PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شل سیلوراستاین



فریبا
09-25-2009, 09:11 PM
شلدون آلن سیلور استاین، شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست، آهنگسز و خواننده آمریکایی در 25 سپتامبر 1930 در شیکاگو به دنیا آمد و در دهم می سال 1999، بر اثر حمله قلبی، در اتاق خوابش درگذشت.
او یک دختر و یک پسر داشت
دخترش شوشانا در یازده سالگی از دنیا رفت. شوشانا در زبان عبری یعنی گل رز. سیلور استاین کتاب نوری در اتاقل زیر شیروانی را به او تقدیم کرده است
پسرش ماتیو که به هنگام فوت پدر 12 سال داشت؛ وارث 20 میلیون دلار دارایی پدر شد.
شل، پس از فراغت از تحصیل در دبیرستان روزولت، وارد دانشگاه ناوی پایر شد و به تحصیل در رشته هنر پرداخت. ولی پس از یک سال از آن دانشگاه اخراج شد . بد به دانشگاه شیکاگو رفت و در رشته هنرهای زیبا تحصیل کرد و پس از آن برای تحصیل در رشته زبان انگلیسی در دانشگاه روزولت نام نویسی کرد. پس از سه سال به اجبار به سربازی رفت و دیگر به روزولت بازنگشت. میگفت از اینکه به دانشگاه رفته پشیمان است،«می توانستم دنیا را ببینم، ولی وقتم را در دانشگاه روزولت تلف کردم»
مهمترین کتابهای سیلور استاین که به فارسی نیز ترجمه شده، عبارتند از:
لافکادیو(شیری که جواب گلوله را با گلوله داد)، درخت بخشنده، جائی که پیاده رو تمام می شود، نوری در اتاقک زیر شیروانی، بالا افتادن، یک زرافه و نصفی، در جستجوی قطعه گمشده، آشنایی قطعه گمشده با دایره بزرگ، کتاب الفبای عمو شلبی، راهنمای پیشاهنگی عمو شلبی، باغ وحش عمو شلبی و کسی یک گرگدن ارزون نمی خواد؟

فریبا
09-25-2009, 09:11 PM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
از خیلی خوب...به خیلی بد
از خیلی خوب...به خیلی بد.....چقدر زود رسیدم
خیلی خوب,خیلی بد,چقدر زود
ولی هیچ کس به من چیزی نگفته بود
من هم هرگز نمی دونستم
از خیلی خوب به خیلی بد این قدر زود می شه رسید.
It went from so good...to so bad....so soon
So good,to so bad,so soon
But nobody told me,so i never knew
It goes from so good, to so bad,so soon
از آفتاب...به سایه....به بارون رسیدم
از عشق...به شادی....به رنج رسیدم
از خوندن آهنگ های عاشقانه ی شیرین,به آهنگ های غمناک گریه آور رسیدم.
خیلی خوب....خیلی بد....چه قدر زود
It went from sunshine...to shade....to rain
It went from paassion....to pleasure....to pain
From singing sweet love songs,to cryin the blues
So good......to so bad......so soon
از حرفهایی مثل تا ابد شروع شد
و از همیشه به گاهی وقت ها,به هرگز رسید
از عاشق من باش...تا برای من هم جایی نگه دار
خیلی خوب...تا خیلی بد....چه قدر زود
It started with words like forever
And went from always,to sometimes,to never
From give me some lovin...to give me some room
So good....to so bad....so soon
از خیلی خوب....به خیلی بد....چه قدر زود
خیلی خوب...به خیلی بد....چه قدر زود
ولی هیچ کس چیزی به من نگفته بود
من هم هرگز نمی دونستم
از خیلی خوب,به خیلی بد,این قدر زود میشه رسید
It went from so good...to so bad...so soon
So good...to so bad...so soon
But nobody told me,so i never knew
It goes from so good, to so bad,so soon
خیلی خوب,خیلی بد,چقدر زود.
So good,to so bad,so soon.

