ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تحول ديدگاه تاريخي ايرانيان نسبت به مسائل قومي



Borna66
09-14-2009, 07:15 AM
کاوه بیات
در فضاي برآمده از فروپاشي و اضمحلال چند امپراطوري جهاني مانند روسيه، اتريش و عثماني در پايان جنگ جهاني اول، چگونگي شكل گيري انبوهي از خواسته هاي قومي و ملي در بخش هاي برجاي مانده ازاين امپراطوري ها براي كسب نوعي موجوديت مستقل وكشوري، به يكي از مهمترين ويژگي هاي عصر خود و همچنين زمينه پديد آمدن مسائلي منجر شد كه هنوز هم تا حل و فصل نهايي آنها، راه دشواري در پيش است.

يكي از اين مسائل، پديد آمدن كشوري است به نام جمهوري آذريايجان در بروز و شكل گيري پديده اي كه امروزه از آن به عنوان مسائل قومي و اقليت ها ياد ميشود، موضوعي است به نسبت متاخر كه با تحولات ناشي از فروپاشي تعدادي از قدرت هاي بزرگ جهاني در پايان جنگ بين الملل اول شكل مشخص و گسترده اي يافت. ايران نيز همان گونه كه به رغم اعلان بي طرفي، در طول جنگ اول جهاني از عوارض آن مصون نماند و بخشهاي وسيعي از قلمرو خود را عرصه رويارويي نيروهاي نظامي خارجي يافت، از تحولات جاري در جهان بعداز جنگ كه بروز انواع گرايش هاي قومي و ملي يكي از مشخصه هاي اصلي آن بود، بر كنار نماند.
هدف از اين بررسي، اشاره اي است به چگونگي آشنايي و مواجهه ايرانيان با جوانبي از اين پديده از سالهاي آخر جنگ جهاني اول و چگونگي واكنش آنها در اين زمينه، طرح ايجاد يك كردستان مستقل در بخشهاي بر جاي مانده از امپراطوري عثماني در بين النهرين و همچنين تاسيس كشوري به نام جمهوري آذربايجان در بخشهاي عثماني رود ارس در همين ايام، و پيامدهاي سياسي اين دو رخداد به نحوي كه در محافل سياسي ايران مطرح شد، دو موضوع مشخصي است كه در اين بررسي مورد توجه قرار دارد.
در پي اين بررسي تاريخي، در پايان نگاهي به آثار برجاي مانده از اين سابقه آشنايي و شناخت با مسائل قومي و تاثير آن بر نوع رويكردهاي بعدي ما به اين مسئله خواهيم داشت.
نواحي جنوب شرقي قفقاز در پايان جنگ جهاني اول كه تا پيش از اين تاريخ، به اسامي ديگري شناخته شده بود. رشته تلاش هاي پراكنده اي كه از همان سال ها براي ايجاد نوعي هويت قومي در ميان ترك زبان هاي نواحي شمال غرب ايران ـ از جمله آذربايجان واقعي ـ آغاز شد، از همان بدو كار از اين نامگذاري تاثير پذيرفت. از يان رو براي شناسايي جوانب مختلفي كه اين پديده را به خود گرفت، يعني مجموعه تلاش هايي كه در هشتاد سال اخير براي شكل دادن به نوعي هويت قومي در ميان ترك زبان هاي شمال غرب ايران جريان داشته است، آگاهي از نحوه بازتاب موضوع تشكيل جمهوري آذربايجان قفقاز در ميان ايرانيان ضرورت دارد.
در اين بررسي تحولات دوره اي مورد توجه خواهد بود كه از لحاظ زماني، از سال هاي پاياني جنگ آغاز و بيش از هفت ـ هشت سال به طول نينجاميد. دوره اي كه به سه بخش زير قابل تقسيم است:
1ـ از اواخر پاييز و اوايل زمستان 1296(هـ ش) تا بهار 1279 كه با كودتاي بلشويك ها در پتروگراد، تلاشي و اضمحلال روسيه تزاري امري گشت محتوم و برگشت ناپذير و در نتيجه لزوم و ضرورت تشكيل يك رشته واحدهاي جديد ملي در خلاء بر جاي مانده از اين دگرگوني دوره اي كه در خلال تحولات آن از تاسيس كشوري به نام آذربايجان در بخش هاي جنوبي و جنوب شرقي قفقاز سخن به ميان مي آيد كه بالاخره در بهار 1279 با تشكيل جمهوري آذربايجان اين موضوع تحقق مي يابد.
