PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نگاهی بر نهضت شعوبیه



Borna66
09-11-2009, 08:09 PM
نهضت شعوبیه



پیش گفتار


سلسله ساسانی با یورش اعراب از میان رفت و سرزمین ایران بخشی از خلافت اسلامی شد. اعراب مسلمان که با ندای برادری و برابری ایران را فتح کردند بسیار زود شعار خویش را از یاد بردند و با روحیه ای که از تعصب عربی و تاریک اندیشی جاهلی ناشی می شد خلافت اسلامی را به خلافت عربی مبدل کرده، زشتکاریها و جنایات بی شماری را مرتکب شدند. از این رو بود که ایرانیان خیلی زود مسیر خود را از حاکمان دمشق و پس از آنها بغداد جدا کردند و خدمات بی شماری را به فرهنگ و تمدنی که امروزه آن را تمدن اسلامی می نامیم هدیه کردند. در این مبحث می خواهم از جنبش شعوبیه برای دوستان صحبت کنم. اگر بدون مقدمه به سراغ نویسندگان و شعرای شعوبی برویم شاید در قضاوت خود اشتباه کنیم و این جنبش را نژاد پرستانه بدانیم در صورتی که به گمان من شعوبیه واکنش طبیعی ایرانیان در برابر نژادپرستیها و سیاهکاریها و جنایات حاکمان عرب در حق مردمان فرهیخته ای بود که به راستی وارث تمدنی بزرگ بودند و منشاء خدمات بسیاری برای اسلام شدند. پس در ابتدا نمونه هایی از رفتار حکام عرب را با هم مرور می کنیم.

نمونه هایی از رفتار فاتحان

بلاذری در فتوح البلدان می نویسد:. . . . پس از فتح قلعه جرجان، اهل آن تسلیم حکم یزید شد. جهم بن زحر جعفی، آنان را به وادی جرجان کشانید و شروع به کشتن ایشان کرد تا خون در آن وادی روان شد). این کشتار در روضه الصفا اینگونه نقل شده است : قاتلان، اسیران را بر کنار جویی که به آسیابی می رفت، بنا به فرموده یزید بن ملهب مانند گوسفند ذبح کردند و از آرد آن آسیا طعامی مرتب کردند، پیش یزید آوردند تا بخورد و چهار هزار نفر دیگر از آنها را بیاویخت.

باز رفتار وحشیانه دیگری از یزید بن ملهب و جهم جعفی

وقتی مردم گرگان در برابر او پایداری کردند:. . . به شهر داخل شد و در آن هنگام مردم جرجان در خانه های خود، غافل به سر می بردند. ابن ملهب نیز به وی رسید و خلقی از مردم جرجان را بکشتند و کودکانشان را به بردگی بردند و کشتگان را در چپ و راست جاده مصلوب کردند.

ناجوانمردی عبدالله بن خازم با مردم سرخس

وقتی زازویه مرزبان سرخس صلح طلب کرد، قرار شد به صد مرد امان داده شود و زنان به عبدالله داده شوند. دختر مرزبان سهم ابن خازم شد. طبق شرط صلح باید به صد تن امان داده شود و مرزبان صد نفر را نام برد و خویشتن را در زمره آنان قرار نداد. پس ابن خازم او را بکشت و وارد سرخس شد.

داستانی غم انگیز در حمله به سیستان

در سال سی ام هجری که عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه عبد شمس به فتح سیستان و کابل مامور شد و هنگامی که به کرمان رسید، ربیع بن زیاد انس حارثی را برای گشودن سیستان فرستاد. اهالی زرنج در برابر او مقاومت کردند و به نبرد پرداختند. به دستور ربیع شهر را محاصره کردند. ابرویز، مرزبان زرنج کسی پیش ربیع فرستاد و امان خواست تا مصالحه کنندربیع دستور داد تا یکی از اجساد کشته شدگان را بیاورند و بر زمین قرار دهند و خود بر آن نشست و بر جسد دیگری تکیه داد و یارانش را نیز بر جسدهای کشتگان بنشانید. ربیع مردی گراز دندان ودراز بالا بود، و چون مرزبان وی را بدید بهراسید و مصالحه کرد بر این قرار که هزار غلام بچه به او دهد و همراه هر غلام بچه ای، جامی از طلا باشد. ربیع دو سال و نیم در زرنج ماند و در این دوران چهل هزار نفر از مردم آزاده سیستانی را به بردگی گرفت.