فریبا
09-25-2009, 09:12 PM
از ترانه ها و اشعار شل سیلور استاین

25 دقیقه به رفتن

چوبه دار برپا می کنند، بیرون سلولم
25 دقیقه وقت دارم.
25 دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود
24 دقیقه وقت دارم
آخرین غذای من کمی لوبیاست
23 دقیقه مانده است
هیچ کس نمی پرسد چه احساسی دارم
22 دقیقه مانده است
به فرماندار نامه نوشتم، لعنت خدا به همه آنها
آه 21 دقیقه دیگر باید بروم.
به شهردار تلفن می کنم، رفته ناهار بخورد
بیست دقیقه دیگر وقت دارم
کلانتر می گوید، «پسر می خواهم مردنت را ببینم»
نوزده دقیقه مانده است
به صورتش نگاه می کنم و میخندم،... به چشمهایش تف می کنم
18 دقیقه وقت دارم
رئیس زندان را صدا می زنم تا بیاید و به حرفهایم گوش بدهد.
هفده دقیقه باقی است
می گوید، « یک هفته نه سه هفته دیگر خبرم کن
حالا فقط شانزده دقیقه وقت داری»
وکیلم می گوید متاسفانه نتوانستم کاری برایت انجام بدهم
م م م م ... پانزده دقیقه مانده است.
اشکالی ندارد اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن
چهارده دقیقه وقت دارم.
پدر روحانی می آید تا روحم را نجات دهد.
در این سیزده دقیقه باقی مانده.
از آتش و سوختن می گوید، اما من احساس می کنم که سخت سردم است
دوازده دقیقه دیگر وقت دارم
چوبه دار را آزمایش می کنند. پشتم میلرزد
یازده دقیقه وقت دارم
چوبه دار عالی ست و کارش حرف ندارد
ده دقیقه دیگر وقت دارم
منتظرم عفوم کنند... آزادم کنند
در این نه دقیقه ای که باقی مانده
اما این که فیلم سینمائی نیست، بلکه .. خب، به جهنم.
هشت دقیقه دیگر وقت دارم
حالا از نردبان بالا می روم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم.
هفت دقیقه دیگر وقت دارم.
بهتر است حواسم جمع قدمهایم باشد وگرنه پاهایم می شکند.
شش دقیقه دیگر وقت دارم.
حالا پایم روی سکوست و سرم در حلقه دار...
پنج دقیقه دیگر باقی است
یالا عجله کنید چیزی بیاورید و طناب را ببرید.
چهار دقیقه دیگر وقت دارم
حالا می توانم تپه ها را تماشا کنم، اسمان را ببینم
سه دقیقه دیگر باقی مانده
مردن، مردن انسان به راستی نکبت بار است
دو دقیقه دیگر وقت دارم
صدای کرکس ها را می شنوم... صدای کلاغها را می شنوم
یک دقیقه دیگر مانده است
و حالا تاب می خورم و میرووووووممممممم

فریبا
09-25-2009, 09:12 PM
هر وقت توی آب یه آدمی رو می بینم
که سر و ته وایساده
نگاش می کنم و هرهر می خندم
گو اینکه نبایست اینکارو بکنم
چون شاید توی دنیای دیگه ای
در زمان دیگه ای
در جای دیگه ای
چه بسا درست وایساده همون آدم
و این منم که سر و ته وایسادم!

فریبا
09-25-2009, 09:12 PM
پوست من گندمگون است

سفید و زرد و صورتی است
چشم هایم سبز و آبی و خاکستری است
شب ها نارنجی هم می شود
موهایم بور و بلوطی و خرمایی است
وقتی خیس است به نقره ای هم می زند
اما
در قلبم رنگ هایی است
که هیچ کس تا کنون نساخته است .

فریبا
09-25-2009, 09:12 PM
وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم : عزيزم ، اين كار را نكن .
نگفتم : برگرد
و يك بار ديگر به من فرصت بده .
وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ،
رويم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
نگفتم : عزيزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم : اختلاف ها را كنار بگذاريم ،
چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.
گفتم : اگر راهت را انتخاب كرده اي ،
من آن را سد نخواهم كرد.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم
نگفتم : اگر تو نباشي
زندگي ام بي معني خواهد بود.
فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها كاري كه مي كنم
گوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.
نگفتم :باراني ات را درآر...
قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.
نگفتم :جاده بيرون خانه
طولاني و خلوت و بي انتهاست.
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشي ،
خدا به همراهت .
او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم.