2ـ از بهار 1297 تا بهار دوران كوتاه مدت استقلال جمهوري آذربايجان كه در خلال آن تبعات داخلي و خارجي ناشي از پديد آمدن چنين موجوديتي در همسايگي آذربايجان واقعي و تاريخي ، كم و بيش در ايران مورد بحث بود كه به آنها اشاره خواهد شد.
3ـ بلاخره دوره اي كوتاه كه از سال 1299 تا سالهاي مياني همان دهه، يعني سالهاي مياني دهه 1300 شمسي، به طول انجامد. در طول اين دوره موضوع مورد بحث از چارچوب آذربايجاني خود خارج شده و در چارچوب فعاليت هاي پان تركيستي اي كه بيشتر در تركيه جريان داشت، ادامه مي يابد

Borna66
09-14-2009, 07:15 AM
دوره اول
از اواخر پاييز و اوايل زمستان 1296 (1336 هـ ش ) كه مصادف با پيشروي سريع قواي عثماني در نواحي قفقاز است، حزب مساوات و گروه هاي مؤتلف آن كه بخشي مهمي از روشنفكران و چهره هاي سياسي مسلمان هاي جنوب قفقاز را در صفوف خود متشكل ساخته بودند، قصد خود را مبني بر ايجاد موجوديتي به نام آذربايجان در نواحي جنوبي و مسلمان نشين قفقاز كه تا پيش از اين بيشتر به نام يك رشته خان نشين هاي مختلف مانند باكو، گنجه، ايروان و شهرت داشت اعلام كردند. با وجود آنكه بخش هاي وسيعي از اين خطه با در دست نيروهاي مزبور قرار داشت و روشن نبود كه چنين بيانيه هايي تا چه حد امكان تحقق دارد، ولي ايرانيان به رغم دشواري هاي عمومي ايران در آن دوره واكنش بالنسبه گسترده اي در قبال اين تحول نشان دادند.
در سطح محلي، يعني در ميان ايرانيان ساكن قفقاز كه نيروي چشمگير و قابل ملاحظه اي به شمار مي رفتند، كه از فعاليت هاي محمد ساعد (ساعد الوزاره) كنسول ايران در باكو مي‍توان نام برد كه با ايراد سخنراني‏ها و تشكيل گردهمايي هاي مختلف در مقام اعتراض به اين نوع زمزمه‍ها و شايعات برآمد. (1) از جمله ديگر فعاليت هايي كه در اين زمينه، يعني در سطح محلي در قفقاز صورت گرفت، تلاش‍هاي شعبه محلي حزب دموكرات ايران بود كه در ميان ايرانيان آن سامان از نفوذ چشمگيري برخوردار بود و با انتشار روزنامه اي به نام آذربايجان جزء لاينفك ايران صريحاً در مقام مقابله برآمد. (2) ظاهراً اين فعاليت ها بي نتيجه نبود و قرار شده بود كه در اين زمينه ايرانيان و مساواتي ها يك كنفرانس ويژه ترتيب دهند؛ حتي گزارش شد كه «حاضر شده اند كه اسم آذربايجان را از اين حد برداشته، به اسم ديگري خطاب نمايند».(3)
در داخل ايران نيز اين تحولات مورد توجه قرار گرفت. ظاهراً نخستين روزنامه اي كه اين بحث را مورد توجه قرار مي دهد، روزنامه ارشاد است كه در اوايل ربيع الاول 1336/ زمستان 1296 هـ ش با انتشار گزارشي در مورد تحركات اخير مساواتي ها صريحاً مي نويسد كه: «مي‏خواهند آذربايجان ايران را از ايران تجزيه كنند». بازتاب اين نوشته چنان بود كه محمد امين رسول زاده رهبر حزب مساوات در روزنامه آچيق سوز در مقام توضيح برآمده و پس از توضيحاتي، در مورد سوابق بحث مي نويسد:
