PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آنچه یک ایرانی باید بداند (فرهنگ آریایی)!..فردا دیر است



Borna66
09-11-2009, 02:14 AM
*****************
********
*****
***
**
*

با نام خدا

کشوری که تاریخ و گذشته خود را فراموش کند" ناچار به تکرار آن خواهد بود

در ابتدا برای شما دوستان گرامی گفته ای رو از سیاست مدار شرق شناس انگلیسی """ بارت""" نقل میکنم که به عمق فاجعه ای که بر سر ایران عزیز ما " آمده بود و بدبختانه میآید آگاه شوید":
نقل قول:
عقیده صریح و صادقانه من این است که چون مقصود نهایی ما فقط نگهداری از بریتانیا و نفوذمان مستعمراتمان هست در این صورت بهترین سیاست این خواهد بود که کشور ایران را در حالت ضعف و توحش نگاه داریم





http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/419.jpg

در این تاپیک با نام دانستنی هایی که یک ایرانی باید بداند " به تاریخ ایران و دانستنی های تیره های ایرانی و آریایی پرداخته خواهد شد
امید است که سبب آگهی شما هم میهنان گرامی شود!.....
و به عنوان یک دوست شما کاربران گرامی گوشزد میکنم که :
فرهنگ یک کشور زمانی از بین خواهد رفت که تاریخ آن کشور نابود شود" کاری که در طول این چند دهه در ایران انجام شده" است"
کاری که سبب شد " حافظ به بازیچه دست فالگیران درآید و فردوسی به عنوان افسانه سرا " دراید" و شوربختانه ایرانیان " انیران زاده هم به این طوفان دامن زدند

Borna66
09-11-2009, 02:15 AM
در نوشته های کهن بیش از 40 نام برای دریای مازنداران برده شده است
دریای مازندران بر گرفته از استان مازندران در جنوب دریاست " شوربختانه نا ایرانیان به دلیل نادانی و فراموشی تاریخ این دریا را دریای خزر مینامیم " که 100 درصد نادرست است
نقل قول:
خزر ها قومی زرد پوست و خونخواری بودند که از استپ ها اسیای مرکزی به این ناحیه کوچ کرده بودند" این نام "" (خزر) به وسیله پان ترک های خودفروخته نام اصلی این دریا خوانده میشود


در صورتی که این دریا در نقشه های جهانی به نام کاسپین معروف است" که گرفته شده از نژاد سپید پوست ایرانی کاسپین ها( به عربی قزوین) هست
در حالی که وقتی تازی ها حتی یک بار به خلیج همیشه پارس " خلیج عرب میگویند" ما ایرانیان از نا آگاهی نامی که همه دنیا آن را با نام تیره ایرانی میخوانند " ولی ما خزر منامیم

امیر
پاینده باشید









داستان زایش زرتشت
رضا مرادی غیاث آبادی
هر قوم و ملتی، جدای از روایت‌ها و منابع مستند علمی یا تاریخی، داستان‌ها و باورهایی نیز در سرگذشت زایش، زندگی و مرگ پیامبران و بزرگان خود دارد. هر چند كه چنین داستان‌هایی كمتر می‌توانند در پژوهش‌های علمی و تاریخی مفید باشند، اما اهمیت بیشتر آنها در بررسی احساسات و اندیشه‌ورزی و آرمان‌های مردمان پدید‌آورنده آن، نهفته است.
داستان زایش زرتشت (كه در برخی از متون پهلوی و تاریخ‌نامه‌های سده‌های میانه، به ششم فروردین‌ یا خرداد‌روز از فروردین‌ماهِ سده سوم پیش از اسكندر منسوب است)، سرشار از اندیشه‌های زیبا و باشكوه و آشتی‌جویانه ایرانیان است. هیچ سخن و تفسیری نمی‌تواند خواننده را بیشتر از درك و دریافت خود از این داستان شگفت و آكنده از آفرینش‌های ناب هنری، یاری رساند. این نگارنده، داستان زایش فرخنده زرتشت را از اشاره‌های پراكنده‌ای كه در متون ایرانی بدان شده است را به كوتاه‌ترین شكل ممكن در اینجا می‌آورد:
فرّه زرتشت (پرتوهای درخشان) در آغاز از آن اهورا بود. مزدای بزرگ، آن فره سپند و مینوی را به «فروغ بیكران» فرا سپرد. فروغ بیكرانه، آن فره درخشانِ مینوی را به خورشید داد و خورشید آنرا به ماهِ آسمان شب‌های ایران سپرد. ماه، آن فره را به ستارگان پرنور ارمغان كرد و ستارگان آنرا به آتشی كه در خانه «زوئیش» (مادر مادر زرتشت) می‌سوخت، فرو فرستادند. بدان هنگام كه زوئیش در حال زایمان «دوغدو» (مادر زرتشت) بود. فره زرین فرو آمده زرتشت، چنان درخشان بود كه جام آتشدان بی‌نیاز از هیزم و خوراك فرا می‌سوخت و شعله برمی‌كشید. فره زرتشت، چهره دوغدوی تازه زایش‌یافته را چنان درخشان می‌كند كه بمانند ماه بر روی زمین می‌درخشید.
از دیگر سوی، فُـروهر/ فَـروَهَـر زرتشت، در آغاز در عالم مینو بود، در سرای سپند اهورا. از آنجا بمانند فره او، به فروغ بیكران راه می‌یابد. بهمن و اردیبهشت (اندیشه نیك و بهترین راستی)، آن فروهر خجسته را از فروغ بیكران به شاخه همیشه سبز درختچه مقدس «هـوم» كه بر بلندای چكاد كوهی روییده بود، باز می‌سپارند. یك جفت پرنده آماده جفت‌گیری، آن شاخه در بردارنده فروهر زرتشت را از ستیغ كوه برمی‌چینند و به آشیان خود می‌برند، آشیانی بر بالای درختی بزرگ و كهنسال و خشكیده كه بر كرانه رود مقدس «دائیتیا» جای داشت. پیوند آن شاخه هوم سپند، درخت خشكیده را به ناگهان و به یكپارچگی سبز و زنده می‌كند و برای همیشه سرسبز می‌دارد.
آنگاه كه «پوروشسپ» (پدر زرتشت) و «دوغدو» (مادر زرتشت)، به پیمان می‌آیند؛ پوروشسپ، شاخه‌ای از آن هوم زندگی‌بخش را از فراز درخت پیر، می‌چیند و به دوغدو ارمغان می‌كند. دوغدویی كه پیش از این دربردارنده فره زرتشت بود، اكنون فروهر او را نیز در آغوش دارد.
اما گوهر تن زرتشت نیز در آغاز از آن اهورا بود. اهورا آن گوهر را به باد می‌سپارد. باد تیزرو آن گوهرِ گوهران را به آغوش ابر می‌دارد. ابر آورنده شادی و خرمی، گوهر تن زرتشت را ارمغان باران می‌كند و باران، دانه‌دانه بر زمین بهاری تازه‌شكفته‌ای فرو می‌افتد كه چراگاه گاوان پوروشسپ و دوغدو است. گوهر تن زرتشت از باران به آغوش سپندارمذ راه می‌یابد و زمین سپند، آنرا به اندام گیاه سبزی فرو می‌نهد تا از آغوشش برویند و خوراك گاوان دوغدو شوند. دو گاو سپید و زیبا و زردگوشی كه تا آن زمان نزائیده بودند.
پسانگاه، آن گوهر تن، از شاخه سبز گیاه، به شیر گاو راه می‌یابد. دوغدو، گاو را می‌د‌وشد و دارنده گوهر تن زرتشت نیز می‌شود. اكنون دوغدو، هم دارنده فره و فروهر، و هم گوهر تن زرتشت است. او هوم سبز و شیر سپید را به دستان پوروشسپ باز می‌سپارد تا آنها رابا هم بكوبد و درآمیزد. نوشیدنی «پراهوم» فراهم آمده را هر دو می‌آشامند و اكنون فره و فروهر و گوهر تن زرتشت در جان دوغدو آرام می‌گیرند.
ماه‌ها از آن فرخنده روز می‌گذرد. سه روز مانده به زایش زرتشت، پرتوهای درخشانی از رخساره دوغدو سراسر خانه آنان را فرا می‌گیرد و به هنگام زایش او، «آناهیدِ» همیشه توانا و «اَشـی» نیك، نوازشش می‌كنند و زرتشت در روی آنان و در روی پدر و مادر می‌خندد.
آنگاه اشی نیك آوازی فرا می‌شنود و می‌گوید: «كیستی ای كه سرودت به گوش من نازنین‌تر از همه سرودهاست؟» آنگاه پاسخ فرا می‌آید: «او زرتشت است! او كه هنگام زادن و بالندگی‌اش، آبها خشنود شدند، گیاهان شادمان شدند، رودها برخروشیدند و گیاهان بردمیدند. او زرتشت است.»
این است داستان شگفت و زیبای زایش زرتشت در باورهای ایرانیان. سندی ناب و بی‌همتا از احساسات پاك و دوست‌داشتنی نیاكان دور هنگام ما. سرگذشت غرورانگیزی كه هیچگاه دستمایه آفرینش‌های هنری امروز ما نشده است. داستان زایش زرتشت برای هنرمندان بزرگ ما چه چیزی كم دارد؟

Borna66
09-11-2009, 02:15 AM
فردوسی بزرگ دیباچه " شاهنامه " مینویسد:


یکی نامه بود"از گه باستان...........فراوان بدو "اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی...........ازو بهره یی نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقان نژاد...........دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست.................گذشته سخن ها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخورد.......بیاورد و این نامه را گرد کرد
بپرسیدشان از کسیان جهان.........وزان نامداران و فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند........که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سرآمد به نیک اختری.........بریشان بر آن روز کنداوری
بگفتند پیشش یکایک مهان..........سخن های شاهان و گشت جهان
چو بشنید ازیشان سپهبد سخن....یکی نامور نامه افگند بن
چنین یادگاری شد اندر جان..........برو آفرین از کهان و مهان

در این دیباچه فردوسی به روشنی میگوید که او تنها گرآورنده اسطوره های ایران باستان هست"
این نوشته رو برای این پست کردم که " بدانید فردوسی گردآورنده اساطیر ایران زمین در غالب شعر بوده است نه " اینکه خودش سازنده این اساطیر باشد " ........

نقل قول:
ز هر کشوری موبدی سالخورد.......بیاورد و این نامه را گرد کرد

Borna66
09-11-2009, 02:15 AM
درفش ایران در روزگار کورش بزرگ و هخامنشیان
گزنفون پیرامون پرچم ایرانیان و بویژه کورش بزرگ گزارش خوبی میدهد. در زمان کورش درفش پادشاهی ایران شهبازی(عقابی) زرین بود با بالهای گشوده(۳)
افزون بر این ما در اوستا و شاهنامه بارها به این نشان، یعنی شهباز زرین برمیخوریم. پس در راست بودن گزارش گزنفون نمیتوان شک کرد. پس از شکست هخامنشیان، اسکندر شهباز را بر روی سکه ها نقش کرد(نشانه های فراوانیست که اسکندر خود را دنباله رو پادشاهان هخامنشی میدانست) و به این انگیزه این نگاره به کشورهای اروپایی و مصر راه یافت و تا به امروز هنوز شهباز ارتش ایران باستان، بیشترین نقش پرچم های کشورهای جهان است.(۴)
با بررسی آثار اندک بجا مانده، میتوان پی برد که هر بخش از ارتش درفش ویژه ی خود را داشته است. به یاری جامی سفالی که با نگاره دو سپاهی یونانی و ایرانی در موزه ی لور انگلیس نگهداری میشود میتوان با یکی از این پرچم ها آشنا شد. سپاه ایرانی دارای پرچمیست که تشکیل شده است از دو پارچه ی چهارگوش که به یاری دو وتر به چهار سه گوش بخش شده اند و سه گوش های روبرو دو به دو با هم همرنگ هستند، سپید و سیاه(۵)






http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
(۱)ثعالبی، شاهنامه ی کهن، ۵۸ عوفی، جوامع الحکایات، ۳۸
(۲) همان
(۳) xenophon,Cyropaedia, VII/14; helenica,I 18.12

Borna66
09-11-2009, 02:15 AM
درباره سورنا چه میدونید"؟


سورنا (سردار بزرگ ايراني) (http://ariobarzan.blogfa.com/post-48.aspx)
سورنا (سورن پهلو)

يكي از سرداران بزرگ و نام‌دار تاريخ در زمان اشکانیان است كه سپاه ايران را در نخستين جنگ با روميان فرماندهي كرد و روميها را كه تا آن زمان در همه جا پيروز بودند، براي اولين بار با شكستگي سخت و تاريخي روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکو‌چهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظريف که پیشانی‌بندی به سبک ایرانیان باستان بر سر می‌بست.
وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به‌معنی نیرومند می‌باشد. (نمونه دیگر این واففژه در کلمه اردی‌سور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است.) 1http://pnu-club.com/imported/2009/09/420.jpg
از دیگر نام‌آوران این خاندان وینده‌فرن (گندفر) است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی می‌دانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان می‌دهد. 2

ژول سزار (Julius)، پوميه (Pompee) و كراسوس (crassus) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند كه سرزمین‌هاي پهناوري را كه به تصرف دولت روم در آمده بود، به‌طور مشترک اداره مي كردند.
كراسوس فرمانرواي بخش شرقی کشور روم آن زمان یعنی شام(سوريه) بود و براي گسترش دولت روم در آسيا، سوداي چيرگي برايران، دستیابی به گنجینه‌های ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر مي‌پروراند و سرانجام با حمله به ايران اين نقشه خويش را عملي ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهم‌کوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود. 3
كراسوس با سپاهي مركب از42 هزار نفر از لژيونهاي ورزيده روم كه خود فرماندهي آنان رابرعهده داشت به سوي ايران روانه شد و ارد (اشك13) پادشاه اشكاني ،سورنا سردار نامي ايران را مامور جنگ با كراسوس و دفع یورش روميها كرد.
نبرد ميان دو كشور در سال 53 پيش از ميلاد در جلگه هاي میان‌رودان (بين‌النهرين) و در نزديكي شهر حران یا كاره carrhae)) روي‌ داد.
در جنگ حران، سورنا با يك نقشه نظامي ماهرانه و به‌ياري سواران پارتي كه تيراندازان چيره‌دستي بودند، توانست يك سوم سپاه روم را نابود و اسير كند. كراسوس و پسرش فابيوس Fabius (پوبلیوس) دراين جنگ كشته شدند و تنها شمار اندكي از روميها موفق به فرار گرديدند.
روش نوین جنگی سورنا، شیوه جنگ‌وگریز بود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان می‌دانند. ارتش او دربرگیرنده زره‌پوشان اسب‌سوار، تیراندازان ورزیده، نیزه‌داران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیاده‌نظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود. 4
جنگ حران كه نخستين جنگ بين ايران و روم به شمار مي‌رود، داراي اهميت بسيار در تاريخ است زيرا روميها پس از پيروزي‌هاي پي‌درپي براي اولين بار در جنگ شكست بزرگي خوردند و اين شكست به قدرت آنان در دنياي آن‌روز سايه افكند و نام ايران را بار ديگر در جهان پرآوازه كرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
همانگونه كه دولت بزرگ هخامنشي در مرزهاي خود در باختر براي نخستين بار با گسترش و کشورگشایی يونان برخورد کرد و پيشرفت یونان را درشرق و آسیا متوقف گردانيد، دولت جهانگير روم نيز در پيشرفت مرزهاي خود درخاور، با سد قدرتمند ايراني روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسيا، پايان پذيرفت.
پس از پيروزي سورنا بر كراسوس و شكست روم از ايران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزديك به يك قرن، رود فرات مرز شناخته شده بين دو كشور گرديد و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استان‌هایی از ایران گردیدند. روميها براي جلوگيري از شكستهاي آينده و به پيروي از ايرانيان ناچار شدند به وجود سواره نظام درسپاه خود توجه بيشتري بنمايند. 5
بد نیست یادآوری شود که سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت میکردند بزیر افکند. سورنا در این هنگام بیش از 30 سال نداشت. ۶
اما شوربختانه سورنا هیچ بهره‌ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به شهادت رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت. ۷

البته تاریخ یک‌بار دیگر در زمان پادشاهی شاه‌صفی صفوی تکرار شد و امام‌قلی‌خان ارتشبد ایران در زمان شاه عباس کبیر، دریاسالار آبهای نیلگون خلیج فارس، فاتح جنگ‌های ایران و پرتغال، آزادکننده بحرین و قشم ناجوانمردانه همراه با فرزندانش به‌دست پادشاه خونریز شهید شد. ۸
شاه‌صفی (52 – 1038 خورشیدی) پادشاهی متعصب و ستمگر بود. وی دست به کشتار 12000 تن در قزوین زد؛ شاهزادگان و خاندان سلطنتی را کشت یا کور نمود؛ دستور قتل فرماندهان ارتش را صادر کرد؛ بخش‌های گسترده‌ای از ایران از دست داد و تنها شاهی بود که سخن‌‌گفتن به زبان فارسی را با خشونت در دربار ایران ممنوع ساخت و ترکی را جایگزین آن ساخت. سرانجام او نیز مرگ در اثر زیاده‌روی در مصرف تریاک بود. ۹

Borna66
09-11-2009, 02:16 AM
درسي از تاريخ


در زمان پادشاهي قباد ، چون قباد مبلغي تنخواه به پادشاه هياطله مقروض بود و قادر به پرداخت آن نبود از آناستاسيوس امپراتور روم تقاضا كرد مبلغي به او وام دهد.

آناستاسيوس در اين خصوص با دوستان خود مشورت نمود ، ولي هيچيك پرداخت اين وام را تصويب نكردند و گفتند صلاح نيست پول ما وسيله برقراري دوستي و رابطه نزديك دشمنان ما با هياطله بشود، بلكه بر عكس بهتر است كه هر قدر ممكن باشد در ميان آنان نفاق بياندازيم و از اختلاف ايشان فايده ببريم . به همين جهت قباد مصمم به جنگ با روميها گرديد و بطور ناگهاني به شهر «آمد» واقع در ميان رودان (بين النهرين) حمله برد و با آنكه فصل زمستان و هوا بغايت سرد بود به محاصره شهر پرداخت ، اما مردم شهر به شدت به مقاومت مي پرداختند و حاضر به تسليم نبودند، چون شهر از استحكامات بسيار عالي برخوردار بود، و با آنكه قباد چندين نوع منجنيق براي انهدام دژ شهر بكار مي برد، اما ديوارهاي دژ بقدري سخت و مستحكم بود، كه با وجود حمله هاي مكرر هنوز قسمتي از آن نيز خراب نگرديده بود.

پس چون قباد از انهدام حصارها مايوس گشت ناگزير تصميم به بازگشت گرفت ، در اين موقع اهالي شهر لشكريان ايران را از بالاي حصارها مورد تمسخر قرار مي دادند و به آنها مي خنديدند،حتي برخي از زنان روسپي شهر جامه هاي خود را از تن بدر كرده و به رقص و پايكوبي پرداختند .موبدان كه ناظر اين اعمال شرم انگيز بودند نزد پادشاه رفتند و او را از بازگشت منصرف ساختند و گفتند چون اهالي شهر برخلاف دستورات خداوند به اعمال شرم آور پرداخته اند، در نتيجه خداوند پيروزي را به اردوگاه ايران هديه خواهد نمود.چند روز پس از اين واقعه دهانه نقبي كهن كه به داخل دژ راه داشت كشف شد و به اين ترتيب ايرانيان به دژ راه يافتند و آنجا را تسخير نمودند.

