PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بازخوانی قيام ملی كاوه آهنگر



Borna66
09-11-2009, 03:24 AM
انوشه روان فردوسي، بزرگترين حماسه سراي ايران، قيام ملي كاوه آهنگر برعليه آژيدهاك را به استناد خداي نامه هاي پهلوي با بياني شيرين در اثر جاوداني خود به رشته نظم درآورده است. فردوسي شرح اين رويداد ملي را در هفت سد بيت خلاصه كرده و از بيان اين واقعه به زيبايي نتيجه گيري نموده است.

به روايت فردوسي، در دوران جمشيد در دشت سواران نيزه گذار نيك مردي به نام «مرداس» بود كه پسري زشت سيرت و ناپاك و سبكسار اما جنگنده و چابك داشت كه او را به نام آژيدهاك (ضحاك) مي شناسيم. او به فريب اهريمن (انگره مئين يوه = انديشه بد، گفتاربد، كردار بد) پدر خويش مرداس را بكشت و برجاي او نشست. آنگاه اهريمن به صورت جواني نيك روي بر او ظاهر شد و خوان سالار او گشت و به بوسه ي او از شانه هاي آژيدهاك دو مار برآمد و باز دوباره همان جوان به صورت پزشكي بر او پديدار شد و گفت چاره ي آن دو مار تنها سير كردن آنها با مغز جوانان است تا اين خورش اندك اندك در وجود آنها كارگر افتد و بميرند.

از سوي ديگر همزمان با اين احوال در ايران به دنبال گراييدن جمشيد به خودرايي و كژانديشي مردم از او روي گردان شدند و بيهوده پنداشتند كه فرمانروايي آژيدهاك بيگانه فرهنگ ، مايه آسايش آنان را فراهم خواهد آورد و ندانستند كه از كژدم به اژدها پناه بردن جز باختن جان و ميهن حاصلي ندارد.
آژيدهاك به ايران آمد، با ياراني از تازيان و ايرانيان بيگانه پرست و جمشيد را سرنگون ساخت و قدرت را به دست گرفت. جمشيد مدتي به تلخي و نامرادي زيست و در آوارگي جانش را ستاندند.

Borna66
09-11-2009, 03:24 AM
در دوران حكومت آژيدهاك كردار نيك فرزانگان از ميان رفت و كشور به كام فرو مايگان و بي فرهنگان گرفتار شد. هنر و مردمي خوار شد و دروغ و ريا ارزش شد. راستي و درستي و رادي و بزرگواري نابود شد و پستي و تبهكاري كشور گير شد. دست ستمگران و پليدان بر مردمان دراز گرديد و هيچ كسي از بيم كشته شدن جرأت نداشت غم دل جز به راز در مكاني خلوت با نزديك ترين كسان خود گويد. اختيار جان و شرف بزرگان و دانايان به دست عده اي دزد و نابكار و فرزندان آنها كه در لباس ياران آژيدهاك خون آشام درآمده بودند، افتاده بود. خادمان آژيدهاك دوشيزگان و زنان پاكدامن ايراني را مي آلودند و جوانان پرمغز ايراني را يا از كشور فراري مي داند و يا گرفتارشان مي كردند و آنان را خوراك نيات اهريمني آژيدهاك مي كردند و مردم از بيم كشته شدن خاموش مانده بودند و همه سر به گريبان اندوه و درد فرو برده بودند و هيچ كس را ياراي دادخواهي نبود.

سال ها مي گذشت و آژيدهاك پيوسته از بيم فريدون و انتقام جويي او پريشان دل و آشفته خيال بود، چون پدر فريدون را قرباني مارهاي اهريمني خويش كرده بود. از اين روي بر آن شد تا مهتران كشور را فراخواند و از همه آنان گواهي گيرد كه جز راه نياكان نسپرده است و سخن جز به راستي نگفته است. گروهي از حاضران از بيم خشم آژيدهاك بيدادگر گواهي نوشتند. اما همان زمان فرياد دادخواهي به گوش رسيد.

آژيدهاك دادخواه را فراخواست. دادخواهنده گفت : اي بيدادگر سيه اندرون، آهنگري هنرور و بي آزارم كه از تونابكار برمن رنج بسيار رسيده است. چندتن از فرزندانم قرباني نيازهاي اهريمني تو شدند. اين آخرين پسر من است. او را به من بازده.