«ولي مقصود همان آذربايجان روسيه است كه عبارت باشد از گنجه، ايروان، باكو و لازم است كه به تمام ايراني ها خاطر نشان نماييم كه وقتي ماآذربايجان مي گوييم مقصود ما آذربايجاني است كه در قلمرو دولت روسيه است، نه دولت ايران و به مقدرات آذربايجان ايران حق و حد دخالت نداريم»(4)
با اين وصف، دامنه بحث به هيچ وجه فروكش نكرد. روزنامه زبان آزاد نوشت:
«مساواتيان بدانند كه آذربايجان عضو محبوب و جزء لاينفك ايران است و ملت آذربايجان وقت دوش به دوش ساير ايرانيان جامعه جامعه خود را با خون خود محافظت نموده اند.كميته مساوات بايد مطلع باشد كه انفكاك آذربايجان از ايران گذشته از اين كه محال است، اساساً عنوان اين گونه ماليخولياهاي طفلانه در سياست آينده قفقاز توليد كدورت مي كند»(5)
به همين ترتيب جرايد ديگر ايران مانند روزنامه جنگل ارگان نهضت جنگل كه اين موضوع را با صراحت بيشتري مورد بحث قرار داد:
«قفقازية جنوبي يعني ولايت جنوبي قفقاز كه هر يك از آنها به شهادت تاريخ اسم معيني داشته و دارند، همه فارسي نژاد، همه ايراني الاصل، غير از زبانشان كه فعلاً تركي است همه چيزشان ايراني است، امروز اسم ايران را به خود گذاشت، چرا و به چه جهت؟ اگر مسئله، مسئلة استقلال قفقاز و استخلاص آنها است كه غايت آمال و نهايت آرزوي فرد فرد مسلمانان ايراني است ولي اين نامگذاري موضوع را عوض مي كند اگر مقصود برادران قفقازي ما از اتخاذ اين اسم ضميمه كردن قفقاز به ايران است، ديگر شتر سواري دولا دولا ندارد»(6)
با اين وصف با تشديد برخوردهاي قومي، درگيريهاي سياسي و همچنين لشكر كشي هاي خارجي در قفقاز، در عرض مدت زماني كوتاه منطقه در چنان آشوب گسترده اي فرو رفت كه هر گونه بحث و گفتگوي كه در اين زمينه آغاز شده بود، از احتمال كنفرانس كذايي و امكان انصراف از آذربايجان ناميده شدن باكو و شيروان و گنجه گرفته تا ادامة مباحث جرايد ايران و قفقاز، همگي منتفي شدند و در اين ميان در اوايل خرداد 1279 (هـ ش) با پيشروي نيروهاي عثماني به قفقاز، باكو به دست آنها و متحدان مساواتي آنها افتاد و جمهوري آذربايجان رسماً پا گرفت.

Borna66
09-14-2009, 07:15 AM
دوره دوم
دوراني است كه با پشت سر گذاشتن تحولات ناشي از شكست عثماني ها و عقب نشيني نيروهايشان از قفقاز و استقرار قواي بريتانيا به جاي آنها، جمهوري آذربايجان از ثبات و قرار بيشتري برخوردار شد و در مقام تثبيت اين استقلال براي توسعه روابط خود با ايران اقدام مي‍كند. در چارچوب اين مناسبات است كه بحث آذربايجان از نو مطرح مي شود.
