PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زبان ها و گویش های مردم ایران



Borna66
09-13-2009, 11:57 PM
زبانها



گويشهاي ايراني

در اسناد تاريخي
در آثار مورخان و جغرافيا نويسان اسلامي، گذشته از فارسي دري که زبان رسمي و اداري کشور ايران بوده است و پهلوي جنوبي (پارسيک) که تا سه چهار قرن بعد از اسلام زبان ديني ايرانياني شمرده ميشد که به آئين زرتشتي (زردشتي) باقي مانده بودند؛ از چندين گويش ديگر که در نقاط مختلف اين سرزمين پهناور متداول بوده، ذکري آمده و گاهي نمونه هاي کوتاه، يا به نسبت بلندتر، از بعضي آنها ثبت شده است.
در اين کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجري تأليف يافته به بيش از چهل گويش ايراني اشاره شده است که فهرست آنها را در ذيل مي آوريم:
1. اراني: گويش ناحيه اران و بردع در قفقاز بوده است. اصطخري و مقدسي از آن ياد کرده اند. مقدسي درباره آن مينويسد: «در اران سخن مي گويند و فارسي ايشان قابل فهم است و در حروف به خراساني نزديک است.»
2. مراغي: حمدالله مستوفي مينويسد: «تومان مراغه چهار شهر است: مراغه و بسوي(؟) و خوارقان و ليلان... مردمش سفيد چهره و ترک وش مي باشند... و زبانشان پهلوي مغير است.»
در نسخه ديگر "پهلوي معرب" ثبت شده و محتمل است که در اين عبارت کلمه معرب تصحيف مغرب باشد، يعني گويش پهلوي مغربي. زيرا که در غالب آثار نويسندگان بعد از اسلام همه گويشهاي محلي را که با زبان فارسي دري متفاوت بوده به لفظ عام پهلوي يا فهلوي ميخواندند.
3. همداني و زنجاني: مقدسي درباره گويش اين ناحيه تنها دو کلمه ذيل را ثبت کرده است: "واتم" و "واتوا". شمس قيس رازي يک دو بيتي را در بحث از وزن فهلويات آورده و آن را از زبان "مردم زنگان و همدان" مي شمارد. حمدالله مستوفي درباره مردم زنجان مينويسد: زبانشان پهلوي راست است.
4. کردي: ياقوت حموي قصيده اي ملمع از يک شاعر کرد به نام نوشروان بغدادي معروف به "شيطان العراق" در کتاب خود آورده است.
5. خوزي: گويش مردم خوزستان که در روايات حمزه اصفهاني و ابن النديم نيز از جمله زبانهاي متداول در ايران ساساني شمرده شده است. اصطخري درباره گويش اين ناحيه مينويسد: «عامه ايشان به فارسي و عربي سخن ميگويند، جز آنکه زبان ديگري دارند که نه عبراني و نه سرياني و نه فارسي است.» و ظاهراً مرادش گويش ايراني آن سرزمين است. مقدسي نيز درباره گويش مردم خوزستان نکاتي را ذکر مي کند که گويا مربوط به فارسي متداول در خوزستان است، نه گويش خاص محلي.
6. ديلمي: اصطخري درباره اين ناحيه مينويسد: «زبانشان يکتاست و غير از فارسي و عربي است» و مقدسي ميگويد: «زبان ناحيه ديلم متفاوت و دشوار است».
7. گيلي يا گيلکي: ظاهراً گويشي جداگانه از ديلمي بوده است. اصطخري مينويسد: «در قسمتي از گيلان (جيل) تا آنجا که من دريافته ام طايفه اي از ايشان هستند که زبانشان با زبان جيل و ديلم متفاوت است.» و مقدسي ميگويد: گيلکان حرف خاء (يا حاء) به کار مي برند.
8. طبري يا (مازندراني): اين گويش داراي ادبيات قابل توجهي بوده است. ميدانيم که کتاب "مرزبان نامه" به گويش طبري تأليف شده بود و از آن زبان به فارسي دري ترجمه شده است. ابن اسفنديار ديوان شعري را به زبان طبري با عنوان "نيکي نامه" ذکر مي کند و آن را به اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين مؤلف "مرزبان نامه" نسبت ميدهد. در "قابوس نامه" نيز دو بيت به گويش طبري از مؤلف ثبت است. ابن اسفنديار از بعضي شاعران اين سرزمين که به گويش طبري شعر ميگفته اند ياد کرده و نمونه اي از اشعار ايشان را آورده است. در "تاريخ رويان" اولياءالله آملي نيز ابياتي از شاعران مازندراني به گويش طبري ضبط شده است.
اخيراً چند نسخه خطي از ترجمه ادبيات عرب به گويش طبري و نسخه هايي از ترجمه و تفسير قرآن به اين گويش يافت شده که از روي آنها ميتوان دريافت که گويش طبري در قرنهاي نخستين بعد از اسلام داراي ادبيات وسيعي بوده است. مجموعه اي از دو بيتي هاي طبري که به "اميري" معروف و به شاعري موسوم به "امير پازواري" منسوب است، در مازندران وجود داشته که "برنهارد درن" خاور شناس روسي نسخه آنها را به دست آورده و زير عنوان "کنزالاسرار" در سن پطرز بورگ (يا - سن پطرز بورغ) با ترجمه ترجمه فارسي چاپ کرده است. مقدسي مي نويسد که زبان طبرستان به زبان ولايت قومس و جرجان نزديک است، جز آنکه در آن شتابزدگي هست.
9. گشتاسف: درباره مردم اين ناحيه (در قفقاز کنار درياي خزر ميان رودهاي ارس و کر) حمدالله مستوفي مينويسد: «زبانشان پهلوي به جيلاني باز بسته است.»
10. قومس و جرجان (گرگان): مقدسي در ذکر زبان مردم اين دو ناحيه مينويسد: «زبانشان به هم نزديک است. ميگويند "هاده" و "هاکن" و شيرينيي در آن هست.»
11. رازي: مقدسي درباره اهل اقليم الجبال مينويسد: زبانهاي گوناگون دارند. اما در ري حرف "راء" را به کار ميبرند. ميگويند: راده و راکن. از زبان رازي در جاهاي ديگر نيز اطلاعاتي داده اند. شاعري به نام "بندار رازي" اشعاري به زبان مردم اين شهر دارد که از آن جمله چند بيتي در المعجم ثبت است.
12. رامهرمزي: درباره زبان مردم اين ناحيه مقدسي تنها اشاره ميکند که زباني دارند که فهميده نمي شود.
13. فارسي: اصطخري درباره يکي از سه زبان متداول در استان فارس مينويسد: «فارسي زباني است که به آن گفتگو مي کنند، و همه مردمان فارس به يک زبان سخن مي گويند، که همه آن را مي فهمند، مگر چند لفظ که متفاوت است و براي ديگران دريافتي نيست.»
14. فهلوي يا پهلوي: بنابر نوشته اصطخري "زبان نوشتن عجم - ظاهراً يعني ايرانيان غير مسلمان - و وقايع و نامه نويسي زرتشتيان (زردشتيان) با يکديگر پهلوي بوده که براي دريافتن عامه به تفسير احتياج داشته است».و گمان ميرود مراد او همان زبان است که در حدود اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجري چند کتاب ديني زرتشتي مانند دينکرد و بندهش را به آن تأليف کرده اند.
15. کرماني: مقدسي مينويسد که زبان مردم اين سرزمين قابل فهم است و به خراساني نزديک است. اصطخري آورده است که زبان مردم کرمان همان زبان فارسي است.
16. مکري: بر حسب نوشته اصطخري زبان مردم مکران، فارسي و مکري بوده است. مقدسي نوشته است که زبان مردم مکران وحشي است.
17. بلوچي: اصطخري نوشته است که بلوچان و اهل بارز جز فارسي زبان ديگري نيز دارند.
18. کوچي يا قفصي: طائفه قفص يا کوچ که ذکر ايشان در بيشتر موارد و منابع با بلوچان يکجا مي آيد، بر حسب نوشته اصطخري بجز فارسي زبان ديگري نيز داشته اند که "قفصي" خوانده شده است. مقدسي درباره طوايف "کوچ و بلوچ" مينويسد: زبانشان نامفهوم است و به سندي شبيه است.
19. نيشابوري: بر حسب نوشته مقدسي زبان مردم نيشابور فصيح و قابل فهم بوده است، جز آنکه آغاز کلمات را کسره ميدادند و يائي بر آن مي افزودند. مانند: "بيگو"، "بيشو"، و سين اي بي فايده (به بعضي صيغه هاي فعل) علاوه ميکردند. مانند: "بخردستي"، "بگفتستس"، "بخفتستي" و آنچه به اين مي ماند. و در آن سستي و لجاجي بوده است. و مينويسد که اين زبان براي خواهش مناسب است.
20. هروي: مسعودي مينويسد: بهرام همه زبانها را ميدانست و در خشم به عربي، در جنگ به ترکي، و در مجلس عام به زبان دري و با زنان به زبان هروي سخن ميگفت. مقدسي مينويسد: «زبان مردم هرات وحشي است و در همه اقاليم وحشي تر از زبان هرات نيست» و اين زبان را زشت شمرده و براي طويله مناسب دانسته است.
21. بخارايي: زبان بخارايي بنابر نوشته اصطخري همان زبان سغدي بوده است با اندک اختلافي، و مي نويسد که زبان "دري" نيز داشته اند. مقدسي مينويسد که در زبان ايشان تکرار فراوان است. مثلاً ميگويند "يکي مردي ديدم" يا "يکي ادرمي دادم"؛ و در ميان گفتار کلمه "دانستي" را بيهوده مکرر ميکنند. سپس ميگويد که زبان ايشان "دري" است و هر چه از آن جنس باشد دري ناميده مي شود. زيرا که آن زباني است که بدان نامه سلطنتيرا مينويسند و عريضه و شکايت به اين زبان نوشته ميشود؛ و اشتقاق اين لفظ از "در" است يعني زباني که در "دربار" به آن گفتگو ميکنند.
22. مروي: مقدسي مينويسد که در زبان ايشان سنگيني و درازي و کششي در آخـرهـاي کـلـمـات هـسـت و مـثـال مي آورد که «مردم نيشابور ميگويند "براي اين" و مرويان ميگويند "بتراي اين" و يک حرف مي افزايند، و اگر دقت کني از اين گونه بسيار مي يابي». و جاي ديگر مينويسد: «اين زبان براي وزارت مناسب است.» ياقوت در کلمه "ماشان" که نام نهري است مينويسد: «مردمان مرو آن را با جيم بجاي شين ادا مي کنند.»
23. خوارزمي: اصطخري مينويسد: زبان مردم خوارزم يکتاست و در خراسان هيچ شهري نيست که مردمانش به زبان ايشان سخن بگويند. ياقوت در ذکر قصبه "نوزکاث" مينويسد: شهرکي است نزديک جرجانيه خوارزم و "نوز" به زبان خوارزمي به معني جديد است، و آنجا شهري است که نامش "کاث" است، و اين را يک "کاث جديد" خوانده اند.
ابوعلي سينا در رساله "مخارج الحروف" تلفظ حرفي را که سين زائي خوانده از مختصات حروف ملفوظ زبان خوارزمي ذکر ميکند.
24. سمرقندي: مقدسي مينويسد: مردم سمرقند را که ميان کاف و قاف است به کار مي برند و ميگويند "بکردک(ق)م"، "بگفتک(ق)م" و مانند اين، و در زبانشان سرديي هست.
25. صغدي (سغدي): مقدسي مينويسدمردم ولايت صغد زباني جداگانه دارند که با زبانهاي روستاهايبخارا نزديک است، اما بکلي جداست. اگر چهزبان يکديگر رامي فهمند.
26. زبان باميان و طخارستان: به نوشته مقدسي با زبان بلخي نزديک بوده، اما پيچيدگي و دشواري داشته است.
27. بلخي: زبانمردم بلخ درنظر مقدسي زيباترين زبانها بوده اما بعضي کلمات زشت در آن وجود داشته است. و مينويسد که اين زبان براي پيام آوري مناسب است.
28. جوزجاني: به نوشته مقدسي زبان اين ناحيه ميانه زبان مروزي و بلخي بوده است.
29. بستي:همينقدر نوشته اند که زباني زيبا بوده است.
30. زبان طوس و نسا: نزديک به زبان نيشابوري بوده است.
31. سجستاني: مقدسي نوشته است که«در زبان ايشان ستيزه جويي و دشمني وجود دارد. صوتها را ازسينه بيرون مي آورند و آواز را بلند ميکنند.» و ميگويد اين زبان براي جنگ خوب است.
32. غوري: شايد زبان اين ناحيه همان بوده باشد که اکنون پشتو خوانده مي شود. در هر حال با فارسي دري متفاوت بوده است. بيهقي مينويسد: «امير... دانشمندي را به رسولي آنجا فرستاد با دو مرد غوري از آن بوالحسن خلف و شيروان تا ترجماني کنند.»
33. زبان چاچ (شاش): مقدسي نوشته است که زبان اين ناحيه زيباترين زبانهيطل است و از اين نکته درست معلوم نيست که رابطه آن با زبانهاي ايراني چه بوده است.
34.قزويني: درباره زبان مردم اين شهر تنها اين نکته را ذکر کرده اند که قاف به کار مي برند و بيشتر ايشان براي معني جيد ( = خوب) ميگويند بخ.
35. گويشهاي روستائي خراسان: مقدسي مينويسد: کوچکترين شهري از خراسان نيست مگر آنکه روستاهاي آن زبان ديگري داشته باشند.
36. شيرازي: در"گلستان" سعدي بيتي هست که در بعضي نسخه ها در عنوان آن نوشته اند "ترکيه" وگاهي "شيرازيه" و در هر حال به گويش محلي شيراز است.
در کليات سعدي نيز يک مثنوي ملمع با عنوان "مثلثات" به عربي و فارسي و شيرازي باقي است. در ديوان حافظ هم غزل ملمعي متضمن بعضي مصراعها به گويش شيرازي ثبت است. چندي پس از زمان حافظ شاعري از مردم شيراز به نام "شاه داعي" منظومه هايي به اين زبان سروده است.
37. نيريزي: در يک جنگ خطي مکتوب در قرن هشتم اشعاري با عنوان "نيريزيات" ثبت شده است و در همين جنگ فصلي ديگر با عنوان "فهلويات" آمده که شايد به گويش شيرازي باشد.
38. اصفهاني: اوحدي اصفهاني چند غزل به گويش محلي اصفهان سروده است که در ديوانش ثبت است. عبارتي به گويش اصفهاني نيز در لطايف عبيدزاکاني آمده است.
39. آذري: يکي از گويشهاي ايراني که تا اواخر قرن دهم هجري در آذربايجان متداول بوده است. ابن حوقل زبان مردم آن سرزمين را فارسي ميخواند که مراد از آنيکي از گويشهاي ايراني است و به تعدد اين گويشها نيز اشاره ميکند. مسعودي (قرنچهارم) پس از آنکه همه زبانهاي ايرانيان رافارسي خوانده به اختلاف گويشها اشاره کرده و نام گويش "آذري" را در رديف پهلوي و دري آورده است. ياقوت حموي نيز زبان مردم آذربايجان را يکجا "آذريه" و جاي ديگر "آذربيه" نوشته است و ميگويد که جز خودشان کسي آنرا نمي فهمد.
همام تبريزي غزلي به گويش محلي تبريز داد که متن آن راعبيد زاکاني در مثنوي "عشاقنامه"خود درج کرده است. در ديوان شاه قاسم انوار تبريزي نيز چند غزل به اين گويش وجود دارد و در رساله روحي انارجاني فصلهائي به زبان عاميانه تبريز در قرن دهم ثبت است.
40. اردبيلي: ابن بزاز در "صفوةالصفا" جمله هائي را از زبان شيخ صفي الدينبا قيد زبان اردبيلي نقل کرده و سپس دو بيتي هاي متعددي را از شيخ آورده که به احتمال کلي به همان گويش اردبيل است. شايد با آذري متداول در تبريز و شهرهاي ديگر آذربايجان تفاوتهائي جزئي داشته است.
اما چنانکه از مطلب مذکور درفوق دريافته مي شود، آگاهي ما از گويشهاي متعددي که درقرون پيشين در سرزمين پهناور ايران رايج بوده است، اجمالي است و غالباً تنها به نام آنها منحصر است. فقط گاهي جمله هاي کوتاه يا مصراعي و بيتي از آنها قيد کرده اند و در موارد معدود نمونه گويشهاي مزبور به يک تا چند صفحه ميرسد.

در زمان معاصر
آنچهذکر شد اشاراتي بود که در آثار مؤلفان بعد از اسلام درباره نام يا بعضي خصوصيات گويشهاي ايراني آمده است. اما در روزگار ما گذشته از "فارسي دري" که"فارسي نو" نيز خوانده مي شود، و زبان رسمي اداري و دولتي و فرهنگي کشور ايران از قرن چهارم هجري تا همين زمان است؛ در اين سرزمين پهناور هنوز گويشهاي متعدد ايراني رايج است که بعضي از آنها آثار مکتوب و ادبي نيز دارند، و بسياري ديگر تنها زبان محاوره اقوام بزرگيا کوچکي است که در گوشه و کنارفلات ايران زندگي مي کنند.
مهمترين زبانها و گويشهاي ايراني امروز از اين قرار است:
1. تاجيکي:اين زبان همان فارسي دري است با اندکتفاوتي در واژگان و چگونگي اداي بعضي از واکها. تاجيکي زبان ملي جمهوري تاجيکستان است و گذشته از اين در بسياري از نواحيجمهوري ازبکستان (دره فرغانه و دره زرافشان و ناحيه کشکه دريا و مناطق مسير رودهاي سرخان دريا و چرچيک و غيره) و نزد انبوهي از مردم شهرهاي بزرگ بخارا وسمرقند، و گروهي از ساکنان جمهوريهاي قرقيزستان (نواحي جلال آباد و اش) و قزاقستان متداولاست.
تاجيکان اصيل بازمانده ايرانياني هستند که از قديمترين روزگار در آن سرزمين ميزيسته اند و به تدريج در طي قرنهاي دراز اقوام ديگر مشرق آسيا در سرزمين ايشان نفوذ کردند و جاي گرفتند و اکنون قسمتهائي از اين ناحيه به صورت جزيره هائي باقي مانده که مردم آن، زبان و آداب ايراني خود را حفظ کرده اند.
بعضي اقليتها مانند يهوديان و کوليان و عربهاي آسياي ميانه نيز به تاجيکي سخن مي گويند. شماره تاجيک زبانان را به دو ميليون و نيم تخمين کرده اند.
قطع رابطه اداري و حکومتي ميان کشور ايران و سرزمينهاي مزبور در چند قرن اخير موجب شده است که زبان ادبي تاجيکي با فارسي دري اختلافاتي پيدا کند. عمده اين اختلافها درلغات و کلماتي است که دسته اي از گويش جاري مردم آن نواحي در زبان ادبي تاجيکي راه يافته است. دسته ديگر از زبانهاي تاتاري و ازبکي در آن زبان وارد شده، و شماره بسياري از لغات علمي و فني هم از روسي در اين زبان نفوذ کرده است.
با اين حال آثار گويندگان و نويسندگان فارسي زبان قرنهاي پيشين (که بعضي از ايشان خود از مردم همان نواحي بوده اند) هنوز بخوبي براي مردم تاجيکستان دريافتي است و جزء ميراث فرهنگي ايشان شمرده مي شود. بعضي خصوصيات صرف و نحوي نيز زبان تاجيکي را از فارسي دري متمايز ميکند.
اينزبان را در اوايل تشکيل جمهوري تاجيکستان به الفباي لاتيني باتغيير چند حرف نوشتند و در آموزش و کتاب و روزنامه بکار بردند. اما پس از چنديالفباي روسي را براي نوشتن آن اختيار کردند و اکنون نيز همين خط در آن سرزمين متداول است.
از نويسندگان بزرگ تاجيکستان در دوران اخير صدرالدين عيني است که پدر ادبيات جديد تاجيکستان شمرده ميشود و رمان و داستان و شعر و مقالات تحقيقي فراوان دارد.
2. بختياري و لري: در کوهستان بختياري و قسمتي از مغرب استان فارسايلهاي بختياري وممسني و بويراحمدي به گويشهايي سخن مي گويند که با کردي خويشاوندي دارد، اما باهيچ يک از شعبه هاي آن درست يکسان نيست، و ميان خود آنها نيز ويژگيها و دگرگونيهايي وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشده است. اما معمول چنين است که همه گويشهاي بختياري و لري راجزو يک گروه بشمارند.
3. کردي: نام کردي عادةً به زبان مردمي اطلاق مي شود که در سرزمين کوهستاني واقع در مغرب فلات ايران زندگي مي کنند. قسمتي از اين ناحيه اکنون جزء کشور ايران است و قسمتي در کشور ترکيه و قسمتي ديگر از جمله کشور عراق شمرده ميشود. در خارج از اين منطقه نيز اقليتهاي کرد وجود دارند که از آن جمله گروهي در شمال خراسان و گروههائي در جمهوريهاي ارمنستان، گرجستان و آذربايجان و عده کمي نيز در ترکمنستان به اين گويشها سخن مي گويند. در سوريه نيز يک اقليت کرد زبان از چند قرن پيش به وجود آمده است.
زبان يا گويش کردي همه اين نواحي يکسان نيست. حتي ترديد است در اين کلمه «کرد» به قوم واحدي که داراي مختصات نژادي يا ايلي با گويش معيني باشند اطلاق شده باشد. در بسياري از منابع تاريخي که به زبان عربي در قرنهاي نخستين اسلام تأليف يافته اين کلمه را معادل کلمه "شبان" و "چوپان" بکار برده اند.
ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را "صنف من الاکراد" ميداند و حال آنکه مقدسي (احسن التقاسيم) زبان ايشان را شبيه زبان مردم سند شمرده است. ياقوت حموي مردمان ساسون را الاکراد السناسنه ميخواند (معجم البلدان). حمزه اصفهاني مي نويسد: کانت الفرس تسمي الديلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمي العرب اکراد سورستان (تاريخ سني ملوک الارض)
در کارنامه اردشير بابکان هم کردان به معني شبانان آمده است نه نام و نژاد يا قبيله. در گويش طبري امروز نيز کلمه کرد به معني چوپان و شبان است. (واژه نامه طبري، صادق کيا، ص 166).
اما زباني که کردي خوانده مي شود شامل گويشهاي متعددي است که هنوز با همه مطالعاتي که انجام گرفته درباره ساختمان و روابط آنها با يکديگر تحقيق دقيق و قطعي به عمل نيامده است. بر حسب عادت اين گويشها را به دو گروه اصلي تقسيم مي کنند: يکي کورمانجي که خود به دو شعبه تقسيمميشود: شعبه شرقي يا مکري در سليمانيه و سنه؛ و شعبه غربي در ديار بکر و رضائيه و ايروان و ارزروم و شمال سوريه و شمال خراسان. گروه اصلي ديگر يا گروه جنوبي در منطقه کرمانشاه و بختياري.
از قرنهاي پنجم و ششم هجري آثار ادبيات شفاهي و کتبي کردي در مآخذ تاريخي ديده مي شود. از آن جمله قصيده اي ملمع از انوشيروان بغدادي معروف به شيطان العراق که در معجم البلدان آمده است.
کردي داراي ادبيات شفاهي وسيعي است که قسمتي از آن توسط محققان اروپايي و ايراني در زمانهاي اخير گرد آمده و ثبت شده است.
در حال حاضر کردان عراق الفباي فارسي - عربي را با اندک تغييري در شيوه خط براي نوشتن زبان خود بکار ميبرند. کردان سوريه از الفباي لاتيني براي نوشتن گويش خود استفاده مي کنند و کردان ساکن جمهوريهاي آسياي ميانه الفباي روسي (سيريليک) را بکار مي برند. شماره متکلمان به گويشهاي مختلف کردي را به شش تا هشت ميليون نفر تخمين کرده اند.
4. دري افغانستان: دري نام يکي از دو زبان رسمي کشور افغانستان است. اين کشور که قسمت عمده آن گهواره ادبيات گرانبهاي فارسي بعد از اسلام بوده است، بي شک يکي از شريکان بزرگ و وارثان بحق اين فرهنگ وسيع و عميق است و زباني که بطور مطلق دري خوانده مي شود در حقيقت جز ادامه همان فارسي دري نيست که رابعه بنت کعب و دقيقي و عنصري بلخي و سنائي و سيد حسن غزنوي و عبدالحي گرديزي و خواجه عبدالله انصاري هروي و ناصرخسرو قبادياني و دهها امثال ايشان با همکاري بزرگان ديگر اين سرزمين پهناور بنياد گذاشته و به کمال رسانيده اند.
زبان دري افغانستان با فارسي تفاوتهايي جزئي دارد. بعضي از خصوصيات صرف و نحوي محلي در آن وارد شده و از اين جهت از فارسي ادبي متداول در ايران متمايز شده است. اين تفاوتها اندکي مربوط به چگونگي تلفظ و اداي واکهاست که با تلفظ نواحي شرقي و شمال شرقي ايران در اکثر موارد همانند است. تفاوتهاي ديگر از نظر لغات و اصطلاحات محلي است که در زبان ادبي افغانستان وارد شده است. ديگر آنکه بعضي از کلمات و اصطلاحات علمي و فني دنياي امروز در فارسي ايران از زبان فرانسوي اخذ و اقتباس شده، و همانها را در زبان دري افغانستان به سبب ارتباطي که در طي يکي دو قرن اخير با هندوستان داشته است، از زبان انگليسي گرفته اند. به اين طريق در واژگان فارسي و دري اندک اختلافي وجود دارد. اين اختلافها با ارتباط فرهنگي ميان دو ملت دوست و برادر و همنژاد و همزبان و همدين بتدريج کمتر مي شود.
شمار مردمي که در کشور افغانستان به زبان فارسي دري متلکم هستند به موجب آمارهاي اخير در حدود 5 ميليون نفر است. اما همه سکنه آن سرزمين اين زبان را مي دانند و بکار ميبرند. در سالهاي اخير در افغانستان براي اصطلاحات جديد اداري و علمي و فني الفاظي وضع کرده اند که غالباً ريشه و ساخت آنها از زبان پشتو اخذ شده است. مانند کلمات { پوهنجي، پوهنتون، پوهاند، پوهنوال } در مقابل اصطلاحات ايراني { دانشکده، دانشگاه، استاد، دانشيار } و غيره.
5. بلوچي: بلوچي از گويشهاي ايراني شمال غربي شمرده مي شود اما در زمانهاي تاريخي نشانه متکلمان به اين گويش را در مشرق ايران مي بينيم. در شاهنامه ذکر مسکن اين قوم در حدود شمال خراسان امروزي آمده است. در کتابهاي جغرافيائي از اين قوم (همراه با طايفه کوچ - يا قفص) در حدود کرمان ياد مي شود. پس از آن بر اثر عوامل تاريخي اين قوم به کناره هاي درياي عمان رسيده و در همانجا اقامت کردند. اکنون قسمتي از بلوچان در دورترين قسمت جنوب شرقي ايران و قسمتي ديگر در غرب کشور پاکستان امروزي جاي دارند. مجموع اين ناحيه بلوچستان خوانده مي شود که بر حسب مرزهاي سياسي به بلوچستان ايران، و بلوچستان پاکستان تقسيم مي شود. گروهي از بلوچان نيز در قسمت جنوبي افغانستان و جنوب غربي پنجاب و طوايفي از آنها نيز در کرمان و لارستان و سيستان و خراسان سکونت دارند. بعضي مهاجران بلوچ در جستجوي کار و کسب معاش به گرگان و حتي جمهوري ترکمنستان رفته و در آن نواحي ساکن شده اند.
بلوچي را به دو گروه اصلي تقسيم مي توان کرد: شرقي، يا شمال شرقي، و غربي، يا جنوب غربي، مجموع مردم بلوچي زبان را به يک و نيم ميليون تا دو و نيم ميليون نفر تخمين کرده اند. اما اين رقمها اعتبار قطعي ندارند.
6. تاتي: در سرزمين آذربايجان نيز يکي ديگر از زبانها يا گويشهاي ايراني رايج است که تاتي خوانده ميشود. متکلمان به اينزبان در جمهوري آذربايجان (شمال شرقي شبه جزيره آبشوران) و بعضي از نقاط داغستان سکونت دارند. در بعضي از روستاهاي آذربايجان ايراننيز زبانتاتي هنوز رايج است.
روي هم رفته زبان تاتي را در حدود يکصدو ده هزار نفر درجمهوريهاي شوري سابق به عنوان زبان مادري بکارميبرند.
7. تالشي: در جلگهلنکران و سرزمين آذربايجان شوروي يکزبان ايراني ديگر متداول است که طالشي خوانده ميشود و در قسمت جنوب غربي درياي خزر و درمرز ايران و شوروي نيزگروهي به اين زبان تکلم مي کنند. عده گويندگان اين زبان را تا 150 هزار نفر تخمين کرده اند که از آنجمله نزديک 100 هزار نفر درجمهوريهاي شوري به سر ميبرند.
زبان تالشي از جمله زبانهاي ايراني شمال غربي استکه در زمانهاي قبل (تا حدود قرن دهم هجري) در سرزمين آذربايجان رايج بوده و از آن پس جاي خود را به يکي از گويشهاي ترکي داده است. آثاري از اين زبان بصورت دو بيتي هاييمنسوب به ناحيه اردبيل و متعلق به قرن هشتم هجري در دست است.
8. گيلکي: از گويشهاي ايراني است که در قسمت گيلان و ديلمستان متداول بوده وهنوز مردم استان گيلان آن را در گفتار به عنوان زبان مادري خود بکارميبرند. گيلکي خود به چند شعبه منقسم است که بايکديگر اندک اختلافي دارند. شماره مردم گيلکي زبان از يک ميليون نفر تجاوز مي کند؛ اما اکثريت قاطع آنهازبانرسمي ايران يعني فارسي را نيز ميدانند. اززبان گيلکي دو بيتي هايي معروف به "شرفشاهي" در دست است که به شاعري موسوم ياملقب به "شرفشاه" منسوبمي شود. در قرن اخير بعضي از شاعران محلي مانند "کسمائي" به اين گويش اشعارسياسي و وطنيسروده اند.
9. طبري يا مازندراني: يکي ديگر از گويشهاي ايراني کرانه درياي خزر است که در استان مازندران کنوني و طبرستان قديم متداول است. اين گويش در شهرها و نواحي کوهستاني چه درتلفظ و چه در واژگان اختلافي دارد. در قسمت شهر نشين تأثير شديد زبان فارسي دري ديده مي شودکه بتدريج جاي گويش محلي را مي گيرد.
زبان طبري در زمانهاي گذشته داراي آثار ادبي قابل توجي بوده است. کتاب مرزبان نامه نخست به اين زبان تأليف شده و سپس آنرا درقرن هفتم هجري به فارسي دري برگردانده اند. در "قابوسنامه" و "تاريخ طبرستان" ابن اسفنديار ومآخذ ديگر نيز شعرهايي به اين زبان هست. در زمان معاصر مردم مازندران شعرهايي به زبان محلي خود در ياد دارند و ميخوانند که عنوان عام "اميري" به آنها داده مي شود و همه را، اگر چه از روي خصوصيات زبان شناسي به يک زمان و يک شخصنمي توان نسبت داد؛ به شاعري موسوم به "امير پازواري" منسوب مي کنند.
شماره متکلمان به گويش طبري را بهيقين نميتوان تعيين کرد. اما در هر حال از يک ميليونمتجاوز است. همه ايشانزبان رسمي کشور ايران يعني فارسي را نيز ميدانند و بکار مي برند.
طبري را با گيلکي ازيک گروه مي شمارند و عنوان عام "گويشهاي کناره خزر" به آنهاميدهند.
10. پشتو: زبان پشتو که افغاني هم خوانده مي شود در نواحي جنوبي و مرکزي کشور افغانستان و قسمت شمال غربي پاکستان متداول است. گروهي از پشتو زبانان در بلوچستان و معدودي در چترال و کشمير و کناره مرزهاي ايران وافغانستان سکونت دارند. قديمي ترين آثار زبان پشتو از قرنهاي نهم و دهم هجري است. در طي قرون متمادي پشتو تنها درگفتار بکار ميرفته و آثار ادبي به اين زبان بسيار اندک بوده است. تنها از سي چهل سال پيش بود که دولت افغانستان پشتو را زبانرسمي کشور قرار داد واز آن پس روزنامه، کتاب و آثار ادبي به اين زبان پديد آمد و تدريس آن در آموزشگاهها معمول شد.
زبان پشتوچه از نظر واک شناسي و چه از نظر ساختمان دستوري با زبانهاي ديگر ايراني تفاوتهايي دارد که اينجا مجال بحث درباره آن نيست. اين زبان را معمولاً به دو گروه غربي (يا جنوب غربي) و شرقي(شمال شرقي)تقسيم ميکنند. گويش مهمگروه غربي، گويش قندهاري است و در گروه شرقي گويش پيشاوري اهميت دارد. اختلاف ميان اين دو گروه هم در چگونگي اداي واکها و هم در بعضي نکات دستوري است. از آن جملههمين نام يا عنوان زبان است که در قندهاري« پختو » و در پيشاوري « پشتو » تلفظ مي شود.
در قانون اساسيجديد افغانستان هر دو زبان رايج آن کشور،يعني دري و پشتو به عنوان زبانهاي رسمي ملي پذيرفته شده است.
11. آسي: در قسمتهايي از سرزمين قفقاز بقاياي يکي از زبانهاي ايراني هنوز متداول است. اين زبان « آسي » خوانده مي شود. گويندگان اين زبان قسمتي در جمهوريآستي شمال و قسمتي در جمهوري گرجستان که ناحيه خودمختار«آستي جنوبي»خوانده مي شود، سکونت دارند. زبان آسي به دو گويش اصلي تقسيم مي شود که يکي را« ايروني » و آن يک را « ديگوري » ميخوانند.
گويشي که بيشتر جنبه ادبي دارد « ايروني » است. زبان آسي را دنباله زبان سکائي باستان مي شمارند، و در هر حال کي از شعبه هاي زبانهاي ايراني است. شماره متکلمان به اين زبان اندکي بيش از چهل هزار نفر است.
گوشهاي مرکزي ايران
در روستاها و شهرکهاي مرکز ايران و آباديهايپراکندهدر حاشيه کوير گويشهاي متعدديهنوز باقي است که غالباً شماره متکلمان آنها اندک است و هر يک خصوصياتي دارند، از آن جمله:
12. گويشهاي ميان کاشان و اصفهان: در اين نواحي گويشهاي روستاهاي وينشون، قرود، کشه، زفره، سده، گز، کفرون و گويشهاي محلات، خوانسار، سو، ليمه، جوشقان در خور ذکر است که درباره آنها تحقيقات و مطالعاتي کم يا بيش انجام گرفته است.
13. گويش يزدي: که با گويش زرتشتيان يزد و کرمان يکي است با اندک اختلافاتي در تلفظ.
14. نائيني و انارکي: ميان اصفهان و يزد.
15.نطنزي، يارندي و فريزندي: شمال غربي نائين.
16. خوري و مهرجاني: در قراء خور و مهرجان (در ناحيه بيابانک)
17. گويشهاي حوزه شهر سمنان: شامل سمناني، لاسگردي، سرخه اي، سنگسري و شهميرزادي.
18. گويشهايحوزه اراک: شامل گويشهاي وفس، آشتيان و تفرش.
19. تاکستاني: در جنوب غربي قزوين - و اشتهاردي در نزديکي آن.
گويشهاي سرزمين فارس
20. در بعضي از روستاهاي استان فارس گويشهاي خاصيهست که با وجود زبان جاري سراسر آن استان که فارسي است هنوز بر جا مانده اند؛ اگر چه هرگز کتابت نداشته و مقام زبان دري نيافته اند. اينها عبارتند از گويشهاي متداول در روستاهاي شمغون، پاپون، ماسرم، بورينگون و بعضي دهکده هاي ديگر. اين گويشها همه از گروه جنوب غربي شمرده مي شوند. اما بعضي ديگر مانند "سيوندي" در قريه سيوند (50 کيلومتري شمال شيراز) از جمله گويشهاي شمال غربي است که شايد بر اثر مهاجرت در آن ناحيه رواج يافته وباقي مانده باشد.
در ناحيه باشکرد (واقع در جنوب شرقي خليج فارس) نيز گويشهاي باشکردي وجود دارد که خود به دو گروه جنوبي و شماليتقسيم مي شود و داراي مختصاتي است که آنها را از گويشهاي ديگر ايراني مشخص و متمايز مي کند.
زبانهاي پاميري
در دورترين نقاط شمال شرقي جغرافيائي ايران، يعني در ناحيه کوهستاني مجاور پامير، که اکنون جزء دو کشور تاجيکستان و افغانستان و قسمتي در آن سوي مرز اين کشورها با چين است گويشهاي متعدد ايراني هنوز بر جا مانده است.
از آن جمله است:
21. شغناني: در دو کرانه رود پنج آب و بخش عليا و سفلاي خوردگ.
22. روشاني: در هر دو کرانه رود پنج آب پائين تر از منطقه شغنان.
23. برتنگي: دره برتنگ.
24. ارشري: در قسمت بالاي مسير رود برتنگ.
25. سريکلي: در استان سين تسزيان (مغرب چين).
26. يزغلامي: در امتداد مسير رود يزغلام که شاخه راست پنج آب است.
27. اشکاشمي: در پيچ رود پنج آب و سرچشمه رود وردوج در خاک افغانستان.
28. وخاني: در امتداد سرچشمه رود پنج آب و اندکي در چترال و جمو و کشمير و استان سين تسزيان. اختلاف ميان بعضي از اين گويشها گاهي تا آنجاست که متکلمان به آنها گفتار يکديگر را نمي فهمند و غالباً زبان مشترک فارسي آن نواحي - يعني تاجيکي - را براي روابط ميان خود بکار ميبرند.
گويشهاي ديگر ايراني
29. مونجاني: گويش عده معدودي است که در مونجان واقع در سرچشمه رود کوکجه - شمال شرقي افغانستان - سکونت دارند.
30. يغنابي: گويشي است متداول ميان ساکنان دره يغناب و چند آبادي مجاور آن واقع در جمهوري تاجيکستان - شمال شهر دوشنبه - و اين گويش خود به دو شعبه شرقي و غربي تقسيم مي شود.
31. پراچي: ميان نواحي فارسي زبان و پشتو زبان و هندي زبان، در چند روستا واقع در شمال کابل هنوز گروه معدودي به اين گويش متکلم هستند، اما همه ايشان زبان فارسي (دري - تاجيکي) را نيز ميدانند و براي ارتباط ميان خود و اقوام همسايه بکار مي برند.
32. ارموي: گويشي است متداول ميان قوم کوچکي که در جنوب کابل و نقاطي از پاکستان سکونت دارند و کم کم بعضي به فارسي و بعضي به پشتو متکلم مي شوند و گويش خود را ترک و فراموش مي کنند.
33. کومزاري: يگانه گويش ايراني باقي مانده در جنوب خليج فارس يعني در شمالي ترين قسمت شبه جزيره عمان است. يک قبيله بدوي در اين منطقه (کرانه جنوبي تنگه هرمز - روبروي بندرعباس) به اين گويش سخن مي گويند.
34. زازا: (در نواحي سيورک، چبخچور، کر) و گوراني (در کندوله، پاوه، اورامان، تل هدشک) گويشهاي متعددي که به هم نزديک هستند و غالب آنها با گويشهاي کردي آميخته اند.

