PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بررسی یورش تازی ها به ایران و مقاومت ایرانیان تا پای جان



Borna66
09-14-2009, 08:40 AM
همانطور که آگاه هستید سرنوشت ساز ترین بخش از تاریخ ایران یورش وحشیانه تازیان به ایران و از بین بردن فرهنگ و تمدن پیشرفته ما هست که هنوز هم اثرهای آن در زندگی تک تک ایرانیان آشکار است .
کمبود چنین تاپيكي در این بخش که خود به دو زیر گروه پیش و پس از اسلام تقسیم شده بسیار هویدا بود.
به همین دلیل این جستار را ایجاد نمودم تا به پی آمدهای این یورش غارتگرانه بپردازیم اما نخست با توجه به حساسیت این جستار :
1- کوشش شود که نوشتار ها با سند و مدرک باشد .
2- از توهین دوری کنیم .
3- نقد علمی با توهین این همانی ندارد.
4- گزاردن نوشتار جنجالی ناپسند و به شدت برخورد خواهد شد.
5- کسانی که این نوشتارها را برنمی تابند و یا از روی تعصب به قضیه می نگرند تاپیک را ترک کنند و پستی در این تاپیک ندهند.
6- از همگان خواهشمندم با رعایت بندهای بالا نوشتارهای خود را قرار دهید .

Borna66
09-14-2009, 08:40 AM
پیش گفتار





در مورد هجوم تازیان به ایران و پیامدهای آن بسیاری از پژوهندگان تاریخ ایران کتابهایی نوشته اند که هریک با توجه به نگرش و عقاید خود به این واقعه پرداخته اند.آنچه که در کتابهای درسی مدارس به آن پرداخته شده این است که کلیه ایرانیان با غوش باز پذیرای دین تازه و سروری عربهای بدوی بر ایران بوده اند و عربها بدون هیچ خشونت و خونریزی وارد ایران می شوند.اما آیا این تمام واقعیت است؟بی شک اگر کمی درباره این مقطع تاریخی کنجکاوی کنیم در می یابیم آنچه که به عنوان تاریخ به خورد ما داده اند و هنوز هم می دهند چیزی جز واژگونه ای از یک رخداد تاریخی نیست.برای اینکه ببینیم در این مقطع از تاریخ ایران، بر ایران و ایرانی چه گذشته نخست باید شرایط آن روزگار ایران و همسایگان آن بویژه تازیان را مورد بررسی قرار دهیم. برای این کار از کتاب دو قرن سکوت کمک میگیریم.دکتر زرین کوب شرایط را این گونه روایت می کند: در آن روزگاران که هیبت و شکوه دولت ساسانی سرداران و امپراتوران روم را در پشت دروازه های قسطنطنیه به بیم و هراس می افکند، عربان نیز مانند سایر مردم (انیران) روی نیاز به درگاه خسروان ایران می آوردند و در بارگاه کسرا چون نیازمندان و درماندگان می آمدند و گشاد کار خویش را از آنان می طلبیدند.پیش از این نیز به درگاه شهریاران ایران جز از در فرمانبرداری در نیامده بودند. پیش از اسکندر (گجسته) بیابان عرب در زمره سرزمینهایی بود که به داریوش شاهنشاه ایران تعلق داشت.
در دوره ای برخی از تازیان به بحرین و کناره های دریای پارس به غارت آمده بودند اما شاپور ذوالاکتاف آنها را ادب کرد و به جای خویش نشاند.در تمامی ادوار بعد هم میبینیم که تازیان دست نشاندگان و گماشتگان و خراج گزار دولت ایران به شمار می آیند.
در مورد جایگاه زندگی تازیان هم روایت زرین کوب خواندنی است: بادیه های ریگزار بی آب نجد و تهامه را دیگر آن قدر محل نبود که حکومت و سپاه ایران را به خویشتن کشاند.زیرا در این بیابانهای بی آب هولناک خیال انگیز از کشت و ورز و بازار و کالا هیچ نشانی نبود و جز مشتی عرب گرسنه و برهنه که چون غولان و دیوان همه جا بر سر اندکی آب و مشتی سبزه با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند.
در مورد خلق و خوی تازیان هم این موارد خواندنی است: جز آزمندی و سود پرستی هیچ چیز در خاطر آنها نمی گنجد . هرگز از آنچه مادی و محسوس است فراتر نمی‌روند و جز به آنچه شهوت پست انسان را راضی میکند نمی اندیشیدند.از افکار اخلاقی آنچه بدان می نازیدند مروت بود و آن نیز جز خودبینی و کینه جویی نبود.شجاعت و آزادگی که در داستانها به آنها نسبت داده اند همان در غارتگری و انتقام جویی به کار می رفت.تنها زن و شراب و جنگ بود که در زندگی بدان دل می بستند.
اما چگونه است که این مردمان نیمه وحشی توانستند تمدنی چنین با عظمت را نابود کنند؟ دکتر زرین کوب در این مورد اشاره ای جالب دارد:او این بدبختی را نتیجه سایه افکندن اهریمن نفاق شقاق در ایران می داند و این دقیقترین تعبیری است که می توان ارایه کرد.
ما در اینجا به نبردهای آغازین بین سپاه ایران و تازیان نمی پردازیم و بیشتر تمرکز ما بر ورود سیل گونه تازیان به داخل ایران و جنایتهایی است که در حق کودکان و زنان این مرز و بوم روا داشته اند.
بعد از شکست سپاه ایران و عقب نشینی یزدگرد به داخل ایران و نواحی شرقی، تازیها بی پرواتر شهرهای ثروتمند ایران را یکی پس از دیگری غارت کردند و زنان و کودکان را به بردگی بردند. وقتی تازیها وارد شهری می شدند از آبادانی و شکوه آنجا به تعجب می افتادند چنانکه گویی به بهشت وعده داده شده به آنها دست یازیده اند و برخی دیوانه وار فریاد می زدند به خدا قسم اینجا همان بهشتی است که محمد وعده آن را به ما داده. اما آنها این بهشت را به خاطر عقده حقارتی که نسبت به سایر ملل داشتند با خاک یکسان کردند. اما در این میان مردم ایران هربار که فرصتی به دست می آوردند بر ضد تازیان شورشهایی به راه می انداختند اما چون این حرکتها منسجم نبود و سپاهی هم نمانده بود تا از این حرکتها پشتیبانی کند به فجیع ترین وضع سرکوب می شدند. برای نمونه وقتی مردم استخر بر ضد حاکم عرب استخر شورش کردند و تازیان را از شهر بیرون انداختند عبداله ابن عامر سوگند خورد که : "چندان بکشد از مردم استخر که خون براند...به استخر آمد و خون همه مباح گردانید و چندانکه می کشتند خون نمی رفت تا آب گرم بر خون می ریختند. پس برفت.و عدد کشتگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بود برون از مجهولان" (فارسنامه ابن بلخی ص 116). در سال سی ام هجری مردم خراسان بر ضد تازیان قیام کردند. عثمان خلیفه تازیان ، عبداله ابن عامر و سعیدابن عاص را فرمان داد که آنان را سرکوب نماید.(مجمل التواریخ و القصص ص283). جالب اینجاست که بسیاری از این تازیان که مسوول سرکوبی مردم بودند از راهزنان و غارتگران عرب بودند که در مرزهای ایران آبادیها و روستاها را غارت می کردند مانند مثنی ابن حارثه و سویدابن قطبه.......
بله این تنها گوشه ای از جنایتهای اعراب در حق مردم ایران است . در یادداشت آینده هم به این موضوع پرداخته خواهد شد و آثار معنوی و روحی روانی این جنایتها را بیشتر بررسی خواهیم کرد.

Borna66
09-14-2009, 08:40 AM
در یادداشت پیشین اشاره ای کوتاه داشتیم به پیشینه ی اعراب و چگونگی روابط آنها با همسایگان خودشان و به اینجا رسیدیم که پس از ورود به داخل ایران شروع به کشتن مردم بی دفاع شهرها کردند. تمامی گنجینه ها را غارت کرده و به مرکز خلافت فرستادند.در برابر سیل هجوم تازیان شهرها و قلعه های بسیاری ویران گشت خاندانها و دودمانهای بسیاری بر باد رفت. اموال توانگران را تاراج کردند و غنایم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند.از پیشه وران و برزگران که دین مسلمانی را نپذیرفته بودند باج و ساو گران به زور گرفتند و جزیه نام نهادند. و همه این کارها در سایه شمشیر و تازیانه اعراب انجام می گرفت.
درباره رفتار و کردار این فاتحان نیز موارد شنیدنی بسیار است: در تجارب السلف برگ 30 می خوانیم که شخصی عرب پاره ای یاقوت یافت که بسیار گرانبها بود. شخص دیگری که ارزش آن را می دانست یاقوت را به هزار درهم از او خرید. وقتی به او گفتند یاقوت را ارزان فروخته ای گفت اگر می دانستم بالاتر از هزار عددی است آنرا طلب می کردم!!
همچنین می خوانیم که گروهی از اعراب به کیسه ای پر از کافور دست یافتند و پنداشتند که نمک است. کمی از آنرا در دیگ ریختند. مزه غذا تلخ شد. خواستند کافور را به زمین بریزند اما شخصی که ارزش کافور را می دانست آنرا به کرباس پاره ای از آنان خرید.
آری این چنین بود که قومی با این درجه از توحش بر ایران چیره گشت و عرب با همه ناتوانی و درماندگی که داشت بر اوضاع مسلط گشت و از آن پس محرابها و مناره ها جای آتشکده و پرستش گاهها را گرفت. زبان پهلوی جای خود را به زبان تازی داد. گوشهایی که به شنیدن زمزمه های مغانه و سرودهای خسروانی انس گرفته بودند بانگ تکبیر و تنین صدای موذن را با حیرت و تاثر تمام شنیدند.کسانی که مدتها ترانه های طرب انگیز باربد و نکیسا لذت برده بودند رفته رفته با صدای زنگ شتر مانوس شدند.
از آسیبهای معنوی این واقعه هرچه نوشته و گفته شود کم است. یکی از اثر گذارترین این آسیبها به زبان و فرهنگ ایران بود. دکتر زرین کوب چنین می گوید: عربان شاید برای آنکه از آسیب زبانی ایرانیان در امان بمانند و آنرا همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند در صدد برآمدند زبانها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند.آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنها را در بلاد دور افتاده ایران به خطر اندازد.به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند همه را یکجا نابود کردند. نوشته اند وقتی قتیبه ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد.(آثارالباقیه ص 35،36،48).دکتر بهانه اعراب را این گونه بیان می کند: شاید بهانه عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران این نکته بود که خط و زبان ایران را مانع نشر و رواج قرآن می شمرد. در واقع از ایرانیان حتا آنها که آیین مسلمانی پذیرفته بودند زبان تازی را نمی آموختند و از این رو بسا که نماز و قرآن را نیز نمی توانستند به تازی بخوانند. نوشته اند که مردم بخارا به اول اسلام، در نماز قرآن به تازی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون وقت رکوع شدی مردی بود که در پس ایشان بانگ زدی: بکنیتا نکنیت، و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی: نگونیا نگونی کنیت. (تاریخ بخارا ص 75 چاپ تهران).با چنین علاقه ای که مردم در ایران به زبان خویش داشتند شگفت نیست که سرداران عرب زبان ایران را تا اندازه ای با دین و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از بین بردن و محو کردن خط و زبان فارسی کوششی ورزیده باشند.
در مورد کتاب سوزی اعراب هم سخنهای بسیار گفته شده .بسیاری آنرا تایید کرده اند و برخی هم آنرا مورد تردید قرار داده اند. اما دکتر زرین کوب نیکو گفته آنجا که می گوید: این تردید چه لازم است؟! برای عرب که جز قرآن هیچ سخن را قدر نمی دانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است.در حمله تازیان موبدان بیش از هر طبقه دیگر مقام و حیثیت خویش را از دست دادند.با کشته شدن و پراکنده شدن این طبقه پیداست که دیگر کتابها و علوم آنها نیز که به درد تازیان هم نمی خورد موجبی برای بقا نداشت.
نام بسیاری از کتابهای عهد ساسانی در کتابها مانده است که نشانی از آنها باقی نیست. باری از همه قراین پیداست که در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از میان رفته است. گفته اند که وقتی سعدابن ابی وقاص بر مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیاری دید. از عمر درباره این کتابها دستوری خواست.عمر در پاسخ به او گفت :که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابهاست، سبب راهنمایی است، خداوند برای ما قرآن فرستاده که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آنها جز مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. بدین سبب آن همه کتاب را در آب یا آتش افکندند.(ابن خلدون مقدمه چاپ مصر ). بدین گونه بود که کتابهایی که در زمان خود در زمینه های پزشکی، ستاره شناسی، اجتماعی و دینی بی همتا بودند به دست این کودکان سبک مغزی افتاد که از جهنم هولناک صحرای عرب پا به بهشت ایران گذارده بودند.و آنها نیز آنچه کردند که در اندازه فهم و شعورشان بود.و در پایان این یادداشت سخنی از خسرو پرویز می آوریم که در کتابهای تازیان نقل شده: خسرو می گوید اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند .بهترین خوراکی که منعمانشان می توانند به دست آورند گوشت شتر است که بسیاری از درندگان آنرا از بیم دچار شدن به بیماریها و به سبب ناگواری و سنگینی نمی خورند... .(عقدالفرید ج 2 ص5 چاپ قاهره)

Borna66
09-14-2009, 08:41 AM
نوشتار زیر از کتاب دو قرن سکوت، دکتر عبدالحسین زرین کوب است که چکیده ای از نوشتار پایه می باشد که ده بخش (نزدیک به دویست برگه) را در بر می گیرد.



در آن روزگاران که شکوه شاهنشاهی ایران، سرداران امپراتوری روم را در پشت دروازه های کنستانتینو پول به هراس می افکند تازیان نیز مانند دیگر مردمان انیران[بیگانه،ناایرانی]روی نیاز به درگاه خسروان می آوردند.بیابان نجد، تا هنگام یورش نابخردانه الکساندر مقدونی [اسکندر بچه ی تباه تاریخ'نوشتار نامه ای است درباره این سپاهی بی خرد باختر زمین!'] در شمار سرزمین های داریوش-شاه ایران- بود و از آن پس نیز سران و پیران این مردمان بر درگاه شاهنشاهان ایران در شمار فرمانبرداران بودند. در روزگاری که شاپور دوم ساسانی هنوز از مادر نزاده بود[شاپور دوم(تازیان اورا ذو الا کتاف نامند)دهمین شاهنشاه ساسانی و جانشین آذر نرسی شاه ایران بود.هفتاد سال شاهنشاهی کرد که چند ماهی بیش از زندگانیش بود، زیرا هنوز به زاد بر نیامده بود که مهستان ایران (=سنای روم)او را به شاهی برگزید.] برخی تازیان برای چپاول و دست درازی به بحرین و کناره های دریای پارس آمده بودند، ولی چنانکه در کارنامه پیشین آمده هنگامی که شاپور به زاد برآمد آنها را به جای خویش نشاند. در آن روزها، این که روزی تخت و تاج بارگاه خسروان دست فرسود تازیان بی نام و نشان گردد و کسانی که به بندگی و فرمانبرداری ایرانیان به خود می بالیدند روزی دیهیم و گاه خسروان را چون بازیچه ای بی ارج و بها به کامجویی خود زیرو زبر کنند، هرگز به اندیشه کس نمی رسید. تازیان که در سرزمینی با ریگهای تفته می زیستند ناچار مردمی درنده خو و آزمند بودند و هرگز از چنبره گهان گیتیایی[دایره جهان مادی] فراتر نمی توانستند رفت و جز به آنچه که خواسته های پست و ریمنی[کارهای اهریمنی ] مردمان را سیراب میکند،نمی اندیشیدند. تنها تن برهنه وار زن، خونریزی نابخردانه و نوشیدنی روان گردان(زن و جنگ و شراب)بود که در زندگی بدان دل می بستند. نیز در چپاول هایی که بر شهرهای مرزی ایران و روم می کردند، همه جا با خود ویرانی و تباهی به همراه می بردند. ابن خلدون در مقدمه آورده:"تازیان سنگی را از بن ساختمانی بر می کندند تا زیر دیگ جای دهند یا آنکه تیر بام رابیرون می کشیدند تا زیر خیمه گذارند." در نوشتار هووارت آمده :"به زاد آمدن محمد عبد الله پیامبر مسلمانان را برابر عام الفیل در 570 میلادی دانسته اند." و نیز لشکر کشی ایرانیان به یمن را میان سالهای 570 تا 576 [سالهای 1129 تا 1135 پارسی آریایی'به سال 559 پیش از میلاد،کورورش بزرگ "کشور ایران" را بنیان نهاد.اکنون در سال 2566 آن هستیم و ما آن را پارسی آریایی _ شاهنشاهی _ می نامیم '.]میدانند. پس اگر آن سردار حبشی که فیل و سپاه به مکه برده است ابرهه باشد بنابراین از هفتادو دو سال فرمانروایی این خاندان، برای فرزندانش ( مسروق و یکسوم) که فرمانروایی شان بیست و نه سال بوده دیگر جایی نمی ماند.اکنون یا باید در درستی گفته های ابن اثیر و حمزه اصفهانی در این باره بد گمانی آوریم و یا افسانه ی ابرهه و سپاه فیل که هنگامه عام الغیل و به زاد شدن محمد عبد الله بر آن پایه آورده شده را نپذیریم. در این روزگاران به جز حیره و حمیر در دیگر سرزمین های تازی نیرو و سامانی در کار نبود، به مکه و یثرب و طایف نیز تازیان و جهودان جز بازرگانی و راهداری و پاره ای کشت و ورز ، اندیشه ای دیگر نداشتند. بدین روی این سرزمین ها خود ارزش آن نبود که شاهان ایران را نگرانی به دل راه یابد ولی با همه فر و شکوهی که ایران در آن روزگاران داشت ، از درون به سختی رو به کاستی و پریشانی می رفت. با کاوشی چند می توان چرایی این رویداد را بدینگونه باز گفت که اردشیر بابکان[در روز دوم تیر ماه سال785 پارسی آریایی برابر با 226 میلادی، اردشیر بابکان در پرستشگاه آناهیتا تاجگذاری کرد. او در این رخداد شکوهمند همانند داریوش بزرگ گفت:" به خواست اهورا مزدا شاه مردمی میشوم که بزرگوارند و دروغ نمی گویند" (ایرانیان باستان راستگویی را پاس می داشتند، دروغ را کرداری اهریمنی پنداشته و دروغگو را سست بنیاد می دانستند). اردشیر پسر پاپک پسر ساسان جایگاه 'بیگی' شهر دارابگرد پارس را در دست داشت.نام اردشیر ( ارته خشتره) گرد آمده از از ارته_ ارد_ اشه(سپند، مقدس) و خشتره (شهریاری ،حکومت ) است که می توان آن را "شهریاری سپند" ( حکومت مقدس) نامید .] ، بنیان شاهنشاهی ساسانی را از برای چیرگی بر باور فیل هلن[دوستدار فرهنگ یونان.اشکانیان با دلاوری بی مانندی، مقدونیان یا سلوکی ها را که جانشینان اسکندر بوده و پای در خاک ایران گذارده بودند بیرون رانده و دیگر بار ایران را به بلندای آسمان فرمانروایی جهان رسانیدند، ولی در درازای نیم هزاره شاهنشاهی شان باورهای یونانی کم و بیش در خاک ایران گسترده شده بود. گرچه نباید از دیده دور داشت که در این روزگار بسیاری از گوشه های نهان و آشکار فرهنگ ایران زمین نیز در این داد و شد فرهنگی به یونان و اروپا راه یافت، از آنگونه "آیین مهر" است که از ایران بزرگ این کشور'ماه و مهر' به یونان رسید و آن را میتراییسم نامیدند.] شاهان اشکانی بر پایه دین و باورهای ایرانی گذارده بود. گرچه خود و پسرش شاپور یکم نزدیکی موبدان و مغان را از دربار اندازه نگاه می داشتند، ولی چنین شد که موبدان بر دربار شاهان پس از آنها راه یافته و در درازای چهارسد سال رفته رفته کاستی در اندیشه دینی و باورهای مردمان پدید آمد. به درستی هرگاه باورهای دینی با کارهای کشوری در هم آمیزند، تباهی در پی آید. یزدگرد سوم واپسین بازمانده تاجدار از تخمه ساسانیان، گرفتار بد فرجامی و سرنوشت شومی شد که شاهنشاهی با شکوه و هزاران ساله ایران را یکسره بر باد نیستی افکند. کشور بر لبه گودال دهشتناکی رسید و یک تکان بس بود تا آن را به کام توفان بیافکند، بدبختانه نا توان شدن شاهنشاهی ایران با توان یابی تازیان هم هنگام شد و این همان کوبه ای بود که بر پیکر ایران خورد. به درازای دو سده ، کشوری آباد و آراسته که پاک نژادان آریایی (ماد، هخامنشی، اشکانی و ساسانی ) چهارده سده پیاپی به نیکی بر آن فرمان رانده بودند ، پهنه دردناکترین توفان ها گشت و دست فرسود تازیان سامی نژاد گردید. بدین گونه آن فرمانروایی که فلویل گفت:" کوروش از چنگ سامیان در آورد و به آریایی ها سپرد "، دگر بار فرا چنگ سامی نژادان بشد[شهرهای اکد، آشور و بابل'Babylon'را سامی نژادان در میانرودان ( بین النهرین) به پا داشته بودند. پس از شکست آشوریان از مادها (نخستین آریایی نژادانی بودند که در ایران شاهنشاهی پهناوری به پایتختی اکباتان _همدان کنونی_ پایه گذاردند)تا اندازه ای فرمان راندن بر مردمان جهان فراچنگ آریایی ها شد. و در هنگام بازگشایی بابل به دست کوروش بزرگ ،فرمانروایی جهان یکسره به دست آریایی نژادان افتاد.]

Borna66
09-14-2009, 08:41 AM
سیستان و بلوچستان پس از اسلام
در سال 30 ربیع ابن زیاد حارثی فرمانده تازی با لشگری راهی سیستان شد . مردم ایران در جشن سیزدهم نوروز بودند و شادمانی میکردند . آبادی زالک در سیستان خاطره دهشتناکی در تاریخ ایران به حساب می آید . مسلمانان عرب مردان ده را یکی پس از دیگری کشتند و زنان را اسیر و برده کردند . در برخی نقاط شهر ها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدند و تسلیم شدند . سپس کرکویه - هیسون - نوک - زوشت - ناشروز - شراود یکی پس از دیگران ویران و قتل عام شدند . شهر زرنگ ( زرنج امروزی ) در سیستان مقاومت های بسیاری در برابر اعراب نمود . زرنگ از شهرهای بسیار مهم ایران محسوب می شده و داریوش بزرگ نیز در کتیبه اش به نام درنگیانا ذکر کرده است . این شهر پلی ارتباطی و تجاری ایران و هند محسوب می شده است .

بلاذری از کشتار سیستان چنین حکایت میکند
ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد . بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح سد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت . در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اسلام را بلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبیس - بادغیس - هرات - کهستان و گرگان . بلاذری مینویسد : خاندان کارن با اسلام بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند


بعد از آن مردمان سیستان شوریدند و "امیر ابن احمر یشکری" که از قهرمانان عرب بود و کارگزار امام علی هم بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و از پرداخت باج سرباززدند . بلاذری مینویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران ثروتهای بیشتری را نسیب لشگریان اسلام مینمود آنان راضی به دفاع از جنگ های داخلی برضد علی نبودند و بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند . او اضافه میکند : شهر زالک سیستان مردمانش پیمان شکنی کرده بودند . در آن زمان طایفه حسکه در سیستان از فرمانهای سپاه علی سرپیچی کردند . علی سوگند یاد کرد که 4000 تن از این طایفه را خواهم کشت . بلاذری یادآور میشود : راهزنی و غارتگری در زمان خلافت علی به اوج خود میرسد به طوری که به خود نام ( لصوص ) به معنای راهزنان داده بودند . امام علی "ربعی ابن کاس عنبری" را با 4000 تن روانه سیستان کرد . در این لشگر " حصین ابن ابی الحر عنبری " و " ثابت ابن ذی احره حمیری" حضور داشتند هنگامی که سپاه اسلام وارد سیستان شد مردمان حسکه به جنگ برخواستند . در آخر مردمان حسکه کشته شدند و ربعی سیستان را فتح نمود و عده زیادی از ایرانیان اسیر شدند . فیروز یکی از اسیران ایرانی بود که بعدها به شهرت زیادی رسید

Borna66
09-14-2009, 08:41 AM
تاريخی که اعراب به آن افتخار می کنند !!!!! تازیان ( اعراب ) پس از ورود به ایران شروع به کشتن مردم بی دفاع شهرها کردند. تمامی گنجینه ها را غارت کرده و به مرکز خلافت فرستادند. در برابر سیل هجوم تازیان شهرها و قلعه های بسیاری ویران گشت، خاندانها و دودمانهای بسیاری بر باد رفت، اموال توانگران را تاراج کردند و غنایم و انفال نام نهادند، دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا و کنیزان خواندند، از پیشه وران و برزگران باج و ساو گران به زور گرفتند و جزیه نام نهادند. همه این کارها در سایه شمشیر و تازیانه اعراب انجام می گرفت.

پیرامون کشتار و چپاول ایرانیان در زمان حمله اعراب تاریخ نگاران معروف خود اعراب مانند : ابن خلدون , البلاذری , مسعودی , ابن هشام , ابن حزم , بلعمی , ثعالبی , شویس عدوی و... در کتابهای تاریخ اینچنین نگاشته اند... ابن خلدون نگارنده تاریخ طبری که دقیق ترین و بزرگ ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره اعراب این چنین مینویسد: ابن خلدون ( مقدمه تاریخ طبری در فصل های 28.27.21) : عرب ها ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن. این به آن دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم هستند که این امر با تمدن منافات دارد. عرب عموما گرایش به تاراج گری دارد و می خواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند زیراکه روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید. عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ حدی و مرزی نمیشناسد و همین که چشمش به مال و متاعی می افتد آن را تاراج میکند. درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانی نمیکنند آنان ساختمانهای اهل حرفه و صنایع را به زور میگیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمیکنند. آنان برای صنعت هیچ ارزشی قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قومی که مغلوب است ندارند. سپس آنان را در خودشان رها میکنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.


