PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ملاصدرا يا صدرالمتألهين



Borna66
09-11-2009, 03:09 AM
يکي از بزرگترين افتخارات عصر صفويه وجود صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازي ملقب به ملاصدرا يا صدرالمتألهين است که در حکمت و فلسفه صاحب مکتب و مقام و مرتبتي بس بلند است. صدرا به سال 979 يا 980 هجري در شيراز متولد شد و پس از مرگ پدر به اصفهان آمد. علوم نقلي را نزد شيخ بهايي و علوم عقلي را نزد ميرداماد تحصيل و تلمذ کرد. سپس خود اعجوبه زمان و افتخار حکماي دوران گشت.
با آنکه از علماي صوري روي خوش نديد، به بهترين وجه و عباراتي همچون آب روان بزرگترين و مهمترين مسائل حکمت را به لسان عرب بيان کرده است. کتب و رسايل او حاکي از سعي و کوشش در امتزاج فلسفه و عرفان و شرع است. ملاصدرا در ميان فلاسفه و دانشمندان عالم صاحب مکتب شناخته شد و اساس مکتبش مبتني بر اين است که طريق استدلال و کشف و وحي بالاخره به يک حقيقت و يک هدف منتهي مي گردد و عقل سليم مؤيد همان حقايقي است که در دين نازل گرديده و در اشراق و شهود بر عارف مکشوف مي گردد.
مهمترين تأليفات او به زبان عربي عبارت است از:
اسفار اربعه، شواهد الربوبيه، شرح اصول کافي، الهداية، حاشيه شرح حکمت الاشراق، الواردات القلبيه و کسرالاصنام الجاهليه.
علاقه وافر ملاصدرا به عرفان و اصرار وي در بيان حقايق عرفان آن هم به زبان سليس و ساده موجب شد که جمعي به دشمني برخاستند و اين حکيم فريد و عاليقدر براي آنکه از قيل و قال زمانه بدور باشد، بالغ بر هفت سال و يا بقولي پانزده سال از عمر را در قريه کهک نزديک شهر قم به سر برده به تفکرات عميق پرداخته است و بر اثر رياضت و تهذيب و تکامل نفس به قول خود به علم حضوري نايل آمد، همان طوريکه قبلاً علم حصولي را به سر حد کمال فرا گرفته بود. بيت الحرام را به کرات زيارت کرد و در سفر هفتم هنگام مراجعت در سال 1050 هجري در شهر بصره بدرود حيات گفت و همانجا به خاک سپرده شد.
مي گويند روزي ملاصدرا در کنار حوض پر آب مدرسه درس مي داد. غفلتاً فکري به خاطرش رسيد و رو به شاگردان کرد و گفت: " آيا کسي مي تواند ثابت کند آنچه در اين حوض است آب نيست؟"
چند تن از طلاب زبردست مدرسه با استفاده از فن جدل که در منطق ارسطو شکل خاصي از قياس است و هدف عاجز کردن طرف مناظره يا مخاطب است نه قانع کردن او، ثابت کردند که در آن حوض مطلقاً آب وجود ندارد و از مايعات خالي است.
ملاصدرا با تبسمي رندانه مجدداً روي به طلاب کرد و گفت: " اکنون آيا کسي هست که بتواند ثابت کند در اين حوض آب هست؟ " يعني مقصود اين است که ثابت کند حوض خالي نيست و آنچه در آن ديده مي شود آب است.
شاگردان از سؤال مجدد استاد خود ملاصدرا در شگفت شده جواب دادند که با آن صغري و کبري به اين نتيجه رسيديم که در حوض آب نيست، حال نمي توان خلاف قضيه را ثابت کرد و گفت که در اين حوض آب هست...
فيلسوف شرق چون همه را ساکت ديد سرش را بلند کرد و گفت:
« ولي من با يک وسيله و عاملي قويتر از دلايل شما ثابت مي کنم که در اين حوض آب وجود دارد ». آنگاه در مقابل چشمان حيرت زده طلاب کف دو دست را به زير آب حوض فرو برد و چند مشت آب برداشته به سر و صورت آنها پاشيد. همگي براي آنکه خيس نشوند از کنار حوض دور شدند. فيلسوف عاليقدر ايران تبسمي بر لب آورد و گفت: «همين احساس شما در خيس شدن بالاتر از دليل است ....».
__________________

Borna66
09-11-2009, 03:09 AM
ملاصدرا

http://pnu-club.com/imported/2009/09/463.jpg
معرفي شخصيت:

محمد بن ابراهيم قوامي شيرازي ملقب به صدر المتالهين يا ملاصدرا در ظهر روز نهم جمادي الاولي سال 980 قمري ديده به جهان گشود.پدر او خواجه ابراهيم قوامي مردي پرهيزگار ديندار و دوستدار و حامي دانش و معرفت بود.در زمان حيات ملاصدرا, شيراز داراي حكومت مستقلي بود و حكمراني آن به برادر شاه واگذار گرديد كه ،‌ پدر ملاصدرا بعنوان معاون او و دومين شخصيت مهم آن منطقه به شمار مي رفت, و به نظر مي رسيد تنها موهبتي كه خداوند به او ارزاني نداشته است داشتن فرزند باشد. اما بالاخره خداوند درخواست ها و دعاهاي اين مرد پاك و زاهد را بي جواب نگذاشت و بهترين پسران را به او ارزاني كرد كه او را محمد ملقب به صدرالدين نام نهاد به آن اميد كه عالي ترين شخصيت مذهبي گردد. در دوران جواني, صدرالمتالهين جوان با شيخ بهايي آشنا گرديد كه سنگ بناي شخصيت علمي و اخلاقي ملاصدرا توسط اين دانشمند جهانديده كم نظير بنا نهاده شد. و تكميل اين بناي معنوي را استاد ديگرش دانشمند سترگ و استاد علوم ديني و الهي و معارف حقيقي و اصول يقيني سيدامير محمد باقر بن شمس الدين مشهور به ميرداماد عهده دار گشت.از شاگردان او ميتوان به حاج ملاهادي سبزه زاري و ملامحسن فيض كاشاني اشاره كرد.

شرايط اجتماعي:

صدرالمتالهين حكيم خانه به دوشي بود كه به جرم آزادگي روح و فكر مجبور شد تا از پايتخت و پايتخت نشينان روي گرداند. وي در مقدمه كتاب اسفار دلايل بيزاري خود را از جاهلان فرزانه نماي زمان خود و عزلت و تصوف خويش را در كهك (روستايي دورافتاده در سي كيلومتري شهر مقدس قم) بيان داشته است.پس از بازگشت به شيراز شهرت صدراي شيرازي عالمگير شده بود و طالبان حكمت از نواحي و اطراف براي درك فيض به حضورش مي شتافتند. او خود در مقدمه اسفار مي گويد: «..... بتدريج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشاري خروشان فرود آمد و چون دريايي پر موج در منظر جويندگان و پويندگان قرار گرفت.