درباره رابطه گويشهاي ايراني امروز با يکديگر و طبقه بندي آنها با وجود تحقيقات و مطالعاتي که انجام گرفته است هنوز نظر صريح و قطعي نمي توان داشت. تنها شايد بتوان گفت که بعضي از گويشهائي که جزء گروه مرکزي شمرده مي شوند دنباله گروهي از گويشهاي ايراني ميانه هستند که شامل گويش پهلونيک نيز بوده است، اما هيچ يک از گويشهاي جديد که تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته دنباله مستقيم پهلوانيک شمرده نمي شود. فارسي نو يا فارسي دري، که دنباله زبان فرهنگي و اداري و بازرگاني دوره ساسانيان است و خود حاصل تحول و تکامل يکي از گويشهاي جنوب غربي است؛ بر همه گويشهاي محلي غلبه يافته، هر چند، چنانکه در تکوين هر زبان ادبي و رسمي طبيعي و جاري است، کلمات بسياري را از گويشهاي شمال غربي و شمال شرقي اخذ و اقتباس کرده است.

Borna66
09-13-2009, 11:58 PM
سخني چند پیرامونتحقيق زبان‎ها و گویشهای ايراني

به خوانندگان معلوم است كه اصطلاح زبان‎‏هاي ايراني منحط به زبان و گويش‎هاي زبان مستعمل در ايران كنوني نمي‎باشد. تعبير مذكور مربوط است به همه‎ي زبان‎هايي كه امروز در فلات ايران با آن‏ها ايراني‎نژادان تكلم مي‎كنند. مثل فارسي ايران، افغانستان و ماوراء‎النهر و جزيره‎نماي هند، كردي، لوري، گيلاني، پشتو، آسي، تاتي، تالشي، بلوچي، زبان‎هاي پاميري، يغنابي و غيره. دست‏‎آورد‎هاي علم زبان‎شناسي اثبات نمود كه زبان‎هاي نامبرده، ريشه به زبان قوم قديمي با نام آري ـ آرياني دارد. دوره‎ي موجوديت اين زبان، تقريبا از هزاره‎ي سوم تا هزار‎ي اول قبل از ميلاد ادامه داشته است. ايراتوسفن، جغرافيا‎شناس يونان قديم ( 267 ـ 192 قبل از ميلاد) كشور ميان هند و بين‎النهرين را آريان مي‎نامد. و اتمولوژي كلمه‎ي ايراني به صفت فلات قاره‎ي آسيا از كلمه‎ي آري مشتق گرديده است. چنان‎چه كلمه‎ي آري در متون قديم پارسي، به صورت آيريه و آيريه نام ثبت شده در عبارت آيريا، نام خشتره، يعني ايران شهر يا كشور ايران، دچار مي‎آيد. يعني صداي آ را به اي و ت به ه تبديل شده‎اند و قسم آم كلمه‎ي مزبور حذف گرديده است. همين طور ايران شهر جايگزين عبارت فوق مي‎شود.
تقريبا در هزاره‎ي دوم قبل ازميلاد اقوام آري به دو دسته، يعني هند و ايراني تقسيم مي‎شوند. در اين خصوص اوستا آثار خطي قديم‎ترين ايرانيان و ريگ‏ويدا يا ويدا، آثار خطي قديم‎ترين هندوان، شهادت مي‎دهند.
بعدا انقسام و پراكنش خود قوم ايراني (آريايي) در حدودهاي فلات ايران، از هند و چين، بدخشان و قفقاز، بين‎النهرين و آسياي مركزي ادمه مي‎يابد.
به طوري كه آثار دوره‎هاي مختلف شهادت مي‎دهند، هنوز در هزاره‎ي اول قبل از ميلاد بر اثر پراكنش نژاد ايراني زبان‎هاي متفرقه ظهور كردند. و مرور زمان، به تفاوت اين گونه زبان‎ها افزوده است. تفاوت‎ها چنان صورت گرفته‎اند كه هم اكنون مقرر و معين نمودن تاريخ يكي بودن آن‌ها، سرآغاز پراكنش و تفاوت‎ها، ناممكن گرديد. با در نظر داشت تغييرات و تحولات كيفي زبان‎هاي ايراني را مي‎توان به سه مرحله تقسيم نمود:
1ـ دوران قديم زبان‎هاي ايراني از لحظه‎ي انقسام ايرانيان و هندوان آغاز يافته، تا قرن‎هاي چهارم و سوم قبل از ميلاد ادامه داشته است.
2ـ دوره‎ي ميانه‎ي زبان‎هاي ايران بلافاصله از قرن‎هاي چهارم و سوم قبل از ميلاد آغاز و تا قرن‎هاي هشتم و نهم ميلادي ادامه مي‎يابد.
3ـ دوره‎ي نو زبان‎هاي ايراني، از قرون هشتم و يا نهم ميلادي (قرن دوم و سوم هجري) شروع شده و تا امروز ادامه دارد.
زبان‎هاي دوره‎ي قديم و ميانه‎ي ايراني از قبيل اوستايي، پهلوي، پارسي قديم ميانه، مادي، پارتي، سغدي، باختري، خوارزمي، خوتني، اسكيف، سكايي و سرمتي و غيره، مجموعا زبان‎هاي قديم يا زبان‎هاي مرده‎ي ايراني ناميده مي‎شوند. البته اين امر بي‎سبب نيست. زيرا اگر بعضي از زبان‎هاي مذكور چون مادي، اوستايي، خوارزمي كاملا از بين رفته‎اند، بعضي زبان‎هاي ديگر به مثل فارسي قديم، ميانه، پهلوي، سغدي، اسكيف و سرمتي، بر اثر پذيرفتن تغييرات كيفي از استعمال خارج شده و جاي آن‌ها را زبان‎هاي جديد گرفته‎اند. مثلا در ادامه‎ي انكشاف به جاي زبان فارسي قديم و ميانه، زبان‎هاي فارسي مستعمل در ايران، افغانستان و ماوراء‎النهر، تاتي، تالشي، گيلاني، جايگزين گرديده‎اند.
ضمنا‎ خاطر نشان كردن لازم است كه حجم و سطح تحقيق زبان‎هاي قديم ايراني، خيلي گوناگون مي‎باشند، زيرا عده‎ي از اين زبان‎ها (اوستايي، فارسي قديم و ميانه، پارتي، سغدي و خوارزمي، سكايي و خوتني) داراي آثار و نوشته‎هاي متنوع بوده و از مادي، اسكيف و سرمتي، تنها اسم اشخاص، كلمه‎هاي جداگانه و نام‎هاي جغرافيايي باقي مانده‎اند.
يك سطح نبودن يادگار‎ي‎هاي خطي، در كار آموزش و تحقيق زبان‎هاي نامبرده شواري‎هايي پيش آوردند كه درباره‎اش همان ابتدا، محققين و علماي مغرب و مشرق اظهار نظر‎ها كرده‎اند. در جمله‎ي دانشمندان كشور‎هاي مختلف شرق شناسان سابق شوروي نيز سهم بارز خود را گذاشته‎اند و نوشته‎هاي خاصر مختصر تاريخچه‎ي آموزش و تحقيق زبان‎هاي ايراني است.
1ـ زبان اوستايي. زبان يادگاري قديم‎ترين خطي خلق‎هاي ايراني‎نژاد، يعني «اوستا» را زبان اوستايي ناميدند. آن كتاب مذهبي بوده و داراي متن آيات دين زردشتي مي‎باشد. قسمت قديم‎ترين اوستا متعلق به هزاره‎ي دوم قبل از ميلاد است. آن تنها در آخر‎هاي هزاره‎ي اول قبل از ميلاد و خاصه در عهد ساسانيان به رسم‎الخط آرامي ثبت گرديد. قابل ياد‎آوري است كه هنگام به رشته‎ي تحرير كشيدن متن‏ها به آرامي، زبان مزبور، كي‏ها از استعمال افتاده بوده است. هر چند آيه‎ها به نحوي خوانده مي‎شده‎اند، كسي به زبان آن مكالمه نمي‎كرد. دست خط‎هاي اوستا كه مورد مطالعه و آموزش محققان قرار گرفته‎اند، مربوط به قرن‎هاي هفت و هشت هجري مي‎باشند و قديم‎ترين دست خط آن در سال 1678 ميلادي خوش نويسي شده است. تحقيق علمي زبان كتاب مقدس از قرن هيجده (دوازده هجري) آغاز مي‎يابد.
سال 1771 آنكتيل ديو پرون، دانشمند فرانسه يكي از دست‎ خط‎هاي اوستا را در هندوستان دريافت نموده، به فرانسوي ترجمه مي‎كند و خصوصيات زباني متن را شرح مي‎دهد. بعدا يك گروه زبان‎شناسان (ف. بوپ، ر. راسك، اي. بيورنوف) مواد زبان اوستا را در جريان آموزش زبان‎هاي هند و اروپايي (به گونه‎ي مقايسه) استفاده بردند.
فر. شپيگل، دانشمند آلماني طي سال‎هاي 1802 ـ 1863 در مورد خصوصيات آوايي و شرح لغات اوستا (ترجمه‎ي قسمت‎هاي وانديداد، ويسپرد ويسنا) اثر سه جلدي تاليف مي‎نمايد.
در روسيه به طور عمومي آموزش زبان اوستا را پروفسور ك.ا.كوسوويچ در دانشگاه پتربورگ آغاز مي‎كند. سال 1861 دانشمند نامبرده كتابي را تحت عنوان «چهار مقاله از زند اوستا» با ترجمه‎، شرح صرفي و ترانسكريپسيون (صورت آوايي) انتشار مي‎دهد.
نصوص متن اوستاي سال 1864 فر. يوستي، دانشمند آلماني حاوي لغت و گرامري زبان اوستا بود. يكي از بهترين كتاب به تحقيق اوستا بخشيده شده، كتاب‎هاي در تحقيق اوستا كتاب تعليمي و. گيگر، دانشمند آلماني مي‎باشد كه سال 1879 منتشر گرديده است.
سال 1892 كتاب ا.و. ياكسون كه در آن خصوصيات زباني اوستا در مقايسه با سانسكريت مورد بررسي قرار داده شده بود، به زبان انگليسي انتشار مي‎يابد.
فر. باتولومي، ايران شناس معروف آلمان در پايان قرن 19، مشغول به تحقيق اوستا مي‎شود و در نتيجه، به تاليف سه اثر پرارزشي كه ميانشان «قاموس زبان ايراني قديم» در سال 1940 داراي مقام خاصه است، كامياب مي‎گردد. در اواخر قرن 19 تهيه شدن ترجمه‎ي كامل انگليسي اوستا همراه با شرح خصوصيات صرفي زبان آن از جانب ج. دارمستيتر در سال‎هاي 1892 ـ 1893، هم‎چنين تهيه‎ي متن انتقادي اوستا با سعي و كوشش گ. گلدنير شايان ذكر است.
صف محققين زبان اوستايي در قرن 20، خيلي افزوده شد. چنان‎ چه در آلمان خ. ريخلت، خ. يونكر، ن. خارتيل، خ. هومباخ، در فرانسه ر. بنوينيست، ژ. ديوشن، گيلي من، در انگلستان، و هنينگ، خ. بيلي، گرشيويچ، در لهستان كوريلوويچ، در كشور‎هاي اسكانديناوي گ. مورگن سترنه، ا. كريستنسن، ك. بار، خ. نيوبرگ، در هندوستان انكته شرپا، در آمريكا اسميت و در شوروي سابق ا. ا فريمان، واي،‌آبايف، اي. برتلس، س. ن. سوكولوف و ديگران به حل مسايل گوناگون اوستا، از جمله خصوصيات زباني آن همت گماريده‎اند. مثلا ر. بنوينيست دانشمند فرانسوي يكي از تاليفاتش را صرفا به تحليل مصدر زبان اوستا بخشيده است. مستشرق س. ن. سوكولوف در كتاب خود تخت عنوان « زبان اوستايي» (سال 1961) بخش‎هاي گوناگون صرف، از جمله مصوتها، صامت‎ها، اسم و فعل، عبارت و جملات زبان اوستا را مورد بحث و بررسي قرار داد. كتاب تعليمي « زبان اوستا» (1964) كه متعلق به قلم دانشمند نامبرده است از نخستين كتاب تعليمي شوروي سابق در اين رشته مي‎باشد.
در سال‎هاي 70 ـ 60 قرن كنوني به خزينه‎ي اوستا شناسي دو اثر عالم، يعني سانكت‎پتربورگي و س. ن. سوكولوف وارد شد تحت عنوان « زبان اوستايي» (1963) و «زبان اوستا» (سال 1972) كه اولي داير به خصوصيات آوايي و صرف و نحو بخشيده شده و بعدي در شرح و تفسير متن، نصوص با ضميمه‏ي لغت ارايه گرديده بود.
موضوع اوستا بعدا در كتاب اي. س. براگينسگي « ميراث ادبي ايرانيان»، مسكو 1984 نيز بررسي شده است. در آن به ويژه جهت‎هاي زباني، آنتروپونيوم و نام‎هاي جغرافيايي مورد بحث قرار گرفته‎اند.
در اين اواخر، ج. م. ستبلين ـ كامنسكي به تفسير نام رستني‎ها در اوستا دست زد و كتابي را تحت عنوان « رستني‎ها در اوستا»، لنين گراد 1986 به طبع رسانيد. اين‎چنين ترجمه‎ متن روسي اوستا بصفت نصوص در انتخاب اين دانشمند سال 1990 در انتشارات معارف شهر دوشنبه به طبع رسيد.
2) زبان فارسي قديم. اين زبان منصوب به هزاره‎ي اول قبل از ميلاد بوده توسط متن نوشته‎هاي شاهان هخامنش (قرون 7ـ3 قبل از ميلاد) تا زمان ما حفظ گرديده است. از جمله نمونه‎هاي آن را ما در آثار خطي نوشته‎هاي ميخي اريه رمنه و ارشم(همدان)، كروش (پاسارگاد، نزديكي شيراز)، دارا (كوه بيستون ميان همدان و كرمان‎شاه)، نقش رستم و نوشته‎هاي كسري اول (سوزه)، نوشته‎هاي ارتكسركس اول و غيره ديده مي‎توانيم. چنان كه در بالا اشاره كرديم، زبان فارسي قديم با رسم‎الخط ميخي ثبت شده است. نخستين مراتبه راجع به خط ميخي هرودوت مورخ يونان باستان در قرن چهارم قبل از ميلاد ياد‎آور مي‎شود. آن تنها از قرن هفده (يازدهم هجري) دقت مسافران اروپايي را كه از كشور ايران ديدن مي‎كردند، به خود معطوف مي‎نمود. سال 1621 يك نفر سياح ايتاليايي به اسم پترا داله‎وله سطري چند از اين عاملات را نوت گرفته و به نياپول فرستاد. كمي بعد چادرين (سال 1711) كارستين نيبور (سال 1860) بدون سر فهم رفتن ]درك[ مطالب، پاره‎اي از متن را به طبع مي‎رسانند. تنها در پايان قرن 18 ك. نيبور و آ. گ. تيخسن به نتيجه‎اي مي‎رسند كه خط نوشته‎هاي ميخي بايستي از چپ به راست خوانده شود. فريدريش ميونتريك نفر دانماركي تنها مربوط به عهد هخامنشيان بودن سيستم خط ميخي را مقرر ساخت. شخصي كه واقعا نوشته‎هاي نامبرده را خوانده توانست، جورج فريدريش گروتيفند، معلمي از گتنگن آلمان بود. او بار اول نتيجه‎ي تحقيق خويش را سال 1802، به جمعيت علمي گتينگن ارايه نمود. با از سر ره برداشته شدن موانع عمده، در نيمه‎ي اول قرن 19 علماء به درك نمودن خصوصيات زباني متون كوشيدند، ناشران نخستين متون فارسي قديم را (رائولينسان از انگلستان، بيورنوف از فرانسه، ك. شپيگل، ك. كوسوويچ، تولمان) طبع و نشر نمودند.
تذكر بايد داد كه در تحقيق زبان فارسي قديم خدمت تولمان و دكنت، بزرگ است. تولمان سال 1908 كتابي را تحت عنوان« زبان فارسي قديم» به طبع رساند. اين كتاب‎ حاوي ترجمه‎ي انگليسي، شرح لغات و تركيب اصوات، صرف و نحو بود.
تحقيق و آموزش زبان فارسي قديم پس از انقلاب سال 1917 در روسيه با اهتمام دانشمندان ك.گ زالمان ا. ا فريمان، و اي. آبايوف، و. و. استرووه و ديگران صورت مي‎گرفت. همزمان تدريس آن در دانشگاه‎هاي مسكو، لنين‎گراد، باكو، تفليس، اروان، تاشكند و دوشنبه مقرر گرديدند.
راجع به زبان فراسي قديم و هم اوستا تحقيقات پروفورسل. گ . گرتسنبرگ ، جالب دقت است. او از اين زبان‎‎ها براي حل يك عده مسايل همه زبان‎هاي هند و اروپايي استفاده مي‎كند. ثمره‎ي همين تحقيقات بوده كه كتاب «لحن و جدل در زبان‎هاي هند اروپايي» (لنين گراد، 1982) منتشر گرديد.
مسايل زياد زبان‎هاي اوستايي و فارسي قديم به طور همه جانبه مورد نظر تحقيق س. ن. سوكولوف قرار گرفت. آن‎ها را مي‎توان در صفحات كتاب «مباني شناخت زبان‎هاي ايراني» (مسكو 1979) پيدا نمود.

3ـ زبان فارسي ميانه. اين زبان شكل كيفيتا تغيير و تحول پذيرفته‎‎ي همان زبان فارسي قديم است. سرچشمه‎هاي آن بيشتر در نمود مختلف خطي محفوظ مانده‎اند.
به زبان فارسي ميانه دانشمندان غربي هنوز در آغاز قرن 18 حسن توجه كرده بودند. آنكتيل ديوپرون، محقق فرانسوي اولين بار كتاب « بندهشن» را منتشر مي‎سازد. شرق شناس نامبرده به خاطر تحقيق از هند با خود « فرهنگ پهلويك» و « فرهنگ آئيم» را به فرانسه مي‎آورد و اسرار خط آرامي آشكار مي‎شود.
دستيابي به قرائت خط آرامي، به سولوسترده ساسي، آ.گ. تيخسن، م. هاوگ، ر. ويشت، نيولدكي، آندرياس و ديگران و ديگر دانشمندان امكان تحقيق فراوان علمي داد. نتيجتا « اوستا» با آوانويسي اروپايي از جانب اشپيگل، « ارده ويرف نامغ» از جانب هاوگ، « دين‏كرد» از جانب پ.ب. سنجانا، «كارنامغ»، از جانب ي. ك. آنيتا به طبع رسانيده شدند. به اكثر كتب نامبرده لغات، مختصر صرف و نحو نيز ضميمه كرده شد. ك. گ. زالمان، ا. برتلمي، ي. بلوخه، از جمله‎ي محققين زبان فارسي ميانه در نيمه‎ي دوم قرن نوزده ميلادي مي‎باشند. در اين دوره كتاب ك. گ. زالمان « زبان فارسي ميانه» قابل ذكر است. در كتاب نامبرده آوا، لغات، صرف و نحو زبان فارسي در مقايسه با زبان‎هاي ديگر شرح گرديده است.
هم‌چنين در جلد دوم كتاب « مباني شناخت زبان‎هاي ايراني»، مسكو، 1982 تصوير همه جانبه‎ي زبان فارسي ميانه كه به قلم و.س. راستورگويوا، و ي. ك. موياچانوا متعلق است، شامل گرديده. از كتبي كه راجع به زبان‎هاي قديم ايراني در تاجيكستان به طبق رسيده است. اثر اردشير كريم‎اف «نصوص زبان پهلوي» (دوشنبه، 1972) و رستم جوره يوف «اتيمولوژي صد كلمه» (دوشنبه، 1965) را مي‎توان نام برد.
البته دوره‎ي بعدي يا فارسي جديد توجه محققان و دانشمندان زياد جهان و وطني‎ را به خود جلب كرده است و در رشته‎ي آموزش، تحقيق و تدقيق زبان فارسي كاميابي‎هاي بزرگ علمي به دست آمده است. همزمان با ادامه‎ي تحقيقات ادامه‎ي تحقيقات دامنه‎دار در باب تاريخ زبان‎هاي ايراني نيز ادامه دارند. با وجود همه‎ي اين شمار زياد عالمان و دانشمندان در رشته‎ي زبان‎شناسي و عموما ايران‎شناسي موفق به كشفيات تازه به تازه مي‎شوند.

(مردم گياه ـ گاه‎نامه‎ي علمي و عامه‎اي فرهنگ مردم ـ سال دوم شماره 1ـ2 سال 1994
(1373) ـ چاپ خانه پيوند ـ جمهوري تاجيكستان )

Borna66
09-13-2009, 11:59 PM
زبان ایرانی کهن

از زبانهاي ايراني کهن به دو زبان فارسي باستان و اوستائي به وسيله مدارک کتبي آشنائي داريم:
فارسی باستان : این زبان که فرس قدیم وفرس هخامنشی نیز خوانده شده ، زبان رسمی آریاییان دردورۀ هخامنشیان بود ، وآن با سنسکریت واوستایی خویشاوندی نزدیک دارد . مهمترین مدارکی که از زبان فارسی باستان در دست است ، کتیبه های شاهنشاهان هخامنشی است که قدیم ترین آنها متعلق به « اریارمنه » پدر جد داریوش بزرگ ( حدود 610 ـ 580 قبل از میلاد ) [ یعنی دوهزارو شش صدو هفده سال قبل از امروز ] و تازه ترین آنها از ارد شیر سوم ( 358 ـ 338 ق. م. ) است . مهمترین وبزرگترین اثر از زبان فارسی باستان کتیبۀ بغستان ( بیستون ) است که بامر داریوش برصخرۀ بیستون ( سرراه همدان بکرمانشاه ) کنده شده . این کتیبه ها بخط میخی نوشته شده وازمجموع آنها قریب 500 لغت بزبان فارسی باستان استخراج می شود .

زبان اوستائي: زبان يکي از نواحي شرقي ايران بوده است‚ ولي به درستي معلوم نيست کدام ناحيه‚ و نيز روشن نيست که اين زبان در چه زمان از رواج افتاده. تنها اثري که از اين زبان در دست است اوستا کتابمقدس زرتشتيان است. سرودهاي خود زرتشت گاثاها که کهنترين قسمت اوستاست حاکي ازلهجه قديمتري از اين زبان است. کمترین زمانی که برای پیدایش زرتشت ميتوان قرار داد قرن ششم قبل از ميلاد است. بنابراين زبان گاثاها تازه تر ازاين زمان نيست ولي ميتواند بسیار قديمتر باشد.اوستا به خطي نوشته شده که به خط اوستائي مشهور است و ظاهرا در اواخردوره ساساني در حدود قرن ششم ميلادي . به همين منظور از روي خط پهلوي اختراع گرديده و به خلاف خط پهلوي خطي روشن و ساده و وافي به مقصود است.اوستا کتاب دینی – تاریخی زرتشتیان در يک زمان نوشته نشده‚ بلکه چنانکه از چگونگي زبان و مضمون قسمتهاي مختلفش پيداست در دورههاي مختلف انشاء گرديده است . کتاب اوستا به مرور زمان توسط موبدان مختلف گردآوری و تهیه شده است و مرجع اصلی دینی زرتشتیان گاتها است . از زبانهاي کهن ديگر اثر مستقلي هنوز به دست نيفتاده‚ ولي از وجودبعضي از آنها به وسيله کلماتي که در زبانهاي ديگر به جا مانده و يا ذکري که مورخان کرده اند و يا به وسيله صورت ميانه اين زبانها‚ آگاهيم.از اين جمله يکي زبان مادي کهن ایران است که زبان شاهان سلسله ماد و مردم مغرب و مرکز ايران بوده است. در کتيبه هاي شاهان آشور از مردم ماد نام برده شده. کلماتي از اين زبان در زبانهاي يوناني و لاتيني باقي مانده‚ ولي ماخذ عمده اطلاع ما از اين زبان کلمات و عباراتي است که درکتيبه هاي شاهان هخامنشي که جانشين شاهان مادي بودند به جاي مانده است. ديگر زبانهاي سغدي و خوارزمي و سکائي و پارتي است که از صورت ميانه آنها مدارک کتبي در دست است و همه به نواحي شرقي فلات ايران تعلق دارند . در کتيبه هاي داريوش بزرگ نام شهرهایی که اين زبانها در آنهارايج بوده ياد شده: سغد‚ خوارزم ‚ سکا و پارت . همچنين از شهرهای ديگري چون هرات و رخج و بلخ نام برده شده که زبان جداگانه داشته اند. در مآخذ ديگر نيز به نام زبانهاي بلخي و رخجي و هروي و مروزي و سگزي و کرماني برميخوريم که به تدريج از ميان رفته اند.زبانهاي ايراني کهن با زبانهاي کهن هندوستان به خصوص زباني که درسرودهاي ودا ‚ که قديمترين اثر زبانهاي آريائي است‚ به کاررفته نزديکي و شباهت بسيار دارند. غالب افعال و پيشوندها و پسوندها ولغات اصولا يکي است‚ اما افعال و کلماتي نيز هست که مخصوص يکي از دودسته است‚ مانند گفتن و سال و برف که تنها درزبانهاي ايراني ديده ميشود. براي دريافتن شباهت اساسي اين زبانها ميتوان به ده عدد اول زبان سانسکريت و اوستائي توجه نمود:در اصوات و قواعد صرفي نيز اصولا زبانهاي کهن هند و ايراني مشترک اند‚ولي چنانکه از مقايسه ده عدد اول نيز برميآيد بعض تفاوتهاي اصلي دراصوات ميان دو زبان وجود دارد که ميتوان آنها را به عنوان ميزان تشخيص به کار برد.

زبان ایرانی میانه

زبانهاي ميانه‚ فاصل بين زبانهاي کهن و زبانهاي کنوني ايران اند. دشوار است بگوئيم زبانهاي ميانه از چه تاريخي آغاز ميشود. اگر در نظربياوريم که سير و تحول زبان از صورتي به صورتي ديگر تدريجي است‚ اين نکته نيز به دست ميآيد که تصور حد قاطعي ميان زبانهاي کهن و ميانه وکنوني هميشه ممکن نيست.ميزان تشخيص زبانهاي ميانه اصولا يکي تفاوت آنها نسبت به صورت قديمتراين زبانها عموما ساده تر بودن ‚ و ديگر متروک بودن آنهاست. اما ممکن است بعضي از زبانهاي رايج در تحول محافظهکارتر از بعضي زبانهاي متروک باشند . چنانکه پشتو و آسي از پارتي و فارسي ميانه محافظه کارترند .از کتيبه هاي شاهان اخير هخامنشي ميتوان دريافت که زبان فارسي باستان از همان ايام رو به سادگي ميرفته و اشتباهات دستوري اين کتيبه ها ظاهراحاکي از اين است که رعايت اين قواعد از رواج افتاده بوده است. بنابراين ميتوان مقدمه ظهور فارسي ميانه را به اواخر دوره هخامنشي منسوب داشت حدود قرن چهارم پيش از ميلاد .اطلاع ما از زبانهاي ايراني ميانه با کشفياتي که از اوايل اين قرن درآسياي مرکزي و چين حاصل شد افزوده گرديد و چند زبان ميانه که قبلا ازآنها آگاه نبوديم به دست آمد. فعلا از زبانهاي ميانه‚ فارسي ميانه پهلوي‚زبان ساسانيان و زبان پارتي زبان اشکانيان و زبان سغدي و زبان سکائي ختني و زبان خوارزمي شناخته شده. قطعات کوچکي نيز به خطي مشتق از خط يوناني به دست افتاده که ظاهرا هپتالي و از زبانهاي ايراني است .از اين گذشته کلمات بسياري‚ از زبانهاي پهلوي و پارتي که در دوره هاي ساساني و اشکاني وارد زبان ارمني شده از مآخذ عمده براي تحقيق زبانهاي ميانه ايران به شمار ميرود.زبانهاي ايراني را معمولا ميتوان برحسب شباهت صوتي و دستوري ولغوي آنها به دو دسته عمده تقسيم کرد: دسته غربي و دسته شرقي.
زبانهاي فارسي باستان و مادي و فارسي ميانه پهلوي و پارتي و فارسي کنوني به دسته غربي تعلق دارند. زبانهاي سغدي و سکائي و خوارزمي و آسي اوستي به دسته شرقي متعلق اند. زبان اوستائي از جهاتي به زبانهاي دسته غربي و از جهاتي به زبانهاي دسته شرقي شبيه است‚ ازاينرو منسوب داشتن آن به يکي از اين دو دسته آسان نيست. از لحاظ موطن از زبانهاي شرق ايران است .اين تقسيم بندي در زبانها و لهجه هاي امروزي ايران نيز صادق است‚ چنانکه پارسی و کردي و لري و بلوچي و لهجه هاي سواحل جنوبي خزر و لهجه هاي مرکزي و جنوبي ايران همه به دسته غربي تعلق دارند ولي پشتو زبان محلي افغانستان و يغنوبي بازمانده سغدي و لهجه هاي ايراني فلات پامير و آسي که مردم آن از مشرق به قفقاز کوچيده اند به دسته شرقي متعلق اند. لهجههاي کافري افغانستان دنباله زباني هستند که شايد حد فاصل ميان زبانهاي هندي و ايراني بوده است‚ و از اين جهت با هر دو دسته وجوه مشترکي دارد .در زبانهاي ميانه به طور کلي ميتوان گفت که دستور زبان ساده تر شده و تصريف اسامي و صفات و ضمائر اگر از ميان نرفته مختصر گرديده ودستگاه مفصل افعال با وجوه و حالات و زمانهاي متعدد به سادگي گرائيده و بهکار بردن حروف اضافه براي تعيين حالات مختلف اسم بيش از زبانهاي کهن معمول گرديده و افعال مرکب رواج بيشتر يافته اند.در زبانهاي ميانه دسته غربي تطور به سوي سادگي بيشتر پيش رفته. درپهلوي و پارتي عملا اسامي صرف نميشوند‚ تثنيه از ميان رفته است‚ تشخيص مذکر و مونث و خنثي نيز عملا ناپديد شده در کتيبه هاي پهلوي بعضي اساميبه y ختم ميشوند که در پهلوي کتابي به صورت w درآمده.

در اين دو زبان از ماده هاي اصلي فعل ماده مضارع که فعل امر و فعل التزامي نيز از آن ساخته ميشود باقي مانده; ماضي و مشتقات آن‚ چنانکه درفارسي دري و غالب لهجه هاي کنوني ايران معمول است‚ از صفت مفعولي ساخته ميشود‚ و اين يکي از مميزات مهم اين زبان هاست. براي اداي معني من گفتم در حقيقت عبارت گفته من با ضميرملکي به کار ميرود.

اين طرزبنا کردن فعل ماضي يکي از موجباتي است که در نتيجه آن در غالب لهجه هاي غربي ايران‚ و از جمله فارسي‚ ضماير و صيغه هاي حالت اضافه اهميت وتسلط يافته و غالبا ضماير فاعلي و ساير ضماير را به کلي از صحنه زبان راندهاست. در فارسي من اصولا ضمير ملکي است‚ که از منا در فارسي باستان نتيجه شده. ضمير فاعلي در فارسي باستان براي متکلم آدم است که درفارسي اثري از آن به جا نمانده‚ ولي در لهجه هاي شرقي ايران عموما و دربعضي لهجه هاي غربي مانند پارتي و خلخالي و تاتي اثر آن بجاست.در مورد افعال لازم‚ صفت مفعولي با فعل معين‚ يعني با زمان حاضر فعل ,ha = بودن ‚ براي ساختن ماضي به کار ميرود. در سوم شخص صفت مفعولي به تنهائي کار فعل را انجام ميدهد. در پارتي سوم شخص جمع گاه با فعل معين به کار ميرود و گاه بدون آن.

زبانهاي دسته شرقي يعني سغدي و سکائي ختني و خوارزمي و آسي و پشتو و عدهاي از لهجههاي فلات پامير در لغات و تغييرات صوتي وقواعد دستوري مشترکاتي دارند که آنها را از دسته غربي متمايز ميسازد.

از حيث مشترکات دستوري ميتوان فقدان کسره اضافه يا نظير آن را در زبانهاي شرقي ذکر کرد . همچنين در ساختمان افعال ميتوان مشترکاتي يافت‚ چنانکه در سغدي و خوارزمي صيغه ماضي را ميتوان از ماده مضارع بنا کرد‚ به خلاف فارسي و پارتي که ماضي را هميشه از صفت مفعولي ميگيرد و نيز اين دو زبان کلمه کام را براي بناي فعل آينده و به عنوان معين فعل به کار ميبرند .

زبان پارتي : زبان پارتي زبان قوم پارت از اقوام شمال شرقي ايران است وزباني است که از جمله معمول اشکانيان بوده است. از اين زبان دو دسته آثارموجود است: يکي آثاري که به خط پارتي‚ که خطي مقتبس از خط آرامي است‚نوشته شده و ديگر آثار مانوي است که به خط مانوي‚ که مقتبس از خطسرياني است‚ ضبط گرديده.قسمت عمده نوع اول کتيبه هاي شاهان متقدم ساساني است که علاوه بر زبان فارسي ميانه به زبان پارتي هم نوشته شده و گاه نيز به يوناني . قديمترين اين نوع آثار اسنادي است که در اورامان کردستان که به مهد ایران کهن مشهور است به دست آمده کتيبه کالجنگال نزديک بيرجند به احتمال قوي متعلق به دوره ساساني است . ازمهمترين اين آثار روايت پارتي کتيبه شاپور اول بر ديوار کعبه زرتشت نقش رستم و کتيبه نرسي در پايکولي کردستان و کتيبه شاپور اول در حاجي آباد فارس است.در اين کتيبه ها مانند کتيبه هاي پهلوي عده زيادي هزوارش آرامي به کاررفته که عموما با هزوارشهاي پهلوي متفاوت است.اسناد سفالي که در اکتشافات اخير نسا ‚ شهر قديمي پارت که محتملا مقبره شاهان اشکاني در آن قرار داشته‚ به دست آمده‚ به خط آرامي نزديک به خط نسخه اورامان است. هنوز کاملا مسلم نيست که زبان اين اسناد پارتي است يا آرامي. اگر چنانکه محتمل است پارتي باشد ميتوان اين اسناد را که متعلق به قرن اول پيش از ميلاد است قديمترين سند زبان پارتي شمرد .آثار مانوي پارتي از جمله آثاري است که در اکتشافات اخير آسياي مرکزي تورفان به دست آمد. اين آثار همه به خطي که معمول مانويان بوده و مقتبس از سرياني است نوشته شده و به خلاف خط پارتي هزوارش ندارد ونيز به خلاف خط کتيبه ها که صورت تاريخي دارد‚ يعني تلفظ قديمتري از تلفظ زمان تحرير را مي نماياند‚ حاکي از تلفظ زمان تحرير است.اين آثار را ميتوان دو قسمت کرد: يکي آنهائي که در قرن سوم و چهارم ميلادي نوشته شده و زبان پارتي اصيل است‚ ديگر آثاري که ازقرن ششم به بعد نوشته شده و محتملا پس از متروک شدن زبان پارتي براي رعايت سنت مذهبي به وجود آمده هنوز اثري که قطعا بتوان به فاصله ميان قرن چهارم و ششم منسوب دانست به دست نيامده .نسخي که از آثار مانوي به دست آمده عموما متاخر از تاريخ تاليف و متعلق بهقرن هشتم و نهم ميلادي است. در خط مانوي حرکات به صورت ناقص ادانموده شده است.گذشته از آثاري که ياد شد کلمات پارتي که در زبان ارمني باقيمانده به خصوص از اين جهت که با حرکات ضبط شده براي تحقيق اين زبان اهميت بسيار دارد.اگر آثار نسا را پارتي به شماريم‚ و همچنين با توجه به سند اورامان و پديدآمدن خط پارتي در قرن اول ميلادي به جاي خط يوناني که از زمان سلوکيها رواج يافته بود ميتوان گفت که زبان پارتي از اوايل قرن اول ميلادي يا کمي قبل از آن قوت گرفته و زبان رسمي و درباري شاهنشاهان ایران بزرگ شده بود.انحطاط زبان پارتي را ميتوان به بعد از قرن چهارم ميلادي‚ يعني پس ازجايگير شدن سپاهيان ساساني براي مقابله با حملات اقوام شمالي منسوب داشت.از لهجه هاي موجود ايران هيچ يک را نميتوان دنباله مستقيم زبان پارتي شمرد‚ لهجه هاي امروزي خراسان عموما لهجه هاي زبان فارسي است وزبان اصلي اين نواحي در برابر هجوم اقوام مختلف و نفوذ زبان رسمي دوره ساساني از ميان رفته است‚ ولي زبان پارتي در دوره حکومت اشکانيان به نوبه خود در زبان فارسي ميانه پهلوي تاثير زیادی کرده و اين تاثير را در زبان فارسي امروز نيز ميتوان ديد .

فارسي ميانه : از اين زبان که صورت ميانه فارسي باستان و فارسي کنوني است و زبان رسمي ايران در دوره ساساني بوده آثار مختلف به جامانده است که آنها را ميتوان به چند دسته تقسيم کرد: کتيبه هاي دوره ساساني که به خطي مقتبس از خط آرامي‚ ولي جدا از خط پارتي‚ نوشته شده. کتابهاي پهلوي که بيشتر آنها آثار زرتشتي است و خط اين آثار دنباله خط کتيبه هاي پهلوي و صورت تحريري آن است. عباراتي که بر سکه و مهر ونگين و ظروف و جز آنها به جا مانده است. آثار مانوي که به خط مانوي نوشته شده و همه از کشفيات اخير آسياي مرکزي است. همچنين بايدکتيبه هاي منقوشي را که در کنيسه دورا يافت شده‚ و نيز مخطوطات پهلوي را که به خط تحريري شکسته بر روي پاپيروس به دست افتاده در شمار آورد. در همه اين آثار به جز آثار مانوي هزوارشهاي آرامي به کار رفته است. خط کتيبه ها و خط کتابها و همچنين خط سکه ها و مهرها و نگينها خطوط تاريخي است‚ يعني حاکي از تلفظ قديمتر زبان است‚ ولي خط مانوي تلفظ معمول زمانرا منعکس ميسازد. آثار موجود زبان پهلوي مفصلترين جزء ادبيات پيش از اسلام است و ازاين ميان سهم عمده خاص آثار زرتشتي است. بيشتر نزديک به تمام آثارپهلوي کتابي آثار زرتشتي است که غالبا در حدود قرن سوم هجري تدوين شده‚ هر چند اصل بعضي از آنها به دوره ساساني ميرسد.مهمترين کتيبه زبان پهلوي کتيبه شاپور اول در کعبه زرتشت نقش رستم است. از کتيبه هاي ديگر ميتوان کتيبه کرتير موبد ساساني را در نقش رجب و کعبه زرتشت و کتيبه نرسي را در پايکولي اطراف کردستان نام برد.از آثار پهلوي کتابي که خاص ادبيات زرتشتي است دينکرد و بندهشن ودادستان دينيک و ماديگان هزارداستان و ارداويرافنامه و مينوگ خرد ونامه هاي منوچهر و پندنامه آذرباد ماراسپندان و همچنين تفسير پهلوي بعضي اجزاء اوستا را نام بايد برد. از آثاري که جنبه ديني بر آنها غالب نيست يادگار زريران و کارنامه اردشير بابکان و درخت آسوريگ و خسرو کواتان وريذک و ماديگان شترنگ درخور ذکر است.زبان فارسي کنوني دنباله زبان پهلوي است. اما‚ عده زيادي لغات پارتياز زمان تسلط اشکانيان در فارسي ميانه پهلوي و در نتيجه در فارسي کنوني راه يافته. از اين قبيل است کلمات فرشته‚ جاويد‚ اندام‚ افراشتن‚خاستن ومرغ . همچنين پور در پهلوي پسر و مهر وچهر و شاهپور و فرزانه و پهلوان را بايد طبق قواعد زبانشناسي از کلمات پارتي محسوب داشت.

