PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : متافیزیک در آیین بودای هندی



Borna66
09-16-2009, 03:20 AM
به سبب اهتمام تعاليم بودايى نقش باورنادرست به عنوان علتى براى ناخوشى، طبيعى بود كه فيلسوفان بودايى بر مسائل هستى شناسى و نظريه عليّت تمركز كنند. هستى شناسى مهم بود، زيرا نوعى خطاى فكرى كه تصور مى شد به ناخوشى منجر مى شود در خطا بودن درباره آنچه هست بود. نظريه عليّت مهم بود، زيرا تصور بر اين بود كه امحاى علت ناخوشى به رفع خودِ ناخوشى مى انجامد. نخستين تلاش ها براى نظام مند كردن تعاليم آيين بودا در گونه اى از ادبيات معروف به ابى درمه بود كه در آن همه عوامل تجربه بشرى بر طبق طرح هايى متنوع طبقه بندى شده بودند. با بررسى روابط ميان اين مراتب علل، سرانجام به تدريج، نظريه مبسوط عليّت شكل گرفت كه در آن انواع مختلف روابط علّى شماره شده بود. مكتب هاى ابى درمه بسيارى وجود داشت كه هر كدام براى طبقه بندى و شمارش عوامل تجربه، مجموعه اى از طرح هاى كلى مختص به خود داشتند. در واقع هر كدام درباره اينكه خودِ واژه «ابى درمه» به چه معناست تفسيرى مختص به خود داشتند; در ميان تفسيرهاى محتمل از اين واژه، يك تفسير متداول اين است كه ابى درمه بدين معناست: «آموزه اى والاتر و پيشرفته تر، يا آموزه اى كه به يك نظام برتر فرزانگى منتهى مى شود». تنوع رويكردهاى مقبول در متون ابى درمه، بحث درباره اين متون را به هر طريق، بلكه به عام ترين شيوه دشوار مى سازد. در ميان بيشتر مكتب هاى ابى درمه، اين عقيده الزامى بود كه بهترين طرح براى رسيدن به شناخت از هر موجود پيچيده، تجزيه آن موجود به اجزاى اساسى آن است. يك جزء اساسى اين است كه نتوان آن را به شيئى ساده تر تجزيه كرد. اكثر بوداييان نظام گرا به اين اصل اعتقاد دارند كه قطعات يك ساختمانِ به غايت بسيط كه اشياء از آنها ساخته مى شوند اساساً واقعى اند، در حالى كه اشياى مركب كه از اجزاى ساده تر تشكيل مى شوند اساساً غير واقعى اند; آنان مى گويند كه واقعى بودن تنها از طريق اجماع يك انجمن تحقق مى يابد، مثلاً همان گونه كه پيش تر در بخش سرشت بشر ديديم در نزد بوداييان ميل شديدى به پذيرش اين مطلب بود كه منش يك شخص محصول عناصر بسيارى است; گرچه اين عناصر را واقعى قلمداد مى كردند، درنهايت، اين شخص را غير واقعى مى دانستند. اين نظر درباره يك شخص ممكن است يك خيال باشد، امّا او شخصى است كه اداره جامعه را ممكن تر مى سازد، و بنابراين آن را مى توان واقعيتى اجماعى دانست; در مقابل واقعيت بنيادى. ناگارجونه فيلسوف هر گونه تلاش براى ارائه تمايز ميان حقائق اجماعى و حقائق بنيادى را زير سؤال برد. يك برداشت از نوشته هاى فلسفى او اين است كه وى سعى داشت نشان دهد كه هر تلاشى براى درك جهان تنها مى تواند تخمينى باشد كه مى توان تا حدى درباره آن اتفاق نظر داشت; امّا هيچ شناختى نيست كه بتواند ادعا كند كه به وصف رضايت بخشِ اشياء، آنگونه كه واقعاً هستند رسيده است.