خروشيد و زد دست بر سر زشاه



كـه شـاها منـم كــاوه ي دادخــواه



زنـي بـر دلم هــر زمــان نيشتــر



ز تــو بــر مـن آمــد ستـم بيشتـر



ستـم گـرنـداري تـو بـر مـن روا



بـه فـرزند من دست بـردن چـرا ؟



مـرا بـود هـژده پسـر در جهـان



از ايشان يكي مانده است اين زمان



ببخشـاي بـر مـن يـكي را، نـگــر



كه سـوزان شـود هر زمـانـم جـگـر



جـواني نمـاندست و فـرزند نيست



به گيتي چـو فــرزنـد پيـونـد نيست



ستـم را ميــان و كـرانـه بـود



هميــدون ستـــم را بـهـانه بــود



يـكي بي زيـان مــرد آهنگــرم



ز تــو آتـش آيــد همي بــر سـرم



اگر هفت كشور به شاهي توراست



چرا رنج و سختي همه بهر ماست

Borna66
09-11-2009, 03:24 AM
آژيدهاك مصلحت ديد كه فرزند كاوه را آزاد كند و آنگاه به او گفت كه تو نيز چون ديگران به راستي و درستي من گواهي ده. كاوه بر مردماني كه گواهي داده بودند و همه پرسي فرمايشي آژيدهاك را ياري رسانده بودند، فرياد زد كه چرا تن به زبوني و پستي سپرده ايد و براي خوشايند اين ستمگر به راستي پشت كرده ايد ؟ داد خود را از اين ستمگران بستانيد و به پشتوانه فرهنگ سترگ نياكان خود و با ياري اهورا آنها را از كشورتان بيرون برانيد.





همي بـرخـروشيد و فـرياد خواند



جهان را سراسر سوي داد خواند



از آن چـرم كاهنگـران پشت پـاي



بپـوشنـد هنگـام زخــم دراي



همان كاوه آن بـر سر نيـزه كـرد



همان گه ز بازار برخاست گـرد



خروشان همي رفت نيزه به دست



كـه اي نـامــداران يـزدان پرست



كسي كـــو هـواي فــريدون كنـد



سـر از بنـد ضحاك بيرون كنــد



همي رفت پيش اندرون مرد گرُد



سپاهي بر او انجمن شد نه خُـرد



بدانست خود كافريدن كجاست



سراندر كشيد و همي رفت راست

عموم مردم به ستوه آمده از دست آژيدهاك تازي صفت نيز صداي اعتراض خود را بلند كردند و يك صدا در پشتيباني از كاوه فرياد برآوردند :





نخـواهيم برگــاه ضحــاك را



مــر آن اژدهـا دوش ناپـاك را



سپاهي و شهري به كردار كـوه



سراسر به جنگ اندرون هم گروه



از آن شهرروشن يكي تيره گرد



بـر آمد كه خـورشيد شد لاجورد





در ادامه فروسي روايت مي كند كه مردم به پيشوايي كاوه به ديدار فريدون مي شتابند و او نيز به پشتيباني از قيام مردم مي پردازد و خود را براي نبرد با آژيدهاك آماده مي سازد و سرانجام در نبردي دشوار گرزي گران بر سر آژيدهاك مي كوبد. همان گاه «سروش خجسته» يا نداي وجدان به او نهيب مي زند كه اگر چه او ناراستي پيشه كرد، تو راستي پيشه كن و مبادا او را بكشي. تنها مي تواني او را به كوه ببري و در بندكني. اما نبايد جان او را بستاني كه دادن و ستاندن جان در دست خداست.

فريدون چنين مي كند و او را بر بالاي كوه دماوند فرو مي بندد. فريدون فرخ با اين كردار نيك خود به جهانيان ياد آور شد كه ايرانيان با دشمنان خود نيز هنگامي كه دربندند مدارا مي كنند و در فرهنگ راستين ايران اعدام وجود ندارد و خون را نبايد با خون شُست.

Borna66
09-11-2009, 03:25 AM
فـريـدون فـرخ فـرشتـه نـبــود



ز مشك و ز عنبــر سرشته نبود



به داد و دهش يافت آن نيكويي



تو داد و دهش كن فريدون تويي



فريدون زكاري كه كرد ايزدي



نخستين جهان را بشست از بدي



يكي بيش تر بند ضحاك بود



كـه بيـدادگـر بود و ناپـاك بـود

جابري انصاري روايت مي كند كه در زمان او هنوز هم يادگارهايي از جشن پيروزي مردم برضحاك در روز جشن مهرگان در روستاهاي دماوند باقي مانده است.