شخصيت فلسفي:

در زمان حيات ملاصدرا يعني در اواخر قرن دهم و شروع قرن يازدهم هجري كلام و فلسفه از علوم رايج و محبوب آن زمان به شمار مي رفتند. دليل عمده گسترش اين علم نسبت به ساير علوم آن زمان مانند فقه، ‌ادبيات عرب، ‌رياضي، ‌نجوم و طب و ديگر علوم و همچنين هنرهاي رايج آن زمان مانند خط، معماري و كتيبه را مي توان در شرايط اجتماعي آن دوران كه خود زاييده شرايط سياسي حاكم بر كشور بود جستجو نمود. عدم وابستگي و استقرار ومركزيت حكومت وقت امنيت و آزادي خاصي را حكمفرما ساخته بودكه شكوفا شدن استعداد ها و گسترش هنر و علم را در پي داشت.

صدرالدين محمد در علوم متعارف زمان و بويژه در فلسفه اشراق و مكتب مشاء‌ و كلام و عرفان و تفسير قرآن مهارت يافت. او آثار فلسفي متفكراني چون سقراط و فلاسفه هم عصر او، افلاطون، ‌ارسطو و شاگردانش و همچنين دانشمنداني چون ابن سينا و خواجه نصرالدين طوسي را دقيقا بررسي نمود و موارد ضعف آنها را باز شناخت و مسايل مبهم مكاتب را بخوبي دانست. او اگر چه از مكتب اشراق بهره ها برد ولي هرگز تسليم عقايد آنان نشد و گرچه شاگرد مكتب مشا گرديد ليكن هرگز مقيد به اين روش نشد. ملا صدرا پايه گذار حكمت متعاليه مي باشد كه حاوي ژرف ترين پاسخ ها به مسائل فلسفي است. ملاصدرا علاوه بر سالك و رهرو در عرفان بعنوان موفق ترين سالكين در فلسفه مي باشد كه با طي كردن مراحل مختلف گنجينه با ارزشي را براي ساخت قلعه اي از دانش كشف نمود كه با نور جاوداني حقيقت مي درخشد.

شخصيت عرفاني:

من وقتي ديدم زمانه با من سر دشمني دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز شعله هاي آتش جهالت و گمراهي برافروخته تر و بدحالي و نامردي فراگيرتر مي شود ناچار روي از فرزندان دنيا برتافتم و دامن از معركه بيرون كشيدم و از دنياي خمودي و جمود و ناسپاسي به گوشه اي پناه بردم و در انزواي گمنامي وشكسته حالي پنهان شدم. دل از آرزوها بريدم و همراه شكسته دلان بر اداي واجبات كمر بستم. با گمنامي و شكسته حالي به گوشه اي خزيدم. دل از آرزوها بريدم و با خاطري شكسته به اداي واجبات كمر بستم و كوتاهيهاي گذشته را در برابر خداي بزرگ به تلافي برخاستم. نه درسي گفتم و نه كتابي تاليف نمودم. زيرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القاي درس و رفع اشكالات و شبهات و .... نيازمند تصفيه روح و انديشه و تهذيب خيال از نابساماني و اختلال، پايداري اوضاع و احوال و آسايش خاطر از كدورت و ملال است و با اين همه رنج و ملالي كه گوش مي شنود و چشم مي بيند چگونه چنين فراغتي ممكن است... ناچار از آميزش و همراهي با مردم دل كندم و از انس با آنان مايوس گشتم تا آنجا كه دشمني روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انكار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بي اعتنا شدم. آنگاه روي فطرت به سوي سبب ساز حقيقي نموده، با تمام وجودم دربارگاه قدسش به تضرع و زاري برخاستم و مدتي طولاني بر اين حال گذرانده ام. سرانجام در اثر طول مجاهدت و كثرت رياضت نورالهي در درون جانم تابيدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت. انوار ملكوتي بر آن افاضه شد و اسرار نهاني جبروت بر وي گشود و در پي آن به اسراري دست يافتم كه در گذشته نمي دانستم و رمزهايي برايم كشف شد كه به آن گونه از طريق برهان نيافته بودم و هر چه از اسرارالهي و حقايق ربوبي و وديعه هاي عرشي و رمز راز صمدي را با كمك عقل و برهان مي دانستم با شهود و عيان روشنتر يافتم. در اينجا بود كه عقلم آرام گرفت و استراحت يافت و نسيم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزيد و آنچنان به حق نزديك شد كه همواره با او به مناجات نشست.

آثار:

· الحكمه العرشيه

· الحكمه المتعاليه في الاسفار العظيمه الاربعه

· المعه المشرقيه في الفنون المنطقيه

· المبدا و المعاد

· المشاعر

· المظاهر الالهيه في الاسفار علوم الكامليه

· الشواهد الربوبيه في مناهج السلوكيه

· التصور و التصديق

· الوريده القلبيه في معارفه الربوبيه

· اسرار الايات و الانوار البينات

· ديوان اشعار

· حدوث العالم

· اكسير العارفين في المعارفه طريق الحق و اليقين

· اعجاز النعمين

· كسرالاصنام الاجاهليه في ذم المتصوفين

· مفاتيح الغيب

· متشابهات القرآن

· رساله سه اصل

و ...

وفات:

حكيم وارسته در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پاي پياده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف كعبه دل صفا بخشيد و در آخر نيز سر بر اين راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم يا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 ه .ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت، و در همانجا به خاك سپرده شد و اگر چه امروز اثري ازقبر او نيست اما عطر دلنشين حكمت متعاليه از مركب نوشته هايش همواره مشام جان را مي نوازد.

Borna66
09-11-2009, 03:10 AM
کودکی و نوجوانی

ملاصدرا در روز نهم جمادی‌الاول سال ۹۸۰ هجری قمری، در شیراز و در محلهٔ قوام زاده شد و او را محمد نام نهادند. به روایتی پدر او خواجه ابراهیم قوام، مردی دانشمند و وزیر حاکم پارس بود و صدرالدین محمد تنها فرزند او، بر اثر دعا به وجود آمد. به باور هانری کربن خواجه ابراهیم بازرگان بود و به خرید و فروش مروارید، شکر بنگاله و شال کشمیری می‌پرداخت. وی هر از گاهی برای به دست آوردن مروارید به مغاص لؤلؤ در بحرین می‌رفت.
ابراهیم قوام در آغاز، محمد کوچک را به مکتب‌خانهٔ ملااحمد در محلهٔ قوام و به نزد ملااحمد برد. محمد دو سال در این مکتب‌خانه خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را فراگرفت. سپس او را به یک معلم خانگی به نام ملا عبدالرزاق ابرقویی سپردند تا به محمد صرف و نحو بیاموزد.
دو پیشامد سبب وقفه در تحصیل محمد نوجوان شد، یکی وفات ملا عبدالرزاق ابرقویی بود که محمد نوجوان را در مرگ استاد خود سوگوار کرد و دیگر وفات شاه طهماسب اول صفوی و به پادشاهی رسیدن شاه اسماعیل دوم صفوی که سبب ناامنی ایران از جمله شیراز گشت، و ابراهیم قوام از بیم جان خانوادهٔ خود را از شیراز به امیرنشین‌های جنوب خلیج فارس کوچاند.
پس از مرگ یا کشته شدن شاه اسماعیل دوم و با به فرمانروایی رسیدن شاه عباس اول دوران هرج و مرج به پایان رسید و ابراهیم و خانواده‌اش به شیراز بازگشتند. محمد به فرمان پدرش به بصره رفت و در حجرهٔ بازرگانی شیرازی به نام یوسف بیضاوی که پدرش با او قرارداد بازرگانی بسته بود، به کار مشغول شد.
سه ماه پس از آن، ابراهیم قوام به دیار باقی شتافت و محمد سوگوار ناگزیر به شیراز بازگشت و به گرداندن حجره‌های بازرگانی پدرش پرداخت.