گرد آورنده : جمشيد انوشيرواني





منبع: جنگ هاي ايران و روم تاليف پروكوپيوس نويسنده قرن 5 روم

مترجم : محمد سعيدي

Borna66
09-11-2009, 02:16 AM
روزی که ديگر ايرانی نباشيم...
اسماعيل نوری علا
از آنجا که انسان ها ساخته شرايط زمان و مکانی هستند که در آن چشم بر جهان می گشايند و می بالند و آموزش می بينند و صاحب فکر و عقيده می شوند، هر فرد آدمی لزوماً لوح فشرده ای از ويژگی های زيستنگاه (به دو معنای زمانی و مکانی) خويش است. اگر می شد دست در دل تاريخ کرد و از درون آن هر تنابنده ای را بيرون کشيد نيز می شد در گفتگو با او بی شمار آگاهی و اطلاع از زيستنگاهش به دست آورد. هر توده ی خاکستری رنگی که در کاسه سری جا دارد چنين لوح فشرده ای است. اما نه سر بجا می ماند و نه آن توده خاکستری. مرگ رشته ها را قطع می کند و عايق ارتباط و انتقال می شود.
آنچه باقی می ماند اما حرف و حديث درباره آدميان رفته است؛ داستان ها که از کردار و گفتار آنان می دانيم، اسباب و ساختارهائی که از آنها بجا می ماند، و تاريخی که ـ هرچند کوچک ـ بر حول محور آنها تنيده می شود. ما با اين هاست که می توانيم به گذشته نقب بزنيم و به اعماقی برويم که ريشه هامان در آنجا بافته شده و برگ و بارش به صورت فرهنگ و هنر و ادب و رسم و رسوم و عقايد و باورهامان به بر نشسته است. خاطره ها، يادداشت ها، استوره ها، افسانه ها، کتيبه ها، مهرها، سنگنوشته ها، کتاب ها، روزنامه ها و مجله ها همه بازماندگان و بازگويندگان واقعی آدميان گذشته و حالی هستند که همچنان در رگ و پی و در تربيت و برآيش ما حضور دارند.
در اين ميان، برخی از آدميان تاريخی شبيه «کپسول زمان» اند ـ منظورم اين محفظه هائی است که اطلاعات فشرده ای را در آن جا داده و همراه با سفينه های فضانورد به اعماق آسمان می فرستند، با اين اميد که کسی، در جائی از گيتی بیکران، کپسول را بيابد و بگشايد و اطلاعات محفوظ در آن را استخراج کند و پيام زمينيان را ـ بدينسان ـ دريافت دارد. بعضی از آدم های تاريخی هم در نظر من چنين اند. مردم هر عصر، با احوالاتشان، ويژگی هاشان، فکرها و آرمان هاشان، همگی نمی توانند پيام و خبرشان را به نسل های آينده برسانند. از اين درهمگوئی فرضی هيچکس سر در نخواهد آورد؛ پيام نسل های گذشته به نسل های آينده نخواهد رسيد، و رشته ارتباطی که هر نسل را به گذشتگانش متصل کرده و، از اين راه، هويت او را فراهم می سازد بريده خواهد شد. هر نسل بايد چند برگزيده را مأمور اين کار کند تا انتقال ميراث فرهنگی ممکن شود.
باری، در ميان اين همهمه هردم فزاينده تاريخی، همين زنان و مردان برگزيده اند که بار همه عصر خود را يک تنه بر دوش می کشند و، در نتيجه، حکم کپسول زمان را پيدا می کنند. درباره آنان که می خوانی، به بازمانده هاشان که نظر می افکنی، در احوالاتشان که غور می کنی، يکباره می بينی دری گشوده می شود به سوی زمانه ای که قرن هاست از ميان ما رخت بر بسته اما تن زمين از آثار و زخمه های آن خالمخال است.
و يک سال پيش يکی از اين کپسول های زمان در برابر چشمان ما گشوده شد؛ با خبری ساده از اتفاقی که هر روزه در جای جای زمين رخ می دهد و کسی را از بابت آن باکی نيست. گفتند که در دهانه «دشت بلاغی»، در استان فارس، سدی ساخته شده و به مراحل آخر قبل از آبگيری رسيده است و ـ در صورت آبگيری ـ دارای درياچه ای خواهد بود که دشت بلاغی را کلاً در خود غرق خواهد کرد و رفته رفته، برعکس مسير رودخانه پلوار، به عقب بر خواهد گشت و به دشت پاسارگاد خواهد رسيد و در آنجا آرامگاه کورش هخامنشی را فرا خواهد گرفت و در خود خواهد بلعيد. ديدم که يکی از شنونگان تلويزيونی در واشنگتن، شبی به روی خط آمده بود و می گفت که: «ببلعد، فدای سر آن دهقان گرسنه ای که منتظر آب کافی برای کشاورزی است.» می پرسيد که «اين چهار تا قطعه سنگ چه ارزشی دارد که بايد کشاورزی يک منطفه را فدای آن کرد؟» می گفت «اين باستان پرستی هم نمود ديگری از کارائی انديشه های خرافی است». و ديدم که اين سخنان هيچ تازه نبودند؛ در سراسر نقاط تاريخی دنيا، هرکجا که برنامه توسعه ای در کار بوده است و طرح های عمرانی مختلفی برای انجام اين توسعه در نظر گرفته شده اند، همين حرف ها از جانب برخی از کوته نظران مطرح شده است. در همين سه دهه که از انقلاب می گذرد چه بسا تپه های هزاران ساله، گورستان های باستانی، راه های تاريخی و اماکن کهن به زير آب رفته و در جريان عمليات شهرسازی و لوله کشی و جاده سازی و نظاير آن تخريب شده اند و کسی هم صدا به اعتراض بر نداشته است. بگذريم از آن ايلغار وحشتناکی که قاچاق عتيقه نام دارد و شاه و گدای حکومت را در خود گرفته است. اما اين بار يک طرح عمرانی بی مطالعه و پر خرج در وسط منطقه ای روئيده بود که مهمترين کپسول زمان ايران باستان در آن قرار داشت؛ کپسولی به نام کورش بزرگ و ساختمان آرامگاه او.
اين ساختمان ساده از تخته سنگ های مکعب شکل، با آن سقف مخروطی شکل، 2500 سال پيش بدست مردمی که اکنون در دشت اطراف آن بخواب ابدی فرو رفته اند ساخته شد، در حياط ميانی ساختمانی ـ که اکنون وجود ندارد. جسد نهمين شاه هخامنشی را برای تدفين آماده کرده بودند. بر ميزی سنگی، قرار گرفته در ميانه اطاقک کوچک يک در، تابوتی قرار داشت که جسد کورش را در آن نهادند، درش را بستند، و بر رويش شنل و چوبدست شاهی اش را قرار دادند. در هر طرف حياط گروهی از دينياران مذاهب مختلف ايستاده بودند و برای آمرزش روان شاهی که هيچ مذهبی را بعنوان مذهب خود اعلام و بر ديگران تحميل نکرده بود دعا می خواندند، کسی عود می سوزاند و ديگری اسپند در آتش می ريخت.
شاهان بعدی سلسله هخامنشی همگی در همين اطاقک کوچک به شاهی رسيدند؛ وقتی که شنل کورش را به تن کردند و چوبدستش را به دست گرفتند. اين بازمانده های کوچک آن بزرگمرد، به شاهان تازه از راه رسيده مشروعيت می بخشيد.
زمان گذشت، اسکندر مقدونی سپاه هخامنشی را در هم شکست، تا پايتخت تاخت، و بدانجا که يونانيان «پرسه پوليس» (شهر پارسيان) اش می خواندند وارد شد. از پلکان سنگی بالا رفت، تالارها را در نورديد و به سربازانش دستور داد تا تخت جمشيد را به آتش کشند. ايستاد و تماشا کرد تا ستون های چوبی سوختند و درهم شکستند و پرده ها در لهيب آتش رقصيدند و سقف ها فرو ريختند.
و آفتاب روز بعد که طلوع کرد، اسکندر بر اسب نشست، از دهانه تنگه بلاغی وارد دشت بلاغی شد، از کنار رودخانه پلوار گذشت، و در برابر آرامگاه کورش از اسب به زير آمد. آنک او در برابر آرامگاه مردی ايستاده بود که تاريخ نويسان سرزمين خودش به بزرگی او گواهی داده و نوع برآيش و تربيت او را نمونه انگاشته بودند. اسکندر از پله ها بالا رفت و به درون اطاقک کوچک شد. تابوت و شنل و چوبدست را ديد. به احترام سری خم کرد و با شتاب برگشت و رفت.
سربازانش آنگاه دست تطاول بر ظروف و پرده ها و فرش های زربافت زدند. تابوت پريشان شد و استخوان های مرد پارسی شکست و پراکنده گشت. غارت کردند و رفتند، کشتند و شکستند و بدنامی تاريخ را برای خود خريدند. آن روز پاسارگاد ديگر شهر پايتخت کورش نبود. داريوش هخامنشی پايتخت را به دشت وسيع تر جنوبی کشانده و تخت جمشيد را بر آن بنا کرده بود. پاسارگاد آنک شهر مقدس ايرانيان بود و تنها دينياران و خدمتگذاران در آن ساکن بودند. شايد آن روز همه آنها هم از دم تيغ سربازان اسکندر گذشته باشند.
آنگاه برای هزار سال از پاسارگاد خبر چندانی نداريم. سلوکيان و اشکانيان و ساسانيان می آيند و می روند و آرامگاه کورش غرفيب و گمنام بجای می ماند. اما آيا براستی ايرانيان رهبر بزرگ خود را فراموش کرده بودند؟ در اينصورت چگونه بود که وقتی اعراب هلهله زن از تنگه بلاغی گذشتند و به مخروبه های پاسارگاد رسيدند و آرامگاه را ديدند و حيرت زده درباره اش پرسش کردند، کسی پيدا شد که به آنها نشانی غلط بدهد و آن بنای سنگی را مقبره مادر سليمان نبی بخواند و آنان را وادارد تا بجای درهم شکستن اش در برابر مزار آن پيامبر افسانه ای حقوق بشر سر تعظيم فرود آورند؟
آيا گمنامی و فراموشی بهترين چاره حفظ اين مکان نبود؟ ايرانيان چنين کردند. اين کپسول را برای زمانی ديگر نگاه داشتند، برای آن زمان که مردم صد سال پيش ما از خواب گران تاريخ بيدار شدند، ذلت و عقب ماندگی خويش را ديدند، لجن خرافات و کجباوری ها را که تا گردنشان بالا آمده بود بو کشيدند، و آنگاه، در پی يافتن راهی برای قد راست کردن و امروزی شدن، به انقلاب مشروطه رسيدند و در پی آن ديگرباره به پاسارگاد رو کردند.
هنگامی که انجمن حفظ آثار ملی بوجود آمد و تصميم گرفته شد که بر مزار شاعران بزرگ ايران بناهائی به رسم يادگار ساخته شود، چون به فردوسی رسيدند کسی ترديد نکرد که ساختمان بنای آرامگاه او بايد نسخه ای ديگر از آرامگاه کورش هخامنشی باشد. و چرا؟
فردوسی، چهار سد سال پس از سلطه اعراب بر ايران و تحميل فرهنگ و زبان عربی بر مردم اين سرزمين، قلم به دست گرفت تا در درازای سی سال طولانی، از نظم زبان فارسی کاخی بلند بسازد که از باد و باران گزند نيابد. شاهنامه چنين کاخی است، با تالارهای تو در تويش و با پهلوانان و شهرياران و زنان و مردان و شهروندان سر بلندش. و صد سال پيش، آدميان نوشده ای که به جستجوی سر مشقی برای آرامگاه فردوسی برآمده بودند ترديد نکردند که در قلب ايرانزمين کاخ کوچک اما سربلند ديگری هم هست که گزند بادها و باران ها و غارت ها و زخم های بسيار ديده و خورده است اما همچنان سرفراز و خاموش بر سينه دشت پاسارگاد می درخشد. فردوسی نوکنندهء داستانی بود که سراينده نخستينش از همين دشت پاسارگاد برخاسته و در همين آرامگاه غنوده بود. بدينسان، اگرچه آن سال «سال فردوسی» شد و ساختمان آرامگاه او بر دشت توس سر بر کشيد اما همهء اشاره ها به دشت پاسارگاد و مدفن کورش بود.
آنگاه، آخرين شاه ايران (تا به امروز)، در عين ترس از ملايان و اوراد عربی شان، چون خواست که منشائی قديم تر از اسلام را برای مشروعيت تخت و تاج خود فراهم آورد، برای سران عالم نامه فرستاد و بيشترينشان را در تخت جمشيد گرد آورد و 2500 سال تاريخ را (که او تاريخ شاهنشاهی اش می خواند) به رخ شان کشيد و سپس، بی آنکه از تنگه بلاغی رد شود، با هليکوپتر بر دشت پاسارگاد فرود آمد، بر پای پلکان آرامگاه کورش گل گذاشت، و سپس روياروی اين بنای کهن ايستاد و با کورش گفت که تو آسوده بخواب، چرا که ما بيداريم. گوئی قرار بود تاريخ پادشاهی ايران بزرگ . متحد ـ که از دشت پاسارگاد آغاز شده بود ـ در همان دشت نيز به پايان رسد.
اما کورش هيچگاه آسوده نخوابيده بود و، با حضور معنوی خود در دل و جان ايرانيان آگاه از تاريخ، آينده هائی ديگر را از عطر وجود خويش سرشار می کرد. آخرين شاه در مسجدی در قاهره خسبيد اما کورش هميشه بيدار بر دشت ويران پايتختش ايستاد؛ نگران حمله ای که اين بار از جانب مردمی انيرانی اما زاده شده به ايران به ساحت فرهنگ اين سرزمين آغاز شده بود.
او زمزمه بولدوزرها را شنيد که به سوی تخت جمشيد می آمدند تا بازمانده های از فتنه اسکندر را تکه تکه کنند و دور بريزند؛ روستائيانش را ديد که بر سر راه بولدوزرها نشستند و راه را بر فتنه جويان بستند. و خيالش آسوده شد که مردمش هنوز بياد گذشته های شکوهمند و سرفراز خويش هستند.
آنگاه، پانزده سال پيش، صدای کلنگ يک حجه الاسلام از دهانه دشت بلاغی برخاست. رئيس حمهور رفسنجانی آمده بود تا فرمان شروع کار ساختن سدی را در کناره دهکده سيوند و بر فراز رودخانه پلوار صادر کند. قرار بود که پلوار، رودی که هزاران سال از شمال دشت پاسارگاد وارد شده، از کمرگاه آن گذشته و در دهان تنگه بلاغی فرو رفته بود، در همان تنگه به دام سد بيافتد و نتواند راهش را به سوی درياچه بختگان ادامه دهد.
سد سازان با بيل های مکانيکی و بولدوزرها به جان دشتی افتادند که در طول پنج هزار سال صنعتگران و کوره چيان و شراب کشان و ديوانسالاران و لشگريان بسياری در آن خانه و کار داشتند و در قبرستانش به کام خاک فرو رفته بودند. نوآمدگان سدساز تا توانستند کندند و بردند و فروختند و هرچه را بردنی نبود شکستند و با خاک يکسان کردند. سد سيوند رفته رفته با خاک دشت بلاغی بالا رفت و به آخرين مراحل ساختمان خود رسيد.
اما آيا چه کس می داند اولين ايرانی که بود که خطر را حس کرد و زير گنبد گيتی صدا در داد؟ نه، هيچکس نمی داند. او ـ فرزندی از فرزندان کورش ـ در خيال خويش درياچه ی بلعنده را ديده بود که همه ی بقايای تمدنی هفت هزار ساله را در خود فرو می بلعد و به سوی پاسارگاد می تازد تا سنگ های آهکی آرامگاه کورش را در خود حل کند و پايه های اين بنای سمج را در آب های خود بشويد.
بی گمان پلوار معصوم از آنچه می کرد شرمنده بود. دو هزار و پانصد سال از ميان چهارباغ های قصر شاهی گذشته بود و درختان بی نظيرش را سيراب ساخته بود، هزاران سال بر ويرانی پاسارگاد حسرت خورده بود، هزاران سال ايلاتيان را ديده بود که در ييلاق و قشلاق کردن هاشان از کنار او می گذشتند و چون به آرامگاه کورش می رسيدند لحظه ای می ايستادند و اورادی نامفهوم را زمزمه می کردند و راه خويش را پی می گرفتند. او، هزاران سال در گوش کورش زمزمه ای سبز و پر طراوت را سر داده بود، به نرمی به دور آرامگاهش چرخيده و پاورچين بسوی دشت بلاغی غلطيده بود.
و اکنون بايد، به ارادهء مشتی بی خرد، در پشت سد سيوند درياچه ای پهناور می ساخت، کاخ و کارخانه و غار و کوره و خانه و قبرستان های بر جا مانده از هزاره ها را می بلعيد و به سوی آرامگاه باز می گشت تا ويرانش کند. ياد اسکندر و قشون عرب در دلش زنده شد، ديد که خود به اسکندر گجسته ای ديگر و وقاص ملعونی نوين تبديل شده است. از درد بخود پيچيد و فرياد برداشت.
ما همه فريادش را از گلوی فرزندان کورش شنيديم. به چشم بر هم زدنی صدا در طاق دل های بسيارانی عاشق پيچيد. مردم جهان دانستند که پايتخت و آرامگاه پدر آسان گيری های عقيدتی، منادی حقوق و آزادی های بشری، بنيانگزار ملتی رنگارنگ و درهم بافته، و تضمين کننده بقا و دوام هويت ملی ايرانيان در خطر نابودی است. رقص امضاء ها آغاز شده و بيداری جوانان به حقيقت پيوسته بود. آنک بازشناسی تخمی که در آن «کپسول زمان» تا زمانهء ما راه آمده بود تا در دشت پاسارگاد به درختی تنومند بدل شود در دستور کار قرار داشت.
می دانم، کورش يک خاطره است؛ همان نجات بخشی است که تورات «مسيح خداوند» ش می خواند و گزنفون به نام صدايش می زند؛ همان خضر پيامبری است که هميشه در صبحگاه های تاريخ از مشرق انديشه سر می زند؛ همان سليمان پادشاهی است که بر عالم و آدم حکومت دارد؛ همان اسم اعظمی است که گره های کور را می گشايد و سدهای بسته را در هم می شکند؛ همان «ريسمان محکم» است که می توان بدان آويخت و از پراکندگی ها رهائی يافت. و در اين ميانه فقط خفاشان شب پرست اند که نقشه ويرانی سرزمين پارس و خانه کورش را در سر می پرورند.
من اما اکنون بدين دانستگی رسيده ام که پيروزی آنان فقط وقتی ممکن می شود، و ما روزی کورش را براستی از دست خواهيم داد، که خود تصميم گرفته باشيم تا ديگر ايرانی نباشيم.

Borna66
09-11-2009, 02:17 AM
سری که ش نباشد ز مغز آگهی نه از بتری باز داند بهی
پير توس

" اگر دير بجنبيم ممكن است ايران از صحنه فرهنگي دور شود "


دكترتورج پارسيhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg
زمانه ي شگفت آوري است ، كردار فرزانگان نهان گشته و دست ديوان دراز و همه سويه گشته است . اينان كيانند كه اين چنين در اين گاه حساس ازتاريخ اين سرزمين دست به حراج تخريب و غارت يازيده اند ، بازماندگان گجستك يوناني ا ند ؟ تازيند يا مغولند ؟ راستي اينان كيستند كه به زبان پارسي هم سخن مي رانند ؟ شايدم به گفته ي ميرزا آقا عسگري _ ماني شاعر _ از روي ناچاري پارسي حرف مي زنند !
يک سال است كه گروهي از ايرانيان شبانروزان تلاش مى كنند كه دست ديوان را از تخريب و گم و گور كردن ميراث فرهنگي باز دارند گواه بر اين مدعا تلاش کميته بين المللی نجات پاسارگاد است . اگر اينان كه بر اريكه قدرتند اين چنين با ميراث فرهنگي ايران كهن نمى كردند آيا خانم «بلانش مينینگ» قاضی مادام العمر دادگاه فدرال شمال ، استاد دانشکده های حقوق دانشگاه هاروارد، دانشگاه شيکاگو و دانشگاه دو پل و عضو اتحادیه وکلای امریکایی به باشگاه ديوان مي پيوست تا آن کار جنجال آفرين و مسخره را بنماياند ؟
وقتي كه بانو بلانش مينىنگ امريكايي را در كنار وزير نيرو كه پارسى سخن مي گويد و شناسنامه ي ايراني دارد و مي بايد نيرو و هدفش اعتلاي اين سرزمين باشد ، مى نشانيم هر دو را نسبت به منافع ملي ايران يكسان بيگانه مي بينيم ،اگر چه اين نسبت را در وزير نيرو و هم شكلان او چندين و چند هزاربار بيشتر مي بينيم تا بانوي سياه پوست امريكايي كه ايران تاريخي را در كردار دست به كاران امروزي مي بيند . بانو مينيگ كه خود سال ها به واسطه ي رنگ و نژادش مورد تحقير بوده كوتاهي كرده كه در درس حقوق سري كوتاه به ايران باستاني نزده است تا ببيند كه فرمان آزادي و برابري انسان ها بدون در نظر گرفتن دين و رنگ و نژاد پديده ى ايران باستانى است . آنچه را كه او امروزمي خواهد به حراج بگذارد در واقع فرمان آزادي و اعتبار انسان است ، و آنچه را هم كه وزير نيرو و هم شكلانش مي خواهند در زير آب غرق كنند در واقع همانست .
در اينجا مقايسه اي مي كنيم ميان کشور باستاني ايران و كشور كم سن و سال سويد _ چرا نوشتيم كم سن وسال ، يكي از آموزگاران زبان فارسي كه در گاه نوروز خوان نوروزي براي شاگردان و آموزگاران گسترده بود تعريف مي كرد مدير مدرسه براي شاگردان و آموزگاران توضيح داد كه وقتي سرزمين ما دوران يخبندان را طى مى كرد gamla persian) (ايران كهن ) داراي دانشگاه بوده _ در اين كشور كه براى تاريخ و ميراث فرهنگي اهميت فراوان قائلند ، باستان شناسان همه جا حاضرند تا خشتي را بيابند و برگي بر تاريخ كشور بيفزايند اين دانايي هر ملتي است كه تاريخش حتا اگر پر برگ نباشد آنرا بشناسد و پاس بدارد به همين اعتبارست كه در رشته دانشگاهي رياضي هم درس تاريخ واحد اجباري است .
چند سال پيش در همين شهرى كه در آن مي زيم خواستند خياباني را يك متري از هر سو پهن كنند سمت چپ اين خيابان خانه اي قرار دارد كه در سال ۱۸۸۶ يكى از پرنس هاي سويدي در دوران دانشجويى در دانشگاه در آن زندگي مى كرده است به همين دليل شهرداري براي نگهداشت اين خانه با استفاده از شيوه ي فني خانه را عقب كشانيد. يا بزرگترين پروژه ي باستانشناسي را در سال ۲۰۰۰هزار آغاز كردند به اين عبارت كه از شهر uppsala تا شهر mehedeby به درازاي ۸۰ كيلو متر اتوبان بكشند نخست باستانشناسان اين مسير رامورد كنكاش و جستجو قرار دادند تا چنانچه سنگى يا شيي قديمى در انجا نهان باشد بيابند و پس از آن پروژه اتوبان آغاز بكار كرد . ببينيد جايي كه خرد كار مي كند ،جايى كه تاريخ اعتبار دارد جايي كه هويت تاريخي رابطه ي تنگاتنگ با ميراث فرهنگي كشور دارد چگونه آگاهانه كارها سامان مي يابد.اما جاي ديگر شوربختانه يا باميراث فرهنگي- دشمني دارند يا به گفته پير توس سرى كه ش نباشد ز مغز آگهى ..، پس بيش از اين نبايد از آن سر و سرهاي هم شكل انتظارى داشت . گمان بر آن داريم كه ديوان هم دشمنى دارند و هم ازبي خردي در رنجند . اگر سخن به تندي رفت ، ناشي از خطري است كه بيخ گوش مان است و دلي كه سخت نگران ، خطر تخريب ميراث فرهنگ ملي _ جهانى پاسارگاد ، تخت جمشيد و .....
ناگفته نماناد كه واژه ايران مترادف است با ميراث فرهنگي چرا كه هر گوشه ي آن تاريخ و فرهنگ دارد نفس مي كشد، چه روي زمين چه درون زمين . به نام يك دانشگاهي نگراني بسيار بسيارعميق خود رااز آنچه در پيش است ابراز داشته و از همه ي انسان هاى شرافتمند كه به انسان و اعتبار فرهنگيش ارزش قائلند انتظار دارد كه دست به دست هم جلوي هجوم ديوان را بگيريم . هم ميهنان گوش بزنگ باشيد ، هوشدار باشيد نگذاريد توطئه ي ديوان زير نام عمران و آباداني عملي شود .
در اينجا توجه تان را به چند مضمون از مصاحبه ي دكتر حسن فاضلي رييس پژوهشکده باستان شناسي با گروه اجتماعي روزنامه ي شرق جلب مي كنيم آقاي دكتر درپاسخ به خبرنگار فرموده اند:
_ ما درحال رشد اقتصادي هستيم و فقط تخريب فيزيكي متاثر از توسعه اقتصادي مشكل ما نيست. همين الان در جنوب شهر تهران فاضلاب هاي كارخانه ها كه راهي زمين هاي كشاورزي مي شود به شدت شيميايي است و خاك را از درون اسيدي مي كند به همين دليل اگر چيزي هم درون آن خاك ها وجود داشته باشد با اين اسيدي شدن خاك از بين مي رود. اگر دير بجنبيم ممكن است ايران از صحنه فرهنگي دور شود.
_ من مطمئن هستم كه پاسارگاد در شرايط حاضر بسيار خوب مورد حفاظت قرار گرفته است. خيلي از متخصصان معتقد هستند پاسارگاد صدمه نمي بيند كه اگر اين احتمال داده شود كه ممكن است آسيب ديدگي جدي باشد مي توانيم خطرات را به حداقل برسانيم البته من معتقدم درصد بسياري از بحث آسيب ديدن پاسارگاد مربوط به مسائل سياسي است.
_ برداشت من اين است كه آب سد سيوند به پاسارگاد نمي ر سد...
. به خدا قسم انسان نمكي كه در چهرآباد زنجان به دست آمد اگر در اروپا پيدا مي شد تاكنون ۱۰۰ هزار توريست براي ديدن آن صف مي كشيدند. ايران همانطور كه داراي اكولوژي متفاوت است با تنوع فرهنگي گسترده و سرشار از تحولات فرهنگي و تاريخي است.
در سخنان آقاي فاضلي يك حرف درست هست و آن اين اگر دير بجنبيم ممكن است ايران از صحنه فرهنگي دور شود. كاملا درست مي فرمايند اگر دير بجنبيم يكي از كهن مندترين كشورهاي گيتي از صحنه ي فرهنگ دنيا زدوده خواهد شد ! اما رياست محترم پژوهشکده باستان شناسي ايران ! شما به عنوان يك فرد مسئول براي جلوگيري از دور شدن ايران از صحنه ي فرهنگي چه اقدامي كرده ايد ؟
آيا شما نمي دانيد كه وقتي اثري مورد تهديد قرار بگيرد فوري بايد عامل تهديد را از صحنه زدود ، اين گفته ي غير مسئولانه شما كه خطرات را به حداقل مى رسانيم نموداري از درك شماست كه باعث تاسف است كه در اين كارزار وجدان علمي خود را گرو گذاشته و نقش نعش تعزيه را ايفا مي كنيد . خنده دار تر اينكه تلاش فرهنگي باورمندان به ميراث پر عظمت ايران زمين را جنبه ي سياسى ببخشيد و راضي هم برگرديد .
آقاي دكتر گيريم كه به گفته ي شما كشور در حال رشد اقتصادي است آيا به نسبت رشد اقتصادي بايد ميراث فرهنگي از سر راه برداشت ! آيا در هوشياري به چنين كشف علمي رسيده ايد ؟
بله آقاي دكتر درست فرموديد اگر انسان نمكي كه در چهرآباد زنجان به دست آمد در اروپا پيدا مي شد تاكنون ۱۰۰ هزار توريست براي ديدن آن صف مي كشيدند، بايد بيفزاييم حتا اگر در چين ، هند ، مصر و ... هم بود مليون ها نفر براي ديدن آن مى آمدند آيا هيچ به علت آن انديشيده ايد ؟ بله آقاي رييس در آنجا مسىولين با تاريخ و ميراث فرهنگي سرزمين شان در تضاد نيستند ، آنجا امنيت هست ، آنجا تلاش خستگي ناپذىربراي شناساندن فرهنگ و تاريخ شان هست ، آنجا به تلاشي كه نياكانشان در راستاي تاريخ از خود نشان داده اند سرفرازند . آنجا آقاي دكتر ! فرد دلسوز و آگاه در راس پژوهشكده ي باستانشناسي اش قرار مي گيرد .آنجا ميراث فرهنگي را كه هويت تاريخى شان است در بازارهاي دنيا نمي فروشند ، آنجا وجدان مسئولان و مردم با ميراث فرهنگي پيوند خردمندانه دارد
از آنجايي كه درك آقاي حسن فاضلي رييس پژوهشکده باستان شناسي را از مسائل شناختيمبرداشت "ايشان هم كه آب سد سيوند به پاسارگاد نمي ر سد "را هم بايد بسيار برداشت غير مسئولانه اي تلقي كرد كه مشخص مي كند آقاي وزير نيرو ايشان راهم به راه راست رهنمود فرموده اند.
پس ما مردم تكليف مان چيست ؟ دفاع همه جانبه در نگهداشت ميراث فرهنگي ، بايد در برابر ديوان از ميراث فرهنگي دفاع كرد ،اگر دير بجنبيم همه چيز را غرق خواهند كرد . اگر در اين مورد كوتاهي بشود شرمسار تاريخ خواهيم شد .


* حسن فاضلي رييس پژوهشکده باستان شناسي

Borna66
09-11-2009, 02:17 AM
آرتیمیس (بزرگترین دریاسالار ایرانی) (http://ariobarzan.blogfa.com/post-49.aspx)

آریوبرزن (http://ariobarzan.blogfa.com/)

آرتميس Artemis نخستين زن دريانورد ايراني است كه درحدود 2480 سال پيش،فرمان درياسالاري خويش را از سوي خشايارشاه هخامنشي دريافت كرد و اولين بانویي مي‌باشد كه در تاريخ دريانوردي جهان در جايگاه فرماندهي دريايي قرار گرفته است.
http://pnu-club.com/imported/2009/09/421.jpg
در سال 484 پيش از ميلاد، هنگامي كه فرمان بسيج دريايي براي شركت در جنگ با يونان از سوي خشايارشاه صادر شد، آرتميس فرماندار سرزمين كاریه با پنج فروند كشتي جنگي كه خود فرماندهي آنها را در دست داشت به نيروي دريايي ايران پيوست. دراين جنگ كه ايرانيان موفق به تصرف آتن شدند، نيروي زميني ايران را 800 هزار پياده و 80 هزار سواره تشكيل مي‌داد و نيروي دريايي ايران شامل 1200 ناو جنگي و 300 كشتي ترابری بود.
همچنین آرتميس در سال 480 پيش از ميلاد در جنگ سالامين Salamine كه بين نيروي دريايي ايران و يونان درگرفت شركت داشت و دلاوري هاي بسياري از خود نشان داد و با ستايش دوست و آشنا روبرو شد.
او در يكي از دشوارترين شرايط در جنگ سالامين، بادليري و بيباكي كم‌مانند توانست بخشي از نيروي دريايي ايران را از خطر نابودي نجات دهد و به همين دليل به افتخار دريافت فرمان درياسالاري از سوي خشايارشاه رسيد.
او به خشایارشاه پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت.
در سالهاي دهه شصت ميلادي (دهه چهل خورشیدی) نيروي دريايي ايران، براي نخستين بار ناو شكن بزرگي را به نام يك زن نام گذاري كرد و او «آرتميس» بود .
ناو شكن آرتميس در دوران خدمت «درياسالار فرج الله رسايي» به آب انداخته شد و سالها بر روي آبهاي خليج همیشه فارس پاسدار سواحل ايران بود.

ای کاش همیشه نامهایی ایرانی و پارسی زینت بخش جنگ‌افزارها، کشتی‌ها و هواپیماهای نظامی ایران می‌بود تا یاد سرداران این مرز و بوم در خاطره‌ها جاودانه بماند (نه نامهایی مانند ثاقب، حاصب ، شهاب، غدیر، ابابیل، کوثر، رعد، ذوالفقار، نور، هود، میثاق و ... که متاسفانه همگی واژه‌هایی بیگانه می باشند).
اصولا هرگونه وسیله، ابزار یا دستگاهی که توسط کشوری ساخته می‌شود نامی ناب از همان زبان بر رویش گذاشته می‌شود تا نمایانگر همان کشور باشد؛ اکنون خود قضاوت نمایید اگر یک خارجی این اسامی را بشنود به یاد ایران خواهد افتاد یا کشورهای عربی؟
در پایان جا دارد که از دیگر سرداران زن ایران باستان هم یادی شود،کسانی مانند: كرديه، بانوگشسب، گردآفريد، یوتاب .

