PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زرتشت انسان اریایی کیست و باور زرتشت چیست



صفحه ها : [1] 2

Borna66
09-08-2009, 08:05 PM
دین زرتشت
http://www.yataahoo.com/indexImage/sepantamad50-8.jpg


کوشش، فهم و علاقه ی جوانان ایرانی به گذشته ی خود و نگرش به تاریخ و زمینه سازی برای دریافت بینشی مردمی و جدید در جهان امروز مخصوصاً در تفکر جوانان هر ملتی که در هر عصری مشتاق به یادگیری سنت و فرهنگی هستند که پدران آنان هزاران سال در آن بسر برده اند، برایم بسیار جالب توجه و زیبا است.
از یک نظر می توان گفت فرهنگ و جهانی که ایرانیان، پیش از پذیرفتن دین اسلام داشتند با آنچه نصیب آنها شد کلاً تفاوت دارد. در این خصوص ادیانف سامیف یهودی، مسیحی و اسلام با یکدیگر مشابه هستند اما دین زرتشتی با اینکه جزو ادیان یکتاپرستی است بیشتر با تفکر و ساختارف دیگری به ما شناسانده شده است.

به هر حال انسان همیشه نسبت به عصر پیش از خود گرایشی کلان و شیفته وار داشته است تا نسبت به عصری که در آن می زیسته است.

دینی که سدها سال بعد از ظهور زرتشت به نام زرتشتیگری شناخته شد بیشتر دینی منزوی در خود بوده که به دست مغان و دستورهای زرتشتی اداره می شد. به این دلیل است که در دوران ساسانیان تحول و انقلاب جدیدی را در دین زرتشتی مشاهده می کنیم. در این زمان این دین از حالت انزوای خود در آمده، بصورت دینی فرهنگی و مکتوب بازآفریده می شود. با در نظر داشتن خصوصیات عصر تاریخی و یا مردم سالاری ای که اسلام در آن بوجود آمد باز می توان شاهد آن بود که اسلام در اصلف خود و از بسیاری لحاظ، مردمی تر و دینی فرهنگی تر از زرتشتیگری بوده است. به همین دلیل زرتشتیگری در حیطه ی عام و مردمیف ایران دینی از یاد رفته بوده، بدرستی نتوانست در هیچ دورانی در تمامی سرزمین های ایرانی ریشه بدواند. حتی پذیرش دین زرتشتی چنانکه آنرا در هندوستان امروز می بینیم تنها به خود اقوام زرتشتی تعلق دارد و ورود به آن برای دیگران ممنوع است.

در عصر هخامنشیان نامی از زرتشت در اختیار تاریخدانان نیست اما اهورا مزدا وجود خود را در سنگ نبشته های تخت جمشید و بیستون ارزه می کند. درباره ی زمان زندگی زرتشت اختلافات و نظریه ها و پژوهشهای گسترده ای وجود دارد. در این رابطه وجود فیزیکی او از 10000 تا 1000 و 600 سال پیش از میلاد و حتی همزمان با عصر پیدایش بودا فرض شده است. به نظر من بهترین و جوابگوترینف این فرضیه ها برای نشان دادن وجود زرتشت همان توضیحی است که »گشتاسپ« (پدر داریوش یکم در بیستون و نه در شاهنامه) را نخستین شخصی می داند که دین زرتشت را پذیرفته و گسترش داده است.

در این گفتار برای ما تفاوتی ندارد که زرتشت در چه عصری زندگی می کرده و یا حتی اینکه درباره ی وجود جسمی او همانند عیسی مسیح شک کنیم. با دید علمی هیچ اثر تاریخی ای از هر دوی آنها نمانده است. اما سعی ما بیشتر در آن است که با تکیه به دین زرتشتیگری تفکر، شناخت و خردگرایی ادیان را بررسی کنیم.


جهان بینی ادیان، هبوط روح در ماده و چگونگی مسائل باطنی
از نخستین نکاتی که در رابطه با بینش ادیان باید در نظر داشت آن است که چگونه روح و قدرتهای آسمانی و الهی در انسان، ماده و یا جهان هبوط می کنند. این فرودآمدن روح در ماده در نخستین ادیان بزرگف بشری بدون هیچ مشکلی اتفاق می افتاد. اما در ادیان موعود گرایی مانند زرتشتیگری بودیسم و مسیحیت این مسئله با دید منفی ای وجود خود را در گیتی نشان داده اند. در اینجا تنها راه صحیح انسان در زندگی، برگشت به عصر طلایی و دوری از شهوت جسمانی است. در قسمت بعدی به این مسئله اشاره ی بیشتری می کنیم.
البته هبوط روح در ماده بینش و الگویی است از پیش طرح شده و ساختمانی است که در هوشمندی و تکامل بشری ریشه دوانده است. این تفکر در مغز انسان چنان اثری می گذارد که می توان آن را در تمامی تئوری های علمی هم مشاهده کرد.

مثلاً بروز روح در ماده در اصطلاح پزشکی و یا عصب شناسی همان "جهان مفهوم دار شده ایست که هدف آن حیات است". فیزیکدان های کلاسیک همچنان "انرژی را توانف به انجام رساندن کار" تعریف می کنند. جهان بینی مذهبی و نظریه ی فیزیکف کوانتوم هم بترتیب روح و واقعیت مفهوم دار را "تمایل به بودن و زیستن" تعریف می کنند. در بینش مذهبی مسئله ی "هبوطف روح در انسان و وحدت آن دو" مورد نشان است. فیزیکف کوانتوم در اندازه گیری حرکت موجی که عقربه ای را به نوسان در می آورد "بودن قدرتی" را تصریح می کند.

مفهوم دار کردن و یا معنی دادن به عکس العمل های روحی-الهی و انرژی-گرمایی در مذهب و علم دوباره با توضیحاتی روبرو هستند که مغز انسان باید گنجایش پذیرفتن و بکار بردن آن را داشته باشد. در غیر این صورت، تئوری ها و اعتقادات، قابل پذیرش نیستند و بزودی از یاد خواهند رفت. بگذریم.

با دیدی خردگرایانه می توان مثال خوبی داشت از هبوط روح در ماده در سه پیام اساسیف دین زرتشتی:

1. پندار نیک
2. گفتار نیک
3. کردار نیک

این سه پیام جهان بینیف فرود آمدنف روح در ماده را از بالا به پایین تأویل می کند. با توجه به اینکه پندار نیک به قدرتهای الهی نزدیکتر است تا کردار نیک که زاویه ی عملیف همان روح است. در این سه پیام فرود آمدن و یا هبوطف روح را در پندار به سمت گفتار و یا تأویل کردن آن پندار نیک مشاهده کرده و در مرحله ی آخر در انجام دادن کار و یا "کردار نیکی" که از "پندار نیک" در "گفتار نیک" تأویل شده است می توان مشاهده کرد. ترتیب این سه پیام را می توان به صورت دیگری هم توضیح داد.

مثلاً در اعضای بدن انسان:

1. مغزف انسان (پندار) 2. زبانف انسان (گفتار) 3. دستف انسان (کردار)

و یا با مثال ادبیف پیچیده تری که به این شکل در می آید:

1. نویسنده (اندیشه) 2. نوشتار (نظریه) 3. نوشتن (عمل)

به این دلیل هر آفرینشی که از این سه مرحله عبور کند و بصورت واقعه ای در جهان پدیدار شود از کارهایی است که بزرگانف تفکر کاملاً با آن آشنایی دارند. اما از پندار به کردار رسیدن راه پیچیده ای است که می توان آنرا در اساطیر با گذر از هفتخوان ها تشبیه کرد. هر اندازه از بالا به پایین و یا به »کردار« نزدیکتر بشویم انجام دادن ایده و یا »پندار« سخت تر شده و انرژی کلانف فیزیکیف بیشتری را می طلبد. چنانچه توماس آلوا ادیسون آن را توصیف می کند: "نبوغ عبارت از نود و نه درصد عرق بدن و یک درصد الهام روح است."

رسیدن به این ارتباط و تکامل و تعادلی که هبوط روح را در ماده توصیف می کند، پوییدنف خردی است بسیار کلیدی که انسان باید در زندگی دنیوی خود به آن مسیر هدایت گردد و آن را بیابد. همانگونه که آن را در سه پیام بالا بصورت واژه ی »نیک« مشاهده می کنیم.

فیلسوفان در رابطه با هرمنوتیک یا علم تأویل و کلام، جهان را در »زبان« توصیف کرده اند و حتی اندیشه و پندار را در زبان گنجانیده اند اما در اینجا می توانیم مثال دیگری را در این سه پیام خردگرایف دین زرتشتیگری بیاوریم:

1. ماورای زبان (احساسات و ناگفتنی ها - ارواح - خدایان و قدرتهای ماورای طبیعی)
2. علم تأویل و کلام (تئوری، تکنیک و ساختار)
3. کار (انجامف کار بزور ماهیچه)

پس اگر ایجادف همگراییف زبانی موجبف آن شده است که جهان و واقعیت انسان در جوامعف فرهنگی تا 99،99% در زبانش توصیف گشته و بوجود آید، نباید کوچکترین درصدی را که در راستای ماورای زبان است از یاد برد. هر چند که در اینجا و دقیقاً بدلیل محدودیت های زبانی دوباره به تناقض های گفتاری بر می خوریم:

"کار فهم و تأویل همواره با معنا باقی می ماند. این نمایانگر همگانیت برتری است که خرد با آن فراتر از محدودیت های هر زبان مفروضی قرار می گیرد. تجربه ی هرمنوتیکی اصلاحیه ای است که به اعتبار آن خردف اندیشیده از زندانف زبان می گریزد، اما این تجربه هم به نوبه ی خود در زبان شکل گرفته است!"
از کتاب »حقیقت و روش« هانس گئورگ گادامر

هبوط کردن روح در ماده یکی از مدارهای مرکزی و پراهمیت ترین اندیشه ی ادیان است که باید با آن آشنایی فراوان داشت. حال باید دید که چگونه این اندیشه توسعه می یابد و با رشد فرهنگی در یک تفکر ساخته و پرداخته می شود.


شک مذهبی در گیتی - ثنویت و دوگانه گرایی - زرتشت و بودا، عیسی و مانی
در فرهنگ بابل و در گسترش تفکر مذهبی انسان، نخستین نبرد بین نیروهای مادی و الهی را که در پارسیسم به اوج خود رسید مشاهده می کنیم. همانگونه که در بالا اشاره شد جهان بینی ادیان پیش از این بینش نوین، هبوط روح در ماده را بدون هیچ مشکلی انجام شدنی می دانست. اما با شکی که در تفکر انسان بوجود می آید شاهد نبردی می شویم که بین قدرتها ی اهریمنی و اورمزدی رخ می دهد. ردپایی که آن را در دین مسیحیت و تفکر مانی بصورت آشکار موجود است از همین تفکر نشأت گرفته و مسیح و بودا نیز از پیروان خویش می خواهند تا از روزیف دنیا دوری کرده، در این جنگ علیه شیطان و گناهان اینجهانی شرکت کرده بطرف وحدت الهی و یا نیروانا دست یابند.
بالاخره جداییف بین روح و جسم دقیقاً اصطلاحی را که "روح در جسم زندانی است" بوجود می آورد. این دوگانه گرایی و ثنویتف تفکر، بینش مذهبی انسان را عوض می کند و او از این به بعد با دید اندوهگینی به زندگی ای که منشأ اتحاد روح و ماده، روان و جسم بوده، می نگرد.

در پارسیسم و یا دین زرتشتیگری "نبرد جهانی" با ناجی موعود و یا نجات دهنده ای (همان معنای واژه مسیح) روبرو است که انسان را از دردف مادیف اینجهانی نجات دهد. نفوذ این افکار را در دین یهود، مسیح، مانی و بعد ها اسلام مشاهده می کنیم. ادیانی که نفوذ و تفکر پیدایش یک ناجی کمتر در آنها ریشه دوانده است، مهدی و ناجی را پس از حکومت هزارا سالانه ای می بینند که در آخرت بوجود می آید اما در دین زرتشت که با اندیشه ی جوامع و انقلاب کشاورزی روبرو است آفرینش نوین و ظهور ناجی را با مراسم جشن نوروز باستانی ادغام شده می بینیم که هر ساله تجدید می شود. همچنین می توان در کتاب بندهش گاهشماری و معاد شناسی 9000 یا 12000 ساله ی دین زرتشتیگری را با اسطوره ی نوین جهان علمی امروز تشبیه کرد. جهانی که پس از سکوتی بیکران با بیگ بنگ آغاز گشته و رستاخیز، آن روزی است که بالاخره ستاره ی خورشید سرد می شود و کره زمین را در مدار خورشیدی خود از بین می برد.

نام مسیح در میان پارسیان »سوشیانت« است (و بعد ها با میترا تشبیه می گردد) که بیشتر با زرتشت شباهت دارد. با ظهور او، رستاخیز و آفرینشف جهانی نو بوجود می آید. در اینجا ادغام شدن روح در ماده بصورت همان جنگ بین اورمزد و اهریمن است که در نبرد آخرین به پیروزی قدرت های خوب اتمام می پذیرد.

اهورا مزدا، پدرف قدرتهای دوقلوی اسپنتا ماینیو (روح مقدس) و انگرا ماینیو (اهریمن، شیطان و مار) است. در این میان، دیوها که خدایان پیشین پارسیان بودند در اسطوره ی نوین به روح ها و قدرتهای پلید تبدیل می شوند. روندی که در تمامی اساطیر ملل در هنگام دگرگون شدن فرهنگی کهنسال به فرهنگ نوین رخ می دهد. برای دوری از این قدرتهای پلید یکی از کتابهای دین زرتشتیگری که از تعداد 21 نسک اصلی کتاب مقدس زرتشتیان برای ما باقی مانده است همان کتاب »وندیداد« است که معنی آن به »قانون ضد دیو« برگردانده شده و از جمله در آن داستان آفرینشف دنیای نوین، طریقه ی پاک نگهداشتن بدن و آبها و دوری کردن از اهریمنان مکتوب شده است.

در ادیان هندو، نخست آشورها که قدرتهای آشوبگرایانه ای بودند حکومت می کردند، اما دیوها در مقابل آنها پیروز می شوند و جهان بوجود می آید. فرشته هایی که در دین مسیحیت هبوط و سقوط می کنند برعکس نقش آشورها را می گیرند. – و از این به بعد میان فرشته ها، صدرالملائک، امیران و پادشاهان تفاوت بوجود می آید. امیران، نگهبانان قدرتهای انسانی هستند و برای نگهداری از گیتی با خدایانف لجوج در حال نبردند. در پاداش کسانی که به این نگهبانان پناه نمی آورند، وحدتی تعالی و تقدسی فراسویانه در کنار "ارباب ارواح" (اهورا مزدا) در نظر گرفته شده است که بعد ها با "اسپنتا ماینیو" (یا روح مقدس) و "پسر بشر" همان تثلیت مسیحیان را بوجود می آورد که در پدر، پسر و روح القدس مشاهده می کنیم.

آتش در زرتشتیگری همان روحف لجوج و خودسری است گرفته و مهار شده از آذرخش آسمانی که در آتشکده ها نگهداری شده و بصورت روان می سوزد.

تمامی این افکار در جوامع فرهنگی بصورت دو نوع خود را نشان می دهند. نخست آنانی که موجودیت فیزیکی و جهانف گیتی را با قید و شرط هایی که قانون و قدرتهای الهی برای انسان آماده کرده اند می پذیرند. مثلاً در هنگامه ی رشد فرهنگیف دین زرتشتیگری و اسلام. دوم، تفکری است که زیستن در جهان مادی را نفی کرده و تنها توحید و برگشت روح و انسان را به مبدأ خود صحیح می داند. همانند دین بودا و دوران نخستینف دینف مسیحیت. در ادیان مختلف آفرینش جهان اگر منفی دیده شود بصورت لغزش خدا شناخته شده و اگر مثبت و خوب باشد بصورت عظمت و بخشش او استخراج می شود.

در نتیجه اوستا و یا زرتشتیگری را باید در ادیان موعودگرا و ریشه های دین مسیحیت، دین یهودی (کتاب دانیال نبی و خنوخ)، هندو و بودیسم، میترا و خورشید جست. جدا از شناخت و کوشش اجتناب ناپذیر، مشکل می توان کلید فهم را دریافت و به این موارد پیچیده و پایه ای پی برد.

درباره ی پیامبرانی مانند بودا، زرتشت و عیسی تاریخ ها و افسانه های بسیاری در دست است. هر کدام از آنها شاخه ای هستند از حوادثی که در تکاملف تفکر مذهبی و بطور کلی جهان بینی انسان رخ داده است و می توان گفت که همگی از یک درخت تنومند نشأت گرفته اند.

شک و پرسشی که در اندیشه و پندار انسان بوجود می آید و ما در بالا به آن اشاره کرده ایم بصورت فراوانی در اشعار ادبیات و فارسی دیده می شود که جایگاه ویژه ای دارند. در این افکار هنوز پرسش هایی که انسان کیست؟ از کجا آمده؟ چرا آمده؟ و به کجا می رود؟ بارها و بارها به پرسش کشیده شده است. تنها راه نجات از این زندگی مبهم و سرگشته در جهان بینی، سنت و تکنیکفف عرفانی ای حفظ می شود که خواستار اتحاد روح و ماده است که حتماً در جای دیگری به بررسی آن خواهم پرداخت.

Borna66
09-08-2009, 08:06 PM
زادن زرتشت
درين نوشته بگونه اي کوتاه آورده مي شود که زرتشت از چه و چگونه ساخته شد و براي چه پا بدين دنيا گذاشت و دليل مبارزه اش چيست.
از انروز که اهريمن بد نهاد به جنگ با هرمزد آغاز کرد ، شش هزار سال گذشته بود و درين مدت، اهرمن دوبار با (آفات و ديوان و تاريکي و بيماري و درد و نياز و خشم و دروغ) به جهان هورمزد کمين زده و آب و خاک و گياه و حيوان و مردم را آزار کرده بود. در سه هزار سال سوم، هورمزد براي رهايي ازين آفت ها ، زرتشت را به اين گيتي فرستاد و دين و آيينهاي خود را به او سپرد تا مردمان را به سوي نيکي راهبري کند و جهان را به راستي و پاکي و آباداني از شر و بديف اهريمن آزاد گرداند تا پيروزي هورمزد به انجام برسد. در پايان آن سه هزار سال، (رستاخيز) خواهد شد و بدي و زشتي و ناپاکي از ميان بر خواهد خاست و دست اهريمن تا ابد از دامان آفريدگان اهورامزدا کوتاه خواهد شد و جهان، پاک و فرف نخستين را باز خواهد يافت.
بنابر گفتارهاي زرتشتي ، براي زادن زرتشت سه چيز از جهان بالا بهم پيوست: نخست، فره ي زرتشت که فروغ و شکوه ايزدي بود، دوم روان بود و سوم، تن. اينک بهترست به تشريح هريک ازين سه عنصر و چگونگي همگون شدن انها براي زايش اشو زرتشت پرداخته شود تا خواننده اي که بتازگي به کاوش در دين زرتشت علاقمند شده است بداند که خوشحالي و شگفتي زرتشتيان از زايش اشو زرتشت از چه روست.
فره ي زرتشت
فره ي زرتشت را اهورا مزدا از «روشنايي بيکران» که در «سپهر ششم» بود بنا کرد و از آنجا به خورشيد و از آنجا به ماه و از انجا به سپهر ستارگان که در زير سپهر ماه بود، فرود آورد. از «سپهر ستارگان» ، فره ي زرتشت به آتشگاه خاندان «ففراهيم روان زفيش» فرود آمد. از آن پس ، آتشگاه فراهيم بدون نيازمندي به چوب و هيمه ، پيوسته و با فروغ بسيار مي سوخت. فراهيم نياي زرتشت شد و فره ي زرتشت از اتشگاه خانه در وجود زن فراهيم که فرزندي را آبستن بود داخل شد. پس از چندي زن فراهيم دختري بدنيا اورد که نامش را «دغدوا» يا «دغدو» گذاردند. دغدوا همچون ديگر کودکان رشد ميکرد و چون فره ي ايزدي را در وجود خود داشت چون چراغ ميدرخشيد و نور مي پراکند
از ديگر سو، اهريمنان که از زادن زرتشت بيم داشتند ، وسيله انگيختند تا فراهيم و ديگر مردمان گمان کنند که دغدوا ازينرو انچنان ميدرخشد که با جادوگران راه دارد. پس فراهيم فريب خورد و دغدوا را از خانه و قبيله ي خويش راند. دغدوا در مسير آوارگي خود به قبيله ي «سپيتمان» رسيد و در خانه ي سرور قبيله فرود آمد. پس از چندي دغدو با «پوروشَسپ»، فرزند رئيس قبيله ازدواج کرد. بدين گونه بود که فره ي زرتشت از خاندان فراهيم به خاندان سپيتمان و پوروشسپ، پدر زرتشت رسيد.
روان زرتشت
روان زرتشت را هورمزد بگونه ي «ايزدان بهشتي» آفريد. پيش از آنکه زرتشت به جهان زيرين بيايد، روان وي در جهان بالا ميزيست. چون زمان زادن زردشت رسيد «بهمن» و «ارديبهشت» از ايزدان مينوي و ياوران هورمزد، ساقه ي بلند و زيبايي از گياه «هَوم» را از سپهر ششم که جايگاه روشنايي بيکران است، برگرفتند و بزمين فرود آمدند و آنرا بر سر درختي که دو مرغ برآن آشيانه داشتند فرود آوردند
«مار»ي به آشيانه راه يافت و چوجه ي مرغان را فرو برد. آنگاه ساقه ي هوم، مار را کشت و مرغکان را رهايي بخشيد. آنگاه روزي پوروشسپ که تازه دغدوا را بزني گرفته بود درپي گله به چراگاه رفت . در راه ، بهمن و ارديبهشت بر او آشکار شدند و او را بسوي درختي که ساقه ي هوم برآن بود رهبري کردند. پوروشسپ بياري اين دو مهين-فرشته، ساقه ي مقدس را بدست آورد و آنرا بخانه برد و بزن خويش سپرد تا آنرا نگاه دارد.
تن زرتشت
گوهرف تن اشو زرتشت از «آب و گياه» بدست «خورداد» و «امرداد» ، دو ايزد ديگر از ياوران هورمزد ساخته شد. خورداد، «ايزد آبها» ست و امرداد ، «ايزد گياهان». پس خورداد و مرداد در آسمان، ابر انگيختند و باران فرواني بر زمين باريد. چارپايان و مردمان شاد شدند و گياهان، تازه و خرم گرديدند. مايه ي تن زرتشت، که خورداد و امرداد در باران نشانده بودندش، با قطرات باران بزمين رسيد و در دل گياه جاي گرفت.
آنگاه پوروشسپ براهنمايي خورداد و امرداد، شش گاو پرمايه برداشت و به چراگاه برد. گاوان از گياهاني که مايه ي تن زرتشت در آنها بود خوردند. بزودي پستانهاي گاوان پرشير شد و مايه ي تن زرتشت به شير انها آميخت. پوروشسپ گاوان را بخانه برد و به دغدو سپردشان تا انها را بدوشد. آنگاه زن و شوي اش ، ساقه ي گياه مقدس هوم را که بياري بهمن و ارديبهشت بدست آورده بودند ، نرم کردند و در شير آميختند و از آن خوردند.
بدين گونه؛ روان زرتشت و مايه ي تن وي در وجود دغدوا با فره ي زرتشت گرد آمد و پس از چندي زرتشت براي راهبري دين و آيين هورمزد در ششم فروردينگان از مادرش دغدوا در کنار درياي چي چست اروميه زاده شد.

Borna66
09-08-2009, 08:06 PM
نوروز و زايش اشو زرتشت

در فرخنده روز ششم فروردينگان و در زمان فرمانروايي لهراسپ شاه، اشو زرتشت در خانه ي پدرش در كنار رود درجي كه بدرياي چي چَست مي ريخت با چهره اي نوراني از مادرش دغدو زاده شد و چون نام خاندان پدرش اسپنتمان بود او را زرتشت اسپنتمان نام نهادند . او در روز خورداد و فروردين ماه در زمان گشتاسپ كياني از جانب اهورا مزدا به پيامبري برگزيده شد. ازينرو همواره اين روز را زرتشتيان در گذر هزاره ها و در فراخناي تاريخ، بزرگ داشته اند و بايد دانست كه اين روز براي ما از بهترين و خجسته ترين روزهاي سال مي باشد. پيامبرف ايرانيان با پيشنهاد نيك خواهانه ي پندار نيك- كردار نيك - گفتار نيك نام خود را بعنوان يك انسان آسماني و خيرخواه نسل بشر در انديشه ي تاريخي انسان ثبت كرده است. باشد كه همه ي ما ايرانيان بتوانيم گفتار و پندهاي نيك او را در زندگي مان بكار گيريم و از زيان هاي دنيايي نيك بودن نهراسيم.
نوروز از نخستين روز بهار، برابر با روز اورمزد و فروردين ماه از سالنماي زرتشتيان آغاز و بنا به گفت تاريخ نويسان در روزگار باستان ، يكماه به درازا مي كشيده است و امروزه تا سيزده روز ادامه دارد. آنچنان كه همه ميدانند نوروز بزرگترين جشن ملي ايران است كه از روزگاران بسيار دور براي ما از سوي نياكانمان بيادگار مانده است و گروهي بنياد آنرا به جمشيد شاه پيشدادي نسبت ميدهند و حتا امروزه نيز در مبان برخي ، نوروز بنام نوروزف جمشيدي مشهور است. گويند روزگاري بدوران جمشيد شاه ، سرما و طوفان بزرگي ايرانويج (ايران) را فرا گرفته و پس از سه سال امتداد سرما در اغاز بهار، سرما و طوفان بپايان مي رسد و بشادي آن جشن بزرگي از سوي ايرانيان برپا مي شود كه نوروز مينامندش
نوروز از نخستين روز بهار و همراه با آغاز سرسبزي طبيعت و همواره با شاديف بسيار از سوي ايرانيان آغاز شده است. اما از سوي ديگر و با ديدي ديگر، نوروز از مفاهيمي ست كه ايرانيان بر نيستي و عدم بسته اند تا توجيهي براي بوده گي خود در اين دنيا بنا كنند و نسبت خود را در زمان با آن مفاهيم بسنجند. ايرانيان بگفت هگل نخستين قوم تاريخي هستند كه زمان را شناختند و يكبار چرخش كامل انرا با شادي جشن گرفتند و بدين منوال خود را هرساله اماه ي چرخش نويني در خود و طبيعت پيرامون نمودند.

Borna66
09-08-2009, 08:06 PM
جشن سده
جشن سده جشن پيدايش آتش است. صد روز از پايان تابستان گذشته و يا صد شب و روز به نوروز مانده است و كهن بودن آن به پايه جشن‌هاي نوروز و مهرگان مي‌رسد.
از ديدگاه نجومي نياكان ما در روزگاران بسيار كهن، سال را به دو پارهبخش مي‌كردند. تابستان كه هفت ماه به درازا مي‌كشيد در نخستين روز فروردين ماه آغاز و آخرين روز مهر ماه پايان مي‌يافت. زمستان از آغاز آبان ماه ميآغازيد و تا پايان اسفند به طول مي‌انجاميد.جشن سده، سومين روز از آغاز زمستان و يا سد روز و شب (پنجاه روز و پنجاه شب) به آغاز تابستان بود.
در تاريخ نسبت اين جشن به هوشنگ شاه داده شده است. در شاهنامه آمده است كه روزي هوشنگ شاه با همراهانش در كوهي مي‌رفتند ناگهان چيزي دراز، تيره تن، و سياه رنگ ديد كه ماري بود و هوشنگ باهوش و هنگ، سنگي گرفت و سوي مار پرتاب كرد كه آن را به كشد. سنگ به سنگ ديگري برخورد كرد و چون هر دو سنگ چخماق بودند، فروغ (جرقه‌اي) پديدار شد، به بوته گرفت و مار فرار كرد. از اين رويداد هوشنگ شاه شادمان شد و خداوند را نيايش كرد كه راز آتش را به او آشكار كرده است. شادمان و پيروز، هوشنگ شاه آتش را از همان هنگام قبله قرار داد، آن روز را جشن اعلام كرد و اين سنت تا امروز برجاست، به گفته فردوسي:

برآمد به سنگ گران سنگ خرد هم آن و هم اين سنگ گرديد خرد
فروغي پديد آمد از هر دو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
جهاندار پيش جهان آفرين نيايش همي كرد و خواند آفرين
كه او را فروغي چنين هديه داد همين آتش آنگاه قبيله نهاد

يكي جشن كرد آنشب و باده خورد "سده" نام آن جشن فرخنده كرد
آيين جشن سده
حكيم عمر خيام در كتاب نورزنامه مي‌نويسد:

"هرسال تا به امروز جشن سده را پادشاهان نيك عهد در ايران و توران به جاي مي‌آوردند، بعد از آن به امرور، زمان اين جشن به دست فراموشي سپرده شد و فقط زرتشتيان كه نگهبان سنن باستاني بوده و هستند اين جشن باستاني را برپا مي‌داشتند."
هر چند نوشته شده است كه مردآويج زياري به سال 323 هجري (سده دهم ميلادي) اين جشن را در اصفهان با شكوه برگزار كرد. همچنين در زمان غزنويان اين جشن دوباره رونق گرفت و عنصري شاعر نامدار ايران در يكي از جشن‌هاي سده در برابر سلطان محمود قصيده‌اي درباره سده خواند كه آغاز اين است :

سده جشن ملوك نامدار است زافريدون و از جم يادگار است
در ايران باستان، و در ميان زرتشتيان ايران، اين جشن نزديك غروب آفتاب، با آتش افروزي آغاز مي‌شد و امروز هم با همان سنت كوه‌هايي از بوته و خار و هيزم در بيرون شهر فراهم شده، در حالي كه موبدان لاله به دست بخشی از اوستا که معمولن آتش نيايش ميباشد را ميسرايند، بوته‌ها را روشن كرده و مردمي كه در ان جا جمع شده‌اند نماز آتش نيايش خوانده، و سپس دست يكديگر را گرفته به دور آتش مي‌چرخند، شادي و پايكوبي مي‌كنند. اين مراسم بوسيله انجمن زرتشتيان كرمان سده‌هاست كه بيرون از شهر انجام شده و همه مردم زن و مرد، زرتشتي و مسلمان، كليمي در ان جا گرد آمده و در شادي شركت مي‌كنند.
جشن سده در اصفهان در زمان مرداويج
يكى از سردارانى كه بر قسمت بزرگى از ايران حاكم شد، مرداويج بود. كه در زمان خلفاى عباسى (المقتدر) مىزيست. از خصوصيات او احياى آداب و سنن ايران قبل از اسلام بود و از جمله به برگزارى باشكوه «جشن سده» مىپرداخت، مسكويه در خصوص چگونگى برگزارى اين جشن در اصفهان مىنويسد: «زمانى كه شب آتشافروزى جشن سده فرا رسيد، مرداويج از مدتى قبل از اين دستور داده بود، از كوهها و نواحى دور دست هيزم گردآورند و به اطراف رودخانه زايندهرود حمل كنند، همچنين فرمان داد نفتاندازان و آتشافروزان و كسانى كه در افروختن آتش مهارت داشتند و مىتوانستند وسائل آتشبازى را فراهم سازند در اصفهان جمع شوند. در اطراف اصفهان كوهى و تلى باقى نماند كه در آن هيزم و بوتههاى خار تعبيه نكرده باشند، تعداد زيادى كلاغ و مرغان ديگر به چنگ آورده و به منقار و پاهاى آنها گردوهائى كه از نفت و مواد سوزان انباشته شده بود مىبستند... مقصود از چنين كارهائى، اين بود كه در يك زمان، آتش، از قله كوهها و بالاى بلنديها و در صحرا و در مجلس جشن كه خود مرداويج در آن حضور مىيافت، بوسيله مرغانى كه رها مىساختند، زبانه كشد
سده، پيشگام نوروز
در كهن روزگاران، سال درايران دو بخش داشت : تابستان و زمستان. تابستان ازنفخفستين روز آبان يا ماه آبها آغازمي شد و سده، سد روز پس از آغاز زمستان بزرگ بود.نياكانمان برين باور بودندكه در آن زمان، زمستان سخت پايان يافته يا به گفته اي "كمرسرماشكسته مي شد." آنها، به شادي پايان يافتن سختي زمستان، جشن برپا مي كردندو آن را "جشن سده " مي خواندند. پدران و مادرانمان، در درازاي سال ، جشن هاي گوناگون برگزار مي كردندكه بزرگترين و پرارزش ترين آنها نوروز و مهرگان بود. آنان باور داشتندكه: پروردگار جهان، گيتي و همه ي بودني هايش را در شش زمان و در يك سال پديد آورد كه آفرينش مردمان، واپسين و سرآمد كار آفرينش است و به بزرگداشت اين رويداد بزرگ بود كه نوروز را باشكوهي بي پايان برگزارمي كردند. گروهي برين انديشه و باورند كه پيشينيان ما با برگزاري "جشن سده" به گونهاي با شكوه به پيشباز نوروز رفته اند. زيرا، در زمان برگزاري "جشن سده" سد شب و روز به نوروز مانده است. وينك بيامدست به پنجاه روز پيش
جشن سده، طلايه ي نوروز و نوبهار

Borna66
09-08-2009, 08:06 PM
مشی و مشيانه، همان حوا و آدم اند
مشی و مشیانه نخستین جفت بشر در فرهنگ اساطیری ایران باستان هستند و روایت تولد این دو به این شکل است که هنگامی که كیومرث را گاه میرش و تسلیم کردن جان به جان آفرین فرا رسید، بر پهلوی چپ خویش بر زمین افتاد و در واپسین دم حیات، نطفه زنده و بالنده اش که سرخ گون بود بر زمین ریخت، و چون بر آن پرتوهای پاک و تابناک مهرشید بتابید، آن را شفاف و پاکیزه گردانید و باروری بخشید. پس از چهل سال، از این نطفه، دو گیاه بر دمیدند که در آغاز چنان به هم پیچیده و درهم تنیده بودند که بازوانشان از پشت به شانه هایشان آویخته بود و پیکرهایشان به هم چسبیده بود. سپس آن دو، سیمای بشری یافتند و روح انسانی در کالبد گیاهی شان دمیده شد و مشی و مشیانه نام گرفتند.اهورامزدا آنان را بدرود گفت و به پارسایی و نژادگی فراخواند و آن دو موجود مطهر و تبرک یافته از دم ایزدی گام بر زمین نهاند و نخستین سرود خویش را در ستایش او سردادند.

برخی از پژوهشگران این گیاه ریباس را که مشی و مشیانه از آن به وجود آمدند، از جنس و رده گیاهی دانسته اند که امروزه مهرگیاه نامیده می شود.

مشی و مشیانه را در زبان ها و منابع گوناگون با نام های کمی متفاوت معرفی کرده اند. در تاریخ مسعودی « مهلا و مهلیانه»، در تاریخ طبری « ماری و ماریانه» و در زبان خوارزمی « مرد و مردانه» نامیده شده اند. هم چنین با نام های مشیگ و مشیانگ، ملهی و ملهیانه، مش و ماشان، میشی و میشانه، میشا و میشانی، مشه و مشیانه، مشی و مشانه، مهلا و مهلینه ، نیز نامیده شده اند.

ابو ریحان بیرونی در کتاب « آثارالباقیه» در تولد و زندگی مشی و مشیانه حکایت زیرین را- که بنا به نوشته خودش، از ابوالحسن آذر خورای مهندس شنیده- روایت کرده است:

«خداوند در امر اهرمن حیران شد و پیشانی او عرق کرد و آن عرق را مسح نمود و به کنار ریخت و کیومرث از این عرق جبین آفریده شد. سپس کیومرث را به سوی اهرمن فرستاد و اهرمن را مقهور کرد و بر اهرمن سوار شد و به گرد عالم بگشت تا آن که اهرمن از کیومرث پرسید تو از چه چیز بیشتر می ترسی؟ کیومرث گفت اگر من به در دوزخ برسم بسیار خواهم ترسید و چون اهرمن در اثناء این که دور جهان می گشت و به در جهنم رسید چموشی کرده ، حیله ای به کار برد و کیومرث را زمین زد و اهرمن بر روی او افتاد، سپس از کیومرث پرسید می خواهم ترا بخورم و از کجای اندام تو آغاز کنم؟ کیومرث گفت از پای من شروع کن تا آن که مدتی کم به حسن و خوبی جهان نظر نمایم، چه، می دانست که اهرمن گفتار او را به طور واژگون خواهد به کار بست و این بود که اهرمن شروع کرد و کیومرث را از سر مشغول خوردن شد، تا آن که به جایگاه تخم دان و ظروف منی در پشت او رسید که دو قطره منی از پشت کیومرث به زمین ریخت و ریباس از آن رویید و میشی و میشانه که به منزله آدم و حوا هستند از میان این دو بوته ریباس متولد شدند و برخی ملهی و ملهیانه گویند ولی مجوس خوارزم میشی و میشانه را مرد و مردان می خوانند.

روایت دیگری از این ماجرا را ابوریحان بیرونی به نقل از ابوعلی محمد بن بلخی شاعر نقل کرده است که مختصر آن چنین است:

« اهرمن را پسری بود به نام خزوره و این پسر به فکر کشتن کیومرث شد و کیومرث او را بکشت تا آن که اهرمن به خداوند شکایت از کیومرث نمود و برای حفظ عهدی که میان خدا و اهرمن بود خواست که از کیومرث خونخواهی کند و اول عواقب گیتی و قیامت و غیره را به کیومرث نشان داد و کیومرث که این امور را دید ، به مرگ مشتاق شد و خدا کیومرث را بکشت و دو قطره از پشت او در کوه دامداذ که در اصطخر است، چکیده و از این دو قطره دو بوته ریباس که در آغاز ماه نهم اعضایی بر آن ها هویدا گشت، رویید و در آخر ماه نهم اعضای این دو ریباس کامل شد و با هم انس گرفتند و میشی و میشانه این دو نفر هستند، و پنجاه سال زندگی کردند و از طعام و شراب بی نیاز بودند و هرگز هیچ گونه غمی در دل نداشتند تا ان که اهرمن به صورت پیرمردی به آنان ظاهر گشت و گفت میوه های درختان را بخورید و خود نیز شروع به خوردن کرد و نیز شرابی برای ایشان تهیه کرد و میشی و میشانه آن را نیز آشامیدند و از آن روز در بلا و رنج افتادند و حرص در آن ها یافت شد و با یکدیگر هم بستر شدند و از آنان طفلی پیدا شد و از حرصی که داشتند زاده خود را خوردند تا آن که خداوند در دل این دو رافت و مهربانی آفرید و شش شکم دیگر پس از این واقعه زاییدند و نام های آن ها در ابستا مذکور است و شکم هفتم سیامک و فراواک بودند و چون این دو تن با هم تزویج کردند هوشنگ از آن متولد شد.»

در روایت دیگری از همین اسطوره، پس از آن که مشی و مشیانه به ترفند اهریمن به خوردن و آشامیدن پرداختند و گرفتار رنج و بلا شدند، سرانجام آتش هوس، نخست در مشی و سپس در مشیانه زبانه کشید و جذب هم شدند و در آغوش هم خفتند، از این وصلت، پس از نه ماه، دو فرزند زاده شد، ولی حرص و ولع آن ها به خوردن چنان سیری ناپذیر بود که یکی را مادر و دیگری را پدر بلعید و این ماجرای فرزند خوردن آنقدر ادامه داشت تا این که سرانجام اهورامزدا را دل بر ایشان بشوخت و صفت لذیذ بودن را از فرزندان ان دو سلب کرد و آن ها را به کثافت و خون رحم چنان آغشته کرد که دیگر مشی و مشیانه فرزندان خود نخوردند. سپس هفت جفت نر و ماده از آن ها پدید امد و از هر کدام، طی پنجاه سال، فرزندانی زاده شد، و مشی و مشیانه در صد سالگی جهان را بدرود گفتند.

اهورامزدا کشتن گندم به مشی و مشیانه اموخت و نیز ان ها را به تهیه لباس و پرورش ستوران و درودگری آشنا ساخت.

در کتاب « شناخت اساطیر ایران» نوشته جان هینلز، داستان تولد مشی و مشیانه چنین آمده است:

« چون « انسان» درگذشت، نطفه او بر زمین فرو رفت. از تن او که از فلز بود، انواع مختلف فلزات به زمین رسید و از نطفه او مشیه و مشیانه( مشی و مشیانه) که نخستین زوج بشر بودند، از زمین روییدند.»

« نخستین زوج بشر از نطفه گیومرث که در زمین ریخته بود، بیرون آمدند. نخست به شکل گیاهی پیوسته به هم روییدند به طوری که نمی شد تشخیص داد کدام مرد بود و کدام زن. این دو با هم درختی را تشکیل می دادند که حاصل آن ده نژاد بشر بود. سرانجام وقتی به صورت انسان درآمدند، اورمزد مسئولیت هایشان را به آنان آموخت:

شما تخمه بشر هستید. شما نیای جهان هستید. به شما بهترین اخلاص را بخشیده ام. نیک بیندیشید. نیک بگویید و کار نیک کنید، و دیوان را نستایید.

اما شر در آن نزدیکی در کمین نشسته بود تا آنان را از راه راست منحرف کند. اهریمن بر اندیشه آنان تاخت و آنان نخستین دروغ را بر زبان آوردند- گفتند که اهریمن آفریدگار است... از این لحظه به بعد سرگردانی نخستین زوج در زندگی که خدا برای آنان در نظر گرفته بود، آغاز گشت؛ و در زندگی دچار سردرگمی شدند. قربانی هایی کردند که ایزدان را خوش نمی آمد و به نوشیدن شیر پرداختند و باکندن چاه و گداختن آهن و ساختن افزارهای چوبی، با یکدیگر در کار که در دین زرتشتی بسیار پسندیده است، سهیم شدند، اما حاصل آن آرامش و پیشرفت و هماهنگی که باید ویژگی جهان باشد، نبود، بلکه نتیجه آن خشونت و شرارت بود. دیوان اندیشه نخستین زوج بشر را با این اغوا که پرستش آنان بر پرستش خدا ترجیح دارد، تباه ساختند و اخلاقشان را با بر گرفتن میل به هم آغوشی به مدت پنجاه سال، فاسد کردند... حتی وقتی هم نخستین زوج فرزندانی به وجود آوردند،آن ها را خوردند تا این که اورمزد شیرینی فرزند را بر گرفت. آن گاه، سرانجام، مشیه و مشیانه وظیفه خویش را با به دنیا آوردن همه نژادهای بشر به انجام رسانیدند.»



در« بند هش» در باره تولد مشی و مشیانه دو روایت بیان شده است. یکی که مختصر و موجز است، چنین است:

« از آن جا که تن کیومرث از فلز ساخته شده بود، از تن کیومرث هفت گونه فلز به پیدایی آمد. از آن تخم که در زمین رفت، به چهل سال مشی و مشیانه بر رستند که از ایشان کمال جهان و نابودی دیوان و از کارافتادگی اهریمن بود.»



دیگری که روایتی مفصل و مبسوط است، این گونه است:



« چون کیومرث به هنگام درگذشت تخمه بداد، آن تخمه را به روشنی خورشید بپالودند و دو بهر آن را نریو سنگ نگاه داشت و بهری را سپندارمذ پذیرفت. چهل سال (آن تخمه) در زمین بود. با به سر رسیدن چهل سال، ریباس تنی یک ساقه، پانزده برگ، مهلی و مهلیانه (از) زمین رستند. درست (بدان) گونه که ایشان را دست بر گوش باز ایستد، یکی به دیگری پیوسته، هم بالا و هم دیسه بودند. میان هر دو ایشان روان برآمد. آنگونه (هر سه) هم بالا بودند که پیدا نبود کدام نر و کدام ماده و کدام آن روان هرمزد آفریده (بود که) با ایشان است، که روانی است که (تن) مردمان از برای او آفریده شد....

سپس، هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند و آن روان به مینویی در ایشان شد که روان است. اکنون نیز (مردم) به مانند درختی فراز رسته اند که بارش ده گونه مردم است.

هرمزد به مشی و مشیانه گفت که « مردم اید، پدر( و مادر) جهانیان اید. شما را با برترین عقل سلیم آفریدم، جریان کارها را به عقل سلیم به انجام رسانید. اندیشه نیک اندیشید، گفتار نیک گویید، کردار نیک ورزید، دیوان را مستایید.»

هنگامی که یکی به دیگری اندیشید، هر دو نخست این را اندیشیدند که « او مردم است». ایشان چون به راه افتادند، ( به عنوان) نخستین کنش، این را کردند ( که) بمیزیدند؛ ( به عنوان) نخستین سخن این را گفتند که « هرمزد آب و زمین و گوسفند و ستاره و ماه و خورشید و همه آبادی را که از پرهیزگاری پدید آید، آفرید (که) بن و بر خوانند». پس اهریمن بر اندیشه ایشان برتاخت و اندیشه ایشان را پلید ساخت و ایشان گفتند که « اهریمن آفرید آب و زمین و گیاه و دیگر چیز را». چنین گفت: « آن نخستین دروغ گویی را که ایشان بافتند، به ابایست دیوان گفتند». اهریمن ( به عنوان) نخستین شادی از ایشان، این را به دست آورد که بدان دروغ گویی هر دو پلید شدند و روانشان تا تن پسین به دوزخ است. ایشان را سی روز خورش گیاهان بود و ( خود را به) جامه ای (از) گیاه نهفتند. پس از سی روز، به بزی سپید موی فراز آمدند و به دهان شیر پستان ( او) مکیدند. هنگامی که شیر را خورده بودند، مشیانه گفت که « آرامش من از آن (بود) که من آن شیر آبگونه را نخورده ( بودم)، اینک مرا رامش دزدیده از آن است که ( شیر) خوردم و بر تن سیری است». از آن دروغ گویی دوم نیز دیوان را زور برآمد و مزه خورش را بدزدیند، آن چنان که از یکصد بهر یک بهر ماند.

پس به سی شبانه روز دیگر به گوسپند تیره رنگی سپید آرواره آمدند. او را تکه کردند و ( بر او) از درخت کنار و شمشاد، به راهنمایی مینوان، آتش افکندند؛ زیرا آن هر دو درخت آتش دهنده تراند. به دهان نیز آتش افروختند و نخست هیزم درخت کهنج و زیتون و نیز درخت کنار و شاخه خرمابن سوزانیدند و آن گوسپند را کباب کردند و به اندازه سه مشت گوشت در آتش بهشتند و گفتند که « (این) بهره آتش»، و از آن پاره ای به آسمان افکندند و گفتند که « این بهره ایزدان». کرکس مرغ فراز رفت، (نتوانست گرفت، سگ آن را) از ایشان ببرد؛ زیرا نخست، گوشت را سگ بخورد.

ایشان نخست، جامه پوستین پوشیدند، پس آن گاه به موی، نخ، برشتند و آن رشته را جامه کردند و پوشیدند. به زمین کلگی بکندند، آهن را (بدان) بگداختند، به سنگ آهن را بزدند و از آن تیغی ساختند، درخت را بدان ببریدند، آن پدشخوار چوبین را آراستند.

از آن ناسپاسی که کردند دیوان ستنبه شدند. ایشان (= مشی و مشیانه) خود به خود رشک بد بردند. به سوی یکدیگر فراز رفتند، (هم را) زدند، دریدند و موی کندند. پس دیوان از تاریکی بانگ برکردند که « مردم اید، دیو را پرستید تا شما را رشک بنشیند». مشیانه فراز جست، شیر گاو دوشید، به سوی شمال فراز ریخت. بدان دیو پرستی، دیوان نیرومند شدند و هر دوی ایشان را چنان خشک کون بکردند که (تا) پنجاه سال کامه هم آمیزی شان نبود و اگر نیز ایشان را هم آمیزی بود، آن گاه فرزندی شان نبود. با به سر رسیدن پنجاه سال،(به) فرزند خواهی فراز اندیشیدند... پس ایشان به هم کامه بردند و در کامه گزاری که کردند، چنین براندیشیدند که ما را (به) پنجاه سال کار این بایست بود. از ایشان به نه ماه جفتی زن و مرد زاد. از شیرینی فرزند، یکی را مادر جوید، یکی را پدر. پس هرمزد شیرینی فرزندان را از اندیشه آورندگان بیرون کرد و به همان اندازه پرورش فرزندان را بدیشان بخشید.

شش جفت نر و مادر از ایشان پدید امد. برادر خواهر را به زنی همی گرفت. همه، با مشی و مشیانه (که) نخستیین (جفت بودند)، هفت جفت شدند. از هر یک ایشان تا پنجاه سال فرزند بیامد، خود به یکصد سال بمردند. از آن شش جفت یکی، سیامک نام، مرد، و زن ( وشاگ بود). از ایشان جفتی زاد که مرد فرواگ و زن فرواگین نام بود. از او پانزده جفت، نه جفتشان بر پشت گاو سریشوگ، بدان دریای فراخکرد، بدان شش کشور دیگر گذشتند و ( در) آن جای (ها) نشستن کردند. شش جفت به خونیرث ماندند. از آن شش جفت، جفتی، مرد تاز و زن گوازک نام بودند. ایشان به دشت تازیان بودند. دشت تازیان را نام از اوست و به سبب اوست (که) چنین خوانند. جفتی، مرد هوشنگ، زن گوزک نام؛ ایرانیان از او بودند. از جفتی مازندران بودند. در آمار، آنان که به کشورهای ایران اند و آنان که به انیران کشورهایند،(یعنی) آنان که به کشور توراند و آنان که به کشور سلم اند(که) روم است و آنان که به کشور سین اند که چینستان است و آنان که به کشور دهستان اند و آنان که به کشور سند اند و نیز آنان که به آن شش کشور دیگراند، همه از پیوند فرواگ، فرزند مشی اند...»
در « گزیده های زاداسپرم» ماجرای تولد مشی و مشیانه چنین روایت شده است:

«کیومرث درگذشت، زر را سپندارمذ پذیرفت و چهل سال در زمین بود. به سر چهل سال، ریواس گونه، مشی و مشیانه برآورده شدند، یکی به دیگری پیوسته و هم بالا و هم دیس.

میان ایشان روان برآمد. به هم بالایی، ایشان چنان بودند که پیدا نبود که کدام نر و کدام ماده و کدام آن روان هرمزد آفریده است. این است آن روانی که مردم بدان آفریده شدند.»



در« روایت پهلوی» نیز این افسانه به صورت زیر آمده است:

« او مردم را از آن گل بساخت که کیومرث را از آن کرد، کیومرث را به شکل نطفه در سپندارمذ هشت و کیومرث از سپندارمذ آفریده و زاده شد، مانند مشی و مشیانه که رستند. سه هزار سال وی را به حرکت در نیاورد. چون اهریمن در تاخت، سی سال ببود تا همی در گذشت، فروردین ماه،روز هرمزد او را بکشت. نطفه کیومرث به زمین آمد. چهل سال به نطفه بودن در زمین ایستاد. پس مشی و مشیانه از زمین ریواس پیکر برستند، یعنی چون ریواس که برآید و او را برگ بر تن فراز ایستد.

روشن گفت که« نه ماه ریواس پیکر بودند، پس به مردم پیکری گشتند.» از ایشان شش پسر و شش دختر بزادند و بود که زیستند و بود که مردند. سپس همه مردم از ایشان پدید آمدند.»

Borna66
09-08-2009, 08:07 PM
نوشتارهايی پيرامون زرتشت
۱- دين و آيين زرتشت، همچون پيشينيانش در ايران باستان، پيوندش با خدا پيدايشي است. يعني چه؟ يعني اينکه ما ايرانيان هرگز خدا را موجودي خارج از خود گمان نکرده ايم. ما همواره براي جستجو و يافتن او نه به بيرون، بلکه به درون خود چنگ زده و به پيدايش او پرداخته ايم. خوب اين چه اهميتي دارد؟ تمامي کنه مطلب اينجاست که ما خود و خدا را دو موجود مجزا و بيگانه از هم نديده ايم؛ ما از او و او از ما بوده است. در جريان چنين ارتباط مستقيم و بي واسطه اي هيچ خدايي نمي تواند بر ما حکومت کند و ما نمي توانيم آلت دست و بازيچه ي او باشيم؛ چه او از ماست، با ماست و ما براي رستگاري خويش راهي جز به هم پيوستگي به اومان نيست. او به ما خشم نميگيرد و ما را وعده هاي انتقام جويانه و شکنجه هاي جنايتکارانه نمي دهد؛ و نه فقط اين بلکه پيوند ما با او نيازي به واسطه اي به اسم آخوند و دکان و بازارش ندارد. او به مترجم و مفسر و موجود تافته ي جدا بافته اي براي برقراري ارتباط با ما احتياجش نيست. و ما گناهکاراني نيستيم که به درگاهش مجبور باشيم هر روز چندين و چند بار استغفار کرده، طلب آمرزش نماييم. او درگاهي در بساط ندارد. و نه دلالاني که در برابرشان زانو زنيم وگاه و بيگاه به "گناهان" خود اعتراف نماييم. پيوند ما با او کند و کاو خويش است با سلاح انديشه ورزي و خردگرايي.
"من منش نيک را دريافته ام. پس کي اي راستي تو را خواهم ديد؟ کي راه خداي بس توانا را خواهم يافت؟ کي آواي دروني مزدايي را خواهم شنيد؟..."
۲- آيين زرتشت بر خلاف مذهبهاي ابراهيمي ديني مثبت گراست. اين آيين انسان را به مبارزه بر ضد دروغکاران و ستمکاران تشويق ميکند. زرتشت از نبرد سهمگين، دراز مدت و پر فراز و نشيب سخن ميگويد و اميد آن ميدهد که اين پيکار با همبستگي جهاني درست انديشان با يکديگر سرانجام به پيروزي نيکي بر پليدي ختم خواهد يافت و انسان به آرامش همگاني دست خواهد يازيد. هسته ي اين مثبت گرايي ريشه درنيک سرشتي انسان دارد و نه آلودگي او به گناهان کبيره و ناتواني و عجز و شکست محتوم او. پس او را نيازي به ناجي غايب نيست. او به قهرماني که از آسمانها ظاهر ميشود و دخل همه را در مي آورد که ديگر تا آن موقع حتمن همگي مفسد في الارض شده اند، اعتقادي ندارد. او به انسان و گوهر و هستي او باور دارد و پيکار همگانيشان نه به قهرماناني خارج از مردم و آسماني. انسان در کارزار خويش برضد نابخردي و دروغ کاري پيروز خواهد شد و شهرياري راستي را در جهان دامن گستر خواهد نمود، جايي که انسانها، حيوانات و گياهان و تمامي هستي به همزيستي بيمانند رسيده، در آرامش بسر خواهند برد.
" اينک من سروش، آن آواي دروني تو را که از همه ي آواهاي شنيدني رساتر است، فراز مي خوانم تا به آرمان خود برسم و زندگاني درازي را بيابم و به شهرياري منش نيک در آمده، بر راه راست راستي گام بزنم و به جايگاهي برسم که خداي دانا مي باشد."
۳- او از خشونت و جنگ و تصرف اقوام و سرزمينها و گسترش تحميلي آيين زرتشت بيزار است. سرآغاز و سرانديشه ي کارهاي او به نام نامي خرد، راستي و آواي سروش درون است. زرتشت يگانگي خداي خويش را از پيکار دروني خويش آغازيد و گفتار رستگارانه ي خود را از راه انديشه ورزي و سنجشگري و به چالش کشيدن تفکرات ديگران گسترش داد. او زماني که از راه گفتگو و گلاويزهاي فکري دراز مدت با گشتاسب شاه توران، او را به آيين خويش گرواند با اينکه ميتوانست از نفوذ معنوي خود در جهت دست و پا کردن امتيازات خاصي براي خودش سواستفاده کند، همچنان همان اشو اسپنتمان نخست باقي ماند و هرگز خود را آلوده به هوسهاي قدرت طلبان ننمود و به گسترش خشونت بار آيينش به اقوام و سرزمينهاي مجاور مبادرت نورزيد. او جسم و اموال و سرزمين انسانها را طلب نميکرد و نيز شهوت تصرف و پيروزي و رهبري نداشت. او را با گوهر انسانها سر و کارش بود و خرد و دانش و آواي سروش درونشان.
" ... بشود که بدستياري فرمانروايان خوب، آسيب و کشتار بند آيد و آرامش به خانه ها و آباديها در آيد و آزار ناپديد گردد. آن کس از همه والاتر است که راه کشتن را مي بندد، بشود که چنين کاري هر چه زودتر انجام گيرد."
۴- هم از اين رو بود که ادعاي معجزه ايش نبود و نه حتا پيغنبريش. او نوازنده اي چيره دست و انساني فرهيخته، فيلسوف و مسلط به علوم و دانش زمانه خويشش بود. او را خدا نازل نکرده بود، و زنجير رسولي هيچ موجود خارج از انسانيش بر قامت او تاب ايستادگي نداشت. او خود را پيام آور نيک سرشتي و خردورزي ميدانست و انسانها را بدهکار خويش نمي شناخت. پس نيازش به معجزه، ايجاد رعب و وحشت و بکارگيري ترفندهاي پيغنبرگونه براي نسق گيري از مردم نبود. خداي او دانش بود و آفريده ي جان و خرد و نه رب النوع ديوانه سري که در عين آگاهي به ثانيه ثانيه ي زندگي مخلوقاتش باز هم آنان را مورد آزمايش قرار ميدهد، تا اينکه بالاخره در روز رستاخيز بخش عظيمي از ايشان را به سزاي گناهانشان برساند و دمار از روزگارشان در آورد.
" منم آن نيايشگر راستين که از راه راستي و با بهترين دانش و بينش خود، تو را در مي يابم و با اين انديشه در سر، مي خواهم رايزن و راهنمايي براي مردم آباد باشم. پس، اي خداي دانا، مي خواهم تو را ببينم و با تو همسخن بشوم."
۵- خداي او از راه تقيّد و تقليد فکري و تمکين به اوامري که با خرد انساني هر فرد سازگاري ندارند، به جان راه نمي يابد. او با سرودها و آهنگهاي دلنشين از پندار نيک، گفتار نيک و کردار نيک سخن گفت و مردم را دعوت به پيکار نيک نمود. اين کارزار هم فردي است و هم گروهي. او انسانها را فرا ميخواند تا پرسنده باشند و به خويشتن خويش نقب زنند تا با خداوند جان و خرد عجين شوند. او از آنان ميخواهد تا بر ضد دروغ کاران و ددمنشان ايستادگي کنند، انجمن زنند و به پيکاري جهاني براي بهزيستي همگاني دست يازنند:
"...چه کسي با آرامش افزاينده همگام است؟ چه کسي خود را از راه منش نيک سزاوار انجمن مغان، سازمان دوستي جهاني، ميداند؟"
۶- در هيچ کجاي سرودهاي پاک او هيچگونه تلاشي براي نوشتن دستورالعمل زندگي براي انسانها وجود ندارد. زيرا که او فرهيخته و آينده نگر بود و پويايي و پيچيدگي زندگي و دانش پيشرونده را ميفهميد. هدف اومچ گيري، کنترل و تعقيب انسانها تا ابدالدهر نبود. او براي انسان ارزش والايي قايل بود و خردمندانه هرگز بخود اجازه نميداد انسان را تحقير کرده برايش نسخه ي چگونه زيستن بنويسد. او بيش از ۷۰ سال زيست و به اندازه ي کافي امکانات مادي و زمان در اختيار داشت تا صدها و هزاران صفحه شريعت سياه کند و با انسانها همچون گوسفندان سرگرداني رفتار نمايد. اما او آگاهانه به همين هفده سرود پاک خويش (گاتها) بسنده کرد. دينداري او بازي قدرت او نبود. او به خدا و بنابراين به انسان يعني پرتو اهورايي عشق مي ورزيد و خود را برتر و جدا از ديگران نميديد
۷- خداي زرتشت مرد نبود. به همين دليل است که حتا درجامعه ي مرد سالار آنروز زن در انديشه ي زرتشت صغير و ذليل نشد. و نه وسيله ي ارضائ شهوتهاي برتري جويي و جنسي مردان آن خدا. زن انسان بود؛ پس خدا به يکسان در جان وخرد او جاي داشت.
او "جايگاه ويژه اي" نداشت. او برده و کنيز مرد و فرزندان وي شمرده نميشد. بهنگام نيايش هم آوا با زرتشت و ديگر ياران به سرود خواني مي پرداخت و دوشادوش مرد در کارهاي روزمره ي زندگي شرکت ميجست. غير از اين نيز بايسته و شايسته ي انسان انديشه ورز و خردگرا نبود؛ روي سخن زرتشت انسان بود و نه مردان. انديشه ي او بسي والاتر از آن بود که بر مرکب جنسيت نشسته از آن رکاب گيرد. او دکاني نداشت ونه کالايي که اهداي آن بکارجذب سياهي لشکرش آيد.
۸- زرتشت از اولين قربانيان نامدار آخوندها و موبداني بود که به نام او سکه زدند و مضون پيام هاي پاک او را در زير خروارها دستورالعمل و چون وچراهاي روزافزون دفن گردانيدند. دم و دستگاه و جلال و جبروت و بساطي که به نام او به راه افتاد، سرانجامي جز ازهم پاشيدگي نداشت. دست و پا کردن مقوله هاي جهنم و بهشت و فرشته و ... بالهاي تنومند انديشه هاي او را در هم شکست و آيين او را تا سطح مذهبي شرعي، تقليدي و اجباري پايين آورد وآنها را بي مايه و ارزش ساخت.
۹- ديگر گرايي وانساندوستي که در تمامي دهليزهاي کوچک و بزرگ گاتها موج ميزند، از کار افتاد و خشکه مقدسي مد روز شد و کارو کاسبي آخوندها رونق فراوان يافت. سرانديشه ي " سازمان دوستي جهاني" جايش را به کشورگشايي هايي گاه به بهانه يا انگيزه ي گسترش آيين زرتشت سپرد. و بدين سان آخرين بقاياي دين پيدايشي ايرانيان همچون نمادي فرهنگي جايش را به مذهبي واگذار کرد که تا به امروز انسان ايراني را از خود بيگانه و تهي ساخته است.
۱۰- از همين جاست که آيين زرتشت، بر خلاف مذهبهاي ابراهيمي، براي تداوم بقا نيازش به بازگشت به نخستين انديشه هاي نيک زرتشت مي آيد تا آن انديشه هاي انساندوستانه همچون ققنوسي از پس و ميان چندين هزار سال آتش وخاکستر نابخردگرايي و از خود بيگانگي در آمده، بال گشوده تا بندهاي تحجر فکري و تلقينهاي ضد انساني را از هم بگسلد.

شايستگي اين يکي بازگشت به چشمه ها ي اصلي خويش است و بايستگي آن ديگران گريز ازآن متون. هر چه آن مذهبها نيازشان براي زنده ماندن و حفظ آبرو در برابر جهانيان و انسان آزاده ي امروز به روزآمد شدن از طريق توجيه و تحريف، متجدد ساختن، دستچين کردن، ناديده گرفتن و گاه بريدن برخي افاضات سخيف ضد بشري متون مقدس بجا مانده از پيغنبرانشان مي آيد، باورهاي انديشه انگيز و درون نگر ايراني را تنها ميتوان از راه يافتن و دريافتنشان بکار گرفت. باشد که ايراني به خردگرايي و انديشه ورزي فرهنگي خويش بازگردد.

Borna66
09-08-2009, 08:08 PM
آتش نيايش
آتش در فرهنگ ايرانی قدمتی بس ديرينه دارد سرزمين اوليه ايرانيان در محيطی سردسير واقع بود و در واقع تاريکی و سرما دو دشمن ديرينه ايرانيان محسوب می شد و به همين جهت بود که آتش نزد ايرانيان بسيار ارزشمند و مقدس بشمار می رفت و اين باعث گرديد تا ايرانيان بسيار زودتر از اقوام و ملل ديگر به فوايد آتش پی برند و با کمک آن سنگ گران را ذوب نموده و به ابزار آلات مورد نياز خود تبديل نمايند بگونه ای که اولين آثار و نشانه هايی که برای هر دوره تاريخی بدست آمده از جمله اثر مفرغ ؛مس و آهن اولين نمونه های آن در سرزمين کهن ايران يافت گرديده.وجود کوره های متعدد ذوب مس حاکی از تسلط ايرانيان بر اين دانش دارد. نياز به آتش سبب می گرديد تا در هر شهر و روستا و جامعه ای مکانی برای هميشه روشن نگاه داشتن آتش تعبيه گردد تا مردم بتوانند نياز خود را با برگرفتن آتش از آن برآورده سازند و همين مکانها نيز محلی برای تجمع و گردهمايی ها نيز محسوب می گردید.بعد ها روحانيون از اين موضوع استفاده کرده و آتشگاه ها را محلی برای اجرای مراسم خود برگزيدند و آتشکده جنبه ای مقدس نيز پيدا نمود.در هر صورت می توان گفت آتش به نوعی پرچم غير رسمی ايرانيان محسوب می گردد و حتی امروز نيز چه در زمستان و چه در تابستان هر کجا آتشی برافروخته شود نا خودآگاه بسوی آن کشيده می شويم و گرمای آنرا با تمام وجود خود حس می کنيم .آتش نيايش از سروده های زيبايی است که نياکان ما برای ستايش اين آفريده نيک اهورايی سروده اند .
می ستايم آتش را که آفريده اهورامزداست

ستايش پاک تو را باشد ای آتش پاک گهر ای بزرگترين بخشوده اهورامزدا ای فروزه ای که در خوری ستايش را.می ستايم تو را که در خانه من افروخته ای سزاواری ستايش و نيايش را.

برابر تو می ايستم برای نيايش با همه آيين های دين به دستی برسم و به ديگر دست چوب خوش بوی خشک که زبانه اش روشن و سوزشش بپراکند بوی خوش را و تو ای سزاوار ستايش بهرهمند شوی از درخشندگی آن به هنگام سوختن و بوی خوش آن.به نگاهبانی تو بايستی پارسايی آراسته و با دانش و فرهنگ گماشته باشد که بسرايد برای تو اين ترانه را:

تو ای آتش اهورامزدا تو ای جلوه گاه آن بزرگترين سزاوار ستايش فروزان باش در اين خانه همواره پرتوت با زبانه های سرخ فام رخشنده باشد در اين خانه هميشه و هميشه تا زمان بی پايان.تو ای ايزدی که نزديکترينی به اهورا کام ها و خواست های ما را برآورده ساز .آرزوهايمان را که از زبان بر می آيد با زبانه آسمان آسايت هم بستر ساز تا کاميار شويم.