فریبا
09-25-2009, 09:13 PM
یك آدم خرافاتی،
وقتی یه نردبون می بینه، به هیچ وجه از زیرش رد نمی شه.
وقتی اتفاقا كمی نمك روی زمین می ریزه
برای رفع بلا، قدری هم پشت سرش می ریزه.
و همیشه كمی غذای خرگوش همراهش داره.
چرا؟ برای اینكه ممكنه لازم بشه.
هر سوزنی كه روی زمین ببینه بر می داره.
و هیچوقت كلاهشو روی تخت نمی ذاره.
توی خونه چترشو باز نمی كنه
و هر وقت چیزی می گه كه نباید می گفت،
زبونش رو گاز می گیره.
وقتی از گورستان رد می شه، نفسشو حبس می كنه.
و به نظرش عدد 13 نحسه.
خلاصه آدم خرافاتی كارهای بیخود زیاد می كنه.
اما بزنم به تخته من اصلا خرافاتی نیستم....!

فریبا
09-25-2009, 09:13 PM
چيزهايي كه نگفتم


وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifعزيزم ، اين كار را نكن .)
نگفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifبرگرد
و يك بار ديگر به من فرصت بده .)
وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ،
رويم را برگرداندم.
حالا او رفته ، و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
نگفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif عزيزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.)
نگفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifاختلاف ها را كنار بگذاريم ،
چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.)
گفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifاگر راهت را انتخاب كرده اي ،
من آن را سد نخواهم كرد.)
حالا او رفته ، و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم
نگفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif اگر تو نباشي
زندگي ام بي معني خواهد بود.)
فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها كاري كه مي كنم
گوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.
نگفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifباراني ات را درآر...
قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.)
نگفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifجاده بيرون خانه
طولاني و خلوت و بي انتهاست.)
گفتم http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifخدانگهدار ، موفق باشي ،
خدا به همراهت .) او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم. http://pnu-club.com/images/smilies/icon_gol.gif

فریبا
09-25-2009, 09:14 PM
ايستادن ، بيرون از پناهگاه تو


بيرون پناهگاهت مي مانم و درون را نگاه مي كنم ،
در حالي كه در اطرافم ، از ، هر سو ، بمب مي ريزند ،
تو در داخل پناهگاهت چقدر سرحال و در امان و خوشحال به نظر مي آيي ،
آيا گفته بودم كه من به اين چيزها توجه مي كنم؟
آيا گفته بودم كه چه شگفت آور هستي؟
و چقدر ناراحتم كه از هم جدا شده ايم.
عزيزم ، من بيرون پناهگاه تو ايستاده ام ،
اما اميدوارم كه در قلب تو باشم .

فریبا
09-25-2009, 09:14 PM
آواز ماندن

دست از كار كشيدم ، براي اينكه ديگر كاري نداشتم ،
و فكر كردم زمان كوتاهي در آن دور و بر پرسه بزنم .
گفته بودم كه مثل باد غربي ، مي وزم و مي روم
و هيچ كس نميتواند مسير زنگي ام را تغيير دهد.
براي اينكه در گذشته هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام .
هزار بار ، شايد هم بيشتر ترانه هاي غمگين و آوازهاي خداحافظي خوانده ام .
و شايد عجيب به نظر مي رسد
كه يه سمت در نمي روم ،
آخر ، هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام .
وقتي كه همه حرف هايم را بزنم ، مي روم .
اما با تو كه باشم حرف هايم تمامي ندارد.
وقتي كه به فكر فرو مي روم و در راه هاي پر پيچ و خم پرسه مي زنم
ميل رفتن ندارم
ديشب ، صداي سوت يك كشتي باركس قديمي را شنيدم ،
وقتي كه در رختخوابت دراز كشيده بودم .
انگار مي گفت : پسر ، اين همان كشتي اي است كه
براي سوار شدن آن بار و بنه ات را جمع مي كردي ،
اما لبخند زدم و فكر رفتن را از سر به در كردم .
چون در گذشته ، هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام .
هزار بار ، شايد هم بيشتر ، ترانه هاي غمگين و آوازهاي خداحافظي خوانده ام.
و شايد عجيب به نظر مي رسد
كه به سمت در نمي روم .
آخر ، هيچ وقت فكر نكرده ام اين همه مدّت در يك جا بند شوم ...
براي اينكه هيچ وقت براي ماندن آواز نخوانده ام

فریبا
09-25-2009, 09:15 PM
هديه سال نو از خدا


خدايا
براي سال نو
ازت شيريني مي خوام
با يه لباس قشنگ
يه عروسك گنده
و اگه ممكنه "يه ذره عشق"،
حتي اگه فقط،
يه ذره كوچولو مونده باشه!