Borna66
09-11-2009, 02:19 AM
از چلیپا یا گردونه مهر و خورشید چی میدونید؟
آیا میدونید آرم نازی و شاهین المان نازی از ایران گرفته شده
بدبختانه این رو همه میدونن به غیر از ایرانیان " این نشان نشان آریایی ها بوده " که در زمان زرتشت بزرگ " شاهین زرتشت نشان رسمی ایرانیهای آریایی شد و جای چلیپا رو گرفت(شاهین رو هم ژرمن ها از ایران الهام گرفتند" در کتاب های که هیتلر نوشته است چندین بار این نکته ذکر شده )

خوب حالا برای آگاهی بیشتر شما رو به خواندن این نوشتار دعوت میکنم:


صلیب پارسی


صلیب پارسی یاصلیب آریایی (http://www.asrejavan.com/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8_%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7% DB%8C%DB%8C) به دیواره عظیمنقش رستم (http://www.asrejavan.com/wiki/%D9%86%D9%82%D8%B4_%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85) گفته می‌شود که در آن 4 عددصلیب (http://www.asrejavan.com/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8) به ارتفاع بیشتر یکصد متر در دل کوه حک و تراشیده شده‌است . صلیب که عربی شده چلیپا می‌باشد سمبل خورشید ومیترایئسم (http://www.asrejavan.com/w/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%AA%D8%B1%D8%A7%DB% 8C%D8%A6%D8%B3%D9%85&action=edit) بوده‌است و ایرانیان قدیم و سپس زرتشتیها برای سالها از آن به عنوان نماد سعادت استفاده می‌کرده‌اند بویژه ساخته شده آن از چوب و یا سنگ را بر روی گورها نصب می‌کرده‌اند وصلیب مسیحیان (http://www.asrejavan.com/w/index.php?title=%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8_%D9%85%D8 %B3%DB%8C%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D9%86&action=edit) نیز برگرفته از آن است

صلیب آریایی یا صلیب پارسی اصطلاحی است که برای اولین بار در کتاب خلیج فارس نامی کهن تر از تاریخ از آن صحبت شده و سپس در ویکیپدیای انگلیسی ترجمه آن آورده شده است اما بطور خلاصه چون + صلیب (http://www.asrejavan.com/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8) از نمادهای آیینمهرپرستی (http://www.asrejavan.com/wiki/%D9%85%D9%87%D8%B1%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C) است و بزرگ‌ترین صلیب حکاکی شده در دیواره نقش رستم می‌‌باشد آن دیواره با 4 صلیب آنرا صلیب آریایی یا پارسی نامیده است. در اوستا ميترا مقام شامخی دارد و در زمان پيش از اوستا و رستاخيز زرتشتي، بزرگ‌ترين خدا به‌حساب می‌آمد. اين نشانه ׁ که صليب (عربی شده چليپا) شکسته ناميده شده است، در حقيقت نشانه خدای خورسید آريائی است، زيرا در ايران و هند هزاران سال پيشينه دارد. اين نشانه ׁ نخستين‌بار در حدود خوزستان يافت شده و مربوط به هفت هزار سال پيش از ميلاد می‌باشد به اين ترتيب پيشينه تاريخی آن در ايران بسی کهن‌تر از پيشينه آن نزد آريائی‌های هند است و هرتسفلد (Herzfeld) آن را گردونه خورشيد ناميده است. در گرمی (Germi) مغان آذربايجان گورهای خمره‌ای از دوره اشکانی به‌دست آمده که در ميان آنها پارچه‌ای بسيار زيبا يافت شده است که دارای اين نقش می‌باشد. همچنين اين نگاره بر دهانه پاره‌ای از خمره‌های سفالين که مرده‌ها را در آن می‌گذاشته‌اند ديده شده است در مواردی ديگری چون جام تپه‌حسنلو، جام زرکلاردشت، گردنبند عقيق مربوط به دوره اشکاني، گردنبند زرينی مربوط به ۷ هزار سال ق م در رودبار گيلان اين نگاره به چشم می‌خورد. گردونه خورشيد نخست به اين شکل ׁ بوده و کم‌کم خطوط منحنی از بين رفته گاهی به‌صورت + و گاهی با خطوط شکسته ولی با زاويه‌های ۹۰ درجه ترسيم شده و شکل هندسی و ترکيب کامل يافته است. اقوام باستانی بسياری از جانوران را می‌پرستيده‌اند و از همين جا توتميسم (Totemisme) پيدا شده است. يکی از اين حيوانات بز کوهی است که مظهر سودرسان طبيعت، يعنی خورشيد بوده است اين نقش بر ظروف بازمانده از سده‌های پيش از ميلاد ديده شده و مهم‌تر از همه رابطه‌ای است که مردم باستانی ميان هلال ماه و خورشيد و شاخ بز کوهی قرار داده بودند. در بسياری از سفال‌ها در ميان انحنای شاخ اين جانور و نيز بر پشت آن نشانه + يا ׁ ديده می‌شود. مثلاً بر ليوان سفالين مربوط به ۳۱۰۰ سال پيش از ميلاد که در سيلک کاشان به‌دست آمده نگاره + در زير انحنای شاخ گوزن پيدا است. با نگرش به اينکه نشانه گردونه مهر به شاهين و فروهر هم بسيار نزديک است می‌توان پنداشت در زمانی که از اهميت مهر کاسته شده نشانه مقدس ميترائيسم رفته‌رفته به شاهين مبدل شده و اين شاهين و نگاره فروهر تمام جاذبه معنوی و روحانی اين نشانه را گرفته و مظهر فر و شکوه مينوی گرديده است. هم‌اکنون اين نقش را به گونه‌ای ديگر بر کاشی کاری سر درب خاوری آرامگاه بايزيد در بسطام می‌توان ديد. ميترا، خداوند آب‌ها و درياها نيز هست و يکی از صفات او اود - دام (Ud-dama) يعنی محاصره‌کننده است و همسر او وارونی (Varuni) الهه شراب است و در اساطير گاهی با نام‌های چون سورا (Sura) يا ماد (Mada) نيز خوانده می‌شود. غسل تعميد مسيحيان، ظرف آب متبرک در کليسا، سقاخانه‌ها و حوضچه‌هائی که در مدخل مساجد و تکيه‌ها برپا می‌کردند همه از يادگارهای کيش ميترا است، زيرا که در مهريشت به‌روشنی از غسل و شستشو در آئين ميترا ياد شده است. آئين مسيحيت از کيش ميترا متولد شد. همان‌طوری که در مهرابه‌ها چشمه‌ آب جاری بود، در نقش‌ها و تابلوهائی که يافت شده، مرشد مهري، يا مغان ميترا، در حال تعميد مؤمنان مشاهده می‌شود. علت اصلی اهميت فوق‌العاده‌ای که برای شستشو در رم قايل می‌شدند همين اعتقاد به ميترا بود. ماهی نيز يکی از نشانه‌های مسيحی بود که در قرون ابتدائی برای شناسائی هم چون رمزی از آن بهره می‌جستند. اين نيز چون غسل تعميد، نشان و رسمی بوده از کيش ميترا. در يکی از مهرابه‌های اروپا، برابر پای ميترا يک ماهی نقش شده و اين رمز و نشان مسيحيت، نشانه‌ای است از کيش ميترا. بسياری از رموز و اسرار ميترا برخلاف آنچه مشهور شده، اصل و بنيان ايرانی خود را حفظ کرده است. آنچه امروزه به نام غسل تعميد ميان مسيحيان متداول است مانند بسياری از مراسم و آداب ديگر، از آرياها اقتباس شده است. ناگفته نماند که اين عمل در زمان اقتباس در ميان اقوام آريا بسيار کهنه و زمان گرفته بود. در هند، تبت، روم، يونان و مصر نيز که بعدها غسل تعميد رايج شد، اين آئين را از ايرانی‌ها گرفته بودند. در تبت، چون چند سالی از تولد کودک می‌گذشت، طی مراسمی در معبد و در برابر آتش به غسل تعميد او اقدام می‌شد. به‌نام نامی خورشيد، کودک را در حالی‌که سرودهای مقدس می‌خواندند سه بار زير آب فرو برده بر او اسمی می‌نهادند و علامت صليب را بر سينه تعميد يافتگان نقش می‌کردند. نکته مشترک آن بود که در اين مراسم به نام خورشيد، به خدای خورشيد متوسل می‌شدند. ميان زرتشتی‌های قديم و ايرانيان پيش از اشوزرتشت نيز غسل تعميد کودکان در مهرابه‌ها و آتشکده‌ها مرسوم بود. در مهرابه‌ها برابر آتش، به نام خدای خورشيد، کودکان توسط مغان در آب فرو برده شده پس از آن نام‌گذاری می‌گرديدند. در اوستا، ميترا و خورشيد به هم بسيار نزديک هستند. در متن اوستائی مهريشت، ميترا خدای شکست‌ناپذير جنگ است و سربازان و جنگاوران در آوردگاه از او ياری می‌جويند و ميترا نيز به‌سرعت به ياری آنها می‌شتابد. جنگاوران مهر آئين، همواره پيروزی را از آن خود می‌دانستند. در بندهای اوليه مهر يشت می‌توان به مقام سرباز و روابط او با ميترا و چگونگی حمايت ميترا از وی پی برد. علامت و نشان سرباز، کوله‌پشتی و کلاه‌خود و نيزه است. سربازان ميترا در دو جبهه مشغول جنگ بودند. اول جنگ‌های معمولی بود که برای نگهداری کشور و گسترش آن صورت می‌گرفت. آنچه مهم‌تر بود جنگ و ستيز با نيروهای شر و اهريمنی بود. - چهارمين مقام، منصب شير بود. در پرده‌های نقاشی و سنگ برجسته‌های منقوش، نقش شير فراوان است و همين عمل سبب شد که بعد از اسلام، به‌ويژه در زمان سلجوقيان، علامت شير و خورشيد بر پرچم‌ها نقش بست، در اين پرده‌ها کسانی‌که به مقام چهارم رسيده‌اند گاه در حال خدمتگزاری و گاه در حال اهدای هدايا به حضور ميترا نشان داده شده‌اند. اين طبقه نيز ناگزير از گذراندن آزمايش‌هائی بودند که البته ديگر تحمل رياضات و شکنجه‌های بدنی نبود، بلکه بايد به ورزيدگی‌های رواني، شايستگی اخلاقي، وحدت ذهنی و خلاصه فهم اسرار دست می‌يافتند. روايات رمزی ميترائي، حاکی از آن است که در واپسين روز از عمر جهان، آتش‌سوزی بزرگی رخ خواهد داد. در اين آتش‌سوزی ناپاکان خواهند سوخت و پاکان مثل اينکه در چشمه‌ای شستشو می‌کنند، آسايش خواهند داشت. - پنجمين مقام، مقام پارسی بوده است که گذشته از وجوه رمزي، کنايه‌ای است که با طبيعت و روئيدن گياهان پيوند دارد و ميان پيروان کيش ميترا، نشان آزادی و آزادگی بوده است. - ششمين مقام، منصب خورشيد است، سل خدای خورشيد در ميان روميان و هليوس خدای خورشيد در اساطير يونان باستان است. - مقام هفتم، والاترين و عالی‌ترين مرحله تشرف برای يک سالک ميترائی بوده، اين مقام را مقام پتر يا پدر و پدرپدران می‌ناميدند. پدران در حقيقت عالی‌ترين مناصب را در آئين ميترائی داشتند و همين لقب را عيسويان از مراسم ميترائی اقتباس کردند و به خود نسبت دادند. هفت منصب روحانی و هفت مقام برای تکميل و ارتقاءف مدارج در ميان فرقه باطنيه يا اسماعيليان تقليدی از همين بنيان ميترائی بود. ميان صوفيه نيز هفت وادی سلوک براساس همين هفت مرحله ميترائی بنا شد.
نمادهای مهری نظر به اینکه تصویر خورشید کار سختی بوده است در آن زمان بجای خورشید دو عدد S را می‌‌کشیده‌اند و سپس آنرا ساده نموده و بصورت + در آوردند بزرگ‌ترین نماد میترائیزم در دیواره نقش رستم قرار دارد که آنرا صلیب پارسی و یا صلیب آریایی و یا ایرانی نام گذاری نموده ایم. مهر، چنان‌چه گفته شد، خدایف روشنایی و آتش بوده است، چنان‌چه خود نیز به تعبیری آتش‌گونه است، بدین‌ترتیب روش است که هر آتش و نوری نشانی از مهر تصور می‌شده است. آتشی که زرتشتیان روشن نگاه می‌داشته‌اند به تقلید از مهرپرستان بوده، و به ستایشف او، و نیزخورشید (http://www.asrejavan.com/wiki/%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF) به عنوانف نمادی ازمهر (http://www.asrejavan.com/wiki/%D9%85%D9%87%D8%B1) ستایش می‌شده است (توجه کنید که نه آتش را می‌پرستیده‌اند و نه خورشید را، بلکه آن‌ها را به عنوانف نمادهایی ستایش می‌کرده و محترم می‌شمرده اند). هم‌چنین مهرپرستان نمادی داشته‌اند که «چرخف خورشید» نامیده می‌شود، و در واقع نمادی از خورشید بوده است. چرخف خورشید به مانندفعلامتف SSف هیتلری (http://www.asrejavan.com/w/index.php?title=%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA%D9% 90_SS%D9%90_%D9%87%DB%8C%D8%AA%D9%84%D8%B1%DB%8C&action=edit)‌ست، و معکوسف آن (اگر دو تا S را عمودی رویف هم بکشید SS به دست می‌آید (البته هر S از ۳ خط تشکیل می‌شود)، حال اگر به جایف آن‌که خطوط را به سمتف راست بشکنید (دو سرف S را می‌گویم) به چپ بشکنید نشانف عادی‌یف چرخف خورشید به دست خواهد آمد. این نشان را در بسیاری بناهایف باستانی می‌توان مشاهده کرد (مثلاً چند نمونه‌اش را در تختف سلیمان یافته بودند.

[نیاز به ذکر منبع (http://www.asrejavan.com/wiki/%D9%88%DB%8C%DA%A9%DB%8C%E2%80%8C%D9%BE%D8%AF%DB%8 C%D8%A7:%D8%B4%DB%8C%D9%88%D9%87_%D8%A7%D8%B1%D8%A C%D8%A7%D8%B9_%D8%A8%D9%87_%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A 8%D8%B9)].

Borna66
09-11-2009, 02:20 AM
از این نشان ایرانی امروزه نیز در طراحی های فرش ها و ساختمان ها و مساجد در ایران استفاده میشود
صلیب آریایی


صلیب آریایی یا صلیب پارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3% DB%8C) اصطلاحی است که برای اولین بار در کتاب خلیج فارس نامی کهن تر از تاریخ از آن صحبت شده و سپس در ویکیپدیای انگلیسی ترجمه آن آورده شده است اما بطور خلاصه چون + صلیب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8) از نمادهای آیین مهرپرستی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%87%D8%B1%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C) است و بزرگ‌ترین صلیب حکاکی شده در دیواره نقش رستم می‌‌باشد آن دیواره با 4 صلیب آنرا صلیب آریایی یا پارسی نامیده است. در اوستا ميترا مقام شامخی دارد و در زمان پيش از اوستا و رستاخيز زرتشتي، بزرگ‌ترين خدا به‌حساب می‌آمد. اين نشانه ׁ که صليب (عربی شده چليپا) شکسته ناميده شده است، در حقيقت نشانه خدای خورسید آريائی است، زيرا در ايران و هند هزاران سال پيشينه دارد. اين نشانه ׁ نخستين‌بار در حدود خوزستان يافت شده و مربوط به هفت هزار سال پيش از ميلاد می‌باشد به اين ترتيب پيشينه تاريخی آن در ايران بسی کهن‌تر از پيشينه آن نزد آريائی‌های هند است و هرتسفلد (Herzfeld) آن را گردونه خورشيد ناميده است. در گرمی (Germi) مغان آذربايجان گورهای خمره‌ای از دوره اشکانی به‌دست آمده که در ميان آنها پارچه‌ای بسيار زيبا يافت شده است که دارای اين نقش می‌باشد. همچنين اين نگاره بر دهانه پاره‌ای از خمره‌های سفالين که مرده‌ها را در آن می‌گذاشته‌اند ديده شده است در مواردی ديگری چون جام تپه‌حسنلو، جام زرکلاردشت، گردنبند عقيق مربوط به دوره اشکاني، گردنبند زرينی مربوط به ۷ هزار سال ق م در رودبار گيلان اين نگاره به چشم می‌خورد. گردونه خورشيد نخست به اين شکل ׁ بوده و کم‌کم خطوط منحنی از بين رفته گاهی به‌صورت + و گاهی با خطوط شکسته ولی با زاويه‌های ۹۰ درجه ترسيم شده و شکل هندسی و ترکيب کامل يافته است. اقوام باستانی بسياری از جانوران را می‌پرستيده‌اند و از همين جا توتميسم (Totemisme) پيدا شده است. يکی از اين حيوانات بز کوهی است که مظهر سودرسان طبيعت، يعنی خورشيد بوده است اين نقش بر ظروف بازمانده از سده‌های پيش از ميلاد ديده شده و مهم‌تر از همه رابطه‌ای است که مردم باستانی ميان هلال ماه و خورشيد و شاخ بز کوهی قرار داده بودند. در بسياری از سفال‌ها در ميان انحنای شاخ اين جانور و نيز بر پشت آن نشانه + يا ׁ ديده می‌شود. مثلاً بر ليوان سفالين مربوط به ۳۱۰۰ سال پيش از ميلاد که در سيلک کاشان به‌دست آمده نگاره + در زير انحنای شاخ گوزن پيدا است. با نگرش به اينکه نشانه گردونه مهر به شاهين و فروهر هم بسيار نزديک است می‌توان پنداشت در زمانی که از اهميت مهر کاسته شده نشانه مقدس ميترائيسم رفته‌رفته به شاهين مبدل شده و اين شاهين و نگاره فروهر تمام جاذبه معنوی و روحانی اين نشانه را گرفته و مظهر فر و شکوه مينوی گرديده است. هم‌اکنون اين نقش را به گونه‌ای ديگر بر کاشی کاری سر درب خاوری آرامگاه بايزيد در بسطام می‌توان ديد. ميترا، خداوند آب‌ها و درياها نيز هست و يکی از صفات او اود - دام (Ud-dama) يعنی محاصره‌کننده است و همسر او وارونی (Varuni) الهه شراب است و در اساطير گاهی با نام‌های چون سورا (Sura) يا ماد (Mada) نيز خوانده می‌شود. غسل تعميد مسيحيان، ظرف آب متبرک در کليسا، سقاخانه‌ها و حوضچه‌هائی که در مدخل مساجد و تکيه‌ها برپا می‌کردند همه از يادگارهای کيش ميترا است، زيرا که در مهريشت به‌روشنی از غسل و شستشو در آئين ميترا ياد شده است. آئين مسيحيت از کيش ميترا متولد شد. همان‌طوری که در مهرابه‌ها چشمه‌ آب جاری بود، در نقش‌ها و تابلوهائی که يافت شده، مرشد مهري، يا مغان ميترا، در حال تعميد مؤمنان مشاهده می‌شود. علت اصلی اهميت فوق‌العاده‌ای که برای شستشو در رم قايل می‌شدند همين اعتقاد به ميترا بود. ماهی نيز يکی از نشانه‌های مسيحی بود که در قرون ابتدائی برای شناسائی هم چون رمزی از آن بهره می‌جستند. اين نيز چون غسل تعميد، نشان و رسمی بوده از کيش ميترا. در يکی از مهرابه‌های اروپا، برابر پای ميترا يک ماهی نقش شده و اين رمز و نشان مسيحيت، نشانه‌ای است از کيش ميترا. بسياری از رموز و اسرار ميترا برخلاف آنچه مشهور شده، اصل و بنيان ايرانی خود را حفظ کرده است. آنچه امروزه به نام غسل تعميد ميان مسيحيان متداول است مانند بسياری از مراسم و آداب ديگر، از آرياها اقتباس شده است. ناگفته نماند که اين عمل در زمان اقتباس در ميان اقوام آريا بسيار کهنه و زمان گرفته بود. در هند، تبت، روم، يونان و مصر نيز که بعدها غسل تعميد رايج شد، اين آئين را از ايرانی‌ها گرفته بودند. در تبت، چون چند سالی از تولد کودک می‌گذشت، طی مراسمی در معبد و در برابر آتش به غسل تعميد او اقدام می‌شد. به‌نام نامی خورشيد، کودک را در حالی‌که سرودهای مقدس می‌خواندند سه بار زير آب فرو برده بر او اسمی می‌نهادند و علامت صليب را بر سينه تعميد يافتگان نقش می‌کردند. نکته مشترک آن بود که در اين مراسم به نام خورشيد، به خدای خورشيد متوسل می‌شدند. ميان زرتشتی‌های قديم و ايرانيان پيش از اشوزرتشت نيز غسل تعميد کودکان در مهرابه‌ها و آتشکده‌ها مرسوم بود. در مهرابه‌ها برابر آتش، به نام خدای خورشيد، کودکان توسط مغان در آب فرو برده شده پس از آن نام‌گذاری می‌گرديدند. در اوستا، ميترا و خورشيد به هم بسيار نزديک هستند. در متن اوستائی مهريشت، ميترا خدای شکست‌ناپذير جنگ است و سربازان و جنگاوران در آوردگاه از او ياری می‌جويند و ميترا نيز به‌سرعت به ياری آنها می‌شتابد. جنگاوران مهر آئين، همواره پيروزی را از آن خود می‌دانستند. در بندهای اوليه مهر يشت می‌توان به مقام سرباز و روابط او با ميترا و چگونگی حمايت ميترا از وی پی برد. علامت و نشان سرباز، کوله‌پشتی و کلاه‌خود و نيزه است. سربازان ميترا در دو جبهه مشغول جنگ بودند. اول جنگ‌های معمولی بود که برای نگهداری کشور و گسترش آن صورت می‌گرفت. آنچه مهم‌تر بود جنگ و ستيز با نيروهای شر و اهريمنی بود. - چهارمين مقام، منصب شير بود. در پرده‌های نقاشی و سنگ برجسته‌های منقوش، نقش شير فراوان است و همين عمل سبب شد که بعد از اسلام، به‌ويژه در زمان سلجوقيان، علامت شير و خورشيد بر پرچم‌ها نقش بست، در اين پرده‌ها کسانی‌که به مقام چهارم رسيده‌اند گاه در حال خدمتگزاری و گاه در حال اهدای هدايا به حضور ميترا نشان داده شده‌اند. اين طبقه نيز ناگزير از گذراندن آزمايش‌هائی بودند که البته ديگر تحمل رياضات و شکنجه‌های بدنی نبود، بلکه بايد به ورزيدگی‌های رواني، شايستگی اخلاقي، وحدت ذهنی و خلاصه فهم اسرار دست می‌يافتند. روايات رمزی ميترائي، حاکی از آن است که در واپسين روز از عمر جهان، آتش‌سوزی بزرگی رخ خواهد داد. در اين آتش‌سوزی ناپاکان خواهند سوخت و پاکان مثل اينکه در چشمه‌ای شستشو می‌کنند، آسايش خواهند داشت. - پنجمين مقام، مقام پارسی بوده است که گذشته از وجوه رمزي، کنايه‌ای است که با طبيعت و روئيدن گياهان پيوند دارد و ميان پيروان کيش ميترا، نشان آزادی و آزادگی بوده است. - ششمين مقام، منصب خورشيد است، سل خدای خورشيد در ميان روميان و هليوس خدای خورشيد در اساطير يونان باستان است. - مقام هفتم، والاترين و عالی‌ترين مرحله تشرف برای يک سالک ميترائی بوده، اين مقام را مقام پتر يا پدر و پدرپدران می‌ناميدند. پدران در حقيقت عالی‌ترين مناصب را در آئين ميترائی داشتند و همين لقب را عيسويان از مراسم ميترائی اقتباس کردند و به خود نسبت دادند. هفت منصب روحانی و هفت مقام برای تکميل و ارتقاءف مدارج در ميان فرقه باطنيه يا اسماعيليان تقليدی از همين بنيان ميترائی بود. ميان صوفيه نيز هفت وادی سلوک براساس همين هفت مرحله ميترائی بنا شد.
نمادهای مهری نظر به اینکه تصویر خورشید کار سختی بوده است در آن زمان بجای خورشید دو عدد S را می‌‌کشیده‌اند و سپس آنرا ساده نموده و بصورت + در آوردند بزرگ‌ترین نماد میترائیزم در دیواره نقش رستم قرار دارد که آنرا صلیب پارسی و یا صلیب آریایی و یا ایرانی نام گذاری نموده ایم. مهر، چنان‌چه گفته شد، خدایف روشنایی و آتش بوده است، چنان‌چه خود نیز به تعبیری آتش‌گونه است، بدین‌ترتیب روش است که هر آتش و نوری نشانی از مهر تصور می‌شده است. آتشی که زرتشتیان روشن نگاه می‌داشته‌اند به تقلید از مهرپرستان بوده، و به ستایشف او، و نیز خورشید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF) به عنوانف نمادی از مهر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%87%D8%B1) ستایش می‌شده است (توجه کنید که نه آتش را می‌پرستیده‌اند و نه خورشید را، بلکه آن‌ها را به عنوانف نمادهایی ستایش می‌کرده و محترم می‌شمرده اند). هم‌چنین مهرپرستان نمادی داشته‌اند که «چرخف خورشید» نامیده می‌شود، و در واقع نمادی از خورشید بوده است. چرخف خورشید به مانندف علامتف SSف هیتلری (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AA%D9% 90_SS%D9%90_%D9%87%DB%8C%D8%AA%D9%84%D8%B1%DB%8C&action=edit)‌ست، و معکوسف آن (اگر دو تا S را عمودی رویف هم بکشید SS به دست می‌آید (البته هر S از ۳ خط تشکیل می‌شود)، حال اگر به جایف آن‌که خطوط را به سمتف راست بشکنید (دو سرف S را می‌گویم) به چپ بشکنید نشانف عادی‌یف چرخف خورشید به دست خواهد آمد. این نشان را در بسیاری بناهایف باستانی می‌توان مشاهده کرد (مثلاً چند نمونه‌اش را در تختف سلیمان یافته بودند.