آرامش و آسودگی را پيش کش ما ساز آسودگی در زندگی فراخی در روزی پاکی استواری در دين گفتاری رسا و آوايی خوش و از پس آن دانش ،دانشی که بسوی زندگی خوش و بهتری راهبرمان گردد.به بخشای به ما بهترين رفتار و کنش را که دلير و پيکارنده و نيرومند باشيم ،که با فر و هنگ باشيم که در نور دانش را سپريم که در خانه های ما فرزندانی زورمند و زيبا پيکر و گويا و رزمنده در راه کشور با هوش و دانش و انديشه و گفتار و کردار نيک زاده شوند که دريابند خانه و خانواده و دهکده و کشور ما را.

ای ايزد بزرگ ما را همواره درياب به بخشای به ما آنچه را که کامياری دهد آنچه را که رستگاری دهد و به روزی و به زيستی آورد بهرهمند کن ما را از بهترين زمين ها که در آن خانه های پر آسايش بر پا سازيم و درياب روان ما را که آرامش داشته باشد و راه پاک پارسايی را بسپريم.

در مهراب خانواده در آتشگاه آتشکده آتش روشن و تابنده اهورايی زبانه می کشد . نيايشگرانه به درگاهش سرود می خوانند و او خواستار است تا بهترين چوب خوشبوی و خشک را بر بسترش نهند و درودش گويند با برسم در دست گرفته و هوم آميخته به شير.آنگاه است که نيايشکنندگان به گوش جان می شنوند آوای آرامش بخش آتش را که :

برخوردار باشيد از خواسته و دارندگی .دشت هايتان پر باشد از انبوه گله های گاو و گوسپند چون زمين هايی که بر سينه گاهشان از درختان و گياهان بيشه های انبوه پيدا شده.برخوردار باشيد از انديشه يی روشن و هوشی زياد و آزادگی و سرافرازی و نيرومندی و دليری . برخوردار باشيد از دشت های انبوه و بهره دهنده و از خانه های گسترده و زيبا و پر آسايش که آوای فرزندان دلير از آنها برخيزد که آرامش بخشد شما را و کشور را.

چون نيايش کنندگان اين چنين شنيدند با گوش جان آفرين ايزد بلند پايه را برای واپسين بار نيايش می کنند اينچنين:

درود و ستايش به تو ای آتش اهورامزدا می ستايم اين روشنی پاک و درخشان را اينک که به ما آشکاری توان و نيرو يمان بخشای تا بهترين انديشه و گفتار و کردار را داشته باشيم .ياريمان ده که با بدی و زشتی و دروغ پيکار کنيم روان ما را پالوده گردان از بدی و راه بی فرجامی تا شايسته پرستش اهورای بزرگ باشيم.
ماه نيايش
قبل از اينکه گسترش آيين ميترائيسم توسط مهاباد پيامبر در ايران آغاز گردد و يگانه پرستی در سراسر اين سرزمين اهورايی گسترش پيدا نمايد ايرانيان باستان بر اين اعتقاد بودن که امور زمين توسط آسمان و ستارگان اداره می شود و همين اعتقاد بود که باعث می گرديد توجهی ويژه به ساختارهای آسمانی و نجوم داشته باشند و در اين علم سر آمد تمامی ملل گردند و قوس آسمان را که امروزه با ابزار نوين شناخته اند در هزاران سال پيش به وجود آن پی ببرند . اين اعتقاد نسل به نسل و سينه به سينه در بين اين مردم منتقل گرديد و ريشه دوانيد و حتی خود ما نيز ناخودآگاه هنگام ستايش خداوند رو به آسمان نگاه می کنيم در حاليکه می دانيم خداوند در همه جا هست و آسمان و زمين ندارد. و اشو زرتشت نيز در نيايشهای خود به اهورامزدا می گويد اينک با دستهای بر افراشته به سوی تو روی می آورم.حتی با وجود آنکه نمازی که امروزه ايرانيان در قالب دين اسلام به جای می آورند و برگرفته از آداب و رسوم اعراب بصورت تعظيم و سجده می باشد در ميان نماز خويش قنوتی را بجا می آورند که در آن به رسم نياکان خود دستهای خود را به سوی آسمان بلند می کنند.در هر حال نيايش خداوند به هر سبک و عادت و زبانی که باشد نکوست و تفاوتی نمی کند(نام تو را به هر زبانی که گويند خوش است).ماه نيايش نيز از جمله ستايشهای زيبايی است که در پرستش و ستودن قدرت اهورامزدا برای ماه سروده شده و ترجمه روانش در اينجا آورده می شود:
می ستاييم ماه را که آفريده اهورامزداست

پيروز و فرخنده باد گردونه زيبای ماه .پيروز و فرخنده باد وهومنه آن امشاسپند بلند پايه و آن ايزدان ستايش شده :ماه گوش و رام.ستايش از برای امشاسپندان و ايزدان و پرستش ويژه از برای اهورامزدا . می ستايم ماه را ميانه سپهر بی پايان هنگامی که پديدار شود می ستايم ماه را ميانه آسمان هنگامی که به گونه گوی درست در آيد . برای خشنودی اهورامزدا می سرايم بهترين سرودهای دين را :پيروم آيين مزدا پرستی را آن آيينی که آورده زرتشت است آن آيينی که پيکارگر است با پليدی و آن کيشی که می آموزد ستايش و بزرگداشت همه جانوران سود رسان را.با زبان جان می سرايم سرودهای پرستش را برای اهورامزدا و سرودهای ستايش را برای امشاسپندان و ايزدان .

و ستايش ويژه ام باشد برای ماه ؛ماه گوی چهره سرود می گويم چون در آسمان پديدار شود . سرود می گويم هنگامی که به ميانه سپهر پر شود.چون پديدار شود کمانی باريک است پس روزهايی نيرو می کند تا اين کمان پر شود .يک نيمه ؛و آنگاه دو نيمه به هم آمده چون يک گوی تمام . از آن پس از گوی تمام کاسته می شود روزهايی می گذرد تا دگر بار همان کمان نازک شود . دو زمان برابر :پانزده روز کمان نخستين گويی تمام می شود و پانزده روز گوی تمام به کمان نخستين ديگرگونی ميابد . ای اهورا پرستشگرم تو را که اينچنين خواستت روان است و کيست جز تو که اينچنين کند؟

ای اهورامزدا می ستايم اين ماه گوی مانند را که آفريده توست که نمايانگه پاکی و زيبايی است .می نگرم روشنايی سپيد گونه و نوازشگر آن را که چه سان امشاسپندان از سپهر بی کرانش به زمين می گسترند به زمينی که آفريده اهورامزداست و اين روشنايی چون بر بستر زمين می تند گياهان را می بالاند و می روياند و به زمين جامه زيبای سبزگونی می پوشاند.

می ستايم اين گوی روشن آسمان را .برای شکوه و فرش .برای فرخندگی و زيبائيش .سرود ويژه نيايش را می سرايم با زبان جان در سه گاه :به هنگامی که چون کمانی در سپهر پديدار شود و به هنگامی که اين کمان پر شود و زمانی که مانند گويی تمام در پهنه بی کران سپهر ديدگانم را روشن کند.می ستايم ترانه ويژه نيايش را اينچنين:

ستايشگرم آن گوی روشن پاک را که به همه چيز زيبايی و تازگی می بخشد که سپيد گون روشنی اش گياهان و درختان را بروياند و ببالاند و سبز و تازه گرداند که دانش و خواسته را بيافزايد و روشنی اش بيمارگونگی را از تن و روان بزدايد.ستايش باد ماه را آن پيروزمند نيروزای روشنگر را و پيروزی و پايندگی باد جاندار سود رسان بهره دهنده را.ستايشگرم ماه سود رسان اهورا آفريده را .خواستارم که به بخشايی ما را تندرستی و ديرزيوی و نيرومندی و پيروزمندی .نيروی پايدار را در ما برانگيز و تو که بخشاينده يی دارندگی و خواسته را چارپايان ما را در رمه انبوه گردان.در خانه هايمان پسران و دختران ستبر سينه و بلند بال و زيبا را فزون گردان تا نيرومند باشيم و در پيکار زندگی پيروزگر نه بخت برگشته.

تو ای ايزد بلند پايه و شما ای همه ايزدان اهورا آفريده ترانه ستايش ما را با آوايمان بشنويد و ستايندگان نيکی را پيروز بخت سازيد.ستاينده ام ماه ايزد روشنگر را با همه آيين های دين :با شاخه های سبزگونه برسم (barsam) در دستی و شيره هوم با شير آميخته بر ديگر دست و ترانه ستايش و سرود ويژه بر زبان.

و مزدا اهوراست که همه آگاهی از کردارهای راستين ستايشگرانه مردم دارد. و پاداش اهورايی از آن زنان و مردانی است که نگاهداری آيين های دينشان و ستايش آنان برای مهر ايزد به راستی و درستی باشد.
مهر نيايش
دروغ گويی و پيمان شکنی از دير باز نزد ايرانيان عملی بسيار زشت و نکوهيده محسوب می گرديد و ايرانيان از کودکی نزد آموزگاران خويش می آموختن تا با داد و راستی با يکديگر و عموم جامعه بر خورد نمايند و بر سر پيمان خويش تا پای جان ايستادگی کنند مانند داستان سياوش در شاهنامه که حاضر نگرديد تا پيمان خويش را حتی با دشمن خود بشکند و ترک وطن و تاج وتخت را به پيمان شکنی ترجيح می دهد .هرودت درباره اخلاق و آداب ايررانيان می گويد : ايرانيان از داد و ستد و وام گيری پرهيز می کردند تا مبادا در اين کار مجبور به دروغ گويی شوند و يا داريوش در کتيبه خويش می نويسد خداوند اين کشور را از دروغ و دشمن و خشکسالی محفوظ دارد . ايزد مهر در فرهنگ ايراني از نگاهبانان پيمانها محسوب می شود و در سروده های مختلفی بصورت نماد و تمثيل بيان می گردد و داوری راست و تيزبين است .بنا بر عقيده ايرانيان باستان بامداد روز چهارم درگذشت هر متوفايی روان وی مقابل چينوت پل در برابر محکمه ای حاضر می شود داوران اين محکمه در درجه نخست مهر است و سروش و رشن و اشتاد ايزد نيز حاضرند و پس از محاکمه تکليف روان روشن می شود . نيايشهای بسياری برای اين نماد پيمان و راستی سروده شده خصوصا آنکه آيين مهر پيش از زرتشت دين عموم مردم جامعه بود و بخشهای زيادی از آن فرهنگ وارد آيين مزديسنا شده.مهر نيايش از جمله اين نيايشهای کهن و زيبا می باشد که ازنياکان ما برای ما به يادگار مانده:
می ستاييم مهر را که آفريده اهورامزداست

برای خشنودی اهورامزدا می ستاييم او را با بهترين نمازها و ستايش بلند آوازگی و پيروزی باشد برای مهر ايزد ايزدی که مينوی است و داور روز پسين که بسيار شنوا و بيناست.می ستاييم مهر ايزد را و درود و ستايش می کنم ايزدی را که دارنده دشتهای فراخ است که چراگاههای سبزگون و گسترده اش بر گاهواره زمين آرامش بخش است و آسايش دهنده.ستايش پيشکش آن ايزدی که نگاهبان راست ترين گفتار است که نيکويی هايش از شمار فزون است .پيکرش برازنده و بلند استوار و بسار تيز بين است که هميشه بيدار و بی خواب است . که چون نگينی زرين پيرامون کشور را فرا گرفته که نگهبان پيمانهاست که هماره همه جا هست در درون کشور و بيرون کشور و فراز و فرود آن.

می ستاييم مهر ايزد را و آن اهورای بزرگ بی همتا آفريننده آنرا می ستاييم با آيين دين با شاخه های سبز برسم ـماه را و آن خورشيد را ستارگان را و مهر را که سرور همه کشورهاست.می ستاييم با همه جان آن ايزدی را که شکوهمند است می ستايمش با آيين دين آن ايزدی را که دارنده دشتهای رسته فراخ است .که آسايش بخش و نگاهبان سرزمين ايران است.

می ستاييم مهر ايزد خوش پيکر نيرومند را که هيچ گاه به دام فريب پای نمی افکند . می ستايمش که ره آورد ما می سازد آن بهترين بخشش اهورايی را :آزادی و بهروزی و رهايی در داوری و تندرستی و پيروزی و پاکی و پارسايی. من می ستايم ـ می ستايم آن ايزد فرازين پايگاه گرفته را با همه جان و نيرو می ستاييم آن نيرومند ترين و سود رسان ترين ايزد را با آيين های دين با سرودهای دل انگيز از جان خاسته که با بهترين گفتارهای آيينی بهم آميخته اين همه را برای ايزد مهر که دارنده دشت های فراخ است.

و مزدا اهوراست که همه آگاهی از کردارهای راستين ستايشگرانه مردم دارد ـ و پاداش اهورايی از آن زنان و مردانی است که نگاهداری آيين دين شان و ستايش آنان برای مهر ايزد به راستی و درستی باشد.
خورشيد نيايش
در آين زرتشتی پنج نيايش در خرده اوستا وجود دارد که به زيبايی پنج عنصر مقدس و آفريده اهورامزدا توصيف کرده و مورد ستايش قرار داده است.ارتباط قوی که ايرانيان در گذشته با طبيعت و دنيای پيرامون خود برقرار نموده بودند باعث می گرديد تا نعمتهای اهورايی را مقدس و ارزشمند بدانند و از بی احترامی و يا آلوده نمودن آنها پرهيز کنند .به گونه ای که صنعت کفش در ايران رونق بسيار داشت زيرا بدون کفش راه رفتن را گناه می دانستند چرا که با زخمی شدن پا و ريختن خون روی زمين باعث نشود تا مادر زمين (اسپندارمذ )آلوده گردد.يا از آلوده نمودن آبهای روان پرهيز می نمودندو اين باعث می شد تا بر خلاف ديگر ملل که شستشوی خود را بيشتر در رودخانه ها انجام می دادندحمام ها و گرمابه های بسياری در ايران ساخته شود و آثار آن بر جای ماند .اين نکو داشت طبيعت هنوز نيز در خون ما ايرانيان وجود دارد و من بارها از دوستان خود شنيده ام که نزديکترين ارتباط با خداوند را زمانی برقرار می کنند که منظره ای زيبا می بينند و به قدرت و زيبايی خدا در آفرينش پی می برند.اين پنج نيايش درباره پنج عنصر مقدس و بسيار ارزشمند خورشيد، مهر، ماه، آب و آتش می باشد.

در ايزد شناسی زرتشتی و اوستايی مهر وخورشيد يکسان نيستند .مهر شعاع و انوار خورشيد است و ايزد عهد و پيمان ودر مهر يشت به روشنی و فروغ و اشعه خورشيد اطلاق می شود.خورشيد در اوستا هورـ خشه ئته (Hvare-khshaeta) می شود که دو جزء آن هر يک به تنهايی معنی و مفهوم خورشيد را می رساند يعنی ((هور))و((شيد)).و اينک ترجمه متن اوستايی خورشيد نيايش:
می ستاييم خورشيد را که آفريده اهورامزداست

پيروز و فرخنده باد خورشيد درخشان خورشيد بی مرگ و خورشيد تيز اسب.با انديشه و گفتار و کردار نيک به سوی خورشيد روی کرده و می ستايمش .ای اهورامزدا خورشيد درخشان تيز اسب را می ستاييم که آفريده توست. و ستايش بر شما باد همگان ـ ای امشاسپندان که به سان خورشيد شکوهمند هستيد .منم رهرو راه اهورامزدا که درخشش و روشنايی خورشيد فروغ اوست و منم بر افکننده و خوارکننده انگره مينو و اين است راه پارسايان راهی که انديشه نيک گفتار نيک و کردار نيک می آموزد.

منم ستاينده نيک انديشی و نيک گفتاری و نيک کرداری با همه جان و روان منم گريزنده از بد انديشی و بد گفتاری و بد کرداری با همه جان و روان اکنون سرود می خوانم و نيايش می کنم برای شما ای امشاسپندان و پيش کشتان می کنم انديشه و گفتار و کردار نيک را.می پرستيم اهورامزدا را و ستايش می کنم امشاسپندان و مهر ايزد را که دارنده دشتهای فراخ است و خورشيد تيز اسب درخشان را و ستايش می کنم روان آفرينش را و کيومرث انسان نخست را و می ستاييم آن فروهر پاک زرتشت را و ستايش من باشد برای همه آفريده های نيک و پاک که بودند و هستند و خواهند بود.

برگزيده ام راه راستی را راه نيک انديشی را و آن راه نيرومندی را که اکنون در پرتو اين گزينش ای مزدای بزرگ مرا زندگی بهی بخش و در واپسين ياريم کن. اينک دست ها را به سوی خورشيد آن درخشنده ترين بر می آورم و سرودگويان می ستايمش.برايش سرود می سرايم برايش سرود می خوانم اينچنين http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifدر زيبايی استفاده از استعارات و تشبيهات دقت کنيد)

خورشيد جاودان تيز اسب را می ستاييم که دارای دشتهای فراخ است .خورشيد را می ستاييم که زرين و درخشنده است که نام آور و بسيار شنوا و بيناست که بی خواب هميشه بيدار شاه همه کشورها تيزنگر و زيبا و با زيب و فروبلند بالا و خوش پيکر است . اهورامزدا ميان آفريده ها او را درخشانترين بيافريد باشد که به ياری ما در آيند اهورامزدا و آن فروغ جاويدانش.

ستاره باران زای تشتر را می ستاييم که پيش آهنگ خورشيد در آسمان است که تيزنگر و با شکوه و درخشان است تشتر را می ستاييم و ستاره هايی را که گردش جای دارند و آن ستاره ديگر وننت مزدا آفريده را.

سپهر بی پايان را ستاينده ام و زمان بی کران را که جام سپهر است .پاکی را می ستاييم و دانش را که مزدا داده است و نماياننده راست ترين راه.ستايشگر آيين بهی مزداپرستی هستم می ستايم همه ايزدان مينوی را و همه ايزدان اين گيتی را می ستايم روان خود را و فروهرم راو همه فروشی ها ی پاکان و پارسايان را و ستايش برای آن خورشيد فروغمند بی مرگ تيز اسب باشد. ستايشگر آن خورشيد جاودانه تيز اسب را می ستايم خورشيد را پگاه آن هنگامی که زرينه پوش گيتی را درخشان می سازد .ايزدان بلندپايه مينوی سدها و هزاران از آن ايزدان آن ذره های روشن تابناک را که خوشيد می تراود از سپهر بالا بر زمين می گسترانند به زمينی که داده اهوراست و اين نور که از چشمه خورشيد بر بستر بال ايزدان بر پهنه زمين سرازير می شود تن و پيکر زمين را از غبار تاريکی و آلودگی ها می شويد و گياهان در جام خاک اين انگبينی را که از چشمه خورشيد ره آورد شده می نوشد و می بالند.

و اين روشنی زرين پاک کننده است آن چنانکه زندگی بخش می باشد . پاک می کند آب های روان و ايستاده را :آب چاه ها کاريزها درياها برکه ها و رودها را.و اين خورشيد زرينه بال تيز اسب بی مرگ را می ستايم که هرگاه رخ می نمود و تاريکی اهريمنی را که پيکر زمين را پنهان ساخته بود نمی زدود ديوان آنچه را که در هفت کشور هستی داشت به تباهی می کشيدند و ايزدان مينوی نيز توانايی نداشتند تا راه گيرشان باشند.کسی که می ستايد خورشيد را ياريش می نمايد تا در برابر تاريکی تباهی ديوان و راهزنی دزدان نيرويی دو چندان يابد.

او که می ستايد خورشيد را مرگ را از دروازه زندگی خود می راند ستايش خورشيد ستودن اهورامزداست ستايش امشاسپندان است و ستايش آن فروهر بلندپايه خود .او که می ستايد خورشيد بی مرگ تيز اسب را می ستايد همه ايزدان مينوی سپهر بالا و زمين را.ستاينده ام آن مهر ايزد را که دارنده دشتهای فراخ و گسترده است که بسيار شنوا و بيناست و اوست که جنگ افزارش گرزی است ديو افکن .با همه جان می ستايم مهر ايزد را و دوستی و همگرايی را آن دوستی بی ريو رنگ و بی آلايش را هم چونان دوستی که ميانه ماه است و خورشيد.

زرينه پوش گيتی گستر است آن ورشيد تابنده بی مرگ تيز اسب . می ستايمش که اورنگ جهان است که فرش پايانی ندارد. می ستايمش با همه آيين های دين و با گفتار و کردار و انديشه نيک.ستايشگرم آن مردان و زنانی را که نگهدارنده آيين و بجا آورنده آيين های دين اند . آگاه است اهورامزدا آن بهترين،از اين شايسته ترين مردان و زنان درست آيين.

براستی که بسيار زيبا و شور انگيز سروده شده بود .درود بر روان پاکشان که اينچنين در هزاران سال پيش در ستايشهايشان ذوق و سليقه داشتند

Borna66
09-08-2009, 08:08 PM
جشن فروردينگان
می دانيم در آيين مزديسنی وقتی نام ماه و روز با هم موافق می افتد آن روز را جشن می گيرند روز نوزدهم فروردين ماه که فروردين روز نام دارد از جمله آنست و آنرا جشن فروردينگان يا فروردگان می گويند يعنی هنگام جشن فروردين روز از فروردين ماه . اين جشن نيز همانطور که از اسمش پيداست به فره وهر درگذشتگان پاک تعلق دارد و بياد روان آنان می باشد.زرتشتيان عموما از بزرگ و کوچک در اين روز به پرستشگاه می روند اوستا می خوانند و به عبادت خدا می پردازند و برای شادی روان درگذشتگان جهت ساختمان های همگانی و رفع احتياج از نيازمندان با دادن پول يا مساعدت های ديگر اقدام لازم بعمل می آورند . نظير اين جشن در اديان ديگر نيز وجود دارد و آنرا جشن اموات می گويند . در نزد هندوان ستايش نياکان (pitara) شبيه فروردگان ايرانی می باشد.رمها نيز ارواح مردگان را باسم مانس پروردگارانی تصور کرده و فديه تقديم آنها می نمودند و عقيده داشتند روح پس از بخاک سپردن بدن بيک مقام بلند می رسد و هر چند آرامگاه آنان در زمين است ولی قادر است در روی زمين نفوذ و تسلطی داشته باشد . بواسطه فديه و قربانی توجه او را از عالم زبرين بسوی خود می کشيدند .ماه فوريه در قبرستانها عيدی برای مردگان می گرفتند و نياز می نمودند.در جشن فروردينگان پارسيان هند به آرامگاه می روند و در معبد آنجا چوب صندل بخور می دهند و موبدان باندر ميوه و گل مراسم آفرينگان خواندن دعا بجا می آورند جشن فروردگان شبه است به عيد (taussaint)نزد عيسويان کاتوليک که در اول ماه نوامبر عيد اموات شمرده می شود و از درگذشتگان ياد نموده و مزار آنان را با گل می آرايند.زرتشتيان ايران در جشن فروردگان بآرامگاه درگذشتگان می روند و اوستا می خوانند و احسان و انفاق می کنند و بوهای خوش به آتش می نهند و هفت جور ميوه خشک از قبيل خرما انجير سنجد کشمش و غيره در اصطلاح لرک نام دارد تهيه می بينند و موبد بر آنها اوستا می خواند و پس از خواندن اوستا که در واقع تبرک می شود بين مردم تقسيم می کنند.علاوه بر لرک ميزد نيز برای انجام مراسم آماده می شود ميزد عبارت است از ميوه های تر و خوراکی هايی است که برای تشريفات آفرينگان گذارده می شود . در اين روز نان مقدس هم که درون نام دارد (در اوستا دره ئونه) می آورند و بمردم می دهند و علاوه بر اين نان ديگری که از روغن کنجد درست می شود و نان گرد است و به سورک معروف است آماده می نمايند سورک مانند نان روغنی است که مسلمانان در جمعه آخر سال درست می کنند و مخصوصا در قبرستان می برند و بمردم می دهند .در اين روز معمولا قسمتی از فروردين يشت و همچنين نمازهای ديگر را که به آفرينگان اردا فروش يا فروردينگان و آفرين بزرگان معروف است می سرايند . در اينجا لازم است ياد آور شويم موبدان و ساير زرتشتيان پيش از خواندن آفرينگان يا قسمتهای ديگر اوستا آداب طهارت بجا می آورند يعنی وضو می گيرند و دست و صورت می شويند که در پهلوی پادياب گفته می شود .
تولد زرتشت
۶فروردين ماه از جمله روزهايی است که نزد ايرانيان گرامی شمرده می شود چرا که در اين روز است که پيامبر راستين ايرانی چشم به جهان گشود و سراسر گيتی را از رهنمودهای خردگرانه و پاک خويش بهره مند ساخت .نامش زرتشت پدرش پوروشسب مادرش دغدو و زنش هووی بود. سه پسر به نامهای ايسدوراستر٬ اروتدنر و خورشيد چهر و سه دختر بنامهای پرين ،تهرت، پوروچيستا داشته است .برخی زادگاهش را آذربايجان و برخی او را باشنده مشرق خراسان بزرگ در ايران بشمار می آورنددر ۳۰ سالگی به پيامبری رسيد و در ۷۷ سالگی روانش بدست دشمنانش جاويد گشت .زادروزش را بروز خرداد ششم فروردين جشن می گيريم و در گذشتش را بروز خير ايزد پنجم دی ماه بزرگ و گرامی می داريم .درباره زمان زرتشت هم بين دانشمندان اختلاف است ولی بيشتر بر اين باورند که ۱۷۰۰ سال پيش از مسيح ميزيسته هر چند مورخين يونانی زمان او را در حدود ۶۰۰۰سال قبل از افلاطون بيان کرده اند.قديميترين سند موجود نوشته ای در حاشيه کتاب الکيبيادوس افلاطون است که بر گردان آن به فارسی چنين استhttp://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif(گفته شده است که زرتشت در حدود شش هزار سال پيش از افلاطون می زيسته است بعضی او را يونانی و برخی از ملت ماورائ دريای بزرگ می دانند .زرتشت دانش جهانی را از روان نیکويی يعنی از بينش والا آموخت . ترجمه نام زرتشت به يونانی استروئوتس يعنی ستاره پرست است))درباره زمان دقيق رتشت بحث بسيار است که بايد در نوشتاری جداگانه مورد بررسی قرار گيرد ولی آنچه مهم است آموزه های اين پيامبر و انديشمند ايرانی است که برای هزاران سال سر لوحه و هدايتگر ايرانيان بوده و مطابق با فرهنگ و زبان و انديشه ايرانی بيان گرديده و نياکان ما را در پرتو راه خرد و اشويی و دور از خرافه پرستی های سامی به برترين ابرقدرت جهان تبديل نمود .
خوشه از راستی درودنم آرزوست /گويی از همگان ربودنم آرزوست
بسان ايرانيان بگاه ساسانيان/ زند و اوستا به دست سرودنم آرزوست

سپيده دم بيدرنگ روی به آتشکده/ راه نياکان خويش نمودنم آرزوست

از سر پيمان و مهر آذر افروختن/ تيرگی اهرمن زدودنوم آرزوست

هميشه پندار نيک هماره کردار نيک/ هردم گفتار نيک شنودنم آرزوست

زمانه باستان دری ز مينو جهان/ بروی ايرانيان گشودنم آرزوست
چهارشنبه سوری
يکی از آداب و رسومی که فعلا در ايران معمول و مورد توجه است چهارشنبه سوری است اما ماخذ آن معلوم نيست و نمی دانيم دارای چه فلسفه و حکمتی است و از کجا سرچشمه گرفته زيرا همانطور که می دانيم در گاهنمای ايران باستان نام چهارشنبه يا نامهای ديگر هفته که حالا معمول است وجود نداشته .شايد بعد از نفوذ اسلام اين رسم به جهاتی که خوب معلوم نيست معمول شده باشد(به عقيده عده ای از دوستان جايگزينی برای جشن سده می باشد چرا که در زمان تازيان برگزاری جشن سده برای ايرانيان به دشواری انجام می گرفت).

در تاريخ بخاراست تاليف ابوجعفر نرشحی (۲۴۸-۲۶۸)درباره جشن سوری آورده شده http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif( و چون امير سديد منصور بن نوح به ملک بنشست اندر ما ه شوال سال به سيصد و پنجاه به جوی موليان فرمود تا آن سرايها را ديگر بار عمارت کردند و هر چه هلاک و ضايع شده بود بهتر آز آن به حاصل کردند .آنگاه امير به سرای بنشست .هنوز سال تمام نشده بود که چون شب سوری چنان که عادت قديم است آتشی عظيم افروختند.پاره آتش بجست و سقف سرای درگرفت و ديگر باره جمله سرای بسوخت و امير سديد هم در شب به جوی موليان رفت...))چنان که ديده می شود در سخن از آتش افروزی شب سوری گفته شده ((عادت قديم است)) شايد بتوان آنرا به نوعی با آتش افروزی در پنجه آخر سال که برای فروهر ها انجام می گرفت يکی دانست؟

چهارشنبه سوری يعنی چهارشنبه عيش و شادی و آن عبارت از چهارشنبه آخر سال است واژه سوری می رساند اين شب را برای جشن و سرور بنا نهاده اند ايرانيان قفقاز هنوز چهارشنبه سورزی هفت توده آتش می افروزند و از روی آن می جهند.زيباترين و قديميترين آداب چهارشنبه سوری آتش افروختن و از روی آن جستن و شادی کردن در گرد آنست که ميان تمام ايرانيان رسم است .بوته های گياه و گز و خار را گرد آورده و آتش می زنند و از روی آن می جهند و در هر جستن می گويند زردی من از تو سرخی تو از من پس از افروختن خارها خاکستر آنرا جمع می کنند و از خانه بيرون می برند و کنار ديوار می ريزند .کسيکه خاکستر را می برد هنگام بازگشت در می زند از درون خانه می پرسند کيست؟جواب می دهد منم می گويند از کجا آمده ای پاسخ می دهد از عروسی می پرسند چه آورده ای جواب می گويد تندرستی .فالگوش و آجيل مشکل گشا در ميان مردم از قديم معمول است .همچنين کوزه شکستن و گره گشا و دفع چشم زخم و بخت گشايی و شب نشينی همه از مراسم اين شب است .البته آداب و رسوم اين جشن در شهرهای مختلف ايران با کمی اختلاف انجام می گيرد.درباره واژه سوری که بجای جشن بکار رفته :اين واژه چندين بار در اوستا بکار رفته در پهلوی و پارسی به معنی مهمانی بزرگ گرفته شده:

در سور جهان شدم وليکن بس لاغر بازگشتم از سور

زين سور ز من بسی بتر رفت اسکندر و اردشير و شاپور

گر تو سوی سور می روی رو روزت خوش باد و سعی مشکور ناصر خسرو

آيين کهن ميترائيسم
دين باستاني مهر (ميترا) اولين دين توحيدي تاريخ بشر مي باشد .در اين آيين پروردگار يکتا اهورا مي ناميده اند که بعدها در آيين زرتشت از او به نامهاي اهورا يا اهورامزدا ياد کرده اند.پيامبر و موسس دين مهر حضرت مهاباد بوده استکه۹۷۰۰سال قبل از ميلاد يعني ۳۵۹۳سال قبل از زرتشت زمان بعثت و آغاز فرمانروايي ايشان در ايران ويج است .فردوسي از او به عنوان يکي از اجداد حضرت زرتشت ياد کرده و مي فرمايد:

نهم پشت زرتشت پيشين بد او مه آباد پيغمبر راستگو

مهاباد موسس دين مهر کتابي به نام هفت اورنگ روشن داشته اند و اساس اين دين علاوه بر يکتاپرستي ؛ راستي و مهرورزي و پيمانداري و تک همسري و دادگري و ترقي معنوي بوده است.حضرت مهاباد بر اساس ضوابط همان دين اولين قانون اساسي تاريخ بشر را که تمام قوانين بعدي ده فرمان حمورابي و کنفسيوس از آن ريشه گرفته اند تدوين نمود و به عنوان قانون اساسي نظام حکومتي مشروطه در ايران ويج جاري ساخت .او اخلاق و راستي را پايه دين و حکومت خود قرار داده بود .دين مهر تا هنگام اشو زرتشت دين مسلط بر جامعه ايراني و داراي هفت مقام پر رياضت بوده است که همگان تکليف داشته اند در دوران حيات خود سه مقام از هفت مقام اين دين را به اجبار و چهار مقام را اختياري طي کنند . سه مقام الزامي که مي بايست در سنين ۵تا ۱۵سالگي طي مي گرديدند عبارت بودند از:مقام هاي کلاغ و نامزد (رازدار)و جنگاور (سرباز).در دو مقام کلاغ و نامزد ابتدا سواد خواندن و نوشتن و سپس اصول و فروع دين آموخته مي شد و از آن پس آموزش به دو بخش ورزش و علوم اجتماعي تقسيم مي گرديد که در کنار هم ادامه مي يافت .در بخش ورزش تاکيد بر بدن سازي و مقاومت در برابر سختي ها و شدائد قرار داشت.استادان آنها را علاوه بر ورزش بدني تحمل گرسنگي و تشنگي هاي سخت ياد مي دادند و در محيط هاي سوزاني نظير جهنم و منجمدي نظير زمهرير هفته ها مستقر مي ساختند .شنا و صخره نوردي و پياده روي هاي طولاني را به آنها عادت مي دادند . به آنها اسب سواري و چوگان بازي و ايجاد عاطفه و دوستي و فرمانبرداري آموخته مي شد. در بخش علوم اجتماعي به دانش آموزان اصول اشا و پيمانداري و دادگري و جوانمردي و غسل تعميد همه روزه آموخته مي شد براي مثال در مبحث دادگري اصول پاداش و تنبيه حمايت از راستي و ستيز با ناراستي چگونگي نيل به فرهيختگي فره ايزدي و شکوه نيل به مقان هفتم دين مهر و شناخت حقيقت برتر(پروردگار) تدريس مي گرديد.مقام جنگاور (مقام سوم )به آموزش فنون جنگي اختصاص داشت .در اين دوره که يک سوم از ده سال را شامل مي شد با انجام پر رياضت ترين تمرينها تمام فنون جنگي زمان را به صورت علمي و عملي مي آموختند در اين دوره باور دانش آموز را بر اين اصل استوار مي داشتند که براي حفظ کيان ايراني که در مقام اول و دوم با آن آشنا گرديده مجبور مي باشد که پيکار نمايد. در پايان اين سه دوره از دانشجو امتحان نهايي بسيار سختي به عمل مي آمد و فارغ التحصيل يک کمربند چرمي پهن که سپس زرتشتيان آنرا به کشتي تغيير دادند دريافت مي نمود که مجوز ورود وي به جامعه بود .عبور از چهار مقام بعدي دين درست است که اجباري نبود ولي داراي جاذبه هايي بودند که نامخواهان را ترغيب مي کرد که اين مقامات را هم بگذرانند براي مثال فرمانداران تنها از بين فارغ التحصيلان رتبه چهارم و استانداران تنها از ميان فارغ التحصيبلان رتبه پنجم و فرمانرويان کل و هفت عضو مهستان فقط از بين فارغ التحصيلان مقام ششم دين انتخاب مي گشتند .مهريان معتقد بودند که فارغ التحصيلان مقام ششم فرهيخته هستند واز پروردگار فره ايزدي حاصل مي نمايند.به اعتقاد آنان فر نوري بود يزداني که بر دوش سمت راست صاحبانش مي نشست و ناظري يزداني بود که نگذارد شخص فرهيخته هيچگاه از اصول دادگري عدول نمايد .معدود کساني که در طول تسري اين دين توانستند به مقام هفتم دست يابند چون مقام هفت رفيع ترين مقام ها بوده است و اگر کسي موفق مي گرديد که اين مقام را تا آخر طي کند حقيقت بر او مکشوف مي گرديد و مي توانست با پروردگار مکالمه کند.اکنون محقق است که جمشيد پيش دادي کيخسرو کياني و اشو زرتشت به مقام هفت دين نائل گرديده اند.

اشو زرتشت نيز قبل از بعثت از پيروان سرسخت دين مهر بوده اند و تا قبل از اعتکاف ده ساله در غار سبلان به مقام ششم آيين مهر نائل گرديده اند و مقام هفتم را بعد از تحمل رياضت هاي ده ساله و در آن غار بدست آورده اند و با نيل به مقام هفتم موفق گرديدند با پروردگار گفتگو کنند و از همين جاست که بعثت ايشان آغاز مي گردد تا دين کهنسال مهر را مورد اصلاح قرار دهند .دين اشو زرتشت در واقع همان دين اصلاح شده مهري مي باشد در تاريخ همانطور که پيشتر نيز بيان گرديد پيامبر ديگري به نام مهر داريم که در زمان اشکانيان در ۲۵ دسامبر ۳۷۲ پيش از ميلاد در در کابل به دنيا آمد و دين زوال يافته مهر را دوباره احيا نمود.

Borna66
09-08-2009, 08:12 PM
غارلوغ ؛ اوى غور ؛ کرگيز ( غير غير ) اوغ اوز - توغ اوز ؛ اوغ اوز ؛
اين سنگ نبشته که در سده هشتم ميلادى نوشته شده است نشان ميدهد که برخى از ترکان يا مغولان در اين زمان نوشتن را به پيروى از چينيان آموخته و مانند آنان ايستاده ( عمودى ) نوشته اند ٠با يک نگاه پژوهشگرانه به زبان؛ اورالى التايى ترک يا مغول و با نگرش به ساختار اين زبان و واژگان آن مانند هر زبان نشاندهنده هر زبان نشاندهنده تاريخ و فرهنگ و گزشته هر مردمى است و با نگرش براينکه هنوز برجامانده هاى ترکان در سيبريه خودگواه بنگاه و خواستگاه ؛ اين مردم است ؛ به خوبى ميتوان دانست که تا پيش از فرودآمدن ترکان از سيبريه و رسيدن به چينيان و سپس پراکنده شدن ترکان به سوى خاور پس از کشيده شدن ديوار چين در برابر ترکتازى آنان به چين ؛ اين مردمان در سيبريه بسر ميبردند ؛ اينان چون در گام نخست اندکى از سيبريه پايين اامدند و با سکاها و چينيان آشنا شدند در گام دوم فشار به مردم آريايى آسياى ميانه آوردند که سکاها و تخايان و کوچانى ها و هيپتاليان بودند ٠ نسک اوستا بخوبى گواه ايرانى بودن مردم آسياى ميانه تا پيش از آمدن ترکان ميباشد ٠
٠ در اين نسک که کهنترين نوشته جهان است که در آسياى ميانه نوشته شده است ٠ از مردم سکا يا توران باشندگان ايران باشندگان ايران و آسياى ميانه نام برده شده ٠
افزون براين اينک باستان شناسى از سوى ديگر به بررسى کاوشگرانه درباره مردم و سرزمين باستانى آسياى ميانه وآلتايى پرداخته است ؛ اين بررسى ها بخوبى نشان ميدهند که ؛ از ١٥٠٠ سال پيش از ميلاد تا دوران شاهنشاهى ساسانيان در سده هفتم ترکان هرگز با ايرانزمين کنونى و نه آسياى ميانه در پيوند نبودند و آنرا نديده بودند ؛ سرزمين کوهستانى آلتايى که نام زبان ترکى از اين کوه گرفته شده کانون سکاها و سرزمين ايراننى و پرورشگاه و بنگاه اين مردم ايرانى بود ؛ اين مردم ايرانى به درازاى ٧٠٠٠ کيلومتر را از آنجا تا فراز درياى سياه و رومانى کنونى و کوها ى کارپات و رودخانه دانوب ( توناوا به سکايى ) را مى پوشانيدنده ٠بزرگترين گورستان هاى سکاهاى ايرانى که همان تورانيان باشند در آلتايى بخوبى استوار مى سازد که همين التايى هم سرزمين ترکان نبوده و اينان بالاى التايى و از سيبريه آمده و به آلتايى رسيدند ٠
نام التايى خود نامى ايرانى يا سکايى است و اين کوه بنام # آل # که سرخ بزبان سکايى پهلوى باشد ؛ کان ؛ زر مى باشد که سکاها از آنجا تلا ( آلتين ) بر مى آوردند و آنهمه آوندهاى زرين را از آنها بر ساخته بودند که اکنون در باستان خانه هاى اوکراى ( بخشى از سرزمين سکاها ) و روسيه ديده مى شود ٠
ترکان به گواهى تاريخ باستان شناسى پس از سکاها و رفتن آنان به اروپا زندگى شبانى و چادر نشينى را از اين ايرانيان و ديگر مردم ايرانى آسياى ميانه مانند سغدى و خوارزمى فراگرفتند و در سده هاى هفتم به اين سو ره به مرغزارها گشودند ؛ در باره شيوه ى زندگى يک دسته ى بزرگ از بزرگان ترکان اوغ اوز که اکنون به بخشى از آنان نام ايرانى ترک مان داده اند ؛ آگاهى هاى خوبى را ميتوان از نوشته هاى نسک حدودالعالم غزوينى خواند تا بهتر و بيشتر به گزشته ترکان پى برد ٠
غزوينى درباره ى زيست گاه هاى اوغ اوز ها مى نويسد ٠٠
اندازه جهان ؛نوشته قزوينيى برگ ١٠٠ برگردان انگليسى چاپ ١٩٣٧ ترگومه زيستگاه اوغوزها
خاور اين سرزمين بيابانهاى اوغوز ( غز ) ميباشد و شهرهاى فرارودان ؛ نيمروز آن بخشهايى از همان بيابانها باخترر و فراز آن رودخانه آتيل ؛ اوغوزها مردمى بدرنگ ؛ شوخ روى ستزگر و رشگ برنده هستند که در زمستان و تابستان بدنبال چراگاه ميکوچند ٠
سرمايه آنها اسب است و گاو و گوسپند و جنگ افزار اندک ؛ اوغوزان هرچندز نيکو و شگفت را نماز ميگزارند ؛ هرگاه پزشک ببينند براو سرفرود اورند و بر او نماز برند ؛ اوغوزان را شهرنيست ٠
اوغوزان پى در پى بر شهرهاى مسلمانان ميتازند و به هر جايى که افتند آنرا بر کوبند و ويران کرده و تاراج نمايند و سپس بروى پس نشينند و بگريزند ٠
هر تيره اى از آنها را سرکرده اى است از ناسازگارى با يکديگر ؛
و فضل اله وزير و تاريخ نگار ايرانى که در سال نسک جامع التواريخ را نوشته است بازهم از شهرى نبودن ترکان و دوربودن آنان از سرزمين آسياى ميانه گفتگو ميکند و نوشته است که مردمانى که آنان را ترک گويند در بيابان ها و کوها و بيشه هاى زشت غب چاغ و٠٠٠ ميزيند !
پس در باره ى اينکه ترکان چه زمانى به آسياى ميانه اامدند بايد بگوييم که٠٠٠ ٠٠
بر پايه بن چاکها و دستمايه هاى مورخان چينى ؛ ايرانى ؛ رومى ؛ ارمنى و تازى آشکار مى شود که کوچ ترکان به سرزمينى هاى بسيار دور دست آسياى ميانه در سده ششم ميلادى ودر روزگار شاهنشاهى ساسانيان آغاز شده است ٠
با اين همه ترکان در نخستين سده هاى اسلامى نيز در آسياى ميانه نمى بودند پسر حوغل ( ابن حوقل ) در سده چهارم تازى ؛دهم ترسايى مى زيست در نسک نامى خود بنام چهره زمين ( صوره الارض ) نوشته هايى دارد که همراهى کننده با اين گفته مى باشد ؛ وى فرارودان را که در برگيرنده (شهرهاى ايرانى ) نارياب ؛ سغد ؛ سمر کند ؛ خوارزم ؛ و دشتهاى کرانه سيردريا بوده است ( بخشى از آسياى ميانه ) سرزمين ترکان نمى داند و مردم بخش هاى بالا را ترک نمى شمارد ؛ از اين نوشته ى پسر حوغل چنين پيداست که در روزگار او ترکان هنوز در بيرون از فرارودان و پيرامون آمى بودند وى به هنگام گفتگو در پيرامون فرارودان چنين نوشته است ؛؛
اما بردگان آنجا از ترکانى هستند که در پيرامون فرارودان بسر ميبردند دانشمند روسى بارتولد بر آن است که ترکان تا پيش از سده ششم ميلادى به آسياى ميانه راه نيافتند وى ميگويد که سده ششم ترسايى نخستين فرمدارى ترکان بيابان نشين در اسياى ميانه پديد آمد ؛ استاد گوميلف در گفتگو در باره ترکان مى نويسد که تازيان همه تازندگان کوچ نشين باشنده ى فراز سرزمين سغد را ترک ناميدند از اين روى بسيارى از تيريه هاى باشندگان آسياى ميانه به ناسزا ترک ؛ ناميده شده اند ؛ اين سخن را رشيدالدين فضل اله همدانى نيز همراهى کرده و در جامع التواريخ مى نويسد نلام ترک مان در گزشته نبوده و همه ى تيره هاى بيابان نشين ترک گون را ترک مى گفتند نخستين بار کسانى که واژه ترک را براى ناميدن مردمى بکار گرفتند شايد تازيان بودند که در سده هاى ميانى به همه کسانى که به ترکى گفتگو ميکردند گفته اند بکار بردن نام مايه برجاماندن آن تاکنون گشته است ٠
از آنچه که تاکنون و از بن خان ( چشمه ) هاى گوناگون در باره گزشته ترکان خوانديم اگر باريک بينانه نگاه کنيم مى بينيم که تا کنون و نه پس از اين که باز هم در اين زمينه خواهيم گفت ؛ هرگز نامى از کشور يا سرزمين ترکان ديده نمى شود ؛ تنها نامهايى که هست نام تيره هاى بيابانگرد بنام اوغ اوز و يا مغ اول است که ؛ اين دومى به انگيزه ى درندگى و ويرانگرى و ترکتازى نام آور گشته است و همگى اينام اکنون که کشورى شده اند دارنده ى نامهاى ايرانى ؛ مانند ؛ترک مان استان ؛ غرغيز استان ؛ مغول استان ؛ اوزبک استان ؛ ترک ايه ( ايه پسوند اوستايى و هند و اروپايى است مانند بهاريه ؛ خزان ايه ) ميباشد همگى تازه پديدآمده اند ؛نام ترکيه از ١٩٢٣ پس از نام تازى عثمانى ( بچه مار ) بکار گرفته شده است و نامهاى ديگر هم نوين تر از نام ترک ايه هستند که در اين دفتر در باره آنها گزارش کرده ايم ؛ اين انگيزه ى نام نداشتن در ميان ترکان مايه ى آن شد ه است که ايرانيان در نوشته هاى خود ترکان را چينى و از چين بنامند ؛ کوچيدن انبوه ترکان در چين يکى از اين انگيزه ها نيز مى باشد که چينيان براى بازداشتن ترکان از رخنه ى بيشتر اين مردم به سرزمين چين و به پيش گيرى از ترکتازى آنانبه سرزمين خويش ديوار نامدار چين را در برابر ترکان کشيدند ٠
پيشتر نيز گفتيم چينيان نيز در نوشته هاى کهن خود از فرمدارى ( دولت ) و يا کشور ترک به ميان نياورده اند ٠
جينيان ترکان را به انگيزه هاى تاخت و تاز به چين بردگان کهنه کار و شورش گر ناميده و ترکان # تورکيوت # را که يوريورک ميناميدند ؛ فرمانبردار خود شمرده اند ٠
از کهنترين نوشته هاى ايرنيان که ترکان را چينى به شمار آورده اند گرديزى تاريخنگار نام آور است که ؛ در نسک ( کتاب ) خود بنام تاريخ گرديزى مى نويسد که ترکان غرچکان چينيانند ! گرديزى اين نوشته را از سوى تاريخ نگار ايرانى بنام احمد پسر سهل بلخى آورده است که در سال ٢٣٥ زاده و در ٣٢٢ کوچى ( هجرى ) در گزشته است ٠
گرديزى خود در سال ٤٦٦ کوچى در گزشته است ٠
از تاريخ زيست اين نويسندگان دانسته ميشود که ترکان در زمان زيستن و نوشته شدن نسکها ى آنان در چين مى زيسته اند و به سرزمين هاى کنونى و بويژه به آسياى ميانه راه نيافته بودند گرديزى اين مردم را غرچاکان چين مى داند ؛ غرچه ( افرادى غرچه + کان =غرچکان ) در فرهنگ واژگان پارسى به انگيسى برگ دارنده درونمايه هاى فروکمايه -پست - نادان - گمنام - کودن - مى باشد ؛ غرچک در چم کوه نشين و بيابانى و کوچنده نيز مى باشد ؛ گرديزى ترکان را و يک دسته از آنها را بنام اوغوز را از مادر چينى دانسته است ٠
انوشه روان جاويد نام شاهنشاه سخن پارسى فردوسى بزرگ در شاهکار خود بنام شاهنامه هرگاه از ترکان نام آورده همواره آنها را از چين مى داند اين به سه (انگيزه) شوند است ٠٠
يکى اينکه بن خان فردوسى نسکهاى پهلوى بوده که ترکان را از چين دانسته اند ( نوشته هاى دوران پايانى و پس از ساسانى در چين بودن ترکان در آن زمان هم اکنون که مليون ها مليون ترک کوچيده در چين بسر ميبرند )٠
سوم اينکه در زمان فردوسى چون اين مردم از چين مى آمدند و نامى از کشور ترکى در ميان نبود ؛ فردوسى آنها را چينى مى نامد ؛ مانند بند خواست يزدان که ترکان چين به ويرانى آرند ايرانزمين
يکى روم و خاور دگر ترک و چين سوم دشت گردان ايرانزمين
زمين کشانى و ترکان چين ترا باشد آن همچو ايرانزمين
و هرکجا از نبرد چين و ايران سخن مى گويو و از لشگر چينى سخن مى آورد خواستش ترکان مى باشند ؛ زيرا که ايرانيان هرگز با چينيان نبرد نکرده اند ٠
هزيمت شد آن لشگر چينيان پس اندر سو اران ايرانيان
همه لشگر چين بهم بر شکست بسى کشت و افکند و چنديببست
در نسک گرايى زند و هومن کيش ( بهمن يشت ) ترکان که بزبان پهلوى ميباشد بازهم از چينيان دانسته شده اند ٠
در نسک زراتشت نامه بهرام پژدو ( يک ايرانى به دين يا زرتشتى ) در باره پيشگويى هاى ا شو زرتشت سپيتمان پيامبر بزرگوار ايرانيان مى خوانيم که ترکان از چين مى باشند بوده اند و مردمى همگون با چهر هى چينيان خوانده شده اند ( اين مردم ترکان نخستين و يا مغولان يا ازبکان يا ترکمانان و اوغوزان هستند ؛ هم اينکه پس از يک هزار سال آموزش با بومى پان نه ترک چهره ى ترکان دگرگون شده و ديگر اينکه ترکى زبانها بيشتر از نژاد ترک نيستند ولى زبان را در گزار روزگار فرا گرفته اند٠
زترکان پيکند و ختلان و چين بر آيد سياهى به ايران زمين
بر ايد همه کامه ديو خشم از آن ترک بى رحمت تنگ چشم (بهرام پژدو )
سراينده نامى ايران نزامى کنجوى بهمين گونه ترکان را از چين دانسته است ٠
همه ترکان چين باوند هندوش مبادا از چينيان چينى در ابروش
سياهان حبش ترکان چينى چو شب با ماه کردند هم نشين
(خسرو شيرين )
شادروان قايم مقام فراهانى هم در سرود خود ترکان را چينى مى داند آنجا که از شکوه ودرخشش ايرانيان مى گويد ٠٠
سند از کف هند و ختن از ترک ستانديم ماييم که از خاک برافلاک رسانديم
نام هندورسم کوم را به سزاوار
تا اينجا هر آنچه در باره ترکان ديديم گواه است که اين مردم تا پيش از سده هشتم ميلادى نه تنها به سرزمين هاى کنونى نيامده بودند ؛ بلکه در دوردست هاى ميانه هم نبودند از اينروى ماد و مان نا را نمى توان در شمار تاريخ آنان شمرد همانگونه که پژوهشگران جهان روز به روز به استوارى اين سخن مى افزايند که اين دو فرمدارى (دولت يا کشور دارى ) ايرانى بودند ٠

تاريخ برپايى و زيست فرمدارى ماد و مان نا چنانکه گفتيم و درباره ماد گزارش خواهيم کرد ؛ پيش از ميلاد مى باشد که در اين زمان به نام ترک و ايزى از ترکان در گيتى برخوردنشده است گواه اين سخن افزون برهمه آنچه که گفتيم يکى هم نسک تورات ؛ بخش استر ( شهبانوى ايران همسر خشايارشاه ) ٥-١ ميباشد که در آنجا آمده است که ٠٠
خشايارشاه از هندوستان تا حبشه بر ١٢٧ استان فرماروايى مى کرد ٠
چنانکه پيش از اين هم گفتيم در نوشته هاى بغ استان ( بيستون ) و همه ى گزارش هاى تاريخ هخامنشى و بر جاى مانده هاى آن دوران مانند ماد و مانا ودر شمار ٢١٢٧ استان ايران هرگز بنام مردمى که ترک باشند بر خورد نشده است در جايى که مردمان آسياى ميانه مانند سکاها -خوارزميان - سغديان - و ارمنى يان و در کفکاز مردم ليبى و در افريقا همه و همه با رخت ها و چهره ها و کرده هايشان همه جايى در تاريخ پيش از ميلاد در شاهنشاهى هخامنشى داشته اند ؛ چناکه ؛ مردمدى بنام ترک در آنزمان مى زيستند بايستى دست کم به نام و يا برجا مانده باستانى برخورد ميشد تا پى به هستى چنين مردم در دوران باستان ببريم ٠
در اين زمينه تاريخ نويسان باستان مانند هردوت - استرابو - آريان -گزنفون نيز هيچ گزارشى در نوشته هاى خود نياورده اند ٠ همانگونه فرمانروايى اسکندر گجستک يونانيان که خود به مرزهاى چين و آسياى ميانه رسيدند و پس از اسکندر ؛ سلوکيان که باز يونانى بودند و در ايران تا آسياى ميانه فرمانروا بودند در هيچ جا ؛ هرگز به پيديده اى بنام ترک برخورد نمى شود ؛ بجز آنچه که پيش از اين گفتيم که براى نخستين بار در تاريخ چينيان و آنهم در دوران شاهان چينى تانگ از ترکان سخن به ميان آمده است ٠
پس از دانستن اينکه مردم مانا پيوندى با ترکان ندارند بايد بگوييم که زبان ترکى همراه لشگريان مردمخوار منغولان که بيشتر از ترکان بودند تا منغولان به آسياى ميانه و به اران آمده است ٠
اراينان هرگز ترک نبودند و نيستند و پيوندى هم با مردم ماننا در روزگار مانناها نداشتند ٠
چنانکه خواهيم ديد اران که در روزگار باستان البانيا نام داشت مردمى کفکاز ى و جدا زبان و جدا نژاد از مردم ماد و ماننا و آزربايگان بوده اند ٠
پس اران را با ماننا يکى دانستن از خيره سرى و ژاژخواهى است و هرگز با خرد راست نمى آيد ٠
پس از اين پژوهش به بررسى درباره شاهنشاهى ماد مى پردازيم ٠
درباره مادها پژوهش هاى باستان شناسى بسيار گويا و نوشته هاى فراوانى از دوران باستان تا کنون در دست است که گواه آن است که شهريگرى مادها وزبان و فرهنگ و نژاد آنان آريايى و ايرانى بوده است نام برخى از اين نوشته ها و نويسندگان را در زير آورده ايم که از دوران باستان تاکنون درباره ماد نوشته اند ٠
هردتس ( هردوت ) زاده شده در ٤٨٥ بى سى در حالى که کارناس شهروند شاهنشاهى هخامنشى بوده و پارسى ميدانسته است و تاريخ ماد و هخامنشى و ايرانيان را نوشته است
استرابو زاده شده در آسياى کوچک که در شاهنشاهى اشکانيان مى زيسته و از ماد و البانيا يا اران ديدن کرده -آريان - کتزيانس - ديو دوروس - گزنفون شاگرد سغرات ( زاده شده در سال ٤٣٥ پيش از ميلاد در آتن ) که در سال ٤٠٤ از ايران ديدن کرده و مانند استرابو هر آنچه را که از ايرانيان خود بچشم ديده نوشته است ٠ وى نيز مانند نويسندگان بالا در نسک کورش نامه ( سيروس پدى ) که مادها را آريايى و ايرانى بشمار مياورد ٠
از ديگر نوشته هاى باستانى نسک دينى تورات ميباشد که مادها و پارسيان را يکى دانسته و شاهنشاهان پارسى هخامنشى مانند داريوش بزرگ و خشايارشاه را # مادى # ناميده است و بدينگونه بر ايرانى بودن اين دومردم گواهى داده
از نويسندگان روزگار ساسانيان نگارنده ارمنى ارمنى موسا خورنى (سده پنجم ترسايى ) ٠و از پژهندگان نامدار ايرانى شادروان ( مشيرالدوله پيرنيا ايران باستان ؛ احمد کسروى تبريزى و استاد پورداود و ده ها پژوهشگر ايرانى مانند سپهبد نفيسى استاد دانشگاه تاريخ بيهقى به تصحيح نفيسى جلد سوم تهران ١٣٣٢ دکتر رضا عنايت اله در نسک اران و آزربايجان مادها را يک سدا ايرانى و آريايى ميدانند ؛ افزون براين فرهنگنامه هاى زير نيز ماد را ايرانى و ايرانى زبان و آريايى دانسته اند ٠
فرهنگنامه بريتانيکا
فرهنگنامه امريکانا
فرهنگنامه کلمبيا
افزون بر اينها نويسندگان و نسکها ى زير نيز از ايرانى بودن مادها پداغند کرده و ماد را آريايى و ايرانى زبان دانسته اند تيمسار سرتيب پرسى ساکس ؛ تاريخ ايران پوشينه ١ چاپ لوندون ١٩٥١
ادوارد براون در نسک تاريخ ادب ايران و دارمستر در همان نسک
اى ٠ م ؛
٠ دياکونف پژوهنده روسى - تاريخ ماد ؛ ترگومه به پارسى کشاورز تهران ١٣٤٥
استاد گرانتوفسکى روسى نسک اران و آزربايجان دکتر عنايت اله رضا
تاريخ ايران از باستان تا سده هيجدهم برگردان کشاورز پوشينه (جلد ) نخست تهران ١٣٤٦
نوشته پيکولو سکايا يا کوبوسکى - پتروس فسکى
رمان گريشمن - ايران
جرج راولنسون
وينکلر
و موله ؛ ايران باستان برگردان دکتر ژاله آموزگار ؛ که نوشته است ٠٠
شاهنشاهى ماد نخستين شاهنشاهى ايرانى است که از تاريخ آن از سوى سالنامه هاى ميان رودان و گزارش هاى هردوت آگاهى داريم ٠شمار اينگونه نويسندگان درباره ى ايرانى بودن ماد و نام نسکهاى آنان بسيار زياد است ما به نوشتن اين چند نام بسنده کرديم در برابر اين نوشته ها ى استوار و ارزشمند کسانى هستند که با گفته ها و نوشته هاى بى پايه و بيهوده ماد را؛ ترک ؛ بشمار مياورند که همانا پان ترکيست نام دارند و آنانر هستند که چنانکه ديديم آشوريان و ارمنى يان و کردان را نيز ؛ ترک ؛ بشمار مى ٓاوردند ؛ از اينان سخن به ميان آوردن و گفتار آنان را پايه ى داورى دانستن همانگونه که از راستى و بنياد هاى خود پسند دور است بجز خستگى چيز ديگر پديد نمى آورد - يکى از اينان رضا نور و از ترکيه ميباشد که فرمانروايان کنونى ترکيه با بيهوده دانستن سخنان او نوشته هاى او را که بنياد سخنان پان ترکيست ها ميباشد را گردآورى کرده و پروانه چاپ به آنها نمى دهند ٠
وى در نسک خود بنام تاريخ ترک ؛ مادها ؛ اشکانيان ؛ سکاها ؛ و ايرانيان مانند سعدى و هافز و رودکى و پورسينا را ترک دانسته است !؟
دکتر رضا نور مى نويسد ٠
تاريخ ترک نوشته دکتر رضا نور چاپ مردمبدى ترکيه وزارت فرهنگ پوشينه پنجم چاپ عامره ١٩٢٥ ترسايى ١٣٤٣ کوچى ؛ نوشته و ترگومه اين نسک را در ترکيه به گونه اى رسمى پزيرفته اند ( بنوشته خود نويسنده که نوشته انجمن جه قبول اولموش ) ٠
دکتر نور
در برگ ٣- ٧٢ در باره شاهنشاهيى ما مينويسد ٠٠ نخستين شاهنشاهى ايرانى پيش از ميلاد مادها ميباشد که دارندهگان ايران بوده اند ؛ در آن زمان نامى از ايران و عجم ! ؟ در ميان نيست زيرا مادها مردمانى ترک ميبودند !!
اين ترکان در همه اباختر ايران و خاور اباخترى آن باشنده بودند و ميزيستند ! اينان تا پيرامون بغداد هرچه سرزمين ميبود افزون برهمه ايران کنونى و ميان رودان ما افزوده ايم ( به يونانى مه زو پو تاميا و به تازى بين النهرين ) را در دست خويش ميداشتند ٠
شاهنشاهى مادها ٤ سده بدرازا کشيد ه است که يک شهريگرى ترکى ميباشد ! و آنچه را که اروپاييان شهريگرى ايرانى ميناميدند بر روى اين شهريگرى بنيان شده است پس ما در شهريگرى ايرانيان يک شهريگرى تورانى بوده است که زهدان آن اين فرمدارى ترک است !!!
١پاسخ اين نويسنده ى آگاه در فرهنگنامه ؛اين اونو؛ چاپ ترکيه آمده است که مى نويسد زبانهاى پارسى و مادى و سکايى ( اسکيت گويشيونانى اين نام است و ترکان اين مردم را نمى شناسند و براى آنان مانند ماد و سکا و ديگران نامى به گويش خود ندارد ٠)
و سرمستى تاريخ خود باز هم پاسخ گو به پژوهندگان و درباره ى سکاها و مادها ؛ شيوه ى زندگى و چه بودن اين مردم هر آنچه را نوشته ى نشان ميدهد که اين مردم ايرانى بوده اند از اينروى بايد بگوييم که فرهنگنامه ى اين اونو و ديگر نوشته هاى خود پزير و پژوهشى راستين اين نسکها ى پژوهشى را خوانده اند و نويسندگان پان ترکيست ها دچار پندار بافى نبوده اند ٠
نسک ارزشمند تاريخ ايران چاپ کمبريچ نيز افزون بر ايرانى دانستن زبان ماد و سکاها ( ايرانى خاورى ) بر جا مانده باستانى اين دو تيره ايرانى را همانند شمرداست ٠
هردوتس درباره مادها ( دربخش ٧٠٦٢ ) وو از زبان خود مادها مى نويسد که مادها را همگان آريايى ميخواندند و وى (در بخش ١٠١٠١) شش تيره مادى را نام ميبرد که نام همگى آنها خود آرايايى و ايرانى ميباشد که ديااکو بنيان گزار پادشاهى ماد با يگانه کردن آنان رادشاهى ماد را بر پا نموده است ٠ ( ٧١٠ پيش از ميلاد ) تيره هاى مادى چنين مى باشند ٠
در ميان اين دسته تيره ى # مه گى # همان مغان يا موبدان و انديشمندان دينى ايرانيان هستند که کار آموزش هاى دينى زرتشتى ميباشند که در ميان پارسيان نيز همين کار را انجام ميدادند سى سرود ( سد سال پيش از ميلاد ) مى نويسد ؛ مغان نزد ايرانيان از فرزانگان و دانشمند به شمار مى آيند و کسى پيش از آموختن در نزد مغان به پادشاهى نمى رسد ؛ در گاتهاى اوستا واژه مگا همان مغ است که با واژه # بدر # (پت ) اندر شده و نام # موبد =مغ پت ـرا پديد آورده است ؛ در تورات و انجيل واژه ؛ مغ ؛ نامى ايرانى است ؛ نام مجوس که در قرآن سوره حج # آمده و ايرانيان و زرتشتيان را ياد آورى ميکند ؛ همان ؛ مغ #در اوستا ودر پارسى باستان# مگا #است که در زبان پهلوى # موگ # ودر پارسى # مغ # که افزاى آن مانند اير +ان =مغ +ان ؛ مغان ميباشد ؛ دشت مغان در آزربايگان يادگار نام پاک اين ايرانى يا مغان ميباشد ٠ در سنگ نبشته بيستون که به فرمان داريوش بزرگ نوشته شده است ؛ از نام # مغ # بسيار يادشده است ٠ مغ از ريشه اوستايى موگو و در چم ؛ کار بزرگ و شکوه و خويش کارى مهند ( وظيفه ى مهم ) ميباشد که با واژه مگهه در سانسکرريت ( زبان آريايى نسک دينى ورا و زباننى بسيار نزديک به اوستايى در چم دارايى و پاداش و دهش خويشاوند ميباشد ٠
در شاهنامه فردوسى کار خواب گزارى و پيشگويى و اختر شناسى و پند و اندرز ايرانيان از آن مغان ميباشد ؛ هردوتس ( هردوت ) در نسک خويش در زمان مادها مى نويسد که مغان مادى همين کار را انجام ميدادند ؛ اين نويسنده بويژه در اين زمينه از خواب گزارى مغان در باره ى خواب پدربزرگ کورش بزرگ و پدر ماندانا مادر کورش شاهزاده ى ؛ آستياک واپسين پادشاه ماد گفتگو کرده است ٠
بسيارى از پژوهندگان برانند که پيامبر پاک ايرانيان زرتشت سپيتمان نيز از ميان تيره ى مغان برخواسته است بدينگونه مى بينيم که يکى از تيره هاى مادى تا چه اندازه در پيوند ژرف و تنگاتنگ با فرهنگ و تاريخ و هستى ايرانيان بوده و بخوبى گوياى ايرانى بودن ماد ميباشد ٠
تيره ى مادى - پارتاکانى نيز در تاريخ ايران بسيار نامورند اين تيره باشندگان خراسان و استان اسپهان ( اصفهان ) ايران ميباشد که داريوش بزرگ از آنان در نسک نبشته ى بهستان يا بغستان يا بيستون در فراز خراسان پرثو و پرثو و رگان يادکرده است ٠
نام # پارت # يا پارس هر دو يکى هستند که با اندکى دگرگونى در گفتن # واکهاى ( حرف ها ) ت ؛ و ؛ س ؛ مايه ى پديدار شدن نامهاى پاپرت و پارس ؛ شده اند ٠
واک هاى - واک - ت - و - س ؛ در يک جاى دهان و دندان گويش ميشود از اينرو جابجايى آنها نيز شدنى است ٠
نام ؛ پارت ؛ يادآور و پاريکانى و پرنى نيز از همين پارتيان ميباشند که هردوت ( ٧٠٨٦ از آنان در آتش شاهنشاهيى هخامنسى يادکرد است ٠
تيره ى ديگر که هردوتس نام برده ارى زانتى ميباشد که خود گويايى آريايى بودن آنان ميباشد ؛ ريشه نام اير + ان = ايران و آرى با نام تيره ى اريايى يکى است ٠ سرانجام اينکه با همه گواهى ها بر ايرانى بودن مادها بايسته است که دوباره يادآورى مى کنيم که بنوشته هردوتس ( ١٠٧٠٧ ) کورش بزرگ خود شاهزاده اى مادى ميباشد که چون به پادشاهى رسيد از پيوند ماد و پارس شاهنشاهى هخامنشى را بنياد نهاد ٠ پس پارس و ماد يکى و از يک ريشه و هردو اارياى هستند ٠
از ديگر نويسندگان باستان پس از هردوتس ؛ از استرابو نام برديم که درباره ى ايرانى بودن مادها گزارش کرده است او که در سال ٦٣ پيش از ميلاد در ااسياى کوچک زاده شده و مانند هردوتس يونانى زبان بوده در زمان شاهنشاهى اشکانيان مى زيسته است وى در نسکهاى تاريخى و زمين شناسى ( ژوگرافى ) هر آنچه را که درباره مادها نوشته است همه گواه ايرانى بودن مادها ميباشد ٠
استرابو در بخش هشتم از نسک پنجم ٥ -٨ خويش درباره ماد مى نويسد شيوه ى زندگى فرهنگ و دين و باور هاى پارس و ماد يگانه است ؛ اين نويسنده مى افزايد که زبان مادى و سکايى ( توران ) و پارسى باستان مانند ديگر چيزها درنزد سکاها و پارسيان و مادها يکى است وى در دنباله نوشته استکه ؛ بايد بگويم ماد بخوبى نشان ميدهد که پارسى هستند ؛ من ميتوانم در اين باره بويژه از دين و زبان مانند همه ى زمينه هاى يکسان در نزد مردم پارس و مادگواه بياوريم که مادها پارسى مى باشند ؛ درست همانگونه که خود مادها نشان ميدهند ٠
هم اکنون دين مادها دين پارسى است ؛ بسيارى از نويسندگان نيز درباره مادها و پارسيان همين را نوشته اند ؛ که من نوشته ام مردم ماد و پارس ميترا را ستايش کرده و هيچ پيکره اى براى خداوند نمى سازند و چهار سرشت - آب - باد - خاک - آتش را گرامى ميدارند ٠
اينان آب را نمى آلايند و رودخانه ها را پاک نگهداشته و آلودگى و آب راه ها را بدان راه نمى دهند ٠