زندگی و تحصیل در اصفهان

ملاصدرای جوان پس از فراغت یافتن از تأمین نیازمندی‌های خانواده‌اش، به آرزوی دیرینهٔ خود جامهٔ عمل پوشانید و به اصفهان مهاجرت نمود. او در مدرسهٔ خواجهٔ اصفهان از محضر درس استادانی چون شیخ بهایی، میرداماد (معلم ثالث) و میرفندرسکی بهره جست. ملاصدرا دروس فقه، علوم حدیث و تفسیر را از شیخ بهایی، حکمت الهی و حکمت شرق و غرب را از میرداماد و علم ملل و نحل را از میرفندرسکی آموخت.
به روایتی دیگر، ملاصدرا در سن ۶ سالگی به همراه پدرش به قزوین رفت و دوران نوجوانی‌اش را در آن سامان سپری کرد و در همان‌جا با شیخ بهایی و میرداماد آشنا شد و پس از انتقال پایتخت به اصفهان، با استادانش به اصفهان مهاجرت نمود.
به هر حال شاه عباس اول در پایان سال ۹۹۹ هجری قمری (به روایتی ۱۰۰۶)، از قزوین به اصفهان نقل مکان کرد و این شهر را به پایتختی خویش برگزید.
در بخش‌کردن میراث یکی از توانگران اصفهان، هوش، آگاهی و دانش ملاصدرا در مسائل فقهی بر شاه عباس آشکار شد و شاه تصمیم گرفت تا از مدرسهٔ خواجه بازدید کند و با شیخ بهایی و ملاصدرا بیشتر آشنا شود.
ملاصدرا پس از کسب درجهٔ اجتهاد، به تدریس در مدرسهٔ خواجه پرداخت، اما از آنجایی که نظریاتش در برخی مسائل فقهی با بیشتر دانشمندان قشری اصفهان متفاوت بود، او را به بدعت‌گذاری در دین متهم ساختند و خواهان اخراج او از مدرسه و در نهایت تبعید او از اصفهان شدند. بدین سان ملاصدرا از اصفهان تبعید شد. او راه مورچه‌خورت را در پیش گرفت و از آن‌جا راهی کهک قم گشت.

دوران تبعید

ملاصدرا در دوران تبعید به حوزه‌هایی رفت اما به او اجازه نمیدادند.جلوی دگر اندیشی گرفته میشد و او را مرتد اعلام میکردند.ملاصدرا به مدت ۵ یا ۷سال در کهک قم و در تبعید زیست، اما هرگز کار تدریس و پژوهش را رها نکرد و در همان روستای کوچک و دورافتاده به برگزاری جلسات درس مبادرت نمود. دروس وی بیشتر دربارهٔ افکار و باورهای حکیمان و دانشمندان ایرانی مانند شهاب‌الدین سهروردی، ابن سینا و ابویعقوب الکندی و برخی از دانشمندان اندلسی هم‌چون ابن عربی و ابن رشد بودند. به روایتی دیگر، او در این مدت به ریاضت و عبادت پرداخت و مدتی را نیز در شهر قم سپری نمود.

بازگشت به شیراز

حکومت صفوی و در رأس آنان شاه عباس تمایلی به تبعید ملاصدرا از اصفهان نداشتند و شاه عباس به اجبار علمای اصفهان به این کار تن داد. از این رو، الله‌وردی‌خان حاکم فارس، بر آن شد که برای این دانشمند در شیراز مدرسه‌ای ساخته و از او برای تدریس در این مدرسه دعوت کند. با پایان یافتن ساخت و ساز بخش مهمی از این مدرسه که بعدها به مدرسهٔ خان نامی شد، الله‌وردی‌خان از ملاصدرا پنهانی دعوت نمود تا به زادگاه خویش بازگردد.
ملاصدرا پس از بازگشت به شیراز، تدریس در این مدرسهٔ نوساز را آغاز کرد. در این مدرسه افزون بر حکمت و فقه، ادبیات، اخترشناسی، ریاضیات، شیمی، معرفة‌الارض (زمین‌شناسی) و علوم طبیعی نیز تدریس می‌شد. اهمیت این مدرسه از مدرسهٔ خواجهٔ اصفهان نیز فزونی یافت.

باورها

ملاصدرا شیعه‌مذهب و پیرو آئین دوازده‌امامی بود، به اصول و فروع دین اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشت اما در عین حال، بسیار انعطاف‌پذیر بود و اگر نگرش‌های برخی از دانشمندان سنی‌مذهب مانند ابن عربی و یا ابن رشد را درست می‌یافت، می‌پذیرفت.

عرفان شیعی

ملاصدرا بر این باور بود که مذهب شیعه دو وجه دارد، وجه ظاهری، یعنی همان شریعت و احکام دینی، و وجه باطنی، که همان درون‌مایه و حقیقت مذهب شیعه‌است و ملاصدرا آن‌را عرفان شیعی می‌نامید. او برای رستگاری انسان، هم شریعت و پایبندی به فرایض دین را لازم می‌شمرد و هم سیر و سلوک عرفانی برای رسیدن به حقیقت مذهب شیعه را ضروری می‌دانست. این در حالی بود که بیشتر دانشمندان قشری اصفهان، دید خوبی نسبت به عرفان نداشتند. ایشان بر این باور بودند که بسیاری از عارفان، به احکام دین اسلام پایبند نیستند و عمل به فرایض دینی را برای رسیدن به رستگاری لازم نمی‌بینند. یکی از دلایل تبعید ملاصدرا از اصفهان همین باور بود.
ملاصدرا اگرچه به عرفان باور داشت، اما کوتاهی از احکام و واجبات دین را به بهانهٔ سیر و سلوک عرفانی رد می‌کرد. با دانشمندان قشری نیز به دلیل ستیز با عرفان شیعی مخالف بود. هم‌چنین با برخی از صوفیان که عمل به واجبات دینی را ضروری نمی‌دانستند، مخالف بود. البته برخی معتقدند ملاصدرا با ادغام فلسفه وعرفان نا خواسته راه را برای بسته شدن مسیر فلسفه ورزی در جهان اسلام فراهم کرد.