پیرامون کتابسوزی ابن خلدون درباره کتاب سوزی به دست اعراب چنین میگوید : ایرانیان به سبب عظمت کشورشان که کوله بار چندین قرن تسط بر جهان را در برداشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و به سبب استمرار پادشاهی شان علوم عقلی نزدشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود. در زمانی که ایران فتح شد کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد در نتیجه سعد ابی وقاص به عمر ابن خطاب نامه نوشت تا درباره کتابها تصمیم گرفته شود که در اختیار اعراب قرار گیرد. عمر پاسخ داد که همه کتابها را در آب بریزید و یا آنکه آتش بزنید زیرا اگر چیزهایی در آنها باشد که برای راهنمایی و هدایت انسانها باشد خداوند ما را هدایت کرده است و نیازی به آنان نیست اگر هم گمراهی باشد که خدا ما را از اینها نجات بدهد پس به دستور عمر همه کتابها نابود گشت و هیچ برای ایرانیان باقی نماند.
ابن خلدون ( مقدمه تاریخ طبری چاپ مصر برگ 286.285) : وقتی سعد ابن ابی وقاص به مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه به عمر ابن خطاب نوشت و در باب این کتابها خواست. عمر در پاسخ نوشت که آنهمه را به آب افکن که اگر آنچه در این کتابهاست سبب راهنمایی است خدا برای ما راهنمایی فرستاده است و اگر در آن کتابها جر مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آنهمه کتاب ها را در آب یا در اتش افکندند.
کتاب دو قرن سکوت نوشته دکتر عبدالحسین زرینکوب ( برگ 114 زیر عنوان کتاب سوزی ): بدینگونه شک نیست که در هجوم تازیان بسیاری از کتابها و کتابخانه های ایران دستخوش آسیب و فنا گشته است. این دعوی را از تاریخ ها می توان حجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آنرا تایید می کند. تردیدی در این زمینه لازم نیست زیرا برای عربی که جز کلام خدا هیچ سخن را قدر نمی دانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ .... باری از همه قراین پیداست که در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از بین رفته است.... بدین گونه بود که کتابهایی که در زمان خود در زمینه های پزشکی، ستاره شناسی، اجتماعی و دینی بی همتا بودند به دست این کودکان سبک مغزی افتاد که از جهنم هولناک صحرای عرب پا به بهشت ایران گذارده بودند و آنها نیز آنچه کردند که در اندازه فهم و شعورشان بود.
آثارالباقیه ( برگ 48.36.35 ): عربان شاید برای آنکه از آسیب زبانی ایرانیان در امان بمانند و آنرا همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند در صدد برآمدند زبانها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند.آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنها را در بلاد دور افتاده ایران به خطر اندازد. به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند همه را یکجا نابود کردند. نوشته اند وقتی قتیبه ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هرکس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد.
پیرامون رفتار و کردار و فهم این فاتحان تجارب السلف ( برگ 30 ): شخصی عرب پاره ای یاقوت یافت که بسیار گرانبها بود. شخص دیگری که ارزش آن را می دانست یاقوت را به هزار درهم از او خرید. وقتی به او گفتند یاقوت را ارزان فروخته ای گفت اگر می دانستم بالاتر از هزار عددی است آنرا طلب می کردم. گروهی از اعراب به کیسه ای پر از کافور دست یافتند و پنداشتند که نمک است و کمی از آنرا در دیگ ریختند و مزه غذا تلخ شد. خواستند کافور را به زمین بریزند اما شخصی که ارزش کافور را می دانست آنرا به کرباس پاره ای از آنان خرید. سخنی از خسرو پرویز که در کتاب (عقدالفرید پوشینه 2 برگ 5 چاپ قاهره) نقل شده: خسرو می گوید اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند. بهترین خوراکی که منعمانشان می توانند به دست آورند گوشت شتر است که بسیاری از درندگان آنرا از بیم دچار شدن به بیماریها و به سبب ناگواری و سنگینی نمی خورند. پیرامون سرنگونی درفش کاویانی ( پرچم کهن ایرانیان ) به دست اعراب بلعمی ( ترجمه تاریخ طبری برگ 30 ): چون اعراب خزینه ملوک عجم ( ایرانیان ) غارت کردند، آن درفش کاویانی ( پرچم ایرانیان) پیش عمر ابن الخطاب بماند پس گفت تا آن گوهرها بگشادند و آن پوست بسوختند. ابن خلدون ( تاریخ طبری پوشینه چهارم برگ 1600 تا 1603): در جنگ قادسیه ضررین الخطاب فهری درفش کاویانی را از ایرانیان به تاراج گرفت و دیگر تازیان ( اعراب ) آنرا به سی هزار درهم خریدند تا پاره کنند و بفروش رسانند. بهای درفش کاویانی هزار هزار و دویست هزار درهم بود. مسعودی ( مروج الذهب و معادل الجوهر برگ 82 و 83 ): تا زمان یزدگرد سوم آنرا با رستم فرخزاد به سال 16 هجری قمری برای جنگ به قادسیه فرستاد و رستم کشته شد. درفش بدست ضررین الخطاب فهری افتاد و به در هزار هزار دینار تقویم شد. به قولی تصرف درفش به روز فتح مدائن و به قولی به روز فتح نهاوند در سال 16 یا 20 هجری قمری بود. ثعالبی ( غرر اخبار ملوک الفرس برگ 32 تا 39 ): درفش کاوه پس از پیروزی فریدون به زر و گوهر آراسته شد، علم ( پرچم ) مقدس ایرانیان بود تا در جنگ قادسیه به دست عربی از قبیله نخع افتاد. سعد ابن وقاص آنرا جزو ذخایر و جواهر یزدگرد نزد عمر ابن الخطاب فرستاد. عمر امر کرد که آنرا از چوبه برگرفتند و خود درفش را پاره پاره کردند و در میان اعراب تقسیم کردند.
پیرامون کشتار و چپاول ایرانیان به دست اعراب البلاذری ( فتوح البلدان ): اعراب به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از " جتها " و " اساوره " حضور داشتند. با آنان با دشواری جنگیدند و نبرد سختی در گرفت. ولی ایرانیان شکست خوردند و اعراب افراد زیادی را به اسارت گرفتند و زنان و دخترانشان را بین خودشان تقسیم کردند. ابن خلدون ( تاریخ طبری ): در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان به دست اعراب کشته شدند که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان بودند. البلاذری ( فتوح البلدان پیرامون کشتار سیستان ): ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانیان بنا نهاد و در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد. بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم خراج از ایرانیان گرفتند. بعد از آن خراسان و نیشابور فتح شد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت. ابن خلدون ( تاریخ طبری ): خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف مناطق آرامی نشین عراق افتاد (شهر کاظمه در شمال کویت). مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند. وی لشگری بزرگ روانه آنجا نمود. افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد که این نبرد بعدها به " ذات السلاسل " مشهور گردید. خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد. وزن زنجیرها هزار رطل گزارش شد(حدود 450 کیلوگرم). البلاذری ( فتوح البلدان پیرامون اسیران ایرانی ): در یکی از جنگها در نواحی خوارزم اعراب شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند. زمستان و سرما بود. در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفتند. عده کثیری از اسیران از سرما و یخ تلف شدند. ابوبکر نرشخی ( تاریخ بخارا ): بیکند شهری بود از سغد و سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند . "اندربیکند" مردی بود که دو دختر با جمال زیبا داشت. " ورقا ابن نصر " فرمانده سپاه اعراب هر دو دختر را از خانه بیرون کشید. مرد ایرانی گفت : در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری؟ ورقا پاسخی نداد مرد بجست و کاردی بر وی بزد ورقا زخمی شد ولی کشته نشد چون خبر به قتیبه رسید گفته شد که همه شهر "حرب" هستند در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت مردان قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد سپس کشتار سمرقند و خوارزم شد بعد از آن گرگان به محاصره "یزید مهلب" در آمد و طبری مینویسد او با خدا پیمان بست که به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اعراب و کشتن عده زیادی از اعراب در آنجا آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند. محاصره بعد از 7ماه به پایان رسید. یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود ولی خونشان به جریان نیافتاد. لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد. که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد.
آری این چنین بود که قومی با این درجه از توحش و بربریت بر ایران چیره گشت و با همه ناتوانی و درماندگی که داشت بر اوضاع مسلط گشت. زبان پهلوی جای خود را به زبان تازی (عربی) داد. مردمانی که مدتها از ترانه های طرب انگیز باربد و نکیسا لذت برده بودند رفته رفته با صدای زنگ شتر مانوس شدند و نیز یکی از اثر گذارترین این آسیبها به زبان و فرهنگ ایران بود. و این گوشه کوچکی از تاریخی است که اعراب به آن افتخار می کنند... فردوسی بزرگ می فرماید:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار / عرب را به جایی رسیدست کار که تاج کیانی کند آرزو / تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
نمایه های ( منبع و ماخذ ) این نوشتار: تاریخ طبری : ابن خلدون تاریخ بخارا : ابوبکر نرشخی فتوح البلدان : البلاذری مروج الذهب و معادل الجوهر : مسعودی غرر اخبار ملوک الفرس : ثعالبی ترجمه تاریخ طبری : بلعمی تجارب السلف عقدالفرید آثارالباقیه

Borna66
09-14-2009, 08:43 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/91.gif


http://pnu-club.com/imported/2009/09/92.gif


http://pnu-club.com/imported/2009/09/93.gif

Borna66
09-14-2009, 08:43 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg


http://pnu-club.com/imported/2009/09/94.gif


http://pnu-club.com/imported/2009/09/95.gif

Borna66
09-14-2009, 08:43 AM
قرن اول اسلامی برای آثار فرهنگی ایران چندان مساعد نبود، مجاهدان بدوی هنوز با مظاهر
علم و دانش آشنا نشده بودند. ازاین رو با کتاب وعلم ودانش و نوشته میانه ای نداشتند،خاصه اگر
علم و دانش و کتابهای ایران را از آن اهل کفر و کفر و ضلال می پنداشتند، که اگر هم نابود ساختن آنها را وظیفه ای نمی داشتند، باری حفظ و حراست آنها را هم جایز نمی شمردند. به همین جهت درگیرو دارجنگها و آشوبها و قتل و غارتها و تغییر دین و خط قسمتی از آثار علمی ادبی ایران از میان رفت وقسمتهای دیگر به عللی از دستبرد حوادث مصون مند و پس از گذشتن دوره اضطراب و آشفتگی مورد استفاده اهـل اد ب ودانش گردیدو به تدریج به زبان عربی درآمد و با فرهنگ اسلامی در آمیخت و جزو آن گردید. اصولا درباره رفتار اعراب با کتابخانه ه و آثار فرهنگی ملتهایی که در دوره فتوحات اسلامی سرزمینشان بد ست اعراب افتاده عقاید مختلفی اظهار شده، بعضی معتقدند که اعراب چون به کشورهایی که بعدا در قلمرو اسلام در آمد دست یافتند، هر چه کتاب و آثار علمی یافتند به استناد آنکه قرآن ناسخ تمام
آثار گذشته است، آنها را نابود کردند و کتاب های ایران را هم درآتش سوزانده ویا درآب افکندند. چون در قرنهای بعد با علم ودا نش آشنا شدند و ارزش این گونه آثار را دریافتند،چنین نسبتی را به نخستین مجاهدان اسلامی ناروا شمردند و به محو آثار و علائمی که از این عمل در تواریخ مانده بود پرداختند و در اثر آن بسیاری از این اخبار از توازیخ حذف گردید. جرجی زیدان نویسنده مصری که از میان نوشته های متعدد وگوناگون اودو دوره از کتابهایش دلایلی را به این نتیجه رسانده، به گفته وی و بطور اجمال عبارتند از:
1.میل و رغبت مسلمانان و ناآ گاهان به نابود ساختن هر کتابی جز قرآن به استناد آنچه از پیغمبر اکرم و صحابه نقل می کرده اند.
2.روایتی که از ابوالفرج مالتی در کتاب تاریخ مختصر الدول درباره فتح مصر نقل کرده، خلاصه آنکه وقتی عمر وبن عاص اسکندیه را بگشود نامه ای به عمر نوشته و درباره کتابهای آنجا از وی دستور خواست عمر در دستوری وی نوشت که آنها را نابود گرداند زیرا با بودن قرآن نیازی به آنها نمی دیده.
3.سوزاندن کتابهای مخالفین یکی از وسایل انتقام کشیدن بوده و شواهد تاریخی بسیاری هم این امر را تایید می کند.
4.بسیاری از پارسیان معروف صدر اسلام مانند احمد بن ابی الحواری و ابوعمرو بن علاء کتابهای خود را از روی زهد به دست خویش نابود ساخته اند.
جرجی زیدان درگفتار خود دو روایت در این خصوص یکی از ابن خلدون و دیگری ا زحاج خلیفه صاحب کشف الظنون نقل کرده است . نوشته ابن خلدون به ا ین عبارت ترجمه می شود:
((کجا رفت علم ودا نش ایران که عمردر هنگام فتح به نابود کردن آنها فرمان داد؟)) وحاج خلیفه هم چنین شرح داده اشت:
چون مسلمانان کشور ایران را بگشودند و بر کتابهای ایرانیان دست یافتند،سعد بن ابی وقاص نامه ای به عمر بن الخطا ب نوشت و درباره آنها از وی رای خواست، پاسخ شنید کتابها را در آب بریزید. اگر مودر داهنمایی باشند خداوند ما را به کتابی بهتر از انها راهنمایی کرده و اگر دلیل گمراهی باشند خدا ما را از آنها بی نیاز ساخته است.
البته این راهم باید درنظرداشت که سوزاندن کتابهای مخالفان دربین مردم جهان دردوره های
مختلف تاریخ رواج داشته و حتی امروز هم کم و بیش در گوشه وکنارجهان دیده می شود.
اعراب هم از این شیوه عمومی بر کنار نبوده اند و در تاریخ وقایع چندی از این قبیل ثبت شده است. در هر حال رفتار اعراب با آثار فرهنگی ایران هر چه بوده آن را نباید یگانه علت نابودی بسیاری از کتابهای علمی و ادبی ایران دانست. از علتهای دیگری که دراین امر تاثیر فراوان داشته، یکی هم آنست که بسیاری از ایرانیان پس از مسلمان شدن به آثار فکری پیشینیا ن خود چندان توجتهی نکرده اند و بعد از گذشت زمان حتی اندکی از خود پیشینیان
هم مشاهده می شود که درحفظ و نگاهداری آنها میل و رغبتی از خود نشان نداده اند و
نمی دهند و حتی از نابود کردن آنها هم به بنام اینکه از آثار گبر و مجوس است، دریغ
نداشته اند، چنان که به گفته دولتشاه سمرقندی وقتی کسی کتاب وامق و عذرا را که از کتابهای پهلوی بود به نزد عبدالله بن طاهر برد. وی فرمود تا آن را در آب بشویند و همچنن دستود داد تا هر چه از آن گونه کتابها در قلمرو فرمانروایی او بیابند،نابود سازند.


عمربن الخطاب نوشت: کتابها را در آب بریزید،اگر مورد راهنمایی با شند خداوند ما را به کتابی بهترازآنها راهنمایی کرده و اگر دلیل گمراهی باشند خدا ما را ا زآنها بی نیاز ساخته است.

Borna66
09-14-2009, 08:44 AM
و نوشتاری دیگر :


چگونگي يورش سپاه تازی به ايران

درباره چگونگی مسلمان شدن ايرانيان سخنهای بسياری گفته شده است که در بسیاری موارد سفسطه های بیشماری دیده می شود . جهت آگاهی از چگونگی تشکیل امپراتوری اسلامی در آسیا که حتی به مرزهای اسپانیا نیز کشیده شده بود کافی است که کتب مشهور صدر اسلام ( بلاذری - ابن خلدون - ابن حزم - مسعودی - طبری - شویس عدوی - ابن هشام و . . . ) را مطالعه و بررسی نمایید . هدف از گردآوری این جستار چگونگی اشغال ایران توسط اعراب است و همچنین سقوط شاهنشاهی ساسانی پس از چهارصد سال حکومت مقتدر در خاورمیانه . دویست سال نخست صدر اسلام به گفته تاریخ نگاران سیاه ترین سالهای تاریخ ایران از بدو پیدایش تا امروز بوده است . چنین بوده است که استاد دکتر عبدالحسین زرینکوب کتابی در نقد این دویست سال جنایت اعراب در ایران به نام دو قرن سکوت نوشتند و امروزه این کتاب از کتب برجسته ایران محسوب می شود . فردوسی بزرگ در نکوهش این بربریت اعراب و یورش وحشیانه آنان به ایران چنین می فرماید :

از آن روز دشمن به ما چیره گشت که ما را روان و خرد تیره گشت
از آن روز این خانه ویرانه شد که نان آورش مرد بیگانه شد
بسوزد در آتش گرت جان و تن به از بندگی کردن و زیستن
اگر مایه‌ی زندگی بندگی‌ست دو سد بار مردن به از زندگی‌ست

دلايل فروپاشی شاهنشاهی ساسانيان - چگونگی مسلمان شدن ايرانيان

در واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید . به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است . ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت . در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذتشه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی لیاقت کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت . زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند . با تمام این تواصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید . او همه قبایل مدینه را متحد کرد و با نام الله همه را در زیر یک پرچم در آورد . خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند . همانوطور که در قرآن بهشت آنان مکانهایی است که آب روان و دشتهای سرسبز و زنان زیبا روی و شهد گوارا نامیده شده و آنان را به این مکان وعده داده است . ولی ایرانیان که در ایران از تمام این موارد برخوردار بودند آنان را تمسخر میکردند و اهمیتی به آنان نیمدادند
به قول فردوسی بزرگ بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشت

Borna66
09-14-2009, 08:44 AM
فتح حیره و قتل عام آرامی نشین های عراق

در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید . به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند . در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) . به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند

خالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد . مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد . که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید . "طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمان زیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدند

فتح بحرین ایران (http://www.ariarman.com/Bahrain_map_history.htm) و وادار کردن آنان به دادن خراج

طبری افزوده است در سال 10 هجری پیامبر نامه ای به "منذر ابن ساوی" و "سیبخت" مرزبان هجر( بحرین) نامه ای نوشت تا آنان را به اسلام دعوت کند . بحرین در طول هزاران سال متعلق به ایران بود . دو تن مرزبان آنجا اسلام را پذیرفتند ولی مجوسان شهر که زرتشتیان بودند و سکنه شهر را تشکیل میدادند مسلمان نشدند و به دستور پیامبر متعهد شدند مبلغ 1 دینار طلا به عنوان جزیه پرداخت کنند . سپس پیامبر دستور مصادره اموال آتشکده های بحرین را داد و زمینهای آنان به تملک مدینه در آمد

در سال 13 هجری ابوبکر فوت میکند و مشاورش عمرابن خطاب که دومین مشاور پیامبر بود با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می گردد . جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود . عمر در سال 13 هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد .ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت . در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانهای گریختند . در همین حین ایران مشغول درگیری های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود . بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند . طبری ذکر میکند : پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد میکردند
عمر با "جریر ابن عبدالله" قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را به نفع اسلام فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد . این وعده عمر قبایلی مانند ( اشعر - همدان - نخع - کنده سکون - جز اینها ) را ترقیب کرد تا به سپاه اسلام در جنوب عراق بپوندند و یکی شوند . در نتیجه در سال 15 هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و در نتیجه آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکسان

Borna66
09-14-2009, 08:44 AM
نبرد خونین ايرانيان در قادسیه

رستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند . رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب میدانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران میشود . از طرف دیگر او با مردمانی وحشی طرف مقابله بود که برای سه هدف آمده بودند

یا ایرانیان را مسلمان کنند

یا در راه خدا کشته شوند و یا کافران را بکشند

یا ایران را فتح کنند و از مردم خراج بگیرند

رستم میدانست که سپاه ایران دقیقا عکس عربها هستند و آنان برای زنده مانده میجنگند نه برای کشته شدن در راه خدا . بنابراین چنیدن مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد . ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت و از طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمیداد که با عربهای وحشی از در مذاکره در آید فرمان حمله را صارد نمود . او میدانست که عربها ملتی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نموده و آنان را از قحطی بیرون آورده است و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده . لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند . بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود . ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند . ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشت

بلاذری مینویسد : که " بص بهری " هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند . سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او داد

رستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد . به گفته طبری رستم چنیدن مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند : یا مسلمان شوند - یا بجنگند و کشته شوند - یا حاضر به دادن خراج گردند . طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود . ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند . "طبری" رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه مینامد .گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند ((( کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند - سوره توبه - آیه 29 ))) رستم از این سخن توهین امیز آنان به خشم آمد و آماده نبردی سخت شد . او میدانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست این وحشیان فتح خواهد شد . رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر اسلام صف آرایی نمود . در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب . رستم پس از دیدن این منظره گفت : بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما میوزد . فریادهای لشگر عرب از دور به گوش میرسده است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شوید زمینها - ثروتها - پسران و دختران مجوسان( ایرانی) از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود . به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند . عرب چیزی برای از دست دادن نداشت . او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود . جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند . بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود . روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند . در این نبرد 4 تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان - بندوان - بهمن جازویه - بزرگمهر همدانی کشته شدند . روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نطامی زدند و چشم فیلهای سپاه را کور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلان کشته شدند . روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند . چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد و نبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند . در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدند

Borna66
09-14-2009, 08:44 AM
غارت 1200 سال تمدن شاهنشاهی و فتح اولین کاخ سفید جهان ملقب به کاخ تیسفون مدائن

با کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت . به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند . وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد حدود 9 ماه از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد . در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود . مهران - هرمزان - نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند فیروزان حدود 9 ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد . این فتح مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد . "هرمزان" برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت . "فیروزان" به همین قصد راهی نهاوند شد . "شهریار درکوتی" به نزدیکی تیسفون رفت و در انجا مستقر شد . "نخویرگان" در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد . "فرخان و پیهومان" هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند . ولی باز این لشگر آرایی ها ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت . به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو بوده است . لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند . در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد . شهر تیسفون یکی از آبادترین - پررونق ترین - زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود . ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود . مجسمه های طلای پادشاهان گذشته - مجمسه طلای حیوانان - تاج های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز - جامهای زرین چندین هزار ساله و . . . از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند . مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند . در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد دادن جنوب عراق راهی لشگر عربان شد . ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند . در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد . چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد . طبری در این گزارش مینویسد : مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک هستند کافورها را در غدا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست . آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند .طبری ذکر میکند : عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادن و فریاد میزدند - چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید . . بلاذری درباره فتح شهر ابله مینویسد : جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه های ایرانی برخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه های باعث فربه شدن انسان میشود . سپس آنان تعدادی از این کلوچه ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد ؟؟؟؟ بلی ایران به دست چنین مردمانی فتح شد که فرق کافور و نمک و طلا و نقره را نمیدامستند . طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشریت یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است . وی میگوید - بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد - بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگچوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید . یکی دیگر از فجایع تاریخ ایران پاره شده فرش بهرستان بود این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد . مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد . عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشان از بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد . لیکن علی ابی ابیطالب ( امام علی ) با نگهداری این کالای پر ارزش مخالت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره بردند . بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت 20 هزار درهم فروخت . یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب مینموده و در تمام جنگهای به عنوان پرچم ایران حمل میشده زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک میدانستد . مسعودی مینویسد : درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگینهای یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است مسعودی اذعان میکند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری میشده و درفشی مشابه در جنگهای برده میشده است . به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند !! "سعد" که مرد زیرکی بود از دیدن آنهمه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آنهمه بزرگی و عظمت و زنان زیبای روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند بهره گیرد . که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمود

Borna66
09-14-2009, 08:44 AM
نبرد خونین جلولا - تکریت و خانقین

به گفته طبری سپاه اسلام 80 بار به شهر جلولا حمله کرد . زیرا نیروزهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند . اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خرزاد خرهرمزد ( پسر عموی رستم ) بود که تا آخرین دم جنگید . به دلیل طولانی شدن جنگ نیروهای اعراب چنیدن ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند . در همین اثنا چنیدن لشگر به شمار عربها اضافه شد . آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود . به گفته طبری مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد . ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند . جلولا به رسم دیرینه عرب تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد . به طوری که به هر مسلمان 9000 درهم رسید . ( طبری ) خمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد بالغ بر 6 میلیون درهم شد . ایران به دلیل آنکه 8 قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می آمده دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد . پس از سقوط پایتخت یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست "خسروشنوم" سپرد و خود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری کند و بازگردد

تاراج خوزستان (http://www.ariarman.com/khoozestan.htm) توسط سپاه اسلام

خوزستان از سال 17 زیر یورش اعراب قرار گرفت . مهمترین قبیله تارجگر "عرب بنی" تمیم نام داشت . "هرمزان" از خاندان قدیمی خوزستان بودند . او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد . پس از رسیدن سپاه اسلام به "بازار خوزی ها" آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد . طبق قراردادی که منعقد شد مناطق "مهرگان کدک" و "هرمزاردشیر" در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگذاران مدینه شد . ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد . دوباره لشگری عازم شهر شد برای بار دوم قرارداد منعقد شد . ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شد .به گفته طبری بیش از 80 حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت .وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد . اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد . در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه داد . او را بسته شده به مدینه بردند وی اولین سرداری بود که زنده تحویل خلیفه مسلمانان میشد . در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود . وی با پذیرفتن اسلام جان خود را حفظ کرد . عمر برای او خانه ای تهیه کرد و مقرری 2000 درهم در سال تائین کرد . بعدها که عمر ابن خطاب امیرالمومنین توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده است هرمزان بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد . از اموال شوشتر به هر سوار 3000 درهم رسید و هر پیاده 1000 درهم . سال 21 هجری

نبرد خونین نهاوند - ری - دماوند - اهواز با لشگر اسلام

به گفته طبری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری . در سال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری به دست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت . که پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باج دهد . پس از ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر که "مهست مغان مردانشاه" بود راهی جز تسلیم نداشت مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نماید


__________________

Borna66
09-14-2009, 08:44 AM
فتح گناوه

در مدارک عربی از این شهر به نام "توج" یاد شده است و طبری از زبان یکی از کشتارگران مسلمان چنین می نویسد : تلاش برای تصرف شهر مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند . ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام " شهرک" بود حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در "ریشهر" اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند . بلاذری مینویسد : مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند . بعد از آن "فسا و داراب" بدست لشگر مسلمانان تصرف شد . طبری در باره قصد حمله عربها به شهر "مک کران" ( واقع در سیستان و بلوچشستان امروزی ) میگوید : عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید : این شهر چگونه است ؟ وی گفت - دشتی است کوهستانی - آبش گل آلود - میوه اش کهور - مردمانش قهرمان - خیرش ناچیز - شرش دراز و فراوانیش انداک . عمر گفت تا زمانی که مردم از من اطاعت میکنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد . لیکن عمر کثیف و پر از کشتار "عمر بن خطاب" کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید . پس از وی عثمان به خلافت رسید و او 1.5 سال لشگر کشی به ایران را به تعویق انداخت

بلاذری تاريخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای 16 تا 23 هجری این چنین مینویسد

"عتبه ابن غزوان " به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریه تصرف کرد . سپس به سوی فرات رفت ( شهرکی در نزدیکی کوفه ) که مقابلش فرمانده ایران بود به نام "مجاشع ابن مسعود سلمی " که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهر ها والی یا فرماندار انتخاب میکرد . "عتبه ابن غزوان" با وی با جنگ وارد شد و پس از جنگ خونین پیروز بیرون آمد و شهر با قوه قهریه گشوده شد

سپس به "مذار" در بین کوفه و بصره لشگر کشید . مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی الله آنان را شکست داد و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله "عتبه" فرمانده مسلمانان گردن زده شدند . سپس "عتبه" فرمانده عرب به سوی "دشتمیشان" لشگر کشید . مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله آمدند . عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند . زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می گردد . الله آنان را شکست داد و عتبه دهداران آن شهر را کشتار کرد و از آنجا راهی "ابرقباد" شد و الله آن شهر را برای وی گشود .

بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد .همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد میزد اگر پیرزو نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد . پس از نبرد با ایرانیان شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد در این جنگ تنها کسی که سواد خواندن و نوشتن داشت زیاد ( ابن سمیه ) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود . وی روزی دو درهم حقوق دریافت میکرد .

در آن زمان عتبه - "مغیره بن شعبه" جانشین وی در بصره بود . ( عراق که جزوی از کشورهای ایران به حساب می آمده اکنون در دست پابرهنگان عرب است .) پیمان صلح به زودی بین "دهکان میسان" و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند . مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند زمینهایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد . عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادر کرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهر داری فاش شد .

مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به "بازار اهواز" حمله برد و فرماندار انجا را ( دهکان بیرواز ) مجبور به صلح نمود . ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت . ابوموسا اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری ( تیره رود ) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود . در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان ( ایرانی ها ) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان ( زرتشتیان ) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته گردیدند

Borna66
09-14-2009, 08:45 AM
شویس عدوی درباره غارت ايرانيان توسط سپاه اسلام روایت کرده است

مسلمانان به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از " جتها " و " اساوره " حضور داشتند . با آنان با دشواری جنگیدن و نبرد سختی در گرفت . ولی آنان ( ایرانیان ) شکست خوردند و افراد زیادی را به اسارت گرفتیم و زنان و دخترانشان را بین خودمان تقسیم کردیم .