Borna66
09-11-2009, 02:21 AM
نقش صلیب در آرامگاه شاهان هخامنشی در نقش رستم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg





صلیب در باور آیینهای گونگون

در اوستا میترا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%DB%8C%D8%AA%D8%B1%D8%A7) مقام شامخی دارد و در زمان پیش از اوستا و رستاخیز زرتشتی، بزرگ‌ترین خدا به‌حساب می‌آمد. این نشانه ׁ که صلیب (چلیپا) شکسته نامیده شده‌است، در حقیقت نماد خورشید و مهر ست. این نشانه آریائی است، زیرا در ایران و هند هزاران سال پیشینه دارد. این نشانه ׁ نخستین‌بار در حدود خوزستان یافت شده و مربوط به هفت هزار سال پیش از میلاد می‌باشد به این ترتیب پیشینه تاریخی آن در ایران بسی کهن‌تر از پیشینه آن نزد آریائی‌های هند است و هرتسفلد (Herzfeld) آن را گردونه خورشید نامیده‌است. در گرمی (Germi) مغان آذربایجان گورهای خمره‌ای از دوره اشکانی به‌دست آمده که در میان آنها پارچه‌ای بسیار زیبا یافت شده‌است که دارای این نقش می‌باشد. همچنین این نگاره بر دهانه پاره‌ای از خمره‌های سفالین که مرده‌ها را در آن می‌گذاشته‌اند دیده شده‌است در مواردی دیگری چون جام تپه‌حسنلو، جام زرکلاردشت، گردنبند عقیق مربوط به دوره اشکانی، گردنبند زرینی مربوط به ۷ هزار سال ق م در رودبار گیلان این نگاره به چشم می‌خورد. گردونه خورشید نخست به این شکل ׁ بوده و کم‌کم خطوط منحنی از بین رفته گاهی به‌صورت + و گاهی با خطوط شکسته ولی با زاویه‌های ۹۰ درجه ترسیم شده و شکل هندسی و ترکیب کامل یافته‌است. اقوام باستانی بسیاری از جانوران را می‌پرستیده‌اند و از همین جا توتمیسم (Totemisme) پیدا شده‌است. یکی از این حیوانات بز کوهی است که مظهر سودرسان طبیعت، یعنی خورشید بوده‌است این نقش بر ظروف بازمانده از سده‌های پیش از میلاد دیده شده و مهم‌تر از همه رابطه‌ای است که مردم باستانی میان هلال ماه و خورشید و شاخ بز کوهی قرار داده بودند. در بسیاری از سفال‌ها در میان انحنای شاخ این جانور و نیز بر پشت آن نشانه + یا ׁ دیده می‌شود. مثلاً بر لیوان سفالین مربوط به ۳۱۰۰ سال پیش از میلاد که در سیلک کاشان به‌دست آمده نگاره + در زیر انحنای شاخ گوزن پیدا است. با نگرش به اینکه نشانه گردونه مهر به شاهین و فروهر هم بسیار نزدیک است می‌توان پنداشت در زمانی که از اهمیت مهر کاسته شده نشانه مقدس میترائیسم رفته‌رفته به شاهین مبدل شده و این شاهین و نگاره فروهر تمام جاذبه معنوی و روحانی این نشانه را گرفته و مظهر فر و شکوه مینوی گردیده‌است. هم‌اکنون این نقش را به گونه‌ای دیگر بر کاشی کاری سر درب خاوری آرامگاه بایزید در بسطام می‌توان دید. میترا، خداوند آب‌ها و دریاها نیز هست و یکی از صفات او اود - دام (Ud-dama) یعنی محاصره‌کننده‌است و همسر او وارونی (Varuni) الهه شراب است و در اساطیر گاهی با نام‌های چون سورا (Sura) یا ماد (Mada) نیز خوانده می‌شود. غسل تعمید مسیحیان، ظرف آب متبرک در کلیسا، سقاخانه‌ها و حوضچه‌هائی که در مدخل مساجد و تکیه‌ها برپا می‌کردند همه از یادگارهای کیش میترا است، زیرا که در مهریشت به‌روشنی از غسل و شستشو در آئین میترا یاد شده‌است. آئین مسیحیت از کیش میترا متولد شد. همان‌طوری که در مهرابه‌ها چشمه‌ آب جاری بود، در نقش‌ها و تابلوهائی که یافت شده، مرشد مهری، یا مغان میترا، در حال تعمید مؤمنان مشاهده می‌شود. علت اصلی اهمیت فوق‌العاده‌ای که برای شستشو در رم قایل می‌شدند همین اعتقاد به میترا بود. ماهی نیز یکی از نشانه‌های مسیحی بود که در قرون ابتدائی برای شناسائی هم چون رمزی از آن بهره می‌جستند. این نیز چون غسل تعمید، نشان و رسمی بوده از کیش میترا. در یکی از مهرابه‌های اروپا، برابر پای میترا یک ماهی نقش شده و این رمز و نشان مسیحیت، نشانه‌ای است از کیش میترا. بسیاری از رموز و اسرار میترا برخلاف آنچه مشهور شده، اصل و بنیان ایرانی خود را حفظ کرده‌است. آنچه امروزه به نام غسل تعمید میان مسیحیان متداول است مانند بسیاری از مراسم و آداب دیگر، از آریاها اقتباس شده‌است. ناگفته نماند که این عمل در زمان اقتباس در میان اقوام آریا بسیار کهنه و زمان گرفته بود. در هند، تبت، روم، یونان و مصر نیز که بعدها غسل تعمید رایج شد، این آئین را از ایرانی‌ها گرفته بودند. در تبت، چون چند سالی از تولد کودک می‌گذشت، طی مراسمی در معبد و در برابر آتش به غسل تعمید او اقدام می‌شد. به‌نام نامی خورشید، کودک را در حالی‌که سرودهای مقدس می‌خواندند سه بار زیر آب فرو برده بر او اسمی می‌نهادند و علامت صلیب را بر سینه تعمید یافتگان نقش می‌کردند. نکته مشترک آن بود که در این مراسم به نام خورشید، به خدای خورشید متوسل می‌شدند. میان زرتشتی‌های قدیم و ایرانیان پیش از اشوزرتشت نیز غسل تعمید کودکان در مهرابه‌ها و آتشکده‌ها مرسوم بود. در مهرابه‌ها برابر آتش، به نام خدای خورشید، کودکان توسط مغان در آب فرو برده شده پس از آن نام‌گذاری می‌گردیدند. در اوستا، میترا و خورشید به هم بسیار نزدیک هستند. در متن اوستائی مهریشت، میترا خدای شکست‌ناپذیر جنگ است و سربازان و جنگاوران در آوردگاه از او یاری می‌جویند و میترا نیز به‌سرعت به یاری آنها می‌شتابد. جنگاوران مهر آئین، همواره پیروزی را از آن خود می‌دانستند. در بندهای اولیه مهر یشت می‌توان به مقام سرباز و روابط او با میترا و چگونگی حمایت میترا از وی پی برد. علامت و نشان سرباز، کوله‌پشتی و کلاه‌خود و نیزه‌است. سربازان میترا در دو جبهه مشغول جنگ بودند. اول جنگ‌های معمولی بود که برای نگهداری کشور و گسترش آن صورت می‌گرفت. آنچه مهم‌تر بود جنگ و ستیز با نیروهای شر و اهریمنی بود. - چهارمین مقام، منصب شیر بود. در پرده‌های نقاشی و سنگ برجسته‌های منقوش، نقش شیر فراوان است و همین عمل سبب شد که بعد از اسلام، به‌ویژه در زمان سلجوقیان، علامت شیر و خورشید بر پرچم‌ها نقش بست، در این پرده‌ها کسانی‌که به مقام چهارم رسیده‌اند گاه در حال خدمتگزاری و گاه در حال اهدای هدایا به حضور میترا نشان داده شده‌اند. این طبقه نیز ناگزیر از گذراندن آزمایش‌هائی بودند که البته دیگر تحمل ریاضات و شکنجه‌های بدنی نبود، بلکه باید به ورزیدگی‌های روانی، شایستگی اخلاقی، وحدت ذهنی و خلاصه فهم اسرار دست می‌یافتند. روایات رمزی میترائی، حاکی از آن است که در واپسین روز از عمر جهان، آتش‌سوزی بزرگی رخ خواهد داد. در این آتش‌سوزی ناپاکان خواهند سوخت و پاکان مثل اینکه در چشمه‌ای شستشو می‌کنند، آسایش خواهند داشت. - پنجمین مقام، مقام پارسی بوده‌است که گذشته از وجوه رمزی، کنایه‌ای است که با طبیعت و روئیدن گیاهان پیوند دارد و میان پیروان کیش میترا، نشان آزادی و آزادگی بوده‌است. - ششمین مقام، منصب خورشید است، سل خدای خورشید در میان رومیان و هلیوس خدای خورشید در اساطیر یونان باستان است. - مقام هفتم، والاترین و عالی‌ترین مرحله تشرف برای یک سالک میترائی بوده، این مقام را مقام پتر یا پدر و پدرپدران می‌نامیدند. پدران در حقیقت عالی‌ترین مناصب را در آئین میترائی داشتند و همین لقب را عیسویان از مراسم میترائی اقتباس کردند و به خود نسبت دادند. هفت منصب روحانی و هفت مقام برای تکمیل و ارتقاءف مدارج در میان فرقه باطنیه یا اسماعیلیان تقلیدی از همین بنیان میترائی بود. میان صوفیه نیز هفت وادی سلوک براساس همین هفت مرحله میترائی بنا شد.

نمادهای مهرائی یا میترائزم

نظر به اینکه تصویر خورشید کار سختی بوده‌است در آن زمان بجای خورشید دو عدد S را می‌کشیده‌اند و سپس آنرا ساده نموده و بصورت + در آوردند بزرگ‌ترین نماد میترائیزم در دیواره نقش رستم قرار دارد که آنرا صلیب پارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8_%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3% DB%8C) و یا صلیب آریایی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8_%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7% DB%8C%DB%8C) و یا ایرانی نام گذاری نموده‌ایم. مهر، چنان‌چه گفته شد، خدایف روشنایی و آتش بوده‌است، چنان‌چه خود نیز به تعبیری آتش‌گونه‌است، بدین‌ترتیب روش است که هر آتش و نوری نشانی از مهر تصور می‌شده‌است. آتشی که زرتشتیان روشن نگاه می‌داشته‌اند به تقلید از مهرپرستان بوده، و به ستایشف او، و نیز خورشید به عنوانف نمادی از مهر ستایش می‌شده‌است (توجه کنید که نه آتش را می‌پرستیده‌اند و نه خورشید را، بلکه آن‌ها را به عنوانف نمادهایی ستایش می‌کرده و محترم می‌شمرده‌اند). هم‌چنین مهرپرستان نمادی داشته‌اند که «چرخف خورشید» نامیده می‌شود، و در واقع نمادی از خورشید بوده‌است. چرخف خورشید به مانندف علامتف SSف هیتلری‌ست، و معکوسف آن (اگر دو تا S را عمودی رویف هم بکشید SS به دست می‌آید (البته هر S از ۳ خط تشکیل می‌شود)، حال اگر به جایف آن‌که خطوط را به سمتف راست بشکنید (دو سرف S را می‌گویم) به چپ بشکنید نشانف عادی‌یف چرخف خورشید به دست خواهد آمد. این نشان را در بسیاری بناهایف باستانی می‌توان مشاهده کرد (مثلاً چند نمونه‌اش را در تختف سلیمان یافته بودند).
گرفته شده از «http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8 (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8)»

Borna66
09-11-2009, 02:22 AM
خوب امیدوارم تا اینجا این نوشتار ها مفید بوده باشه
در این پست سروده هایی از شهریار رو براتون میزارم " خودتون بخونید و ایران پرستی این شاعر بزرگ ایران رو حس کنید" بعد بزارید کنار حرف های خود فروخته های فریب خورده!.........
فکر نکنم حرف دیگه ای بمونه " البته هیچ وقت هم نبوده!.............
پاینده ایران و آریایی


http://pnu-club.com/imported/2009/09/26.gif

Borna66
09-11-2009, 02:22 AM
در اين آتش‌سوزی ناپاکان خواهند سوخت و پاکان مثل اينکه در چشمه‌ای شستشو می‌کنند، آسايش خواهند داشت. - پنجمين مقام، مقام پارسی بوده است که گذشته از وجوه رمزي، کنايه‌ای است که با طبيعت و روئيدن گياهان پيوند دارد و ميان پيروان کيش ميترا، نشان آزادی و آزادگی بوده است. - ششمين مقام، منصب خورشيد است، سل خدای خورشيد در ميان روميان و هليوس خدای خورشيد در اساطير يونان باستان است. - مقام هفتم، والاترين و عالی‌ترين مرحله تشرف برای يک سالک ميترائی بوده، اين مقام را مقام پتر يا پدر و پدرپدران می‌ناميدند. پدران در حقيقت عالی‌ترين مناصب را در آئين ميترائی داشتند و همين لقب را عيسويان از مراسم ميترائی اقتباس کردند و به خود نسبت دادند. هفت منصب روحانی و هفت مقام برای تکميل و ارتقاءف مدارج در ميان فرقه باطنيه يا اسماعيليان تقليدی از همين بنيان ميترائی بود. ميان صوفيه نيز هفت وادی سلوک براساس همين هفت مرحله ميترائی بنا شد.

Borna66
09-11-2009, 02:22 AM
http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-11-2009, 02:22 AM
دلایلی دیگر برای افتخار :
این اتفاقات در 2500 سال پیش
روی افتاده و گفته شده است .

داریوش شاه میگوید : (( به خواست اهورامزدا من چنینم که راست را دوست دارم و از
دروغ روی گردانم . دوست ندارم که ناتوان از حق کشی در رنج باشد ، همچنین دوست
ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهای ناتوان آسیب برسد . آنچه را که درست است
من آن را دوست دارم . من دوست برده ی دروغگو نیستم ، دراز دست نیستم ، نه من
نه دودمانم ، موافق حق رفتار میکنم ، نه به ضعیف نه به توانا زور نمی ورزم . من
بد خشم نیستم ، وقتی خشم مرا می انگیزد ، آن را فرو می نشانم ( کاری که قرآن بعد
از 1000 سال به آن اشاره میکند ) من سخت بر هوس خود فرمانروا هستم . کسی که
همکاری میکند برابر همکاریش پاداش میدهم و کسی که زیان برساند برابر زیانش کیفر
میدهم . مردی آنچه را علیه مردی بگوید آن را باور نمیکنم تا هنگامی که سوگند هر دو
را نشنوم ))
خشایار شاه میگوید http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif( خدای بزرگ است ، اهورامزدا که زمین را آفرید ، که آسمان را
آفرید ، که مردم را آفرید ، که شادی را برای مردم آفرید ))

کوروش شاه چنین میگوید :
(( من کوروش مادی هستم ، شاه شاهان ، هنگامی که بی جنگ و جدال وارد بابل شدم ،
همه ی مردم قدوم مرا با شادمانی پذیرفتند . لشکر بزرگ من به آرامی وارد بابل شد.
نگذاشتم صدمه ای به مردم این شهر و سرزمین برسد ، فرمان دادم تا همه ی مردم در
پرستش خدای خود آزاد باشند ، فرمان دادم هیچ یک از خانهای مردم خراب نشود و
فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند . اهورامزدا از من خرسند شد
و به من و همه ی لشکر من عنایت و برکات خود را نازل کرد.))

چنین کردار و گفتاری از زبان این شاهان در 2500 سال پیش به یک معجزه می ماند.
در زمانی که پادشاهان باستان به کارهای زشت و پلید خود می بالیدند ایرانیان به جوان
مردی و انسانیت خود افتخار می کردند.
حالا توجه کنید به سخنان پادشاهان اقوام دیگر :
بخت النصر پادشاه بابل ( 550 قبل از میلاد ): به فرمان من هزاران چشم در آوردند و
هزاران قلم پا را شکستند . با دستان خود چشم فرمانده ی دشمن را در آوردم ، پسرها
و دختران را در آتش سوزاندم ، خانه ها را چنان ویران کردم که دیگر بانگ زندگی از آن
بر نمی خیزد .
سناخریب پادشاه آشور( 689 قبل از میلاد ): وقتی بابل را گشودم و آتش زدم نهرفرات
را روی خرابه ها باز کردم تا حتی آثار این ویرانه ها را نیز آب ببرد .

کرفته شده از :http://persai.persianblog.com (http://persai.persianblog.com/)

Borna66
09-11-2009, 02:23 AM
تاريخ و تبار در پارس = فارس

فارس يا پارس منسوب به يکی از شعب نژاد آريا است که حدود 1100 پيش از ميلاد به اين سرزمين وارد و نام خود را به آن داده‌اند.

پس از تصرف اين سرزمين توسط اعراب، واژه پارس معرب شد و به فارس تبديل گرديد. احمد حشمت‌زاده‌ی شيرازی قصيده‌ی زير را درباره‌ی پارس سروده است:
جان پرور است و دلکش، آب و هوای فارس گلزار خلد نيست به روح و صفای فارس
از خاک فارس دور بلاهای آسمان آید به جان دشمن ايران بلای فارس (1)


نژاد

بيشتر مردم پارس آريايی و از نژاد اصيل ايرانی هستند. ولی گروه‌هايي از اقوام مختلف هم وارد اين منطقه شده‌اند.
زبان
بيشتر مردم پارس به زبان پارسی سخن می‌گويند، چون از روزگاران کهن اقوام مختلف در اين سرزمين ساکن شده‌اند، زبان‌ها گوناگونی رواج پيدا کرده است.


منش و كردار

مردم استان پارس «فارس»، به‌ويژه عشاير آن سخت‌کوش، دلاور و ميهمان نوازند. آرنولد ويلسن که از سال 1921 تا 1930 ميلادی از مديران شرکت سابق نفت ايران و انگليس بود، درباره‌ی مردم استان پارس از جمله عشاير می‌نويسد:
«سکنه‌ی اين نواحی را به‌طور کلی افرادی تشکيل می‌دهند که عموم آن‌ها در تيراندازی مهارت کامل دارند و همواره به جنگ و پيکار ابراز علاقه می‌نمايند.»(2)
پارس‌ها «فارس‌ها»، به فرهنگ باستانی سنتی خود پای‌بندند.


آثار باستانی و شهرهای اين استان

شيراز (تخت جمشيد، سعدی، حافظ، خواجوی کرمانی و...)– آباده (قلعه‌ی کهنه، قلعه نارنجی، قلعه شيرازی و ...)– اقليد(سنگ نبشته‌های گوناگون و ...) – جهرم(قلعه‌ی گبری و...) – داراب(قلعه‌ی دهيا، نقش شاهپور، آتشکده‌ی آذرجو و...)- فسا(تل ضحاک، شهرساسانی و...)- کازرون(غارشاپور، خرابه‌های شاپور و...) – مرودشت(تخت جمشيد، نقش رستم، پاسارگاد، چادرهای سلطنتی و...)- ممسنی (نقوش برجسته‌ای از دوره‌ی عيلامی،‌آتشکده ميل اژدها، برج نورآباد مربوط به دوره‌ی اشکانی، نقوش برجسته سراب بهرام از دوره‌ی ساسانی.)

Borna66
09-11-2009, 02:23 AM
آریو برزن

بر پايه يادداشتهاي روزانه "كاليستنسCallisthenes " (http://www.iranianshistoryonthisday.com/FARSI.ASP?u=&HD=21&HM=5&I1.x=15&I1.y=13) مورخ رسمي اسكندر، 12 اوت (21 مرداد) سال 330 پيش از ميلاد، نيروهاي اين کشورگشای ستمگر مقدوني در پيشروي به سوي "پرسپوليس (پارسه)" پايتخت آن زمان ايران، در يك منطقه كوهستاني صعب العبور (دربند پارس) با يك هنگ از ارتش ايران (1000 تا 1200 نفر) به فرماندهي سردار «آريوبرزن Ariobarzan » رو به رو و متوقف شدند و اين هنگ چندين روز مانع ادامه پيشروي ارتش دهها هزار نفري اسكندر شده بود كه مصر، لبنان، شام، فلسطین، ترکیه، یونان، بابل و شوش را پیش‌ازاین از دست ایران تصرف و در سه جنگ پی‌درپی، داريوش سوم را شكست و فراري داده بود. سرانجام اين هنگ با محاصره كوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پاي درآمد و فرمانده دلير آن نيز در نبردی نابرابر برخاك افتاد.

مورخ اسكندر نوشته است كه اگر چنين مقاومتي در گاوگاملا Gaugamela (كردستان كنوني عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شكست مان قطعي بود. در "گاوگاملا" با فرار غير منتظره داريوش سوم از میدان نبرد، ارتش ايران نيز كه درحال پيروز شدن بر ما بودند ؛ در پي او دست به عقب نشيني زدند و ما پيروز شديم. داريوش سوم به‌سوی شمال شرقي ايران فرار كرده بود و « آريوبرزن » در ارتفاعات جنوب ايران و در مسير پرسپوليس به ايستادگي ادامه مي داد.
دلاوري هاي آريو برزن، يكي از درخشان‌ترین و تحسين برانگيزترین بخش تاريخ میهن ما را تشكيل مي دهد و نمونه‌اي از جان گذشتگي ايراني در راه ميهن را منعكس مي كند.
آريو برزن و مردانش 90 سال پس از ايستادگي لئونيداس در برابر ارتش خشايارشا در ترموپيل، كه آن هم در ماه اوت روي داد مقاومت خود را به همان گونه در برابر اسكندر آغاز كرده بودند. اما شوربختانه تفاوت ميان مقاومت لئونيداس و آخرين ايستادگي «آريو برزن» در اين است؛ كه يونانيان در ترموپيل، در محل برزمين افتادن لئونيداس، يك پارك و بناي ياد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته و آخرين سخنانش را بر سنگ حك كرده اند تا از او سپاسگزاري شده باشد، ولي از «آريو برزن» ما جز چند سطر ترجمه از منابع ديگران اثري در دست نيست.چرا؟
اگر به فهرست درآمدهاي توريستي يونان بنگريم خواهيم ديد كه بازديد از بناي ياد بود و گرفتن عكس در كنار مجسمه لئونيداس براي يونان هرسال ميليونها دلار درآمد گردشگري داشته است. همه گردشگران ترموپيل اين آخرين پيام لئونيداس را با خود به كشورهايشان مي برند: اي رهگذر، به مردم لاكوني ( اسپارت ) بگو كه ما در اينجا به خون خفته ايم تا وفاداريمان را به قوانين ميهن ثابت كرده باشيم( قانون اسپارت عقب نشيني سرباز را اجازه نمي داد). لئونيداس پادشاه اسپارتي ها بود كه در اوت سال 480 پيش از ميلاد، دفاع از تنگه ترموپيل در برابر حمله ارتش ايران به خاك يونان را برعهده گرفته بود.
آريو برزن و مردانش جان بر كف نهادند تا پايتخت ميهنشان به دست اسكندر گجسته نابود نشود، آنان جان دادند تا اسكندر مقدوني از پلكان قدرت و عظمت تخت جمشید بالا نرود؛ اما ويرانه هاي آن‌هم‌ خبر از بزرگي، عظمت و اصالت تمدن و فرهنگ ايرانيان باستان مي دهد ــ تمدن و فرهنگي كه رسالت پاسداري از آن تكليف بي چون و چراي هر ايراني و ايراني‌تبار است. تا اين ستون هاي سر به فلك كشيده كه ميراث مشترك همه ايرانيان (از آذری و فارسی گرفته تاکرد و بلوچ، ازسیستانی و مازندرانی گرفته تا گیل و لر، از ...) است بر جاي باشند، ايران هم باقي خواهد بود ــ به همان گونه كه در 26 قرن گذشته یونانیان، رومیان، تازیان،ترکان مهاجم ماوراءالنهر(فرارودان) ، مغولها و استعمارگران اروپايي نتوانستند آن را و فرهنگش را از ميان بردارند.
آریوبرزن که بود؟ (http://ariobarzan.blogfa.com/post-12.aspx)
http://pnu-club.com/imported/2009/09/422.jpg

Borna66
09-11-2009, 02:23 AM
به خشنودی اهورامزدا



درفش كاویان


«درفش كاویان» (Derafsh-e Kavian) نام پرچم افسانه‌ای سلطنتی ساسانیان است. در شاهنامه‌ی فردوسی (ویراسته‌ی خالقی‌مطلق، ص 70-66، بیت 184 به بعد) چنین آمده است كه «كاوه‌ی آهنگر» در زمان شورش علیه «ضحاك» ستمگر، پیش‌بند چرمی‌اش را [به نشانه‌ی قیام و اعتراض] به شكل یك پرچم، بر نیزه‌ای چوبین آویخت.
در نتیجه‌ی این شورش، پادشاهی ایران به «فریدون»، شاهزاده‌ای از خاندان كهن سلطنتی منتقل شد و او نیز پیش‌بند یاد شده را با طلا و زربافه و سنگ‌های گران‌بها و شرابه‌های سرخ، زرد (یا آبی) و بنفش بیاراست و آن را «درفش كاویان» “= پرچم كی(ها)” (یعنی: Kaviها = شاهان) یا “= پرچم كاوه” نام نهاد. هر یك از شاهان آینده نیز گوهرهایی بدان افزودند، آن گونه كه درفش، در شب، بسان خورشیدی می‌درخشید.

در منابع كهن اسلامی، این داستان به شیوه‌های گوناگونی، مفصلاً شرح داده شده است. برپایه‌ی داده‌های مورخان سده‌ی دهم میلادی، طبری (ج1، ص 5-2174) و مسعودی (مروج الذهب، ویراسته‌ی Pellat، ج3، ص 51)، درفش كاویان از پوست «پلنگ» ساخته شده و ابعاد آن 8 در 12 ذراع، یعنی حدود 5 در 5/7 متر بود. «خوارزمی» منابعی را ذكر كرده كه به موجب آن‌ها، درفش یاد شده، از پوست خرس یا شیر بود (مفاتیح العلوم، ص 115؛ بسنجید با: مقدسی، البدء و التاریخ، ج3، ص 142: پوست بز یا شیر).
در سده‌ی چهاردهم میلادی «ابن خلدون» (المقدمه، ج3، ص9-168) گزارش داده است كه این پرچم، «مربعی سحرآمیز داشت كه داخل آن با یك‌صد رشته‌ی طلایی بافته شده بود»، بدین باور كه سپاه حامل پرچمی با چنین مربعی، هرگز در جنگ شكست نمی‌خورد.
این پرچم گاهی نیز «درفش جمشید»، «درفش فریدون» (شاهنامه، چاپ مسكو، ج1، ص202، بیت 1007؛ ج6، ص113، بیت 704)، و «درفش كی‌ای» “= پرچم شاهانه” (شاهنامه، ویراسته‌ی خالقی‌مطلق، ج1، ص147، بیت 939؛ بسنجید با: ثعالبی، غررالسیر، ص 8-30) خوانده شده است.

برپایه‌ی گزارش شاهنامه، هنگامی كه سپاه فراخوانده و آماده‌ی نبرد می‌شد، درفش كاویان را پنج موبد از محل نگه‌داری‌اش بیرون می‌آوردند، و آن را در حین لشكركشی، شاه یا فرمانده سپاه حمل می‌كرد. از این پرچم بیش‌تر با صفات «همایون» و «خجسته» یاد شده است (شاهنامه، ج1، ص 118، بیت 656؛ ج5، ص102، بیت 294). در نبردها، درفش كاویان برای نیروبخشی و روحیه‌دهی به سربازان به كار برده می‌شد (شاهنامه، چاپ مسكو، ج3، ص42، بیت 621؛ بسنجید با: ج3، ص 173، بیت 2654؛ ج4، ص8-97، بیت 1348 به بعد و 1389، ص140، بیت 386، ص147، بیت 498 به بعد؛ ج5، ص207، بیت 2094 و…؛ طبری، ج1، ص609؛ بسنجید با: Procopius, Persian Wars 1.15).

از درفش كاویان در اوستا یا منابع هخامنشی و پارتی مستقیماً یادی نشده است، اما چند تن از دانشمندان معتقد بوده‌اند كه این پرچم در بخش آسیب دیده‌ی موزاییك‌ اسكندر در پمپی (Pompeii) كه موضوع آن چیرگی اسكندر بر داریوش سوم در جنگ ایسوس است، ترسیم شده است. هر چند گزنفون (Anabasis 1.10.12) اشاره كرده است كه پرچم هخامنشیان، عقابی طلایی نقش شده بر سپری بود كه بر بالای نیزه‌ای حمل می‌شد. آرتور كریستنسن (A. Christensen) درفش كاویان را به عنوان پرچم سلطنتی ساسانیان پذیرفت و استدلال كرد كه اسطوره‌ی كاوه با توجه به شهرت خاندان «كارن» (Karen) كه تبارش را تا «قارن» (Qaren) پسر «كاوه» پی‌گرفته بود، در دوران ساسانیان تكوین یافته است.