زبان سغدي : اين زبان در شهر سغد که سمرقند و بخارا از مراکز آن بودند رايج بوده است. سمرقند و بخار از مراکز مهم ایران بوده است که متاسفانه در روزگار قاجار به اشغال روس در آمد و امروزه نیز در تصرف کشوری ساختگی به نام ازبکستان قرار گرفته است . زمان سغدي زبان بين المللي آسياي مرکزي به شمارميرفت و تا چين نيز نفوذ يافت. آثار سغدي همه از اکتشافات اخير آسياي مرکزي و چين است.آثار سغدي را ميتوان از چهار نوع شمرد: آثار بودائي‚ آثار مانوي‚ آثارمسيحي‚ آثار غيرديني. از اين ميان آثار بودائي مفصلتر است.خط سغدي خطي است مقتبس از خط آرامي و در آن هزوارش به کار ميرود‚اما عده اين هزوارشها اندک است. همه آثار بودائي و همچنين آثار غيرديني و کتيبه قربلگسون در مغولستان به خط چيني و اويغوري و سغدي‚ متعلق به قرن سوم هجري هم به اين خط است. آثار مسيحي به خط سرياني و آثار مانوي به خط خاص مانويان نوشته شده.ميان آثار بودائي و مسيحي و مانوي مختصر تفاوتي از حيث زبان ديده ميشود که نتيجه تفاوت لهجه و تفاوت زماني اين آثار است. آثار سغدي مسيحي ظاهرا تلفظ تازه تري را نشان ميدهد. خط اصلي سغدي که آثار بودائيبه آن نوشته شده مانند خط پهلوي خط تاريخي است و حاکي از تلفظ قديمتري است.زبان سغدي در برابر نفوذ زبان پارسی و ترکي به تدريج از ميان رفت. ظاهرا اين زبان تا قرن ششم هجري نيز باقي بوده است. امروز تنها اثر زنده اي که از زبان سغدي به جا مانده لهجه مردم يغنوب است که در يکي از دره هاي رود زرفشان بدان سخن ميگويند و بازمانده يکي از لهجات سغدي است.

زبان سکائي ختني : اين زبان‚ زبان يکي از اقوام سکائي مشرق است که يک زمان برختن در جنوب شرقي کاشغر استيلا يافتند و زبان خود را در آن سامان رايج ساختند اطلاق نام ختني به اين زبان ازاينروست .آثار زبان سکائي عموما متعلق به قرن هفتم تا دهم ميلادي است و عبارت ازآثار بودائي‚ متون طبي‚ داستانها و قصص‚ نامه هاي بازرگاني ‚ اسناد رسمي و غير اينهاست. قسمت عمده اين آثار ترجمه از سانسکريت‚ ولي قسمتي نيزترجمه از زبان تبتي و يا انشاء اصيل است.در آثار موجود اين زبان ميتوان صورت قديمتر و صورت تازه تري تشخيص داد. صورت قديمتر اين زبان از حيث دستور زبان به زبانهاي ايراني کهن شبيه است : اسم در هفت حالت صرف ميشود و دستگاه افعال مفصل است‚ اما درصورت تازه تر سکائي صرف اسامي خيلي ساده تر شده. تلخيص فوق العاده اصوات سکائي تازه يکي از مميزات آن به شمار ميرود.

زبان خوارزمي : زبان خوارزمي معمول خوارزم بوده و ظاهرا تا حدود قرن هشتم هجري رواج داشته است و پس از آن جاي به زبان فارسي و ترکي سپرده. ترکی زبان غیر ایرانی است که در آذربایجان ایران رواج یافته است و متاسفانه به مرور زبان آذری کهن ایران را ریشه ای پهلوی دارد را از میان برده است . کشف آثار زبان خوارزمي ‚ گذشته از کلماتي که ابوريحان بيروني درآثارالباقيه ذکر کرده‚ به کلي تازه است . اين آثار عبارت است از دو نسخه فقهي به زبان عربي که در آن عباراتي به زبان خوارزمي نقل شده‚ و نيز لغت نامهاي که براي توضيح عبارات خوارزمي يکي از اين نسخ نوشته شده‚ ولي مهمترين اثر زبان خوارزمي مقدمةادب زمخشري است مشتمل بر لغات عربي و ترجمه خوارزمي است .آثار خوارزمي همه به خط عربي نوشته شده ولي هنوز خواندن و تعبير آنها پايان نيافته خواندن آثار مختصري که از زبان قديم خوارزم به خطي مقتبس از خط آرامي به دست افتاده هنوز ممکن نگرديده است . اشکال عمده اي که درخواندن عبارات خوارزمي مقدمةادب وجود دارد اين است که کلمات عموما اعراب ندارد و نقطه گذاري آنها نيز ناقص است.زبان خوارزمي با زبان اطراف يعني زبان سغدي و سکائي و آسي نزديک است.در زبان خوارزمي چنانکه از مقدمةادب ونسخ فقهي مذکور برميآيد عده اي لغات فارسي و عربي وارد شده که حاکي از تاثير اين دو زبان در خوارزمي است.گذشته از زبانهاي ميانه فوق الذکر که زبانهاي عمده اي هستند که آثار آنها امروز به دست است‚ زبان ديگري که با زبان سکائي ختن رابطه نزديک دارد در حوالي تمشق در شمال شرقي کاشغر معمول بوده که آثار مختصري از آن به دست افتاده‚ ولي هنوز کاملا روشن نيست.صورتي از زبان آسي ميانه را ميتوان در بعضي اسامي تاريخي و جغرافيائي وهمچنين در بعضي کلماتي که در زبان مجارستاني داخل شده بازيافت .

Borna66
09-14-2009, 12:00 AM
سلجوقیان و گسترش زبان پارسی

دورة سلاجقه شامل تمام مدّتي است كه بين شكست سلطان مسعود غزنوي تا كشته شدن طغرل سوم (590) قرار دارد. در اين مدّت كه بيش از يك قرن و نيم طول كشيد، سلاجقه و اتابكان و امراي آنان بر بخش مهمّي از ايران حكومت و امارت كردند خصوصاً در دورة درخشان ملك شاه سلجوقي، دولت آل سلجوق به اوج قدرت و ترقّي و تعالي فرهنگي و ادبي خود رسيد. سلاجقه با سرعتي تمام توانستند قلمرو حكومت و فتوحات و كشورگشايي خود را تا سواحل مديترانه و سر حدّات امپراتوري روم شرقي در آسياي صغير و حدود تصرّفات خلفاي فاطمي گسترش دهند و بسال 470 هـ .ق. حكومتي جهاني و امپراتوري زمان را بوجود آورند، اين فتوحات و گسترش حكومت و فتح پيروزي هاي آنان تا پايان پادشاهي ملكشاه سلجوقي (455-485) ادامه يافت، بالاخّص در زمان پدرش الب ارسلان و وزارت وزير با تدبير او خواجه نظام الملك كه با كارداني و شايستگي قلمرو حكومت وسيع سلجوقي را اداره مي كرد و با ايجاد تشكيلات منظّم و مرتّب بر قدرت اين خاندان افزوده گرديد و به جرأت مي توان گفت تنها سلسله اي كه بعد از اسلام در اين كشور و بلكه در مشرق زمين حكمفرمايي كرد و ممالك اسلامي را تحت يك فرمان و دولت و حكومت واحد درآورد سلسلة سلجوقي است مخصوصاً در زمان پادشاه ملكشاه، قلمرو دولت سلجوقي بمنتهاي وسعت و عظمت خود رسيد چه از حدّ چين تا مديترانه و از شمال تا حدّ خوارزم و دشت قبچاق و ماوراء يمن به نام او خطبه مي خواندند و امپراتور روم شرقي و امراي عيسوي گرجستان و ابخاز باو خراج مي دادند. در عصر اين پادشاه و خواجه نظام الملك بسياري از شهرهاي ايران بالاخص شهر اصفهان، از مهمترين و باشكوهترين شهرهاي دنيا و يكي از آبادترين آنها بشمار مي رفت، و از همين سلسله، آثار مهم تاريخي در اين شهر بجاي مانده است.

پس از فوت ملكشاه بين فرزندان و اخلاف وي اختلافي ظاهر گشت و كار اداري حكومت اين خاندان مختل گرديد و كار عمدة آنان به تفرقه و افتراق كشانيده شد و بر ضعف حكومت سلاجقه و جانشينان ملكشاه افزوده گرديد و هر يك از اخلاف و بازماندگان خاندان سلجوق در نقطه­يي، رايت استقلال و حكومت خود مختاري بر افراشت خصوصاً اسارت و شكست سنجر موجب گرديد كه مدّعيان حكومت سلاجقه، قدرتي بدست آوردند از آن جمله اتسز خوارزمشاه اساس و پايه حكومت خود را در خوارزم و
جورجانيه پايتخت اين ديار استوار كرد. بطور كلّي با حكومت اتابكان، در عراق و فارس و بازماندگان سلسلة غزنوي و ادامة حكومت خود در لاهور و سند تسلّط آل خاقان يا آل افراسياب (ايلك خان) بر قلمرو دولت ساماني و بالاخره قتل طغرل سوم و طغيان محمد خوارزمشاه و جنگ او با خليفه بغداد و عدم موفّقيت وي، سرانجام حكومت اين خاندان و بازماندگان آنان بدست تاتار از ميان رفت ولي پايگاه و جايگاه اصلي حكومت اين خاندان (آل سلجوق) و با توجّه به تمام حوادث و پيش آمدها كه مدّت دو قرن بطول انجاميد در بلاد ايران بود و سكّه و خطبه به نام اين خاندان و اتابكان و بازماندگان اين سلسله رواج داشت.

دورة سلاجقه از ادوار بسيار درخشان بشمار مي رود. در اين دوره فرهنگ و ادب ايراني و اسلامي به اوج ترّقي و پيشرفت خود رسيد و توجّه و عنايتي كه خاندان اين سلسله يعني آل سلجوق در حقّ شعرا و نويسندگان و مورّخين و فضلا داشتند موجب گرديد آثار منثور و منظوم فراواني از اين دوره باقي بماند.

مؤلّف راحة الصدور و آيه السّرور يعني محمًد بن علي بن سليمان راوندي دربارة دوستي و ادب پروري و گسترش فرهنگ اسلامي چنين مي نويسد:

«... و بركت پرورش علما و علم دوستي و حرمت داشتِ سلاطين آل سلجوق بود كه در روي زمين خاصّه ممالك عراقين و بلاد خراسان علما خاستند و كتب فقه تصنيف كردند و اخبار و احاديث جمع كردند، و چندان كتب در محكم و متشابة قرآن و تفاسير و صحيح اخبار با هم آوردند كه بيخ دين در دلها راسخ و ثابت گشت چنانكه طمع هاي بد دينان منقطع شد و طوعاً او كرهاً فلاسفه و اهل ملل منسوخ و تناسخيان و دهريان بكلّي سر بر فرمان شريعت و مفتيان امّت محمّد (ص) نهادند، و جمله اقرار دادند كه الطرق كلّها مسدودة اِلّا طريق محمد (ص) و هر بزرگي از علما به تربيت سلطاني سلجوقي منظور جهانيان شد، چنانكه خواجه امام فخرالدّين كوفي و خواجه برهان و ابوالفضل كرماني و خواجه امام حسام بخاري و محمّد منصور سرخسي و ناطقي و ناصحي و مسعودي، و به بركات قلم فتوي و قدم تقواي ايشان و نگاه داشت رعيّت بر راه شريعت مملكت سلاطين آل سلجوق مستقيم شد، و چون پادشاه و زير دست و امير و وزير و جملة لشكر در املاك و اقطاعات بوجه شرع و مقتضاي فتواي ائمّة دين تصرّف مي كردند بلاد معمور و ولايات مسكون ماند كه آثار، من صاحب العلما وقر و من صاحب السفهاء حقر، هر كه با علما مصاحبت كند وقار بايد و هر كه با سفها و مجالست دارد حقير شود، و در هر ولايتي امرا بعدل و سياست پادشاهي مشغول بودند و آنچ مواجب ديوان ايشان بود به مساهلت و مسامحت از رعيّت حاصل مي كردند، هم رعيّت مرّفه مي بودند و هم امرا مي آسودند، لشكري مسلمان مي مرد و عوان و غمّاز و بد دين در آن دولت بر هيچ كار نبودند و آنچ از شهري در اين وقت بجور و ظلم حاصل مي كنند در آن روزگار از اقليمي بر نخاستي، لشكر آنوقت آراسته تر و پادشاهان آسوده تر و با خواسته تر بودند...»

در عصر سلاجقه، زبان و ادب و فرهنگ فارسي پيشرفت و توسعة خاصي يافت. خاندان اين سلسله و حكومتهاي كوچك ديگر، در دربار خود شعرا و نويسندگان بزرگ تربيت مي كردند و به تشويق و ترغيب آنان در عراق و آذربايجان گويندگان بزرگي بظهور رسيدند و به رواج و گسترش قلمرو زبان و فرهنگ فارسي افزودند. سلاجقه در تأسيس و ايجاد استقلال و شناساندن فرهنگ اصيل اين مرز و بوم، فعاليّتها و كوششهاي مستمر و فراوان كردند. تمدّن و آداب ايراني كه به علّت اهمال آل بويه منحصر به ايران شرقي شده بود از مرزهاي اين سرزمين به خارج كشانده شد.

در اين دوره هنرهاي مختلفِ ظريفه بمانند: نقّاشي، معماري، خطّاطي (خوش نويسي) بيش از پيش ترقّي حاصل كرد. ايرانيان كه در ادوار گذشته بعلّت فشار و تعدّي بيگانگان، تمدّن و فرهنگ خود را در خطر مي ديدند با روي كارآمدن آل سلجوق و توسعة قلمرو حكومت آنان و نشر مباني فرهنگي و ادبي اين سرزمين، بار ديگر تمدّن سلاجقة ايران كه اهميّت بسزايي در تاريخ ادب كشورمان دارد جان گرفت.

آقاي ميرزا اسماعيل خان افشار حميد الملك در مقدمة سلجوق نامة خواجه امام ظهير الدين نيشابوري دربارة تمدّن ايراني در عصر سلاجقه چنين مي نويسد:

«تمدّن ايران كه بعد از ظهور اسكندر از سواحل شرقي هلسپون و داردانل عقب نشيني اختيار كرده بود بعد از چندين قرن دوباره با اين خاندان در صحراهاي ليدي و فريژي با كمال استحكام ريشه دواند و در ظهور مغول، مملكت سلاجقة روم، پناهگاه امني براي ايرانيان گرديد و آثار ادبا و شعرا و علماي فارسي زبان اين مملكت مانند حضرت مولاناي رومي، ابن بي بي، قانعي طوسي، صدرالدّين قونيوي و صدها غير آن بهيچوجه در زيبايي فصاحت و بلاغت از آثار ايرانيان معاصر خود نازلتر نيست. صنايع سلاجقة روم در تاريخ صنعت مقام بزرگي دارد و همان صنعت خالص ايرانيست كه در تحت نفوذ صنايع بيزانس و سورية شمالي بوجود آمده بالاخره يكي از علائم مشخّصة اين خانواده ذوق و دلباختگي و علاقة شديد بسياري از افراد اين خاندان است به شعر فارسي، مانند طغرل آخرين پادشاه سلاجقة ايران و كيقباد از سلاجقه روم و غيره كه اشعار آنها را از حيث زيبائي و بلاغت در رديف اشعار استادان مي توان قرار داد و بديهي است كه اطّلاع از جزئيّات تاريخ آل سلجوق و شُعب آن در تاريخ ايران و ساير ممالك آسيايي غربي اهميّت مخصوصي دارد.

بطور كلّي دورة سلجوقيان از جهت تعداد گويندگان و سرايندگان از درخشانترين ادوار تاريخي و ادبي ايران بشمار مي رود. سلاجقه زبان فارسي را زبان رسمي و درباري قرار دادند. وزراء اين دوره، خصوصاً عميدالملك كندري و خواجه نظام الملك، فضل دوست و فرهنگ پرور و شاعر پرور بوده اند و از خدمت و عنايت نسبت به فضلا و ادبا دريغ نمي كردند و همواره خدمات شايانِ توجّهي بترقّي علوم و ادبيّات كرده اند.

تأسيس مدارس نظاميّه، در بغداد، بلخ، نيشابور، اصفهان و ايجاد كتابخانه ها و خانقاهها و مدارس مختلف، اسباب عمدة رواج تمدّن اسلامي در اين عصر درخشان بشمار مي رود خاصّه ظهور كساني بمانند: امام فخر رازي، امام محمّد غزّالي، ابوالفرج بن جوزي، شيخ شهاب الدّين سهروردي، امام الحرمين جويني و امثال آنان نيز در اين عصر تا حدّ زيادي در نشر و بسطِ معارف اسلامي موثّر واقع شد. زبان فارسي در اين عصر رواج كامل يافت. اكثر پادشاهان اين خاندان با وجود اينكه خود تُرك زبان بودند[1] (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ariarman.com%2 Fsaljoghian_Iran_Empire.htm%23_ftn1)[1] در بسط و نشر فرهنگ و تمدّن ايراني و شعر و آثار ادبي فارسي و تشويق و ترغيب شعرا و نويسندگان فارسي زبان كوشش فراوان كردند و عدهّ­يي از شعراي اين دوره مثل امير الشعرا معزّي و انوري و خاقاني و نظامي در شمار استادان و پيش كسوتان بزرگ شعر و ادب فارسي قرار گرفتند و سخن سرايان و نويسندگان ديگري كه در اين عصر از حمايت و عنايت شاهان و وزراي سلجوقي برخوردار بوده اند عبارتند از:

ابوالفضل بيهقي، خواجه عبدالله انصاري، اسدي طوسي، حكيم ناصر خسرو، عمر خيّام، سنايي، جمال الدين عبدالرّزاق اصفهاني و ديگران.

از پادشاهان اين خاندان بعضي خود شعر مي سرودند، چنانكه ملكشاه سلجوقي هم اشعار فارسي حفظ داشت و هم خود به فارسي شعر مي گفت و همچنين طغرل سوم آخرين پادشاه اين سلسله شاعر بوده است و اشعاري از او روايت شده است – ذوق و علاقه­اي كه پادشاهان اين دوره به شعر فارسي داشته اند و علي الخصوص كه محتشمان و داعيان نيز خود به تقليد از سلاطين و خواه به اقتضاي ذوق خويش از تشويق شعرا خودداري نمي كردند و بهيمن جهت است كه شعر فارسي در اين عصر در طريق تكامل و تحوّل قدم مي نهد و سبك خاصّي به نام سبك عراقي بوجود مي آيد و با ظهور گويندگان بزرگ كه ذكر آنان شد اين سبك و شيوة گويندگي به اوج كمال خود رسيد. توجّه پادشاهان اين دوره به شعرا موجب گرديد كه گويندگان قصايدي را بوصف حالات و روحيّات و كشور گشايي ها و بخشش و اِنعام آنان اختصاص دهند چنانكه مي دانيم امير الشعرا معزّي و انوري طيّ قصائد خود سلطان سنجر را ستوده اند و حتّي شعرايي نظير عبدالواسع جَبَلي و كمال الدّين بخارايي و حكيم سنايي، سلطان سنجر را پيوسته در اشعار خود مدح و ستايش كرده اند.

درست است كه در اين عصر، زبان و ادب فارسي رواج پيدا كرد و نويسندگان و گويندگاني به تأليف و تصنيف آثاري بمانند كتاب الابنيه عن حقايق الادويه در داروشناسي و مفردات دارو و ناصر خسرو قبادياني، زاد المسافرين را در حكمت نظري و امام محمّد غزّالي، كيمياي سعادت را در حكمت عملي به فارسي نوشتند ولي دانشمندان بزرگ مثل: زمخشري و شهرستاني، كتب فراواني به زبان عربي كه در واقع زبان علمي و مذهبي بشمار مي رفت تأليف كردند.

سلاطين سلجوقي در واقع از حاميان بزرگ هنر و صنعت و هنرمندان و صاحبان پيشه و حرفه بشمار مي روند و علاقه اي كه خاندان اين سلسله به هنرهاي ظريفه داشتند، هنرمندان بزرگ و استادكاران عاليقدري بظهور رسيدند.

در زمان پادشاهي اين خاندان، اصفهان، مرو، نيشابور، هرات و ري مركز و مجمع صاحبان هنر و پيشه بوده است كه خوشبختانه بسياري از آثار هنرمندان در موزه هاي داخلي و خارجي ديده مي شود.

شاهكارهاي هنري اين هنرمندان از بافندگي، فلز كاري، سفال سازي، مينياتور، تذهيب و خطّاطي است و بهمين دليل دورة سلجوقيان از لحاظ سبك و شيوه كارهاي هنري و معماري در تاريخ هنر ايران ارزش خاصّي را داراست. براي ارائه دليل در اينجا لازم است به گفتار دانشمند بزرگ كريستي ويلسون توجّه شود:

«در اين عصر، صنايع و معماري نه تنها در ايران تجديد حيات يافت بلكه با فتوحات سلاجقه، اصول و اسلوب صنايع ايران را تا سواحل مديترانه و حتّي تا شمال آفريقا بسط و گسترش داد و بهمين دليل و كيفيّت است كه آثار و نمونه هاي شيوه كار هنرمندان ايراني و صنايع رايج عصر سلجوقي تا قرنها در صنايع مصر و سوريه ديده مي شود».

در اين دوره خطّاطي و بزّازي، نسّاجي و مذّهب كاري و هنرهاي تزئيني رواج پيدا كرد و حتّي هنر موسيقي پيشرفت كامل يافت و چنانكه آورده اند ابوالمعالي جويني در نواختن موسيقي و چنگ و طبل مهارتي كامل داشت. در اين دوره هنر معماري بدرجة كمال رسيد و هنرمندان و معماران چيره دست آثار فراواني در شهرهاي اصفهان، اردستان، زواره، گلپايگان و برسيان بوجود آوردند كه مي توان از جمله آنها گنبد نظام الملك و گنبد تاج الملك را نام برد.

از هنرمندان بزرگ خطّ و كتابت مي توان ابوالمعالي نحاس اصفهاني را كه مدتهاي زياد در خدمت سلاطين سلجوقي بخصوص در عهد محمّد بن ارسلان و جلال الدّين ابوالفتح حسن ملكشاه و غياث الدّين ابوشجاج محمّد به كار خطّاطي و هنرنمايي مشغول بود نام برد و چون مقام او بر خليفه وقت عبّاسي، المستنصر (487-512) ملعوم گرديد او را بحضور خود طلبيد و فوق العاده وي را مورد اكرام و اعزاز خويش قرار داد و تا جايي كه به درجات بزرگ كشوري نائل آمد و به مسند وزارت و صدارت تكيه زد و با وجود مشاغل و مسؤوليّتهاي مهّم مملكتي دقيقه اي از نوشتن و كتابت قطعات و الواح نمي آسود. ابوالمعالي (متوفي 509 يا 512). در شاعري با امير الشّعرا معزّي لاف همسري و برابري مي زد و اشعار نسبتاً جالبي از او باقي مانده است چنانكه در مدح سلطان ملكشاه گويد:

زمانه خصم ترا بر كشد بلند بدانك

چو بر زمين زندش خردتر شود مسكين

دورة سلاجقه، يكي از ادوار برجسته و پيشرفت و ترقّي خوشنويسي است و مخصوصاً سلاطين اخير سلجوقي در تشويق خوشنويسان مي كوشيدند و بعضي مثل طغرل بن ارسلان شاه از سلاجقة عراق و كردستان (573-590) خود خوش مي نوشت.

دربارة خوشنويسي طغرل، راوندي گويد كه سلطان طغرل چون ميل به تعليم خطّ كرد به سال 577 محمود بن محمد خال مرا خواست و از او تعليم خطّ گرفت و آداب آموخت و خطّ را بجايي رسانيد كه «وقتي محمود به محمّد بن راوندي ... كه خال دعا گوي باشد... ملاحظه­يي به خطّ مبارك سلطان داشت و مصحفي حمايلي بخطّ اشرف سلطان كه ابن بوّاب و ابن مُقله در حال حيات از نوشتن هزار و يك آن عاجز بودند از براي ملك مازندران بتحفه برد ...».

و نيز گويد «به عهد آن پادشاه بزرگ زادگان همه به مكتب (يعني جاي كتابت) مي نوشتند و هنرمند مي آسود هر خطّاطي ده جا مكسب داشت و هر اديبي دو سه مكتب داشت.

از معاريف و مشاهير خطّ نويسان و خطّ شناسان دورة سلجوقي ابوبكر نجم الدين محمّد بن علي بن سليمان راوندي صاحب كتاب راحة الصدور و آيه السّرور در تاريخ سلاجقه است.

راوندي در كودكي پدرش درگذشت و قحطي سال 570 كه در اصفهان و اطراف اتفاق افتاد به او و خاندانش صدمة بسيار وارد آورد ولي خال ديگر وي ابوالفضل احمد بن محمّد وي را تربيت كرد.

ابوالفضل خود از دانشمندان و فضلاء عصر بود و از هنر خطّ و خطّاطي بهرة كافي داشت. راوندي مدّت دهسال تمام در نزد دايي خود بود و با او تمام شهرهاي عراق را ديدن كرد دربارة خوش نويسي خود گويد:

«در علم خطّ چنان شدم كه نمودارش در اين كتاب (مقصود راحة الصدور است) روشن شود هفتاد گونه خط را ضبط كردم و از نُسخِ مصحف و تذهيب و جلد كه بغايت آموخته بودم ...».

زماني كه در مسافرت بود بزرگان و دانشمندان چند در شهرهاي عراق مجتمع بودند و مركز آنها شهر اصفهان بود و نيز همدان كه مركز حكومت طغرل بن ارسلان سلجوقي بود مجمع فضلا و دانشمندان و هنرمندان بود.

راوندي به امير سيّد عماد الدّين مرادانشاه برادر طغرل قرآن و خط مي آموخت و 5 تا 6 سال در خاندان ايشان بود و از عنايات و توجّهات آن خاندان برخوردار مي گرديد.

باز راوندي در كتاب راحة الصدور گويد:

«بيشتر معاريف و پادشاهان و اركان دولت پسران را اسم شاگردان دعاگوي خالان حاصل آمد و كساني كه به بلاغت معروف بودندي و صوب خراسان بخطّ و هنر تفاخر به شاگردي ما كردندي ...» بعد از سال 590 و مرگ طغرل راوندي مدّتي سرگردان بود تا سال 599 كتاب راحة الصدور را كه به نام غياث الدّين ابوالفتح كيخسرو بن قليج ارسلان از سلاجقه روم (588-607 ) تأليف كرد و بخدمت وي رسيد و تقديم داشت. در همين كتاب فصلي منثور و منظوم در معرفت اصول و قواعد خطوط آورده است و دنبال آن فصل گويد: اصول خطّ را كتابي ديگر مفصل ساخته ام ولي اين كتاب بدست نيست ...».

خلاصه اينكه زبان و فرهنگ و ادب فارسي و كلية مظاهر هنري در اين دوره پيشرفت و ترقّي زيادي كرد و چنانكه امروزه در اقصي نقاط جهان هنرنمايي هنرمندان و معماران اين دوره مورد توجّه و ستايش و تحسين قرار گرفته كه دليلش پيدايش آثاريست در پيرامون خاندان سلجوق و نحوة حكومت و توجّة آنان به فرهنگ و ادب فارسي.

منابع و مأخذ

1 – سلجوقنامه خواجه امام ظهير الدين نيشابور – به كوشش آقا ميرزا اسماعيل خان افشار حميد الملك.

2 – تاريخ بيهقي – دكتر علي اكبر فيّاض.

3 – اوامر العلائيه ابن بي بي محمد

4 – سياستنامه يا سير الملوك خواجه نظام الملك وزير

5 – راحة الصدور و آية السّرور ابوبكر نجم الدّين محمد بن علي بن سليمان راوندي (در تاريخ سلاجقه)

6 – كليله و دمنه منظوم. قانعي توسي بكوشش پروفسور ماگالي تودووا

7 – چهار مقاله نظامي عروضي سمرقندي – دكتر محمد معين

8 – زاد المسافرين ، ناصر خسرو قبادياني

9 – تاريخ مفصّل ايران، دكتر عبدالله رازي

10 – تاريخ مفصّل ايران (سلاجقه) ، استاد اقبال آشتياني

11 – دائرة المعارف فارسي ، دكتر غلامحسين مصاحب

12 – لغت نامه دهخدا ، علي اكبر دهخدا

13 – سلاجقه كرمان، باستاني پاريزي

14 – تاريخ ادبيات ايران، جلد دوم، دكتر ذبيح الله صفا

1 - پادشاهان اين سلسله اگر چه کاملا ايراني نژاد نبودند ولي بعلّت علاقه زياد و وافري كه به اين سرزمين نشان مي دادند، مركز اقتدارشان در ايران گرديد و بتدريج به خُلق و خُوي ايرانيان انس گرفتند و بمانند سلاطين بزرگ اين كشور در اين خطّة پهناور حكمفرمايي كردند و با شروع پادشاهي ملكشاه بار ديگر تعادلي در وضع آشفته پيشين بوجود آمد.
نویسنده : دكتر بديع الله دبيري نژاد، استاد، عضو هيأت علمي دانشگاه اسلامي واحد نجف آباد، كوي جديد استادان دانشگاه اصفهان

Borna66
09-14-2009, 12:01 AM
سرزمین ایرانی خوارزم و زبان اوستایی آن

خوارزم سرزمین کهن ایرانی است که متاسفانه امروزه ( پس از دوره قاجار ) میان ازبکستان و ترکمنستان قرار گرفته است و زبانش رو به فراموشی سپرده شده است . خوراسمیا از استانهای شاهنشاهی هخامنشی که از آنجا سنگ کبود برای آراستن کاخ داریوش بزرگ در شوش آوردند در نبشته های دینی تنها در دوره های اخیر یادی در میان می آید . یشت 14/10

شماری از پژوهشگران این تاریکی ظاهری سرزمینی آباد و شکوفا را با گفتن خوراسمیا بخشی از میهن اصلی ایرانیان یعنی ایرنیم وئیجو اوستایی که بعدها ایرانویچ پهلوی شده است بجز نام چیزی باقی نمانده است . حتی بر سر نامش نیز حرفها و حدیثهایی بسیاری است . اما اگر بپذیریم بخش پایانی این نام به معنی زمین در فارسی است آنگاه خوراسمیا معنی روشنی خواهد داشت . ریشه کلمه فارسی خوار به زبان کردی پست و پایین می باشد و خوراسمیا به معنی سرزمین پست و پایین معنی میدهد . چنین نامی برای سرزمینهایی که در پیرامون و بخش پایین رودخانه آمودریا یعنی واحه کنونی خیوه و قزل قوم نهاده اند نام مناسبی می باشد . شاید گفتنی باشد که یکی از شهرهای پایین دست سیردریا ( سیحون ) را جغرافیا نویسان مسلمان به نام خواره می شناسند .

چون به سده های میانه دیرپای خوارزم می رسیم که از دولت جانشین هخامنشیان آغاز می شود و به ورود اعراب ( سده هشتم میلادی ) می رسد بر آگاهی ما چندان افزوده نمی شود . تاکنون باستان شناسانی از شوروی در چهار دهه اخیر سکه ها - نوشته های گلی - ظرف های باستانی و . . . از این منطقه کشف کرده اند ولی چیزی زیادی به بیرون درج نداده اند . دست کم روشن است که همگی این نوشته ها به زبانی همانند متون پارتی و سغدی که سرزمینهای همسایه خوراسمیا هستند و برگفته شده از خط آرامی هستند نوشته شده بوده است . خطی که در تمامی سرزمینهای ایران گسترش یافته بود . موضوع زبان مادری خوراسمیا در دوره جسارت داشته است :

1 ) در سده سوم میلادی درست پیش از فتح آنجا توسط اردشیر و شاپور ساسانی

2 ) در هنگام ورود تازیان

کتیبه های تدفینی بر حدود صد استوان سنگی مرمری یا گلی که در توق قلعه ( چهارده کیلومتری شمال غربی نوکوس ) پیدا شده است به این دوره اخیر تعلق دارد . این نوشته ها با اینکه از آسیب در امان نمانده است ولی مطالبشان تکراری است و میتوان به قطعیت همه آن را خواند . یک نمونه از این کتیه های چنین نوشته است :

در سال 706 ماه فرورتین - روز فرورتین این صندوق از آن روان اسرویوک پسر تیشیان است روانهای آنها در فردوس ابدی بیارمد

در پنج سده نخست دوره اسلامی سرزمین ایرانی خوارزم چندین دانشمند بزرگ را در دامان خود پرورش داد که از برجسته ترین آنها ریاضیدان نامدار محمد بن یوسف خوارزمی است که نام او در اصطلاح الگوریتم باقی مانده است و کتابش الجبر نام خود را به الجبرا داده است . بلند آوازه تر از وی ابوریحان بیرون است که در ریاضیات - جغرافیا و علوم طبیعی بزرگ عصر خود بوده است . نخستین نشانه های خوارزمی ار در فهرستهایی از تقویم و اصطلاحات شناسی که به زبان عربی و فارسی در کتاب آثار الباقیه ابوریحان بیرونی دانشمند بزرگ ایرانی ثبت شده مرهون او هستیم .

اما باید دو سده بگذرد که ما به بدنه زبان اصلی خوارزم برسیم . این بدنه تا اندازه ای کوچک است . روشن ترین دگرگونی های زبان خوارزمی که این زبان را با زبانهای دیگر ایرانی متمایز کرده است در تبدیل حروف آغاز ب - د - ج به بتا و گاما و حروف میانی است . برای یافتن ویژگی های دستوری مهم نخست باید نگاهی به فعل بیاندازیم . گفتنی است در این زمینه حفظ ر پایانی در همه زمانها در سوم شخص جمع است که در زبانهای ایرانی دیگر چنین پایانه هایی تنها در زبانهای اوستایی - سکایی و سغدی متاخر به خوبی یافت می شود . خوارزمی نیز در نگهداشتن و بسط دادن افزوده های قدیم به مثابه نشانه ای از زمان استمراری همانند زبان سغدی است . این نشانه به صورت موصت طولانی در ریشه فعل ظاهر می شود .

از زبان خوارزمی چه باقی مانده است ؟

ترجمه های و فرهنگهای واژه دشوار عبارات یا جملات کوتاه ( کمتر از 400 کلمه ) در کتب فقهی عربی عمده ترین آنها قنیه المینه ( حدود 660 قمری ) است نقل شده است . این نقل قولها بسیار اصطلاحی و گه گاه عامیانه و پر از جناس و ایهام است . چنانکه فهم معانی آن دشوار است مگر برای کسانی که به کلی با این زبان آشنایی دارند . این جملات از قوانین موضوعه بیرون می آیند . جملاتی هستند که عملا در زندگی روزمره به کار می رود بنابراین در دعوا ها اهمیت پیدا میکند . جملاتی مانند : من دخترم را در ازای صد دینار کابین به تو داده ام . یا جویده سخن مگوی - هر سوگندی میخواهی یاد کن و . . .

سخنان قابل تعقیب و کتیبه های استودانها به ترتیب در خوارزمی متاخر و میانه صرفا بقایای کوچک و ناچیزی از این زبان است و در خور آن نیست که بر آنها نام ادبیات گذاشته شود . یک حقیقت غیر قابل انکار است که نزدیکی واژه های خوارزمی و اوستایی مشهود است . اگر چه باید در باب ارزیابی گسترده انجام گیرد ولی ثابت کردن اینکه خوارزمی گویشی از اوستایی است بسیار دشوار است . اما اگر فرضیه هنینگ را در نظر داشته باشیم که گفته است :

گات ها کهن ترین بخش اوستا در مرو و هرات تصنیف شده است و گویش محلی دارد

پس میتوان پنداشت که خوارزمی نیز بخشی از زبان اوستایی است . سرزمینهای خوارزم و هرات و بلخ و بخار و مرو و سمرقند همگی بخشی از ایران هستند و ایرانی نژاد می باشند که متاسفانه با دخالتهای بیگانگان روس و انگلستان به اشغال دول نا مشروع در آمده است .

__________________

Borna66
09-14-2009, 12:03 AM
بررسی چگونگی راه یافتن زبان تورکی به آذربایجان یا آتروپاتکان آریایی ایران

استاد یحیی ذکاء (تبریز ۱۳۰۲ ــ تهران ۱۳۷۹ ) از چهره هایی بود که سالهای دراز عمرش را در حوزه ایران شناسی سپری کرد از او ۳۰ کتاب و تالیف برای ما به یادگار مانده است از جمله: کاروان کسری، تاریخچه بناهای کاخ گلستان، نقاشی سده های ۱۲ و ۱۳،تاریخ عکاسی و عکاسان پیشگام در ایران هنر کاغذبری و شرح حال و آثار صنیع الملک..اين مقاله خلاصه شده یکی از سخنرانی های ایشان می باشد.
خیلی متشکرم و تشکر می کنم از تشریف فرمایی خانم ها و آقایان. سخنرانی امروز بنده در مورد تاریخ ورود زبان ترکی و ترکها به آذربایجان است که یک مسئله حساس و بحث برانگیزی است و درباره اش خیلی صحبتهای متعدد شده است و هنوز به جایی نرسیده است چون نظریات مختلفی در موردش اظهار می شود. ولی آنچه ما تاریخ ما ما را راهنمایی می کند مطالبی است که اینجا به حضورتان عرض خواهم کرد. در هر صورت بحث و گفتگو درباره تاریخ و تحولات زبان مردم آذربایجان نیاز به تالیف کتابی ۵۰۰ یا ۶۰۰ صفحه ای دارد و سخن گفتن از آن از حوصله یک یا حتی چند جلسه سخنرانی بیرون است. بدین جهت ما در طرح موضوع این جلسه که سخن درباره چگونگی ورود زبان ترکی به آذربایجان است به طور اختصار اشاره ای می کنیم و تاریخچه نژاد و زبان مردم این سرزمین کرده و می گذریم.