Borna66
09-08-2009, 08:14 PM
فرزندان پارسيان و مادها تا پنج سال سوارى و تيراندازى فراميگيرند و مى آموزند که همراه راستگو باشند ٠
استرابو ( نسک يازدهم ١٤ -١١ بخش ١٤ ) برگ ٣٢٩ نام رودخانه را که اکنون تازيان # دجله # گويند ( ) از زبان مادى است که يکى ديگر از نشانه هاى ايرانى زبان بودن مردم آريايى ماد مى باشد ؛ وى درباره اين رود مى نويسد که رودخانه تيگريس پس از سرازير شدن از کوهساران با نرمى و بى انکه با درياچه اى بياميزد يکسره و راست همچون ؛ بدريا مى رود از اينرو ست که واژه مادى تير نام اين رودخانه مى باشد ٠
دانشمند نام آور ايران شادروان احمدکسروى که همه پژوهش هايش بويژه درباره آزربايگان بسيار بسيار با ارزش بوده و جهانيان از آن بخوبى پيشواز کردند درباره نژاد ايرانى مادها و مرز هاى آن مى نويسد که ايران يا مردم -اير - چون به پشته ى ( فلات ) ايران رسيدند ؛ دسته ى بزرگى از ايشان که ماد ناميده ميشدند ؛ فراز باختر ( شمال غربى ) ايران را تاکنون آزربايگان و شهرهاى همدان و کرمانشاهان و غزوين و اسپهان و تهران در آنجاست را فرا گرفتند و اين زمين ها بنام ايشان سررزمين مادخوانده مى شود آزربايگان ؛ مادخرد و آن بخش ديگر ؛ مادبزرگ ؛ بود
استاد پورداود نيز مادها را ايرانى دانسته افزون براين پروفسور گيرشمن و دانشمند روسى گراناتوفسکى و استاد زلاليا ن دانشمند شورى نيز يک سدا با ديگر پژوهشگر ان تاريخ # ماد # را آريايى و ايرانى ميدانند ؛ شيرالدوله پيرنيا نيز درباره ايرانى بودن مادها در نسک تاريخ باستان مى گويد ٠
تاريخ نگاران يونانى تا سد سال پس از مادها همواره بجاى پارسى نام مادى را بکار برده اند ٠ وجنگهاى پارسيان را با يونانيان جنگهاى مادى ناميده اند ٠ مادى خواندن پارسيان از اشتباه نيست زيرا همان هردوت که تاريخ ماد و پارس را نوشته همواره در کتاب خود بجاى پارسى مادى بکار برده و جهت هم معلوم است ٠
يونانيان ميديدند که مردم پارس و ماد از هر ديدگاه از يک مردم هستند وچون ما ويها زودتر از پارسيان قدم به عرصه تاريخ گزاشته بودند گاهى پارسى ها را هم مادى مى گفتند بنابراين آنچه که گفته شد در پادشاهى اژدهاگ پادشاهى ايران از مادى ايرانى به پارسى ايرانى اتقال يافت چنانکه در سده هاى بعد هخامنشى با زمان کمى به اشکانى و بعد به ساسانيان رسيد يعنى از پارسيان به پادشاه ها منتقل شد و بعد باز به فرزندان پارسيان و مادان برگشت - محققين نيز بر همين نگرهيه را دارند - فلدکه ؛ گويد - امپراتورى ماد بدست کورش نابود نشد تنها دگرگون گرديد يک قسمت ديگر مردم ايران و يک پادشاهى ديگر در راس امپراتورى ايران قرار گرفتند ٠ عبريها ( حزقيال ١٣-١٥ عزرا ١ و ٣ ) ويونانيان پارس دنباله ى امپراتورى ماد بود ٠
درباره ايرانى بودن مادها مورتايمر مى نويسد که
گروه هايى از هندواروپايى زبانها ( در نزديک هزاره دوم پيش از ميلاد ) از آسياى ميانه به بخش فرهنگى ايرانزمين رسيدند ٠ بخشى از اين گروه ها در خاور ايران جايگزين شدند ٠وبرخى ديگر به زاگرس رفتند ٠
سه گروه بزرگ اسکيت ها ( سکاها ) مادها ( آمادى يا مادا ) و پارسى ها ( پارسوا و يا پارسا ) در شعار اين گروه هاى هندواروپايى مى شند ٠
سکاها در فراز يا اباختر کوهستانى زاگروس جانشين شدند و مادها در بزرگترين بخش از ايران پخش شدند ؛ اين سرزمين از تبريز کنونى در اباختر تا اسپهان در نيمروز مى رسيد ٠
پارسيان در سه بخش در ايران کنونى جايگزين شدند از نيمروز درياچه رضياييه تا ايلام و پيرامون شيراز ٠
ايرانيان
ايرانيان نخستين بار در پيرامون سيردريا و آمودريا ورودخانه سغديه ( سرزمين سغد ) پديدار بودند و سپس بسوى نيمروز و بلخ و بدخشان رفته اند ٠
ايرانيان در شاهنشاهى هخامنشى در بخش بزرگى گسترش يافته اند که تا بالاى رودخانه کور يا کورش کشيده ميشده است ٠
ايرانيان با تراکيه اى ها و کريمه اى ها در آميخته اند که استانهايى از سرزمين آنها بشمار ميامده است ٠
از اينروى ايرانيان در باستان ؛ پيوند ميان نژاد آريايى و آسيايى و اروپايى بوده اند بزرگترين تيره هاى ايرانى در باستان مادها و پارسيان بوده اند که اروپايى هستند در کنار اينان مردمى بيابانگرد ايرانى بودند که يکجانشين نبودند ٠
داه - يا داهه که با تورانيان آميخته اند که در نيمروز روسيه گکنونى گسترش داشته اند که سرمتيان - اسکيتيان ( اسکولات ) نيز از همين ايرانيان هستند
هردوت درباره آريايى بودن اسکتيان در باره نامهاى آنها گزارش ميدهد و اين خود گواه ايرانى بودن اين مردم است که پادشاهان آنها نامهايى ايرانى بنام ايرانيان تاجيکها - افقانها - بلوچها هستند و ايرانيانى که در ترکستان مى زييند ؛ کرد ؛ لر ؛ افقان ؛ اوستى ها در کفکاز هادر بادکوبه ٠
دکتر پرويز ناتل خانلرى تاريخ زبان پارسى پوشينه نخست تهران ١٣٦٦ برگ ١٦١ زبانهاى ايرانى باستان مادى - سکايى - پارسى - اوستايى
درباره مردم ماد که نخستين شاهنشاهى ايران را بر پا کردند ؛ هردوت مورخ يونانى نوشته است که در سراسر جهان ايشان را ااريايى يا ايرانى مى خوانند نسبت تيره پارس به اين نژاد در سنگنبشته داريوش بزرگ نيز آمده است که خود ايرانى و ايرانى نژاد خوانده است ٠
مردم سکايى و سرمتى و چند تيره ديگر تيره هاى بيابان گرد آسياى ميانه بودند که بايد از نژاد ايرانى شمرده شوند زيرا که بازماند ايشان در آسياى ميانه درختن و تومشوگ و کفکاز ( آسى ها ) به زبانهاى ايرانى سخن مى گفتند و مى گويند نامهاى ويژه سکايى و بسيارى سرمتيان بى گمان ايرانى است ٠
شاخه هاى ديگرى از نژاد ايرانى باستان بوده اند که سغديان و پارتيان را بايد نام برد همچنين باخترانيها شايد ايرانى ايرانى بودند ؛ سنگنبشته آشوکا که در قندهار يافته شده است درباره آنهاست ٠٠
زبان تخاريى ( تخارستانى )
تخارستان نامى است که از کهنترين زمان بريکى از خاوريترين استانهاى ايرانى نشين داده شده است که همرز استانهاى باخترى چين بوده است ؛ زبانى که اکنون تخارى خوانده مى شود يکى از زبانهاى ايرانى است که در سده هاى سوم و دوم کوچى در تخارستان که اکنون ترکستان چين خوانند رواج داشته است وبا زبان ختنى پيوند نزديک دارد ؛ برخى دانشمندان آنرا شاخه اى از ختنى داشته ودر هر حال اين دو را بايد دسته سکايى ميانه دانست ؛ تيره هاى سکايى و تخارى و خيونان که در آغاز سده دوم عرسايى به آسياى ميانه و افقانستان رخنه کردند ايرانى زبان بودند ٠
اکنون به پردازيم باينکه مرزهاى کشور شاهنشاهى ماد کدام بودند آيا اين مرزها در برگيرنده ايران يا اران يا آلباياى باستان بوده است يا نى و همسايگان ماد چه کسانى بودند
درباره اين زمينه همه ى نويسندگان و نوشته هايى که در آغاز از آنان نام برديم برآنند که مرز - ماد در فراز ( اباختر ) همين مرز کنونى ؛ ايران با ؛ اران ؛ و رودخانه ارس بوده است ٠
فرهنگنامه بريتانيکا برگ ٢٠ بروشنى رودخانه ارس را مرز سرزمين ماد با کفکاز نام برده که اين مرز را دره ى ارس ناميده است ؛ نويسنده انگليسى ؛ پرسى سايکى نيز بهمين گونه ؛ مرز بالايى يا فرازين شانهشاهى ماد را مرز ايران ( يا استان آزربايگان ايران ) با شوروى و همين رودخانه ارس دانسته است ٠
نويسنده نامدار روسى ؛ اى ؛ م ؛ دياکونف ( خود نامى مادى داشته دياکو ؛ بنيانگزار ماد بوده است ؛ در نسک نامور بنام تاريخ ماد که از بهترين و باارزشترين نوشته ها درباره شاهنشاهى ماد مى باشد ؛ ماد را سرزمينى دانسته که از دوران باستان به رودخانه ارس و کوه هاى البرز و از خاور به دشت کوير و از باختر و نيمروز ( فرود يا جنوب ) به رشته کوه هاى زاگرس پيوسته بود و بردو بخش بوده است ٠ بخش فراز باخترى يا سرزمين ماد آتروپاتن يا ماد خرد ( کوچک ) که از رودخانه ارس تا الوند کوه کشيده ميشد و دوم ماد بزرگ يا نيمروزى که از کوه هاى البرز تا کوهستانهاى زاگرس ميرسيد ٠
همين مرزها را نسک تاريخ ايران چاپ کمبريچ نيز گواهى کرده و مرز بالايى يا فرازين و يا اباخترى شاهنشاهى ماد را همين مرز کنونى ايران با اران دانسته که رودخانه ارس ميباشد ٠
در باره همسايگان ماد و مرزهاى آن و چگونگى چهرى سرزمين ماد ( موقيت طيعى ) دياکونف دانشمند روسى مانند ؛ سرپرسى سايکس در تاريخ ماد مى نويسند ؛ ماد باستان از سوى فراز باختر و ( شمال غرب ) و فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩١١ برگ ٢٠ ) با اورارتو ( ارمنستان باستان ) و از سوى فراز ( شمال -اباختر درپارسى ) با آلبانيا ( نام باستانى اران ) هم مرز بود ودر کرانه هاى مازندران به سرزمين کادوسان ( نام مردم تالش در روزگار باستان ) که در آن سوى رشته کوه هاى البرز که اينک گيلان و تالش و مازندران ناميده ميشود مى رسيد ٠
در خاور بخش کوهستانى خراسان يا سرزمين پارت خاک ماد را از آسياى ميانه جدا ميکرد اندکى پايين تر ( به سوى جنوب يا فرود ) بسوى فرود يا نيمروز از خاک پارت مرز خاورى ماد را پهنه هاى ميانى پشته ى ايران ميساخت سرزمين پارتيان يا ؛پارتاکنار ؛ از سوى نيمروز سرزمين پارس هم مرز بود واز نيمروز باخترى به دره هاى رودخانه کارون ميرسيد ( تاريخ ماد ؛ م ؛ دياکونف ؛ برگهاى ١٠٧ - ١١١ از باختر مادها با آشوريان هم مرز بودند دربخشى از سرزمين سرزمين ماديا پارتاکنا ؛ که هردوتس نيز از آنان بنام تيره اى از مادان نام برد رودخانه ى زاينده رود روان بود - در سرزمين ماد آتروپاتن که مرز آن به رودخانه ارس مى رسيد ؛ درياچه اروميه يا رضايه که همان چيچست باستان مى باشد نهاده شده بود و رودخانه هاى زرينه و سيمينه روان بودند و بخش ميانى ماد که پايتخت مادهگمتانه را در برگرفته ؛ تهران کنونى و اراک را نيز فرا مى گرفته است ؛ ماد را گيانا ؛ ياراگه همان نام باستانى شهر ؛ رى ؛ کنونى است که نام ؛ ته ران = تهران نيز از اين نام کهن به يادگار مانده است تاريخ ايران پرسى سايکى پوشينه يکم ٠
چنانکه مى بينيم سرزمين ماد ؛ استانهاى آزربايگان امروزى و استان اردبيل و کردستان و کرمانشاهان و همچنين بخش بزرگى از ميانه کشور ايران و تهران مى بود ه است ؛ و هرگز سرزمين ماد در برگيرنده البانياى باستان يا اران که از ١٩١٨ نادرست و ناروا آزربايجان نام گرفته نبوده و هيچ گاه نه در درون و نه در برون پيوندى با ترکان نداشتند ٠
از رويادادهاى مهند ( مهم ) تاريخ جهان پايان کار آشوريان بدست کياکسار شاهنشاه نامدار ماد ميباشد که در سال ٦٠٦ پيش از ميلاد به نينوا پايتخت آشور لشگر کشيده و فرمانروايى ستم گر آشوريان ( بنوشته ى تورات ) را از ميان برداشت ٠
شاهنشاهى ماد در سال ٥٥٠ پيش از ميلاد بدست کورش بزرگ که خود نوه ى واپسين پادشاه ماد استياک فرزند کياکسار مى بود به پادشاهى هخامنشى پيوست ٠
درباره زبان مادى بازهم ميتوان از پژوهندگان نمونه اى ديگر آورد که اين زبان را آريايى دانسته اند ؛ استاد پيگولو سکايا پژوهشگر روسى در اين باره زبان مادى و زبان همه ى باشندگان ايران باستان را آريايى دانسته و مى نويسد٠٠٠ نيرومندترين تيره ايرانى مادها بودند که در فراز باختر ( شمال باخترى ) ايران نشستند ؛
تيره هاى ايرانى که ک در دوران باستان در پشته ى ايران مى زيستند نژادى ايرانى داشتند ٠
و زبان هايشان نيز از شاخه ى خاورى زبان هاى هند و اروپايى بوده است ٠
ادوارد براون در نسک تاريخ ادب ايران از سوى دارمستر زبان مادى را زبانى ايرانى و هندوژرمن و زبانى اوستايى دانسته است و سرانجام دياکونف درباره ى دبيره ( خط ) و زبان مادى ميگويد بيگمان در هزاره نخست پيش از ميلاد دبيره و نوشتن در سرزمين ماد رواج داشته است ٠
ايرانيان در سده هفتم پيش از ميلاد مى نوشتند ودبيره ى آنان که امروز دبيره پارسى باستان ( دبره هخامنشيان ) مى خوانيم از بن و پايه ى مادى ميباشد ٠
و استاد گرانتونسکى درباره زبان مادى و ارزش آن در راه گسترش دادن زبان ايرانى در ايران مى نويسد ٠
بنياد فرمدارى ماد ( دولت ) که زبان رسمى آن ايرانى بوده ؛ در راه گسترش زبان ايران در استانهاى گوناگون ايران از ارزش ويژه اى برخوردار است ٠
شادروان پيرنيا در تاريخ ايران باستان درباره زبان مادى پژوهشگران ترديد ندارند که زبان مادى بزبان پارسى بسيار نزديک بوده است مى نويسد چنانکه پارس ومادى يکديگر را بخوبى مى فهميدند در چه چيز مادها و پارسيان بيکديگر شبيه بودند و تناوب اساسى در ميان آنها نبود ؛ -دارمس تنر زبان کردى کنونى را از زبان مادى ميداند - برخى زبان پشتو يا پختوافقانى را هم جدا شد از زبان مادى ميدانند ٠
بنوشته زبان پارتى يا زبان اشکانيان زبانى که ميان زبان سکايى ( تورانيان ) و مادى بود و از هر دو آنها ساخته شده بود ٠
بدينگونه بخوبى پى مى بريم که زبان مادان مانند خودشان و نژاد شان ايرانى بوده است ٠
بااينهمه بررسى در ميان نامهايى که از شاهنشاهى ماد در نسکهاى باستانى و سنگ نبشته بغستان به فرمان داريوش بزرگ و نبشته هاى آشوريان برجا مانده باز هم پى به ايرانى بودن مادان برده ميشود و بدينگونه گواه استوار ديگرى نيز بر اينکه باشندگان سرزمين ايران از آغاز ايرانى خواهيم داشت ٠
در سده ى نهم پيش از ميلاد ودرسال ٨٣٦ نام ماد در گزارش هاى پادشاه آشورى شالمنسر دوم هنگام لشگر کشى به سرزمين ماد ديده مى شود ؛ در اين زمان ؛ آشوريان از مردم ماد بنام ؛ آمادى ؛ ماداى نام برده اند ؛ يونانيان ماد را مداسى مدى ميدى نوشته اند ؛ در نوشته هاى باختريان نيز ممنام مادان مى باشد ؛ درزبان ايلام ماد را مادا ودراکدى نوشته اند ارمنيان ؛ ماد را مار و ماى ودر پارسى باستان ودر پهلوى ساسانى ماسى و از آن پس ؛ ماد در نوشته هاى ايرانيان ماه هم نوشته شده است ٠
در زبان ارمنى در چم مادى و پارسى است که نزديکى ماد و پارس را ياد آور ميشود همچنين در زبان ارمنى ؛ ماد امد ؛ مى باشد ٠
شادروان سعيدنفيسى در باره نام ماد و هنايش (اثر) آن و بر جاى مانده هايش برروى نام شهرها و آباديحاى ايران آنچه اند گواه ديگرى بى چون ايرانى بودن ماد ميباشد که بشوند ارزش و ويژگى آن در اينجا بخشى از آنرا يادآورى ميکنييم !
نفيسى مينويسد که نامهاى سرزمينهاى ايران در شاهنشاهى ساسانيان تا نزديک چهار سد سال پس از آن در ميان تازيان بهمان گونه بکار ميرفت که بخش يکم آن نامها # ماه # بوده است مانند مااه سبدان که نام بخشى در لرستان است که ما سبدان هم گفته شده است ؛ ماه بسره (بصره ) که همان بسره کنونى ميباشد ( که به پهلوى سخن ميگفتند ولى با آمدن تازيان مانند بغداد و پنج شهر تيسپون تازيگرى شدند ) ماه دينار ( دينور ) ماه شهرياران بخشى از حلوان ؛ ماه کوفه ؛ ماهان ؛ مامگان ( ماه مغان ) که در آزربايگان است ( مامغان ) و ماه آموگان بوده ؛
نفيسى مينويسد که همه اين # ماه # ها در پيوند با نام ماداست و از واژه ماد گرفته شده است که همان شاهنشاهى ايران ميبود که در دوران شاهنشاهى ساسانيان ماه ؛٣ نوشته شده است ؛
نام ماه آباد يا مهاباد نيز از يادگار هاى نيکو نام در سرزمين ماد مى باشد که اکنون بر جاى مانده است ! در نسک ويس ورامين که در دوران شاهنشاهى اشکانيان نوشته شده است همواره از کشور ماه که همان سرزمين # و ماه آباد - بوم ماه ؛ ماد ميباشد نام برده شده است ٠
چو شهر و ماهرخ زان ماه آباد چو آزربايگانى سرو آزاد
و ماه ات ؛ افزاى تازى نام ماه يا ماد مى باشد ؛ که در نسکهاى زمين شناسى تازيان آمده است
تاريخ مسعودى معروف به تاريخ بيهقى با تصيح سعيد نفيسى جلد سوم تهران ١٤٣٢٠
درباره يکى از نام ايرانى # ماد # در آزرابادگان شادروان احمد کسروى مينويسد که روزنامه شاهين احمد کسروى شماره ٧ سال يکم ١٩٣١
از نامهاى دور مغولان پشته ( فلات ) باخترى تبريز که به کنار خاورى درياى اروميه مى رسد دشت مايان خواده شده است که همان دشت مادان مى باشد ؛
( دشت مادها ) در زمان ساسانيان و آغاز تازش اسلام به ايران نام # ماه # جانشين واژه # ماد # شده است ودر آزبابايگان آنرا # ماى # خوانند در پايانه اين دشت هنوز روستايى است که آنرا # مايان # خوانند ٠
در نسک کهن تورات از مادان بسيار ياد شده است و ماد و پارس در آنجا يگانه مى باشند ٠
در تورات ودر نسک استر ( همسر خشاياشاه شهبانوى ايران ) بخش نخست ١٤ آمده است که ؛ نزديکان خشايارشاه هفت سردار پارسى و مادى بودند که در کشور در پايه نخست بودند وروى پادشاه را ميدند ٠
اين نامها در پايانه داراى مى باشد که همه ايرانيند ( مانند ؛ سورنا ؛ آريانا هگمتانا - اهورا مزدا ٠
در تورات ماد وپارس از هر ديدگاه يکى و از يک ريشه ميباشد ؛ به اين نمونه ها بنگريم ؛ نسک دانيال بخش ٩ پاره يکم در سال نخست داريوش فرزند خشايارشاه که از تخمه ى ماد و بر کشور کلدانيان پادشاه شده بود ٠
و دانيل ( بخش ٩ بند ١ ) در نخستين سال شاهنشاهى داريوش مادى فرزند خشايارشاه ٠٠٠
و يا باز نسک دانيل ( بخش ٨ بند ٢٠ ) و اما آن غرچ دارنده ى دوشاخ که ديدى شاهنشاهى ماد و پارس مى باشد ؛ همه ى اين نوشته ها بخوبى يگانگى ماد و پارس را نشان ميدهند ؛ همانگونه که در پژوهش هاى پيشين نيز يگانگى ماد و پارس را در ايرانى بودن ديديم ٠
نمونه هاى بسيار ديگرى باز هم در اين زمينه در تورات آمده است که پافشارى تورات را درباره ى يگانگى ماد و پارس نشان ميدهد ؛ بنوشته تورات ( در نسک دانيال نخست وزير خشايارشا بخش ٥ بندهاى ٢٤ ٢٣ دستى از سوى خداوند فرستاده مى شود و براى نخستين بار نام پارس را بر روى ديوار کاخ در برابر چراغرانى و پيش از پيدايش شاهنشاهى پارس و ماد در کاخ آشوريان مى نويسد ؛ آن دست چنين نوشه است ؛؛دانيال ٢٨ - ٢٤ - ٥ ) پس خداوند آن دست را فرستاد تا اين پيام را بنويسد ؛ ٢٥ منه منه تکل پارس اين درونمايه ى اين واژه هاى نوشته شده را تورات چنين مى نويسد ٠
٢٦ - منه ؛ خداوند روزهاى پادشاهى تو را شمرد ه ودره ى آن به سر رسيده است ٠
٢٧ - تکل ؛ خداوند تورا سنجيده و نارسايى تو ديده شده است ٠
٢٨ - پارس اين ؛ پادشاهى تو به پارس و ماد بخشيده شد ٠
از اين نوشته ها که پارس را نامى آسمانى و از سوى خداوند دانسته و درونمايه ى آنرا ماد نيز مى داند بخوبى دريافته ميشود که ماد و پارس داراى يک ريشه و از يک بن و پايه بوده اند ؛ همانگونه که تورات در جاى ديگر نيز ؛ ماد و پارس را از يک تنه ودو شاخ يک غوچ نشان داده که همان يگانگى و از يک تن بودن را يادآورى مى نمايد ٠
بيجا نيست که بنويسيم ؛ شاهنشاهان و پادشاهى ؛پارس و بنيان گزار آن کورش بزرگ در تورات ؛ ميح ؛ ناميده شده و مانند شاهنشاهى ماد از ارزش بسيارى در تورات برخورداند ؛ بنوشته تورات اين پادشاهى ها خدايى بوده اند و به خواست يزدان بر پاگرده اند ؛ هردو پادشاهى ؛ يهوديان را از ستم و بردگى آشوريان رهايى داده ودادگرى آزادى را از آن مردم گيتى گردانيده اند تورات ( ارميا ٥١- ١١- ١٢ ) در باره ماد مى نويسد ؛ خداوند پادشاهان ماد را برانگيخته است تا بابل را ويران نمايند + مانند نوشته را ميتوان از تورات ( اشيعا ٤ - ١- ٤٥ ) درباره کورش بزرگ بنيان گزار شاهنشاهى هخامنشيان ودر هنگام گشودن بابل بياوريم که نوشته است ٠٠٠
خداوند به # مسيح # خويش کورش که دستراست او را گرفتم تا با بودن از کمرهاى پادشاهان را بگشايم تا دروازه ها را در برابر وى با نمايم تا ديگر بسته نشود ؛ خداوند ميگويد اى کورش من پيشاپيش تو خواهيم خراميد و جايهاى ناهموار را همواره خواهيم کرد ؛ درها و بندهاى آهنين را خواهيم بريد ٠٠٠
(برگ ١٠٦٤ تورات برگردان از کلدانى و عبرانى ٠)
در نسک نبشته بغ استان ( بيستون ) از نام ماد و شهرهاى آن و نام مردمان آن و رويدادهاى پديد آمده در آن سرزمين در آغاز پادشاهى داريوش بزرگ به يادگار مانده است ؛ ( همانگونه که در تخت جمشيد سربازان ماد و پارس در کنار هم ودر شمار سالاران سياه هخامنشى ديده ميشود و همواره در کنار پارسيان ميباشد که در تورات نيز آمده است که بزرگان پارسى و مادى فرمانروايان کشور هخامنشى بوده اند )
در اين نبشته ها نيز ماد و پارس در کنار هم بوده و از نوشته داريوش بزرگ بخوبى پيداست که مادان جدا از پارسيان نمى بودند و بهمين انگيزه ه هم داراى ارزش و کارايى و نزديکى بسيار بوده اند در ستون نخست بند چهاردهم آمده است ٠
من استوار کردم هم پارس را و ماد را در همان ستون ودر بند ١٣ مى نو يسد ٠٠ گويد داريوش شاه نبود مردى نى پارسى و نه مادى ؛ نى از تخمه ى ما کسيکه از آن گماتى مغ شهريارى گرفتن توانستى ؛( اين نبشته درباره آشوب هاى آغاز پادشاهى داريوش بزرگ در ايران است )
از نوشته هاى بالا بروشنى دريافته ميشود که نزديکترين مردم به پارسيان بودند ؛ از اينروى در دو نوشته و در زمانهاى سخت داريوش بزرگ پس از پارس بيدرنگ از ماد نام برده است اين نزديکى را در تخت جمشيد نيز ميتوان ديد ؛ آنجا که با هر پارسى يک مادى همراه است و در چند جا نيز سربازان مادو پارس يک در ميان ايستاد ه اند ؛ سربازان ماد در چند فرتور (نما ) از تخت جمشيد نمايندگان ٢٥ مردم باشنده ى کشور شاهنشاهى هخامنشى را به دربار ايران سردارى مى کنند ٠
ودر زمان ؛ ارمغان آوردن مادان در نخستين رده ديده مى شوند ٠
افزون بر اين نامهاى زير نيز از نامهاى مادى هستند که در نبشته بيستون آمده است ؛ همگى نامهاى باساختار و درونمايه هايى ميباشند که نشان ميدهند نامهايى ايرانى هستند و اينها نيز گواه ديگرى بر ايرانى بودن مادان مى باشند ٠
نام مردمى مادى هوخشتر پادشاه ماد - فرورتيش ؛ مردى مادى
رى - شهرى مادى کندرو ؛ شهرى مادى شهرى در ماد - کمپده مارو شهرى در ماد همان تهران ورى کنونى
افسرى از ياران نزديک داريوش شاه تخم اسپاد شهرمادى - اساکارتى همدان پايتخت ماد
( گريشمن ايران از آغاز تا اسلام ) نام يکى از تيره هاى ايرانى در پيرامون اسپهان دژى مادى سکايا اواتى شهرى مادى

Borna66
09-08-2009, 08:16 PM
نام سکا در سانسکريت زبان نزديک اوستايى در چم توانامى شد ٠
که نام تيره ى ايرانى نيز ميباشد که همان توران باشد ؛ در اينجا نيز مى بينيم که اين نام همواره با اواتى نام سکايا اواتى مادى را پديد آورده اند ٠
برخى ديگر از نامهاى مادى که همگى ايرانيند ٠
دياکو که آشوريان بزبان خود همدان را بيت ديااکو ( خانه ديااکو ) ميگفتند و بنيانگزار ( به نوشته هردوتس ) شاهنشاهى ماد ميباشد ؛ واژه # ديا # اکنون در پارسى # ديگر # ميباشد و اوکو يا غانون
ميباشد از اينروى يونانيان اين شاهنشاه ايرانى را مانند کورش بزرگ غانون گزار مينامند ٠
(غانون آورنده ديگر )
فروردتيش مردى ؛ مادى که نامش در فرمان شاهنشاه داريوش بزرگ در بيستون آمده است ٠(٢ ؛ ١٤ ؛ ٤ ؛ ١٧ ) اين نام از هر نگر ايرانى است ( افزون بر اين فرورتيش نام پادشاه ماد نيز مى باشد ) ( فرود فروتنى =روان )
افسرى مادى بنام تخمسپاده فرمان بيستون ( ٢؛؛ ٨٢ ) آتروپات استاندار ماد و سپهسالار ايرانى در ارتش شاهنشاهى هخامنشى و از ياران داريوش ٠ پادشاه مادى ؛ هوخشتر ؛ گويش مادى مى باشد که همان واژه شاه مى باشد و از واژه خشتريتا در زبان پارسى باستان نيز همان است داريوش بزرگ در اوستا ( پادشاهى ) خشتره در سانسکريت در چم شاه است و جزو واژه شاه در پهلوى و پارسى از اين ريشه است بهمين گونه خشايارشا ٠
من هستم کيا کسار پادشاه مادى ( واژه کسار همان است که خسرو و کسرا شده و همان است که در تازى قيصر ودر لاتين سوار آستى ياک آژدى دهاک پدر بزرگ کورش بزرگ واپسين پادشاه ماد ٠ ودر دوستى تسار مى باشد اين واژه سد درسد ايرانى است )
شادروان پيرنيا در تاريخ ايران باستان مى گويد نام آستيگس را کتزياس ؛ آستى گاس ميداند ؛ او اژدى دهاگ است و بنويد پادشاه بابل نام اژدى دهاگ را ايخ تو ويگو نوشته است ٠
نامهاى شمار ديگرى از سران و شاهان مادى چنين ميباشند که همگى ايرانيند و چم ايرانى دارند از ايران باستان نوشته شادروان پيرنيا
شاه چنجمين شاه از ماد
در چم استخوان درشت شاه مادى شاهى مادى
در لاتن استخوان و در يونانى ميباشد ساتراپ
در پهلوى استومندان در چم ارکان از اين واژه است
با واژه استخوان در پارسى و پهلوى از يک ريشه است ؛ اساس = استوندان بزرگ مادى نيز از واژه هاى ايرانى است
سردار درايوش که مادى بود بنوشته پيرنيا پادشاه مادى
دارنده فر بغ يا خدا چهاردهم
سردار مادى کورش بزرگ
واژه اگر امنون در کردى آتش است
در روسى وسانسکريت نيز همين واژه ايرانى مى باشد ٠
نامها از فريد دانانيى - فرهنگ نامها ايرانى تهران ١٣٧٠ چاپ نگاه
نام شاه نگهدارنده و فرمانروا و ساتراپ است ودر چم شاهنشاه ( شاه شاها ن ) نيست ؛ ماديس فرمانده سپاه ايران در نبرد مارتن در شاهنشاهى
پيش پناه بخش شاه ماد يک سردار مادى
پيش پناه بخشيدن پوشيدن شاه ماد از بزرگان ماد دارنده اسب
مى دار استياک هفتمين شاه ماد
فروردين فرورتيش دومين شاهنشاه (اوستا ) چهاردهمين شاه
پيش در چم پيش سخن ٢١ شاه ماد
دايى کورش بزرگ شاهنشاه ماد شهريار مادى
واژى خسرو يا کسرا و قيصر و سزار و زيباى شوشى که مادها اورا براى کورش گزاردند
تسار يا چار روسى همه از اين واژه ايرانى است
#کى # مانند کيا نيز از اين ريشه ميباشد سومين شاه ماد
نام بزرگ ١٩ شاه ماد تخمه پيتى نژاد دار آبدار ويژه استياک شاهنشاه مادى
مادر کورش
مادى در دربار ماد و هم اوست که کورش را در خواست کرد تا ماد را در شاهنشاهى پارس بگنجاند ؛ هارپاک از سوى استياک پادشاه ماد و پدر بزرگ کورش وادار شد که کورش را در کودکى از دربار ماد برانند و هم اوست که مايه ى زنده ماندن کورش ميشود و براى همين استياک وى را گوشمالى کرد ه است ٠
هارپاک کورش را در راه رسيدن به پادشاهى يارى ميکند و در ارتش هخامنشى ودرکنار
در زبان اوستايى = گرد آمدن ؛ انجمن شدن
نام پايتخت ماد ميبود که يونانيان آنرا اکباتانا نوشته اند - اين نام در زبان تورات
آگمه دانا در اکدى آگمه تانو - در پارسى کنونى همدان است که اکباتان نيز گفته ميشود ؛ هم گمتانه نامى ايرانى است که از کارواژه ى گام ؛ آمدن ا و گام برداشتن بوده که در زبان اوستا نيز است که همان در انگليسى زبان خويشاوند زبان ايرانيان و هند و اروپايى است ) در سانسکريت که در زبان همانند و خواهر اوستايى بوده و ريشه بيشتر واژگان ايرانى مانند دستور زبان آن با اوستا با آن زبان يکى مى باشد همان آمدن مى باشد ٠
پس درونمايه نام پايتخت ماد ؛ آمدن - گرد آمدن - انجمن شدن و به هم پيوستن مى باشد ؛ واژه انجمن و جمع در تازى خود از همين واژه ايرانى پديد آمده است جمع
از ديگر واژگان مادى ؛ مزدا و که همان آهورا ى اوستا است که در چم روان در زبان مادى و خدا در اوستا مى باشد
در چم دانا است ؛ اهورا مزدا = نام خداوند در اوستا ودر زبان مادى داناى بزرگ مى باشد ديگر واژه بغا که در اوستا نيز همان است که باز هم در چم خداوند مى باشد ٠ هرودوتس نوشته است که مادان به سگ ميگفتند ؛ امروز در يزد ؛ سگ و ودر گويش سمنانى سگ را گويند ؛ واژه پارسى نيز با واژه مادى هردو بهم نزديکند که در اوستا نيز همان سگ ميباشد واز يک ريشه هستند ؛ در آزربايگان واژه از ريشه اوستايى بالا گرفته شده که در چم بچه ى سگ است ٠
در روسى ( روسى زبانى هند و اروپايى مانند زبان ايرانى است و زبان خويشاوند ايرانيان مى باشد ) سگ را گويند که در سانسکريت بوده و با همه واژه هاى بالا در چم سگ از يک ريشه است
که همان استاندار که در يونانى ساتراپ شده است واژه اى اوستايى و پارسى باستان و مادى است فر راستى که همگى واژگان ايرانى هستند ٠
سرانجام و در پايان گفتارمان درباره مادان ؛ پس از همه آنچه که درباره اين مردم ايرانى تاکنون آورديم بايستى از برجا مانده هاى باستانى ماد سخن به ميان آوريم ؛ در اين زمينه بايد ديد ؛ ماندهاى باستانى مادى در کجا يافت شده اند و باستانشناسان در اين باره چه ميگويند ٠
درباره جاى يافت شدن مانده ها بايد بگوييم که در بيرون از ايران کنونى يافته اى از ماد بدست نيامده است و آنچه که يافته شده است در تپه ى نوشى جان در نزديکى ملاير ( مل اگور= جاى آتش )و پايتخت ماد همدان و گودين تپه در استان کردستان و سيلک کاشان ميباشد ؛ ميداننم که دانش باستان شناسى توانايى پى بردن به يافته باستانى را در هرجاى جهان دارد و ميتواند کهنگى کاشان ميباشد ٠يافته هاى باستانى را شناخته و مردم سازنده آنرا شناسايى کنند ؛ براى نمونه کهنترين انبوب ( فرش ) جهان که در کوهستانهاى آلتايى سرزمين سکاهاى ايرانى پيش از نزديکان ودر جايى بنام پازيريک بدست آمد ؛ با همه اينکه در بيرون از ايران کنونى ميبود ؛ دانشمندان را بر آن داشت که آنرا از آن ايرانيان بنامند ؛ انبوب پازيريک از دوران هخامنشى برجامانده بر همين پايه است که درباره مانده هاى باستانى ماد همگان بر آنند که مادان سازنده ى اين ساخته ها ايرانى بوده اند و خود ايرانى بوده اند که توانسته اند ساخته هايى ايرانى از خودذ برجا بگزارند ٠
ياد آورى کنيم که انبوب پازيريک و باستانى ها ى مادى همگى نشاندهنده انديشه و فرهنگ و هنر ايرانى هستند از اينروى ايرانى به شمار مى آيند ٠
در سده هفتم پيش از ميلاد سکاها به ايران کنونى آمدند و فرهنگ ايرانى را آموخته و در آزربايگان نشستند در سال ٦٠٠ پيش از ميلاد مادها آنرا بيرون راندند ؛ سکاها در بازگشت خويش به سرزمين اوکراين هنرهاى ايرانى را با خود بردند و از راه رومانى به خاور اروپا رسانيدند و هنر ايرانى در ميان مردم کلت رخنه کرد که بخوبى امروز شناختنى مى باشد ؛ درباره هنرهاى مادى و ماننايى و هخامنشى هم آنگونه که هنر ايرانى را باستانشاسى مى تواند در ميان کلت ها بشناسد مى گويد که ؛ برجامانده هاى باستانى هخامنشى - مادى وماننايى مانند يکديگر بوده و بسختى مى توان آنها را از يکديگر جدا کرد از اينروى ماد ماننا ايراند همانگونه که هخامنشيان ايرانيدنددر پايان گفتار ماد از همه آنچه که خوانيم باين هوده مى رسيم که ميخواستيم آنها را استوار سازيم
١- شاهنشاهى ماد ؛ مانند مان نا که پيش از مادان در سرزمين کنونى ايران پديدار شدند ؛ هردو آريايى و ايرانى بودند ماد خود و زبان - دين - آيين و فرهنگ مردم خود گواه ايرانى بودن مادان مى بوده است ٠
٢- مرز اباخترى شاهنشاهى ماد همين مرز کنونى ايران با اردن يا البانياى باستان بوده است که رودخانه ارس دو سرزمين را از يکديگر جدا ميکرده است و پس ماد در برگيرنده اران نبوده و ارانيان پيوندى با ماد نداشته اند ٠
٣- مردم آلبانيا يا اران پيوندى با مردم ماد نداشتند و همانگونه که خواهيم ديد دو مردم دگرسانى هاى بزرگى درهمه ى شيوه هاى زندگى با يکديگر داشتند ٠
٤- واژه يا نام # ماد # با نگرش به ساختار واژه و آغاز آن با واک ( حرف ) م ؛ نميتواند ترکى باشد زيرا در ترکى هرگز واژه اى با واک م ؛ آغاز نمى شود ؛ پس مان نا ؛ ماد مانند هر واژه ديگر در ترکى که با ؛م ؛ آغاز کردند به گواهى زبان شناسان واژه اى بيگانه هستند ( در ترکى ) و به سخن ديگر ايرانيند ؛ از اينروى هم چنانکعه ميدانيم در زبان ترکى نامى براى پادشاهى ماد ديده نمى شود و اينان چون در سده ى روان يا کنونى آغاز به نوشتن درباره ماد کردند ؛ گويش باخترى ؛ مادى ؛ يا ؛ مديا ؛ را از آنان وام کرده و بکار ميبردند ؛ هيچ بن خان يا نوشته اى از ترکان در دست نيست که از ماد ؛ گفتگو کرده باشد مگر آنکه از ايران و باختر يان آورده شده باشد ٠
٥- نام ماد و همه نام شهرهاى اان مانند همدان - رى ؛ و تهران و اسپهان و نام پادشاهان و سرداران آن مانند ماندانا مادر کورش بزرپگ و نام خود کورش بزرگ هرگاه با نامهايى که از ترکان در دره ارخون در مغول استان برجاست سنجيده شود بخوبى خود گواه ايرانى بودن نامهاى مادان و مغولى بودن نام هاى ترکى خواهد بود شمارى از اين نام ها را ديديم و چندى را هم از جامع التواريخ رشيدالدين فضل اله همدانى مياوريم که هرگاه در کنار نامهاى مادان بگزاريم گواه بيگانه بودن ماد با ترک يا مغول خواهد بود ٠
جامع تارخها ( جامع التواريخ ) تاريخ رسا از فضل اله همدانى نوشتارى تاريخى است که گزارش زندگى ترک و مغول در آن آمده و بايد آنرا تاريخ مردم کوچ نشين بر شهرى ناميد ؛ همدانى درباره جايگاه بومى ترکان گويد نخست ببايد دانست که در سرزمينى که از آبادى دور باشد و مرغزار و گياه فراوان داشته باشد ٠
چنانکه نزديک ايران زمين و سرزمين تازيان بيابانهاى پرگياه و بى آب فراوان است و چنين سرزمينى براى شتر خوب است زيرا که شتر گياه بسيار خورد و آب کم و باين انگيزه تيره هاى تازى در اين سرزمين فراوان شدند همچنين است مردمانى که آنها را ترک گويند که در بيابان ها و کوهها و بيشه هاى دشت قبچاق و اوس و جرگس و باسغرد و تلاس و سيرم و ايبير و سيبر و بولار ورودخانه افقره و نزديک سرزمينهاى ترکستان و اويغورستان ميزيند ٠
و همچنين از اين مردمان که نايمان ناميده ميشوند ؛ در ارديش و قراقورم و کوهاى التايى و رودخانه اورغان و سرزمين قيرقيز و کم کم جيوت ميزند ٠
همينگونه است تابستانگاه ( ييلاک ) و زمستانگاه ( کيشلاک ) هايى که مغولستان ناميده ميشود و به گروهاى کرايت چون اونن ؛ کلوران ؛ قالات ؛ بالجيوس ؛ بورقان ؛ قالدون ؛ کوکان ؛ ناوور ؛ و بويرناودر و قارقات و کويين و ارکنه کون ؛ قلير ؛ سلنکه ؛ برتوجين ؛ توکوم ؛ قلالجين الت و اوتکوه وکه به ديوارچين يا سدختاى بند است ٠
همه اين مردم در اين سرزمينها ميزستند ولى اکنون در کشمير و ايرانزمين ؛ روم ؛ شام و مصر پخش شده و باگزشت زمان به شاخه هاى بسيار شده و هريک به انگزه اى نامى يافته اند مانند اوغوز که همه آن مردم را اکنون دراين زمان ترک مان گويند ٠
درباره اوغز ها در اران آورده شود
که قبچاق ؛ قلج (خلج ) و قنقلى و قارلون بخش شده اند
مغولها نيز به جلاير ؛ تاتار ؛ اويرات ؛ مرکيت و برخى مردمان ديگر که به مغولها مانند بخش ميشوند مانند کرايت ؛ نايمان ؛ اونکوت و مانند آن و مردمانى که از گزشته تاکنون باين نامها ناميده ميشوند ٠ در اين جا بايسته است بنگريم که همدانى هرگئز نام کشورى را نبرده است ؛ ترک و مغول از آنجا ميايند همدانى باشندگان اين کوه و بيابان را تابستان گاه و زمستانگاه که جاى کوچيدن است و کوه ودشت و نزديک ديوار چين را سرزمين اين مردم دانسته است ٠
دين - موبدان - آموزش
هردوتس ( ١٠٩٨ ) از شهريگرى مادان واز هفت ديوار هگمتانه يا اکباتان ( همدان ) و کاخ هاى ماد سخن به ميان آورده و از رنگهاى آن ديوارها گفتگو کرده است که داراى رنگهاى - نارنجى - سپيد - سياه - آبى و سرخ تند وباز وزرين بوده اند ؛ در زبان ترکى نه رنگهاى بالا و نه نام کاخ و شهر و نه ديوار ديده مى شود واژه هاى دين و مغ و موبد و نه نامى براى پادشاه و فرمانروايى و پايتخت نيز در اين زبان هستى نميدارد ؛ چگونه ميتوان مادان را در سده هشتم پس از ميلاد در دره ى مغول استان پديدارمى شوند از هر آنچه که از آنجا برآمده و سالهاى پس از آن ديده شده مى بينيم که با ماد و برجا مانده ها و کرده هاى آنان يکى نيست ٠
در نسک واژه شناسى ايوب اوغلو واژه اى ترکى براى ديوار - کاخ - شهر و هفت رنگ نيست همانگونه که در نسکهاى ديگر نيز ديده نشده است ٠
ايوب اوغلو در زير واژه ديوار که نوشته است همان ديوار که از پارسى واز ديوار در برابر واژه شهر ورنگ ها نيز بهمين گونه گزارش کرده است ٠رنگ بنفش همان در ترکى است - سياه که غره و کارا شده اند از سانسکريت در يونانى زرد از واژه اوستايى گرفته شده است درپارسى زرد و زردى از همين است در زبان ترکى واژه گان با هرگز آغاز نمى شوند ٠ در زبان هاى اورال التايى نامى براى رنگ و نامى براى رنگها ديده نمى شود ؛ زرد را در زبان خويشاوند منغولى فينى هم نمى بينيم ٠
رنگ آبى از آب + ى در پارسى ساخته شده است که در چم مانند آب و پيوند ( نسبت ) داده شده به آب است در ترکيه از روى اين واژه ( ما ) تازى گرفته وبا + ى + ( پيوند نسبت پهلوى پارسى + ماوى + را ساخته اند که برگردان واژه ؛ آبى # در تازى مى باشد ٠
سرخ را قرمز گويند با افزون - ى ( که از پهلوى در پارسى پديدار آمده که شده ودر ترکى هم همان است ؛ آل = سرخ واژه پهلوى است که آلو ارتش هم از آن گرفته شده است سبز را خيس يا ياش ايل گويند - گوى کوتاه شدهخ کبود است بور را بوز گويند - رنگهاى چهر هاى فرمايى ٠
پس از مانناها و شاهنشاهى ماد ؛ چنانکه مى دانيم شاهنشاهى هخامنشى برپايه نوشته هاى تورات يک شاهنشاهى اهورايى و خدا خواسته مى باشد ٠ که به يارى اهورامزدا بر سراسر گيتى دادگسترى مى بخشد بنيان گزار اين شاهنشاهى ايرانى و شگفت کورش بزرگ ؛ مسيح ؛ خداوند است که يک ايرانى پاک نژاد و ستودنى است که تورات ؛ بارها اورا ستايش مى کند ٠
اين شاهنشاهى نيرومند مانند شاهنشاهى ماد نيست که از مرز رودخانه ارس فراتر نرود و البانيا يا اران را در آنسوى ارس به چيرگى خود در نياورد ٠
به نوشته ؛ توارت ؛ شاهنشاهى هخامنشى داراى ١٢٧ استان گسترده بوده ٠ در اين شاهنشاهى براى نخستين بار آلبانيا و ايبريه با گرجستان به زير فرمان ايران در مى آيند که استان هيجدهم ايران ناميده مى شد ؛ استان هم مرز آلبانيا استان ماد در اين سوى ارس استان دهم کشور شاهنشاهى ايران است و ارمنستان يا پرس ارمنيا يا ارمينه استان هشتم ايران بنوشته هردوت البانيا در شمار استان آلاروديا مى بوده است ٠
شاهنشاهى هخامنشى ( - ٥٥٠٣٣٠ پيش از ميلاد ) پس از ٢٢٠ سال شاهنشاهى که دادگرى و شکوه آن نويسندگان تورات را واداشته است که چندين بخش اين نسک دينى ايرانيان و تاريخ ايران گردانند ) بدست اهريمنى ويرانگر که ايرانيان نام او را اسکندر گجستک نوشته اند فروپاشيد ٠
پس از مرگ (٣٢٣) زودرس اسکندر گجستک سرزمين هاى گشوده شده مکدونيان بدست جانشينان به چندين پاره بخش گرديد که از آن ميان ؛ ايران به افسرى بنام سلوکوس نيکاتر رسيد ٠
در اين زمان استان ماد بردوبخش گرديد يک بخش بنام ماد خرد ويا ماد کوچک ( بخش فراز ) بود وز بخشى ديگر ماد بزرگ خوانده مى شد ٠
برپايه ى نوشته هاى ؛ استرابو و آريان تاريخنگاران دوران باستان در زمان پيکار گوگملا ايران را سپهسالارى بود که خود فرمانده ى نيروهاى مادى و آلبانيايى بوده ودر برابر سپاه يونان نبرد ميکرده ٠ اين افسر بلندپايه ؛ آتروپات ناميده ميشد که ساتراپ يا استاندار ماد نيز به شمار ميامد ٠ نام اتروپات را يونانيان آتروپاتن يا آتروپاتس نوشته اند ٠
آتروپات پس از مرگ داريوش سوم ؛ واپسين شاهنشاه هخامنشيو چيرگى يونان - مکدونيان - سلوکيان بر ايران سر از فرمان بيگانه برتافته و بخش اباخترى ( شمال ) استان ماد ( ماد خرد يا کوچک ) را در دست گرفت ٣٢٨ پ م ( بخش ديگر ماد يا مادبزرگ بزير فرمان پى تون ؛ مکدونيايى در آمد ؛ از آن پس آتروپات در اين سرزمين خودايستا گرديد و اين بخش بنام وى ؛ آتروپات ناميده شد که در نوشته هاى يونانيان آتروپته يا آتروپاتنه نگاشته شده است ٠
چنين شد که نام آتروپات بدست ايرانيان در اين سرزمين پديد آمد و برجاى ماند که اکنون نام آزربايجان يا آزربايگان يا آتروپاتگان ؛ يادگار آن نام ميباشد ٠
در پيوند با نام ماد سرزمين آتروپات در نسکهاى يونانيانى چون استرابو ؛ ماد آتروپاتن يا مديا آتروپاتن نوشته شده است ٠
پس از گسترش زبان پهلوى در ايران که از روزگار پارتيان يا اشکانيان آغاز شده است به نام آتروپات ؛ پسوند کان افزوده گرديده است که همچون نام گل پايگان و نامهاى بسيار ديگر مانند ٠٠ بازرگان و زنگا (زنجان کنونى ) نام آتروپات ؛ آتورپاتگان گرديده است ٠
آنچه را که درباره پيدايش نام آزربايگان آورديم از سوى نويسندگان همچون احمد کسروى دانشمند نام آور ايران و پژوهش گر گرامى دکتر عنايت اله رضا و پسر فغيه همدانى ( ابن فغيه همدانى ) و نسک پهلوى شهرستانهاى ايران و ياقوت جوى و استرابو نويسنده يونانى و بارتولد خاورشناس ناودار روسى و فرهنگ نامه هاى با ارزش ؛ بريتانيکا ؛ ايرانيکا ؛ نيز بى کم و کاست آمده است ٠
شايسته ميدانم براى اينکه در اين زمينه گمانى را برجا نگزارده باشيم از اين نوشته هاى پژوهشى نيز سخنانى را در اينجا بگنجانيم ٠
در اين زمينه واسيلى ولاديمرويچ بارتولد نوشته است ٠٠٠پيش از تاخت و تاز اسکندر مکدونى ؛ آزربايگان ايران بخشى جدايى ناپزير از سرزمين ماد مى بود و شيوه ى جداگانه اى از ايران نمى داشت ؛ هنگام پيکار گوگمل ؛ آتروپات ؛ ساتراپ ( استاندار ) سراسر مادمى بود ؛ پس از اسکندر بخشى از سرزمين ماد همچنان در فرمان آتروپات برجا ماند که ماد خرد ناميده ميشد ؛ پس از آن نام آتروپات بدان افزوده گرديد ؛ نام آزربايجان از نام آزردباد پسر بيوراسب ميباشد ٠
ياقوت در نسک معجم البلدان مانند گفته هاى بالا نوشته است که ؛ اين سرزمين را نام از يک ايرانى بنام ؛آزرباتور (همان آزرباد يا آتروپات ) مى باشد که در چم نگهدارنده ى آتش ميباشد ٠
در نسک پهلوى شهرستانهاى ايران در اين باره مى نويسد ٠٠ ايران گوشسپ آتورپاتکان سپاهيت کرت ؛ اين فراز پهلوى در پارسى مى گويد که ٠٠ شهر آزربايگان را ايران گشسب سپهبد آزربايگالن بنيا ن کرد٠
چنانکه مى بينيم نام آزربايگان در زبان پهلوى ؛ آتورپاتگان بوده است ؛ اين نام در شاهنشاهى اشکانيان نيز چنين بوده است ؛ آزربايگان را ؛ ارمنيان آتروپاتا گان و يونانيان ؛ آتروپاتن و بيزانسيان ( روم خاورى که اکنون اناتولى و کنستانتنيه يا اسلامبل گويند از ١٩١٣ ترکيه آزررابيکاتون ودر زبان سوريانى آدوربايگان مى گفتند ٠
در نوشته هاى تازيان اين نام آزربايجان ؛ نوشته شده است ؛ در شاهنامه ى خردمند نامدار توس ؛ فردوسى پاکزاد آزرآبادگان ودر نسک پهلوى کارنامه اردشير بابکان اين نام آزرپادگان مى باشد ٠
در نسک پهلوى زندو هومن يسن نام آزربايگان ؛ آزرپادگان ودر نسکهاى پهلوى ونديداد ؛ آتروپاتگان ؛ آزربايگان ودر آفرين دهمان - آتروپاتگان ودر زادسپرم و بندهش آتروپاتگان آمده است ؛ اين نام باشکوه و پرفرهنگ ايرانزمين وديگر نسکها و بن چاکهاى ايرانى آزربادگان نوشته شده است ٠
درباره کيستى يا شناسه ى بنيان گزار نام آزربايگان افزون برهرچه که آورديم در لغت نامه دهخدا ( برگ ٤٨ تهران ١٣٧٢) آمده است ٠
واژه آتور ؛ همان واژه اى است که امروز در پارسى ؛آزر ميباشد که آتش نيز از همان واژه ساخته شده است ؛ اين واژه در زبان اوستايى آتر و آترش ودر زبان پهلوى آتخش ميباشد ؛ پس آتورپات ؛ در چم نگهبان و پاسدار و بايگان آتش بايگان آتش ميباشد ودرپارسى آزربان همان آتربان و آتورپات مى باشد که در اوستا ؛ آترپات است ودر فروردين يشت آمده است که ؛ پاد وباد در چم نگهبان در پارسى از آن پديد آمده است که امروز در واژه پادگان و پادشاه که هردو در چم نگهبان و نگهدارى ميباشد اين دو واژه ساخته شده است آزرباد ؛ آزرپاد و آزرباد آزربد ؛آزرپات ؛ از نامهايى است که تا پايان شاهنشاهى ساسانيان و اندکى پس از آن در ايران بسيار روان بوده است ؛ از آنها مى توان ؛آزرباد زرادستان را نام برد که در شاهنشاهى بهرام گور سراينده اى بينشمند مى بود که بهرام گور را در سرودهاى خويش اندرز داده است ؛ ديگر آزرباد پسر اميد يا آزرباد اميدان ميباشد که دستور بزرگى بود که پس از آزر فرنبغ نسک دينکرد را در سده نهم ترسايى به سرانجام رسانيد ديگر آزروادپاوندان ؛ بهدينى (به دين زرتشى ) که نام او در دينکرد آمده و آزرباد مهراسپند يا مهر اسپند وزير شاهنشاه شاپور دوم پادشاه ساسانى واز زندگران ( مفصر - تفصيرکننده ) اوستا را مى توان نام برد ٠
بدينگونه مى بينيم که نام اوستاى سپنتا و سپهسالار آتروپات از پر فرهنگترين و باشکوه ترين نامهاى ايران بوده است که از آغاز در ايران نامى بوده است که بسيار گسترده بکار مى رفته است ٠
گزنفون افسر و نويسنده يونانى در شاهنشاهى هخامنشى از يک سردار ايرانى بنام مى برد که آتروپات نام دادشته است و از هم سخنان کورش فرزند کوچک داريوش دوم بوده است ؛ آرنا ؛ در چم راستى است و پارت پاييدن است ؛ آرتا پات نگهبان راستى همانگونه که آتورپارت نگهبان آتش است بيجا نمى دانيم که بيافزاييم آتورپات يا آتروبان ( در اوستا آثرون يا آثيورون ودر پهلوى آسرون يا آسرون ) نگهبان آتش و نام پيشوايان دينى با موبدان بوده ( چنانکه پيش از اين نيز ديديم ) و آسرونان يکى از گروهاى سه گانه همبودگاه ( اجتماع ) ايران بودند در کنار ارتشتاران ( سپاهيان ورزميان ) و استريوشان (کشاورزان ) ٠
چنين است که نام پاک و ارجمند سرزمين آزرآبادگان ؛ يادگار خرم فرهنگ درخشان وديرپاى ايرانى است که امروز در ميان ديگر نامهاى باشکوه ايران مى درخشد ٠
ازاينروى بايد بگويم که سرزمين سپنتاى ايران کشورى ايست که هرکوه ودره ودشت و شهر و آبادى آن داراى نامهاى اهورايى و بافرهنگ است که پيوندى ناگسستنى با تاريخ وزبان و هستى ايران ميدارد در ايران نامهايى بادآورده و بيگانه مانند بيرون از مرزهاى کنونى ايران برروى شهر و آبادى ايرانى ديده نمى شود ٠
پس از بررسى پيدايش نام آزربايگان ؛ آتروپات يا آتورپات و آتورپادگان اينک ببينيم که نام آزربايجان و آزربايگان از کجا پديدار گشته اند که امروز بيشتر بکار ميروند ٠
در نام آزرباى گان و آزربادگان ؛ آزرباى جاى آتورپادگان ؛ آتورپاتگان همانگونه که پيش از اين هم از آن يادکرديم پسوند پهلوى وپارسى کان و گان به پيروى از دستور زبان پارسى و پهلوى بخوبى ديده ميشود ٠ پسوند افزا و پيوندى (اضافه - نسبى کان و گان در ايران کاربرد بسيار گسترده دارد ٠ در آزربايگان پله را با اين پسوند ؛ پلکان گويند ؛ همانگونه که در گيلان ؛ مردان را مردکان مى گويند ٠
سمنگان و نمنگان نام برده شده است ؛ و نمونه هاى فراوانى نيز درايان کنونى ديده مى شود ؛ هرمزگان شاد گان و شاهگان ( شاهجان ) و بازرگان و ارزنگان ( ارسنجان ) - زنگان (زنجان ) از اين نمونه ها هستند که همانند نام ايرلانى بيلکان ( بيلقان ) در آن سوى ارس ودر اران مانده است ٠
گل پايگان يکى از بهترين نمونه ها مى باشد که دگرگونى نام آن از آغاز درست مانند آزربايگان مى باشد ٠
اکنون دو پرسش برسد نام آزربايگان و آزربايجان پيش مى آيد نخست اينکه آزربايجان چيست ؟
پاسخ پرسش نخست مانند بسيارى ديگر از پاسخ هاى ارزشمند در زبان شادروان احمد کسروى تبريزى نهفته است که چنين آشکار مى سازند ٠
در آزربايگان گاهى -د - ى- ميگرديده است چنانکه ما آنرا در خود نام آزرباى کان که نخست آتورپادگان بود و هم چنين در واژه - مايان .-که بيگمان - مادان بوده مى بينيم ٠
پاسخ دوم درباره نام آزرباى جان است که از آزرباى گان پديدار گشته است واين از هنايش ( اثر ) زبان تازيان است که واک - گ - در زبانشانم يافت نميشود ؛ از اينروى هرجا که نامى با گاف ؛ نوشته باشد ؛ اينان آنرا ؛ ج - ميخوانند ! واک ؛ گ در پسوند گان ؛ چنين است که جان شده و آزربايگان ؛ آزربايجان خوانده مى شود ٠
اين نام مانند آزربايگان که در گزشته ؛ آتورپات - کان - مى بود درزبان پهلوى ورت پات - کان مى بوده است ؛ نام آتور امروز آزر شده است ؛ ورت نيز اکنون در پارسى گل شده است و آتورپات آزرپات آزر باد يا آزر و يا آتش نگهدار مى باشد ٠
ورت پات هم گل باد و گل پايگان شده است ( گل پاى - گان ) ورت پات با افزون کان در پهلوى ورت پاتکان شده است که امروز گل پايگان مى گوييم که مانند نام آزربايگان نام شهر ايران است ٠
همانگونه ورت پات نام کس و پيشه اى بوده ؛ آتورپات هم نام پيشه و کس مى بوده است ؛ چنانکه تا امروز نام ايرانيان نام شهر و کشور شان مى باشد ؛ آنروز کار هم چنان بود است در زمان ساسانيان باغبان را ورت پات مى گفتند ؛ همانگونه که موبد يا آتش نگهدار يا آتورپات ؛ آزرپات را آتورپات مى ناميدند ٠
پس آتور = آزر
پات = پاى
کان = گان
ورت پات +کان =گل پايگان
آتورپات + کان = آزرپايگان
در زبان پارى جابجا مى شوند مانند آنکه بس وپس را جابجا بکار مى بريم آزرپايگان =آزربايگان
مى -د- و - ت ؛ هم جابجا مى شوند ٠ پادگان ؛ پاتگان ٠
از اين نمونه در ميان نامهاى ايرانيان فراوان ديده مى شود ؛ چنانچه گرگان را برجان و تيگويس را دجله و بزرگ مهر را بوزجمهر ؛ مى نوشته اند و ترگومان و نگر را تا به امروز هم ترجمان و نظر مى گويند ؟!
چون همواره بايستى از درستى و راستى پيروى کرد و آرنگ سه گانه کردار نيک و گفتار نيک و انديشه نيک را بکار بست براينان است که نام درست آزربايگان ( شعار ) را بکار برند واز لغزشى که بيگانه پديد آورده است دورى گزييند ٠
پس از اين بنگريم سرزمينى را که پس از اسکندر گجستک ؛ سپهسالار آتروپات خود ايستا خواند و يونانيان آنرا ؛ آتروپاتنه و ماد آتروپاتن نوشتند کجا بوده است آيا اين سرزمين در برگيرنده ( اران ) در آنسوى رودخانه ارس بوده است که در زمان فرمانروايى آتروپات ؛ آلبانيا خوانده مى شد ؟ در اين باره شماره بسيارى از تاريخ نگاران دوران باستان و پژوهندگان بررسى کرده و نوشته اند ؛ اينان يک سدا البانيا را در بالاى همانند آنکه از آغاز چنين بوده است جدا از ماد آتروپاتن يا آتورپاگان دانسته اند ٠
دانشمند روسى دياکو نف در اين زمينه مى گويد ؛ در اين مى گويد ؛ ماد آتروپاتن از آتروپاتن از فرازباختر ( شمال باختر) به رودخانه ارس و از نيمروز تا کوه الوند مى رسيد ؛ بخش باخترى اين استان را نوار پهنى از رشته کوهاى زاگروس مى ساختند ؛ درياچه رضاييه يا مبرلسکى از تاريخنگاران روسى درباره البانيا همسايه بالايى مادآتروپاتن و مرز اين در سرزمين مى گويد ٠٠ آلبانيا ( اران ) در فراز يا اباختر آتروپاتن مى بوده و مرز اين دو سرزمين رودخانه ارس بوده است ٠ آراين در دفتر هاى آنابيس خود همانند همين را دراره آلبانيا وماد آتروپاتن نوشته است و آلبانيا در همسايگى ماداتروپاتن نام برده است ٠
در نسکى بنام آزربايجان نوشته کيم اودر چاپ استانبل ١٩٨٢ - رويه ٢٨- آتروپاتنيه يکى از استانهاى ايران مى بود که هم اکنون استان هاى امروزى آزربايجان ايران مى باشد در جايى که ؛ جمهورى آزربايجان کنونى ؛ و يا آزربايجان کفکاز !! را روميان و يونانيان ؛ آلبانيا و تازيان اران و بخشى را شيروان ميگفتند ٠
در فرهنگنامه يا دانش نامه ى بريتانکا چاپ ١١ ١- آزربادگان ودر باستان آتروپاتنه ناميده مى شود٠ استان فراز باخترى ؛( شمال باخترى ) ايران که با رودخانه ارس از شوروى جدا مى شود ٠
چنانکه بروشنى از اين نوشته ها بر مى آيد ؛ آزربايگان يا آزربادگان و يا آتروپاتنه همين استانهاى کنونى ايران است که در برگيرنده استانهاى آزربايگان و اردبيل مى باشد ٠
بايسته است يادورى کنيم که چون در سال ١٩١٠ و ١٩١١ و سال چاپ اين فرهنگنامه در کفکاز سرزمين اران را آزربايجان نناميده اند ٠ از اينروى در اين فرهنگنامه تنها از استان آزربايجان و آنهم هنوز در ايران سخن به ميان آمده است ؛ چنانکه پس از اين در اينزمينه پژوهش خواهيم کرد در چاپهاى پس از ١٩١٨ که اران آزربايجان ناميده شده است همواره در فرهنگنامه ها از دو آزربايجان در ايران و کفکاز سخن به ميان ميايد !!؟
بارى بدنبال اين سخن را درباره ى ماد آتروپاتن پى ميگيريم و از نوشته هاى استرابو براى دريافتن هرچه بيشتر درباره مرزها و همسايگان و شيوه زندگى و فرهنگ مرددم ماد آتروپاتن يا آتورپاتگان نمونه هايى را براى بررسى مى آوريم بايسته است که يادآورى کنيم استرابو در زمان اشکانيان از ايران ديده کرده است سخن به ميان آورده است ٠
استرابو در بخش پنجم زمين شناسى درباره ماد و مادآتروپاتن چنين مينوسيد ( برگ ٣٠٣) ٠
ماد بردو بخش ميباشد يک بخش مادبزرگ نام دارد که پايخت آن اکباتان ( همدان ) ميباشد ديگر ماد آتروپاتن است که دارنده نام سپهسالار آتروپاتن ميباشد ( فرمانده نبرد در آربلا يا اردبيل در ٣٣١ پيش از تاريخ ترسايى )
آتروپاتن سپهسلارى ايست که ( پس از شاهنشاهشاهى هخامنشى ) اين بخش از ماد بزرگ را که ماد کوچک نام ميداشت ) خود ايستا خواند و از افتادن آن بدست مکدونيان جلوگيرى کرد ٠
استرابو در دنباله سخن از ماد آتروپاتن ( آزربايگان ) و از پايتخت آن بنام ( گنزه ياشيز ) ياد ميکند و مرزهاى فرازين يا اباخترى آنرا البانيا و ارمنستان مينويسد !
مردمان ماد آتروپاتن در نوشته استرابو با مردم مادبزرگ و پارس ديگرسان نيستند وداراى زبان فرهنگ و شيوه زندگى و باورهاى يکسان ميباشند ٠
! استرابو از پيشرفت زندگى و خرد و انديشه مردم آتروپاتن در همسايگى آلبانيا بسيار گسترده سخن رانده و درباره پارسى بودن مادها و ماد آتروپاتن از هرديدگاه پس از آنکه درباره هر شيوه هاى اين سرزمين سخن گفت در پايان ميگويد که درباره رسمهاى همگانى يا شيوه هاى زندگى ماد ( ماد آتروپاتن و ماد بزرگ ) بايد بگويم که مردم ماد بخوبى نشان ميدهند ؛ که پارسى ميباشد٠ من ميتوانيم در اين باره در ( بويژه دين و زبان ) همه زمينه ها اين سخن را به هرگونه استوار سازم همان گونه که خود ( مادبزرگ و ماداتروپاتن ) نشان ميدهند ٠ استرابو مى نويسد که اکنون دين مردم ماد ( ماد اتروپاتن و ماد بزرگ ) پارسى مى باشد ( ١٥ ١٤ ١١ ) ٠
از آنچه که تا بدينجا درباره ماد آتروپاتن يا اتورپاتگان و همين آزربايگان دانستيم به هوده ( نتيجه ) هاى زير مى رسيم ؛ مردم اتروپاتن يا آزربايگان باستان ايرانى و داراى دين و فرهنگ و شيوه زندگى ايرانى بودند ؛ همانگونه که از روزگار مان نا تا شاهنشاهى ماد و هخامنشيان چنين بود تاروزگار اشکانيان که استرابو در آن زمان مى زيسته نيز همچنان به همان شيوه برجا بوده است و از آن پس نيز چنانکه خواخيم ديد برهمان شيوه برجاى مانده ٠
مرز بالايى يا فرازين ( شمال ) سرزمين اتروپات يا آتروپاتن رودخانه ارس مى بود همانگونه که پيش از آن و پس از آن را اکنون نيز چنين است ٠
سرزمين آزربايگان امروزى يا آزربايگان راستين همان آتروپات بوده و آنسوى ارس در همسايگى مردم آتروپات کشورى بنام آلبانيا نهاده شده بودند ٠
پديد آورنده نام ايرانى آزربايگان ايرپانى بوده و اين نام تنها از آغاز به آزربايگان کنونى داده شده است که پيش از داشتن نام آتروپات يا تروپاتگان ماد خرد ناميده مى شد ٠
آلبانيا در شمار خاک آتروپات نبوده و نمى توانست داراى نام آتروپات و يا اتورپاتگان باشد ؛ دراين زمينه تا تاريخ ١٩١٨ همانگونه که گزارش خواهيم کرد هيچ بنچاک ( سند ) يا نوشته اى نيست که بتوان نشان داد که البانيا را هم اتروپات يا اتورپاتگان و يا آزربايگان ناميده اند ؛ درجايى که هرچه هست وارونه ى اين سخن را استوار مى سازد٠
اينک براى اينکه بدانيم چرا رودخانه ارس همواره مرز چهرى ( طيعى ) ميان آزربايگان و البانيا بوده و مردم البانيا چگونه مردمى و با چه روشى بوده اند و چه دگر سانى هايى با مردم اين سوى ارس يا مردم آزربايگان داشتند نوشته هايى را از استرابو مى آوريم که وى هردو مردم البانيا را مانند مردم آتروپات در نسک خود بسيار گسترده بررسى کرده و در باره آنها نوشته است ٠
استرابو تاريخ نگار و زمين شناس نويس يونانى است که در سال ٦٣ پيش از تاريخ ترسايى در آسياى کوچک زاد شده است وى درباره آلبانيا در بخش يازدهم نسک زمين شناسى خويش گزارش درباره مرزهاى الباينا و زبان ؛ دين ؛ ورزش زندگى آنها نگاشته است ؛ از انجا که نوشته هاى استرابو بن خان استوارى براى جهانيان بشمار ميايد مابراى آگاهى بيشتر درباره البانيا کفکاز از بخش يازدهم نسک استرابو اين نوشته ها را در اينجا مياوريم نخست مرزهاى البانيا که استرابو آنرا بزبان خود که يونانى بوده است ؛ البانوى نوشته است ٠ استرابو اين مرزها را چنين گزارشى کرده است ٠
البانيا سرزمينى است که از نيمروز رشته کوهاى کفکاز تا رود کورش (کر ) و از درياى ( در خاور ) کاسپين تا رود آلازان کشيده شده است اين سرزمين در نيمروز به سرزمين ماد آتروپاتن پايان ميايد و در باختر يا ايبريا ( گرجستان ) و ارمنستان هم مرز ميباشد ٠
شيوه زندگى و نژاد و شيوه فرمانروايى وزبان
استرابو
درباره دينم البانى ها مينويسد که ( برگ ٢٩٩ از نسک يازدهم بخش چهارم )
البانى ها خورشيد را و بيشتر ماه را خداوندان خود دانسته و آنها را پرستش ميکنند !
پرستشگاه آنان نزديک ايبريا ( گرجستان ) ميباشد ورهبر پرستشگاه دومين کس پس از پادشاه ميباشد ٠
که از ارزش بسيارى برخوردار است , ودر پستشگاه البانيان شمارى برده نگهدارى ميشود که زندگى و مرگ آنها در دست رهبر پرستشگاه ميباشد ٠
آلبانى ها به غربانى کردن آدم باور ميدارند که آنرا براى خدايان خود انجام ميدهند واين نيايش بشمار ميايد چگونگى غربانى کردن بدين سان انجام ميگيرد ٠ يک تن نيزه اى سپنتا را در دست ميگيرد که برابر خوى البانها با آنها آدم غربانى شونده را ميکشند ؛ اين کس که به انجام دادن چنين کارى گمارده شده است کسى است که در گزشته نيز اينکار را انجام داده است ٠
غربانى کننده از ميان مردم بيرون ميايد و نيزه را بسوى دل آدم غربانى شونده پرتاب ميکند ؛ زمانى که غربانى برزمين فروميافتد و جان ميدهد ؛ آلبانها فرياد شادى سرميدهند وسپس غربانى را به جايگاه ويژه اى ميبرند و برسرو روى او لگدهاى خود فرو مى کوبند .
انجام چنين کارى از سوى مردم به باور البانيايى ها مايه پاکيزه شدن غربانى ميگردد !
آلبانها به اين باورند که يادآورى و گفتگو از مرده گناه و ناسزا است از اين روى انديشيدن و يادآورى از مرگ در ميان آنان ناشايست است ٠
استرابو درباره چگونگى زندگى و نژاد آلبانيايى ها مى نويسد ؛ آلبانها بيشتر از ايبريان ( گرجيان ) داراى زندگى شبانى هساتند و از نژاد چادرنشينان يا خانه بدوشان ميباشند ٠
آنها به فالگيرى ميپردازند و مردمانى ساده ميباشند و آنان دادو ستد را پاياپاى انجام ميدهند ودر ميان آنان پول بکار برده نميشود ٠
آلبانها هيچ شماره اى پس از يک سدا را نمى شناسند به سخن ديگر سد واپسين شماره آنان است در ميان آنها اندازه گيرى و وزن ها شناخته نمى باشد ؛ و هيچ دورانديشى درباره کشاورزى و جنگ و کشوردارى نمى دارند ٠
کشور آلبانيا را اکنون يک پادشاه فرماندهى ميکند ( در شاهنشاهى اشکانيان )
ولى در گزشته نتيره هاى گونانگون ( ٢٦ تيره ) را فرمانداران گوناگونى فرمانروايى ميکردند ؛ آنها ٢٦ زبان دراند و همين هم مايه آن ميشود که آلبانها نتوانند با يک دگر بياميزند ٠
اين سرزمين دارنده مارهاى کشنده و خرفستران مرگبار مانند کژدم ميباشد ٠
برخى از فرمانروايان آلبانى مردمى را که خنديده باشند ميکشند ؛ در همان حال کسانى را که براى از دست دادن خويشاوندانشان گريسته باشند خونشان را ميريزند !!!
هرگاه مردم باستان سرزمين هاى آلبانيا و آتروپات =آزربايگان و شيوه هاى زندگى و باورهاى آنان را که استرابو به ما نشان ميدهد ؛ با يکديگر به سنجييم آنگاه در مى يابيم که چرا اين دومردم همسيايه باهم نمى آميختند و چرا رودخانه ارس همواره مرز ايران با البانياى باستان بوده است و پس از آنهم برجا ماند ٠
پيش از اين گفتيم که البانيا در شاهنشاهى هخامنشى مانند گرجستان - ارمنستان و ليبى و مصر و لبنان و يونان استانى از ايران بود ولى دگرسانيهاى بنيادين در ميان آلبانيان و آزربايگان و يا آتروپات آنچنان زياد بوده است که مايه نياميختن دو مردم ميشد و اين دگرسانى همواره
نيز برجا بود٠
اگر اندکى ديگر درباره اين دگرسانى ها افزون برهمه آنچه که گزشت را بررسى کنيم آنگاه بيشتر پى خواهيم برد که پايدارى مرز ارس ميان آلبانيا و آزربايگان بوده است ؛ و چرا اين دو مردم با هم بيگانه بودند ٠
استرابون نوشته است مردم آزربايگان از ديرباز داراى زبان ودين و شيوه هاى زندگى ايرانى بودند در جاييکه مردم البانيا داراى ٢٦ زبان پراکنده و زندگى شبانى و نژاد ديگرى بودند ؛ يکتا پرستى و شهريگرى و خرد و پيشرفت مردم آزربايگان باستان وارونه ى چادرنشينى و خوى و روش چادر نشينانى و بت پرستان آلبانيايى بوده است ٠ بنوشته مارکوارت دانشمند آلمانى ؛ آلبانيان هندواروپايى نبودند و شيوه آنان نيز که استرابو بروشنى نشان داده همين را نمايان مى سازد ٠
اين دگرسانى هاى پايه اى مايه ى همواره برجا ماندن مرز چهرى و نژادى رودخانه ارس بوده است ؛ البانيايى ها دين نميداشتند و آنگاه که دين پزيرفتند ترسايى گشتند ؛ همانگونه که همسايه هاى آنان گرجستان و ارمنستاان چنين شدند ٠
ترسايى شدن آلبانيان با کمک ارمنستان در سده ى چهارم ترسايى انجام شده و تا سده هاى ميانى اسلامى شمار بسيار اندکى مسلمان در آلبانى بوده ؛ مغدسى در شسده دهم ترسايى اينرا گواهى مى کند ٠