سپس ابوموسا به میان آذر ( مناذر ) لشگر کشید و با ایرانیان آنجا وارد نبرد شد . جنگ سختی درگرفت . "مهاجر ابن زیاد حارثی " برادر ربیع ان زیاد که روزه دار بود و بر آن بود تا خود را تسلیم الله کند مجبور به نوشیدن آب شد و وارد جنگ شد . سلاحی بر دست گرفت و آماده شهید شدن گشت . او در نبرد با ایرانیان کشته شد و مردمان آنجا سرش را بریدند و در سردرب کاخشان در شهر آویزان کردند . سپس ابوموسا - ربیع ابن زیاد را برای جنگ با شهر مناذر مامور کرد . ربیع ابن زیاد با لشگرش وارد شهر شد و تمام سکنه ای که قادر به جنگ بودند که اکثرا مردان بودن را کشت و زنان و کودکان را به اسارت گرفت . در نتیجه "مناذر کوچک" و "مناذر بزرگ" دو شهر مهم عراق که زیر نظر پادشاه ایران بود و ایرانیان در آنجا سکنی گزیده بودند توسط مسلمانان فتح شد .

سپس ابوموسا به شوش لشگر کشید و با مردمانش جنگ را آغاز کرد . ایرانیان شوشی به نبرد پرداختند و ابوموسا آنقدر شهر را محاصره نمود تا قحطی در شهر آمد و غذا و آب سکنه به اتمام رسید . سپس ایرانیان درخواست امان کردند و از سر صلح وارد شدند . مرزبان شوش درخواست اماننامه برای 80 نفر از سکنه شهر داد که نام خودش در لیست نبود . ابوموسا آن 80 نفر را بخشید ولی گردن مرزبان شوش را از بدن جدا کرد و به جز آن 80 نفر کلیه مردان شهر را بکشت و اموال و زنان آنجا را به اسارت گرفت .

بعد از آن ابوموسا با مردم رامهرمز قرارداد باج سالیانه بست که مبلغ 900 هزار درهم به مسلمانان پرداخت کنند . بعد از اتمام زمان قراداد وی " ابومریم حنفی " را به جنگ با آنان روانه ساخت زیرا مردمان کفر ورزیده بودند . ایرانیان مقابله نمودند ولی درنهایت لشگر اسلام با قوه قهریه آن شهر را فتح کردند . بعد از آن شهر "سرک" مثل رامهرمز قرارداد باج سالیانه به مسلمانان را نقض کردند و از دادن باج سرباز زدند . پس " حارثه این بدر غدانی " مامور جنگ با مردمان شهر شد و با لشگری عظیم راهی شهر شد . ولی او نتوانست شهر را بگشاید . پس از "عبدالله ابن عامر" کمک خواست و او با لشگری راهی شد و شهر را با قتل مردمانش فتح نمودند .

سپس ابوموسا اشعری به شوشتر لشگر کشید . دشمن ( ایرانیان ) نیروی بسیاری در شوشتر آماده کرده بود تا درب ورودی شهر را ببندد و مبارزه کند . اشعری به عمر ابن خطاب خلیفه و امیرالمومنین آن زمان نامه داد و درخواست مدد کرد . سپس عمر ابن خطاب از "عمار ابن یاسر" کمک خواست . او "جریر ابن عبدالله بجلی" را مامور شوشتر کرد مردم شوشتر با سختی و مشقت بسیاری با آنان جنگیدند و کشته های بسیاری داده شد . ولی در نهایت مسلمانان وارد شوشتر شدند و چون سکنه ایرانی شهر - مسلمانان را در شهر دیدن برای آنکه زنان و فرزندانشان به دست مسلمانان نیافتد آنان را در چاه انداختند . در آخر شوشتر مجبور به صلح شد . ولی چندی نگذشت که سر عصیان برافراشت و مسلمانان دوباره به آنجا حمله ور شدند . جنگجویان ایرانی را کشتند و زنانشان را به اسارت برداشتند .

سپس ابوموسا به جندی شاپور در خوزستان لشگر کشید . مردم شهر نتواستند مقابله کنند و درخواست صلح دادند . ولی بعد از مدتی شوریدند و در نتیجه "ابوموسا ربیع ابن زیاد" به شهر حمله ور شد و آنان را کشتار نمود سپس "ایذه" پس از جنگی سخت و طولانی گشوده شد و به دست مسلمانان افتاد .

سپس " علا حضرمی " که کارگزار عمر ابن خطاب بود در بحرین لشگری را روانه یکی از جزایر پارسیان کرد که در کنار خلیج فارس بود . عده معدود آن جزیره مجبور به صلح شدند و درخواست امان نامه کردند و به پرداخت باج سالیانه سر فرو آوردند.

سپس لشگر اسلام وارد فارس شد . "شهرک" که مرزبان فارس بود با لشگری عظیم به سوی عربها شتافت . وی در "راشهر" که زمینهای شاپور نام داشت با آنان وارد جنگ شد . "حکم ابن ابی العاص" نیز به یاری مسلمانان شتافت و شهرک را شکست داد . در نتیجه مشرکان ( ایرانیان ) را الله در هم کوبید و او" راشهر" را با قوه قهریه و جنگ فتح نمود . فتح مسلمانان در راشهر همچون فتح قادیسه دارای اهمیت بود و غنایم زیادی نصیب لشگر اسلام شد ابوموسا از بصره درخواست کمک خواست تا روانه فارس شود . "هرم ابن حیان عبدی" نیز به یاری آنان شتافت و در نتیجه روانه "کازرون" شدند و دژی به نام "شبیر" را محاصره نمودند . این محاصره طولانی و طاقت فرسا گشت . پس از جنگی سخت با ایرانیان دژ گشوده شد و سپاه اسلام دژ را فتح نمودند .

در اواخر سال 23 سپاه ابوموسا و همراهانش روانه " ارجان" شدند ولی مردمان آن شهر نتواستند مقابله کنند و تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند . سپس روانه شیراز شدند . و مردامشانش از در صلح در آمدند و حاضر به پرداخت خراج سالیانه شدند .

سپس سپاه اسلام روانه جهرم گشت . مردم جهرم آماده نبرد شدند . در نبردی سخت لشگر مسلمانان بر ایرانیان پیروز گشت . در نتیجه قرارداد صلح برای پرداخت سالیانه خراج به مسلمانان بسته شد . عثمان ابن ابی العاص در سال 23 هجری با لشگر اسلام روانه شهر شاپور شد . برادر "شهرک" به مقابله پرداخت ولی در نهایت با این شرط که به زنی تجاوز نشود و کسی کشته نشود و شهری ویران نشود پیمان صلح را امضا نمود و مقرر شد که سر موعد باج سالیانه اش را به کوفه تحویل دهد . ولی بعد از مدتی مردم شهر کفر ورزیدند و حاضر به پرداخت خراج نشدند . در نتیجه لشگری روانه شهر آنان شد و بار دیگر شهر توسط مسلمان فتح شد و با شکتار عده از مبارزان و قوه قهریه شهر به تصرف کامل در آمد . بعد از آن ابوموسا اشعری از نهاوند جرکت کرد و روانه اهواز گشت و امور داخلی را بررسی نمود . سپس لشگری روانه قم کرد و کل شهر را محاصره نمود و شهر با قوه قهریه و نبری بین آنان فتح شد . سپس احنف ابن قیس که ضحاک نان داشت به دستور وی روانه کاشان شد و کاشان را پس از نبردی بین مردمان و مسلمانان عرب فتح نمودند .

ابن خلدون که دقیق ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره فتح ایران توسط اعراب این چنین مینویسد :

عرب های ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن . این به ان دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم است . که این امر با تمدن منافات دارد . عرب عموما گرایش به تاراج گری دارد و میخواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند . زیرا که روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید . عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ مرز و حدی نمیشناسد و همین که چشمش به مال و متاعی می افتد آن را تاراج میکند . درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانی نمیکنند . آنان ساختمانهای اهل حرفه و صنایع را به زور میگیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمیکنند . آنان برای صنعت هیچ ارزش قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرون بکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قومی که مغلوب ست ندارند . سپس آنان را در خودشان رها میکنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.

Borna66
09-14-2009, 08:45 AM
بن خلدون مورخ بزرگ عرب و جامعه شناس مشهور درباره کتاب سوزی ایرانیان توسط مسلمانان چنین میگوید
ایرانیان به سبب عظمت کشورشان که کوله بار چندین قرن تسط بر جهان را در بر داشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و به سبب استمرار پادشاهی شان - شان علوم عقلی نزداشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود در زمانی که ایران فتح شد کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد . در نتیجه سعد ابی وقاص به عمر ابن خطاب نامه نوشت تا درباره کتابها تصمیم گرفته شود که در اختیار مسلمان قرار گیرد . عمر پاسخ داد که همه کتابها را در آب بریزید و یا آنکه آتش بزنید . زیرا اگر چیزهایی در آنها باشد که برای راهنمایی و هدایت انسانها باشد - ما را الله هدایت کرده است و نیازی به آنان نیست . اگر هم گمراهی باشد که الله ما را از اینها نجات بدهد پس به دستور عمر همه کتابها نابود گشت و هیچ برای ایرانیان باقی نماند . برادر سعد که این امر برایش ممکن نبود و دید که او باید در جنگ باشد و برادرش در نعمتهای ایران قوطه ور اینگونه او را ملامت میکند .

ما جنگیدیم تا الله پیروزی فرستاد - ولی سعد در دروازه قادسیه نشست - ما در حالی برگشتیم که زنهای بسیاری بی شوهر شدند ولی زنان سعد شوهر داشتند .

اولین امیرالمومنین عربها شخصی به نام عبدالله جحش بود است که به گفته مسعودی پیامبر در سال دوم هجرت دستور شبیخون زدن به کاوران قریش را به او میدهد . لذا به همین دلیل به امیرالمومنین مشهور میگردد . ( التنبیه الشراف 219 )

ابن خلدون می نویسد که بعد از عبدالله جحش - سعد ابی وقاص که در نبرد خونین قادسیه پیروز بیرون آمده بود به امیرالمومنین مشهور میگردد .

تاراج اموال ایران در بین افراد مدینه

عمر پس از فتوحات گسترده مسلمانان دست به ساخت مکانی به نام بیت المال در مدینه زد تا غنائم جنگی بدست آمده را گرد هم آورد . سپس از مسلمانان مدینه آمارگیری کرد و نامشان را در دفتری به نام ( دیوان عطاء) ثبت کرد . نخست از یاران نزدیک پیامبر آغاز کرد . سپس علی و پسرانش و در آخر برای سربازان شکرت کننده در جنگ بدر نفری 5000 درهم - برای جنگهای بعد از بدر تا صلح حدیبیه نفری 4000 درهم - برای کسانی که در سالهای 7-12 جنگیده بودند نفری 3000 درهم - برای کسانی که بعد از سال 16 هجری جنگیده بودند نفری 2000 درهم تائین نمود . وی برای پسران امام علی که به سن بلوغ هم نرسیده بودند نفری 5000 درهم تائین کرد . برای عمار یاسر 6000 درهم - برای سلمان فارسی 4000 درهم - برای هرکدام از همسران پیامبر 1000 درهم - برای عایشه همسر محبوب پیامبر 12000 درهم - برای زنان بی نکاحی پیامبر نفری 6000 درهم - برای زنان مدینه نفری 200 تا 500 درهم .

ترور عمرابن خطاب توسط ایرانیان دربند

عمر در بامداد روز 27 ذوالحجه 23 هجری در محراب مسجد پیامبر مورد حمله یک ایرانی زرتشتی اسیر شده قرار گرفت . او فیروز نهاودنی نام داشت که ابولولو خطابش میکردند و هیچگاه مسلمان نشد و برده را به مسلمان شده ترجیح میداد . او برده مغیره ابن شعبه بود . وی چندین ضربه به عمر زد و 12 تن از همراهان وی را زخمی نمود که بعدها 6 تن آنان مردند و 6 تن دیگر زنده ماندند و آن زمان که دستگیر شد خود را بکشت . چند روز بعد از جراحات عمر به هلاکت رسید . طبری مینویسد عمر اجازه نداده بود که هیچ ایرانی اسیر شده ای وارد مدینه شود . لیکن مغیره ابن شعبه به دلیل آنکه فیروز نهاوندی به نجاری و آهنگری و نقاشی آشنا بوده عمر اقامت او در مدینه را پذیرفته بود بعدها شخص شد که هرمزان و چند نفر دیگر که امان یافته بودند در مدینه زندگی کنند در ترور عمر دست داشته اند طبری می نویسد .

بعد از مرگ عمر- عثمان به خلافت رسید . در سال 24 هجری چندین عصیان در ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزه بودند . همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله مسلمانان قرار گرفت .( در سالهای 24-26 ) بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداخت کند . ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند . لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستاهها ویران گشت و قرارداد سخت تر منعقد گشت

نبرد خونین استخر و گور و سیستان و بلوچستان

در سال 24 ابوموسا اشعری روانه پارس شد .ولی مقاومتی گروهی از مردم بر ضد آنان آغاز شده بود . در سال 28 او از ریاست بصره خلع شد و جوانی به نام عبدالله جایگزین وی شد . او بی درنگ راهی خوزستان شد . زیرا خوزستانی چندین بار شوریده بود و او برای آرام کردن آنان روانه آنجا شده بود . در همین زمان او فردی به نام عبیدالله ابن معمر را مامور لشگری کشی به استخر و گور کرد. نیروهای ایرانی مبارزه در مقابل آنان ایستادگی کردند و سپاه عرب را در رامگرد شکست داد و عبیدالله را به قتل رساند . بعد از وی خود عبدالله عامر با سپاهی راهی استخر شد . از آنجا که نیروهای نظامی شهر با یکدیگر متحد شده بودند عامر نتوانست آنان را شکست دهد . و مجبور به عقب نشینی به گور کند . مردمان گور درصدد مبارزه بر آمدن و بیش از یکسال به طور مداوم استخر و گور در حال جنگ و جدل پراکنده بود . ولی عربهای میدانستند که استخر شهر سلطنتی ایران بوده و زمانی مقدس و دارای اشیای ارزشمندی است به همین دلیل دست از آن برنداشتند و ادامه دادند . سرانجام در سال 29 ابتدا گور از پای در آمد و به کلی منهدم گشت و بعد از آن استخر و سکنه آن به کشتار شدند . بلاذری مینویسد : پس از فتح استخر همه مردمان شهر از لب تیغ گذشتند . کسی جان سالم بدر نبرد . بلاذری میگوید : عامر سوگند یادکرده بود بعد از اینهمه مدت مقابله ایرانیان استخر در برابر لشگر اسلام پس از فتح آنان - آنقدر از مردم آنجا خواهم کشت که جوی خون سرازیر شود . بلاذری کشته شدگان ایرانی را در گور حدود 40 هزار تن تخمین زد . او خبر از قتل عام بیش از 100 هزار تن ایرانی در استخر توسط عبدالله عامر خبر میدهد . او انتقامی دهشتناک و بیسابقه گرفته بود . عامر بعد از پارس راهی کرمان شد . زیرا خبر از مکان یزذگرد یافته بود . او لشگری به فرماندهی مجاشع را راهی آنجا کرد بلاذری مینویسد : پس از کشتار مردم کرمان و جیرفت و سیرجان که دربرابر عربها ایستادگی کرده بودند عده ای کثیر از ایرانیان از منطقه نقل مکان کردند و راهی سیستان شدند .

در سال 30 ربیع ابن زیاد حارثی با لشگری راهی سیستان شد . دهها و روستاهای سیستان یکی پس از دیگری با مقاومت مردم از پای در آمد و آمار کشتگان بسیار گشت . در جاهایی از سیستان شهر ها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدند و تسلیم شدند . بلاذری از کشتار سیستان چنین حکایت میکند .

ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح سیستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد . بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح سد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت . در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اسلام را بلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبیس - بادغیس - هرات - کهستان و گرگان . بلاذری مینویسد : خاندان کارن با اسلام بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند .

Borna66
09-14-2009, 08:47 AM
کشتار گرگان توسط سپاه تازیان

طبری می نویسد :" سعید ابن عاص" لشگری راهی گرگان نمود . مردم آنجا از راه صلح آمدند . سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب میدادند . لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و کافر شدند . یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر "تمیشه" بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد . "سعید عاص" شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند . به آن شرط که سپاه "سعید ابن عاص" مردمان شهر را نکشد . لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند . در این کشتار عبدالله پسر عمر - عبدالله پسر عباس - عبدالله پسر زیبر و حسن بن علی و حسین بن علی در راس لشگر اسلام قرار داشتند . ( تاریخ طبری )

کشته شدن عثمان و تاخیر 6 ساله فتوحات اسلام در ایران

عثمان در روز 18 ذوالجه سال 35 هجری به دست یک گروه 2000 نفری از ناراضیان جهادگر اسلامی که بر ضد او شوریده بودند به هلاکت رسید . که به گفته تاریخ نویسان عرب جسدش 3 روز در کوچه ها رها شده بود و کسی حق برداشتن جسدش را نداشته است . ولی در نهایت با پادرمیانی امام علی شبانه جسد را برداشتند - ولی شورشیان جنازه اش را سنگباران نمودند و اجازه دفن او را در گورستان مسلمانان ندادند و او را در گورستان "حش کوکب" یهودیان دفن کردند . بعد از وی امام علی به خلافت رسید . با روی کار آمدن وی شورش "طلحه و زبیر" بر ضد او صورت گرفت که در سال 36 هجری به جنگهای خونین "جمل" انجامید . سپس معاویه بر ضد علی شورید و به جنگ کشتارگرانه "صفین" و "حکمیت" انجامید . بعد از او خوارج علیه علی شوریدند .

بلاذری مینوسید

"اشعث ابن قیس" آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد . او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه و شام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود .

قیام مردم پارس در زمان امام علی

در سال 37 هجری "سهل ابن حنیف" که کارگزار علی بود با شورش ایرانیان از آن شهر بیرون رانده شد . سپس در کرمان و خوزستان شورشهای مشابهی صورت گرفت . به گفته طبری : ایرانیان با خوارج همکاری نمودند و بر ضد لشگریان امام علی کوشیدند . در سال 36 نیز کارگزان علی به کلی از خراسان بیرون رانده شده بودند . زیرا خراسان در کنترل ایرانیان باج گذار قرار داشت . به گفته طبری "ماهویه سوری" که شاهنشاه یزدگرد را کشته شده بود برای بستن قراردادی به کوفه به نزد علی رفت . امام علی به جهت خشنودیش از کارش وی را به ریاست شهر مرو گماشت و در نامه ای به ساکنان مرو خواست تا همگان از وی اطاعت کنند . ولی بعدها ماهویه سوری از بیم کشته شدنش توسط مردم به نیشابور گریخت و در همانجا درگذشت . زیرا در نزد ایرانیان آن زمان شاه از فر ایزدی بر خوردار بوده است و کشتن شاه گناهی نابخشودنی به حساب می آمده است . ( طبری )

بلاذری در این باره مینویسد : مردم شهر مرو کفر ورزیدند - به عبارتی از سلطه عربان خارج شدند . سپس دروازه های شهر نیشابور را بستند و سپاه اسلام را از انجا بیرون راندن و در نتیجه خراسان به کلی از زیر فتوحات اسلام خارج شد . امام علی که در آن زمان گرفتار جنگهای داخلی بود نتوانست خراسان را دوباره فتح کند . لیکن در سال 38 هجری پس از جنگهای حکمیت علی توانست " خواهرزاده جعده ابن هبیره مخزونی " را با سپاهی راهی خراسان نماید تا شورشیان را سرکوب نماید . ولی از آنجا که اکثر سپاه علی درگیر شورشهای خوزستان و پارس و کرمان بودند سپاه او نتوانست موفقیتی کسب کند . طبری اضافه میکند : "جعده" به ابرشهر ( نیشابور) رسید و ایرانیان آنجا کافر شده بودند و از دادن خراج خودداری می نمودند . مردم نیشابور مقاومت کردند و سپاه علی بی نتیجه به کوفه بازگشت . طبری مینویسد : بعد از ناکام ماندن خراسان علی "خلید ابن قره یربوعی" را روانه خراسان نمود سپاه شهر ها را محاصره کرد و بعد از مدتی شهر به تسلیم گشوده شد و قرارداد باجگذاری بسته شد .

بعد از آن مردمان سیستان شوریدند و "امیر ابن احمر یشکری" که از قهرمانان عرب بود و کارگزار امام علی هم بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و از پرداخت باج سرباززدند . بلاذری مینویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران ثروتهای بیشتری را نسیب لشگریان اسلام مینمود آنان راضی به دفاع از جنگ های داخلی برضد علی نبودند و بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند . او اضافه میکند : شهر زالک سیستان مردمانش پیمان شکنی کرده بودند . در آن زمان طایفه حسکه در سیستان از فرمانهای سپاه علی سرپیچی کردند . علی سوگند یاد کرد که 4000 تن از این طایفه را خواهم کشت . بلاذری یادآور میشود : راهزنی و غارتگری در زمان خلافت علی به اوج خود میرسد به طوری که به خود نام ( لصوص ) به معنای راهزنان داده بودند . امام علی "ربعی ابن کاس عنبری" را با 4000 تن روانه سیستان کرد . در این لشگر " حصین ابن ابی الحر عنبری " و " ثابت ابن ذی احره حمیری" حضور داشتند هنگامی که سپاه اسلام وارد سیستان شد مردمان حسکه به جنگ برخواستند . در آخر مردمان حسکه کشته شدند و ربعی سیستان را فتح نمود و عده زیادی از ایرانیان اسیر شدند . فیروز یکی از اسیران ایرانی بود که بعدها به شهرت زیادی رسید .

طبري درباره بازگشتن عده زيادي از مردم از دين اسلام چنين ميگويد

پس از فتوحات گسترده سپاه اسلام و کسب غنایم بسیار برای مردمان عرب عده زیادی از مسیحیان سواحل فارس کفر ورزیدند و گفتند خود مسلمانان با یکدیگر در اختلاف و جنگ هستند . دین ما حداقل باعث خونریزی و ایجاد ناامنی برای ملتهای دیگر نمی شود . پس اسلام را رها کردند و مسیحی شدند .

در شورشی که یکی از خوارج به نام " خریت ناجی " ( خوارج نهروان ) طراحی نموده بود - عده زیادی از ایرانیان در آن شرکت کرده بودند . گروه خریت ناجی در جنگی بین آنان و نیروهای علی مجبور به عقب نشینی به خوزستان شد مردم شهر که حاضر به پرداخت خراج نبودند به خوارج پیوستند . به گفته طبری " معقل ابن قیس ریاحی " به فرمان علی جهت سرکوب ایرانیان خوزی تبار و خوارجی راهی آنجا شدند . در نتیجه 70 تن از خوارج و 300 تن از ایرانیان کشته شدند . سپاه معقل نامه ای به علی نوشت و گفت رامهرمز را شکست دادیم و خوارج و ایرانیان کافر را مانند اقوام "عاد و ارم" نابود کردیم . سپس خریت ناجی به سواحل پارس فرار نمود . در آنجا عده از ایرانیان به او پیوستند و کفر ورزیدند . ولی امام علی فرمان کشتار آنان را داد و لشگری بزرگی راهی سواحل شد و در نهایت همگان نابود شدند .

سپس یکی از خوارج به نام "ابومریم سعدی" که از شخصیتهای اصلی فتوحات ایران بود در کردستان قیام کرد وی با گروهی 400 نفری که 4 نفر آنان عرب بودند و بقیه آنان ایرانی راهی مدائن شدند . مدائن را آنان فتح کردند و راهی کوفه شدند . امام علی لشگری 700 نفری را با فرماندهی " شریح ابن هانی" جهت سرکوب آنان بسیج کرد لیکن خوارج که ایرانیان آن را تشکیل میدادند پیروز شدند و شایع شد که شریح کشته شده است . سپس امام علی خود راسا از کوفه راهی جنگ با ایرانیان خوارجی شد . او ضمنا لشگری را با فرماندهی "جاریه ابن قدامه" راهی مبارزه با آنان کرد . طبری مینوسید : ابومریم و یارانش کشته شدند و اثری از آنان نماند

طبری مینوسید : چونکه شورش ها در زمان خلافت علی در ایران بسیار شده بود در سال 39 هجری "زیاد ابن سمیه" که در بصره به جای عبدالله عباس نشسته بود به فرمان علی جهت سرکوب شورشیان راهی خوزستان و پارس شد طبری میگوید http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif( مردم را لگد کوب کردند و از ایشان خراج گرفتند .)) در اثر سرکوب شورشیان پارس به دست "زیاد" امام علی حاکمیت پارس را طی نامه ای به وی داد . طبری شورش در ایران در زمان علی را بیشتر از هر زمان میداند

Borna66
09-14-2009, 08:47 AM
بلاذری در باره نحوه برخورد با اسیران ایرانی مینوسید

بعد از امام علی معاویه روی کار آمد و سرکوب و فتوحات ادامه داشت . او می نویسد در یکی از جنگها در نواحی خوارزم عربان شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند . زمستان و سرما بود . در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفته و کنده شد .عده کثیری از اسیران از سرما و یخ تلف شدند . پس از تمام فتوحات تنها گیلان و مازندران که طبرستان نامیده میشد در زمان معاویه تن به باجگذاری نداد و شورشی شدند و کفر می وزریدند . بلاذری درباره آنان میگوید : "جمیع اهل طبرستان حرب بودند" . در یکی از لشگر کشی اعراب مسلمان به طبرستان به رهبری "هبیره شیبانی" 10 هزار جنگجوی مسلمان راهی آنجا شدند . ولی دیلمان راه را در نواحی کوهستانی بر روی لشگر اسلام بست . جنگ درگرفت و 10 هزار نفر لشگریان اسلام کشته شدند به صورتی که حتی یک نفر هم نتوانست به کوفه و شام برگردد . تاریخ نویسان عرب از این واقعه به عنوان یکی از فجیع ترین جنگهای اسلام نام میبردند و مینویسند : مسلمانان کثیری در نبرد با مردمان طبرستان به شهادت رسیدند .

پس از معاویه در نیمه سال 60 هجری پسرش یزید به خلافت رسید . سپس جنگ های کربلا و کشته شدند امام حسین و یارانش . سپس عبدالله زیبر در مکه بر ضد یزید شورید و رسما به خلافت مکه رسید .سال 63 هجری سال مرگ یزید نیز بود .

در سال 78 هجری که "عبدالملک" اختیار مطلق در امور ایران و عراق را به "حجاج ابن یوسف ثقفی" داد . وی "عبیدالله ابن ابی بکره" را به حاکمیت سیستان گذاشت و "مهلب ابی صفره" را به حاکمیت خراسان گماشت . "عبیدال"له به دستور "حلاج" به کابلستان لشگر کشید ولی کابلشاه او را در دره های قندهار به دام انداخت و محاصره نمود کابلشاه از او درخواست 500 هزار درهم خسارت جنگی برای شروع کننده جنگ نمود و همچنین تعهد دهند دیگر به ملک آنان تجاوز نکنند . لیکن سپاه عرب نپذیرفت و جنگ آغاز شد . اکثر سپاه اسلام کشته شدند و خود عبیدالله مجبور به فرار شد که در راه بیابان از پای در آمد و همگان کشته شدند . حجاج برای جبران این فاجعه برای سپاه خدا مجبور به لشگر کشی بزرگی با 40 هزار تن از شیعیان کوفه و بصره شد . فرمانده این لشگر "عبدالرحمان پسر محمد ابن اشعث" بود . او با سپاهش وارد کابلستان شد و پس از فتوحاتی از در صلح با آنان در آمد و به گفتگو پرداخت . لیکن حجاج از این کار او به خشم آمد و او را سرزنش نمود . سپس جنگی میان هردو درگرفت که در حدود 3 سال در عراق به طول انجامید . و هزاران کشته برجای گذاشت . سرانجام "عبدالرحمان" شکست خورد و به کابلستان فرار کد . کابلشاه وی را گرفت و تسلیم حجاج نمود و پاداش 1میلیون درهمی دریافت کرد و همیچنین حجاج متعهد شد که سپاه اسلام وارد کابلستان نشود و باعث کشته شدن افراد آنجا نگردد .سپس حجاج بنای امپراتوری عرب را که به نام خدا و دین اسلام به دست آمده بود پایه گذاشت و مرزهای این امپراتوری را سامان داد . او سیستم مالیاتی کشورش را که از ایرانیان گرفته میشد را مرتب نمود . بیت المال را که از غنایم جنگی ایرانیان به دست آمده بود را بین عربها تقسیم کرد . حجاج در سال 78 هجری سیستم اداری کشور را به گفته بلاذری از زرتشتیان پارسی گرفت و در آنجا اجرا کرد .

