PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سرگذشت کشتیرانی ایرانیان از دیرباز تا قرن شانزدهم میلادی



Borna66
09-12-2009, 01:18 AM
نقل خبری در بازتاب (http://www.baztab.ir/news/52252.php) سبب شد که نویسنده این سطور، براساس یادداشت‌های قبلی خود (آن‌ قسمت که مربوط به دریانوردی ایرانیان‌است) اقدام به نوشتن مطلبی دراین وبلاگ بنماید. ظاهراً براساس اعلام مدیر عامل شرکت دریاکاو به میراث فرهنگی، یا براساس اعلام هرمنبع دیگری، سرانجام میراث فرهنگی، بعداز مدّتی سکوت، در صدد برآمده‌است اقدامی صورت دهد. هرچند همین امر، که سرانجام از مسیر قانونی و رسمی موضوع در دست بررسی قرار گرفته، خبر مسرت‌بخشی بشمار می‌رود، امّا در هرحال این بشرِ شیرخام خورده و شکاک انگار که دوست دارد متّه کنجکاوی روی هر خشخاشی! بگذارد؛ برای دسترسی به منبع خبر و اطلاع از صحت وسقم آن درصدد برآمدم به سایت میراث فرهنگی (http://www.iranmiras.ir/) مراجعه کنم. در قسمت اخبار، هیچ انعکاسی از خبر مربوط به کشف کشتی مورد بحث یا صدور دستور پی‌گیری موضوع دیده نشد.
قابل ذکراست که صفحه‌ی مربوط به اخبار، تاریخ 77 الی 83 را نشان می‌دهد! یعنی ظاهراً از سال 83 به این طرف هیچ خبر قابل درجی وجود نداشته یا مارا قابل ندانسته‌اند که در جریان بعضی اخبار قرار بگیریم! ناچار به صفحه‌ی استان بوشهرمراجعه شد به این امید که شاید دراخبارآن استان مطلبی دیده شود. در کنار گزینه‌هائی مثل کارت پستال، چشمم به "اخبار" افتاد امّا هرچه نشستم صفحه‌ی اخبار باز نشد[که احتمالاً بازنشدن آن بعلت خالی بودن آنست!] و ازآنجاهم دست خالی برگشتم.
با جستجوی بسیار بالاخره به روزنامه‌ای محلی دسترسی پیدا کردم که درآن اشاره شده: رئیس سازمان گردشگری، میراث فرهنگی و صنایع دستی از صدور دستور پی‌گیری موضوع کشف کشتی باستانی دراعماق آب‌های خلیج فارس خبر داد. رحیم مشائی در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی فارس گفت: پی‌گیری این موضوع علاوه بر سازمان گردشگری، میراث فرهنگی و صنایع دستی در تهران ازطریق استان نیز مورد پی‌گیری قرار می‌گیرد. [ذکردوبار کلمه پی‌گیری درجمله احتمالاً بخاطر تأکید بوده و باید امیدواربود که پی‌گیری هم پی‌گیری می‌شود!] به گفته ذوالفقارعرب‌زاده، مدیرعامل شرکت دریاکاو، یک کشتی باستانی مربوط به دوره پارتیان درعمق70متری منطقه سیراف کشف شده است که می‌تواند ایرانی بودن خلیج فارس را اثبات کند[!!]
همه را ول می‌کنیم و می‌چسبیم به همین نکته! متّه روی خشخاش گذاشتن و ایراد‌های بنی‌اسرائیلی گرفتن مگر شاخ ودم دارد؟! این هم از اطلاعات وسیع مسئولین...کسی نیست بگوید[ولی بنده عرض می‌کنم] برادر! مگر تابحال ایرانی بودن خلیج فارس ثابت نشده که با کشف یک کشتی بخواهید آنرا ثابت کنید؟ کجای کار هستید. حالا تازه بعد از دوهزار و پانصد سال لیلی زن بود یامرد؟
اجازه بدهید بجای پاسخ جداگانه با دنبال کردن مطلب و مطالعه‌ی قسمت دوّم، در خلال بیان مطالب به این نکته نیز پاسخ دهیم. گاهی مسئولین ما می‌آیند ابرویش درست کنند چشمش را هم کور می‌کنند. بخدا، به پیر، به پیغمبر، این کار اثبات شده است نیازی به اثبات ندارد. حقاً، قانوناً، رسماً، عقلاً، مستنداً، [بقولِ خودتان نه گاهاً! بلکه] دائماً و مکرراً، منطقاً...خلیج فارس خلیج فارس بوده و هست. شما به کارخودتان که کشف، بررسی و تحقیق و حفظ آثار باستانی است برسید، تاهمینجا هم ممنون...اینجور دُرفشانی‌ها بیشتر کاررا خراب می‌کند و بهانه دست دشمن می‌دهد. حالا فرض کنید این کشتی ثابت شد یک کشتی رومی یا فنیقی یا اصلاً عرب بوده، پس...؟! لطفاً به ادامه‌ی مطلب توجه فرمائید.
درابتدای بحث بیشتر، از کتابی صحبت شد بنام"سرگذشت کشتی‌رانی ایرانیان از دیرباز تا قرن شانزدهم میلادی" به قلم پرفسور هادی حسن با ترجمه‌ی خانم مهندس امید اقتداری با حاشیه نویسی و اضافاتی از آقای احمد اقتداری. هرچند این کتاب اطّلاعات و نظرات بسیار ارزشمندی را ارائه می‌دهد، اما ناچارم به نکاتی نیز دراینجا اشاره کنم:
اوّل این‌که؛ مقصود، نوشتن شرح یا نقد و بررسی کتاب مورد اشاره، بنحوی که در مورد معرفی کتاب‌ها رایج است، نبوده بلکه برای ارائه و بیان مطلب که"سابقه‌ی کشتی‌رانی ایرانیان در دریاهای عالم بخصوص خلیج فارس از دیرباز تا امروز"است، بعنوان یکی از مراجع مهم به این کتاب نیز توسّل جسته‌ام. بنابراین هرجا لازم باشد از منابع دیگری نیز که در دسترس است استفاده خواهد شد.
نکته دوّم؛ در باره خلیج فارس و اسم ایرانی آن مطالب زیادی بوسیله نویسندگان (بقول دریادار مدنی؛ خلیج فارس نویسان) نوشته شده که اغلب در دسترس هم می‌باشند؛ بعضی با غرض‌ورزی و کوته‌بینی وعدم آگاهی (بخصوص از سوی عوامل خارجی) و پاره‌ای نیز توأم با درایت و رعایت حق و انصاف. ادعا نمی‌شود آنچه که دراینجا بیان می‌شود خالی از اشتباه یا نقص باشد، بلکه بخاطر علاقه به آب و خاک و نان و نمکی که ازاین بحر و بر و حاشیه‌ی خلیج فارس نصیب نویسنده کم‌سواد و کم‌مایه‌ی این سطور شده، وظیفه خود دانسته در حدّ امکان و توانائی، قدمی هرچند ناچیز، برای روشن کردن اذهان افرادی که کمتر به کتب و اسناد و مدارک دسترسی دارند بردارد. اهل فن، خود راه و چاره را می‌دانند و بهتر به جزئیات و فوت و فن‌های کار واردهستند. درعین حال دقّت و تلاش لازم برای امانت‌داری و انتخاب منابع نسبتاً معتبرتر خواهد شد تا نقض غرض نشود.
نکته‌ی سوم این‌که علاوه بر غرض‌ورزی‌ها و سم‌پاشی‌های کشورهائی نظیر انگلیس، که در طول تاریخ، با ایجاد منازعات و تهدیدات و دشمن‌تراشی‌های کلاسیک خود، اسباب جدائی قسمت‌هائی از خاک ایران از میهن اصلی و ایجاد حکومت‌های دست نشانده‌ای را فراهم ساخته‌اند، بلکه هر زمان که اوضاع ایجاب کند هنوز هم با تحریک اذهان کودن و ابتدائی بعضی از همسایگان ایران، آن‌ها را در جهتی سوق می‌دهند که عقل و منطق و مدارک مستند و تاریخ و اخلاق را به کناری نهاده و بجای پذیرفتن حقیقت ویا حتّا قدردانی و نمک‌شناسی از ایرانیان، که بجای پیشرفت‌هائی که خود مستحق آن بودند، موقعیّت‌های مناسبی را برای توسعه‌ی اقتصادی و آبادانی سرزمین‌های آن‌ها فراهم کردند، وبه یمنِ تغییراتی که در مملکت به وقوع پیوست و سودآن بیشتر نصیب کشورهای مجاور یا حتّا آنسوی قاره آسیا تا آمریکا و کانادا نیز شد، و شیوخ حاشیه خلیج فارس با سرمایه‌ها و نیروهای فعّال ایرانیان به باد و بروت خود افزودند، با کوچکترین تحریکِ دولت‌هائی چون انگلیس و آمریکا، دست به اعمالی می‌زنند که دود آن در آینده به چشم خودشان هم خواهد رفت. در داخل نیز، متأسفانه با دامن‌زدن به اختلافات قومی، بعضی تلاش در خدشه‌دار کردن سوابق تاریخی مملکت خود می‌کنند که البته راه به جائی نخواهند برد و نخواهند توانست یکپارچگی و استقلال این مملکت را با نوشته‌های ابلهانه‌ی خود خدشه‌دار نمایند.
بارها از طرف اعراب آنسوی خلیج فارس تلاش‌هائی برای تغییر نام خلیج فارس شده و نام خلیج فارس را در مؤسسات و شرکت‌ها یا دانشگاه‌ها یا نقشه‌ها و مدارک و مکاتبات به خلیج یا خلیج عربی تغییر داده‌اند و ادعاهائی نیز در مورد بعضی جزایر ایرانی و غیره مطرح می‌شود. با وجود سوابق تاریخی فوق‌العاده معتبر در سراسر دنیا که بعضی نیز در کتابخانه‌ها و موزه‌های کشورهائی چون انگلیس ( نظیر نقشه قدیمی مقابل) موجود است و هیچ کجا نامی از خلیج عرب یا عربی برده نشده واگرهست در دوران بسیار کوتاهی بوده، همین کشورها بیشتر تلاش می‌کنند تا واقعیّت را دگرگونه نشان دهند. http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این تصویر تغییر اندازه داده شده است. برای مشاهده تصویر کامل روی این جایگاه کلیک کنید. تصویر اصلی دارای اندازه 1200x1027 می باشد.http://pnu-club.com/imported/2009/09/853.jpg
همانطور که می‌دانید، اعراب پس از اضمحلال دولت ساسانی و تسلط برایران، چون ایرانیان در ابتدا عربی نمی‌دانستند، برغم آن‌همه سوابق تاریخی و فرهنگی، با غروری که از تفوق بر یک ملّت اصیل و معتبر و قدیمی داشتند، به ایرانیان عجم گفتند یعنی لال! چون اغلب آن‌ها....اطلاعی از سوابق تاریخی و فرهنگ غنی ایرانی نداشتند، ندانستن زبان عربی را بزرگترین عیب می‌دانستند. در هرحال جای بحث فرهنگ و زبان‌شناسی نیست، آنچه لازم است در اینجا گفته شود، دراین نقشه بجای خلیج فارس نوشته شده خلیج‌العجم! نظیر این نقشه و مدرک در کتابخانه‌های عمومی و شخصی و موزه‌ها فراوان است.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این تصویر تغییر اندازه داده شده است. برای مشاهده تصویر کامل روی این جایگاه کلیک کنید. تصویر اصلی دارای اندازه 1500x1200 می باشد.http://pnu-club.com/imported/2009/09/854.jpg
در نقشه‌ی سمت چپ که یکی از هزاران نقشه موجود در دنیاست، حدود کشور ایران در حدود 1700 سال قبل نشان داده شده که تمامی سرزمین‌های جنوبی خلیج فارس ملحق به خاک ایران بوده است. دراین نقشه که از فرهنگ عمومی لاروس فرانسه نقل شده خلیج فارسGolfe Persique نوشته شده. ( نقشه اول از قاموس کتاب مقدس- ترجمه و تألیف مستر هاکس آمریکائی ساکن همدان چاپ مطبعه‌ی آمریکائی بیروت 1928 و نقشه‌های 2 و 3 از کتاب نبرد قدرت‌ها در خلیج فارس نوشته‌ی محمود طلوعی از انتشارات مؤسسه‌ی پیک ترجمه و نشر چاپ اول 1366 گرفته شده‌اند) برابر مدارک و سوابق موجود، تقریباً تمامی سرزمین‌های آنسوی خلیج فارس در دوران پیش از اسلام از دوران اساطیری تا هخامنشی و اشکانی و ساسانی متعلق به ایران بوده، لذا موردی نداشته که نام ایران و فارس برآن نهاده نشود. این‌ها را همه می‌دانند و مدارک آن موجود است، آنچه وجود ندارد بی‌غرضی و حقیقت جوئی و انصاف است.
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این تصویر تغییر اندازه داده شده است. برای مشاهده تصویر کامل روی این جایگاه کلیک کنید. تصویر اصلی دارای اندازه 1500x1200 می باشد.http://pnu-club.com/imported/2009/09/855.jpg
در نقشه دیگری نیز که بسیار قدیمی‌تراست، هرچند درآن ابعاد واقعی، بعلت عدم وجود ابزار و معیارهای لازم در زمان تهیه نقشه، به درستی نشان داده نشده امّا درهرحال خلیج فارس راSinus Persicus نوشته‌اند.
یادداشت‌هائی از مدت‌ها پیش تهیه شده بود ولی به دلایلی امکان استفاده از آن‌هارا نداشتم. اخیراً نوشتن مطلب کوتاهی در اینجا سبب شد تا به تشویق دوستان به ادامه بحث بپردازم. کمک دوستانی که علاقمند به این مباحث هستند خالی از لطف نبوده و موجب سپاس اینجانب نیز خواهد بود.
ادامه دارد