Borna66
09-08-2009, 08:18 PM
در جايى که آزربايگانيان هرگز ترسايى نبودند ٠
دين آزربايگانيان از ديرباز زرتشتى و يگانه پرستى بوده است آزربايگان سرزمين مغان بوده است و ايرانيان آتشهاى آتشکده ها را آتش مغان ميخواندند از اينروى آزربايگان در ميان شهرهاى ايران از ارزش دينى فراوان و برترى برخوردار بوده است درباره برترى دينى سرزمين آزربايگان ميتوانيم بسيار گفتگو کرد ؛ نخست آنکه آزربايگان زادگاه اشو زرتشت سپيتما پيامبر ايران است ؛ نام آتورپاتگان و آزربايگان از آتروپات که در چم نگبان آتش است ؛ خود نامى دينى است ودر پيوند با دين ايرانيان است ؛ آزربايگان از سرزمين هاى ميانى هفت کشور است که آنرا ايرانزمين خوانند و فريدون آنرا به ايرج داده ؛ آتشکده نامدار آزرگسب بدستور کيخسرو شاهنشاه و يل نامدار کيانى در اين سرزمين بر پا گرديد که در شهر شيز نهاده است و زيارتگاه ايرانيان بوده ٠
آزرگشسب آتشکده ارتشتاران و غهرمانان و شاهنشاهان ايران بوده که يک پوشينه از نسک از نسک ( يک جلد کتاب ) اوستا در شهر شيز ودر آتشکده آزرگشسب نگهدارى ميشد ؛ شاهنشاهان ساسانى به هنگام پادشاهى رسيدن به زيارت آزربايگان و آزرگشسب ميامدند ٠
آزرگشسب و کوه سبلان همانگونه که سراينده نام آور ايران اين سرزمين را کعبه ى ايرانيان ناميده ؛ کعبه ى دين و دل ايرانيان بوده و اين سخن گزاف نيست ؛ مردم آزربايگان به کوه سبلان سوگند ياد ميکردند اين از ارزش دينى اين سرزمين است ٠
کوشايى و استوار ماندن آزربايگانيان و پيگيرى دين زرتشتى بدست آنان خود از شانه هاى برترى دينى آزربايگان است ؛ چنانکه در زمان گشودن آزربايگان بدست تازيان مرزبان آزربايگان با حذيغه ى تازى پيمان بست و مرزبان پزيرفت ٠٠٠٠٠ ٨ درهم بپردازد و تازيان هم پزيرفتند که کسى رل برده نگيرند و آتشکده ها و رسم هاى دينى برجاماند و ويران نگرديد بدينسان مى بينيم که آزربايگان در همسايگى آلبانيا تا چه اندازه از ارزش دينى برخوردار بود درجايى که مردم آلبانيا هرگز ديندار نبودند و اين دگرسانى هاى بزرگ و همه سويه مايه ى جداماندن آزربايگان و آلبانيا از يکديگر بوده است ٠
از شاهنشاهى ساسانيان و پادشاهى شاپور بنچاکى (سند ) در دست است که استوار مى سازد مردم آلبانيا بدين زرتشتى نبودند ؛ در اين بنچاک از آلبانيا بنام ان ايران ( انيران ) که در چم مردم جدا دين و جدا نژاد از ايرانيان باشد ياد ميکند در جايى که از آتورپاتگان =آزربايگان ٠
بنام ايران ياد مى کند در زبان پهلوى انيران همواره به مردم نه ايرانى از ديدگاه نژاد و دين گفته مى شد و شاهنشاهان ساسانى براى همين خود را پادشاه ايران و انيران مى ناميدند در اين بنچاک که کريتر موبد موبدان ؛ دوران ساسانى فرمان نوشتن آنرا داده و در آن از کرده هاى دينى خود ياد کرده و از افروختن آتش مغان در ايران که آﷲتورپاتگان از ان باشد و انيران که در برگيرنده البانيا باشد ياد مى کند و مى نويسد که ٠
در پى کوشش هاى من بسيار ى از آتش هاى مغان در سراسر کشور ايران در ميشان - آتورپاتگان - سپاهان - رى - کرمان ******تان ( سيستان ) و گرگان تا پيشاور درخشيدن گرفتند و نيز در بيرون از ايران ( انيران ) ٠
آتشها و مغانى که بيرون از اندازه بودند ( آنجاکه ) اسبان و مردان شاهنشاه شاپور پيش رفتند تا انتاکيه شهر و کشور سوريا ودر استانهاى سوريا در ترسه شهر و کشور کيليکيه در کساريه ( قيصريه ) شهر و کشور کاپا دوکيه و بالا ( شمال ) تا يونان ؛ سرزمينهاى ارمنستان و گرجستان و بلاسگان و سپس تا دروازه آلبانى ؛؛ آنجا به فرمان شاهنشاه مغانى که در آن سرزمينها بودند من آنان را سامان بخشيدمد ؛؛ چنانکه مى بينيم اين بنچاک بروشنى جدايى البانيا وآزربايگان را به ما مى نمايد و از اينروست که همواره ميان آزربايگان و البانيا پايدار بوده است ٠
دربارهزبان البانى و آزربايگان همانگونه که ديديم استرابو دگرسانى ديگر زبان مردم آلبانيا وآزربايگان بود ٠
گزارش روشنى را در پيش روى ما نهاد ؛ از اين زبانهاى بوى آلبانيا اکنون هم در البانيا يا اران برجامانده هايى ديده مى شود يکى از آنها زبان اودى است ٠
اودى نام دارد که در شهر شکى وديگر بخشهاى اران اکنون برجاست و گويندگان بان زبان خود را ارانى ميناميدند ؛ اين زبان به گروه خاورى زبانهاى کفکازى ( قفقاز نادرست است ) وابسته است استخرى پارسى و پسر حوغل ( ابن حوقل ) و مقدسى نوشته اند که اين زبان در زمان زيستن آنان ودر سده دهم ترسايى در پايتخت آلبانيا شهر پرتو ( برع کنونى ) گفتگو ميشد ه است ؛ چنانکه ديديم استرابو از ايرانى زبان بودن مردم آزربايگان سخن گفت ٠ اين سخن را نامهاى شهر ها و آبادى هاى آزربايگان بخوبى گواهند که همه ايرانيند واز زبان ايرانى آنها برداشته شده و نامگزارى شده است ٠ دگر سانى ديگر وديگر نژاد مردم ٓازربايگان و البانيا است ودر تبريز وديگر شهرهاى آزربايگان حتا نام کوى و برزن و محله هاى کهن شهر نيز ايرانى هستند ٠
درباره نژاد مردم آزربايگان که وارونه نژاد البانيايى ها بوده و استرابو نيز از آن نام برده است ؛ شادروان احمد کسروى نوشته است که بيش از ايرانيان ( ارياييان ) بوميان ديگرى در آزربايگان مى نشستند وايران ( ارياييان ) چون به آنجا درامده و برآن بوميان چيره شدند دو تيره بهم آميختند ؛ اين دانشمند نامدار ايران از استوارى نژاد ازربايگان و جدا ماندن اين نژادها سخن گفته است و مى نويسد ٠٠٠
چون به زمانهاى هخامنشى و اسکندر و سلوکيان و اشکانيان و ساسانيان بياييم و يکايک را از ديده گاه گزرانيم در هيچ يک پيشامدى در آزربايگان که ديگر شدن مردم آنجا را در بردارد رخ نداده است دانشمند روسى باتولد براين باور است که دگرسانى نژادى ميان آزربايگان نيان و البانيان حتا در دوره اسلام نيز از ميان نرفت ٠
بارتولد مى افزايد که رودخانه ارس که اکنون آزربايگان ايران را از کفکاز (به گويش تازى کفکاز قفقاز است ) جدا مى کند در روزگار کهن مرز نژادى بسيار استوارى ميان سرزمين ايرانى ماد و سرزمين آلبانيا به شمار مى رفت که بنوشته از نژاد يافسى بوده اند و هند واروپايى به شمار نمى آمدند ٠
بارتولد پافشارى ميکند که مردم آزربايگان از ديدگاه نژادى از مردم البانيا از بيخ و بن جدا بوده و براى همين است که وى رودخانه ارس را نه تنها مرز چهرى بلکه مرز نژادى نيز شمرده است ٠
تاکنون درباره نژاد و شيوه زندگى البانيا در انسوى ارس سخسن گفتيم و از پيدايش ورونمايه ى نام آزربايگان سخن به ميان آورديم ؛ اينک ببينيم نام البانيا کدام است اين نام البانيا کدام است اين نام از کجا وکى پديدارشده است و البانيا نام باستانى سرزمين اران در کفکاز مى باشد که از ١٩١٨ آنرا آزربايجان ناميده اند ؛ نام آلبانيا در نسکها و نخشه هاى نويسندگان باستان مانند استرابو و بتليموس آمده است ٠
استرابو در نخشه بتليموس مرزهاى البانيا که استرابو از آن ياد آورده ( پيش از اين نوشته هاى استرابو را خوانديم و نام دروازه البانيا ؛ دربند به پارسى که اکنون همين نام بکار مى رود ) در آنسوى ارس بخوبى ديده مى شود در اين نخشه در ميان شهرهاى الباينا از شهرى بنام ## آلباينا # وردخانه البانيا بروشنى در پيوند با نام البانيا نام برده شده است ؛ نام البانيا همانگونه که پيش از اينهم يادکرديم در نوشته هاى باختريان براى نخستين بار در زمانى نوشته شده است که آريان ؛ از بودن شمارى آلبانيايى در ارتش ايران نام مى برد زير فرمان سپهسالار نامدار هخامنشى آتروپات يا آتروپاتن ( استاندار ماد ) در نبرد يونانيان بودند (ب سى ٣٣١ ) روميان در سال ٦٥ پيش از ميلاد ودر زمان فرمانروايى ميتراداد بزرگ البانيا را مى شناختند ٠
يونانيان نام آلبانيا را و گرجيان ؛ رانى ؛ ارمنيان آنرا يا گفته اند ؛ ودر روسى داريال ٠
افزون بر استرابو و آريان نويسندگان کهن در نوشته هاى خويش از آلبانيا نام برده اند پلينى و پولينوس و موسا خورنى ديو دورسيسى = کتز يايس ؛ از کسانى هستند که نوشته هاى که نوشته هاى آنان درباره آلبانيا امروز پايه و بنياد شناخت البانيا مى باشد پژوهندگان تاريخ البانيا بيشتر نوشته هاى اينان را براى بررسى و شناختن البانيا بکار گرفته اند را براى شناخت البانيا بازگو ميکنيم پژوهندگان تاريخ البانيا مانيز براى اينکه بدانيم سرزمين البانيا از ديرباز باين نام شناخت مى شد ؛ از اين نويسندگان نمونه هايى در اينباره پولينوس که در سال ٢٠٥ پيش از ميلاد زاده درباره البانياى کفکاز مى نويسد که ميان سرزمين آتروپاتن ( آزربايگان ) والبانيا تيره هايى چون کادوسان و ديگران بسر ميبرند ٠
کادوسان مردم تالش امروزى هستند که در گزشته نام کادوس ميداشتند اين مردم همانگونه که از نوشته بالا بر مى آيد نه البانيايى بوده و نه از مردم آتروپاتن يا آزربايگان ميباشند ؛ اينان همانگونه که مى بينيم از کهن روزگار جدا از البانيا بودند و ميان آزربايگان و البانيا بسر ميبردند ؛ استرابو نيز در نسک زمين شناسى خود ( ٢٦٩ ) در کنار درياى کاسپين ( که با نام مردم کادوس در پيوند است ) هنگامى که از باشندگان ؛ پيرامون کاسپين نام برده مى نويسد که ؛ در کنار درياى کاسپين - کادوسان - آلبانى ها و گيالانيان ( اموى ) زندگى مى کنند ٠
ديو دور ميسلى تاريخنگاران سده نخست پيش از ميلاد در نوشته خود بانگرش بريادداشتهاى کتزياس از آلبانيا سخن رانده ودر بند کفکاز از بخش هاى البانيا دانسته است ٠
موسا خونى تاريخنگار ارمنى که در شاهنشاهى ساسانيان مى زيسته است در نوشته هاى خويش از البانيا نام برده ودرباره آن گزارش کرده و مى گويد که تيرداديکم و برادرش که فرمانروايان پارتى بودند برسرزمين آلبانيا فرمانروايى داشتند ٠
آريان البانيا را در همسايگى ماد آتروپاتن نام برده ودر سنگ نبشته نخش رستم شاپور شاهنشاهى ساسانى ( ٥٣ ( ٢٥٢ ) در کنر نام ايبريا ( گرجستان و ارمنستان بنام استانهاى شاهنشاهى ساسانى نام برده است ؛ اين سنگ نبشته به سر زبان نوشته شده است ٠
در روساتى ( بزرگ دکن # بيوک دکن # در نوخاى کفکاز نبشته اى بزبان يونانى يافته شده است که از دوران شاهنشاهى شاپور نخست شاهنشاه ايران برجا مانده است در اين نبشته همراه بانام آتورپاتگان از آلبانيا و ارمنستان و بلاشکان ( تالش ) نام برده شده است ؛
از سنگ نوشته ديگرى که در کعبه زرتشت از شاهنشاه غهرمان ايران شاپور يگم برجاى ماند نام ٢٥ استان بخوبى ديده مى ود ٠
دراين مياان نام اران بهمين گونه استان دوازدهم و ماه ( ماد ) استان چهاردهم و آدوربادگان استان هشتم ايران هستند ٠
استان سيزدهم بالاسکان که همان سکاهايى باشندگان که تالش هستند که امروز شوربختانه پس از جدا کردن از ايران بدست روسيان در شمار اران دانسته شده و آنها را با همه آنکه نه ترک و ازربايگانى هستند ؛ آزربايجانى مى نامند !!!
چون شاهنشاهى ساسانى را دو استان سکا # نشين يا سکايى بوده است ؛ تالش ها را بالا سکان ناميدند و توران و ******تان سيستان بلوچستان امروزى را مى گفتند که در پايين نهاده اند ؛ چنانکه مى بينيم توران همان سکاها و مانند تالش ها همگى بودند و آزربايگان جدا از تالش و اران جدا از هردو بخشهايى از سرزمين ايران شمرده مى شدند ٠ زبان تالشى امروزى در جلگه لنگران و مغان و تالش هاى امروزى در ايران از يک ريشه و هند و اروپايى و ايرانى بوده و از زبان سکايى = تورانى جدا شده است ٠
ميدانيم که ايران همواره کشور شاهنشاهى ميبوده است و نام شاه شاهان يا شاهنشاه به کسى داده مى شد که برهمه شهربان ها و يا ساتراپ ها يا استانداران يا شاهنشاه بوده است ؛ اين شيوه کشور دارى ايرانيان از ايرايان از شاهنشاهى هخامنشى آغاز گرديد و همواره در ايران دنبال شده است ؛ در اين زمينه و درباره شاهنشاهى ساسانى ؛ پسر خرداد به ؛ مى نوسد که اردشير بابکان کشور خود را به سى و سه استان خود ايستا بخش فرمودو فرمانروايانى را که شاه مى ناميدند بر آنها گمارد ؛ خرداد به نام اين سى و سه تن شاه را همراه سرزمين هايشان نام برده است ؛ در اين ميان نام آزربايگان شاه و ران شاه در کنار هم آورده شده است و اين هم گواه ديگرى است که آزربايگان و اران هرگز در شاهنشاهى ساسانى نيز که از ٢٢٤ تا ٦٤٢ ترسايى ٤١٨ سال در ايران کشور دارى کرده اند يکى نبوده اند ٠
بيجاست که چند نام از اين نامهاى زيباى ايرانى را از سى و سه استان ايران در اينجا بياوريم ! ( پاکستان و ارفغانستان ) بزرگ کوشان شاه - گيلان شاه - بوزاردشير شاه ( موسل در اراغ ) بزرگ ارمنيان شاه آزربادگان شاه - اران شاه - مروشاه ( اکنون بدبختانه در ترکمان است مانده است ) کرمانشاه نخشبان شاه ( سرزمين نخشت که ماه نخشب ايران ياد آور ٓان است دشمن ستيزانى که بر تازيان شوريدند ) تازيان شاه ( تازيستان کنونى ) خوارزم شاه ( شاه فرارودان و خاور زمين که خوارزم شده است نام و مردى ايرانى که ريحان بيرونى از آنجا بر خواسته است اين سرزمين پس از ترک شدن نامش هم به تاراج ترکان رفته است تا جايى که ترکان خود را خوارزمشاهى نيز ناميدند ٠ نام اين دو تن از شاهان اران ؛ البان و اران بوده است ٠
ابن خردادبه الممالک و المسالک چاپ بغداد ١٨٨٩ برگ ١٧
در سنگ نبشته کعبه زرتشت شاهپور يکم شاهنشاه ايران و انيران فرمانرواى ساسانى نام اران و آزربايگان بخوبى جدا بودن اين دو استان را يادآورى ميکند که نوشته شده است برگ ٧٥٠ تاريخ کمبريچ ايران ٠
افزون بر نسکهاى پر ارزش بالا باز هم ميتوان يکى ديگر از نسکهاى ارزشمند و پژوهشى درباره ى زمين شناسى ايران و نسکى بنام نام برد همان ژيوگرافيايى سالمه اى يا تاريخى ايران است ٠
اين نسک را خاور شناس بلند اوازه اى روسى نوشته است ٠
ودانشگاه پرين ستون امريکا در سال ١٩٨٤ به انگيزه ى ارزشمند بودن برگردان انگليسى آن را چاپ کرده است ٠
نسک بالا برپايه ى نوشته هاى پژوهشى وپزيرفته شده و با ارزش ايران و جهان نوشته شده است که تنها نهرست نام هاى نويسندگان و نسکهاى بهره گرفته از آنها به ٢٨ رويه مى رسد که در پايانه ى نسک نگاشته شده است ٠
در بخش آزربايجان وارمن استان ؛ ( ٢٢٩ -٢١٤ پ پ ) سرگزشت سالمه اى زمين شناسى ( تاريخى - ژيوگرافى ) آزربايگان از کهن روزگار تا روزگار کنونى چنين آمده است ؛ آزربايگان در شاهنشاهى ماد بخش فرازخاور ايران بود ؛ پس از شااهنشاهى هخامنشى ( ٣٢٨) و تاخت وتاز اسکندر گجستک ؛ اسپهبد ايرانى آتروپاتى به فرماروايى اين سرزمين رسيده از اينرو نام آزربايگان از نام وى پديد آمده است ٠
آزربايگان امروز بخش مرزى ايران است که نزديک به همان مرز نژادى ايرانيان در روزگار کهن با مردم اينرانى ( نه ايرانى ) ميباشد ٠ ( در همسايگيآزربايگان اران مى گويد ) آلبانيا يا اران ( در ميان مسلمان ) ارمن استان و گورج استان ؛ داده استاان تا دربند جايگاه گسترش و رخنه يابى فرهنگ ايرانى و فرمانروايى سياسى ايرانيان بوده است همه ى اين سرزمين ها را مردم نه ارٓريايى پوشانيده بود که وارونه ى سرزمين آزربايگان با مردمى ايرانى بوده است ٠
رودخانه ارس که در دهانه ى رود کور ( کورش ) از يکديگر جدا مى شودند ؛ مرز چهرى ميان آزربايگان واران يا آلبانياى باستان را برپامى کرده است ٠ استان گنجه ى امروزى و بخشى از بادکوبه در شمار ارزان بودند ٠
زمين شناسى نويس هاى ( ژيوگرافى ) سده دهم در زمان خود از زبان ارران نام برده اند که به نوشته ارمنيان در سده پنجم آنان دبيره اى را براى آن ها ( ارانى ها ساخته بودند اين دبيره بنام دبيره آلبانى هم اکنون هم براى استوارى سخن در نسکها برجا ماند است ٠ ) در نيمه هاى پايانى سده هاى ميانى مانند امروز ؛ نام ترکى پارسى ؛ خره باغ ؛ به جاى ارران بکار رفته مى شده ؛ و شيروان که بخشى از استان بادکوبه ى کنونى را در برمى گيرد بدست شيروان شاهان فرمانروايى مى شد ٠
اينک بپردازيم به اينکه سرزمين آلبانيا يا اران در آنسوى ارس چه بوده و چه بزرگى و اندارزه اى داشته است ٠
از نسکهاى نام دار و استوار جهان درباره تاريخ ايران نسکهاى تاريخ ايران چاپ کمبريچ ميباشد ٠ اين نسکها که گروهى از برجسته ترين آگاهان دانشمندان و پژوهندگان باستان شناسى زبان شناسى تاريخ زمين شناسى و فرهنگ ايران آنرا نوشته اند از نسکهايى هستند که برپايه هرآنچه بن خان و بن چاکهاى استوار وانديشمند در گيتى بود نگارش يافته اند از پوشينه دوم اين نسکها تا پنجم در دورانهاى گونانگون تاريخ دراز و کهن ايران از آزربايگان - آتروپاتن و البانيا يا اران سخن رانده شده است که که همراه نخشه ها آنها را در اين نسکها مى بينيم ٠
بخوبى با نگاه کردن بر نوشته هاى اين نسکهاى پر ارزش ديده ميشود که هرگز اران يا البانيا ؛ آزربايگان يا آتروپاتن و آزربايجان نبوده و نيست چنانکه براى نمونه در برگ ٧٩ از پوشينه پنجم از ارران در کنار آزربايجان نامبرده شده است که گويانى جدا بودن اين دو سرزمين با نامهاى جدا گانه بوده است ٠
بنوشته (٢) ٧٦٥ ز پ از نسک کمبريج
در دوران اشکانى آلبانيا را و ازربايگان بوده است ٠
در فرهنگنامه ترکى چاپ استانبول درباره آلبانى و زبان و دبيره ( خط ) البانى نوشته است و فرهنگنامه ترکى چاپ استانبل ١٩٦٦ برگ ١١ تا ١٢ پوشينه دوم ٠
در زير نام آلبانيا مينوسد که نام باستانى سرزمينى است ٠
در کفکاز که در خاور (ايبريا ) گرجستان بود و تا درياى کاسپين کشيده شده ميشد ٠
پتليموس و پلنيوس نويسندگان باستان مرزهاى آنرا در نوشته هاى خود گزارش کرده اند برپايه گفته استرابو در اين سرزمين ودر زير فرمانداررى دره بيک ها آلبانها مردمانى بودند که به گويش هاى گوناگون سخن ميگفتند از اينها ٢٦ گويش ويژگى داشته است از اينروى زبان نامها يى ويژه بنچاکى ديگر برجاى نمى باشند ولى برجاى مانده اين زبان نشان ميدهد که اين زبان به گروه زبانهاى فراز خاورى کفکاز پيوند ميدارد ( چچن - انرگى ) اين زبان پرکنده خويش زبانهاى زير است که در اين جايها ( در سرزمين اران ) بان گفته مى شود ! از شاخه سمور ( در بخش خاورى کورى و سمور ودر بخش فرازين کبان )٠ آغول ( در پيرامون گول کارى چاى ( کوراخ چاى ) ميان جک ( هاپوتلى ويا در دامنه شاه داغ و کنار ه هاى کاسپين ) و باز در همان گروه فراز خاور در کفکاز واز اندامهاى خود ايستا ى ايران زبان ( در کازى کوموک از بازوهاى کوير سو دهکده اى است اودى ( در بخش در روستاهاى نيش و وردشان ) در کرانه خوتارين ) خينا لوک ( در دامنه شاهداغ روستايى ) اينها به گونه همگانى زبانهاى هستند که در باختر و فراختر بادکوبه گفتگو ميشوند ٠
زبان البانى در گزشته ميشد کيش ارمنى مسروپ آفريننده دبيره ارمنيان پس از ساختن دبيره اى براى گرجييان براى البانيان نيز دبيره اى بنام اغوان برپا ساخته بود ( دبيره اران ) در نسک يا بنچاک دست نويسى که بزبان ارمنى نوشته شده است واز سال ١٥٣٥ برجاى مانده است تنها دو رج نوشته بزبان البانى برجاى ميباشد که در ان ميتوان ٢١ واک زبان البانى را شناسايى کرد ٠
فرهنگنامه ##اين اونو چاپ ١٩٤٩ آنکارا در برگ ٣٩٢ زير نام ارران نوشته است که ٠٠ ارران نامى ايست که تازيان به سرزمينى که در کفکاز يونانيان و روميان آلبانيا ميگفتند داده اند ! اين سرزمين را تازيان الران نيز گفته اند ٠ ايرانيان و ترکان ارران را اران ٣ گويند و ارمنيان آنرا اوانک ناميده اند ٠
تازيان اين سرزمين را در فرمانروايى اوسمانى ودر سال ٦٥ - ٦٤٤ گشودند٠
در اين زمان اران از دربند و شماخى تا نيمروز در کرانه ارس سرزمين پهناورى بوده است ! اين مرز ها کم و بيش با مرزهاى البانيا برابر ميبوده ( که باختريان مرزهاى آنرا گزارش کرده اند و پس از اين سرزمين شروان شاهان ميبود ٠
در نخشه پسر حوغل ( ابن حوقل ) در دو سوى رود کور ( فراز و فرود يا نيمروز و اباختر ) دو ارانيه نخش بسته است ( سده دهم ترسايى ) هم سرزمين کنونى که از ١٩١٨ آزربايجان خوانند از نويسنده ترکى از زمان سلجوغيان به اران راه يافته است ! ٠
در زمان پسر ملک #, بر کيارک # از سوى پسر نامدار بيلکلنى ( از شهر بيلکان ) نسکى بنام # منشات اران # نوشته است ٠
بارتولد دانشمند روسى درباره آلبانيا مى گويد که ٠٠ اران که تازيان آنرا الران ؛ نوشته اند نامى است که از سوى آنان به سرزمين آلبانيايى باستان دلاده شده است اين نام در زبان ارمنى # الوانک # مى باشد ٠
دانشمند بزرگ ايرانى زنده ياد احمد کسروى در اينباره مى گويد اران را روميان البانيا و ارمنيان # ارغوان ؛# يا الوان # و تازيان # الران # و ارران ناميده اند که در پارسى آران مى باشد ٠
اغرا على اوف از پژوهشگران کفکاز در نوشتار ى بنام پرسش هايى در باره تاريخ البانيايى کفکاز مى نويسد که خاور کفکاز در نوشته هاى پارت - اردان - ناميده شده که در بن خان هاى يونانى ؛ آلبانيا ميباشد اين نام که گمان مى رود سده ى سوم پيش از ميلاد به سرزمين آلبانياى کفکاز داده شده است نامى است که از آن همسايگان نيمروزى ( جنوبى و همان ايران ) آلبانيا مى باشد ٠ بنوشته تاريخ ايران چاپ کمبريچ نيز در شاهنشاهى اشکانيان نام اران را اردان و البانيا و اران نوشته اند ٠ در اين نس آتروپاتن آزربايگان و جدا اران دانسته شده است ٠
فرهنگنامه اسلام برگ ٦٦٠ چاپ ١٩٦٠ زيرنام ارران مى نويسد که در دورانهاى اسلامى سرزمين جلگه اى در کفکاز که در ميان رودخانه هاى ارس ( اراک ؛) و کور ( کورا ؛ کورش ) مى باشد اران ناميده مى شده است ٠ در زمانهاى پيش از اسلام همه سرزمين نيمروز خاورى ( جنوب خاور ) کفکاز که اکنون # آزربايجان شورى ميباشد آلبانيا ناميده ميشده است ٠
در زبان گرجى ارران را - رانى - ودر يونانى البانوى ( مردم ) گويند که تازيان آنرا ال ران نوشته اند ٠
اکنون دانستيم که البانيا يا اران که از ١٩١٨ همراه با تالش فرازين ( تالش شمالى ) نغجوان ناجوانمردانه آزربايجان ناميده ميشد کجا است اين نام از کى در نوشته ها پديدار شده است و ديديم که وارونه ى کوشش هايى که براى پنهان نگهداشتن تاريخ و نام يا البانيا مى شود اين نام در نسکها و نوشته ها براى روشنى بخشيدن به پژوهشگران و جويندگان راستى ديده مى شود ؛ اينک به بينيم که نامهاى اران يا البانيا چيستند؟ وچه درون مايه اى داشته و آيا هم اکنون در اران و آزربايگان بکار مى رود يا نى ؟
شادروان احمد کسروى دانشمند نامدار ايران در اين زمينه مى گويد٠٠ اران را روميان آلبانيا و ارمنى ها # ارغوان # يا الوان خوانده اند تازيان نام پارسى اين سرزمين را دگرگون کرده و اين سرزمين را الران # اران # ناميدند اين در پارسى آران و درتازى ارران خوانده مى شود٠
در باره نام آران و آلبانيا پژوهشگر تاريخ و فرهنگ اران و ازربايگان ؛ دکتر عنايت اله رضا بر اين باور است که ؛ آران و آلبانيا در گويش جدا از نامى يگانه ميباشند٠
دکتر رضا ؛ مى گويد که شايد آران گويش پارسى نام البانيا ميباشد نام آلبانيا در سنگنبشته اشکانيان ديديم ؛ اران بوده است که به باور بالا نزديک است در نبشته هاى شاهنشاهى ساسانيان هردو نام البانيا و اران آمده است ٠
اران شاه نام فرمانروايان ؛ اران بوده و البان و اران نام کهن دو تن از شاهان ارانى بوده است ٠
شادروان کسروى واژه # آران # را در زبانهاى مردم آزربايگان و ارمنستان و نيز در زبان مردم اران در چم گرمسيرى يا زمستانگاه دانسته است و بر آن
است که اکنون اين واژه از ميان نرفته و آنرا آرانليک # در چم گرمسيرى بکار ميرود ٠
کسروى پديد آمدن نام اران از گرمسيرى را درست نمى داند و براين باور است که # آران # از واژه آر پديد آمده که نام نژاد و تيره ميباشد ٠