Borna66
09-16-2009, 03:21 AM
ناگارجونه، همراه با نقد همه جانبه اصلِ اقدام براى تمايز ميان واقعيات بنيادى و واقعيات اجماعى، اين آموزه را كه عناصر سازنده بسيط به عنوان عللِ اشياى پيچيده، واقعى تر از خود اشياى پيچيده اند نيز نقد كرد. اين اصل بر اين فرض استوار است كه يك موجود هرچه بسيط تر باشد، از استقلال بيشترى برخوردار است. در واقع او مى گفت كه عناصر سازنده به ظاهر بسيط چندان به معلول هاى به ظاهر پيچيده خود بستگى ندارند. ناگارجونه به اين واقعيت از وجود كه بسته به اشياى ديگر است نام تهيت داد; او گفت از آنجا كه همه موجودات براى وجودشان به ديگر موجودات بسته اند پس همه اشياء تهى اند. فيلسوفان متأخر بودايى، بهويژه از درمه كرتى به بعد، به طور فزاينده اى توان خويش را به انكار ادعاهاى برخى از متفكران برهمايى اختصاص دادند، ادعا اين بود كه كل جهان مى تواند از علتى واحد ناشى شده باشد. درمه كرتى گفت، اگر همه اشيا در تاريخ هستى علتى واحد نظير خدا يا نوعى ماده ازلى داشتند، پس براى توجيه تنوع صورى در عالم وجود در هر زمان معين هيچ راهى وجود نداشت، و توجيه اين واقعيت كه حوادث به ترتيب رخ مى دهند، نيز ممكن نبود. وى مى گفت، اگر تمام اختلافات دنيوى و صورى ذاتىِ علت هستند، پس اين علت چيز يگانه اى نيست. ممكن است كسى بگويد كه اين اختلافى كه در علت واحد هست تنها به عنوان قوه اى از يك جنس است; امّا اين امر فقط مشكل چگونگىِ از قوه به فعل در آمدن را دو چندان مى كند. اگر اين قوه با چيزى خارج از اين علت كه در آن هست، فعال مى شود، پس وساطت بيرونى را بايد در زمره عوامل علّىِ وابسته به علت نخستين قلمداد كرد كه در آن صورت چيزى بيش از يك علت واحد وجود ندارد. در كنار استدلال هاى عام عليه اين باور كه همه اشيا مى توانند علت واحدى داشته باشند، درمه كرتى نيز به طور خاص عليه وجود خداى خالق استدلال كرد. او اظهار داشت كه در عالم هيچ علامتى از اينكه ذى شعورى آن را طراحى كرده باشد وجود ندارد; حتى اگر فرضاً بپذيريم كه جهان ممكن است به دست موجود ذى شعورى ساخته شده باشد، با اين حال هيچ دليلى نيست بر اينكه اين موجود ربطى به موجودات زنده داشته باشد. نسل هاى بعدىِ فيلسوفان بودايى استدلال هاى درمه كرتى را عليه وجود خالق ذى شعور يگانه تفصيل دادند، امّا غالب اين تفصيل ها بيشتر شكل پاسخ به اعتراضات مخالفان را به خود گرفت تا تدوين استدلال هاى تازه. در طول پانصد سال اخير كه آيين بودا عاملى مهم در فلسفه هند بود (600 - 1100)، نقد آموزه هاى بودايى از سوى فيلسوفان دينىِ جَينه و برهمايى، و نيز از سوى ماديگرايان ضد دين، متفكران بودايى را بر آن داشت تا برخى از استدلال هاى خود را پالايش كنند و حتى از برخى آراى عقيدتى خود دست بكشند. مباحثات داخلى بوداييان بيشتر به شكلى از فلسفه بودايى تبديل شد تا استدلال در مقابل مخالفان غير بودايى. در خود آيين بودا، سعى بر اين بود تا به اختلافاتى كه در قرون اوليه، بوداييان را به لحاظ عقيدتى تقسيم كرده بود، خاتمه دهند. اين روح تازه براى غلبه بر فرقه گرايى به تلاش هاى صادقانه بسيارى براى در هم آميختن مكاتب ابى درمه كهن، مكاتب ماديه ميكه، مكاتب يوگاچاره و معرفت شناسان بودايى منجر شد. موضوعات جديد معدودى در اين دوره پانصد ساله اخير پديدار شد، و براى دفاع از آراى سابق به استدلال هاى چندان جديدى دست نيافتند. تخصص هاى دقيق به عنوان دل مشغولى اصلى انديشمندان متأخر بودايى نظير شانْتَرَ كشيته، و رتنه كرتى، جاى نوآورى هاى فلسفى را گرفت. در طى اين دوره از روى گردانى آيين بودا در هند بود كه فلسفه بودايى به تبت عرضه شد. به محض اين كه آيين بودا در آنجا استقرار يافت جمعى از انديشمندان تبتى كه قادر بودند تا بسيارى از اين آموزه ها را از منظرى نو بررسى كنند جهشى تازه در آيين به وجود آوردند.
__________________