Borna66
09-12-2009, 01:20 AM
همانطور که در قسمت اوّل اشاره شد، ایرانیان از زمان‌های بسیار دور، و آنطور که در بعضی کتب از جمله"سرگذشت کشتی‌رانی ایرانیان از دیرباز تا قرن شانزدهم میلادی" نوشته‌ی پرفسور هادی حسن، نوشته شده، از دوره‌ی اساتیر تاکنون در خلیج فارس و دریاهای دیگر رفت و آمد داشته وبه تجارت و داد و ستد با سایر ملل مشغول بوده‌اند. مسلماً، ملل دیگر از جمله اعراب نیز اقدامات مشابهی انجام داده‌اند، امّا این یادداشت‌ها تنها اشاره به کشتی‌رانی ایرانیان در خلیج فارس و سایر دریاها دارد و منظور انکار فعّالیت‌های دیگر ملل در خلیج فارس هم نیست. امّا چیزی که قابل انکار نیست نام خلیج فارس است که از قدیم به همین نام نامیده می‌شده‌است. نقشه‌هائی ازخلیج فارس مربوط به دوره‌ی حکومت علامیان در Encyclopedia Of The Orient دیده می‌شود که در آن زمان وسعت خلیج فارس بیش از امروز بوده و اراضی بسیاری را در خود فرو برده بوده بنحوی که تا شهر اور در بین‌النهرین امتداد داشته و بعضی از نقاط ساحلی نظیر بوشهر تنها بشکل جزیره‌ای دیده می‌شده است. در مورد پیشروی آب خلیج فارس در خشکی می‌توانید به منابع زمین‌شناسی مراجعه نمائید. http://pnu-club.com/imported/2009/09/856.jpg

Borna66
09-12-2009, 01:20 AM
در بالا، به اختصار، نکاتی را که مربوط به کشتی‌رانی ایرانیان در دریاهای دور و نزدیک بود ؛ بیش‌تر از کتاب "سرگذشت کشتی‌رانی ایرانیان ازدیرباز تاقرن شانزدهم میلادی" نوشته‌ی پرفسور هادی حسن ، و مطالبی نیز از کتاب "دوقرن سکوت" تألیف دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، ذکر کردیم. لازم به ذکراست که کتب بسیاری دراین زمینه نوشته شده و به سفرهای دریائی جنگی و بازرگانی ایرانیان از قدیم تاکنون بوسیله‌ی نویسندگان خارجی و داخلی پرداخته شده است که یا دسترسی به همه‌ی آن‌ها آسان نیست و یا دراین یادداشت‌ها نمی‌کنجد ؛ چون هدف ، نوشتن یک کار تحقیقی وسیع و کامل نبوده و به فراخور صفحات و حوصله‌ی خوانندگانِ یک وب‌نامه! مطالبی آورده شده و امید است اگر بخت یار باشد درآینده گسترش داده شود. از طرفی باوجود این‌که بعد از بیان سفرهای جنگی کیکاووس و رستم و ماجرای اسارت و سپس آزادی کیکاوس، و ماجراهای دیگر، وارد عصر روشنائی و تاریخی شدیم