Borna66
09-08-2009, 08:20 PM
آران نامى ايرانى است که در مغولى آنرا ياييلاغ گوى ند ٠
نام # آران # با همين ريخت که نوشته ايم و همانگونه که دانشمند بزرگ ايران کسروى ياد آور شدند امروزه در سرزمين اران بکار مى رود يکى از بن چاکهايى که نام # آران # در آن آمده است در سرود يک کمونيست بنام سمد ورگون مى باشد وى که با پيروى از کمونيزم و استالين از ترکتازى به ايران نيز کوتاهى نکرده است نام اران را در سرود ه اش که با واژزه هاى پارسى و به شيوه ى ايرانى سروده است ؛ آورده است ؛؛ که در چم گرمسير و سرزمين بکار برده است ٠
بويژه همان نام راستين زمين اين سراينده مى باشد ٠ اين سرود در نسک دبستانى ارانيان نيز چاپ شده است در برگ ٤٢ چاپ ١٩٧٦ بادکوبه دفتر سرودهاى ورگون چنين مى باشد )
ورگون اون خيالى گزدى آرانى خيال ورگون گردش کرد آران را
گوزمره اوينادى داغين بورانى بوران کوه در چشمم پايکوبى کرد ٠
زير واژه هاى ايرانى زه کشى کرد ايم ٠٠
در اينجا بخوبى ديده مى شود سراينده از بکار بردن نام آران خواشش همانا بجز سرزمين خود نيست که از ١٩١٨ آزربايجان مى خوانند ٠
دنباله سرود ورگون اين سخن را استوارتر مى کند ٠
گچ بو داغدار بو آراندان ؛ آستارادان لنکران دان هندوستاندان آفريغادان ٠ مى بينييم که نام آران در کنار سرزمين هاى تالش مانند لنکران و استارا و کشورى مانند هندوستان و سرزمينى مانند آفريغا برروشنى نمودار نام کشور و يا سرزمين آران مى باشد ٠
در پاره ديگر اين سرود ورگون نام آران را همانگونه که امروز هم بکار ميرود بکار برده است و آن نام آران در چم گرمسير مى باشد٠
نه چوخدور اويلاغين سنين چه بسيار است مرغزار هاست ٠
آران اين ياى لاغين سنين و چه بسيار است گرمسير تو ( آران ) مى بينيم که واژه يا نام آران را ورگون در کنار نام ياى لاغ مغولى بکار برده است ؛ که همانا هم معنى ياى لاغ مى باشد ٠
که زمستان گاه و گرمسير است ٠
از ديگر کاربردها هاى نام اران نامهايى است که امروزه بر آباديهاى اران برجاى مانده اند که خود در پيوند با نام سرزمين اران پديد آمده اند ٠
از اين نامها مى توان چنين يادکرد ٠٠٠ آبادى هايى بنام - زنگ اران - کد اران - مزداران - شب اران ( شب ران مى گويند ) مى باشد که در پيوند با نام سرزمين اران مى باشد ٠
در ايران در نزديک کاشان يک آبادى هم بنام ااران برجاست شايد اين نام از آن آرانى هاى باشد که به ايران کوچيده اند ٠
در باره کاربردهاى بيشتر نام سرزمين اران بازهم ميتوان نمونه هايى از اين نوشته ها آورد٠
درباره واژ # آران # در واژه نامه اى که بنام زبان آزربايجان نام گزار ى شده برگ ١١٨ پوشينه نخست بادکوبه ١٩٦٦ مى نويسد که ٠٠٠ در آزربايجان سرزمينى پست و جلگه اى را # آران # مى نامند که در برابر سرزمينى هاى ( سردسير ) زمستانى مى باشد آران سرزمين گرم را گويند ؛ سرزمين هاى شيروان ؛ غراباغ و مغان و مول و دشت هاى گرمسير ) آنرا امروز آران مى گويند ٠ در تابستان # اران # بسيار گرم مى شود ٠
اين واژه نامه از اين پس کار بردهاى گوناگون واژه آران از در زبان مردم اران آورده است بدين گونه ٠٠
نمونه اى دوخانه سرود در زبان مردم اران ( زير واژه هاى تازى و ايرانى زه کشى کرده ايم ) عزيزى ام باغ ايلن باغچه ايلن باغ ايلن ٠
ددون آران دا گوزله يولون سالدون باغ ايلن
نمونه اى ديگر از نوشته يک ارانى بنام پارسى چمن زمينى ! آران دان گاچيپ گلن کوچ لارى و شهر اين اطراف اين داکى داغ و تپه لوى دول دور موشوى
آنها که از آران گريخته بودند راه ها و پيرامون شهرها و کوهستان و تپه ها را پوشانده بودند ٠
غهرمان را رته سى گونى شخطا اوز # رايون ؛ آران حصه سينده پام بوک اکيلن سوت لره گندى ١؛ ولى اوف کاربردن نام اران در چم دشت و وارونه کوهستان ٠
تپه نين اورتاسيغدا کى تالادان هم آران آ سير اتمگه هم ده بورادکى رسدخانه يا باغما غا گندى مير جليل ٠
من ده تونگال گالارديم گاه داغ الار دا گاه آران دا در دنباله اين واژه نامه چم نام اين واژه ها را آورده ٠٠ ١- جميل آران لى = اارانى در چم آنکه هميشه در آران بسر مى برد هميشه ااران دا ياشى يان آدم هميشه ادمى که هميشه در آران مى زيد ٠
ااران ليغ ٠٠ ااران يرلر آران -= " جاهاى گرم ٠
نمونه اى ديگر از از سرودهاى مردمى آران آران دا خرمن دن اولدوم ياييلاغدا بوغدادان ٠
آراندا خرمن دن اولدوم = ياييلاقدا بوغدادان ٠
بخوبى مى بينيم که تا چه اندازه اين نام در اران بکار مى رود همين هم گواه خودى بودن و ديرينه گى و بومى بودن نام آران مى باشد ؛ در آغاز گفتيم که نام هر سرزمينى از زبان خود مردم آن مرز و بوم برداشته شده است همانگونه که آزربايگان از زبان مردم آزربايگان و # آران # از زبان مردم # آران # برداشته شده است ٠
براى همان هم نام آران # در آران در بسيارى زمينه ها بکار مى رود و نام آزر و پاييدن و فرهنگ اين نام در ايران مانند واژه آران کاربردى گسترده ميدارد در اين باره در پايان اين نسک شمارى از نمونه واژه هاى ايرانى را آورده هخايم که از نام اين نسک شمارى از نمونه واژه هاى ايرانى را آورده ايم که از نام آزر ودر پيوند بانام آزربايگان پديدآمده است ؛ همان گونه که در اينجا از واژه آران و کاربرد آن در اران هم اکنون سخن گفتيم ٠
تاکنون دانستيم که نام اران و البنيا چيست اين نامها داراى چه درون مايه اى هستند ؛ از کجا پديد آمده و اران در کجاست ؛ آزربايگان کجاست ؛ و نام آزربايگان از کجا و از چه هنگامى پديد آمده و داراى چه درون مايه اى است ٠
ميدانيم که اکنون بدنبال نامگزارى اران از ١٩١٨ بنام ايرانى آزربايجان ارانيان خود را آزربايجانى مينامند !؟ چرا خواسته ى نام گزاران چيست ؟ چه کسانى اين نام گزارى را انجام دارنده آيا ما بنچاک يا دستمايه اى داريم تا استوار کنيم که اران از ١٩١٨ بنام آزربايجان ناميده ميشود !؟
پيش از اين استوار کرديم که از دوران باستان اران از آزربايگا جدا بوده است - هرگاه با همه ى اسين بررسى ها ؛ چنين نبوده و آزربايجان در برگيرنده ى آران بوده يا اران هم آزربايجان نام داشته است ؛ بايستى که بنچاک يا سند يا نوشته اى يافت شود که اران را آزربايجان مى ناميدند ؛ آيا چنين نوشته اى هست و آيا براستى آزربايجان بردونيم شده است !؟
از آغاز تاريخ پديدار شدن نام آلبانيا اران پيش از اين گفتگو کرديم و استوار ساختيم که بنوشته ى جهانيان اران يا آلبانياى باستان از آزربايگان يا ماد خرد و سرزمين آتروپات جدا بوده است مرز چهرى رودخانه ارس سرزمين اران و آزربايگان را از يکديگر به انگيزه هاى فراوان دين - نژاد ؛ زبان و آب و هوا از يکديگر جدا ميکرده است ؛ تاکنون بيشتر بنچاکهايى که درباره ى جدا بودن و يکى نبودن اران و آزربايگان آورديم از دوران کهن بوده است ؛ اينک براى استوار ساختن اينکه اران تا پيش از ١٩١٨ آزربايجان ناميده نمى شد از نويسندهاى ادوران پس از ساسانيان تا سالهاى نزديک و سده ى ١٩- ٢٠ و چندفرهنگنامه روسى و انگليسى گواهانى را در پيش روى خوانندگان مى گزاريم تا نشان دهيم که اران همواره به گواهى ده ها بنچاک تاريخى و استوار تا پيش از سال ١٩١٨ ترسايى رگز آزربايجان ناميده نمى شد ه است ٠
و همواره مانند دوران باستان آزربايجان از اران جدا بوده است ٠
در فرهنگنامه اين ارنوچاپ ١٩٤٩ برگ ٣٩١ چنانکه پيش از اين هم ديديم آمده است که تازيان در زمان عثمان ودر سال ٦٥- ٦٩٩ ميلادى اران را گشوده و بانجا در آمدند اين فرهنگنامه افزوده است که در اين زمان اران از دربند وشماخى تا( جنوب ) نيمروز در کرانه ارس سرزمينى پهناور بوده است ٠
در نغشه پسر حوغل ( ابن حوقل ) در سده دهم در دوسوى رودخانه کور ( کورش ) ( فراز و فرود نيمروز يا اباختر - شمال جنوب دو ارانيه نخش بسته است !
چنانکه از اين نوشته برمى آيد سرزمين گشوده شده ى تازيان پس از ساسانيان آزربايجان نام نداشت و آن آران بوده داشت ؛ پس اران جدا از آزربايجان بوده و مرز آن نيز همانگونه که مى بينيم رودخانه ارس بوده است و از ارس تا روخانه کور يا کورش ( کوتاه شده نام کورش است که کورا نيز مى گويند ) واز رودخانه کوروش ( کوتاه شده نام کورش است که کورا نيز مى گويند ) و از رودخانه به بالا اران يا بنوشته حوغل ارانيه بوده است ؛ اين دو ارانيه همه ى سرزمين اران مى باشد ٠
پسر حوغل در نسک خود بنام صوره ا الارض ( چهره زمين ) در سده يازدهم ميلادى مى نويسد که سلار مرزبان واپسين فرمانرواى آزربايگان بود که بر اران نيز فرمان ميراند ٠
بدينان پسر حوغل جدابودن اران و ازربايگان را دو زمان تافت و تازيان بخوبى نشان داده است ٠
## دوران عباسى و اوميه و مغول ###
از بنچاکهاى بسيار استوار ديگر براى آنکه ببينيم نام اران پس از شاهنشاهى ساسانى ( ودر دوران ستم روايى تازيان برايران ) در زمان اوميه ( اميه و اباسى (عباسى ) نيز مانند همه دورانهاى پيش و پس از آن زمانها همان اران مى بوده است ؛ پول هاى ارانى مى باشد که برروى آنها نام اران نوشته شده است ٠
در اين زمينه نوشتارى درباره ميخ درم (سکه ) هاى اسلامى در ويبادن نوشته # ادوارد نون زام با اودر ١٩٦٨ چاپ شده است در آنجا نام آزربايگان را در اين دورانها ( دوران تازيان که اسلامى گويند ) به گويش تازى آزربيجان نوشته اند و جدا آزربايجان ودر زير آن نام اران ( مانند هميشه اران و آزربايگان و ارمنستان همواره در کنار هم پژوهش مى شوند ) نوشته شده است و اين خود بنچاکى است که بخوبى جدايى اران و آزربايجان که داراى پولهايى جدا از هم و با نام جدا از هم ميداشتند ٠
درباره اران آمده است که ؛؛ نام پيشين اين سرزمين البانيا بوده که به ارمنى الوانک گفته مى شده و پا يتختش برع مى بوده ٠٠٠ دردنباله مى افزايد که رودخانه ارس مرز ميان اران و آزربايگان است ( مانند اکنون ) درباره پولهاى اران مى نويسد که در دورانهاى تازى سکه هاى اران بنام ار ان يا مدينته الران زده مى شد ٠
از آن سکه ها در سال ٩٠ - ٨٩ دوران اميه و از سالهاى ١٥٥ - ١٤٥ ( ٢٩١ - ١٦٦ ) دوران اميه و دوران مغولها ٧٣٠- ٧١٥ ياد کرده اند ٠
چاپ ١٩٦٠ يعغوبى در ٢٧٦ در گزشته است ٠
در تاريخ يعغوبى از آزربايگان ( آزربايجان و اران بارها ياد شده در اين نسک از آزربايگان ( آزربايجان نوشته است ) نام برده شده است که همواره از اران جدا ميباشد ٠
درتاريخ يعغوبى تالش جدا از اران دانسته شده است که اکنون يک بخش آن از همراه اران آزربايجان ناميده شده است ٠
اران و آزربايگان در عيون الاخبار دينورى ؛ و المعلل و النحل شهرستانى ( ٤٧٩ - ٤٨ کوچى ) و تاريخ تبرى هرگز سرزمينى يکسان و بانامى يگانه بشمار نيامده اند ٠
در تاريخ يعغوبى برگ ٣٠٣ - ٢٧٩ پوشينه دوم ( جلد دوم ) آنجا که درباره ويرانگرى هاى ترک در آزربايگان نام مى برد ٠ نام اران را بخوبى با کانون ان شهر برده جدا کرده است ؛ نوشته هاى يعغوبى را تبرى تاريخ نگار ايرانى ياتوت در منجم البلدان و پسر اسير ( بن اثير ) نيز گواهى کرده و همان ها را در نسکيهاى خود آورده اند ٠
گفتار يعغوبى چنين مى باشد ٠
نخستين واکنش خزرهاى ترک ( گرز يا قزق يا قازاق اکنون استانى در اران بنام اين مردم است قازاق پس از چيرگى تازيان برايران در سال (هجرى) کوچى مى باشد ٠ در پى اين تاخت و تازها ويرانى بزرگى ببار آمد و ترکان در تاخت و تاز خود برده کانون اران را با خاک يکسان کردند ٠ يعغوبى در باره دومين ترکتازى ترکان مى نويسد ٠٠
دومين ترکتازى در سال ١٠٥ کوچى به آزربايگان بود که در اين تاخت و تاز در نزديک شهر اردبيل جراج عبداله شکست خود و کشته شد و ده هزار از مردم اردبيل به بردگى ترکان در آمدند ٠ ايرانيان به نوشته شادروان نفيسى خزرها را همان # يا جوج موج # مردمان ترسناک و آدمخوار دانسته اند ٠
در نسک البلدان درباره زبان آزربايگان آورده است ٠ # مردم شهرها ى آزربايگان و بخشهاى آن آميخته اى از ايرانيان آزر و جاودانيان کهن ؛ خداوندان شهر # بذ # هستند ؛ که جايگاه بابک (خرمى )بوده است ٠
در نسک برهان قلطع که در سال ١٠٦٤ ترسايى نوشته شده است که ارس رودخانه اى است که از کنار تفليس و ميان اران و آزربايگان مى گزرد پسر حوغل ( ابن حوقل ) در نسک المسالک و الممالک که در نيمه سده چهارم کوچى ( هجرى ) نوشته چند بار از اران و آزربايگان گفتگو کرده و اين دو سرزمين را از يکديگر جدا دانسته است ٠ و مى نويسد سالار مرزبان واپسين فرمانرواى آزربايگان بود که براران نيز فرمان ميراند ٠
چاپ انگلستان ١٨٩٣ لندن مسعودى در ٣٣٠ کوچى ميزيسته است ٠
مسعودى در نسک # مروج الذهب ( چمن هاى زرين ) مانند همه زمين شناسى نويسان آزربايگان را از اران جدا دانسته است وى در نسک خود گزارش داده است که خود باين سرزمين گسسته ها رفته ودر آنها گردش نموده و از آنها آنچه را که بايد نوشته است ٠
مسعودى در اين نوشتار نوشته است که ما به خراسان رفتيم و گاهى ديگر به ارمنستان ( ارمنيه ) و آزربايگان ( آزربايجان ) و اران ( الران ) رسيديم٠٠
مسعودى در نسک التبيه و الاشراف از اران ٦ بار و از آزرباگان ٢٧ بار نام برده و همواره اين دو سرزمين را در نوشته ى خود از يکديگر جدا هستند و در همسايگى يکديگر دانسته است ٠
مسعودى بارها اران و آزربايگان را در کنار يکديگر در نوشتار خود آورده است ودرباره زبان مروم آزربايگان بخوبى روشن ميدارد که زبانى بنام آزرى ( آزريه ) سخن ميگويد زبانى از پهلوى ميدانست ٠
ابن خرداد به دبير ديوان # بريد الجبال (استان ماد ) بوده ودر سال ٣٠٠ کوچى در گزشته است وى در نسک خود بنام المسالک و الممالک # ١١٨ - ١١٩ - ١٢٠ برگهاى - از آزربايگان و شهرهاى ان سخن گفته و مى نويسد که شهرستانهاى آران و جوزان ( گوزان ) و سيجان جز و شهرهاى ( بلاد ) خزر بودند که انوشيروان متصرف گشت پسر خردادبه شهرهاى آزربايگان را جدا از اران ودر اينسوى ارس نام برده ودر آنسوى ارس هم از شهرهاى اران گفتگو مى کند ٠
ابن فقيه ( سر فقيه ) در نسک البلدان که در پايان سده سوم کوچى ( هجرى ) نگاشته است ؛ مرز آزربايگان را تا مرز زنجان دانسته و از شهرهاى آزربايگان مانند ؛ تبريز ؛ مراغه؛ خوى ؛ ميانه نام مى برد وى مرز آزربايگان را رودخانه ارس دانسته است وى مى نويسد مرز آزربايگان به ارس وکر در ارمنيه هست و سرچشمه ارس از کيليله است و از آران مى گزرد و نهر اران بان مى پيوندد ٠
از ديگر نوشته ها نسک عجايب العالم ( شگفتى هاى جهان ) ميباشد که زمين شناس ايرانى ( جغرافى ) ابولمويد بلخى در شاهنشاهى سامانى به زبان سيواى پارسى نوشته است ؛ اين نسک درسال ١٩٩٣ در مسکو چاپ شده است ٠
در اين نسک چندين بار از اران و آزربايگان و شهرهاى آن نام برده شده است ؛ ( بلخى خود همه آن سرزمين ها را گشته ودرباره آنها نوشته است ) ودر همه آن اين دو سرزمين از ديگر جدا و مردمانش نيز دگرسان نشان داده شده اند ٠
براى نمونه در برگ ٥١٤ نوشته است شروان سرزمينى است آباد برکناردريا انوشيروان دادگر آنرا آباد کرد باشندگان چشم باشند و بى وفا کلاه سياه دارند ! فراورده آن برده ترک ميباشد !
شماخى شهرى در اران است ؛ در برگ ٥١٢ سراب شهرى در آزربايگان ( آزربايجان ) است ؛ سلاس و خوى دو شهر است در مرز آزربايگان ميباشد ٠
برگ ٤٩ برع شهر کهن و بزرگ است در ميانع اران ٠
از ديگر نوشته هاى استوار تاريخى که بخوبى اران و آزربايگان را در سده ى دهم ميلادى جدا از هم نشان ميدهد ؛ حدوالعالم غزوينى است ؛ وى (اندازه جهان ) از غزوينى نوشته شده در ٩٨٢ ترگمه از پارسى مينور سکى چاپ السکوت ١٩٣٧ در ( ب ٧٧ ) درباره رودخانه ارس نوشته است ٠
اين رودخانه از ميان آزربايگان و اران ميگزرد و به درياى مازندران ( خزر ) ميريزد ؛ در همان برگ درباره کر ميگويد ٠٠
رودديگرى بنام # کور # از استان اران برميايد ؛ وسپس در ٣٥ ب ١٤٢ نوشته است ٠ در سخن درباره استانهاى آزربايگان ارمنستان و اران شهرهاى آنها گويد ؛ ؛اين سه استان بايکديگر همسايه اند ٠
٢- اين سه سرزمين ها از بهترين سرزمينهاى اسلام بشمار ميايند و سپس نام برخى از شهرهاى آزربايگان را چنين آورده است ٠ مراغه - تبريز - سراب - ميانه - اردويل #
ب ١٤٣ ؛ ٣٦ ؛ برده شهر بزرگى است و پايتخت اران ميباشد ؛
غزوينى ١٦ باز از آزربايگان را نام برده که در زمان او آزربايگان بوده و بهمين نام هم نوشته شده است و سپس
١٢ باز از اران نام برده است که ادران نوشته شده است # و همواره از يکديگر جدا هستند همانگونه که آزربايگالن از ارمنستان جداست ٠
ديگر ميتوان از استخرى نام برد که او هم از زمين شناسى نويسان نامدار بوده و نوشته او از بن چاکهاى استوار کهن درباره شناخت روزگار پيش مى باشد ٠
مهمد استخرى پارسى در نوشتار # مسالک الممالک # سده دهم زيسته بارها از آزربايگان و اران سخن رانده و همواره در نوشتارخود آنها را از همديگر جدا ولى در همسايگى يکديگر نوشته است ؛ استخرى در نوشتار خود هفت بار اران ؛ ارمنستان (د ارمنيه ) و آزربايگان را يکجا ودر کنار هم نگاشته است ودرباره هرسه آن سرزمين گزارشها آورده است در برگ ١٨٠ اين نوشتار چاپ ١٨٧٠ در ليدن ٠
ارمنيه و اران و آزربايگان را درکنار يکديگر ودر همسايگى هم نوشته و از اآزربايگان و شهر بزرگ آن اردبيل نام برده است ودر دنباله از ديگر شهرهاى آن مانند تبريز رند ؛ وديگر شهرهاى آن سخن گفته است ٠
استخرى در برگ ١٨٧ نسک شهر بزرگ اران را بروع نوشته و شهرهاى ديگر آنرا شکى ؛ شمکور ؛ گنجه ؛ شماخيه ؛ شروان و بيللقان ناميده است ( بيلکان ) در برگ ١٨٨ پرتو ( بردع را پايتخت اران ودر آزربايگان اردبيل را کانون اين استان نام داده است استخرى مرز نيمروزى و فرازى اران را از دربند تا رودخانه ارس نگاشته است ٠
استخرى مرز آزربايگان را به استان زنجان نوشته است و افزوده است که ٠٠ زبان آزربايگانيها را پارسى نوشته اند که مردم بردع به زبان ارانى سخن ميگويند ٠
غزوينى آزربايگان را به گويش زمان خويش آزربايجان نوشته است ماچون اين نوشته را از نسکهاى چاپ و نوشته تازى برگردانده ايم بجاى # آزربايجان # نام پارسى آن آزربايگان را نوشته ايم زکريا غزوينى (١٢٨٣ - ١٢٠٣ ) در آثارلبلاد مى نويسد که ٠٠
گنجه شهرى از شهرهاى اران مى باشد ( برگ ٥١٣ ) بردع ( نام ايرانى اين شهر به پرتو ويا برده است ) از شهرهاى اران است ( برگ ٥١٢) بذ کوره اى ميان اران و آزربايگان مى باشد ؛ برگ ٥١١ ) اران سرزمينى است ميان آزربايگان و ارمنستان و شهرهاى آنجار ( برگ ٤٩٣ ) اروميه ( اين نام رومى است و بيگانه رضاييه ياد آور دوران آبادى اين شهر است ) شهر بزرگى از شهرهاى آزربايگان ميباشد ٠
از شهرهاى اران شمکور ( شام خور ) و برده و گنجه مى باشد ( ٤٩٣ ) آزربايگان سرزمينى بزرگ است ميان کهستان و اران مى باشد تبريز شهرى از آزربايگان است ؛ طالع عغرب دارد و مريغ دارنده آن مى باشد م از# ترک بدان بلا نرسد # ( برگ ٣٣٩ ) همدان شهرى نام ازسرزمين کهستان مى باشد ٤٨٣ ٠
دوره مغولان تاريخ جهانگشا در ٦٥٨ کوچى نوشته شده است ٠
تاريخ جهانگشاى جوينى ب ٢١٧ پوشينه سوم چاپ بريل از هلاند ١٩٢٢ ميان سلطان مسعود سلجوغى که بنيات عم خود سلطان سنجر حاکم عراق و اران و ازربيجان بود مناقسى بود و٠٠٠ و سلطان از آن نواحى به جانب اران و آزربايجان روان شد # ويا ٠٠ پس از يکسال و نيم از مقام عراق و اران و اتٓزربيجان به الموت آمد ؛؛ در اين نوشتار ٣٠ باد از آزربايگان بنام آزربايجان و ١٢ بار از اران نامبرده شده است و همواره مانند نمونه هاى بالا اين دو سرزمين مانند هميشه مانند هميشه از يکديگر جدا مى باشند ٠
اين دوران سياه و تاريک دوره چيرگى ترکان برايران ودوران ويرانى ايرانى و بويژه آزربايگان است که مغولان اين سرزمين پر بها را پايتخت خود کردند ؛ بنوشته جوينى در اين دوران که دوره ترکان بشمار ميامد بخوبى مى بينيم که اران و آزربايگان مانند دوران تيمورى و سلجوغى که ترکان با ان فرمانروا بودند جدا از ايران بوده است ٠
و از بنچاکهاى ديگر در سده سيزدهم که باز هم به جدايى اران و ازربايگان بخوبى گواهى داده ٠
اثار البلادو اخبار العباد از زکريا قزوينى زمين شناس ايرانى ١٢٠٣ -١٢٨٣ ترسايى
در سرودهاى زير نام اران بويژه در سرود خاغانى مانندديگر سرزمين ها آمده است که نشانده جدا بودن اران و ازربايگان از يکديگر در روزگار سرايندگان آن سرودها ميباشد و همينگونه اين سرودها مى رساند که نام آزربايگان برروى اران بکار نمى رفته است ٠ بنام ايزد زهى اقبال تبريز که براران و بر ارمن بيفزود خاغانى
از فتح اران نام را زيور زد ايام را
سرودى که نام اران در آن آمده است ودر سال ٦٨١ سروده شده است ٠
اصف عهد غلايق ودين زنده کردن کرد بدرود جهان را چو سرامدش زمان
در شب شبه چهارم زمه زى حجه سال برشش سد و هشتاد و يکى در اران
کجا گريرسوى عراق يا اران
کجا روم سوى ابخاز يا باب الباب
شهرى که به از هزار اران باشد کى لايق همچو تو گران جان باشد
سرمه چه کنى که در صفا هان باشد
از فتح اران نام را زيور زده ايام را خاغانى خود باشنده در اران بوده و کجا روم بتو ابخار يا به باب الباب در اژربايگان در گزشته و آرميده
مسخر گشته در فرمان آن زن همه اقليم از اران به ارمن نظامى ( باشنده در اران بوده ودر گزشته در گنجه برگ ٩١ بند ١٥ خسرو شيرين چاپ مسکو
يکى ديگر به اران رفت و ارمن فکند اندر ديار روم شيرين ويس ورامين
اران در همسايگى ارمن استان مانند روم نام برده شده است سده ١١ ترشايى فخرالدين گرگان که از دوران پايتان و از زبان پهلوى بر جا مانده است ٠
نزامى در همان سنگ خسرو شيرين از نام آزربايگان بدرستى نام برده است
به سد نيرنگ و دستان راه و بيراه به آزربايگان آورد بنگاه
ودر شرفنامه بازاز سرزمين آزدگان نام مى برد در جايى که سخن از وزير آتشکده ها بدست اسکندر مى گويد
و از آنجا به تدبير از آزادگان در آمد سوى آزربادگان
بفرمود کان آتش ديرساتل بکشتند و کردند يکسر زکال
همانند خاغانى - گوى ( نظامى قعى ) سرايندگان نامدار ايران بانوى آوازه ى چکامه سراى ايرانى و پارسى زبان مهستى نيشابورى که در گنجه زندگى ميکرده است ٠
در سرود خود گنجه شهر ايرانى روزگار خود را مانند همه و خاغانى و نزامى شهرى از استان اران ناميده است نوشته گهستى نيز بنچاکى ديگر و پافشارى اى ديگر بر اى راستى است اران ؛ آزربايجان نبوده و نيست ٠
مهستى از اران در سرود چهار پاره خويش چنين ياد ميکند
در گنجه دو درزن گر استاد جوان
رفتند به تنظيم به برشاه جوان
فرمود ملک به درزيان اران
گه درزن اين بريد و گه درزن آن
چنانکه از اين بنچاک استوارو چهان پزير برميايد همانگونه که از آغاز تاريخ اران و آزربايگان ديديم اين دو سرزمين با مرز رودخانه ارس از يکديگر جدا بوده اند و هرگز اران آزربايجان ناميده نشده است شمار اينگونه بنچاکها که گواه اين سخنان باشند زياد است که ما باينها بسنده کرديم
اين نوشته ها چنانکه ديديم بيشتر از نسکها ى ايرانيان و نويسندگان تازى برگرفته شده است ٠
بدنبال اين شايسته ميدانيم که از نوشته هايى چاپ روس و انگليس نيز نمونه اى بياوريم ؛ ميدانيم که روسيه پس از ٢٥ سال نبرد خونين با ايرانيان و پشتيبانى فرانسه و انگليس استان ها ايران و گرجستان و ارمنستان ايران را يکى پس از ديگرى همراه با بخشهايى از فراز خراسان از ايران گرفتند که بويژه جدايى اران با پيمان نامه هاى سوم و بدنام ترکمان چاى و گلستان که بايد خاراستانش ناميده از ايران جدا شده و بزيرستم و بهرهکشى روسيه در آمدند ٠
هرگاه در آن زمانذ اران بازهم وارونه ى همه آنچه که تاکنون از سوى تاريخ نويسان جهان آورديم که مى گويند ؛ اران جدا از آزربايگان بوده و آزربايجان نام نداشته است ) آزربايجان نام ميداشت که برابر پيمان نامه هاى بالا به دو نيم شده بود ميبايستى که در نوشته هاى روسيان آزربايجان نام ميداشت واين نام در بويژه در فرهنگنامه ها چاپ روسيه ديده مى شد که چنين نيست ٠
در جايى که آنچه براين پيمان نامه ها دونيم شده است نه آزربايجان بلکه سرزمين تالش است که به گواه نوشته هايى که تاکنون خوانديم بخشى از ديلمان و گيلان بوده بردونيم گشت و پس جدا شدن از ايران تا ١٩١٨ جدا از اران زيرفرمان روسيان بوده و پس از ١٩١٨ نام آزربايجان بان داده اند ٠
اينک براى بررسى و جستحوى درباره اينکه نسکهاى چاپ روسيه انگلستان ١٨٢٨درباره آزربايجان يا اران چه نوشته اند به پژوهش در فرهنگنامه ى بزرگ دوران پادشاهى روسيه که درسال ١٨٩٠ چاپ شده است و فرهنگنامه بريتانيکا که در ١٩١٠ چاپ شده است مى پردازيم ٠
خاغانى سده ششم کوچى ماهى ( هجرى قمرى )
از فتح اران نام را زيور زده ايام را
فتح عراق و شام را وقتى مهيا داشته
کجا گرزم سوى عراق يا اران
کجا روم سوى آبجا يا به باب الباب
اران به توش مسرت غزنين و خراسان
چون گفته من رشک مفزى وسنايى
از شرف الدين شغرده در نکوهش مجير بيلکانى سراينده سرزمين اران
شهرى که به از هزار اران باشد کى لايق همچو تو گران جان باشد
از غتران تبريزى سراينده سده پنجم کوچى
برابر شه اران شدند چون کوهى
که بدليل زاند در آن شدن شيطان هچون ارمن گشت خواهد نعمت سنگى ترا
هچو آران گشت خواهد ملکت شاروان ترا
اين جهان بدست دايم ملکت ساسانيان
فراست سالارش خدا در ملکت ساسانيان
او به تخت ملک ايران برنشند در سختر
کمترين فرزند خود را مهتر آران کند
سپهبد ار ااران ابوالسير دست
جگر سوز دشمن دل افروز دوست
زبهر خدمتش آورد شهريار اران
سپاه خويش براى نبر و بسته کمر
خبر دهند که چون او رود به حرب عدو
برد به لشگرش اندر شه آران و خزر
گفتيم هرآدينه نام آزربايجان پيش از سال ١٩١٧ در کفکاز بجاى اران بکار مى رفت
بايستى در نسکها ديده شود ؛ براى نمونه به فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩١٠ نگاه کنيم در اين فرهنگنامه هرگز سخنى از آزربايجان در کفکاز ودر بالاى رودخانه ارس ودر غلمرو روسيه پادشاهى
نوشته نشده است ؛ درتنها جايى که درباره آزربايجان گفتگو شده است برگ ٨٠ ميباشد که در آنجا مى نوسد ٠
آزربايجان استان ارزشمند ايران ميباشد که در سده هاى ميانى ؛ آزربادگان و آتروپاتن ناميده ميشد ؛ اين استان با مرز ارس از روسيه جدا مى شود هرگاه آنسوى ارس ؛ آزربايجان ؛ نام سرزمينى مى بود ؛
بيگمان اين فرهنگنامه آنرا پنهان نمى داشت ؛
و اگر آزربايجان پس از نبردهاى ايران و روسيه با پيمان نامه هاى زورى گلستان و ترکمانچاى در مرز ارس بدونيم شده بود بايستى اين فرهنگنامه در زير نام آزربايجان مى نوشت که آزربايجان در دوسوى ارس ميباشد درجاييکه هرگز چنين چيزى ديده نمى شود و همگان ميدانند و اين گونه گفتارها را افسانه سازاو نام سازان سودجو و مردم فريب پس از سال ١٩١٧ به يارى توده اى ها و پان ترکيست ها ساخته اند ٠
در دنباله سخن و بازهم براى استوار شدن سخن درباره نبودن آزربايجان در کفکاز ؛ همين فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩١٠ در برگ ٨٧٤ آمار و نام و زبانهاى مردم باشنده در پادشهاهى روسيه را چاپ کرده است ؛ هرگاه زبانى يا مردمى بنام آزربايجان در ان سالها ودر پادشاهى روسيه هستى ميداشت بيگمان نامى از آن برده مى شد و پنهان نمى ماند ٠
در جايى که باز هم چنين چيزى نيست ودر آنجا از نام مردم و زبان آزربايجان نشانى اين بدان انگيزه است ٠ که زبانى بنام آزربايجانى پيش از سال ١٩١٧
در کفکاز نبوده و اکنون هم نيست زيرا که زبان با زبان ارانى و آلبانى که در باره آنها گفتگو کرديم هرگز يکسان نبوده است و نمى توان نام اين گويش باستانى و ايرانى را به زبان کنونى مردم اران و بادکوبه داد !
در فرهنگنامه بريتانيکا نخشه کفکاز در روبروى برگ ٨٧٤ چاپ شده است که در سال ١٩١٠ چگونگى کفکاز را نشان ميدهد که نامى از آزربايجان در آن ديده نمى شود٠
در اين فرهنگنامه چنانکه گفتيم هرگز از بودن سرزمينى بنام آزربايجان در کفکاز گفتگو نشده ولى درباره البانيا ( در برگ ٤٨١ ) و مرزهاى آن و زبان ودين وروش زندگى آنها گزارشى آورده شده است ٠
مانند همين نوشته از بن چاکهاى بسيار با ارزش و استوار ديگر که بخوبى مى توان با پژوهش در آن دريافت که نام آزربايجان هرگز در سرزمين کفکاز بجاى اران بکار نمى رفت فرهنگنامه بزرگ روسى چاپ ١٨٩٠ سن پترزبورگ و لاپتريگ المان مى باشد ٠
در سراسر اين فرهنگنامه روسى هيچ جا سخنى از نامها ى ساختگى پس از ١٩١٨ مانند لﷲزربايجان کفکاز يا شمالى !!! ديده نمى شود تنها جايى که در آن نسک سخن از آزربايجان رفته است برگ ٢١٢ پوشينه نخست اين فرهنگنامه است که در آنجا آمده است ٠
( آزربايجان يا آزربيجان ( سرزمين آزر - آتش به زبان پهلوى آتورپاتگان و به زبان ارمنى آزربايگان ) استان اباخترى ايران است که استانى دارا و توانمند و هوتوخشى ( صنعت به تازى در چم آفريدن و ساختن است نه ) مى باشد ٠ آزربايجان از نيمروز به کردستان ( استان ارويال ) ايران و اراک عجم ( ماد ) و اباختر به کردستان ترکيه و ارمنستان ترکيه ؛ از اباختر به ارمنستان روسيه و از نيمروز کفکاز که رودخانه ارس از آنجا مى گزرد ؛ ميرسد ؛ اين استان ايران از خاور به استان گيلان در کرانه درياى ( مازندران ) کاسپين مى رسد ٠
پهنه يا اندازه يا بزرگى آزربايجان ١٠٤٨٤٠ کيلومتر چهار ( ميربع )
است در سده هفدهم ترسايى زيان هاى فراوانى از سوى ترکان بر آزربايجان رسيده است ٠## در اين فرهنگنامه چنانکه پيشتر نيز بنچاکى از فرهنگنامه برتانيکا آورديم از آنجا ک شدنى ( ممکن ) نبود سخنى از مردمى بنام آزربايجانى و زباتى باين نام يا خنيايى بنام آزربايجان در کفکاز نوشته نشده است ٠
اين فرهنگنامه از زبان ترکى در کفکاز بنام تاتار نام برده است ؛ که در فرهنکنامه بريتانيکا نيز همين نام نوشته است ( چنانکه ديديم ) در جدول زبانهاى کفکاز ديده مى شود در پوشينه دوم اين فرهنگنامه نخشهاى بنام استان با کو چاپ شده است که بيشتر سرزمين اران کنونى را در بر گئرفته است ؛ که همراه اين نسک آنرا مى بينيد ٠
در باره # اران # در اين فرهنگنامه سخنى نوشته نشده است ولى درباره آلبانيا نوشته شده است که ؛؛ البانيا نام سرزمينى باستانى است در باختر و نيمروز کفکاز که رودخانه کروس ( کور يا هملان کورس ) مرزان بوده است ٠ باشندگان اين سرزمين مردم کنونى نيمروز داغستان ( داهستان ) و شيروان مى باشند #
درباره نژاد مردم آلبانيا اين فرهنگنامه گفتگويى به ميان نياورده ولى در فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩١٠ نژاد البانيان را از چادر نشينان گزگى و جدا از گرجيان گمان کرده اند ٠
٢- در اين فرهنگنامه چنانکه ديديم از ارمنستان روسيه وارمنستان ترکيه شده است که در آن تاريخ چنين سرزمين هايى بوده اند ٠ اگر در آن تاريخ آزربايجانى آن سوى ارس بود مانند همين ارمنستان ها سددرسد نام انها نوشته مى شد ٠
٣- در اين فرهنگنامه خوانديم که سرزمين آزربايجان از اباختر به رودخانه ارس ميرسد ؛ اين سخن بخوبى هويدا مى سازد که در آن سوى ارس آزربايجان نبوده است ٠
٤ - درباره کفکاز خوانديم که اين بخش از روسيه داراى پهناى اباخترى ٥ ؛٣٨ ژوگرافى است ؛ اگر به فرهنگنامه هاى پس از ١٩١٨ نگاه کنيم که نمونه اى خواهيم آورد خواهيم ديد که اين رده زمين شناسى را پس از اين تاريخ به نام آزربايجان شورى نوشته اند ؛ ( درجه جغرافيايى يا اندازه جغرافيايى )
؛ از اين نوشته بخوبى مى توان دانست که در کفکاز هرگز جايى بنام آزربايجان نبوده است ٠
چيزى که نامى در فرهنگنامه چاپ ١٨٩٠ برده نشده بود ؛ در فرهنگنامه چاپ ١٨٩٠ ديديم ٥؛ ٣٨ رده پهناى اباخترى را در ان فرهنگنامه براى کفکاز نوشته بودند ؛ي در جايى که اين اندازه امروز از آن سرزمينى است که نادرست اانرا # آزربايجان کفکاز مى نامند اين اندازه بخوبى به ما مى گويد که پس از سال ١٩١٨ سرزمين کفکاز دارنده نامى شده که درست در جايى نشست که در گزشته بود ولى هرگز نام ؛؛ آزربايجان نمى داشت ٠
بيگمان هرگاه روسيه ى پادشاهى را مانند روسيه کمونيستى ( شوروى ) سرزمينى بنام آزربايجان بود بايستى که بنام آزربايجان روس ؛از آن نام برده مى شده در جايى که چنين چيزى نه در اين فرهنگنامه و نه در هيچ نوشته اى در جهان بيش از سال ١٩١٧ نوشته نشده است ؛ اين گونه نوشته ها را که آزربايجان را دردو بخش بالا و پايين ؛ ارس نشان ميدهد در نسکهاى پس از سال ١٩١٧ مى بينينم ٠
چنانکه روسيان تا سال ١٩٩١ وارونه پيش از ١٩١٧ ودر کفکاز از جايى بنام آزربايجان کمونيستى بنام يکى از جمهورى هاى خويش خبر ميداند ٠ دجاى بسى دريغ و افسوس است از اينکه نام پاک آزربايگان بازيچه پتيارگان شده است تا کام و خواست نام سازان برايد مايه آن شود که نام راستين اران پنهان بماند؛ تا ٓانگاه که بنوشته بارتولد دانشمند روسسى زمان نياز به ا؛ٓن فراسد !؟
بارتولد ٠٠ هرگاه نياز باشد نامى برگزيد که سراسر جمهورى را در خود بگيرد ؛ در آن زمان مى توان نام اران را برگيرد !؟
اينک بپردازيم به پاسخ پرسش که در آغاز اين بخش پرسيده بودم ؛ چرا چه نيازى با بيکار بوده ؟ خواسته ى نگزاران چه بود ؟ چه کسانى چنين کار را کردند ؛ فرنود ( دليل ) چه بود ؟ و افزون برانکه بارتولد گفت که نام آزربايجان پس از ١٩١٧ در کفکاز رفته بکار رفته آيا بنچاک ديگرى افزون برگفته ى دانشمند روسى بارتولد ؟
پاسخ پرسش نخست را ميتوان در فرهنگنامه بريتانيکا چاپ ١٩٢٢ پوشينه ٣٠ برگ ٣٣٥ جست ؛ در جايى که زير نام جمهورى آزربايجان که تا پيش از اين ودر چاپ فرهنگنامه در ١٩١٠ نامى از آن نبود ديدههه در پاسخ پرسش اينکه چه کسانى چنين نامگزارى را انجام دادند ٠
بريتانيکا در باره جمهورى آزربايجان مى نويسد ٠ # جمهورى آزربايجان # تا سال ١٩١٧ دارنده زيست سياسى نمى بوده است ٠آزربايجان دارنده تاريخ و راه و روش هاوشى ونژادى نيز نمى بوده است ٠ نام آزربايجان هرگز براى ناميدن اين سرزمين بکار نمى رفته است ٠
از شش فرماندارى کفکازى روسيان ؛ بادکوبه کناره هاى درياى کاسپين و اليزابت پل در ١٩١٧ به يکديگر پيوستند و نام پارسى آزربايجان يافتند ! داده شدن نام آزربايجان به اين کشور نوزاد از سرداشتن آماج سياى بود زيرا که جمهورى نوزاد با اينکار مى خواست که آزربايجان کهن را که در ايران مانده بود به سوى خود بکشد ٠ افزون براين بنچاک که بخوبى گواه خواسته هاى نامگزاران اران به آزربايجان ميباشد گواه ديگرى مى آوريم که باز هم خواست نامگزاران را نشان ميدهد و گواهى ميکند که اران آزربايجان نام نداشته ؛ در اين زمينه دکتر عنايت اله رضا مى نويسد ٠ پس از تاسس حکومت مساواتيان در قفقاز سرزمين اران و شيروان جمهورى ازربايجان نام يافت ؛ مساواتيان که از ماه ژوين سال ١٩١٨ تا ٢٨ سخنى در پيرامون آزربايگان نوشته دکتر عنايت اله رضا بررسى تاريخى سال چهارم شماره ١ فروردين ارديبهشت ١٣٤٨ ٠
و اينک سخنى درباه افسانه سازى ها درباره آزربايجان در کفکاز !
ديديم که نام نخستين بار در ايران بدست يک ايرانى آزاده ودر ٢٢٣٩ سال پيش ازسال ترسايى ١٩١٨ ( سال روبوده شدن نام آزربايجان و بکار گرفته شدن اين نام براى اران پديد آمد ٠
از اين پس و باز گزشتن ٢٢٣٩ سال دروغ سازان و افسانه بانان ؛ هرگاه درباره تاريخ و نام اران چيزى مى نويسد بى پروا و بى باکانه تاريخ و نام آزربايگان را بجاى آن ميگزارد که هيچ با اران پيوند ندارد اينان دانشمندان و نام آوران ايران را مانند بابک خورم دين که هرگز نه در اران بوده و نه تالاش هاى او در اران گسترش داشته را مانند گزشته ازربايگان و مانند همين نالم آزربايجان و زير آن نام به اران پيوند داده و گزشته آزربايگان و مانند نام آزربايجان و زير نام اان به اران پيوند داده و گزشته اران را هرگز نام آورى نمى کنند و گاه هم بودن يک آتشکده دربادکوبه و آتش هاى نفت و گاز بادکوبه را بهانه کرده و ميگويند ؛ ودرباره پديد آمدن نام آزربايگان خوب در اران هم آتش است و هم آتشکده ٠
از اين روى چرا اين سرزمين نونام رانبايد به پارسى آزربايجان گفت ٠٠ و گاه وانمود ميکند که نام آزربايجان خود برگرفته شده از همين آتش مى باشد و آزربايجان جايى است که آتش در آن است پس اران هم آزربايجان مى باشد ! در اين باره بايد بگويم که در اران يک آتشکده در سوراخ خانه نزديک بادکوبه بنام آتشکده مى باشد مانند همه سرزمين اران و شهر و روستايش که نامهاى ايرانى ميدارند و آتشکده اى است که بفرمان کرتير موبد شاهنشاهى ساسانى ساخته شده است ٠ اين آتشکده نزديک پنج سده پس از پديد آمدن نام آزربايگان در ايران ساخته شده است و هيچ پيوندى با نام آزربايگان ندارد ؛ سرزمين آزربايگان دارنده ويژه ترين و کهنترين آتشکده مى بوده است که آزرگشنسب که کيخسرو شاهنشاه کيانى آنرا برپا داشته است فرهنگ زرتشتى در آزربايگان بيشتر از هرجاى ديگر ايران بوده است در جايى که ارانيان زرتشتى نبودند ٠ بويژه در زمان پديد آمدن نام آزربايگان مردم اران هرگز زرتشتى نبوده اند ٠
اين گزشته اگر بودن آتش مايه پديد آمدن آزربايگان باشد بايد همه سرزمين ايران را آزربايگان نام ميداند زيرا که در سراسر ايران آتشکده بوده است ٠ در پژوهش هاى هرگز در سرزمين اران به نامى برنمى خوريم که نامى از آزر را بران بينيم در جايى که در سراسر اين سرزمين نامهاى اران هنوز هم به شهرو روستاى اران هنوز هم برجاست ک گواه نام پيشتر اين سرزمين است بهتر است اين مردم بدنبال تاريخ خود بروند اگر اران را به شوند بودن آتش در آن بايد آزربايجان گفت پس هرکجا کوه است بايد کفکاز ناميده و يا چون نولد آلمان در نسک تاريخ ايران و تازيان شهر زربايته در اراغ را آزرپات دانسته است پس بودن اين نام که نام آزربايگان بايد مايه آن شود که اراغ را هم آزربايگان بناميم آيا اين سخن درست به اين متلى نه مى ماند که در ايران رواج دارد ٠ يا هر گردى گردو نمى شود ! ديگر اينکه گفتيم در اران گفته و نوشته مى شود که آزربايجان سرزمين آتش است ٠ نام آزربايجان هرگز در چم سرزمين آتش نيست ٠ اين زندها ( تفسير ) من در آوردى است اگر راست مى گويند بهتر است همين نام را که به ترکى و پارسى اوتلار ديارى گويند بجاى نام کنونى ربوده شده اران بگزارند ( آنجا که توان نام سرزمين ها را دگرگون کرد ) پاسخى ديگر در اين زمينه در بولتن ايران چاپ ١٩٤٦ لندن نوشته شده است در آنجا ميباشد خاندان او نزديک سه سده براين سرزمين فرمانروايى کرده اند درست همين نوشته را مارکوارت در نسک شهرستانهاى ايران و شادروان کسروى مقالات ج ص ١٢٢ ١١٧ ( برگردان صادق هدايت در مجله هرسال هفتم برگ ١٧٣ ) نوشته است وى پافشارى کرده و ميگويد که بودن آتشکده در آزربايگان مايه پيدايش نام اين سرزمين نيست ٠ اتورپاتگان از نام سردار اتورپات پديد آمده است که برسه بخش است آتور يا اازر - پات يا پاى ( بد ) ٣ - کان يا گان پات از بن پاييدن در چم نگهبانى کردن
متل واژه اى ايرانى پهلوى و اوستايى است در ايران هم اکنون هم در آزربايگان گيلان و اردبيل بکار مى رود متلک هم متل کوچک است که در سراسر ايران بکار ميرود مانند هرچه روميدى آسترش را هم ميخواهد ؛ برگردان اين متل يا متلک در اردبيل هرنه اوز روريرسن آسترداايستير نولدکه از شهر ى بنام بيلاپاتن در شاهنشهاهى ساسانى در خوزستلان نيز نام مى برد که نامش در پيوند با نگهبان يا پاييدن آتش بوده است ٠

سخن: دکتر ستوده

Borna66
09-08-2009, 08:21 PM
درباره زرتشت


http://www.ettelaat.net/zartosht.jpg




زرتشت خويشتن را مبعوث اهورامزدا خواند و اعلام كرد كه خداي حقيقي جهان اهورامزدا است كه آفريدگار و پروردگار وكارساز و قادر متعال است، و ديگر هرچه خدا ناميده ميشود ديو و دشمن خدا است. او اعلام نمود كه اهورامزدا او را براي راهنمائي بشريت به سوي رستگاري برگزيده و به او مأموريت داده تا پيامهاي نجاتبخشش را به همهء مردم روي زمين برساند و راه هدايت را به همه نشان دهد، دشمنيها وجنگها و ويرانگريها و تجاوزها را ازجهان براندازد، و برادري وهمزيستي و صلح و امنيت وآرامش را در جامعه برقرار بدارد. او پيامهايش را بدين نحو به گوش مردم ميرساند:
«اينك من ميخواهم سخن بگويم. شما كه نزديكيد و شما كه دوريد، اگر خواهان تعليم گرفتن هستيد گوش فرادهيد و نيك بشنويد. اينك همهء شما اينها را كه من ميگويم به خاطر بسپاريد. ازاين پس بدآموزان و دروغپردازان هيچگاه با فسادكاريهاي گفتاري و عقيدتيشان حيات اخروي مردم را به شقاوت نتوانند كشيد.»
«من دربارهء آن دوگوهر همزادي سخن ميگويم كه درآغاز آفرينش پيدا شدند. آن يك كه فضيلت بود به ديگري كه دشمنش بود چنين گفت: انديشه و عقيده و آموزش و گفتار و رفتار و انفس و ارواح من و تو هيچگاه با هم توافق نخواهند داشت. من از چيزي سخن ميگويم كه اهورامزدا در اين زندگي به من آموخته است. هركه از شما آنچه را كه من ميانديشم واعلام ميدارم بهكار نبندد گرفتار درد و رنج خواهد شد. من ازچيزي سخن ميگويم كه براي زندگي بهترين چيز است … من ازچيزي سخن ميگويم كه آن ذات اقدس به من ياد داده است، و آن همانا سخني است كه سعادت جاويدان را براي انسانهاي ميرنده در بردارد. من دربارهء آن ذاتي سخن ميگويم كه برترين ذات است، و اورا ميستايم.»
اينك سخن ميگويم با كساني كه گوش شنوا دارند دربارهء آنچه كه انسان خردمند بايد به خاطر بسپارد، و اهورا و وهومنه را بستايد؛ ميخواهم دربارهء رحمتي كه مشمول فروغ ايزدي است سخن بگويم- آن رحمتي كه شامل حال كساني ميشود كه خردمندانه بينديشند و راستي پيشه كنند.»
بشنويد با گوشهايتان بهترين چيزها را. به آنها با ديدگان روشنبين ذهنتان بنگريد تا پيش از آنكه «فرجام بزرگ فرا رسد هركدامتان بتوانيد درانتخاب ميان دوراه، تصميم درست را اتخاذ كنيد وآن راهي را برگزينيد كه سعادت و خوشبختي درآن نهفته است.»
«اينك آن دوگوهر نخستين كه همزاد بودند و در درون انسان پديدار شدند يكي بهترين و ديگري بد بود در پندار و گفتار و رفتار. و بين ايندو آنكس كه خردمند است راستي را برميگزيند ولي آنكه نادان است چنين نميكند. و چون اين دوگوهر در آغاز به هم برآمدند، زندگي و مرگ را ايجاد كردند؛ سرانجام، بدترين حيات براي پيروان دروغ خواهد بود و بهترين منش براي پيروان راستي. از اين دوگوهر آن يك كه خواهان دروغ بود بدترين كردار را برگزيد؛ وآنكه بهترين گوهر بود و ازآسمانها جامهء نستوهي برتن داشت راستي را برگزيد- و چفنيناند همهء كساني كه با كردار شايسته خواهان خشنودي اهورامزدايند. درميان اين دوگوهر همزاد، ديواها (ديوان) راستي را برنگزيدند، زيرا وقتي با هم شدند به هوس هوشرفبا مبتلا گشتند و بدترين پندار را برگزيدند، و خشمگينانه جمعيت آراستند تا جهان بشريت را به تباهي و فساد بكشانند.»
زرتشت را درسرودههايش شخصيتي با يك مأموريت جهانشمول ميبينيم كه خود را نجاتبخش بشريت معرفي ميكند و به همهء اقوام جهان نظر دارد ....
«پروردگارا! به ما بگو و با زبان خودت به ما بفهمان كه فرجام نيكوكاران چه خواهد بود، تا من بتوانم همهء مردم روي زمين را به راه تو درآورم.»
«من كه قلبم را ناظر بر روح خويش قرار دادهام، و با نيكانديشي يكي شدهام، و به خوبي ميدانم كه هركار نيكي را اهورامزدا پاداش خواهد داد، هرچه در توان دارم را در راه آموزش به انسانها براي پيروي از راستي بهكار خواهم گرفت.»
«پروردگارا ! تو به نيكان گوهر فضيلت داده آنانرا به نيروي تقوا و راستي آراستهئي، ولي بدكاران را خوئي آتشين است و ايندو از يكديگر متمايزند. همهء كساني كه گوشي شنوا دارند، اين حقيقت را درك خواهند كرد و به راه تو در خواهند آمد.»
«پروردگارا ! آيا به زبان خودت و از عمق روح خودت به من ياد خواهي داد كه چگونه ميشود براي هميشه راه راست و نيكانديشي را در پيش گرفت؟.»
زرتشت را درخلال گاتا انساني مييابيم كه نه تنها به انسانها بلكه به همهء آفريدگان عشق ميورزد و نه تنها براي انسان بلكه براي همهء موجوداتف روي زمين خواهان آسايش است. او انسان را موجودي خيرگرا و شرستيز ميداند و تصريح ميكند كه انسان ذاتا نيكانديش و عاشق راستي و عدالت است. زرئشت اساس تعاليمش را بر روي محبت به آفريدگان اهورامزدا قرار داد و مسئوليت اول وآخر انسان را همزيستي مسالمتآميز با هم و حمايت رودخانه وكشتزار و درخت و جانوران اهلي اعلام كرد، و بنابرآن هرگونه تعدي به انسان و حيوان و محصولات و آباديها را شديدا نكوهيده آنها را اعمال كساني ناميد كه از ديواها فرمان ميبرند تا خوشبختي را از مردم بگيرند و جهان را تخريب كنند....
به گفتهء او آنچه مردم را از فطرت خويش بيگانه ميسازد نيروي ديومنشي است كه به درون انسانهاي كجانديش حلول ميكند و آنها را به ديوهاي خشمآور و تبهكار وآزمند و كينهورز مبدل ميسازد. اين نيروي ديومنش كه «اَنگرَهمَنيو» (منش خبيث) نام دارد ازآغاز آفرينش با بشر زاده شده؛ همانگونه كه «سپَنتامَنيو» (منش مقدس) نيز با او زاده شده است. انگرهمنيو همواره انسان را به سوي بدي و فساد سوق ميدهد، و سپنتامنيو اورا به طرف نيكي و عدالت رهنمائي ميكند. انسان خردمندي كه از سپنتامنيو پيروي كند و نيكوكاري پيشه سازد و با كار وكوشش خود جهان را آباد كند، خدا ازاو خشنود ميشود و در زندگي اخروي خوشبختي ابدي به او عطا خواهد كرد؛ ولي بيخردي كه تابع انگرهمنيو شود و با پيروي از فرمان ديواها بدكرداري پيشه كند و امنيت وآرامش مردم را از بين ببرد، در آخرت به بدترين كيفرها و عذاب جاويدان گرفتار خواهد آمد....

خير و معروف- بنا بر تعاليم زرتشت- عبارتست از: عشق به خدا و ستايش او؛ دوست داشتن همهء آفريدگان اهورامزدا به ويژه انسانها كه بندگان اويند، و حتي محبت حيوانات اهلي و كشتزار و باغستان و رودخانه؛ تلاش براي آبادكردن جهان با كشاورزي و دامداري و خانهسازي و توليد مثل و آبادكردن شهرها و روستاها؛ همزيستي و صلح با همگان و خودداري ازخشم و جنگ و ستيز؛ راهنمائي وكمك به ديگران در انجام كارهاي نيك؛ تلاش خستگيناپذير براي نشر راستي و براندازي كژيها؛ وكوشش براي خوشبخت كردن ديگران.....
زرتشت به اين حقيقت توجه دارد كه خيروشر در اين جهان درهم آميختهاند وانسان همواره در معرض كجآموزي نفسف اَماره است و درموارد بسياري براي انسانهائي كه بسبب كجرويهائي از فطرتشان بريدهاند تشخيص خير ازشر دشوار بنظر ميرسد. لذا به انسان تعليم ميدهد كه قلبش را ناظر بر اعمالش بگمارد و همواره خشنودي اهورامزدا را در مد نظر قرار دهد و جميع رفتارها و گفتارهاي خود را با ميزان راستي بسنجد و آنكه با راستي هماهنگ است انتخاب كند، و ديگري كه با راستي ناسازگار است فرونهد، و بداند كه تنها راه رستگاري آنست كه انسان همواره در هر عملي نيت خير (انديشهء نيكو) داشته باشد....


دين در تعاليمف زرتشت مجموعهئي از اعمال و رفتارف انساني درارتباط با انسانها و با پيرامون است، به گونهئي كه درجهت آبادسازي جهان وخوشبختي انسانها باشد. اين مجموعهء اعمال و رفتار را زرتشت در سه عبارت خلاصه كرده است: پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك (هرسه درجهت خوشبختي جامعهء بشري). كشاورزي و خانهسازي وآباد كردن جهان و اجراي عدالت درميان انسانها درتعاليم زرتشت ركن اصلي دين را تشكيل ميدهند. يعني دين عبارتست از مجموعهء كارهاي نيكو كه به خود و ديگران سود ميرساند و پرهيز از تمام كارها و گفتارهائي كه به خود و ديگران زيان ميرساند....
او... فضايل را به صورت ملكوتي مجسم ساخته است كه بارگاه اهورامزدا را احاطه كردهاند و ارادهء خدا را در جهان به اجرا در ميآورند. به اين فضايل- كه صفات ربوبياند- انسان ميتواند دست يابد و به وسيلهء آنها به كمال برسد. زرتشت اين فضايل را به گونهئي مطرح ساخته است كه گوئي ميخواهد مراحل طي طريق كمال را به انسان تعليم دهد. يعني تعليم ميدهد كه انسان اگر ميخواهد به رستگاري برسد بايد از صفاتي پيروي كند كه مخصوص خدا است، و بكوشد كه با پيروي از اين صفات، خودش را خداگونه سازد و در همهء امورش در پندار وگفتار و رفتار همچون خدا باشد. اين فضايل عبارتند از: وفهومنه ، اَشا ، خشَترَه ، آرمَئيتي ، هائوروَتات ، اَمفرتات ، و سراوشه .
1-وهومنه از «وهو» يعني خوب، و «منه» يعني منش تركيب يافته است؛ وميتوانيم آنرا «حق»، «نيت خير» و «منشف نيكو» معنا كنيم. اين صفت، كه بعدها درآئين مَزدايَسنا بصورت اصل «پندار و گفتار و رفتار نيك» تعليم داده شد، سرآمد همهء فضايل است. وهومنه يعني انديشه و عمل نيكو، عشق به خالق و محبتف مخلوق، مهرورزي و ايثار. اينها معناهائي است كه از مطالعهء گاتا قابل درك است. اگر بخواهيم معادل عربيف وهومنه را بنويسيم واژهء «رحمان» دقيقترين معادل وهومنه است. وهومنه جلوهء رحمتي است كه شامل نيكان ميشود و هديهئي است كه اهورامزدا به نيكان عطا ميكند. كسيكه با جان و دل به وهومنه بگرود، هيچگاه ديوهاي رشك وخشم وآز و غرور و شهوت به او نزديك نخواهند شد. وهومنه سبب ميشود كه انسان انديشه وگفتار و رفتار وكردار نيكو پيشه كند و درهيچ شرائطي انديشهء بدي به ذهن خود راه ندهد. خلاصهء كلام آنكه هركس از وهومنه پيروي كند، هرچه بينديشد و انجام دهد حق است، و خودش نيز تجسم عيني حق خواهد بود.

2-اشا عدل و برابري ودرستي و راستي، و استواري درپيمان است. كسيكه نيكمنش باشد، در پاداش اين نيكمنشي از فضيلت اشا برخوردار ميگردد و به نيروي اشا بر بدي غالب ميآيد. اشا هميشه با وهومنه همراه است، و سبب ميشود كه انسانف نيكمنش همهء اعمالش را با ميزان عدل بسنجد و جز راستي پيشه نكند. به همين خاطر انسان وظيفه دارد خودش را با اين صفت مفتَحَلي سازد و همواره دادگر و عادل باشد و در همهء كارهايش توازن داشته باشد تا از انحراف و ستمگري مصون بماند و بتواند به بهترين وجهي به انسانها خدمت كند وجهان را آباد سازد. ازطرف ديگر كسيكه از اشا پيروي كند و دادگر و درستكردار باشد خود به خود از وهومنه نيز برخوردار گشته نيكمنش خواهد شد.

3-خشتره عبارتست از ثبات و استواري درانجام كارهاي نيكو و رهبري ديگران بسوي خير و كمالات انساني. اگر بخواهيم امروز عبارتي معادل خشتره را در فرهنگ خودمان بيابيم، اين واژه دقيقا معادل «ولايتف الهي» است. خشتره هميشه با وهومنه و اشا همراه است؛ يعني رهبري و حاكميت بايد مبتني بر خيرخواهي و انساندوستي و عدالت باشد. يكي از معناهاي خشتره سلطنت بمعناي سلطه برخويشتن و بر جهان است. همين صفت است كه برخي ازكاويهاي درستكردار باستان بر خودشان اطلاق كرده بودهاند، و ما برخي از شاهان باستان را با همين صفت ميشناسيم. اين لفظ است كه بعدها درپي تحولاتي به شكلهاي «خشتريته» و «خشايتيه» و «خسرو» و «اخشيد» و «افشين» درآمد، و عامترين تلفظي كه از آن شده است و تاكنون هم ميشود، «شاه» است؛ وچنانكه ميدانيم همهء اين واژهها در فرهنگ ايراني ايحاكنندهء تقدسي آسماني است. درگاتا آمده است كه به ياري خشتره و وهومنه انسان با دروغ ميجنگد و آنرا نابود ميسازد. يعني اين فضيلت باعث ميشود كه انسان درراه اجراي خواست خدا و آبادكردن جهان و خوشبخت كردن انسانها و مبارزه با ديوان، ترديد به خود راه ندهد و سست نشود و از ناملايمات نهراسد، و با يقين به درستي راه خويش استوارانه پيش رود. كسيكه از صفت خشتره برخوردار گردد ميكوشد كه نيروي خويش را در راه اصلاح ديگران بهكار گيرد و با بدي بستيزد و زمينههاي خوشبختي و آسايش و آرامش همگان را در جهان فراهم سازد. اينكه درفلسفهء سياسي ايران باستان دين و دولت را دوهمزاد ميدانستهاند كه هيچكدام بدون ديگري نتوانست بود از همين اصل نشأت گرفته است. يعني خير و صلاح وآسايش وآرامش و برادري و صلح كه هدف كلي دين است زماني تحقق خواهد يافت كه يك حاكميت پارسا و خيرانديش و درستكردار و دادگر برسر كار باشد و مردم را از بدي بازدارد و به سوي نيكي سوق بدهد.

4-آرمَئيتي خصلت فروتني و پارسائي، و رهائي ازتعلقات دنيوي است. كسيكه ازآرمئيتي پيروي كند و با او وحدت يابد، چون در راه خدا به كاميابي برسد، فريفتهء موفقيتهاي خود نگردد، و خودبين و خودپسند نشود، وهمهء توان خويش را ايثارگرانه درراه خدمت به خلق بهكار گيرد. يكي از معناهاي آرمئيتي، اطمينان خاطر و رضايت كامل است. اين اطمينان به معناي آرامش وجدان، قناعت مطلق، آزادي از تعلقات دنيائي، وآرميدگي- به مفهوم فروتني و افتادگي و خاكينهاد بودن- است. همهء اين خصلتها را انسان از آرمئيتي به دست ميآورد. آرمئيتي به انسان كمك ميكند كه در انتخاب راه درست از تزلزل و دودلي بيرون آيد و براي اتخاذ راه درست تصميم درست را اتخاذ كند.

5-هائوروَتات سلامت رواني و جسمي است. انسان مؤمن بايد بكوشد تا ازآن برخوردار باشد تا بتواند با نيروي كافي با بدي بستيزد و نيكي را گسترش دهد؛ زيرا انسان ناسالم قادر نخواهد بود درست فكر كند و درست عمل نمايد. اينكه عقل سالم در بدن سالم است به صورت يك مثل همهفهم و همهجائي در ميان همهء اقوام و ملل وجود دارد. تصميم درست اتخاذ كردن و درست عمل كردن تنها در صورتي براي انسان ميسر است كه از سلامت جسمي و روحي برخوردار باشد. اين صفت را هائوروتات به انسان ميدهد. ازاين جنبهء تعليم زرتشت نتيجه ميشود كه انسان مؤمن بايد همواره مواظب سلامت جان و تن خويش باشد تا بتواند با بديها مبارزه كند و در راه گسترش نيكيها و رضاي خدا حركت كند.

6-سراوشه به معناي الهام غيبي، نداي وجدان، دلآگاهي و روشني قلب است. اين عبارت امروز به صورت «سروش» تلفظ ميشود. كسيكه از فضايل بالا پيروي كند و با آنها يكي شود دلش به نور حق روشن ميگردد و حقايق را به درستي درك ميكند و از الهام غيبي حق برخوردار ميگردد و بندگان خدا را به بهترين نحوي به سوي سعادت راهنمائي ميكند. با اين تعبير، سراوشه فضيلتي است كه سبب عصمت انسان در برابر بدي ميشود؛ و به تعبير ديگر، نوري است كه همواره روشنگر راه انسان درراه رسيدن به نيكيها است؛ و وجدان بيدار وآگاه انسان نيكانديش است كه همواره راهنماي او درراه نشر نيكيها و مبارزه با بديها است، و به او كمك ميكند كه در هرلحظه بدي و نيكي را به درستي تشخيص بدهد و به اشتباه نيفتد و وظيفهاش را به درستي انجام دهد.

7-امرتات كمال وجاودانگي و بيمرگي و ابديت است. كسيكه نيكانديش و نيكمنش و خدادوست و مردمدوست و دادگر و راستكردار و نستوه و استوار و پارسا و فروتن و مهرورز و ايثارگر باشد دلش از نور خدا مالامال است، و ذات كاملي است كه سزاوار برترين مقامها در سراي آخرت و همنشيني با اهورامزدا است. انساني كه پندار وگفتار وكردارش نيك باشد، زماني به بيمرگي و جاودانگي ميرسد كه از اين زندان خاكي برهد و به عالم ملكوت رهسپار گردد. انسانهائي كه از صفات ملكوتي برخوردار باشند پس از اين زندگي در جوار اهورامزدا در سعات جاويدان خواهند زيست و هيچ مرگي نخواهند داشت. چون فرجام همه مرگ است، انسان بايد بكوشد كه با برخورداري از همهء صفات عالي ربوبي، خودش را خداگونه سازد تا شايستگي جاويدان شدن و همنشيني با اهورامزدا در سراي آخرت را پيدا كند. در گاتا تصريح شده است كه زندگي جاويد و بهترين پاداشها از آن كسي است كه از وهومنه، اشا، خشتره، و آرمئيتي پيروي كند.

درميان فضايل ملكوتي، وهومنه سرآمد همه و «افم الفَضائل» است. اهميت اين فضيلت بقدري است كه در موارد بسياري در گاتا همراه با اهورا ذكر شده است، و اين بدان مفهوم است كه همانگونه كه اهورامزدا خير محض است، وهومنه نيز خير محض است. اين صفت درعربي معادل «رحمان» است كه يكي از نامهاي خدا است، وهمانگونه كه «رحمان» از الله جدا نيست، وهومنه نيز نزد زرتشت از اهورامزدا جدا نيست. در برابر وهومنه، دروج (دروغ/ بدخواهي) قرار دارد كه سرآمد همهء رذيلتها و «افم الر َذائل» و شر محض است و همهء بديها از آن سرچشمه ميگيرد. دروغ در گاتا با ديوا مترادف آمده است، و زرتشت ميخواهد تعليم بدهد كه دروغ يك ديو پليد است كه باعث همهء بدبخيتهاي بشري است. چونكه استقامت جامعه منوط به استقامت رهبري است، وقتي رهبري نيكمنش نباشد و پيرو دروغ باشد، جامعه را به فساد و تباهي ميكشاند و براي مردم بدبختي و درد و رنج ميآورد؛ زيرا كارهائي را كه انجام ميدهد با دروغ و فريب، براي عوام نادان زيبا جلوه ميدهد و با ادعاي اينكه هدفش خوشبختي مردم است، مردم را به اطاعت از خود ميكشاند، ولي او درواقع خواستار متاع دنيا و جمع ثروت است، و در اين راه از انجام هر جنايتي دست برنميدارد، و همواره مردم را در رنج ميدارد....

زرتشت در سالهاي فعاليتش مريدان و شاگردان و ياران مخلصي را پرورده بود ... اين شاگردان پس از او سرودههاي آسمانيش را كلمه به كلمه و حرف به حرف ازبر كردند و مجموع آنها را گاتا نام دادند....
گروههاي انساني اسكانيافته دردرون فلات ايران كه به تعاليم زرتشت ميگرويدند، بسياري از باورهاي ديني كهن خود را حفظ كردند و با تعاليم زرتشت درآميختند و به آنها نام دين زرتشت دادند. تا حوالي قرن ششم قم در ايران يك دين همگاني شكل گرفت كه نام زرتشت را در سرلوحهء خويش داشت، و دين مَزدايَسنا (مزداپرستي) نام گرفت. اين دين كه مايههاي اصليش را از تعاليم زرتشت گرفته بود، شاخ و بالش را عناصر عقيدتي اديان كهن ايراني تشكيل ميداد. رهبران ديني ايران (مغان)، به مرور زمان آموزشهاي تازهئي برتعاليم زرتشت افزودند و به مَزدايَسنا غنا بخشيدند.
آموزشهاي مغان كه به زرتشت منسوب ميشد و تعاليم آسماني تلقي ميگرديد، به تدريج به گاتاي زرتشت افزوده شد، و يك مجموعهء واحدي را به وجودآورد كه اَپَستاك (اصول مقدس) ناميده شد. اپستاك كه بعد به صورت
لفظهاي ابستا و اويستا و اَوفستا درآمد، اساس دين ايراني را تشكيل داد و كتاب مقدس ايرانيان درطول تاريخ شد.

( تلخيص از مقاله دكتر امير حسين خنجي )

Borna66
09-08-2009, 08:22 PM
آتش "پرستش سو" يا قبله در آيين زرتشتی


"اي نمازگزار ، نمازت را ، نيايشت را با دل پاک و روشن به آرامي و خلوص نيت بخوان و بدان ، اين روشنايي که قبله گاه و پرستش سوي خود کرده اي پرتويي از روشني جاودان است که خداوند در دل مردمان نهاده است ."

پيروان آيين زرتشت که خود را مزديسني يعني پرستندگان مزدا (خداوند) نيز مي گويند در نيايش هاي خود با تن و رواني پاک ، رو به سوي " روشنايي" ، خداوند را سپاس گفته و نيايش مي کنند . زرتشتيان به گاه نيايش ، زندگي سرشار از آسايش و بهروزي را براي نيک انديشانف روزگار ، آرزو مي کنند و آتش را در کنار سه عنصر ديگر آب و خاک و هوا گرامي مي دارند و از آتشکده ها به نشانه ي مهر و پاکي در محل زندگي خود ، پاسداري مي کنند . آنان از روشنايي آتش ، همانند نورهاي ديگر ، به عنوان پرستش سو (قبله) به هنگام نيايش بهره مي گيرند . آتش بزرگترين پاک کننده است و در عين حال نوراني ترين عنصر است و آن را سمبل اهورا مزدا ميدانند .

ايرانيان از سال ها پيش ، آتش را به عنوان نماد موجوديت خود يا به عبارتي پرچمي براي هويت ملي خود در نظر داشتند و به آن افتخار مي کردند . زيرا آتش از بين برنده ناپاکي ها و روشن کننده ي تاريکي هاست . گرما و انرژي آتش ، چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخش مي آورد . آتش دروني انسان است که انديشه او را به خرد بي پايان اهورايي پيوند مي زند . بنابراين زرتشتيان به پيروي از نياکان خود همچنان آتش را گرامي داشته ، از روشنايي آن به عنوان قبله به هنگام نيايش بهره مي گيرند . اگر زرتشتيان رو به سوي نور دارند و آن را پرستش سو مي دانند ، براي نزديک شدن به اهورامزدا ، پروردگار و آفريننده کل است که خود سرچشمه ي همه نورها(شيدان شيد) است .

به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان حرارت زندگي و جوش و خروش و اراده و پايداري مي بخشد و دل دينداران و مشتاقان ، با برخورد به امواجش ، سبک و شاد و خرم مي گردد و پرتو آن به نسبت ايمان و اخلاص ستايندگان بر دل ايشان مي تابد و انوار تسلي و اميدواري ، کانون دل آنها را روشن مي گرداند .

دلبستگي و اعتقاد و احترام خاص ايرانيان به آتش موجب شده که برخي به غلط چنين بپندارند که آتش نزد ايشان جنبه الوهيت دارد و لذا ايرانيان را آتش پرست بيانگارند .

فردوسي در اين باره مي گويد:

بدانگاه بد آتش خوبرنگ چو مر تازيان را مهراب سنگ

مپندار کآتش پرستان بدند پرستنده ي پاک يزدان بدند

برخي از اقوام سامي نيز آتش را مقدس مي شمرده اند . به روايت تورات در کوه تور ، "نور خدا" به صورت آتشي بر موسي تجلي کرد و "يهوه" يا خداي موسي ، با زبانه ي آتش با موسي سخن گفت . آتش بر ابراهيم خليل گلستان شد . موسي را خاله اش ، در کودکي ، در تنور مخفي کرد و چونن ندانسته تنور را آتش کردند ، ديدند موسي در تنور نشسته است و آتش گرد او مي گردد بي هيچ زيان و گزند .

"درود و ستايش به تو ، اي آتش اهورامزدا ، مي ستايم اين روشني پاک و درخشان را اينک که به ما آشکاري ، توان و نيرويمان بخش تا بهترين انديشه و گفتار و کردار را داشته باشيم . ياريمان ده که با بدي و زشتي و دروغ پيکار کنيم . روان را پالوده گردان از بدي و راه بي فرجام تا شايسته ي پرستش اهورامزداي بزرگ باشيم

Borna66
09-08-2009, 08:23 PM
زرتشت دين ايرانيان


دكتر اميرحسين خنجی

در زماني از تاريخ كه ايران در گيرودار زايش يك نوزاد تمدني بود كه قرار بود درآينده تمدن شكوهمند ايران هخامنشي شود «زَرَت‌اوشترَه پسر پوروش‌ اسپَه» از خاندانف «اسپيتامَه» در خوارزم (شمال ازبكستانف كنوني) ظهور كرد. زَرت‌اوشترَه بمعناي شتر زرين است. شتر در خوارزم و بيابانهاي آسياي ميانه يك حيوان بسيار مفيد به شمار ميرفت زيرا سواري بود، باركش بود، شير براي تغذيه ميداد، از گوشتش تغذيه ميشد، از پشمش پوشاك و چادر ساخته ميشد، و از پوستش فرش و سپر و ابزار ميساختند؛ و به اين علتها انسانها براي شتر ارج و منزلتي قائل بودند، و براي فرزندانشان اسم شتر را با پسوندهاي زيبا برميگزيدند، و يكي از اين نامها «زرت‌اوشتره» (شتر زرين) را پوروشاسپه براي فرزند خويش برگزيده بود. اسب نيز چون يك حيوان سودمند بود، نام فرزندانشان را به آن پيوند ميزدند. نامهائي كه پسوند «اسب» دارند (ويشت‌اسپه، اورونت‌اسپه، جام‌اسپه، پوروش‌اسپه، كرش‌اسپه)، همه منسوب به اسب هستند. براي گاو نيز آريائيان احترام خاصي قائل بودند، زيرا هم شير ميداد، هم زمين را شخم ميزد هم بار ميبرد هم ازگوشتش تغذيه ميكردند هم از پوستش پوشاك وكفش و فرش ميساختند. از اينرو براي انتخاب نام فرزندانشان انتساب به گاو نيز ميمون و خجسته تلقي ميكردند، و ما در ايران به نامهائي برميخوريم كه با نام گاو پيوند خورده است؛ از اين جمله است گائوماتا كه نام معروفترين اصلاح‌طلب تاريخ باستان است. گائومادپان نام يك ايراني نامدار مدينه دردههء سوم هجري است كه نامش را درجريان ترور خليفهء دوم- عمر- ميشنويم. چونكه سگ درميان ايرانيان يك جانور پسنديده بود برخي از نامهاي ايراني به اين جانور نيز منسوب است، و ما نام «اسپَكه» (سگ) را در ميان نامهاي فرمانروايان ايراني قبائل اشكيدا (اسكيت) در شمال آذربايجان مي‌يابيم. وقتي مجموعه‌ئي از اين نامها را در كنار يكديگر بگذاريم، ديگر ديدن اينكه نام زرتشت با شتر پيوند دارد هيچ شگفتي را براي ما ايجاد نميكند، و به راحتي ميتوانيم قبول كنيم كه زرت اوشتره به معناي شتر زرين است و معناي ديگري ندارد، و لازم نيست كه- همچون استادان پورداوود و آذرگشسپ- خيال كنيم كه چنين نامي نميتواند براي پيامبر بزرگ ايرانيان برازنده باشد، و بيهوده در تلاش برآئيم كه معناي ديگري را براي آن بيابيم.
پژوهشگران تاريخ ايران باستان دربارهء تاريخ و محل ظهور زرتشت اتفاق نظر ندارند؛ گاه ويرا تا ششهزار سال ق‌م به عقب ميبرند، وگاه اورا معاصر داريوش بزرگ ميدانند. در اوستاي بازنويسي شده در عهد شاپور دوم ساساني (قرن چهارم ميلادي) زرتشت را بنا بر روايات مغان آذربايجان اهل آذربايجان دانسته‌اند و زمان او را قرن هفتم يا ششم ق‌م ذكركرده‌اند. البته اين روايت نميتواند درست باشد؛ زيرا بي‌ترديد زرتشت متعلق به دوراني بسيار دورتر ازاين تاريخ بوده و به زماني تعلق داشته كه هنوز مهاجرت آريائيان به درون ايران آغاز نشده بوده است. محققان عقيده دارند كه لهجه‌ئي كه گاتاي زرتشت به آن سروده شده از لهجه‌هاي دوران بسيار دورتر اززمان مادها است؛ و آباديها و وقايعي كه در گاتا ازآنها نام برده شده نشان ميدهد كه وقايع مربوط به زرتشت درشرق فلات ايران اتفاق ميافتاده است. ايرانيان از قرن نهم ق‌م به بعد در غرب فلات ايران با دولتهاي عيلامي و آشوري آشنائي داشته‌اند، و اگر آنگونه كه روايات مغان آذربايجان ادعا كرده زرتشت از اهالي آذربايجان ميبود، اصولا او نيز ميبايست از تمدن آشوري داراي اطلاع وافي ميبود، و در چنين صورتي حتما ميبايست اثر اين آشنائي در كتاب او بازتاب مي‌يافت. روايات مغ‌ها زمان زرتشت را تا قرن ششم ق‌م به جلو آوردند، و اين زماني بود كه دولت ماد در اوج شكوه بود، و زرتشت نيز بنا بر اين رواياتف نادرست در سرزمين اصلي دولت ماد زندگي ميكرد. اگر چيزي از حقيقت در اين روايات نهفته بود اصولا ميبايست زرتشت در سروده‌هايش به دولت ماد و شاه ماد اشاره ميكرد؛ در حاليكه اصلا چنين چيزي وجود ندارد و درسخنان او هيچ نشانه‌ئي از تشكيلات سياسي زمان ماد به چشم نميخورد. زرتشت از حكومتگران ايراني با صفتهاي «كاوي» و «كرپن» و «اوسيج» ياد ميكند، و تنها فرمانرواي مقتدري كه او ازوي نام برده است ييما فرزند وي‌وَنگهان (جمشيد فرزند هوشنگ) است كه به دورانف ماقبل مهاجرت آريائي‌ها به هند تعلق داشته است. او از ييما به گونه‌ئي ياد ميكند كه گوئي اندكي پيش از او مي‌زيسته و او خانواده‌اش را مي‌شناخته است. نام آبادي‌هائي هم كه زرتشت درگاتا آورده به هيچ‌وجه دررديف نامهائي كه درسلطنت مادها وجود داشت نميگنجد. روايات سنتي كه ميگويند كه زرتشت از آذربايجان به شرق كشور مهاجرت كرد ازنظر تاريخي هيچ اعتباري نميتواند داشته باشد. خود زرتشت تصريح دارد كه از آغاز كارش در خوارزم بوده و بعد هم به باختر (بلخ) رفته است؛ وچه گواهي بهتر ازگواهي خود زرتشت است؟. منطقهء ظهور زرتشت چنان از غرب ايران و از ميانرودان وآسياي صغير به دور بوده كه هيچ نامي از اقوامي كه در اين سرزمينها ميزيسته‌اند به آن منطقه نرسيده بوده است. در اواخر هزارهء دوم ق‌م تنها ارتباطي كه مردم نواحي غربي فلات ايران با شرق فلات داشته‌اند روابط عيلاميها با آن ناحيه بوده كه كاروانهاي بازرگاني‌شان تا دوردست‌ترين مناطق شرق فلات ايران ميرسيده و ساخته‌هاي تمدني آنها را به آن مناطق حمل ميكرده است. زرتشت حتي وقتي ميخواهد از كشور عيلام ياد كند از آن به عنوان «اقليم هفتم» و «خوانيرَث» نام ميبَرد و اشاره ميكند كه درآن سرزمين بي‌عدالتي حكمفرما است و فرمانش دردست انگره‌منيو است، و حاكمانش پيرو انگره‌منيو هستند. او كاويهائي كه درصدد تشكيل اتحاديه جنگها به راه مي‌افكندند را به شاهاني تشبيه ميكند كه در خوانيرث زندگي ميكردند و اهورامزدا را نمي‌شناختند و ديواپرست بودند:
«شما ديواها ازجنس انگره‌منيوايد وكسانيكه ستايشگر شمايند نيز چنينند. شما ديرزماني است كه در خوانيرث دست به كارهائي ميزنيد كه برهمگان معلوم است. شما فرمان ميدهيد وآنها كه توسط شما قدر و منزلت يافته‌اند بد ميكنند و از فرمان اهورامزدا و درستكرداري دوري ميجويند. شما مردم را ازخوشبختي دور داشته‌ايد؛ زيرا كه انگره‌منيو شما وگرهماهاي فرمانبر شما را از نيكيها دور ميدارد و به سوي پيروي از دروغ ميرانَد تا بشريت را به نابودي بكشانيد».
نام سرزمينهائي كه در اوستا آمده هيچكدام در اسناد تاريخي وجود ندارد و بي‌ترديد تا قرن ششم ق‌م اين نامها به مرور زمان تغيير يافته بوده است. حتي از اقوامي چون «سَكا» و «داهَه» كه در قرن هفتم ق‌م قبائل نيرومندي بودند كه اولي درناحيهء سيحون ودومي در غرب خوارزم و بيابانهاي شرق درياي خزر سكونت داشتند در سروده‌هاي زرتشت هيچ خبري نيست؛ و او به جاي سكاها از قوم «تورَهيا» (توران) سخن ميگويد. تورَهيا آن بخش از آريائيان بودند كه درقرنهاي بعدي قبائل سكائي ازآنها منشعب شدند، و بخشي ازآنها مدتها بعد به درون فلات ايران مهاجرت كردند و ناحيهء «سيستان» (سكستان) به نام آنها شناخته شد.
روايتهاي عهد هخامنشي روزگار زرتشت را تا 6000 سال پيش از تشكيل دولت هخامنشي به عقب برده بوده‌اند. اين روايات را كه برخي از مورخين يوناني بنابر شنيده‌هايشان از ايرانيانف آن زمان نقل كرده‌اند بهترين گواه بي‌اساس بودن روايت مغان ساساني است كه زرتشت را معاصر اواخر سلطنت ماد و اوائل سلطنت هخامنشي دانسته است. قابل قبولترين بررسيهائي كه در بارهء زمان زرتشت به عمل آمده، نشان ميدهد كه زرتشت در دوره‌ئي از قرنهاي 13/ 12 ق‌م درنواحي جنوبي درياچهء آرال درسرزمين خوارزم ظهور كرده است. يعني خاستگاه زرتشت در جنوب درياچهء آرال بوده و اوج فعاليتهاي تبليغيش در بلخ (شمال و شرق افغانستان كنوني) بوده است.