به محض ورود اسمعيل خان زياد خانوف فرستادة دولت باكو به تهران، روزنامه ايران طي مصاحبه اي به اين مناسبت در ضمن مباحث مختلفي كه مطرح شد، بحث علل چنين نامگذاري را نيز مطرح كرد و پرسيد:«تصور نمي كنيد براي رفع پاره اي سوء تفاهمات آن هم بين اهالي ايران و قفقاز كه مناسبات تاريخي، نژادي، مذهبي و غيره دارند، در اين اسم تغييري بدهيد؟» كه پاسخ گرفت: «اين بدحرفي نيست و در آينده بايد در اين زمينه صحبت كرد.» (7) ولي در آينده مذاكرات قابل توجهي در اين زمينه صورت نگرفت. اصولاً روابط رو به بهبود بود و لابد چنين تصور شد كه مباحثي از اين دست اولويت ندارد. كما اين كه حتي در مرحله اي براي وحدت دو كشور نيز مذاكراتي صورت گرفت.(8)
با اين حال در سطوح ديگر بحث نام آذربايجان و تبعات ناشي از اين نامگذاري به نحوي به مراتب جدي تر از پيش ادامه يافت. در اين زمينه مي توان به رشته مقالاتي اشاره كرد كه تحت عنوان آذربايجان قفقاز، تحقيق يك موضوع تاريخي در بهار 1298 در روزنامه ايران منتشر شد. مقالاتي كه به احتمال قوي به قلم ملك الشعراء‌بهار گرداننده روزنامه در آن زمان بود و در خلال آن جوانب مختلف بحث از لحاظ جغرافياي تاريخي، با توجه به معدود منابع موجود در آن ايام مانند معجم البدان و قاموس اعلام مورد بحث قرار گرفت. بحثي كه سال ها بعد در اوان انقلاب اسلامي، با انتشار كتاب اران يا آلبانياي قفقاز (تهران 1360 هـ ش)، به قلم دكتر عنايت الله رضا، به وجهي كامل و جامع مورد بررسي قرار گرفت.
گذشته از مباحث تاريخي و جغرافيايي كه در روزنامه ايران مطرح شد، نويسندة مقالات مزبور ضمن ابراز شادماني و مسرت از استقلال همسايه، بيشتر بر سوء تفاهم هايي اشاره دارد كه اين نوع نامگذاري مي تواند به وجود آورد و خواهان رفه آنها است. يكي از مهمترين جوانب اين بحث آن بود كه بي مخاطب نبود و رسول زاده بر آن شد كه پاره اي از نكاتش را پاسخ گويد. (9) متاسفانه با ظهور مجدد امپرياليسم روس، به صورت بلشويكي آن و چيرگي روس ها بر قفقاز در بهار 1299 (هـ ش) دوران استقلال جمهوري قفقاز و اصولاً مباحث اميدوار كننده‏اي كه در اين زمينه آغاز شده بود، به پايان آمد.

Borna66
09-14-2009, 07:16 AM
دوره سوم
با چيرگي روسيه شوروي مبحث آذربايجان به صورتي كه در اين چند سال جريان داشت، از دور خارج شد و تا سال ها بعد يعني مقارن با جنگ دوم جهاني كه اين موضوع در يك چارچوب جديد مطرح شد، به دست فراموشي سپرده شد. چارچوب جديدي كه به صورت موضوع خلق آذربايجان و حق تعيين سرنوشت آن و مضاميني چون آذربايجان شمالي و جنوبي در آمد كه به عنوان ابزار فشار در سياست خارجي شوروي كاربردي گسترده يافت كه بررسي آن از موضوع اين بحث خارج است.