Borna66
09-12-2009, 01:20 AM
در نقشه‌ی مقابل که از کتاب "ایران از آغاز تا اسلام" نوشته‌ی ر. گیرشمن ترجمه‌ی محمّد معین از انتشارات شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1336، گرفته شده، وضعیت خلیج فارس در دوران ماقبل تاریخ و پس‌روی تدریجی آب دریا نشان داده شده است. http://pnu-club.com/imported/2009/09/857.jpg
قبل از این‌که به نقل مطالبی از کتاب سرگذشت کشتی‌رانی ایرانیان پرداخته شود، ذکر این نکته لازم است که در مورد کشتی‌رانی ایرانیان منابع زیادی وجود دارد که بعضی نیز در همان کتاب پرفسور هادی حسن به آن‌ها اشاره شده و می‌توان در صورت دسترسی، به آن‌ها مراجعه کرد. در مواردی نیز به کتب دیگری که در دسترس بوده دراینجا اشاره خواهد شد و این بدان معنا نیست که منابعی که در اینجا ذکر می‌شوند تنها منابع بوده یا مورد تأیید همگان باشند. بررسی در اینمورد البته بعهده‌ی کارشناسان و محقّقین دراین رشته بوده و اظهارنظر آنان معتبرتر خواهد بود. آنچه در اینجا نقل می‌شود نظر شخصی نویسنده این سطور، یا نقل قول است نه بیشتر.
در قسمت اول گفته شد که پرفسور هادی حسن دوران کشتی‌رانی ایرانیان را به سه دوره تقسیم نموده؛ قدیمی‌ترین دوره، مربوط به قبل از تاریخ هخامنشیان و دوران باصطلاح اساتیری است. در کتاب"اطلس تاریخی جهان از آغاز تا امروز،" نوشته‌ی کالین مک ایودی، ترجمه‌ی فریدون فاطمی از انتشارات نشر مرکز(چاپ دوّم 1367،) در صفحات متعددی، از خلیج فارس بهمین عبارت نام برده شده، بعلاوه اشاراتی نیز به دریانوردی و تجارت ایرانیان شده است. مثلاً در صفحه‌ی 88 کتاب نوشته شده:"در ایران، طوایف ماد و پارس، از ایرانیان نواحی شرق ایران جدا شده و در غرب ایران گسترش می‌یابند. با ظهور آنان تاریخ ایران از مرحله‌ی افسانه و اسطوره بیرون می‌آید. مادها و پارس‌ها به تدریج دستگاه حکومتی می‌یابند وبه تلاش برای رهائی از یوغ امپراتوری آشور دست می‌زنند."
این تحولات مربوط به تاریخی حدود 825 قبل از میلاد است. در مورد شهرها، تجارت و نویسائی، نویسنده کمی بعد اشاره می‌کند که: "...در هند، نیمه‌ی اوّلِ هزاره‌ی آخر، دوره‌ی تجدید حیات زندگی شهری در امتداد گنگ علیا بود امّا نه آن که در سند می‌شناسیم. امّا ادامه‌ی تیرگی وضع دره‌ی سند احتمالاً فقط ناشی از فقدان اطلاعات است چون در روزگار آشور تماس بین هند و بین‌النهرین باز برقرار شده بود و لابد بین مراکز شناخته شده‌ی هند و در[دره؟] گنگ و دریانوردانی که بین خلیج فارس و دهانه‌ی سند حرکت می‌کردند نقاط واسطه‌‌ی قابل اهمیتی وجود داشت..." اجناسی که در منطقه‌ی مورد اشاره داد و ستد و مبادله می‌شده و راه‌های ارتباطی در نقشه‌ی مقابل نوشته و ترسیم گردیده، درعین حال این اشارات به تنهائی مبیّن مباشرت اقوام مقیم سرزمین‌های ایرانی در زمان مورد بحث نیست مگر اینکه به قرائن دیگری نیز دسترسی داشته باشیم. http://pnu-club.com/imported/2009/09/858.jpg
برای تکمیل نظر کالین مک ایودی در"اطلس تاریخی جهان از آغاز تا امروز،" بد نیست برگردیم به بخش‌هائی از همان کتاب پرفسور هادی حسن. وی زیر"عنوان کشتی‌رانی ایرانیان در دوران داستانی" می‌نویسد: "نخستین کسی که درمیان ایرانیان به ساختن کشتی دست زد، جمشید داستانی از دودمان پیشدادیان بود." وی درضمن به اشعاری از شاهنامه فردوسی اشاره می‌کند که قابل مطالعه و مقایسه با واقعیّات تاریخی(و علمی در حدّ موجود و مقدور) می‌باشد:
"گذرکرد از آن پس به کشتی برآب زکشور به کشور برآمد شتاب...
پس از جمشید، در زمان پادشاهی ضحاک، سپاه گرانی گسیل شد تا بهو یا سرندیب شاه، دست نشانده‌ی مهراج، فرمانروای هند را سرکوب کند. از قرائن چنین بر‌می‌آید که مهراج بطور ناگهانی با قیام بهو روبرو گردید و از فرمانفرمای خود ضحاک ماردوش که مقر او در اورشلیم (بیت‌المقدس) بود کمک خواست. خشم ماردوش از نافرمانی بهو برانگیخته شد و به گرشاسب، سردار ایران، فرمان داد که بهو را دستگیر کند وبه کمک مهراج بشتابد." سپس نویسنده به شعری از گرشاسب نامه‌ی علی بن احمد اسدی اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد:
"سوی کشور هند پرواز کن سرندیب شه را زکین ساز کن
بهو را ببند و از آنجا بیار بدرگاه مهراج برکش به دار...
و بدین‌سان، ناوگان سلطنتی ایران مرکب از چند هزار کشتی، بیت المقدّس را به سوی سرندیب ترک گفته، راه یکساله را در شش ماه پیمودند وبه کله که بندری در جنوب هندوستان بود، رسیدند. بهو در سیلان شانزده هزار فیل جنگی و دو میلیون سپاهی گرد آورده و آماده‌ی جنگ بود..."
دراینجا ذکر چند نکته لازم است: نخست این‌که بنا به نوشته‌ی این نویسنده با استناد به منابع موجود، "...بهو شکست خورد و سپاهیان ایران بایکصد و بیست کشتی که مهراج با علاقمندی در اختیار آنان گذاشته بود به وطن باز گشتند." وی اضافه می‌کند:"شعر زیبای گرشاسب‌نامه اجازه‌ی تجزیه و تحلیل وبررسی نمی‌دهد، بااین‌همه نمی‌توان نظریه‌ی سِرویلیام اوزلی را نادیده گرفت که گفته است:"مدت سه سالی را که خادمین سلیمان صرف رفت و برگشت سفر"اوفیری" کردند، دقیقاً برابر یک سال وشش ماهی است که طی آن گرشاسب به سیلان لشکر کشید."
در مورد تعداد کشتی‌ها نیز نویسنده عقیده دارد:"این موضوع چندان هم دور از حقیقت نیست، بخصوص درآن روزگاران که دریانوردی بمعنی وسیع کلمه شناخته نشده بود و کشتی‌های کوچک بی‌دوام یارای درنوردیدن پهنه‌ی اقیانوس را نداشتند وبه جای استفاده از بادبان یا ندرتاً پارو غالباً در امتداد ساحل وبه کمک جریان آب، بین خلیج الانتیک و (تاپ روبان) یا سیلان رفت و آمد می‌کردند، و مسلماً اگر برحسب ضرورت، بمنظور دریافت آب شیرین و آذوقه در نقاط مختلف توقف نمی‌کردند، یا اگر هم سوانحی پیش نمی‌آمد و یا سایر عوامل دریانوردی مایه‌ی تأخیر سفر آن‌ها نمی‌شد، باز هم سفر آن‌ها مدت زمان قابل ملاحظه‌ای به طول می‌انجامید."
با انتقال حکومت از پیشدادیان به کیانیان، نویسنده به ذکر نکاتی مربوط به سفرهای دریائی کیکاووس می‌پردازد که در قسمت بعدی به آن اشاره خواهیم کرد. ادامه دارد

Borna66
09-12-2009, 01:20 AM
در ادامه‌ی بحث از کشتی‌رانی ایرانیان، پرفسور هادی حسن در کتاب خود می‌نویسد: "باانتقالِ حکومت از پیشدادیان به کیانیان، صحنه‌ی حوادث از سرندیب به هاماوران تغییر می‌یابد. کیکاوس در طول سفرخود در کشورش، از نیمروز گذشته به ساحلِ مکران می‌سد و تصمیم می‌گیرد بطور ناگهانی بر هاماوران یورش برد: بزد کوس و برداشت از نیمروز شده شاد دل، شاه گیتی فروز
ازایران بشد تابه توران و چین گذرکرد ازآن پس به مکران زمین
و بدین‌سان زورق‌ها و کشتی‌های بسیار ساخته می‌شود و شاه همراه سپاهیان سوار کشتی شده آب‌های زره را پشت سر می‌گذارد و یک هزار فرسنگ راه را می‌پیماید تا سرانجام به خشکی می‌رسد.
بی‌اندازه کشتی و زورق بساخت بیاراست لشکر بدو در شناخت
و
خبرشد بدیشان که کاوس شاه برآمد زآبِ زره با سپاه
و
همانا که فرسنگ بودی هزار اگر پای را رای کردی شمار
وچون به خشکی می‌رسد:
بدست چپش مصری و بربراست رهش در میانه بدانسو در است
به پیش اندرون شهر هاماوران بهر کشوری در، سپاهی گران"
به نظر پرفسور دارمستتر، از جمله نام‌هائی که فردوسی بکار برده است "(هاماوران) گونه‌ای از کلمه‌ی حمیر مترادف با یمن است و بربرهمان بربره می‌باشد که تقریباً مقابل عدن برساحل سومالیائی تحت‌الحمایه‌ی انگلیس سومالی قرار دارد. این همان (پان – ته) است که در هیروگلیف مصریان ازآن یاد شده وهم درآن زمان وهم امروزه، یکی از مراکز بزرگ دادوستد بوده است. هنگامی که بادهای موسمی جنوب غربی به بادهای شمال شرقی مبدل می‌گردد هزاران سوداگر بدانجا وارد شده از مهرماه تا فروردین به دادوستد می‌پردازند."
بقیه‌ی نام‌ها اشکالی تولید نمی‌کنند: نیمروز همان سیستان است و مصرهم معلوم است. ساحل مکران نیز همان ساحل بلوچستان است. امّا نظربه این‌که فردوسی کلمه‌ی (زره) را بکار برده است موجب ابهامی فراهم آمده است. امروز "زره" یکی از سه آبرفت اصلی سیستان را تشکیل می‌دهد که کمابیش نمکزار ویا دریاچه‌اند. اما به نظر ژنرال آ. هاتوم شیندلر:"احتمالاً در سابق چند دریاچه‌ی مهم وجود داشته است که امروزه به کویر نمک تبدیل شده‌اند و در افسانه‌های ایران زمین ازآن‌ها به عنوان دریای بی‌کرانی یاد می‌شود که از قزوین در شمال تابه کرمان و مکران در جنوب امتداد داشته و از ساوه از شمال تا آبرفت سیستان در مشرق گسترده شده بود. این افسانه‌ها که من به کرات در نقاط مختلف حاشیه‌ی کویر شنیده‌ام نه تنها حکایت از یک دریای بی‌کران می‌کنند، بلکه در آنها از کشتی‌ها، جزیره‌ها، بندر و برج دریائی نیز یاد می‌شود."
بر تپه‌ی شمال شرقی قزوین یک شهر قدیمی واقع است که عامه‌ی مردم آن‌را برج دریائی می‌شناسند و آبادی برچین، در شمال یزد را، که فاصله‌ی چندانی از میبد ندارد یک بندر قدیمی و گمرک‌خانه می‌نامند.
چنانچه با نظریه‌ی شیندلر و سایکس، در مورد وجود یک دریای داخلی در فلات ایران موافق باشیم، درآن صورت به این نتیجه می‌رسیم که تغییرات جغرافیائی موجبات پیدایش نامی جدید را فراهم نیاورده، بلکه نام قدیمی زره مانند پیش ازآن باقی بوده لیکن مفهوم آن تغییر یافته است. واژه‌ی جدیدی که برای باتلاق بکار می‌رود مترادف با کلمه‌ی قدیمی دریاست . لذا نام زره که فردوسی بکار برده است، آبرفت‌های امروزه‌ی سیستان نیست، بلکه دریای داخلی وسیع دوران ماقبل تاریخ بشمار می‌رود. این نظریه بیش از هرچیز مبتنی بر دانش واژه شناسی است. زیرا زره پهلوی همان کلمه‌ی دریا در فارسی است.
وارنر با توجّه به موضوع، به این نتیجه می‌رسد که: "واژه‌ای به عنوان دریای زره نه تنها درست نیست بلکه موجب گمراهی است. زره را باید با کلمه‌ی دریا ترجمه کرد و در نتیجه بنظر می‌رسد که سفر جنگی کیکاوس بیش از هرچیز بمنظور سلطه بریک مسیر قدیمی بازرگانی صورت گرفته است."
ثعالبی می‌نویسد: "کیکاووس پس از عزیمت به خراسان، جبل، فارس، و عراق و پس از بررسی اوضاع و احوال ایالات و گماردن والی‌ها، عازم یمن شد. وچون به یمن نزدیک می‌شد، شاه آن‌جا، ذوالاذعارین الرائیش الحمیری، به اتفاق اقیال حمیری و انیاب قحطان و جمرات بربر، براو تاختند." در زیرنویس منقول از ثعالبی متن هادی حسن:" وقتی کیکاوس نزدیک به پادشاه ذوالاذعارپسر ذی‌المنار پسر رائش می‌شد، حمیری‌ها بمقابله او تاختند با قالیس حمیری شاهزاده قحطانی و قبایل بربر، جنگ سختی در گرفت و جام مرگ دربین آنان به گردش درآمد."
نوشته‌ی ثعالبی، گاه ملخص و گاه مشروح در شاهنامه هم آمده است. از سوئی جزئیات سفر کیکاوس حذف شده و از سوی دیگر، نام امیر حمیری بطور مشخص ذکر گردیده است. ولی به گفته‌ی حمزه‌ی اصفهانی، العبدالاذعار، برادر افریقیس و فرزند ابرهه ذوالمنار پسر الحریث الرائش بوده است.
بدین ترتیب تذکره‌های مختلف مکمل یکدیگرند، اما نظر به این‌که حقیقت و افسانه به آسانی باهم می‌آمیزند، شاید بهتر آن باشد که هیچگونه تلفیق و اختلاطی را در افسانه و تاریخ وارد نسازیم.
در بخش دیگر به موضوع شاهنامه و شکست شاه هاماوران از کیکاوس و خدعه و نیرنگ اعراب و دستگیری و زندانی شدن کیکاوس و آمدن رستم به کمک کیکاوس با سپاهی گران از راه دریا به هاماوران می‌پردازیم.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg این تصویر تغییر اندازه داده شده است. برای مشاهده تصویر کامل روی این جایگاه کلیک کنید. تصویر اصلی دارای اندازه 1300x1197 می باشد.http://pnu-club.com/imported/2009/09/859.jpg