بیشتر حضار محترم اطلاع دارند که مردم آریایی نژادی که از ایران ویچ به حرکت درآمده و دسته دسته و گروه گروه مهاجرت کرده و به تدریج به ایران زمین در آمدند خود به چند تیره بزرگ به نام ماد پارس پارت و سکایی تقسیم می شدند. هریک از این تیره ها در راه مهاجرت های متوالی و تدریجی خویش پس از جنگهای فراوان و چیره شدن بر بومیان و بیرون آوردن شهرها و ده ها و دژهای آنان از چنگشان بالاخره آنان را زیر دست خود گردانیده و برای همیشه در این سرزمین جایگزین شده اند. مادها سمت غرب و شمال غربی را برگزیدند و نام خود را بر روی ان سرزمین نهادند و کشورشان را ماد یا ماذ یا به قول یونانی مدیا خواندند. پارتها در سوی شرق و شمال شرقی را برگزیدند و آنجا را به نام خود پارت یا به قول یونانیان پارتیا گفتند. سکاها در جاهای گوناگون از جمله کرانه شمالی و شمال غربی دریای خزر و قفقاز و سیستان پراکنده شدند و بلاخره نام خود را بر این سرزمین نهادند و آنجا را سگستان سجستان و سیستان(sayestan )نامیدند که بلاخره تبدیل شد به سیستان.پارسیان نیز در مهاجرت خود نخست در غرب و جنوب دریاچه شاهی یا ارومیه جایگزین شدند و سپس در حدود اوایل هزاره اول پیش از میلاد در پارسوماش یعنی حدود کوه های فرعی سلسله جبال بختیاری در مشرق شوشتر و پیرامون مسجد سلیمان فرمانروایی کوچک هخامنشیان را که تابع دولت ماد بود بنیاد نهادند و کم کم در خوزستان یا سغدیان و فارس که پرسیا می گفتند و کرمان پراکنده شدند و سپس شاهنشاهی بزرگی را تاسیس کردند سرزمینی که در این آب و خاک جدید به تصرف مادها درآمد شامل نواحی همدان و کرمانشاه و قزوین و اصفهان و ری و آذربایگان را ماد خرد می گفتند.مادها با آن کارهای بزرگ و تاریخی از برانداختن پادشاهی مقتدر آشور و تصرف نینوا و پیش رفتن تا سوریا و آسیای کوچک در جهان شهرت یافتند و آوازه ای پیدا کردند تا آنجا که حتی بعد از انقراض دولت آنها هنوز داریوش بزرگ را در تورات داریوش مادی نامیده است. پس بدین سان ملاحظه می شود که آذربایگان از آغاز تاریخش از رهگذر مردم و زبان حال بسی روشنی دارد و هیچ جای کشاکش و گفتگو درباره آنان نیست و این از مسلمات است که در آغاز تاریخ که کمابیش ۳ هزار سال بیشتر بوده مادها در آذربایگان و آن پیرامونها نشیمن داشته اند.کسانی که با تاریخ آشنا هستند نیک می دانند که تا ۲۰۰۰ سال پیش ترکان از این سرزمینها بسیار دور بودند و در آسیای صغیر می زیستند و این سخن بسیار بیهوده و عامیانه است که کسانی عنوان می کنند که آذربایگان از نخست سرزمین ترکان بوده است.این وضع آذربایگان در آغاز تاریخ و زمان مادان است.پس از آن به زمان هخامنشیان و اسکندر و سلوکیان و اشکانیان و سامانیان می رسیم و حال مردم این سرزمین را از دیده می گذرانیم. در هیچ یک از این دوره ها پیشامدی که دیگر شدن وضع مردم یا تغیر زبان آنها را دربرداشته باشد نمی یابیم. در زمان آلکساندر مقدونی پیشامدی در آذربایگان یا بهتر بگوییم ماد خرد (khord ) رخ داد که نشان نیکی از زبان مردم این سرزمین است و آن نام خود آذربایگان است. چنانکه گفته شد اینجا را ماه خرد می نامیدند ولی در یورش مقدونی ها به ایران زمین در ماه خرد آتورپات نامی از بومیان و آنها را از تحاجم بیگانگان محفوظ داشته است و فرمانروایی کوچکی بنیان نهاد که تا صد سال در خاندان او باقی ماند و سنگر ایرانیت گردید و بدین سبب این سرزمین به نام او و خاندانش آتورپاتکان نامیده شد یعنی جایگاه آتورپات و همان واژه است که کم کم آذربایگان یا آذربایجان گردید. در زمان اشکانیان کم کم ترکها از جانب شمال شرقی ایران زمین و مرزهای خراسان بزرگ به مرزهای ایران نزدیک شدند ولی با نیرومندی که اشکانیان داشتند نتوانستند به درون ایران در آیند و ما در تاریخ از چنین واقعه ای آگاهی نداریم.

در زمان ساسانیان شاید شاخه هایی از ترکها یا خزرها از راه شمال یعنی از دربند و قفقاز با ایران همسایگی پیدا کردند ولی هیچ نشانی از درآمد آنان به آذربایگان در دست نیست. احتمال این هست که در تاریخ دسته های کوچکی از آنان را پیدا کنیم که شاهان ساسانی مثل انوشیروان در جنگ اسیر یا اجیر کرده است و در اینجا و آنجا نشیمن داده باشند ولی این گونه دسته ها بزودی با مردم بومی درامیخته و از میان می روند و نشانی از خود باقی نمی گذارند.چنانکه تازیان نیز که عده شان هم خیلی بیشتر از آنها بود بکلی از بین رفته و اکنون عرب در ایران به آن صورت نداریم.پس از اسلام تاریخ آذربایگان از دیده نژاد و مردم و زبان ان بسیار روشنتر است و نوشته های تاریخ نویسان و جغرافی نگاران عرب صدر اسلام که در دست است نژاد و زبان مردم آذربایگان را جداگانه یاد کرده و انها را آذری یا الاذریه یا اذریه نامیده اند. ابن مقفع به نقل ابن ندیم همزه اصفهانی به نقل یاقوت و خوارزمی به زبان مردم اذربایگان بدون ذکر نام اشاره کردند و نیز واژه هایی از زبان مردم آذربایگان را در کتاب خود آورده اند پس از اینها یعقوبی در ۲۷۸ قمری در کتابش آذریه را به عنوان صفت در مورد مردم آذربایگان به کار برده سپس مسعودی که در ۳۱۴ قمری از تبریز دیدار کرده زبانهای ایرانی و پهلوی دری و آذری را ذکر کرده است که به نظر او ظاهرا مهمترین زبانها و گویش های ایرانی بودند.پس از همزه اصفهانی که زبان مردم آذربایجان را پهلوی می نامد ابواسحاق ابراهیم استخری است که از "مسالک و الممالک" در نیمه اول سده چهارم هجری صریحا زبان مردم آذربایگان را ایرانی و الفارسیه ذکر می کند. مولف بعدی ابوالقاسم محمد ابن حبقوق درگذشت بعد از ۳۷۸ همان مطلب استخری را بیان می کند. پس از او ابو عبدالله مقدسی در سده چهارم هجری از زبان مردم اذربایجان سخن گفته و می نویسد که زبانشان خوب نیست اما فارسی آنها مفهوم است و در جای دیگر می گوید زبان مردم آذربایگان بعضی دری است و بعضی پیچیده است. داستانی که سمعانی درباره ابوذکریا خطیب تبریزی در ۵۰۲ و استادش ابوالعری معری اورده است موید رواج زبان آذری در آذربایجان در سده پنجم و ششم است. حمدالله مستوفی در "نزهت القلوب" تالیف ۷۴۰ زبان زنجان و مراغه را پهلوی ذکر می کند و عبارتی از زبان مردم تبریز نقل می کند که یک عبارت ایرانی است. تا سده پنجم در همه کتابهایی که از زبان آذربایجان ذکر شده به جز بلاذری که یک کلمه از زبان به عنوان نمونه نقل کرده است و ان خان است خان به معنی کاروانسرا است متاسفانه دیگران نمونه ای به دست نداده اند. بنده اینجا تمام مواردی را که در کتابها و اشعار و غزلها و قصیده ها و رباعیها نمونه هایی از زبان آذری مختلف داده شده آورده بودم که برای اینکه سخنرانیم خیلی طولانی نشود و می ترسم خسته بکنم خانم ها و آقایان را آنها را اینجا حذف می کنم ولی در متن سخنرانی اگر چاپ شد خواهد آمد.
پس از یورش امیر تیمور به ایران و نفوذ و تسلط سلسله ترکان قراقوینلو از ۸۱۰ تا ۸۷۲ و آق قوینلو از ۸۷۲ تا ۹۰۸ زبان آذری سخت ترین آسیبها را دید و در برابر زبان ترکی اقوام ترک و تاتار یا قوزها و اقوزها(oghozha ) و اوشارها که افشارها باشند که در پیرامون شهرهای آذربایگان مستقر شده بودند به مرو عقب نشینی می کرد و رو به فراموشی می گذاشت. و این وضع در دوره صفویان که با ورود ترکمانهای مهاجر قزلباش و چیرگی و انبوهی آنها که شیعه بودند یعنی در واقع علی اللهی بودند و از خاندان صفوی هواخواهی می نمودند و بیشتر کارهای دولتی و لشکری به دست آنان و به زبان آنان انجام می گرفت شدت یافت و مردم شهرها یا تاجیکان از ترس جان مجبور شدند زبان ترکی را فراگیرند و محاورات خود را با این زبان انجام دهند. مدتها این دو زبان ادامه یافت تا رفته رفته آذری جای خود را به زبان اقوام مسلط داد و ازحدود سده ۱۱ و ۱۲ ترکی در تمام شهرهای آذربایگان رواج یافت و آذری به عنوان تاتی در تعدادی از روستاهای دوردست و کوهپایه های صعب العبور و دره هایی که پای ترکان بدان جا نرسیده هنوز به زبان اذری تکلم می کنند و از قبول ترکی امتناع می ورزند.

به هرحال این مطالب اشاره مختصری است به سیر تاریخی زبان مردم آذربایگان بود که نشان دمی دهد تا سده یازدهم هجری هنوز بیشتر مردم اذربایگان توجه فرمایید تا سده یازدهم هجری بیشتر مردم آذربایگان به ویژه تبریز به آذری سخن می گفتند و اینک بیش از ۴۰۰ سال نیست که زبان تحمیلی ترکی در این خطه رواج یافته است.اما مسئله ای که اغلب در این مورد مطرح است و دارد خلط مبحث های زیادی به عمل می آید چگونه ورود ترکان و زبان ترکی به آذربایگان است.از بررسی های دقیق تاریخی چنین به دست می آید ورود ترکان یا مختصر بگوییم اقوزان و سلجوقیان به آذربایگان در سده پنجم هجری صورت گرفته و پیش از آن هیچ نشانی از ترکان و زبان ترکی در این سرزمین مشهود نبوده است.زکی ولید که خود از معتصبان شمره می شود صراحتا می نویسد که در آن زمان به استثنای اراضی معدودی از شرق ایران هیچ ناحیه ای که ترکان در آن به طور دسته جمعی سکنا گزینند وجود نداشته است. زیرا آنچه هم که از خزرها و ترکان غوز از حوالی شمال قفقاز به آذربایگان داخل شده بودند در هرحال می توانند تنها گروه های ۱۰۰ نفری کم اهمیتی از اهالی بوده باشد


اما ورود غوزها یا ترکمانان به ایران بویژه آذربایگان از حادثه های مهم تاریخی است و این حادثه نه تنها از نظر تاریخی آذربایگان بلکه از نظر تاریخ همه ایران بسیار مهم است چه در مهمترین دوره مهاجرت ترکان به ایران که با آمدن سلجوقیان آغاز می شود این طائفه غوزها پیشاهنگان آنان بودند و ۳۰ سال کمابیش پیش از طغرل بیگ و برادرانش از جیحون بگذرند اینان در ایران پراگنده شده بودند و تا آجاکه می دانیم نخستین ترکانی بودند که بدین سوی خراسان رسیدند و پیش از اینان اگر ایلهایی از ترکان در ایران بودند در آن سوی جیحون و در خراسان و خوارزم بودند. این طایفه نیز از غوزها یا ترکمانان سلجوقی بودند ولی چون هنگامی که عده ای از آنان به نواحی آمدند عراقی نامیده می شدند و ابن اثیر هم آنها را بدین نام می خواند ما نیز اینها را بدین نام می خوانیم تا از دیگر غوزهای سلجوقی که به همراه طغرل و برادرانش از جیحون گذشتند باز شناخته شوند.دسته هایی از اینان در عراق و آذربایگان و ارمنستان و دیار بکر پراکنده می شوند و داستانشان در این سرزمین ها بسیار شگفت آور است زیرا آنها که یک مشت مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شمارشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شاید بیش از ۵۰ هزار تن نبود سالها سراسر این سرزمین ها را به لرزه درآورده بودند و هرکجا می رسیدند همچون سیل و اتش آنجا را فراگرفته و از تاراج و کشتار باز نمی ایستادند و کسی از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان را نداشت و تا طغرل بیگ و برادرانش به ایران نیامده و بنیاد پادشاهی سلجوقیان را ننهادند مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند. به طور خلاصه نخستین دسته غوزها که از جلو علاالدوله که به دستور سلطان محمود غزنوی می خواست آنها را گرفتار کرده و سرانشان را بکشد از اصفهان گریختند و به هرکجا که می رسیدند یغما می کردند تا به آذربایگان رسیدند این اولین ورود ترکان در پیش از ۴۱۰ هجری قمری است به آذربایگان که بعدا در ۲ و ۳ مرحله دیگر این ترکان غوز به آذربایگان وارد شدند. بنده دیگر از جزئیات مطلب صرف نظر می کنم.

به هر حال اینهاست خبری از درآمدن ترکان غوز به آذربایجان در دست داریم ولی این یک روی سکه است که آنها را بیشتر در تاریخها نوشته اند آنچه نانوشته مانده و توجه عمیق به آن نشده رفتار این طایفه وحشی با مردم بومی آذربایجان و عکس العمل آنهاست. در این مورد اگر این اصل را بپذیزیم که برخی از شاعران زبان گویای مردم عصر خود و بیانگر احساسات و عواطف اوضاع زمان هستند و اگر قطران تبریزی را از آن جمله شاعران بدانیم باید بگوییم که رفتار این غوزها و ترکان سلجوقی با مردم بومی آذربایجان که تاجیک یعنی ایرانی هستند بسیار بیدادگرانه و زورگویانه و رفتار غالب با مغلوب بوده است. اینکه بعضی ادعا می کنند که رفتار ترکان با مردم ایران همواره یک گونه همزیستی مسالمت آمیز بوده دروغ محض است و انکار حقایق می باشد. چنانکه شاعر آذربایگان در قصاید خود جا به جا از رفتار بیدادگرانه آنان ناله و شکایت می کنند و احساسات خود را به نحوی بر زبان می آورد. قطران از این طایفه تاراجگر و ستم پیشه و از امیران و سلطانهای سلجوقی از طغرل و دیگران و ملکشاه به شهری و جایی از آذربایگان باز می شده شاعر از آنجا فرار می کرده است....

سلاطین سلجوقی که بر اثر ترک تازیهای خود در ایران قدرتی به دست آورده بودند و کشور آباد و کهن و با فرهنگی خاص خویش ساخته بودند سیاتتشان بر این بود که ملوک الطوایفی را بر ایران برانداخته و خود بر سرتاسر ایران فرمان رانند بویژه که شهریاران و امیران بومی هم ایرانی بودند و هم از فرهنگ و تاریخ خود به سختی دفاع و از شاعران و سخنوران و دانشمندان ایرانی تیار حمایت می کردند. این شاعران و دانشمندان نیز در برابر ترکان مسلح به سود این شهریاران تبلیغ می کردند و یاد از خسروان گذشته ایران و تاریخ و فرهنگ کهن این مرز و بوم می نمودند واین بار مذاق ترکان بی تاریخ و فرهنگ خوش نیامد.....

در سده ششم که حدود یکصد و بیست از ورود ترکان غوز یا اوغوزها به ایران و آذربایگان می گذشت همجواری ترکان خوش نشین در کنار شهرها و روستاها با تاجیکان و لشکرکشی های بی امان سلجوقیان و وجود دربار آنها باعث نفوذ زبان ترکی در بعضی از نواحی ایران از جمله آذربایگان و عراق عجم و جبال گردید و طبقه جدید به وجود آورد که با اینکه ایرانی و تاجیک یا پهلوی زبان بودند به ۲ زبان ترکی و آذری سخن می گفتند. اینان در آن زمان ترک المش(olmosh ) ترک شده یا ترکیده یا به زبان ترکی سخنگو می گفتند. این سخن خیلی مهم است و من آن را با زحمت تمام از متون به دست آوردم: ترک المش وجود این اصطلاح بسیار گرانبها و قابل توجه است و نشان می دهد که آغاز ترکی زبان شدن بومیان تاجیک چگونه و از چه راه بوده است. جای شگفتی است که این اصطلاح بعدا از میان رفته یا به عمد از میان برده اند و تنها در چند جا از مکاتبات باقی مانده است از جمله در مجموعه الرسائل چاپ انجمن ملی....

وجود این عبارت نشان می دهد که طبقه جدید به غیر از ترک و تاجیک در شرف به وجود آمدن بوده که نسبتا تعداد آنان قابل توجه بوده است. با این همه کاملا روشن است که در آن زمانها ترکان و تاجیکان و ترک المش جدا از هم میزیستند و روش زندگانی و زبان و مکان آنها از هم جدا بوده است و اکثریت با پهلوی زبانان و اذری گویان بوده و ترکی زبانان تعداد زیادی نبوده و با نوشتن سر و کاری نداشتند زیرا درس خواندن و سواد داشتن را ننگ و عار می دانستند و آن را کار تاجیکان می پنداشتند. و حتی پادشاهان و امیران اغلب بی سواد بودند و حتی از نوشتن نام خودشان هم عاجز بودند. به همین جهت اینک از خط و ربط و نوشته و نوع زبان آنها به کلی بی خبریم. در اینجا بسیار بجاست از موضوع خدعه آمیزی که درباره خاکهای بسیار بر چشم ها پاشیده شده و سخنان باطل و نافهمانه و مغرضانه درباره اش گفته و نوشته شده است پرده برداریم و نشان دهیم که جاعلان مغرض چگونه تاریخ می سازند و چگونه بر مردم آذربایگان تاریخ می تراشند و شرم از دروغ های خودشان نمی کنند. داستان این فریب بزرگ که از آن سخن خواهیم گفت از حدود ۱۵۰ سال پیش آغاز می شود و آن درباره مجموعه ای از ۱۲ داستان مربوط به قوم اوغوز یا تاتار است که عاشق ها یا اورازان به صورت دستکی (دفتر و دستک می گوییم) چیزهایی یادداشت می کردند می گویند نسخه ای از این دستک که به زبان اغوزی(oghozi ) نوشته شده و نامش اغوزنامه است نخستین بار در کتابخانه سلطنتی آلمان به دست آمده است و باز برای نخستین بار بارتولد در کاتالوگ آن کتابخانه به آن برخورده و باز یادشده که در سده ۱۵ میلادی این کتابچه به کتابخانه احمد پاشا وارد شد و فیلچر بر مبنای همین تاریخ این دستنوشت را از آثار و مواد سده پانزدهم شمرده است. پس از آن رونوشتی از آن در سده نوزدهم تهیه شده که در کتابخانه برلین است و نخستین بار پیپس درباره برخی از این داستانها تحقیق کرده و بعد از آن پروفسور نولد که در سال ۱۸۵۹ تمام آن دستنوشت را نسخه برداشته و ترجمه کرده (اما) چون قسمت مهم آن را نتوانسته بود بخواند بنابراین چاپ نشد. سپس بارتولد در ۱۸۹۴ ترجمه این اثر را به روسی در مطبوعات روسیه چاپ کرد و باعث شروع یک رشته مباحث در مورد این داستانها گردید. به هرحال از نام و عنوان این مجموعه پیداست که چیست و به زبان کدام طایفه نوشته شده ولی در ۵۰ سال اخیر عالمل و عامدا از عنوان کردن نام اصلی آن خودداری کرده و آن کتاب دده قورقورد نامیدند زیرا در زیر این نام بهتر و آسانتر می توانند ذهنها را گمراه کنند و مقصود و منظور خود را پیش ببرند و آن را به عنوان سندی گرانبها از آثار قدیم و کهن ادبیات ملی آذربایجان وانمود کنند. گردآورنده یا سراینده این داستانها را به مردی با الهامات غیبی و پیری داننده و شاعری نوازنده به نام دده قورقود نسبت داده اند که گاهی بلکه اغلب اوقات خود او نیز نقشی در این داستانها بر عهده دارد و به هنگام سختی همچون سیمرغ مشکل گشایی می کند....اما جای شگفتی است که دده قورقود خود در میان غزها نمی زیسته و از جای دیگر به میان آنها می آمده. او از اورازان ها یعنی نوازندگان و سرایندگان دوره گرد بود که امروز به آنان عاشق می گویند و در آذربایجان و ارمنستان و بخشی از ترکیه بسیار شناخته شده و معروف اند. در اینجا از فرصت استفاده می کنیم و یاد آوری می کنم که لفظ اوزان که بسیار می کوشند آن را واژه ترکی وانمود نمایند ریشه ایرانی و فارسی دارد. این واژه پارتی است که تغییر صورت داده و باقی مانده است. این لفظ در فارسی گوسان گفته می شده که در کتاب ویس و رامین به آن اشاره شده است.در آنجا می گوید:

سرودی گفت گوسان نائین در او پوشیده حال ویس و رامین.

یا در جای دیگر:

نشسته گرد رامینش برابر به پیش دام گوسان نواگر


مبنایی هم در یک شعر از گوسان ها اسم برده و سپس این کلمه به همین صورت به زبان ارمنی راه یافته و شاعران و نوازندگان در ارمنستان و گرجستان هم گوسان نامیده شدند و بسیار طرف نرت و لعن کشیشان ارمنی مسیحی بوده اند و در این باره خانم ویس تحقیقات بسیار دانشمندانه ای کرده که چاپ شده است. واژه گوسان بعدا به صورتهای جوسان( گ فارسی به ج تبدیل شده) و بعد یوسان شده و بالاخره به صورت اوزان در آمده و اینک در ترکیه مستعمل است...

گذشته از اینها در متن داستانها و افسانه ها و واژه هایی به کار رفته که به هیچ وجهه نمی توان آنها را از سده ۵ هجری که ادعا می شود داستانها مربوط به آن عهد و زمان است دانست. قبلا واژه پیلون که به معنی ردا و شنل کشیشان ارمنی است و اصل آن یونانی است و شاهکار که واژه روسی جدید است به معنی کلاه یا اصطلاح نایب به معنی یک منصب نظامی که بسیار جدیدتر است یا تشبیه سرهای بریده شده در میدان جنگ به توپ و نام بردن از شهر آمر یا دیار بکر به صورت فعلی که صورت این نام در کتابهای سده های ۹و ۱۰ است همه حاکی از جدید بودن این داستانهاست. در مقدمه این کتاب برای دوام و بقای دولت عثمانی دعا می شود ولی شگفت است که مغرضین چون وجود این دعاها را با ادعاهای خودشان مغایر می یا بند استدلال می کنند که این مقدمه مربوط به داستانها و زمان وقوع آنها نیست...مردی که ادعای تحقیق و تفحص دارد و سالها پیش کتاب اغوزنامه را در روزنامه آذربایجان فرقه دموکراتیک پیشه وری به چاپ رسانیده...از جمله در تحقیقات عمیقش نکته ای را مورد مداقه قرار داده که فقط برای رفع خستگی حضار محترم آن را شرح می دهم.

کسانی که عاشق ها و نوازندگان دوره گرد را در آذربایگان و ارمنستان و ترکیه دیده اند می دانند که آنها در آغاز سرودن داستانها و نوازندگی خود برای اینکه حاضران را وادار به سکوت و توجه به خود نمایند خطاب بهشخص بزرگ یا خانی که در مجلس حاضر است کرده با صدای بلند و کشیده می گویند:خانم هی خانم هی. کسانی که به زبان ترکی آشنایی دارند و می دانند کضمیر ملکی در آن زبان مانند زبان فارسی میم است مانند: آتام پدرام آنان مادرم اقلوم پسرم و خانم یعنی خان من و هی نیز از اصوات ندا مانند ای و هان است.بدین صورت عبارت خانم هی در آغاز این داستانها به معنای ((ای خان گوش دار بشنو است)) ولی آقای محقق این خانم هی را نام بانویی تصور کرده و می گوید:خانم هی که یک زن عاقل و دنیا دیده بوده..و به خانم هی سخنان پر معنی نسبت داده است!!!...

جای شگفتی است که چنین کسی با این ادراک ناقص و ضعیف با چاپ پی در پی این داستانها و رساله های دیگر برای سرزمین مقدس و مردم با فرهنگ و میهن دوست آذربایگان تکلیف و سرنوشت تعیین می کند و برای آنان تاریخ و ادبیات پدید می آورد و از ریشه ها گفتگو می کند. سخن در این باره بسیار است و ما آن را کوتاه می کنیم و به جا و زمان دیگر وا می گذاریم.

بدین سان سده های ۵ و ۶ با تسلط این ترکان جایگیر و تازه وارد و یغماگر پی در پی می گذشت و ترکان مسلط تر و نیرومند تر و تاجیکان ناتوانتر و زیر دست تر می شدند و عوامل مخرب اجتماعی و فساد اخلاق و پرداختن به خرافات و کارهای بیهوده و تسلط آخوندهای قشری...این تضعیف و زیر دستی و ناتوانی را تشدید می کرد و عنصر ایرانی در زیر سم ستوران غالب پایمال می گردید. در این مورد استاد ذبیح الله صفا که یادش بخیر باد خوب می گوید که ((تسلط ترکان بر ایران نتایج گوناگون داشت و موجب تغییرات عظیمی در اصول و عقاید سیاسی و اجتماعی ایرانیان شد و بسیاری از آداب قدیم را دگرگون ساخت.)) ترکان نو مسلمان در تعصب و سختگیری نسبت به عقاید و آراء مذهبی و طرفداری از نحله ای معین از مسلمین پیش افتادند و این تسلط تا عهد حمله مغول روز به روز در تزاید بود. ترکمانان سلجوقی و بعد از آنان غلامان ترک خوارزمیان در طول یک قرن و نیم دمار از روزگار عراقیان در آوردند و مردم این قسمت ثروتمند را به خاک سیاه نشاندند. پس از حمله مغولان به این سرزمین و فجایع تاریخی هولناک که در این آب و خاک رخ داد ترکان که خود را در میان ایرانیان پاک نژاد بیگانه می دیدند خود را به مغولان بستند و اظهار هم نژادی و کیشی کردند و در کشتار و غارت و چپاول و بیدادگریهای مغولان شریک گردیدند و کردند آنچه نمی بایست کرد. اغلب ستمگریهای مغولان در این دوره با راهنمایی و تحریفها و فتنه انگیزیها ترکان که به ایرانیان به چشم دشمن می نگریستند انجام می گرفته است.....

آذربایگان یا بهتر بگوییم بخشی از بر ایران در یک دوره ۲۰۰ ساله میان سده های ۸ و ۱۱ دگرگونیهای شگفتی را می گذراند. در این دوره تیره هایی از بازمانده های غزها پیشین و ترکمانهای آق قوینلو و قراقوینلو از سرزمین دیار بکر و شرق کشور عثمانی کم کم رخت به سوی آذربایگان کشیده در این سرزمین پر مرتع و همدان کاشان قم و .. جا خوش کرده و بنیاد پادشاهی بنا فرمودند و موقعی فرمانروایی سر تا سر ایران را در دست گرفتند. و از سویی دیگر به روایتی امیر تیمور در بازگشت از یورش خود به کشور عثمانی گروهی از ترکمانان را به اسارت می گیرد و همراه خود به سمرقند می برد اما سر راه خود وقتی به اردبیل می رسد آنان را بنا به خواهش خواهرش شیخ علی صفوی مرشد صفویان به او می بخشد و این طایفه که ترکمانان روملو نامیده می شدند و در پیرامون اردبیل مستقر شدند از همان زمان هوادار سخت خاندان صفوی که در کسوت تصوف بودند شدند و در عالم صوفی گری صفویان را مرشد کامل خود دانستند و سپس کوشیدند و خاندان صفوی را به سلطنت ایران رسانیدند. در دوره پادشاهی صفویان چون فرماندهی سپاهیان و کارهای اداری را ترکان در دست داشتند کشاکشهای نهان و آشکار بر سر قدرت و حکومت و تسلط بر اراده شاه میان آنان وجود داشت که متاسفانه همه این هم چشمیها و کشاکشها سرانجام به زبان مردم بومی آذربایگان و ایرانیان انجامید.این شتر چرانان و چوپانان کوچ نشین که در آغاز کار در بیرون شهرها در دشتها بیابانها و مرتع ها دنبال گوسفند و شترهای خود بودند و دور از زندگی شهرنشینی در چادر و آلاچیق های خود می زیستند و گاه به گاه برای داد و ستد و مبادله کالا و خرید نیازهای خود به بازارها و شهرها می آمدند جز به چشم آز و تاراج و چپاول به شهرها و شهرنشینان نمی نگریستند. سپس که بر اثر انبوهی و جنگاوری جزو سپاهیان در آمدند و سرانشان امیر و سردار گردیدند و با پادشاهان و بزرگان ایران زمین همنشین شدند و به شهرها راه یافتند دارای خانه و باغ و دارایی گردیدند و چون فرهنگ شهرنشینی نداشتند و زندگانیشان از شهریان و تاجیکان جدا و متفاوت بود ساختار شهرها و زندگانی مردم شهر نشین را در هم ریختند آداب و رسوم زبان و جهان بینی آنان را دگرگون کردند و مردم اینها بر اثر تعصب سختی که در نژاد و همخونی داشتند جز از سران خود از هیچ کس دیگر فرمان نمی بردند....در این دوره پر مصائب چون اداره کشور و جنگ و صلح و کارهای درباری به دست ترکمانها و تکلوها اوستاجلوها شاملوها و بسیاری لوهای دیگر بناچار مجالی برای اظهار وجود مردم بومی و تاجیکان باز نمی داند. به طور کلی دخالت در سیاسیت و سپاهیگری و شمشیر زنی و سواری و پوشیدن جنگ افزار برای تاجیکان و غیر ترکها غدغن بود. اجازه نمی دادند یک تاجیک یا ایرانی حمل اسلحه کند. اینها را ما فراموش کرده ایم. دولت صفوی چون از آغاز کار خود با دست این طایفه و ایلهای ترک نژاد مهاجر بنیان یافته بود در همه حال و در لشکرکشیها و جنگها بویژه در نبرد با دولت نیرومندی چون عثمانی که دارای ارتش منظم و تعلیم دیده و تربیت یافته با جنگ افزارهای نوین و گرم بود به علت نداشتن ارتش منظم دائمی همواره دست به دامن این ایلها و عشیره ها می شد و بناچار می کوشید از هر راه که باشد دل سران ایلها را به دست آورده و امتیازهای فراوانی به آنها بدهد و اگر هم نمی خواستند جز این نمی توانستند. در این وضع و حال اگر شهریار صفوی جوان دلیر و توانایی همچون شاه اسماعیل بود این ایلها همه همدست و یکدل بودند و در پیروی از فرمان مرشد کامل یعنی پادشاه صفوی سر از پا نمی شناختند ولی اگر پادشاه مردی بی عرضه کم سال و ناتوان مانند سلطان محمد خدابنده نابینا بود شاه بازیچه دست سران این ایلها می شد و گاه ترکمانهای تکلو و شاملو و غیره اداره کشور را در دست خود گرفته و با بی اعتنایی به شاه و بی پروایی به مردم هرچه دلخواهشان بود انجام می دادند. و هرگاه یکی از اینها بر مزاج شاه و دربار چیره در می آمد و مسلط می شد ایلهای رقیب به مخالفت و رقابت و دشمنی و ستیزه جویی بر می خواستند و به بهانه های گوناگون کشاکش راه انداخته و کار را به جنگ و پیکار می کشاندند. این مشت مردم بیگانه که از جاهای دور دست در پی گوسفندان و استران خود بدین سرزمین راه یافته و به زور شمشیر و زورگویی بر مردم خیمه زده بودند هیچ گونه دلبستگی به این آب و خاک و مردم و تاریخ و فرهنگ و افتخارات اینجا نداشتند....

خطر جدی و ژرف نفوذ ترکمانهای قزلباش را در دوره صفوی تنها یک بانوی دلیر و هوشمند تاجیک و مازندرانی دریافته بود که متاسفانه جان خود را بر سر این کار و دریافت خود گذاشت و آن ملکه سلطان محمد خدابنده مادر شاه عباس به نام خیر النسا بیگم بود. این بانو مطلب مفصل است با قزلباش ها ضدیت می کرد و می خواست دوباره تاجیکان را بر سر کار آورد ولی اینها توطئه کردند و بالاخره ریختند در قصرش گلویش را فشردند و او را کشتند او گفت: اگر این بی ادبی از سوی قزلباش ها سر می زند هیچ مانعی ندارد من اول به خدا می سپارم خون خودم را و بعد چهار شاهزاده پسر دارم آنها حتما تقاص من را خواهند گرفت که شاه عباس بر همان منظور و همان وصیت مادرش بود که ـــ البته اول ضعیف بود و هیچ اقدامی نکرد ــ بعد که قوی شد دست قزلباش ها را از حکومت و دولت کوتاه کرد و عده ای به نام شاهسون را روی کار آورد. از داستان این بانو یا شیرزن می گذرم که شوهرش را هم به نام شیخ سلمان یا میرزا سلمان که او هم مازندرانی بود و در این کارها با خیرالنسا مشارکت داشت او را هم تمام اموالش را تاراج کردند و سوزاندند و خودش را کشتند.در این مورد در تاریخ صفویه مطالب زیادی و داستانهای شیرینی هست. آنچه در اینجا برای مثال یاد کردم نمونه ای بود از کشاکشهای آشکار و نهان قزلباش ها با بومیان کشور که به زور شمشیر و فتنه بر آنان چیره شده بودند تازه این حال و رفتار با همسر پادشاه و وزیر دولت بود خود آشکار است که با مردم خرده پا و شهری و روستایی چه رفتاری داشتند.
به هر حال در این سالهای شوم و سیاه تاریخ آذربایگان و تبریز بود که عنصر ایرانی این سرزمین بکلی دستش از حکومت و فرمانروایی و کشورداری و سپاهیگری کوتاه شد و قدرت و حکومت و سیاست و اداره کشور به دست سران ایلهای قزلباش و تیره های ترکمان ترک زبان افتاد که بر سر چاییدن و غارت هست و نیست مردم و به یغما بردن دسترنج و دارایی آنان با یکدیگر به رقابت و پیکار برخاسته بودند....و چون در آن زمانهای پرشور و شر بیشتر کارهای حکومتی و لشکری و اردو با زبان ترکی انجام می یافت مردم به ناچار این زبان را فرا گرفتند و زبان خودشان یعنی آذری که یکی از شاخه های زبان ایرانی است و یکی از کهن ترین زبانهای که مردم آذربایگان بدان سخن می گفتند رفته رفته ناتوان گردید....یکی از عوامل و جنبه های مهم و بسیار موثری که متاسفانه به آن کم توجه شده است ولی در پیشرفت و فراموش شدن زبان آذری و رواج ترکی در آذربایگان بسیار موثر و کارگر بوده مسئله تحمیل مذهب و تعصب ورزی ها در این خصوص بود.... از عوامل دیگر جنگهای عثمانی است که باز از آنها صرف نظر می کنیم. چون این جنگها خیلی طولانی بود و بارها و بارها لشکرکشیها منجر به این شد که لشکر عثمانی و سلاطین عثمانی داخل تبریز ششدند و آخرین بار ۲۰ سال در تبریز ماندند و همه اینها به ضرر زبان آذری تمام شد. بعد از ۲۰ سال بود که شاه عباس آنها را از تبریز بیرون کرد. دوباره تبریز پر و خالی شده است: یک بار تمام تبریزیهایی که دستشان به دهنشان می رسید به قزوین مهاجرت کردند و یک بار به اصفهان. می دانید که در تبریز محله ای است به نام محله تبریزها که صائب تبریزی هم از همان محله است.. در واقع تمام تبریزیهای متعین از تبریز مهاجرت کردند و هیچ وقت هم باز نگشتند بنابراین باید دانست که آذربایگانی ها ترک نیستند و من از همه دوستان خانمها و آقایان خواهش می کنم که رعایت این نکته را بفرمایید. به آذربایگانی ها و تبریزیان ترک نگویند. ترک ها در ترکیه اند. ترک زبان بله اما ترکها در آنجا هستند ما ترک نیستیم. نژادمان تغییر نکرده است. بر اثر این عوامل زبانمان تغییر کرده است. کلمه ترک را مطلقا به کار نبرید. آذربایگانی ها ترک نیستند بلکه ایرانیان ترک زبانند و اگر زبان آنان بر اثر پیشامدهای تاریخی و اجتماعی ترکی شده است هیچ مدخلیتی در ملیت و نژاد آنان ندارد. حال اگر کسان کج فکری از مردم اردبیل یا تبریز یا از بازمانده های جرثومه های فساد و خشونت در ارسباران و غیره شباهتی از حیث قیافه یا صورت و سیرت خود با این اغزها و ترکمانها می بینند یا اعمال و کردارشان را با اعمال و کردار آنان یکسان می دانند و مردم آذربایگان را از زمان کوروش و داریوش ترک می شمارند ـــ نوشته اند این را ـــ و می خواهند ملیت و فرهنگ و تمدن کهنسال و غنی این سرزمین را به دم اسبان آن کوچ نشینان بیابان گرد و بی فرهنگ ببندند ما را با آنان سخنی نیست. مختارند ولی حق ندارند برای کل مردم آذربایگان تکلیف و سرنوشت تعیین کنند و برای آنان تاریخ جعل کنند و ادبیات و زبان پدید آورند و با پاشیدن خاک در چشمها و سوءاستفاده از نا آگاهیهای مردم از سرگذشتها و پیشامدهای تاریخی و اجتماعی شان بخواهند دریافتهای ناقص و مغرضانه خود را بر مردم آذربایگان تحمیل کنند. چنانکه روشن شد بی گمان زبان تحمیلی ترکی در آذربایگان بیشتز از ۴۰۰ سال سابقه ندارد. بنده این را می گویم و از عهده اش هم بر می آیم. و مردم آنجا باید بکوشند این زبان عاریتی را از خود دور سازند و جز به زبان فارسی و ایرانی سخن نگویند

Borna66
09-14-2009, 12:03 AM
پارسي باستان و قدمت آن


دکتر محمد معین


زبان ايرانيان دوره هخامنشي موسوم است به فرس قديم يا فرس هخامنشي يا پارسي باستان . اين زبان با زبان سانسکريت يعني زباني که کتب مقدس برهمنان هند بدان نوشته شده‚ از طرفي و از طرف ديگر با زبان اوستايي مشابه و هر سه از يک ريشه منشعب شده اند.
مهمترين مدارکي که از زبان پارسي باستان در دست است‚ کتيبه هاي هخامنشي است که از عهد کوروش بزرگ به بعد بر صخرهها و سينه کوههابا حروف ميخي نوشته شده است. از اين کتيبه ها در حدود پانصد لغت به زبان پارسي باستان استخراج ميشود.
علاوه بر کتيبه ها تعدادي مهر و ظروف به دست آمده که بر آنها نيز کلماتي منقوش است. پس از کتيبه ها و مهرهاي عهد هخامنشي‚ منبع ديگري براي آشنا شدن با لغات پارسي باستان هست‚ ولي در اهميت به درجه منبع اولين ميرسد. توضيح آنکه مورخان يوناني بعض اساميلاخاص را طوري ضبط کرده اند که بسيار کم تصحيف شده‚ و با در نظر گرفتن اين نکته که يونانيان اواخر کلمات پارسي باستان را چگونه تغيير ميداده اند‚ و کدام حرف پارسي به کدام حرف يوناني تبديل مييابد‚ به آساني ميتوان پي برد که اين اسامي به پارسي باستان چه بوده‚ وچون اسامي خاص در بعض موارد ترکيبي است يعني يک اسم عام با اسمي ديگر يا با فعل و يا صفتي ترکيب شده‚ از اين نوع اسامي هم لغاتي به دست ميآيد‚ مثلا اسم سردار پارسي را که در جنگ گرانيکوس با اسکندر نبرد کرد‚ برخي از مورخان يوناني Spithradates نوشته اند‚ و چون يونانيان ث پارسي باستان را با th الفباي خود تطبيق کرده‚
و اسم مزبور را با آن نوشته اند‚ بي شک ميتوان گفت که اين اسم در پارسي باستان Spithradataبوده‚ يعني داده سپهر و سپهر را به زبان پارسي باستان Spithra مي نوشته اند. چنانکه مهر را Mithra ميثره مي نوشته اند. اين نوع اسامي خاص که يونانيان تقريبا صحيح ضبط کرده اند‚ و از آن ميتوان لغاتي به دست آورد‚ کم نيست. و نيز چنين است کلمه Staspesکه يوناني شده Sataspa پارسي باستان ميباشد‚ و به زبان امروزي صد اسب گوييم.بنابراين از دو اسم مزبور دو لغت به دست ميآيد که در کتيبه ها نيستSpithra به معني سپهر و Sat به معني صد.
پيداست که اين کار را در هر مورد نميتوان کرد زيرا بعض اسامي به قدري تصحيف شده که تصحيح آن ممکن نيست‚ و در مواردي هم که اصل لغت راميتوان پيدا کرد‚ بايد املاء کلمه مصحف را در زبان يوناني در نظر گرفت‚زيرا اسامي ايرانيان قديم که در نوشته هاي مورخان يوناني ديده ميشود‚تغيير کرده بعد به زبانهاي ديگر اروپايي رفته و باز تغيير يافته است. خلاصه آنکه با رعايت نکات فوق در برخي از موارد ميتوان به مقصود رسيد.
آيا پارسي باستان‚ زبان محاوره دربار و مردم عهد هخامنشي بوده يا زبان مستعمل در فرمانها و کتيبه ها؟اگر چه پاسخ قطعي به اين سوال نميتوان داد‚ ولي چون در کتيبه هاي پادشاهان هخامنشي‚ مخصوصا آخرين آنان‚اشتباهات دستوري يافته اند‚ دانشمندان فن چنين استنباط ميکنند که اين زبان در عصر هخامنشيان هم کهنه شده بود و آن را بر طبق معمول در بيانيه هاي رسمي به کار ميبرده اند‚ و چون زبان محاوره و کتابهاي عادي ساده تر بود همه اين زبان را کاملا نميدانستند‚ بنابراين غلطهاي مذکور ناشي از خطاي دبيران دفتر خانه هاست. اين استنباط را بعضي قرائن تاييد ميکنند‚ زيرامي بينيم که برخي از نامهاي خاص چنانکه در کتيبه ها ضبط شده با آنچه که معاصران آنان ضبط کرده اند‚ تفاوت دارد‚ مثلا اسم داريوش در کتيبه هاDarayavaush است در صورتي که در تورات Daryush و يونانيان آن راDaryos ضبط کرده اند مخرج شين در زبان يوناني نبود و آن را بدل به سين ميکردند و نيز اردشير را در کتيبه ها Artaxshathraنوشته اند‚ ولي کتزياس مورخ يوناني نام دو تن از رجال درباري را Artasiras نوشته است‚ و اگربه جاي سين‚ شين بگذاريم و سين آخري را هم که يوناني است حذف کنيم Artashiraيا Artashira ميشود و معلوم است هر دو ساده تر از ارتخشتره و بهزبان امروزي ما نزديکتر است.
در هرحال بعضي از زبان شناسان عقيده دارند که در دوره هخامنشيان مخصوصا در اواخر آن عهد به همان زبان پهلوي يا به زباني که بسيار بدان نزديک بوده سخن ميرانده اند‚ و پارسي باستان چنانکه در کتيبه ها به کارمي رفته‚ در شرف احتضار بوده است .
با وجود اين‚ قراين ديگر ميرساند که زبان ادبي آن عصر همان زبان پارسي باستان است که بدان اشعار‚ سرودها‚ فرمانها‚ وقايع و نامه ها و غيره راميگفته اند و مي نوشته اند.