از ديدگاه نگارنده اگر چه رويداد قيام ملي كاوه آهنگر در اوستا و شاهنامه به عناصر داستاني آميخته، نمادها و رمزها به آن افزوده شده و رنگ و بوي استوره اي به خود گرفته و برخي روايات در اين مورد آشفتگي دارد اما مثل هراستوره ديگر از بن مايه هايي واقعي و تاريخي برخوردار است و نمي توان و نبايد آن را دروغ و فسانه دانست.

در اوستا چندين بار در يشت پنجم (آبان يشت)، يشت نهم (گئوش يشت)، يشت چهاردهم (بهرام يشت)، يشت پانزدهم (رام يشت)، يشت هفدهم (اَرتَ يشت)، يشت نوزدهم (زامياد يشت) از آژيدهاك نام برده مي شود.
از فريدون نيز در اوستا بارها با نام اوستايي (ثراتئون) نام برده مي شود و به نبردي كه بين او و آژيدهاك روي مي دهد، اشاره مي شود.

اوستا سرزمين آژيدهاك را كشور بوري (Bawri) می داند كه همان سرزمين بابل قديم است كه در دوران هخامنشي بابيرو يا بابيروش تلفظ مي شد. (دليل حذف لام بابل در اين هر دو مورد آن است كه در الفباء اوستايي و هخامنشي حرف لام موجود نيست و از اين روي لام در هر دو زبان به «ر» بدل شده است).

به استناد اوستا، مركز حكومت آژيدهاك نيز شهر «كوي ريَنتَ» نزديك بابِل بود و اين نام را مي توان با شهر «كِرنَد»در غرب ايران تطبيق داد. از مجموع اين روايات چنين بر مي آيد كه اژيدهاك يكي از مردان سرزمين هاي غربي ايران بوده و به ظاهر از آشور ياكلده بر ايران تاخته و چنان كه مي دانيم پيش از تشكيل دولت هاي مادي و هخامنشي ايران چند بار مورد هجوم لشكركشان كلداني و آشوري كه در خونريزي شهرتي داشتند قرار گرفته و از اين يورش ها و خونريزي ها خاطراتي در ذهن ايرانيان باقي مانده است و در روزگاراني كه ايرانيان تاريخ كلده و آشور را فراموش كردند، آژيدهاك را به نژاد تازي كه البته از قبايل سامي و با آشوريان و كلدانيان از يك اصل هستند، نسبت دادند.

و اما پايه و اساس اصلي مارهاي رويیده بر دوش آژيدهاك را نيز كه در داستانها به زبان رمز در آمده در اوستا مي توان به درستي دريافت. چنان كه در پشت نوزدهم (زامياد يشت) آنجا كه درباره رويارويي سپنتامينو (انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك) با انگره مينو يا اهريمن (انديشه بد، گفتار بد، كردار بد) سخن به ميان مي آيد، از دو يار مهم آژيدهاك با نام هاي (اَكَ مَنَ) به معني انديشه يا منش زشت و اَاِشمَ (كردار خشم آلود يا ديو خشم) نام برده مي شود و يادآوري مي شود كه آژيدهاك براي به دست آوردن فرّكياني با ياري «اَكَ مَنَ‌» و «اَاِشمَ» كه در حقيقت صفات دروني و ذاتي و زاينده ي انگره مينو يا اهريمن درون خود او بودند با سپنتامينوي درون خود نبرد مي كند.

Borna66
09-11-2009, 03:25 AM
از اين رو در روايات بعدي كه با عناصر رمز آميز آميخته مي شوند، همه جا آژيدهاك به صورت موجودي سه سر كه يك سر آن «اَكَ مَنَ» و يك سر ديگرش «اَاِشمَ» است، مجسم مي شود و اين سه سر طبيعتاً بايد داراي سه پوزه و شش چشم باشند و برهمين پايه آژيدهاك در روايات بعدي به صورت كسي در آمده است كه دو مار (كه نماد اهريمن است) بر شانه هاي او روييده و او با دو مار خود، سه پوزه و سه سر و شش چشم دارد. چون اين تجسم تباهي بايد سه دهان داشته باشد تا بيشتر از يك بدن بدرد و ببلعد و سه سرداشته باشد تا بيشتر از يك سر حيله گري و بدانديشي كند و شش چشم داشته باشد تا چابك تر از همگان از مهلكه بگريزد.