Borna66
09-12-2009, 01:21 AM
چنانکه از آثار مورّخان قرن‌های اوّل اسلام برمی‌آید، از داستان‌های قدیم ایران کتابی بنام خدای‌نامه وجود داشته که ابن مقفّع آنرا به عربی ترجمه کرده وبه ظنّ قوی تألیف کنندگان شاهنامه‌ی ابومنصوری و ابوالمؤید بلخی، شاعر و نویسنده‌ی قرن چهارم، در تدوین کتاب به آن نظرداشته‌اند. نویسنده‌ی‌تاریخ‌‌سیستان ‌ مکرر، از تألیف ابوالمؤیدبلخی که آنرا"کتاب گرشاسب" می‌خواند نام می‌برد و بسیاری وقایع را از آن نقل می‌کند...تاریخ سیستان چنین آغاز می‌شود: اخبار سیستان از اوّل که بنا کردند انساب بزرگان و حدود شهر سجستان که از کجا بود، اندر ابتداء و فضایل آن بردیگر شهرها چنانکه یافته شد اندر کتاب گرشاسب..." (ص 251) ارباب فضل و علاقمندان تاریخ، بدون شک، خود کتب و منابع بسیاری را می‌شناسند وهرچند مأسفانه بعد از حمله‌ی عرب به ایران بسیاری از آن منابع نابود و سوزانده شدند، قسمت‌هائی از آن‌ها را در کتب دیگر می‌توان یافت، هرچند خودِ کتاب‌ها در حال حاضر وجود خارجی ندارند. فردوسی نیز داستان‌های خودرا از روایت‌هائی که سینه به سینه نقل شده‌اند یا از کتب دیگر اخذ کرده است. باز می‌گردیم به موضوع شاهنامه: کیکاوس شاه هاماوران را شکست داد و به عنوان غنیمت جنگی با سودابه که زیبائی خیره کننده‌اش اورا مجذوب ساخته بود، ازدواج کرد. بدین ترتیب، راه خیانت به روی اعراب هموار می‌گردد وچون شجاعت عرب‌ها کاری از پیش نمی‌برد، خدعه جایگزین شجاعت می‌شود. کیکاوس با نیرنگ به قلعه‌ای کشانده می‌شود و درآن قلعه زندانی می‌گردد. این خبر بگوش رستم می‌رسد، سپاهی گران بسیج کرده از راه دریا به هاماوران می‌شتابد، زیرا راه خشکی پر از سختی‌هاست.


بفــــرمــود تـا برنشیند ســــپاه پی رزم هاماوران کینه‌خــواه



سوی ژرف دریــــــا بیامــد سپاه که بر خشک‌بر بود ره با درنگ



به کشتی و زورق سپاهی گران رسیدنـــد نزدیــک هـامـــاوران



به تـاراج و کشتن بیاراستند از آزرم دل‌ها بپیراسـتند

ورود ناوگان ایران به هرج و مرج حمیری پایان بخشید و بار دیگر رستم گُرد با شکست دادن دشمن، اعتبار سپاه ایران را تثبیت می‌کند. دیگر وظیفه‌ی سپاه پایان می‌یابد و با آزاد شدن کیکاوس و بازگشت پیروزمندانه‌ی اوبه ایران، داستان به پایان می‌رسد...
... دراین داستان علاوه بر مسائل خصومت پایان ناپذیر ایران و توران، فرصت دیگری برای فعالیت دریائی پیش می‌آید و کیخسرو، نوه و جانشین کیکاوس، به تعقیب افراسیاب که بهار زندگی‌اش به خزان رسیده است، می‌پردازد. افراسیاب تنها راه نجات را در فرار می‌داند و در طول این فرار و گریز، به کوه اسپروز از سلسله جبال البرز در کنار دریای مازندران آمده و به دریائی که طبعاً نمی‌تواند جز دریای خزر باشد می‌رسد. افراسیاب در کرانه‌ی آن دریای بی‌کران می‌ماند، چه درمیان دشمن و دریای ژرف قرار گرفته است.
سرانجام افراسیاب به فرمان سرنوشت به دریا می‌زند، شاید جان به سلامت بدربرد.


بفرمود تا مهتران هرکسی به آب اندرآرند کشتی بسی



سوی گنگ دژ بادبان برکشید زنیک و زبدها سر اندر کشید

امّا نه دژ تسخیر ناپذیر خوارزم ونه دریای بی‌کرانه‌ی گذرناپذیر، نمی‌توانست مانع پیشرفت کیخسرو کینه‌توز باشد و برآن دریای بی‌کرانه به تعقیب افراسیاب ادامه می‌دهد... و راه آنها از مکران می‌گذشت و کیخسرو گفت:


برآب زره بگذرانــــم سپــــاه اگر چرخ گردون بود نیک‌خواه



جهاندار سالی به مکران بماند زهر جای کشتی‌گران را بخواند

و


چو آمد بنزدیک آب زره گشادند گردان میان از گره



همه کارسازان در یـــــا براه زچین و زمکران همی برد شاه

وچون همه چیز آماده شد:


به خشکی بکرد آنچه بایست کرد چو کشتی به آب اندر افکند مرد



بفرمود تا توشـــه برداشتند ز یکساله تا آب بگذاشتند

کیخسرو دست نیایش بدرگاه یزدان بلند کرد:


همی خواست از کردگار بلند که اورا به خشکی برد بی‌گزند

دریا توفانی بود و دل‌ها می‌لرزید، امّا آن‌‌ها همچنان می‌رفتند و پس از شش ماه باد شمال برخاست و ناوگان کیخسرو رابه فم‌الاسد برد:


به شش ماه کشتی برفتی برآب کزو ساختی هرکسی جای خواب



به هفتم که نیمی گذشتی ز سال شدی کــژّ و بــی‌راه بــاد شمـــــــال



سر بادبان تیز برکاشتی خله پیش ملاح نگذاشتی



بجائی کشیدی زراه خــــرد که ملاح خواندیش فم‌الاسد

بدین‌ترتیب دعای شاه مستجاب شد و:


چنان ساخت یزدان که باد و هوا نشد تنـــــد با اختــــــر پادشـــــاه

پس از هفت ماه سفر پر مخاطره در دریای هولناک و پراز هیولای هراس‌انگیز، کشتی‌ها به بندر رسیدند:


گذشتند برآب در هفـــــت ماه که بادی نکرد اندر ایشان نگاه



شگفت اندر آن آب مانده سپــــاه نمودی به انگشت، هریک به شاه



به آب اندرون شیــــر دیدند و گـــاو همی داشــــتی گـــاو با شیــــر تاو



همان مردم و موی‌ها چون کمند همه تن پراز پشـم چون گوسفند



گروهی سران چون سرِ گـــاو میش دو دست از پسِ پشت بُد پــای پیش



یکی تن چو ماهی و سر چون پلنگ یکی سر چو گور و تنش چون نهنـگ



یکی را سر خوک و تن چون بره همه آب از ایـــن‌ها بــُدی یکسره



نمودی همی این بدان، آن بدین همی خــوانــدندی جـــهان آفرین

کیخسروبا آسودگی و اطمینان، سپاهیان خودرا از سرزمین ناشناخته‌ی غریبی که در برابرش بود گذراند. دراین سرزمین به زبان مکرانی سخن می‌گفتند و شهرهای آن سرزمین چون شهرهای چین بود. کیخسرو همچنان به پیشروی ادامه داد و گنگ دژ را تصرف کرد و سالی درآنجا بماند. امّا از افراسیاب نشانی نبود. آیا از زره گذشته وبه ایران رفته است تا اورنگ بی‌دفاع را در غیبت شاه به چنگ آورد؟
به یکباره شکّ کیخسرو بدل به یقین شد و ترس برحس انتقام‌جوئی او غالب آمد و رأی خودرا تغییر داد و بااین‌که انتقام جوئی اورا به تعقیب واداشته بود، اینک خطر به او نهیب می‌زد که برگردد. بدین‌سان، شاه پریشان خاطر به بندر بازگشت و سپاهیان رادر یک هزارکشتی مجهّز که کشتی‌رانان ورزیده داشتند، سوارکرد. کیخسرو شخصاً بادبان‌ها را بازدید نمودو کشتی‌ران‌ها رااز میان گروه زیادی برگزید. دو زورق راهنما، راهبر شدند وبه دریا رفتند. طالع سعد و دریا آرام بود. باد مساعدی وزیدن گرفت و در بادبان‌ها افتاد، بطوری‌که هفت ماه برای تکمیل سفر یکساله کافی بود:


چو خسرو به نزدیک دریا رسید فـــرود آمد و بادبان‌ها بدید



دوهفته بر آن روی دریــا بماند زدیدار با گیو چندی براند



بفـــــــرمـود تا کـــار بــر ســــــاختند دو زورق به آب اندر انداختند



پس‌ِ زورق انــــــــدر، زکشتی هــــزار به آب اندرون راند پس شهریار



شناسای کشتی هرآنکس که بود که بر ژرف دریا دلیری نمود



بفرمـــــود تا بادبــــــان برکشند بدریای‌بی‌پایه‌اندر کشند



همان آب دریــــــــــــای یکسال راه چنان تیزشد باد در هفت‌ماه



که آن شاه و لشکر بدین‌سو گذشت که از باد کژ آستین تر نگشت

و اکنون می‌توان گفت که خواننده خود بر همه‌ی حقایق آگاه است. در شاهنامه شرح آن‌ها آمده است، امّا معمولاً شرح جزئیات دریائی ذکر نگردیده است.
پرفسور نولدکه می‌نویسد: "فردوسی هیچگونه تجربه‌ای از دریا نداشته و حتا می‌توان گفت که یکبار نیز سفر دریائی نکرده است..." زیرا افراسیاب در گریز از چنگ کیخسرو نمی‌توانست جز از دریای خزر از دریای دیگری عبور کند، لیکن آمده است که وی ازراه ساحل مکران، یعنی بلوچستان، به این سفر رفته و بازگشته است. حلّ این معما زمانی ممکن است که دراین مورد با فردوسی هم‌عقیده باشیم که ایران اقلیم مرکزی محاط در هفت اقلیمی که زمین را تشکیل می‌دهند، بوده و پیرامون آن‌ها اقیانوس گسترده‌ای قرار داشته است و قبول داشته باشیم که سند، جیحون، بوسفور، دریای مرمره، داردانل، نیل، و اقیانوس هند، همگی رشته‌ی رودها، دریاچه‌ها، خلیج‌ها و دریاچه‌هائی بوده‌اند که باهم ارتباط داشته‌اند." حتا به این ترتیب هم ابهام برطرف نمی‌گردد زیرا گردابی که فم‌الاسد نامیده شده، مشخصه‌ی آب‌های زره نیست بلکه متعلق به دریای چین است.
بنابراین، اعتقاد به فرضیه‌ی آفرینش جهان موجب شده است که فردوسی دریا شناسی را نادیده بگیرد. ولی فردوسی چگونه توانسته است بی‌اطلاعی خودرا در دانش دریانوردی و کشتی‌رانی پنهان سازد؟ او در دل هرتوفانی اگر قطعه‌ای خشکی می‌دید به آن پناه می‌برد. قوه‌ی تخیل او می‌توانست هیولای دریائی بیافریند، ولی قادر نبود کشتی بسازد و براند. پس چون نمی‌شد کاری کرد، کاری هم صورت نگرفت[؟!] اما اگر خواننده بخواهد در باره‌ی کشتی‌ها و شیوه‌های کشتی‌رانی به شاهنامه روی آورد، کار بیهوده‌ای کرده است. این نقص و کمبود، که شاهنامه نیز مانند سایر آثار ادبی ایران دارد، بدون شک موجب آن شده است که نظریه‌ی اکراه داشتنِ ایرانیان از دریا پیمائی را تقویت کند. اما هرچند که ادبیات فارسی از دریا غافل و از آن به دور مانده است، خود ایران زمین چنین نبوده است و آثار ادبی با شواهد تاریخی مغایرت تام دارد و نباید آن‌هارا باهم آمیخت و ملاک استناد قرارداد. آیا به صِرفِ این‌که توصیف دریائی فردوسی نادرست است، می‌توان گفت آنچه راکه فردوسی درمورد سفر دریائی کیکاوس و کیخسرو گفته نادرست است؟ و آیا چون اسدی دریا را نمی‌شناخته پس سفر دریائی گرشاسب را باید مردود دانست؟ حقیقت هیچگاه پنهان نمی‌ماند و حقیقت اگر از زبان شیطان هم گفته شود دروغ نیست. شرح اسدی و فردوسی به صرف این‌که شخصاً دریا را نمی‌شناخته‌اند، نادرست و عاری از حقیقت نیست.
پس گرشاسب نامه و شاهنامه، دست کم، یک ادعای قابل شنیدن دارند. سفر دریائی گرشاسب و کیکاوس در دریای جنوب آمیخته به افسانه است، طبیعت و قدمت نیز به هم آمیخته و راه کیخسرو در دریای شمال را پر از شگفتی‌ها کرده است. ولی آیا دراین میان ناوگان سلطنتی با درفش‌های کاویانی آن که بر پهنه‌ی نیلی دریا و افق همچنان بر امواج زمانه پیش می‌روند و بر سرندیب و حمیر و گنگ می‌شتابند و از یک سوی دیگر آن روان می‌گردند، تجلّی نمی‌کنند؟ (ص 35)
در قسمت‌های بعد، با فاصله گرفتن از دنیای نیمه تاریک و وهم آلود اساتیر، و ورود به روشنائی های تاریخ، با گوشه‌های دیگری از تاریخ کشتی‌رانی ایرانیان بر پهنه‌ی آب‌های نیلگون خلیج همیشه فارس و سایر آب‌های جهان، آشنا خواهیم شد. ادامه دارد