Borna66
09-11-2009, 03:10 AM
دیدگاه ملاصدرا پیرامون تقلید

ملاصدرا در طول زندگی علمی‌اش، دیدگاه‌های گوناگونی را پیرامون مسئلهٔ تقلید عنوان کرده‌است. گاهی آن‌را با شروطی پذیرفته و گاه به کلی آن‌را مردود شمرده‌است (مانند نوشتار او در کتاب المشاعر). شاید به سبب مخالفت برخی علمای اصفهان با او و به این دلیل که ایشان را برای راهنمایی مردم واجد شرایط نمی‌دانسته‌است.
می‌توان چنین گفت که ملاصدرا بر این باور بوده که فراگیری دانش از جمله فقه، حدیث و تفسیر و نیز سلوک در عرفان شیعی بر همهٔ مسلمانان واجب عینی است، نه واجب کفایی، و هر مسلمان باید با فراگیری این دانش‌ها به درجهٔ اجتهاد برسد و اگر گروهی از مسلمانان بنا به دلایلی پذیرفتنی به این درجه دست نیافتند، آن‌گاه می‌توانند از مجتهد تقلید کنند، به شرط آن‌که تقلید ایشان آگاهانه بوده و واجد بودن مجتهد نیز بر ایشان آشکار شده باشد.

قضا و قدر

ملاصدرا به قضا و قدر الهی باور داشت و در «رسالة فی‌مسئلة القضاءِ و القدر» آن‌را توضیح داده‌است. قضا، در کلام اسلامی، به معنای حکم خدا (از دیدگاه سرچشمه، منشاء و پیدایش موجودات) و قدر به معنای اندازه، و تعیین اندازه، منزلت یا جایگاه کسی یا چیزی است. ملاصدرا بر این باور بود که قضا قابل تغییر نیست زیرا حکم خداوند تغییر نمی‌کند. اما قدر یا سرنوشت، قابل تغییر است زیرا در گرو اعمال انسان می‌باشد. انسان می‌تواند با نیکوکاری به رستگاری برسد یا با زشتکاری بدبختی خویش را رقم بزند و در این مورد مختار است.
ملاصدرا با پیرپرستی مخالف بود و اگر او را صاحب کرامات می‌نامیدند، نمی‌پذیرفت.

حکمت متعالیه

مکتب ملاصدرا که حکمت متعالیه نامیده می‌شود، بر اصل «وجود» و تمایز آن از «ماهیت» استوار است. پیش از ملاصدرا فیلسوفان قادر به فهم تفاوت این دو نبودند، اما ملاصدرا مرز این دو مفهوم را به خوبی روشن نمود. بنابر دیدگاه او، بدیهی‌ترین مسئلهٔ جهان، مسئلهٔ وجود یا هستی است که ما با علم حضوری و دریافت درونی خود آن‌را درک کرده و نیازی به اثبات آن نداریم. اما ماهیت آن چیزی است که سبب گوناگونی و تکثر پدیده‌ها می‌شود و به هر وجود قالبی ویژه می‌بخشد. همهٔ پدیده‌های جهان در یک اصل مشترکند که همان «وجود» نام دارد و وجود یگانه‌است زیرا از هستی‌بخش (یعنی خداوند یگانه) سرچشمه گرفته، اما ویژگی‌های هر یک از این پدیده‌ها از تفاوت میان ذات و ماهیت آن‌ها حکایت دارد. برابر این دیدگاه، اصل بر وجود اشیاء است و ماهیت معلول وجود به شمار می‌آید.
ملاصدرا در مخالفت با استادش میرداماد که خود پیرو سهروردی بود، مدعی شد که «وجود» امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری. صدرا درباره حرکت نیز نظریه جدیدی عرضه کرد که به حرکت جوهری مشهور است. تا قبل از آن تمامی فلاسفه مسلمان معتقد به وجود حرکت در مقولات نه گانه عرض بودند و حرکت را در جوهر محال می‌دانستند. اما صدرا معتقد به حرکت در جوهر نیز بود و موفق شد چهار جریان فکری یعنی کلام، عرفان، فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو را در یک نقطه گرد آورد و نظام فلسفی جدید و مستقلی به وجود آورد.

آثار

آثار صدرا را بالغ بر پنجاه دانسته‌اند، که می‌شود آن‌ها را بر حسب نوع تفکر موجود در پشت هرکدام در دو دستهٔ اصلی جای داد: علوم نقلی و علوم عقلی
۱ ـ الحکمة المتعالية فی الأسفار الأربعة العقلیة
۲ - مفاتیح الغیب
۳ ـ أسرار الآیات
۴ ـ التعلیقة علی إلهیات الشفاء (ناتمام)
۵ ـ شرح اصول الکافی (ناتمام)
۶ ـ المشاعر
۷ ـ إیقاظ النائمین
۸ ـ رسالة فی الواردات القلبیة (التسبیحات القلبیة)
۹ ـ رسالة فی الحشر
۱۰ ـ رسالة فی إتصاف الماهیة بالوجود
۱۱ ـ رسالة فی التشخص
۱۲ ـ رسالة فی الحدوث
۱۳ ـ رسالة فی القضاء و القدر
۱۴ ـ رسالة فی سریان الوجود
۱۵ ـ رسالة مسماة بإکسیر العارفین
۱۶ ـ تفسیر القرآن الکریم
الف ـ آیة النورب ـ آیة الکرسیج ـ سورة الأعلید ـ سورة البقرة (ناتمام)ه ـ سورة الجمعةو ـ سورة الحدیدز ـ سورة الزلزالح ـ سورة السجدةط ـ سورة الطارقک ـ سورة الفاتحةل ـ سورة الواقعةم ـ سورة الیس۱۷ ـ سه اصل
۱۸ ـ رسالة العرشیة
۱۹ ـ المظاهر الإلهیة
۲۰ ـ متشابهات القرآن
۲۱ ـ المسائل القدسیة (الحکمة القدسیة ـ القواعد الملکوتیة ـ طرح الکونین)
۲۲ ـ أجوبة مسائل بعض الخلان
۲۳ ـ الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة
۲۴ ـ المبدأ و المعاد
۲۵ ـ زاد المسافر (زاد السالک)
۲۶ ـ رسالة فی إتحاد العاقل و المعقول
۲۷ ـ أجوبة المسائل الجیلانیة
۲۸ ـ أجوبة المسائل الکاشانیة
۲۹ ـ أجوبة المسائل النصیریة
۳۰ ـ رسالة فی إصالة جعل الوجود
۳۱ ـ التنقیح فی المنطق (اللمعات الإشراقیة فی الفنون المنطقیة)
۳۲ ـ الحشریة
۳۳ ـ الخلسة
۳۴ ـ خلق الأعمال (الجبر و التفویض ـ القدر فی الأفعال)
۳۵ ـ دیباجة عرش التقدیس
۳۶ ـ شواهد الربوبیة
۳۷ ـ الفوائد
الف ـ رد الشبهات الإبلیسیةب ـ شرح حدیث « کنت کنزا مخفیا ... »ج ـ فی بیان الترکیب بین المادة و الصورة و ارتباطها بقاعدة بسیط الحقیقةد ـ فی ذیل آیة الأمانةه ـ فی المواد الثلاث۳۸ ـ رسالة اللمیة فی إختصاص الفلک بموضع معین (حل الإشکالات الفلکیة)
۳۹ ـ رسالة فی المزاج
۴۰ ـ تفسیر سورة التوحید (1 )
۴۱ ـ تفسیر سورة التوحید (2 )
۴۲ ـ رسالة الوجود
۴۳ ـ حل شبهة الجذر الأصم
۴۴ ـ کسر اصنام الجاهلیة
۴۵ ـ التصور و التصدیق
۴۶ ـ شرح الهداية الأثیریة
۴۷ ـ التعلیقة علی شرح حکمة الإشراق
۴۸ ـ الحاشیة علی القبسات
۴۹ ـ اثبات شوق الهیولی بالصورة
۵۰ ـ شرح حدیث «خلق الأرواح قبل الأجساد بألفی عام»
۵۱ ـ الحرکة الجوهرية
۵۲ ـ الحاشیة علی الرواشح السماوية ( مشکوک )
۵۳ ـ تفسیر حدیث «الناس نیام فإذا ماتوا إنتبهوا» (مشکوک)
۵۴ ـ رسالة فی الإمامة (مشکوک)
۵۵ ـ دیوان شعر (جمع آوری ملا محسن فیض)
۵۶ ـ نامه ها (دو نامه به میرداماد و...)