آثار هخامنشي به زبان پارسي باستان کتيبه هاي پادشاهان هخامنشي به خط ميخي هخامنشي نوشته شده است. از اين پادشاهان کتيبه هايي به جا مانده:
اريارمنه‚ ارشامه‚ کوروش بزرگ -داريوش بزرگ- خشيارشا - اردشير - اردشير دوم - اردشير سوم – بيشتر اين نوشته ها در بدنه کوه يا ديوارهاي کوشکها و ستونها نقش شده‚ از جمله کوه بغستان بيستون و الوند و وان ارمنستان و شوش و تخت جمشيد و تنگه سوئز مصر و جز اينها‚ و نيز چند نگين و مهر که داراي نامهايي است وچند ظرف که به چهار خط پارسي باستان‚ عيلامي‚ بابلي و تصويري منقوش است. چند سال پيش نيز الواح زرين و سيمين در تخت جمشيد و همدان به دست آمده است. اين سنگنبشته ها و لوحه ها غالبا به سه زبان و خط است: نخست بهزبان پارسي باستان‚ ديگر به زبان عيلامي و ديگر به زبان بابلي که با زبان آشوري فقط تفاوت لهجه دارد . اين دو زبان اخير که ترجمه کتيبه پارسي است‚هريک به خط ميخي مخصوص به خود نوشته شده است.
__________________

Borna66
09-14-2009, 03:59 AM
این هم نوشتاری درباره زبان تالشی برای مطالعه بیشتر :

زبان باستانی تالشی و فرهنگ کهن ایرانی این منطقه


گفتگو ي شهرام آزموده با علي عبدلي


شكي نيست كه هر كس بخواهد درباره تالش تحقيق كند از جمله آثاري كه بايد به آن مراجعه نمايد ، آثار دكتر علي عبدلي است . علي عبدلي بيش از سه دهه است كه درباره تالش مي نويسد و پژوهش مي كند . آغاز كارش به اوايل دهه پنجاه مي رسد . همكاري با مطبوعات آن زمان و پيوستن به زمره نويسندگان راديو گيلان از جمله كارهاي ابتداي دوران فعاليت او به شمار مي ايد . بعدها با پرداختن به تاتها و تالشها، علاوه بر چاپ مقالات متعدد در مطبوعات ، روزنامه نگاري ، اجراي پروژه هاي تحقيقي ، شركت و سخنراني در همايش هاي ايران شناسي ، همكاري در ساخت فيلم هاي مستند مربوط به تالش و…؛ به تاليف اثاري پرداخت كه تاكنون چهارده عنوان از ان منتشر شده است . دوازده كتاب مربوط به تالش و تات و دو مجموعه شعر كه در هر كدام شعر هاي تالشي هم ديده مي شود.
فعاليتهايي كه اين پژوهشگر در طول دوران پژوهشي اش انجام داده اورا معروف ترين فرد در عرصه پژوهشهاي تالش شناسي ايران نموده است . او چند سال قبل موفق به دريافت دكتراي افتخاري از آكادمي ملي جمهوري آذربايجان شد و در ايران نيز بارها به عنوان محقق برگزيده مورد تقدير قرار گرفته و در سال 1383 نيز جايزه ادبي دكتر محمد معين به ايشان اعطاء شد. با توجه به فعالتيهاي گسترده او در زمينه هاي مختلف تالش پژوهي همچون فرهنگ عامه ، تاريخ ، موسيقي ، زبان شناسي ، شعر ، تصحيح و ترجمه و… گفتگو با ايشان ايجاب مي كرد كه به جنبه هاي خاصي توجه شود و بقيه جنبه هاي كاري او به زماني ديگر واكذاشته شود ، با اينكه در اينجا به مقوله مهم كارهاي او يعني پژوهش در زمينه تاريخ تالش پرداختيم . اما سعي كرده ايم كه به جنبه هاي گوناگون ديگر هم توجهي بشود .
آنچه درزير مي آيد نتيجه بيش از دو ساعت گفتگو است كه در دو يا سه شماره نشريه تقديم شما مي شود . مهم تر اينكه اين گفتگو بهانه اي شد كه به ايشان خدا قوتي هم گفته باشيم . (شهرام آزموده )

ü آقاي عبدلي شما كارهاي مختلفي درباره تالش انجام داده ايد .تاكنون چهارده كتاب از شما به چاپ رسيده است بي ترديد همچنان سرگرم پژوهش و نوشتن هستيد . به عنوان پرسش اول مي خواهم از كارهايي كه در دست چاپ داريد يا آماده چاپ هستند برايمان بگوييد ؟
ج : كارهايي را كه اكنون با آنها سرگرم هستم سه چهار عنواني هستند . پژوهش تاتها » و يك ترجمه به نام « ترانه هاي مردم و نغمه هاي شادي » به دو ناشر داده شده و اين قول را داده اند كه قبل از نمايشگاه سال 1385آنهارا منتشر بكنند . كارهايي هم كه هنوز ناشري ندارند ويا اصلاً به جايي ارائه نشده اند يكي جلد دوم «تالشان كيستند » ، دومي كه از نظر من اهميت بيشتري دارد و مرتب هم در حال بازنگري ويرايش آن هستم، كتاب « تاريخ تالش » از دورترين زمانها تا نهضت جنگل است . كتاب ديگري هم دارم به نام « ماه و مه » كه مجموعه اي از تجربيات ادبي بنده در زمينه شعر و شاعري به زبانهاي فارسي و تالشي و تاتي در ان گرد آمده و منتظرم كه ناشري براي چاپش پيدا شود . كارهاي ديگري هم دارم ولي چون هنوز در بين راه تاليف هستند بهتر است از آنها نام نبريم .

ü به نظرشما پرداختن به كدام بحث در تحقيقات مربوط به تالش اهميت دارد ؟ مباحث تاريخي ، جغرافيايي ، باستان شناختي زبان يا …؟ چرا ؟

ج : براي شناخت قوم بزرگي مانند تالش كه مدت هاي طولاني مورد بي توجهي و حتي در بعضي دوره ها در معرض فشار و سركوب شديد بوده است و ما هنوز نتوانسته ايم شناخت لازم را درباره اش به دست آوريم ؛ حد و مرزي نمي توان قايل شد. يعني اينكه از كجا شروع كنيم يا به كجاها بيشتر توجه نماييم.. هر كس با هر تخصص و توانايي علمي كه داشته باشد و بتواند گوشه اي از اين كار بزرگ را بگيرد و به پيش ببرد قطعاً خدمت كرده است . مهم نيست كه اين خدمت در كدام بخش از مباحث تالش شناسي انجام مي گيرد . ولي به طور كلي چون بايد در هر كاري اولويت بندي هايي بشود ؛ اگر بخواهيم در تالش شناسي هم چنين اولويت هايي را در نظر بگيريم ؛ فكر مي كنم دو مقوله مهم وجود دارد كه اولين ان تاريخ است . چون اگر تاريخ و گذشته خود را نشناسيم به هويت وريشه هاي خود پي نبرده ايم. و آن چراغي را كه بايد به آينده پرتو بيفكند و راه ما را روشن بكند، بر نيفروخته ايم . زيرا مي دانيم كه گذشته چراغ راه آينده است .ما اول بايد گذشته مان را بشناسيم تا براي امروزمان برنامه ريزي كنيم و فرداي بهتر را بسازيم .
مقوله مهم دوم زبان تالشي است . اين زبان اهميت بسياري در گروه زبانهاي ايراني دارد و بايد از جهات مختلف مورد بررسي قرار گيرد، ما بايد به طور اخص آن را بيشتر بشناسيم و ارتباطش را با شاخه هاي مختف گروه زبانهاي ايراني بدانيم و ادبياتي كه با اين زبان به وجود آمده بشناسيم .
مسأله مهم تر ماندگاري اين زبان است كه رابطه مستقيم با هويت تالشان دارد. بي ترديداگر روزي زبان تالشي از بين برود از تالش فقط نامي باقي خواهد ماند . اگر بخواهيم از يك قوم ياد بكنيم و اركان هويت آن را بر شمريم ، آن اركان بر اساس تعاريف علمي موجود عبارت خواهد بود از تاريخ مشترك , سرزمين مشترك ، ريشه هاي فرهنگي مشترك و بالاخره در رأس همه اينها زبان آن قوم قرار مي گيرد و لذا زبان تالشي برابر است با هويت تالشان . برابر است با ماندگاري اين قوم در صفحه روزگار. پس اين دو موضوع در مباحث تالش شناسي بيش از همه چيز اهميت دارد

ü شما اهميت بيشتري براي تاريخ و زبان قائل شديد. هر چند اين دو موضوعي نسبتاً متفاوت هستند . البته تاريخ زبان ما مي تواند تاريخ ما هم باشد . اما در اين دو موضوع آثار مكتوب زيادي نداريم و اين خود مشكلاتي براي زبان شناسان و كساني كه به تاريخ تالش مي پردازند به وجود مي آورد . آيا در اين ميان باستان شناسي نمي تواند به ما كمك بيشتري بكند ؟

ج : بله ؛ اهميت باستان شناسي در شناخت تاريخ اقوام و ملت ها و به طور كلي جامعه جهاني چيزي نيست كه بتوان آن را ناديده گرفت و يا اندك شمرد . زماني كه ما از گذشته هاي مان اثر مكتوبي نداريم يا اگر داريم در فهم و تحليل و تفسيردرست آن عاجز هستيم و يا در جاهايي كه به دنبال حلقه هاي مفقوده تاريخ يك ملت مي گرديم , و يا در جاهايي كه حلقه هاي پراكنده و از هم جدا شده اي وجود دارد و مرتبط كردن آنها به همديگر مشكلاتي را به وجود آورده است . علم باستانشناسي اهميت خودش را نشان مي دهد و به كمك محققان و تاريخ پژوهان مي آيد .
در مورد قوم تالش نيز همينطور است . اگر بخواهيم به نوشته ها رجوع كنيم آگاهي چندان مهمي از گذشته ها براي ما باقي نمانده است . تا سده پيش تقريباً هيچ كس به طور مستقيم و يا مشخصاً به نام تالش و براي تالش وارد عرصه تحقيق يا نگارش اثري نشده است . اگر نامي از تالش , اطلاعات تاريخي و جغرافيايي از تالش را در بعضي از نوشته ها مي بينيم ؛ اينها به معني تالش شناسي يا تالش پژوهي نيستند ماهنوز نمي دانيم كه اصلاً نوشته هايي درباره تالش داشته ايم و يا نداشتهايم .شايد واقعاً داشته ايم و بر اثر حوادث از بين رفته اند . كه اين احتمال بيشتر به واقعيت نزديك است . چون مردمي با انهمه سابقه ي تمدني نمي تواند آثار مكتوب نداشته باشد .
اگر بخواهيم در مورد تاريخ تالش , خصوصاً تاريخ باستان تالش اظهار نظري بكنيم و اطلاعات جامعي به دست آوريم , شديداً نيازمند دستاوردهاي باستان شناسي هستيم . خيلي از موضوعهايي كه در سطح منطقه يا كشور مطرح شده ودرباره آن سالها ها گفته اند و نوشته اند , ناگهان يك تحقيق باستان شناسي درستي آن را رد مي كند . همين اواخر بود كه ديديم چه رويداد بزرگي درباره پايتخت مادها رخ داد . دويست يا سيصد سال است كه تمام محققان و ايران شناسان برجسته و بنيان گذاران اين رشته در مورد مادها گفته بودند كه پايتخت آنها همدان است . اما يك هيأت علمي در آنجا تحقيق كرده و اكتشافاتي انجام داده كه ثابت مي كند همه آن حرفهايي كه پيشتر زده اند حدس و گمان بوده است و پايتخت مادها همدان نبود. اين قدرت را فقط علم باستان شناسي دارد و اين علم است كه مي تواند وتو بكند و وارد مباحث نظري بشود و آنها را اصلاح كند .
در تالش تحقيقات باستان شناسي با اينكه مدت چندان زيادي نيست كه شروع شده است و آنهم كه شروع شده تا مدتها ادامه نداشته است . چند سالي است كه يك هيأت به سر پرستي آقاي خلعتبري و همراهي دوستان مردم شناس و ديگر متخصصان به تالش آمده اند و دارند كار مي كنند . ولي فكر مي كنم عظمت كار آنچنان است كه خود آن بزرگواران هم در آن وا مانده اند و نمي دانند كه واقعاً چه كار بكنند؟! آيا در يك منطقه متمركز شوندو همان جا كار كنند يا نه در هرجايي يك مدت كار كنند و به سراغ نقطه اي ديگر بروند . به نظر من تالش امروز ـ كه البته تالش گذشته از نظر جغرافيايي خيلي گسترده تر بوده است ـ يك موزه عظيم مستتر است و اين موزه در زير خاكها پنهان شده . تا زماني كه خروارها خاك را از روي آن بر داشته نشده است ؛ نمي توانيم چشم انداز روشن و دقيقي از گذشته اين قوم داشته باشيم . بنابراين بسيار ضروري است كه اكتشافات باستان شناسي در تالش گسترش پيدا كند و تمام محققان و خصوصاً آنهايي كه در زمينه تالش شناسي كار مي كنند و يا علاقه مند به مسائل تالش هستند اكنون هر روز چشم به راه دستاوردهاي جديد هيأت هاي باستان شناسي هستند.
.
ü با اينكه مي دانيم تالش در گذشته ها خيلي گسترده تر بوده و تمدن و فرهنگ و زبان خاص خودش را داشته است و الآن هم دارد ؛ چرا تالش اينقدر نا شناخته باقي مانده است و محققان درباره تالش كار نكرده اند . حتي اگر كسي بخواهد اقوام ايراني را نام ببرد از تالش نامي نمي برد.علت چيست ؟

ج : همانطور كه اشاره شد تالش قوم بزرگي بوده كه به دلايل مختلف از جمله اينكه در دوردستهاي تاريخ، خود داراي يك كشور بوده اند . قومي نيرومندي كه تبعيت برخي از حكومتهايي كه در ايران روي كار آمده اند را قبول نكرده و اگر هم درزمانهايي قبول كرده دوام چنداني پيدا نكرده است جنانكه گويي اين قوم كمتر فرمانبردار بودهاست. بعدها هم كه در مجموعه شاهنشاهي ايران قرار گرفت ـ البته بعد ها هم كه مي گويم منظورم پيش از اسلام است ـ در مقام يك متحد قرار داشت . با اينكه اين قوم ايراني و ايراني زبان است و در تمام حوادث مهم تاريخي ايران حضور و سهم و نقش داشته است به همان نسبت سلحشور ؛ آزاده و خويشتن انديش هم بوده است . اين قوم هرگاه احساس مي كرده دولتي نمي تواند نماينده خوبي براي ملت ايران باشد ؛ با آن به نسبت شأن و مشروعيتي كه داشته رفتار كرده است . البته تبعيت پذير نبودن نه به معناي ايران گريز بودن ؛ بلكه وقتي كه خواسته با دولتي روابط برقرار كند و از دولتي تبعيت بپذيرد به مشروعيت و توانايي و صلاحيت هاي آن دولت فكر كرده است . بعد ها كه اين قوم تدريجاً ضعيف شد روزگار رفتار ديگري با آن در پيش گرفت . هر حاكمي كه آمد سعي كرد به نحوي آن را مهار كند و به نحوي اين قوم را تضعيف كند ونگذارد كه خاطرات دوران باستان در ذهن آن جان بگيرد و تا مبادا دوباره باعث مشكلات و دردسر هايي بشود . اين موضوع داستان مفصلي دارد كه نمي توان در يك مصاحبه به جزئياتش پرداخت . واين يك بخش از علل گمنام ماندن تالش است .
بخش ديگر گمنام مانده تالش باقي نماندن آثار مكتوب و آثار فكري اين قوم است . زيرا ممكن است يك قوم از بين برود ولي آثار آن براي قرنها و زمانهاي طولاني باقي بماند .كتابها ، بناها ، و آثاري ادبي كه آن قوم به وجود آورده نامش را زنده نگهدارد . از تالشان نيز چنان آثار وجود داشته ولي از بين رفته است . بنابراين نه در نزديك با قوم تالش رفتار خوبي شده و نه از دور . وسائل ، ابزار وامكاناتي هم نبوده كهديگران بتوانند ارتباطشان را با اين قوم حفظ كنند و آن را بشناسند .. تالش بعد از حادثه جنگهاي ناگوار روسيه عليه ايران ـ كه به نظر من تلخ ترين حادثه تاريخ تالش است ـ و عقد قرار داد ننگين تركمانچاي ، يكباره ازهم گسيخته شد . نيمي از اين قوم در آن سوي مرز دريك شرايط فرهنگي ،تاريخي وسياسي جداگانه وكاملاً متفاوت با ايران قرار گرفت و. بخش ديگري نيز در ايران باقي ماند . آنهم با نگراني هايي كه دولت نالايق و بي كفايت قاجار نسبت به تالش داشته ؛ زمينه هايي رافراهم كرد كه باز اين قوم تحت سلطه وسيطره و سركوب بماند وهرگز نتواندجان بگيرد . چون نگران بود كه ممكن است مشكلاتي ايجاد شود . يا باز هم همسايه قدرتمند شمالي اش عصباني شود و دست به اقدامات ديگري بزند . و يا دلايل ديگري كه براي خودشان داشتند ؛ موجب شد كه اين قوم در انزوا قرار گيرد و همچنان در يك محدوده جغرافيايي و دور افتاده و ناشناس و به حالت محاصره زندگي خودش را ادامه دهد .
وقتي منابعي نباشد كه قومي را بشناسيم ؛ وقتي كه نظر دولت ها نسبت به يك قوم به گونه اي باشد كه نخواهند آن قوم دوباره مطرح شود ، طبعاً راههاي شناخت آن قوم هم بسته مي شود . اين نيز بخشي از دلايل گمنام ماندن تالش است . ولي اين مسايل ديگر در مورد تالش امروز مصداقي ندارد . كساني كه هم سن و سال من هستنديا حتي جوانتر ها به ياد دارند وضعيتي كه تالش امروز دارد ، ده - بيست سال پيش اصلاً نداشت . تا چند دهه قبل حتي در رشت ، تالش را به خوبي نمي شناختند و اگر هم مي شناختند با ذهنيت بسيار بدي نسبت به اين قوم قضاوت مي كردند .بدترين ضرب المثل هايشان را درمورد تالشان برزبان مي آوردند . اين قوم جتي براي خودش شناخته شده نبود . به اينها به عنوان مردمي بربر ، وحشي و بي فرهنگ نگاه مي كردند . اما در طول همين بيست و سي سال گذشته خوشبختانه جنبشي در تالش بوجود آمده است و اين قوم بار ديگر استعداد خودش را دارد نشان مي دهد و همانطوري كه دارد در صحنه هاي اقتصادي وتجارت و سياست خودش را نشان مي دهد ؛‌در حوزه فرهنگ هم در حدي بسيار چشمگير در حال درخشش است. تالشهاي موفق در جهان ودر گوشه وكنار ايران كم نيستند . در حوزه تالششناسي اكنون موجي از جوانهاي علاقه مند به فرهنگ و هويت خود دارند فعاليت مي كنند و اثر اين فعاليتها امروزه قابل مشاهده است . تالش ديگر آن تالش ده سال پيش بيست سال پيش و سي سال پيش نيست . وكما بيش شناختي از اين قوم به دست داده شده و همچنان هم موج آگاهي با ابعادي غني تردر حال گسترش است .

ü باعنايت به اينكه در برخي آثار تاريخي مي خوانيم كه مثلاً تالشها به دولت مركزي حدود بيست هزار سرباز براي مبارزه با فلان دولت داده اند ويا چيزهايي از ايندست و از طرفي ضعفي كه تالش بعدها بدان دچار شده است ؛ آيا ميتوان گفت اين عقب ماندگي و ضعف ومشهور و معروف نشدن به نفع فرهنگ و تمدن و زبان ادبيات و… تالش بوده است ؟ يعني با داشتن اين شرايط اين قوم توانسته اصالتهاي خودش را حفظ كند و تا حدودي بكرو دست نخورده به ما برسد .

ج : منزوي ماندن وشرايط خاص جغرافيايي و توانمنديهاي اجتماعي و سياسي اين قوم كمكهايي كرده است كه در حين در انزوا ومحاصره ماندن , در حالت جزيره اي در گسترده ايران بزرگ بودن ؛ بيشتر به خودشان برگشته اند و در خودشان غرق شده و وضعيت تدافعي بگيرند لذا توانسته اند فرهنگ ، زبان و آداب خودشان را نسبت به برخي اقوم كه بيشتر در معرض تاخت و تازهاي اقوام بيگانه قرارگرفته اند حفظ بكنند . طبعاً آنجاهايي كه شاهراه حوادث بوده است مردمانش بيشتر تحت تاثير قرار گرفته اند. به طور مثال از سده پنجم هجري قمري اقوام ترك زبان , اقوام اويغور آلتايي اوغوز از اقصاي شرق ايران تدريجاً به سوي ايران سرازير مي شوند و بر اثر ضعف دولتها و يا حوادثي ديگر و وجود بعضي شرايط مناسب ؛ موفق مي شوند به داخل خاك ايران نفوذ كنند. در آن زمان ايران از خودش دولت مركزي فراگيري نداشته است. اقوام ترك در اين كشور حاكم شدند ودولتها را به وجود آورده اند . آنها وقتي آمدند و وارد ايران شدند به علت شرايط خاص جغرافيايي مازندران، راهشان را از جنوب سلسله كوههاي البرز ادامه مي دهند و نمي توانند داخل بخش شمالي و باريكه جلگه اي بين البرز و درياي كاسپين بشوند . آنها ناچار از پايين عبور مي كنند . وقتي كه از پايين عبور مي كردند پشت سرشان طوايف و تيره هاي ترك هم مي آمدند و ساكن مي شدند و تحت حمايت دولتهاي خودشان قرار مي گرفتند و نه تنها بر شرايط و مناسبات اجتماعي ، اقتصادي مناطقي كه در آنجا ساكن مي شدند سلطه پيدا مي كردند وتاثيرمي گذاشتند بلكه برزبان و فرهنگ آنها تاثير مي گذاشتند . مردمي كه در چنان شرايطي قرار مي گرفتند تا كي مي توانستند بدون پشتوانه در مقابل سيل تهاجمات فرهنگي ، سياسي و نظامي و اجتماعي مقاومت كنند؟ . به هر حال روزي مقاومت شان به حداقل مي رسيد و تحت تاثير قرار مي گرفتند . اما مي بينيم در مازندران زبان و آداب و رسوم باقي مي ماند و در گيلان و تالش باقي مي ماند ؛اين موضوع بيشتر حاصل شرايط جغرافيايي آن ديار و هوشمندي مردمي بوده كه مي دانستند چگونه از نعمتهاي خدادادي و شرايط محيط زندگي خود در مقابل مهاجمان استفاده كنند. و همين موضوع باعث شد كه پاي آن اقوام به گيلان و تالش باز نشد . در حالي كه آذربايجان به آن بزرگي كلاً ترك زبان شد و فقط جزيره هاي كوچكي از زبان كهن مردم آن سرزمين باقي ماند . در مازندران و گيلان و تالش يك طايفه و تيره و جمعيت ترك نتوانست رسوخ كند و ساكن بشود تابتوانند روي فرهنگ آن مردم تاثير بگذارد. بنابراين عوامل مختلفي بوده اند كه مسير را طوري تعيين كرد ند كه اين مردم در انزوا قرار گيرند و بتوانند زبان وفرهنگ خودشان را حفظ كنند . و اينموضوع امروزه براي ما نعمتي است . و مي توانيم بگوييم كه اتفاقاتي كه افتاده به ضرر هم نبوده و خيلي هم به نفع ما تمام شد و ما امروزه با داشتن زبان تالشي مي توانيم قوم تالش را هم معرفي كنيم .

ü در مباحث مربوط به تالش ما تاتها را هم مي بينيم .هر جا اززبان تالشي صحبت مي شود مطمئناً زبان تاتي هم هست . آيا تاتها قومي جدا از تالش هستند ؟ يا نه همان تالشها هستند و زبان تاتي لهجه اي ديگر از زبان تالشي است ؟

ج : براي اينكه يك جمعيت را قوم بدانيم بايد ازقوم يك تعريف داشته باشيم . يعني بدانيم هر جمعيتي با داشتن چه مشخصه هايي يك قوم به شمار مي آيد . با تعاريف علمي موجود نمي توانيم تاتها را قوم بدانيم . ولي تالشان قوم هستند . يك قوم منسجم و كامل . چون تمام شرايط تعريف شده رادارند
من بحث تات را به صورتي جامع در كتاب « تاتها » ي خود مطرح و و مفصلاً در اين باره كه تاتها قوم هستند يا نه و درباره تاتهاي داخل و خارج ايران، زبان آنها ، پيشينه آنها ، تاريخ آنها وغيره در آنجا توضيح داده شده. خلاصه كلام اين است كه تاتها يك قوم نيستند . بلكه جماعات پراكنده ايراني زباني هستند كه اقوام ترك آنها را تات ناميده اند . همانطور كه اعراب وقتي به ايران آمدند تمام جماعات ايراني را ـ بدون در نظر گرفتن تفاوتهايي كه دارند ـ عجم خواندند . در واقع تات هم كلمه و نامي شبيه عجم است كه بر طوايف ، جماعات و اقوام مختلف ايراني زبان اطلاق شده است . به همين لحاظ آنها با هم تفاوتهايي دارند . تاتهايي كه در كرانه هاي درياي سياه و در خراسان و سمنان زندگي مي كنند با تاتهاي قزوين و دره شاهرود خلخال متفاوت هستند و هيچگونه قرابت قومي با يكديگر ندارند . هر كدام از اينها ويژگيهاي خاص خوشان را دارند . تاريخ خاص خودشان رادارند و شايد خيلي از اينها خصوصيات قومي خاصي داشتند كه محو و يا فراموش شده است . يا شايد هنوز هم باقي مانده است . بعضي از اين طوايف تات زبان را مي تواينم به يكي از اين اقوام مرتبط كنيم و اين ارتباط به صورت علمي قابل دفاع است . مثلا تات هاي دره شاهرود را بايد بخشي از قوم تالش بدانيم . تفاوت آنها با زبان تالشي به اندازه تفاوتي است كه تالشي ماسالي با تالشدولايي يا تالشدولايي با شاندرمني يا شاندرمني با آستارايي دارد . تات زبانهاي خلخال يعني دره شاهرود و دره خورش رستم و… دقيقاً بخشي از قوم تالش هستند و زبان و فرهنگ آنها دقيقاَ در حوزه زباني و فرهنگي تالش قرار دارد .

ü با تفاوتهاي قومي ، نژادي ، و زباني كه گفتيد بين تاتهاي مختلف وجود دارد آيا اين ها در گذشته هاي دور هم با يكديگر ارتباطي نداشته اند كه ما حالا آنها را به عنوان تات مي شناسيم ؟
ج : نه . اينها جماعاتي هستند كه همه شان ايراني هستند كه در همان گذشته ها هم لهجه هايشان با هم تفاوت داشته است . سرنوشت سياسي متفاوتي با هم داشتند. سرزمين مشترك قومي با يكديگر نداشته اند . اما همه شان ايراني بودند . ايرانيت اينها را به همديگر پيوند مي داد . لهجه ها و گويش هاي شان كه ايراني بود آنها را به هم پيوند مي داد و يك فرهنگ بزرگتر ونيا فرهنگ ايراني اينها را به هم مرتبط مي كرد . ارتباطات معنوي اينها با ديگر بخشهاي ايران مثل مسأله فردوسي و شاهنامه خواني لرها در لرستان و تالش ها در تالش وفارسها در شيراز است كه همه يك مضمون داشته است . اين رشته هاي معنوي و فكري ايراني آنان را به هم مرتبط مي كرد . چون همه شان ايراني بودند و هستند . اما با همديگر ارتباط خاص قومي نداشتند . اينها در شرايط جداگانه و اوضاع و احوال اقتصادي و فرهنگي جداگانه زندگي مي كردند . بنابراين ارتباط به معناي ارتباط قومي و تيره و طايفه اي نداشته اند . هر بخش از اينها در حوزه خاص جغرافيايي كه داشتند . متعلق به يك مجموعه اجتماعي خاصي بودند . نمي توانيم اينها را با هم مرتبط بدانيم .

ü همانطور كه تات ها در نامواژه تات با هم اشتراك دارند و همه با واژه تات آنها را از هم جدا نمي دانند؛ آيا تفاوت قومي كه گفتيد در زبان آنها هم وجود دارد ؟ يا خير زبان و لهجه و گويش آنها به هم نزديك يا يكي است ؟
بله . حتي گويش هاي شان هم با يكديگر فرق دارد.

üآيا شباهتي هم دارد كه بتوانيم آنها را به يك نيا زبان غير از فارسي يا زبانهاي ايراني وصل كنيم ؟
ج : به غير ايراني و پهلوي بودن خير! . به طور كلي زبانهاي ايران باستان دوشاخه است . يكي پارسيك و ديگري پهلويك . ما در حوزه پهلوي قرار داريم. يعني آذربايجان و دماوند و همدان و تالش و اران و شيروان ـ كه امروزه جمهوري آذربايجان نام گرفته است ـ همه شان در حوزه پهلويك قرار دارند . بخشي از لهجه هاي تاتي كه ممكن است در شاخه پارسيك قرار بگيرد ؛ مي گوييم مربوط به شاخه پارسيك زبانهاي ايراني است . بخشي هم كه در حوزه پهلويك قراربگيرد, كه اكثر تات زبانها در آن شاخه قرار دارند . مي گوييم اينها پهلوي زبانها هستند و اگر بخواهيم به يك زبان مشترك ، يك نيا زبان در مورد زبانهاي ايراني براي اينها قائل شويم و به آن زبان اينها را معرفي كنيم ؛ مي شود گفت كه همه اينها پهلوي زبان بوده اند . چون پهلوي هم مثل فارسي خودمان صورت همگون و يكنواختي نداشته است . در آنهم لهجه هاي مختلفي وجود داشته . امروز هم كه يكسان سازي در فارسي به حد اعلاي خودش رسيده است مي بينيم اصفهاني ها و كرمانيها مثل شيرازي ها و تهراني ها و قمي ها حرف نمي زنند . باز تفاوت لهجه وجود دارد . در گذشته كه ادبيات فراگير و سواد نبوده و مردم نمي توانستند از يك منبع واحد تغذيه ادبي شوند اين تفاوت لهجه ها بيشتر بوده است . و اين تفاوت لهجه ها به علت نبود زبان ادبي همچنان به صورت لهجه هاي مختلف تا امروز باقي مانده اند و تفاوتهاي كاملاً مشخصي با همديگر دارند ازاين رو مي توانيم اينها را در حوزه هاي جغرافيايي بزرگتري به هم مرتبط كنيم . مثلاً تمام تاتهاي حوزه دشت قزوين بيشتر به هم مرتبط و به همديگر نزديك هستند . آنها يك شاخه از تاتي هستند به عبارت ديگر اگر بخواهيم گروههاي تاتي را شماره گذاري كنيم مي شود گفت : تات زبانهاي شماره يك شامل تمام تات زبانهاي دشت قزوين مي شود . تات زبانهاي شماره دو شامل تمام تات زبانهاي حوزه قفقاز مي شود . و يا تاتي شماره سه حوزه اي ديگر را شامل مي شود . ما نمي توانيم شهر به شهر , روستا به روستا , منطقه قومي به منطقه قومي اين مرزها را مشخص كنيم .
زبان تاتي رايج در قفقاز بيشتر به فارسي ادبي ما نزديك تر است تا به تالشي . وقتي منظومه درخت آسوريك را كه از متون پهلوي است مي خوانيم ، هيچ كس ترديد نمي كند كه زبان تاتي رايج در قفقاز امروز ادامه همان زبان درخت آسوريك است . يعني هويت اين زبان كاملاً با آن نزديكي مشخص مي شود . اما وقتي بخواهيم همان مقايسه را در مورد تاتهاي سمنان بكنيم , مي بينيم خيلي فاصله هست . در مورد تاتهاي خلخال هم باز مي بينيم چنين فاصله اي وجود دارد . پس اين پراكندگي ها نشانه اين است كه اگر چه اينها در مجموعه يك زبان بزرگتر به نام پهلوي قرار داشته اند اما اختلاف لهجه ها به علت شرايط تاريخي و حوادثي كه رخ داده و خصوصاً نبود زبان ادبي واحد به صورت مستقل و جداي از هم رشد كرده اند . يعني فاصله ها بيشتر شده و كمتر نشده است . بعضي ها از زبانهاي ديگر تأثيرگرفته اند وبعضي با زبانهاي ديگر حتي زبانهاي غير ايراني آميخته شده اند . برخي هم كمتر تلفيق پيدا كرده اند و كمتر تحت تأثير قرار گرفته اند مثل زبان تالشي كه خالص تر مانده است . دستور زبان تالشي تالشدولايي و اسالمي با خصوصيات دستور تالشي ماسالي متفاوت است . ولي باز هر دو شان تالشي هستند . با اينكه اين تفاوتها را دارند نمي توان گفت يكي اصيل تر است و ديگري جديد تر . چون در شرايطي متفاوت و به گونه اي متفاوت به حيات خودشان ادامه داده اند .

üبا اينكه شما تاتي دره شاهرود در خلخال را كاملاً يك لهجه از زبان تالشي دانستيد ؛ و با توجه به اينكه زبان تاتها را شاخه اي از پهلوي بيان كرديد ؛ به عنوان آخرين پرسش درباره تاتها مي خواهم مسأله اي را بپرسم . اگر ما بخش پهلويك زبانهاي ايراني را يك درخت بدانيم ، تاتي قبل از اينكه به تنه اصلي درخت زبان پهلوي وصل شود , به يك شاخه قطور يعني زبان تالشي وصل مي شود يا نه تاتي و تالشي به موازات هم از پهلوي جدا شده اند ؟

ج : منظورتان تاتي كجاست ؟ خلخال يا جاهاي ديگر را مي گوييد ؟

üتاتي خلخال خير. چون درباره آن گفتيد كه لهجه اي از تالشي است . منظورم تاتي در كل است .
ج : نه , به موازات هم وصل مي شوند .

üپس تاتي در كل جداي از زبان تالشي است.
ج : بله . ما به هيچ وجه نمي توانيم آنها را به تالشي متصل كنيم و به وسيله زبان تالشي به پهلوي مرتبط كنيم . آنها هم خودشان شاخه هاي جداگانه اي از همان تنه و شاخه بزرگ هستند كه در كنار هم و به موازات هم زندگي كرده اند .