تعاليم زرتشت




جنگهاي دنياي باستان عمومًا جنگهاي ديني زير پرچم خدايان بود. مردم جامعه كه در اثر تلقينهاي رهبران ديني به شدت مرعوب عذاب آسماني بودند به مجريان چشم و گوش بستهء فرمانهاي حكومتگران و رهبران ديني تبديل شده بودند و با صدور فرمان جهاد در راه خدا در لشكركشيهاي تجاوزگرانه شركت ميجستند و بقصد آنكه مردم اطراف را به اطاعت فرمانرواي خويش در آورند و باورهاي ديني رهبران خويش را برآنها تحميل كنند با جان و دل٧ مردم را كشتار و غارت ميكردند. آنچه بهانهء جنگها را به دست حكومتگران تجاوزطلب ميداد چندگانگي خدايان و اختلاف باورهاي ديني بود كه به تبع آن هركدام از رهبران ديني‌سياسي گمان ميكرد باورهائي كه خودش دارد درست و باورهاي ديگران باطل است، يعني تنها خدايان راستين همانا خدايان اويند و ديگر هرچه خدا در جهان مورد پرستش است دروغين و برباطلند و بايد از جهان برافتند تا جهان اصلاح گردد. چنين توهمي هزاران سال بر جوامع بشري حكمروائي ميكرد و جنگها به راه مي‌افكند و ويرانيها به بار ميآورد وكشتارهاي دسته‌جمعي را به دنبال داشت.
زرتشت مصلحي روشن‌بين وانساندوست و صلح‌طلب و نخستين كس درجهان بود كه به اين حقيقت توجه نمود كه اساس اختلافهاي جوامع بشري و ستيزها وجنگها و ويرانيها همانا چندگانگي الوهي و ديني است. او با انديشهء ازميان برداشتن اختلافات ديني و چندگانگي الوهي و نزديك كردن باورهاي خداپرستانهء انسانها، و به آرزوي آشنا كردن بشريت با اصول اخلاقي مورد اتفاق همگان، نهضتي را به راه انداخت كه نه تنها درجهان زمان او بلكه تا دهها قرن پس ازاو بديع و منحصر به فرد به شمار رفت. او كه مردي سخنور و شيرين بيان بود، عقائد خويش را به نحوي دلكش و زيبا و همه‌فهم به نظم درآورد و با خواندن سروده‌هاي زيباي خود به تبليغ يكتاپرستي و مبارزه با مفاسد ناشي ازتعدد اديان پرداخت. اوتأكيد نمود كه درجهان يك خداي واحد ناديدهء آسماني وجود دارد كه آفريدگار و پروردگار ومهرورز ومردم‌دوست وكردگار است؛ و جزاو هرچه را كه مردم تحت نام خدا ميپرستند و به نام آنها جنگها به راه مي‌افكنند، ديوان مردم‌فريب و جنگ‌افروزند كه بشريت را به سوي درد و رنج و تباهي سوق ميدهند.
زرتشت خويشتن را مبعوث اهورامزدا خواند و اعلام كرد كه خداي حقيقي جهان اهورامزدا است كه آفريدگار و پروردگار وكارساز و قادر متعال است، و ديگر هرچه خدا ناميده ميشود ديوا و دشمن خدا است. او اعلام نمود كه اهورامزدا او را براي راهنمائي بشريت به سوي رستگاري برگزيده و به او مأموريت داده تا پيامهاي نجات‌بخشش را به همهء مردم روي زمين برساند و راه هدايت را به همه نشان دهد، دشمنيها وجنگها و ويرانگريها و تجاوزها را ازجهان براندازد، و برادري وهمزيستي و صلح و امنيت وآرامش را در جامعه برقرار بدارد. او پيامهايش را بدين نحو به گوش مردم ميرساند:
«اينك من ميخواهم سخن بگويم. شما كه نزديكيد و شما كه دوريد، اگر خواهان تعليم گرفتن هستيد گوش فرادهيد و نيك بشنويد. اينك همهء شما اينها را كه من ميگويم به خاطر بسپاريد. ازاين پس بدآموزان و دروغ‌پردازان هيچگاه با فسادكاريهاي گفتاري و عقيدتي‌شان حيات اخروي مردم را به شقاوت نتوانند كشيد.»
«من دربارهء آن دوگوهر همزادي سخن ميگويم كه درآغاز آفرينش پيدا شدند. آن يك كه فضيلت بود به ديگري كه دشمنش بود چنين گفت: انديشه و عقيده و آموزش و گفتار و رفتار و انفس و ارواح من و تو هيچگاه با هم توافق نخواهند داشت. من از چيزي سخن ميگويم كه اهورامزدا در اين زندگي به من آموخته است. هركه از شما آنچه را كه من مي‌انديشم واعلام ميدارم به‌كار نبندد گرفتار درد و رنج خواهد شد. من ازچيزي سخن ميگويم كه براي زندگي بهترين چيز است … من ازچيزي سخن ميگويم كه آن ذات اقدس به من ياد داده است، و آن همانا سخني است كه سعادت جاويدان را براي انسانهاي ميرنده در بردارد. من دربارهء آن ذاتي سخن ميگويم كه برترين ذات است، و اورا ميستايم.»
اينك سخن ميگويم با كساني كه گوش شنوا دارند دربارهء آنچه كه انسان خردمند بايد به خاطر بسپارد، و اهورا و وهومنه را بستايد؛ ميخواهم دربارهء رحمتي كه مشمول فروغ ايزدي است سخن بگويم- آن رحمتي كه شامل حال كساني ميشود كه خردمندانه بينديشند و راستي پيشه كنند.»
بشنويد با گوشهايتان بهترين چيزها را. به آنها با ديدگان روشن‌بين ذهنتان بنگريد تا پيش از آنكه «فرجام بزرگ فرا رسد هركدامتان بتوانيد درانتخاب ميان دوراه، تصميم درست را اتخاذ كنيد وآن راهي را برگزينيد كه سعادت و خوشبختي درآن نهفته است.»
«اينك آن دوگوهر نخستين كه همزاد بودند و در درون انسان پديدار شدند يكي بهترين و ديگري بد بود در پندار و گفتار و رفتار. و بين ايندو آنكس كه خردمند است راستي را برميگزيند ولي آنكه نادان است چنين نميكند. و چون اين دوگوهر در آغاز به هم برآمدند، زندگي و مرگ را ايجاد كردند؛ سرانجام، بدترين حيات براي پيروان دروغ خواهد بود و بهترين منش براي پيروان راستي. از اين دوگوهر آن يك كه خواهان دروغ بود بدترين كردار را برگزيد؛ وآنكه بهترين گوهر بود و ازآسمانها جامهء نستوهي برتن داشت راستي را برگزيد- و چفنين‌اند همهء كساني كه با كردار شايسته خواهان خشنودي اهورامزدايند. درميان اين دوگوهر همزاد، ديواها (ديوان) راستي را برنگزيدند، زيرا وقتي با هم شدند به هوس هوش‌رفبا مبتلا گشتند و بدترين پندار را برگزيدند، و خشمگينانه جمعيت آراستند تا جهان بشريت را به تباهي و فساد بكشانند.»
فلسفهء بعثت زرتشت را خودف او درگاتا چنين بيان كرده است: وقتي بسبب رفتار ناشايست ديواپرستانف مردمفريب، ستم و رنج و فساد درجهان گسترده شد و مردم دست از خداپرستي كشيده فريب ديواها را خوردند وآنها را مورد پرستش قرار دادند، گائوش اوروَن (جهان معنوي كه مادر هستي است) دست استغاثه به درگاه اهورامزدا بلند كرد و از بي‌ياوري و بي‌رهبري و بي‌حامي بودن خويش گله كرد و از اهورامزدا استدعا نمود كه كسي را بفرستد تا مردم و جهان را از دست ديواها نجات دهد و رنج و فساد را از جهان براندازد. اهورامزدا به «اشا» كه فرشتهء عدل و داد بود فرمود تا يكي از بندگان پاكدامن و نيكوكردار را از صفت عدالت و راستي برخوردار سازد و به او ياري كند كه با دروغ‌پرستان و خشم‌آوران و ستم‌پيشگان به مبارزه برخيزد. اشا عرض كرد كه چنين مأموريتي بايد به كسي سپرده شود كه نيرومند و باعطوفت و مردم‌دوست و بي‌آزار باشد، تا مردم نيك‌انديش با او همراهي كنند و در پشت سر او با تبهكاران به مبارزه برخيزند. پروردگار گفت كه يكي از بندگان پارسا و نيك‌انديش را براي انجام اين مأموريت برگزيده است و او زَرت‌اوشتره پسر اسپيتامَه است. با شنيدن اين سخن الوهي، «گائوش اوروَن» و «اشا» شاد شدند و با پروردگار عهد كردند كه با همهء توان خويش به پاكان و نيكوكاران ياري دهند و ازآنها حمايت كنند. چونكه زرتشت مردي تنها و بي‌ياور وكمتوان بود، به ‌«وهومنه» و «خشَتره» كه اولي فرشتهء نيك‌منشي و دومي فرشتهء سلطنت دادگرانه بود دستور رسيد كه زرتشت را از نيروي خويش بهره‌ور سازند و اورا درراه انجام مأموريتش ياري دهند. براي اينكه سخنان زرتشت درميان مردم نيك‌انديش مقبوليت يابد، پرودرگار به او يك بيان شيرين عطا كرد تا بتواند قلوب مردم را به شنيدن رهنمودهايش جلب كند.
چون مأموريت هدايت بشر را اهورامزدا به زرتشت سپرد، او خود را را «زئوتا» (رهبر ديني) و «مَنتَران» (موعظه‌گر) لقب داد، و عقائد توحيديش را به طرزي دلكش و زيبا به نظم درآورد و براي آن درميان مردم به تبليغ پرداخت. او صراحتا اعلام كرد كه مأموريت دارد راه سعادت را به همگان نشان دهد، نيك‌انديشي را به همگان بياموزد، و با بدانديشان و ستمگران مبارزه كند، تا برادري و صلح درميان همگان برقرار شده ستيزه‌ها ازميان برود و دردهاي جهان مداوا شود. او تصريح كرد كه آماده است در راه نشر انديشه وگفتار وكردار نيكو و در نشان دادن راه درست به بشريت از جان خويش مايه بگذارد و تا آخرين نفس در اين راه فعاليت كند.
ما وقتي گاتا را مطالعه ميكنيم زرتشت را انساني مي‌يابيم كه براي رنجهاي بشريت به شدت رنج ميكشد و همواره در تلاش است كه راهي براي پايان دادن به بدبختيهاي مردم بيابد و به آنان نشان دهد و همگان را به رستگاري برساند. و چون ميداند كه اين كار مشكل از عهدهء يك انسان يا حتي يك گروه از انسانها برنميآيد همواره دست دعا به درگاه آفريدگار بلند ميكند و ازاو مدد ميطلبد، و درعين حال ازاو ميخواهد كه اينهمه بدبختي و نابساماني و جنگ و خونريزي و فساد را كه درجهان وجود دارد وآسايش وآرامش را ازمردم سلب كرده است از بين ببرد. او احساس ميكند كه وظيفه دارد كه بشريت را از اين فلاكتها برهاند، ولي چنين تواني را در خودش سراغ ندارد، و مي‌بيند كه همهء زورمندان (كاويها، كرپنها، اوسيجها، گرهماها) با تمام توانشان با او مخالفت ميورزند، و ياوري از ميان انسانها براي خودش نمي يابد؛ و براي همين هم ويرا ميبينيم كه همواره در انديشهء يافتن راهي براي انجام مأموريت خويش است و از تنهائي و بي‌ياوري رنج ميكشد.
زرتشت را درسروده‌هايش شخصيتي با يك مأموريت جهان‌شمول ميبينيم كه خود را نجاتبخش بشريت معرفي ميكند و به همهء اقوام جهان نظر دارد. در هيچ جاي گاتا نمي‌بينيم كه زرتشت حتي در يك مورد هم براي رستگاري تنها قبيلهء خودش- قبيلهء اسپيتامه- دعا كرده يا سخن گفته باشد، يا خطاب به آنان گفته باشد كه من براي رستگاري شما مبعوث شده‌ام؛ بلكه در همه‌جا خطابش به مردم سراسر گيتي است، و خواهان آن است كه همهء مردم روي زمين به مزداپرستي روي آورند و از ديوپرستي دور گردند، تا ستيز و اختلاف و جنگ از ميان برود و همهء بشريت در آرامش و آسايش به سر ببرند.
«پروردگارا! به ما بگو و با زبان خودت به ما بفهمان كه فرجام نيكوكاران چه خواهد بود، تا من بتوانم همهء مردم روي زمين را به راه تو درآورم.»
«من كه قلبم را ناظر بر روح خويش قرار داده‌ام، و با نيك‌انديشي يكي شده‌ام، و به خوبي ميدانم كه هركار نيكي را اهورامزدا پاداش خواهد داد، هرچه در توان دارم را در راه آموزش به انسانها براي پيروي از راستي به‌كار خواهم گرفت.»
«پروردگارا ! تو به نيكان گوهر فضيلت داده آنانرا به نيروي تقوا و راستي آراسته‌ئي، ولي بدكاران را خوئي آتشين است و ايندو از يكديگر متمايزند. همهء كساني كه گوشي شنوا دارند، اين حقيقت را درك خواهند كرد و به راه تو در خواهند آمد.»
«پروردگارا ! آيا به زبان خودت و از عمق روح خودت به من ياد خواهي داد كه چگونه ميشود براي هميشه راه راست و نيك‌انديشي را در پيش گرفت؟.»
در تعاليم زرتشت موضوعي وجود دارد كه در هيچكدام ازدينهاي ديگر ديده نميشود؛ وآن تقدس بخشيدن به آفريدگانف خوب و مفيد اهورامزدا و ستايش آنها است. در اوستا ما سرودهائي را در ستايش خورشيد، ماه، ستارگان، رودخانه وآب، درخت، كوه، آتش و ديگر پديده‌هاي طبيعي و حتي جانوران سودمندي چون گاو مي‌يابيم. اين پديده‌ها در تعاليم زرتشت كم‌وبيش بصورت جلوه‌هاي ارادهء آفريدگار مطرح‌اند و ستايش ازآنها درحقيقت خويش ستايش ارادهء اهورامزدا، و به بياني ديگر ستايش ذاتف اهورامزدا است. اينهايند كه ادامهء حيات بشر را به ارادهء باريتعالي ممكن ساخته‌اند؛ پس اينها نعمتهاي آفريدگارند و نيكند و شايستهء ستايش‌اند. انسان وقتي اين سروده‌ها را ميخواند به ياد يك غزل سعدي شيرازي مي‌افتد كه با اين بيت آغاز ميشود: به‌جهان خرم ازآنم كه جهان خرم ازاواست؛ عاشقم برهمه عالم كه همه عالم ازاواست. سعدي از آن‌رو عاشق همهء جهان است كه همهء جهان جلوهء ارادهء خدا است؛ اوكه يك مسلمانف ايراني است چنين عقيده‌ئي را در عمق روح و وجدان خويش يافته و به تحقيق آنرا از روزگارانف دوري به ارث برده و سپس برزبان آورده است. ميخواهم بگويم كه ستايش پديده‌هاي طبيعي درآئين زرتشت زيباترين جلوهء توحيد اواست كه همه‌چيز را نشأت‌گرفته از اهورامزدا مي‌بيند و اورا منشأ همهء نيكيها و خوبيها و راستيها و خوشيها ميداند. همهء پديده‌هاي طبيعي را اهورامزدا آفريده و به تسخير بشر درآورده تا بشر توسط آنها به سعادت و خوشي دست يابد و آفريدگار را بهتر بشناسد و اورا بستايد كه اينهمه نعمتها را به او ارزاني داشته است. اين پديده‌ها نيز چونكه آفريدگانف نيك اهورامزدايند بايد ستايش شوند و ازراه آنها به ذات باري پي برده شود.
زرتشت را درخلال گاتا انساني مي‌يابيم كه نه تنها به انسانها بلكه به همهء آفريدگان٧ عشق ميورزد و نه تنها براي انسان بلكه براي همهء موجوداتف روي زمين خواهان آسايش است. او انسان را موجودي خيرگرا و شرستيز ميداند و تصريح ميكند كه انسان ذاتا نيك‌انديش و عاشق راستي و عدالت است. زرئشت اساس تعاليمش را بر روي محبت به آفريدگان اهورامزدا قرار داد و مسئوليت اول وآخر انسان را همزيستي مسالمت‌آميز با هم و حمايت رودخانه وكشتزار و درخت و جانوران اهلي اعلام كرد، و بنابرآن هرگونه تعدي به انسان و حيوان و محصولات و آباديها را شديدا نكوهيده آنها را اعمال كساني ناميد كه از ديواها فرمان مي‌برند تا خوشبختي را از مردم بگيرند و جهان را تخريب كنند. از آنجا كه در زمان او كاويها درگير جنگهاي همه‌جانبه با هم بودند و اين جنگها ويرانيها و بدبختيها به دنبال ميآورد، او نوك پيكان حمله را متوجه كاويها، كرپنها، گرهماها و اوسيجها كرد كه به عقيدهء او روح و خرد مردم را به بند كشيده بودند و با به راه انداختن جنگهاي تجاوزكارانه و ويرانگر، امنيت را در جامعه از ميان برده آرامش را از انسانها سلب كرده چارپايان را نابود كرده و كشتزارها را به ويرانه مبدل ميساختند.
او به قصد براندازي آداب و رسوم خشن موجود باهمهء مظاهر ديني روز به مبارزه برخاست و مراسم عبادي آريائيان را كه با ميگساري و پايكوبي و نعره‌هاي مستانه و ذبح حيوانات اهلي براي خشنودي خدايانشان همراه بود اعمالي جاهلانه و ديوپرستانه خواند، و قرباني خونين حيواني را تبهكاري و اعمال ستمگرانه و نابودكنندهء حيوانات سودمند ناميد و مورد حملات شديد لفظي قرار داده گفت كه اين اعمال خشم آفريدگار را برخواهد انگيخت. او همچنين كسانيكه در برابر انسانهاي مسالمتجو سلاح برميكشند و به جنگ برميخيزند وكشتزارها وآباديها را تباه ميسازند گمراه و ديواپرست و پيرو دروغ خواند و تأكيد كرد كه اينها گمراهاني‌اند كه با اين كارهاي جاهلانه از ديواها ياري ميطلبند و برسر حصول متاع دنيائي آباديها را ويران ميسازند و انسانها را به خاك و خون ميكشند. او گفت كه كسانيكه جنگ مي‌افروزند و آباديها را تباه ميسازند مردمي نابخردند كه با كارهاي ناروايشان جهان معنوي (گائوش اوروَن) را به فرياد آورده و خشم آفريدگار را برانگيخته‌اند. اوكه به مفاسد ميگساري و مستي كاملا واقف بود ضمن تحريم كردن هرگونه نوشابهء مستي‌آور و زائل‌كنندهء هوش انسان، تأكيد كرد كه كسانيكه نوشابهء مستي‌آور مينوشند و براي خشنودي ديواها و خدايان دروغين به پايكوبي ميپردازند و همراه با خروشهاي مستانه خون جانوران را به قصد تقديم به خدايان دروغين بر زمين ميريزند، ديواپرستاني‌اند كه با خشم آفريدگار جهان روبرو خواهند شد.
به عقيدهء زرتشت مردم ذاتا گرايش به نيكي دارند و از بدي بيزارند؛ و اگر بدآموزي‌هاي رهبران مردم‌فريب و مدعيانف دروغين نميبود همه درست‌كردار وآشتي‌جو ومهرپرور ميشدند و با تاب و توانشان در راه آباداني جهان ميكوشيدند. وي تصريح ميكند كه شر و بدي نه متعلق به جهان انسانها بلكه از آنف اقليم هفتم است كه اقليم ديواها است، و ديواها اين شر و بدي را گسترانده مردم را با وعده‌هاي دروغين و فريبا شيفتهء متاع دنيائي كرده در دلهايشان آرزوي جاودانگي نهاده‌اند و به اين وسيله به دست اين فريبخوردگان٧ خشونت ميپراكنند و جهان را به تباهي ميكشانند و بشر را به سوي نابودي سوق ميدهند. به گفتهء او آنچه مردم را از فطرت خويش بيگانه مي‌سازد نيروي ديومنشي است كه به درون انسانهاي كج‌انديش حلول ميكند و آنها را به ديوهاي خشم‌آور و تبهكار وآزمند و كينه‌ورز مبدل ميسازد. اين نيروي ديومنش كه «اَنگرَه‌مَنيو» (منش خبيث) نام دارد ازآغاز آفرينش با بشر زاده شده؛ همانگونه كه «سپَنتامَنيو» (منش مقدس) نيز با او زاده شده است. انگره‌منيو همواره انسان را به سوي بدي و فساد سوق ميدهد، و سپنتامنيو اورا به طرف نيكي و عدالت رهنمائي ميكند. انسان خردمندي كه از سپنتامنيو پيروي كند و نيكوكاري پيشه سازد و با كار وكوشش خود جهان را آباد كند، خدا ازاو خشنود ميشود و در زندگي اخروي خوشبختي ابدي به او عطا خواهد كرد؛ ولي بي‌خردي كه تابع انگره‌منيو شود و با پيروي از فرمان ديواها بدكرداري پيشه كند و امنيت وآرامش مردم را از بين ببرد، در آخرت به بدترين كيفرها و عذاب جاويدان گرفتار خواهد آمد.
آنچه درتعاليم زرتشت توجه محققان را به خود جلب ميكند آنست كه او برخلاف انبياي سامي خودش را دنباله‌رو يا احياكنندهء اديان پيش ازخودش اعلام نميكند، بلكه با همهء مظاهر ديني موجود به مبارزه برخاسته و به جاي آنكه درصدد پالودن آنها باشد درتلاش براندازي آنها است، و مجموعهء تعاليمي كه ارائه ميكند براي جوامع اطراف او تازگي دارد زرتشت با يك اقدام انقلابي برضد همهء مظاهر ديني شوريد و همه را ساخته و پرداختهء ديوانف مردمفريب خوانده به آنها اعلام مبارزه كرد. يعني او ديني آورده بود كه تعاليمش كاملا انقلابي بود و زندگي عقيدتي مردم را زيرورو ميكرد و عدالتي آرماني را تعليم ميداد كه تا آنزمان براي مردم جهان ناشناخته بود.

Borna66
09-08-2009, 08:23 PM
فضايل ملكوتي در تعاليم زرتشت



زرتشت تعليم داد كه انسان ميتواند با تحلي به فضايل والاي اخلاقي كه فضايل ملكوتي‌اند خود را شايستهء رسيدن به سعادت اخروي و همنشيني با اهورامزدا سازد. معناي تقوا را در تعاليم زرتشت ديديم. تقواي مورد نظر زرتشت تحلي يافتن به فضايل والاي اخلاقي است كه از ذات اهورامزدا نشأت گرفته‌اند. اهورامزدا فضيلت كامل و قفد٧وس حق است. انسان نيز ميتواند با تَحَل٧ي به فضايلي كه مخصوص اهورامزدا است خود را خداگونه سازد و شبيه اهورامزدا شود. فضايلي كه زرتشت درتعاليم خويش مطرح ساخته و ازآنها نام برده است والاترين مراحل آرمان بشري‌اند كه نيك‌انديشترين متفكران جوامع بشري همواره در جستجوي آنها بوده‌اند و هستند. او اين فضايل را به صورت ملكوتي مجسم ساخته است كه بارگاه اهورامزدا را احاطه كرده‌اند و ارادهء خدا را در جهان به اجرا در ميآورند. به اين فضايل- كه صفات ربوبي‌اند- انسان ميتواند دست يابد و به وسيلهء آنها به كمال برسد. زرتشت اين فضايل را به گونه‌ئي مطرح ساخته است كه گوئي ميخواهد مراحل طي طريق كمال را به انسان تعليم دهد. يعني تعليم ميدهد كه انسان اگر ميخواهد به رستگاري برسد بايد از صفاتي پيروي كند كه مخصوص خدا است، و بكوشد كه با پيروي از اين صفات، خودش را خداگونه سازد و در همهء امورش در پندار وگفتار و رفتار همچون خدا باشد. اين فضايل عبارتند از: وفهومنه ، اَشا ، خشَترَه ، آرمَئيتي ، هائوروَتات ، اَمفرتات ، و سراوشه .
وهومنه از «وهو» يعني خوب، و «منه» يعني منش تركيب يافته است؛ وميتوانيم آنرا «حق»، «نيت خير» و «منشف نيكو» معنا كنيم. اين صفت، كه بعدها درآئين مَزدايَسنا بصورت اصل «پندار و گفتار و رفتار نيك» تعليم داده شد، سرآمد همهء فضايل است. وهومنه يعني انديشه و عمل نيكو، عشق به خالق و محبتف مخلوق، مهرورزي و ايثار. اينها معناهائي است كه از مطالعهء گاتا قابل درك است. اگر بخواهيم معادل عربيف وهومنه را بنويسيم واژهء «رحمان» دقيقترين معادل وهومنه است. وهومنه جلوهء رحمتي است كه شامل نيكان ميشود و هديه‌ئي است كه اهورامزدا به نيكان عطا ميكند. كسيكه با جان و دل به وهومنه بگرود، هيچگاه ديوهاي رشك وخشم وآز و غرور و شهوت به او نزديك نخواهند شد. وهومنه سبب ميشود كه انسان انديشه وگفتار و رفتار وكردار نيكو پيشه كند و درهيچ شرائطي انديشهء بدي به ذهن خود راه ندهد. خلاصهء كلام آنكه هركس از وهومنه پيروي كند، هرچه بينديشد و انجام دهد حق است، و خودش نيز تجسم عيني حق خواهد بود.
اشا عدل و برابري ودرستي و راستي، و استواري درپيمان است. كسيكه نيك‌منش باشد، در پاداش اين نيك‌منشي از فضيلت اشا برخوردار ميگردد و به نيروي اشا بر بدي غالب ميآيد. اشا هميشه با وهومنه همراه است، و سبب ميشود كه انسانف نيك‌منش همهء اعمالش را با ميزان عدل بسنجد و جز راستي پيشه نكند. به همين خاطر انسان وظيفه دارد خودش را با اين صفت مفتَحَل٧ي سازد و همواره دادگر و عادل باشد و در همهء كارهايش توازن داشته باشد تا از انحراف و ستمگري مصون بماند و بتواند به بهترين وجهي به انسانها خدمت كند وجهان را آباد سازد. ازطرف ديگر كسيكه از اشا پيروي كند و دادگر و درست‌كردار باشد خود به خود از وهومنه نيز برخوردار گشته نيك‌منش خواهد شد.
خشتره عبارتست از ثبات و استواري درانجام كارهاي نيكو و رهبري ديگران بسوي خير و كمالات انساني. اگر بخواهيم امروز عبارتي معادل خشتره را در فرهنگ خودمان بيابيم، اين واژه دقيقا معادل «ولايتف الهي» است. خشتره هميشه با وهومنه و اشا همراه است؛ يعني رهبري و حاكميت بايد مبتني بر خيرخواهي و انساندوستي و عدالت باشد. يكي از معناهاي خشتره سلطنت بمعناي سلطه برخويشتن و بر جهان است. همين صفت است كه برخي ازكاويهاي درستكردار باستان بر خودشان اطلاق كرده بوده‌اند، و ما برخي از شاهان باستان را با همين صفت ميشناسيم. اين لفظ است كه بعدها درپي تحولاتي به شكلهاي «خشتريته» و «خشايتيه» و «خسرو» و «اخشيد» و «افشين» درآمد، و عامترين تلفظي كه از آن شده است و تاكنون هم ميشود، «شاه» است؛ وچنانكه ميدانيم همهء اين واژه‌ها در فرهنگ ايراني ايحاكنندهء تقدسي آسماني است. درگاتا آمده است كه به ياري خشتره و وهومنه انسان با دروغ ميجنگد و آنرا نابود ميسازد. يعني اين فضيلت باعث ميشود كه انسان درراه اجراي خواست خدا و آبادكردن جهان و خوشبخت كردن انسانها و مبارزه با ديوان، ترديد به خود راه ندهد و سست نشود و از ناملايمات نهراسد، و با يقين به درستي راه خويش استوارانه پيش رود. كسيكه از صفت خشتره برخوردار گردد ميكوشد كه نيروي خويش را در راه اصلاح ديگران به‌كار گيرد و با بدي بستيزد و زمينه‌هاي خوشبختي و آسايش و آرامش همگان را در جهان فراهم سازد. اينكه درفلسفهء سياسي ايران باستان دين و دولت را دوهمزاد ميدانسته‌اند كه هيچكدام بدون ديگري نتوانست بود از همين اصل نشأت گرفته است. يعني خير و صلاح وآسايش وآرامش و برادري و صلح كه هدف كلي دين است زماني تحقق خواهد يافت كه يك حاكميت پارسا و خيرانديش و درستكردار و دادگر برسر كار باشد و مردم را از بدي بازدارد و به سوي نيكي سوق بدهد.
آرمَئيتي خصلت فروتني و پارسائي، و رهائي ازتعلقات دنيوي است. كسيكه ازآرمئيتي پيروي كند و با او وحدت يابد، چون در راه خدا به كاميابي برسد، فريفتهء موفقيتهاي خود نگردد، و خودبين و خودپسند نشود، وهمهء توان خويش را ايثارگرانه درراه خدمت به خلق به‌كار گيرد. يكي از معناهاي آرمئيتي، اطمينان خاطر و رضايت كامل است. اين اطمينان به معناي آرامش وجدان، قناعت مطلق، آزادي از تعلقات دنيائي، وآرميدگي- به مفهوم فروتني و افتادگي و خاكي‌نهاد بودن- است. همهء اين خصلتها را انسان از آرمئيتي به دست ميآورد. آرمئيتي به انسان كمك ميكند كه در انتخاب راه درست از تزلزل و دودلي بيرون آيد و براي اتخاذ راه درست تصميم درست را اتخاذ كند.
هائوروَتات سلامت رواني و جسمي است. انسان مؤمن بايد بكوشد تا ازآن برخوردار باشد تا بتواند با نيروي كافي با بدي بستيزد و نيكي را گسترش دهد؛ زيرا انسان ناسالم قادر نخواهد بود درست فكر كند و درست عمل نمايد. اينكه عقل سالم در بدن سالم است به صورت يك مثل همه‌فهم و همه‌جائي در ميان همهء اقوام و ملل وجود دارد. تصميم درست اتخاذ كردن و درست عمل كردن تنها در صورتي براي انسان ميسر است كه از سلامت جسمي و روحي برخوردار باشد. اين صفت را هائوروتات به انسان ميدهد. ازاين جنبهء تعليم زرتشت نتيجه ميشود كه انسان مؤمن بايد همواره مواظب سلامت جان و تن خويش باشد تا بتواند با بديها مبارزه كند و در راه گسترش نيكيها و رضاي خدا حركت كند.
سراوشه به معناي الهام غيبي، نداي وجدان، دل‌آگاهي و روشني قلب است. اين عبارت امروز به صورت «سروش» تلفظ ميشود. كسيكه از فضايل بالا پيروي كند و با آنها يكي شود دلش به نور حق روشن ميگردد و حقايق را به درستي درك ميكند و از الهام غيبي حق برخوردار ميگردد و بندگان خدا را به بهترين نحوي به سوي سعادت راهنمائي ميكند. با اين تعبير، سراوشه فضيلتي است كه سبب عصمت انسان در برابر بدي ميشود؛ و به تعبير ديگر، نوري است كه همواره روشنگر راه انسان درراه رسيدن به نيكيها است؛ و وجدان بيدار وآگاه انسان نيك‌انديش است كه همواره راهنماي او درراه نشر نيكيها و مبارزه با بديها است، و به او كمك ميكند كه در هرلحظه بدي و نيكي را به درستي تشخيص بدهد و به اشتباه نيفتد و وظيفه‌اش را به درستي انجام دهد.
امرتات كمال وجاودانگي و بي‌مرگي و ابديت است. كسيكه نيك‌انديش و نيك‌منش و خدادوست و مردمدوست و دادگر و راستكردار و نستوه و استوار و پارسا و فروتن و مهرورز و ايثارگر باشد دلش از نور خدا مالامال است، و ذات كاملي است كه سزاوار برترين مقامها در سراي آخرت و همنشيني با اهورامزدا است. انساني كه پندار وگفتار وكردارش نيك باشد، زماني به بي‌مرگي و جاودانگي ميرسد كه از اين زندان خاكي برهد و به عالم ملكوت رهسپار گردد. انسانهائي كه از صفات ملكوتي برخوردار باشند پس از اين زندگي در جوار اهورامزدا در سعات جاويدان خواهند زيست و هيچ مرگي نخواهند داشت. چون فرجام همه مرگ است، انسان بايد بكوشد كه با برخورداري از همهء صفات عالي ربوبي، خودش را خداگونه سازد تا شايستگي جاويدان شدن و همنشيني با اهورامزدا در سراي آخرت را پيدا كند. در گاتا تصريح شده است كه زندگي جاويد و بهترين پاداشها از آن كسي است كه از وهومنه، اشا، خشتره، و آرمئيتي پيروي كند.
درميان فضايل ملكوتي، وهومنه سرآمد همه و «افم ٧‌الفَضائل» است. اهميت اين فضيلت٧ بقدري است كه در موارد بسياري در گاتا همراه با اهورا ذكر شده است، و اين بدان مفهوم است كه همانگونه كه اهورامزدا خير محض است، وهومنه نيز خير محض است. اين صفت درعربي معادل «رحمان» است كه يكي از نامهاي خدا است، وهمانگونه كه «رحمان» از الله جدا نيست، وهومنه نيز نزد زرتشت از اهورامزدا جدا نيست. در برابر وهومنه، دروج (دروغ/ بدخواهي) قرار دارد كه سرآمد همهء رذيلتها و «افم‌٧الر٧َذائل» و شر٧ محض است و همهء بديها از آن سرچشمه ميگيرد. دروغ در گاتا با ديوا مترادف آمده است، و زرتشت ميخواهد تعليم بدهد كه دروغ يك ديو پليد است كه باعث همهء بدبخيتهاي بشري است. چونكه استقامت جامعه منوط به استقامت رهبري است، وقتي رهبري نيك‌منش نباشد و پيرو دروغ باشد، جامعه را به فساد و تباهي ميكشاند و براي مردم بدبختي و درد و رنج ميآورد؛ زيرا كارهائي را كه انجام ميدهد با دروغ و فريب، براي عوام نادان زيبا جلوه ميدهد و با ادعاي اينكه هدفش خوشبختي مردم است، مردم را به اطاعت از خود ميكشاند، ولي او درواقع خواستار متاع دنيا و جمع ثروت است، و در اين راه از انجام هر جنايتي دست برنميدارد، و همواره مردم را در رنج ميدارد.

Borna66
09-08-2009, 08:23 PM
انتشار آئين زرتشت



زرتشت درسنين 30 سالگي نهضتش را درخوارزم آغاز كرد و براي حدود سيزده چهارده سال در آن منطقه به فعاليت تبليغي مداوم پرداخت. ولي اكثريت مردم خوارزم تحت تأثير تلقينهاي رهبران سنتي بودند، و هيچكدام از رؤساي قبائل خوارزم به او توجهي نشان نميداد. به زبان ديگر، منطقهء فعاليت او درگير جنگهاي تمدني، يعني درگير درد زايمان يك تمدن نوين بود، و تلاش كاويها در راه تشكيل اتحاديهء قبائلي و ادغام قبائل اطراف در جريان بود. زرتشت ازاين امر به شدت در رنج بود كه چرا عوامف نادان فريب اين رهبران را ميخورَند ودرپشتف سر آنها به جنگ انسانها ميروند وآباديها را ويران ميسازند. او دريكي از سروده‌هايش به درگاه پروردگار شكايت ميكند كه مردم به او توجهي نشان نميدهند, و فقط شمار اندكي از گوشهاي شنوا و دلهاي حق‌پرست به اوگوش فرا ميدهند و اكثريت مردم ازاو رويگردان و دركنار رهبران مردم‌فريب‌اند. او خودش را در اين سروده به چوپاني تشبيه كرده است كه اندك‌شماري گوسفند دراطاعت دارد؛ و ميگويد كه رمه‌هاي بزرگ در اطاعت كاوي‌هاي تبهكارند.
حملات شديد لفظي او به گرهماها، كاوي‌ها، كرپن‌ها، اوسيج‌ها همهء آنان را برخلاف او بسيج كرد، و براي او كه درمعرض كشته شدن قرار گرفته بود راهي جز هجرت در پيش نماند؛ لذا بناچار راه جنوب درپيش گرفت و در اين رهگذرف دراز به بلخ رسيد. جام‌اسپَه و فرش‌اوشتره از كارگزاران كاوي ويشتاسپه (كي‌گشتاسپ) به نداي انسان‌ساز او پاسخ مثبت دادند و زرتشت در بلخ مورد حمايت گشتاسپ قرار گرفت، و چندده سال- تا سنين 70 سالگي- در آن نواحي به تبليغ پرداخت. سرانجام قلمرو گشتاسپ زير يورشهاي كاويان همسايه واقع شد، و زرتشت در يكي از اين حملات به دست جنگجويان يك كاوي به نام اَرجَت‌اَسپه (ارجاسپ) به‌كشتن رفت.
زرتشت در سالهاي فعاليتش مريدان و شاگردان و ياران مخلصي را پرورده بود كه يكي از آنها فرش‌اوشتره بود. پوروچيستا دختر زرتشت، و دو پسر زرتشت نيز از آنجمله بودند. اين شاگردان پس از او سروده‌هاي آسمانيش را كلمه به كلمه و حرف به حرف ازبر كردند و مجموع آنها را گاتا نام دادند. اين سروده‌هاي انسانساز كه نفمادف (سَمبفلف) آرمانهاي انسانهاي زير ستم بود در نسلهاي بعدي گوش شنواي بسيار يافت؛ شاگردان زرتشت در طي نسلهاي متوالي شاگرداني را پروردند كه مبلغان تعاليم او شدند و گاتاي او را حفظ كردند تا سينه به سينه به نسلهاي بعدي منتقل سازند.
شكي نيست كه موضوع سعادت جاويد اخروي كه محور تعاليم زرتشت را تشكيل ميداد مهمترين نقش را در جذب توده‌هاي ايراني به اين تعاليم داشته است. انسان از مرگ ميهراسد و نميخواهد باوركند كه همهء آرزوهايش با مردن وي برباد ميرود. تمام تلاش انسان در زندگيش بخاطر دستيابي به خوشبختي است و همه‌كس آرزومند رسيدن به آنست. ولي مرگ٧ نقطهء پايان تلاش او است. در تعاليم زرتشت اين باور نهفته بود كه اگر در اين زندگي سعادت حاصل نشد انسان ميتواند با پيروي از فضايل اخلاقي به سعادتي ابدي دست يابد كه زائل‌شدني نيست. و همين موضوع راز موفقيت تعاليم زرتشت در طي قرنهاي پس از وي بود.
گروههاي انساني اسكان‌يافته دردرون فلات ايران كه به تعاليم زرتشت ميگرويدند، بسياري از باورهاي ديني كهن خود را حفظ كردند و با تعاليم زرتشت درآميختند و به آنها نام دين زرتشت دادند. چنانكه گفتيم تا حوالي قرن ششم ق‌م در ايران يك دين همگاني شكل گرفت كه نام زرتشت را در سرلوحهء خويش داشت، و دين مَزدايَسنا (مزداپرستي) نام گرفت. اين دين كه مايه‌هاي اصليش را از تعاليم زرتشت گرفته بود، شاخ و بالش را عناصر عقيدتي اديان كهن ايراني تشكيل ميداد. رهبران ديني ايران (مغان)، به مرور زمان٧ آموزشهاي تازه‌ئي برتعاليم زرتشت افزودند و به مَزدايَسنا غنا بخشيدند.
آموزشهاي مغان كه به زرتشت منسوب ميشد و تعاليم آسماني تلقي ميگرديد، به تدريج به گاتاي زرتشت افزوده شد، و يك مجموعهء واحدي را به وجودآورد كه اَپَستاك (اصول مقدس) ناميده شد. اپستاك كه بعدتر به صورت لفظهاي ابستا و اويستا و اَوفستا درآمد، اساس دين ايراني را تشكيل داد و كتاب مقدس ايرانيان درطول تاريخ شد.

Borna66
09-08-2009, 08:24 PM
نماز و نيايش و روزه در آيين زرتشتی


در آيين زرتشتی نماز در دين زرتشت خود شناسی است و در نماز بايد انديشه پالايش شود بر طبق اعتقادات دين زرتشت هر يک از موجودات ذره ای از اهورا مزدا را در خود دارند و اين فروهر در وجود من شما و ديگران است برای همين است که اين آيين تنها آيينی است که قربانی نمودن برای خدا در آن منع شده است حتی گياهان و جمادات هم از اين فروهر بی بهره نمی باشند. به همين خاطر است که آشو زرتشت در بخشی از نيايش خود می فرمايند http://www.ermia.net/vb/images/smilies/frown.gif(با فروتنی کامل پيش از همه چيز خواستارم که بهره ای از خرد مقدس خود را به من عطا فرمايی تا به همراهی درستی کردار و ضمير پاک بتوانم خوشبختی روان آفرينش را(همه جهانيان) فراهم سازم)).

در مورد روزه در آيين زرتشت نيز بايد گفته شود که روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اينکه باعث سستی بدن و عدم فعاليت مفيد و کار روزانه می شود حرام می باشد. چون اين موارد در آيين زرتشت نکوهيده شده وبی کاری و تن پروری بشدت نهی شده است و امابرای افراط نکردن در خوردن گوشت حيوانات روزهای دوم و دوازدهم و چهاردهم و بيست و يکم هر ماه زرتشتيان از خوردن گوشت پرهيز می کنند اين چهار روز متعلق به چهار امشاسپند وهمن ؛ماه و گوش و رام که از حاميان چهارپايان هستند می باشد.

اما نيايشی که امروزه در بين زرتشتيان متداول می باشد و خواندن آن نيازی به آداب و رسوم خاصی ندارد و در هر هنگام از شبانه روز می توانيم آنرا بخوانيم و سپاس خدای يگانه را بجای آوريم و نبايد فراموش کنيم که اين ما هستيم که به راز و نياز و برقراری ارتباط با خداوند نياز داريم و بايد روح و روان خود را پالايش کنيم . اين نيايش برگرفته از نيايش اشو زرتشت در يسنا ۲۸ می باشد و برای اجرای آن کافيست دستهای خود را بلند کرده و به پيروی از اشو زرتشت بخوانيم:

((با دستهای بر افراشته بسوی تو ای مزدا و با فروتنی کامل پيش از همه چيز خواستارم که بهره ای از خرد مقدس خود را بمن عطا فرمايی تا بهمراهی درستی کردار و ضمير پاک بتوانم خوشبختی روان آفرينش را فراهم سازم.ای اهورامزدا بشود که با انديشه نيک به تو نزديک شده و با پيروی از قانون اشا به ارزشهای مادی و معنوی خود پی ببرم تا بدين وسيله دين داران را بسرای روشنی و خرمی و زندگی نيک هر دو جهان رهبری کنم . من اين سرودهای ستايش خود را آنسان که پيش از اين کسی نسروده نثارت می کنم ای اهورا ای روان راستی و ای نيک انديش واقعی از تو در خواست می کنم تا در جهان نيروی فنا ناپذير معنوی تجلی نمايد .اينک تو را با ستايش خود فرا می خوانم بسويم شتاب و مرا از خوشبختی و کاميابی واقعی بر خوردار ساز. هنگاميکه با منش پاک تو را با سرودهای ستايش فرا می خوانم آگاهم که مرا برای رهبری روان مردم جهان گماشته ای و از پاداشی که تو ای اهورا مزدا برای کردار نيک می بخشی خبر دارم و آماده ام تا زمانيکه مرا تاب و تواناييست بمردم بياموزم که بسوی راستی راه پويند. ای مزدا بسوی من آی و مرا از بخشش منش پاک و راستی برخوردار ساز تا بوسيله آموزش آيين مقدست گمراهان و بدکاران را براه راست رهبری کرده و بر دشمنی بد خواهان چيره گردمای اهورا مزدا مبادا هرگز کار ناشايستی از من سر زند که مورد خشم تو قرار گيرم . ای راستی و ای اصل پاک منشی پيوسته می کوشم تا تو را بستايم ای کسی که آرزوهای ما را بر می آوری تو را از ته دل درود می گويم چه می دانم نمازيکه از روی ايمان و اعتقاد کامل انجام شود بدرگاهت پذيرفته خواهد شد .ای کسی که اميد بهشت ما بسوی تست.))

Borna66
09-08-2009, 08:24 PM
آتش "پرستش سو" يا قبله در آيين زرتشتی

"اي نمازگزار ، نمازترا ، نيايشت را با دل پاک و روشن به آرامي و خلوص نيت بخوان و بدان ، اين روشناييکه قبله گاه و پرستش سوي خود کرده اي پرتويي از روشني جاودان است که خداوند در دلمردمان نهاده است ."

پيروان آيين زرتشتکه خود را مزديسني يعني پرستندگان مزدا (خداوند) نيز مي گويند در نيايش هاي خود باتن و رواني پاک ، رو به سوي " روشنايي" ، خداوند را سپاس گفته و نيايش مي کنند . زرتشتيان به گاه نيايش ، زندگي سرشار از آسايش و بهروزي را براي نيک انديشانفروزگار ، آرزو مي کنند و آتش را در کنار سه عنصر ديگر آب و خاک و هوا گرامي ميدارند و از آتشکده ها به نشانه ي مهر و پاکي در محل زندگي خود ، پاسداري مي کنند . آنان از روشنايي آتش ، همانند نورهاي ديگر ، به عنوان پرستش سو (قبله) به هنگامنيايش بهره مي گيرند . آتش بزرگترين پاک کننده است و در عين حال نوراني ترين عنصراست و آن را سمبل اهورا مزدا ميدانند .

ايرانياناز سال ها پيش ، آتش را به عنوان نماد موجوديت خود يا به عبارتي پرچمي براي هويتملي خود در نظر داشتند و به آن افتخار مي کردند . زيرا آتش از بين برنده ناپاکي هاو روشن کننده ي تاريکي هاست . گرما و انرژي آتش ، چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخشمي آورد . آتش دروني انسان است که انديشه او را به خرد بي پايان اهورايي پيوند ميزند . بنابراين زرتشتيان به پيروي از نياکان خود همچنان آتش را گرامي داشته ، ازروشنايي آن به عنوان قبله به هنگام نيايش بهره مي گيرند . اگر زرتشتيان رو به سوينور دارند و آن را پرستش سو مي دانند ، براي نزديک شدن به اهورامزدا ، پروردگار وآفريننده کل است که خود سرچشمه ي همه نورها(شيدان شيد) است .

به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان حرارت زندگي و جوش و خروشو اراده و پايداري مي بخشد و دل دينداران و مشتاقان ، با برخورد به امواجش ، سبک وشاد و خرم مي گردد و پرتو آن به نسبت ايمان و اخلاص ستايندگان بر دل ايشان مي تابدو انوار تسلي و اميدواري ، کانون دل آنها را روشن مي گرداند .

دلبستگي و اعتقاد و احترام خاص ايرانيان به آتش موجب شده که برخي بهغلط چنين بپندارند که آتش نزد ايشان جنبه الوهيت دارد و لذا ايرانيان را آتش پرستبيانگارند .

فردوسي در اين باره مي گويد:

بدانگاه بد آتش خوبرنگ چو مر تازيان را مهرابسنگ

مپندار کآتش پرستان بدند پرستنده ي پاک يزدانبدند

برخي از اقوام سامي نيز آتش را مقدس مي شمردهاند . به روايت تورات در کوه تور ، "نور خدا" به صورت آتشي بر موسي تجلي کرد و "يهوه" يا خداي موسي ، با زبانه ي آتش با موسي سخن گفت . آتش بر ابراهيم خليلگلستان شد . موسي را خاله اش ، در کودکي ، در تنور مخفي کرد و چونن ندانسته تنور راآتش کردند ، ديدند موسي در تنور نشسته است و آتش گرد او مي گردد بي هيچ زيان و گزند .

"درود و ستايش به تو ، ايآتش اهورامزدا ، مي ستايم اين روشني پاک و درخشان را اينک که به ما آشکاري ، توان ونيرويمان بخش تا بهترين انديشه و گفتار و کردار را داشته باشيم . ياريمان ده که بابدي و زشتي و دروغ پيکار کنيم . روان را پالوده گردان از بدي و راه بي فرجام تاشايسته ي پرستش اهورامزداي بزرگ باشيم

Borna66
09-08-2009, 08:24 PM
در آين زرتشتی پنج نيايش در خرده اوستا وجود دارد که به زيبايی پنج عنصر مقدس و آفريده ا
در آين زرتشتی پنج نيايش در خرده اوستا وجود دارد که به زيبايی پنج عنصر مقدس و آفريده اهورامزدا توصيف کرده و مورد ستايش قرار داده است.ارتباط قوی که ايرانيان در گذشته با طبيعت و دنيای پيرامون خود برقرار نموده بودند باعث می گرديد تا نعمتهای اهورايی را مقدس و ارزشمند بدانند و از بی احترامی و يا آلوده نمودن آنها پرهيز کنند .به گونه ای که صنعت کفش در ايران رونق بسيار داشت زيرا بدون کفش راه رفتن را گناه می دانستند چرا که با زخمی شدن پا و ريختن خون روی زمين باعث نشود تا مادر زمين (اسپندارمذ )آلوده گردد.يا از آلوده نمودن آبهای روان پرهيز می نمودندو اين باعث می شد تا بر خلاف ديگر ملل که شستشوی خود را بيشتر در رودخانه ها انجام می دادندحمام ها و گرمابه های بسياری در ايران ساخته شود و آثار آن بر جای ماند .اين نکو داشت طبيعت هنوز نيز در خون ما ايرانيان وجود دارد و من بارها از دوستان خود شنيده ام که نزديکترين ارتباط با خداوند را زمانی برقرار می کنند که منظره ای زيبا می بينند و به قدرت و زيبايی خدا در آفرينش پی می برند.اين پنج نيايش درباره پنج عنصر مقدس و بسيار ارزشمند خورشيد، مهر، ماه، آب و آتش می باشد.
در ايزد شناسی زرتشتی و اوستايی مهر وخورشيد يکسان نيستند .مهر شعاع و انوار خورشيد است و ايزد عهد و پيمان ودر مهر يشت به روشنی و فروغ و اشعه خورشيد اطلاق می شود.خورشيد در اوستا هورـ خشه ئته (Hvare-khshaeta) می شود که دو جزء آن هر يک به تنهايی معنی و مفهوم خورشيد را می رساند يعنی ((هور))و((شيد)).و اينک ترجمه متن اوستايی خورشيد نيايش:
می ستاييم خورشيد را که آفريده اهورامزداست
پيروز و فرخنده باد خورشيد درخشان خورشيد بی مرگ و خورشيد تيز اسب.با انديشه و گفتار و کردار نيک به سوی خورشيد روی کرده و می ستايمش .ای اهورامزدا خورشيد درخشان تيز اسب را می ستاييم که آفريده توست. و ستايش بر شما باد همگان ـ ای امشاسپندان که به سان خورشيد شکوهمند هستيد .منم رهرو راه اهورامزدا که درخشش و روشنايی خورشيد فروغ اوست و منم بر افکننده و خوارکننده انگره مينو و اين است راه پارسايان راهی که انديشه نيک گفتار نيک و کردار نيک می آموزد.
منم ستاينده نيک انديشی و نيک گفتاری و نيک کرداری با همه جان و روان منم گريزنده از بد انديشی و بد گفتاری و بد کرداری با همه جان و روان اکنون سرود می خوانم و نيايش می کنم برای شما ای امشاسپندان و پيش کشتان می کنم انديشه و گفتار و کردار نيک را.می پرستيم اهورامزدا را و ستايش می کنم امشاسپندان و مهر ايزد را که دارنده دشتهای فراخ است و خورشيد تيز اسب درخشان را و ستايش می کنم روان آفرينش را و کيومرث انسان نخست را و می ستاييم آن فروهر پاک زرتشت را و ستايش من باشد برای همه آفريده های نيک و پاک که بودند و هستند و خواهند بود.
برگزيده ام راه راستی را راه نيک انديشی را و آن راه نيرومندی را که اکنون در پرتو اين گزينش ای مزدای بزرگ مرا زندگی بهی بخش و در واپسين ياريم کن. اينک دست ها را به سوی خورشيد آن درخشنده ترين بر می آورم و سرودگويان می ستايمش.برايش سرود می سرايم برايش سرود می خوانم اينچنين http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gifدر زيبايی استفاده از استعارات و تشبيهات دقت کنيد)
خورشيد جاودان تيز اسب را می ستاييم که دارای دشتهای فراخ است .خورشيد را می ستاييم که زرين و درخشنده است که نام آور و بسيار شنوا و بيناست که بی خواب هميشه بيدار شاه همه کشورها تيزنگر و زيبا و با زيب و فروبلند بالا و خوش پيکر است . اهورامزدا ميان آفريده ها او را درخشانترين بيافريد باشد که به ياری ما در آيند اهورامزدا و آن فروغ جاويدانش.
ستاره باران زای تشتر را می ستاييم که پيش آهنگ خورشيد در آسمان است که تيزنگر و با شکوه و درخشان است تشتر را می ستاييم و ستاره هايی را که گردش جای دارند و آن ستاره ديگر وننت مزدا آفريده را.
سپهر بی پايان را ستاينده ام و زمان بی کران را که جام سپهر است .پاکی را می ستاييم و دانش را که مزدا داده است و نماياننده راست ترين راه.ستايشگر آيين بهی مزداپرستی هستم می ستايم همه ايزدان مينوی را و همه ايزدان اين گيتی را می ستايم روان خود را و فروهرم راو همه فروشی ها ی پاکان و پارسايان را و ستايش برای آن خورشيد فروغمند بی مرگ تيز اسب باشد. ستايشگر آن خورشيد جاودانه تيز اسب را می ستايم خورشيد را پگاه آن هنگامی که زرينه پوش گيتی را درخشان می سازد .ايزدان بلندپايه مينوی سدها و هزاران از آن ايزدان آن ذره های روشن تابناک را که خوشيد می تراود از سپهر بالا بر زمين می گسترانند به زمينی که داده اهوراست و اين نور که از چشمه خورشيد بر بستر بال ايزدان بر پهنه زمين سرازير می شود تن و پيکر زمين را از غبار تاريکی و آلودگی ها می شويد و گياهان در جام خاک اين انگبينی را که از چشمه خورشيد ره آورد شده می نوشد و می بالند.
و اين روشنی زرين پاک کننده است آن چنانکه زندگی بخش می باشد . پاک می کند آب های روان و ايستاده را :آب چاه ها کاريزها درياها برکه ها و رودها را.و اين خورشيد زرينه بال تيز اسب بی مرگ را می ستايم که هرگاه رخ می نمود و تاريکی اهريمنی را که پيکر زمين را پنهان ساخته بود نمی زدود ديوان آنچه را که در هفت کشور هستی داشت به تباهی می کشيدند و ايزدان مينوی نيز توانايی نداشتند تا راه گيرشان باشند.کسی که می ستايد خورشيد را ياريش می نمايد تا در برابر تاريکی تباهی ديوان و راهزنی دزدان نيرويی دو چندان يابد.
او که می ستايد خورشيد را مرگ را از دروازه زندگی خود می راند ستايش خورشيد ستودن اهورامزداست ستايش امشاسپندان است و ستايش آن فروهر بلندپايه خود .او که می ستايد خورشيد بی مرگ تيز اسب را می ستايد همه ايزدان مينوی سپهر بالا و زمين را.ستاينده ام آن مهر ايزد را که دارنده دشتهای فراخ و گسترده است که بسيار شنوا و بيناست و اوست که جنگ افزارش گرزی است ديو افکن .با همه جان می ستايم مهر ايزد را و دوستی و همگرايی را آن دوستی بی ريو رنگ و بی آلايش را هم چونان دوستی که ميانه ماه است و خورشيد.
زرينه پوش گيتی گستر است آن ورشيد تابنده بی مرگ تيز اسب . می ستايمش که اورنگ جهان است که فرش پايانی ندارد. می ستايمش با همه آيين های دين و با گفتار و کردار و انديشه نيک.ستايشگرم آن مردان و زنانی را که نگهدارنده آيين و بجا آورنده آيين های دين اند . آگاه است اهورامزدا آن بهترين،از اين شايسته ترين مردان و زنان درست آيين.
براستی که بسيار زيبا و شور انگيز سروده شده بود .درود بر روان پاکشان که اينچنين در هزاران سال پيش در ستايشهايشان ذوق و سليقه داشتند.پاينده ايران

Borna66
09-08-2009, 08:24 PM
اي اهورا مزدا ! اي داناي دانايان !


آفريدگارا ! آفريدگارا ! آفريدگارا !

تا آتش جاودانت برپاست از تو ياري مي جوييم و تو را مي ستاييم.
اي آفريدگار پاك ترا پرستش مي كنيم و به تو نياز مي آوريم.
اي مزدا اهورا ! كه بر همه چيز آگاهي و بهتر مي داني كه ديويسناها چه كساني هستند ! و بهترين داوري ميان نيك و بد.
پس اي مزدا اهورا از تو خواستاريم مزديسنايان ، نيكوكاران ، راستان و اشوان را ياري دهي و از گزند بدكاران و «ديويسناها» برهاني .
اي خدايي كه برترين برتري ها هستي !
اي خدايي كه جهان را آفريدي ، آسمانها و زمين را آفريدي انسان را آفريدي و شادي را براي انسانها آفريدي ، تا در برابر ديويسنايان پيروز باشيم و بر تيرگي ها و تاريكي ها روشنايي ببخشيم.
اي هستي بخش دانا ! كه وهومن از هستي توست .
اي مزدا ! كه نيروي خرد و انديشه به ما ارزاني داشتي تا با اين نيروي ژرف جستجو كنيم و با ديده ي دل بنگريم كه تويي سرآغاز و سرانجام همه چيز ـ تويي سرچشمه خرد و انديشه و تويي آفريننده ي راستي و پاكي و تويي داور نيك مردمان جهان.
اي مزدا اهورا !
از هنگامي كه به ما جان بخشيدي و نيروي انديشه و خرد ارزاني داشتي ـ به ما اين اراده را دادي كه آزاد بينديشم و آزاد راه خود را برگزينيم.
اي خداي آزادي !
اي خدايي كه سرچشمه ي آزادي از توست و به ما آزادي دادي تا برگزينيم « نيك يا بد » را و خود داور گفتار و كردارمان باشيم .
اي خدايي كه آزادي از برترين خواستهاي توست و آزاديخواهان برترين هواداران تواند.
اي خدايي كه همواره آزاد بودي و آزادي را دوست داري ، و زيباترين زيبايي هايي را كه به انسان ارزاني داشتي آزادي است.
اين خواست توست كه هر كس به اراده ي خودش آزاد باشد.
اي بزرگ ترين بزرگي ها ! بي تو نه بزرگي هست و نه بزرگ ...
اي خداي راستي ! اي خداي زيبايي ! هر آنچه زيباست از توست و هر آنچه زشت از دشمنان تو ( اهريمنان ).
اي خداي خوبي ها و مهرباني ها ! اي خوب ترين خوبي ها ، بي تو خوبي مفهومي ندارد ، مهرباني جايي ندارد !
اي آفريننده ي پاك ! كه نيروي آفرينندگي به ما ارزاني داشتي تا بيآفرينيم هر آنچه خواست توست ، هر آنچه به آفرينش تو ياري رساند و نيكي بيآفريند . و پويايي و پيشرفت جهان از آفرينندگي توست.
مي پرستيم اهورامزدا را و ستايش مي كنيم امشاسپندان و ايزدان را و ستايش مي كنيم روان آفرينش را و كيومرس انسان نخستين و پادشاه پادشاهان را و كوروش بنيانگذار شاهنشاهي ايران و مي ستاييم آن فَرَهَر پاك اشو زرتشت اسپنتمان را كه روشنايي بخش جهان تيره و تار بود .
ستايش مي كنيم همه آفريده هاي نيك و پاك كه بودند و هستند و خواهند بود.
اي اهوراي پاك ! ستاينده ايم نژاد برگزيده ات را . نژاد آريا را و مردم پاك سرزمينهاي آريايي را ، نژاد سروري و بزرگي ، فرزانگي و آزادگي و جوانمردي!
مي پرستيم سرزمين آريا ، ايران را ، سرزمين نژادگان و جوانمردان ، سرزمين نژاد پاك آريايي. سرزمين انسانيت و جاودانگي.
ستاينده ايم برترين برتري ها را ، برترين سرزمين ، نژاد ، ملت ، تمدن و فرهنگ را و پاسداريم سرزمين اهورايت را مردمانت را !
اي اهورامزدا ! ستايش مي كنيم ايران را ، سرزميني كه نخستين جايگاه شناسايي توست. سرزميني كه جايگاه انسانهاي برگزيده ي توست ، جايگاه فَروَهَران و امشاسپندان و ايزدان.
سرزمين خوبي ها و بزرگي ها ، سرزمين فرزانگان و دانايان . سرزمين جوانمردان و آزادمردان توست ،
سرزميني كه جايگاه زنان و مردان برگزيده ي توست ، سرزميني كه انسانها از جايگاهي برابر و يكسان برخوردار بوده اند ، سرزميني كه در آن نخستين پادشاه و پيامبر برخاسته .
سرزميني كه در آن زنان به پادشاهي مي رسيدند و نخستين پادشاه زن “ هماي “ از آن برخاسته .
مي ستاييم نياكانمان را كه برگزيده اند راه راستي را ، نيك انديشي را . و برمي گزينيم آنچه نياكان فرزانه مان برگزيده اند .
و بر مي گزينيم راه نيرومندي را و مي ستاييم درخشانترين درخشاني ها را ،
خورشيد جاودان را ، آتش زرين و درخشنده را كه زيبا پفر فروغ و جاودانست
آتشي كه شعله هاي خردگرايي و انديشه ورزي را سركش مي كند . و روشنايي بخش جهانهاي تيره و خاموش است.
آتش درخشان ، با شكوه و بي پايان را مي ستاييم . پاكي را مي ستاييم و آتش كه سرچشمه ي پاكي هاست.
اي مزدا ستاينده ايم ! دانش بي پايانت را ! دانشي كه به ما داده اي . اي اهورامزدا ستاينده ايم ! دانايي بي پايانت را ! نيروي شگفت انگيز خردت را !
كه به ما ارزاني داشتي تا نيك بينديشيم و نيك و بد را با اراده ايي آزاد و با انديشه اي ژرف برگزينيم.
ستايش گر آيين بهي هستيم و ايزدان مينوي . و مي ستاييم روان آفرينش را ، وهومن را و فَروَهَر را و همه ي فَروَشي هاي پاكان و پارسايان را ، و ستايش مي كنيم آن آتش جاودان و فروغمند بي مرگي را ! ستايشگريم آن خورشيد جاودانه تيزاسپ را.
ستايشگريم خورشيدي كه پگاهش و زرينه ي پرتو اَش گيتي را روشنايي و درخشان مي سازد. و ستايش مي كنيم آن ذره هاي تابناك هستي ات را كه از چشمه ي نور خورشيد تو مي ترآود ، اين نوري كه غبار تاريكي و آلودگي ها را مي شويَد و انسان و گياهان و جانداران را شادآب و سرزنده مي گرداند.
مي ستاييم و بر پا مي داريم نوروز را ! نوروز خجسته را ! نوروز پيروز را ! نوروز جمشيدي را !
كه يادآور چنان دوران با فَر و شكوه سرزمين اهورايمان است. كه پيام آور شادي و مهر است.
نوروز را كه زايش جهان است ، نوروزي كه زايش طبيعت است . نوروزي كه زايش نخستين پيام آور توست !

Borna66
09-08-2009, 08:25 PM
اصول دین زرتشت كدام است ؟



شايد شما توجه کرده اید که در نگاره هاي ترسیم شده از اشوزرتشت، این پیامبر بزرگ ایرانی عصايی 9(نه) بند دردست دارد. همچنين بر پايه سنت زرتشتیان هر فرزند بهدین هنگاميکه به سن تکلیف می رسد طی مراسمی ويژه که مراسم سدره پوشی نامیده می شود در برابرموبد زوت و همه فامیل و آشنایان با آزادی کامل به اصول و فروع دین اشوزرتشت پیمان وفاداری می بندد، پوشش ساده و سفیدرنگ سدره نیز از 9(نه) تکه تشکیل شده است. این 9 بند یا نه تکه، بيانگر 9 اصل دین زرتشتي است که چکیده پیام های او را به ما می رساند که من سعی می کنم اکنون برای شما به طور بسیار فشرده بیان کنم، آنگاه خواهید ديد که چرا و چگونه، این پیام ها که پایه دین زرتشت شناخته شده است. هرگز قدیمی نمی شود و نه تنها برای انسان های امروزی تازه و بکر و عملی و قابل پیاده کردن است، بلکه تا انسان وجود دارد، اگر هر کس، در هر زمانی این اصول را پایه باورهای خود قراردهد و به آنها پایبند باشد، هم می تواند فرد شایسته اي باشد و هم مي تواند جامعه خود را به سوی کمال و رسايی راهنماباشد:
1-باور به يكتايي خدا: خدايي كه اهورا(هستي بخش) و مزدا (داناي بزرگ) است و اين دو صفت بزرگي ودانايي هم آهنگ و از هم جدا ناشدن است . خدايي كه د رهمه جا ودر همه چيز درتجلي است. خدايي كه هر چه را آفريده نيك و لازم و ملزوم يكديگرآفريده و خلاصه خدايي كه صفات كامل آن در نماز صدويك نام خدا شرح داده شده است: برهمه چيز آگاه، بر همه كارتوانا و بي نياز و... .

2-باور به پيامبري اشوزرتشت: نخستين پيام آوري كه پس از شك كردن به باورهاي پيشينيان خود پس از ده سال در كوه اشيدرنه، از سوي اهورامزدا به پيامبري برگزيده شد و از توحيد و نبوت و معاد خبرداد و پيام خود را مانتره (برانگزينده انديشه) ناميد و از دين(دئنا) به مفهوم وجدان سخن به ميان آورد. باورهايي كه ابتدا به مردم خود ارايه نمود و آرام آرام دين او بخش بزرگي از اين كره خاكي را در برگرفت و پيروان او مزده يسنان يا مزداپرستان و بعدها بهدين و زرتشتيان ناميده شدند.

3-باور به روح و جهان واپسين(جهان مينوي): يعني بهشت و گروسمان(خانه راستي) و دوزخ(خانه دروغ).

4-باور به اشا(راستي): اشوزرتشت اولين كسي است كه به وجود هنجار هستي(اشا) پي برد واز حاكم بودن قانون اشا در جهان هستي (گيتي و مينو) سخن گفت. و فرمود انسان مي تواند با خردخويش به قوانين طبيعت (اشا) پي برده و از آن استفاده و يا سوءاستفاده نمايد. وانسان تنها زمانی می تواند خوشبخت زندگي کند که قوانین اشا را به درستی بشناسد و خود را با این قانون ابدی (اشا) هم آهنگ و همراه سازد و.....

5- باور به گوهر آدمی وآدمیت: برپایه آموزشهای اشوزرتشت تمام انسانها از هرجنس ونژادومذهبي دارای وجدان(دئنا) و خرد بوده و از جسم، جان، روح و فروهرف بسیار بالنده تري نسبت به ديگرموجودات برخوردار می باشد و قدرت تشخیص نیک از بد و ارزش گذاری را داشته وآزادی کامل در انتخاب راه را دارند و سرنوشت خود را می سازند و دارای حقوق برابر می باشند و در مجموع «من» دارند ومی توانند «من» خویش را به هر صورتی که مایل باشند تغییر دهد و دارای بهترین منش«سپنته من» یا بدترین منش«انگره من» گردند و آموزش می دهد که وظیفه هر زرتشتی پیروی از «سپنته من» و مبارزه با تمام نیروهای اهریمنی یا«انگره من» است و... .

6- باوربه هفت پایه کمال: اشوزرتشت اهورامزدا را دارای شش فروزه: وهومن(منش نيك«یا اندیشه و گفتارو کردارنیک»)، اردیبهشت(راستی)، شهریور(تسلط برنفس)، سپندارمزد(دانش اندوزی و پویايی)، خرداد(رسايی خواهی و کمال جويی) و اَمرداد(بی مرگی و جاودانگی) می شناسد و می آموزاند که هر کس با تمرین و ممارست از این شش فروزه اهورايی به طور کامل برخوردارگردد، در پایه هفتم تکامل خویش به جز خدا نمی بیند و با او یکی می گردد. این باور دردوران های بعد به صورت هفت شهر عشق یا هفت خوان رستم و نمادهای گوناگون دیگر در فرهنگ و عرفان ایرانی باقی مانده است.

7- باور به نیکوکاری و دستگیری از نیازمندان: دین زرتشت دور نگهدارنده جنگ افزار و آشتی دهنده است. خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم نماید. باور به اینکه هر کس در هر مقام مادی و معنوی می تواند و باید به دیگران یاری رساند. گذشت و فداکاری(خویت وَدس) و کمک به نیازمندان، در دین زرتشت به صورت وقف و گفهنبار و جشن خوانی ها و بخشش (میزد) و غیره.... به گونه ای بسیار آبرومند برگزار می گردد.

8- باور به سپنتايي بودن (مقدس بودن) چهار آخشیج: آب و باد و خاک و آتش در دین زرتشت سپنتا است و زرتشتی وظیفه دارد محیط زیست را در حد توان پاک نگاه دارد.