Borna66
09-11-2009, 03:11 AM
« چيستي حکمت متعاليه »


1ـ تعريف فلسفه و تفاوت فلسفة اسلامي با فلاسفة عرب

فلسفه در اصل يوناني است به معناي « دوستي حكمت » و فيلسوف يعني « دوستدار حكمت » . فلسفه در واقع يكي از مظاهر فرهنگي انسان است كه در كنار صنعت ، هنر ، دين و ... قرار دارد. اما فرق فلسفه با اين مظاهر در اين است كه به تنهايي استقلال ندارد. فلسفه، تأمل درباره تمام اين مظاهر است و زماني بروزپيدا مي كند كه تعمق وجود داشته باشد. يعني اگر ما مثلاً درباره صنعت تأمل كنيم، اين، فلسفة صنعت مي شود و .... . و اين تعمق نوعي كوشش براي درك و فهم بيشتر است.
اصل فلسفه از يونان است و نام فلاسفه يوناني هم در منابع اسلامي و هم غربي ذكر شده است با وجود اين، در سنت هاي ما، اين فلاسفه حالت حكماي الهي را دارند؛ ولي در سنت هاي غربي بيشتر به جنبه علمي اين افراد پرداخته شده و از گرايش هاي عرفاني و الهي آنها كاسته شده است. فلاسفه غرب بيشتر پيرو فلسفه ابن رشد هستند. به اينها « ابن رشديان لاتين » گفته مي شود. همين افراد بودند كه در قرون وسطي، فلسفه را تا حدودي از دين جدا كردند. اما فلاسفه اسلامي بيشتر پيرو سنّت ابن سينا و ابن عربي هستند . (1)

2ـ بناي فلسفي ملاصدرا
تعبير حكمت متعاليه را عرفايی همچون قيصری، بسيار پيش از آنكه ملاصدرا آن را به كار برد، به استخدام گرفته اند. اين اصطلاح حتی در آثار بزرگان فلسفه مشاء (Prepatetic) نظير قطب الدين شيرازی نيز به چشم می خورد. اما با اين حال، معنايی كه آنان از اين تعبير قصد می كرده اند و بهره می برده اند به هيچ وجه به معنايی كه در آثار ملاصدرا و شاگردان او می يابيم يكی نيست. پيروان، اتباع و شاگردان ملاصدرا معنايی بسيار دقيق را بر اين اصطلاح بار كردند و آن را صرفاً به منظور اشاره به بنای فلسفی و ما بعدالطبيعی كه ملاصدرا تأسيس كرده بود به كار می بردند.از اين رو، تدقيق در معنا و ويژگی های كلی حكمت متعاليه قابل بررسی مجدانه است.
تعاليم فلسفی مبتنی بر شهود عقلی اصطلاح حكمت متعاليه از دو بخش تشكيل می شود: حكمت و متعاليه به معنی بلندمرتبه و رفيع (exalted). گرچه ملاصدرا خود اين اصطلاح را به كار برده است، ولی شهرت يافتن آن مديون شاگردان بی واسطه و مع الواسطه اوست كه از اين اصطلاح به عنوان نامی برای مكتب خاص استاد بهره جستند. يك نسل پس از ملاصدرا، ملاعبدالرزاق لاهيجی كه داماد و يكی از پرآواز ‌ترين شاگردان وی بود، فلسفه استادش را «حكمت متعاليه» خواند. در دوره قاجاريه دلالت اين اصطلاح بر مشرب صدرا، چنان رواج يافته بود كه سبزواری در كتاب شرح منظومه اصولاً هيچ حاجتی نمی ديد كه وجه تسميه مكتب استاد (مع الواسطه اش) را كه سبزواری می كوشد در مكتوباتش تعاليم او را شرح دهد ، بيان كند. اگر به آثار ملاصدرا نظر كنيم ، هيچ فقره ای را نمی يابيم كه او صراحتاً از مشرب فلسفی خود تحت عنوان حكمت متعاليه ياد كرده باشد. در واقع ملاصدرا اين اصطلاح را به منظور اشاره و ارجاع به دو كتابش تحت همين عنوان به كار می گيرد. يكی شاهكار او ، «الحكمه المتعاليه فی الاسفار العقليه الاربعه» و ديگری يكی از آخرين آثار يا شايد هم آخرين اثر اوست كه «الحكمه المتعاليه» نام دارد. حتی به كاربردن تعبير «الحكمه المتعاليه» دركتاب «الشواهد الربوبيه» به جای آن كه اشاره و ارجاعی باشد به طريقه فكری او ، ارجاعی است به همان آخرين كتابش. اين واقعيت كه تعبير حكمت متعاليه را شاگردان و پيروان او به عنوان توصيف آموزه ها و تعاليم ملاصدرا به كار گرفتند به اقرب احتمال مرهون دو عامل بوده است:
الف) نخست عنوان كتاب اسفار،كه متضمن جهان بينی و مكتبی خود ملاصدرا را كه به استناد آنها حكمت متعاليه است.
ب) دوم،نه فقط عنوان چند مجلد از نوشته های او، بلكه نام مكتبی است كه او پديد آورد.
هر چند كه بر اين نكته اخير نمی توان بالصراحه دليل و مدركی از آثار مكتوب يافت ، ولی امروزه همه اساتيد سنتی ممتاز اين مكتب در ايران اين مطلب را تأييد می كنند؛ اساتيدی كه همگی آنان سنت شفاهی و سينه به سينه ای را اخذ كرده اند كه مكمل آثار مكتوب صدراست و اين تأييد قوی ترين حجت است برای قبول نكته مذكور. به هر حال، تعبير حكمت متعاليه اينك بر مشرب خاصی در حكمت سنتی دلالت دارد كه ملاصدرا آن را تأسيس كرد. اين نام گذاری هم چيزی است كه در زمان خود او آغاز شد و تاكنون ادامه يافته است. بايد گفت كه عنوان حكمت متعاليه برای طريقه ملاصدرا، نه فقط بنا به دلايل تاريخی، بلكه به اين دليل كه اساس تعاليم او به تمام معنا هم حكمی و فلسفی است و هم مبتنی بر كشف و شهود عقلی وجود متعال و در نهايت بدان موجود رهبر است، مناسب ترين عنوان برای اين مشرب است. لذا ، تسميه اين مكتب به حكمت متعاليه هم وجه تاريخی دارد و هم وجه فلسفی.