استیگ ویكندر (S. Wikander) با این دیدگاه موافق بود اما استدلال كرد كه این درفش را نه كوی‌های (Kavi) گاهان اوستا، بل كه هشت كوی یشت‌های اوستا و Mairyo (= گروه مردان جنگ‌جوی عصر اوستایی؛ به ایرانی میانه: Merag، در ودا: Marya) ها اختیار كرده بودند. وی همچنین استدلال كرد كه درفش كاویان در دوران پارتی (اشكانیان) پرچم ملی ایران شده بود.
در جنگ قادسیه (حدود 16ق/ 637 م.) كه سپاه ساسانی در مقابل هجوم اعراب شكست خورد، این پرچم به دست «ضرار بن خطاب» افتاد. وی آن را در برابر سی هزار دینار فروخت در حالی كه بهای واقعی آن یك میلیون و دویست هزار یا حتا دو میلیون دینار گفته شده است (طبری، ج1، ص2337؛ ابن اثیر، ج2، ص482). پس از برداشتن گوهرهای درفش كاویان، به فرمان خلیفه عمر، آن را سوزاندند (تاریخی بلعمی، ویراسته‌ی بهار، ص148). *




* Dj. Khaleghi-Motlagh, “Derafsh-e Kavian”: Encyclopaedia Iranica, vol. 7, Costa Mesa, Calif., 1996

Borna66
09-11-2009, 02:24 AM
درونمایه رنگهای درفش سرفراز كاویانی :


رنگ سرخ:
رنگ سرخ رنگ روز " تیر" سومین روز هفته ایرانیان باستان است كه امروز به آن "چهارشنبه" میگویند. " تیر" نام فرشته باران نیز میباشد و به یاری و كوششهای اوست كه زمین ازریزش باران بهره مند و كشتزارها و مرغزارها سیراب و سبز و خرم میشوند. این رنگ نماد شكوه و توانایی، خروش و جوشش، پایداری برای پاسداری و نگهبانی از مرز و بوم است.
این رنگ بر روی پرچم كنونی كه در زمان قاجاریه با دو رنگ دیگر سپید و سبز كه نشانه خانواده بنی امیه و بنی هاشم میباشد، دیده میشود.

رنگ زرد:
رنگ زرد رنگ روز " مهر" پایان هفته است كه امروز به آن " یكشنبه" میگویند. این روز نام فروغ و روشنایی را با خود دارد، زیرا زادروز " مهر تابناك" میباشد. این رنگ نشان پاكی و نیكخواهی، نمایانگر فر و بزرگی، روشنگر گران منشی و سروری و بازگو گر درخشندگی، فروزش و روشنایی است.

رنگ بنفش :
رنگ بنفش رنگ " اورمزد" چهارمین روز هفته است كه امروز به آن " پنجشنبه" میگویند. این رنگ نشانه جنگاوری و دلیری و نبرد سرسختانه با دشمن و پیكار در راه آزادی كشور و نگهبانی از یكپارچگی و شكوه آن است .

Borna66
09-11-2009, 02:24 AM
صلیب شکسته یا سواستیکا گردونه مهر
یک چلیپا با شاخه‌های ۹۰ درجه به سمت راست یا چپ است. که معمولاً با جهت افقی یا گوشه‌هایی با زاویه ۴۵ درجه می‌‌باشد. در شکل هندی نقطه‌هایی در هر ربع آن قرار می‌‌دهند.

واژه سواستیکا swastika از سانسکریت می باشد و آمیزه ای از سو = خوب استیکا = است و هست و هستی، می باشد. بقولی در ایران باستان چنین نشانه ای را "گردونه مهر" می گفته اند.

سواستیکا در تمام هنرها و طراحی‌های تاریخ بشری پدیدار می‌‌باشد، نشان بسیاری از چیزها، همچون خوش اقبالی، خورشید، برهما یا هندوها بود. در روزگار باستان، صلیب شکسته در بین سومری ها، سلت ها و یونانی ها استفاده می‌‌شد.

در غرب، سواستیکا عموماً با نام صلیب شکسته و به عنوان نماد نازیسم شناخته می‌شود (به خاطر آنکه به عنوان نشان حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان به‌کار می‌رفت). پس از جنگ جهانی دوم، این نماد جهره منفوری در غرب پیدا کرده‌است.

خاستگاه

نشان سواستیکا جزئی از میراث فرهنگی اقوام آریایی است که از هزاران سال پیش به کار می‌‌رفته است.

آیین مهر

در آیین مهر این نشان را گردونه مهر می نامند که آمیزش چهار عنصر اصلی آّب ، باد ، خاک ، آتش را می رساند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Borna66
09-11-2009, 02:24 AM
یکم و شانزدهم مهرماه
جشن میتراکانا، جشن مهرگان
رضا مرادی غیاث آبادی


«مـا خواهانیم که پشتیبان کشـور تـو باشیم



مـا نمی‌خـواهیـم از کشـور تـو جــدا شـویـم



نمـی‌خـواهـیـم از خـانـه خــود جــدا شـویـم



مبــاد جــز ایــن ای مـهــــر نیـــرومنــد!»



(اوستا، مهر یشت، بند 75)

پیشگفتار
اين جستار به درخواست جوانانی نگاشته شد كه با بنيادگذاری انجمن‌های مردمی و غيردولتی، برای بازپرداختن و تازه‌داشتنِ آيين‌های كهن می‌كوشند. در ديدارها و گفتگوهايی كه با آنان دست داد؛ همواره كنجكاویِ آنان برای دانستن زمان و شيوه درستِ برگزاری جشن‌های ملی ایران باستان و به ويژه جشن «مهرگان» را در‌می‌يافتم. اين گزارش پاسخی براي پرسش‌های فراوان آنان بود كه گزیده‌ای از آن، پيش از اين در چند نشريه آن انجمن‌ها و همچنين در ماهنامه «وهومن»، روزنامه «شرق» و هفته‌نامه «نیمروز» چاپ لندن، منتشر شده است.
نگارنده در اين نوشتار كوشش كرده است تا به كوتاهی و تا آنجا كه منابع مكتوب و اندک سنت‌های همچنان پايدارمانده مردمی در نواحیِ دورافتاده، اجازه می‌دهد؛ به گزارش تاريخچه، آيين‌ها و زمان درستِ برگزاری اين جشن بپردازد. هر چند كه با كمبود شديد منابع و تناقض‌های فراوان در آنها، احتياج به پژوهش‌های پُردامنه در متون تاريخی و به ويژه در ميان مردمانی از سرزمين‌های گوناگون، وجود دارد.
با اینکه این جشن به باورمندان دین و آیین کهن «میترا/ مهر» تعلق دارد و با جشن‌های کشاورزی در میان روستانشینان و کشاورزان ایرانی پیوند فروانی داشته و دارد، اما جای خرسندی است كه در ساليان اخير، بسیاری از ایرانیان و از جمله زرتشتيان كوشش مي‌كنند تا مراسمی به یاد اين جشن باستانی که جزئیات آن فراموش شده است را برگزار كنند.
نگارنده بر اين باور است كه يكی از مهمترين لازمه‌های پاسداشت آيين‌های كهن، همانا خودداري از دگرگونی و واژگونه‌نمايی‌های شخصی و دلبخواهی است. كوشش در انتساب آن به ادیان دیگر و از جمله دین زرتشتی، برهم‌زدنِ شيوه برگزاری مراسم و زمان اجرای آن به دلخواه هر كس، و همچنين افزودن برخي عناصر ساختگی و بدون پيشينه تاريخی، تحريفِ فرهنگ و بزرگترين عامل آسيب به آيين‌های كهن است. باشد تا با برگزاری جشن‌های ملیِ باستانی با پاسداشت شيوه اصلی و كهن آن، آيين نياكان را گرامی بداريم و از پيشگاه «مهـر ايزد» پايندگی آنرا آرزو كنيم.
خاستگاه باور به میترا
پیش از این و در نوشتار «میترا و پیوند آن با ستاره قطبی باستانی» (http://www.ghiasabadi.com/mitra.html)به این فرضیه پرداختیم که سرچشمه باور به «ميترا/ مهر» و «گردونه مهر» در ميان ايرانيان و هندوان باستان و سرايندگان مهر يشتِ اوسـتا و سـرودهای ريگ‌ودا، عبارت بوده است از ستاره قطبی و دو صورت فلكیِ پيرا قطبی «خرس بزرگ» و «خرس كوچك» (دبّ اكبر و دبّ اصغر). اين صورت‌های فلكي در متن‌های پهلوي و ادبیات فارسي با نام «هفتورنگ مِـهين و كِـهين» (بزرگ و كوچك) نيز نامبردار شده است.
در حدود 4800 سال پیش، ستاره «ذَيـخ/ ثُـعبان» قطب آسمانیِ زمين بوده و مانند ستاره قطبیِ امروزی در جای خود ثابت و بی‌حركت ايستاده و در همه شب‌های سال ديده مي‌شده و هيچگاه طلوع و غروب نمی‌كرده است. اين ستاره در ميانه دو صورت فلكیِ پيرا قطبیِ «خرس بزرگ» و «خرس كوچك» واقع شده است و این دو صورت فلكی در هر شبانروز يك بار به دور آن می‌گرديده‌اند. اين گردش، همراه با گردش صورت فلكی «ثُـعبان»، نگاره باستاني «چليپا» يا صليب شكسته را در آسمان رسم مي‌كرده‌اند كه به گمان نگارنده، همان «گردونه مهر» است (برای آگاهي بيشتر بنگرید به: اوستاي كهن و فرضيه‌هايی پيرامون نجوم‌شناسیِ بخش‌های كهن اوستا، 1382، از همين نگارنده).
به همين دليل كه مهر، نقطه ثقل آسمان و ستارگان بوده است و از ديد ناظر زمينی، همه ستارگان و صورت‌های فلكی بر گرد او می‌چرخيده‌اند؛ مهر را سامان‌دهنده هستی و برقراركننده و پاسبانِ قانون و هنجار كيهانی و نظام حاكم بر نظم جهان، و بعدها او را ايزد روشنايی و راستی و پيمان و حتی محبت دانستند:
«باشد كه ما از محبت مقدس او برخوردار شويم و از مهربانیِ محبت‌آميز و فراوان او بهره‌مند باشيم.»(ریگ‌ودا، ماندالای سوم، سرود 60، بند 5).
حلقه مهر
اما پس از 4800 سال پيش و هنگامی كه ستاره «ذَيخ/ ثُـعبان» از قطب آسمانی فاصله می‌گيرد؛ اين فاصله منجر به گردش اين ستاره به دور نقطه قطب آسمانی و ترسيم دايره يا حلقه كوچكي در آسمان می‌شود كه به گمان نگارنده، سرچشمه پيدايش باوري به نام «حلقه مهر» يا «حلقه پيمان» است كه هنوز هم به شكل حلقه پيمانِ ازدواج در ميان مردمان روايی دارد.
جالب است که واژه «ماندالا» در ریگ‌ودا و دیگر متن‌های سانسکریت هندوان (که بخشی از آن در بالا گفته آمد) به معنای «حلقه/ دایره/ گوی» است.
میترا یا مهر در اوستا
مهر يا ميترا (در اوستا و پارسي باستان «ميـثْـرَه»، در سانسكريت «ميـتْـرَه»)، ايزد نام‌آورِ روشنايي، پيمان، دوستی و محبت، و ایزد بزرگ دين و آيين مهری است.
بخش مهم و بزرگی از اوستا به نام «مهر یَـشت» در بزرگداشت و ستایش این ایزد بزرگ و کهن ایرانی سروده شده است. مهر یشت، دهمین یشت اوستا و از لحاظ مضمون همراه با فروردین یشت، کهن‌ترین بخش آن بشمار می‌رود. مهر یشت از نگاه اشاره‌های نجومی و باورهای کیهانی از مهم‌ترین و ناب‌ترین بخش‌های اوستا است و کهن‌ترین سند در باره آگاهی ایرانیان از کروی بودن کره زمین از بند 95 همین یشت فرا دست آمده است. از مهر یشت تا به امروز 69 بند کهن و 77 بند افزوده در عصر ساسانی، بازمانده است.
مهر یشت در متن اصلی به نظم سروده شده و از کهن‌ترین شعرهای بدست آمده ایرانی دانسته می‌شود. این یشت دلکش، سرشار از نیروی شاعرانه و سرچشمه سرودهای ایرانی در وصف دو ویژگی ارزشمند و اصیل ایرانیان یعنی راستی و پهلوانی دانسته می‌شود:
«می‌ستاییم مهرِ دارنده دشت‌های پهناور را؛ او که آگاه به گفتار راستین است، آن انجمن‌آرایی که دارای هزار گوش است، آن خوش‌اندامی که دارای هزار چشم است، آن بلندبالای برومندی که در فرازنای آسمان ایستاده و نگاهبانی نیرومند و بخواب نرونده است..»(اوستای کهن، همان، صص 35 تا 56).
با اينكه در گردونه مهر، هزاران جنگ‌افزار جای دارد؛ اما اينها همه برای مبارزه با دشمنان راستی و پيمان‌شكنان بكار گرفته می‌شود و در رويارويی با مردمان او مهربان‌ترين است:
«… او كه به همه سرزمين‌های ايراني، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می‌بخشد.»(اوستای کهن، همان، بند 4، ص 35).
نام «میثْـرَه» یک بار هم در «گاتها»‌ی زرتشت آمده که در آنجا به معنای «خویشکاری دینی» بکار رفته است (اوستا، گزارش استاد جلیل دوستخواه، جلد دوم، ص 1057).
به اعتقاد فردیناند يوستی در «نام‌نامه ايرانی»، «ميثْـرَه» در اصل به معنای «روشنايیِ هميشگی» است(Justi, Ferdinand; Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963) و اين معنا با روشنايیِ هميشگیِ ستاره قطبی ارتباطی كامل دارد. اما بعدها و بر اثر جابجايی ستاره قطبي، مفهوم «روشنايی هميشگی» به خورشيد و پرتوهای آن داده شد و در ادبيات فارسي «مهر» نام ديگری براي خورشيد دانسته شد.
در بند 113 مهریشت، میترا و اهورا با یکدیگر ادغام شده و به گونه «میترا اهورا» آمده است.

Borna66
09-11-2009, 02:25 AM
نگاره‌های میترا

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
سنگ‌‌نگاره میترا
در نمرود داغ، آناتولی خاوری
در نگاره‌های باستاني، نقش ميترا/ مهر را معمولاً به شكل مردی كه پرتوهای نوراني بر گرد سرش ديده می‌شود، نشان می‌داده‌اند. اين سنت نگارگری در عصر ساسانی، به گونه افزودن پرتو يا هاله‌ای نورانی بر گرد سرِ پادشاهان و پس از آن بر سر پيامبران و شخصيت‌هاي دينی ادامه پيدا كرد.
همچنین نگاره معروف گاوکشی میترا، تنها در کشورهای اروپایی دیده شده و نمونه‌ای از آن در ایران به دست نیامده است. این نگاره‌ها در اصل از باورهای کیهانی ایرانیان و از صورت‌های فلکی گاو، کژدم و سگ اقتباس شده است.
آقای دکتر محمد حیدری ملایری، اختر فیزیکدان رصدخانه پاریس، در وب‌سایت خود نوشتاری جالب و خواندنی به نامThe History of Marianne Cap (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Faramis.obspm.fr%2F %257Eheydari%2Fdivers%2Fmarianne-eng.html)در باره میترا و کلاه معروف او و همچنین تأثیر آن در فرهنگ‌های دیگر نگاشته‌اند.
گسترش آیین میترا در اروپا
پرستش مهر در نخستين سده پيش از ميلاد و در دوره پادشاهیِ اشكانيان و به ويژه در زمان تيرداد يكم، پادشاه اشكانیِ ارمنستان، به غربِ آسياي كوچك (آناتولي) و روم راه يافت. اين آيين كه نه با جنگ و ستيز، بلكه با كوشش‌های فرهنگی در آن سرزمين‌ها روايی پيدا كرده بود؛ توسط لژيون‌های روميانی كه با فرهنگ ايرانی آشنا شده بودند، در سرتاسر سرزمين‌های غربي و اروپا منتشر شد و بعدها آيين‌ها و مراسم آن در دين تازه مسيحيت نفوذ پیدا كرد.
هر چند واژه «ميترائيسم» برگردان «آيين ميترا/ مهر» است و در واژ‌ه‌نامه‌ها و فرهنگ‌نامه‌ها اين دو را به يكديگر ارجاع می‌دهند؛ اما كيش «ميترائيسم» گونه اروپايی ‌شده و تغيير يافته «آيين ميترا/ مهر» بشمار می‌رود كه عليرغم شباهت‌های فراوان، تفاوت‌های بی‌شماری نيز با يكديگر دارا هستند. از همين روی نمي‌توان اين دو را مترادف كامل يكديگر در نظر گرفت و ترجمه «ميترائيسم» به «آيين/ كيش مهری» يا «مهرپرستی» درست به نظر نمی‌رسد. براي نمونه رواج «گاوكُشی/ تاوركتونی» در ميترائيسم غربی و نگاره‌های موجودِ آن، هيچ ارتباطي با آيين مهر ايراني ندارد. اين مراسم همچنان به گونه نمايشی تفريحی و ورزشی در برخي از نقاط اروپا و از جمله در اسپانیا برگزار می‌شود. در اين مراسم، در ميان شادی و هلهله هزاران تماشاگر، گاوهای نگون‌بختی را با فرو كردن ده‌ها نيزه بر بدنش، زجركش مي‌كنند.
بسیاری از آیین‌ها و باورهای دین مسیحیت و از جمله بنیاد نظام گاهشماری میلادی آن، ریشه در آیین‌های مهری دارد که در فرصت دیگری به آنها پرداخته خواهد شد.
جشن مهرگان
جشن مهرگان يكی از كهن‌ترين جشن‌ها و گردهمايی‌های ايرانيان و هندوان است كه در ستايش و نيايش مهر يا ميترا برگزار می‌شود.
جشن مهرگان قدمتی به اندازه ايزد منسوب به خود دارد. تا آنجا كه منابع مكتوبِ موجود نشان می‌دهد، ديرينگیِ اين جشن دستكم تا دوران فريدون باز می‌گردد. شاهنامه فردوسی به صراحت به اين جشن كهن و پيدايش آن در عصر فريدون اشاره كرده است:
به روز خجسته سرِ مهر ماه
به سر بر نهاد آن كـياني كلاه
زمانه بی اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره بخردی
دل از داوري‌ها بپرداختند
به آیين يكي جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادكام
گرفتند هر يك ز ياقوت جام
ميِ روشن و چهره ی شاه نو
جهان نو ز داد از سرِ ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستيدن مهرگان دين اوست
تن‌آساني و خوردن آيين اوست
اگر يادگارست ازو ماه و مهر
بكوش و به رنج ايچ منماي چهر

(شاهنامه فردوسی، تصحیح استاد جلال خالقی مطلق، جلد یکم، داستان فریدون. از بانو نوشین شاهرخی برای دستیابی نگارنده به دیدگاه استاد خالقی مطلق سپاسگزارم.)
جشن مهرگان در آغاز مهرماه
همانگونه كه در گزارش فردوسی ديده می‌شود، زمان برگزاری جشن مهرگان در آغاز ماه مهر و فصل پاييز بوده است و اين شيوه دستكم تا پايان دوره هخامنشي و احتمالاً تا اواخر دوره اشكانی نيز دوام داشته است. اما از این زمان و شاید در دوره ساسانی، جشن مهرگان به مهر روز از مهر ماه یا شانزدهم ماه مهر منتقل مي‌شود.
منسوب دانستن جشن مهرگان به نخستین روز ماه مهر در آثار دیگر ادبیات فارسی نیز دیده شده است. برای نمونه این بیت از ناصرخسرو که هر دو جشن نوروز و مهرگان را به هنگام اعتدالین می‌داند:

نـوروز بـه از مـهـرگـان، گـرچـه

هـــر دو زمـــانــنــد، اعــتــدالــــی

دليل برگزاری جشن مهرگان در آغاز مهرماه و اصولاً نامگذاری نخستين ماه فصل پاييز به نام مهر، در اين است كه در دوره‌‌هايی از دوران باستان و از جمله در عصر هخامنشی، آغاز پاييز، آغاز سال نو بوده است و از همين روی نخستين ماه سال را به نام مهر منسوب كرده‌اند.
تثبيتِ آغاز سال نو در هنگام اعتدال پاييزی با نظام زندگیِ مبتنی بر كشاورزیِ ايرانيان بستگيِ كامل دارد. می‌دانيم كه سال زراعی از اول پاييز آغاز و در پايان تابستان ديگر خاتمه می‌پذيرد. قاعده‌ای كه هنوز هم در ميان كشاورزان متداول است و در بسیاری از نواحی ایران جشن‌های فراوان و گوناگونی به مناسبت فرارسیدن مهرگان و پایان فصل زراعی برگزار می‌شود. در این جشن‌ها گاه ترانه‌هایی نیز خوانده می‌شود که در آنها به مهر و مهرگان اشاره می‌رود. شايد بتوان شيوه سال تحصيلیِ امروزي را باقي‌مانده گاهشماری كهن ميترايی/ مهری دانست.
امروزه نيز سنت كهن آغاز سال نو از ابتداي پاييز با نام «سالِ وِرز» در تقويم محلي كردان مُـكریِ مهاباد و طايفه‌های كردان شكری باقی مانده است. همچنين در تقويم محلي پامير در تاجيكستان (به ويژه در دو ناحيه «وَنج» و «خوف») از نخستين رو پاييز با نام «نوروز پاييزي/ نوروز تيرَماه» ياد مي‌كنند. در ادبيات فارسي (از جمله شاهنامه فردوسي) و امروزه در ميان مردمان آسيای ميانه و شمال افغانستان، فصل پاييز را «تيرَماه» می‌نامند.
گاهشماری هخامنشی نيز مبتنی بر آغاز سال از ابتدای پاييز بوده است، همانگونه که در کتاب «رصدخانه نقش‌رستم» (چاپ سال 1378؛ و چاپ دوم آن در كتاب: بناهای تقويمی و نجومی ايران، 1383، از همين نگارنده) گفته شد؛ سازوكار ويژه‌ای براي تشخيص هفته به هفته و سپس روز به روزِ آغاز سال نو هخامنشي در تقويم آفتابی نقش‌رستم (کعبه زرتشت) طراحی و تعبيه شده است.
جشن هخامنشی میتراکانا
شواهد موجود نشان می‌دهد كه جشن مهرگان در عصر هخامنشی در آغاز سال نو، يعنی در نخستين روز از ماه مهر برگزار می‌شده است. در گزارش‌های مورخان يونانی و رومی از اين جشن با نام «ميثْـرَكَـنَـه/ ميتراكانا» ياد شده است. نام ماه مهر در كتيبه ميخيِ داريوش در بيستون به گونه «باگَـيادَئيش» (= باگَـيادي/ بَـغَـيادي) به معناي احتمالی «ياد خدا» آمده است.
كتسياس، پزشك اردشير دوم پادشاه هخامنشی، نقل كرده است كه در اين جشن ايرانيان با پوشيدن ردای ارغواني رنگ و همراه با دسته‌های نوازندگان و خنياگران به رقص‌های دسته‌جمعی و پايكوبی و نوشيدن می‌پرداخته‌اند.
به گمان نگارنده نقش گل‌های دايره‌ای شكل با دوازده و هشت گلبرگ در تخت‌جمشيد، می‌تواند نشانه‌ای از مهر باشد. چرا كه در پيرامون ستاره قطبی (چه ستاره قطبی امروزی و چه باستانی) دوازده صورت فلكیِ تشكيل دهنده برج‌های دوازده‌گانه، و نيز هشت صورت فلكیِ پيرا قطبی، در گردشی هميشگی‌اند.
فيثاغورث در سفرنامه منسوب به او، شرح می‌دهد كه پرستندگانِ ستاره‌ای درخشان كه آنرا ميترا می‌ناميدند، در غاری تاريك كه چشمه آبي در آنجا جريان داشت و نقش صورت‌های فلكی بر آنجا نصب شده بود، حاضر می‌شدند و پس از انجام مراسم گوناگون (كه نقل نكرده)، نانی می‌خوردند و جامی می‌آشاميدند.
آنگونه كه از گفتار ثعالبی در «غُرَر اخبار ملوك فُرس و سيرِهم» دريافته می‌شود، گمان می‌رود که در زمان اشكانيان نيز جشن مهرگان با ويژگی‌های عصر هخامنشی برگزار می‌شده است.
زمان جشن مهرگان
همانگونه که گفته شد، زمان برگزاری جشن مهرگان در دوره هخامنشی و به احتمالی قدیم‌تر از آن، در نخستین روز ماه مهر بوده و اکنون حدود دو هزار سال است که این جشن به شانزدهمین روز این ماه یا مهرروز از مهرماه در گاهشماری ایرانی منسوب است. اما این زمان در میان اقوام گوناگونی که از تقویم‌های محلی نیز بهره می‌برند، متفاوت است. برای نمونه زمان این جشن در گاهشماری طبری/ تبری و نیز در گاهشماری سنتی زرتشتیان، فعلاً برابر با حدود نیمه بهمن‌ماه، و در گاهشماری دیلمی برابر با سی‌ام بهمن‌ماه است. همه این شیوه‌ها برگرفته از گاهشماری‌های کهن و گوناگون ایرانی است که پاسداشت آنها در کنار گاهشماری ملی ایرانی، لازم و شایسته است.
اما برخی ديگر از زرتشتیان، با تقويمی نوظهور به نام «سالنمای دینی زرتشتیان» که در سالیان اخیر ساخته شده، اين هنگام را معين می‌كنند كه مصادف با دهم مهرماه (آبان روز) از گاهشماری ملی ایران می‌شود. چنین شیوه‌هایی که امروزه رایج شده است و بعضی کسان بخود اجازه می‌دهند تا به میل شخصی خود، یک تقویم خیالی یا مبدأ سالشماری بسازند و نام‌های میهنی و مجعول را بر آن بگذارند، آشکارا دستکاری و تحریف و تباهی در نظام دقیق و قاعده‌مند گاهشماری ایرانی و آشوب در تاریخ و فرهنگ ملی دانسته می‌شود. (برای توضیح بیشتر در این باره به دو نوشتار دیگر به نام‌های پاسداشت گاهشماری ایرانی (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ghiasabadi.com %2Fpasdashtegahshomari.html) و گاهشماری ایرانی بازیچه نیست (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ghiasabadi.com %2Fbazicheh.html)، بنگرید.)
در متون ايراني از مهرگان ديگری به نام مهرگان بزرگ در بيست و يكمين روز مهرماه نام برده شده است كه احتمالاً تاثير تقويم خوارزمی باستان بوده است. از آنجا كه در تقويم خوارزمی، آغاز سال نو از ششم فروردين‌ماه محاسبه می‌شده است؛ زمان برگزاری همه مراسم سال، پنج روز ديرتر بوده و در نتيجه جشن مهرگان بجاي شانزدهم مهر در بيست و يكم مهر (رام روز) برگزار می‌شده است.
موسیقی مهرگانی
از آنجا كه در «برهان قاطع» نام مهرگان براي يكی از مقام‌ها و لحن‌های موسيقی سنتی ايران آمده است؛ و همچنين در ميان دوازده مقام نامبرده شده در كتاب «موسيقي كبيرِ» ابونصر فارابی نيز مقام يازدهم با نام مهرگان ثبت شده است؛ و نيز نظامي گنجوي در منظومه «خسرو و شيرين» نام بيست و يكمين لحن از سي لحن نامبردار شده را «مهرگانی» نوشته است؛ گمان می‌رود كه در دوران گذشته در جشن مهرگان موسيقی ويژه‌ای اجرا می‌شده است كه ما از جزئيات آن بی‌اطلاعيم.
نام مهر و مهرگان در کاربردهای دیگر
در باره گستردگی مراسم مربوط به مهر و جشن مهرگان، بيش از اين نيز نشانه‌هايی در دست است كه به سبب اختصار اين گفتار فرصت پرداختن به همه آنها در اينجا نيست. اما شايد ذكر دو نكته ديگر مفيد باشد. يكی اينكه امروزه نيز زرتشتيان، آتشكده‌های خود را با نام «درِ مهر» می‌شناسند و ديگر اينكه در بسیاری از كشورهای عرب‌زبان،از جشن‌ها و فستيوال‌ها با نام عمومی «مهرجان» و «مهرجانات» نام می‌برند.
آیین‌های جشن مهرگان
در مجموع و بطور خلاصه، جشن مهرگان، جشن نيايش به پيشگاه «مهر ايزد» ايزد روشنايی و پيمان و درستی و محبت، ايزد بزرگ و كهن ايرانيان و همه مردمانِ سرزمين‌هايی از هند تا اروپا، به هنگام اعتدال پاييزي در نخستين روز مهرماه و در حدود دو هزار سال اخير در مهر روز از مهرماه، برابر با شانزدهم مهرماهِ گاهشماری ايرانی (هجری خورشيدی فعلی) برگزار می‌شود.
آنگونه كه از مجموع منابع موجود، همچون نگاره‌ها و متون باستانی و نوشته‌های مورخان و دانشمندان قديم ايرانی و غير ايرانی (مانند فردوسی، بيرونی، ثعالبی، جهانگيری، اسدیِ توسی، هرودوت، كتسياس، فيثاغورث، . . .) و نيز آثار شاعران و اديبان (مانند جاحظ، رودكی، فرخی، منوچهری، سعدسلمان، . . .) دريافته می‌شود؛ مردمان در اين روز تا حد امكان با جامه‌های ارغوانی (يا دستكم با آرايه‌های ارغوانی) بر گرد هم می‌آمده‌اند؛ در حالی كه هر يك، چند «نبشته شادباش» يا به قول امروزی‌، كارت تبريك برای هديه به همراه داشته‌اند. اين شادباش‌ها را معمولاً با بويی خوش همراه می‌ساخته و در لفافه‌ای زيبا می‌پيچيده‌اند.
در ميان خوان يا سفره مهرگانی كه از پارچه‌ای ارغوانی رنگ تشكيل شده بود؛ گل «هميشه شكفته» می‌نهادند و پيرامون آنرا با گل‌های ديگر آذين می‌كردند. امروزه نمی‌دانيم كه آيا گل هميشه شكفته، نام گلی بخصوص بوده است يا نام عمومیِ گل‌هايی كه برای مدت طولانی و گاه تا چندين ماه شكوفا می‌مانند.
در پيرامون اين گل‌ها، چند شاخه درخت گز، هوم يا مورد نيز می‌نهادند و گونه‌هايی از ميوه‌های پاييزی كه ترجيحاً به رنگ سرخ باشد به اين سفره اضافه می‌شد. ميوه‌هايی مانند: سنجد، انگور، انار، سيب، به، ترنج (بالنگ)، انجير، بادام، پسته، فندق، گردو، كُـنار، زالزالك، ازگيل، خرما، خرمالو و چندی از بوداده‌ها همچون تخمه و نخودچی.
ديگر خوراكی‌هاي خوان مهرگانی عبارت بود از آشاميدنی و نانی مخصوص. نوشيدنی از عصاره گياه «هَـئومَـه/ هوم» كه با آب يا شير رقيق شده بود، فراهم می‌شد و همه باشندگان جشن، به نشانه پيمان از آن می‌نوشيدند. نانِ مخصوص مهرگان از آميختن آرد هفت نوع غله گوناگون تهيه می‌گرديد. غله‌ها و حبوباتی مانند گندم، جو، برنج، نخود، عدس، ماش و ارزن. ديگر لازمه‌های سفره مهرگان عبارت بود از: جام آتش يا نوكچه (شمع)، شكر، شيرينی، خوردنی‌هاي محلی و بوی‌های خوش مانند گلاب.
آنان پس از خوردن نان و نوشيدنی، به موسيقی و پايكوبی‌های گروهی می‌پرداخته‌اند. سرودهايی از مهريشت را با آواز می‌خوانده و اَرْغُـشت می‌رفته‌اند (می‌رقصيده‌اند). شعله‌های آتشدانی برافروخته پذيرای خوشبويی‌ها (مانند اسپند و زعفران و عنبر) می‌شد و نيز گياهانی چون هوم كه موجب خروشان شدن آتش می‌شوند.
از آنجا كه نشانه‌های بسياری، همچون تنديس‌ها، کتیبه‌ها و سنگ‌نگاره‌ها (از جمله نگاره‌های میترا در نمرود داغ و کوماژن)، از رواج آيين مهر در آسياي كوچك (آناتولی) حكايت می‌كند؛ بعيد نيست كه «سماع»‌های عارفانه پيروان طريقه «مولويه» در شهر قونيه امروزی، ادامه ديگرگون شده همان ارغشت‌های ميترايي باشد.
در پايان مراسم، شعله‌های فروزان آتش، نظاره‌گر دستانی بود كه بطور دسته‌جمعي و برای تجديد پايبندی خود بر پيمان‌های گذشته، در هم فشرده می‌شدند.
برگرفته‌ از کتاب «جشن‌های مهرگان و سده»، 1384، از همین نگارنده، با بازنگری و افزوده‌ها