üبه پژوهشهاي مربوط به تالش برگرديم . اين كار از چه زماني شروع شده است ؟ آيا نويسندگان يوناني و ايراني را كه در نوشته هايشان ـ از گذشته هاي دور ـ در صفحاتي به تالش پرداخته شده است ؛ مي توان از جمله نسل هاي اول تالش شناسان و مطرح كنندگان بحث تالش شناسي شناخت ؟

ج : نه خير . به اينصورت نمي شود . براي اينكه ؛ اولاً اگر ما يك جمله , يك نام و يا چند جمله اي در مورد تالش در كتابها پيدا مي كنيم ؛ در واقع تصادفي است كه در روايات تاريخ يك كشور رخ داده و بر اثر آن به برخياز اقوام اشاره شده است و همچنين نامي هم از تالش به زبان آمده است . آن نويسنده نيامده كه با يك طرح قبلي و تحت يك موضوع مشخص در مورد تالش مطالبي بنويسد و اظهار نظري بكند و اطلاعاتي ارائه بكند .
به طور كلي منابعي كه از تالش داريم به دو گروه تقسيم مي شوند و فاصله هاي زماني بين پديد آمدن اين دو گروه بسيار طولاني است . حداقل تا زمان استرابن كه در اوايل تاريخ ميلادي زندگي مي كرد ، در لابه لاي شرح حوادث تاريخ ايران و فتوحات و جنگها و مسائل و موضوعات مربوط به دولتهاي ايران از هر قومي به نسبت نقشي كه در تاريخ آن دوران داشته اند ياد شده ؛ در آن بين از تالش هم يادي كرده اند . و اطلاعاتي هم در مورد وضعيت نظامي و جغرافيايي آن قوم داده اند . اين موضوع به هيچ وجه نمي تواند پرداختن به تالش و تالش پژوهي باشد . بعد مي بينيم يك فاصله بسيار طولاني اتفاق مي افتد . در طول آن فاصله يا در منبعي از تالشها ياد نشده است ؛ هيچ كس در مورد اينها حرفي نزده است و اينها را نديده است و يا اين قوم هيچ نقشي درر تاريخ نداشته است ـ كه البته داشته اند ـ يا آن آثار و منابع باقي نمانده كه ما امروز ببينيم و قضاوت بكنيم . مي بينيم كه آن فاصله طولاني تا اوايل تاريخ اسلام وجود دارد
در اوايل تاريخ اسلام , جغرافي نگاران و مسالك نويسان سده هاي اوليه اسلام ، تالش را با توجه به منابع و مداركي كه وجود دارد به نام تالش نمي شناختند . آن مردم بر اساس شكل ظاهري كه داشتند مثلاً شولا (به زبان تالشي شاله šāla به زبان تركي باشلق Bāšl∂q) به سر مي گذاشتند , اينها را طيلسان پوش مي خواندند . حتي نام اينها را نمي شناختند لذا اگر يادي هم مي كردند به صورت انتساب آنان به منطقه اي خاص از تالش ياد مي كردند . مثلاً وقتي كه از مغان ، از آستارا از گسكر وه از فومن ياد مي كنند متوجه مي شويم كه منظورشان تالشان بوده است .. آنها بر اساس نام منطقه تالش يا بر اساس شكل ظاهري و وضع عمومي تالشان از آنها يادي كرده اند . پس تا آن زمان هم صحبت از تالش شناسي و تالش پژوهي در ميان نبوده است .
پس از دوره مغول تدريجاً در بعضي از منابع مثلاً در تاريخ غازاني يا در بعضي منابع ديگر مي بينيم كه از تالش بيشتر ياد مي شود و مطالبي بيشتر درباره تالشها گفته به چشم مي خورد . اصيل الدين زوزني در چند صفحه از تاريخ خودش كه از مناطق مختلف گيلان سخن مي گويد ، به صراحت از تالش ياد مي كند آن كتاب شايد آن اولين منبعي باشد كه ما كلمه تالش را در آن مي بينيم . او گفته از رودسر ـ كه منظورش رودسر رضوانشهر است ـ تا آستارا مردمش همه تالشان اند. اين هم نمي تواند تالش پژوهي باشد . اين هم نوشتن تاريخ تالش نيست . نوشتن جغرافياي تالش نيست .
بعد از آن هم در باره تالش اثري پديد نمي آيد و باز نوشته اي در اين زمينه وجودندارد . نويسندگان تاريخ ايران در تاريخهاي ايران به ندرت و خيلي كم و حتي كمتر از آنچه جغرافي نگاران نوشته اند از تالش ياد كرده اند. تا اينكه به دوران خيلي جديدتر مي رسيم . براي اولين بار از اواسط سده هجدهم ميلادي كه پاي بعضي از محققان يا سياحان يا سياستمداران به ايران باز مي شود و محل تردد آنها هم از راه شمال غربي ايران گرجستان و آلبانيا بوده . انها از طريق آستارا و لنكران مي آمدند و وارد ايران مي شدند، اين مردم را ديده اند و از اينها ياد كرده اند و اطلاعاتي در مورد شان به دست داده اند . مثلا اولئاريوس كه در زمان صفويه مي خواست به اصفهان برود از همين مسير مي آيد و اين مردم را مي بيند و از آنها به نام تالش ياد مي كند و اطلاعاتي در مورد آنها مي دهد . به دنبال سياحان محققان وارد ميدان شده و به فرهنگ و مسائل اجتماعي تالش علاقه مند مي شوند . خودزكو در اواسط سده نوزدهم تعدادي از دوبيتي هاي تالشي را جمع آوري و منتشر مي كند . اين اولين جرقه ها است . ولي باز هم تالش پژوهي نيست . بعداً محققان روسي توجه بيشتري به تالش مي كنند . دُرن اطلاعات جالبي جمع مي كند. ميللردر اواسط سده بيستم تحقيقات مفصلي در تالش انجام مي دهد . بعداً ميللر پسر مي آيد و در لنكران مقيم مي شود تا بتواند تحقيقات پدرش را ادامه دهد . اينها رسالات مختلفي مي نويسند . آنهم فقط دررشته زبان شناسي. . اطلاعات ديگري به ما نمي دهند . واگر هم ز متون و قصه ها و ضرب المثلهاي تالشيهم گرد اورده اند به لحاظ رفع نياز در تحقيقات زبان شناسي بوده است . نه اينكه توجه به ادبيات تالش داشتند و بيايند و در زمينه ادبيات تالش تحقيق كنند . به نظر من اولين كسي كه به صورت جدي تالش شناسي را موردتوجه قرار داد « تيمور بايرام علي بيگ اف » در تالش شمالي بوده .. ايشان قصه و ادبيات عامه مردم تالش را گرد آوري و منتشر كردند و بعدها با كمك افرادي مثل مظفر نصير لي و ذوالفقار احمد زاده نشرياتي راه انداختند و ادبيات تالش را واردحوزه مطبوعات كردند وكارهايي را در آنجا شروع كردند كه بسيار ارزشمند بود .
. اما درايران تالش همچنان در فراموشي به سر مي برد. هيچ كس توجهي به تالش نمي كرد و قوم تالش در فراموشي به سر مي برد .كسي توجه به مسائل فرهنگ تالش نداشت . جاي تاسف اينكه بعدها خيلي از جوانان و فرزندان همين قوم كه با اينكه تحصيلاتي داشتند و جزو روشنفكران زمان خودشان بودند و به مدارج علمي رسيدند ، اما چون شرايط و وضعيت به گونه اي ديگر بود اينها حتي خود را تالش معرفي نمي كردند ونمي گفتند ماتالشيم . بعضي از اينها حتي زبان خودشان را فراموش كردند .
تالش اين همه سختي ها را همچنان تحمل مي كرد . اين بار سنگين مظلوميت ومحروميت و فراموش شدگي را با صبوري وشكيبايي ستودني تحمل مي كرد . بنده وقتي علاقه مند به اين مسائل شدم با اينكه بضاعت علمي آنچناني كه به عنوان محقق وارد اين حوزه شوم را ، نداشتم. اما چون با اين مردم زندگي كرده بودم ، ته استعدادي هم در وجود م بود متاسف بودم از اينكهبه اين مردم شريف . چطور به گنجينه كم نظير ترانه ها ، موسيقي به اين عظمتي ،مسائل مردم شناسي ،آداب و سنن آن هيچ كس چيزي نگفته و ننوشته است . وقتي از اوائل دهه پنجاه خواستم كاري بكنم آرزو داشتم كه حتي يك مقاله در باره تالش پيدا بكنم تا به آن رجوع كنم و آن را الگوقرار دهم و پشت سرشنويسنده اش حركت كنم پيدا نمي كردم . .تمام تالش را بالا و پايين مي رفتم تا كسي را پيدا كنم كه مطالعاتي در مورد تالش داشته باشد و من با اومشورتي بكنم . متاسفانه پيدا نمي كردم. در همان زمان روشنفكران و شاعران خوبي داشتيم . ولي اصلاً گويا مساله تالش از ذهن همه ي آنها پريده بود . و خودشان هم تعجب مي كردند . از اينكه آيا در مورد تالش هم مي شود كارهايي كرد !؟
وقتيبرنامه راديويي « سيري در تالش » را راه اندازي كردم ؛ حالا كاش من نويسنده اش نبودم تا راحت در مورد ش حرف مي زدم ؛ يك زلزله راه افتاد . يك جنبش راه افتاد ! در هفته نيم ساعت برنامه پخش مي شد كه يك خاطره براي مردم شد . نه اينكه نويسنده برنامه قوي بود يا اينكه برنامه خيلي استثنايي بود . نه ؛ بلكه تازگي داشت . و تازگي آن چيزهايي بودكه مردم تا آن زمان در رسانه ها نشنيده بودند
در يكي از سفرهايي كه بعد از فروپاشي شوروي به آذربايجان داشتيم يك شب در نزديكيهاي لنكران ميهمان يك شخص بوديم. ايشان در همان ابتدا ي ورود به خانه اش جعبه اي چوبي جلوي ما گذاشت و گفت : آقاي عبدلي مي دانيد اينها چه هستند ؟ گفتم نه . گفت : حدس بزنيد چيست ؟گفتم : من چه حدسي بزنم . گفت : اين كاستهاي برنامه سيري در تالش شماست . ما روزهاي دوشنبه ساعت سه تا سه و نيم بعد از ظهر در هواي ايران نفس مي كشيديم . آن روز روز جشن ما بود. زنان ما در مزارع راديو گوش مي دادند . وما به سر كار راديو مي برديم و خلوتي گوش مي داديم . من چند تا از ان برنامه هارا ضبط كرده ام . اين موضوع تاييد ديگر تازگي و غناي كاربود . اگر تالش از لحاظ فرهنگي ضعيف بود . اگر حرف تازه اي براي شنيدن نداشت ؛ نمي توانست يك چنان حركتي را شروع بكند . نمي توانست چنان جنبش و علاقه مندي و اشتياقي را در مردم به وجود بياورد .
بعداً نسل هاي خوبي خصوصاً نسل جوان كه تلاش و تحرك و علاقه مندي آنها ستودني است به وجودآمد . امروز مي بينيم كه ديگر تالش آن تالش مظلوم و آن تالشي كه مي گفتند وحشي است ،آن تالشي كه مي گفتند چيزي براي گفتن ندارد در صحنه ايران و جهان حرفي براي زدن دارد . يكي ازدوستانم از قول پسرشان كه در سوئد زندگي مي كند تعريف مي كرد كه پسرم يك روز برايم زنگ زد كه بابا امروز اشك شوق ايران بي اختيار روي گونه هايم لغزيد . من نمي دانم چه حسي بود كه در اين ديار غربت به من دست داد .گفت : پرسيدم چه اتفاقي افتاده است ؟ پسرم گفت : داشتم يك كتابفروشي را نگاه مي كردم ديدم كه يك كتاب در آنجا هست كه نوشته تالشي ها كيستند ؟ اكنون با اين كتاب ها و آثار و موسيقي منتشر مي شود و نوارها و نشريات و، كتابها و مقالاتي كه بيرون مي آيد .ديگر بچه هاي ما چه در تهران باشند ، در خارج باشند ، در هر گوشه اي از دنيا كه باشند ، با سرافرازي مي گويند ما تالشيم و كوله باري از اين آثار را ميريزند ومي گويند ما اين هستيم و اين خيلي ارزش دارد . و همه اينها در همين ده بيست سال گذشته به دست آمده است
آيا قدرش را مي دانيم ؟ سپاسگزار هستيم ؟ . ما بايد قدر اينها را بدانيم و بتوانيم اين نهضت را با قدرت و قوت هر چه بيشتر به پيش ببريم . تا اگر تا حال يك از هزار تالش را گفته ايم آن نهصدو نود ونه را هم بگوئيم .

Borna66
09-14-2009, 04:01 AM
این هم نوشتاری درباره زبان تالشی برای مطالعه بیشتر :

زبان باستانی تالشی و فرهنگ کهن ایرانی این منطقه


گفتگو ي شهرام آزموده با علي عبدلي


شكي نيست كه هر كس بخواهد درباره تالش تحقيق كند از جمله آثاري كه بايد به آن مراجعه نمايد ، آثار دكتر علي عبدلي است . علي عبدلي بيش از سه دهه است كه درباره تالش مي نويسد و پژوهش مي كند . آغاز كارش به اوايل دهه پنجاه مي رسد . همكاري با مطبوعات آن زمان و پيوستن به زمره نويسندگان راديو گيلان از جمله كارهاي ابتداي دوران فعاليت او به شمار مي ايد . بعدها با پرداختن به تاتها و تالشها، علاوه بر چاپ مقالات متعدد در مطبوعات ، روزنامه نگاري ، اجراي پروژه هاي تحقيقي ، شركت و سخنراني در همايش هاي ايران شناسي ، همكاري در ساخت فيلم هاي مستند مربوط به تالش و…؛ به تاليف اثاري پرداخت كه تاكنون چهارده عنوان از ان منتشر شده است . دوازده كتاب مربوط به تالش و تات و دو مجموعه شعر كه در هر كدام شعر هاي تالشي هم ديده مي شود.
فعاليتهايي كه اين پژوهشگر در طول دوران پژوهشي اش انجام داده اورا معروف ترين فرد در عرصه پژوهشهاي تالش شناسي ايران نموده است . او چند سال قبل موفق به دريافت دكتراي افتخاري از آكادمي ملي جمهوري آذربايجان شد و در ايران نيز بارها به عنوان محقق برگزيده مورد تقدير قرار گرفته و در سال 1383 نيز جايزه ادبي دكتر محمد معين به ايشان اعطاء شد. با توجه به فعالتيهاي گسترده او در زمينه هاي مختلف تالش پژوهي همچون فرهنگ عامه ، تاريخ ، موسيقي ، زبان شناسي ، شعر ، تصحيح و ترجمه و… گفتگو با ايشان ايجاب مي كرد كه به جنبه هاي خاصي توجه شود و بقيه جنبه هاي كاري او به زماني ديگر واكذاشته شود ، با اينكه در اينجا به مقوله مهم كارهاي او يعني پژوهش در زمينه تاريخ تالش پرداختيم . اما سعي كرده ايم كه به جنبه هاي گوناگون ديگر هم توجهي بشود .
آنچه درزير مي آيد نتيجه بيش از دو ساعت گفتگو است كه در دو يا سه شماره نشريه تقديم شما مي شود . مهم تر اينكه اين گفتگو بهانه اي شد كه به ايشان خدا قوتي هم گفته باشيم . (شهرام آزموده )

ü آقاي عبدلي شما كارهاي مختلفي درباره تالش انجام داده ايد .تاكنون چهارده كتاب از شما به چاپ رسيده است بي ترديد همچنان سرگرم پژوهش و نوشتن هستيد . به عنوان پرسش اول مي خواهم از كارهايي كه در دست چاپ داريد يا آماده چاپ هستند برايمان بگوييد ؟
ج : كارهايي را كه اكنون با آنها سرگرم هستم سه چهار عنواني هستند . پژوهش تاتها » و يك ترجمه به نام « ترانه هاي مردم و نغمه هاي شادي » به دو ناشر داده شده و اين قول را داده اند كه قبل از نمايشگاه سال 1385آنهارا منتشر بكنند . كارهايي هم كه هنوز ناشري ندارند ويا اصلاً به جايي ارائه نشده اند يكي جلد دوم «تالشان كيستند » ، دومي كه از نظر من اهميت بيشتري دارد و مرتب هم در حال بازنگري ويرايش آن هستم، كتاب « تاريخ تالش » از دورترين زمانها تا نهضت جنگل است . كتاب ديگري هم دارم به نام « ماه و مه » كه مجموعه اي از تجربيات ادبي بنده در زمينه شعر و شاعري به زبانهاي فارسي و تالشي و تاتي در ان گرد آمده و منتظرم كه ناشري براي چاپش پيدا شود . كارهاي ديگري هم دارم ولي چون هنوز در بين راه تاليف هستند بهتر است از آنها نام نبريم .

ü به نظرشما پرداختن به كدام بحث در تحقيقات مربوط به تالش اهميت دارد ؟ مباحث تاريخي ، جغرافيايي ، باستان شناختي زبان يا …؟ چرا ؟

ج : براي شناخت قوم بزرگي مانند تالش كه مدت هاي طولاني مورد بي توجهي و حتي در بعضي دوره ها در معرض فشار و سركوب شديد بوده است و ما هنوز نتوانسته ايم شناخت لازم را درباره اش به دست آوريم ؛ حد و مرزي نمي توان قايل شد. يعني اينكه از كجا شروع كنيم يا به كجاها بيشتر توجه نماييم.. هر كس با هر تخصص و توانايي علمي كه داشته باشد و بتواند گوشه اي از اين كار بزرگ را بگيرد و به پيش ببرد قطعاً خدمت كرده است . مهم نيست كه اين خدمت در كدام بخش از مباحث تالش شناسي انجام مي گيرد . ولي به طور كلي چون بايد در هر كاري اولويت بندي هايي بشود ؛ اگر بخواهيم در تالش شناسي هم چنين اولويت هايي را در نظر بگيريم ؛ فكر مي كنم دو مقوله مهم وجود دارد كه اولين ان تاريخ است . چون اگر تاريخ و گذشته خود را نشناسيم به هويت وريشه هاي خود پي نبرده ايم. و آن چراغي را كه بايد به آينده پرتو بيفكند و راه ما را روشن بكند، بر نيفروخته ايم . زيرا مي دانيم كه گذشته چراغ راه آينده است .ما اول بايد گذشته مان را بشناسيم تا براي امروزمان برنامه ريزي كنيم و فرداي بهتر را بسازيم .
مقوله مهم دوم زبان تالشي است . اين زبان اهميت بسياري در گروه زبانهاي ايراني دارد و بايد از جهات مختلف مورد بررسي قرار گيرد، ما بايد به طور اخص آن را بيشتر بشناسيم و ارتباطش را با شاخه هاي مختف گروه زبانهاي ايراني بدانيم و ادبياتي كه با اين زبان به وجود آمده بشناسيم .
مسأله مهم تر ماندگاري اين زبان است كه رابطه مستقيم با هويت تالشان دارد. بي ترديداگر روزي زبان تالشي از بين برود از تالش فقط نامي باقي خواهد ماند . اگر بخواهيم از يك قوم ياد بكنيم و اركان هويت آن را بر شمريم ، آن اركان بر اساس تعاريف علمي موجود عبارت خواهد بود از تاريخ مشترك , سرزمين مشترك ، ريشه هاي فرهنگي مشترك و بالاخره در رأس همه اينها زبان آن قوم قرار مي گيرد و لذا زبان تالشي برابر است با هويت تالشان . برابر است با ماندگاري اين قوم در صفحه روزگار. پس اين دو موضوع در مباحث تالش شناسي بيش از همه چيز اهميت دارد

ü شما اهميت بيشتري براي تاريخ و زبان قائل شديد. هر چند اين دو موضوعي نسبتاً متفاوت هستند . البته تاريخ زبان ما مي تواند تاريخ ما هم باشد . اما در اين دو موضوع آثار مكتوب زيادي نداريم و اين خود مشكلاتي براي زبان شناسان و كساني كه به تاريخ تالش مي پردازند به وجود مي آورد . آيا در اين ميان باستان شناسي نمي تواند به ما كمك بيشتري بكند ؟

ج : بله ؛ اهميت باستان شناسي در شناخت تاريخ اقوام و ملت ها و به طور كلي جامعه جهاني چيزي نيست كه بتوان آن را ناديده گرفت و يا اندك شمرد . زماني كه ما از گذشته هاي مان اثر مكتوبي نداريم يا اگر داريم در فهم و تحليل و تفسيردرست آن عاجز هستيم و يا در جاهايي كه به دنبال حلقه هاي مفقوده تاريخ يك ملت مي گرديم , و يا در جاهايي كه حلقه هاي پراكنده و از هم جدا شده اي وجود دارد و مرتبط كردن آنها به همديگر مشكلاتي را به وجود آورده است . علم باستانشناسي اهميت خودش را نشان مي دهد و به كمك محققان و تاريخ پژوهان مي آيد .
در مورد قوم تالش نيز همينطور است . اگر بخواهيم به نوشته ها رجوع كنيم آگاهي چندان مهمي از گذشته ها براي ما باقي نمانده است . تا سده پيش تقريباً هيچ كس به طور مستقيم و يا مشخصاً به نام تالش و براي تالش وارد عرصه تحقيق يا نگارش اثري نشده است . اگر نامي از تالش , اطلاعات تاريخي و جغرافيايي از تالش را در بعضي از نوشته ها مي بينيم ؛ اينها به معني تالش شناسي يا تالش پژوهي نيستند ماهنوز نمي دانيم كه اصلاً نوشته هايي درباره تالش داشته ايم و يا نداشتهايم .شايد واقعاً داشته ايم و بر اثر حوادث از بين رفته اند . كه اين احتمال بيشتر به واقعيت نزديك است . چون مردمي با انهمه سابقه ي تمدني نمي تواند آثار مكتوب نداشته باشد .
اگر بخواهيم در مورد تاريخ تالش , خصوصاً تاريخ باستان تالش اظهار نظري بكنيم و اطلاعات جامعي به دست آوريم , شديداً نيازمند دستاوردهاي باستان شناسي هستيم . خيلي از موضوعهايي كه در سطح منطقه يا كشور مطرح شده ودرباره آن سالها ها گفته اند و نوشته اند , ناگهان يك تحقيق باستان شناسي درستي آن را رد مي كند . همين اواخر بود كه ديديم چه رويداد بزرگي درباره پايتخت مادها رخ داد . دويست يا سيصد سال است كه تمام محققان و ايران شناسان برجسته و بنيان گذاران اين رشته در مورد مادها گفته بودند كه پايتخت آنها همدان است . اما يك هيأت علمي در آنجا تحقيق كرده و اكتشافاتي انجام داده كه ثابت مي كند همه آن حرفهايي كه پيشتر زده اند حدس و گمان بوده است و پايتخت مادها همدان نبود. اين قدرت را فقط علم باستان شناسي دارد و اين علم است كه مي تواند وتو بكند و وارد مباحث نظري بشود و آنها را اصلاح كند .
در تالش تحقيقات باستان شناسي با اينكه مدت چندان زيادي نيست كه شروع شده است و آنهم كه شروع شده تا مدتها ادامه نداشته است . چند سالي است كه يك هيأت به سر پرستي آقاي خلعتبري و همراهي دوستان مردم شناس و ديگر متخصصان به تالش آمده اند و دارند كار مي كنند . ولي فكر مي كنم عظمت كار آنچنان است كه خود آن بزرگواران هم در آن وا مانده اند و نمي دانند كه واقعاً چه كار بكنند؟! آيا در يك منطقه متمركز شوندو همان جا كار كنند يا نه در هرجايي يك مدت كار كنند و به سراغ نقطه اي ديگر بروند . به نظر من تالش امروز ـ كه البته تالش گذشته از نظر جغرافيايي خيلي گسترده تر بوده است ـ يك موزه عظيم مستتر است و اين موزه در زير خاكها پنهان شده . تا زماني كه خروارها خاك را از روي آن بر داشته نشده است ؛ نمي توانيم چشم انداز روشن و دقيقي از گذشته اين قوم داشته باشيم . بنابراين بسيار ضروري است كه اكتشافات باستان شناسي در تالش گسترش پيدا كند و تمام محققان و خصوصاً آنهايي كه در زمينه تالش شناسي كار مي كنند و يا علاقه مند به مسائل تالش هستند اكنون هر روز چشم به راه دستاوردهاي جديد هيأت هاي باستان شناسي هستند.
.
ü با اينكه مي دانيم تالش در گذشته ها خيلي گسترده تر بوده و تمدن و فرهنگ و زبان خاص خودش را داشته است و الآن هم دارد ؛ چرا تالش اينقدر نا شناخته باقي مانده است و محققان درباره تالش كار نكرده اند . حتي اگر كسي بخواهد اقوام ايراني را نام ببرد از تالش نامي نمي برد.علت چيست ؟

ج : همانطور كه اشاره شد تالش قوم بزرگي بوده كه به دلايل مختلف از جمله اينكه در دوردستهاي تاريخ، خود داراي يك كشور بوده اند . قومي نيرومندي كه تبعيت برخي از حكومتهايي كه در ايران روي كار آمده اند را قبول نكرده و اگر هم درزمانهايي قبول كرده دوام چنداني پيدا نكرده است جنانكه گويي اين قوم كمتر فرمانبردار بودهاست. بعدها هم كه در مجموعه شاهنشاهي ايران قرار گرفت ـ البته بعد ها هم كه مي گويم منظورم پيش از اسلام است ـ در مقام يك متحد قرار داشت . با اينكه اين قوم ايراني و ايراني زبان است و در تمام حوادث مهم تاريخي ايران حضور و سهم و نقش داشته است به همان نسبت سلحشور ؛ آزاده و خويشتن انديش هم بوده است . اين قوم هرگاه احساس مي كرده دولتي نمي تواند نماينده خوبي براي ملت ايران باشد ؛ با آن به نسبت شأن و مشروعيتي كه داشته رفتار كرده است . البته تبعيت پذير نبودن نه به معناي ايران گريز بودن ؛ بلكه وقتي كه خواسته با دولتي روابط برقرار كند و از دولتي تبعيت بپذيرد به مشروعيت و توانايي و صلاحيت هاي آن دولت فكر كرده است . بعد ها كه اين قوم تدريجاً ضعيف شد روزگار رفتار ديگري با آن در پيش گرفت . هر حاكمي كه آمد سعي كرد به نحوي آن را مهار كند و به نحوي اين قوم را تضعيف كند ونگذارد كه خاطرات دوران باستان در ذهن آن جان بگيرد و تا مبادا دوباره باعث مشكلات و دردسر هايي بشود . اين موضوع داستان مفصلي دارد كه نمي توان در يك مصاحبه به جزئياتش پرداخت . واين يك بخش از علل گمنام ماندن تالش است .
بخش ديگر گمنام مانده تالش باقي نماندن آثار مكتوب و آثار فكري اين قوم است . زيرا ممكن است يك قوم از بين برود ولي آثار آن براي قرنها و زمانهاي طولاني باقي بماند .كتابها ، بناها ، و آثاري ادبي كه آن قوم به وجود آورده نامش را زنده نگهدارد . از تالشان نيز چنان آثار وجود داشته ولي از بين رفته است . بنابراين نه در نزديك با قوم تالش رفتار خوبي شده و نه از دور . وسائل ، ابزار وامكاناتي هم نبوده كهديگران بتوانند ارتباطشان را با اين قوم حفظ كنند و آن را بشناسند .. تالش بعد از حادثه جنگهاي ناگوار روسيه عليه ايران ـ كه به نظر من تلخ ترين حادثه تاريخ تالش است ـ و عقد قرار داد ننگين تركمانچاي ، يكباره ازهم گسيخته شد . نيمي از اين قوم در آن سوي مرز دريك شرايط فرهنگي ،تاريخي وسياسي جداگانه وكاملاً متفاوت با ايران قرار گرفت و. بخش ديگري نيز در ايران باقي ماند . آنهم با نگراني هايي كه دولت نالايق و بي كفايت قاجار نسبت به تالش داشته ؛ زمينه هايي رافراهم كرد كه باز اين قوم تحت سلطه وسيطره و سركوب بماند وهرگز نتواندجان بگيرد . چون نگران بود كه ممكن است مشكلاتي ايجاد شود . يا باز هم همسايه قدرتمند شمالي اش عصباني شود و دست به اقدامات ديگري بزند . و يا دلايل ديگري كه براي خودشان داشتند ؛ موجب شد كه اين قوم در انزوا قرار گيرد و همچنان در يك محدوده جغرافيايي و دور افتاده و ناشناس و به حالت محاصره زندگي خودش را ادامه دهد .
وقتي منابعي نباشد كه قومي را بشناسيم ؛ وقتي كه نظر دولت ها نسبت به يك قوم به گونه اي باشد كه نخواهند آن قوم دوباره مطرح شود ، طبعاً راههاي شناخت آن قوم هم بسته مي شود . اين نيز بخشي از دلايل گمنام ماندن تالش است . ولي اين مسايل ديگر در مورد تالش امروز مصداقي ندارد . كساني كه هم سن و سال من هستنديا حتي جوانتر ها به ياد دارند وضعيتي كه تالش امروز دارد ، ده - بيست سال پيش اصلاً نداشت . تا چند دهه قبل حتي در رشت ، تالش را به خوبي نمي شناختند و اگر هم مي شناختند با ذهنيت بسيار بدي نسبت به اين قوم قضاوت مي كردند .بدترين ضرب المثل هايشان را درمورد تالشان برزبان مي آوردند . اين قوم جتي براي خودش شناخته شده نبود . به اينها به عنوان مردمي بربر ، وحشي و بي فرهنگ نگاه مي كردند . اما در طول همين بيست و سي سال گذشته خوشبختانه جنبشي در تالش بوجود آمده است و اين قوم بار ديگر استعداد خودش را دارد نشان مي دهد و همانطوري كه دارد در صحنه هاي اقتصادي وتجارت و سياست خودش را نشان مي دهد ؛‌در حوزه فرهنگ هم در حدي بسيار چشمگير در حال درخشش است. تالشهاي موفق در جهان ودر گوشه وكنار ايران كم نيستند . در حوزه تالششناسي اكنون موجي از جوانهاي علاقه مند به فرهنگ و هويت خود دارند فعاليت مي كنند و اثر اين فعاليتها امروزه قابل مشاهده است . تالش ديگر آن تالش ده سال پيش بيست سال پيش و سي سال پيش نيست . وكما بيش شناختي از اين قوم به دست داده شده و همچنان هم موج آگاهي با ابعادي غني تردر حال گسترش است .

ü باعنايت به اينكه در برخي آثار تاريخي مي خوانيم كه مثلاً تالشها به دولت مركزي حدود بيست هزار سرباز براي مبارزه با فلان دولت داده اند ويا چيزهايي از ايندست و از طرفي ضعفي كه تالش بعدها بدان دچار شده است ؛ آيا ميتوان گفت اين عقب ماندگي و ضعف ومشهور و معروف نشدن به نفع فرهنگ و تمدن و زبان ادبيات و… تالش بوده است ؟ يعني با داشتن اين شرايط اين قوم توانسته اصالتهاي خودش را حفظ كند و تا حدودي بكرو دست نخورده به ما برسد .

ج : منزوي ماندن وشرايط خاص جغرافيايي و توانمنديهاي اجتماعي و سياسي اين قوم كمكهايي كرده است كه در حين در انزوا ومحاصره ماندن , در حالت جزيره اي در گسترده ايران بزرگ بودن ؛ بيشتر به خودشان برگشته اند و در خودشان غرق شده و وضعيت تدافعي بگيرند لذا توانسته اند فرهنگ ، زبان و آداب خودشان را نسبت به برخي اقوم كه بيشتر در معرض تاخت و تازهاي اقوام بيگانه قرارگرفته اند حفظ بكنند . طبعاً آنجاهايي كه شاهراه حوادث بوده است مردمانش بيشتر تحت تاثير قرار گرفته اند. به طور مثال از سده پنجم هجري قمري اقوام ترك زبان , اقوام اويغور آلتايي اوغوز از اقصاي شرق ايران تدريجاً به سوي ايران سرازير مي شوند و بر اثر ضعف دولتها و يا حوادثي ديگر و وجود بعضي شرايط مناسب ؛ موفق مي شوند به داخل خاك ايران نفوذ كنند. در آن زمان ايران از خودش دولت مركزي فراگيري نداشته است. اقوام ترك در اين كشور حاكم شدند ودولتها را به وجود آورده اند . آنها وقتي آمدند و وارد ايران شدند به علت شرايط خاص جغرافيايي مازندران، راهشان را از جنوب سلسله كوههاي البرز ادامه مي دهند و نمي توانند داخل بخش شمالي و باريكه جلگه اي بين البرز و درياي كاسپين بشوند . آنها ناچار از پايين عبور مي كنند . وقتي كه از پايين عبور مي كردند پشت سرشان طوايف و تيره هاي ترك هم مي آمدند و ساكن مي شدند و تحت حمايت دولتهاي خودشان قرار مي گرفتند و نه تنها بر شرايط و مناسبات اجتماعي ، اقتصادي مناطقي كه در آنجا ساكن مي شدند سلطه پيدا مي كردند وتاثيرمي گذاشتند بلكه برزبان و فرهنگ آنها تاثير مي گذاشتند . مردمي كه در چنان شرايطي قرار مي گرفتند تا كي مي توانستند بدون پشتوانه در مقابل سيل تهاجمات فرهنگي ، سياسي و نظامي و اجتماعي مقاومت كنند؟ . به هر حال روزي مقاومت شان به حداقل مي رسيد و تحت تاثير قرار مي گرفتند . اما مي بينيم در مازندران زبان و آداب و رسوم باقي مي ماند و در گيلان و تالش باقي مي ماند ؛اين موضوع بيشتر حاصل شرايط جغرافيايي آن ديار و هوشمندي مردمي بوده كه مي دانستند چگونه از نعمتهاي خدادادي و شرايط محيط زندگي خود در مقابل مهاجمان استفاده كنند. و همين موضوع باعث شد كه پاي آن اقوام به گيلان و تالش باز نشد . در حالي كه آذربايجان به آن بزرگي كلاً ترك زبان شد و فقط جزيره هاي كوچكي از زبان كهن مردم آن سرزمين باقي ماند . در مازندران و گيلان و تالش يك طايفه و تيره و جمعيت ترك نتوانست رسوخ كند و ساكن بشود تابتوانند روي فرهنگ آن مردم تاثير بگذارد. بنابراين عوامل مختلفي بوده اند كه مسير را طوري تعيين كرد ند كه اين مردم در انزوا قرار گيرند و بتوانند زبان وفرهنگ خودشان را حفظ كنند . و اينموضوع امروزه براي ما نعمتي است . و مي توانيم بگوييم كه اتفاقاتي كه افتاده به ضرر هم نبوده و خيلي هم به نفع ما تمام شد و ما امروزه با داشتن زبان تالشي مي توانيم قوم تالش را هم معرفي كنيم .

ü در مباحث مربوط به تالش ما تاتها را هم مي بينيم .هر جا اززبان تالشي صحبت مي شود مطمئناً زبان تاتي هم هست . آيا تاتها قومي جدا از تالش هستند ؟ يا نه همان تالشها هستند و زبان تاتي لهجه اي ديگر از زبان تالشي است ؟

ج : براي اينكه يك جمعيت را قوم بدانيم بايد ازقوم يك تعريف داشته باشيم . يعني بدانيم هر جمعيتي با داشتن چه مشخصه هايي يك قوم به شمار مي آيد . با تعاريف علمي موجود نمي توانيم تاتها را قوم بدانيم . ولي تالشان قوم هستند . يك قوم منسجم و كامل . چون تمام شرايط تعريف شده رادارند
من بحث تات را به صورتي جامع در كتاب « تاتها » ي خود مطرح و و مفصلاً در اين باره كه تاتها قوم هستند يا نه و درباره تاتهاي داخل و خارج ايران، زبان آنها ، پيشينه آنها ، تاريخ آنها وغيره در آنجا توضيح داده شده. خلاصه كلام اين است كه تاتها يك قوم نيستند . بلكه جماعات پراكنده ايراني زباني هستند كه اقوام ترك آنها را تات ناميده اند . همانطور كه اعراب وقتي به ايران آمدند تمام جماعات ايراني را ـ بدون در نظر گرفتن تفاوتهايي كه دارند ـ عجم خواندند . در واقع تات هم كلمه و نامي شبيه عجم است كه بر طوايف ، جماعات و اقوام مختلف ايراني زبان اطلاق شده است . به همين لحاظ آنها با هم تفاوتهايي دارند . تاتهايي كه در كرانه هاي درياي سياه و در خراسان و سمنان زندگي مي كنند با تاتهاي قزوين و دره شاهرود خلخال متفاوت هستند و هيچگونه قرابت قومي با يكديگر ندارند . هر كدام از اينها ويژگيهاي خاص خوشان را دارند . تاريخ خاص خودشان رادارند و شايد خيلي از اينها خصوصيات قومي خاصي داشتند كه محو و يا فراموش شده است . يا شايد هنوز هم باقي مانده است . بعضي از اين طوايف تات زبان را مي تواينم به يكي از اين اقوام مرتبط كنيم و اين ارتباط به صورت علمي قابل دفاع است . مثلا تات هاي دره شاهرود را بايد بخشي از قوم تالش بدانيم . تفاوت آنها با زبان تالشي به اندازه تفاوتي است كه تالشي ماسالي با تالشدولايي يا تالشدولايي با شاندرمني يا شاندرمني با آستارايي دارد . تات زبانهاي خلخال يعني دره شاهرود و دره خورش رستم و… دقيقاً بخشي از قوم تالش هستند و زبان و فرهنگ آنها دقيقاَ در حوزه زباني و فرهنگي تالش قرار دارد .

ü با تفاوتهاي قومي ، نژادي ، و زباني كه گفتيد بين تاتهاي مختلف وجود دارد آيا اين ها در گذشته هاي دور هم با يكديگر ارتباطي نداشته اند كه ما حالا آنها را به عنوان تات مي شناسيم ؟
ج : نه . اينها جماعاتي هستند كه همه شان ايراني هستند كه در همان گذشته ها هم لهجه هايشان با هم تفاوت داشته است . سرنوشت سياسي متفاوتي با هم داشتند. سرزمين مشترك قومي با يكديگر نداشته اند . اما همه شان ايراني بودند . ايرانيت اينها را به همديگر پيوند مي داد . لهجه ها و گويش هاي شان كه ايراني بود آنها را به هم پيوند مي داد و يك فرهنگ بزرگتر ونيا فرهنگ ايراني اينها را به هم مرتبط مي كرد . ارتباطات معنوي اينها با ديگر بخشهاي ايران مثل مسأله فردوسي و شاهنامه خواني لرها در لرستان و تالش ها در تالش وفارسها در شيراز است كه همه يك مضمون داشته است . اين رشته هاي معنوي و فكري ايراني آنان را به هم مرتبط مي كرد . چون همه شان ايراني بودند و هستند . اما با همديگر ارتباط خاص قومي نداشتند . اينها در شرايط جداگانه و اوضاع و احوال اقتصادي و فرهنگي جداگانه زندگي مي كردند . بنابراين ارتباط به معناي ارتباط قومي و تيره و طايفه اي نداشته اند . هر بخش از اينها در حوزه خاص جغرافيايي كه داشتند . متعلق به يك مجموعه اجتماعي خاصي بودند . نمي توانيم اينها را با هم مرتبط بدانيم .

ü همانطور كه تات ها در نامواژه تات با هم اشتراك دارند و همه با واژه تات آنها را از هم جدا نمي دانند؛ آيا تفاوت قومي كه گفتيد در زبان آنها هم وجود دارد ؟ يا خير زبان و لهجه و گويش آنها به هم نزديك يا يكي است ؟
بله . حتي گويش هاي شان هم با يكديگر فرق دارد.

üآيا شباهتي هم دارد كه بتوانيم آنها را به يك نيا زبان غير از فارسي يا زبانهاي ايراني وصل كنيم ؟
ج : به غير ايراني و پهلوي بودن خير! . به طور كلي زبانهاي ايران باستان دوشاخه است . يكي پارسيك و ديگري پهلويك . ما در حوزه پهلوي قرار داريم. يعني آذربايجان و دماوند و همدان و تالش و اران و شيروان ـ كه امروزه جمهوري آذربايجان نام گرفته است ـ همه شان در حوزه پهلويك قرار دارند . بخشي از لهجه هاي تاتي كه ممكن است در شاخه پارسيك قرار بگيرد ؛ مي گوييم مربوط به شاخه پارسيك زبانهاي ايراني است . بخشي هم كه در حوزه پهلويك قراربگيرد, كه اكثر تات زبانها در آن شاخه قرار دارند . مي گوييم اينها پهلوي زبانها هستند و اگر بخواهيم به يك زبان مشترك ، يك نيا زبان در مورد زبانهاي ايراني براي اينها قائل شويم و به آن زبان اينها را معرفي كنيم ؛ مي شود گفت كه همه اينها پهلوي زبان بوده اند . چون پهلوي هم مثل فارسي خودمان صورت همگون و يكنواختي نداشته است . در آنهم لهجه هاي مختلفي وجود داشته . امروز هم كه يكسان سازي در فارسي به حد اعلاي خودش رسيده است مي بينيم اصفهاني ها و كرمانيها مثل شيرازي ها و تهراني ها و قمي ها حرف نمي زنند . باز تفاوت لهجه وجود دارد . در گذشته كه ادبيات فراگير و سواد نبوده و مردم نمي توانستند از يك منبع واحد تغذيه ادبي شوند اين تفاوت لهجه ها بيشتر بوده است . و اين تفاوت لهجه ها به علت نبود زبان ادبي همچنان به صورت لهجه هاي مختلف تا امروز باقي مانده اند و تفاوتهاي كاملاً مشخصي با همديگر دارند ازاين رو مي توانيم اينها را در حوزه هاي جغرافيايي بزرگتري به هم مرتبط كنيم . مثلاً تمام تاتهاي حوزه دشت قزوين بيشتر به هم مرتبط و به همديگر نزديك هستند . آنها يك شاخه از تاتي هستند به عبارت ديگر اگر بخواهيم گروههاي تاتي را شماره گذاري كنيم مي شود گفت : تات زبانهاي شماره يك شامل تمام تات زبانهاي دشت قزوين مي شود . تات زبانهاي شماره دو شامل تمام تات زبانهاي حوزه قفقاز مي شود . و يا تاتي شماره سه حوزه اي ديگر را شامل مي شود . ما نمي توانيم شهر به شهر , روستا به روستا , منطقه قومي به منطقه قومي اين مرزها را مشخص كنيم .
زبان تاتي رايج در قفقاز بيشتر به فارسي ادبي ما نزديك تر است تا به تالشي . وقتي منظومه درخت آسوريك را كه از متون پهلوي است مي خوانيم ، هيچ كس ترديد نمي كند كه زبان تاتي رايج در قفقاز امروز ادامه همان زبان درخت آسوريك است . يعني هويت اين زبان كاملاً با آن نزديكي مشخص مي شود . اما وقتي بخواهيم همان مقايسه را در مورد تاتهاي سمنان بكنيم , مي بينيم خيلي فاصله هست . در مورد تاتهاي خلخال هم باز مي بينيم چنين فاصله اي وجود دارد . پس اين پراكندگي ها نشانه اين است كه اگر چه اينها در مجموعه يك زبان بزرگتر به نام پهلوي قرار داشته اند اما اختلاف لهجه ها به علت شرايط تاريخي و حوادثي كه رخ داده و خصوصاً نبود زبان ادبي واحد به صورت مستقل و جداي از هم رشد كرده اند . يعني فاصله ها بيشتر شده و كمتر نشده است . بعضي ها از زبانهاي ديگر تأثيرگرفته اند وبعضي با زبانهاي ديگر حتي زبانهاي غير ايراني آميخته شده اند . برخي هم كمتر تلفيق پيدا كرده اند و كمتر تحت تأثير قرار گرفته اند مثل زبان تالشي كه خالص تر مانده است . دستور زبان تالشي تالشدولايي و اسالمي با خصوصيات دستور تالشي ماسالي متفاوت است . ولي باز هر دو شان تالشي هستند . با اينكه اين تفاوتها را دارند نمي توان گفت يكي اصيل تر است و ديگري جديد تر . چون در شرايطي متفاوت و به گونه اي متفاوت به حيات خودشان ادامه داده اند .