Borna66
09-12-2009, 01:21 AM
با رسیدن به روشنائی تاریخ ، همراه با مستندات ( سنگ‌نوشته‌ها ، آثار بدست آمده و کتب ونوشته‌های داخلی و خارجی ،) بحث و قضاوتی ، شاید روان‌تر و آسان‌تر ، بشود انجام داد ، امّا بازهم احتیاط و دقّت‌نظر و بخصوص سود جستن از منابع صحیح و قابل اعتماد را نباید نادیده گرفت. پیش‌از‌این ، گفته شد که نباید به مقایسه دوره‌های داستانی با ادوار تاریخی و وقایع و اشخاص پرداخت.این کار اگر ضرورت هم داشته باشد ، بوسیله افراد کاملاً آشنا با جامعه شناسی ، انسان شناسی ، تاریخ ، تمدن و غیره (ازدید علمی و فرهنگی) باید صورت گیرد زیرا در دو حوزه فکری جداگانه قرار دارند و از یک مقوله نیستند.
اجازه دهید قبل از ادامه‌ی بحث اصلی ، اشاره‌ای داشته باشیم به این نکته که چرا مقایسه دوره‌های داستانی و تاریخی ،اگر محال نباشد ، بسیار مشکل است. اشکال کار به تفاوت سنّت‌ها با تاریخ و فرهنگ و بطور کلّی با آنچه که علم (بمعنای امروزی) گفته می‌شود ، برمی‌گردد. برای مثال ، براساس معتقدات دینی ، هبوط و حضور حضرت آدم روی زمین و نسل‌های بعد از او ، با تحقیقات علمی و وجود آثار زندگی انسان که به میلیون‌ها سال باز می‌گردد ، قابل قیاس یا تطبیق نخواهد بود.
برای رسیدن به یک تفاهم با سنّت‌گرایان ، علم‌گرایان یا باید دوران زمین شناسی و یخ‌بندان‌ها و مهاجرت انسان‌ها و وجود شواهد تاریخی نظیر کشف استخوان‌های انسان‌های اوّلیه (گاهی درکنار شواهدی دیگر) و نقاشی‌های روی دیواره‌ی غارها و سکونت‌‌گاه‌هائی که حتّا در ایرانِ خودمان گاهی به صدوبیست هزار سال پیش باز می‌گردند و غیره را منکر شوند ، یا برای اینها هم توجیهات غیر تاریخی و غیر علمی پیدا کنند – یااگر هست بپذیرند - و دیگری را نادرست بدانند. بنا براین ، با پذیرفتن اصل مماشات و تعامل ، بهتراست بگذارند مسائل به تأنی و گام به گام پیش روند تا تعصب و تمرّد ، مشکلی در راه علم ایجاد نکند! بقول معروف؛ "عیسی به دین خود، موسی به دین خود!"
شکی‌نیست که با پیشرفت بشر و پانهادن از دوران تاریک داستانی به دوران تاریخی و کشف آثار و مستندات علمی وتاریخی ، هر روز بر وسعت دامنه‌ی تاریخ اضافه شده و نکات تازه‌ای کشف می‌شود. بنابراین ، لزوم نگهداری از آثار و ابنیه و آنچه که مربوط به گذشته‌است، کمکی هم به تاریخ و حلّ معمای انسان و فرهنگ هرجامعه خواهد کرد. از سوی دیگر ، متأسفانه ، بعضی نیز دانسته سعی دارند آثار گذشته را نابود سازند تا بتوانند عقاید و داستان‌های خودرا جایگزین تحقیقات علمی و تاریخی بنمایند. این‌کار در یک نقطه از دنیا ممکن است مسیر تاریخ را سد کند، امّا در سایر نقاط ، مؤثر نبوده و علم به پیشرفت خود ادامه خواهد داد.
درعین حال ، باید راهی برای جلوگیری از تخریب و سرقت آثار تاریخی و باستانی پیداکرد، وبه جنگ عقاید ، که مثل دعواهای خانگی ، به خرد کردن کاسه و کوزه و پرتاب کردن دیگ و قابلمه می‌انجامد ، پایان داد. آن‌که در این دعوا می‌بازد هردوطرف قضیه هستند. آنچه در گذشته برای محو کتب و آثار تاریخی ، بعد از حمله‌ی اعراب ، صورت گرفته نباید تکرار شود. بی‌توجهی به آثار تاریخی ، نظیر مسامحه در امر کاوش‌های سودجویانه افراد در شهر سوخته جیرفت ، که از مدت‌ها پیش شروع شده و ادامه دارد ، ساختن سد‌های ملاصدرا و سیوند و عبور دادن لوله گاز از وسط آثار تاریخی در شمال کشور و این آخرین خبر در مورد تخریب آثار قلعه‌ی کوه خواجه (http://www.chn.ir/news/?section=2&id=35593) و بی‌بندوباری‌های دیگر، و عدم دخالت میراث فرهنگی به بهانه‌هائی مثل نداشتن بودجه و نیروی کافی ، که هرروز در گوشه‌ وکنار مملکت دیده و شنیده می‌شود ، صدمات جبران‌ناپذیری به فرهنگ و تاریخ و تمدّن ایران وارد خواهد کرد.
در بسیاری موارد ، باوجود درآمدهای فراوانی که در جاهای دیگر به مصرف می‌رسند ، نوبت به آثار تاریخی که می‌رسد ، کوتاه‌ترین و کم‌خرج‌ترین راه را انتخاب می‌کنند ، یعنی حذف صورت مسئله. مثلاً طبق نظر کارشناسان میراث فرهنگی گفته می‌شود"نگهداری ساختمان‌های قدیمی بوشهر که عمر اغلب آنها به دوره‌ی افشاریه می‌رسد به علت نیاز به هزینه بالا امکان پذیر نیست! (http://www.chn.ir/news/?section=2&id=35503) به گفته‌ی یکی ازهمین کارشناسان، این ساختمان‌ها به جسد رو به قبله شباهت دارند!
حتا در مورد نگهداری چیزهائی که خرج و زحمت کمتری دارند ، وسواس و وقت و تلاش کافی صرف نمی‌شود. موزه‌ی لور فرانسه نام خلیج فارس را در اسناد و نوشته‌های خود تغییر می‌دهد ، آب هم از آب تکان نمی‌خورد. درنوشته‌ی کوتاهی از همین کارشناسان برمی‌خوریم به اسامی قدیمی آبادی‌های نزدیک بوشهر که گاهی قدمتی دوهزار ساله دارند و حالا هوس فرموده‌اند که نام "ریشهر" را "ریشه" و نام "دوّاس" را "دواج" بنویسند! کاش سری هم به کتب و نوشته‌های قدیمی می‌زدند.
در مورد کسب درآمدهای توریستی و گردشگری و صرف آن برای نگهداری و مرمت آثار تاریخی ، (که یکی از مناسب‌ترین راه‌هاست) بجای سودی که احیاناً از فروش اشیاء عتیقه در خارج ازکشور نصیب شود ،( که البته بیشتر به جیب قاچاقچیان داخلی و خارجی سرازیر خواهد شد ،) درآمدِ حاصله از تحقیقات ، جذب توریست ، گردشگری ، تولید و فروش صنایع دستی ، تجدید فعّالیت هتل‌ها و مراکز توریستی ورستوران‌ها و چایخانه‌ها و فروشگاه‌های وابسته به میراث فرهنگی ، سرویس‌های حمل و نقل هوائی و زمینی ، رواج بازار و تشویق هنرمندان ، رفع موانع برای خلق آثار هنری و ادبی و غیره ، سود بیشتری نصیب مملکت خواهد نمود.
با وجود این‌که اثری با قدمت و عظمت کم نظیر تخت جمشید ، که در زمان خود ، علاوه بر محل نگهداری نوشته‌های رسمی و مدارک مهم دولتی ، و پذیرائی از سران کشورها و نمایندگان آنان و برگزاری مراسم مختلف از جمله جشن‌های نوروز و ترتیب بار عام و غیره ، وظیفه‌ی سازمان ملل راهم به عهده داشته ، امروزه در خطر تخریب و حذف از لیست آثار جهانی قرار گرفته ، می‌بینیم که در عوض ، کشور‌های نوپائی (نظیر امارات متحده عربی - دوبی) هم هستند که با ارج‌نهادن به صنعت گردش‌گری ، برای زیر یک سقف درآوردن فرهنگ‌های مختلف و ایجاد فرصت برای توسعه‌ی گردش‌گری ، با هزینه‌های بسیار بالائی دهکده‌ای جهانی تأسیس کرده و سردری که در دنیا بی‌نظیر است در قسمت ورودی آن می‌سازند. (http://www.chn.ir/news/?section=1&id=21259)
بجای هزینه‌‌هائی که صرف مسابقات فوتبال ، برفرض ، و مسافرت‌های بعضی از مسئولین برای تماشای مسابقات در کشورهای دیگر می‌شود ، که بسیار بیش از هزینه نگهداری آثار باستانی است ، کمی نیز باید هزینه صرف نگهداری و مرمت آثار تاریخی کرد. با وضع موجود ، که به تدریج شاهد هستیم از تعداد همین چند قطعه سنگ باقیمانده هم هر روز کسر می‌شود، شاید روزی صفّه‌ی عظیم تخت جمشید که یکی از آثار تاریخی ارزشمند جهان است ، به زمین برهوتی تبدیل شود که فقط بدرد برگزاری مسابقات فوتبال بخورد!
بعد از این حاشیه رفتن‌های طولانی! در ادامه‌ی مطلب ، بعد از اشاره مختصری به نوشته‌ی دیگری در باره‌ی هاماوران(حمیری‌ها) در کتاب "دوقرن سکوت" (سرگذشت حوادث و اوضاع تاریخی دردوقرن اوّل اسلام) تألیف دکتر عبدالحسین زرین کوب ، به سرگذشت کشتی‌رانی ایرانیان در زمان هخامنشیان و بعد ازآن خواهیم پرداخت:
"هاماوران
سرزمین یمن که خوشبخت‌ترین و پرمایه‌ترین نواحی عربستان به شمار می‌رود ، [یونانیان آنرا عربستان خوشبخت یا Arabia Felix می‌نامیده‌اند] از دیرباز مورد توجّه جهانگشایان بوده است. در داستان‌های پهلوانی ما از این ناحیه بنام دشت هاماوران یاد کرده‌اند. شیفتگی کاووس به سودابه ، دختر پادشاه هاماوران ، برای این پادشاهِ خودرأی جهانجوی افسانه‌ها ، گرفتاری‌ها و تلخ‌کامی‌های بسیار به بار آورد ، که در شاهنامه فردوسی طی داستان زیبا و دل‌انگیزِ جاودانه‌ای بیان شده است. چنان‌که از شاهنامه بر می‌آید ، وقتی کاووس از مازندران نجات یافت ، به نیمروز رفت و چندی درآنجا بود. بسی بر نیامد که از شورش و سرکشی تازیان آگاهی یافت.
پس کشتی و زورق بسیار فراهم آورد و ازراه دریا آهنگ هاماوران کرد. جنگی خونین روی داد و سرانجام کاووس برآن‌ها چیره شد. پادشاه هاماوران زنهار خواست و پذیرفت که باژ دهد. شاه هاماوران را دختری بود سودابه نام که کاووس شیفته‌ی او گشت. در کتاب‌های دیگر به جای سودابه ، نام سعدی را آورده‌اند که تازی است. کاووس سودابه رااز سالار هاماوران درخواست. شاه نمی‌خواست اما به ناچار ازبیمِ گزند کاووس رضا داد.
یک هفته پس از عروسی ، سالار هاماوران ، کاووس را به مهمانی خواند وبا نامداران و دلاوران در بند کرد. سودابه این نامردی پدر را نپسندید و در زندان بودن با شوی را از رفتن به خانه‌ی پدر بهتر دانست. درایران آشوب درافتاد و دیگربار افراسیاب مجال تاخت و تاز یافت. سرانجام رستم سپاهی گران برگرفت و از راه دریا به هاماوران رفت و از بربرستان و مصر نیز به یاری هاماوران شتافتند و جنگی سخت روی داد. پادشاه مصر و بربرستان دراین جنگ گرفتار شدند. سالار هاماوران که شکست خویش را به یقین دانست ، کس نزد رستم فرستاد و زنهار خواست و کاووس رابا سران لشکر وی به رستم تسلیم کرد. کاووس چون از بند رها گشت بر سالار هاماوران ببخشود و از خطای او در گذشت. پس سودابه را در مهد زرین بنشاند و با خویش به ایران برد.
دراین داستان، چنین بنظر می‌آید که نام حمیریان دگرگونه گشته و به صورت هاماوران در آمده است. برخی از محقّقان ، داستان شگفت‌ گرفتاری کاووس در هاماوران را ، و مسافرت رستم را برای رهائی او ، یادگار جنگ‌های خسرو انوشیروان در حبشه می‌دانند که در خداینامه‌ها گونه‌ی اساطیر گرفته باشد [ نولدکه، حماسه‌ی ایران] "
این همان اشتباهی است که در ابتدا به آن اشاره شد. هرنوع مقایسه‌ای خالی از خطا نخواهد بود. دکتر عبدالحسین زرین کوب در ادامه‌ی نوشته‌ی خود درکتاب" دو قرن سکوت" می‌گوید: " ...امّا قرائن و امارات بسیاری که در تاریخ‌ها و قصه‌های قدیم ایران وجود دارد نشان می‌دهد که خیلی پیشتر از روزگار خسرو انوشیروان نیز ایرانیان با مردم هاماوران و دیگر بلاد تازی مربوط بوده‌اند. در دوره‌ی پادشاهی هخامنشی ، ایرانیان بر یمن و نواحی شمال عربستان و سومالی و حبشه فرمانروائی داشته‌اند. در کتیبه‌ی نقش رستم ، دارای بزرگ ، پادشاه هخامنشی ، نام عربستان و حمیر و عدن و نیز حبشه را در شمار کشورهائی که فرمانبردار و خراجگزار او هستند یاد می‌کند. در دوران لشکرکشی‌های کمبوجیه و دارای بزرگ از سرزمین‌های تازی نشین ، آن‌ها که بر سرراه سپاهیان ایران بوده‌اند یااز جهتی می‌توانسته‌اند مورد توجّه پادشاهان ایران قرار گیرند ، از پادشاهان هخامنشی فرمان می‌برده‌اند. ادامه دارد

Borna66
09-12-2009, 01:21 AM
در گذشته، به اختصار، نکاتی را که مربوط به کشتی‌رانی ایرانیان در دریاهای دور و نزدیک بود ؛ بیش‌تر از کتاب "سرگذشت کشتی‌رانی ایرانیان ازدیرباز تاقرن شانزدهم میلادی" نوشته‌ی پرفسور هادی حسن ، و مطالبی نیز از کتاب "دوقرن سکوت" تألیف دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، ذکر کردیم. لازم به ذکراست که کتب بسیاری دراین زمینه نوشته شده و به سفرهای دریائی جنگی و بازرگانی ایرانیان از قدیم تاکنون بوسیله‌ی نویسندگان خارجی و داخلی پرداخته شده است که یا دسترسی به همه‌ی آن‌ها آسان نیست و یا دراین یادداشت‌ها نمی‌کنجد ؛ چون هدف ، نوشتن یک کار تحقیقی وسیع و کامل نبوده و به فراخور صفحات و حوصله‌ی خوانندگانِ یک وب‌نامه! مطالبی آورده شده و امید است اگر بخت یار باشد درآینده گسترش داده شود. از طرفی باوجود این‌که بعد از بیان سفرهای جنگی کیکاووس و رستم و ماجرای اسارت و سپس آزادی کیکاوس، و ماجراهای دیگر، وارد عصر روشنائی و تاریخی شدیم، با مشاهده‌ی مطلبی در جلد اولِ کتاب "آئینه‌ی سکندری" نوشته‌ی میرزا آقاخان کرمانی ، درباره‌ی سفر کیکاووس به مصر وسپس ذکر اسامی دولت‌ها وسرزمین‌هائی که تحت لوای امپراتوری ایران قرار داشتند ، و نوع درفش‌های هریک و علاماتی که بکار می‌بردند ، دریغم آمد از نقل آن در اینجا خودداری کنم. لذا این بخش از یادداشت‌ها را به ذکر مطلب یاد شده اختصاص داده و در آینده نزدیکی دنباله مطلب و بیان ماجرای کشتی‌رانی ایرانیان در ادوار تاریخی را خواهیم گرفت. لطفاً ادامه این یادداشت‌ها را در "ادامه‌ی مطلب" ملاحظه نمائید. بعلاوه ، انتظار داریم مارا با کامنت‌های خیر! و راهنمائی‌های خود مستفیض فرمائید.