در حقيقت آژيدهاك به واسطه ي خونخواري و آزار و آسيب فراوان بر مردم به ماريا پديده اي اهريمني تشبيه شده و آژيدهاك نام يافته و خاطره ي همين اسم هم در روايت رمزي جديدتر به شكل برامدن دومار بر شانه او در آمده است و چنانكه مي دانيم ضحاك (آژيدهاك) در شاهنامه چند بار به نام اژدها خوانده شده و اين نام علاوه بر آن كه ممكن است شكل مخففي از آژيدهاك باشد به بهترين صورت مي تواند نشانه عقيده ريشه اي ايرانيان قديم نسبت به ويران كننده ي گيتي و جهان راستي باشد.

Borna66
09-11-2009, 03:25 AM
درفش كاويان :

در شاهنامه تا پيش از آن كه كاوه درفش خود را به نزد فريدون ببرد، اين درفش نامي ندارد و فردوسي از آن با نام «بي بها چرم آهنگران» نام مي برد. ولي پس از آن كه كاوه درفش را به نزد فريدون مي برد، فريدون درفش را به گوهرهاي فراوان مي آرايد و آن را درفش كاويان مي نامند و اين آيين يعني «برآويختن نوبه نو گوهران» بر آن «بي بها چرم آهنگران» از آن زمان در ايران زمين به دست بزرگان زنده نگه داشته مي شود.




چـو آن پـوست بر نيـزه بـر ديـدكي



بـه نيكـي يـكي اختـر افكنـد پـي



بيــاراست آن را بـه ديبــاي روم



ز گـوهـر بـرو پيكر از زر بـوم



فرو هشت از سرخ و زرد و بنفش



همي خـوانـدش كـاويـان درفش



ازآن پس هرآن كس كه بگرفت گاه



به شاهي به سر بـرنهـادي كـلاه



بـر آن بـي بهـا چـرم آهنـگـران



بـرآويختي نـوبـه نــو گـوهـران

در اوستا ، يسنا ، هات 10 بند 14 نيز از درفشي با جنس چرم گاو نام برده مي شود به نام «گئوش درفشا» يا درفشي از (چرم) گاو و اين نشان مي دهد كه اين درفش در نزد مردم آن زمان كاملاً شناخته شده بود وگرنه از آن براي تشبيه استفاده نمي شد :

«آنان كه هوم نوشيدند، نبايد به دلخواه خويش همچون گئوش درفشا در جنبش باشند». استاد ابراهيم پور داوود، اوستا شناس برجسته معاصر ايراني نيز در گزارش اوستا ، اشاره مي كند كه «گئوش درفش» در حقيقت نام اوليه ي همان درفشي است كه از چرم گاو ساخته شده بود و بعدها آن را درفش كاويان ناميدند.

به اين ترتيب اين نظريه كه نام درفش كاويان به معني درفش كاوه مي باشد، چندان درست به نظر نمي رسد.

يوستي ، بارتولومه، اسكارمن و برخي ديگر از پژوهشگران «گئوش درفشا» را همان «درفش كاويان» دانسته اند و درباره ي ماهيت درفش كاوياني و انطباق اسناد به دست آمده با روايات فردوسي در شاهنامه اظهار نظر كرده اند. يوستي در مقاله اي محققانه به نام «تاريخ ايران» در اين مورد به نگاره هاي موجود بر روي برخي از سكه هاي دوره سلوكي و اشكاني اشاره مي كند كه در يك روي سكه پادشاه در حال ستايش است و در طرف ديگر، نقش يك درفش مربع شكل است كه بر چوبي نصب شده و اين درفش در برخي از سكه ها بي حاشيه و در برخي ديگر با حاشيه است. يوستي اين نقش ها را مربوط به درفش كاويان مي داند.