9- باور به فرشکردبودن: بنابر آموزش های گاتها، ما خواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را بسوی پیشرفت و آباداني می برند و با تمام توان در پویايی اندیشه و گفتار و کردار و آبادانی جهان سهیم گردیده فرشکرد(تازه کننده جهان) باشند. هر بهدین باید کوشش کند با آوردن نور بر تاریکی و با دانش بر جهل پیروز گردد. مثبت نگری و یافتن روش های نوین در زندگی (فرشکرد) یکی از مهمترین پایه های اساسی دین زرتشتي است.

************************************************** ******
************************************************** ****
تني و رواني ، گيتي و مينو





بنابر سروده هاي اشوزرتشت، هر كس بايد برون خود را از هر آلايش، پاك، تاريخ و بيماري به او راه نيابد. برون هر كس، تن و جامه و خانه و پيرامون اوست و هر گاه ما اينها را پاك نگاه داريم، قوانين بهداشت را به كار بسته و تندرست و نيرومند خواهيم بود.
در اوستا آمده است: پاكي و نيرومندي خرد و روان، بستگي به پاكي و تندرستي تن دارد. چنانچه در سروش باج مي خوانيم: پاكي تن و اشويي روانخوش. زيرا با تن بيمار و ناتوان ، كسي نمي تواند نماز و ستايش پروردگار را كه شيوه درستي و نيرومندي روان اوست به خوبي انجام دهد.
در كتاب ديگر امده است: چون انسان داراي تن و روان است ، پس بايد از نيروهاي تن و روان خود پيوسته نگاهداري كند، چه اگر نيروي روان، كاهش پذيرد، تن، سست گردد و هر گاه نيروي تن، كم شود، روان، ناتوان بماند. پس كوشش بايد كرد كه هر دو نيرومند و توانا باشد.
امشاسپندان، شش فروزه اهورامزدا بوده كه آدمي هر لحظه براي تكامل و رسيدن به آفريدگار بايد آنها را گرامي بدارد و با آن بتوانند گيتي يا جهان مادي را سپري و به جهان مينوي برسند. معني امشاسپندان ، پاكان و سودرسانان جاودان است. شش امشاسپندان كه هر كدام به نوعي با تن و روان، گيتي و مينو درارتباط مي باشند، به شرح زير است:
1) بهمن به معني نيك انديشي
2) ارديبشهت به معني بهترين راستي و پاكي ها
3) شهريور كه سومين گام بالندگي روان است به معني هماهنگي مي باشد.
4) اسفند به معني مهر و عشق
5) خرداد به معني رسايي و بالندگي و درستي تن و روان.
6) امرداد به معني جاودانگي
در اندرز گواه گران زرتشتيان آمده است:
داد و آئين ارديبهشت امشاسپند ، راستي و پاكي است. درون و برون خود را پيوته پاك نگهداريد. از كژي و ناپاكي پرهيزختاربيد. اشويي ستائيد و به داداشا راه پديد، چه كه راه در جهان يكي است و آن اشويي است. به منش ، نيك منيد. به گوشنا، نيك گوييد و به كنشن، نيك ورزيد. با همديگر ، يكدل و يكزبان بيد. از دروغ وسوگند جادويي ،گريزان بيد.آتش كه اندر گيتي ، مهر واشوئي را نماينده است گرامي داريد و به نساء و پلشتي ميالائيد.
جهان تن- واژه هايي كه به جهان تن برگردانده شده اند، در اوستا گئوش تشن مي باشد كه به معني جهان گيتي هم آمده است.
واژه گئوش تشن، از سه قسمت تشكيل شده: 1) گئو از ريشه گي به معني جان و جهان و زندگي مي باشد و با واژه هاي جريان و كيهان و گيتي كه همه از يك ريشه اند بستگي دارد. دوم: ش به نشانه افزايش واژه گئو به واژه تشن مي باشد و سوم واژه تشن است كه به معني تراشيدن و ساختن و درست كردن و به پيكر در آوردن است و درهاگاتاها به معني تن مي باشد. واژه گئوش تشن، جهان تن يا جهان آفرينش و يا گيتي و جاي زندگي است و در برابر جهان روان يا جهان مينوي مي باشد و به جاي عالم جسماني در زبان تازي است.
گئوش تشن پايه برنامه زندگي مي باشد كه از دو راه، برنامه زندگي را به ما نشان مي دهد:
1) از راه بهداشت و تندرستي
2) از راه آبادي جهان و نيكونگاه داشتن زمين و بهره مند شدن از بخشايش (نعمت هاي) آن
برنامه تندرستي اين است كه آدمي از راه كار كردن و بهداشت و ورزش و پاكي و پاكيزگي، اندام خود را نيكو نگاه دارد و بكوشد تا هميشه تندرست باشند و زياد زندگي كند. پيكر زيبا و رسا، در اوستا بسيار ستوده شده و پسنديده مي باشد و مردم هم از آن، خوششان مي آيد.
بنابر برنامه ي آبادي جهان، آمده است كه آدم هميشه در كار و كوشش باشد و زمين را آباد سازد و راهي پيش گيرد كه ارزش داشته باشد و به مردم سود برساند و كاري كند كه آبرومندانه زندگي را به سر برد و نام نيك از خود به جاي گذارد.
زندگي اين جهاني كه پرورشگاه آدمي و ديگر آفريدگان است، بسيار ارزش دارد و در بخشهاي گوناگون اوستا، زياد ستوده شده است آدمي نبايد از اين جهان، چشم پوشي كند و در انديشه پيشرفت و سربلندي نباشد. بدين سان در هات يكم گاتاها به انسان يادآوري شده است كه هر زرتشتي بايد ارزش بدن خود را بداند و آن را خوب نگاهداري كرده و همچنين ارزش اين جهان و اين زمين را كه پرورشگاه و جاي خانه و زندگي اوست ، بداند و در انديشه آباد كردن آن باشد تا هم خود از آن بهره مند شود و هم براي آيندگان و فرزندان كشور، سرزمين آباد و خوش و خرم بگذارد و با اين روش، روي زمين بهشت برين گردد و آيندگان ، از نتيجه شايستگي و كار و كوشش گذشتگان خود، در آسايش باشند.
جهان روان- كه در اوستا گئوش او روان نام گرفته است و نمودار جهان روان يا جهان مينوي است. اينجا پايه ي يافتن فرهنگ و دانش است. پايه ي آشنايي يافتن با نيروهاي دروني است كه جهان تن را مي جنباند و به كار و كوشش، وا مي دارد. آدم هنگامي كه كار و زندگي تا اندازه اي سرد سرور دارد و از جهان تن پيشرفت نمود. بايد در جهان مينويي كه جهان روان و وجدان است، گام بگذارد و نيروي دروني خود را نيز كه نگهبان تن است، پرورش دهد. چه كه اين دو جهان تن و روان، با هم بستگي دارند و يكي از آنهايي ديگري سود ندهد و آدم را به پايه پيروزي و آرامش دل و جان نرساند.
انسان تنها از راه جهان تن و مال و دارايي نمي تواند، آسودگي به دست آورد، بلكه به جهان مينوي هم نيازمند است.
اگر كسي در جهان به خوبي پيشرفت كند، مال زياد به دست آورد و در كاخ باشكوهي يا در ميان باغ زيبايي به سر برد و شب و روز، بخورد و بياشامد و بخوابد، از اين زندگي خشنود نمي شود و آرامش دل به دست نمي آورد زيرا به دوست خوب نيازمند است. به شنيدن گفتار نيك نيازمند است. دلش مي خواهد بگويد و بشنود و دلش مي خواهد چهره هاي زيبا را ببيند و آهنگ و آواز خوب بشنود، اينها همه جهان روان است، جهان مينوي است.
هنگامي كه به تن آدم آسيب مي رسد يا در دو بيماري در خود مي بينيد، افسرده و اندوهگين مي شود و اگر ديگري را در رنج و سختي ببيند باز هم افسرده مي شود. اين افسردگي از رنج ديگران، واكنش يك نيروي مينوي دروني است كه آن را جهان روان گويند.
و اين همان است كه آدمي را به هنگام انجام كار خوب، خرسند و به هنگام انجام كلر ناروا، آشفته مي سازد و در فكر و اندوه به سر مي برد و همگي اين واكنشها در ارتباط با جهان روان است.
گئوش او روان هم مانند گوش تشناز سه قسمت تشكيل يافته است: او روان يا ئورون به معني روان و گئوش كه در قسمت پيشين به آن اشاره شد.
دليل بر هم بستگي و وابستگي گئوش تشن و گئوش او روان، چنانكه در فروردين رشت آمده است (قسمت 152) : زرتشت را سرو جهان تني (جسماني) و بزرگ جهان مينوي (روحاني) مي خواند و او را آموزگار اين دو پايه مي شناسد.
همچنين در آغاز اوستاي كشتي كه براي بازگشت از گناهان است چنين آمده است: هومت و هوخت و هورشت – منشني و گوشني و كنشني و تني و رواني – گيتي و مينو ازش همه گونه و ناهي، اواخش و پشيمان و پتت هم.
بر اين پايه در مراسم و آيين (سدره و كشتي) به ما مي نمايد كه براي هميشه هر گاه كه شخص، سده را در تن و كشتي را در كم خود احساس مي كند، آموزشها و سرودهاي گفته شده در هنگام پوشيدن سدره و بستن گشتي كه درضمير ناخودآگاهش جايگير شده، در ذهن و روانش زنده مي شود و او را خود به خود به انجام كار نيك و پرهيز از كارد وا مي دارد، از اين رو از اين مراسم به عنوان يكي از با اهميت ترين آيين هاي زرتشتي، ياد شده و در واقع پيماني است كه آدمي با خداي خودش، بسته كه پيوسته در در راه راستي و پاكي و پارسايي بوده است و هرگز راه دروغ و گژانديشي و گژ گفتاري نرود.
از ديگر بايسته هاي كيش زرتشتي نيز، حتا به اهميت نقش تن و روان ، پي مي بريم:
در مورد سن زناشويي كه با بلوغ تن و انديشه و روان همراه است ، كه در پسران 18 سالگي و در دختران 15 سالگي بوده و نشان دهنده ي همراهي و اهميت تن و روان است.
سرود اشم و هو؛ كه هم پاكي تن را در بردارد و هم پاكي روان را.
هر زرتشتي بايد در پاكي تن خود بكوشد، از آلودگي ها بپرهيزد و هنگام آلوده شدن، خود را با آب پاك بشويد. در آيين زرتشتي بايد با آب پاك ، شستشو كرد و با آبي كه رنگ و بو و مزه آن برنگشته و به چيزي آلوده نباشد در مورد خوراك خوردن، زرتشيان بايد پيش از خوراك خوردن و پس از خوردن ، دست و روي و دهان خود را خوب بشويند كه همه اينها نشان دهنده اهميت تن پاك و در نتيجه روان سالم است و حاكي از گذراندن درست زندگي گيتوي و راه نهادن با سطح تكاملي بالا به جهان مينوي است.
گرد آورنده : مهتا جوانمرديان

Borna66
09-08-2009, 08:26 PM
زرتشت پيامبر وارسته و يا فيلسوفي بزرگ

اين سوال شايد درميان رهروان دين زرتشت و انديشمندان علاقمند و ديگر دوستداران اين آئين كهن بارها و بارها موجب بر پائي گفتگوها و بحث هاي فراواني گرديده است كه به همين دليل در اين چند سطر سعي گرديده تا با ارائه دلايل كافي و مستند به اين سوال پاسخي شايسته داده شود .
براي رسيدن به پاسخ مناسب ابتدا بايد كه بر چه پايه و اساسي چنين نظريه هايي بيان ميگردد .
از مفاهيم گاتها چنين بر ميايد كه اشوزرتشت انديشمند زمان خود بوده و حتي بر علم پزشكي اشراف داشته و همينطور بر مسائل اجتماعي و علوم مختلف زمانه خود مسلط بوده است . همانند يك فيلسوف و يا دانشمند ، ولي واقعيت اين است كه زرتشت تنها يك فيلسوف و يا حتي يك شاعر نبوده است .
براي فهم اين موضوع لازم است كه با دقت و حوصله تفاوت ميان انديشمند و فيلسوف را با پيامبر و همچنين حقيقت ، واقعيت و توهم ، يعني سه چيزي كه ما را احاطه نموده اند و جهان بيني هر انساني بر محور اين سه پديده استواراست را بدانيم . همين طور تفاوت ميان دين و مذهب ، كه اكثر مردم همواره اين دو را در هم ميآميزند و تفاوت دقيق اين دو مقوله كاملا مستقل را نميدانند .


http://www.yataahoo.com/religion/images/zarathustra1_small.gif

با بيان اين تفاوت ها و پرداختن به اين مباحث ميتوانيم دريابيم كه پيامهاي گاتها كه جهان بيني زرتشت را ميرساند ، اهورائي است و يا پند هاي حكيمانه يك فيلسوف ؟
ابتدا نگاهي داشته باشيم به تفاو ت ميان دانشمند ، فيلسوف و پيامبر :

الف : دانشمند
دانشمند كسي است كه بر تمام يا بخشي از دانش زمان خود احاطه داشته و عمر و زندگي خود را صرف تحقق و بررسي و استدلال مينمايد .

ب : فيلسوف
فيلسوف ، دانشمندي است كه بر اساس دانشي كه از جهان و هر چه دراوست دارد ، سعي ميكند ارتباط انسان را با آن دانسته ها و يا با طبيعت پيدا نمايد و راهي بيابد كه به طريقه درست و منطقي بتواند انسان را به مدينه فاضله برساند .

پ : پيامبر
در باب پيامبر ميتوان گفت كه به انساني گفته ميشود كه از اوضاع اجتماعي و اقتصادي و ظلم و بي عدالتي زمانه خود به ستوه آمده و براي انديشيدن به راه حل اين مشكلات براي مدتي طولاني به خلوت كامل پناه برده و پس از مدتها بررسي و كشف شهود ، عاشق و شيفته معبود خود يعني پروردگار يكتا گرديده و با خداي خود به نوعي ارتباط برقرار نموده و با كتابي مدون و دستوراتي اهورائي ، به ميان مردم خود باز گشته و به تبليغ دين خود همت گماشته و با جمع آوري ياراني هم فكر و هم انديش ، نيرو آراسته و با تدبير و دور انديشي ، در راه گسترش دين خود كوشش نموده و در نهايت جان خود را در راه هدف والاي خويش فدا مينمايد .
حال با داشتن دانسته هاي فوق و مقايسه آنها ميتوانيم اين ادعا را داشته باشيم كه اشوزرتشت نه يك پيامبر و يا فيلسوف بلكه پيامبري وارسته بوره است و از جنبه معنوي همان طور كه در زمان سدره پوش شدن و خواندن پيمان دين ، سه مرتبه دست در دست موبد ميخوانيم : " دين ، دين اورمزد داد زرتشت " دانسته و بيگمان ، به راسته و درسته ، دين پاك يزدان " بدون شك به پيامبري اشوزرتشت ايمان داريم .
اين موضوع را ميتوانيم از منظر علمي ، فلسفي و كارشناسي هم بررسي نمائيم . با كمك پيام گاتها كه نه زمان و مكان را نمي شناسد ، بلكه حتي بسيار فراتر از زمان حاضر ، بر مبناي علوم مختلف خداشناسي ، روانشناسي ، جهان شناسي و غيره استوار ميبا شد . گاتها گنجي گرانبهاست كه هر بندش و حتي هر لغتش با مفاهيم بسيار عميق توام است كه را ه خوشبختي را به بشر نشان ميدهد.
تفاوت ميان حقيقت ، واقعيت و توهم نيز ما را در شناختن موضوع ياري بيشتري ميرساند :

الف : حقيقت
به آن باورهائي گفته ميشود كه با مدرك مستدل و با علم و آگاهي كامل به آن رسيده ايم و ياپيامبران،
بزرگان ، پيشكسوتان و محققان و دانشمندان و كسانيكه مورد اعتماد ما هستند به آن علوم دست پيدا كردند و به ما نيز گفته و منتقل نموده اند و ما تمام آنها را قبول داشته و حتي به طور دقيق تر به آنها ايمان داريم . همانند اينكه ما انسان هستيم ، و يا زمين گرد است و يا جاذبه و جود دارد .

ب : واقعيت
بخشي از باورهائي است كه در اطراف خود حس ميكنيم و حقيقت ميپنداريم ولي ممكن است حقيقتي غير از آن داشته باشد كه ما ميبينيم و يا ميشنويم و حتي حس و يا درك ميكنيم ، همانند آسمان ، سكوت ، تاريكي و جهل ، كه واقعيت دارند ولي حقيقت ندارند . پس واقعيت نسبي است و ما بيشتر در زندگي با واقعيت ها در تماس هستيم .

پ : توهم
همه انسانها در جهان ، باورهائي دارند كه هيچگونه واقعيت خارجي و حقيقي ندارند و تنها در تخيلات فرد ساخته شره است و يا ديگرا ن برايش ساخته اند ، هر چند عميقا باور كه آن چيز ها حقيقت دارند ولي در واقع چنين نيست . تمام مسائل به اصطلاح خرافي جزو اين دسته هستند ، حتي روانشناسان عقيده دارند بسياري از مبناهاي فكري و برداشتهاي ما از جها ن از توهمات ما سر چشمه مي گيرند .
و در آخر با توضيح تفاوت ميان دين و مذهب ميتوانيم نتيجه گيري كامل تري داشته باشيم .
در مورد دين ميتوان گفت دين يعني هر آنچه كه در كتاب آسماني آمده است و انسان متدين جدا از اين كه چه مذهبي دارد ، بدون چون و چرا از ابتدا تا انتها كتاب خود را باور داشته و سعي ميكند در طول زندگاني خود به مفاهيم آن عمل نمايد . و در مقابل ، مذهب ، كه كليه سنن و آدابي را گويند كه پيروا نه هر ديني بسته به زمان و مكاني كه در آن زندگي ميكنند براي خود در نظر ميگيرند . يعني عملا هر دين در جامعه بصورت مذهب پياره ميشود و عمل مي گردد . در اين ميان بخش ديگري هم بنام سنت و جود دارد كه به تمام حركات و رفتاري كه هر انساني در زندگي روزمره خود انجام ميدهد و يا هر جامعه اي در زندگي اجتماعي خود به كار ميبندد ، گفته ميشود .
با توجه به مطالب گفته شده اين نتيجه حاصل ميگردد كه با توجه به رشد علم و پيشرفت تكنولوژي و به نوعي كهنه شدن عقايد فيلسوفان و دانشمندان گذشته ، هنوز هم پيامهاي گاتها كه كشفيا ت يا به عبارتي بهتر دريافتهاي اهورائي اشوزرتشت است ، و با زبان شعر و بصورتي بسيار واضح بيان شده ، كاملا نو ، بكر و سرشار از اشوئي ميبا شد .
بنا بر اين مفاهيمي كه بيا ن گرديد و پيامهائي كه داده شد ، نه فيلسوفانه بوره و نه دانشمندانه صرف ، اين پيامها حقيقت مطلق است كه از جانب پروردگار براي رستگاري ما آورده شده اند .
در انتها چهار بند از گاتها در مورد هاي گيتي و مينو ، خرد و وجدان ، تن و روان و تن انسان ذكرميگردد.

يسناي 31 بند 22
اي اهورامزدا شخص خردمند و هوشيارو كسي كه با منش خويش حقيقت را درك ميكند از قانون ايزدي آگاه است و با نيروي معنوي از راستي و پاكي پشتيباني كرده و گفتار و كردار خود را جز به راستي نخواهد آراست و در راه گسترش راستي گام بر خواهد داشت ، چنين شخصي نسبت بتو اي مزدا و فادار و شايسته ترين يار و مدد كار مردم بشمار خواهد رفت .




زرتشت و آموزشهاي او


پژوهنده دانشمند آقاي دكتر حسين وحيدي دركتاب خود مي فرمايد : " همان گونه كه مي بينيم در سرودهاي اشوزرتشت ديالكتيك را نخست درهستي تشخيص ميد هد و سپس بنياد انديشه و منش آدمي را بر چنين نگرشي استوار ميكند و متاسفانه در درازناي تاريخ بويژه در پايان دوره ساساني و پس از آن و تا به امروز درباره انديشه هاي اشوزرتشت كه در گاتها آمده برداشتهاي بسيار بادرستي مي شود و نگرش ديا لكتيكي اشوزرتشت به هستي و انسان ، به چهره جنگ اهورامزدا و اهريمن در ميآيد ، حال آنكه در گاتها آنچه هست پيكار بين سپنتا من و اهرمن است كه "سپنتا " به معني پاك و سازنده است و" انگره " به معني زشت و ويرانگر و "من " كه درواژه هاي دشمن و بهمن بجا مانده به معناي انديشه ناپاك و ويرانگر ، نه جنگ بين اهورا مزدا و اهريمن يا ثنويتي كه برخي به آن معتقدند.
درفرهنگ زرتشتي نيكي دريك واژه فشرده مي شود و آن اشا يعني راستي و بدي هم در يك واژه فشرده ميشود و آن دروج يا دروغ است . اولي سازنده هستي و دومي ويرانگر آنست نيروي سازنده در انديشه " سپنتا من " و نيروي ويرانگر در انديشه انگره مينوست .
راستي سازنده تن و روان و دروغ بي ساماني و كژ انديشي است . در ديدگان اشوزرتشت جهان آورده گاه دو كشش همزا د و هميستار (ضد ) است كه يكي سازنده و ديگري ويرانگر است و اين دو درهر زمينه و آوردگاهي ، از انديشه آدمي گرفته تا ساختمان اجتماعي و جهاني پيوسته بر ضد يكديگر در تكاپو و پويش اند و آدمي پيوسته به سود سپنتا من و بر عليه انگرمن تلاش كند .
موبد فيروز آذرگشسب در ترجمه گاتها يا سرودهاي آسماني اشوزرتشت درباره نيكي و بدي مي نويسد:
" اشوزرتشت جهان هستي را ميدان مبارزه و كشمكش دائم دو نيروي ضدين سپنتا مينو و انگره مينو دانسته و مي فرمايد : اين دو گوهر همراه و همزا د در عين حال كه با هم مخالف و درستيزند لازم و ملزوم يكديگر نيز مي باشند . و جود اين دو گوهر با هم آفرينش و هستي را پديد مي آورند . مثلا نيروي مثبت و منفي در عين مخالف بودن با يكديگر موجب بوجود آمدن برق ميگردند .
نيروي جاذبه و دافعه موجب ثابت ماندن كرات آسماني درجاي خود ميبا شند . نيك و بد و زشت و زيبا بستگي به طرز انديشه ما دارند . آنچه به سود ما است نيك و آنچه به زيان م باشد آن را بد و نا زيبا مي شماريم .
بنا به فرموده " اشوزرتشت " آنچه دراين جهان وجود دارد از آفرينش خداوند يكتا
ميبا شد و در ذات خود نيكوست و به منظور خاصي آفريده شده اند .
به عبارت ديگر نيك و بد و زشت و زيبا از زماني بوجود ميايند كه بشر پا به عرصه وجود ميگذارد و نيروي تشخيص و تميز او به كار مي افتد و به طوري كه در بند سوم از هات 30 يسنا آمده است : آن دو گوهر همزاد درآغاز درعالم تصوير پديدار مي گردند كه يكي نيكي و ديگري بدي در انديشه و گفتار و كردار .
چنانچه از مفاد بند بالا روشن مي گردد دو گوهر سپنتا و انگره دو مينو و دو گوهر همزادي هستند كه در برابر هم قرار گرفته اند و درعالم انديشه به صورت نيك وبد ظاهر ميگردند . اصلا مفهوم خود " مينو " انديشه و منش ميبا شد كه يكي گوهر پاك يا انديشه فزاينده و سازنده است و ديگري گوهر ناپاك يا انديشه ويرانگر و تباه كننده .
انگره مينو كه بعدها درزمان ساسانيان به صورت اهريمن تغيير شكل يافته است نميتواند خالق شر باشد و در برابر اهورامزدا ، هستي بخش داناي بزرگ و سر چشمه نيكيها قرار گيرد .اهريمن در نهاد بشر وجود و بستگي به انديشه ويرانگر شيطان صفتان و دد منشان داشته و به هيچ وجه وجود خارجي ندارد .

به عبارت ديگر ميتوان سپنتا مينو و انگره مينو را به فرشته خوئي و اهريمن صفتي تعبير كرد كه هردو در خوي و خصلت و انديشه و نهاد انسان قرار دارند و ازو جدا نيستند منتها بنا به آخر بند 3 همين يسنا دانايان و فرزانگان راه نيك و درست را برميگزينند ولي نابخردان چنين نخواهند كرد و به بيراهه خواهند رفت " شخص نادان و كود دل گرفتار هواي نفس و كج خيالي خود شده و به راه خطا خواهد رفت و در نتيجه كارهاي ناشايست و غير انساني ازو سر خواهد زد و رفته رفته ددمنشي و اهريمن صفتي دراو ظهور و بروز خواهد نمود و تجسمي خواهد بود از اهريمن انسان نما ولي شخص فرزانه و دانشمند راه نيك اختيار خواهد كرد و بر هوسهاي نفساني خويش مهار خواهد زد و با كارهاي انساني و شايسته خود فرشته اي خواهد شد به صورت انسان ".
**************************************************
***********************************************
مفهوم سرنوشت در جهان بيني زرتشتي

در جهان بيني زرتشتي ( كليات جهان بيني ، يعني اينكه ديدگاه انسان نسبت به چگونگي آفرينش ، چگونگي گردش روزگار ،‌شناخت انسان و رابطه انسانها (زن و مرد و نژاد) ، رابطه انسان با طبيعت و خالق خود و برعكس و ... مشخص شود) انسان داراي  ‌ من“ است و خداوند بزرگ دانا به همه انسانها اين توانايي را داده است كه مي‌تواند خود را درك كند و بشناسد و بداند كه هست و ... ، و مي تواند   من“ خويش را تحت كنترل خود قراردهد و تغيير و پرورش دهد . به اين قدرت بزرگ   قوه درك “‌ گفته مي‌شود تا بتواند دنيا را تجزيه و تحليل كند و به قوانين اشا (هنجار هستي) پي‌ببرد و قدرت اراده و اختيار بخشيده كه بتواند غرايز خود را كنترل نمايد و هر راهي كه دوست دارد برگزيند . انسان چه مرد و چه زن آزادي كامل دارد كه با خرد خويش همه چيز را مورد شناخت و سنجش قراردهد و هر چه را دوست دارد ، جه نيك و چه بد آزادانه انتخاب كند
حال اگر سرنوشت انسان را به معني وضعيت آينده او در نظر بگيريم (در لغتنامه دهخدا ، سرنوشت انسان به معناي حكم ازل و قضاي ازل يعني آنچه در روز ازل تقدير شده باشد ، آمده است) برخلاف مفهوم رايج آن كه مي‌گويد انسان بر سرنوشت خود هيچگونه تسلطي نداشته و مشيت خداوند است كه سرنوشت انسان را مي‌سازد ، در جهان‌بيني زرتشتي هر كس سرنوشت خود را با انديشه و گفتار و كردار خود مي‌سازد و سازنده سرنوشت انسان ، خود انسان است
رفتار انسان اختياري است ،‌ولي بازتاب آن جبري و گريز‌ناپذير است . اين قانون ، جزيي از نظام خلل‌ناپذير حاكم بر هستي است كه سرانجام   گندم از گندم برويد ، جو ز جو “‌

يسناي 31 بند 20 از سرودهاي شت زرتشت مي‌فرمايد :
  كسي كه به راستي گرايد به روشنايي و شادماني خواهد رسيد ، و كسي كه به دروغ گرايد تا ديرگاه زندگي را در تيرگي و كوردلي و آه و افسوس بسرخواهد برد . براستي او را وجدانش و كردارش به چنين سرانجامي مي‌كشاند .“

بر پايه قانون اشا ،‌ رفتار انسان در همين جهان به خودش بازمي گردد و سرنوشتش را رقم خواهد زد . پس بهتر است كه با انديشه و گفتار وكردار نيك بهتربن زندگي را براي خود فراهم آوريم

برگرفته از :

1- خنجري ، خداداد ، بينش زرتشت ، چاپ دوم 1380-تهران – صص 56 تا 66 .
2- خورشيديان ، اردشير ، جهان بيني اشوزرتشت (جزوه آموزشي هيربدي) – 1381 - تهران - صص 17 تا 20 .
3- لغتنامه دهخدا .

Borna66
09-08-2009, 08:26 PM
مطلبي در مورد مهاجرت زرتشتيان به سنجان هندوستان
مي گويند وقتي كه زرتشتيان مهاجر در محلي به نام سنجان از كشتي پياده شدند به راجه‌ي (فرمانرواي) محل كه نامش “ جادي رانا “ بود پيامي فرستاده و درخواست پناهندگي نمودند . آنها در پيام خود نكات زير را به اطلاع راجه فرستادند تا وي آگاه باشد كه آيين آنها چندان با آداب ورسوم هندوان مباينت ندارد



ما پرستنده اهورامزدا ، خداوند بزرگ هستيم و براي خورشيد و عناصر چهارگانه(آب ، هوا ،‌خاك و آتش) احترام قائليم

هنگامي كه بدن‌هاي خود را مي‌شوييم و يا به عبادت مي‌پردازيم و يا غذا مي‌خوريم و يا در برابر آتش مقدس قرار مي‌گيريم ، سكوت را رعايت مي‌كنيم

هنگام اجراي مراسم مذهبي از بخور و گل و عطر استفاده مي كنيم

ما سدره و كشتي مي‌بنديم

به ما سفارش شده كه با دادودهش باشيم و هر كجا استخري و يا چاه آبي وجود دارد آن را براي استغاده ديگران كشف كنيم

به ما سفارش شده هم نسبت به مردان و هم نسبت به زنان مهربان باشيم و همدردي نشان بدهيم

هنگام عبادت و غذا خوردن كشتي مي بنديم

در آتش مقدس بخور مي‌افكنيم و آن را معطر مي‌سازيم

در زندگي زناشويي پاكي و وفاداري آيين ماست

روزي پنج بار عبادت مي‌كنيم

سالي يكبار براي نياكانمان مراسم ويژه‌ي مذهبي اجرا مي‌كنيم



راجه هندي در آغاز پناهندگي آنها را نپذيرفت و براي اينكه تقاضاي آنان را مودبانه رد كرده باشد ، ظرفي پر از شير براي رهبر آنها ارسال داشت و منظورش از اين عمل آن بود كه سرزمينش پرجمعيت است و ديگر جاي خالي در آن وجود ندارد كه آنان را در آن جاي بدهد . رهبر زرتشتيان مهاجر يك مشت شكر برگرفت و آن را با احتياط روي شير مزبور ريخت به طوري كه حتي يك قطره از شير بيون نريخت . منظور وي از آميختن شكر به شير آن بود كه اولا به راجه بفهماند باز جا براي سكونت يك عده معدود در سرزمينش پيدا مي‌شود ، دوما اين عده معدود زندگي هندوان را شيرينتر خواهند ساخت ! راجه از اين شيرين‌كاري به‌حدي خوشش آمد كه نه تنها به آنها اجازه اقامت داد بلكه تسهيلات لازم را نيز فراهم آورد تا در سرزمين هند راحت زندگي كنند .

برگرفته از كتاب دين بهي ، فلسفه دين زرتشت نوشته مهرداد مهرين صص 84و85

//////////////////////////////////////////////////////


نفوذ دین زرتشت در چین
سرزمین پهناور ایران از دیر باز علاوه بر نفوذ مستقیم بر امپراطوریهای غرب و شرق مطرح بوده است .ایران باستان از سوی خاور با کشور پهناور چین مرز مشترک داشت و روزگاران درازی ایرانیان و چینیان از باختر تا خاور آسیا را زیر نفوذ و تسلط خود گرفته بودند.در طی آن دورانها , اقوام ساکن سرزمین های ایرانی و چینی پیوسته با یکدیگر در ارتباط و داد و ستد بودند.بدیهی است که چنین همسایگی و مراوده هایی تاثیر بسیاری در تمدن و فرهنگ هر دو قوم بر جای گذاشته است که یکی از مهمترین آنها معرفی ادیان مختلف بخصوص دین زرتشت به چین است.
قدیمی ترین کتاب چینی که در آن از آیین زرتشتیان نام برده شده است, کتاب SE.I.PIEN.NIEN.PAO است.در طی گفتاری که در این کتاب به ایران اختصاص داده شده است آمده : " آنگاه زرتشت آیینی پدید آورد و دین خود را مستقر نمود.او از دانایان ایران بود." این اثر بین سالهای 571 الی 545 قبل از میلاد نوشته شده است که تقریبا همزمان با تولد حکیم چینی است.بنظر میرسد کشور گشایی های کوروش پادشاه بزرگ هخامنشی بگوش چینی ها رسیده بود و باعث شده بود که توجه چینیان به قدرت در حال تکوین پارسی جلب گردد.
اردشیر بابکان , نخستین پادشاه دوران ساسانیان که به نوعی احیا کننده آیین زرتشت بود دستور داد که نسخه های متعدد اوستا که به صورت پراکنده در سراسر پادشاهی او و حتی خارج از قلمرو او وجود داشت گرد اورند و از آن یک نسخه کامل ترتیب دهند.تنسر موبد موبدان مامور این کار شد و در این امر خطیر توفیق کامل یافت.ابن ندیم به این مساله اشاره کرده و از اعزام مردمانی به چین و هند و روم برای جمع آوری کتب و نسخه برداری از آنها خبر میدهد.
در دوره ساسانیان روابط ایران و چین توسعه زیادی یافت و رفت و آمد سفیران و نمایندگان سیاسی و نیز جهانگردان و زایران بودایی چین به ایران و کشورهای همجوار فزونی گرفت.
دین زرتشت در چین با نام هسیین ((HSIEN و با نویسه یا گرافی تحریر گشته است که در زمینه های دیگر به ندرت یافت شده است و همین امر مایه شگفتی گشته است. این واژه در زبان چینی به معنای آسمان و ملکوت است .بنظر میرسد دین زرتشت در اوایل سده ششم میلادی (در بین سالهای 516 تا 519 میلادی ) برای اولین بار و در نتیجه تماس های دیپلماتیک با ایران به چین راه یافت و امپراطوران چین از آن به گرمی استقبال کردندو آیین زرتشت حتی به دربار چین هم راه یافت .همسر هسوان-وو-تی (HSUAN-WU-TI) به نام لینگ-تایی-هو ((LING-TIAI-HOUاز آن جمله اند.باز هم به استناد منابع چینی , امپراطوران دو سلسله کوچک چین به اسامی "پی-چی" (PEI-CHI) و "پی-چوا" (PEI-CHOW)پیرو آیین زرتشت بودند.
مبلغان ایرانی دین زرتشت در چین را دو دسته تشکیل میدادند:دسته اول سفیران و فرستادگان ویژه پادشاهان ساسانی بودند که اجازه تبلیغ و نشر دین زرتشت را در کشور چین بدست آوردند و دسته دوم مبلغانی بودند که به دلایل مختلف به چین سفر کرده و در آنجا سکنی گزیده بودند.
در دوره امپراطوري تانگ كه به مردم آزادي مذهب داده شده بود نفوذ آيين زرتشت به اوج خود رسيد .امپراطوري تانگ هم در اين مورد سخت گيري نمي كرد و در واقع به همه اديان آزادي عمل داده بود .امپراطوران اين سلسله يك مقام رسمي دولتي براي سرپرستي اديان خارجي گماشته بودند شخصي كه براي اداره مراسم مذهبي زرتشتيان انتخاب شده بود ساجا نام داشت و اغلب از ميان ايرانيان انتخاب ميشد گويا به سال 621 ميلادي نخستين آتشكده در پايتخت چين يعني شهر شي آن امروز داير شد همچنين منابع چيني به ما اطلاع ميدهند كه تحت فرماندهي پادشاهان سلسله تانگ در پايتخت شهر چين چهار آتشكده و در پايتخت باختري دو آتشكده وجود داشت. از اشارات پراكنده در ادبيات چين چنين استباط ميشود كه در شهرهاي مهم چين چون   چانگ - ان “   بو -يانگ “   ليانگ - جو “   دون -هوانگ“   تاي -وان“   يي- جو“   كاي-فنگ آتشكده هاي زرتشتي در امور مذهبي فعالانه شركت ميكرده اند.متصديان اين معابد با اصطلاح غير چيني  سافو“  sa-fu“ شناخته ميشدند و از پايگاه و مقام چيني برخوردار بودند.
در سال 651 pilose ( نام چيني شده پيروز ) فرزند يزگرد بعد از كشته شدن پدرش به همراه گروهي از ايرانيان كه مايل به تغيير كيش و آيين خود نبودند ايران را ترك گفته و به چين پناه بردند.پيروز به كمك زرتشتيان ايراني كه به چين رفته بودن آتشكده اي در شهر   چانگ –ان “ پايتخت آن زمان چين بنا نهادكه معبد ايراني نام گرفت .همچنين ني ني شي (نام چيني شده نرسي )فرزند پيروز كه به مقام فرماندهي قراولان دست چپ امپراطور كينگ لونگ رسيده تلاش زيادي براي تبليغ دين زرتشت در چين نمود.پوشان –هو – فو (پشنگ) به همراه پسرش خسرو از آخرين افراد خاندان ساساني هستند كه مورخان و وقايع نگاران چيني از آنها نام برده اند.منوچهر موبدان ، موبد فارس و كرمان نيز به علت بدعتهاي بيشماري كه بر دين زرتشت رفته بود ترك ديار نوده به چين مسافرت مينمايد.مه آفريد ، فرزند ماه فرودين زوزني نيز كه خود در آيين زرتشت بدعتي پديد آورده بود به چين مسافرت كرد.
در سال 748 ميلادي جيين –جن كاهن عالي مقان چيني به دهكده بزرگي بنام  بو-سي“ در جزيره  هانيان“ (hai-nan)رسيد كه در آن تعداد زيادي ايراني سكونت داشتند(لازم به توضيح است كه لفظ بو- سي كلمه چيني شده پارسي ميباشد )هم اكنون در ابتداي يكي از اين دهكده ها سنگ نوشته اي وجود دادرد كه به دو زبان چيني و فارسي عبارت  دهكده پارسيان “ بر روي آن نوسته شده است.اين دهكده در جنوب چين ، در ناحيه اي در شرق شهر يانگ جو از استان هانسو وافع است ، و محور ميان چند درياچه و رودخانه ميباشد.
محققان چيني بر اين باورند كه پارسيان اين دهكده بازماندگان بازرگانان ايراني هستند كه در عهد خاندان تانگ يعني در بين سالهاي 618 تا 907 ميلادي در آنجا مسكن گزيده بودند.سه قرني كه از يك سو به سبب حمله اعراب به ايران بيشتر از هر زماني ديگر مهاجرت زرتشتيان ايران را فراهم آورده بود و از سوي ديگر شهر يانگ جو از آغاز دوره امپراطوري تانگ يكي از بندرهاي بازرگاني بين الملي آسيا براي داد و ستد ابريشم از راههاي دريايي به شمار مي آمد.در ادامه اين مقاله به نمونه هايي از همانندي آيينها و افسانه هاي ايران و چين اشاره شده است:
در آبان يشت پهلوانان ايراني و انيران صدها اسب و هزارها گاو و دهها هزار گوسفند به نزد ايزد بانو   اردويسور آناهيتا“ پيشكش ميبردند ، هردو هماورد در يك پيكار پيشكش هاي يكسان نثار ايزد بانو ميكنند اما او خواست نيايشگران راستين خود را بجاي مي آورد و به دشمنان و انيران روي خوش نشان نمي دهد.در چين باستان بويژه در ناحيه دزين (tsien) پيشكش هاي بسيار همانند آنچه در آبان يشت گفته شد به نزد ايزد بانوي آبها برده ميشد .همانگونه كه پهلوانان ايراني رودخانه ها و كو ههايي را كه در نزديكي آنها پيشكش هاي خود را نثار بانو ميكردند مقدس مي شمردند ،جنگاوران چين نيز به در ياچه زونگ  زو نگ – گي “ (tsong –ki)و كوه   يانگ – يو “ (yan-yu) كه نياكان آنها از يو (yu) كبير به بعد همواره در كنار آنها پيشكش به نزد ايزد بانوي آبها برده بودند به ديده احترام مي نگريستند .ايزد بانوي آبها در دوره هاي طولاني سرداران دزپين را در برابر دشمنان نگاهداري كرده و در كشمكش هاي خانوادگي بديشان ياري رسانيده بود.بسياري از پهلوانان چن در هنگام درگيري با هماوردان خويش ،‌دست ياري به سوي ايزد بانوي آبها دراز ميكردند و از پشتيباني او برخوردار ميشدند.
نيايش اين ايزد بانو ويژه شاهزادگان دزين و دوستان آنها نبود و دشمنان اتها شاهزادگان (چو) كه در آغاز از پرستش ايزد بانوي هماوردان خود اكراه داشتند .سرانجام همدوش با سرداران دزين راه پرستش ايزد بانو را در پيش گرفتند تا مگر به آرزوهاي دور و دراز خود برسند.در آبان يشت نيز همچنان كه اشاره رفت هر دو هماورد عرصه پيكار مانند ارجاسب و گشتاسب و طوس و افراسياب و كيخسرو مي كوشند تا از ياري ايزد بانو آناهيتا برخوردار شوند.
در آغاز زامياد يشت توصيفي از كوهاي جهان آمده و پس از آن گزارشي است درباره فر كياني كه از هر يك از شاهان ايران به شاهي ديگر ميرسيد. پرسشي كه خود به خود براي خواننده پيش مي آيد اين است كه چرا توصيف كوهها در آغاز يشتي كه ويژه فر است آمده و مناسبت ميان فر كياني و كوههاي روي زمين چه بوده ؟در اين مورد هم گزارشگران اوستا نتوانسته اند راز گشايي كنند اما شايد بتنوان به ياري اساطير چين اين پرسش را پاسخ داد ، در چين پنج كوه مقدس وجود داشت كه چهارتاي آن در چها جهت اصلي امپراطوري چين بود و پنجمي در ميان آنها امپراطور چين بر فراز قلل اين كوهها قربانيهاي خود را پيشكش خدايان آسمان و زمين ميكرد.قربانيهايي كه روي كوهها به عمل مي آمد در هنگام آغاز امپراطوري يك دودمان تازه اهميت ويژهاي داشت، بدينسان پيوستگي ميانن فر كياني و آيينهايي را كه بر فراز كوهها برگزار مي شد در اساطير چين مي جوييم.
اما از آن گذشته در پيوند موهبت زمامداري با كوهها جريان معجزه آساتري نيز وجود داشت بنا به اعتقاد چينيان به هنگام به پادشاهي رسيدن هر يك از شاهان از يكي از كوههاي چها گانه ابر يا بخاري رنگين بر مي خاست ، مثلا وقتي  هوانگ-دي“ به پادشاهي رسيد ا كوه  فئو“ (fou) در كناره درياي خاوري ابري زرد رنگ برمي خاست و هنگام به قدرت رسيدن   يائو “ از همين كوه بخاري قرمز رنگ متصاعد شد . بدين سان موهبت زمامداري به گونه اي مادي و عيني بر فراز كوهها نمايان ميگردد.


منابع و ماخذ:



1-تاريخ مختصر چين ، پرفسور جان خون نين ،
2-chinese , Iranian ,relations in pre-islamic times ,Encyclopedia Iranica ,Vol. 5,1992,P. 429
3-آيين ها و ايران و چين باستان ، نوشته: ج.ك. كويا جي ترجمه: جليل دوستخواه ،1362
4-دين بهي ،مهرداد مهرين ، 1362
5-تاريخ روابط ايران و چين دكتر علا الدين آذري ، 1377
6-مقاله اي نوشته احمد رضا ايرواني در روزنامه همشهري ، يكشنبه 23 اسفند 1377.

__________________

Borna66
09-08-2009, 08:27 PM
آشنایی با فلسفه بوجود آمدن بیران

باور (‌عقیده )‌فرهنگ رامی سازد و فرهنگ تمدن و باور نیک ( درست و سازنده )‌ فرهنگ پویا به بار می آورد .

سنت یعنی بردن باور بزبان ساده و همه فهم ، بین مردم و یا بررسی دقیق سنتها ست که می توان به باور ها پی برد .

آنچه مسلم است از بدو تا سیس ایران بوسیله کورش بزرگ که از شرق تا مرز چین و از غرب تا مصر و از شمال تا روسیه و از جنوب تا حبشه وسعت داشت تا کنون ، کشور ما مورد چشم داشت بیگانگان بوده است و از دیر باز بسیاری از دشمنان ددمنش به این سرزمین حمله کرده اند و به حق و حقوق این ملت دست درازی کردند ،‌ وبا سنگ دلی چها که بر سر این ملت نیا وردند دلیر مردان و شیر زنان را کشته اند و آنهایی که زنده مانده از دست دشمنان یک لحظه آرامش و آسایش نداشتند و از آنها برای بیگاری و کارهای سخت و کشنده استفاده می کردند و مورد بدترین توهین و تحقیر قرار می دادند و پر واضح است که در چنین شرایطی زنان و دختران این مرز و بوم برای حفظ ناموس و شخصیت خویش در برابر بیگانگان خدانشناس چه باید می کردند یا باید تسلیم می شدند یا باید به جای دوردست می رفتند و بطور مخفیانه در سخترین شرایط بقیه عمر را می گذراندند و سعی آنها این بود که این مخفیگاه کنار آب روانی و سبز باشد تا مجددا گرفتار دشمنان نگردند آنقدر در آنجا می ماندند تا اینکه بر اثر گرسنگی یا موارد دیگر جان بجان آفرین تسلیم می کردند .

در فرهنگ پارسی زن و زندگی و زمین از ریشه زامیا د به مفهوم زاییدن بوده و نور خانه و کدبانو شنا خته می شود در حالیکه کلمه مرد از ریشه مرته یا مرده است و هر مرد وقتی به درجه بلوغ فکری و انسانی رسید می پذیرد که به مقام مینوی جاودانگی و بی مرگی رسیده است و از آن به بعد بایستی بدون ترس از مرگ در راه کیان فردی و خانوادگی و ملی و انسانی خویش به پیش برد و بر اساس این باور زرتشتییان شهید شدن مرد را یک امر طبیعی و از روی وظیفه می دانستند ،‌ در حالیکه شهادت بانو ایکه در راه کیان دینی و ملی خویش وظایف مردان را بعهده می گرفت و جان خویش را در راه آرمان مقدس از دست می داد اهمیت بیشتری پیدا می کرد بنا برسنت زرتشتیان اکثر همکیشان برای بزرگ داشت از جان گذشتگی زنان پارسا و فداکار یاد بودی بنا می کردند تا آرمان آنها بزرگ و گرامی داشته شود تاریخ ایران و دانش ایران شناسی ثابت کرده است که نه تنها پیر سبز و هریشت و غیره بر حق و مراد دهنده است بلکه باید آنها را با تمام وجود حفظ نمود به یقین باید پذیرفت که هر چشمه ساری به وسعت ایران قدیم که پنج برابر ایران کنونی بوده است پیر سبز و زیارتگاهی بوده که با نویی پاک سرشت از دست دیوان ددمنش فرار کرده و در سخت ترین شرایط و بدترین حالت جسمی و روانی با فدا کردن جان خود به مقام جاودانگی رسیده است .

و ما زرتشتیان با رفتن به این مکانها به حق و از روی دانش و آگاهی کامل اعتقاد داریم که این زیا رتگاها از مقدس ترین مکانهای جهان است ،‌نه تنها حرفهای کذب و خرافات را قبول نداریم بلکه این فرهنگ والای انسانی را ارج می نهیم و فرا می گیریم و به فرزندانمان می آموزیم که در مسیر زندگی ممکن است خدای ناکرده زمانی فرا برسد که جان ،‌عزیز ترین و گرانبها ترین دارایی بشر است پس برما واجب است که باورهای اشوزرتشت و سنت های او را بدرستی بشنا سیم و عمل کنیم که خود آینه تمام نمای فرهنگ زیبای اهورایی است با دیگر گوشزد میکنم حرمت این مکانها را بدرستی بجا آوریم و از کارهای نا شایست بپر هیزیم تا سر مشق دیگران بخصوص کودکان و جوانان خود باشیم .

شادی و سرود توام با زیارت و سرگرمی سالم به هر زیارتگاهی شادابی خوبی می بخشد چه نیکوست که با هما هنگی و با بجا آوردن آیین درست زرتشتی زیارت خوبی داشته باشیم .

************************************************** *******

آب در قرهنگ ايرانيان
ايرانيان هميشه با ديده احترام به آب نگريسته اند.هنوز هم هر جا كه «آبادان»است و«بيابان»،در پيوند است با آب و آب مايه زندگي.«آب»همراه سه عنصر «آتش»و«باد»و«خاك»نزد ايرانيان از تقدس ويژه اي برخورداراست.تقريبا در همه نوشته هاي پيش از اسلام ، جايگاه آب در مجموعه آفرينش بسيار حساس است.هرودوت مي نويسد ،ايرانيان در هيچ رودخانه اي حتي دست هايشان را نمي شويند و دست شستن ديگران را هم در آب نمي پذيرندو به رودخانه احترام مي گذارند.استرابون نيز لابد با تكيه بر نوشته هرودوت به همين موضوع اشاره مي كند.او مينويسد كه ايرانيان در آب روان شستشو نمي كنند و در آب روان لاشه و مردار وروي هم رفته چيزهاي ناپاك نمي اندازند.البته از گزارشي درباره هخامنشيان داريم،مي دانيم كه داريوش براي رساندن تيرك هاي سدر،از لبنان به شوش ،از آب روان استفاده كرده است.روشن نيست در اين رويدادها،براي جلوگيري از دژرفتاري به آب چه انديشه اي گمارده شده است.
نويسندگان پس از اسلام نيز جا به جا از آب به نام يك پديده گرانفدر ياد كرده اند .نظامي مي گويد:
چنين گفت بر من به دانش درست كه جز آب جور نبود از نخست
ز باران او گشت پيدا سپهر پديدار آمد از برق او ماه و مهر
ز ماهيتي كز بخاز اوفتاد زمين گشت و بر جاي خويش ايستاد
از تقدس آب نزد ايرانيان همين بس كه «ميهن»و«زادگاه»را «آب و خاك»مي نامند.

تيرگان ورمز اسطوره آبريزان يا آب پاشان
يكي از آيين هاي جشن تيرگان،شستشوي بيرون از برنامه روزانه و پاشيدن آب و گلاب بر سر وروي يكديگر است.اين جشن پيوند ژرفي با تقدس آب در فرهنگ ايرانيان دارد و جشن تيرگان ، تير روز از تيرماه ءايين ويژه ايزد باران است.
دو داستان بسيار زيبا و دل انگيز در مورد آيين ابريزان وجود دارد كه نشان از مهر ومحبت ايرانيان دارد.
داستان نخست به گزارش شاهنامه فردوسي و ابوريحان بيروني در آثارالباقيه مي باشد.
حكيم فردوسي در شاهنامه دل انگيز خود چنين گزارش مي دهد كه كيخسرو بعد از جنگ با افراسياب و كشتن او چنين در درونش دريافت كه كارش در جهان به پايان رسيده و بايد به جهان ايزدان بپيوندد،پس درم و دينار بسيار به موبدان وتهيدستان داد و به نامداران و سپاهيان سفارش هاي در خورد كرد و جانشين تاج و تخت برگزيد.سپس فرمان داد تا سپاه به راهي كه او مي گويد همراه شوند . پس از چندي در راه به چشمه اي برخوردند و كيخسرو همان جا فرمان به ماندن داد و گفت كه تا سحر بيشتر در كنار سپاه نيست .
ابوريحان نيز چنين ادامه مي دهد كه(افزوده بر گزارش فردوسي ) بيژن بر چهره كيخسرو- كه كنار چشمه خفته بود- آب پاشيد تا خسرو چشم گشود. از اين است كه ايرانيان با مهري كه به كيحسرو دارند ، از آن پس در تيرماه ، كه تين داستان رفته بود به سر وروي يكديگر آب مي پاشند.
داستان دوم مربوط به نوشته شمس الدين محمد ابي طالب انصاري دمشقي(درگذشت:727ه . ق ) مي باشد كه مي نويسد :همه ايرانيان در عيدهاي خود شب ها آتش مي افروزندو سپيده دمان آب مي پاشند و پاشيدن آب براي پاكيزگي است و از آن روي است كه چون فيروز ،پسر يزدگرد از كار خويش رهايي يافت و شهر اصفهان را بنا كرد ، هفت سال باران نباريد. آن گاه كه باران آمد، آب باران را بر تن خويش ريختند و شادي كردند و پس از آن سال اين كار رسم شد.

ديگر مراسم جشن تيرگان
بطوريكه زرتشتيان مي گويند در قديم اين جشن به بزرگي نوروز برگزار مي شد و 9 روز طول مي كشيد كه يكي از آداب گذشته ايد بود كه در تير روز تاري از ابريشم الوان و سيم نازك و ظريف كه تير وباد است مي بافتند و آن را به مچ دست يا دگمه لباس مي بستند و شيريني مي خوردند ودر روز باد ايزد كه بيست و دوم تير يعني 10 روز بعد است، آن تار را باز كرده به باد مي دادند و باز شيريني مي خوردند.
در مورد فلسفه اين تار مي گويند به دليل اهميت زياد اين جشن در اين روز همگي لباس نو مي پوشيدند و 9 روز جشن را ادامه مي دادند. چون براي همه پوشيدن لباس نو ممكن نبود اين تار بافته مي شد كه در واقع نماينده لباس نو بود كه به مچ دست يا دگمه لباس مي بستند كه در واقع يك پوشيدني نو از دوختني يا بافتني همراه داشته باشند.امروز بستن اين تار در ميان زرتشتيان معمول نيست.
از مراسم بسيار قديمي كه باز امروز مرسوم نيست،خوردن گندم پخته در روز جشن و شكستن سفالها در اين روز بود كه ابوريحان بيروني دليل خوردن گندم را چنين مي گويد كه چون در جنگ افراسياب و منوچهر و پس از صلح آنهامردم همچنان در حصارها زندگي مي كردند و فرصت آرد كردن گندم را نداشتند مجبور بودندگندم پخته را بخورند.شكستن سفال ها را كه از آيين هاي قديم اين جشن مي دانند به جنگ افراسياب و منوچهر و همچنين ستاره تير يا ايزد باران وآب مربوط مي دانند.
از ديگر مراسم اين جشن كه بسيار زيبا برگزار مي شد و باز بايد گفت كه امروز معمول نيست «لال شيش»مي بود.جوانان تركه به دست به خانه هايي مي رفتند و در مي زدند و با ديدن صاحب خانه او را آرام با تركه مي زدند و سپس با دريافت هديه اي تركه را به صاحب خانه مي دادند و او آن تركه را تا سال ديگر به عنوان شي متبركي نگهداري مي كرد. در اينجا شيش=تركه=تير ، يادآور تير آرش است و رفتار لال بازي حكايت از سكوت و آرامش و در عين حال پنهان كاري مي كند.
و در آخر رسم ديگري كه با ابعاد بر جاي مانده فال كوزه مي باشد كه شب جشن تمام افراد فاميل و آشنا دور هم جمع مي شدند و كوزه اي را از آب پر مي كردند و دختر باكره اي اين كوزه را مي گرداند و تمام افراد با نيتي شي اي را در آن كوزه مي انداخت و در آخر در شب اين دختر كوزه را كنار آتش گاه يا محل نورخانه مي گذاشت و تا روز بعد كه جشن بود و پايان آن همان دختر با خواندن غزل ها و شعرهاي گوناگون افراد حاضر در جشن اشيا موجود در كوزه را بيرون مي آورد و صاحب شي ، شعر شي خود را به شگون دريافت مي كرد.
برگرفته از: مهر ، فرهنگ (1374) ، ديدي نو از ديني كهن (ص 192)
رجبي ، پرويز ، جشن هاي ايراني (ص 64-91)
سرگرد اورنگ (1335) ، جشن هاي ايران باستان

Borna66
09-08-2009, 08:27 PM
تفاوت «آتشكده » با «آتشگاه» از ديدگاه آندره گدار
هخامنشيان ، معبدي به معني يوناني كلمه نداشته اند. اما جايگاههايي در هواي آزاد و نقاط مرتفع به نام آتشكده و عبادتگاه داشته اند كه ورود به آن براي همه آزاد نبوده است.
ما هنوز هيچيك از اين نقاط مرتفع هخامنشيان را نمي شناسيم. اما آثاري از چند آتشكده سراغ داريم. قديمترين آن كه احتمالاً مقدم بر سلطنت اولين پادشاه پارس بود، همان است كه در نقش رستم ، نزديك تخت جمشيد بوده است.
… اكنون از آتشكده مزبور ، جز دو آتشگاه مجاور هم ديده نمي شود وقدري بالاتر در بالاي كوه ، هفت آتشگاه ديگر هست كه چهارتاي آن دو به دو قرار گرفته و سه تاي ديگر تك هستند كه احتمال نمي رود به قدمت اوليها بوده باشند. اما به طوري كه كريستين سن مي گويد :
آتش جاودان بايد جايي داشته باشد كه از گزند زمان در امان و محفوظ بماند. و بديهي است كه در آن جا و يا در نزديكي آن آتشكده اي بوده كه دو آتشگاه نامبرده از منضمات آن بوده و آتش لازم براي انجام مراسم عمومي را از آنجا مي آورده اند.
دومين آتشكده هخامنشي بر حسب تاريخ كه اخيراً شناخته شده، آن است كه در پازارگاد ، پايتخت كوروش بزرگ بوده و از آن جز دو صفه سنگي كه در نزديكي بستر رودخانه واقع شده چيزي باقي نيست و اين پايه هاي آتشگاه ، متعلق به آتشكده اي است كه در فاصله صدمتري آن ساخته شده و اكنون اگر چه از خود آن اثري باقي نيست، دسته كم صفه اي كه ساختمان روي آن قرار داشته ديده مي شود. در ساعات معيني ، آتش توسط مغان به آتشگاهها آورده مي شده زيرا مراسم مربوط مي بايستي در هواي آزاد انجام شود. و بعد از اتمام كار دوباره آن را به آتشكده بر مي گردانده اند. مجموع ساختمان آتشكده و آتشگاههاي مربوط با ديواري كه اثر آن باقي است، محصور بوده است.
اگر سوال شود كه چرا آتشگاهها آنقدر از آتشكده دور بوده اند ، بايد دانست كه محل آتشكده بايد در مرتفع ترين و پاك ترين نقطه و جاي آتشگاه در نزديكي رودخانه باشد . بعلاوه ممكن است انتخاب محل آتشگاه در مجاورت آب كه آتشكده بستگي مخصوصي به آن دارد از لحاظ سهولت به دست آوردن آن باشد ، نه الزام مذهبي . با وجود اين به طوري كه «استرابن» مي گويد: «ايراني ها با شكوه ترين قربانيهاي خود را نسبت به آب و آتش به جا مي آورند.» اگر فرض اخير يعني ترجيح استقرار ساختمانهاي مربوط به آتشكده در مجاورت آب مورد قبول واقع شود، چنين توجيه مي شود كه قربانيها در آن واحد، هم براي آب و هم براي آتش بوده اند و علت وجود آتشگاههاي دو گانه هم كه آنقدر مورد بحث قرار گرفته همين بوده است.
بقاياي سومين آتشكده در جلگه شوش در چند كيلومتري شهر توسط «ديولافوا» كشف شده است. آن بناي زيبايي است كه تركيبش به وضوح محل اصلي آتش را نشان مي‎دهد كه دو ديوار آن را از هر گونه پليدي يا بي حرمتي حفظ مي كرده است.جلوخان سرپوشيده ستون دار آن كه درجلوي بنا واقع شده با دو محراب محل موعظه و عبادت آتشكده بود و وعاظ در بالاي پلكان مي ايستاده و حضار در حياط جمع مي شده اند. ديولافوا اين ساختمان را به اردشير دوم (358 ـ 424 ق .م) نسبت مي دهد .
توضيح مترجم

آتشگاه كه جايگاه درجه دوم آتش است ، گمان مي كنند جايي است كه پرستندگان براي اداي فرايض ديني در آن اجتماع مي كرده اند وتنها مغان حق ورود به آتشكده اصلي را داشته اند.

************************************************** ***
آتشكده باكو



http://www.yataahoo.com/Religion/Images/fire_temple2.jpg (http://www.yataahoo.com/Religion/Images/fire_temple2.jpg)

شهر باكو : باكو، پايتخت آذربايجان در كناره غربي درياي خزر واقع شده است. شهر مانند يك آمفي تاتر مي باشد كه از سمت ساحل دريا تا به روي تپه هاي اطراف كشيده شده است. شهر باكو به خاطر حوضچه هاي نفتي و منابع گاز طبيعي شهرت دارد و طبق يك مثل محلي “ اگر نفت ملكه آذربايجان باشد ، باكو تاج اوست .  


آتشكده باكو :
آتشكده باكو در روستاي سوراخاني در 15 كيلومتري شهر باكو واقع شده است . تhttp://www.yataahoo.com/Religion/Images/atashgah_011.jpg (http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atashgah_011.jpg)اريخ آتشگاه از قرون سوم و چهارم قبل از ميلاد ، زماني كه دين زرتشتي دين اصلي و غالب منطقه بوده است ، شروع مي شود .
طبق نوشته هاي دانشمند پارسي جي جي مدي ، در متون قديمي پارسي در مورد معابد آتش در كناره غربي درياي خزر صحبت شده است . در قرن هفتم ميلادي ، بعد از حمله اعراب ، آتشكده ها تخريب شد و بسياري از زرتشتيان اسلام را پذيرفتند و تعدادي به سمت هندوستان مهاجرت نمودند. با گذشت قرنها و افتادن گذر بازرگانان هندي به اين محل ، مجددا زائرين هندي به اين محل جذب شدند. Kempfer جهانگرد آلماني كه در سال 1683 از آذربايجان بازديد نمود ، مي نويسد كه زرتشتيان از اواسط قرن هفدهم شروع به ايجاد توقفگاههايي در سوراخاني نمودند كه اولين بناي معبد كه اصطبل بود در سال 1713 ساخته شد.
معبد مركزي چنانچه برروي سردر آن نوشته شده است ، در سال 1810 توسط تاجري به نام Kanchangar ساخته شد. در قرن هجدهم در اطراف محراب ، معابد كوچك ، اتاقك ها و كاروان سراهايي پيوسته به يكديگر ساخته شدند. ساختار كلي معبد در آغاز قرن نوزدهم به همان شكلي بود كه امروز به ما رسيده است كه شامل يك مكان مقدس مركزي ، مهمانخانه و 26 اتاق مي گردد. در واقع اين مجموعه به صورت يك چهارديواري مي باشد كه يك مدخل ورودي دارد. بالاي مدخل ورودي ، مهمانخانه (بالاخانه) قرار دارد كه اين نوع معماري در آن محل سنتي و مرسوم مي باشد.
http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atashgah_002.jpg (http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atashgah_002.jpg)
در مركز حياط چهارديواري اصلي ، معبد با آتش خاموش نشدني درونش وجود دارد . آتش از يك دريچه مركزي و همچنين از چهارستون توخالي معبد نشات مي گيرد. همچنين در كنار معبد يك گودال دايره اي شكل به ارتفاع يك پا وجود دارد كه درون آن هم آتش فروزان است و بنا به عقيده عده اي محل سوزاندن اجساد هندوان در زمان تسلط آنان بر اين مكان بوده است. تمامي آتش درون محراب ، درون گودال و درون چهارمناره ، تماما توسط گاز طبيعي شعله ور هستند. و از طريق خطوط لوله اي كه به راحتي قابل رويت هستند تغذيه مي شوند.


http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atashgah_010.jpg (http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atashgah_010.jpg)
بالاي بسياري از اتاقها از جمله ورودي اصلي ، نوشتجات حك شده اي وجود دارد كه بسياري از آنها در حال نابودي هستند و با خط هندي Devanagari ، Gurmukhi نوشته شده است .





http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atashgah_005.jpg (http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atashgah_005.jpg)

در سال 1855 با آمدن صنعت نفت و گاز ، نخستين كارخانه در محل ساخته شد و آتشهاي طبيعي تضعيف شدند و در سال 1883 به خاموشي گراييدند كه در نتيجه آتشكده مزبور نيز خاموش شد. اما در سال 1975 بار ديگر آتشگاه بعد از بازسازي براي بازديد عموم گشوده شد و از آن به عنوان شاخه اي از موزه “ تاريخ و مهندسي مجموعه كاخ شيروانشاه   نام برده شد. اين مجموعه يكي از مهمترين و پرجاذبه ترين مكانهاي باستاني ازمنه قديم مي باشد كه مورد توجه زرتشتيان ايران و هند و توريستها مي باشد.
ت


************************************************** *


آتشكده نياسر
http://www.yataahoo.com/Religion/Images/Temple1.jpg
يك ساختمان گنبدی شكل كه بر روی صخره ای قرار گرفته است ومشرف به بخش « تالار » روستا مي باشد ، از دور خود نمايي مي كند . اين بنايي است كه معتقدند به دستور اردشير بابكان ، موسس سلسله ساسانيان ساخته شده است . آتشكده بنايي 14×14 متر مي باشد كه بصورت اتاقي به همراه يك گنبد مي باشد . در چهار طرف اتاق ديواری وجود ندارد .
آتشكده از سنگهايي كه با گچ كنار يكديگر قرار داده شده اند ساخته شده است . سنگهای به كار رفته در قسمتهای پاييني بنا به شكل طبيعي و عادی وسنگهای بكار رفته در قوسها ودر قسمتهای فوقاني مربعي شكل و مانند آجرهای بزرگي هستند . قسمتهاي تحناني بنا در سالهای اخير با گچ پوشيده شده است . احتمالًاً درگذشته تمامي ديوارهای اطراف آتشكده با كنده كاريهای گچي تزيين شده بودند .

http://www.yataahoo.com/Religion/Images/Temple2.jpgگنبد اصلي آتشكده در گذشته ،فرو ريخته كه بعداً بازسازی شده است و به شكل گنبدهای دوران اسلامي فرم داده شده است و به عقيده دانشمند برجسته فرانسوی ، آندره گدار گنبد اصلي به شكل تخم مرغ بوده است . به علت واقع شدن آتشكده در ارتفاع ، آتش آن از دور قابل رويت بوده است و ممكن است كه بنا نقش سمبليكي داشته باشد . در قسمت ميانه اتاق آتشكده گودالي وجود دارد كه محل افروختن آتش بوده است .
نكته جالب توجه در ساختار آتشكده آن است كه بعضي سنگهاي بكاررفته در عمارت ، برش قديمي تر و متفاوتي نسبت به بقيه دارد. اين سنگها از غاری كه در قسمت جنوبي آتشكده وجود دارد ، بدست آمده و اين مسئله نشان دهنده قد مت بيشتر غار نسبت به آتشكده است .