Borna66
09-11-2009, 02:26 AM
ايران، سرزمين هميشگيِ آرياییان


مهاجرت‌های آریاییان و چگونگی آب‌وهوا و دریاهای باستانی ایران
ابراز تردید در فرضیه اثبات نشده مهاجرت آریاییان از سرزمین‌های شمالی

رضا مرادی غیاث آبادی
برگرفته از کتاب «ایران، سرزمین همیشگی آریاییان» (مهاجرت‌هاي آرياييان و چگونگي آب‌وهوا و درياهاي باستاني ايران)، چاپ دوم، تهران، 1383. براي آگاهي از فهرست مفصل منابع و مآخذ به همين کتاب رجوع كنيد.
بيشتر منابع تاريخي، مردمان امروزه ايران را بازماندگان آريايياني مي‌دانند كه از سرزمين‌هاي دوردستِ شمالي به سوي جنوب و سرزمين فعلي ايران كوچ كرده‌اند و مردمان بومي و تمدن‌هاي اين سرزمين را از بين برده و خود جايگزين آنان شده‌اند.
تاريخ اين مهاجرت‌ها با اختلاف‌هاي زياد در دامنه وسيعي از حدود 3000 سال تا 5000 سال پيش؛ و خاستگاه اوليه اين مهاجرت‌ها نيز با اختلاف‌هايي زيادتر، در گستره وسيعي از غرب و شمال و مركز اروپا تا شرق آسيا، حوزه درياي بالتيك، شبه‌جزيره اسكانديناوي، دشت‌هاي شمال آسياي ميانه و قفقاز، سيبري و حتي قطب شمال ذكر شده است. دامنه وسيع اين اختلاف‌ها، خود نشان‌دهنده سستي نظريه‌ها و كمبود دلايل و برهان‌هاي اقامه شده براي آن است.
اغلب متون تاريخيِ معاصر، اين خاستگاه‌ها و اين مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت كوتاه و مبهم و غير دقيق به پايان رسانده‌ و اين مبادي مهاجرت را دقيقاً معرفي نكرده و آنرا بطور كامل و كافي مورد بحث و تحليل قرار نداده‌اند. در اين متون اغلب به رسم نقشه‌اي با چند فلش بـزرگ اكتفا شده است كه از اقصي نقاط سيبـري و از چپ و راست درياي مازندران به ميانه ايران زمين كشيده شده است.
از آنجا كه مي‌دانيم مهاجرت‌هاي انساني و جابجايي تمدن‌ها در طول تاريخ همواره به دليل دستيابي به «شرايط بهتر براي زندگي» بوده است، در دوران باستان اين «شرايط بهتر» بويژه عبارت از آب فراوان‌تر و خاك حاصلخيزتر بوده است. اگر چنانچه بتوانيم دلايلي براي اين گمان فراهم سازيم كه در روزگار باستان ويژگي‌هاي آب‌وهوايي و چشم‌انداز طبيعي در فلات ايران مناسب‌تر از روزگار فعلي بوده است؛ و از سوي ديگر مشخص شود كه خصوصيات آب‌وهوايي در سرزمين‌هاي شمالي ايران نامناسبتر از امروز و حتي روزگار باستان بوده است؛ مي‌توانيم مهاجـرت بـزرگ آريـاييـان به ايـران امروزي را با ترديد مواجه كنيم و حتي احتمال مهاجرت‌هايي از ايران به نقاط ديگر جهان را مطرح سازيم.
از آنجا كه رشد و ازدياد جمعيت همواره در زيست‌بوم‌هاي مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعيد به نظر مي‌رسد كه جوامع كهن، سرزمينِ با اقليم مناسب و معتدل ايران را ناديده گرفته و در سرزمين‌هاي هميشه سرد و يخبندان سيبري، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ايران شده باشند. و همچنين مي‌دانيم كه در تحقيقات ميداني‌ نيز سكونتگاه‌هايي نيز در آن مناطق پيدا نشده است.
ما در اين گفتار به اين فرضيه خواهيم پرداخت كه ايرانيان يا آرياييان «به ايـران» كوچ نكردند، بلكه اين آرياييان از جملة همان مردمان بوميِ ساكن در ايران هستند كه «در ايـران» و «از ايـران» كوچ كردند و پراكنش يافتند.
شواهد باستان‌زمين‌شناسي مي‌دانيم كه آخرين دوره يخبندان در كرة زمين، در حدود 14000 سال پيش آغاز شده و در حدود 10000 سال پيش پايان يافته است. دوره‌هاي يخبندان موجب ايجاد يخچال‌هاي بزرگ و وسيع در قطب‌ها و كوهستان‌هاي مرتفع ‌شده و در سرزمين‌هاي عرض‌هاي مياني و از جمله ايران به شكل دوره‌هاي باراني و بين‌باراني نمودار مي‌شود. دوره‌هاي باراني همزمان با دوره‌هاي بين‌يخچـالي و دوره‌هاي بين‌بـاراني همزمان با دوره‌هاي يخچالي ديده شده‌اند.
رسوب‌هاي چاله‌هاي داخلي نشان مي‌دهد كه ايران در دوره‌هاي گرم بين‌يخچالي شاهد بارندگي‌هاي شديدي بوده كه موجب برقراري شرايط آب‌وهوايي مرطوب و گسترش جنگل‌ها در نجد ايران شده و در دوره‌هاي سرد يخچالي به استقبال شرايط آب‌وهوايي سرد و خشك مي‌رفته است.
بدين ترتيب در حدود 10000 سال پيش، با پايان يافتن آخرين دوره يخبندان، شرايط آب‌وهوايي گرم و مرطوب در ايران آغاز مي‌شود. شواهد باستان‌زمين‌شناسي نشان مي‌دهد كه با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقب‌نشيني يخچال‌ها به سوي شمال، به مرور بر ميزان بارندگي‌ها افزوده مي‌شود. بطوريكه در حدود 6000 سال تا 5500 سال پيش به حداكثر خود كه 4 تا 5 برابر ميزان متوسط امروزي بوده است، مي‌رسد. متعاقب آن آب درياچه‌هاي داخلي بالا مي‌آيد و به بالاترين سطح خود مي‌رسد و تمامي چاله‌ها، كويرها، دره‌ها و آبراهه‌ها پر از آب مي‌شوند. اين دوره‌اي است كه در اساطير ملل مختلف با نام‌هاي گوناگون و از جمله توفان عصر جمشيد و توفان نوح ياد شده است.
افزايش بارندگي و طغيان رودخانه‌ها يكبار ديگر در حدود 4500 سال پيش شدت مي‌گيرد، اما بزودي بارندگي‌ها پايان يافته و در حدود 4000 سال پيش خشكسالي و دورة گرم و خشكي آغاز مي‌شود كه در 3800 سال پيش به اوج خود مي‌رسد و همانطور كه پس از اين خواهيم ديد، اين زمان مصادف با جابجايي بزرگ تمدن‌ها در فلات ايران و افول و خاموشي بسياري از سكونتگاه‌ها و شهرها و روستاهاي باستاني ايران است.
آب‌وهواي گرم و مرطوب دوران ميان 10000 تا 4000 سال پيش، پوشش گياهيِ غني و جنگل‌هاي متراكم و انبوهي را در سرزمين ايران و حتي در صحاري امروزيِ خشك و بي‌آب و علف ترتيب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگل‌ها و عقب‌نشيني صحراهاي گرم، سرزمين سبز و خرمي را در ايران بزرگ شكل داده بود و دشت‌هاي شمال افـغانستان امروزي از سـاوانـاهاي وسيع (جنگل‌هاي تُـنك) و علفزارهاي مرطوب پوشيده بوده است.
فراوانيِ دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربي آن كه بادغيس (در اوستا «وَئيتي‌گَئِس») خوانده مي‌شود, در متن پهلوي بندهش گزارش شده است: ‘‘واتگيسان جايي است پر از دار و پر از درخت’’. اين وضعيت اقليميِ شمال افغانستان در متون تاريخي عصرهاي ميانه نيز آمده است؛ مسعودي در مروج‌الذهب از بلخ زيبا با آب و درخت و چمنزارهاي فراوان، ياد مي‌كند؛ واعظ بلخي در فضائل بلخ از صد هزار درخت بلخ نام مي‌برد؛ نظاميِ عروضي از قول شهريار ساماني آنجا را به جهت خرمي و سرسبزي از بهشت برتر مي‌داند؛ و فريه سياح، مراتع بادغيس را بهترين مراتع تمام آسيا مي‌داند. امروزه بخش‌هاي وسيعي از بادغيس و بلـخ از صحاري خشك و شن‌هاي روان تشكيل شده است. اين شن‌هاي روان و بيابان‌هاي سوزان بويژه در پيرامون كرمان و سيستان با گستردگي هر چه بيشتر ديده مي‌شوند؛ در حاليكه در متون تاريخي دو هزار سال پيش به جنگل‌ها و چمنزارهايي در اين نواحي اشاره شده است.
در اين زمان سرزمين ايران داراي مراتع بسيار غني و زيستگاه‌هاي انبوه حيات وحش بوده است. در اين منطقه بركه‌ها، آبگيرها و تالاب‌هاي طبيعي با آب شيرين كه محل زيست انواع آبزيان و پرندگان بوده و همچنين جنگل‌هاي وسيع و نيزارهاي متراكم وجود داشته است.
بنابر داده‌هاي بخش‌هاي بالا در فاصله 10000 تا 4000 سال پيش، آب‌وهواي گرم و باراني در سراسر فلات ايران حكمفرما بوده است كه علاوه بر آن سطح زمين و رودها و همچنين مصب رودها پايين‌تر از امروز و سطح درياچه‌ها و آبگيرها بالاتر از سطح امروزي آنها بوده و در نتيجه همه چاله‌هاي داخلي، سرزمين‌هاي پست كنار درياچه‌ها، دره‌ها، كويرها و رودهاي خشك امروزي از آب فراوان و شيرين برخوردار بوده‌اند و در سراسر ايران اقليمي سرسبز با مراتع پهناور و فرآورده‌هاي گياهي و جانوري غني وجود داشته و شرايط مناسبي براي زندگاني انساني مهيا بوده است.
شواهد باستان‌شناسي شرايط آب‌وهوايي گرم و مرطوب در مابين 10000 تا 4000 سال پيش را يافته‌ها و نشانه‌هاي باستان‌شناختي نيز تأييد مي‌كند. از سويي بخش بزرگي از تپه‌هاي باستاني و سكونتگاه‌هاي كهن ايران از نظر زماني به همين دوره 6000 ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آن‌ها در كنار كويرهاي شوره‌زار، رودهاي خشك و مناطق بي‌آب و علف پراكنده‌اند كه اين نشان از شرايط بهتر آب‌وهوايي در زمان شكل‌گيري و دوام آن تمدن‌ها دارد.
استقرار اين تمدن‌ها در كنار چاله‌ها و كويرهاي خشك و نمكزار، نشانه وجود آب فراوان و شيرين در آنها بوده است و خشك‌رودهاي امروزيِ مجاور تپه‌ها، آب كافي و زلال اهالي شهر يا روستا را تأمين مي‌كرده است.
از سويي ديگر دركنار درياهاي امروزي نشانه‌اي از تپه‌هاي باستاني به چشم نمي‌خورد. تپه‌هاي باستاني در جنوب با ساحل خليج‌فارس فاصله‌اي چند صد كيلومتري دارند كه نشان مي‌دهد در دوران يخبندان كه سطح درياهاي جنوب پايين‌تر از سطح فعلي بوده، پس از بالا آمدن آب دريا، سكونتگاه‌هاي انساني به زير آب رفته است و در دوران بين‌يخبندان كه سطح درياهاي جنوب بالاتر و همچنين سطح زمين پايين‌تر بوده و رسوب‌هاي ناشي از سه رود بزرگِ كارون، دجله و فرات كمتر جايگير شده بودند، آب خليج‌فارس تا نزديكي‌هاي تمدن‌هاي آنروز در شوش و سومر مي‌رسيده است. كتيبه‌هاي سومري به روايت اين نفوذ آب‌ها به درون مياندورود پرداخته و از شهر باستاني «اريدو» به عنوان “شهري در كنار دريا” نام برده‌اند.
سكونتگاه‌هاي باستاني در شمال و در كرانه درياي مازندران نيز با ساحل فاصله‌اي ده‌ها كيلومتري دارند، كه نشان مي‌دهد در زمان رونق آن‌ باششگاه‌ها، سطح درياي مازندران بالاتر از امروز بوده است. همچنين باقيمانده سدهاي باستاني و از جمله سد و بندهاي ساخته شده بر روي دره‌ها و آبراهه‌هاي كوه خواجه در سيستان نيز نشانه بارندگي‌هاي بيشتر در زمان خود است. اين بندها آب مصرفي لازم براي نيايشگاه‌ها و ديگر ساختمان‌هاي بالاي كوه خواجه را تأمين مي‌كرده‌اند. امروزه نه تنها آن آبراهه‌ها، بلكه حتي دريـاچـه هـامـون نيز كاملاً خشك شده است. خشكسالي‌هاي كوتاه مدت اخير در ايران نشان داد كه حتي چند سال كمبود بارندگي مي‌تواند به سرعت درياچه‌ها و آبگيرها و رودهاي بزرگ را خشك سازد و چرخه حيات و محيط زيست را در آنها نابود كند. خشك شدن درياچه ارژن در فارس و زاينده‌رود در اصفهان نمونه‌اي از اين پديده نگران كننده بود.
نشانه‌هاي باستان‌شناختي، همچنين آثار رسوب‌هاي ناشي از سيل‌هاي فراوان در حدود 5500 سال پيش را تأييد مي‌‌كند. به عنوان نمونه مي‌توان از حفاري قره‌تپه توسط استاد مير عابدين كابلي در منطقة قم‌رود كه با هدف ثبت دامنه دگرگوني‌ها و تغييرات ناشي از طغيان آب‌ها انجام شد، نام برد. بر اين اساس در حدود 5500 سال پيش وقوع سيل‌هاي مهيبي منجر به متروك و خالي از سكنه شدن كل منطقه قم‌رود و مهاجرت مردم به ناحيه‌هاي مرتفع‌تر مجاور شده است.
علاوه بر اينها, وجود نگاره‌هاي روي سفال از غزال، فيل، گوزن، پرندگان وابسته به آب و آبزيان، و حتي لاك‌پشت، ماهي و خرچنگ، نشانه شرايط مطلوب آب‌وهوايي در زمان گسترش آن تمدن‌ها بوده است.
در اينجا بايد به اين نكته مهم نيز اشاره كرد كه همزمان با دوره‌اي كه در فلات ايران شرايط محيط زيست بسيار مطلوب براي جوامع انساني وجود دارد و از آن بهره‌برداري نيز مي‌شود، در سراسر سرزمين سيبري و شمال آسياي ميانه و شمال قفقاز كه آن ناحيه‌ها را محل كوچ و مهاجرت آرياييان به حساب مي‌آورند، تنها چند نمونه معدود از گورپشته يا شواهدي از زندگي غير يكجا‌نشيني پيدا شده است كه از جمله آنها مي‌توان از پناهگاه‌هايي در بخش‌هاي شمالي حوضه آبريز درياچه آرال نام برد. در آن زمان، در آن سرزمين‌ها تنها سرما و يخ‌‌هاي باقيمانده از دوره يخبندان حكمفرما بوده و آنچه پيدا شده عموماً متعلق به عصرهاي جديدتر و كوچ ايرانيان و اقوام ديگر به آن نقاط مي‌باشد.
شواهد اسطوره‌شناسي و متون كهن از نگاه اسطوره‌شناسي و متون كهن، افسانة توفان يادگاري از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوي و از جمله بنـدهش آمده است كه «تيشتر» باراني بساخت كه درياها از او پديد آمدند و همه جاي زمين را آب فرا گرفت و خشكي‌هاي روي زميـن بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره يا هفت كشور تقسيم شدند.
در ونديداد از ديوي بنام «مَهرَك اوشا» كه در برخي نامه‌هاي پهلوي به «ملكوش» و در مينوي‌خرد بنام «ملكوس» آمده، نام برده شده كه ديوي است مهيب كه به مدت چند سال زمين را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران مي‌كند.
به روايت ونديداد، اهورامزدا جمشيد را از اين آسيب آگاه مي‌سازد و دستور ساخت جايگاهي بنام «وَر» را به جمشيد مي‌دهد تا هر يك از آفريدگان پاك آفريدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپايان و گياهان و تخم گياهان و آتش و هر آنچه زندگي مردمان را بكار آيد را در آن جايگاه نگاه دارد و پس از سپري شدن هجوم اين ديو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آيند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نيستي برهانند.
اين سرگذشت ايراني به شكل‌هاي گوناگوني روايت شده است. از جمله هندوان بر اين اعتقادند كه توفان بزرگ موجب گرفتاري «مانو» شد, اما «ويشنو» كه خود را به شكل يك ماهي با شاخي بزرگ ساخته بود، كشتي او را راهنمايي كرد تا بتواند در «كوهستان‌هاي شمالي» فرود آيد. ويشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه كرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و يك جفت نر و ماده كه از همه جانداران گيتي در كشتي داشت، فرمان داد تا از كشتي پياده شوند و همراه با خشكيدن آب‌ها در سرزمين‌ها گسترده شوند. مانو تخم همه گياهان را نيز با خود برداشته بود.
عبارت «كوهستان‌هاي شمالي» در داستان‌هاي هندياني كه در سرزمين‌هاي پيرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگي مي‌كردند، اشاره آشكاري است به كوچ آنان از كوهستان‌هاي پـاميـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزي كه از اصلي‌ترين سرزمين‌هاي ايراني بوده است.
روايت ديگري از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است كه قديمي‌ترين روايت شناخته شده آن به سومريان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابليان و اكديان قرار مي‌گيرد و در كتاب عهد عتيق (تورات) هم تكرار مي‌شود.
سرگذشت توفان بزرگ و سيلاب‌ها، همچنين در تاريخ‌هاي سنتي چينيـان نيز آمده است. به موجب «كتاب‌هاي خيزران» در زمان «يـو» Yu ، مؤسس سلسله «شيـا» يا نخستين سلسله، سيلاب‌هاي عظيمي سراسر امپراطوري را تا بلندترين تپه‌ها در بر گرفت. «يـو» با كمال شايستگي موفق به فرو نشاندن سيلاب‌ها در مدت سيزده سال مي‌شود.
شواهدي از وضعيت درياهاي باستاني در آثار ابوريحان بيروني (همچون «تحديد نهايات‌الاماكن») نيز به چشم مي‌خورد. بيروني هنگام شرح ساخته شدن آبراهة سوئز به فرمان پادشاهان ايراني، از دريايي به جاي سرزمين‌هاي سفلاي مصر ياد مي‌كند؛ دريايي كه وجود آن در آثار هرودت نيز نقل شده است. او اعتقاد دارد كه در دوران پادشاهي ميانه مصر، اين دريا بحدي گسترش داشته است كه كشتي‌ها نه تنها در شاخابه‌هاي نيل، بلكه بر روي دشت‌هاي خشك امروزي نيز ره مي‌سپرده‌اند و هنگام عزيمت به ممفيس از كنار اهرام مي‌گذشته‌اند.
افسانه‌ها و روايت‌هاي شفاهيِ نقل شده از زبان مردمان مناطق كويريِ مركزي ايران، وجود دريايي بزرگ در جاي كوير خشك امروزي را تأييد مي‌كند. نگارنده داستان‌هاي متعددي در شهرهاي دامغان، ساوه، كاشان، زواره، ميبد، نائين، يزد و بردسكن شنيده است كه در اغلب آنها به درياي بزرگ، جزيره‌هاي متعدد، بندرگاه‌ و لنگرگاه و حتي به فانوس دريايي اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نكته ديگر تنها اشاره‌اي مي‌كند:
نخست، روايت فرگرد دوم ونديداد و پهناور شدن زمين و گسترش مردمان بخاطر افزوني جمعيت در زمان جمشيد و به سوي نيمروز و به راه خورشيد، كه به گمان نگارنده سوي نيمروز يا جنوب در اينجا اشاره به سوي تابش خورشيد گرم نيمروزي و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انساني، كه در اينباره تعبير “به راه خورشيد”، سمت و سوي پراكنش كه از «شرق به غرب» است را بهتر روشن مي‌سازد.
و ديگر، سرگذشت فريدون در شاهنامه فردوسي و تقسيم پادشاهي جهان بين سه پسرش ايرج و سلم و تور كه اشاره‌اي به مهاجرت ايرانيان از دل ايران به سوي سرزمين‌هاي شرقي و غربي است. سلم و توري كه بعدها و به موجب گزارش‌هاي ايراني به برادر كوچك خود تاختند و اشاره‌اي است به يورش باشندگان سرزميـن‌هاي شرقي و غربي ايران به سرزمين مادري خود.
اما پس از اين دوران طلايي يعني در حدود 4000 تا 3800 سال پيش خشكسالي و قحطي بزرگي به وقوع مي‌پيوندد و دوره گرم و مرطوب جاي خود را به دوره گرم و خشك مي‌سپارد. در اين زمان سطح آب‌ها به سرعت پايين مي‌رود و درياچه‌ها و رودهاي كوچك‌تر خشك مي‌شوند و سكونتگاه‌هاي انساني را با بحراني بزرگ مواجه مي‌سازد. بحراني كه با كمبود آب آغاز شده و به سرعت تبديل به كمبود مواد غذايي، ركود و نابودي كشاورزي، گسترش بيابان‌ها، نابودي مراتع، از بين رفتن زيست‌بوم طبيعي و عواقب بغرنج آن مي‌شود.
اين خشكسالي موجب مي‌شود تا مردمان ساكن در ايران، مردماني كه پس از توفان بزرگ از كوهستان‌ها فرود آمده و سرزمين‌هاي پيشين خود را دگر باره آباد ساخته بودند، باز هم دگرباره و عليرغم ميل قلبي خود، به دنبال يافتن سرزمين‌هاي مناسب‌تر به جستجو و كوچ‌هاي دور و نزديك بپردازند و بي‌گمان چنين رويدادهاي نامطلوب طبيعي و كمبودهاي نيازمندي‌هاي انساني، موجب اختلاف‌ها، درگيري‌ها، جنگ‌ها و ويراني‌ها مي‌شده است. درگيري‌هايي كه وقوع آن مابين ساكنان واحه‌اي كوچك و هنوز كم و بيش حاصلخيز، با تازه از راه رسيدگانِ جستجوگرِ آب و زمين، اجتناب ناپذير است.
اين پيامدها را كاوش‌هاي باستان‌شناسي تقريباً در همه تپه‌هاي باستاني ايران تاييد كرده است: «پايان دوره زندگي انسان در حدود 4000 سال پيش و همراه با لايه‌اي از سوختگي و ويراني». نابودي و سوختگي‌اي كه نه فرآيند يورش آرياييان، بلكه نتيجه درگيري‌هايي بر سر منابع محدود نيازهاي بشري بوده است و تا حدود 3500 سال پيش به طول مي‌انجامد، صدها سالي كه به جز معدودي تمدن‌هاي جنوب‌غربي ايران و شهرهاي مياندورود، به ندرت در تپه‌هاي باستاني آثار زندگي در اين دوره را بدست مي‌آوريم. اين سال‌هاي سكوت نسبي در سرگذشت ايران، شباهت زيادي به شرايط پادشاهي ضحاك در شاهنامه فردوسي دارد.
در پايان اين دوره و همزمان با آغاز عصر آهن يعني در حدود 3500 سال پيش، بهبود وضعيت آب‌و‌هوايي به تدريج آغاز مي‌شود و زمينه را براي گسترش وشكوفايي تمدن‌هاي نوين ايـراني فراهم مي‌سازد كه در حدود 2800 سال پيش به شرايط مطلوب اقليميِ پيشين خود دست مي‌يابد.
با توجه به نكات بالا مسئله كوچ آرياييان از شمال به سوي سرزمين فعلي ايران و آسياي ميانه ممكن به نظر نمي‌رسد. آنچه بيشتر به ذهن نزديك مي‌آيد، اينست كه آرياييان همان مردمان بومي‌اي هستند كه از روزگاران باستان در اين سرزميني كه از هر حيث براي زندگاني مناسب بوده است، زيسته‌اند و آثار تمدن آنان به فراواني در اين سرزمين ديده شده و در جاي ديگري اثري از سكونت آنان به دست نيامده است. بدرستي كه تغييرات فرهنگي و تمدني عصر آهن نتيجة منطقي تكامل عصر مفرغ است و نه تحولاتي ناشي از ورود اقوام ديگر به منطقه. اين آرياييانِ ساكن بومي ايران، هنگام افزايش شديد بارندگي دست به مهاجرت به سوي زمين‌هاي مرتفع مي‌زدند؛ و هنگام كاهش شديد بارندگي به زمين‌هاي پست و هموار پيشين باز مي‌گشتند. اينان پس از توفان بزرگ دستكم دو بار از دل ايران به سوي نقاط ديگر مهاجرت كرده‌اند:
1- يكبار پس از عقب‌نشيني درياها و درياچه‌هاي داخلي و خشك شدن باتلاق‌هاي باقيمانده از توفان بزرگ، كه از كوهستان‌هاي مجاور به سوي جلگه‌ها و دشت‌هاي رسوبيِ هموار و حاصلخيز، كوچ كرده و فرود آمدند؛ كه در نتيجه، اين مهاجرت‌ها كوچي «عمودي»، از ارتفاعات به سوي دشت‌ها و وادي‌ها بوده است. زمان آغاز اين جابجايي‌ها در ميانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پايان بارندگي‌هاي شديدِ موسوم به توفان عصر جمشيد يا توفان نوح، و حدود 5500 سال پيش بوده است. به عنوان نمونه‌اي از اينگونه مهاجرت‌ها مي‌توان از دو كوچ بزرگ نام برد: نخست، كوچ هنديان آريايي از پيرامون كوهستان‌هاي هندوكش به سرزمين‌هاي تازه خشك شدة پنجاب و پيرامون رود سند كه يادمان تاريخي آن در متون كهن «ريگ‌و‌دا»ي هندوان باقي مانده است؛ و ديگري، كوچ عيلاميان و سومريان، كه از كوهستان‌هاي غربي ايران به سرزمين‌هاي باتلاقيِ تازه خشك شدة خوزستان و مياندورود يا بين‌النهرين انجام شده است. در بخش‌هاي كهن كتاب عهد عتيق يا تورات (سِفر پيدايش، باب يكم)، رويداد كـوچ سـومـريان آشكارا مهاجرتي “از مشـرق” به سوي زمينِ سـومـر يا شِنعـار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است. اين گروه اخير انديشة ايجاد تمدن را با خود تا درة نيل و مصر در آفريقا پيش بردند و مصريان با بهره‌گيري از آن به پيشرفت‌هاي بزرگي نائل آمدند. در اين باره حتي فرضيه‌هايي دائر بر مهاجرت فنيقيان از سواحل خليج فارس به كرانه درياي مديترانه مطرح است. از سوي ديگر مي‌دانيم كه سومريان از نظر جسماني شباهت كاملي به ساكنان بلوچستان و افغانستان امروزي و درة سند داشته‌اند؛ آثار هنري و معماري آنان گواهي مي‌دهد كه تمدن سومر و تمدن شمال‌غرب هندوستان يا سرزمين‌هاي شرقيِ ايراني، به يكديگر همانند بوده‌اند و بي‌گمان از يك خاستگاه سرچشمه گرفته‌اند. كاوش‌هاي اخير استاد يـوسف مـجيدزاده در منطقة جـيرفـت اين فرضيه را بيش از پيش تقويت كرده است.
2- و بار ديگر، مهاجرت‌هايي به هنگام خشكساليِ مابين 4000 تا 3500 سال پيش كه به دنبال ناحيه‌هاي مناسب‌تر، محل زندگاني خود را تغيير داده و از پي زيستگاه‌هاي بهتر، از ايران يا به تعبير سومريان، از “سرزمين مقدس” مادري خود به سوي سرزمين‌هاي ديگر متوجه شدند و سكونتگاه‌هايي را كه در 5500 سال پيش فراهم ساخته و مدت 1500 سال در آنها زندگي كرده بودند را بر اثر رويدادهاي ناگوار اقليمي ترك كردند.
در سرزمين باستاني ايران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگوني زندگي مي‌كرده‌اند كه يكي از آنان و احتمالاً نام عموميِ فرهنگيِ همة آنان «آريـايـي» بوده است. «همة اقوام و مردمان ايرانِ امروزي»، فرزندان «همة آن اقوام و مردمان كهن» و از جمله آرياييان هستند. اينان در طول زمان و همراه با تغييرات اقليمي و آب‌و‌هوايي دست به كوچ‌هاي متعدد و پرشمارِ كوچك و بزرگي زده‌اند كه عمدتاً از بلندي‌هاي كوهستان به همواري‌هاي دشت و بالعكس بوده است. خاستگاه تاريخ ايرانيان را نمي‌توان تنها به انگاره مهاجرتي كه زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدي ناپيدا و مسيري ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نياكان ايرانيان امروزي شناخت.
در باورهاي ايراني كهن «شمال» يا «اپاختر» پايگاه اهريمن است؛ جايگاه ديوان و نابكاران و درِ ورود به دوزخ است. ايرانياني كه همواره به سرزمين مادري و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزيده‌اند، اگر سرزمين‌هاي شمالي خاستگاه آنان بود، در بارة آن اينچنين سخن نمي‌راندند.
با توجه به همه شواهدي كه تا اينجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر مي‌رسد كه ايرانيان يا آرياييان «به ايران» كوچ نكردند؛ بلكه «در ايران» و «از ايران» كوچ كرده‌ و به نقاط ديگر پراكنده شده‌اند.