Borna66
09-11-2009, 08:09 PM
بنی امیه

حکومت بنی امیه برای برای آزادگان و بزرگ زادگان ایران قابل تحمل نبود. زیرا بنیاد آن را بر کوچک شماری عجم و برتری عرب نهاده بودند. بنی امیه که عصبیت عربی را فراموش نکرده بودند حکومت خود را بر اصل سیادت عرب قرار داده بودند. عرب مسلمانان دیگر را موالی یا بندگان خود می نامید. تحقیر و ناسزایی که در این نام ناروا وجود داشت کافی بود که همواره ایرانیان را نسبت به اعراب بدخواه و پر کینه نگهدارد. نظام حکومت اشرافی امویان آزادگان و نژادگان ایران را مانند بندگان درم خرید از تمام حقوق مدنی و اجتماعی محروم کرده بود . ایرانی نمی توانست به هیچ کار آبرومند بپردازد. حق نداشت سلاح بسازد و بر اسب بنشیند. اگر یک نژاده ایرانی دختری از بیابان نشینان بی نام و نشان عرب را به زنی می گرفت یک سخن چینی کافی بود که طلاق و جدایی را بر زن و شلاق و زندان را بر مرد تحمیل نماید. حکومت و قضاوت نیز همه جا مخصوص عرب بود. حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر که از پارساترین و آگاه ترین مسلمانان عصر خود بود منت می گذاشت که او را با آنکه از موالی است مدتی به قضاوت کوفه گماشته است.

نمونه ای از چگونگی برخورد عمال عرب با مردم

جزیه مالی جنسی یا نقدی بود که مردمان غیر مسلمان در قبال حفظ دین خود باید علاوه بر مالیات معمول به خلافت می پرداختند. در این موضوع هم سعی می شد تا این کار نه به نحوی پاکیزه که با نهایت تحقیر انجام پذیرد. در یک راهنمای شرح وظایف عمال حکومتی گردآوری مالیات سرانه چنین آمده است که:. . . . . ذمی باید احساس کند که فردی پست تر است. . . . . وی در روزی معین، شخصا به سراغ امیری می رود که برای دریافت جزیه گماشته شده است. امیر بر تختی بلند می نشیند. ذمی در برابر او پدیدار می شود و جزیه اش را بر کف دستانش گرفته تقدیم می کند. امیر در حالی آن را بر میدارد که دستانش در بالا و دستان ذمی در زیر است. سپس امیر یک پس گردنی به او می زند و کسی که در برابر امیر(به خدمت)ایستاده، او(ذمی)را با خشونت بیرون می کند. . . همه مردم اجازه داشتند آن نمایش را ببینند.

جعل احادیث

اعراب(تاکید من بر کلمه اعراب است چون دین اسلام از چنین زشتکاریهایی به دور بود)برای توجیه این نژاد پرستی و رفتار ددمنشانه خود از جعل حدیثهایی که برتری تازیان را تایید می کرد فروگذاری نکردند. به دروغ از قول پیامبر ((ص)) نقل کردند که: ((هرکه بدخواه عرب است از شفاعت من محروم است و نصیبی از دوستی من ندارد))یا این حدیث که ((عرب را برای سه چیز دوست بدارید، یکی این است که من عرب هستم، دوم قرآن به زبان عربی است. سوم زبان عربی زبان اهل بهشت است))یا حدیثی که درباره سلمان فارسی روایت شده است که خطاب به سلمان فرمود: ((بدخواه عرب مباش تا بدخواه من نباشی))
یا روایات دیگری جعل می کردند. احمد مقدسی در احسن التقاسیم می نویسد: ((مقبری از قول ابوهریره و به تواتر خبر و راوی نقل کرد که شنید رسول خدا می فرمود، بدترین زبان نزد خدا فارسی است!!و زبان خوزی زبان شیطان و زبان تازی زبان مردم بهشت است!))چگونه ممکن است پیامبر اسلام که همه شعوب و قبایل را به دستور قرآن یکسان میداند چنین سخنی بفرماید؟؟
بر اثر این فشار و نژاد پرستی بود بسیاری از مسلمانان که عجم و موالی نام گرفته بودند و این تحقیر و ذلت را نمی پذیرفتند تصمیم گرفتند بر پایه شعار اصلی اسلام و به استناد آیه مشهوری از قرآن کریم برای احقاق حق خود بایستند.