در اين دوره، يعني در فاصله سالهاي سقوط جمهوري مستقل آذربايجان تا چند سال بعد يعني نيمه اول دهه 1300 حوزه بحث بيشتر به جمهوري تركيه منتقل شد اينك محافل ترك گرايي تركيه بويژه تشكيلات نيمه رسمي ترك اجاق لاري بودند كه با حمايت از گروه‍هايي چون بقاياي حزب مساوات، موضوعي به نام مسئله ترك هاي ايران را مطرح و نوشته هايي در اين زمينه پراكنده كردند كه در ايران نيز بازتاب يافت.(10)
در واقع سابقه اين بحث، با ويژگي هاي خاصش به چند سال پيش، يعني سال هاي پاياني جنگ جهاني اول باز مي گشت كه براي دوره اي كوتاه، عثماني گرايي و اتحاد اسلام به عنوان جهان بيني‍هاي رسمي امپراتوري اسلامي از دور افتاد و با فروپاشي روسيه و امكان لشكر‍كشي به قفقاز و آسياي مركزي، انديشه پان تركيسم كه تا پيش از اين وجهي حاشيه اي و ضمني داشت، به عنوان ايدئولوژي حاكم درآمد. از ميان ايرانيان نيز نخستين كساني كه با پديده روبرو شدند، ايرانياني بودند كه در پي فروپاشي نهضت مهاجرت و دولت موقت نظام السلطنه از نواحي غربي ايران به عثماني پناهنده شده بودند.
تلاش اهل قلم براي نگارش پيشينه و تاريخچه اي تركي بر بخش هاي وسيعي از آسيا، از جمله نواحي ترك زبان ايراني، بويژه نوشته هاي روشني بيك و سليمان نظيف در ميان ايرانيان آن حدود بازتاب گسترده اي داشت. از جمله اين واكنش ها مي توان به واكنش شاعرانه ميرزاده عشقي و عارف قزويني، بويژه در مقابل ترك دانستن زرتشت اشاره كرد (11) و يا برخورد عالمانه رضا زاده شفق كه رساله اي را در همان سال ها در پاسخ حضرات نوشت و منتشر ساخت. اين نوع برخوردهاي ادبي يا تاريخي تنها اثر بر جاي مانده از حضور طيف وسيعي از رجال ايران در عثماني آن روزگار نبود. اين حضور و تجربه مستقيم از لحاظ شناسايي ريشه هاي سياسي كار نيز مؤثر واقع شد.
ماژور ملك زاده تبريزي كه خود از مهاجران بود و آشنايي مستقيم با اين موضوع داشت، بعدها مقاله اي تحت عنوان پان تورانيزم، آذربايجان قفقاز يا راه تركمنستان علل و انگيزه نظاميان عثماني را در تاسيس دولتي موسوم به جمهوري آذربايجان چنين توصيف كرد:«چون مي دانستند آذربايجان در ايرانيت بيشتر از ساير نقاط ايران طرفدار وحدت مليت است و عوض اين كه راه توران گردد، سد آهنين تركستان خواهد شد، بنا به مشورت احمد آغايف و جليل بيگ رئيس مجلس عثماني كه در آن زمان براي مصالحه با گرجستان و ارمنستان در قفقاز بودند، شهرهاي قفقاز جنوبي را» آذربايجان ناميدند.
«نقشه اساسي در اين اسم گذاري در اين بود كه خليل پاشا كه فرمانده اردوهاي قفقاز شده بود، قرارگاه خود را در تبريز قرار داده و به وسايل مختلفه مامور بود آذربايجان ايران را با قفقاز متحد نمود، عجالتاً اين دو قطعه كه ايران را روح خودش و خود را روح ايران مي داند، تحت حاكميت ترك يك استقلال داخلي داده و به كعبه آمال خودش كه تركستان باشد يك راه مستقيم پيدا نمايد»(12)
ولي همان گونه كه اشاره شد، با شكست نظامي عثماني، اين طرح نيز در همين مراحل ابتدايي از حركت باز ايستاد و آنچه از آن بر جاي ماند روال ديگري گرفت.