Borna66
09-11-2009, 02:27 AM
به یاری اهورامزدا




القاب شاهان هخامنشی



عبارات شاهانه‌ی رسمی و تشریفاتی، چنان كه در بیانیه‌های سلطنتی به درستی گواهی گردیده، دارای گوناگونی و دگرگونی بسیاری در حدود و ابعاد خود است. كامل‌ترین شرح ارائه شده در این زمینه، بندهای یكم تا سوم از سنگ‌نبشته‌ی بیستونِ داریوش بزرگ (DB I.1-3) است: «من داریوش [هستم]، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه كشورها، پسر ویشتاسپ، نوه‌ی ارشام، یك هخامنشی». این عبارت دارای چهار جزء و ركن است كه به طور مجزا و جداگانه نیز در نبشته‌های شاهانه به كار رفته و جملگی به طور نمونه‌وار، متضمن عنوان ایرانی غربی xshayathiya [خشایثیه] (پارسی میانه و نو: "شاه") هستند.
این اصطلاح به گمان، مشتقی وصفی از اسم معنی نخستین xshay-atha* [خشَی- اثه] (= حكومت، شهریاری) با ریشه‌ی فعل ایرانی xshay* [خشَی] (آریایی: kshai* = "فرمان‌روایی كردن، سلطنت كردن") است. بدین سان، پادشاه به فردی اطلاق گردیده «كه به واسطه‌ی پادشاهی، ممتاز و متشخص است». این لقب (xshayathiya) ممكن است وام‌واژه‌ای از زبان مادی در واژگان پارسی باستان باشد. عنوان صرف xshayathiya چنان به فراوانی دیده و یافته می‌شود كه گویی واژه‌ای مخفف است.


القاب و عنوان‌های شاه معمولاً بزرگ و مفصل است:

1- Xshayathiya vaz(a)rka [خشایثیه وزركه] ="شاه بزرگ" (با صفت -vaz(a)rka، "بزرگ"، یك جزء سنتی دیگر از منشأ مادی)، عنوانی كه در نهایت از میان‌رودان سرچشمه می‌گیرد (بسنجید با: sharru rabu اكدی).

2- Xshayathiya xshayathiyanam [خشایثیه خشایثیانام] ="شاه شاهان" (با ترتیبی وارونه، به پارسی میانه "شاهان‌شاه"، و پارسی نو "شاهنشاه")، عنوانی برگرفته از اورارتوها و نهایتاً، سرچشمه گرفته از میان‌رودان و نمودار ادعای هخامنشیان در جهت مشروع بودن میراث‌بری‌شان از شاهان بابل، آشور، اورارتو، و ماد.

3- Xshayathiya dahyunam [خشایثیه دهیونام] ="شاه كشورها"، شاید واقعی‌ترین و شاخص‌ترین عنوان شاهان هخامنشی كه غالباً بدین تركیب‌ها تغییر یافته است: Xshayathiya dahyunam vispazananam [خشایثیه دهیونام ویسپزنانام] ="شاه كشورهای دربردارنده‌ی همه‌ی قوم‌ها"، و Xshayathiya dahyunam paruzananam [خشایثیه دهیونام پروزنانام] ="شاه كشورهای دربردارنده‌ی قوم‌های بسیار".

4- Xshayathiya ahyaya bumiya (vazarkaya) (duraiy apiy) [خشایثیه اهیایا بومیا وزركایا دورایی اپیی] ="شاه در این زمین (بزرگ) (دور كران)".

در منابع دیگر، سنت بومی (بابلی، مصری، و غیره) بر عبارات تشریفاتی نیز غالب است. برای نمونه، در استوانه‌ی معروف كورش، به كورش، شاه جدید بابل، لقب سنتی بابلی «شاه تمامیت، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه بابل، شاه سرزمین سومر و اكد، شاه چهار گوشه‌ی جهان» داده می‌شود. داریوش در متن‌های هیروگلیف نویافته در كاوشگاه شوش، «شاه مصر فرادست و فرودست»، «سرور دو كشور»، «شاه والای زمین»، «فرزند خدای Atum»، «تصویر [خدای] Ra» و مانند آن خوانده می‌شود. این فرمول‌ها، نشان و گواه شناسایی و تصدیق مشروعیت میراث‌بری هخامنشیان در این كشورها هستند. *

Borna66
09-11-2009, 02:27 AM
سفرنگها و توضیحات :

* برای نمونه در تاریخ می بینیم که نظامی گنجوی از در اوج حکومت اقوام بیابنگرد بر قسمتی از ایران در حالیکه در نقاط دیگر ایران بزرگ حکومتهای محلی سررشته داری می کنند چنین می سراید:

همه گیتی تن است و ایران دل.......میست گوینده زین قیاس خجل

چونکه ایران دل زمین باشد ........... دل زتن به بود یقین باشد

ویا:

زمین را منم تاج تارک نشین ..... مارزان مرا تا نلرزد زمین

بهارفردون و گلزار جـــم....... به باد خزان گشته تاراج غم

و نیز:

شکوه کیان بیش باید نهاد .................... قدم در خور خویش باید نهاد

سگ کیست روباه نازرومند ......................که شیر ژیان را آرد به بند

ز شیران بود روبهان را نوا .........................نخندد زمین تا نگرید هوا

مرا زیبد از خسروان عجم .....................سر تخت کاووس و اکلیل جم

به سختی کشی سخت چون آهنم ................که از پشت شاهان روئین تنم

اگر اسفندیار از جهان رخت برد .................نسب نامه من به بهمن سپرد

اگر بهمن از پادشاهی گذشت ..................جهان پادشاهی به من بازگشت

به جز من که دارد گه کارزار. ......................دل بهمن و زور اسفندیار

به من میرسد بازوی بهمنی ..........................که اسفندیارم به روئینی

نژاده منم دیگران زیر دست ......................نژاد کیان را که آرد شکست



** گستره ی سرزمینهای جدا شده از ایران طی قرار دادهای شوم استعماری از این قرار است:

آران: 86600 کیلومتر مربع ، ارمنستان : 29800 ک .م ، گرجستان : 69700 ک.م ، داغستان : 50300 ک.م ، اوستی شمالی : 8000 ک.م ، چچن : 15700 ک .م ، اینگوش : 3600 ک. م ، بالکارستان : 12500 ک.م ، ( جمع کل قفقاز 276200 کیلومتر مربع )

افغانستان : 625225 ک.م ، بخشهایی از مکران : 250000 ک.م ، ( جمع کل سرزمینهای شرقی: 975225)

ترکمنستان : 488100 ک.م ، اوزبکستان : 447100 ک.م ، تاجیکستان : 141300 ک.م ، بخشهای ضمیمه شده به قزاقستان : 100000ک.م ، بخشهای ضمضمه شده به قرقیزستان : 50000 ک.م ، ( جمع کل سرزمینهای فرارودان : 2161720 کیلومتر مربع)

جمع کل همه ی سرزمین های جدا شده از ایران درونی در دوران قاجاریه 3 میلیون چهارصد و سیزده هزار کیلومتر مربع

*** کتاب گلستان ارم نوشته عباسقلی باکیخانف حاوی دانستنی های بسیار ارزشمندی از دید تاریخی است. برای نمونه گستره ی مذهب تشیع را در ایران شمالی به وضوح بیان می کند و تصریح میکند که حدود نود سال پیش از این اهالی باکو به زبان تاتی ( یکی از لهجه های پارسی) سخن می گفته اند. وی می نویسد که اهالی باکو تماما و اهالی دربند اغلب و اهالی سروان نصفا شیعی مذهب هستند. این کتاب از سوی انتشارات ققنوس به چاپ رسیده .

نوشته سالار سالاری

Borna66
09-11-2009, 02:27 AM
بگوییم امرداد نه مرداد


نماينده زرتشتيان در بيانيه‌اي با استناد به اصل پانزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مبني بر اينكه زبان و خط رسمي و مشترك مردم ايران فارسي است، تاكيد كرد كه اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي بايد با اين زبان و خط هماهنگ باشد.

بخشي از اصل هفدهم قانون اساسي در مورد تقويم ايران، «مبناي كار ادارات دولتي، هجري شمسي» تعيين شده است. به گفته كوروش نيكنام، بسياري از واژگاني كه در گويش و گفتار ايرانيان به عنوان زبان فارسي به كار مي‌رود، ريشه در زبان باستاني ايران، يعني اوستايي و پهلوي دارد، از جمله نام هر يك از ماه‌هاي ايراني كه فروردين، ارديبهشت، خرداد، امرداد، شهريور تا اسفند بوده و همه از نام‌هاي كهن ايراني و هر يك داراي معناي ارزشمندي مي‌باشند تا در هر فصلي اميد به بيداري، زنده بودن، تلاش و سازندگي را به ملت سرافراز ايران از هر دين و قوم و نژادي يادآوري كرده باشند.

وي با اشاره به كلمه مرداد به عنوان دومين ماه تابستان گفت: «نخستين روز از ماه دوم تابستان يعني امرداد را آغاز كرده‌ايم، در حالي كه بسياري از مردم ايران كه به معناي درست نام اين ماه پي نبرده‌اند، اين كلمه را به اشتباه مرداد ادا مي‌كنند.»‌

مرداد در فرهنگ و زبان ايران باستان به معناي مرگ و نيستي است كه به نادرست در ميان 11 ماه سال قرار گرفته و هم‌خواني با فلسفه اسامي ماه‌هاي ديگر ندارد. از آنجا كه ايرانيان پيوسته به زندگي، سرسبزي، كار و كوشش و پيشرفت، انديشه داشته‌اند، در اوج گرماي تابستان نام اين ماه را نيز امرداد به معناي پايداري و جاودانگي گذاشته‌اند.

به گفته نيكنام از زماني كه تقويم خورشيدي براي گاه‌شماري ايرانيان برگزيده شد، نام اين ماه در تقويم ايران امرداد ناميده شد، ولي سال‌ها بعد به دليل نامعلوم و نادرستي در گويش مردم تغيير كرد و به مرداد تبديل شد، يعني زنده بودن و تلاش كردن و پيوستن به جاودانگي، در تقويم جاي خود را به مرگ و مردن و نابودي داد.

نماينده زرتشتيان سال گذشته نيز در تذكري به دولت پيشنهاد داد تا اين واژه را در تقويم ايراني اصلاح نمايند و مرداد را به امرداد تغيير دهند، ولي تاكنون راهكار مناسبي برگزيده نشده است.

در حالي كه به گفته وي شايسته نيست تا ايرانيان زنده و هوشيار در اين ماه با گفتن مرداد از مرگ و نيستي ياد كنند.

نيكنام در پايان بيانيه آورده است: «اكنون پيشنهاد دارم تا در يك عزم و اراده مردمي و همگاني نام اين ماه را درست به كار برده، آن را امرداد بگوييم تا در تقويم و فرهنگ ملت بزرگوار ايران، مرگ و نيستي جاي خود را به زندگي، پويايي و جاودانگي داده باشد.»‌

Borna66
09-11-2009, 02:28 AM
پرچم در ایران باستان


درفش کاویانیزمانی که از پرچم در ایران و مردم ایران نام برده میشود، بی درنگ نام درفش کاویانی از ویرمان(ذهن) گذر میکند. از این پرچم بارها و بارها در افسانه های استوره ای و حماسی و تاریخی ما نام برده شده. پس افزون بر ریخت استوره ای خود، دارای پیشینه ای تاریخی نیز هست. این پرچم در میان ایرانیان نماد رهایی از ستم و ترکتازی حاکمان بیگانه است.
درفش کاویانی پوستی(گاسم پوست گاو یکی از مقدس ترین جانداران نزد ایرانیان) است که کاوه آهنگر از کمر خود باز کرد و در راه گردآوردن مردم به انگیزه ی جنگیدن با ضحاک ماردوش بر سر چوب کرد. فریدون این درفش را به زر وگوهر آراست تا آن را بسان پرچم پیروزی در جنگها بکار برند.(۱)این درفش در روزگار فریدون و شاهان پس از او مایه ی پیروزی بر دشمنان بود و آن را در جنگها پیشاپیش لشکر میبردند و پس از پایان جنگ آن را به نگهبانی هشیار میسپردند، تا در واژگونی یزدگرد ساسانی در جنگ قادسیه به دست سعد وقاص تازی افتاد و به دستور سران عرب آن را پاره پاره کردند و زر و زیور آن را میان مسلمانان بخش کردند.(۲)
این درفش از روزگار کهن تا ساسانیان پرچم ایرانیان بشمار می آید.
الملوک مینویسد: درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است ۶۰ سانتی متر به حساب آوریم، تقریباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول می‌شود.
به بازگویی بیشتر نسکهای(کتب) تاریخی، درفش کاویان زمان ساسانیان از پوست شیر یا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوری بر روی آن باشد. هر پادشاهی که به قدرت می‌‌رسید شماری گوهر و زر بر آن می‌‌افزود. به هنگام تاختن اعراب به ایران، در جنگی که در ژیرامون شهر نهاوند در گرفت درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش پرآوازه ی«بهارستان» نزد عمر خلیفه مسلمانان، بردند وی از بسیاری گوهرها، دُرها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود دچار شگفتی شد و به نوشته فضل الله حسینی قزوینی در کتاب المعجم: « امیر المومنین سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانیدند »
درفش کاویانی در شاهنامه ی فردوسی:
فرو هِشت ازو سرخ و زرد و بنفش/ همي خواندش كاوياني درفش
به پيش اندرون كاوياني درفش/ جهان زو شده زرد و سرخ و بنفش


درفش ایران در روزگار کورش بزرگ و هخامنشیان
گزنفون پیرامون پرچم ایرانیان و بویژه کورش بزرگ گزارش خوبی میدهد. در زمان کورش درفش پادشاهی ایران شهبازی(عقابی) زرین بود با بالهای گشوده(۳)
افزون بر این ما در اوستا و شاهنامه بارها به این نشان، یعنی شهباز زرین برمیخوریم. پس در راست بودن گزارش گزنفون نمیتوان شک کرد. پس از شکست هخامنشیان، اسکندر شهباز را بر روی سکه ها نقش کرد(نشانه های فراوانیست که اسکندر خود را دنباله رو پادشاهان هخامنشی میدانست) و به این انگیزه این نگاره به کشورهای اروپایی و مصر راه یافت و تا به امروز هنوز شهباز ارتش ایران باستان، بیشترین نقش پرچم های کشورهای جهان است.(۴)
با بررسی آثار اندک بجا مانده، میتوان پی برد که هر بخش از ارتش درفش ویژه ی خود را داشته است. به یاری جامی سفالی که با نگاره دو سپاهی یونانی و ایرانی در موزه ی لور انگلیس نگهداری میشود میتوان با یکی از این پرچم ها آشنا شد. سپاه ایرانی دارای پرچمیست که تشکیل شده است از دو پارچه ی چهارگوش که به یاری دو وتر به چهار سه گوش بخش شده اند و سه گوش های روبرو دو به دو با هم همرنگ هستند، سپید و سیاه(۵)







(۱)ثعالبی، شاهنامه ی کهن، ۵۸ عوفی، جوامع الحکایات، ۳۸
(۲) همان
(۳) xenophon,Cyropaedia, VII/14; helenica,I 18.12
(۴) پور دارود، فرهنگ ایران باستان، ۳۰۱
(۵) پیرنیا، تاریخ ایران باستان،۲/۱۴۸۳، سایکس، تاریخ ایران، ۱/۲۷۵
برگرفته شده از تارنگار: [تاریخ جشنها و زبان پارسی] http://ariapars.persianblog.com (http://ariapars.persianblog.com/)
به قلم کورش محسنی
برگرفته از «http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%DA%86%D9%85_%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85% D9%86%D8%B 4%DB%8C%D8%A7%D9%86 (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%DA%86%D9%85_%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85% D9%86%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D9%86)»

Borna66
09-11-2009, 02:29 AM
http://pnu-club.com/imported/2009/09/27.gif

مجموعه‌ئي از كتابهاي تاريخي شامل تاريخ ايران از دورترين دوران تا برافتادن شاهنشاهي ساساني به دست عربها و تشكيل حاكميت عرب در ايران و پی‌گيری رخدادهاي مربوطه تا پايان قرن نخست هجری
جنبشهاي ضدفئودالي ايرانيان در قرنهاي دوم و سوم هجري و نهضت ضدعربي بابك خرم دين و مازيار طبري
چگونگي تشكيل حاكميت ترك در ايران پس از برافتادن پادشاهي سامانيان و خزش تركان به سغد و خوارزم
چگونگي تشكيل دولت قزلباشان صفوي و روي كار آمدن شاه اسماعيل و از دست رفتن بخشهائي از ايران
به اضافه نوشتارهائي در زمينه‌هاي گوناگون تاريخي و فرهنگي
و متن چندين كتاب ادبي شامل گلشن راز شيخ محمد شبستري، بوف كور صادق هدايت، موش و گربه عبيد زاكاني، رباعيات خيام به اضافه مقدمه صادق هدايت بر رباعيات خيام و مطالب ديگر از جمله افسانه‌های هفت‌بزم بهرام گور سروده‌ی نظامی گنجوی
همچنين بخش متون كلاسيك تاريخ ايران به‌زبان فارسی، شامل تاريخ بخارا، تاريخ طبرستان، تاريخ گزيده، فارسنامه ابن بلخی، تاريخ بيهقي

Borna66
09-11-2009, 02:29 AM
چه‌گونگی فروپاشي شاهنشاهی ساسانی دراثر جنگ قدرت فئودالها و مؤبدان و كودتاهاي پياپی حمله‌ی عربها به ايران و شكست بزرگ ايرانيان در قادسيه و تسخير تيسپون و عراق توسط عربها تسخير ايران توسط عربها ترور خليفه‌ی دوم عمر ابن خطاب به‌دست ايرانيان اسيرشده در مدينه
و پی‌گيری فتوحات در ايران در زمان عثمان و معاويه و خلفای بعدي تا مرگ يزدگرد آخرين پادشاه ايران
مطالب بالا را از كتاب زير بخوانيد:ـ
تاريخ ايران ازسال 12 تا سال 99 هجري

Borna66
09-11-2009, 02:29 AM
خود گرفت با نام قوم ايراني گره خورد؟ اساطير ايراني در اين باره چه ميگويند؟

زرتشت در چه زماني مي‌زيست؟ در كجا مي‌زيست؟ پيام دين نوينش را چگونه تبليغ ميكرد؟ چرا از خوارزم در جنوب درياچه‌ي آرال به بلخ در غرب تاجيكستان كنوني هجرت كرد؟ كتاب ديني زرتشت چه بود و زرتشت درآن چه ميگفت؟

كوروش بزرگ چگونه جهان را گشود و بزرگترين شاهنشاهي تاريخ را تشكيل داد؟ گواهي اسناد و مدارك تاريخي بر بزرگي و رادمردي و انساندوسي كوروش بزرگ ـ لوح حقوق بشر كوروش بزرگ، نوشته‌هاي كاهنان بابلي در قرن ششم قبل از مسيح، نوشته‌هاي انبياي اسرائيلي در تورات، نوشته‌هاي فيلسوفان و تاريخ‌نگاران يوناني در قرن پنجم قبل از مسي