نهضت شعوبیه و واکنش ایرانیان

شعار نهضت شعوبیه آیه 13 از سوره حجرات بود: ((یا ایها الناس، اناخلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبایل لتعارفو ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر)) ای گروه مردم به درستی که ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را شعبه ها و قبیله ها گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید . به درستی که گرامیترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست و خداوند دانا و آگاه است.
نهضت شعوبیه و خیزش ایرانیان مبارزه ای برای حق برابری و برادری بود. شعوبیه دسته های مختلفی از ایرانی و نبطی و قبطی و اندلسی بودند که در یک شعار یعنی برابری و مساوات و وطن پرستی و استقلال خواهی مشترک بودند. همین نکته آخری بود که موجب تکفیر آنها توسط اعراب حاکم شد. اما نتوانستند آنها را شکست دهند. مبارزه اندک اندک پنهانی و زیرزمینی و گسترده تر شد. نخست از تساوی با عربها دم زدند و سپس ملتهای دیگر را بر آنها ترجیح دادند. ایرانیان شعوبی که بر زبان عرب تسلط پیدا کرده بودند با همان زبان مهاجمان به نبرد آنها رفتند. بیایید نمونه هایی از اندوه شاعران شعوبی ایرانی را ببینیم که چگونه در سخت ترین لحظات و در چنگ وسلطه تازیان اموی و عباسی و نژاد پرست به هویت ستایی و یادآوری افتخارات گذشته پرداختند. این سروده را ببینید:

فلست بتارک ایوان کسری لتوضح اولحومل فالدخول
وضب فی الفلاساع و ذئب بهایعوی و لیث وسط غیل

من ایوان کسری را ترک نمیکنم که توضح و حومل و دخول را(نام مکان هایی است که در شعر امری القیس هم آمده)بر آن ترجیح بدهم. سوسمار را که بیابان گرد است یا گرگ را که نعره می زند یا شیر را که در میان بیشه نهفته است بر ایوان کسری ترجیح نمی دهم.

Borna66
09-11-2009, 08:09 PM
خالد بن ولید، پارسیان و جوى خون

در حدود سال 12 هجری ابوبکر با سپاهی چند هزار نفری به سردار عرب خالدبن ولید ماموریت داد تا در قلمرو ساسانیان در میان رودان با ایرانیان درگیر شود. برخورد اول با ایاس بن قبیصه که از سوی ایران حاکم حیره بود روی داد. ایاس در ابتدا پرداخت جزیه را نپذیرفت اما نهایتا با شکست از خالد بن ولید پرداخت 200000 درم جزیه را تعهد کرد. با اعزام نیروهای کمکی ابوبکر خالد عازم فتح بندر ابله شد و هرمزد مرزبان ایرانی در محل چاههای حُفیر(نقطه ای که امروزه در قلمرو سیاسی کشور کویت قرار می گیرد) به مصاف خالد رفت. با کشته شدن هرمزد سپاه ایران بی فرمانده ماند و شکست را پذیرفت. به دنبال این ناکامی برای ایرانیان جنگهای مذار و ولجه هم به سود خالد بن ولید پایان یافت و مرزبانان ایرانی، قارن، قباد ، انوشجان و اندرزگر کشته شدند. خالد ساحل فرات را گرفته و به سمت شمال حرکت کرد. در اینجا بود که نبردی سخت در محل پادگان الیس (بین ابله و حیره و نزدیک فرات)میان نظامیان ایرانی و سپاه خالد رخ داد. سردار ایرانی جاپان بود و ایرانیان در این جنگ سخت ایستادگی کردند و خالد را چنان در خشم فرو بردند که سوگند یاد کرد روزه خود را نگشاید مگر اینکه از ایرانیان جوی خون جاری کند. سرانجام جاپان در جنگ کشته شد و ایرانیان منهزم شدند. پس خالد دستور داد تا اکثر سپاه شکست خورده ایران را اسیر کرده و سه یا چهار شبانه روز آنان را گردن می زدند تا جوی خون جاری شود و او بتواند بر اساس سوگندی که یاد کرده، روزه خود را بگشاید. با این حال جوی خون روان نشد و از آنجا که بیم می رفت که خالد از گرسنگی بمیرد، سطلهای آب آوردند و بر روی خونها ریختند تا همانند جویی از خون روان شوند و چنین بود که خالد روزه خود را گشود. توجه داشته باشیم خالدبن ولید در جنگ احد از سرداران ابوسفیان بود و جان پیامبر اسلام نیز توسط همین شخص مورد تهدید قرار گرفت. در کتابThe Sword Of Allah که ژنرال اکرم پاکستانی در ستایش خالدبن ولید در سال 1970 در کراچی انتشار داده اند. عنوانی به نام رود خون وجود دارد که این ژنرال وهابی پاکستانی با تاثیر از اندیشه های خشن و منحرف وهابیت با افتخار از روان شدن خون ایرانیان توسط خالد صحبت کرده است. . . . جز تاسف چیزی نمی توان گفت. بیایید چندین سروده اندوهناک و در عین حال استوار را از ایرانیان شعوبی بخوانیم. شاید با این مقدمه آنها را بهتر درک کنیم.