تاریخ بخارا در مورد رفتار مسلمانان با ایرانیان اینگونه می نویسد
بیکند شهری بود از سغد . سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود و شهری بسیار زیبا و ثروتمند . "اندربیکند" مردی بود که وی را دو دختر با جمال ( زیبا ) داشت . " ورقا ابن نصر " فرمانده سپاه اسلام هر دو دختر را از خانه بیرون کشید . مرد ایرانی گفت : در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری ؟ ورقا پاسخی نداد . مرد بجست و کاردی بر وی بزد . ورقا زخمی شد ولی کشته نشد . چون خبر به قتیبه رسید . گفته شد که همه شهر "حرب" هستند . در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت . مردان قادر به جنگ قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد . سپس کشتار سمرقند و خوارزم شد . بعد از آن گرگان به محاصره "یزید مهلب" در آمد . طبری مینویسد او با الله پیمان بست که به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اسلام و کشتن عده زیادی از مسلمانان در آنجا آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریان بیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند . محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید . یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عام نمود . ولی خونشان به جریان نیافتاد . لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتد گزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد . که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد . بدین ترتیب آخرین منطقه از ایران ( طبرستان ) به زیر یوق سپاه مسلمان عرب در آمد

Borna66
09-14-2009, 08:47 AM
این هم بازار فروش دختران و زنان ایرانی از زمان یورش به ایران :

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-14-2009, 08:47 AM
این هم برگ 553 از کتاب تاریخ ابن خلدون پوشینه نخست

****بخش سانسور شده به رنگ قرمز درآمده******



http://pnu-club.com/imported/2009/09/96.gif


منتظر باشید از تاریخ طبری را هم قرار خواهم داد

Borna66
09-14-2009, 08:48 AM
هر نوشتاری که با بن مایه گواهی شده (معتبر) آورده شود پذیرفته است .
تاریخ ابن خلدون از نسک های مرجع و اصلی جهان است و هیچ کس نخواهد توانست آنرا منکر شود .

اگر ما قدری چشم می داریم به چند فرنود(دلیل) است :
1 - قوانین سایت
2- وجود کاربرانی که چشم به راه چنین نوشتارهایی هستند تا جنجال کنند و بعد آشکار است که با گرفتن پز دفاع از دین خود را حق به جانب خواهند خواند .
بنابراین خواهشمندم از قراردادن هر گونه نوشتار جنجالی خودداری کنید تا این جستار پایدار باقی بماند و به کار خود که همانا پرده برداشتن از گوشه از پنهان شدگان تاریخ است ادامه دهد.

Borna66
09-14-2009, 08:48 AM
تاریخ معظم و باشکوه تبری


پوشینه ی پنجم برگه ی 2116
(کیفیت عالی )
http://pnu-club.com/imported/2009/09/97.gif

Borna66
09-14-2009, 08:48 AM
آثار فرهنگی ایران و سرگذشت آن در حمله اعراب

رفتار مهاجمان با آثار فرهنگی و صنعتی ملتهای دیگر:
قرن اول اسلامی برای آثار فرهنگی ایران چندان مساعد نبود، مجاهدان بدوی هنوز با مظاهر
علم و دانش آشنا نشده بودند و هنوز آن قدر واعتباری را که قرآن به علم و دانایی داده بود
بدرستی در نیافته بودند. ازاین رو با کتاب وعلم ودانش و نوشته میانه ای نداشتند،خاصه اگر
علم و دانش و کتابهای ایران را از آن اهل کفر و کفر و ضلال می پنداشتند، که اگر هم نابود ساختن آنها را وظیفه ای نمی داشتند، باری حفظ و حراست آنها را هم جایز نمی شمردند. به همین جهت درگیرو دارجنگها و آشوبها و قتل و غارتها و تغییر دین و خط قسمتی از آثار علمی ادبی ایران از میان رفت وقسمتهای دیگر به عللی از دستبرد حوادث مصون مند و پس از گذشتن دوره اضطراب و آشفتگی مورد استفاده اهـل اد ب ودانش گردیدو به تدریج به زبان عربی درآمد و با فرهنگ اسلامی در آمیخت و جزو آن گردید. اصولا درباره رفتار اعراب با کتابخانه ه و آثار فرهنگی ملتهایی که در دوره فتوحات اسلامی سرزمینشان بد ست اعراب افتاده عقاید مختلفی اظهار شده، بعضی معتقدند که اعراب چون به کشورهایی که بعدا در قلمرو اسلام در آمد دست یافتند، هر چه کتاب و آثار علمی یافتند به استناد آنکه قرآن ناسخ تمام
آثار گذشته است، آنها را نابود کردند و کتاب های ایران را هم درآتش سوزانده ویا درآب افکندند. چون در قرنهای بعد با علم ودا نش آشنا شدند و ارزش این گونه آثار را دریافتند،چنین نسبتی را به نخستین مجاهدان اسلامی ناروا شمردند و به محو آثار و علائمی که از این عمل در تواریخ مانده بود پرداختند و در اثر آن بسیاری از این اخبار از توازیخ حذف گردید. جرجی زیدان نویسنده مصری که از میان نوشته های متعدد وگوناگون اودو دوره از کتابهایش دلایلی را به این نتیجه رسانده، به گفته وی و بطور اجمال عبارتند از:
1.میل و رغبت مسلمانان و ناآ گاهان به نابود ساختن هر کتابی جز قرآن به استناد آنچه از پیغمبر اکرم و صحابه نقل می کرده اند.
2.روایتی که از ابوالفرج مالتی در کتاب تاریخ مختصر الدول درباره فتح مصر نقل کرده، خلاصه آنکه وقتی عمر وبن عاص اسکندیه را بگشود نامه ای به عمر نوشته و درباره کتابهای آنجا از وی دستور خواست عمر در دستوری وی نوشت که آنها را نابود گرداند زیرا با بودن قرآن نیازی به آنها نمی دیده.
3.سوزاندن کتابهای مخالفین یکی از وسایل انتقام کشیدن بوده و شواهد تاریخی بسیاری هم این امر را تایید می کند.
4.بسیاری از پارسیان معروف صدر اسلام مانند احمد بن ابی الحواری و ابوعمرو بن علاء کتابهای خود را از روی زهد به دست خویش نابود ساخته اند.
جرجی زیدان درگفتار خود دو روایت در این خصوص یکی از ابن خلدون و دیگری ا زحاج خلیفه صاحب کشف الظنون نقل کرده است . نوشته ابن خلدون به ا ین عبارت ترجمه می شود:
((کجا رفت علم ودا نش ایران که عمردر هنگام فتح به نابود کردن آنها فرمان داد؟)) وحاج خلیفه هم چنین شرح داده اشت:
چون مسلمانان کشور ایران را بگشودند و بر کتابهای ایرانیان دست یافتند،سعد بن ابی وقاص نامه ای به عمر بن الخطا ب نوشت و درباره آنها از وی رای خواست، پاسخ شنید کتابها را در آب بریزید. اگر مودر داهنمایی باشند خداوند ما را به کتابی بهتر از انها راهنمایی کرده و اگر دلیل گمراهی باشند خدا ما را از آنها بی نیاز ساخته است.
البته این راهم باید درنظرداشت که سوزاندن کتابهای مخالفان دربین مردم جهان دردوره های
مختلف تاریخ رواج داشته و حتی امروز هم کم و بیش در گوشه وکنارجهان دیده می شود.
اعراب هم از این شیوه عمومی بر کنار نبوده اند و در تاریخ وقایع چندی از این قبیل ثبت شده است. در هر حال رفتار اعراب با آثار فرهنگی ایران هر چه بوده آن را نباید یگانه علت نابودی بسیاری از کتابهای علمی و ادبی ایران دانست. از علتهای دیگری که دراین امر تاثیر فراوان داشته، یکی هم آنست که بسیاری از ایرانیان پس از مسلمان شدن به آثار فکری پیشینیا ن خود چندان توجتهی نکرده اند و بعد از گذشت زمان حتی اندکی از خود پیشینیان
هم مشاهده می شود که درحفظ و نگاهداری آنها میل و رغبتی از خود نشان نداده اند و
نمی دهند و حتی از نابود کردن آنها هم به بنام اینکه از آثار گبر و مجوس است، دریغ
نداشته اند، چنان که به گفته دولتشاه سمرقندی وقتی کسی کتاب وامق و عذرا را که از کتابهای پهلوی بود به نزد عبدالله بن طاهر برد. وی فرمود تا آن را در آب بشویند و همچنن دستود داد تا هر چه از آن گونه کتابها در قلمرو فرمانروایی او بیابند،نابود سازند.


عمربن الخطاب نوشت: کتابها را در آب بریزید،اگر مورد راهنمایی با شند خداوند ما را به کتابی بهترازآنها راهنمایی کرده و اگر دلیل گمراهی باشند خدا ما را ا زآنها بی نیاز ساخته است.

__________________

Borna66
09-14-2009, 08:48 AM
هنگامی که لشکریان اسلام ، پس از فروپاشی مصر و روم و ایران ، با تجهیزات نظامی و ناوگان دریایی آن روزگار ، خود را از دریای مدیترانه به سواحل اسپانیا رساندند ، فرمانده ی آنان – طارق بن زیاد – به سپاهیان خود دستور داد تا کشتیها و مهمات و خواربارها را در آب بریزند و بسوزانند! هنگامی که مورد پرسش واقع شد ، اینگونه پاسخ داد: .. خندید و دست خویش به شمشیر برد و گفت
هر ملک ، ملک ماست که ملک خدای ماست !

آنها با چنین منطقی ، یعنی از هیچ به همه چیز رسیدند! امید خود را از پشت سر و کمکهای دیگران ، بریدند و تنها با هدف پیشرفت و برای رسیدن به پیروزی نهایی به پیش رفتند. در جنگ با ایران و دیگر کشورهای آن روزگاران هم به راستی اعراب چیزی از خود نداشتند تا نگران و دلواپسش باشند ؛ نه تنها چیزی نداشتند ، بلکه برای به دست آوردن غنایم سرشار و بهشت ایران زمین و بانوان زیباروی ایرانی بود که بسیج گشتند! و چنانکه فردوسی بزرگ نیز به خوبی اشاره می کند ، کیش و آیین را بهترین بهانه برای رسیدن به مقصود خویش قرار داده بودند :
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندرآرند به پیش
امپراتوری بزرگ ایران به هر بهانه ای که بود ، از تازیان شکست خورد ؛ اما ایرانیان آزاده که از چیرگی تازیان بیابانگرد بر این سرزمین اهورایی رنج می بردند و توان تحمل تحقیر و ددمنشی های آنان را نسبت به ایرانی و آیینهای مقدس ایرانی نداشتند ، از همان نخستین روزهای چیرگی اعراب بر ایرانیان ، به هرشیوه ی ممکن مخالفت خود را ابراز و آشکار می کردند ؛ هر روز بر شدت واکنشهای ایرانیان در برابر تازیان افزوده می شد؛ تا اینکه این مخالفتها ، آرام آرام به گونه ای سازمان یافته درآمد و سبب پیدایش گروهک های مختلفی گردید که هر یک از آنان مخالفت خود را با اعراب به گونه ای ویژه نشان می دادند.
نخست از راه مخالفتهای سیاسی و ایجاد گروهکهای خوارج و شعوبیه.. و جنگهای چریکی بر ضد تازیان در جای جای ایران اشغال شده .
دیگر، پایداری در نگهداری و پاسداری از کیش و آیین گذشته ی خود ( زرتشتی ، مانوی ، مزدکی و..)، تهیه و تدوین آثاری چون خداینامک ها و شاهنامه ها و چامه های پارسی و.. که بازیابی و گسترش آن سبب پیدایش اندیشه های تازه ای شد که افرادی چون بابک خرمی و روزبه پارسی ، پرچمدار آن گشتند.
نیکوترین شگرد ، که اثری بس ژرف و سازنده برجای گذاشت ، تلاش بزرگان و دانشمندان از راه گسترش فرهنگ ایران و حق یادگیری فرهنگ و معارف عرب ، برگردان بسیاری از آثار گرانسنگ فرهنگی و علمی گذشته ی ایران به زبان غالب روز ، نفوذ در دربار خلفا و بیان مسایل علمی ، فلسفی ، هنری خود و اثرگذاری بر فرقه های گوناگون اسلامی بود.. سردمداران این نهضتهای پراکنده از قرن اول تا سوم هجری ، جسته و گریخته ، از هر وسیله ای برای ابراز مخالفت خود در برابر اشغالگری بیگانگانی همچون اعراب استفاده می کردند و چنان صحنه های اجتماعی را آشفته و پریشان می کردند که خلفای عرب برای سرکوب آنها از هر وسیله ای استفاده می کردند.
ادامه ی فعالیتهای شعوبیه و خوارج ایرانی سبب در هم شکستن قدرت اموی و روی کار آمدن خلفای عباسی شد ؛ اما آنها نیز هیچ گاه نتوانستند خیال خود را از جانب شورشیان آزادی خواه ایران آسوده کنند. این مخالفین و مبارزین به منزله ی خارچشمی شده بودند که همیشه چشمان سردمداران عرب را آزرده و اشک بار می کرد.
هرچند در سنین جوانی ، خون پاکشان را ریختند و پیکر نازنین آنها را به آتش کینه و حسد بردار کشیده و یا مثله کردند و سوزاندند.. اما نام و خاطره ی دلاوریهایشان در قلب و اندیشه ی هر ایرانی میهن دوست و آزادی خواهی جاودان خواهد ماند.

Borna66
09-14-2009, 08:49 AM
چامه ای (شعری) درباره حکایت آسیاب خون توسط یزید ابن مهلب در گرگان از مانی :

ﻣﻨﺤﻨﻰِ ﮔﺮﺩﻩﺍﻡ
ﭘﻴﺸﺎﺭﻭﻯ ﻭﺍﻟﻰ
ﺻﻔﺤﻪﺍﻯﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ، ﺑﺮﺁﻥ ﻧﻴﺸﺰﻧﺎﻥ، ﭼﻤﺒﺮﻩ ﻣﻰﺑﻨﺪﺩ.
ﻭﺍﻟﻰ ، ﺑﺮﺧﻮﺍﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﭼﺮﺧﺶِ ﺧﻮﻥ ﻭ ﻫﻤﺎﻏﻮﺷﻰِ ﺳﻨﮕﺎﺳﻴﺎﺏﻫﺎ.
ﭘﺪﺭ، ﺳﺎﻃﻮﺭ ﺭﺍ ﻣﻰﺁﻭﺭﺩ
ﮔﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰﺯﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻞ ﻛﻪ ﺁﺳﻴﺎﺏ ﺑﭽﺮﺧﺪ .

و این هم آن حکایت از تاریخ طبری:
سلیمان بن عبدالملک خلیفه مروانی، یزید بن مهلب را به امارت خراسان می فرستد. او با لشگراسلام به فتح گرگان و طبرستان می رود. شاه طبرستان از فرمانروای گرگان یاری می خواهد. فرمانروای ایرانی گرگان، سپاهی به یاری اسپهبد طبرستان می فرستد و خود راه بر یزید می بندد. یزید با فرستادن یک واسطه، اسپهبد را وادار به تسلیم می کند. فرمانروا و مردم گرگان تنها می مانند. آنان به جرم همکاریشان با شاه طبرستان به گونه ای که به قلم بلعمی آمده مجازات می شوند:
« واسطه، اصفهبد را بفریفت و صلح افکند میان او و یزید برَ: هفتصد هزار درم و چهارصد خروار زعفران ـ یا بهایش ـ و چهارصد غلام بر سر هرغلامی طبق سیمین و بر سر هر طبق طیلسانی و شقه ای حریر و انگشتری زرین یا سیمین... یزید شاد شد آن مال بستد و به گرگان بازگشت و سوگند خورد که اگر ظفر یابد برایشان (یعنی برمردم گرگان)، شمشیر از ایشان برندارد تا از خونشان آسیا ب گرداند تا گندم آس کند و آن را بپزد و بخورد .آگاهی به مرزبان گرگان رسید. بگریخت و اندر قلعه شدبه کوه اندر و صلح خواستند بر آن که بر حکم یزید فرود آیند. بیامدند و پیش او شدند. یزید بفرمود تا زنان و کودکانشان را برده کردند و مرزبان را بگرفتند و گردن بزدند، و دیوارهای قلعه ویران کردند.پس روی بر گرگان نهادند و بر در شهر فرود آمدند، و شهر را بستدند به قهر، و دوازده هزار مرد را اسیر کردند . رودی است آنجا، فرود آمدند و بانگ فرمود کردن به لشکر اندر که هر که خون خواهد دست به کشتن گیرند . کس بود که او را چهار یا پنج کس می بایست کشتن .یزید بفرمود تا آب بدان رودها اندر افکندند تا با خون کشتگان به یکجا برفت، و آسیا بنهاد و گندم آس کرد و نان پخت و بخورد تا از سوگند بیرون آمد.و جز از این کشتگان، چهارهزار دیگر بفرمود تا بردار کردند. (تلخیص از تارخ طبری. صص ۸۹۰ تا ۸۹۲

Borna66
09-14-2009, 08:49 AM
ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﻧﻰِ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﭘﺮﭘﺮ ﺷﺪﻩ


ﺑﺎﺯ ﻣﻰﺁﻳﺪ.
ﺷﻬﺮﻳﺎﺭِِ ﻇﻔﺮﻣﻨﺪ ﺍﺯ ﺟﻐﺮﺍﻓﻴﺎﻯ ﻟﻬﻴﺪﻩ .

ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ :
ﻧﺎﻟﻪﻯ ﻧﻌﻞﻫﺎ
ﺧﻮﺷﻪﻫﺎﻯِ ﺧﻮﻥ
ﺑﺎﻧﻮﻯ ﻭﻳﺮﺍﻥ .
ﭘﻴﺸﺎﺭﻭﻳﺶ :
ﻓﺮﺵِ ﻧﻤﻚ ، ﻓﻚﻫﺎﻯِ ﻳﺦﺯﺩﻩ ﻭ
ﭘﺮﭼﻢِ ﺗﻮﻓﺎﻥ .
ﺭﺧﺶ، ﭘﺴﺎﭘﺲ ﻣﻰﺁﻳﺪ
ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ، ﺗﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩﺍﺵ
ﭼﻜﻪ ﭼﻜﻪ ﻓﺮﻭ ﻣﻰﭼﻜﺪ ﻭ
ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭ ﻣﻰﻛﻨﺪ.
*
ﺩﺭ ﺗﺎلاﺭ
ﻧﺎﺩﺍﻧﻰ، ﺗﺎﺝ ﻧﻬﺎﺩﻩ، ﺳﺨﻦ ﻣﻰﺭﺍﻧﺪ.
ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪﻯ ﺩﺳﺘﺎﻥﺍﺵ
ﻛﺒﻮﺩﻯِ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ ﻳﻜﺪﺳﺖ ﻣﻰﻛﻨﺪ
ﺧﻢ ﺷﺪﮔﺎﻧﻴﻢ .
ﻟﻮلاﻯِ ﺗﺎﺷﺪﻩﻯ ﺩﺷﺘﻴﻢ
ﺯﻧﮓ ﻣﻰﺯﻧﻴﻢ.
ﺣﻨﺠﺮﻩﻯ ﺩﺷﺖﺑﺎﻥ ﺁﺏ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﺩﺭﮔﻠﻮﻯِ ﻧﻰ .
ﺯﻧﻰ، ﺑﺎﺭﻳﻜﻪﻯ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻳﻨﻪﻯ ﻛﺪﺭ ﻣﻰﻧﻬﺪ ﻭ
ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﮕﺎﻩ ﻣﻰﺧﺰﺩ.
ﺗﺎﺭﻳﻜﻰ، ﺳﺘﺎﺭﻩﻫﺎﻯِ ﺩﻫﺎﻥﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﻰﻣﻜﺪ.
ﭘﺪﺭ، ﺳﺎﻃﻮﺭ ﺭﺍ ﻣﻰﺁﻭﺭﺩ
ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﭘﺎﺭﻩ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ
ﻧﻴﻤﺴﺘﺎﺭﻩﻫﺎﻯِ کِدر ﺭﺍ
ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﻯِ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻰﭼﺴﺒﺎﻧﻴﻢ .
ﺑﺎﺭﻳﻜﻪﻫﺎﻯِ ﺁﻩ،
ﺩﺭ ﺷﻨﺰﺍﺭ ﺑﻪﻫﻢ ﺩﺭﻣﻰﭘﻴﭽﻨﺪ.
ﺩﺍﻧﺎﻳﻰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺎﻙ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ.
ﭘﺎﺳﻰ ﻣﻰﺍﻧﺠﺎﻣﺪ
ﺗﺎ ﻗﺘﻞِ ﻋﺎﻡِ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻣﻰ ﻳﺎﺑﺪ ﻭ
ﺣﻨﺠﺮﻩﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺋﻴﻢ.
ﺩﻫﺎﻥﺍﻡ ﺩﻳﮕﺮ،
ﻧﻪ ﺧﺎﻭﺭِ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﻭ ﻧﻪ ﮔﺬﺭﮔﺎﻩِ ﻛﻬﻜﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
*
ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ، ﺳﺎﻥ ﻣﻰﺑﻴﻨﺪ.
ﺳﺎﻃﻮﺭ ﺭﺍ ﺻﻴﻘﻞ ﻣﻰﺩﻫﻢ .
ﭘﺪﺭ، ﺩﻭﺷﻘﻪﺍﻡ ﻣﻰﻛﻨﺪ
ﺗﺎ ﺭﺝِ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻴﺎنم ﮔﺬﺭ ﻛﻨﺪ.
*
ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩِ ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ
ﭘﻴﺸﻜﺸﻰﻫﺎﻯ ﭘﺮﻳﻮﺍﺭ ﻭ
ﻏﻨﭽﻪﻫﺎﻯ ﺳﭙﻴﺪﺍﻧﺪﺍﻡ ﻣﻰﻃﻠﺒﺪ.
ﻣﻰﺩﻭﻳﻢ
ﻧﻴﻤﻪﻯ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﻜﻰ ﺩﻓﻦ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ .
ﻧﻌﺮﻩﻯ ﺳﺮﺧﻴﻠﺎﻥ ﻭ ﺧﺸﻢِ ﺳﻮﺍﺭﺍﻥ
ﺣﻠﻘﻪﻯ ﻧﺨﺠﻴﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩِ ﻣﺎ ﺗﻨﮓ ﻣﻰﻛﻨﺪ.
ﺩﺳﺖ ﻣﻰﺑﺮﻡ
ﺗﺎ ﺍﺭﺩﻳﺒﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﺬﺭِ ﻭﺭﺯﺍﻫﺎ ﺑﺮﭼﻴﻨﻢ
ﺩﻭ ﺷﺎﺧﻪ ﺩﻭﺩ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﻢ ﺩﻭﺭ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ.
ﻣﻰﺗﺎﺯﻧﺪ
ﺭﺧﺸﻪﻯ سُمﻫﺎ ﻭ ﻓﺮﺵِ ﻧﺨﻨﻤﺎﻯ ﺩﻝِ ﻣﺎ.
ﻧﻴﻤﻪﻯ ﺩﻟﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻔﻦِ ﻛﻬﻨﻪﻯ ﺷﻦ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩﺍﻳﻢ
ﻭ ﺩﺭ ﮔﺬﺭِ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﻳﻢ ﻛﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ!
ﭘﻴﺶ ﺍﺯﻳﻦ، ﻧﻴﻤﻪﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩﺍﻧﺪ.


ﻧﻄﻔﻪﻯ ﻧﻴﻠﻮﻓﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺷﻦِ ﺳﻮﺯﺍﻥ .
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ
ﺑﺎﺭﻳﻜﻪﻯ ﻟﻄﻴﻒِ ﻫﻮﺍ ﺭﺍ ﻣﻰﻣﻜﺪ
ﺁﻩِ ﺍﻭ
ﺳﭙﻴﺪﻩﻯ ﭘﺎﺭﺳﻰ ﺭﺍ ﻛﺪﺭ ﻣﻰﻛﻨﺪ.
*
ﻣﻰﺗﺎﺯﺩ ﺗﻮﻓﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﺤﺎﺭﻯ ﺳﻮﺯﺍﻥ.
ﺍﻧﺪﺍﻡِ ﻧﻴﻤﺮﻭﺯ
ﺑﺮﮒ ﺑﺮﮒ ﻣﻰﺭﻭﺩ.
ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺠﺮ ﻭ ﺣﺪﻳﺚ ﻭ ﻣﻠﺦ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
ﮔﺒﺮ ِِﺩﻝﺍﻧﮕﻴﺰﻡ
- ﺳﺮﺑﺮﻳﺪﻩ -
ﺭﻭﻯِ ﻧﻄﻊ، ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﻣﻰﺁﻳﺪ.
*
ﺩﻝِ ﭘﻨﻬﺎﻥ
ﺗﻤﺎﻡِ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﻧﻌﺶِ ﻧﻴﻤﺮﻭﺯ ﻣﻰﻣﻮﻳﺪ.
ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ
ﺟﺎﻣﻪﻯ ﺷﺎﻫﺎﻧﻪ ﺗﻬﻰ ﻣﻰﻛﻨﺪ
ﺷﻮﻛﺖِ ﻭﻳﺮﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺮﻗﻪ ﻣﻰﭘﻮﺷﺎﻧﺪ
ﺗﺨﻢ ﻣﻠﺦﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻰﭘﺎﺷﺪ
ﺭﻭﻯ ﭼﻬﺮﻩﻫﺎ ﻭ ﻛﻠﻤﻪﻫﺎ ﻭ ﻣﻌﺎﻧﻰ.
ﺷﻤﺸﻴﺮﻯ ﻛﺞ
ﺑﺎﺯﻭﻯِ ﻣﺎﺿﻰ ﺭﺍ ﻣﻰبُرَﺩ.
ﮔﺮﻩﮔﺸﺎﻳﺎﻥ، کلاﻓﻰ ﺩﺭﻫﻢ ﭘﻴﭽﻴﺪﻩﺍﻧﺪ.
ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ، ﺑﺮﺍﺩﻩﻯ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﻤﻚ ﻣﻰﺁﺭﻧﺪ
ﻭ ﺑﺮﺧﻮﺍﻥِ ﻭﺍﻟﻰ ﻣﻰﻧﻬﻨﺪ.
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ، ﻧﻴﻤﻰ ﺧﻨﺠﺮ ﻭ ﻧﻴﻤﻰ ﺯﺧمم.
ﺑﺎﺩِ ﺻﺒﺎ ﺑﺮ ﻧﻌﺶِ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻮﻯ ﻣﻰﺍﻓﺸﺎﻧﺪ.
ﭼﺮﺥِ ﻣﻀﺎﺭﻉ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺭﺍﺑﻪﻯ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﻣﻰﺑﻨﺪﻳﻢ
ﭘﺪﺭ، ﻳﻮﻍ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻧﻤﺎﻥ ﻣﻰﺑﻨﺪﺩ
ﺍﺭﺍﺑﻪ ﺭﺍ ﻣﻰﻛﺸﻴﻢ
ﺗﺎ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﺍ
ﻓﺮﺵِ ﺭﺍﻩِ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥِ ﺷﻮﺭﺷﻰ ﻛﻨﻴﻢ.
ﻧﺴﻴﻢ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩﺍﻳﻢ
ﭘﺮﻩ ﭘﺮﻩ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻣﻰﺷﻮﻳﻢ ﺩﺭﮔﺬﺭِ ﺗﺮﺱ.
ﺩﺷﺖ ﻧﻤﻰﺩﺍﻧﺪ ﺍﺯﻳﻦ ﭘﻴﺸﺘﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ
*
ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ، ﻓﻚﻫﺎﻯ ﺩﺧﻤﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻣﻰﺩﺭﺩ
فِرﺯ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﻰﺟﻬﺪ ﺍﺯ ﻟﻮﺣﻪﻯ ﻓﺮﻣﺎﻥ .
خلاﻓﺖِ ﺗﺎﺯﻩ، ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ ﻛﻮﻳﺮ ﻣﻰﺩﺭﺧﺸﺎﻧﺪ.
ﭘﺪﺭ، ﺷﺘﺎﺑﻨﺎﻙ
ﺁﻩ ﺑﺮﻣﻰﺁﺭﺩ ﻭ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻰﺧﻤﻮﺷﺎﻧﺪ.
ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻧﺒﻮﺩﻡ
ﭘﻮﻟﻚِ ﺷﻦ ﺑﻮﺩﻡ
ﻛﻪ ﺷﻌﻮﺭِ ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻰ ﺭﺍ ﭘﻮﻙ ﻣﻰﻛﺮﺩﻡ.
ﻣﻨﺤﻨﻰِ ﮔﺮﺩﻩﺍﻡ
ﭘﻴﺸﺎﺭﻭﻯ ﻭﺍﻟﻰ
ﺻﻔﺤﻪﺍﻯﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺎﺭﻳﺦ، ﺑﺮﺁﻥ ﻧﻴﺸﺰﻧﺎﻥ، ﭼﻤﺒﺮﻩ ﻣﻰﺑﻨﺪﺩ.
ﻭﺍﻟﻰ ، ﺑﺮﺧﻮﺍﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﭼﺮﺧﺶِ ﺧﻮﻥ ﻭ ﻫﻤﺎﻏﻮﺷﻰِ ﺳﻨﮕﺎﺳﻴﺎﺏﻫﺎ.
ﭘﺪﺭ ﺳﺎﻃﻮﺭ ﺭﺍ ﻣﻰﺁﻭﺭﺩ
ﮔﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰﺯﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻞ ﻛﻪ ﺁﺳﻴﺎﺏ ﺑﭽﺮﺧﺪ.
*
ﻛﺎﺗﺒﺎﻥِ ﻗﺼﺮ
ﺁﺗﺶ ﺑﺮﺧﺮﻣﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻰﺍﻓﺸﺎﻧﻨﺪ
ﻧﮕﺎﺭﺳﺘﺎﻥ،
ﺑﺎ ﺑﻮﺗﻪﻫﺎﻯ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺧﻮﻥ ﻭ
ﺩﺭﺧﺘﺎﻧﻰ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥِ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﻣﻰﺭﻭﺩ.
ﻛﺎﻓﺮِﺧﻮﻧﻴﻦ ﺭُﺧﻢ
ﻗﻠﻌﻪﻯ ﭘﻮلاﺩﻯ ﺩﺭ ﻗﻠﺐِ گُلِ ﺳﺮﺥ ﻣﻰﺍﻓﺮﻭﺯﺩ.
ﺟﺎﻧﻮﺭﺍﻥ ﻣﻰﺗﺎﺯﻧﺪ
ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻩﻯ ﺧﺎﻟﻰﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻛﻨﻴﺰﻛﺎﻥِ ﺑﻠﺦ ﻭ ﻧﺸﺎﺑﻮﺭ ﭘﺮﻛﻨﻨﺪ.
ﻧﻴﻤﻪﻯ ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥِ ﺻﺪﻑ ﺩﻓﻦ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ
ﻭ ﺩﺭ ﺩﺭﻳﺎﻯِ ﺷﻦ ﻣﻰﻧﻬﺎﻧﻴﻢ .
*
ﺷﺎﻋﺮِ ﭘﻨﻬﺎﻥ
ﺭﻭﻯِ ﺑﺮﮒِ ﻫﻮﺍ ﻣﻰﻧﻮﻳﺴﺪ:
"ﻗﻮﻧﻴﻪ ﻣﺮﺩﻩﺳﺖ
ﻣﻴﻬﻨﻪ ﭼﻮﻥ ﭘﻴﺮﻫﻨﻰ ، ﭼﺎﻙ، ﭼﺎﻙ ﻭ ﺩﺭﻳﺪﻩﺳﺖ