üبا اينكه شما تاتي دره شاهرود در خلخال را كاملاً يك لهجه از زبان تالشي دانستيد ؛ و با توجه به اينكه زبان تاتها را شاخه اي از پهلوي بيان كرديد ؛ به عنوان آخرين پرسش درباره تاتها مي خواهم مسأله اي را بپرسم . اگر ما بخش پهلويك زبانهاي ايراني را يك درخت بدانيم ، تاتي قبل از اينكه به تنه اصلي درخت زبان پهلوي وصل شود , به يك شاخه قطور يعني زبان تالشي وصل مي شود يا نه تاتي و تالشي به موازات هم از پهلوي جدا شده اند ؟

ج : منظورتان تاتي كجاست ؟ خلخال يا جاهاي ديگر را مي گوييد ؟

üتاتي خلخال خير. چون درباره آن گفتيد كه لهجه اي از تالشي است . منظورم تاتي در كل است .
ج : نه , به موازات هم وصل مي شوند .

üپس تاتي در كل جداي از زبان تالشي است.
ج : بله . ما به هيچ وجه نمي توانيم آنها را به تالشي متصل كنيم و به وسيله زبان تالشي به پهلوي مرتبط كنيم . آنها هم خودشان شاخه هاي جداگانه اي از همان تنه و شاخه بزرگ هستند كه در كنار هم و به موازات هم زندگي كرده اند .

üبه پژوهشهاي مربوط به تالش برگرديم . اين كار از چه زماني شروع شده است ؟ آيا نويسندگان يوناني و ايراني را كه در نوشته هايشان ـ از گذشته هاي دور ـ در صفحاتي به تالش پرداخته شده است ؛ مي توان از جمله نسل هاي اول تالش شناسان و مطرح كنندگان بحث تالش شناسي شناخت ؟

ج : نه خير . به اينصورت نمي شود . براي اينكه ؛ اولاً اگر ما يك جمله , يك نام و يا چند جمله اي در مورد تالش در كتابها پيدا مي كنيم ؛ در واقع تصادفي است كه در روايات تاريخ يك كشور رخ داده و بر اثر آن به برخياز اقوام اشاره شده است و همچنين نامي هم از تالش به زبان آمده است . آن نويسنده نيامده كه با يك طرح قبلي و تحت يك موضوع مشخص در مورد تالش مطالبي بنويسد و اظهار نظري بكند و اطلاعاتي ارائه بكند .
به طور كلي منابعي كه از تالش داريم به دو گروه تقسيم مي شوند و فاصله هاي زماني بين پديد آمدن اين دو گروه بسيار طولاني است . حداقل تا زمان استرابن كه در اوايل تاريخ ميلادي زندگي مي كرد ، در لابه لاي شرح حوادث تاريخ ايران و فتوحات و جنگها و مسائل و موضوعات مربوط به دولتهاي ايران از هر قومي به نسبت نقشي كه در تاريخ آن دوران داشته اند ياد شده ؛ در آن بين از تالش هم يادي كرده اند . و اطلاعاتي هم در مورد وضعيت نظامي و جغرافيايي آن قوم داده اند . اين موضوع به هيچ وجه نمي تواند پرداختن به تالش و تالش پژوهي باشد . بعد مي بينيم يك فاصله بسيار طولاني اتفاق مي افتد . در طول آن فاصله يا در منبعي از تالشها ياد نشده است ؛ هيچ كس در مورد اينها حرفي نزده است و اينها را نديده است و يا اين قوم هيچ نقشي درر تاريخ نداشته است ـ كه البته داشته اند ـ يا آن آثار و منابع باقي نمانده كه ما امروز ببينيم و قضاوت بكنيم . مي بينيم كه آن فاصله طولاني تا اوايل تاريخ اسلام وجود دارد
در اوايل تاريخ اسلام , جغرافي نگاران و مسالك نويسان سده هاي اوليه اسلام ، تالش را با توجه به منابع و مداركي كه وجود دارد به نام تالش نمي شناختند . آن مردم بر اساس شكل ظاهري كه داشتند مثلاً شولا (به زبان تالشي شاله šāla به زبان تركي باشلق Bāšl∂q) به سر مي گذاشتند , اينها را طيلسان پوش مي خواندند . حتي نام اينها را نمي شناختند لذا اگر يادي هم مي كردند به صورت انتساب آنان به منطقه اي خاص از تالش ياد مي كردند . مثلاً وقتي كه از مغان ، از آستارا از گسكر وه از فومن ياد مي كنند متوجه مي شويم كه منظورشان تالشان بوده است .. آنها بر اساس نام منطقه تالش يا بر اساس شكل ظاهري و وضع عمومي تالشان از آنها يادي كرده اند . پس تا آن زمان هم صحبت از تالش شناسي و تالش پژوهي در ميان نبوده است .
پس از دوره مغول تدريجاً در بعضي از منابع مثلاً در تاريخ غازاني يا در بعضي منابع ديگر مي بينيم كه از تالش بيشتر ياد مي شود و مطالبي بيشتر درباره تالشها گفته به چشم مي خورد . اصيل الدين زوزني در چند صفحه از تاريخ خودش كه از مناطق مختلف گيلان سخن مي گويد ، به صراحت از تالش ياد مي كند آن كتاب شايد آن اولين منبعي باشد كه ما كلمه تالش را در آن مي بينيم . او گفته از رودسر ـ كه منظورش رودسر رضوانشهر است ـ تا آستارا مردمش همه تالشان اند. اين هم نمي تواند تالش پژوهي باشد . اين هم نوشتن تاريخ تالش نيست . نوشتن جغرافياي تالش نيست .
بعد از آن هم در باره تالش اثري پديد نمي آيد و باز نوشته اي در اين زمينه وجودندارد . نويسندگان تاريخ ايران در تاريخهاي ايران به ندرت و خيلي كم و حتي كمتر از آنچه جغرافي نگاران نوشته اند از تالش ياد كرده اند. تا اينكه به دوران خيلي جديدتر مي رسيم . براي اولين بار از اواسط سده هجدهم ميلادي كه پاي بعضي از محققان يا سياحان يا سياستمداران به ايران باز مي شود و محل تردد آنها هم از راه شمال غربي ايران گرجستان و آلبانيا بوده . انها از طريق آستارا و لنكران مي آمدند و وارد ايران مي شدند، اين مردم را ديده اند و از اينها ياد كرده اند و اطلاعاتي در مورد شان به دست داده اند . مثلا اولئاريوس كه در زمان صفويه مي خواست به اصفهان برود از همين مسير مي آيد و اين مردم را مي بيند و از آنها به نام تالش ياد مي كند و اطلاعاتي در مورد آنها مي دهد . به دنبال سياحان محققان وارد ميدان شده و به فرهنگ و مسائل اجتماعي تالش علاقه مند مي شوند . خودزكو در اواسط سده نوزدهم تعدادي از دوبيتي هاي تالشي را جمع آوري و منتشر مي كند . اين اولين جرقه ها است . ولي باز هم تالش پژوهي نيست . بعداً محققان روسي توجه بيشتري به تالش مي كنند . دُرن اطلاعات جالبي جمع مي كند. ميللردر اواسط سده بيستم تحقيقات مفصلي در تالش انجام مي دهد . بعداً ميللر پسر مي آيد و در لنكران مقيم مي شود تا بتواند تحقيقات پدرش را ادامه دهد . اينها رسالات مختلفي مي نويسند . آنهم فقط دررشته زبان شناسي. . اطلاعات ديگري به ما نمي دهند . واگر هم ز متون و قصه ها و ضرب المثلهاي تالشيهم گرد اورده اند به لحاظ رفع نياز در تحقيقات زبان شناسي بوده است . نه اينكه توجه به ادبيات تالش داشتند و بيايند و در زمينه ادبيات تالش تحقيق كنند . به نظر من اولين كسي كه به صورت جدي تالش شناسي را موردتوجه قرار داد « تيمور بايرام علي بيگ اف » در تالش شمالي بوده .. ايشان قصه و ادبيات عامه مردم تالش را گرد آوري و منتشر كردند و بعدها با كمك افرادي مثل مظفر نصير لي و ذوالفقار احمد زاده نشرياتي راه انداختند و ادبيات تالش را واردحوزه مطبوعات كردند وكارهايي را در آنجا شروع كردند كه بسيار ارزشمند بود .
. اما درايران تالش همچنان در فراموشي به سر مي برد. هيچ كس توجهي به تالش نمي كرد و قوم تالش در فراموشي به سر مي برد .كسي توجه به مسائل فرهنگ تالش نداشت . جاي تاسف اينكه بعدها خيلي از جوانان و فرزندان همين قوم كه با اينكه تحصيلاتي داشتند و جزو روشنفكران زمان خودشان بودند و به مدارج علمي رسيدند ، اما چون شرايط و وضعيت به گونه اي ديگر بود اينها حتي خود را تالش معرفي نمي كردند ونمي گفتند ماتالشيم . بعضي از اينها حتي زبان خودشان را فراموش كردند .
تالش اين همه سختي ها را همچنان تحمل مي كرد . اين بار سنگين مظلوميت ومحروميت و فراموش شدگي را با صبوري وشكيبايي ستودني تحمل مي كرد . بنده وقتي علاقه مند به اين مسائل شدم با اينكه بضاعت علمي آنچناني كه به عنوان محقق وارد اين حوزه شوم را ، نداشتم. اما چون با اين مردم زندگي كرده بودم ، ته استعدادي هم در وجود م بود متاسف بودم از اينكهبه اين مردم شريف . چطور به گنجينه كم نظير ترانه ها ، موسيقي به اين عظمتي ،مسائل مردم شناسي ،آداب و سنن آن هيچ كس چيزي نگفته و ننوشته است . وقتي از اوائل دهه پنجاه خواستم كاري بكنم آرزو داشتم كه حتي يك مقاله در باره تالش پيدا بكنم تا به آن رجوع كنم و آن را الگوقرار دهم و پشت سرشنويسنده اش حركت كنم پيدا نمي كردم . .تمام تالش را بالا و پايين مي رفتم تا كسي را پيدا كنم كه مطالعاتي در مورد تالش داشته باشد و من با اومشورتي بكنم . متاسفانه پيدا نمي كردم. در همان زمان روشنفكران و شاعران خوبي داشتيم . ولي اصلاً گويا مساله تالش از ذهن همه ي آنها پريده بود . و خودشان هم تعجب مي كردند . از اينكه آيا در مورد تالش هم مي شود كارهايي كرد !؟
وقتيبرنامه راديويي « سيري در تالش » را راه اندازي كردم ؛ حالا كاش من نويسنده اش نبودم تا راحت در مورد ش حرف مي زدم ؛ يك زلزله راه افتاد . يك جنبش راه افتاد ! در هفته نيم ساعت برنامه پخش مي شد كه يك خاطره براي مردم شد . نه اينكه نويسنده برنامه قوي بود يا اينكه برنامه خيلي استثنايي بود . نه ؛ بلكه تازگي داشت . و تازگي آن چيزهايي بودكه مردم تا آن زمان در رسانه ها نشنيده بودند
در يكي از سفرهايي كه بعد از فروپاشي شوروي به آذربايجان داشتيم يك شب در نزديكيهاي لنكران ميهمان يك شخص بوديم. ايشان در همان ابتدا ي ورود به خانه اش جعبه اي چوبي جلوي ما گذاشت و گفت : آقاي عبدلي مي دانيد اينها چه هستند ؟ گفتم نه . گفت : حدس بزنيد چيست ؟گفتم : من چه حدسي بزنم . گفت : اين كاستهاي برنامه سيري در تالش شماست . ما روزهاي دوشنبه ساعت سه تا سه و نيم بعد از ظهر در هواي ايران نفس مي كشيديم . آن روز روز جشن ما بود. زنان ما در مزارع راديو گوش مي دادند . وما به سر كار راديو مي برديم و خلوتي گوش مي داديم . من چند تا از ان برنامه هارا ضبط كرده ام . اين موضوع تاييد ديگر تازگي و غناي كاربود . اگر تالش از لحاظ فرهنگي ضعيف بود . اگر حرف تازه اي براي شنيدن نداشت ؛ نمي توانست يك چنان حركتي را شروع بكند . نمي توانست چنان جنبش و علاقه مندي و اشتياقي را در مردم به وجود بياورد .
بعداً نسل هاي خوبي خصوصاً نسل جوان كه تلاش و تحرك و علاقه مندي آنها ستودني است به وجودآمد . امروز مي بينيم كه ديگر تالش آن تالش مظلوم و آن تالشي كه مي گفتند وحشي است ،آن تالشي كه مي گفتند چيزي براي گفتن ندارد در صحنه ايران و جهان حرفي براي زدن دارد . يكي ازدوستانم از قول پسرشان كه در سوئد زندگي مي كند تعريف مي كرد كه پسرم يك روز برايم زنگ زد كه بابا امروز اشك شوق ايران بي اختيار روي گونه هايم لغزيد . من نمي دانم چه حسي بود كه در اين ديار غربت به من دست داد .گفت : پرسيدم چه اتفاقي افتاده است ؟ پسرم گفت : داشتم يك كتابفروشي را نگاه مي كردم ديدم كه يك كتاب در آنجا هست كه نوشته تالشي ها كيستند ؟ اكنون با اين كتاب ها و آثار و موسيقي منتشر مي شود و نوارها و نشريات و، كتابها و مقالاتي كه بيرون مي آيد .ديگر بچه هاي ما چه در تهران باشند ، در خارج باشند ، در هر گوشه اي از دنيا كه باشند ، با سرافرازي مي گويند ما تالشيم و كوله باري از اين آثار را ميريزند ومي گويند ما اين هستيم و اين خيلي ارزش دارد . و همه اينها در همين ده بيست سال گذشته به دست آمده است
آيا قدرش را مي دانيم ؟ سپاسگزار هستيم ؟ . ما بايد قدر اينها را بدانيم و بتوانيم اين نهضت را با قدرت و قوت هر چه بيشتر به پيش ببريم . تا اگر تا حال يك از هزار تالش را گفته ايم آن نهصدو نود ونه را هم بگوئيم .

Borna66
09-14-2009, 04:02 AM
گویش تاتي خلخال
تاتي خلخال در دو بخش زیر رواج دارد:
الف : بخش شاهرود ب : بخش خورش رستم

الف : موقعيت كلي شاهرود
بخش شاهرود در جنوب خلخال واقع شده است و از سمت شرق به كوههاي ماسال و شاندرمن گيلان از غرب به بخش خورش رستم و از سمت شمال به بخش مركزي شهرستان خلخال و از جنوب به طارم و زنجان محدود است. منطقه شاهرود منطقه اي كوهستاني است كه داراي آب و هواي نسبتاً سرد و زمستانهاي برف گيرو نسبتاً کم باران مي باشد. بارش باران آن در فصل بهار ( فروردين ماه ) و پاييز ( مهر ماه ) مي‌باشد كه در كنار بارانهاي شمال كشور كه با يك سلسله كوه از آنها جدا شده به چشم نمي‌آيد .
در فصل بهار ( ارديبهشت و خرداد ) آب و هواي بسيار خوبي دارد و مسافرين و گردشگران بسياري از حاشيه رود شاهرود از باغات و حاشيه جاده ديدن مي كنند .
وجه تسميه شاهرود دقيقا ً معلوم نيست اما چنين مي نمايد كه "شاه رود" باشد يعني رود بزرگ . چرا كه شاه يعني بزرگ و در كلمات شاه فنر٬شاهرگ ، شاه مار ، شاه توت ، شاه به معناي بزرگ مانده است و به خاطر رودي كه در منطقه جريان دارد اين تسميه بعيد نمي‌نمايد و شال رود هم گفته اند: رودي كه در شال جریان دارد. ( روستايي بزرگ و سر سبز در شاهرود)؛اما این وجه تسمیه اخیر نمی تواند درست باشد چرا که این رود فقط در شال جریان ندارد یا از آن سرچشمه نمی گیرد . ( براي اطلاع از مشخصات رود شاهرود به بخش رودهاي منطقه مراجعه شود)
تاتي شاهرود خلخال در روستاهاي اسكتسان(askəstan ) اسبو( asbu ) درو(dərav) كلور(kolur ) شال (shal) ديز(diz ) ديز قشلاق(diz gheshlagh) كرين(karin ) لرد(lərd ) گيلوان( guilavan) خانقاه(khanaghah)كهل دشت(kehaldasht ) طهارم دشت(Tarəm dasht ) و چندين روستاي ديگر پراكنده است .
روستاهاي ديگر منطقه همه مي توانند به تاتي تكلم نمايند اما در سالهاي اخير به علت مجاورت زنجان و خلخال زبان تركي رو به گسترش بوده است و روستاي خمس (khaməs ) كه قبلاً تات زبان بوده و امروزه به كلي ترك زبان شده است و نامش هم در قديم گويا ( hamas) بوده است و اين با نظام آوايي تاتي سازگار است چراكه واج " ح " "h" دربسياري از موارد در تاتي حذف يا تبديل به " خ " مي شود مانند : هرو مركز خلخال كه مردم تات زبان خرو (khero) گويند و امامزاده ای در كلور واقع است به نام سيد حسين كه قديمي ها سيد خسين (khosein ) گويند .
به طور كلي تات زبانها رابطه اي نزديك با ترك زبانها دارند و زبان تركي میدانند و قادر به ارتباط با ترك زبانها هستند و ترك زبانهای شاهرود هم ،تاتي صحبت مي كنند اما با خودشان تركي تكلم مي كنند. تاتي خلخال ويژگيهاي كهن زباني بسياري را در خود حفظ كرده از جمله ، ارگيتو ، گردش مصوت جنس دستوري ، صرف اسم و ......
منابع تحقيق در زبان تاتي شاهرود و خلخال
در مورد زبان شاهرود كمتر تحقيق معتبر زبانشناسي صورت گرفته است و مهمترين اثر در اين مورد از پروفسور احسان يارشاطر است كه در حدود سال 1959 به مدت تقريبي يك هفته در منطقه بوده و حاصل كارش در مورد شاهرود يك مقاله است با عنوان :
The dialect of shahrud (khalkhal) BSOAS.22.1959 pp.52-68
اين اثر در 17 صفحه و به زبان انگليسي نوشته شده است. در اين اثر نويسنده نخست كلياتي از منطقه و نظام آوايي تاتي را ذكر كرده و در ادامه از ساخت واژي گويش تاتي مطالبي بيان كرده و در خاتمه چهار متن تاتي را ضمن آوايي نويسي ترجمه كرده است. لازم به ذكر است كه گونه مورد نظر اين مقاله " شالي" است كه در جاهايي آن را با شاندرمني ( گونه‌اي تالشي ) مقايسه كرده است .
اثر ديگر نويسنده فوق الذكر درباره تاتي جنوبي مي باشد که مهمترين و بهترين اثر در اين زمينه است و با نام زير به انگليسي چاپ شده است:
A Grumman of Southern Tati dialects , the huge – Paris , 1969
اين اثر كه در مورد تاتي بي نظير است دستور زبان تاتي جنوبي است و بيشتر بر پايه گونه هاي چالي ، شالي ، تاكستاني ، اشتهاردي ، خيارجي ، ابراهيم آبادي ، سگز آبادي ، دانسفاني ، اسفروريني ، خوزيني است .
ايشان براي احتراز از خلط دو گونه شالي ( يكي در خلخال و ديگري در تاكستان ) گونه ي شالي تاكستان را همه جا چالي (chali) معرفي كرده و در پاورقي (ص 19) بدين نكته اشاره كرده است .
اثر ديگر زبانشناسي در اين مورد يك پايان نامه كار شناسي ارشد از دانشگاه شيراز است كه آقاي سيد اكبر يحيي زاده ( كلوري ) به راهنمايي دكتر محمود رضا دستغيب در سال 1382 با نام: بررسي زبان شناختي تاتي شاهرود و خلخال انجام داده است.
پايان نامه ی ديگر در اين مورد از آقاي جواد معراجي لرد مي باشد كه به نام زبان تاتي در شاهرود و خلخال به راهنمايي دكتر برات زنجاني – دانشگاه آزاد واحد تهران مركز در سال 1377 انجام شده است.

ب- بخش خورش رستم :
تاتی بخش خورش رستم خلخال در دو روستا به نام کجل kajal ) ) و کرنق karnagh ) ) تکلم می شو د . در مورد تاتی کجل یک پایان نامه و یک مقاله نوشته شده كه به شرح ذیل مي باشد :

بررسی واجشناسی گویش تاتی دهکده کجل(خلخال) براساس روشهای نوین زبانشناسی/ماری آرادگلی/استاد راهنما:دکترسیف الله نجم آبادی/(پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه تهران_1349)

The Tâti dialect of Kajal , BSOAS,23,1960 275-286

كتاب بسيار ازشمند « زبان فارسي در آذربايجان » از نوشته‌هاي دانشمندان و زبان شناسان ،گرد آوري ايرج افشار ،بنياد موقوفات دكتر محمود افشار شماره 25 – تاريخ انتشار سال 1368 چاپ اول (2 جلد) حاوي 50 مقاله معتبر است كه سر آغاز تحقيقات زبانشناسي در آذربايجان بوده است و ديگران از آنها استفاده‌هاي فراواني برده‌اند. كمتر كسي است كه در اين زمينه تحقيق كند اما به اين كتاب نياز نداشته باشد .مقالات اين كتاب در جاهاي ديگر هم آمده اند اما وجود آنها به صورت یکجا بسيار ارزشمند است .

Borna66
09-14-2009, 04:02 AM
واژه « تات» اصطلاحی است كه از جانب تركان به اشخاص و اهالی فارسی زبان اطلاق گردیده و در منابع ادبی و تاریخی آنان بیشتر به كار رفته است. در منابع ایرانی معمولاً اصطلاح « ترك و تاجیك» گروه فارسی زبان و ترك زبان را مشخص می‌كرده است. با این وصف، در تاریخهای ایرانی قبل از صفویه هم این اصطلاح به چشم می‌خورد، و از زمان شاه عباس كبیر به بعد، اكثراً در نوشته‌های جهانگردان خارجی این واژه به تعبیر و تعریف درآمده است.

ای. پ. پطروشفسكی، در رساله « نهضت سربداران خراسان» می‌نویسد:

شیخ حسن و مسعود (پس از پیروزی سال 742هـ ) ناچار می‌بایست خواستهای عامه مردم را برآورند و با بزرگترین امیر فئودالی خراسان ــ معزالدین حسین كرت ملك هرات، وارد جنگ شوند.



وی در آن روزگاران مستقل بود و یار و متحد طوغای تیمورخان مغول شمرده می‌شد. سربداران لشكری مركب از ده هزار مرد جنگی گرد آوردند. این لشكركشی از لحاظ آینده كار ایشان اهمیت فراوان داشت. زیرا هدف آن رهایی سراسر خراسان از سلطه مغولان بود. یكی از شاعران درباری ملك هرات، اهمیت این نبرد را چنین توصیف می‌كند:

گر خسرو كرت بر دلیران نزدی
وز تیغ یلی گردن شیران نـــزدی

از بیم سنان سربداران تا حشـــــر
یك ترك دگر خیمه به ایران نزدی (ص 64)



این رباعی كه سربداران را دشمن تركان مغول معرفی می‌كند، در صفحه 360 جلد سوم تاریخ « حبیب‌السیر» در شرح حال و سرانجام شیخ حسن، به ثبت رسیده است.

مؤلف « حبیب‌السیر» از تسلط امیرولی یكی از امراء معتبر طغاتیمورخان مغول بر ولایت گرگان، چنین سخن می‌داند:

... انهزام و انعدام سربداریه در آن دیار (استرآباد) اشتهار یافته اتباع خاندان طغاتیمورخان كه در زوایا مخفی بودند در ظل رایت امیرولی جمع آمدند و ابوبكر شاسمانی كه از قبل حسن دامغانی در شاسمان حكومت می‌نمود با دو هزار سواره و پیاده سربدار به جنگ امیرولی رفته از معركه گریخته به سبزوار شتافت. پهلوان حسن پنجهزار مرد شمشیرزن به وی داده نوبت دیگر ابوبكر متوجه استرآباد گشت و چون در سلطان دوین فرود آمد امیرولی با طایفه از شیران بیشه یكدلی از جنگل جرجان بیرون شتافته در برابر ابوبكر صف قتال بیاراست و به حسب تقدیر خونی در دل سربداران افتاده مردم امیرولی به یكبار فریاد برآوردند كه تات قاشتی یعنی تازیك بگریخت و سربداریه رو به گریز آورده ابوبكر شاسماتی خود را بر آب گرگان زد اما بیرون نتوانست رفت... (حبیب‌السیر. ج 3، ص 367)



1. پیترو دلاواله، قشون شاه عباس را چنین توصیف می‌نماید:

قشون ایران مركب از چهار دسته است كه به ترتیب اهمیت از پایین‌ترین آنها یعنی « تفنگچیان» كه شاه چندی پیش به توصیه آنتونی شرلی انگلیسی به تشكیل آن همت گماشت، شروع می‌كنم.

تفنگچیان از نژاد اصیل ایرانی هستند كه مسكن و مأوای آنها در شهرها و دهات است. و چون در تمام سال حقوق می‌گیرند مجبورند هر وقت به وجود آنها احتیاج باشد فوراً به خدمت حاضر باشند. نجیب‌زادگان یعنی قزلباشها وارد این دسته نمی‌شوند و در حقیقت افراد آن را فقط رعیتها تشكیل می‌دهند. به رعیت لفظ « تات» نیز اطلاق می‌شود. در فارسی وقتی « تات» می‌گویند منظور این است كه طرف از طبقه نجبا (قزلباش) نسیت. ولی در حقیقت آنان اصیل‌تر از قزلباشها هستند، زیرا دسته اخیرالذكر فقط از زمان شاه اسماعیل صوفی به بعد خود را به زور اسلحه تحمیل كرده‌اند. در حالی كه تات‌ها ایرانی‌الاصل هستند و ساكنین واقعی این سرزمین را تشكیل می‌دهند، و خیلی از بزرگان و ثروتمندان و بعضی از میرزاها و به طور كلی كسانی كه به دلایلی جزء سپاهیان منظم نیستند و یا مشاغل درباری و دولتی ندارند در طبقه‌بندی از « تات‌ها» محسوب می‌شوند. تفنگچیان نیز جزو همین طبقه « تات‌ها» هستند و معمولاً از دهات و آبادیها آمده‌اند.

در میان تفنگچیان، مازندرانی‌ها خود را ممتاز و مشخص ساخته‌اند و آنان بودند كه دو سال پیش در ارمنستان برخلاف میل شاه از قلعه ایروان دفاع كردند و محمد پاشا سردار ترك را كه با دویست و حتی سیصد هزار نفر حمله كرده بود بعد از چند روز جنگ و ستیز شكست دادند. عده تفنگچیان قوای ایران فعلاً قریب بیست هزار نفر است و چون آنان از « تات‌ها» هستند تاج قزلباش بر سر ندارند و عمامه‌ای ساده می‌بندند.



پیترو دلاواله در جای دیگر می‌نویسد:

امروز اتكای او (شاه عباس) بیشتر به تفنگچیان تات و مخصوصاً غلامانی است كه روز به روز بر قدرتشان اضافه می‌شود و به مقام‌های بلند گماشته می‌شوند... شاه تقریباً تمام وزراء و منشیان و سایر صاحب منصبان را از میان « تات‌ها» انتخاب می‌كند و مشاغل نظامی را در دست غلامان یا فرزندان آنها متمركز كرده است. (ص 350)



2. انگلبرت كمپفر هم در فصل یازدهم سفرنامه خود نوشته است : « زبان رایج دربار ایران تركی است كه زبان مادری سلسله صفویه است و این زبان با زبان مردم عادی مملكت تفاوت دارد.

در مبحث، « قشون ایران و فرمانده آن» چنین می‌نگارد:

... این كلاه خاص صوفیان صفوی باعث شد كه آنها از طرف ترك‌ها «قزلباش» نامیده شوند، یعنی كسانی كه سر سرخ دارند. درست است كه تركها با به كار بردن این لفظ دشنامی را در نظر داشتند اما قزلباش‌ها این نام را مایه افتخار خود دانستند. بدین ترتیب قزلباش‌ها سخت بر خود می‌بالند و به مردم بومی این سرزمین كه آنها را تاجیك، تازیك یا به طور خلاصه « تات» می‌نامند به دیده تحقیر می‌نگرند.

تفنگچیان، تفنگچی لر آغاسی (فرمانده تفنگچیان) كه بر قوایی مركب از دهقانان و پیشه‌وران ایران فرماندهی دارد، در قشون ایران دارای رتبه سوم است.



3. روایتی دیگر، از سفرنامه سانسون :

این كلاه (تاج) بسیار مورد احترام همه می‌باشد زیرا می‌گویند كه این كلاه به دوازده امام اختصاص دارد. تمام خانها و قزلباشها در روزهای سلام و تشریفات این كلاه را بر سر می‌گذارند.

ولی « تات‌ها» كه « كشوری» هستند نمی‌توانند این كلاه را به سر بگذارند همچنین اعتمادالدوله فعلی نیز كه از خوانین لشكری نیست این كلاه را بر سر نمی‌گذارند.

تات‌ها بومی‌های محلی ایران را می‌گویند و قزلباش كه به معنی « طلاسران» یا « سرخ كلاهان» سرخ سران می‌باشد لشكری هستند. قرلباش‌ها از سلسله غلامان می‌باشند یعنی در اصل غلام بوده‌اند یا از ملت‌هایی هستند كه به ایران پناهنده شده‌اند. بسیاری از قزلباش‌ها از دمشق و هنگری به ایران آمده‌اند.



قابل ذكر است كه شاهسون‌ها و سایر ایلات ترك زبان آذربایجان، شهرنشینان و روستاییان را « تات» می‌نامند. در قفقاز نیز این اصطلاح تداول داشته است.



تدریجله سالمشدیم الـه یونجـه دهاتـی
بر پارچه چورك نوركـی ایتمشدیم ایلاتــی

آرترمش ایدیم مزرعه نی ایلخینی آتی
رنجبر ایله مشدیم اوزیمه چوللی نــی تاتـی

هر نه ویرسه ك ویر، مبادا ویرمه بر درهم ذكات
قوی آجندان اولسه اولسون، بینوا كندلی و تات



غلامحسین ساعدی می‌نویسد:

... شهرنشین‌ها یا به قول شاهسون‌ها « تات» ها كه جز خوردن و خوابیدن و اندوختن كاری نداشتند... (خیاو – ص 77)

... شعر بسیار معروفی كه یك شاعر گمنام اهل قره درویش به اسم غفار سالها پیش سروده، مناظره‌ایست بین شاهسون و تات، كه تات شاهسون را به اسكان وآسایش در شهر وخانه دعوت می‌كند و شاهسون از نعمت و بركت و لذت چادرنشینی دفاع می‌كند و شهرنشینی را نمی‌پسندد.

تات ددی ای شاهسون گل بو كو چماقدان اوتان
استراحت اوتور میندار سو ایچماخدان اوتان

ترجمه : تات گفت ای شاهسون بیا و از كوچ بگذر – بیا و ساكن شو و از خوردن آب كثیف راحت باش.

در این مناظره تات و شاهسون، دو نكته بنیادی جلب نظر می‌كند، نخست « تات» نام كردن شهری و روستایی، از جانب شاهسون است. این اصطلاح همان معنی و مفهوم 700 سال پیش را به یاد می‌ورد كه ابوحیان اندلسی در كتاب « الادراك للسان الاتراك» و مؤلف « تحفه الزكیه فی اللغه التركیه» واژه « طیت» و « طاط» را شهرنشین و كشاورز معنی كرده‌اند. دوم، پرهیز چادرنشینان به ویژه تركان از شهرنشینی است كه این خود از اختلافات لهجه ترك و تات و ناهماهنگی شهری و روستایی خبر می‌دهد، و ضرب‌المثل معروف تركی را به یاد می‌آورد كه می‌گوید: « توركه شهر ایچی زندان گلیر» یعنی : داخل شهر به ترك زندان می‌نماید.

از مثل و مناظره بگذریم و به ابزارآلات در بایست‌های كشاورزان آذربایجانی امروز هم به دقت نظر افكنیم، می‌بینیم كه آنان هنوز هم « تات = فارسی زبان» هستند. مثلاً :

لغات كشاورزی در دهات آذربایجان : كدخدا، ورزیار، رَشبَر (رنجبر)، باغبان، میرآو، چوپان، چودار، پادار، رَمی، شُخُم، تُخُم، گاواهن، جوت (جفت) خرمن، خرمنگاه، ذج، شنه (شانه)، جرجر، جوال، باغ، باغچه، میشه (بیشه)، بستان، بیل، بیلچه، كردی، بازو، وَر، بند، ناو، كهریز، فَنُو، دَن آو، خاك آو، شورآو، شوراكت، كَوشَن، وَرَزَن، جیم، چمن، سنبل، كولش، كوزر (كوزل)... جلال آل احمد هم می‌نویسد :

گرچه در دهات دیگر بلوك زهرا (كه اغلب در آنها بوده‌ام و مطالعات كلی كرده‌ام) مردم به تركی حرف می‌زنند ولی مثلاً در « خوتان» و «ماشگین» و « چیسگین» ادوات زراعت و كشاورزی و اصطلاحات خاص آن هنوز به زبان تاتی است. (ص 19)



هرگاه روستایی آذربایجانی بخواهد مسكنی معمولی و پناهگاهی ایجاد نماید، لااقل اشخاص: بنا، بنا شاگرد، فعله، نواكش، كژكار، نجار را با مصالح و ابزار : گژ (گچ) آهاك، كژخاك، كربیچ (خشت و آجر) تخته، دیرك (تیرك) شاتر (شاه تیر) پردی (توفال) حصیر، - تیشه، مالا، شمشه، شاقول، تراز، زنبه. فرقون. بیل، كلنگ، الك غربیل، نردوان، تخته مالا، ناوا، خَرَك و غیره را فراهم می‌كند و با این تمهیدات و تجهیزات، به ساختمان بِنُوره، دُورا (دیوار) مُهرَه دُوار، دام (بام) طاق، طاقچه، اطاق، كف، ایوان، آستانا، بالاخانا، صندوقخانا، قهوه‌خانا، آشپزخانا، زیرزمی، پله‌كان، پكا، آخر، طوله، حوض، انبار، هِرَه، چاله سر، شیره سر، دالاوسر و غیره می‌پردازد و سایر امور بنایی را انجام می‌دهد. سایر صنوف و نمودهای شهری بدین رسم و روش از زبان فارسی بهره‌ها گرفته و نام و نشان یافته‌اند.