متوکلى

ابراهیم پسر ممشاد مشهور به متوکلی اصفهانی، از نزدیکان متوکل، خلیفه عباسی و نیز شاعر شعوبی است و در آثار و اشعار خود، به تبار ایرانی خویش سرفراز بوده و به ستمکاریهای تازیان تاخته و اظهار اندوه کرده است.

انا ابن الاکارم من نسل جم و حایز ارث ملوک العجم
و محی الذی باد من عزهم و عفی علیه طوال القدم
و طالب او تارهم جهره فمن نام حقهم لم انم
معی علم الکابیان الذی به ارتجی ان اسود الامم
فقل لبنی هاشم اجمعین هلموا الی الخلع قبل الندم
ملکنا کم عنوه بالرما حطعنا و ضربا بسیف حدم
و اولاکم الملک آباوءنا فما ان وفیتم بشکر النعم
فعودوا الی ارضکم بالحجاز لاکل الضباب و رعی الغنم
فانی ساعلو سریر الملوک بحد الحسام و حرف القلم

برگردان:

من فرزند آزادگان از نسل جم و دارای ارث پادشاهان عجم هستم. منم زنده کننده آنچه از عزت آنها مرده بود، آن عزتی که روزگار دیرین اثر آن را از میان برده است:من آشکارا خونخواه آنها و طالب انتقام هستم، اگر دیگران از حق آنها(پادشاهان ایران)بخوابند من نخواهم خفت. درفش کاویان نزد من است، امیدوارم بوسیله آن درفش، بر تمام ملل سیادت کنم. به تمام بنی. . . . . ؟بگویید. بیایید خلع شوید(از سلطنت و خلافت)پیش از آنکه پشیمان شوید. ما با نیزه و شمشیر آبدار، شما را قهرا مالک شده ایم. پیش از این هم پدران ما شما را بر تخت نشانده بودند. شما نعمت آنها را سپاس نگفتید و وفا ننمودید، همان به سامان خود در حجاز برگردید. در آنجا به خوردن سوسمار وچوپانی مشغول شوید، من با نیروی تیغ و نوک خامه بر تخت پادشاهان خواهم نشست.

بشار پسر بُرد تخارستانى شاعر شعوبى

بشار در سال 95 یا 96 هجری، نابینا از مادر به دنیا آمد. جد او به نام یرجوح در تخارستان، به اسارت ملهب و ابی صفره درآمد. پدرش خشت مالی و گل کاری می کرد. او خود را از نواده های لهراسب، شاه ایران می دانست و همواره به ایرانی بودن خود افتخار می کرد. بشارگاه از ولا و موالی می گسست و می گفت: (( من بنده خدایم نه مولای عربکان. گاه می گفت سپاس خدای را که چشم مرا گرفت تا آنان را که دشمن می دارم(عربکان)نبینم. روزی مهدی خلیفه عباسی از او پرسید که، ای بشار تو از چه قومی و نژادی؟گفت:زبان و جامه عربی دارم لیکن نژادم ایرانی است. ))روزی در مسجد جامع بصره چند تن از شاعران تازی تبار جمع شده بودند. بشار نیز با جامه شاعران در آن جمع بود. یکی از شاعران تازی پرسید که این مرد کیست؟(اشاره به بشار) به او گفتند شاعر است. پرسید، عرب است یا از موالی؟گفتند از موالی. عرب نادان گفت موالی را چه به شعر؟بشار سخت به خشم آمد. پس از خاموشی کوتاهی چنین سروده و اندوه سرایی کرد.