در واقع اهميت طرح بحث از اين ديدگاه آن بود كه اين موضوع چارچوب تاريخي خود را يافت. در مراحل نخست، مثلاً در دوره اول، اكثر ايرانيان روس ها را عامل تحريك مساواتي ها و برپايي موجوديتي به نام جمهوري آذربايجان مي دانستند. روزنامه ارشاد از روس هاي ضد انقلابي سخن مي گفت كه با حكومت جديد روسيه [ يعني بلشويك ها]، نتوانسته اند متحد شوند و يا روزنامه زبان آزاد كه كميته مساوات را حاصل تبليغات امپرياليسم روس تلقي مي‍كرد و يا روزنامه جنگل كه مساواتي ها را مقلد دربار مستبده روس مي دانست. (13) در آن دوره بسياري از ايرانيان چون هنوز عثماني را همانند آلمان متحد خود در مبارزه با روس و انگليس تلقي مي كردند، ميلي به رويارويي ضرورت وجودي خود را از دست داد و موضوع در چارچوب واقعي قرار گرفت. ولي اين دگرگوني با دوره اي از تاريخ ايران توام شد كه با تحكم استبداد رضاخان، مباحثي از اين دست، چون بسياري از ديگر مباحث اساسي كشور كه از دستور كار خارج شد و بحث از حركت افتاد. رسوب بر جاي مانده ازاين مباحث و تاثير آن بر سياست هايي كه بتدريج در زمينه سياست هاي قومي و زباني در ايران آن روزگار اتخاذ شد، خود موضوع يك بحث ديگر است.
در پايان جا دارد از سرگذشت آذربايجان (آذربايجان واقعي) دراين دوره نيز سختي به ميان آيد. جالب آن است كه در اين دوره يا لااقل در سال هاي نخست اين دوره، آذربايجان كه محور اصلي اين مباحث بود و بحث اصلي نيز چگونگي تاثير تحولات قفقاز و عثماني بر آن خود به نحوي شگفت انگيز از اين موضوع مبرا و بركنار ماند. اگر چه اين دوره با حضور بخش وسيعي از نيروهاي عثماني درآذربايجان شروع شد و تلاش هاي خليل پاشا فرمانده محلي قواي ترك‍هاي عثماني براي صورت دادن به يك رشته تبليغات جدايي خواهانه، از جمله انتشار روزنامه موسوم به آذرآبادگان كه ظاهراً در اينجهت فعال بود، ولي از تنها چيزي كه گزارش در دست است موج وسيعي است كه در خود آذربايجان و به ويژه تبريز بر ضد اين تحركات جريان يافت و در راس اين مقاومت سراسري چهره هايي چون شيخ محمد خياباني و بادمچي قرار داشتند كه به خاطر مخالفت هايشان با حركات الحاق گرايانه مقامات عثماني از سوي نظاميان عثماني بازداشت و تبعيد شدند. در واقع وجه مشخصه اين دوره آن بود كه ويژگي هاي جديد آن از توسعه طلبي ها و تجاوز هاي سنتي عثماني كه سابقه طولاني داشت بود، قابل تفكيك نبود.
هنوز تفاوت هاي مهمي كه اين وجه از زياده طلبي هاي ترك ها با وجود سنتي و پيشين آن داشن روشن نشده بود. درگذشته مسائلي چون تابعيت اين يا آن عشيره مرزنشين يا حوزه فتوحات اين يا آن سلطان عثماني بود كه در توجيه اين گونه زياده طلبي ها عنوان مي شد، اين بار بحث با تاكيد بر جنبه هاي تركي گرايانه رنگ و بوي قومي و ناسيوناليستي يافت. ولي دامنه اين گونه مباحث گسترش نيافت. با تحكيم نظام پهلوي كه نخستين نشانه آن محدوديت بيش از پيش طرحو بحث آراء مختلف بود، هم عرصه بر ديدگاههايي از اين دست محدود شد و به ناچار هم نوع مباحثي كه از سوي ايرانيان در اين زمينه مطرح مي شد تغيير يافت. با اين وصف بحثي كه با اشتمال بر جوانب مختلف فرهنگي، تاريخي و بتدريج قومي در اين چند سال آغاز شده بود، از حالت آشكار و صريحي كه داشت خارج شده و جنبه ضمني وتلويحي يافت كه فقط مترصد فرصتي بود كه سرباز كند و به علت سركوفته بودنش، لاجرم وجهي تند و حاد بيابد ، چنانكه در سال هاي بعد از شهريور 1320 (هـ ش) و اصولاً در هر گشايش ديگري خود را نشان داد.