فریبا
09-25-2009, 09:15 PM
در جستجوي سيندرلا


از صبح تا غروب،

از شهر به شهر،

بدون هيچ نام و نشاني،

من دنبال آن پاي باريك و لطيف مي گردم.

از صبح تا غروب

از شهر به شهر،

اين كفش را به پاي هر دختري امتحان مي كنم.

من هنوز هم آنها را دوست دارم اما،

واي! از هر چه پاست بيزار شده ام.

فریبا
09-25-2009, 09:15 PM
پاهاي كثيف

آه ، پاهاي كثيفي دارم
نمي توانم تميزشان كنم.
پاهاي كثيفي دارم
براي اينكه
مدت زيادي
در خيابان هاي كثيف« با اين و آن » دست به يقه مي شدم
من با پاهاي كثيف از آنجا مي آيم .
پاهاي كثيفي دارم
كه به آنها افتخار نمي كنم .
پاهايم كثيف اند
ولي نمي توانم از آنها جدا شوم .
شايد كثيف كنم
ملافه هاي تميز و قشنگت را، عزيزكم
با پاهاي كثيفم .
در زنگيم ، در اين دنيا
تنها پاهاي كثيفي دارم .
از ميان تمامي آنچه مي توانستم به دست آورم
تنها پاهاي كثيفي دارم .
شما افكار لطيف و مطبوع داريد
پاهاي كثيفي دارم ،
كه ديگر خيلي دير شده است آنها را تميز كنم .
پاهاي كثيف
كثيف ، به نحوي كه نمي توان آنها را سوهان كرد .
اما عزيزم ، مي داني چيزي كم خواهي داشت
بدون پاهاي كثيف من .
پاهاي كثيفي دارم
كه نمي توان آنها را به شكل اول در آورد .
پاهاي كثيفي دارم
كه از خود رد كثيفش به جا مي گذارند ،
به همين دليل ، در پي جايي هستم
كه برافروخته نشوم
بخاطر پاهاي كثيفم .
پاهاي بزرگ كثيفي دارم
كه همچنان بزرگ مي شوند
پاهاي كثيفي دارم
آنها هستند كه مرا راه مي برند
اگر زمين قلبي داشت ، مي توانستم احساس كنم
ضربانش را با كف پاهاي كثيفم .

فریبا
09-25-2009, 09:15 PM
بدبين


همه مي گويند من بدبينم
همه فكر مي كنند من ديوانه ام
ظاهراً به من لبخند مي زنند
اما از ته دل مي خواهند كه سر به تنم نباشد .
آنها در قهوه ام سم مي ريزند .
و در سوپ جو من خرده شيشه .
در كفش هاي تنيسم عنكبوت مي اندازند
و توي شيريني گردويي ا م كثافت كاري مي كنند .
سر درآوردن از همه اينها
كار مشكلي است .
ببين ، پدرم يك دختر كوچولو مي خواست
و مادرم دو قلو .
و پدربزرگم از هيتلر خوشش مي آمد ،
پس هر كاري كه من كرده ام اشتباه بوده .
اما حالا ديگر مي خواهم كار را تمام كنم ،
با اينكه لبخند مي زني ،
اما مي دانم از اين شعر بدت مي آيد .
آره ... مي دانم كه فقط گوش مي دهي
چون نمي خواهي احساساتم را جريحه دار كني
اما به محض اينكه رفتم
به زيپ شلوارم كه باز است ، مي خندي .
تو در قهوه ام سم مي ريزي.
و در سوپ جو من خرده شيشه .
تو در كفش هاي تنيسم عنكبوت مي اندازي ،
و توي شيريني گردويي ا م كثافت كاري مي كني
مي دانم !
خودت را به آن راه نزن .
مي دانم ...
مي دانم !
مي دانم .