3ـ شناخت حقايق موجودات
برای فهم اين مطلب كه خود ملاصدرا چه تعريفی از حكمت متعاليه ارايه می دهد ، بايد ببينيم كه او حكمت و فلسفه را چگونه تعريف می كند. هنگامی كه او از حكمت سخن می گويد، در واقع در باره حكمت متعاليه حرف می زند، زيرا برای او حكمت حقيقی همان حكمت متعاليه ای است كه خودش بيان می كند. ملاصدرا، همچون قدمای فلاسفه اسلامی و بلكه بيش از آنان، شديداً به تعريف و معنا كردن فلسفه و حكمت تمايل نشان می دهد. او اين واژه ها را در موارد عديده ای از آثارش به بحث می نهد و به كرات آنها راتعريف می كند. رسم او چنان است كه در تعريف خود از منابع پيشينيان شروع كرده و بعد به سبك و سياق مخصوص خود ديدگاههای مختلف را با هم تلفيق و تركيب می کند. در يكی از معروف ترين تعاريفش حكمت را به عنوان وسيله ‌ای توصيف می كندكه به مدد آن «انسان جهان می شود عقلانی ، مسايل جهان عينی و مشابه نظام هستی». در تعريف مفصل تری از فلسفه در كتاب اسفار، ملاصدرا ديدگاههای همه فيلسوفان، از افلاطون گرفته تا سهروردی را منعكس می کند و اظهار می دارد: «فلسفه استكمال روح آدمی است به مدد شناخت حقايق موجودات آن گونه كه هستند». ميرزا مهدی آشتيانی ، يكی از پرآوازه ترين شارحان مكتب ملاصدرا طی قرن گذشته ، در حاشيه ای تفاوت ميان «حكمت متعاليه» و مكاتب فلسفی پيشين را چنين تقرير می‌كند: « حكمت متعاليه مستلزم توحيد وجود است: بر خلاف فلسفه مشاء كه فقط بر توحيد واجب (الوجود) دلالت دارد و نه توحيد وجود». اگر تعاريفی را كه صدرا از حكمت ارايه می دهد ، مطابق نظری كه آشتيانی در حاشيه مذكور آورده تحليل كنيم، معلوم خواهد شد كه مفهوم حكمتكه فی الواقع چيزی جز همان حكمت متعاليه نيست ـ با خرد يا دانايی كه بر يك بنيان ما بعد الطبيعی محض مبتنی است و از طريق شهود عقلی حاصل می شود، مساوق است و در عين حال در كسوتی عقلانی (ولی البته نه عقل گرايانه وابسته به «اصالت عقل» و التزام به كار برد ادله و براهين عقلی) ظاهر می شود.

4ـ اشراق، استدلال و وحي
سه مبنای اساسی هست كه حكمت متعاليه بر آنها مبتنی است:
١-٤) كشف يا ذوق يا اشراق.
٢-٤) عقل يا استدلال.
3-٤) شرع يا وحی.
اجتماع و تأليف معارفی كه از اين سه مبنا و مبدأ حاصل می شود، كاری است كه ملاصدرا صورت داد. او در اين تأليف در پی آن است كه معارف مختلفی را كه از منابع زير برای آدمی حاصل می شود با يكديگر سازگار كند: مكتب اشراق ، حكمت عقلی (كه صدرا آن را با فلسفه مشاء يكی می داند) و علوم دينی از جمله الهيات (يا علم كلام). اينها شاخه های علوم سنتی اسلامی را تشكيل می دهند كه اگر حكمت متعاليه را با هر يك از آنها مقايسه كنيم ويژگی ها و مشخصه های آن وضوح بيشتری خواهد يافت. به هنگام بحث در مورد منابع آموزه های ملاصدرا، در می يابيم كه تعاليم او تا چه اندازه با معارف عرفا، بويژه ابن عربی، صدرالدين قونوی، عبدالرزاق كاشانی ، داوود قيصری و ديگر بزرگان مكتب ابن عربی ، نزديكی و ارتباط دارد. اگر تعاليم ملاصدرا با آموزه های عرفای مذكور مقايسه شود، می توان گفت كه ما بعدالطبيعه ايشان، روايت و نسخه ای عقلاني شده است از شهود روحاني شان (1)

در مورد ابن عربی خصوصاً، اين مابعدالطبيعه، خود را به صورت ضربات فراوان بارقه هايی عيان می سازد كه هر يك جنبه ای از دورنمای واقعيت فرجامی را روشن می كند. اين بارقه های نورانی را ملاصدرا ـ و همين طور تاحدی امثال قيصری، پيش از او ـ به يك نور مستمر تر و پايدارتر تبديل كرد. ملا صدرا به دنبال آن است كه شرح و توضيحی فيلسوفانه تر و سامانمند تر ارايه دهد؛ براهينی منطقی عرضه دارد و جنبه هايی را شرح دهد كه متصوفه بزرگ پيش از او يا در مورد آنها سكوت كرده يا صرفاً به عنوان موهبتی ملكوتی (عرشی / الهی) و ثمره شهود و روحانی‌شان اجمالاً از آن ياد كرده اند.
هيچ نكته اساسی نيست كه ملاصدرا در مورد آن با ابن عربی مخالفت كند. صدرا بيشتر در برابر فيلسوفان مشاء و اشراقيون می ايستد. اختلاف نظر او با ابن عربی فقط در مورد چند مسأله، نظير شر، اختيار و جبر است كه ملاصدرا در مورد آنها آرايی مغاير با نظرات ابن عربی اظهار می دارد. اما ملاصدرا مطالب فراوانی را مورد بحث قرار می دهد كه نه ابن عربی و نه مكتب او ، هيچ يك به صراحت متعرض آنها نشده اند ، هر چند كه اشاراتی تلويحی در مورد آنها در آثار وی به چشم می خورد. ملاصدرا برای ما بعدالطبيعه صوفيانه مكتب ابن عربی هم مبانی منطقی تر و سامانمندتری تأسيس می کند و هم برخی نظرات او را شرح و بسط می دهد. در واقع، ملاصدرا علاوه بر آنكه يكی از فيلسوفان و متألهان طراز اول عالم اسلام است ، يكی از مهم‌ترين شارحان آثار ابن عربی و شاگردان وی محسوب می شود.