ﻣﻴﻬﻨﻪﺍﻡ، ﻣﻴﻬﻦِ ﻣﻮﻗﺖِ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ
ﻣﻴﻬﻦِ ﻣﻦ ﻛﻮﻳﺮِ ﻧﻤﻚ ﺑﻮﺩ."
ﻣﻴﻬﻨﻪ ﻣﻰﻣﻮﻳﺪ
ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﮔﻮﺭ ﻣﻰﻛﻮﺑﺪ.
ﺑﻮﺗﻪﻯ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺧﻮﻥ ﻣﻰﺷﻮﻡ .
ﺑﻮﺳﻪﻯ ﺑﺎﺭﻳﻚ ﻧﻤﻚ ﺭﻭﻯ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺩ.
*
ﺷﻬﺮﻳﺎﺭِ ﭘﺎﺭﺳﻰ
ﺭﻭﻯ ﺗﺨﺖ مُرصّع، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻰبَرَﺩ.
ﺷﻦ ﺷﻦ ﺷﻦ ﺷﻦ
ﻣﻦ، ﺗﻮ، ﺍﻭ، ﻣﺎ!
ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﺩﺭ ﺟﺴﺖﻭﺟﻮﻯ غلاﻣﺒﭽﮕﺎﻥﺍﻧﺪ.
ﻧﻴﻤﻪﻯ ﻛﻮﺩﻙ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺍﺑﺮﻯ ﻣﻰﭘﻮﺷﺎﻧﻴﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺧﻤﻪﻯ ﺩﻝ ﭼﺎﻝ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ.
ﻧﻴﻤﻪﻯ ﺩﻭﺷﻴﺰﻩ ﺭﺍ
ﺩﺭﻃﺒﻖ ﻣﻴﻮﻩ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻭﺍﻟﻰ ﻣﻰﻧﻬﻴﻢ .
قِرﻣﻄﻰِ ﮔﻠﺮﺧﻢ
ﺭﻭﻯ ﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﻪﻯ ﺧﺸﻜﻴﺪﻩﻯ ﺁﺫﺭﺧﺶ ﻣﻰﺷﻮﺩ.
*
ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ
ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻴﻬﻪ ﻣﻰﻛﺸﺪ
ﻓﻚﻫﺎ ﺭﺍ ﻗﺘﻞﮔﺎﻩ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﻣﻰﻛﻨﺪ
ﺩﺳﺖﻫﺎﻯ ﻣﺎ
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ، ﭘﺮﭼﻢِ ﭘﻴﺸﺒﺎﺯ ﻭ ﺑﺪﺭﻗﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻛﺎﺗﺐ ﻣﺪﺍﺡ
ﺻﻔﺤﻪﻯ ﻛﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻰﻛﻨﺪ.
ﻧﻴﻤﻪﻯ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﻪﻯ ﺍﺷﻜﻰ
ﻧﻴﻤﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻧﻪﻯ ﻳﻚ ﺁﻩ
ﺭﻭﻯ ﻣﻘﺎﺑﺮ ﺑﻰﻧﺎﻡ ﻣﻰﻛﺎﺭﻳﻢ.
ﻧﻴﻤﻪﻯ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺯﻳﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪﻯ ﻭﻳﺮﺍﻥ.
ﻣﻠﺤﺪِ ﺳﭙﻴﺪﺟﺎﻣﻪﺍﻡ
ﭘﺮﭘﺮ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ
ﺩﺭﮔﺬﺭِ ﮔﺮﺍﺯِ ﺷﺒﺎﻧﻪ.
*
ﻣﺎﻩ، ﭼﻬﺮﻩ ﺑﻪ ﺳﻴﻤﺎﻯ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﻣﻰﺁلاﻳﺪ.
ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ
ﺷﻬﺮﻳﺎﺭ، ﭘﻴﺮ ﻭ ﭼﺮﻭﻛﻴﺪﻩ
ﺩﺭﺷﻜﻢ ﺳﻴﻤﺮﻍِ ﻣﻐﺮﺑﻰ
ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻓﺮﻭﺩ ﻣﻰﺁﻳﺪ ﺭﻭﻯ ﺷﺎﻧﻪﻯ ﻣﺴﺤﻮﺭﻳﻦ
ﻭ ﺧﻄﺒﻪ ﻭ ﺧﻮﺍﺭﻯ ﻭ ﻧﻌﺶ ﻧﻴﻠﻮﻓﺮ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﻰ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺘﺨﺖ ﻣﻰﺁﺭﺩ.
ﻣﺮﺩﮔﺎﻥِ ﺟﻦﺯﺩﻩ با ﺩﻫﺎﻥﻫﺎﻯ ﻛﻒﻛﺮﺩﻩ
ﺑﻮﻯ ﺑﺎﺩﻳﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻓﺘﺎﺏ، ﻣﻰﭘﻮﺳﺪ.
ﻗﺼﺎﺑﺎﻥ
ﮔﻠﻮﻯ ﻭﺍﭘﺴﻴﻦْ ﮔﻞ ﺭﺍ ﻣﻰبُرﻧﺪ
ﭘﺪﺭ، ﻣﻰﺷﻮﻳﺪﻡ،
ﻛﻔﻨﻢ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ
ﺑﻪ ﺟﻮﺧﻪﻯ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻰﺩﻫﺪ.
*
ﺧﻮﺷﻪﻯ ﺍﻧﮕﻮﺭ
ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺮﺧﺎﻙ ﻭ ﺣﺒﻪﻫﺎﻯ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ
ﺑﻪ ﻫﺮﺳﻮﻯ ﻣﻰﻏﻠﺘﻨﺪ...


شعر «بازخوانی ی سرزمین پرپرشده» برگرفته از کتاب «سپیده ی پارسی» است. آلمان. انتشارات هومن. سال ۲۰۰۰ میلادی

Borna66
09-14-2009, 08:49 AM
آغاز تازش( شبیخون بر عشق)

غارت، نخستین هدف تازش تازیان بود. رومیان که سبب گسترش بازرگانی در میان عربان بودند، از ایرانیان شکست خورده و هر دو سوی جنگ بسی فرسوده بودند.اما تازیان هنوز از آنان می هراسیدند.دو دروازه ی در هم شکسته و دو باروی فروریخته در دو سو، به روی بیابانگردانی خشمناک و گرسنه دهان گشوده بود. بیابانگردانی بی رحم و هراس زده. پس، از شبیخون آغاز کردند. شبیخون در فرهنگ قبیله است. شبیخون و تاراج، بخشی از فرهنگ تازیان و قبیله است. زندگی در بیابان و کاروان و خیمه و چاه برای شبیخون و غارت است.فرهنگ بیابانی پر است از خنجر و کمین و کتل وکینه.... تازیان سده ها بود که از راه غارت و شبیخون می زیستند. و کینه و کمین و کتل با فریب و نیرنگ سر و کار دارد. و تازیان اینک با فریبی بزرگ در آستین می رفتند تا آن شبیخون بزرگ را سامان دهند. گام به گام. کمین در کمین. اهریمنانی از میان دوزخ بر خاسته بودند تا زیبایی و عشق را به مسلخ کشند و برابر خدایان خویش قربانی کنند.
«يکی از مسيرهای شبيخون، سرزمين بين النهرين بود که بخش اعظم آن جزیی از شاهنشاهی ساسانی بود. سران قبايل عرب که در مرز ميان عربستان و ايران زندگی ميکردند به فکر افتادندکه با قبول اسلام به نيروی های خالد بن وليد بپيوندند تا به سرزمينهای ثروتمند شاهنشاهی ساسانی ، در شرايطی که توجه اين دولت به بيزانس بود، دستبردهايی بزنند. در رجب سال ۱۲هجری خالد بوسيله نيروی جنگی کوچکی که بخش بزرگ آنرا درخودمحل فراهم آورده بود، به حيره شبيخون زد وباغنايم فراوان بازگشت. موفقيت اين شبيخون، شبيخون های ديگری به دنبال آوردکه سلسله آنها به قادسيه درسال ۱۶ هجری کشيد. در سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا به جنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید . به گفته طبری : عربها از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتی هستند که جهان را به زیرنگین خود دارند. به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند . در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگ ها رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند . به گفته تبری : در میان راه به حیره، دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آن ها را ویران کردند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی بسته شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنند.

Borna66
09-14-2009, 08:49 AM
خالد ابن ولید پس از پیروزی حیره به فکر تصرف مناطق آرامی نشین عراق افتاد . مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . وی لشگر بزرگی را روانه نمود . فرمانده شهر برای آنکه سربازان تسلیم نگردند و فرار نکنند، تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش گرفت . این نبرد به " ذات السلاسل " مشهور گردید . تبری می نویسد:خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند ، زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و فرمانده شهر را گردن زد . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت روی داد که در آن زمان بخشی ازامپراتوری ایران بوده است . تبری افزوده است در سال 10 هجری پیامبر به "منذر ابن ساوی" و "سیبخت" مرزبان هجر( بحرین) نامه ای نوشت تا آنان را به اسلام دعوت کند . بحرین در طول هزاران سال متعلق به ایران بود . دو تن مرزبان آنجا اسلام را پذیرفتند ولی مجوسان شهر مسلمان نشدند و به دستور پیامبر متعهد شدند یک دینار طلا به عنوان جزیه پرداخت کنند . سپس پیامبر دستور مصادره اموال آتشکده های بحرین را داد و زمینهای آنان به تملک مدینه در آمد.مردمان ترس زده که دولت ایران به آنان توجه نداشت و سالیان دراز در آرامش زیسته بودند، یکی پس از دیگری در برابر این توفان سیاه از پای در می آمدند. بازارهای برده فروشی در همه ی شهر ها به راه افتاده بود. فرمان آنچنان که در سیره های پیامبر، مانند سیره ی ابن عباس عموی پیامبر و سیره ابن هشام آمده چنین بود: پیرمردان و پیرزنان را بکشید. پسران را در بازار برده بفروشید. دختران را تصاحب کنید. اموال رابه غارت برید.پس از مرگ ابوبکر،عمر در سال 13 هجری راهی فرات جنوبی شد. سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای نبرد آماده ساخت . در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد و فرماندهان و سربازان عربها به بیابانها گریختند . در همین زمان سپهسالار ایران، فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود . بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای فیروزان که از پارتیان بود جلوگیری کنند . تبری می نویسد : پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد میکردند .عمر با "جریر ابن عبدالله" قراردادی بست تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را به نفع اسلام فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمد و بقیه آن به مدینه تعلق دارد . این وعده عمر قبایلی مانند اشعر، همدان، نخع،کنده، سکون و... را گستاخ کرد تا به سپاه اسلام در جنوب عراق بپوندند . در سال 15 هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد.
اعراب با پيروزی دراين جنگ تا تيسفون پيشروی کردند و اين بار به چنان غنايم بی حسابی دست يافتند که تصور آن نيز برای شان ممکن نبود. در اين هنگام هنوز صحبتی از جهانگشايی اسلامی در ميان نبود و هدف به دست اوردن غنایم بود. به همين جهت (خليفه دوم)، دستور دادکه چون غنايم حاصله احتياجات اعراب را بحد وفور کفايت مي کندعمليات بيشترضروری نيست و خواست او اين است که جنگ در همينجا متوقف شود.».
یاکوبوسکی می نویسد: وقتی اعراب برکاخ تیسفون دست یافتند« همه ظروف طلا ونقره، پارچه های گرانبهای ابریشمی وزربفت، قالیهای نفیس، سنگ های قیمتی، اسلحه واموال فراوان وبردگان بسیار از زن ومرد به غنیمت بردند وشهر تیسفون چنان ویران وسوخته وغارت وتهی از سکنه شد که دیگر درهیچ دورانی احیاء نگشت.»
درکاخ تیسفون« از جمله فرشی بودابریشمین، شصت گزدرشصت گز، مرصع بازمرد که به گوهرهای غیرمکرر تزیین داشت، چنانکه ده ارش آن از زمردسبز بود وده ارش از بلور سفید وده ارش ازیاقوت کبود و درحواشی وجوانبش ریاحین وگلها وانواع درختان ومیوه ها ازجواهرابدار، وآنرا بهارستان نام بود وسعد بن ابی وقاص خمس غنایم جدا کرده نهصد شترجهت حمل آنها ترتیب نمود. وچون ازقیمت گزاری فرش موصوف عاجز گشتند آنرابی آنکه در قسمت داخل سازد اضافهً اموال خمس کرد وبه مدینه فرستاد و تتمه غنایم برشصت هزارسوارتقسیم نمود وهر سواری را ۱۲۰ هزار درهم حاصل آمد...»
بیایید بخوانیم که چگونه و برای چه این دین به میان ما آمد و با چهره ی واقعی اینان بیشتر آشنا شویم:
عبدالحسین زرین کوب می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند ؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند.هنگامی که این خبر بگوش عمر رسید دستها را بهم کوفت . گفت از این بچه های پدر ناشناخته به خدا پناه می برم .
مرتضی راوندی در تاریخ اجتماعی ایران می نویسد : اعراب در تیسفون غنائم فراوان بدست آوردند که عبارت بود از مقادیر زیادی طلا و نقره منقوش به صورت انسان و حیوان و سنگهای قیمتی، پارچه های ابریشمی،زربفت،قالیهای زیبا،بردگان بسیار از زن و مرد و اسلحه و اموال فراوان دیگر؛ شهر تیسفون ویران ؛ سوخته و غارت شد و دیگر در هیچ عهدی احیا نگشت . بخشی از ساکنان شهر که نتوانسته بودند فرار کنند کشته شدند و بخشی به اسیری و بردگی برده شدند.سطح فرهنگ و تربیت سپاهیان عرب و حتی سرداران بزرگ ایشان به قدری نازل بود که از درک ارزش اشیائی که با چنان هنرمندی و چیره دستی ساخته شده بود ؛ عاجز بودند و طبق سوره مربوطه غنایم را تقسیم می کردند . بدین سبب بود که ظروف زیبای طلا و نقره را که از لحاظ هنری بی بدیل بودند ذوب کردند و به شمش مبدل ساخته و پارچه های زربفت و زیبا را قطعه قطعه کردند .
دینوری در اخبار الطوال می نویسد: عتبه به شهر ابله رسید و آنجا را بزور بگرفت و به عمر چنین نوشت .... اما بعد ؛ سپاس الله را که ابله را بر ما فتح کرد ؛ اینجا لنگر گاه کشتی های عمان و بحرین و فارس و هندو چین است.ما زر و سیم و کالا و اموال و زنان بسیار و فرزندان مردم آن سامان را به غنیمت گرفتیم و من به خواست الله تفصیل این پیروزی را برای تو خواهم نوشت . سپس عتبه به مزار رفت و الله وی را بر مردم آن شهر پیروزی بداد و مرزبان آنجا را بدست او گرفتار کرد و عتبه او را بکشت و زنش را برای خود برداشت و جامه و سلاح او را بر گرفت و کمر بند وی را که انباشته از گوهر های زمرد و یاقوت بود برای عمر فرستاد.مسلمین از این خبر یکدیگر را بشارت دادند. می بینیم که هدف از جهاد و غزوه، چه بوده است .
چنین بود روزگار ایرانیان و چنین است پیام شاه ایران به مردمان:


همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
ازين مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانايی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه تخت و نه نام و نژاد
همی داد خواهند گيتی به باد
بسی گنج و گوهر پراکنده شد
بسی سر به خاک اندر آکنده شد
چنين گشت پر کار چرخ بلند
که آيد بدين پادشاهی گزند
ازين زاغساران بی آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
انوشيروان ديده بد اين به خواب
کزين تخت بپراکند رنگ و تاب
چنان ديد کز تازيان صد هزار
هيونان مست و گسسته مهار
گذر يافتندی به اروند رود
به چرخ زحل برشدی تيره دود
به ايران و بابل ز کشت و درود
نماند خود از بوم و بر تاروپود
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تيره نوروز و جشن سده
ز ايوان شاه جهان کنگره
فتادی بميدان او يکسره
کنون خواب را پاسخ آمد پديد
ز ما بخت گردون بخواهد کشيد
شود خوار هر کس که بود ارجمند
فرو مايه را بخت گردد بلند
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
به هر کشوری در ستمکاره ای
پديد آيد و زشت پتياره ای
نشان شب تيره آمد پديد
همی روشنايی بخواهد بريد

Borna66
09-14-2009, 08:50 AM
مردمان اما، چراغ آزادی را روشن نگه داشتند.
تازیان تازه مسلمان که با شمشیر و برای غارت آمده بودند،با مقاومت های سخت مردم روبرو گردیدند. در بیشترشهرها، پایداری و مقاومت ایرانیان، بی رحمانه سرکوب گردید . ایرانیان در نبرد "جلولا" از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب مسلمان در این جنگ آنچنان خشونتی به کار بردند که تمام مورخین از آن بنام "واقعه هولناک جلولا" یاد کرده اند. در این جنگ صد هزار تن از ایرانیان کشته شدند و مدت ها اجساد آنها روی زمین باقی مانده بود و زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند.این پیکار بدان جهت "جلولا" (پوشانیده) نام گرفت که از بس کشته دشت و صحرا را پوشانیده بود که نمودار عظمت و جلال جنگ بود. (تاریخ تبری)
ایرانیان در نبرد "نهاوند" نیز مقاومت بسیار و اعراب خشونت فراوان از خود نشان دادند. "عروه بن زید"(شاعر عرب) از جنگ نهاوند نیز بعنوان "پیکار هولناک" نام می برد. (اخبار الطوال)
دسته های ایرانی که گویند 400 هزار نفر بودند.در انجا بودند و بر شکیبایی و پایداری سوگند یادکرده بودند و اعراب از ایرانیان آنقدر کشتند که خدا داند و از اموال و غنیمت ها چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه آن ذکر نشده است. (آفرینش و تاریخ )

Borna66
09-14-2009, 08:50 AM
تاریخ چه می گوید؟

شاهنشاهى ایران به سبب كشمكشهاى دراز مدت با روم،دچار ناتوانی بسیار شده و درگیری های داخلی بر سر قدرت،جامعه طبقاتى بى رحم، دخالت های موبدان در کار دولت و سختگیری های آنان، نبود امنیت و آرامش در جامعه، خیانت سرداران و توطئه ها ی دولتی،سقوط ارزش های اخلاقی ، آزمندیهای حكام و فرمانروایان ، فساد و اختلاف موبدان و روحانیان، سبب شد تا بزرگترین دولت سیاسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. تمدن و فرهنگی باشکوه به سبب آمیزش دین با سیاست، به سبب نفوذ بی حد موبدان، فساد سران دولت و سرکوب آزادی ها به تند بادی در هم فرو ریخت. فراموش نکنیم یرکوب و کشترا دگراندیشانی چون مانویان و مزدکیان را. فراموش نکنیم که ساسانیان با کودتایی دینی به اشتقرار حکومتی دینی پرداختند. از سوی دیگرتازیان علاوه بر تشكیل یك واحد متشكل نظامى با بهره گیرى از اتحاد اعراب بیابانگرد، فرماندهى تازه نفس و پرقدرت ، شعارهای نو و برابری طلبانه ، همراهی ناراضیان، زمینه ی آماده در سرزمین های پیرامونی، به سرعت در حال گسترش بودند. از سوی دیگر این نکته را باید توجه داشت که هر چند سده یک بار که تمدن و فرهنگی به اوج خود می رسد، اقوام و قبایل وحشی به آن هجوم آورده و ریشه اش را می سوزانند. این نکته در تاریخ بیشتر کشورهای جهان به آشکار دیده می شود. نگاه کنید به یورش تازیان. یورش ترکان. یورش مغولان و.....

Borna66
09-14-2009, 08:50 AM
جنگ زنجیر
ابوبكر كه پس از پیامبر به خلافت رسید در ۱۲ هجرى برابر با ۶۳۳ میلادى زمان را براى نبرد با ایران آماده دید. وى سردار بزرگ عرب «خالد بن ولید» را به سوی ایران فرستاد.
خالد در حركت خود به سوی ایران ابتدا در جنوب بصره بانیروهای هرمز، سردار ایرانى درگیر شد و در نبردى تن به تن وى را كشت .تازیان نیز سپاه وى را از بین بردند. تازیان در درگیرى دیگرى، سپاه كمكى ایران به سردارى «قارن» را نیز در هم كوبیدند و جنگ سلاسل یا زنجیر سبب نخستین برترىتازیان برایران شد. در سلاسل بار دیگر تاریخ تکرار شد. بیابانگردانی نیمه وحشی به یاری یک ایده و رهبری جمع گرایانه بر تمدنی باشکوه اما ستمکارانه پیروزی یافتند.تازیان در «ولجا» نیز (نزدیك مصب دجله و فرات) شكستى دیگر نصیب سپاه ایران كردند. خالد عهد كرده بود كه تا هزار نفر را به هلاكت نرسانده باشد ، دست به غذا نبرد. وی هنگامی اقدام به خوردن غذا كرد كه مرادش برآورده شده بود.
جنگ اولیسنخستین برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اولیس» درنزدیكى فرات روى داد. سپاهیان ایران در این نبرد به شدت در برابر نیروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها سرخ كند و پس از پیروزى نیز سر صدها اسیر را برید.
خالد سپس پیشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزدیكى بابل،جنوب میاندورود را از دست ایران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم، جنگ با ایران را كنار گذاشت.

در همین زمان یزدگردسوم آخرین پادشاه ساسانى براى پایان دادن به پیشروى تازیان رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظیم گردآورد .عمر كه از عزم ایرانیان براىنبرد با خبر شده بود در مدینه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبیده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ایران فرستاد.
جنگ پل
«مثنا» سردار عرب كه جانشین خالد شده بود پس از چند نبرد با ایرانیان به دلیل کمی نیرو مجبور به عقب نشینى و منتظر نیروهاى مدینه شد. پس از رسیدن ابوعبیده، سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادویه سردار ایرانى رفتند.
در این جنگ جادویه از سى فیل جنگى استفاده كرد و نبردى سخت درگرفت كه ابوعبیده در آن كشته شد و تنها پایدارى «مثنا» سبب شد تا لشكر عرب از هم نپاشد. اعراب سراسیمه به اولیس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقیب آنهاچشم پوشید.
نبرد بوایب
به دستور عمر سردارى سپاه به مثنا سپرده شد و اعراب پس ازرسیدن نیروهاى كمكى در رمضان سال ۱۳ هجرى (۶۳۴ میلادى) با نیروهاى ایرانى در نزدیكى كوفه در محلى به نام بوایب نبردى سخت را آغاز كردند. مردان مهرویهسردار ایرانى در جنگ كشته شد و مثنا نیز زخمى كارى برداشت وچند هفته بعد درگذشت. اما در نهایت ایران شكست خورد.
نبرد قادسیه
در ۶۳۶ میلادى برابر با ۱۴ هجرى رستم فرخزاد وسعدبن ابى وقاص سرداری نبرد را به دست داشتند. سربازان تازی از بهترین جنگاوران عرب وسربازان شامى بود كه از نبرد با روم پیروزمندانه بازگشته بودند.
سپاه دو طرف در قادسیه (در ۳۰ كیلومترى كوفه ) در برابر هم صف آرایى كردند. در این جنگ كه از نبردهاى بزرگ تاریخ به شمار مى آید در ابتدا فیلان ایرانى سواران عرب را وادار به عقب نشینى كردند، اما پس ازآن تیراندازان عرب فیلان را از سر راه برداشتند. با ورود نیروهاى امدادى سورى به صف اعراب، قدرت آنها زیاد شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ایران را شكست دادند. تلفات ایران۱۰ هزار نفر و تلفات اعراب ۲ هزار نفر یاد شده است.
اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نیز سپاه ایران نتواند استراحت كند و از سویی زخمى شدن فیلهاى ایرانى نیز آرایش اردوى ایران را بر هم زد.
در روز چهارم آنچه كه شكست قطعى را نصیب ایران كرد برخاستن توفان خاك به سمت نیروى ایران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از این سپاه ایران از هم پاشید و درفش كاویانى به دست اعراب افتاد. دراین نبرد هزاران سرباز ایرانى نیز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگین ایران موجب برترى نظامى اعراب در میانرودان شد.مردمان ستمدیده از ساسانیان، ترس زده از برابر تازیان بی رحم و غارتگر گریختند تا در جایی دیگر برابر آنان بایستند.