خَلیلی لاأنام علی اقتِسارِ و لا آبى عَلى مَوْلىً و جارِ
سَأٌخْبِرٌ فاخِرَ الاعرابِ عَنّى و عنه حین تأذن بالفتخار
أحِینَ کسیت بعد الَعَرىِ خَزّا و نادَمْتَ الکرام عَلى العٌقار
تٌفاخِرٌ یابِن راعیه وراع بنی الاحرار حَسْبٌک من خَسار
و کنت اِذا ظَمِئت الى قَراح شَرِکتَ الکلب فی ولْغِ الاطار
تٌریغٌ بٌخطبه کسر الَموالى وینْسِیک المکارمَ صیدٌ فار
و تَغْدو للقنافِذِ تَدَّرِیها ولم تعْقِل بدّراج الدیار
و تَتَّشِخٌ الِشمالَ للابسیها و ترعی الضأن بالبلد القِفار
مٌقامٌک بَینَا دَنَسٌ علینا فَلْیتک غائب فى حَر ً نارٍ
وَ فخرٌک بینَ خِنْزیرٍ ئ کلبٍ علی مَثلْى مِنَ الَحدث الکبار

برگردان:

ای دوست من، در برابر ستم و زور بی تفاوت نمی مانم و تن به بردگی و پناهندگی نمی دهم
آن وقت که اجازه مفاخرت بدهی به این اعرابی فخر فروش از پیشینه خود و او خبر خواهم داد
آیا اکنون که بعد از برهنگی بر تنت جامه خز پوشانده اند و در مجلس شراب با بزرگان همنشین و هم پیاله شده ای
به فرزندان مردان آزاده فخر فروشی میکنی؟ای پسر زن و مرد شتر چران!
بس کن این فخر فروشی، تو وقتی تشنه بودی و به دنبال آب صاف می گشتی، با سگ در آب های آلوده دور چادرها شرکت می نمودی
می خواهی با خطبه ای مقام موالی را بشکنی؟یاد شکار موش ها، باید فکر بزرگی را از سرت بدر کنی
و تو بودی که به دنبال خارپشت می گشتی که شکار کنی ، و نمی فهمیدی که دٌراج در دنیا چه چیزی است!
خود را با پوشیدن چوخا در برابر چوخاپوشان می آراستی و در بیابان های بی آب و علف، گوسفند می چراندی
بودن تو بین ما لکه چرکی است بر ما ، ای کاش در شعله آتش پنهان بودی
افتخار تو که همیشه بین خوک و سگ بوده ای بر من مثل فاجعه ای بزرگ است.
سرانجام به دستور مهدی خلیفه عباسی که بشار را بی دین و زندقه معرفی کرده بودند، آنقدر او را تازیانه زدند تا جان داد.

Borna66
09-11-2009, 08:09 PM
اسماعیل پسر یسار نسایى

از شاعران نامدار ایرانی تبار شعوبی و از دربندماندگان ((موالی)) و از مشاهیر شاعران، که به تازی شعر گفته است. او از موالی بنی تمیم بود. در سلک شاعران عبدالملک مروان درآمد، ولی در باطن همواره دشمن آنان بود. او در برابر تازیان به ایرانی بودن خود افتخار می کرد و در قصیده ای چنین گفته:

من عمو و خالوی تاجدار بسیار دارم که همه بزرگوار و بخشنده و با اصل و نسبی بزرگ بوده اند.
سواران را فوارس نامیدند تا در بلندی نسب به ((فرس)) شبیه شوند.
پس ای امامه ، به ما فخر مفروش و ستم مکن و سخن درست بگوی

و اگر نمی دانی از از احوال ما و ایشان(عربها)، سئوال کن که در زمان های گذشته چگونه بوده ایم. آن زمان که ما دخترانمان را تربیت می کردیم و شما از نادانی آنان را زنده در خاک مدفون ساختید.
اسماعیل یسار وجودش پر از افتخارات ایرانی و گذشته ایرانیان بود. به همین سبب پیوسته مورد آزار قرار می گرفت. روزی هشام پسر عبدالملک در کنار آبی نشسته بود. از اسماعیل خواست شعری برایش بخواند. او فکر می کرد در مدح او قصیده ای خواهد خواند. اما اسماعیل قصیده ای خواند که اظهار افتخار به ایران و ایرانی بودنش می کرد و بیان اندوهی از گذشته بود.