Borna66
09-11-2009, 03:26 AM
اسكارمن نيز با پژوهش در يك تابلو موزائيك مكشوف در شهر پومپئي راجع به جنگ الكساندر و داريوش هخامنشي كه اكنون در موزه ي ناپل محفوظ است و همچنين سكه هايي كه از سلسله فراتاكارا معاصر سلوكي ها بر جا مانده است و تطبيق اين آثار با روايات فردوسي در شاهنامه درباره درفش كاويان، به اين نتيجه رسيده كه درفش مزبور در آن زمان قطعه چرمي مربع شكل بوده كه بر نيزه اي نصب شده و نوك نيزه در پشت آن از بالا پيدا بوده و بر روي چرم كه به حرير و گوهرزينت يافته بود، ستاره اي چهار پر بودند كه بر ميان و بالاي آن ، دايره ي كوچكي قرار داشت و اين ستاره، به يقين همان است كه فردوسي از آن به «اختر كاويان» تعبير كرده است. از پايين اين درفش هم چهار ريشه به رنگ هاي سرخ و زرد و بنفش آويخته كه نوك آنها مزين به گوهر است و اين ويژگي تصوير نيز كاملاً با روايات فردوسي در شاهنامه انطباق دارد. اما كريستن سن كه معمولاً اظهار نظرهايي همراه با شك و ترديد نسبت به شخصيت هاي تاريخي ايرانيان دارد و آنان را خيالي، موهوم و افسانه مي پندارد، در رساله اي به زبان دانماركي ضمن رد نظريات يوستي و ساير پژوهشگران، بدون ارائه دليل موجه مي نويسد : «من با نظر لوي‌ و يوستي و اخيراً زاره كه پرچم داريوش سوم در موزائيك معروف به جنگ الكساندر و درفش منقوش بر سكه هاي قديم پارس را درفش كاويان دانسته اند، موافق نيستم».

با اين همه چند تن از تاريخ نگاران ايراني و عرب ضمن توصيف درفش كاوياني و آيين هاي مربوط به آن به رواياتي درباره ي سرنوشت غم انگيز آن اشاره كرده اند :

ثعالبی نيشابوری در (اخبار ملوك فرس) مي نويسد : فريدون پس از فراغ از كار ضحاك، چرم كاوه را به دُر و جواهر بياراست و درفش كاويان ناميد و پس از او ملوك در جنگ ها و فتح قلاع آن را براي تَيَمن همراه مي بردند. ثعالبي همچنين روايت مي كند : پادشاهان درفش كاويان را موجب كاميابي خويش مي شمردند و در تزئين آن به جواهر قيمتي با يكديگر چشم و هم چشمي مي كردند و كمال جد را در زيور بستن آن مي نمودند، چنان كه پس از مدتي يكتاي جهان و شاهكار قرون و اعجب عجايب روزگار شد. اين درفش را پيشاپيش سپاه مي بردند و در جنگ ها جز فرمانده كل سپاه كسي شايسته نگهداري از آن نبود و پس از آن كه جنگ به پيروزي خاتمه مي يافت، پادشاه درفش را به خزانه داري كه مأمور نگهداري آن بود، مي سپرد.
بنا به روايت «مطهربن طاهر مقدسي» اين درفش در آغاز از پوست بود و بعدها ايرانيان آن را از زر و پارچه زربفت ساختند.

بنا به روايت تبري اين درفش هشت ارش پهنا و دوازده ارش درازا داشت و بلعمي گويد كه ايرانيان در جنگ اين درفش را پيش روي داشتند و پس از هر فتح، گوهري چند بر جواهر آن درفش مي افزودند، چندان كه اين درفش غرق زر و سيم و گوهر و مرواريد شده بود.

توصيف مسعودي نيز از درفش كاويان شبيه تبري است و گويد كه اين عَلَم پوشيده از ياقوت و مرواريد و گوهرهاي گوناگون بود.

Borna66
09-11-2009, 03:26 AM
بنا به قول خوارزمي ( مفاتيح العلوم ) پادشاهان در جنگ ها به اين درفش تيمن و تبرك مي جستند و آن را از زر و گوهرهاي گران بها پوشيده بودند. از مطالب شاهنامه نيز چنين بر مي آيد كه درفش كاويان و تاج كيان از نشان هاي شاهي بود و در زمان جنگ، اختر كاويان را پيشاپيش سپاه مي بردند و در ميدان جنگ به دليرترين پهلوانان مي سپردند.

ابن خلدون نيز گويد كه صورت طلسمي با اعداد و علائم نجومي را بر درفش كاويان دوخته بودند. در سال 363 هجري مهشيدي، سپاه ايران در قادسيه ، نزديك حيره با سعد وقاص جنگنده عرب رو به رو شد. جنگ 3 روز به درازا كشيد و صدماتي به سپاه ايران وارد شد. رستم فرخ زاد كه فرماندهي سپاه ايران را به عهده داشت و پاسداري از درفش كاويان را در دست داشت، در راه ميهن جان داد و درفش كاويان كه نمودار شوكت و قدرت ايران بود به دست اعراب متجاوز افتاد.