Borna66
09-14-2009, 08:50 AM
نبرد مداین
عمر سعد دو ماه بعد به دروازه پایتخت ساسانیان رسید. تیسفون با گنجهاى بزرگش برابرتازیان بود. سربازان عرب اكنون به حدود ۶۰ هزارنفر افزایش پیدا كرده بود. تا این زمان ایرانیان مقاومت كرده بودند اما چون پایدارى و سرسختى اعراب بیشتر بود ، سرانجام در هر نبردی پیروز مى شدند . یزدگرد هراسان از این توفان و خیانت های پیرامونیان، تیسفون را بدون مبارزه رها كرد. جانشین او فرخ هرمز برادر رستم نیز پس ازچند نبرد در بیرون دژ، این شهر افسانه اى را به تازیان واگذار كرد و گریخت. خیانت و گریز، با همه ی جانفشانی های مردمان، راه را بر تازیان گشود..

شگفتا تاریخ:



ز ایران از ترک و از تازیان



نژادی پدید آید اندر میان



نه دهقان نه ترک و نه تازی بود



سخن ها به کردار بازی بود



همه گنج ها زیر دامن نهند



بمیرند و کوشش به دشمن دهند



بار دیگر و ده ها بار دیگر این بیت ها را بخوانیم و به روزگار خویش بنگریم! تکراری تلخ و سیاه!



چنان فاش گردد غم و رنج و شور



که شادی به هنگام بهرام گور



نه جشن و نه رامش، نه کوشش نه کام



همه چاره و تنبل و ساز دام



پدر با پسر کین سیم آورد



خورش کشک و پوشش گلیم آورد



زیان کسان از پی شود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

Borna66
09-14-2009, 08:50 AM
پایداری گام به گام


همدان

در یورش تازیان به همدان، مردم به سختی جنگیدند و در برابر اعراب مسلمان مقاومت کردند.به نوشته تبری : « جنگ و مقاومت مردم همدان در عظمت همانند جنگ نهاوند بود .... و از پارسیان چندان کشته شد که بشمار نبود»
شوشتر

در شوشتر ؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند . چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند ... پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اسلام در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند.( الفتوح – تذکره شوشتر سید عبدالله شوشتری )
استخر

پس از فتح" استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند.اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم" استخر" را محاصره کنند.مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم " استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان که کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ریختند پس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته " بودند بیرون از مجهولان . (کامل ابن اثیر)
در زمان علی نیز مردم "استخر" بار دیگر سر به شورش گذاشتند و این بار" عبدالله ابن عباس" به فرمان علی شورش توده ها را در خون فرو نشاند. (فارسنامه)
فارس و کرمان

در برابر تازیان،مردم فارس و کرمان نیز قیام کردند و عمال علی را از شهر بیرون کردند. علی برای خاموش کردن مردم" زیاد بن ابیه" را بسوی فارس و کرمان فرستاد. (مروج الذهب.)
ری

مردم شهر " ری " بارها علیه والیان شورش کردند. عمر و عثمان مجبور شدند چندین بار به ری لشکر کشی کرده و شورش مردم را سرکوب کنند. (فتوح البلدان)
در زمان علی هم مردم " ری " سر به طغیان گذاشته و از پرداخت خراج خود داری کردند و در خراج آن دیار کسری پدید آمد. علی "ابو موسی " را با لشکری فراوان به سر کوب شورش مردم ری فرستاد. (فتوح البلدان)
به نوشته ی تبری: « عبدالله بن عتبان(سردار عرب) در قم هر چهار پایی که یافت – از شتر و گوسفند – که عدد آن خدا می دانست، همه را جمع کرد و آنرا غنیمت کرد».
در حمله اعراب به ری مردم این شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند. «مغیرة» (سردار عرب) در این جنگ چشمش را از دست داد. تبری درباره پایداری مردم می نویسد: « مردم جنگیدند و پایمردی کردند .... و چندان از آنها کشته شد که کشتگان را با نِی شماره کردند و غنیمتی که خدا در ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود ....
به نوشته البلدان: در اخبار آل محمد آمده است که: ری نفرین شده است زیرا که اهل ری از پذیرش حق سرباز زدند.»
آذر بایجان

در زمان عمر مردم آذر بایجان چندین بار سر به شورش گذاشتند و با سپاهیان عرب بسختی جنگیدند. در زمان عثمان هم شورش های متعددی در آذربایجان روی داد. (فتوح البلدان )قیام دلاورانه ی بابک خرمدین و سرخ جامگان خرمدین از افتخارات تاریخ انسانی است. خرمدینان بیش از بیست سال آرامش را از خلیفگان گرفتند.
خراسان

مردم خراسان نیز که با تازیانه و شمشیر، قبول اسلام کرده بودند پس از چندی مرتد شدند و در زمان عثمان سر بشورش گذاشتند. به فرمان خلیفه "عبدالله بن عامر" و "سعید بن عاص" بسوی خراسان تاختند تا بار دوم "گرگان" و "طبرستان" و "تمیشه" را فتح نمایند. (مجمل التواریخ و القصص )
« یزید بن مهلب ازخراسان به خلیفه هشام نوشت: درمازندران آنقدراسیر گرفته ام که اگرآنها رابه ردیف کنم، یکسرآن نزد تو درشام وسردیگرش نزد من درطبرستان خواهدماند.» او در طبرستان اسیران راتا دو فرسخ در دوسوی جاده ها به دار آویخت. وبه خلیفه گزارش داد: «چندان غنایم ازگرگان برداشتم که قطار شتران حامل آنها از اینجا به شام رسد.»
در حمله به نیشابور ؛ مردم امان خواستند که موافقت شد ؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند ؛ به قتل و غارت مردم پرداختند ؛ بطوریکه آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند . (الفتوح)
سیستان

مردم سیستان نیز قیام کرده و حاکم عرب آنجا را از شهر بیرون کردند.( فتوح البلدان)
در حمله به سیستان مردم شهر، مقاومت بسیار و اعراب خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع بن زیاد(سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومتِ آنها، دستور داد:
و هم از آن کشتگان، تکیه گاهها ساختند و ربیع بن زیاد بَر شُد و برآن نشست و اسلام در سیستان متمکن(جای گیر) شد و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار درهم به امیرالمومنین دهند با هزار وصیف(غلام بچه) و ....
درحمله به سیستان درسال 30 هجری، ربیع بن زیاد، چنان از پایداری مردم به خشم آمد که دستور دادتا صدری بساختند از اجساد کشته گان، وهم ازنعش مردگان تکیه گاهی درست کردند، و وی برشد وبرآن بنشست وبا مرزبان سیستان، ایران بن رستم آزادخو به مذاکره پرداخت. وچون مرزبان سیستان چشمش به ربیع افتاد وصدراو از کشته گان دید، روبه همراهان نمود وگفت:« میگوینداهریمن به روز فرادید نیاید، اینک فرادید آمد که اندرین هیچ شک نیست...» وبا مرزبان سیستان در بدل دومیلیون درهم وهزار برده وصیف، با هزار جام زرین صلح کرد. درسال 60 هجری، درروزگار معاویه، عبیدالله بن ابی بکره حکمران سیستان از فرمانروای کابل وزابل (که زنبیل یا رتبیل نامیده میشد) یک میلیون درهم حق الصلح گرفت. وچندی بعد حکمران دیگر اموی، عبدالله بن امیه درسال 74 هجری، دربست از زنبیل یک میلیون درهم گرفت .بنابرتاریخ سیستان، چون کار بررتبیل تنگ گشت، یک خروارزر هدیه فرستاد وبا دوهزار هزار درهم صلح کرد، درحالی که عبدالله بن امیه خاص برای خود سیصدهزار درهم از او گرفته بود.
قیام های حمزه پسر آذرک شاری در سیستان نیز اهمیت بسیار دارد.
سیستان که مرکز پهلوانی و فرهنگ ایران باستان بود، به پایگاه خوارج و عیاران در مبارزه با تازیان بدل گشت و سرانجام شسپور آزادی بر بام سیستان به خروش درآمد و دلاوران عیار سیستانی آزادی را به ایران باز گرداندند.
فارس

در سال 28 هجری مردم فارس بر "عبیدالله بن معمر" شوریدند و او را کشتند و سپاهیان مسلمان را شکست دادند. مردم دارابگر هم علم طغیان برداشتند. (کامل )
در حمله به «شاپور» نیز، مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بطوریکه عبیدالله بسختی مجروح شد و آنچنان که به هنگام مرگ، وصیت کرد تا به خونخواهی او، ساعتی مردم شاپور را قتل عام کنند، سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند (تبری).
تبرستان

مردم تبرستان نیز سالهای طولانی در برابر اعراب مقاومت کردند.در زمان عثمان اعراب برای فتح تبرستان کوشیدند و "سعید ابن عاص" بجنگ مردم رفت. امام حسن و امام حسین نیز در این جنگ همراه "سعید بن عاص" بودند. (فتوح البلدان)

Borna66
09-14-2009, 08:50 AM
گرگان


در حمله ی اعراب به گرگان ؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند ؛ بطوریکه سردار عرب( سعید بن عاص ) از وحشت ؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت ؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند ؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید ؛ بجز یک تن ؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت : « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم ! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود . ( طبری .تاریخ کامل )

مردم گرگان در زمان "سلیمان بن عبدالملک اموی" سر به طغیان برداشتند و عامل خلیفه را کشتند. "یزید بن مهلب" برای سر کوبی مردم بسوی گرگان شتافت."یزیدبن مهلب" در گرگان سوگند خورد که با خون عجم آسیاب بگرداند و گندم آرد کرده و بخورد. (فتوح البلدان)
مردم گرگان در زمان عثمان بار دیگر شورش کردند و از دادن خراج و جزیه خودداری کردند (تبری . جلدپنجم). در زمان سلیمان بن عبدالملک اموی نیز مردم گرگان شورش کردند و عامل خلیفه را کشتند.یزید بن مهلب نیز در سال 99 هجری با یکصد و بیست هزار سپاه بسوی گرگان شتافت و به نوشته ی تبری چهل هزار تن از مردم گرگان را بقتل رساند. چند سال بعد قحطبه بن شبیب نیز قریب سی هزار تن از مردم گرگان را کشت.
گیلان و دیلمستان

گیلکان و دیلمان 250 سال در برابر هجوم تازیان مقاومت کردند. اعراب مسلمان این نواحی را"ثغر" می خواندند که یعنی: مرزی که ولایات اهل کفر را از مسلمانان جدا می سازد.
مردم گیلان و تبرستان و دیلمستان سالها در برابر هجوم سپاهیان اسلام پایداری و مقاومت کردند و در حقیقت، اعراب مسلمان هیچگاه نتوانستند گیلان و تبرستان و دیلمستان را تصرف نمایند. در زمان عثمان اعراب برای فتح تبرستان تلاش بسیار کردند و سعید بن عاص بدستور عثمان بسوی تبرستان روانه شد. در این هجوم امام حسن و امام حسین(فرزندان حضرت علی) نیز با سعید بن عاص همراه بودند. اما اعراب هیچگاه نتوانستند حاکمیت خود را بر نواحی تبرستان برقرار نمایند( اسلام شناسی – علی میرفطروس).

ابن فقيه همدانی می نويسد:در زمان حجاج ابن يوسف ثقفی خونخوار که دشمن خونخوارايرانيان وشيعيان بود نبردهای سخت وخونينی بين مردم گيلان و سپاهيان خليفه روی دادکه تعداد بسياری از دو طرف کشته شدند و شکست های سختی بر سپاه خليفه افتاد دو طرفکه از ادامه اين نبردهای خونين به ستوه امده بودند تصميم به مذاکره گرفتند وديلميان سفيران خود را برای گفتگو به بغداد فرستادند در اين هنگام حجاج برایترساندن گيلکان (ديلميان) نقشه ای را که با کمک اگاهان به سرزمين ديلمان وگيلانکشيده بود را پيش اورد وگفت يا تسليم شويد ويا جزيه بپردازيد ويا به کمک اين نقشهبر سرزمينتان چيره خواهم شد وان را تصرف خواهم کرد

فرستادگان ديلميان گفتند ای حجاج در اين نقشه نشانی از سواران مانيست وچون بدانجا درايی انان را نيز خواهی ديد

به دنبال اين موضوع نبرد دوباره شروع شد وحجاج اين بار پسرش را بهجنگ ديلميان فرستاد که سپاه بزرگ او نيز به سرنوشت سپاهيان پيشين دچار شدند وپس ازچند ماه نبرد با دادن تلفات سنگين ناچار به عقب نشينی شدند

همچنين حجاج دستور داد تا بين کوفه وقزوين برجهای بسيار بلند ساختندو هر گاه که قزوين مورد تازش واقع شد روزها با فرستادن دود به اسمان وشب ها با روشنکردن اتش به کوفه خبر داده شود تا سپاه برای دفع ديلميان ارسال گردد هر چند که اينتدبير نيز چاره گشا نبود وديلميان همواره به پادگانهای اعراب در قزوين يورشميبردند

سالها بعد مرد اويج ديلمی سردار دلاور گيلان نيز که از اين خطه برخاسته بود سعی کرد تا سلسله ساسانيان را از نو زنده کند و اداب ورسوم ايرانی را ازنو زنده کند در اين راستا خود جشن های کهن وبزرگ ايرانی را ترتيب ميداد ودر انهاشرکت می کرد هر چند که به دست نامردمان به نامردی کشته شد
شورش دیگری در چالوس رویان روی داد و عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه رسیدگی به شکایات مردم ؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبید ند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد ... و املاک مردم را بزور می بردند ..( تاریخ طبرستان. تاریخ رویان ؛ اولیاء الله آملی)
سمرقندشورشهاي‌ پی در پی مردم سمرقند‌،تازیان رابه‌ اجراي‌ سياست‌کوچ دادن اعراب‌ مسلمان‌ به اين‌ شهر، به‌ منظور مهار عصيان‌سمرقنديان‌ و گسترش‌ اسلام‌ در ميان‌ آنان‌ واداشت‌. تلاشهاي‌ ابن‌ فتيبه‌ سردارمعروف‌ مسلمان‌ در اين‌ زمينه‌ مشهور است‌. با اين‌ همه‌ بخشي‌ ازاهالي‌ سمرقند تا ساليان‌ دراز پس‌ از فتح‌ اين‌ شهر توسط‌ مسلمانان‌، همچنان‌ بركيش‌ زردشت‌ باقي‌ ماندند. به‌ نوشته ی استخري‌: در سمرقند بازاري‌ به‌ نام‌ سرطاق‌وجود دارد كه‌ رودخانه‌اي‌ در زير آن‌ جاري‌ است‌ و آبادترين‌ منطقه‌ شهر مي‌باشد. دكانهاي‌ زيادي‌ براي‌ حفظ‌ جوي‌ وقف‌ كرده‌اند كه‌ توسط‌ زردشتيان‌ در طول‌ سال‌نگه‌داري‌مي‌شود و زردشتيان‌ محافظ‌ نهراز پرداخت‌ جزيه‌ معاف‌ بودند. اين‌ كشاورزان‌ زردشتي‌، سنت‌ حراست‌ ازرودخانه‌ را كه‌ در تأمين‌ معاش‌ منطقه‌ نقش‌ اساسي‌ داشتند طي‌ قرون‌ متوالي‌ حفظ‌كردند.

Borna66
09-14-2009, 08:51 AM
بخارا درتاریخ بخارا چنین آمده است:« وهربارکه اهل بخارا به ظاهر مسلمان شدندی، چون سپاهیان عرب باز گشتندی ردت آوردندی وکافر شدندی. وچون بار چهارم قتیبه حرب کردوشهر بگرفت برای آنکه مسلمانی اندر دل ایشان بنشاند، کار برآنان سخت کرد، وفرمود تا همه مردمان شهر یک نیمهً از خانه های خویش را به اعراب دهند تا درآن بسر برند و در همه حال از احوال ایشان باخبر باشد وآن مردم از این راه به ضرورت مسلمان بمانند. بدین طریق احکام شریعت را به بخاراییان لازم گردانید ومسجدها بساخت وکفر گیران( زرتشتیان) از مردمان برداشت وفرمود که هرعرب درخانه او برکفرش شهادت دهدیا گواهی دهد که دراحکام شریعت تقصیری کرده است، عقوبت یابد.... ودر بیکند (نزدیک بخارا) خون ومال مردمان رابرعسکریان خود مباح گردانید وفرمود که شهر غارت کنند، وبدنبال این فرمان هرکه دربیکند اهل حرب بود کشته شد وهرکس که اهل حرب نبود به بردگی درآمد، چنانکه اندربیکند کس باقی نماند.»مردم‌ بخارا علي‌رغم‌ صلح‌ با مسلمانان‌، چندين‌ بار پيمان‌شكستند. نتيجه‌ي‌ اين‌ پيمان‌ شكنيها، فرماني‌ بود (صادره‌ از سوي‌ قتيبه‌ والي‌اموي‌ شهر) كه‌ براساس‌ آن‌ مردم‌ شهر مؤظف‌ به‌ واگذاري‌ نيمي‌ از خانه‌ هايشان‌به‌ مسلمانان‌ شدند. اين‌ فرمان‌، بر آن‌ دسته‌ از زردشتيان‌ (به‌ گفته‌ نرشخي‌مغان‌ و بزرگان‌ بخارا) ثروتمندي‌ كه‌ حاضر به‌ زندگي‌ در كنار مسلمانان‌ نبودند،گران‌ آمد. از اين‌رو در خارج‌ از شهر بخارا شهري‌ مختص‌ خود بنا كردند. هفتصدمنزل‌ مسكوني‌ و آتشكده‌هاي‌ چند كه‌ آثار اين‌ شهر تا زمان‌ نرشخي‌ باقي‌ بود.سايرين‌، اما، يا توانايي‌ مالي‌ براي‌ برپايي‌ مسكن‌ جديد را نداشتند و يا ازپايگاه‌ طبقاتي‌ برجسته‌اي‌ كه‌ مانع‌ اقدامات‌ پيشگيرانه‌ والي‌ مسلمان‌ شودبرخوردار نبودند. در واقع‌، سياست‌ اسكان‌ مسلمانان‌ به‌ منظور پيشگيري‌ از عصيان‌و مرتدشدن‌ اهالي‌ بخارا و گسترش‌ اسلام‌ در ميان‌ آنان‌ به‌ اجرا درآمد با اين‌حال‌ نتيجه‌ رضايت‌بخش‌ نبود، پس‌ از گذشت‌ دو دهه‌ و در زمان‌ امارت‌ اسد بن‌عبداللّه‌ قسري‌، هنوز اكثريت‌ اهالي‌ بخارا، را اهل‌ ذمه‌ تشكيل‌ مي‌دادند. حضورزردشتيان‌ در بخارا حتي‌ تا روزگار ابوريحان‌ بيروني‌ و نيز مشهودات‌ وي‌ ازبرگزاري‌ مراسم‌ زردشتي‌ در آتشكده‌هاي‌ اين‌ شهر در طول‌سال‌ خبر داده‌ است‌. اين‌ گزارش‌ در عين‌ حال‌ بيانگر تعداد قابل‌ توجه‌زردشتيان‌ در بخارا در روزگار ابوريحان‌ است‌، چه‌ شيوه‌ي‌ رايج‌ مسلمانان‌ آن‌ بودكه‌ اماكن‌ مذهبي‌ اهل‌ ذمه‌ را جز به‌ تعداد مورد نياز باقي‌ نگذاشته‌ و بقيه‌ رايا تبديل‌ به‌ مسجد كرده‌ و يا ويران‌ مي‌نمودند. سمعاني‌ نيز ازمسلمان‌شدن‌ يك‌ شخص‌ زردشتي‌ به‌ نام‌ الماخي‌ و ساختن‌ مسجدي‌ توسط‌ وي‌ در بخاراخبر داده‌ است‌
خوارزم و فرا رود

لشکرهای عربی درتمام سرزمینهای گشوده شده، ازهیچ گونه ستم وتجاوز دریغ نورزیدند. مسعودی می نویسد :«وقتی حَجّاج بن یوسف ثقفی درسال 95 هجری در 54 سالگی بمرد، شمارکسانی که وی درمدت بیست سال حکومت خود گردن زده بود، بجز آنهایی که درجنگهای کشته شده بودند، 120 هزار کس برآوردکردند. هنگام مرگ او پنجاه هزار مرد وسی هزار زن درزندانهای اوبودند که از آنها شانزده هزار زنبرهنه می بودند. زندانهای زنان ومردان یکی بود وهیچکدام از زندانها حفاظتی نداشتند وتا زندانیان را ازآفتاب تابستان ویا سرمای زمستان محفوظ دارند.
درتجارب السلف آمده است که« حجاج دستور داده بود که تا زندانیان رآب آمیخته با نمک وآهک دهند وبجای طعام، سرگین آمیخته با گمیز خر دهند.»
دوران شمشیرکشی قتیبه بن مسلم سردار حجاج بن یوسف، نه تنها از خونبار ترین دوره های تاریخ خراسان بلکه از دورانهای ننگین تاریخ همه ی جهان بود، زیراکه به سخن یک شاعر عرب که تبری درتاریخ خود آورده است وی از هرشهری که سوارانش درآن رفتند، جز گودالی وگورستانی برجای نگذاشت.

«اعراب فاتح اسیران جنگی را می کشتند وزنان وفرزندان شان را به بردگی می بردند، بطوری که بازارهای برده فروشان کوفه وبصره از حاصل غنایم قتیبه لبریز شده بود و درسراسر دوران خلافت اموی این وضع ادامه داشت.»
مسعودی می نویسد:«بسیارمیشد که کودکان مخالفان را دربرابردیدگان شان درآب جوش می انداختند ومی پختند وتن های خود آنان رابا تراشه ً تیز زخم میزدند وبرآنها سرکه ونمک می پاشیدند.»
درزین الاخبار آمده است: چون مردم روستایی از روستاهای ایران به مخالفی پناه میدادند، ماموران حجاج همه مردم آن روستا رامیکشتند وپس خودآن روستا را ویران میکردند.
در آثار الباقیه آمده است:قتیبه خوارزم را چنان غارت کردکه بعد ازآن این ناحیه هرگز رونق پیشین خود راباز نیافت. کتابهای کهن وآثار خطی خوارزم را نیز یکسره نابودکردتا مردم آن گذشته ی خود رااز یاد ببرند. علاوه براین قتیبه از خوارزم یکصد هزار اسیر آورد که همه را به بازارهای برده فروشان (بصره وکفه) فرستاد.
تبری می نویسد: چون اسیران را بیاوردند، قتیبه بگفت تا تخت وی را بیرون آوردند ومیان کسان جای گرفت وبگفت تا هزار کسازاسیران را پیش روی او بکشند وهزارکس راطرف راست اوبکشند وهزار کس راطرف چپ وی وهزارکس را پشت سروی

Borna66
09-14-2009, 08:51 AM
قتیبه در سال 90هجری درتخارستان درجنگ با نیزک بادغیسی، دوازده هزارکس از مردم شورشی رابه دارآویخت، چنانکه چوبه های دار تاچهار فرسنگ ردیف شده بودند.
نبردهای ایرانیان با تازیان از این قرار بودند:

نبرد زنجیر٬ در ۴ فرسنگی بصره کنونی. اردشیر پسر شیرویه پادشاه ایران بود.

نبرد مذار٬‌ در محلی به نام مذار در حوالی بصره

نبرد ولجه٬ در محلی به نام ولجه در کنار فرات
نبرد الیس٬ خالد فاتح عرب جمع کثیری از ایرانیان را به اسارت گرفت و چون سوگند یاد کرده بود تا آنکه از خون ایرانیان نهری جاری نکند غذا نخورد دستور داد جمیع اسرا را گردن زدند تا سوگندش درست درآید. ۱۲ هجری

نبرد امغیشا٬ ‌در ساحل غربی فرات

نبرد حیره

جنگ انبار

نبرد عین التمیر

نبرد نمارق

نبرد کسکر

نبرد پل در قس الناطف ۱۳ هجری

نبرد بویب ۱۳ هجری

فتح ابله٬‌ بصره کنونی

جنگ قادسیه ۱۴ یا ۱۶ هجری

جنگ برس

جنگ بابل

فتح شهر ویه اردشیر(بهرسیر)

جنگ جلولا ۱۶ هجری

فتح تکریت

فتح ماسبذان

جنگ قرقیسا

جنگهای متعدد سپهبد هرمزان با اعراب در خوزستان و اهواز و در آخر در شوشتر

فتح شوش

فتح جندی شاهپور ۱۷ و ۱۸ هجری

جنگ نهاوند٬ ۱۰۰ هزار ایرانی کشته شدند ۲۱ هجری

جنگ واجرود ۲۳ هجری

Borna66
09-14-2009, 08:51 AM
جلوه های گوناگون ایستادگی

ایرانیان نخست به حمایت از جنبش های مردم عرب و مخالفان حکومت برخاستند. سپس از ناراضیان قلمروهای شکست خورده پشتیبانی کردند.
در گام بعدی جنبش های آزادی خواهی در ایران آغاز شد. قیام های مردمی دویست سال تمام ایران را در می نوردید و این آتش هرگز خاموش نشد.
جنبش ترجمه برای حفظ آثار ادبی و فرهنگی ایران از نابودی، جنبش شعوبیه برای راندن بیگانگان از ایران، جنبش های فرهنگی و ادبی که ابن مقفع و رودکی و سرانجام فردوسی از میان آن برخاست، شکل های دیگر ایستادگی ایرانیان بود. جنبش های فکری و آیینی چون: سیمرغیان، خرمدینان،قرمطیان، زندیقان و اسماعیلیان نیز در این روند نقش بسیار مهمی داشتند

نخستین گام ها:
ایرانیان و مختار


ایرانیان از آغاز بروز اختلاف در امر خلافت برای از میان بردن حکومت عرب استفاده کردند، به عباسیان علیه حکومت اموی کمک نمودند و سپس به آل علی در برابر عباسیان پیوستند و به اشکال گوناگون دستگاه حکومتی عرب را متزلزل کردند. تا آن که قدرت آن ها را بکلی برانداختند. هنگامی که مختار بن ابوعبیده تقفی به خونخواهی حسین بن علی برخاست موالی یعنی ایرانیان مسلمان بدو پیوسته و ضربت سختی به خلافت اموی وارد کردند. از هشت هزار تن سپاهیان مختار کمتر ازیک دهم آن ها عرب و بقیه ایرانی بودند. قیام مختار بدست مصعب بن زبیر سرکوب شد.
ایرانیان و ابن اشعث

ابن اشعت یکی از سرداران عرب بود که به کمک مردم کرمان و بر حجاج فرمانده خونخوارعرب بشورید، بصره و کوفه را تصرف کرد و کار او به کمک موالی بالا گرفت چنان که حجاج از عهده او برنیامد و بین او و ابن اشعت هشتاد جنگ اتفاق افتاد. سرانجام سپاه تازه ای از شام به مدد حجاج آمد و ابن اشعت شکست خورد. در این جنگ حجاج به درجه ای در کشتار و بی رحمی افراط کرد که حتی خلیفه اموی او را سرزنش نمود.
ابو لوء لوء

ابو لوء لوء اولین اسیرایرانی بود که نتوانست رفتار ناپسند و غیرانسانی اعراب را با کودکان و اسرای ایرانی تحمل کند و او که از جور مولای خود مغیّره به عمر شکایت برده و داد نستانده بود، عمر را با کاردی دو دمه از پای درآورد. ایرانیان ازاو شیعه ای ساختند و او را به شخصیتی تاریخی تبدیل کردند، اما در واقع او همچنان به مذهب اجداد خود باقی بود.