فریبا
09-25-2009, 09:16 PM
چند سال بيشتر


فرزندم ، من چند سال از تو بزرگترم ... فقط همين .
براي پرواز موقعيت هاي بيشتري داشتم و بيشتر هم زمين خوردم .
معني اش اين نيسن كه عاقلترم ...
معني اش اين است كه بيشتر سختي كشيده ام .
فرزندم ، من چند سال از تو بزرگترم ... فقط همين .
فرزندم ، من در جاده هاي بيشتري قدم گذاشته ام ... فقط همين .
از دويدن خسته شده ام در حالي كه تو تازه خزيدن را ياد مي گيري .
به سمت جايي مي روي ...
كه من آنجا بودم ... و مي دانم كه در آنجا خبري نيست .
فرزندم ، من چند سال بيشتر از تو تجربه دارم ... فقط همين .
حالا كه خداحافظي مي كني دخترم ، هيچ وقت از حرفت برنگرد .
بايد پرواز كني ، براي اينكه عقاب هاي جوان صدايت مي زنند.
و روزي ، وقتي پا به سن گذاشتي ، به يك جوان لبخند مي زني .
و به او مي گويي ، فرزندم ، من چند سال از تو بزرگترم ... فقط همين.
فرزندم ، من چند سال از تو بزرگترم ... فقط همين .
مي گويي ، براي پرواز موقعيت هاي بيشتري داشتم و بيشتر هم زمين خوردم .
معني اش اين نيسن كه عاقلترم ...
معني اش اين است كه بيشتر سختي كشيده ام .
فرزندم ، من چند سال بيشتر از تو تجربه دارم ... فقط همين .

فریبا
09-25-2009, 09:16 PM
لیز

قد و هیکل درست و حسابی و ریخت و قیافه ای ندارم
موهام کم پشته
کمی هم چاقم
و چیزای دیگه
اما ,تعجب نکن که آروم نشسته ام و لبخند می زنم.

لیز دور و بر نیکی هالتون می پلکید
و همین طور مایکل تود وایلدینگ
دور و بر فیشرم می پلکید
و همین طور بورتون
مطمئنم که سراغ منم میاد.
اینه که اینجا تو داروخونه میشینم و منتظر می مونم
قرص و قایم و سرحال
با کسی هم قرار نمی ذارم
فقط میشینم و منتظر میمونم
آخه می دونم سراغ منم میاد
میدونم یه روز سراغ منم میاد

فریبا
09-25-2009, 09:16 PM
بانوی مشعل به دست

بانوی مشعل به دست کنار خلیج ایستاد,در سپیده دمی غمگین
و نظاره کرد سرزمین آشفته را
به آنسوی خلیج نگریست
به جنوب,جایی که خیابان ها به سرخی میزد
به فرزندانش که رنج میبردند و جان بر کف دست می نهادند.
روی برگرداند بانو,

آنگاه به مشرق نگریست,آنجا که سربازان رژه میرفتند
تلخی و نفرت را
در چشمان آنها که مصمم بودند و
نمیتوانستند منتظر بمانند دید.
سیمای سیاهان را دید بانو
اندوهشان را حس کرد ناله و زاری شان را شنید
و درد را دید,در یک میلیون چشم.
روی برگرداند.


آن گاه عهدی را که بیش از صد سال پیش بسته بود و
از یاد برده بود,به یاد آورد.
ناله ها و زاری ها و فریاد های آزادی
طنین می اندازند,طنین می اندازند ,در گوش هایش.
بانوی مشعل به دست
به رویایی می اندیشد که از دست رفته بود
به آسمان چشم دوخت و آنگاه,شرمسار,
سرش راخمکرد و اشک از دیدگانش جاری شد

فریبا
09-25-2009, 09:17 PM
قَنطورَس

بر فراز تپه قنطورس ایستاده است
نیمی اسب,نیمی انسان
سم هایش,سم اسب
نیرویش,نیروی اسب
غرورش,غرور اسب
اما اشکهایش,اشک های انسان

بر فراز تپه قنطورس در رفت و آمد است
چرخی درو کوه میزند و باز میگردد
فرو تر از دنیای واقعی
فراتر از دنیای انسانی


قنطورس یکبار عاشق مادیانی شد
که با او به هر جا میرفت
می دویدند و دشت ها را درمی نوردیدند
قنطورس و مادیان وحشی.