بنا به قول مسعودي در «مروج الذهب» در جنگ قادسيه درفش كاويان به دست عربي موسوم به «ضرار پسر خطاب» افتاد و او آن را به 30 هزار دينار فروخت، حال آن كه قيمت واقعي آن يك ميليون و دويست هزار دينار بود.

تبري نيز عيناً همين گزارش را از سرنوشت درفش كاويان روايت مي كند و ثعالبي اشاره مي كند كه ضرار پسر خطاب مردي از قبيله «نَخَع‌» بود و اضافه مي كند كه سعد وقاص جنگاور عرب اين درفش را به ساير خزائن و جواهر يزدگرد كه نصيب مسلمانان شده بود افزود و آن را با تاج ها و كمرهاي گوهرنشان و چيزهاي ديگر برداشته به خدمت اميرالمؤمنين عمربن الخطاب برد، عمر گفت درفش كاويان را پاره پاره نمايند و ميان مسلمانان قسمت كنند.

به روايت تبري همچنين شمشيرها و تاج خسرو پرويز را كه اعراب در خزانه ايران يافتند، نزد خليفه عمر فرستادند. عمر تاج را در كعبه آويخت و دستور داد قالي معروف و جواهر نشان «بهار خسرو» را كه جزء غنائم بود، قطعه قطعه كردند و ميان اصحاب تقسيم نمودند ولي علي بن ابيطالب سهم خود را از غنايم به بيست هزار درهم فروخت. سپس يك پنجم غنايم را كه به خليفه تعلق داشت، جدا كرده و باقي را در بين شصت هزار تن از سپاهيان سعد قسمت نمود و گويند كه به هر تن دوازه هزار درهم رسيد

Borna66
09-11-2009, 03:26 AM
كـــاوه :


درباره نام كاوه نيز بايد يادآور شويم كه اگر چه از كاوه در اوستاي موجود و متون پهلوي باقي مانده به صراحت ياد نمي شود ولي اين نبايد باعث شود كه وجود شخصيت يا تيپ تاريخي كاوه را زير سؤال ببريم.

كريستن سن در اين مورد عقيده دارد كه چون نام كاوه در اوستاي فعلي يا ساير كتب پهلوي موجود يافت نمي شود، پس مي توان نتيجه گرفت كه داستان او را در زمان ساساني ها با اقتباساتي از ساير داستانهاي كهن براي تفسير نام «درفش كاويان» ساخته اند و سعي كرده اند درفش كاويان را درفش منسوب به كاوه معنا كنند. كريستن سن در ادامه مي افزايد كه به نظر او معني حقيقي درفش كاويان درفش منسوب به كوي يا درفش شاهي است.

در مورد نظر كريستن سن بايد نخست يادآور شويم : همان گونه كه مي دانيم درگذر تاريخ بسياري از بخش هاي اوستاي بزرگ مفقود يا نابود شد و در صورت عدم نابودي چه بسا روايات مربوط به كاوه را به صورت كامل تر در اين بخش ها مي توانستيم بيابيم.

دوم اين كه باز سرايي روايات مربوط به كاوه در شاهنامه و اشاره به آن در متون تاريخي سده هاي نخستين پس از هجوم تازيان خود گواه بر اين است كه اين روايات دست كم در خداينامه هاي دوران اشكاني و ساساني موجود بوده است. از سوي ديگر در بيشتر متون، كاوه، آهنگري از مردم سپاهان برشمرده مي شود و تاريخ نگاران نوشته اند كه درفش كاويان را در جنگ ها مردم سپاهان در دست داشتند و اين نكته شايد حاكي از اين باشد كه در زمان ساسانيان خاستگاه كاوه را از سپاهان مي دانستند.

در اين جا به نظر مي رسد كه واژه كاوه با گي و گابه و گابي و گابيان كه نام هاي كهن سپاهان هستند از يك ريشه باشد. چنان كه مسعودي در «التنبيه و الاشراف» مي نويسد : مردي پارسا از عامه مردم كه از اهل اصفهان بود به نام «كابي» به پا خاست و پرچمي از پوست به علامت خويش برافراشت و مردم را به خلع ضحاك و پادشاهي فريدون خواند.