هرچند نویسنده‌ی کتاب "آئینه‌ی سکندری" یعنی میرزا آقاخان کرمانی ، دست به کاری زده که کمتر قابل دفاع است ، بدین معنی که اسامی ووقایع تاریخی و داستانی (اساطیری) را تلفیق داده ؛ کاری که بسیاری از تاریخ‌نویسان ازآن دوری جسته‌اند، لاکن بخاطر وجود بعضی نکات تاریخی مفید ، ازجمله ذکر نام سرداران و درفش‌ها و علائم و اسامی دولت‌های تحت فرماندهی دولت هخامنشی ، که جذابیت خاصی دارد به نقل آن ( بدون دست‌کاری در متن و رسم‌الخط و علامت‌گذاری ) دراینجا می‌پردازیم:
شاهنشاهی کیکاوس یا کامبوزیا (کامبیز)
پس از کیخسرو کامبوزیا Cambouzia که در اثنای سفر و انزوا جانشین او بود پادشاه شد ولی کورُس در حیات خود چنانکه گفتیم قسمتی از ممالک ایران را به (اسمِردیس) پسر کوچک خود که (باردیا) یا (بریّه) نام داشت بموجب عهدنامه مخصوص داده بود.
کاوس که در خطوط قدیمه اورا(کابوجیا) نوشته‌اند بعد ازجلوس بتخت پادشاهی و استقلال تمام یافتن فرستاد اسمردیس را با چند تن از پهلوانان و خاصّانش بتنهائی بکشتند و چنان بمردم وانمود کرد که اسمردیس در حال حیات است و مانند پدرش گوشه گزیده و کهبد شده است و پس از چندی در السنه و افواه انداخت که در کوه زیر برف ناپدید گشته. ولی با وصف این عوام‌الناس اورا زنده می‌پنداشتند. این بود که بعدازآن چندنفر ادّعا کردند که ما اسمردیسیم و مردم برایشان گرویدند.
خلاصه کاوس بعدازآنکه سلطنت را بی‌رقیب تصاحب کرد برحسب وصیت کورس لشکر بمصرکشید و گویند ابتدا دختر (آمازیس) فرعون مصر را خواستگاری نمود آمازیس نه رنجانیدن ونه رد کردن اورا میخواست ونه بشأن فرعونیّت وموافق آئین روحانیّت خود دختر خویش را ببیگانه دادن مناسب میدید. لاجرم قرار را بر فرستادن آپری‌اِس Apries دختر فرعون سابق مصر بجای دختر خویش برای کامبوزیا نهاد شاید نائره حرب و جدال از اشتعال فرو نشیند امّا بدبختانه دختر{،} آپریس{،} چگونگی حال را به کامبوزیا وانموده اورا برانگیخت تا لشکر بمصر کشد و سبب انقراض و اضمحلال آمازیس شود.
درحال اینکه کامبوزیا لشکر بزرگی بمصر میکشید آمازیس زندگانی را بدرود گفته پسرش پسامتیک سوّم بجای اونشست موافق قول (هرُدُت) کامبوزیا درسایه‌ی راهنمائی و دلالت فانس Phanes نامی از صاحبمنصبان یونان که نزد کامبوزیا آمده اورا مستخدم کرده بود درآن حوالی با شیخی از قبایل عرب عقد اتفاق نموده بمعاونت شیخ مزبور در عرض راه هرچه از لوازم و تهیه‌ی اردو و سیورسات و آب و نان و شتر وساربان برای نقلیات قشون در کاربود بصورت مخصوص تدارک کرده سپاه بآسانی وارد مصر گشت.
ولی این سخن هرُدُت غیر از خودستائی و بی‌انصافی که عادت یونانیانست برای اینکه میخواهند منشأ هر اقتدار و هر هنرمندی خودشان باشند و برای دیگران راضی بهیچ نوع افتخاری نمیشوند مأخذی دیگر ندارد زیرا که پادشاه مقتدری مانند کامبوزیا که تمام قبایل عرب و مشایخ بادیه در زیر اطاعت و حکمش بودند در صورتیکه بخواهد بمصر لشکر بکشد این قدر میداند که در عرض راه راهنما و بلدی برای اردو و تدارکات و سیورسات لازم است دیگر معاهده‌ی اوبا شیخ عرب در سایه‌ی تدابیر سردار یونانی چه معنی خواهد داشت.
مصریان اگرچه در مدافعه‌ی وطن غیرت بسیار نشان دادند بویژه که از یونانیان نیز بایشان امداد زیاد رسید باوصف این فیروزی از کامبوزیا شده مصر را فتح و پسامتیک را دستگیر کرد(525قبل از میلاد) کامبوزیا برای تطیّب خاطر و جلب قلوب مصریان بسیار کوشید تا ایشانرا بخود رام سازد لهذا ایشان‌را آزادی مذهب داده قشون خودرا که در معابد مصریان منزل کرده بودند امر کرد تا آنجا را تخلیه کرده از هیاکل آلهه‌ی ایشان مانند آمُن Amon و اُزیریس Osiris و آپیس Apis احترام تمام بجای آورند.
کامبیز برای کینه‌خواهی فرمان داد تا جسد مومیائی شده‌ی آمازیس را از اهرام بیرون آورده هرگونه تحقیر دهند. ابتدای امر با پسامتیک حسن معامله بجای آورد ولی در ثانی چون دید که در فساد و تحریک شورشیان ذی‌مدخل است اورا اعدام کرد. کامبوزیا مقصودش این بود که مصررا اساس و مرکز قشون اتخاذ نماید و تمام قطعه‌ی افریقا را فتح کند وآن قطعه‌ی جسیم را بحکومت پدرش در آسیای غربی علاوه نماید. بیشتر چشم خودرا به کارتاژ Carthage (قرتاجنه) و حبشه (اتیوپی Ethiopio) دوخته بود چه درآن عصر کارتاژ منتها درجه‌ی آبادی و ترقی را داشت. نخستین می‌خواست از راه دریا به کارتاژ هجوم آورد ولی چون کشتیها از فنیقیان بود و ایشان با کارتاژیان ازیک ملت بودند لهذا رفتن از راه دریا را مصلحت ندید و قرار جنگ را ازراه خشکی داده برای اینکه در صحرای کبیر غربی مصر یک مرکزی برای عساکر خود تأسیس کند قشون بسیاری برای تسخیر شهر آمن Ammon در اوآزیس Oasis سوق نمود ولی قوه‌ی عسکریه‌ی او به اوآزیس نرسید و درراه از تشنگی وسختی تلف شدند. و این معنی سبب شد که کامبوزیا از سفر کارتاژ صرف‌نظر کرده و سپاه خودرا بطرف حبشه سوق نماید. اگرچه بلاد نوبه Nubie و سودان را بگرفت امّا در سفر حبشه از فقدان مأکولات و گرمی هوا بیشتر لشکریانش ناخوش شده از پای ریختند و مجبور بعودت گشت.
ازقضا درهنگام عودت کاوس از سفر حبشه گاو(آپیس) مصریان مرده بود و جشن آپیس نو را اجرا مینمودند و شهر را آذین می‌بستند. کامبوزیا چنین پنداشت که مصریان از مغلوبیت و عدم مظفریت او اظهار شادمانی و سرور میکنند وآپیس را بهانه ساخته‌اند بخشم رفته بفرمود تا گاو آپیس را آوردند وبا خنجر بدست خود ران آن حیوان را بدرید و بمردم اظهارداشت "اگرچه گاو حیوان مقدسی است امّا اورا خدای خواندن و پرستش کردن نشاید" و ازآن روز درباره‌ی مصریان ظلم و ستم آغاز کرد. و باین واسطه مردم همه از او دلگیر شدند. بی اعتدالیهای کامبوزیا نه تنها به مصریان بلکه بهمراهان خویش نیز سرایت کرد ازآنجمله بر(کرزوس) بدون جهت بهانه گرفت و فرمان بکشتن اوداد. مأمورین چون بیگناهی اورا میدانستند و احترامات فائقه‌ی کورس کبیر را درحق او بخاطر داشتند در کشتن او تعلل ورزیده تا بیگناهی کرزوس معلوم گردید و پادشاه اورا بخشید. وبا اینکه از کشته‌نشدن کرزوس شاد شد امّا فرمان داد تا تمام کسانیکه در اجرای اوامراو تمرد ورزیده بودند زنده پوست کندند. و پرکزاسپ Prexaspe وزیرش که اورا متجاسرانه نصیحت میداد و ازاین نابکاریها منع و سرزنش میکرد در حالت مستی حکم داد تا (بارویان) پسر اورا سر ببرند و این بارویان ظاهراً همان (بارمان) یا (روئین) پسر (پیران ویسه) است.
خواهر خودرا نیز که از کشتن بارویان پسر وزیر اظهارتأسف مینمود و گاه‌گاهی از اسمردیس برادرش نام می‌برد بطور شقاوت‌انگیز بکشت. میتوان گفت که کاوس دیوانه‌ی سبکسار این شخص بوده و جنگهای (مصر) (بربر) (هاماوران) و (یمن) که در شاهنامه بکاوس نسبت داده عبارت از سفر او بمصر و افریقا است وبجنگ خدا رفتن و تیر به آسمان انداختنش همان کشتن گاو (آپیس) آلهه‌ی مصریان است چه ایرانیان نیز گاو را رب‌النوع زراعت و حیوانی مقدس میشمردند و کشتن گاورا جایز نمیدانستند.
وهمین کاوس بود که زوبین خودرا درحالت خشم بدریا زد چه دریا طغیان کرده و پلی را که او بسته بود خراب کرد. ازآن زمان این معنی درایران ضرب‌المثل گشته چنانکه سعدی گوید (خشت بردریا زدن بیحاصل است) بعضی از مورخین این فقره رابه (کزرسیس) نسبت میدهند و ظاهراً آن تازیانه بود نه زوبین که در وقت گذشتن از بوغاز (چناق قلعه) (بوغاز داردانل = هلسپن Hellespont) بدریا زد.
خلاصه پهلوانان آن عصر عبارت بودند از (گُستَهَم) یا (گژدَهَم) و آنرا (وستام) و (وشتام) نیز گفته‌اند شهر بسطام را نیز بدو نسبت میدهند و معنی آن تنومند و جسور است.
و (اَشکَش) یا (اشکوش) که یونانیان آنرا اشکبوس نیز گفته‌اند چنانکه کاوس را (کامبوز) و (تابوش) را (طاوس) و (شیدوش) را (شیدوس) خوانند.
و دیگری (هجیر) که بمعنی اژیر و هشیار که نگهبان قلعه بوده.
و دیگری (گَهرَم) که جَهرَم (فارس) را بدو نسبت داده‌اند.
و دیگری (نستوه) یا (نستور)
و دیگری (گرگین) یعنی گرگ‌آئین یااینکه اصل آن از (جرجی) و از لغت آشوری مأخوذ شده مانند (رهام) که اصل آن (رحام) است و (صبّاح) و (شمّاخ) و (میلاد) و (هامان) و (جریره) و غیره.
و دیگری (زنگه‌ی شاوران) یعنی زنگی شاه‌آوران که کاوس اورا از سودان آورده ملازم خودساخت یااینکه سردار آنجا بوده است.
و (سِپِهرَم) شاید تبدیل (اسمردیس) بوده زیرا که (اسمِر) یا (سپهر) نزدیک و شبهه است.
و (گودرز) که شاید اصل آن (گَودر) یعنی پهلوان‌زاده یا محافظ و شبان باشد. ظاهراً او (ستراپ) ارمنستان بوده چه آرم آنجا شیر و درفش گودرز نیز پیکر شیر داشت.
و جنگ یازده رخ را که بگودرز نسبت میدهند عبارت از قسمت کردن کورس است لشگر خودرا بر یازده دروازه‌ی شهر (سارد) چه رخ بمعنی برج نیز آمده است. فرهاد نام را که جوانی ارمنی و از شاهزادگان (آرارات) بود سرداری غرجستان یعنی گرجستان داده بودند و شاهِ غرچگانش میخواندند درفش او شکل گاومیش داشت. شاید آرارات تبدیل فرهاد باشد مانند بهرام یا ورارام.
درواقع این پهلوانانی که فردوسی ذکر میکند هریک پادشاه و ساتراپ مملکتی بوده‌اند چنانچه درفش هریک آرم آن مملکت بوده و الاّ آرم دولت پارس غیر از اختر کاویان که شکل آفتاب داشت نبود.
مثلاً 1- درفش (کستهم) که سردار خراسان بود شکل پیل و ماه داشته و این آرم چین و خوارزم است و بمناسبت سرداری خراسان اورا برادرتوس خوانه‌اند زیرا که شهرتوس خراسان از آثار توس است.
2- درفش (گیو) شکل گرگ داشته و این آرم کرمان و زابلستان بوده که آنجارا گرگساران نیز میگفتند این است که گیو را داماد رستم خوانده {اند}.
3- درفش (گرازه) بر شکل گراز بوده این آرم لیدی است.
4- درفش (شیدوش) پیکر ببر داشته و این آرم شوش و الام است.
5- درفش (زنگه‌ی شاوران) پیکر کرگدن داشته و این آرم سودان و افریقا است که هنوز هم این علامت را دارند.
6- درفش ( ریو) نیز پیکر پلنگ داشته و این آرم فنیقیه است.
7- درفش بهرام پیکر غُرم داشته و این آرم مازندران و استرآباد است.
8- درفش (نستوه) پیکر آهو داشته و این آرم تاتار هاست.
9- درفش (اشکش) شکل گوزن داشته و این آرم سواحل پُنت Pont است.
10- درفش (بُرتَه) شکل عقاب بوده و این آرم کوه قاف است یعنی قفقاز.
خلاصه درفشهای سرداران ایران که در شاهنامه میگوید هرکدامی شکل مخصوصی داشته‌اند همان آرم دولتها است که هرکدامی پادشاه ناحیتی بوده‌اند و بدولت ایرات اطاعت میکردند. مثل اینکه می‌گوید درفش سپهدار توران شکل اژدها داشته این آرم آشوریان است که ماررا می‌پرستیدند و درفش بابل پیکر نهنگ داشته زیرا که کلدانیان ماهی را از خدایان خود میدانستند.
همچنین درفش کیخسرو را میگوید شکل شمشیر و آفتاب داشته عبارت از آرم باختر و پارس است چه شکل اختر کاویان که آرم باختریان است آفتاب بوده. وشکل درفش پارس شمشیر.
و درفش فریبرز را که میگوید رنگ سپید و شکل ماه داشته آرم مدی است.
و درفش تازیان و اهل یمن هم شکل اسب داشته و براین قیاس ...
هرکس در احوال آرم دولتهای قدیم دقتی کند میتواند بفهمد که این درفشهای پهلوانان که فردوسی ذکر کرده عبارت از آنست.
(سودابه) نام دختر (آپرییس) بوده که اورا از روی دریا به سوز یعنی شوش نزد کاوس آوردند و معنی ترکیبی آن یعنی سود و منفعت آب است.
همچنین (آمیتیس) که فرآمیز مادر کیخسرو باشد همان فرانگیز یا فرانکیس است و (اسپنوی) کنیزک نژاد همان دختر آرتم بارس خانه‌زاده‌ی سیروس است که اورا کیخسرو بزنی گرفت و معنی ترکیبی آن(اسب بانو) است.
و (پلاشان) جمع (پلاژ) و (پلاس) است که طایفه‌یی از اقوام قدیمه بوده‌اند.
و داستان (بیژن) و (منیژه) که یکی از افسانهای مشهور آن عصر است از قراریکه در شاهنامه یاد میکند در ارمنستان واقع شده نه در ترکستان.
و بیژن بمعنی آدم بی‌زن و عزب است ولی منیژه بنامهای ترکی و ارمنی از پارسی بیشتر شباهت دارد چنانچه روسها ازاین نام میگذارند و در فارسی میتواند(بیوچه) و (بانوچه) یعنی نامزد باشد.