ایرانیان و خوارج

جنبش ضد عرب در ایران موجب شد که ایران پناهگاه مخالفان اموی گردد. خوارج در امر خلافت نظری دموکراتیک داشتند و به دسته های چندی تقسیم می شدند. مردمانی دلیر و بی باک، در امر مذهب سختگیر و با ایرانیان که بیشتر طرفدار مذهب تشیع بودند اختلاف نظر داشتند. ولی همین که در جزیره، کار بر آن ها سخت شد گروهی به ایران آمدند و به کمک مردم علیه خلفا قیام کردند و با سرسختی با آن ها جنگیدند. فقط صفاریان که ایرانی و طرفدار استقلال ایران بودند توانستند خارجیان را در جنوب ایران سرکوب کنند. از سرکردگان معروف خارجیان در سیستان حمزه و عمارخارجی هستند.
جنبش های ایرانیان:

جنبش در خراسان وفرا رود

اسلام گرچه درغرب ایران به تندی و در میان موجی از خون و کشتار پیش رفت، اما در شرق با مقاومت بیشتری روبرو گردید. این منطقه به علت دوری از مرکز قدرت اسلامی، ابتدا مورد هجوم اعراب قرار نگرفت. مردم این سامان از آزادی نسبی برخورداربودند. زردشتیان، مانویان و بودائیان در کنارهم زندگی می کرند. مدتی طول کشید تا فرماندهان عرب خراسان و فرا رود را به تصرف درآوردند. پس از تسلط اعراب نیز خراسان ضعیف ترین نقطه کشور پهناور اسلام بود. بسیاری از نو مسلمانان فقط مسلمان ظاهری بودند و از هر موقعیتی برای بازگشت به دین خود و رهایی از حکومت عرب استفاده می کردند. خاندان علی وعباسی، که سودای خلافت داشتند، چون این منطقه را برای گردآوری نیروهای ضد اموی مساعد می دیدندو مبلغان خود را پنهانی بدانجا می فرستادند. بدین ترتیب جبهه ای از ایرانیان و عناصر عرب ضد خلفا تشکیل گردید. اینک پاره ای از این جنبش ها:

Borna66
09-14-2009, 08:51 AM
قیام به آفرید

به آفرید پسر ماه فرزین از مردم زوزن از پیرامون نیشابور خراسان بود که در عهد ابومسلم قیام کرد. او تغییراتی در مذهب زردشت داد و به نام دین نویی آن را تبلیغ می کرد. می گفت ثروت هیچکس نباید از چهارصد درهم تجاوز کند. برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. آن ها به آبادی راه ها و پل ها پرداختند و یک هفتم دارایی خود را در این راه صرف می کردند.
پیشوایان زردشتی به ابومسلم شکایت بردند و چون او به همراهی زردشتیان نیازمند بود، جنبش به آفرید را سرکوب کرد.
«به آفرید مغ اندر روستاي خواف و بست نيشابور بيرون آمد. و اين بهافريد از روستاي زوزن بود و اندر ميان مغان دعوي پيامبري كرد، و بسيار مردم را از ايشان مخالف كرد، و هفت نماز فريضه كرد و سوي آفتاب هرجاي كه باشد. از اين نمازها يكي اندر توحيد خداي عزّوجلّ. دو ديگر اندر آفريدن آسمان و زمين. وسوم اندر آفرينش جانوران و روزي هاي ايشان. و چهارم اندر مرگ. و پنجم اندر راستخيز و شمار. و ششم اندر بهشت و دوزخ. وهفتم اندر تحميد و سپاسداري بهشتيان. و گوشت مردار حرام كرد بر ايشان خوردن. و نكاح مادر و خواهر و خواهر زاده و برادرزاده حرام بود. و كابين زن را از چهارصد درم گذشتن حرام كرد و هفت يك بخواست از خواست هاي ايشان. و از دست رنجشان همچنين. و آن ملت بر مغان تباه كرد.
پس موبدان پيش ابومسلم آمدند، و از بهافريد شكايت كردند و گفتند: دين بر شما و بر ما تباه كرد. پس ابومسلم مر بهافريد را بگرفت و بر دار كرد. و قومي را كه بدو بگرويده بودند بكشت».(زین الاخبار)

قیام ابومسلم

"اگر توانستی عرب زبان در خراسان نگذاری چنین کن و هر کودکی قدش به پنج وجب رسید و درباره او شک داشتی خونش بریز...."
این دستور ابراهیم امام به ابومسلم از پناهگاهش در عراق است. با داشتن چنین دستوری ابومسلم در خراسان قیام کرد. درباره نسب او اختلاف است. از نظر ما این امر اهمیت زیادی ندارد، آنچه ابومسلم را در نظر مردم ایران بزرگ کرد و تا حد خدائی رساند، رهبری او از جنبش ضد عرب بود. با تدبیر بین اعراب ساکن خراسان تفرقه انداخت و گروهی را به طرف خود جلب کرد. سپس به کمک توده مردم به نام عباسیان اعراب را سرکوب نمود. قیام او عامل مهم سقوط امویان گردید. عباسیان به خلافت رسیدند ولی ابومسلم در سر هوای استقلال داشت و نقطه اتکاء او نیروهای لشگری و مردم خراسان بودند. عباسیان این معنا را دریافتند و ناجوانمردانه او را کشتند. قتل ابومسلم خود جنبش های دیگری را که به برخی از آن ها اشاره می شود در پی داشت:
سنباد

به خونخواهی ابومسلم از دهات اطراف نیشابور قیام کرد، شهر "کومش" را اشغال نمود و به خزائن ابومسلم دست یافت و قصد خود را مبنی بر تصرف حجاز و برانداختن حکومت عرب اعلام کرد. مردم زیادی بر او گرد آمدند. مزدکیان و شیعیان بدو پیوستند. اتباع او به صد هزار تن رسید. پس از پیروزی هایی که نصیب او شد جهوربن مزار سردار منصور او را شکست داد و مقتول کرد. این قیام 70 روز طول کشید و طبق نوشته "الفخری" شصت هزار تن از طرفدارانش مقتول شدند .
حدود دو ماه پس از کشته شدن ابومسلم خراسانی، سنباد که از جرگه ی آتش پرستان نیشابور و از اهالی بویاباد و یا اهروانه (ی نیشابور) بود به خونخواهی او برخاست. از رویدادهای زندگی سنباد پیش از هنگامه های آشنایی وی با ابومسلم اطلاع جامعی در دست نیست. در روضة الصفا آمده است: «سنباد از جمله آتش پرستان نیشابور بود و فی الجمله مکنتی داشت و در آن روز که ابو مسلم از پیش امام به مرو رفت، او را دید و اثار دولت و اقبال در ناصیه ی او مشاهده کرد. او را به خانه برد و چند گاه شرایط ضیافت به جای آورده و از حال وی استفسار نمود. ابومسلم در کتمان امر خود کوشید. سنباد گفت که قصه ی خود با من بگوی و من مردی راز دار و امینم، افشای اسرار تو نخواهم کرد. ابو مسلم شمه ای از ما فی الضمیر خود را در میان نهاد. سنباد گفت مرا از طریق فراست چنان بخاطر می رسد که تو عالم را زیر و زبر کنی و بسیاری از اشراف عرب و اکابر عجم را به قتل برسانی و او از این امر مسرور و مستبشر گشت و سنباد را وداع نموده به نیشابور رفت».
فریدون گرایلی ،تاریخ نگار نیشابور، رویداد های زندگی سنباد را پس از دیدار او با ابو مسلم چنین نقل می کند: «پس از این واقعه و دیدار سند باد در سلک سر سپردگان ابومسلم در آمد و برادرش نیز جامه ی سیاه پوشید. ابومسلم دو هزار مرد در اختیار وی گذارد تا خانمان اعراب خراسان را براندازد. و سنباد که پسرش را اعراب به خواری پیش چشم وی کشته بودند و حتی برخی گفته اند که گوشت پسرش را به او خوراندند. هرگز این همه پستی و نامردمی را فراموش نکرد و به همین خاطر نیز به سیاه جامگان پیوست و به سپه سالاری نیز رسید. پس از مرگ ابو مسلم به سال 137 هجری سنباد قیام کرد. گرچه این نهضت هفتاد روزه کوتاه بود اما شورشی تند و بی پروا و کوبنده و خونین و هولناک به حساب می آمد ... سنباد اهل ری و طبرستان را دعوت کرد و به اتحاد و اتفاق ترغیب نمود. ایشان پذیرفتند. سپس به تصرف قزوین همت گماشت. اما حاکم قزوین وی را دستگیر کرد و به ری فرستاد و در ری سنباد بخشیده شد. اما باز طغیانگری آغاز کرد و سر به عصیان برداشت و به ری حمله برد و ابوعبدالله، والی آنجا را بکشت. گفته اند غنائم و ذخایر ابومسلم به دست وی افتاد که از شمار بیرون بود و صد هزار مرد بر وی گرد آمدند. از ری تا نیشابور را گرفت. چون شیعیان و خرمدینان و مزدکیان و سیاه جامگان و پاره ای از زردشتیان (مجوسان که آنها را وگوس ها و مغ ها گفته اند) با وی همدست و همداستان بودند. اهنگ برانداختن خلیفه و ویران کردن کعبه نمودند. قدرت روز افزون سنباد، خلیفه ی عباسی – منصور- را متوحش و هراسان کرد. بطوریکه خلیفه سرداری به نام جهور فرزند مرارعجلی با ده هزار مرد به دفع وی گماشت. سنباد در صحرای میان همدان و ری با وی روبرو شد. در این رزم حدود شصت هزار تن کشته شدند. و سنباد شکست خورد. و جمعی از یاران وی به هزیمت رفت و کودکان و زنان بسیاری نیز اسیر شدند. سنباد به طبرستان گریخت. و از سپهبد خورشید – شاهزاده ی آن- پناه و یاری خواست، اما در این راه به دست طوس که از کسان اسپهبد مذکور بود کشته شد. و سرش را به نزد خلیفه فرستادند».(نیشابور شهر فیروزه)
دکتر غلامحسین صدیقی به نقل از ترجمه ی بلعمی در خصوص پایان کار سنباد نوشته است:«سنباد شکسته شد و به ری باز آمد به هزیمت، و از ری به گرگان شد و اسپهبد گرگان هرمز بن الفرخان (صحیح ونداد، هرمز بن الفرخان، ولی اسپهبد تبرستان درین سال تا سال 142 خورشید نام داشت) او را بگرفت و بکشت به فرمان منصور». وی همچنین از محل قتل سنباد به نقل از تاریخ طبری آورده است «قتل سنباد در بین طبرستان و کومش واقع شد».
اما جهور که به منظور سرکوب شورش سنباد از جانب خلیفه مأمور شده بود، خود تحت تاثیر افکار ایرانیان آزادیخواه و نیز به طمع خلافت، شورشی دیگر بر خلیفه را آغازید.

Borna66
09-14-2009, 08:51 AM
اسپهبد خورشید

خورشید از سپهبدان تبرستان بود.
هنگام پیدایش دولت عباسیان، چون ابو مسلم از او خواست تا از پرداخت خراج به عامل اموی خودداری کند و در مقابل به دولت جدید اظهار بپیوندد، در قبول این دعوت، تردید نکرد.تا زمانی که ابو مسلم در زندهبود هیچ برخوردی با اعراب برایش پیش نیامد. بعد از ابو مسلم هم وقتی سنباد مجوس در نیشابور و ری به خونخواهی سردار سیاه جامگان اعلام قیام کرد، اسپهبدبا او سازشی داشت. از این رو، سنباد پیش از درگیری با سپاه خلیفه، قسمتی از خزاین و اموال خود و خزینه ی ابومسلم را به تبرستان نزد وی فرستاد، و خودش در مقابله با سپاه خلیفه، که جهوربن مرار عجلی، رهبری آن را داشت در صحرای بین ری و هموان شکست خورده و فراری شد . گویند آمار کشته شدگان سپاهش به حدی بود که تا سال 300 استخوانهای کشته شدگان در آن مکان باقی مانده بود. سنباد خود از اسپهبد خورشید پناه خواست و به این ترتیب روی به طبرستان نهاد. اما طوس، پسر عموی اسپهبد که از جانب او با ساز، مرکب، آلات و هدایا به استقبال سنباد رفته بود به خاطر بی حرمتی که در رفتار سنباد احساس می‏کرد او را کشت و آن چه را که از سنباد به همراه داشت برای اسپهبد به طبرستان آورد.
اسپهبد خورشید او را به خاطر این کارش سرزنش کرد و دشنام داد، لیکن خزاین و اموال سنباد و ابومسلم را به تصرف درآورد. جهوربن مرار هم که با پیروزی بر سنباد بر ری و اطراف آن مسلط شده بود، خبر فرار و قتل سنباد را با داستان خزاین و اموالی که به دست اسپهبد افتاده بود به خلیفه گزارش داد. خلیفه در جواب برای او نوشت که آن مالها را از اسپهبد به جد مطالبه کند و آن چه را که به ابومسلم تعلق دارد با سر سنباد به درگاه خلافت ارسال نماید. با آن که اسپهبد با تمام ناخرسندی‏اش، سر سنباد را که خلیفه خواسته بود به درگاهش فرستاد ، اما در همان زمان مقدمات شورش را آماده می ساخت .
لشکر خلیفه که سرداران آن چون ابوالخصیب مرزوق، روح بن حاتم مهلبی، و خازم بن خزیمه تمیمی بودند و خود را برای تسخیر ولایت آماده می‏کردند، به راهنمایی عمر بن العلاء قصابی از اهل ری که در ماجرای قیام سنباد نیز با گردآوری یک دسته جنگجو کوشیده بود تا خود را هوا خواه خلیفه و مدافع اسلام نشان دهد، لشکر دشمن را به داخل شهر راه گشود. پس از آن آمل تسخیر شد.اسپهبد خورشید که غافلگیر شده بود به کوهستان پناه برد. در حدود رویان در قلعه‏ای به نام طاق که مدخلی غار مانند داشت و دسترسی به آن غیر ممکن بود با خانواده و همراهان پناه گرفت. اما چون قلعه در محاصره قرار گرفت، اسپهبد برای گردآوری سپاه از راه کوهستانهای لاریجان به نواحی گیل و دیلم رفت. در غیاب او، قلعه به تسخیر سپاه اعراب درآمد و زن و فرزندانش اسیر شدند. خلیفه و برخی از سران عرب دخترانش را به بردگی گرفتند.
پسرانش نیز مجبور به قبول اسلام شدند، و به خودش پیغام دادند کهاسلام بیاورد و حکومت تبرستان را بگیرد. اما اسپهبد، آواره و نومید، با خوردن زهر به زندگی خویش پایان داد .


اسحاق ترک

اسحاق پس از مرگ ابومسلم در فرارود قیام کرد و مدعی شد که ابومسلم نمرده بلکه غیبت کرده و ظهورخواهد نمود. لقب ترک را به اسحاق از آن رو داده اند که در ترکستان به تبلیغات خود دست زد. گروهی از جانبداران ابومسلم بدو پیوستند، ولی سرانجام قیام او با شکست مواجه شد. تازیان در جنگ با اسحق ترک در نزدیکی ساوه و قم امروزی چهل هزار ایرانی را کشتند تا برگ سیاه دیگری از خوی وحشیگری خود را برجای گذارند
راوندیان

هنوز منصورخلیفه عباسی از قتل ابومسلم فارغ نشده بود که راوندیان پدید آمدند. این فرقه مذهبی به دست ایرانیان بنیاد نهاده شد. عقاید آنان ترکیبی از مذاهب گوناگون بود. از جمله به تناسخ، مظهریت و پاره ای از افکار مزدک باور داشتند. جنبش آن ها بدانجا رسید که قصر خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند. اگر معن بن زائده، که یکی از سرداران شجاع عرب و مغضوب خلیفه بود، از نهان گاه خود بیرون نتافته و به راوندیان نتاخته بود، کار خلیفه را ساخته بودند. راوندیان به شدت سرکوب شدند ولی تا مدتی افکار آن ها طرفدارانی داشت.
استاذسیس

استاذسیس یکی از متنفدین محلی در سیستان و هرات بود. به گفته "الیعقوبی" از شناسایی مهدی به ولایت عهد منصور سرپیچید. تبری و ابن اثیر می نویسند که سیصد هزار کس بر او گرد آمدند. بر خراسان و مرو دست یافت. خود را موعود زردشت یعنی "هوشیدر" خواند. چند بار بر سرداران خلیفه پیروزی یافت. سرانجام محاصره و سرکوب گردید.
سپید جامگان – المقنع

در سال 159 هجری قمری هاشم ابن حکیم ) نقابدار خراسان که پزشک و دانشمند بود و برای شناخته نشدن به وسیله ی دشمن، نقابی از حریر سبز بر چهره می زد) در خراسان و فرارود علیه اشغال گران عرب قیام کرد. عقاید او از رواندیه سرچشمه می گرفت. توده های بزرگی از کشاورزان بدو پیوستند و مسلحانه علیه حکام عرب قیام کردند. مدت ها طول کشید تا خلفا توانستند در سال 169 ه . ق. این جنبش را سرکوب کنند. آن ها درفش و لباس سفید را در مقابل علم سیاه که علامت عباسیان بود بکار می بردند. پیروان المقنع روزگاری دراز در دو ولایت کش و نخشب باقی ماندند. این قیام که به تمام معنی قومی و ضد عربی بود سر آغاز پایان حکومت عرب در این منطقه و مایه رشد قیام های دیگری در ایرانست. ماه نخشب که به نام اوست نیز داستانی دلکش در ادب فارسی دارد. گویند که او چون دانش شیمی می دانست، کاسه ای جیوه در ته چاهی نهاده و ان را چون ماه به مردم می نمود.

Borna66
09-14-2009, 08:52 AM
یوسف الپرم

شخصی به نام یوسف الپرم در خراسان قیام کرد. قیام او کمتر معروف و نیاز به پژوهش بیشتری دارد.
بابک خرم دین

قیام بابک به سال 201 ه . ق . از شهر اردبیل آذربایجان آغاز و تبدیل به نهضتی وسیع و خلقی و ضد عرب شد. تعلیمات بابک دنباله تعلیمات راوندیان و المقنع و شامل بسیاری از عقاید اجتماعی مزدک است. خرم دینان که فرقه ای ضد اسلام و ضد عرب در بلاد غربی و شمال غربی ایران بودند، همواره در این مناطق علیه خلفا مقاومت می کردند. چون مرکز اولی آن ها دهی بنام خرم در منطقه اردبیل بود به خرمی معروف بودند. برخی نیز آنان را باورمندان به خرم، زنخدای بزرگ ایران باستان می دانند. جالب است که بسیاری از آنان را به محمره تبعید کردند و نام محمره از پرچم سرخ آنان اسن و سپس این شهر خرم شهر خوانده شد. بابک جانشین جاویدان بن سهل رهبر این فرقه گردید و مدت بیست سال با خلفا جنگید و منطقه وسیعی را به نام بلاد بابک متصرف شد. بابک و طرفداران او برای اولین بار درفش و جامه سرخ را بعنوان نمودار قیام بکار بردند. بابکیان مردمی دلیر و سرسخت بودند که با جنگ هائی شبیه به جنگ های چریکی امروزبهترین سرداران عرب را شکست دادند. سرانجام افشین سردار ترک نژاد ایرانی در دربار خلیفه با نیرنگ و فریب بابک را به چنگ آورد و جنبش را سرکوب نمود.
روز کشتن پهلوان ایرانی فرارسیده بود.او را به فیلی سوار کردند و در میان جمعیت چرخاندند تا به خیال خام خود بابک را تحقیر کنند. هر دودست بابک را قطع کردند اما بابک سخنی نگفت. به گفته ی خواجه نظام الملک توسی« هنگامی که یک دست وی را بریدند دست دیگرش را در خون خود زد و در روی خود مالید و روی خود را سرخ کرد و هنگامی که معتصم دلیل این عمل را از او پرسید،بابک گفت که شما هر دودست و پای مرا خواهید برید و گونه ی روی مردم از خون سرخ باشد،چون خون برود ،روی زرد باشد.من روی خویش از خون خود سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرو نشود نگویند که رویش از بیم زرد است». در پایان پس از این همه شکنجه،بابک را در بغدا به دار آویختند.
مازیار

مازیارپسر قارن یکی از اسپهبدان تبرستان پیشوای فرقه ای از خرمیان بود که زمین ها را از زمینداران گرفته و بین کشاورزان تقسیم کرد. در سال 224 ه . ق. علیه خلفا قیام نمود و پس از چندی گرفتار و در شهر "سامره" مقتول گردید. در همین سال افشین که در سرکوب خرم دینان خدمت بزرگی به خلفای عباسی کرده بود، در زمان خلیفه العتصم زندانی و در سال 226 کشته شد. گویند افشین با مازیار روابط و قرارهای پنهانی برای سرنگون کردن حکومت خلفا در ایران داشت.
در شکست قیام های پس از اسلام که در بالا ذکرشد دو عامل مهم نقش اساسی داشت. یکی اینکه پس از نفوذ اسلام در بین مردم، سلاح فکری جنبش ها کهنه و زنگ زده و براساس عقاید و افکار دوران ساسانی بود، دیگر اینکه رهبران جنبش پس از رسیدن به قدرت در فکر بازگشت به دوران حکومت ساسانی بودند و توده های مردم را فراموش می نمودند و خود به اشرافیت می گراییدند و سرانجام تنها می ماندند.
قیام زنگیان

در ماه شوال 225 ه.ق. قیام زنگیان آغاز و نزدیک 15 سال دوام یافت. هسته اصلی قیام را بردگان که به قشر وسیعی تبدیل شده بودند، تشکیل می داد. رهبر این قیام که دست کمی از قیام اسپارتاکوس ندارد،ابرکوهی است. او که در بندگان نیروی بزرگی می دید با دادن شعار آزادی، جنبش زنگیان را بوجود آورد و خود در بصره جای گرفت. این جنبش چنان نیرومند شد که چندین بار زنگیان انقلابی بزرگترین سرداران عرب را شکست دادند. "صاحب الزنج" رهبر قیام بر نواحی اهواز، شوش، دشت میشان و جی و جندی شاپور دست یافت . عاقبت خلیفه عباسی ـ الموفق- موفق به سرکوبی این جنبش گردید. در این جنبش نیز تغییر رویه رهبران که پس از پیروزی های اولی خود به گرد آوردن مال و شیوه خلیفه گری دست زدند، عامل مهم شکست بود.
ضعف دستگاه خلافت، نفوذ ایرانیان در این دستگاه، قیام های مردمی و پایداری ایرانیان مقدمه پدید آمدن حکومت های نیم مستقل و مستقل در ایران گردید که بطور خلاصه بدان ها اشاره می شود.

سلسله های مستقل و آزاد

پس از دویست سال نبرد، از میان شعله های اتش قیام های مردمی، نخستین سلسله های آزاد ایرانی از میان عیاران و عاشقان آزادی و استقلال ایران یر برداشتند.
از روی کار امدن رویگران سیستانی تا برآمدن ترکان در ایران، یکی از شکوفاترین دوران تاریخ ایران است. دوران یک رستاخیز باشکوه علمی و فرهنگی و اجتماعی که در پناه آزادی و استقلال به دست آمد و با نام های تابناکی آذین بسته می شود. نام دانشمندان و هنرمندانی چون: رودکی، منوچهری. فردوسی. رازی. بیرونی. ابن سینا. راوندی.خیام
طاهریان

بنیانگزار این سلسله که اولین حکومت مستقل ایران، اما به ظاهر مطیع خلفا را تشکیل می داد، طاهربن حسین ازخاندانی ایرانی بود، که درقریه هوشنج واقع در ده فرسنگی هرات زندگی می کرد. طاهربه خدمت مامون فرزند هارون الرشید که از طرف مادر ایرانی بود و برسرخلافت با برادرش امین درجدال بود، درآمد و با استفاده ازاین جدال بنام پشتیبانی ازمامون که ازکودکی بین ایرانیان بزرگ شده بود، راه استقلال قسمتی ازایران را هموار کرد. طاهر با سرداری سپاه مامون در سال 198 یا 200 ه .ق. بغداد را تصرف کرد وامین را کشت. چون مامون به خلافت رسید،طاهرذوالیمنین را به حکومت خراسان فرستاد.
طاهر نیز در خراسان برای نخستین بار پرچم استقلال ایران را برافراشت.
طاهر در سال دویست هجری بغداد را فتح کرد و به دویست سال اشغال ایران پایان داد. دویست سال نبرد و ایستادگی برای آزادی و استقلال.

Borna66
09-14-2009, 08:52 AM
صفاریان

بنیان گزار اولین سلسله مستقل ایرانی، یعقوب عیاراست.. یعقوب پسر لیث رویگر که در جرگه عیاران بود و در جنگ امیر سیستان با خوارج به مقام سپهسالاری "درهم بن حسین" رسیده بود، امیرعرب را برانداخت و در سیستان حکومت خود را برقرار کرد و به عمار خارجی که در این منطقه به تاخت و تاز مشغول بود چنین پیغام داد:
"خوارجی که پیش از تو در سیستان بودند بر ضد خلفا قیام می کردند و به مردم سیستان کوچکترین آزاری نمی رساندند. یا مانند دوستان به دوستان ما پیوند و یا از اذیت سیستانیان دست بردارد". ) 259 ه.ق.(
یعقوب خراسان، گرگان، فارس و کرمان را به تصرف درآورد و در جهت غرب تا جندی شاپور پیشرفت. رفتار جوانمردانه یعقوب که از بین توده های مردم بر آمده بود او را محبوب عامه کرد و خلیفه المعتمد را به وحشت انداخت. صفاریان تا سال 394 ه.ق. گاه در قسمت بزرگی از ایران و گاه در جنوب در سیستان حکومت داشتند تا آنکه محمود غزنوی در سال 392 سلسله آن ها را برانداخت.
عیاری یا ایاری آن نظام عقیدتی و تشکیلاتی بسیار کهن ایرانی است که با عرفان کهن ایرانی همواره در پیوند بوده و از دیدگاه اجتماعی بسیار اهمیت دارد. عیاران که بیشتر پیشه ور بودند و در سرزمین های ستم زده در هر جای جهان به صورت گروه ها و دسته های جنگنده و چریکی بر اربابان و ستمگران یورش برده و اموال آنان را بین بینوایان پخش می کردند.
عیاران سیستانی آزادی و استقلال ایران را با ایستادگی و نبردی دلاوران به دست آوردند و پایه های یک رنسانس فرهنگی و ادبی و علمی را در ایران نهادند که در زمان سامانیان به بار نشست.
سامانیان

پیش ازهجوم اعراب از امیران فرارود بودند و بعد ازاسلام هر چه داشتند از دست دادند و به عیاری پرداختند. گویند از دودمان بهرام چوبین بوده اند. در دوران طاهرذوالیمنین به لشگریانش پیوستند و به حکومت شهرهایی ازفرارود رسیدند. رفته رفته زورمند شدند و با استقلال حکومت خود را در فرارودو سپس در خراسان مستقر کردند. سامانیان به باز آفرینی آداب و رسوم گذشته ایران و همچنین به ترویج زبان فارسی و پیشرفت فرهنگ ایرانی کمک بسیار کردند. آزادی نسبی مذهبی در منطقه حکومت آنان وجود داشت. آنان به خلفا باج ندادند و فقط به ظاهر نامی از خلیفه می بردند. رویهم رفته 128 سال حکومت کردند و کار آن ها در سال 395 بدست ترکان غزنوی پایان یافت. در دوران امیران آزاده ی سامانی، ایران در آستانه یک رستاخیز علمی و اجتماعی قرار گرفت. سلسله های آزاد و مستقلی چون صفاریان و یامانیان سبب گسترش آزادی، دانش، هنر شدند. دگرگونی بسیار در علم و فرهنگ و صنعت روی داد. بیرونی، ابن سینا، ابن حوقل، استخری، رازی در این دوران می زیستند. اما توفان ویرانگر ترکان و سپس مغولان که به یاری خلفا بر ایران تاختند، این رنسانس را در نیمه ی راه از نفس انداخته و به هلاکت رساند.
اسپهبدان

تبرستان تا زمان منصور دوانقی استقلال خود را حفظ کرد. اسپهبدان که از نجبای کهن ایرانی بودند براین ناحیه حکومت میکردند. در زمان منصور لشکرعرب ازاسپهبد خورشید اجازه گرفت تا ازراه کناره عازم خراسان شود، ولی هنگامیکه اعراب به تبرستان رسیدند ناجوانمردانه حکومت اسپهبدان را برانداختند و معلوم شد که قصد منصورتصرف تبرستان از راه خدعه و فریب بوده است.
ملوک رستمدارو علویان

پس ازسقوط ساسانیان درحدود سال چهلم هجری رشته ای ازخانواده گاوپاره درولایت رستمدار استقلال محلی یافت. یکی ازافراد این خانواده بنام، بادوسپان پسر"خورزاد" به اتفاق مازندرانیان اعراب را برانداختند. در دوران اسپهبد، عبدالله بن ونداد، امید حسن بن زید علوی در تبرستان علیه خلفا قیام کرد. عبدالله به او پیوست و به اتفاق تبرستان را از وجود اتباع خلفا مصفی کردند و تا قتل مازیاربن قارن این منطقه مستقل ماند. پس از قتل مازیار و تسلط مجدد خلفا، بار دیگر حسن بن زید از اعقاب امام حسن به طبرستان که از مرکز مقاومت ضد عرب بود آمد و پس از او در سال 270 ه.ق. محمدبن زید تمام تبرستان و مازندران را با کمک مردم از عمال خلفا پاک کرد. امیر اسماعیل سامانی بنام خلفا محمدبن زید را مغلوب کرد، ولی بار دیگر ناصر کبیر در گیلان قیام نمود و حکام سامانی را که بنام خلفا در تبرستان بودند براند. وفات او در سال 304 هجری قمری است. حکومت علویان از بهترین حکومت های کوچک و مستقل ایرانی است.