__________________

Borna66
09-11-2009, 03:26 AM
اگر اين ديدگاه درست باشد «گابي آهنگر» يا «كابي آهنگر» يا «كاوه آهنگر» در اصل يك لقب است نه يك اسم و از آنجا كه گابي نام قديم مركز ايالتي بود كه امروز سپاهان ناميده مي شد، مي توان گفت كه «كاوه آهنگر» در اصل «گابي آهنگر» يا به عبارت امروزي «سپاهاني آهنگر» مي باشد. چنان كه در تاريخ ايران بسياري افراد را همچون كرتيريا بزرگمهر يا اميركبير به لقب آنان مي شناسيم و از نام اصلي برخي از آنها بي خبريم.

براين پايه مي توان درفش كاويان را نيز دگرش يافته «درفش گابيان» يا چنان كه در برخي متون به زبان عربي آمده «عَلَم الكابيان» دانست كه منظور از آن درفشي است كه مردم گابيان يا سپاهان امروزي برافراشتند.

مي دانيم كه منطقه سپاهان در تمام دوران تاريخي، از شهرهاي بزرگ و مشهور ايران به شمار مي رفت و اين شهر پيش از شروع پادشاهي مادها، حد شرقي ممالكي بود كه بابلي ها از آن اطلاع داشته اند و به احتمال قوي جز سرزمين آنزان يا آنشان بوده است.

پيش از آن كه مادها به قدرت برسند در مقابل دولت آشور، اتحاديه اي از قبايل مختلف تشكيل شد كه يكي از اين قبايل پارتاكنان مادي بودند كه در ناحيه اسپهان كنوني زندگي مي كردند و مركز ايالت آنان كه پارتاكِنا نام داشت و بعدها به فريدن امروزي دگرش يافت، شهر «گبي» يا «گاباي» يا «گابيان» بود كه بعدها در دوره ساساني به «گي» و سپس به «جي» تغيير نام يافت و پايه اوليه ي اسپهان يا سپاهان امروزي بوده است.

در دوران هخامنشي گابيان محل زندگي خاندان هاي بزرگ و سرداران سپاه ايران بود و رفته رفته در دوران اشكاني و ساساني به مركز اصلي تجمع سپاهيان ايران و محل آموزش و سازماندهي آنان تبديل شد و از این روي آن را سپاهان نيز ناميدند.

مافروخي سپاهاني در «محاسن اصفهان» مي نويسد : در روايت است كه اردشير بابكان گفت : هرگز هيچ ملكي برغلبه و استيلاء هيچ ملك قدرت نداشت تا اصفهانيان مدد بنمودند و پرويز گفت : كار ملك بر ما قرار نگرفت الا به معاونت و مدد اهل اصفهان و نوشيروان لشكر و سپاه اصفهان را بر تماميت لشكر هاي جهان تفضيل داد و از ميان ايشان اهل فريدن را اختيار كرد و در روايت است كه خسرو پرويز به سببي دستور داد تا درفش كاويان را كه حمل آن ويژه ي خاندان كاوه بود از سپاهاني ها بستانند و به آذربايجاني ها دهند. اما مردي سرشناس به آل فريدني بر درگاه كسرا مانع شد و چند تن كشته شدند و سرانجام خسرو پرويز از آن كار درگذشت.

__________________

Borna66
09-11-2009, 03:30 AM
آرامگاه كاوه آهنگر :


امروز در دهي از توابع شهرستان فريدن در استان سپاهان كه با نام «مشهد آهنگران» يا «مشهد كاوه» خوانده مي شود، آرامگاهي وجود دارد كه به «آرامگاه كاوه آهنگر» شهرت دارد.

رزم آرا نيز در كتاب جغرافياي نظامي ايران اشاره مي كند : گروهي از مردمان منطقه ي فريدن كه در روستاهاي مشهد كاوه، جمالو ، اورگان و بردشاه زندگي مي كنند، خود را فرزندان كاوه آهنگر مي دانند. آرامگاهي هم در روستاي مشهد كاوه در جنوب داران (فريدن) برپاست كه مردم محل آن را آرامگاه كاوه آهنگر مي دانند.