Borna66
09-12-2009, 01:22 AM
راز ناوگان جنگى داريوش

باستان شناسان اسرار يك ناوگان باستانى ايرانى را كشف كرده اند كه ۲۵۰۰ سال پيش در خليج يونان غرق شد. به گزارش نيوزيلند هرالد كورير، گروهى متشكل از باستان شناسان يونانى، كانادايى و آمريكايى دومين دور كاوش خود را براى به دست آوردن اشياى موجود در ۳۰۰ كشتى ناوگان جنگى داريوش كبير به اتمام رسانده اند. اين ناوگان دريايى كه توسط داريوش، پادشاه هخامنشى، براى حمله به يونان گسيل شده بود، پيش از رسيدن به خاك يونان بر اثر طوفان نابود شد. اين كشتى ها در سال ۴۹۲ يا ۴۹۳ پيش از ميلاد در اثر توفانى در شبه جزيره آتوس در شمال يونان غرق شده اند. به ماجراى غرق ناوگان دريايى ايران در سال ۴۹۲ پيش از ميلاد، در نوشته هاى هرودوت مورخ يونانى، اشاره شده است. اولين نشانه هاى وجود اين كشتى ها در عمق آب هاى خليج، دو كلاهخود برنزى بود كه در سال ۱۹۹۹ توسط ماهيگيران منطقه كشف شدند. اين باستان شناسان نيز در دو سفر گذشته خود در ماه هاى اكتبر و ژوئن شواهدى مبنى بر وجود ۷ كشتى يافته اند. تاكنون باستان شناسان با استفاده از يك روبوت كنترل از راه دور تا عمق ۶۰۰ مترى پايين رفته و مساحتى معادل ۱۵۰ كيلومتر از بستر دريا را بررسى كرده اند. از جمله يافته هاى آنها مى توان به چندين كوزه با دو دسته اشاره كرد كه براى حمل شراب از آنها استفاده مى شده و پيكان برنزى يك نيزه كه در يكى از كوزه ها حفظ شده است. پروفسور جان هِيل از دانشگاه لوييزويل كنتاكى مى گويد «اگر چيزى به نظرمان جالب و باارزش برسد، با زيردريايى هاى دونفره براى چك كردن آن به زير آب مى رويم.» كشتى جنگى كلاسيك يونانى ها كه پس از نبرد سالاميس در سال ۴۸۰ پيش از ميلاد باعث تفوق آنها بر كشورهاى ديگر شد، علاوه بر بادبان در هر طرف داراى سه رديف پارو بوده، ۳۷ متر طول داشته، و كناره هاى آن با برنز پوشانده شده بود. با احتساب شش رديف پارو هر كشتى يونانى ۱۷۰ پاروزن داشته كه باعث مى شده است كشتى بتواند با سرعت ۱۰ گره دريايى خود را به ناوهاى چوبى دشمن بكوبد. ناوگان داريوش كبير تحت كنترل ايرانى ها بوده است اما ايرانى ها خود در دريانوردى سررشته اى نداشتند و معمولاً كشتى هاى خود را از شهرهاى يونانى تحت كنترل خود در تركيه تهيه مى كردند. اين گروه باستان شناسى در سال آينده به عمقى پايين تر خواهد رفت و در سال هاى آتى در جنوب اين محوطه به چهار محوطه ديگر سر خواهد زد كه آخرين آنها در جزيره سالاميس، محل شكست ناوگان ايران به رهبرى كوروش پسر داريوش، از يونان در سال ۴۸۰ پيش از ميلاد، قرار دارد. در جريان غرق ناوگان دريايى داريوش، حدود ۲۰ هزار سرباز ايرانى جان باختند. داريوش اميدوار بود تا با اين حمله بزرگ، كل خاك يونان را تصرف كند.
برگرفته از تندیس مهر

__________________