Borna66
09-14-2009, 04:03 AM
اما سخن آخر که دیگر بحث را تمام کنیم و امیدوارم این دفعه فایده داشته باشد :

تاریخچه آذربایجان آذربایجان در دوران هخامنشیان به نام ماد نامیده میشد و از مهمترین و بزرگترین ایالتهای ایران به شمار می رفت. نام آذربايجان که به بخشي از سرزمين باستانی ايران اتلاق مي شود، از حدود 2400 سال پيش ، يکي از مشهورترين نامهاي جغرافيايي ايران ميباشد ودر هر دوره با حوادث تاريخي مهمي همراه بوده است
آذربادگان ، آذربايگان وآذربايجان ، هر سه شکل در کتابهاي فارسی معروف است . آذربایجان در دوران هخامنشیان به نام ماد نامیده میشد و از مهمترین و بزرگترین ایالتهای ایران به شمار می رفت.
در زمان داریوش سوم والی این ایالت آتورپات یا آتروپات نامی بود.پس از شکست داریوش سوم از اسکندر آتورپات از طرفداران اسکندر شده و بنابراین بر حکومت ماد کوچک باقی ماند(328 ق.م.)
پس از اسکندرآتروپات موفق شد دولت کوچکی در آن سرزمین که بخشی از خاک ماد بود تشکیل دهد که بعد به نام او آتورپاتکان معروف شد(3)و پایتخت آن کنزک در جنوب تبریز کنونی بوده است
هرودت میگوید:یونانیان کاپادوکیا را جزو سوریه می شمارند.پیش از ظهور دولت ایران مردم آنجا تابع حکومت ماد بودند که اکنون به دست کورش افتاده بود.حد فاصل میان امپراتوریهای ماد و لیدیا رود هالیس (قزل ایرماق کنونی در ترکیه)بود
بحث درباره ی نام آذربایجان:
استرابون جغرافی نگار یونانی که کتاب خود را در زمان اشکانیان پدید آورده است میگوید:
چون اسکندر بر ایران دست یافت سرداری به نام آتورپات در آذربایگان برخاست و نگذاشت آن سرزمین که بخشی از ماد و به نام ماد کوچک معروف بود به دست یونانیان افتد.از آن پس سرزمین مزبور به نام آتورپاتکان خوانده شد
آتورپاتکان از سه پاره ی آتور یا آذر و پات و کان برگرفته شده است که معنی آن سرزمین یا شهر آذرباد می باشد
و اگر چه آذر بمعني آتش در زبان دري است نه پهلوي ولي در پهلوي آذر ، آتور تلفظ ميشود واتفاقا همانست که قسمت اول نام اصلي آذربايجان را که آتورپاتکان است را تشکيل می دهد وامروز مسلم است که نام آتورپاتکان که بمرور دگرگون شده بصورت ،آتوربادگان و سپس آذربادگان وسپس آذربايگان و در آخر آذربايجان نام گرفت. و از نام خانواده آتورپات گرفته شده که واژه ترکيبي پهلوي است معادل فارسي آن آذربد است به معني نگهدارنده آتش يا دارنده ی آتش يا مسئول وخدمتگزار آتش است ، زيرا که آتشکده ي آذرگشب (يا آتش مخصوص پادشاهان وارتشتاران ايران در همان خطه شعله ميکشيده واستاندار آذربايجان ، نگاهبان آتش مزبور نيز بوده است) و در دوران ساساني به آن کشور مغان مي گفتند
با این حال کسروی بر این باور بود که آذربایگان از همه ی نامها درست تر است
عرب ها آن را آذربيجان ميخواندند. محمد بن جرير طبري ضمن شرح فتح آذربيجان به دست تازی ها می نويسد :
(( وچون نعيم بار دوم همدان را گشود وارواج رود سوي ري رفت، عمر بدو نوشت که سماک بن خرشه ي انصاری را به کمک بکيربن عبدالله به آذربیجان فرستد....))(
در کتابهای ارمنی ،آذرباياقان وآذرباداقان هر دو را نوشته اند
.آذربايجان به زبان يونانی
ماتی نی ونويسندگان يونانی گازا گفته اند .
برخي از مورخان،بناي اوليه ي شهر تبريز راه به خسروکبير،پادشاه ارمنستان که معاصر اردوان چهارم،پادشاه اشکاني بوده نسبت داده اند.
مورخان ارمني وشرق شناسان ،براين باورندکه تبريز پيش از اسلام در سده هاي(3و4 ق.م) شهري معروف از شهرهای کهن ماد به نام تبرمئس بوده است.
قديمی ترين اشاره به نام تبريز در کتيبه سارگن دوم شاه آشور در سال 714ق.م است . سارگن در اين کتيبه از شهري به نام اوشکايا که گويا اسکوي امروزي است ونيز از دژ محکمي به نام تاروئي ياد کرده که به احتمال قوی ، همان تبريز است .
در سال 21 ه.ق که عربها بر ايران دست يافتند، تبريز قلعه نظامي کوچکي بود، ولي اردبيل اهميت بيشتري داشت .
اولين حکومت مستقر در تبريز پس از اسلام خاندان روادي بود که اين شهر را پايتخت خود قرار دادند. پس از حمله هاي مغول،تبريز به دستور آباقاخان(663-680ه.ق) پايتخت رسمي ايلخانان شد.
در زمان سلطان محمود غازان(694 ه.ق)تبريز را دردست گرفت .مسجد عليشاه ،ربع رشيدي وشنب غازان،در اين دوره ساخته شد. پس از مغولان وايلخانان، تبريز در دوران جلايريان وترکمانان وصفويان پايتخت رسمي شد.مسجد کبود از يادگارهاي دوران حکومت جهانشاه قرايوسف ترکمان (870 ه.ق) است.
در دوران صفويان ،تبريز بارها به اشغال قوای مهاجم عثمانی درآمد وچندين بار به وسيله ي زلزله هاي وحشتناک (1050و1193 ه.ق) به کلی ويران وتمام آثار تاريخي آن نابود شدند.(1721 م : زلزله تبريز 80000 نفر جان سپردند- کوسينسکي صفحه 1864)
در دوران قاجاريه ،تبريز مرکز استقرارعباس ميرزا ،نايب السلطنه ووليعهد نشين شد . درجنگهاي ايران وروسيه ،تبريز بارها مورد هجوم قواي بيگانه قرار گرفت واشغال شد.
مبارزات مردم دلاور تبريز در برابر ترکان عثماني وروس ها درخشانترين فصل تاريخ ايران است.
و اما در سال 1324 ه.ق تبريز در انقلاب مشروطيت ايران وسرگوني استبداد ،نقش مهمی به عهده داشت ومردم تبريز به پايمردي دلاوراني چون ستارخان، باقرخان، علي مسيو و... با استبداد به ستيز برخاستند و در 1299 ه.ش شادروان شيخ محمد خياباني ،عليه استعمار انگلستان در تبريز قيام کرد وقرداد وثوق الدوله وانگلستان را ملغي اخت .شادروان ثقة الاسلام شهيد راه استقلال وآزادي اين سرزمين به دست سربازان روسي در تبريز به دار آويخته شد.
در سال 1325 ه.ش مردم تبريز عليه فرقه دموکرات آذربايجان قيام کردند واستقلال ايران محفوظ ماند.
۲- ب- تاريخچه ونام اروميه مرکز آذربايجان غربي:
در برخي منابع از جمله مسالک وممالک استخري ،نام شهر ودرياچه چیچست به صورت اورميه آمده است.
نام این شهر در سرياني وارمني متأخر (ormi , urmiya (اور به معنی شهر و میا یعنی آب نوشته می شود .علاوه بر آن تلفظ کنوني اين نام نيز توسط مردم بومي اين سامان ،بيشتر اورميه شنيده مي شود .بنابراين ضبط سنتي اين اسم به صورت اُرميه وياتحرير جديد آن بصورت اورميه است .(سرکانی.دکتر بهمن .اورمیه یا ارومیه .رشد آموزش جغرافیا .سال 5.شماره ی 18.ص55
غرب درياچه اُرمیه قبل از ديگر نقاط ايران،مورد توجه ملل ماقبل تاريخ قرار گرفته ودليل آن تپه های متعدد باستانی در اين ناحيه است. تپه های گوی تپه واقه در 6 کيلومتری جنوب شرقی اورميه با قديمی ترين تپه های بين النهرين، آسيای صغير وفلات ايران رقابت ميکند.
بعلاوه منسوب داشتن زرتشت به اروميه و يا اينکه يک يا دو نفر از حواريون زرتشت که در تولد عيسی به بيت اللهم رفته بودند در اورميه مدفون اند،حاکی از آن است که اين ناحيه در گذشته از بزرگترين کانونهای مذهبی وعلمی بوده است
وسرداران وامپراتوران روم جهت دست يافتن بر آذرخش بزرگ زرتشتيان (آذرگشسنب)وپايتخت تابستانی ساسانيان (گزنا)بارها از آن عبورکرده اند.
پس از اسلام نيز اورميه دومين شهر آذربايجان پس از مراغه به شمار می رفت .
از سده ی 15 ميلادی که ترکان عثمانی جايگزين امپراتوری روم شرقی شدند، باز اورميه به عنوان شهر سرحدی از اهميت بسيار زيادی برخوردار بود ودارای برج وباروی مهمی شد .برج سه گنبد از نشانه های آن است .
۳-اخلاق وعادتهای مردم آذربایجان :
مردم آذربايجان باوجود هجوم های اقوام مخالف ،سنن بومی خود را حفظ کرده اند وبسياری از آداب ورسوم ايران کهن ، درميان مردم اين سامان به صورتهای گوناگون باقی مانده است.
مردم آذربايجان در دوستی ثابت قدم،دربرار مشکلات شجاع ومقاوم هستند. از جمله خصلتهای آنان مهمان نوازی،سلحشوری ،آزادمنشی ،راستگويی ،مرزداري و تعصب مذهبی است (می توان به بابک خرمدين اشاره کرد که در دفاع از دين وکشور خود ايران چگونه چندين هزار عرب را نابود کرد)
در تمام دوره های تاريخی ،احساسات وطن دوستی آنان ضرب المثل بوده است .قيامهای مدوام مردم اين استان در زمان جنگ های ايران وعثمانی وايران وروسيه و... از برجسته ترين فداکاريهايی است که در تاريخ ايران جاودان خواهد ماند
۴- نژاد مردم آذربايجان
آذريها ، اصيل ترين افراد ايرانی واز نژاد آريايی هستند .اين قوم از نژاد آرين می باشند که زبان وخصوصيات کلی ايرانيان دوره هخامنشی ،اشکانی وساسانی را حفظ کرده اند. همانطور که بر همه روشن است مردم آذربايجان از بازماندگان و نوادگان مادها(شاخه ای از آريانهايی که به ايران آمدند) می باشند تا اينکه بمرور زمان در نتيجه ی تاخت و تاز ترک و مغول دسته های گوناگونی از اين نژاد در اين منطقه سکونت گزيدند و آميزشهايی بين نژاد اصلی و مهاجمان رخ داد با اين حال تيره های مهاجر به دليل کمی نفوس نسبت به ساکنان محلی نابود شده و تقريبا اصالت نژاد اوليه نگاهداری شد.(رضا . دکتر عنایت الله .آذربایجان و آران ص 11
پیش از ورود مادها به این سرزمین ، مردمی در آذربایجان غربی زندگی میکردند که بومی محل بودند وبه زبان خاصی سخن میگفتند .چون مهاجرت آریاها آغاز گشت،آنان بمانند بقیه بومی های ایران ،همانند لرها حکومت آریایی های مهاجر هم نژاد خود را پذیرفتند وبه تدریج آداب ورسوم وزبان يکدیگر را قبول کردند. زبان پارسی قدیم زبان پارسها وهخامنشیها وزبان پهلوی ویژه اشکانیان وساسانیان بود، وزبان اوستایی به وسیله ی مادها به کار میرفت که محل استقرار آنان آذربایجان ونواحی دیگر در غرب وشمال غرب ایران کنونی بود. (صفری،بابا.اردبیل در گذرگاه تاریخ،جلد2 ، تهران 1353 ،صفحه 57) از نوشته های نویسندگان سده های اسلامی ،چنین برداشت می شود که در قدیم زبان یا نیم زبانی که در آذربایجان سخن گفته می شده،شاخه ای از زبان فارسی بوده وآن را آذری می نامیده اند.چنانکه نیم زبانی که در اران رایج بوده ارانی میخواندند.
در آن زمانها نشانی از زبان ترکی در آذربایجان واران وجود نداشت. مردم آذربایجان در گذشته به زبان آذری که یکی از زبانهای ایرانی بوده سخن میگفتند. این زبان مردم آذربایجان در گذشته به زبان آذری که یکی از زبانهای ایرانی بوده سخن میگفتند.
این زبان مردم آذربایجان در گذشته به زبان آذری که یکی از زبانهای ایرانی بوده سخن میگفتند. این زبان مانند زبان کنونی آذربایجان وپیش از آن دارای لهجه های مختلف بوده است .زبان کنونی مردم آذربایجان از قالب ترکی وایرانی تشکیل شده است .
گروهی از مردم آذربایجان به زبانهای هرزنی،کرنیگانی ، تاتی سخن میگویند که بعضی از زبانشانسان در اینکه لهجه ها رابتوان از بقایای زبان آذری دانست تردید دارند.(دبیران گروههای آموزشی جغرافیای استانها. جغرافیای کامل ایران،صفحه 179-180)
( می توان به طور خلاصه گفت که زبان ترکی فعلی رایج در آذربایجان زبانیست که به تدریج در طی چند مرحله و چند صد سال بر مردم این استان غالب شد .)

Borna66
09-14-2009, 04:03 AM
پارسي باستان و قدمت آن
از دکتر محمد معین

زبان ايرانيان دوره هخامنشي موسوم است به فرس قديم يا فرس هخامنشي يا پارسي باستان . اين زبان با زبان سانسکريت يعني زباني که کتب مقدس برهمنان هند بدان نوشته شده‚ از طرفي و از طرف ديگر با زبان اوستايي مشابه و هر سه از يک ريشه منشعب شده اند.
مهمترين مدارکي که از زبان پارسي باستان در دست است‚ کتيبه هاي هخامنشي است که از عهد کوروش بزرگ به بعد بر صخرهها و سينه کوههابا حروف ميخي نوشته شده است. از اين کتيبه ها در حدود پانصد لغت به زبان پارسي باستان استخراج ميشود.
علاوه بر کتيبه ها تعدادي مهر و ظروف به دست آمده که بر آنها نيز کلماتي منقوش است. پس از کتيبه ها و مهرهاي عهد هخامنشي‚ منبع ديگري براي آشنا شدن با لغات پارسي باستان هست‚ ولي در اهميت به درجه منبع اولين ميرسد. توضيح آنکه مورخان يوناني بعض اساميلاخاص را طوري ضبط کرده اند که بسيار کم تصحيف شده‚ و با در نظر گرفتن اين نکته که يونانيان اواخر کلمات پارسي باستان را چگونه تغيير ميداده اند‚ و کدام حرف پارسي به کدام حرف يوناني تبديل مييابد‚ به آساني ميتوان پي برد که اين اسامي به پارسي باستان چه بوده‚ وچون اسامي خاص در بعض موارد ترکيبي است يعني يک اسم عام با اسمي ديگر يا با فعل و يا صفتي ترکيب شده‚ از اين نوع اسامي هم لغاتي به دست ميآيد‚ مثلا اسم سردار پارسي را که در جنگ گرانيکوس با اسکندر نبرد کرد‚ برخي از مورخان يوناني Spithradates نوشته اند‚ و چون يونانيان ث پارسي باستان را با th الفباي خود تطبيق کرده‚
و اسم مزبور را با آن نوشته اند‚ بي شک ميتوان گفت که اين اسم در پارسي باستان Spithradataبوده‚ يعني داده سپهر و سپهر را به زبان پارسي باستان Spithra مي نوشته اند. چنانکه مهر را Mithra ميثره مي نوشته اند. اين نوع اسامي خاص که يونانيان تقريبا صحيح ضبط کرده اند‚ و از آن ميتوان لغاتي به دست آورد‚ کم نيست. و نيز چنين است کلمه Staspesکه يوناني شده Sataspa پارسي باستان ميباشد‚ و به زبان امروزي صد اسب گوييم.بنابراين از دو اسم مزبور دو لغت به دست ميآيد که در کتيبه ها نيستSpithra به معني سپهر و Sat به معني صد.
پيداست که اين کار را در هر مورد نميتوان کرد زيرا بعض اسامي به قدري تصحيف شده که تصحيح آن ممکن نيست‚ و در مواردي هم که اصل لغت راميتوان پيدا کرد‚ بايد املاء کلمه مصحف را در زبان يوناني در نظر گرفت‚زيرا اسامي ايرانيان قديم که در نوشته هاي مورخان يوناني ديده ميشود‚تغيير کرده بعد به زبانهاي ديگر اروپايي رفته و باز تغيير يافته است. خلاصه آنکه با رعايت نکات فوق در برخي از موارد ميتوان به مقصود رسيد.
آيا پارسي باستان‚ زبان محاوره دربار و مردم عهد هخامنشي بوده يا زبان مستعمل در فرمانها و کتيبه ها؟اگر چه پاسخ قطعي به اين سوال نميتوان داد‚ ولي چون در کتيبه هاي پادشاهان هخامنشي‚ مخصوصا آخرين آنان‚اشتباهات دستوري يافته اند‚ دانشمندان فن چنين استنباط ميکنند که اين زبان در عصر هخامنشيان هم کهنه شده بود و آن را بر طبق معمول در بيانيه هاي رسمي به کار ميبرده اند‚ و چون زبان محاوره و کتابهاي عادي ساده تر بود همه اين زبان را کاملا نميدانستند‚ بنابراين غلطهاي مذکور ناشي از خطاي دبيران دفتر خانه هاست. اين استنباط را بعضي قرائن تاييد ميکنند‚ زيرامي بينيم که برخي از نامهاي خاص چنانکه در کتيبه ها ضبط شده با آنچه که معاصران آنان ضبط کرده اند‚ تفاوت دارد‚ مثلا اسم داريوش در کتيبه هاDarayavaush است در صورتي که در تورات Daryush و يونانيان آن راDaryos ضبط کرده اند مخرج شين در زبان يوناني نبود و آن را بدل به سين ميکردند و نيز اردشير را در کتيبه ها Artaxshathraنوشته اند‚ ولي کتزياس مورخ يوناني نام دو تن از رجال درباري را Artasiras نوشته است‚ و اگربه جاي سين‚ شين بگذاريم و سين آخري را هم که يوناني است حذف کنيم Artashiraيا Artashira ميشود و معلوم است هر دو ساده تر از ارتخشتره و بهزبان امروزي ما نزديکتر است.
در هرحال بعضي از زبان شناسان عقيده دارند که در دوره هخامنشيان مخصوصا در اواخر آن عهد به همان زبان پهلوي يا به زباني که بسيار بدان نزديک بوده سخن ميرانده اند‚ و پارسي باستان چنانکه در کتيبه ها به کارمي رفته‚ در شرف احتضار بوده است .
با وجود اين‚ قراين ديگر ميرساند که زبان ادبي آن عصر همان زبان پارسي باستان است که بدان اشعار‚ سرودها‚ فرمانها‚ وقايع و نامه ها و غيره راميگفته اند و مي نوشته اند.

آثار هخامنشي به زبان پارسي باستان کتيبه هاي پادشاهان هخامنشي به خط ميخي هخامنشي نوشته شده است. از اين پادشاهان کتيبه هايي به جا مانده:
اريارمنه‚ ارشامه‚ کوروش بزرگ -داريوش بزرگ- خشيارشا - اردشير - اردشير دوم - اردشير سوم – بيشتر اين نوشته ها در بدنه کوه يا ديوارهاي کوشکها و ستونها نقش شده‚ از جمله کوه بغستان بيستون و الوند و وان ارمنستان و شوش و تخت جمشيد و تنگه سوئز مصر و جز اينها‚ و نيز چند نگين و مهر که داراي نامهايي است وچند ظرف که به چهار خط پارسي باستان‚ عيلامي‚ بابلي و تصويري منقوش است. چند سال پيش نيز الواح زرين و سيمين در تخت جمشيد و همدان به دست آمده است. اين سنگنبشته ها و لوحه ها غالبا به سه زبان و خط است: نخست بهزبان پارسي باستان‚ ديگر به زبان عيلامي و ديگر به زبان بابلي که با زبان آشوري فقط تفاوت لهجه دارد . اين دو زبان اخير که ترجمه کتيبه پارسي است‚هريک به خط ميخي مخصوص به خود نوشته شده است.

__________________

Borna66
09-14-2009, 04:03 AM
زبان فارسي در چشم‌انداز تاريخي
زبان پارسی در روزگاران پیشین در بيرون مرزهای کنونی ایران و درواقع مرزهای تاریخی ایران بزرگ بسیار گسترده و فراگیر بوده است و امروزه متاسفانه به دلیل کوتاهی دولت مرکزی ایران این امر کاهش یافته است . شایسته است ملت و دولت ایران برای گسترش هرچه بیشتر زبانها و گویشهای پارسی و لری و کردی و آذری و بلوچی و . . . در ایران و منطقه خاورمیانه و قفقاز کوشش نماید . پارسی امروزی که ریشه اش از زبان پهلوی است امروزه در سرزمینهای : کردستان عراق , کردستان ترکیه , ارمنستان , آذربایجان , داغستان , ترکمنستان , قزاقستان , قرقیزستان , تاجیکستان , ازبکستان , افغانستان , پاکستان , هند و بحرین رایج است و برخی از مردمان آنجا به غیر از زبان محلی خود با این زبان کهن بزرگ آشنایی دارند و سخن میگویند .
خاستگاه همگوني‌هاي واژگاني و ساختاري زبان فارسي با ديگر زبان‌ها و گسترش زبان فارسي در سرزمين‌هايي چون هند، پاكستان، تركيه، بوسني و هرزگوين، آلباني،‌ صربستان، كرواسي، مونته‌نگرو، و مقدونيه را مي‌توان از ديدگاه‌هاي «تاريخ طبيعي» و «تاريخ اجتماعي» بررسي كرد. زيرا از ديدگاه تاريخ طبيعي، زبان‌هايي چون پشتو، هندي، بنگالي، تاجيكي، و اردو، از گروه زبان‌هاي هندواروپايي شمرده شده‌اند و خاستگاه جغرافيايي همگوني دارند. ادوارد براون نيز بخشي از اين همانندي را برمي‌شمارد و مي‌گويد: كاملاً مسلم به نظر مي‌رسد كه ايرانيان و هنديان زماني قوميت مشترك ايراني ـ هندي را در نقطه‌اي در پنجاب تشكيل مي‌داده‌اند.
اگرچه بخشي ازگسترش زبان فارسي در بالكان را مي‌بايست از چيرگي و فرمانروايي عثماني بر آن سرزمين دانست، ولي اين گمانه را نبايد ناديده انگاشت كه چه بسا اسلاوهاي كهن، بخشي از مايه‌هاي زباني، انديشگي و فرهنگي آريايي را از زيستگاه‌هاي آغازين خود به بالكان آورده‌اند. هم‌چنين نقش يونانيان، مانويان و نومانويان و نيز گروه بوگلاميا1 را هم نبايد از ياد برد،2 زيرا زبان فارسي پس از دوره‌هاي فارسي باستان و فارسي ميانه يا پهلوي، به شيوه‌اي كارآمد در گسترش فرهنگ ايراني پاي به ميدان نهاد و در دوران هخامنشيان، سكاها و اشكانيان، زبان فارسي باستان و پهلوي درسند و بين‌النهرين گسترش يافت.
رزم ايران و توران از برجسته‌ترين درونمايه‌هاي شاهنامه فردوسي است كه از نگاه نمادين، بيانگر اين پديده تاريخي است كه زيستگاه تركان، ساليان سال از استان‌هاي هخامنشيان به شمار مي‌رفته است و كساني كه تاريخ كهن تركان را نگاشته‌اند، اين دوره را دوره پارس‌ها نام نهاده‌اند. سنگ نوشته‌هايي نيز كه از گورمه، ترسوس و سارد در نزديكي ازمير به دست آمده، چيرگي هخامنشيان بر اين سرزمين را باز مي‌نمايانند. به دنبال چيرگي هخامنشيان، آيين مهر و در پي آن، دين ماني، به سرزمين تركان راه يافت و آسياي صغير را دربرگرفت. برخي از پژوهشگران در ژرفاي انديشه قزلباش‌ها (علويان)، مايه‌هايي از مهرپرستي، زردشتي و خرم‌ديني را برشمرده و خاستگاه بخشي از آيين‌هاي مولويه را آيين زردشت دانسته‌اند؛ چنان كه پرفسور گولپينارلي، تقدس اجاق و مطبخ خانقاه و خاموشي در اثناي صرف طعام و نيز گلبانگ سفره و خرقه صوفيان را باز مانده و از آيين‌هاي زردشتيان دانسته3 و ناصر خسرو نيز گزارش داده است كه در شهر اخلاط در آسياي صغير، به سه زبان تاري، پارسي، و ارمني سخن مي‌گفته‌اند.4 از اين رو، مي‌توان زمينه‌هاي تاريخي گسترش زبان فارسي در كشورها و سرزمين‌هاي همسايه را چنين برشمرد:
1. پديده‌هاي اجتماعي مانند خودكامگي فرمانروايان و جنگ‌هاي پياپي، جابه‌جايي ناگزير فارسي زبانان و پراكندگي آنان را در پي داشته است. از نشانه‌هاي نمادين همزباني همسايگان مي‌توان به گفت‌وگوي پهلوانان ايران و توران به زبان فارسي در كتاب شاهنامه در برخي از جستارها نيز از پديده ميهن‌گريزي ايرانيان در دوره ساسانيان، به انگيزه سخت‌گيري‌هاي موبدان زردشتي درباره مانويان و مزدكيان، و نيز پس از تاخت و تاز تازيان و كشتار خرم‌دينان به دست عباسيان و روي آوردن بخشي از فارسي‌زبانان به آسياي صغير سخن گفته‌اند.5
2. كشورگشايي فرمانروايان در پراكندگي زبان فارسي نقش بسزايي داشته است. پيش از اين از كشورگشايي هخامنشيان و سنگ نوشته‌هاي اين خاندان سخن رفت. افزون بر آن از كشورگشايي محمود غزنوي و سلجوقيان نيز مي‌توان ياد كرد.
نقش كشورگشايي فرمانروايان در گسترش زبان فارسي، گاه با پديده‌هاي ديگري چون پيوندهاي فرهنگي و انديشگي چنان درمي‌آميزد كه جدايي آنها از يكديگر بس دشوار مي‌نمايد. افزون بر اين، غبارزدايي از ساختار گسترش واژگان يك زبان و نمودن سيمايي روشن از دگرگوني‌هايي كه در ژرفاي تاريخ روي داده است،‌ دشوار مي‌نمايد. براي نمونه واژه “ورد” كه در زبان تازي همان “گل سرخ” است، در زبان پهلوي و متون اوستايي نيز براي “گل سرخ” به كارمي‌رفته است. از اين رو برخي ديدگاه‌ها از گسترش جغرافيايي اين واژه در زمان ساسانيان و كاربرد آن در زبان تازي سخن گفته‌اند.
پذيرش نقش فرمانروايان درگسترش زبان نمي‌بايست اين گمان را برانگيزد كه پيوست فرمانروايان چيره‌دست به گسترش زبان خود دست يازيده و يا توانسته‌اند آن زبان را در ديگر كشورها بپراكنند، چنان كه انگيزه فرمانرواياني چون محمود غزنوي و طغرل سلجوقي را در گسترش زبان فارسي، مي‌بايست بيرون از چيرگي و برتري نظامي جويا شد؛ زيرا سلجوقيان پيش از چيرگي بر روم و گشودن دروازه‌هاي آن، معمولاً از فرهنگ ايراني بهره‌مند بوده‌اند و پس از آن نيز زبان فارسي و فرهنگ ايراني را در آسياي صغير گسترش داده‌اند.6
3. فارسي‌نويسان نيز نقش كارآمدي در گسترش زبان فارسي داشته‌اند؛ از اين رو، آگاهي از تاريخ فارسي‌نويسي مي‌تواند ما را بيش از پيش با گستره و ژرفاي زبان فارسي در كشورهاي ديگر آشنا سازد، چنان كه علي هجويري غزنوي از فارسي‌نويساني است كه يكي از كتاب‌هاي صوفيانه فارسي‌زبان به نام كشف‌المحجوب را در لاهور نگاشت و اميرخسرو دهلوي، ملقب به سعدي هند، و نيز بيدل دهلوي، در هندوستان به سرودن مثنوي و غزل پرداختند. فارسي‌نويسان هند، كتاب‌هاي نامبرداري چون تاج المآثر (اولين تاريخ شبه قاره هند به زبان فارسي) و لباب الالباب (نخستين تذكره شاعران به فارسي) را نگاشتند. در بوسني‌وهرزگوين نيز سرايندگاني به فارسي شعر سروده‌اند كه از آن ميان مي‌توان موارد زير را برشمرد:
مجد نرگسي (سده يازدهم هجري) سراينده خمسه، نهالستان سعادت، مشاق العشاق، قانون رشاد، غزوه مسلمه و اكسير دولت.
خسرو پاشا سكولر (سده يازدهم هجري) كه برخي از سروده‌هاي اودر بلبلستان فوزي آمده است.
احمد طالب (سده يازدهم هجري) كه به فارسي و تركي اشعاري سروده است.
احمد رشدي (سده يازدهم هجري) كه غزل‌هاي فارسي زيبا و عاشقانه‌اي سروده و از عرفي پيروي كرده است.
محمد رشيد (سده يازدهم هجري) كه ديوان اشعار 27 صفحه‌اي از او برجاي مانده است.
علي زكي كيمياگر (سده‌هاي يازدهم و دوازدهم هجري) كه در سرودن ماده تاريخ و تنظيم و حل معما و لغز ماهر بوده است.
محمود پاشا عدني كه داراي ديوان و اشعار پراكنده به فارسي است.
درويش پاشا بايزيد آگيج (سده دهم هجري) ديواني به زبان فارسي دارد.
توكلي دده (سده يازدهم هجري) كه به تدريس مثنوي مي‌پرداخته و از او سروده‌هايي بر جاي مانده است.
مصطفي لدني (سده دوازدهم هجري) به فارسي و تركي شعرهايي سروده است.
حاجي مصطفي مخلصي (سده دوازدهم هجري) از شعر حافظ پيروي كرده است.
فوزي موستاري (سده دوازدهم هجري) كتاب بلبلستان را به زبان فارسي و به تقليد از گلستان سعدي در شش فصل گرد آورده است كه فصل چهارم آن درباره سخن‌پردازان فارسي و تركي‌زبان امپراتوري عثماني است.
بازتاب گسترش زبان فارسي در كشور عثماني و آگاهي فرمانروايان و پادشاهان عثماني در پراكندن زبان فارسي را مي‌توان در شهرهايي چون استانبول، بغداد، دمشق، قونيه، و سرزمين‌هاي يوگسلاوي، به ويژه بوسني و هرزگوين، جويا شد. در اين دوره دربارهاي عثماني به پاسداشت زبان فارسي پرداخته‌اند و فرمانرواي عثماني، سلطان سليم ياووز، به زبان فارسي سخن مي‌گفته و شعر نيز مي‌سروده است. افزون بر اين، در اين روزگاران، تخم سخن فارسي، ميان هجرت‌گزينان ترك يا كارگزاران بومي بخش‌هايي از شبه جزيره بالكان و جنوب شرقي اروپا و سرزمين‌هايي چون آلباني، يوگسلاوي،‌ يونان، بلغارستان، روماني، و مجارستان تا دروازه‌هاي وين پراكنده شده است. پيشينه گسترش زبان و واژگان فارسي در فرمانروايي عثماني را مي‌بايست در دوره سلجوقي جست‌وجو كرد. پس از چيرگي سلجوقيان و دست‌نشاندگان آنان در آسياي صغير، فارسي، زبان رسمي آن ديار شد ونگارش كتاب وسرودن شعر و نيز آموزش و پرورش و نامه‌نويسي در دستگاه فرمانروايان اين خاندان، به زبان فارسي بود.7
اگر نبود راه و رسم پالايش زبان تركي از واژگان بيگانه، كه سال‌ها از برنامه‌هاي قانونگذاران ترك است، بي‌گمان واژگان فارسي در زبان تركي، بيش از پيش نمود مي‌يافت. با اين همه، از ديدگاه جست‌وجوگران، امروز نيز هنگامي كه فردي ايراني در آرامگاه مولوي در قونيه، آن همه شعر و عبارت فارسي را بر در و ديوار مي‌بيند، خويشتن را در ديار ياران مي‌يابد. در طريقت مولوي وآداب و رسوم سنن خاص آن، بيشتر تعبيرات و اصطلاحات فارسي است.8 ووجود واژگاني چون آستان (درگاه و آرامگاه مولوي)، آتشباز (آشپز)، آيين (اشعاري كه در مراسم سماع مي‌خوانند)، آيين‌خوان، برگ سبز نياز (نذري كه مولويان به درگاه مولانا مي‌آورند)، جان (خطاب درويشان به يكديگر)، چله (عبارت خاص چهل روزه)، دم (وقت)، درگاه (اقامتگاه شيخ)، دستار، دسته گل (نوعي پيراهن)،‌ و دستور (اجازه) از اين گونه‌اند.
از رهگذر فرمانروايي عثماني، زبان فارسي در سرزمين آلباني نيز گسترش يافت و كلام فارسي كه با خود انديشه‌هاي بكتاشيه را داشت، بر دل و جان نشست. واژگان فارسي پهنه زبان را درنورديدند و به ادبيات مردم آلباني ره يافتند. به گونه‌اي كه سخن‌پرداز آلباني، شمس‌الدين سامي، به پيروي از آثاري چون شاهنامه فردوسي، سوگنامه فرزندكش و نمايشنامه كاوه را نگاشت و شيخ عبدالسلام مجرم به پيروي از سروده‌هاي صوفيانه سبك عراقي، به سخن‌سرايي پرداخت.9 و نصيب طاهربابا فراشري نيز در بيان انديشه‌هاي درويشي، غزل‌هايي بزمي سرود. چنين مي‌نمايد كه سروده‌هاي وي، بازتابي از غرل‌هاي مولوي و سعدي است. او دفتر خلوتيه خود را در پايان مثنوي آورده و بدين سان پيوند انديشگي خود با مولوي را باز نموده است. نعيم فراشري نيز از سرايندگان فارسي زبان آلبانيايي است. دفتر سروده‌هاي او، تخيلات نام دارد و انديشه بكتاشيان در آن باز تافته و از زبان فارسي به آلبانيايي ترجمه شده است. او در شعر “كربلا” از رويدادهاي آغازين اسلام و خاندان پيامبر سخن مي‌گويد. هم‌چنين پيامي فراشري، برادر نعيم فراشري، سروده‌ها و نگاشته‌هايي چون شاهنامه و زبده … را از فارسي به تركي برگردانده است.
از ديگر سخن‌پردازان آلبانيايي، يكي هم تسليم روحي بابايي است كه ديواني به زبان فارسي دارد. انديشه بكتاشي از درون‌مايه‌هاي شعر اوست. تركان واژگان فارسي وتركي را با هم درآميختند، به واژگان با ساختارهاي دوگانه دست يازيدند و اين واژگان پيوندي را به ديگر زبان‌ها وارد كردند10 كه از آن ميان مي‌توان به اين واژه‌ها در متون صربي اشاره كرد:11
bajriam – namãz, basčaluk, beharli, abdĕsli, aladza, ãp-asičăre, ãrpasã, bostandzije, burma-tãhta, cadordzaija, terli-diba, jedandzija.
افزون بر واژه‌هاي پيوندي فارسي ـ تركي، زبان صربي را مي‌توان سرشار از واژگان فارسي دانست. ساختار همگون زبان فارسي و صربي نيز از ويژگي‌هايي است كه در اين دو زبان را گستره تاريخ طبيعي به هم مي‌پيوندد. چنان كه “biti” زبان صربي به معني “بودن” است. Bi ريشه فعل و ti نشانه مصدر است. در مصدر “بودن” نيز “بود” ريشه فعل و “ َ ن” نشانه مصدر است.
همچنين واژه پيوندي blagovesi يعني خبرخوش از blag (خوش) + o (ميانوند) + vesti (خبرها) پديد آمده است. واژه پيوندي vodendan يعني “زادروز” هم از voden (زاد) dant (روز) ساخته شده است.
گسترش زبان فارسي در زبان صربي را مي‌توان نمودي از پيوستگي ريشه‌اي اين دو زبان از يك سو، و گسترش زبان و فرهنگ ايران دربيرون مرزهاي ايران از سوي ديگر، دانست. واژگاني چون azdaja (اژدها)، sumbol (سنبل)، nãr (انار)، narandza (نارنج)، bečar (بيكار)، terazije (ترازو)، meza (مزه)، česma (چشمه)، tursija (ترشي)، čobanin (چوپان)، testera (استره)، sindzir (زنجير)، prinač (برنج)، pilav (پلو)، peskĕs (پيشكش)، seped (سبد)، sator (چادر)، visa (بيشتر)، obrva (ابرو)، bazar (بازار)، basta (باغ)، dzep (جيب)، čaj (چاي)، dati (دادن)، dugme (دگمه)، dua (دو،‌ در اوستا نيز به گونه dva آمده است.)، zena (زن)، seta (شش)،sapun (صابون)، sečer (شكر)، parče (پارچه)، kliuč (كليد)، lala (لاله)، mozak (مخ، مغز)، rarcis (نرگس)،nana (نعناع)، nov (نو)، ne (نه، نـِه)، jedan (يك)، jasmin (ياس، ياسمين)، limun (ليمو)، vetar (باد)، vokal (واكه)، urma (خرما)، ti (تو)، sram (شرم)، sesti (نشستن)، pet (پنج)، nov (نو)، bahsis (بخشش)، naste (ناشتا)، behar (بهار)،hrana (خوراك)، alat (آلت)، rustičan (روستا)، vatra (آذر، آتش)، spanač (اسپناج،‌اسفناج)، pamuk (پنبه)، čevap (كباب)، bog (خدا، بغ)، tus (دوش)، kutija (قوطي)، gaz (گاز)، grlo (گلو)، mrtav (مرده)، tezak (دشوار)، mrav (مور)، mis (موش)، nafta (نفت)، div (ديو)، pistacija (پسته)، čador (چادر)، grad (گِرد/ جرد،كه در كلماتي مانند بروجرد و هشتگرد آمده و به معناي شهر است).
بازتاب زبان فارسي در تركي از ديدگاه برخي پژوهشگران، به گونه‌اي است كه دستور زبان تركي را بيشتر از گونه فارسي مي‌دانند.12
با ترجمه رباعيات خيام، ژرف‌انديشي ايراني، مرزها را درنورديده و تا دوردست‌هاي جهان ره يافته است. برگردان انگليسي فيتز جرالد كه در سال (1859م.) انجام پذيرفته، گنجايي زبان فارسي را براي بيان انديشه‌هاي ژرف باز نموده است. از اين رهگذر نيز واژه‌هاي فارسي در زبان صربي وارد شده13 كه جستار درباره آن را به گفتاري ديگر وا مي‌نهيم.
پيوند تاريخي زبان فارسي و ارمني را نيز مي‌بايست پيوندي سخت طبيعي و بنيادين دانست، چنان كه خاورشناسان اروپايي مانند پترمان، وينديشمان و گُشته با بررسي زبان ارمني دريافتند كه اين زبان، هندواروپايي است. از اين روي، شيوه هم‌ترازي تاريخ زبان ارمني با ديگر زبان‌هاي هند و اروپايي بيش از پيش، پرهيزناپذير مي‌نمايد. از هم ترازي زبان فارسي و ارمني درمي‌يابيم كه تاريخ طبيعي واجتماعي، اين دو زبان را به هم پيوسته است، چنان كه در واژه‌هاي زير آمده است:14
ãxorr در فارسي “آخور” و ريشه آن xvar “خوردن و آشاميدن” است.
ãpãt در فارسي “آباد” و پهلوي آن ãpãt و ãpãtãn در پازند ãwãdãn است.
Ãpreisum در فارسي “ابريشم” و پهلوي آن ãpresum است.
ãpsos در فارسي “افسوس” به معني دريغ و ريشخند است و پهلوي آن afsos و در زند ãwãsos است.
ãrasãn در فارسي “رسن” و پهلوي آن varsan و در سنسكريت račanã است.
arzãn در فارسي “ارزان” يعني برازنده و شايسته و پهلوي آن ãrzan است و در واژه‌هاي پيوندي margarzãn (شايسته مرگ) و arzãtg (بهادار، شايسته) آمده است.

پانوشت‌ها :
1. براي آگاهي بيشتر نك زبان و ادبيات فارسي در بوسني و هرزگوين، احمد صفار مقدم، تهران ـ 1372 ش، صص 190ـ195.
2. تأثير فرهنگ ايراني و زبان و ادبيات فارسي در يوگسلاوي سابق، بخش اول،‌ بلگراد 1374ش، ص 7.
3. نك زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني، محمد امين رياحي، تهران 1369 ش،‌ ص 2.
4. همان، ص 8؛ به نقل از سفرنامه ناصرخسرو، به كوشش محمد دبير سياقي، تهران 1335، ص 7.
5. تأثير فرهنگ ايراني و … ، ص 8.
6. زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني، ص 2.
7. همان، همانجا.
8. نك همان، صص 96ـ97، 265ـ267.
9. نك فرهنگ ايران در قلمرو عثماني، عبدالكريم گلشني، شيراز 1354 ش.
10. Turcizmi u Srpskhr.
11. Ibid.
12. نك دستور زبان فارسي، شاكر سيكريچ، سارايوو 1951م، ص 8.
13. نك عمرخيام، بزرگ‌ترين رباعي سراي جهان، فهيم بايراكتارويچ، بلگراد 1965م.
14. فرهنگ واژه‌هاي همانند، ارمني ـ اوستايي، پهلوي، فارسي‌…، دفتر نخست، هراچيا آجاريان، ترجمه آ. آرين، تهران 1363 ش، صص 19ـ20.
نویسنده و پژوهشگر : محمود فضیلت

Borna66
09-14-2009, 04:05 AM
زبان و گويشهاي ايراني
Information about Iranian languages and dialects

(Avestan) اوستا (http://www.azargoshnasp.net/languages/Avestan/avestamain.htm)
(Old Persian) پارسي باستان (http://www.azargoshnasp.net/languages/Old_Persian/oldpersianmain.htm)
(Parthian and Sassanid Pahlavi) پهلوي اشکاني و پهلوي ساساني (http://www.azargoshnasp.net/languages/Pahlavi/pahlavi.htm)
(Chorasmian) خوارزمي (http://www.azargoshnasp.net/languages/Khwarazmi/khwarazmimain.htm)
(Soghdian and Bactrian and Khotanese) باختري و سغدي و ختني (http://www.azargoshnasp.net/languages/Sogh/persianmain.htm)
(Dari-Modern Persian) پارسي دري (http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/persianmain.htm)
(Iranian Dialects of Azarbaijan) گويشهاي ايراني آذربايجان (http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarimain.htm)
(Kurdish) کردي (http://www.azargoshnasp.net/languages/Kurdish/kurdishmain.htm)
(Pashto) پشتو (http://www.azargoshnasp.net/languages/Pashto/pashto.htm)
(Baluchi) بلوچي (http://www.azargoshnasp.net/languages/baluchi/baluchi.htm)
(Zazaki) زازايي (http://www.azargoshnasp.net/languages/zazaki/persianmain.htm)
(Talesh) تالشي (http://www.azargoshnasp.net/languages/talyshi/talyshi.htm)
(Ossetian) استی (http://www.azargoshnasp.net/languages/ossetian/ossetian.htm)
(Other Iranian Dialects) گويشهاي ديگر ايراني (http://www.azargoshnasp.net/languages/otheriraniandialects/otheriraniandialects.htm)
ريشه واژه ه (http://www.azargoshnasp.net/languages/rootwords/rootofwords.htm)