در بازديد گروهي اعضاء «كانون گسترش فرهنگ ايران بزرگ» كه در آستانه ي جشن ملي مهرگان از آرامگاه كاوه آهنگر در روستاي مشهد كاوه صورت گرفت. ابتدا در جاده اسپهان به داران به سمت شهر «چادگان» تغيير مسير داديم و پس از گذر از چشم انداز زيباي « درياچه چادگان » در مجاورت دهكده ي تفريحي و گردشگري «زاينده رود» به شهر چادگان وارد شديم و پس از گذر از چند خيابان منتهي به روستاي مشهد كاوه، بر فراز تپه اي باستاني قرار گرفتيم كه ساختمان معروف به «آرامگاه كاوه آهنگر» برآن بنا شده بود. بناي ساختمانِ آرامگاه نوساز و مربوط به دو دهه ي اخير بود و برپايه ي گزارشِ افراد محلي بر آثار به جا مانده از يك بناي قديمي تر تجديد بنا شده است. در داخل ساختمان آرامگاه ، همه جا تصاوير امامان دوازده گانه شيعه و زيارت نامه ي آن ها و شعارهاي مذهبي و اسلامي و تصاوير شخصيت هاي حكومتي به چشم مي خورد و به نظر مي رسد كه مردم محلي همچون مردم بسياري ديگر از نقاط كشور كوشيده اند تا طي سده ها انديشه هاي نياكان خود را در زير يك پوشش مذهبي در امان دارند.

در خارج از ضريح و در پاي درودر ميانه ي موزائيك ها، نشانه اي قرار داشت كه به گفته ي سرايدار، قبركاوه در اين محل قرار گرفته بود و سنگ قبر قديمي تر منسوب به كاوه در زمان بازديد ما در تاقچه ي پهلويي قرار داشت و به درخواست ما براي تصوير برداري موقتاً در محل اصلي خود قرار گرفت. در روي سنگ عباراتي ظاهراً به خط فارسي يا عربي نوشته شده بود كه ناخوانا بود.

Borna66
09-11-2009, 03:30 AM
در داخل ضريح سه قبر ديگر نيز وجود داشت. قبر مياني كه بلندتر و بزرگتر از بقيه بود، بنا به گفته افراد محلي متعلق به پسر كاوه بود كه اگر اين نظر درست باشد اين قبر بايد متعلق به كارن (قارن) پسر كاوه باشد كه در شاهنامه ي فردوسي از او به نام «قارن كاوگان» نام برده مي شود.

مردم محل قبر سمت راست را متعلق به دختر كاوه مي دانستند. از نوشته هاي نه چندان قديمي روي سنگ قبر چنين برمي آمد كه اين قبر متعلق به دختر يكي از افراد سرشناس محلي بوده است و انتساب آن به دختر كاوه صحيح به نظر نمي رسيد.

مردم محل براساس روايات قديمي قبر سمت چپ را كه كوچك تر از بقيه و بدون هر نوشته اي است، قبر امام زاده «حيدر بن علي بن موسي الرضا» مي دانند كه يكي از پنج امامزاده اي است كه در منطقه ي فريدن قرار دارد.
از نكات جالب توجه در اين بازديد اين كه همه اهالي منطقه از پير تا جوان كاوه را مي شناختند و روايات مربوط به او را با جزئيات شنيدني مي دانستند و به درستي بازگو مي كردند و حتا مهاجران ترك زبان كه از دوران صفوي تا كنون چند نسل در اين منطقه زندگي كرده اند، آنچنان وابستگي به كاوه دارند كه مي گفتند ، كاوه هم ترك بوده است. نكته شايان توجه ديگر اين كه هنوز هم پس از گذر هزاره ها مي توان جلوه هايي از روحيه ي دلاوري و جنگجويي و سپاهي گري نياكان مردم منطقه ي فريدن را در شيوه ي زندگي مردم امروز و حتا بازي هاي محلي كودكان و نوجوانان و جوانان در هر كوي و برزن، مشاهده كرد.

در هر حال به نظر مي رسد كه با توجه به موقعيت مطلوب روستاي «كاوه آهنگر» يا «مشهد كاوه» در يك منطقه خوش آب و هوا و داراي جاذبه هاي گردشگري برجسته ، رويكرد هر چه بيشتر گروه هاي ايران شناسي و گردشگري به ديدار از آرامگاه كاوه آهنگر به عنوان نماد قيام ملي ايرانيان در برابر بيگانگان، علاوه بر تقويت روحيه نيروهاي ملي و ايجاد همبستگي بيشتر، موجب رونق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي منطقه خواهد شد.