5 ـ تفاوت حکمت متعاليه با حکمت اشراق
مقايسه حكمت متعاليه صدرا با حكمت اشراق سهروردی نشان می دهد كه ميان اين دو ، هم وجوه اشتراك فراوانی هست و هم تفاوت هايی، كه هر دو ما را در درك بهتر حكمت متعاليه ياری مي رساند. می توان گفت كه ملاصدرا در شخصيت خويش به نحوكاملتری انگار «متأله» ای را كه سهروردی معرف آن بود و در جهت عينيت بخشيدن به آن جهد بليغ می كرد تحقق بخشيد. توفيق ملاصدرا در تأسيس مبنايی عقلانی برای معرفتی كه از شهود روحانی نشأت می گيرد ، بيش از سهروردی بود. ملاصدرا در اين كار خطير بسيار مرهون سهروردی است ، زيرا او بود كه نخستين بار در اين وادی گام نهاد. ملاصدرا اين مسير را تا به نهايت پيمود و توانست بر معضلات بسياری ـ پيش از آنچه در وسع سهروردی بوده ـ فايق آيد: مسايل تازه ای را طرح كند و سطوح ژرف تری را بكاود...
در مورد استفاده از منابع دينی هم باز ميان حمكت متعاليه و حكمت اشراق تفاوتی وجود دارد. در اين جا هم بايد فضل سبق را از آن سهروردی دانست و او را به عنوان نخستين فيلسوف اسلامی ستود كه در مطاوی آثارش آيات قرآن را ذكر می كند و می كوشد تا راهی برای توفيق ميان معانی و مدلولات آيات با مبانی و انگاره های حكمی بيابد. اما در اين وادی هم باز ملاصدرا بود كه چنين رهيافتی را به انجام رساند و توفيق يافت تا قرآن و حديث را با شروح و توضيحات حكمی خود به نحوی در آميزد كه پيش از آن سابقه نداشت. در مورد استفاده از آيات و احاديث ، فرق ديگری نيز ميان ملاصدرا و سهروردی هست؛ سهروردی فقط از آيات قرآن و احاديث نبوی بهره می جويد؛ ولی ملاصدرا علاوه بر قرآن و احاديث نبوی، به احاديث ائمه شيعه نيز متوسل می شود؛ نظير فقراتی از نهج البلاغه حضرت علی (ع) و رواياتی كه در اصول كافی كلينی آمده است. افزون بر اين ملاصدرا را بايد (برخلاف سهروردی) يكی از مفسران برجسته قرآن به شمار آورد؛ مفسری همپايه مفسران طراز اول در تاريخ اسلام. ملاصدرا از اين جهت (كه هم فيلسوفی بود صاحب مكتب و هم مفسری بود متبحر) در ميان فيلسوفان مسلمان همتا ندارد. اگر در اختلاف ميان ملاصدرا و سهروردی به مسايل جزيی تر و خاص تری توجه كنيم ، در می يابيم كه حكمت متعاليه در مسايل عديده ای از حكمت اشراق فاصله گرفته است. به چند نمونه از مهم ترين اين موارد اشاره می كنيم:
١ـ ٥) مهم ترين تفاوتی كه ميان اين دو مشرب فلسفی وجود دارد اين است كه ملاصدرا قايل به اصالت وجود است و برخلاف او ، سهروردی قايل به اصالت ماهيت. اين همان تفاوتی است كه‌هانری كربن آن را زير بنای انقلاب ملاصدرا در فلسفه اسلامی نام داده است. اين اختلاف نيز به نوبه خود به اختلافاتی در ديدگاه اين دو نسبت به مسأله تغيير و تحول ، تشكيك در موجودات ، معاد و مسايلی ديگر منجر شد.
٢ـ ٥) يكی ديگر از تفاوتهای صريح ميان ملاصدرا و سهروردی در مورد عالم خيال است. در اينجا به همين مقدار بسنده می كنيم كه سهروردی نخستين فيلسوف اسلامی است كه اظهار داشت، اين قوه در نفس انسانی مستقل از بدن است (تجرد) و لذا پس از موت جسمانی همچنان باقی است. با اين حال سهروردی مدعی وجود مثال عينی و كيهانی اين خيال متصل نيست؛ اما ملاصدرا معتقد به عالم خيال منفصل و نيز عالم خيال متصل هر دو است. اين نظر ملاصدرا حاوی نتايج بسيار ژرفی در مسايل مربوط به بقای نفس و نشأت آن و معاد شناسی به طور كلی است.
٣ـ ٥) ملاصدرا در حكمت طبيعی نيز از نظرگاه سهروردی فاصله می گيرد و به نظريه هيولی و صورت ابن سينا باز می گردد ، اما اين انديشه را در پرتو اصل حركت جوهری تفسير می كند كه خود يكی از پايه های اساسی حكمت متعاليه است. ملاصدرا از حركت جوهری در تفسير و تبيين مسايل مختلف حكمت طبيعی و همچنين معادشناسی ـ كه در حكمت متعاليه با حكمت اشراق تفاوت دارد ـ مدد می گيرد؛ گر چه در معاد شناسی نيز همچون موارد ديگر ، تأثيری كه سهروردی برگردن ملاصدرا دارد آشكار است.

6ـ تفاوت ميان حکمت متعاليه و مکتب مشاء
از حكمت اشراق گذشته ، به فلسفه مشاء ، ابن سينا نيز كه بنگريم خواهيم ديد حكمت متعاليه صدرا بسيار مديون آن و به خصوص مديون بوعلی است. در واقع ملاصدرا خود يكی از شارحان و اساتيد فلسفه مشايی است. شرح «هدايه» او كه شرحی است بر يكی از مؤلفات فلسفه مشاء قرن های متمادی به صورت كتابی درسی مورد استفاده طالبان انديشه های سينوی و مشايی در سرزمين‌های شرقی اسلامی بوده است. افزون بر اين ملاصدرا يكی از دقيق ترين و عميق ترين شارحان آرای شخصی ابن سينا بوده است. حواشی او بر شفا را شايد بتوان بهترين شرحی دانست كه تاكنون بربخش‌های ما بعدالطبيعی اين كتاب جاويدانی نگاشته شده است. اما به رغم دين سنگين مكتب مشاء برگردن حكمت متعاليه ، فرق‌هايی اساسی ميان اين دو وجود دارد كه به مهم ترينشان به صورت گذرا اشاره می کنيم:
١ـ٦) در حقيقت تفاوت اساسی ميان تعاليم ملاصدرا و ابن سينا برخاسته از شيوه متفاوت ايشان است در پرداختن به بحث وجود شناسی. وجود نزد ملاصدرا حقيقی است ذو مراتب و در عين حال واحد اما ابن سينا گرچه به اصالت وجود در هر موجودی اذعان دارد ، ولی معتقد است وجود هر موجودی از وجود موجودی ديگر متباين است. افزون بر اين ، ابن سينا صيرورت (و تحول) را روندی درونی می داند كه فقط بر اعراض موجودات تأثير می گذارد و لذا منكر حركت جوهری است كه از بنيان های حكمت متعاليه به شمار می آيد. «اضطراب در وجود» و اصطلاحی كه هانری كربن در توصيف تعاليم صدرا به كار می برد ، از جهان بينی فلسفی ابن سينا غايب است.
٢ـ٦) انكار حركت جوهری و ذات مراتب بودن وجود ، موجب می شودكه ابن سينا«مثل» (Ideas) افلاطونی و سلسله مراتب طولی و عرضی مثل وعقول را كه در تعاليم سهروردی و صدرا نقشی بسيار مهم دارند ، انكار كند. همچنين در پی انكار حركت جوهری است كه ابن سينا اتحاد عاقل و معقول را نيز منكر می شود.
٣ـ٦) ملاصدرا بر اين باور است كه عشق، اصلی است كه در رگ های جهان جريان دارد و در تمامی مراتب و مراحل وجود جاری است. اين سخن راز ورزانه البته در آثار ابن سينا هم يافت می شود، چنان كه مثلاً در رساله معرف او«رساله فی العشق» آمده است ، ابن سينا در هيچ جا به اثبات كامل اين اصل نپرداخته و آن را به عنوان يك مبنا با فلسفه اش تلفيق نكرده است.
٤ـ٦) انكار حركت جوهری از سوی ابن سينا و قبول آن توسط ملاصدرا ، موجب شده است اين دو فيلسوف در مسايلی نظير خلود در بهشت و دوزخ ، «حدوث» يا «قدم» عالم و نيز مساله كيفيت رشد نباتات و حيوانات، رويكردهای كاملاً متفاوتی اتخاذ كنند. اين امر باعث شده است كه در مسايل مربوط به وجود شناسی و حكمت طبيعی ، اختلاف نظرهای متعددی ميان اين دو فيلسوف به وجود آيد.
٥ ـ٦) علاوه بر اين، در علم النفس تفاوت هايی اساسی ميان اين دو است كه شايد از بقيه شاخه های فلسفة سنتی آشكارتر باشد. ابن سينا علم النفس را به عنوان شاخه ای از طبيعيات، حكمت طبيعی مورد بررسی قرار می دهد و عمدتاً در شرح و توصيف قوای نفس به آن می پردازد. برعكس او، ملاصدرا ، علم النفس را شعبه ای از الهيات می داند و تا حد زيادی به نحوی بی سابقه در فلسفه اسلامی با مسأله حدوث نفس، تكامل آن، نشئات پس از موت و كمال غايی آن برخورد می کند.