پس از دویدن و درنوردیدن
آرام گرفتند
قنطورس میخاست حرف بزند اما سکوت کرده بود
و مادیان انگار شبحی از یک مادیان بود.


بر فراز تپه,قنطورس
چرخی دور کوه زد و بازگشت
فروتر از دنیای واقعی
فراتر از دنیای انسانی


قنطورس یکبار عاشق دختری شد
که در رویا هایش او را دیده بود
در جنگل,نجوا کنان,با هم گام بر میداشتند
قنطورس و دختر زیبا.


وقتی گام زدن و نجوا کردن به پایان میرسید
سکوت میکردند و می گریستند
برای اینکه قنطورس,که نسیم ملایم تنش را نوازش میکرد,
به موجودی نیاز داشت که با او چون اسب بدود.


بر فراز تپه,قنطورس
از کوه بالا میرود و باز میگردد
فروتر از دنیای واقعی
فراتر از دنیای انسانی.


بر فراز تپه قنطورس ایستاده است.


قنطورس(qanturas):در اساتیر یونان,نژادی از جانوران که نیمی اسب و نیمی انسان بودند.



شل سیلوراستاین

فریبا
09-25-2009, 09:17 PM
پل

پل تنها راه تو را برای رسیدن به آنسو کوتاه می کند
راهی به سرزمین های اسرار آمیز که آرزو داری آنها را ببینی
راهی از میان چادر کولی ها و بازار مکاره ی عرب های سرگردان
و جنگل مهتابی که تک شاخ ها در آن جست و خیز می کنند.
بیا با من این راه را طی کن,بیا با من همراه شو
در راههای پیچاپیچ و عوالم شگفت انگیز.
اما پل تنها راه تو را برای رسیدن به آن سو کوتاه می کند
]پس[آخرین قدم ها را باید به تنهایی برداری.

فریبا
09-25-2009, 09:17 PM
رژیم غذایی

صبحانه: قهوه ی تلخ,یک تکه نان برشته
نه کره,نه ژله,نه مربا
ناهار,چند پر کاهو,دو ساقه کرفس
نه مشروب ,نه سیب زمینی ,نه گوشت.
شام:یه بال جوجه ی کبابی ,سرخ نشده
نه سس گوشت,نه بیسکویت ,نه کیک.
و این رژیم,رژیم,رژیم
جون آدمو به لب میرسونه.


یه هویج به من بده و یه آلو برام پوست بکن
یه لیوان شیر کم چرب هم به من بده ,همین.
تلویزیونو خاموش کن کهع تبلیغ غذاهای مک دونالد هعصابمو خراب میکنه.


به سیب زمینی سرخ کرده و سوسیس و نان پنجره ای فکر میکنم
همینطور به ماکارونی,کلوچه و کیک
هر شب خواب بستنی شکلاتی میبینم
اما وقتی بیدار میشم خیلی گرسنم,همه ش بخاطر تو


پوره ی سیب زمینی درست میکنی با خامه,برای بچه ها
و برای من کمی آبگوشت رقیق
در یخچالو قفل میکنی
خدا میدونه کلیدو کجا میذاری
تا آخر شب گرسنگی میکشم
همش به خاطر تو.
میگی وقتی بتونم زیر شکممو ببینم
اونوقت تو راضی میشی.


شام کدو تکه گل کلم خام
چند تکه گوشت ,به قدر ناخن
یه ورقه گوجه فرنگی... یه تکه ی کوچک کلم
به خدا خوراک زندونی ها بهتر از اینه.
اون پیتزا رو جلوی چشمم نخور
دختر!این کمترین کمکیه که میتونی به من بکنی
وقتی حرف میزنم اون آبنباتو ولش کن
جونم به لبم رسیده و روده هامو خالی نگه داشتم ,بخاطر تو


وقتی مردم پول بیمه عمرمو تو جیبت میذاری
نعشمو نگاه میکنی و پوزخند میزنی
میگی خوب سعیشو کرد خیلی چیزا رو تحمل کرد تا مرد
اما اونوقت ها که لاغر بود هیکلش بهتر نبود؟

فریبا
09-25-2009, 09:18 PM
دعای قبل از خواب کودک خودخواه

خدایا مراببخش می خواهم بخوابم.
و اگر در خواب مردم تمام اسباب بازی هایم را بشکن,
تا بچه ی دیگری با آنها بازی نکند!!
آمین!