ماني پيامبر زاهد دنياگريز ـ شرايط پيدايش ماني و دين او، تعاليم و عقايد ماني و تأثير آن در افكار ديني خاورميانه

مزدك پيامبر دنياساز و مبلغ شادي ـ شرايط پيدايش مزدك، تعاليم مزدك و ارتباط آن با تعاليم اصلي زرتشت

مطالب بالا را از كتاب زير بخوانيد:ـ
تاريخ ايران از دورترين دوران تا سال 628 ميلادي
متن كامل كتاب تاريخ ايران در اين دوران

Borna66
09-11-2009, 02:29 AM
كمبوجیه و تصرف مصر / كشور فرعونی مصر چگونه به تصرف ایرانیان در آمد؟ / فرجام آخرین فرعون مصر چگونه بود ؟ / كاهنان مصری درباره‌ كمبوجیه چگونه قضاوت كرده و چه نوشته‌اند؟ / گائوماتا كه بود؟ آیا داستان كودتای گائوماتا حقیقت دارد؟ (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran06.pdf)
داریوش بزرگ / جهانداری داریوش بزرگ / فتوحات داریوش بزرگ در هندوستان و شرق اروپا / سنگ نبشته‌ داریوش بزرگ در بغستان ( بیستون) / سنگ نبشته‌ داریوش بزرگ در نقش رستم (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran07.pdf)
تئوری سیاسی شاهنشاهی / چگونه شاهنشاهان ایران دولت را از حالت دینی بیرون آورده جهانی كردند ؟ (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran08.pdf)
خشیارشا و یونانیان / آیا داستان شكست خشیارشا دربرابر آتن حقیقت دارد؟ / چرا یونانیان در دوران داریوش بزرگ و خشیارشا آنقدر شیفته‌ ایران و ایرانیان شده بودند؟ / روابط دولت ایران با یویانیان در زمان داریوش بزرگ و خشیارشا چگونه بود؟ (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran09.pdf)
اردشیر اول یا اردشیر درازدست / روابط دولت ایران با كشورهای تابعه در دوران اردشیر درازدست ـ روابط دولت ایران با یونانیان در زمان ارردشیر درازدست ـ خشیارشا دوم و داریوش دوم ـ داستان استر و مردخای (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran10.pdf)
اردشیر دوم / اردشیر دوم و شورش كوروش كهتر ـ داستان فرار ده هزار یونانی كه توسط گزینوفون به رشته‌ تحریر درآمده است ـ شخصیت اردشیر دوم (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran11.pdf)

Borna66
09-11-2009, 02:29 AM
برافتادن شاهنشاهی هخامنشی / سقوط بابل و شوش ـ سقوط استخر ـ پیشروی اسكندر در شرق ایران ـ طرح ترور اسكندر توسط سربازان یونانی مخالف خدائی او ـ جنایت های اسكندر در شرق ایران ـ فتح سرزمین های ایرانی در هندوستان توسط اسكندر ـ بر تخت نشینی اسكندر در پاسارگاد ـ ازدواج اسكندر با روشنك و ازدواج افسران یونانی با دوشیزگان ایرانی ـ مرگ اسكندر در كنار بابل (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran14.pdf)
خاورمیانه بعد از اسكندر/ جنگهای بیست و سه ساله‌ سرداران مقدونی در خاورمیانه / تشكیل دولت سلوكی در ایران و سوریه (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran15.pdf)
تشكیل سلطنت در پارت / نخستین شاهان پارتی (اشکانیان) ـ مهرداد اول ـ فرهاد دوم ـ مهرداد بزرگ / پایان دادن به دوران تاخت و تاز یونانی ‌ها و مقدونی ‌ها در ایران / انسان‌ دوستی شاهنشاهان پارتی و نیك ‌رفتاری‌شان با یونانی‌ های ساكن ایران (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran16.pdf)
جنگ های ایران و روم در زمان پارتیان / مهرداد چهارم و ارد اول ـ فرهاد چهارم ـ اردوان سوم ـ بلاش اول ـ خسرو ـ بلاش دوم و بلاش سوم / شكست های پیاپی و تلاش های تجاوزكارانه‌ رومیان برای دست‌اندازی به درون ارمنستان و عراق در دوران پادشاهان یاد شده (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran17.pdf)

Borna66
09-11-2009, 02:30 AM
اضمحلال شاهنشاهی پارتیان / آخرین نگاه به شاهنشاهی پارتیان (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran18.pdf)
ویژگی های فرهنگ ایران باستان و نقش آن در تمدن‌ سازی / نگاهی به سنتها و ارزش های فرهنگی تمدنی ایرانیان (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran19.pdf)
تأثیر فرهنگ ایرانی و نقش آن در پرداختن عقاید دینی خاورمیانه / تمدن هخامنشی با تكیه بر تعالیم زرتشت چه گونه عقاید و باورهای مردم جهان باستان را تحول بخشید و رشد داد ـ مقایسه ادیان سامی با دین ایرانی (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran20.pdf)
تشكیل شاهنشاهی ساسانی توسط اردشیر پاپكان / پیدا آمدن اردشیر پاپكان در پارس و برنامه‌ های او برای احیای عظمت ایران و ایرانی / براندازی پادشاهی درحال احتضار پارتیان توسط اردشیر بابكان / تشكیل شاهنشاهی بزرگ پارسی (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran21.pdf)
اقدامات اصلاحی اردشیر پاپكان / اصلاحات دینی اردشیر پاپكان / اصلاحات سیاسی اجتماعی اردشیر پاپكان / شاپور اول / جنگهای ایران و روم در زمان شاپور اول و شكست های رومیان / تقویت پایه های شاهنشاهی ایران در زمان شاپور اول (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran22.pdf)
احیای فكر دینی در ایران و ظهور مانی / تعالیم مانی ـ تشكیلات مانوی ـ تأثیر دین مانی در افكار دینی مردم خاورمیانه (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran23.pdf)
جدال مذهبی روحانیون ایران و نابسامانی سیاسی در كشور / تدوین فقه رسمی در ایران / نقش ارداویراج در تدوین فقه رسمی ـ نگاهی به ارداویراجنامه (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran24.pdf)

Borna66
09-11-2009, 02:30 AM
شاپور دوم یا شاپور شانه سُنب / جنگهای دلیرانه و جانبازانه‌ شاپور دوم با رومیان در دفاع از مرزهای كشور و شكست های رومیان / سركوب قبایل عرب كه در تلاش ورود به درون سرزمینهای عراق بودند / یزدگرد بزهكار / بهرام گور و رعیت پروری این شاهنشاه بزرگ (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran25.pdf)
تحریكات تفرقه ‌افكنانه‌ كشیشان و پیامدهای ناگوار آن / جدائی نیمی از ارمنستان از ایران به تحریك رومیان و تحت تأثیر تبلیغات كشیشان / فیروز و نكبت سیاسی كشور / شكست خفت‌بار فیروز از قبایل هپتالی افغانی ـ كشته شدن فیروز در جنگ با هپتالی ‌ها و اسارت فرزندانش (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran26.pdf)
مزدك و نهضت احیای تعالیم زرتشت / تعالیم مزدك ـ شاهقباد و نهضت مزدك ـ فرجام نهضت مزدك / همدستی كشیشان مسیحی عراق با مؤبدان زرتشتی در نابود سازی مزدك (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran27.pdf)
خسرو انوشه ‌روان دادگر ( انوشیروان ) / اصلاحات انوشه‌روانی ـ روابط ایران و روم در عهد انوشه ‌روان ـ شكست های رومیان از انوشه ‌روان ـ تصرف كشور یمن توسط انوشه ‌روان و الحاق آن به ایران ـ شخصیت انوشه ‌روان (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran28.pdf)
خسرو پرویز / چگونگی به سلطنت رسیدن خسرو پرویز / اوج قدرت تاریخی ایران در عهد ساسانی / اشغال سراسر آسیای صغیر و شام و مصر توسط نیرو های خسرو پرویز / كودتای فئودال های ضد اصلاحات بر ضد خسرو پرویز و خلع و بازداشت و محاكمه و اعدام خسرو پرویز / واپسن روزگار شاهنشاهی ایران (http://www.irantarikh.com/tarikh/iran29.pdf)

Borna66
09-11-2009, 02:30 AM
حمله اعراب به ایران
روی كار آمدن یزدگرد سوم توسط كودتای رستم فرخزاد و از هم پاشیدن ارتش ایران / تصرف سرزمین حیره توسط اعراب در سال 13 هجری / سرازیر شدن قبایل عرب به سرزمین حیره و نزدیك شدنشان به مرز های عراق ساسانی (http://www.irantarikh.com/tarikh/forupashi1.pdf)
تلاش های رستم فرخزاد برای حفظ مرز های جنوبی عراق ( سورستان ) / شكست بزرگ سپاه یزدگرد در قادسیه در آغاز سال 16 هجری / باز شدن دروازه‌ های عراق بر روی اعراب (http://www.irantarikh.com/tarikh/forupashi2.pdf)

Borna66
09-11-2009, 02:30 AM
سقوط تیسپون ( مدائن ) / سقوط تكریت و خانقین / افتادن سراسر عراق به دست اعراب / شكست ارتش ایران در جلولا و بازشدن دروازه‌ های ایران برروی اعراب / داستان سقوط شهرهای مختلف خوزستان در سالهای 17 تا 21 هجری (http://www.irantarikh.com/tarikh/forupashi3.pdf)
سقوط نهاوند و همدان و ری و اسپهان و آذربایجان در سال های 21 تا پایان 23 هجری / تصرف سواحل پارس و بخش هایی از غرب پارس توسط اعراب تا پایان سال 23 هجری / حماسه‌ مقاومت های توده‌ها در سرزمین های تسخیر شده در سال های 16 تا 25 هجری (http://www.irantarikh.com/tarikh/forupashi4.pdf)

Borna66
09-11-2009, 02:30 AM
ترور عمر ابن خطاب به دست ایران اسیر شده در پایان سال 23 هجری (http://www.irantarikh.com/tarikh/forupashi5.pdf)
سقوط استخر و گور و دیگر نقاط پارس در سال های 25 تا 29 هجری / سقوط كرمان در سال 29 هجری / سقوط سیستان در سال های 30 و 31 هجری / سقوط نیشابور و بخشی از غرب خراسان در سالهای 31 و 32 هجری / فرجام یزدگرد سوم و برافتادن نهائی پادشاهی در ایران / شورش های سراسری ایرانیان بر ضد اعراب پس از كشته شدن عثمان (http://www.irantarikh.com/tarikh/forupashi6.pdf)
حملات مجدد لشكر های عربی به فرمان معاویه درسالهای 42 تا 50 هجری / بازگشایی اسپهان و ری و كرمان و سیستان و نیشابور و هرات و بادغیس / فتح بخشی دیگر از خراسان غربی تا سال 59 هجری / توقف فتوحات درایران پس از مرگ معاویه / دوران جنگ های داخلی و قبایلی اعراب درسال های 63 تا 73 هجری / تشكیل امپراتوری عربی توسط عبدالملك مروان و حجاج ثقفی / اصلاحات حجاج ثقفی در ایران و عراق / ادامه‌ فتوحات در ایران در زمان حجاج ثقفی / فتح سراسر خراسان تا سال 86 هجری ، فتح سغد و خوارزم تا سال 96 هجری / پایان گرفتن فتوحات اعراب در ایران درسال 99 هجری (http://www.irantarikh.com/tarikh/forupashi7.pdf)

Borna66
09-11-2009, 02:31 AM
بازداشت خسروپرويز و آغاز پايان
امپراتوري توانمند ايرانيان

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
http://pnu-club.com/imported/2009/09/423.jpg
تصوير سنگي خسرو پرويز در طاق بستان31 دسامبر سال 628 ميلادي خسرو پرويز ( خسرو دوم ) شاه وقت ايرانيان از دودمان ساساني كه به خاطر اطفاء حس جاه طلبي خود و رسانيدن مرزهاي ايران به روزگار داريوش بزرگ دست به جنگهاي غير ضروري ازجمله تصرف مصر و محاصره قسطنطنيه و تصرف همه آسياي غربي زده بود و صليبي را كه مسيح به آن مصلوب شده بود به تيسفون آورده بود و ارتش را فرسوده و مردم را زير بار مالياتهاي سنگين قرار داده بود در كاخ تيسفون بازداشت شد و اين اقدام كه به خواست ژنرالهاي ايران و تصويب شيرويه پسر او صورت گرفت آغاز پايان امپراتوري توانمند ايرانيان بشمار مي رود.
خسرو پرويز پس از شكست نظامي 9 دسامبر سال 627 از هراكليوس امپراتور روم شرقي در جنگ نينوا و عقب نشيني به تيسفون براي فراموش كردن غم شكست به شراب و باده گساري پناه برده بود و در اين كار دست به افراط زده بود و عمل او ژنرالهاي ايران را در برابر دشمن بلاتكليف گذارده بود به گونه اي كه تصميم به بازداشت او و نصب پسرش به پادشاهي گرفتند . خسرو پرويز در حال مستي كامل در جلسات نظامي حضور مي يافت و اتخاد تصميم دشوار بود و نيروهاي هراكليوس به دروازه هاي تيسفون رسيده بودند.
بازداشت خسرو پرويز ، زياد مسئله را حل نكرد زيرا مقامات سياسي و بزرگان كشور تا او زنده بود حاضر به پذيرش پسرش به عنوان شاه نبودند.
پس از چند هفته سرگرداني و بحراني، ناگهان در تيسفون اعلام شد كه خسرو پرويز در بازداشتگاه كاخ در گذشته است كه بعدا معلوم شد به اشاره افسران گارد ، زندانبان او را كشته بود و قتل او در سال ششم هجرت صورت گرفت و 9 سال بعد در 637 ميلادي ، ارتش ايران درقادسبه شكست خورد.
پس از قتل خسرو پرويز ، پسر او با هراكليوس آشتي كرد و ضمن قرارداد صلح مورخ سوم آوريل سال 628 ميلادي ، ايران از همه متصرفات خسرو پرويز از جمله مصر ، سوريه و فلسطين صرف نطر كرد و صليب را كه بهانه جنگ بود به روميان پس داد. ارتش روم نيزدر اين جنگها چنان تضعيف شده بود كه هراكليوس پس از بازگشت به قسطنطنيه پايتخت خود عنوان امپراتوري روم را به پادشاهي بيزانس (بيزانتين شامل يونان و قسمتي از آناتولي و سوريه ) تبديل كرد و در جنگ سال636 در يرموك ( شام ) از اعراب مسلمان شكست خورد و سوريه و بعدا فلسطين را از دست داد و به اين صورت سالهاي 736 و 737 را بايد افول هردو امپراتوري و برقراري وضعيت تازه اي در جهان بشمار آورد.
حكومت خسرو پرويز از همان آغاز كار با نا آرامي همراه بود ؛ بر ضد پدرش كودتا كرده با كمك رومي ها بهرام چوبين بزرگترين و ماهرترين ژنرال ايران پس از « سورنا » را شكست داده و رنجانده بود و ....
پس از قتل خسرو پرويز كه از رويدادهاي دگر گون كننده تاريخ جهان است در طول چهار سال و چند ماه ده نفر از اين قرار بر ايران حكومت كردند:
شيرويه كه به قباد دوم تغيير نام داده بود، اردشير سوم ، خسرو سوم ، جوانشير ، پوراندخت ، گشتاسب ، آذرميدخت ، هرمز پنجم ، فيروز ، خسرو پنجم و آنگاه در سال 632 يزدگرد سوم به سلطنت رسيد كه آخرين شاه دودمان ساساني بود و پس از چند شكست از اعراب در سال 650 در مرو كشته شد.
پوراندخت و آذرميدخت دختران خسرو پرويز بودند . پوراندخت 17 ماه سلطنت كرد ، ولي دوره سلطنت آذرميدخت بسيار كوتاه بود و هر دو نيز مانند بسياري از اين شاهان چند روزه در جريان مبارزه برسر قدرت و اختلافات خانوادگي ( داخل قصري ) كشته شدند.

Borna66
09-11-2009, 02:32 AM
مجسمه سیمرغ در شهر سرعین خلخال
اين نقش را ما بايد با سنگ و بتن درست کنيم و بعد چراغاني کنيم، مثل ميدان آزادي. چنين نقشي در سرعين بعد از مدتي از بين ميرود و به باد فراموشي سپرده خواهد شد

درباره اين عکس زیبا از مجسمه در میدان شهر سرعین خلخال
هر چند ممکن است بگویند که این طاووس است. ولی این درست همان سیمرغ خودمان است
این مجسمه زیبا همان سیمرغ است. سیمرغ فرهنگ ایران بود، سیمرغ خدای ایران بود. سیمرغ امید مردمان بود. سیمرغ آرزوی ملت بود. سیمرغ آرمان ایرانیان بود. سیمرغ فلسفه ایران بود. اصلا فرهنگ اسم سیمرغ بود و همچنین شاه اسم سیمرغ بود. اصلاً شاهنامه یعنی سیمرغ نامه. شاهنامه یعنی نامه یک شاه، آن شاه کی بود؟ آن یک شاه همان سیمرغ است که عطار بارها از آن یاد میکند. میگویند سیمرغ را وقتی بسوزانی و خاکستر کنی از خاکستر خود دوباره بلند میشود و به پرواز در می آید. این خرافه است؟ این یعنی چه؟ این یعنی انسانیت و شرف و ارزش هرچند میتواند از بین برود و خاکستر بشود و از بین برود ولی دوباره از لابلای همان خاکستر خود به پرواز در خواهد آمد

یک مثال خیلی ساده: من و شما که هیچ وقت کره ما یا مریخ که نرفتیم. ولی آن تصورات ما و آن خیالات ما، و آن گوهر وجود ما در سطح این کرهات در همه جا قدم زد و نکته به نکته کاوش کرد وحتی خیال ما در سطح سوزان خورشید نیز قدم زد. هیچ وقت فکر کردیم که چطور همچین چیزی امکان دارد؟. این سیمرغ درون ما است که ما را به معراج میبرد و به تو اجازه میدهد این قدمهای غیر ممکن را برداری، این سیمرغ است. این آرزو و امید و معراج است. درک کردن فرهنگ سیمرغی ارزش دادن به این امیدها و آرزوها است، چون این امیدها و آرزوها هستند که در ما عشق ایجاد میکنند و ما را به جلو میبرند و ما را به حرکت در می آورد و بدون اینها ما مرده هستیم. این است که مولوی عطار و حافظ و فردوسی و سعدی و ... از عشق میگویند.
عمر که بی عشق رفت، هیچ حسابش مگیر ............... آب حیات است عشق، در دل و جانش پذیر
هر که بجز عاشقان، ماهی بی آب دان ................... مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
ولو اینکه بزگترین قدرتها را داشته باشد، بی عشق این مرده و پژمرده است
اگر عشق در اینجا کمی حالت ******ی به موضوع داده، توجه کنید به یک شعر دیگر مولوی که معنای عشق را میگوید
عشق کار نازکان نرم نیست ...................... عشق کار پهلوانست ای پسر .... مولوی
این فرهنگ ایرانی است که میگوید: اگر محمد یک باربه معراج رفت، تو هر روز میتوانی به معراج بروی. محمد درست از همین فلسفه سیمرغ به معراج رفت و درست از همین فرهنگ ایران درس گرفت ولی 180 درجه آن را چرخ داد. حالا میشود گفت که سیمرغ افسانه است؟
مولوی میگوید:
تو مرغ چهار پری تا بر آسمان پرٌی ...... تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا
این مرغ چهار پر همان سیمرغ است و ره بام و نردبان همان مذاهبها هستند که انسانها را با نردبان به بام میرسانند و نمی خواهند که انسانها به پرواز در بیایند.
مولوی به ایرانی میگوید که تو مرغ چهار پر هستی این راه بام نردبان راه تو نیست. آلان روشنفکرهای ما دارند درست همین راه بام و نردبان را دنبال میکنند.
ایرانی تا خود را نشناسد و هویت خود را در فرهنگ اصیلش نیابد و اطمینان صد در صد به خود پیدا نکند محال است که خود اندیش شود و خودزا شود

این فرهنگ ایران مثل یک کوه آتشفشان در جلوی ما هست و گنجی است بسیار و بسیار گرانبها در جلوی چشم ما در زیر پای ما. این مشکلاتی که ما در جوامع ایرانی داریم همانند خاکستری است بر روی این کوه آتشفشان، شما فقط باید آن جرقه را در این کوه آتشفشان راه بیندازی دیگر این خاکسترها اصلاً در مقابل این آتشفشان به حساب نمی آیند.
اینها فرهنگ اصیل ایرانی هستند. بگذارید در این مورد جدی باشیم. آخه ما راهی بجز فرهنگ ایران نداریم. این تنها راه ما است. این تنها راه نجات ایرانیان است. آخه مگر میشود یک ملت بدون فرهنگ را به قله تمدن رساند؟ چرا این روشنفکرهای ما جدی به این مسائل نمی نگرند؟ آمدن یک رضا خان قلدر دوباره همان آش و همان کاسه خواهد شد، باز هم چند سالی بعد این بچه های ما باید مبارزه بکنند و کشته بدهند تا بتوانند آن قلدر را برکنار کنند. آخه این کشوری که ما همه عاشق آن هستیم نباید یک روزی سر و سامان بگیرد؟
اجازه بدهید یک کمی بیشتر در همین مورد سیمرغ بیندیشیم:
اصلاًً دیو اسم سیمرغ بود، حالا ببینید چطور 180 درجه چرخید و دیو شد یک موجود بد و در شاهنامه بارها نیز آمده است.
سیمرغ اصلاً از دو چیز حفاظت میکرد یکی جان بود و دومی خرد. چون سیمرغ خداوند جان و خرد است. که ما میگوئیم: به نام خداوند جان و خرد
برای همین است که ما اسم دیوار را بر روی دیوار گذاشتیم، این لغت دیوار از دیو می آید یعنی محافظ جان و البته محافظ خرد نیز هست. و دو لغت انگلیسی
Deity, Divine
این دولغت انگلیسی درست از همین دیو می آید. در زبان فرانسوي اصلاً خود ديو خدا است
این لغت افریته که ما امروز به زن زشت میگوئیم از همان لغت آفریده می آید که همان ونوس یا زهره و یا رام است که از سیمرغ می آید. آفرودیت یونانی از همین لغت آفریده ایران است که مظهر زیبائی بود و اصل زیبائی بود. ببینید؛ همین لغت اصل زیبائی ما، میرود به یونان و معنی اصل زیبائی خود را در آنجا نگهمیدارد و بعد بر میگردد به ایران و میشود اصل زشتی. چه شد که اینطور شد؟ چی شد که اصل زیبائی میشود اصل زشتی؟ این سوالها است که ما را میتواند به فکر بگمارد.
توجه کنید به این لغت خر که خدای ایران بود. اصلاً لغتهای خر و خود و خدا و خرد و خردمند همه از یک واژه می آیند. حالا چی شد که این لغت خر را بر روی این حیوان گذاشتند. چرا اسم خدای ما را بر روی این حیوان خر گذاشتند. ببینید خدای ما خر شده است. آیا میشود توهینی از این بالا تر به یک ملت کرد؟

حالا این توهین که در اینجا ختم نمیشود: میخواهند که این خر دج آل را باز هم بکشند و این همه نقشه هر روز برایش میچینند و چه هزینه هائی هر روز میکنند که همین سیمرغ ما را بکشند. آل همان سیمرغ ما است. دج آل یعنی سیمرغ بد. خر دج آل یعنی خدائی که سیمرغ بد است. این سیمرغ را که بیشتر ما ها میگوئیم افسانه است و معنی ندارد، ببینید همین امروزه این همه هزینه میشود که این خدای ما را از چاه در بیاید و آن را بکشند!
اگر این سیمرغ افسانه است: چرا این همه سرمایه هر روز میشود که این زن خدای ما را بکشند؟

خلاصه مطالب اینکه سیمرغ زن خدای ایران است و فرهنگ اصیل ایرانی هست. سیمرغ یکی از بزرگترین فرهنگهای جهان است. و ما باید در فراگیری این فرهنگ خود جدی باشیم. ما راهی بجز پویائی هویت و اصالت نداریم. این تنها راه ما است. این تنها راه نجات ایرانیان است. آخه مگر میشود یک ملت بدون فرهنگ را به قله تمدن رساند؟ چرا این روشنفکرهای ما جدی به این مسائل نمی نگرند؟ آمدن یک رضا خان قلدر، دوباره همان آش و همان کاسه خواهد شد، باز هم چند سالی بعد این بچه های ما باید مبارزه بکنند و کشته بدهند تا بتوانند آن قلدر را برکنار کنند. آخه این کشوری که ما همه عاشق آن هستیم نباید یک روزی سر و سامان بگیرد؟
شاد پیروز باشید

Borna66
09-11-2009, 02:32 AM
ايران پيش از تولد شاه شد و عربان را به انتقام مهاجرت و تصرف بحرين به ريسمان كشيد


http://pnu-club.com/imported/2009/09/424.jpgشاپور دومهجدهم ژانويه سال 311 ميلادي بحراني كه بر سر مسئله رياست كشور، در ايران پديد آمده بود و كار تصميمگيري هاي دولتي را مختل كرده بود رفع شد. در اين روز بزرگان ايران پس از چند جلسه مذاكره سرانجام تصميم گرفتند كه فرزند به دنيا نيامده شاه متوفا را به شاهي بر گزينند، زيرا كه يك موبد (روحاني زرتشتي) كه پزشكي هم مي دانست پس از مصاحبه با همسر شاه متوفا نظر داده بود كه به احتمال زياد، نوزاد، پسر خواهد بود. پس از اين تصميم که با حضور همسر شاه متوفا گرفته شد نايب السلطنه هم در همان جلسه تعيين گرديد. به اين ترتيب شاپور دوم (ذوالاكتاف) كه از هفده سالگي، خود زمام امور را به دست گرفت تنها پادشاهي است كه دوران سلطنت او بيش از طول عمرش به حساب آمده است. يکي از مسائل دوره «بحران ناشي از امروز و فردا کردن بزرگان بر سر تعيين شاه تازه» آهنگ مهاجرت يك قبيله عرب از صحرا به بحرين و تصرف آنجا از سوي اين عربان بود که لزوم تعيين هرچه زودتر رئيس كشور را ايجاب مي كرد.
شاپور دوم كه از كودكي كينه عربان را به دل گرفته بود به سخترين وجهي آنان را سركوب كرد و به نوشته برخي از مورخان، با سوراخ كردن شانه هاي اسيران عرب، آنان را به ريسمان كشيد و عربان به همين لحاظ وي را ذوالاکتاف خوانده اند. ولي مورخان رومي وقت نوشته اند که اين لقب به اين دليل بوده که شاپور دوم شانه هاي پهن داشته بود (اصطلاحا،چهار شانه بود).