ملوک باوند باجبال

آل باوند از خانواده های قدیم ایرانی از سال 45 تا سال 750 ه.ق. در سه مرحله در جبال مازندران و یا در تمام آن حکومت کردند و ماموران خلفا را بیرون راندند. در سال 496 ه.ق. بر سلجوقیان شوریدندو پیروز شدند. این سلسه تا دوران حکومت چنگیزیان نیز پا برجا ماند.
آل زیارو آل بویه ) دیلمیان(

دو سلسله به نام آل زیار که موسس آن مرداویچ زیاری است ) 319 ه.ق.( و آل بویه که هر دو از مناطق شمال برخاسته اند نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت 128 سال حکومت راندند و چون خلفا در برابرشان چاره ای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود به عنوان خلیفگی و احترام ظاهری بسنده کردند. این سلسله در سال 487 ه. ق. به دست سلجوقیان و درنتیجه ی اختلاف همیشگی که با آل زیار و سایرامرا ی محلی ایرانی داشتند، از میان رفتند.آنان کوشیدند تا فرهنگ ایران را از نو زنده کنند.

Borna66
09-14-2009, 08:52 AM
قرمطیان



جنبشقرمطی، یکی از گسترده‌ترین جنبش‌های فکری ، سیاسی ، و ضد مذهبی و از پرتوان‌ترین خیزش‌های مردمی در ضدیت با خلافت عباسیان شمرده می‌شد.

عبدالله حمدان قرمط، بینان‌گزار این جنبش، از مردم « بندر دیلم» در کناره خلیج‌‏فارسو از تربیت یافتگان سازمان اسماعیلی به شمار می‌رفت. عبدالله حمدان که در سال‌های میانی قرن سوم هجری قمری در شهر کوفه می‌زیست، در میان مردم به پارسایی شهره بود و همه او را به خردمندی می‌ستودند. وی به سبب مردم‌داری و بلند نامی در آزادگی و عدالت‌خواهی، همواره از سوی مردم و ستم‌کشیدگان،با جور دستگاه‌ خلافت در می افتاد. مردم از شهرهای دور و نزدیک، به ویژه از شهرهای ایرانی‌نشین میان رودان و سواحل خلیج‌فارس بر او گرد می آمدند. در قیام صاحب‌الزنج یا جنبش بردگان، وی ازکسانی بود که در شوراندن ستم‌دیدگان رنجبر بر بیدادگری‌های حاکم، نقشی گسترده داشت.

عبدالله قرمط تا به آخر سخت بر این باور استوار بود که سرانجام، مردم ایران قدرت را از عرب باز پس می‌گیرند. باز آوردن استقلال ایران و آزادی ایرانیان، همواره آرمان استوار همه‌ی مبارزان ایرانی در تمامی جنبش‌هایی بود که به صورت‌های مختلف باخلافت اموی و عباسی پیکار می‌کردند. عبدالله قرمط برای تحقق این آرمان بزرگ ملی و سیاسی ایرانیان، که یکی از اصول اساسی مبارزاتی جنبش وی بود، به تلاش برخاست .

وی به سال (277 هجری قمری) ، یعنی حدود هفت سال پس از کشته شدن صاحب‌الزنج، در پیرامون شهر کوفه، مرکزی به نام « دارالهجره» بنا نهاد و به نام محمدبن اسماعیل، امام قایم منتظر اسماعیلی قرمطی، به دعوت و سازمان‌‌دهی گروه‌های مبارز پرداخت.

با آشکار شدن دعوت جدید از سوی عبدالله قرمط، در اندک زمان، مردمان بسیار، از سراسر میان‌رودان،بحرین و خوزستان به او پیوستند.

از میان شاگردان و تربیت‌ یافتگان عبدالله قرمط، داعیان بزرگی برخاستند که « عبدان» داماد و کاتب او و دو خاندان ایرانی « ذکرویه پسر مهرویه» و « ابوسعید حسن بهرام گناوه‌ای» از همه مشهورترند.

ذکرویه پسر مهرویه و پسران او « یحیی» و « حسین» ناشر افکار قرمطی در شمال غرب میان‌رودان و شام شدند و میان سال‌های (289 تا 294 هجری قمری) رهبری چند قیام خونین را در آن سرزمین بر ضد دستگاه خلافت عباسیان برعهده داشتند.

کار دعوت در سرزمین بحرین ،برعهده ابوسعید حسن بهرام گناوه‌ای سپرده شده بود. با گروش انبوه‌ی مردمان به دعوت قرمطی، به ویژه از میان ایرانیان که اکثریت جمعیت بحرین را تشکیل می‌دادند، ابوسعید در اولین سال‌های دهه هشتاد از قرن سوم هجری قمری، توانست شهرهای هجر (گرا ـ هگر) و خط (پنیات اردشیر) را به تصرف درآورد و دست غارتگران دستگاه خلافت را از سرزمین بحرین کوتاه سازد. بدین ترتیب ابوسعید دولت ایرانیان قرمطی را در بحرین تاسیس کرد و شهر هجر را مرکز این دولت قرار داد. از این دوران به تدریج شهر هجر به « لحسا» و شهر خط به « قطیف» نام بردار گردید و تا امروز بحرین کرانه‌ای با همین نام قرمطی خود خوانده می‌شود.

دولت قرمطی بر سرزمین یمامه دست یافت دوسال بعد سرتاسر سواحل جنوبی خلیج فارس و سرزمین عمان به دولت قرمطی پیوست.

ابوسعید در سال (301 هجری قمری) کشته شد و پسرش « ابوطاهر گناوه‌ای» پیشوای قرمطیان گردید. دولت قرمطیان بحرین تا سال (349 هجری قمری) دوام داشت و تا برپا بود، دستگاه جورپیشه‌ی خلفا، آن را به درستی خطری بزرگ برای خود می‌دانست. قرمطیان گونه ای حکومت شورایی و اشتراکی در سرزمین های خویش برقرار کردند که ناصرخسرو در سفرنامه ی خویش به آنان اشاره ها دارد.آنان به مکه تاخته و حجرالاسود را از جای درآورده و با خود به لحسا بردند. سالیان بسیار، خلیفه ی مسلمانان با ترس به آنان باج می داد.در همین هنگام بسیاری از پیروان آیین های کهن ایرانی و بی باوران به الله، به نام زندیق و ملحد و کافر ومرتد از دم تیغ خونبار مسلمانان گذشتند.

جریان زندقه و دهری گری در این زمان یک جریان گسترده ی فکری بود که با سرکوب های خون بار از میان برداشته شد. زندیقان و دهریون و خرم دینان و سیمرغیان همه در راه بنیاد نهادن اندیش هایی نوین بر پایه فرهنگ کهن ایران باستان می کوشیدند.

حماد عجرد، حماد راویه، علی بن یقطین،ابن ذر صیرفی، ابن مناذر،ابوشاکر ، ابو عیسا وراق، صالح عبدالقدوس و ابن راوندی از بزرگان زندقه در این دوران بودند. از اینان کتاب هایی چند از دستبرد روزگار بر جای مانده است.


اسماعیلیان ایران ـ حسن صباح

بنیانگزار اسماعیلیه ایران- حسن صباح از اهالی ری بود که با تدبیر و کوششی فراوان به کمک توده مردم شهری و کشاورزان پایه قدرت اسماعیلیان ایران را، با تصرف دژهایی مستحکم گذاشت. جنبش اسماعیلیان در ایران از طرفی علیه حکومت ترکان و از سوی دیگر ضد خلفای عباسی بود. حسن صباح و پیروان او چنان سازمان محکم و متینی بوجود آوردند که مدتی نزدیک به دو قرن در سرزمین ایران، به خصوص در رودبار الموت و قهستان پایداری کرد و حکومت های وقت را به وحشت انداخت. اسماعیلیان کلمه رفیق را برای اولین بار بین خود رواج دادند و رفتار آن ها نسبت به یکدیگر رفیقانه بود. در آغاز پایگاه حسن و یارانش کشاورزان و کسبه و پیشه وران شهری بودند. اسماعیلیان نیروی ضربتی ورزیده و متهوری بوجود آوردند که در رازداری و فداکاری کم مانند بود. اسماعیلیان را که رهبرانشان بیشتر دانشمند و پژشک و داروساز بودند، حشاشین خوانده اند که معنی داروسازان را می دهد. اما در غزب به نادرستس آنان را به خاطر کشتن تنی چند از دشمنان و مشابهت واژه، تروریست و به کار برندگان حشیش به معنی موادمخد گرفته ان که نادرست است. جنبش فکری و اجتماعی اسماعیلیان بر جنبش های دیگر درایران نیز تاثیر داشت و پیوند هایی بین آنان و قرمطیان وجود داشت.
دژهای اسماعیلیه بخصوص قلعه الموت در رودبار از مراکز پژوهشی وعلمی در دوران خود بود، زیرا اسماعیلیان معتقد به تفسیر و توجیه و تفکر و تعقل در احکام مذهبی بودند و پابند ظواهر اعمال مذهبی نمی شدند.یکی از جانشینان حسن به نام حسن بن محمد بن بزرگ امید با اعلام رسیدن قیامت کلیه وظایف شرعی را از میان برداشت. در سال 518 ه.ق. حسن صباح مرد و تا سال 653 ه.ق. که هلاکوخان مغول دژهای اسماعیلیه را درهم کوبید، جانشینان حسن در استحکامات خود صاحب قدرت بودند و شاهان سلجوقی و خوارزمی از آن ها حساب می بردند.
کشتار اسماعیلیان به دست مغول و به یاری شیعیان، کشتار قرمطیان به دست محمود غزنوی و به یاری خلیفه، نابودی و کشتار زندیقان و اخوان الصفا، این سرزمین را از هرگونه دژی برای مقاومت محروم کرده و زمینه را برای یورش دهشتبار دیگری به نام مغولان فراهم آورد.

چنین بود داستان دویست سال رزم و نبرد فکری و فرهنگی و اجتماعی ایرانیان برای آزادی.
دویست سال، در سیاهترین روزگار، در دوران شکست و نومیدی، در شبان سیاه وتار این میهن به خون نشسته، هزاران هزار انسان، شهر به شهر و کوچه به کوچه، ایستادند. نوشتند. سرودند. خواندند. رزمیدند. رقصیدند و عشق ورزیدند تا بار دیگر این سرزمین، دیار عشق باشد و دیار خرد باشد. دیار دانایی باشد و مردمی. تا این سرزمین را آزاد و آباد به فرزندان خویش بسپارند. مانیز....

درفشی که کاوه در نخستین داستان شاهنامه، برای آزادی، برافراشته بود، عمر درآخرین سوکنامه ی شاهنامه، در تیسفون بر خاک افکند. درفش آزادی را عیاران و دلاوران ایرانی بار دیگر بر شانه های فردوسی نهادند. این است داستان دویست سال رزم و پایداری و سرفرازی!
برخیزیم و درفش آزادی را از خاک برداریم.

برتراند راسل در کتاب قدرت می نویسد: قوانین علم حرکات جامعه به نظر من فقط برحسب اشکال گوناگون قدرت قابل تبیین است. برای کشف این قوانین لازم است که نخست اشکال قدرت را طبقه­بندی کنیم، و سپس به مطالعه نمونه­های تاریخی مهمی بپردازیم که نشان می­دهند چگونه سازمان­ها و افراد بر زندگی مردمان تسلط یافته­اند.
پایان


پی نوشت: پیش از من بسیارانی، بس ارجمند، در همین زمینه کارها کرده اند،کارستان:مرتضا راوندی( تاریخ اجتماعی ایران)، عبدالحسین زرین کوب( دو قرن سکوت)،پتروشفسکی( اسلام در ایران)،علی میرفطروس( ملاحظاتی در تاریخ ایران) از این تبارند. دستشان مریزاد. من از آنان بسیار آموختم

kazemita
10-20-2011, 01:27 AM
دکتر فرانز رزنتال، استاد دانشگاه ییل در ذیل جمله نقل شده توسط ابن خلدون در پاورقی این کتاب می‌‌نویسد[۱]:

This is a variant of the famous legend according to which, Umar ordered the destruction of the
celebrated library in Alexandria



به دیگر سخن، او این گفته ابن خلدون را که خلیفه دوم دستور به سوزاندن کتاب‌های ایرانیان داد، را کپی‌ برداری از "افسانه مشهور" سوزاندن کتابخانه اسکندریه توسط مسلمانان می‌‌داند.

کلی ترامبل، نویسنده کتاب "کتابخانه اسکندریه" بر این باور است که اکثر دانشوران امروزی داستان تخریب کتابخانه اسکندریه به دست مسلمانان را نا معتبر می‌‌دانند[۲]:

Today most scholars have discredited the story of the destruction of the Library by the Muslims


دکتر برنارد لوییس، استاد دانشگاه پرینستون، در مقاله‌ای دلایل خود را بر جعلی بودن کتابسوزی اسکندریه مصر توسط اعراب ارائه می‌‌کند و به ریشه یابی‌ به وجود آمدن چنین ادعائی می‌‌پردازد. او با اشاره به شباهت روایت ابن خلدون در دستور عمر به سوزاندن کتاب‌های ایرانیان با دستوری که از وی در سوزاندن کتابخانه اسکندریه نقل می‌‌شود نتیجه می‌‌گیرد که این هر دو ادعا از جنس باور‌های عامیانه هستند[۳]:

The 14th century historian Ibn Khaldun tells an almost identical story concerning the destruction of a library in Persia, also by order of the Caliph ‘Umar, thus demonstrating its folkloric character




متیو بتلز، استاد دانشگاه هاروارد در کتاب "کتابخانه: تاریخی‌ پر سرو صدا" ریشه افسانه کتابسوزی اسکندریه را چنین می‌‌نگارد[۴]:



the story as we know it may have been invented by one Ibn al-Qifti, a twelfth century Sunni chronicler. According to the Egyptian classicist, Mostafa el-Abbadi, al-Qifti may have invented the story to justify the sale of books by the twelfth-cntury Sunni ruler Sladin, who sold off whole libraries to pay off his fight against the Crusaders.

منابع



1. The Muqaddimah, an introduction to history By Ibn Khaldun, translated by Franz Rosenthal, p. 373 قابل دسترسی‌ در اینجا
http://books.google.com/books?id=FlNZ5w ... nt&f=false (http://books.google.com/books?id=FlNZ5wmo5LAC&printsec=frontcover&dq=ibn+khaldun&hl=en&ei=m-SaTuvjK4TfiALJmP2jDg&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=1&ved=0CDQQ6AEwAA#v=onepage&q=variant&f=false)

2. Kelly Trumble, The Library of Alexandria, Robina MacIntyre Marshall, p. 51, قابل دسترسی‌ در اینجا
http://books.google.com/books?id=-qvIyv ... ed&f=false (http://books.google.com/books?id=-qvIyvAJDy8C&q=discredited#v=snippet&q=discredited&f=false)

3. Lewis, Bernard. "The Vanished Library". The New York Review of Books. 37(14). 27 September 1990قابل دسترسی‌ در اینجا
The Vanished Library by Bernard Lewis | The New York Review of Books (http://www.nybooks.com/articles/3517)

4. Library: an Unquite History By Matthew Battles, قابل دسترسی‌ در اینجا
http://books.google.com/books?id=L5O-v2 ... ti&f=false (http://books.google.com/books?id=L5O-v2V1ryYC&q=colorful#v=snippet&q=al-Qifti&f=false)

amir26arak
10-23-2011, 12:55 AM
دکتر فرانز رزنتال، استاد دانشگاه ییل در ذیل جمله نقل شده توسط ابن خلدون در پاورقی این کتاب می‌‌نویسد[۱]:

This is a variant of the famous legend according to which, Umar ordered the destruction of the
celebrated library in Alexandria



به دیگر سخن، او این گفته ابن خلدون را که خلیفه دوم دستور به سوزاندن کتاب‌های ایرانیان داد، را کپی‌ برداری از "افسانه مشهور" سوزاندن کتابخانه اسکندریه توسط مسلمانان می‌‌داند.

کلی ترامبل، نویسنده کتاب "کتابخانه اسکندریه" بر این باور است که اکثر دانشوران امروزی داستان تخریب کتابخانه اسکندریه به دست مسلمانان را نا معتبر می‌‌دانند[۲]:

Today most scholars have discredited the story of the destruction of the Library by the Muslims


دکتر برنارد لوییس، استاد دانشگاه پرینستون، در مقاله‌ای دلایل خود را بر جعلی بودن کتابسوزی اسکندریه مصر توسط اعراب ارائه می‌‌کند و به ریشه یابی‌ به وجود آمدن چنین ادعائی می‌‌پردازد. او با اشاره به شباهت روایت ابن خلدون در دستور عمر به سوزاندن کتاب‌های ایرانیان با دستوری که از وی در سوزاندن کتابخانه اسکندریه نقل می‌‌شود نتیجه می‌‌گیرد که این هر دو ادعا از جنس باور‌های عامیانه هستند[۳]:

The 14th century historian Ibn Khaldun tells an almost identical story concerning the destruction of a library in Persia, also by order of the Caliph ‘Umar, thus demonstrating its folkloric character




متیو بتلز، استاد دانشگاه هاروارد در کتاب "کتابخانه: تاریخی‌ پر سرو صدا" ریشه افسانه کتابسوزی اسکندریه را چنین می‌‌نگارد[۴]:



the story as we know it may have been invented by one Ibn al-Qifti, a twelfth century Sunni chronicler. According to the Egyptian classicist, Mostafa el-Abbadi, al-Qifti may have invented the story to justify the sale of books by the twelfth-cntury Sunni ruler Sladin, who sold off whole libraries to pay off his fight against the Crusaders.

منابع



1. The Muqaddimah, an introduction to history By Ibn Khaldun, translated by Franz Rosenthal, p. 373 قابل دسترسی‌ در اینجا
http://books.google.com/books?id=FlNZ5w ... nt&f=false (http://books.google.com/books?id=FlNZ5wmo5LAC&printsec=frontcover&dq=ibn+khaldun&hl=en&ei=m-SaTuvjK4TfiALJmP2jDg&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=1&ved=0CDQQ6AEwAA#v=onepage&q=variant&f=false)

2. Kelly Trumble, The Library of Alexandria, Robina MacIntyre Marshall, p. 51, قابل دسترسی‌ در اینجا
http://books.google.com/books?id=-qvIyv ... ed&f=false (http://books.google.com/books?id=-qvIyvAJDy8C&q=discredited#v=snippet&q=discredited&f=false)

3. Lewis, Bernard. "The Vanished Library". The New York Review of Books. 37(14). 27 September 1990قابل دسترسی‌ در اینجا
The Vanished Library by Bernard Lewis | The New York Review of Books (http://www.nybooks.com/articles/3517)

4. Library: an Unquite History By Matthew Battles, قابل دسترسی‌ در اینجا
http://books.google.com/books?id=L5O-v2 ... ti&f=false (http://books.google.com/books?id=L5O-v2V1ryYC&q=colorful#v=snippet&q=al-Qifti&f=false)

این دکترها از شیوخ عرب پول گرفتن تاریخ رو تحریف کنن
تمام دنیا میدونن اعراب اهل علم نیستن نمیدونم این اقایون دلیلشون چیه کی براشون از گذشته خبر اورده حتما جن اومده پیششون:39:
چند تا عرب داریم که دانشمند باشه ونوبل گرفته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همین امروزش اگه کشور های عربی نفت نداشتن اوضاشون از سومالی هم بدتر بود


پیرامون کتابسوزی اعراب در ایران کتاب “دو قرن سکوت” مفید است

بی شک، از آسیبهای معنوی حمله اعراب هرچه نوشته و گفته شود کم است. پیرامون کشتار و چپاول ایرانیان در زمان حمله اعراب تاریخ نگاران معروف اعراب و ایرانی مانند : ابن خلدون ، البلاذری ، مسعودی ، ابن هشام ، ابن حزم ، بلعمی ، ثعالبی ، شویس عدوی و… در کتابهای تاریخ نگاشته اند. یکی از اثر گذارترین این آسیبها به زبان و فرهنگ ایران بود. ایرانیان به سبب عظمت کشورشان کوله بار چندین قرن تسلط بر جهان را در برداشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و بدین سبب علوم عقلی نزدشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود.

ابن خلدون که دقیق ترین و بزرگ ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره کتاب سوزی به دست اعراب چنین میگوید:

« وقتی سعد ابن ابی وقاص به مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه به عمر ابن خطاب نوشت و در باب این کتابها خواست. عمر در پاسخ نوشت که آنهمه را به آب افکن که اگر آنچه در این کتابهاست سبب راهنمایی است خدا برای ما راهنمایی فرستاده است و اگر در آن کتابها جر مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آنهمه کتاب ها را در آب یا در اتش افکندند.» ( دو قرن سکوت ص ۹۸ )

همچنین ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه چنین می نویسد:

« وقتی قتیبه ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هرکس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد.» (صفحه ۳۵،۳۶،۴۸ )

زنده یاد دکتر زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت با تحلیلی منطقی به بررسی کتاب سوزی اعراب می پردازد:

« شک نیست که در هجوم تازیان ، بسیاری از کتاب ها و کتابخانه های ایران دستخوش آسیب فنا گشته است .این دعوی را از تاریخ ها می توان حجّت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تأیید می کند . با این همه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند و این تردید چه لازم است؟! برای عرب که جز قرآن هیچ سخن را قدر نمی دانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است…نام بسیاری از کتاب های عهد ساسانی در کتاب ها مانده است که نام ونشانی از آنها باقی نیست…پیداست که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتابها مناسب نبوده است و سبب نابودی آن کتابها نیز همین است. باری از همه ی قراین پیداست که در حمله اعراب بسیاری از کتاب های ایرانیان، از میان رفته است.» (انتشارت امیرکبیر ص ۹۶،۹۷)

مرتضی راوندی در کتاب تاریخ اجتماعی ایران می‌نویسد

«یکی از آثار شوم و زیان‌بخش حملهٔ اعراب به ایران، محو آثار علمی و ادبی این مرز و بوم بود. آنها کلیهٔ کتب علمی و ادبی را به عنوان آثار و یادگارهای کفر و زندقه از میان بردند.» وی در دنباله می‌افزاید:«…سعد وقاص و دیگران حاصل صدها سال مطالعه و تحقیق ملل شرق نزدیک را به دست آب و آتش سپردند.» سپس این گفته جلال‌الدین همایی را می‌آورد که: «همان کاری را که قبل از اسلام، اسکندر با کتابخانهٔ استخر، و عمرو عاص به امر عمر با کتابخانهٔ اسکندریه و فرنگی‌ها بعد از فتح طرابلس شام با کتابخانهٔ مسلمین و هلاکو با دارالعلم بغداد کردند، سعد بن ابی‌وقاص با کتابخانهٔ عجم کرد.» (جلد دوم،صفحهٔ ۵۰ )

دولتشاه سمرقندی در کتاب تذکرة الشعرا (صفحهٔ ۲۶) به یکی دیگر از ماجراهای کتاب سوزی توسط اعراب در دوره خلافت عباسیان، می پردازد:

“عبدالله بن طاهر به روزگار خلفای عباسی، امیر خراسان بود. روزی در نیشابور( به مسند) نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد. (امیر) پرسید: این چه کتاب است؟ (مرد) گفت: این قصه وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کرده اند. امیر فرمود: ما مردم، قرآن خوانیم و به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خوانیم و ما را از این نوع کتاب، در کار نیست. این کتاب، تألیف مُغان(زرتشتی ها) است و پیش ما مردود است. (پس فرمود) تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او بهر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند”

باری، بدین گونه بود که کتابهایی که در زمان خود در زمینه های پزشکی، ستاره شناسی، اجتماعی و دینی بی همتا بودند به دست این سبک مغزان افتاد که از جهنم هولناک صحرای عرب پا به بهشت ایران گذارده بودند و آنها نیز آنچه کردند که در اندازه فهم و شعورشان بود.

روانشاد دکتر زرینکوب در کتابش(انتشارت امیرکبیر ص۹۵،۹۶) این بار به بررسی رفتار اعراب با زبان و خط ایران می‌پردازد و میگوید:« عربان شاید برای آنکه از آسیب زبانی ایرانیان در امان بمانند در صدد برآمدند زبانها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند. آخراین بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنان را در بلاد دور افتاده ایران به خطر اندازد. به همین سبب هر جا که در شهر های ایران، به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند…شاید بهانه ی دیگری که عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران داشت این نکته بود که خط و زبان مجوس را مانع نشر و رواج قرآن می شمرد.»

در واقع از ایرانیان حتی آنها که آیین مسلمانی پذیرفته بودند زبان تازی را نمی آموختند و از این رو بسا که نماز و قرآن را نیز نمی توانستند به تازی بخوانند. در کتاب تاریخ بخارا (صفحه ۷۵ چاپ تهران) آمده است:

« مردم بخارا به اول اسلام، در نماز قرآن به تازی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون وقت رکوع شدی مردی بود که در پس ایشان بانگ زدی: بکنیتا نکنیت، و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی: نگونیا نگونی کنیت.»

با چنین علاقه ای که مردم در ایران به زبان خویش داشتند شگفت نیست که سرداران عرب زبان ایران را تا اندازه ای با دین و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از بین بردن و محو کردن خط و زبان فارسی کوششی ورزیده باشند.

در پایان به ذکر سخنی در کتاب عقدالفرید چاپ قاهره (جلد ۲ صفحه ۵) از زبان خسرو پرویز میپردازم که می گوید:

«اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند….»

منابع :

کتاب ۲ قرن سکوت(انتشارت امیرکبیر ص ۹۵،۹۶،۹۷- انتشارت سخن ص ۱۱۵،۱۱۶،۱۱۷،۱۱۸)

کتاب تاریخ طبری چاپ مصر (صفحه ۲۸۵،۲۸۶)

کتاب آثارالباقیه (صفحه ۳۵،۳۶،۴۸)

کتاب تاریخ بخارا چاپ تهران(صفحه ۷۵)

کتاب عقدالفرید چاپ قاهره (جلد ۲ صفحه ۵)

کتاب تاریخ اجتماعی ایران (جلد دوم،صفحهٔ ۵۰ )

کتاب تذکرة الشعرا (صفحهٔ ۲۶)

qaswar
03-05-2012, 04:18 PM
جالب اینجا است که مردمان کشور پارس در مورد کشور ایران این چنین می فرمایند، در حالیکه اولتر از همه این مردمان زبان و فرهنگ خود را فراموش کرده و زبان تازی آموختند. اگر مردم ایران نبودند و زبان دری را جایگزین زبان تازی نمی کردند امروز کشور پارس که به نا حق اسم ایران را بر این سرزمین گذاشته اند زبان شان همان زبان تازی می بود. البته در مورد کشور ایران خاطر نشان باید کرد که براساس متن اوستا که از 16 ایرانشهر یاد شده است سرزمین ایران از طرف شرق به رود سند و ختن( سین کیانگ فعلی) از سمت غرب به شهر ری و کرمان خلاصه می شود و پایتخت ایران شهر بلخ می باشد که در آیین زردشتی به مکان مقدس مشهور است چنانکه «دقیقی بلخی» که پیشتر از فردوسی به گردآوری و سرودن شاهنامه مبادرت ورزیده بود و به علت زردشتی بودن به وسیله تازیان کشته شد (چنانکه در یکی از اشعارش که می گوید: به یزدان که هرگز نبیند بهشت ..... کسی کو ندارد ره زردهشت زردشتی بودنش معلوم می گردد)، درباره قداست بلخ چنین می گوید: (مر آن شهر را داشتندی چنان..... که مر کعبه را تازیان این زمان).