7 ـ معاني باطني اعمال
وجوهی كه حكمت متعاليه را از علوم دينی و كلام متمايز می كند از همه روشن تر و آشكارتر است. موضع حكمت متعاليه در قبال علوم دينی موضع پذيرش كامل و تأكيد مجدد بر تعاليم مأخوذ از آن است، اما همواره سعی می کند تا معانی باطنی آنها را برملا كند. به عنوان مثال ، ملاصدرا در تفاسير قرآنی خود كه سهم عمده ای در حكمت متعاليه دارند، بر اصولی كه مفسران پيش از او در تفسير داشته اند مجدداً تصريح و تأكيد می كند و در ضمن مشرب باطنی و تأويلی می كند و همچنين مشرب باطنی و تأويلی خود را نيز بر آن می افزايد. گر چه ملاصدرا در زمينه فقه و احكام الهی (شرع) تأليف مستقلی ندارد اما در موارد عديده ، همواره می كوشد تا معانی باطنی اين احكام را بر ملا سازد. اين امر به ويژه در مورد عبادات و مناسك مصداق دارد. ملاصدرا و پس از او بسياری از شاگردان بلا واسطه و مع الواسطه اش، از ملا محسن فيض كاشانی و قاضی سعيد قمی گرفته تا حاج ملاهادی سبزواری، می كوشند تا معانی باطنی اعمال و احكام و فرايض عبادی روزانه را تحت عنوانی كه به «اسرار العبادات» معروف است تبيين نمايند. يكی از وجوه افتراق حكمت متعاليه در مقايسه با مشرب های فلسفه اسلامی پيش از آن ـ و در اين مورد خاص، تصوف ـ اين است كه به معانی باطنی اعمال و افعال عبادی اسلامی و جزئيات آن ها می پردازد ، در حالی كه فيلسوفان اسلامی پيشين ، نظير ابن سينا ، به معنای عبادات به شكل عام تری عنايت داشتند.
در مورد علم كلام، ملاصدرا و همه اتباع او با آن كه در اين علم خبرگی دارند، با شيوه ها و روش های موجود در آن به مخالفت برخاستند. حكمت متعاليه تمامی مسايلی را كه كلام بدان ها می پردازد زير چتر خود می گيرد و از اين جهت به كلام می ماند؛ اين در حالی است كه فيلسوفان مسلمان متقدم بر صدرا اصلاً به برخی از مسايل دينی و الاهياتی مربوط به كلام نپرداختند.
ملاصدرا و شاگردانش، متكلمان را در حل معضلاتی كه مدعی حلشان بوده اند ناتوان می دانند. در حكمت متعاليه معضلات كلامی نيز پاسخ مناسب می يابند. راه حلهايی كه حكمت متعاليه برای مسايل كلامی ارايه می دهد نه از نوع راه حلهای مذكور در الهيات، بلكه كاملاً فلسفی هستند، و بسيار با روشهای كلامی تفاوت دارند.


8 ـ حيات جاويدان خرد
اگر بخواهيم حكمت متعاليه را به طور خلاصه تعريف كنيم بايد بگوييم اين حكمت ديدگاهی جديد در حيات عقلانی مسلمانان است كه تقريباً تمامی مكاتب فكری اسلامی پيشين را به نحوی متلائم در خود جمع آورده است. در اين مكتب اصول و عقايدی و حياتی ، حقايقی كه از طريق بينش روحانی و اشراقی فراچنگ می آيند و ابعاد مستحكم و دقيق منطق و استدلال عقلانی در يك كل واحد با هم تلفيق شده اند. حكمت متعاليه نظريه ای است كه فهم كامل و دقيق آن فقط در صورت وقوف و آگاهی نسبت به مكاتب فكری پيش از آن امكان پذير است. با اين همه ، اين مكتب دارای وجوهی مختص به خود است ، مثلاً در اين مكتب حكمت نظری و علم النفس از طبيعيات (حكمت طبيعی) جدا گرديده نيز تمايزی روشن ميان امور عامه و امور خاصه افكنده شده است.
در حكمت متعاليه، همچون هر مكتب فكری سنتی اصيلی، به مسايلی فلسفی برخورد می كنيم كه هميشه مورد بحث بوده و پس از اين نيز خواهد بود؛ اما صورت بندی اين مسايل در مكتب صدرا كاملاً جديد است؛ چرا كه از منظر جديدی نسبت به حق (الحق) ناشی می شود. در حول و حوش تولد اين مكتب ، در نقطه ای خاص از حيات يك سنت جاری و زنده فكری، مسايل جاودان و ماندگار حكمی ، نيازمند آن بودند كه به مدد خلاقيتی تمام عيار پاسخ هايی تاره بيابند و موضوعاتی تازه بر آنها افزوده شود. چنين فرآيندی موجب تكوين مكتبی شد كه هم نو بود و هم سنتی را كه از آن برخاسته بود تداوم مي بخشيد. حكمت متعاليه شاخه ای تازه بود بر درخت عقلانيت اسلامی،كه از آن انتظار می رفت نيازهای متفكران بخشی خاص از جامعه اسلامی و دوره ای از تاريخ آن را كه هنوز در آنيم، ملحوظ دارد. اين مكتب از آن رو پديد آمد تا در دور تازه وجود تاريخی اين سنت، ضامن استمرار و بقای حيات عقلانی آن شود و بيان ديگری باشد از آنچه در تاريخ بشر سابقه ای ديرينه دارد، آن گونه خردمندی يا فلسفه كه هم جاودان است و هم عام: «حكمت ماندگار»؛ همان كه فرزانگان مسلمان از آن با عنوان «حكمت خالده» ياد می کنند، يا چنانكه در فارسیمی نامندش: «جاويدان خرد». (2)



1ـ مصاحبه با دکتر کريم مجتهدي
2ـ مصاحبه با دکترسيد حسين نصر