اَنّی وجَدِّک ما عوُودی بِذی خَوِرِ عِند الحِفاظِ و لاَحوضْی بَمهْدومِ
أصْلِی کریمٌ وَ مَجْدی لا یقاسُ بِهِ وِلِی لِسانٌ کحِدّ الَسیفِ مَسْموم
أحْمِی بِهِ مَجْدَ اقوام ذَوِی حَسَب مَنْ کلّ قَرْم بِتاجِ الملک مَعْمُوم
جَحاجِحٍ سادَهٍ بْلَّجٍ مَرازِبَهٍ جُرْدٍ عِتاقٍ مَسامَیحٍ مطاعِیمِ
مَنَ مِثْلُ کسری و سابورِ الجنودِ مَعا و الهُرمُزان لِفَخْراو لتَعْظیم
اُسْدُ الکتائب یوْمَ الَروعْ اِنْ زَحفوا وَ هُمْ أذَلُّوا مُلوک الُترک و الروُم
یمشْون فی حَلَق الماذَی سابَغَهً مَشْی الضراغمه الاُسْدِ الَلَهامِیمِ
هُناک اِن تسْألی تُنبی بأنَ لَنا جِرْئومَهٌ قَهَرتْ عِزّ الَجرائیم

برگردان:

من به بخت تو سوگند-هنگام دفاع از شرف، چوبم سست و حوضم ویران نیست.
اصلی کریم دارم و مجد و شرفم با دیگران قابل مقایسه نیست و زبانی چون تیزی شمشیر برنده و مسموم دارم
با این زبان شرافت اقوام ریشه دار ایرانی را که همه از سروران بزرگ بودند و تاج بر سر داشتند، حمایت می کنم.
سرداران و سرانی گشاده روی و مرزبان و پیش تاز و برگزیده و عطابخش و مهمان نواز.
چه کسی چون خسرو انوشروان و شاپور و هرمزان، شایسته افتخار و تعظیم است؟
آنان در روز حادثه، وقتی حمله می کردند ، شیران صف شکن بودند و شاهان ترک و روم را ذلیل کردند
در زره های پولادین و رخشان، می خرامیدند. همان گونه که شیران ژیان پیش آهنگ، گام بر می دارند
در آنجا اگر بپرسی، خبر خواهی شد که اصل و تبار ما، شوکت همه اقوام و نژادها را مقهور خود ساخته است.
هشام با شنیدن این قصیده، با ناسزاگویی به مادر اسماعیل گفت: تو به من فخر می فروشی و در مدح و ثنای خود و قوم کافرت می سرایی؟دستور داد تا غلامان او را در آب انداخته و سرش را آنقدر در آب نگهداشتند که به حال مرگ افتاد. سپس از آب خارج کرده و به دستور خلیفه به حجاز تبعیدش کردند.
اینان بودند نمونه هایی از مردم آزاده ایرانی و گرفتار در سلطه تازیان اموی و عباسی که هیچگاه از نام و نژاد خود دوری نکردند و نهضت ایرانی شعوبیه را که یک نهضت ملی فرهنگی بود، پایدار و چراغ آن را تا مدتها روشن نگه داشتند.



یاری نامه:

ایزد پناه، حمید-شاعران در اندوه ایران-چاپ نخست-انتشارات توس- تهران1380
بویس، مرى- زردشتیان، باورها و آداب دینی آنها-ترجمه عسکر بهرامى-چاپ هفتم-انتشارات ققنوس- تهران 1385
زرین کوب، عبدالحسین-دو قرن سکوت- تهران 1330
مهرآبادى، میترا- تاریخ کامل ایران باستان- چاپ نخست-انتشارات افراسیاب-تهران 1380



برداشت از نوشتارهای امرداد،