فریبا
09-25-2009, 09:18 PM
اگر پرنده ای
صبح زود از خواب بیدار شو
و برای صبحانه ات کرمی شکار کن .
اگر پرنده ای سحرخیزترین پرنده باش ،
اما اگر کرمی صبح تا دیروقت بخواب

فریبا
09-25-2009, 09:18 PM
شیرینی مساله ساز

اگر فقط یک شیریتی دیگه بخورم میمیرم

اگر نتونم یک شیرینی دیگه هم بخورم باز میمیرم

با این حساب معلومه که در هر حالی میمیرم

پس بهتره خوش باشم و یک شیرینی دیگه هم بخورم

هوم .... وای .....بده

ملچ........ ملوچ .......و

خداحافظ.......................

فریبا
09-25-2009, 09:19 PM
خسته

باور نمي كني از صبح تا حالا دارم يه بند جون مي كنم.
خيلي هم خسته ام،
وقت خيلي كم است و چيزهاي زيادي است كه بايد به آنها برسم.
خيلي هم خسته ام.
از صبح اينجا دراز كشيدم كه علفها رو سرجاشون نگه دارم
سيبها را چشيدم ببينم شيرين هستن يا نه؟
انگشتهاي پاهاي هزاپاها را شمردم.
به گنجشكها تذكر دادم كه خيلي جيك جيك نكنند.
پروانه ها را از روي گوجه فرنگيها پراندم.
مواظبم يه بار خداي نكرده، سيلي، طوفاني نياد.
مديريت كارهاي مورچه ها را هم به عهده داشتم.
به هرس گياهان هرزه فكر مي كردم.
مواظبم خورشيد بي موقع غروب نكنه.
ماهيها رو صدا كردم توي جويهايي كه من درست كردم شنا كنن.
همه اينها به كنار، دوازده هزار و چهل يكبار نفس كشيدم.
و خيلي خسته شدم!

فریبا
09-25-2009, 09:19 PM
بچه خفاش

نوزاد خفاش ،
با ترس فریاد زد :
کلید تاریکی را بزن !
من از روشنایی میترسم

فریبا
09-25-2009, 09:20 PM
دوستی


راهی را پیدا کردم ،
که تا ابد با هم دوست باشیم .
راهم خیلی ساده است .
« من می گویم چکار کنی ، تو هم همان کار را می کنی .»

فریبا
09-25-2009, 09:21 PM
تیر

صبح تیری به طرف آسمان رها کردم ،
تیرم به خطا به سینه ابری خرد .
ابر افتاد و روی ساحل جان داد .
دیگه هرگز تیراندازی نخواهم کرد

فریبا
09-25-2009, 09:21 PM
هیچ فرقی نمی کنه

مثل یک غول باشیم اگه

یا قد یه بادام کوچولو

وقتی چراغ خاموش بشه

همه هم قد هم می شیم

پولدار بشیم مثل یه شاه

فقیر بشیم مثل گدا

وقتی چراغ خاموش بشه

ارزشمون یکی می شه

سیاه و قرمز و بنفش

نارنجی و زرد و سفید

وقتی چراغ خاموش بشه

همه یه رنگ دیده میشیم

شاید بهتر باشه خدا

برای خاطر ماها

چراغ هارو خاموش کنه

فریبا
09-25-2009, 09:21 PM
بزرگسالان ممنوع

بزرگسالان ممنوع

داریم بازی می کنیم,

و نمی خواهیم همش بگن

"مواظب باش","نکن"

بزرگسالان ممنوع

ما انجمنی تشکیل داده ایم

و اساسنامه ی مخفی خودمون را

به کسی نشون نمی دیم,

برگسالان ممنوع

خوب بریم بیرون پیتزا بخوریم

نه خیر هیچکس,غیر از من و اعضای انجمن

بقیه بیرون

خوب وقت پرداختن پوله

بزرگسالان آزاد

فریبا
09-25-2009, 09:22 PM
بهترین ماسک

مسابقه ترسناک ترین ماسک بود

من وحشتناک ترین و ترسناک ترین بودم

که برنده جایزه اول شدم

و(هق هق)من اصلا ماسکی روی صورتم نبود