روستای نياسر http://www.yataahoo.com/Religion/Images/Niasar.jpg
نياسر روستايي در 35 كيلومتری شمال غربي شهر كاشان مي باشد كه در منطقه ای كوهستاني در ارتفاعات كركس واقع شده است . نياسر يك شهر تاريخي مي باشد كه به خاطر آثار ارزشمند ش مثل آتشكده ( متعلق به زمان اردشير بابكان ) ، چشمه اسكندر ( از قديمي ترين چشمه های شناخته شده در ايران در ارتفاع 1680متربالای دريا )، باغ تالار ( متعلق به دوره صفويه ) وغار نياسر ( متعلق به دوره پارتيان ) شهرت دارد . روستاييان به قسمت فوقاني روستا ، « تالار » و به قسمت پاييني « داراب » مي گويند .


چشمه و آبشار نياسر
http://www.yataahoo.com/Religion/Images/Water.jpgچند متر پايين تر از آتشكده نياسر، چشمه آب تميز وخنكي جريان مي يابد و به روستا مي رود ، اين چشمه كه چشمه اسكندر نام دارد ، از قديمي ترين چشمه های شناخته شده است كه 1680 متر بالای سطح دريا مي باشد.
آبهای روان از كنار آتشكدهای زياد ديگری نيز جريان مي يابد كه اين مي تواند علامت پرستش آناهيتا ، الهه باروری و مرتبط با آب باشد .
در ادامه چشمه آبشار اسكندر وجود دارد و در قسمت پايين آبشار ، دو تا سنگ آسياب وجود دارد .

غار نياسر
http://www.yataahoo.com/Religion/Images/Cave1.jpgروستاييان غار را غار تالار يا سوراخ رئيس مي نامند .
غار نياسر كاملاً دست ساز بشر مي باشد ( به جز يك يا دو حفره طبيعي نزديك وروديها ) به احتمال قريب به يقين غار يك معبد ميترايي و متعلق به دوره پارتيان ( اشكانيان ) بوده است . اكثر معابد ميترايي در تاريكي مطلق ساخته شده اند . در تمام قسمتهاي داخلي غار ، بقاياي كنده كاريها روي ديوارها ديده ميشود . غار از مجموعه ای از تونلهاي متعدد ، راهروها ، اتاق ها و محوطه های پيچ در پيچ به همراه تعداد زيادی چاه تشكيل شده است .
غار از سه طبقه شامل دو كانال ، يك كانال حلقه ای شكل ويك كانال افقي تشكيل شده است . طول راهروها و اتاق های غار پيچيده نياسر ، تقريباً 650 متر با 45 چاه با عمق 118 متر است . غار از 23 اتاق با اندازه های مختلف با مساحت كلي 5/176متر مربع تشكيل شده است. نكته جالب آن است كه هوای داخلي غار درهيچ نقطه ای تغيير عمده پيدا نمي كند و حتي در عميق ترين نقطه غار به خاطر وروديهای متعدد ، هوای تازه وجود دارد . بنا به عقايد معتقدين به ميترائيسم ، خدای مهر يا خورشيد در غاری در كوههای سنگي پديد آمده بود و به همين منظور در زمان پارتيان ( كه آزادی مذهبي بيشتری وجود داشته است ) ايجاد شده و البته پيدا شدن اشيايي مانند كارهای سفالي و سكه های دورانهای ديگر مانند سلجوقيان و ايلخانيان نشان مي دهد كه كاربرد غار در زمانهای بعدی فرق كرده و احتمالاً به منظور سر پناه و جهت اهداف دفاعي استفاده مي شده است . تردد در داخل غار نياسر بسيار مشكل است و در بسياری از مسيرها بايستي به حالت خزيدن حركت نمود و بلند ترين نقطه غار 7/1 متر است.
http://www.yataahoo.com/Religion/Images/Cave2.jpg http://www.yataahoo.com/Religion/Images/Cave3.jpg

**********************************************



آتشگاه اصفهان

شهر اصفهان :
قدمت اصفهان به اندازه تاريخ ايران مي باشد . زمان ساخت اين شهر به تهمورث ، سومين شاه پيشدادي مي رسد . نزديك 20 قرن پيش ، مورخ يوناني، استرابو ، از اصفهان بنام مركز امپراطوري ايران نام مي برد . مسلمانان بعداً" آن را « جفي » و سپس شهر را « اسپاهان » يعني شهر اسب سواران نام نهادند . در زمان سلجوقيان ، اصفهان مركزيت مجددي كسب نمود .
كوه آتشگاه :
http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atshgah1.jpgكوه كوچكي است كه ارتفاع آن از دشت نزديك 200 متر و مسافت آن از شهر اصفهان حدود 8 كيلومتر مي باشد . در قله اين كوه ، آتشكده اي به همين نام وجود دارد . راه بالا رفتن از كوه يك معبر پر پيچ و خم مي باشد كه از طرف جنوب شرقي از ابتداي دامنه ، با يك سلسله پله هاي طبيعي كه از سنگهاي نتراشيده فراهم گرديده است ، شروع مي شود . اطراف اين كوه ، در تمامي جهات داراي سراشيبي تندي است بجز در يك طرف بخصوص و براي آنكه از آن سمت هم به معبد دسترسي نباشد ، ديواري جهت محافظت بنا شده است .

http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atshgah2.jpg

آتشكده اصفهان :
اين معبد ويران در قله حقيقي كوه آتشگاه واقع شده است و ارتفاع عمارت آن حدود 4 متر و قطر آن نيز قريب 4 متر مي باشد . شكل عمارت هشت گوشه بوده و با خشتهاي بزرگ ساخته شده است . طاق اين بنا گنبدي است كه قسمت زيادي از آن خراب شده است . بناي مزبور ، هشت درگاه در جهات مختلفه دارد . ديوارهاي خشتي طرفين اين درگاه ها كه طاقي روي آنهاست ، ستونهايي بر اين معبد تشكيل داده اند .
در زير اين بنا ، اساس يا پي مصنوعي ديده نمي شود و عمارت را مستقيما" روي سنگهاي طبيعي بنا گذارده اند . در وسط بنا يك بر آمدگي ديده مي شود كه احتمال مي رود محلي بوده است كه مجمره ي آتش قرار داشته است .

http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atshgah4.jpg http://www.yataahoo.com/Religion/Images/atshgah3.jpg
علاوه بر عمارت معبد ، بقاياي بعضي عمارات كه در اطراف آن بوده ديده مي شود ولي قدري پايين تر از خود معبد است و طرف شرقي و شمال شرقي قله كوه را متصرف است . پي عمارت هاي تخريب شده ي ديگري نيز در ديگر جهات ديده مي شود كه ظاهرا" اين مجموعه حالت يك دژ را داشته است . احتمال مي رود كه اين عمارت ، محل زندگي مغان و يا مخزن خود معبد بوده است . در مورد پيشينه تاريخي اين بنا ، سند محكم و معتبري وجود ندارد ولي اكثر مورخين و محققين آن را به اردشير دراز دست از شاهان هخامنشي كه از425 تا 465 قبل از ميلاد سلطنت داشته است ، نسبت مي دهند .عده اي نيز اين معبد را به ايام ساسانيان و عهد پيروز پسر يزدگرد ( 459 تا 484 ميلادي ) نسبت مي دهند .

http://www.yataahoo.com/Religion/Images/emarate%20%20atraf5.jpg http://www.yataahoo.com/Religion/Images/emarate%20%20atraf6.jpg

Borna66
09-08-2009, 08:28 PM
جشن های ایرانیان باستان در ارتبط با دین زرتشت :
((((کمتر از نیمی از این جشن ها امروزه گرفته میشه و جای بدبختی برای مایست)))))
http://www.raasti.com/NEWRAASTI2/images/Pasargad1.gif

1:

مادر با دستي گهواره و با دست ديگر جهاني را تكان مي‌دهد



(به مناسبت جشن اسفندگان )


به نام خداوند جان و خرد
ايرانيان دوران باستان همچون ساير اقوام هم‌دوره خود، از گذشته‌هاي دور تحت تاثير و نفوذ مادر خدايان يا الهگاني بوده‌اند كه آنها را حمايت مي‌كردند. با دگرگوني نقش زن به‌عنوان عنصري سودمند در جامعه، گروه خدايان مادينه نيروي برتر شدند و دست به آفرينش و كارهاي خارق‌العاده زدند. اين بانوخدايان داراي تنديسه‌هايي بوده‌اند كه در جاي‌جاي سرزمين ايران و ديگر نقاط جهان يافت شدند. اين پيكرك‌ها خصوصيات زنانه بارزي دارند كه نماد باروري و مادري و زايش آنهاست. با آغاز پيام‌آوري اشوزرتشت، پرستش چندخدايي كنار نهاده شد و يكتاپرستي به معناي واقعي خود مطرح گرديد. پس ساير خدايان به مقام پايين‌تر نزول كرده و بدين‌ترتيب امشاسپندان و ايزدان با حضور خود مفاهيم انتزاعي برخاسته از اين خدايان را در درون خود و در باور مردمان حفظ نمودند. اين فاصله‌گرفتن از خدايان اساطيري بطور كامل نبوده و آدمي كه مجذوب قدرت بي‌زوال بانوخدايان اسطوره‌اي خود بود، با اقدامي جبراني بخشي از قدرت مافوق طبيعي زنانه آنها را در قالب‌هاي دختر شاه‌پريان و داستان‌هاي روزمره خود جاي داده و قسمتي ديگر را هم بصورت زن برتر در ادبيات خود زنده مي‌كند و در يك كلام مي‌توان گفت در جهان‌بيني انسان باستاني ابرانسان زن بوده است.
آناهيتا و اشي از جمله ايزدبانوهاي ايراني مي‌باشند كه در جاي‌جاي نوشته‌هاي باستاني جلوه مي‌كنند. در ميان امشاسپندان از لحاظ زبان‌شناسي زبان اوستايي، سه امشاسپند نخستين يعني وهومن – اشه‌وهيشته و خشتره‌وئيريه، نرينه؛ و سه امشاسپند بعد يعني سپنته‌آرمئيتي و هئوروتات و امرتات از نظر لغوي، مادينه‌اند. از سوي ديگر با نگرشي ژرف در معناي اين سه نيروي اهورايي
سپنته‌آرمئي‌تي: مهرورزي افزاينده كه بعدها به شكل سپندارمذ يا اسفند تغييرشكل داده است كه در باور باستان، زمين نماد آن است .
هئوروتات: رسايي كه زايش، بالندگي و خروش آب‌ها و چشمه‌ها در ذهن ايراني يادآور اين نيروي خدايي است.
امرتات: بي‌مرگي و جاودانگي كه رويش و بالندگي گياهان و سبزينگي، نماد باستاني آن است.
مي‌توان دريافت كه هسته اصلي اين سه امشاسپند، مهرورزي و عشق بي‌آلايش و ازخودگذشتگي و پروراندن و زايندگي است و نشانگر اهميت نقش زن و مادر در انديشه و باور انسان نخستين و ايرانيان باستان است. چنانكه در ادبيات ايراني نيز مادر طبيعت، مام ميهن، … بسيار به‌چشم مي‌خورد. اگر در باور ايراني مرد داراي قدرت مردانگي و تفكر و خردورزي بيشتري است، در برابر آن زن نيز داراي مهرورزي، عشق پاك، پاكدامني و ازخودگذشتگي فراوان‌تري است كه هر يك از اين‌دو به تنهايي راه به جايي نبرده و حتي روند پويايي گيتي را هم به ايستايي مي‌كشانند. اگر مردان بدنه هواپيماي خوشبختي‌اند ، زنان موتور آن‌اند كه پيكره بي‌موتور و موتور بي‌بدنه هيچ‌كدام به تنها به اوج سعادت نمي‌رسند بلكه ذره‌اي حركت و جنبش هم برايشان ناممكن است.
در گاهان ستوده‌شده، اشوزرتشت خوشبختي بشر را وابسته به ميزان دانش و خرد انسان مي‌داند نه جنسيت و قوميت و رنگ و نژاد. و از ديدگاه وي همه انسان‌ها – همه زنان و مردان – داراي حقوق برابرند. او دختران را در گزينش همسر آزاد شمرده و عشق پاك و دانش نيك را دو معيار اصلي مي‌داند و خوشبختي همسران جوان را در زندگي زناشويي در اين مي‌داند كه هر يك بكوشند تا در راستي از ديگري پيشي جويند.
اين هماهنگي و ميانه‌روي پيامبر بسيار ارزشمند و قابل‌توجه است. در زماني‌كه در بسياري از سرزمين‌ها و فرهنگ‌هاي جهان باستان، دختر منفور خانواده بود و حتي گاهي پس از زايش بي‌درنگ زنده‌زنده به گور مي‌رفت؛ در ايران باستان، زن همكار و همفكر مرد در زندگي زناشويي و حتي گاهي در زمينه حقوقي – ديني و مذهبي – جنگ و پهلواني بوده‌است.
پس از زناشويي و تشكيل خانواده شوهر به‌نام نمانوپئي‌تي (Nemanu Paiti) و زن به‌نام نمانوپتني (Nemanu Patni) خوانده مي‌شود. جزء اول هر دو واژه به معني خانه و پئي‌تي و پتني هر دو به معناي سردار و رئيس‌اند كه پئي‌تي، نرينه و پتني، مادينه است. اين‌دو واژه را كدخدا و كدبانو معرفي كرده‌اند و پيداست همانگونه كه شوهر مقام كدخدايي و رياست خانه را عهده‌دار است، زن هم كدبانوي خانه است نه كنيز و مأمور .

در زير گزيده‌هايي از متون پهلوي و اوستا را مي‌خوانيم:
پيام 1 :‌ برابري زن و مرد : ما همه فروهران و روان‌هاي زنان و مردان پارسا و راست را مي‌ستائيم (يسنا 35-3)

پيام 2 : آموزش زن و فرزند : زن و فرزند خود را از تحصيل دانش و كسب و هنر بازمدار تا غم و اندوه بر تو راه نيابد و در آينده پشيمان نگردي (پندنامه آدرباد ماراسپند)

پيام 3 :‌ در ازدواج : دختر خود را به شوهري ده كه هوشيار و دانا باشد …

پيام 4 : در گاه ائيوي‌سروترم به زن پارسايي درود فرستاده‌شده كه در انديشه و گفتار و كردار راست و پاك بوده و از راه علم و دانش احترامي بدست آورده و نسبت به شوهر صميمي و فداكار باشد.

پيام 5 : در فروردين‌يشت كرده 30 ، نام زنان بسياري نيز كه از نظر ميهن‌دوستي، دين‌پروري، فرزانگي و پارسايي به گروه روانان جاويد پيوسته‌اند يادآوري و به روان آنان درود فرستاده مي‌شود .

پيام 6 : بنا به نوشته‌هاي كتاب نيرنگستان، زنان مي‌توانند در سرودن يسنا و برگزاري مراسم مذهبي با مردان همكاري كنند يا خود مبادرت نمايند و حتي زنان در دوران سالخوردگي مي‌توانند وظيفه نگهباني آتش مقدس را برعهده بگيرند.

پيام 7 : بنا به نوشته كتاب ماتيكان هزار دادستان (هزار قانون) ، زنان دانشمند مي‌توانند به شغل وكالت دادگستري پرداخته و حتي بر مسند قضاوت بنشينند.

اينك گزيده‌هايي در مورد جايگاه مادر ايراني در دوران باستان :
پيام 1 : با پدر و مادر خود مؤدب و فرمانبردار باش و به سخنان آنان گوش فراده، زيرا تا پدر و مادر زنده‌اند فرزند چون شيري است كه در بيشه باشد و از هيچ نترسد ولي چون درگذرند فرزند چون بيوه‌زني است كه زيردست ديگران گردد و هرچه از او بستانند دم نتواند زد. (اندرز آدرباد ماراسپندان)

پيام 2 :‌ جوانان براي عروسي از والدين كسب اجازه مي‌نمايند. (كزنفون)

پيام 3 : فرزندان در حضور مادر بدون اجازه نمي‌نشستند. (Curtius)

پيام 4 : كورش كبير هر احترامي كه در خور مادري بود به دختر Astyages روا داشت و در هنگام مرگ به فرزندان خود وصيت كرد در هر كار فرمانبردار مادر خود باشند. (Ctes Pars)
پيام 5 : در دربار شاه در مجلس رسمي و غيررسمي در موقع خوراك پايين‌تر از مادر خود مي‌نشست.

و ايرانيان كه سپاسداري را از بايسته‌هاي زندگاني شمرده و در اين راه از هيچ كوششي فروگذاري نكرده‌اند براي سپاسداري از جايگاه زن و مادر در هستي، زندگي، آموزش فرزندان نسل آينده و در يك كلام در آباداني جهان، برابري روز و ماه سپندارمذ يا اسفند را با نام جشن اسفندگان و به ياد كوشش‌هاي بي‌وقفه زنان و مادران در خاطره‌ها جاويد ساخته‌اند. پس بياييد در چنين روز فرخنده‌اي در كنار ممس (مادربزرگ) و بامس (پدربزرگ) و پدر و مادر، همسر و فرزندان جشني به‌يادماندني را رقم زده و بزرگترين مادر يعني طبيعت و زمين را از آلودگي‌ها پالوده سازيم.
شايد روزي تمام مردمان جهان روز اسفند از ماه اسفند را روز مادر طبيعت (محيط زيست) نام نهادند و جهاني براي نجات مادر طبيعت كوشيد.
برگرفته از
آذرگشسب،اردشير. آيين زناشويي زرتشتيان. انتشارات كانون زرتشتيان شريف‌آباد.
2- ايراني، دينشاه. اخلاق ايران باستان. انتشارات فروهر .
3- جهانگيري، راشين. اردوسور آناهيتا و اسطوره‌هاي آن (ارائه شده در نهمين همايش مانتره)
4- خنجري، خداداد. بينش زرتشت. ماهنامه چيستا

Borna66
09-08-2009, 08:28 PM
2:


مهرگان آن روي سكه نوروز
http://www.aprcwsis05.ir/images/gallery/AhooramazdaM.jpg

آن‌ گاه كه سالنماي زرتشتيان روز مهر از ماه مهر را نشان مي‌دهد ، مهرگاني ديگر از راه مي‌رسد. مهرگاني از راه مي‌رسد كه اگرچه امروز تنها يكي از جشن‌هاي ماهيانه زرتشتيان به شمار مي‌رود اما ديروز شكوهش با نوروز برابري مي‌كرد و گستره‌ي آن به سبب پيوندش با آيين مهر و ميترا از خاور تا باختر اين كره‌ي خاك را درنورديده بود و صد افسوس كه با تمام اين فر و شكوه در هزار توي تاريخ پرفراز و نشيب اين سرزمين، گرد فراموشي بر رخسار گرفت و امروز تنها اقليتي ديني در داخل و اقليتي قومي در خارج از كشور اين ميراث كهن را نگاهبانند
در سالنماي زرتشتيان هر روز ماه، نامي دارد كه نام‌هاي دوازده ماه نيز در ميان آنها ديده مي‌شود و يكي شدن نام‌هاي روز و ماه جشن گرفته مي‌شده است. در ميان جشن‌هاي ماهيانه، دو جشن تيرگان و مهرگان مناسبتي حماسي و ملي دارند و هر دو يادآور نجات و رهايي مردمانند
در تيرگان مرزهاي ايران را كه در پي شكست از توران مي‌رفت تا به تنگي دل مردمانش شود، پرتاب تيري كه از جان آرش نيرو مي‌گرفت به فراخي رسانيد. و در مهرگان پايه‌هاي سلطنت ضحاك ماردوش كه ماران شانه‌هايش از مغز جوانان خورش مي‌كردند ، با فرياد دادخواهي آهنگري كاوه نام لرزيدن گرفت و با افراشته شدن درفش كاوياني و خيزش ايرانيان به رهبري فريدون، 1000 سال ستم و بيداد ضحاك تازي به پايان رسيد
شايد اين كه بيشتر تاريخ‌نويسان بر مردمي‌بودن اين جشن قلم مي‌زنند، به اين سبب است كه مهرگان يادآور پيروزي بر بيداد و ستم زمانه بوده است. ابوريحان بيروني در التفهيم مي‌نويسد: مهرگان شانزدهمين روز از مهرماه و نامش مهر، اندرين روز آفريدون ظفر يافت بر بيورسب جادو، آنك معروف است به ضحاك و به كوه دماوند بازداشت و روزها كه سپس مهرگان است همه جشنند، بر كردار آنچه از پس نوروز بود
البته از سال 1304 هجري شمسي پنج روز پنجه (خمسه) از پايان سال حذف و شش ماه نخست ، 31 روزه شد و از آن پس روز آغاز جشن مهرگان به دهم مهرماه منتقل شد و تا روز رام ايزد يعني شانزدهم مهرماه ادامه يافت. روز اول را مهرگان عامه و روز واپسين يا شانزدهم مهر را مهرگان خاصه مي‌ناميدند. گزارش‌هايي نيز وجود دارند كه مهرگان پيش از اين نيز در شش روز يا حتي در 30 روز برگزار مي‌شده است


پيش از اين گفته شد كه فر و شكوه مهرگان را مي‌توان با نوروز سنجيد ، آنچنان كه در آثارالباقيه‌ي بيروني از گفته سلمان فارسي آمده است:ما در عهد زرتشتي بودن مي‌گفتيم، خداوند براي زينت بندگان خود ياقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بيرون آورد و فضل اين دو روز بر روزهاي ديگر مانند فضل ياقوت و زبرجد است بر جواهرهاي ديگر
اما آنچه روشن است، گستره و گوناگوني نوشته‌هايي كه درباره‌ي مهرگان و دلايل برگزاري آن آورده شده است به هيچ روي قابل سنجش با نوروز نيست و گويا تاريخ‌نويسان، شاعران و نويسندگان هم‌پيمان گشته‌اند تا از پيدايش مهرگان گزارش‌هاي يكساني ارائه دهند. آنچنان كه بيهقي و بيروني چرايي پيدايش مهرگان را گزارش مي‌دهند ، اسدي توسي نيز در گرشاسب‌نامه مي‌گويد
فريدون فرخ به گرز نبرد ز ضحاك تازي برآورد گرد
چو در برج شاهين شد از خوشه مهر نشست او به شاهي سر ماه مهر

و يا در شاهنامه فردوسي مي‌خوانيم
فريدون چو شد بر جهان كامگار ندانست جز خويشتن شهريار
به روز خجسته سر مهر ماه به سر برنهاد آن كياني كلاه
كنون يادگارست از او ماه مهر به كوش و به رنج ايچ منماي چهر

پرستيدن مهرگان دين اوست تن‌آساني و خوردن آيين اوست
همانگونه كه مي‌دانيم اين يكسان‌نويسي در مورد نوروز وجود ندارد و از همين رو اين پرستش در ذهن جان مي‌گيرد كه آيا گزارش‌هاي گوناگوني كه در مورد نوروز بيان شده است و نشان از اهميت آن در بين تمامي اقوام و گروه‌هاي ايراني مي‌دهد دليل به برتري نوروز بر مهرگان نيست. اينكه پس از چندين هزار سال، نوروز استوار و تنومند در ميان ايرانيان زنده است و مهرگان اينگونه نيست را پژوهشگران چه پاسخي مي‌دهند؟ شوربختانه نگارنده اين متن نه تنها پاسخي براي پرسش خويش نيافت بلكه به جملاتي برخورد كه نشان از برتري مهرگان بر نوروز در نزد عوام مي‌داد. براي مثال دكتر محمود روح‌الاميني به نقل از آثارالباقيه بيروني مي‌نويسد:… و برخي مهرگان را بر نوروز برتري داده‌اند چنان‌كه پاييز را بر بهار برتري داده‌اند و تكيه‌گاه ايشان اينست كه اسكندر از ارسطو پرسيد كه كدام يك از اين دو فصل بهتر است؟ ارسطو گفت پادشاها در بهار حشرات و هوام آغاز مي‌كند كه نشو يابند ودر پاييز آغاز ذهاب آنهاست ، پس پاييز از بهار بهتر است
در هر حال آنچه روشن است و رواست كه گفته شود اينست كه نام نوروز بيشتر از هر جشن ديگري با مهرگان همراه بوده و اين گواه بر آنست كه اين دو جشن حتي اگر هم‌ارج و هم‌پايه نبوده باشند ، بزرگترين جشن‌هاي ايران زمين بوده‌اند و شايد تنها در اين دو جشن بوده كه ايرانيان سراسر دست از كار و كوشش مي‌كشيده‌اند و به شادي و رامش و آسايش مي‌پرداخته‌اند. آنچنان كه فردوسي تن‌آساني و خوردن را آيين آن مي‌داند و مي‌گويد
كنون يادگارست از و ماه مهر به كوش و به رنج ايچ منماي چهر
و حتي بيروني كه به سخت‌كوشي و پركاري نامدار است گويا بايسته‌ي خويش مي‌داند كه در مهرگان و نوروز بياسايد ، آنگونه كه شهروزي در مورد وي مي‌گويد
“… دست و چشم و فكر او هيچ‌گاه از عمل بازنماند مگر به روز نوروز و مهرگان  ‌
و اينكه مهرگان و نوروز با واژگان تازي‌شده‌ي مهرجان و نيروز وارد زبان و قلمرو فرهنگي كشورهاي مسلمان عرب‌زبان گرديد و امروز در بسياري از اين كشورهاي آسيايي و آفريقايي واژه‌هاي مهرجان به مفهوم فستيوال و جشن كاربرد دارد ،‌ نشانه‌ي ديگري است بر فر و شكوه اين دو

در اين ميان حتي اگر از استوره‌ي كاوه آهنگر كه درفش دادخواهي و ستم‌ستيزي ايرانيان است چشم‌پوشي كنيم و پيوند مهرگان با ميترا و مهر را هم كه نشان از پيشينه‌ي اين جشن كهن دارد ناديده بگيريم، همزماني آغاز فصل برداشت كشاورزان با مهرگان ، بر مردمي‌بودن اين جشن كهن گواه است و از طرفي اينكه مهرگان آغاز اعتدال پاييزي را نويد مي‌دهد همانگونه كه نوروز پيام‌رسان اعتدال بهاري است، اين دو جشن كهن را همانند دو روي سكه‌ي فرهنگ ايران مي‌نماياند. باشد كه مهرگان را بيش از اين گرامي بداريم :برگرفته از ‌روح‌الاميني، محمود. آيين‌ها و جشن‌هاي كهن در ايران امروز

رجبي، پرويز. جشن‌هاي ايراني

شعري در وصف مهرگان (http://www.yataahoo.com/literature/images/Mehregaan%20copy.jpg)

Borna66
09-08-2009, 08:29 PM
3:


خوردادگان ، جشن رسا شدن
http://64.40.99.49/Multimedia/pics/1383/7/Art/68.jpg

جشن ها، يادگارهاي درخشان پدران و مادران بيداردل ما هستند كه در گذر تاريخ بسياري از آنها به دليل ويژگيهاي زمان و تعصبات بسيار از بين رفته و هم اكنون از آنها نمونه هايي بسيار اندك در ميان ايرانيان به چشم مي خورد. با اين حال اين نمونه هاي اندك، نشانه هايي بس بزرگند از انديشه بلند و طبع ظريف ايراني كه خداوند به اين قوم ارزاني داشته و آيين زرتشتي با پيام ها و آموزش هايش آن را آشكار ساخته است.
واژه جشن از كلمه يسنه اوستايي است با ريشه اي اوستايي به معناي ستايش كردن . بنابراين معناي واژه جشن، ستايش و پرستش است
:همانگونه كه مي دانيد جشن هاي ايران باستان سه دسته اند
1)جشن هاي ماهيانه 2)جشن هاي ساليانه 3)جشن هاي متفرقه

جشن خوردادگان يكي از جشن هاي ماهيانه اي است كه در روز چهارم خورداد ماه برگزار مي شود. از چگونگي برگزاري اين جشن در دوران باستان آگاهي دقيقي در دست نيست؛ اما چون خورداد به معناي رسايي و تندرستي است و در جهان مادي نگهبان آب است مي توان پنداشت كه نياكان ما در اين روز به كنار چشمه ها ، رودها و يا درياها رفته و به پرستش اهورامزدا مي پرداخته اند
واژه اوستايي خورداد، هئوروتات است كه در زبان سانسكريت در ودا بصورت سئوروتات آمده و به معني رسايي و تندرستي است . اهورامزدا از سرچشمه بخشايندگي خويش اين فروزه را به واسطه امشاسپند هئوروتات به آفريدگان خود بخشيده تا هر پديده اي رسا گردد و رسايي و تندرستي نه تنها ويژه اين جهان است ، بلكه رسايي مينوي و تندرستي روح و روان ، هدف والاي جهانيان است
اهورامزدا مي خواهد كه همگان به ياري امشاسپند هئوروتات از اين بخشايش مينوي و مهرباني حقيقي برخوردار گشته و هركس بتواند با نيروي رسايي و پرورش و افزايش آن در وجود خويش، داراي مقام رسايي و كمال بي زوال گردد

Borna66
09-08-2009, 08:29 PM
4:
http://www.sharghnewspaper.com/840603/html/134649.jpg


جشن سده
واژه سده:بيشتر دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد مي دانند. ابوريحان بيروني مي نويسد: “سده گويند يعني صد و آن يادگار اردشير بابكان است و در علت و سبب اين جشن گفته اند كه هرگاه روزها و شب ها را جداگانه بشمارند، ميان آن و آخر سال عدد صد بدست مي آيد و برخي گويند علت اين است كه در اين روز زادگان كيومرث، پدر نخستين، درست صدتن شدند و يكي از خود را بر همه پادشاه گردانيدند  و برخي برآنند كه در اين روز فرزندان مشي و مشيانه به صد رسيدند و نيز آمده : “شمار فرزندان آدم ابوالبشر در اين روز به صد رسيد ."
نظر ديگر اينكه سده معروف، صدمين روز زمستان از تقويم كهن است، زمستان در تقويم كهن 150 روزه و تابستان 210 روزه بوده است و برخي گفته اند كه اين تسميه به مناسبت صد روز پيش از به دست آمدن محصول و ارتفاع غلات است.
زنده ياد استاد مهرداد بهار معتقد است كه واژه سده از فارسي كهن به معني پيدايش و آشكار شدن آمده و آن را برگزاري مراسمي به مناسبت چهلمين روز تولد خورشيد (يلدا) دانسته و مي نويسد: … جشن سده سپري شدن چهل روز از زمستان و دقيقا در پايان چله بزرگ قرار دارد. البته به جشني ديگر كه در دهم دي ماه برگزار مي شده و كمابيش مانند جشن سده بوده هم بايد توجه كنيم كه در آن نيز آتش ها مي افروختند. اگر نخستين روز زمستان را پس از شب يلدا – تولد ديگري براي خورشيد بدانيم، مي توان آنرا هماهنگ با جشن گرفتن در دهمين و چهلمين روز تولد، آيين كهن و زنده ايراني دانست. (در همه استان هاي كشور و سرزمين هاي ايراني نشين، دهم و چهلم كودك را جشن مي گيرند) و اين واژه "sada" (اسم مونث) كه به معني پيدايي و آشكار شدن است ، در ايران باستان sadok و در فارسي ميانه sadag بوده و واژه عربي سذق و نوسذق (معرب نوسده) از آن آمده است.
پيشينه اسطوره اي پيدايش آيين و جشن سده:
از اسطوره هاي جشن سده تنها يكي به پيدايش آتش اشاره دارد. فردوسي مي گويد: هوشنگ پادشاه پيشدادي، كه شيوه كشت و كار، كندن كاريز، كاشتن درخت … را به او نسبت مي دهند، روزي در دامنه كوه ماري ديد و سنگ برگرفت و به سوي مار انداخت و مار فرار كرد. اما از برخورد سنگها جرقه اي زد و آتش پديدار شد. هم در كتاب “التفهيم  و هم “آثارالباقيه  ابوريحان، از پديد آمدن آتش سخني نيست بلكه آنرا افروختن آتش بر بامها مي داند كه به دستور فريدون انجام گرفت و در نوروزنامه آمده است كه : “آفريدون … همان روز كه ضحاك بگرفت جشن سده برنهاد و مردمان كه از جور و ستم ضحاك رسته بودند، پسنديدند و از جهت فال نيك، آن روز را جشن كردندي و هر سال تا به امروز، آيين آن پادشاهان نيك عهد را در ايران و دور آن به جاي مي آورند."
برگزاري جشن سده:
الف) تا دوره ساساني: فردوسي آنرا به هوشنگ نسبت مي دهد و ابوريحان بيروني و نوروزنامه آنرا از فريدون مي دانند و همچنين رسمي شدن جشن سده به زمان اردشير بابكان منسوب گرديده است، اما در هيچكدام به شيوه برگزاري آن اشاره اي نشده است.
ب) بعد از ساسانيان: مورخان و نويسندگاني چون بيروني، بيهقي، گرديزي، مسكويه و … از شيوه برگزاري جشن سده در دوران غزنويان، سلجوقيان، خوارزمشاهيان، آل زيار و … تا دوره مغول بسيار نوشته اند. از آيين هاي عامه مردم سندي نداريم اما در حضور شاهان، رسم شعرخواني بود و نيز پرندگان و جانوراني به آتش انداخته مي شدند و گياه خوشبو تبخير مي كردند تا مضرات آن را برطرف كنند.
ج) در عصر حاضر: در مازندران، كردستان، لرستان،و سيستان و بلوچستان؛ روستاييان و كشاورزان و چوپانان و چادرنشينان نزديك غروب يكي از روزهاي زمستان (آغاز نيمه يا پايان زمستان) روي پشت بام، دامنه كوه، نزديك زيارتگاه، كنار چراگاه و يا كشتزار آتشي افروخته و بنا بر سنتي كهن پيرامون آن گرد مي آيند بدون آنكه نام جشن سده بر آن نهند.
ولي در كرمان جشن سده يا سده سوزي در بين تمامي اقشار مردم كرمان، مسلمان، زرتشتي، كليمي … رواج دارد كه همه ساله در دهم بهمن ماه برگزار مي شود. در بين چادرنشينان بافت و سيرجان سده سوزي چوپاني برگزار مي شود كه شب دهم بهمن آتش بزرگي بنام آتش جشن سده، با چهل شاخه از درختان هرس شده كه نشان چهل روز “چله بزرگ  است در ميدان ده برمي افروزند و مي خوانند: سده سده دهقاني/ چهل كنده سوزاني/ هنوز گويي زمستاني.

چنانكه از كتاب ها و اسناد تاريخي برمي آيد جشن سده جنبه ديني نداشته و تمام داستان هاي مربوط به آن غيرديني است و بيشتر جشني كهن و ملي به شمار مي آيد و وارث حقيقي جشن سده نه فقط زرتشتيان، بلكه همه ايرانيان اند، ميراثي كه به بسياري از كشورهاي همسايه نيز راه يافت. شاهنامه فردوسي

گذر كرد با چند كس همگروه
سيه رنگ و تيره تن و تيز تاز
ز دود دهانش جهان تيره گون
گرفتش كمر سنگ و شد تيزچنگ
جهانسوز مار از جهانجوي جست
همان و همين سنگ بشكست گرد
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
از اين طبع سنگ آتش آمد فراز
نيايش همي كرد و خواند آفرين
همين آتش آنگاه قبله نهاد
پرستيد (1) بايد اگر بخردي
همان شاه در گرد او با گروه
سده نام آن جشن فرخنده كرد
بسي باد چون او دگر شهريار
جهاني به نيكي از او ياد كرد

يكي روز شاه جهان سوي كوه
پديد آمد از دور چيزي دراز
دو چشم از بر سر خود و چشمه خون
نگه كرد هوشنگ با هوش و سنگ
بزور كياني رهانيد دست
بر آمد به سنگ گران سنگ خرد
فروغي پديد آمد از هر دو سنگ
نشد مار كشته وليكن ز راز
جهاندار پيش جهان آفرين
كه او را فروغي چنين هديه داد
بگفتا فروغي است اين ايزدي
شب آمد بر افروخت آتش چو كوه
يكي جشن كرد آن شب و باده خورد
ز هوشنگ ماند اين سده يادگار
كز آباد كردن جهان شاد كرد

Borna66
09-08-2009, 08:29 PM
5:

جشن امردادگان </B>

امرداد نام ششمين و به عبارتي هفتمين و آخرين امشاسپندان است . در آئين زرتشت ، خرداد و امرداد ، امشاسپندان “كمال  و “دوام  در جهان مينوي و پرستاران آب و گياه در جهان خاكي ، همواره در كنار هم جاي دارند. واژه امرداد كه اوستايي آن “امرتات  ameretat است ، از سه بخش درست شده است : “ا+ مر+ تات . بخش نخست پيشوند نفي است ؛ بخش دو، از ريشه مصدري “مر  mar به معني “مرگ  است و جزء سوم پسوند “تات  است به معناي “كاملي  ، “رسايي  و “سالمي  . بنابراين “امرتات  (امرداد=مرداد) يعني بي مرگي (ناميرايي=جاودانگي=دوام جاودان) .
اين نام در اوستا، به ويژه گاتها صفتي است از براي اهورامزدا، يعني مظهر زوال ناپذيري و پايندگي خداوند است . اما در جهان خاكي نگهباني و سرپرستي گياه و رستني با وي مي باشد.
روز هفتم هر ماه ، امرداد نام دارد و مطابق معمول روز هفتم از ماه امرداد، جشن امردادگان برگزار مي شد كه در دوران باستان و عصر ساساني و پس از آن مراسم و آدابي در دشت و فضاي باز انجام مي شد. موبد اردشير آذرگشسب مي نويسد كه چون امرداد ، فرشته جاوداني و بي مرگي است و در عالم جسماني نگهبان نباتات و روييدنيها مي باشد، مي توانيم به حدس قريب به يقين بگوييم كه پدران ما در اين روز به باغها و مزارع خرم و دل نشين دور از محوطه شهر مي رفتند و طي مراسمي اين جشن را با شادي و سرور در هواي صاف و در دامن طبيعت برگزار مي كردند.
6:

اسطوره جشن تيرگان

روز تير از ماه تير برابر با جشن تيرگان است. تير در اوستا تيشتريه و در پهلوي تشتر ناميده مي شود. اين ستاره نام ايزدي است كه به باريدن باران كمك مي كند
:دو روايت در مورد چگونگي پيدايش جشن تيرگان وجود دارد
يكي اينكه گروهي اين جشن را يادگار پيروزي ايرانيان بر تورانيان مي دانند. در زمان پادشاهي منوچهر، سپاه افراسياب كه بخش بزرگي از سرزمين ايران را اشغال كرده بود قرار آشتي را بر اين نهاد كه از سوي سپاه ايران تيري رها شود و هر كجا بر زمين نشست مرز ايران و توران است. آرش جوان، قهرمان ايراني با تمام توان تيري را رها ساخت و در كنار رود جيحون بر درختي نشست و مرز ايران و توران مشخص شد

روايت دوم مربوط به زمان ساسانيان و پادشاهي فيروز است. هفت سال در ايران خشكسالي بود ، در چنين روزي مردم به بيابان روي آوردند و با نيايش خود از پروردگار آرزوي باريدن باران را كردند . پس از آن بارش باران آغاز شد و ايران از خشكسالي رهايي يافت
از آن زمان تا كنون ايرانيان مراسم تيرگان را پاس داشته و به شادي مي پردازند


جشن تيرگان

اين جشن ميان زرتشتيان دوره اي ده روزه داشت و از تير روز از تيرماه ، روز سيزدهم شروع و به باد ايزد يعني روز بيست و دوم پايان مي گرفت. زرتشتيان تيرگان را “ تير و جشن Tiru-Jashn   مي نامند و برايش اهميت فراواني قايل اند. لباس و پوشاك نو مي پوشند و نقل و شيريني و ميوه و خوراك هاي سنتي و ويژه مي پزند. پيش از اين روز خانه را خوب پاكيزه نموده و بامدادان شست و شو مي كنند و خواندن دو نيايش “ خورشيد نيايش   و “ مهرنيايش  از اوستا را بسيار نيكو مي دانند.

شايد “ تير و جشن  يكي از شادترين جشن هاي كهن ايراني بوده باشد. در اين جشن بيش از همه بچه ها بهره مي بردند با تارهاي نخي و رنگيني كه به مچ دست مي بستند در كوچه ها و خانه ها و بامها مي دويدند ، ترانه مي خواندند و كنار نهرها و جويها و تالاب ها به هم آب مي پاشيدند و يا به آب مي پريدند .
از مهم ترين چيزهايي كه در اين جشن تدارك مي ديدند، بندي بود از تارهاي هفت رنگ ابريشم يا نخ كه با رشته اي از سيم زرين و نازك مي بافتند. اين بند را “ تير و باد Tiru-Bad   مي ناميدند. در اين روز كله قند را در كاغذهاي سبز رنگ بسته بندي كرده و دور آن “ تيروباد  مي بستند و به خانه تازه عروسان و نودامادان پيش كش مي فرستادند. از روزهاي پيش از جشن “ تيروباد   در همه خانه ها مهيا مي شد. بامداد روز جشن از كوچك و بزرگ - به ويژه كودكان - اين بند را به مچ دست يا به دكمه لباس و جايي از پوشاك مي بستند. اين بند را با خوشي و شادماني تا روز پايان جشن يعني باد روز با خود داشتند. آنگاه در روز مذكور به دشت يا بام خانه رفته ، بند را باز كرده و با فرياد و بانگ شادماني به باد مي سپردند. اين كردار اشاره اي به عمل آرش كمانگير دارد كه تير را رها كرد و مرز ايران زمين معين شد. جنگ و ستيزي طولاني پايان يافت و به فرمان خداوند، باد يا ايزد باد، تير را در آن مسافت دور برد. به همين جهت بر آن تمثيل اين رسم انجام مي شد كه باد آن بند را به ياد حادثه مذكور به دورها مي برد. به همين جهت است كه مبدا جشن را تير روز و پايان آن را باد روز قرار داده اند، بر اين انديشه كه تير در روز باد، پس از ده روز از حركت ايستاد.
ديگر از آداب اين جشن ميان زرتشتيان، فال كوزه مي باشد. مقدمه فال كوزه در روز دوازدهم برگزار ميشود، به اين طريق كه در مجلسي كه از پيش كساني در آن دعوت شده اند ، دختر نابالغي كوزه اي خالي يا پر از آب را دور مجلس مي گرداند و هركس به نيتي كه دارد چيزي در آن مي اندازد و سپس كوزه را در جايي مي نهند كه زير درخت باشد و پارچه سبزي روي كوزه مي كشند و آيينه اي روي آن مي گذارند. آنگاه عصر روز تير و جشن ، همان دختر مراسم تطهير انجام داده و كشتي نو مي كند و كوزه را برداشته و باج مي گيرد يعني ساكت و خاموش مي ماند و سرگذر در محله مي نشيند. مهمانان روز پيش، كه هريك با نيت چيزي در كوزه افكنده بودند مي آيند. هر كس شعري مي خواند و دختر دست در كوزه كرده ، چيزي بيرون مي آورد. صاحب آن شي ، نيت خود را با شعري كه خوانده شده سنجيده و بدان فال گرفته و آنرا شگون مي داند.

Borna66
09-08-2009, 08:29 PM
جشن ارديبهشتگان
http://persepolis.free.fr/iran/tourism/persepolis/persepolis-old.gif


ارديبهشت است و موسم گل
دوستان وقت گل آن به كه به عشرت كوشيم
سخن پيرمغان است و به جان بنيوشيم

در گاه شماري ايران باستان ، روز سوم هر ماه و ماه دوم هر سال خورشيدي به نام ارديبهشت امشاسپند است. زرتشتيان، ارديبهشت روز از ارديبهشت ماه را جشن مي گرفتند و آن را "ارديبهشتگان" مي ناميدند. سومين يشت از اوستا به نام همين امشاسپند است. اين امشاسپند نماينده قانون ايزدي و نظم اخلاقي در جهان است . درباره وي آمده است كه : " ارديبهشت را خويشكاري (=وظيفه) اين است كه ديوان نهلد تا روان دروندان را در دوزخ به بيش از گناهي كه ايشان را است پادافراه كننده و (ديوان را) از ايشان باز دارد. "
درباره آداب و رسوم مربوط به ارديبهشتگان اطلاعي در دست نيست اما مطابق جشنهاي ديگر ، ابوريحان بيروني به آن اشاره نموده است كه روز سوم ارديبهشت ماه ، ارديبهشت روز است و آن عيدي است كه ارديبهشتگان نام دارد، براي آنكه هر دو با هم متفق شده اند . معناي اين نام ، آن است كه راستي بهتر است و برخي گفته اند كه منتهاي خير است و ارديبهشت ملك آتش و نور است و اين دو با او مناسبت دارد و خداوند او را به اين كار موكل كرد



برگرفته از

بديعي ، مريم . شاديهاي ملي ايراني و جشنهاي زردشتي . كتاب سروش پير مغان. به كوشش كتايون مزداپور. تهران: ثريا، 1381

بهار، مهرداد. فرنبغ دادگي ، بندهش . تهران: توس ، 1369

يروني، ابوريحان . آثار الباقيه . ترجمه علي اكبر دانا سرشت. تهران: انتشارات اميركبير، 1

Borna66
09-08-2009, 08:29 PM
جشن سوري - چهارشنبه سوري
http://www.aprcwsis05.ir/images/gallery/Apadana3M.jpg
از جمله جشن هاي آريايي ، جشن هاي آتش است . امروزه تنها « جشن سوري » ، معروف به « چهارشنبه سوري » و نيز « جشن سده » برايمان به يادگار مانده است و در مورد جشن هاي فراموش شده ي آتش ، به « آذرگان » در نهم آذر ماه و « شهريورگان » يا « آذر جشن » مي توان اشاره داشت . آتش نزد ايرانيان مظهر روشني ، پاكي ، طراوت ، سازندگي ، زندگي ، سلامت و تندرستي و در نهايت بارزترين تجلي خداوند در روي زمين است . ( هاشم رضي ، صص 145 و 148 )
مجموعه ي آيين هاي نوروزي از « جشن سوري » ( چهارشنبه سوري ) آغاز مي شود و با آيين سيزده بدر نوروز به سر انجام خود مي رسد . ( بهرام فره وشي ، ص 43 )برخي را باور اين است كه با در نظر آوردن واژه ي « چهارشنبه » كه بر آمده از فرهنگ عرب و سامي است ، پس « چهارشنبه سوري » ارمغاني از سوي عربهاست ، چرا كه همانطور كه مي دانيم ، در ايران قديم هر روزي نامي ويژه داشته است ( هرمزدروز ، وهمن روز ، اردوهشت روز ، شهروَر روز ، خرداد روز ، سروش روز ، مهر روز ، زامياد روز و … ) و نشاني از بخش بندي امروزين چهار هفته ايي و نام هاي آنان به چشم نمي خورد .
اما مي بينيم كه در ميانه سده چهارم هجري ، از اين جشن و چگونگي بر پايي و هنگام آن و نيز ديرينگي اش سخن به ميان است . برابر اين آگاهي كه در كتاب تاريخ بخاراي ابوبكر محمد بن جعفر نرشخي آمده ، در زمان منصور پسر نوح از شاهان ساماني ، در ميانه سده چهارم هجري ، اين جشن با شكوهي تمام برقرار بوده و به نام « جشن سوري » ناميده مي شده است .
چون در روز شماري تازيان ، چهارشنبه و شب آن نحس و نا مبارك به شمار مي رفته شب چهارشنبه ي آخر سال را با « جشن سوري » به شادماني پرداخته و بدين گونه مي كوشيدند تا نحسي و نا خجستگي چنين شب و روزي را بر كنار كنند . همچنين جاحظ در كتاب خود با نام المحاسن و الاضداد (ص 277 ) به نامباركي چهارشنبه نزد عربها اشاره مي كند . منوچهري در اين روز مردمان را به شادماني مي خواند تا از نا خوبي و بد يمني آن رها شوند . ( عبدالعظيم رضايي ، صص 119 –118 )
اما بر پايه ي پژوهش هاي انجام شده ، زمان باستاني « جشن سوري » را مي توان در اين سه گاه باز جست : شب بيست و ششم از ماه اسفند ، يعني در نخستين شب از پنجه ي كوچك ، يا در اولين شب پنجه ي بزرگ يا پنجه ي وه كه پنج روز كبيسه است و نخستين شب و روز « جشن همسپهمديم » ( آخرين گاهنبار سالانه ) و ديدگاه سوم ، آخرين شب سال است كه ارجمندترين روز « جشن همسپهمديم » و جشن آفرينش انسان است . ( هاشم رضي ، ص 149 ) .
افزون بر اين و بنا به سنتي كه براي برخي رويدادهاي بزرگ و جشن هاي باستاني ، برابر نهادي اسلامي نيز بدست داده شده است ، آتش افروزي و شادماني شب چهارشنبه ي آخر سال را برخي به قيام مختار ثقفي كه به خونخواهي حسين ( ع ) و فرزندانش قيام كرده بود ، نسبت مي دهند : « مختار سردار معروف عرب وقتي از زندان خلاصي يافت و به خونخواهي شهيدان كربلا قيام كرد ، براي اين كه موافق و مخالف را از هم تميز دهد و بر كفار بتازد ، دستور داد كه شيعيان بر بام خانه ي خود آتش روشن كنند و اين شب مصادف با چهارشنبه آخر سال بود و از آن به بعد مرسوم شد . » ( محمود روح الاميني ، ص 50 ) .
واژه « سوري » فارسي به معني « سرخ » مي باشد و چنان كه پيداست ، به آتش اشاره دارد . البته « سور » در مفهوم « ميهماني » هم در فارسي به كار رفته است . ( رضايي ، ص 122 ) . بر پا داشتن آتش در اين روز نيز نوعي گرم كردن جهان و زودودن سرما و پژمردگي و بدي از تن بوده است . در قديم جشن هاي آتش كاملا" حالت جادويي داشته و بسيار بدوي بوده است . چگونگي اين جشن ، همساني و مانندگي هاي فراواني به جشن سده دارد . ( مهرداد بهار ، ص 233 ) .
استاد پورداود ، پس از بزرگداشت اين جشن باستاني ، به موضوع ويژه اي اشاره دارد و بر اين باور است كه رسم پريدن از روي آتش و خواندن ترانه هايي همچون « سرخي تو از من ، زردي من از تو و … » از افزونه هاي پسا – اسلامي است و از ديدگاهي ، بي احترامي به جايگاه ارجمند آتش به شمار مي رود . ( ابراهيم پور داود ، ص 75 ) .
برخي رسوم « جشن سوري » به شمار ذيل است : بوته افروزي ، آب پاشي و آب بازي ، فالگوش نشيني ، قاشق زني ، كوزه شكني ، فال كوزه ، آش چهارشنبه سوري ، آجيل مشگل گشا ، شال اندازي ، شير سنگي ( توپ مرواريد ) و … ( علي بلوك باشي ، صص 63 – 57 ، بهرام فره وشي ، صص 49-44 ) .
همچنين در مناطقي همچون شيراز ، كردستان و آذربايجان ، آداب و رسوم ويژه و كهن تري وجود دارد . به طور مثال ، سفره حضرت خضر ( ع ) و يا آب پاشي در سعديه كه ويژه شيراز است و يا سفره هاي خوراكي رنگيني كه در كردستان و آذربايجان آماده ميشود و نيز مراسم آتش افروزي و شادماني همگاني مردم . برخي را عقيده بر اين است كه « جشن سوري » ( چهارشنبه سوري ) با مراسم مربوط به بزرگداشت فروهر درگذشتگان نيز پيوند و بستگي دارد . ( هاشم رضي ، صص 164-156 ) البته استاد مهرداد بهار با اين ايده ي فرجامين مخالفت مي ورزد . ( مهرداد بهار ، ص 234 )
سرانجام سخن آنكه ، اميد است اين روشني بخشي ها و آتش افروزيها ، اخگري شود بر بيشه ي اندشه هاي پر طراوت مردمان خردمند ايراني تا به پشتوانه فرهنگ پر بار و ارجمند خويش و به يادمان شادباش ها و خشنودي هاي كهني كه همگي داراي بستري ديني ، اخلاقي و فرهنگي بوده ، خردمندانه و در روشنان پندار و گفتار وكردار نيك ، پاي كوبانه و خرسند در راه راستي گام زنند .

حسين نجاري
منابع :
مهرداد بهار ( 1376 ) ، جستاري چند در فرهنگ ايران ، چاپ سوم ، انتشارات فكر روز
بهرام فره وشي ( 1364 ) ، جهان فروري ، چاپ دوم ، انتشارات كاويان ،
هاشم رضي ( 1358 ) ، جشن سده ، چهارشنبه سوري ، چاپ اول ، سازمان انتشارات فروهر ،
علي بلوك باشي ( 1380 ) ، نوروز ، جشن نوزايي طبيعت ، چاپ اول ، دفتر پژوهشهاي فرهنگي ،
عبدالعظيم رضايي ( 1379 ) ، تاريخ نوروز و گاهشماري ايران ، چاپ اول ، انتشارات در،
محمود روح الاميني ( 1376 ) ، آيين ها و جشن هاي كهن در ايران امروز ، چاپ اول انتشارات آگه ،
ابراهيم پورداود ( 1343 ) ، آناهيتا ، به كوشش مرتضي گرجي ، چاپ اول ، انتشارات اميركبير،

Borna66
09-08-2009, 08:30 PM
http://clips.zendehrood.com/ThumbNails/norooz.jpgنوروز
http://www.asrejavan.com/images/statusicon/wol_error.gif این عکس تغییر سایز داده شده است. روی این جایگاه کلیک کنید برای دیدن عکس کامل. تصویر اصلی دارای اندازه 750x400 یا سنگینی میباشد 74کیلو بایت.http://www.oshihan.org/images/Icons/FaravaharAZartoshtNoroozFlower.jpg
http://www.nourooz.com/images/zartosht.jpg
http://www.persepolis.com/greetingcardpro/cardimages/norooz-8-image.jpg
http://21mehr.com/archives/norooz.jpg
http://www.myisfahan.com/content_images/fetr.jpg
نوروز، جشن ايرانيان از روزگاران كهن پر شكوه ترين جشن بهاری در جهان بوده است. نوروز بهارانه ای است كه روايت های تاريخ درباره پيدايش آن بسيار گوناگون است نوروز جشن شروع فروردين يا « فرودگان » است كه ياد آور اجداد و نياكان ما بود و چنان مي پنداشتند كه در پنج شب ، ارواح پاك مردگان ، برای ديدار وضع زندگي و احوال بازماندگان به زمين فرود مي آيند و در خانه و آشيانه خويش سرگرم تماشا وسركشي مي شوند . اگرخانه روشن و پاكيزه و ساكنان آن راحت وشاد باشند ، ارواح مسرور و سر افراز برمي گردند. اما درغير اينصورت ، آنان غمگين وناراحت به منزلگاه خويش باز مي گردند وتا سال آينده به انتظار مي نشينند .
درباره پيدايش نوروز در روايتي ديگر چنين آمده است كه نيشكر را جمشيد در اين روز يافت و مردم از كشف خاصيت آن متحير شدند . پس جمشيد دستور داد تا از ( شهد آن ) شكر ساختند و به مردم هديه دادند . از اين رو ، آن را نوروز ناميدند .
همچنين روايت شده كه اهريمن ، بلای خشكسالي و قحطي را بر زمين فرو نشانيد . اما جمشيد به جنگ با اهريمن پرداخت و عاقبت او را شكست داد . آنگاه خشكسالي، قحطي ونكبت را بر روي زمين از ريشه بخشكانيد و به زمين بازگشت با بازگشت ويدرختان و هر نهال و چوب خشكي سبز شدند . پس مرد م اين روز را « نوروز » خواندند و هر كس به يمن و مباركي در تشتي جو كاشت و اين رسم سبزه نشانيدن در ايام نوروز از آن زمان به امروز باقي مانده است . در خيام نامه آمده است :
چون از اميري جمشيد 421 سال گذشت ، جهان از او يكسره راست همي آمد .ايران و ايرانيان هم مطيع و مريد او شدند تا بفرمود گرمابه های بسيار ساختند و سيم و زر از معادن بر آوردند و ديبای ابريشمي بافتند كه آن روز ، روز اول « حمل » بود . پس جشني بر پا ساخته و نوروزش نام نهاد تا هر سال چو فروردين آيد ، آن روز را جشن گيرند . در ميان اقوام آريايي كه وارد ايران شدند ، جشن سال نو در اصل به دو شكل زير بوده است : آرياييها در روزگاران باستاني دارای دو فصل گرما و سرما بودند . فصل سرما شامل دو ماه و فصل گرما شامل ده ماه مي شد . ولي پس از مدتي ، تابستان داراي هفت ماه و زمستان داراي پنج ماه شد . در هر يك از اين دو فصل جشني برگزار مي كردند كه هر دو اين جشنها را آغاز سال نو تلقي مي كردند . در جشن اول كه به هنگام آغاز فصل گرما يعني به هنگامي كه گله ها را از آغل به چمنهاي سبز و خرم مي كشانيدند و از ديدن چهره گرمابخش خورشيد شاد مي شدند. جشن دوم با شروع سرما آغاز مي شد . در اين ايام گله را به آغل باز مي گرداندند و با توشه هاي اندوخته از آنها نگهداري مي كردند . بر اساس شواهد و قرا ئن ، جشن نوروز حتي به هنگام تدوين بخش كهن اوستا نيز در آغاز بهار بر پا مي شده و شايد به نحوی كه اكنون بر ما معلوم نيست آن را در برج مزبور ثابت نگاه مي داشتند .
http://www.dowdani.net/weblog/fotos/n84.jpg
عيد نوروز شش روز متوالي دوام داشت و در اين روزها ، سلاطين بار عام مي دادند و نجبای بزرگ و اعضای خاندان خود را به ترتيب مي پذيرفتند و به حاضران عيدی مي دادند . در روز اول سال مردم زود از خواب برمي خواستند ، به كنار نهرها و قناتها و خود را مي شستند و به يكديگر آب مي پاشيدند و شيريني تعارف مي كردند . صبح قبل از آنكه كلامي گويند ، شكر يا عسل مي خورند و برای حفظ بدن از نا خوشي ها و بدبختي ها روغن به تن مي ماليدند.

اما نوروز ، پس از مرگ جمشيد نيز به حيات خود ادامه داد . در معنا ، نوروز ، از هجمه ها و حمله هاي يونانيان ، اعراب ، تركها ومغول ها جان به در برد . و نوروز ثابت كرد كه مهم ترين جشن فرهنگي ميليون ها ايراني است كه در درون ايران زندگي مي كنند
هفت سين
http://www.dowdani.net/fotos/7sin.jpgهفت سين ، هفت واژه كه با حروف « سين » شروع مي شوند نيز از سنت های جالب نوروز است . در زمان امروز ، هفت سين مشخصاً معاني استعاره اي خاص خود را دارد : سمنو ، جوانه هاي گندم كه طي مراسم خاصي پخته مي شود . سيب ، سنجد ، سير . زرتشتيان ، اوستا ، كتاب مقدس آسماني خود را در رأس سفره هفت سين قرار مي دهند . تخم مرغ های رنگين ، گلاب ، سكه ، طلا ، ماهي قرمز در آب ، آينه ، شمع و هر يك از اين موارد سمبل و نماد تولد ديگر باره بهاران است . در اساطير ايراني در ارتباط با نوروز ، جوانه ي گندم و عناب ، نشانه و سمبل زايش ديگر باره بهاران است و سبزی ، سكه ، و سركه سمبل و نماد افكار نيك ، كردار نيك ، خدا پرستي ، نيك بختي ، جاودانگي و داد و دهش است كه به باور زرتشتيان ، زرتشت پيامبر، آنها را از جمله صفات اهورا مزدا دانسته است .
************************************************** *********

جشن فروردينگان ( فرودگ )
مخصوص فروهر در گذشتگان بوده و برای ياد بود آنهاست . اين مراسم اكنون بوسيله زرتشتيان ايران و هندوستان برگزار مي شود . در اين روز زرتشتيان برای شادی روان در گذشتگان به آرامگاه رفته و خواستار آرامش و شادی درگذشتگان مي شدند ( اين جشن هنوز هم در ايران پا برجاست ) . در خانواده هاي پارسي براي جشن فروردين خانه را تميز و ديوارها را سفيد مي كنند و اگر بتوانند همه اطاقهای خانه را سفيد مي كنند . حتماً اطاقي را كه در آن مراسم نوروزی بر پا مي شود ، پاک مي كنند و مي آرايند وبر روی ميزی كوزه آب و گلدان و ظرفي از آتش مي گذارند و آتش را با چوب معطر (صندل ) و چوبهاي خوشبوديگر نيرو مي دهند و هر كس مي بايستي با دست خود چوب بر آتش بگذارد و نام درگذشتگان خانواده خويش را بر شمارد . گاهي برای هر يك از كساني كه بتازگی درگذشته باشند يك گلدان گل در اطاق مخصوص فروردين مي گذاشتند.
************************************************** *


نوروز خردادی يا نوروز بزرگ
زادروز اشوزرتشت ( پيامبر بزرگ ايرانی )

يكي از بزرگترين روزهای ماه سراسر جشن و سرور فروردين ، خرداد روز ( روز ششم ) زاد روز سنتي اشوزرتشت است . با اينكه در اين دهه های گذشته بيشتر دانشمندان و باستان كاوان بر اين باورند ، كه اشوزرتشت در حدود 600 سال پيش از ميلاد مسيح هنوز زمان زندگي و برخاستن اين پيامبر باستاني به درستي روشن نيست و به آساني نمي توان سخن از زاد روز او به ميان آورد .

با اين همه بنا بر باور زرتشتيان و بنا بر نوشته های پهلوی ، اشوزرتشت روز ششم فروردين (خرداد روز ) ديده به جهان گشوده است . هنوز روشن نيست كه به سبب ارزش ويژه خرداد روز ، زاد روز اشوزرتشت به اين روز افتاده است يا به خاطر روز تولد پيامبر ، بسياری از اين رويدادهای افسانه ای در اين روز رخ داده اند، با اين همه درست است كه بهای اين روز را به پای چشم گشايي پيامبر نوشت .
در متن پهلوی « ماه فروردين ، روز خرداد » اورمزد در پاسخ زرتشت ، كه چرا مردمان خرداد روز فروردين را از ديگر روزها گرامي تر مي دارند ، مي گويد زيرا بهخرداد روز فروردين به جهانيان جان دادم و در اين روز ايران و انيران پديد آمدند .
كيومرث و هوشنگ اندر جهان به پيدايي آمدند و در همين روز كيومرث « ارزور » را بكشت [ اهرمن را پسری بود به نام خزوره ( ارزور) و اين پسر به فكر كشتن كيومرث شد وكيومرث او را بكشت . اهرمن كيومرث را به زمين زد و اهرمن بر روی او افتاد . سپس از كيومرث پرسيد مي خواهم تو را بخورم ، از كجاي تو آغاز كنم ؟ كيومرث گفت : از پاي من شروع كن ، تا آن كه مدتي كم به حسن و خوبي جهان نظر نمايم .
چه مي دا نست كه اهرمن گفتار او را به طور واژگون به كار خواهد بست و اين بود كه اهرمن شروع كرد و كيومرث را از سر مشغول خوردن شد تا آنجا كه به جايگاه تخمدان و ظروف مني در پشت او رسيد كه دو قطره مني از پشت كيومرث به زمين ريخت و ريباس از آن روييد و مشي و مشيانه ، كه به منزله ي آدم و حوا هستند ، از ميان اين بوته ريباس متولد شدند . ] و هوشنگ اهرمن دروغ را براي مدت سي سال اسبف سواری خود كرد ، روز ششم فروردين بود كه مهر و مهرباني از زمين فراز رستند و جم به جهان ، جواني بي پايان بخشيد و برای مردگان استودان ها ساخت . در اين فريدن جهان را تقسيم كرد .
روم به سلم داد و تركستان به تور و ايرانشهر به ايرج . روز ششم فروردين سمبل نامردمي ، به دست مردميان كشته مي شود از آن جمله اژدهاك به دست سام نريمان و افراسياب توراني به دست كيخسرو سياوشان . و در اين روز كيخسرو با شكوه تمام به گروثمان ( بهشت ) شد و در اين روز منوچهر و آرش شيواتير بخشي از ايران زمين را كه به تصرف افراسياب در آمده بود ، از او باز ستاندند و بر پايه ي دلاوری افسانه ای آرش يكي از زيباترين افسانه های ايران باستان پرداخته شد .
ديگر از تقدس اين روز، اين كه در خرداد روز فروردين اشوزرتشت معراج كرد و به همپرسگي اورمزد رسيد . در اين روز اشوزرتشت فرمان پيامبري گرفت و در اين روز پشتيبان بزرگ او ، گشتاسب ، آيين او را پذيرفت .
جالب توجه است كه در آيين مزديسنايي رويداد بسياری از خوشايندها نيز براي خرداد روز ماه فروردين پيش بيني شده است . در اين روز 18 چيز به 18 سال به « خسرو هرمزدان » مي رسد يعني 18 رويداد مثبت كه هر كدام از ديدگاه جهان بيني مزديسنايي برآيندي ويژه دارد .
http://www.amirsemnani.com/norouz/mona.jpg
به اين ترتيب مي بينيم ، كه روز ششم فروردين ، براي ايرانيان باستان و زرتشتيان از ارزش ويژه اي برخوردار است و بيهوده نيست كه اين روز را پس از پنجه نخست فروردين ، نوروز بزرگ خوانده اند .

__________________

Borna66
09-08-2009, 08:31 PM
اسطوره ی نوروز


( در دین گوید که آفریدگان گیتی را به سیصد و شصت روز آفریدم که شش گاه ف گاهنبار است ، ( که ) به سالی انگاشته ( شود ). همی نخست روز بشود ، پس شب آن روز را گیرد و درآید. )
کتاب بندهشن – کتاب آفرینش در آیین زرتشت – ترجمه مهرداد بهار

http://www.nourooz.com/images/faravahar.jpg


تاریخ نوروز و تحولات کمی و کیفی آن :
تاریخ ف آغاز ف مراسم باشکوه عید نوروز به جمشید شاه بازمی گردد. او که در زمان سلطنت در آبادانی ف ایران و آسایش خاطر ف مردم از هجوم بیگانگان ، نقش بسیاری داشت. روزی سفر یا در واقع معراجی با تخت زرینش به آسمان ( بسوی خورشید ) داشت ، پس از بازگشت دین را تجدید و آن روز را (( نوروز)) نامید.
این گاهنبار ( جشن ) ( که از آن در گاتهای زرتشت نامی برده نشده و تنها در یکی از یشتها بنام فروردین یشت ، ذکر و ستایش این گاه نگاشته شده ) پس از جمشید شاه سال به سال بر اهمیت و فراگیری آن افزوده شد.
در زمان هخامنشیان و ساسانیان نوروز بعنوان سنتی فراگیر و بسیار باشکوه چه در دربار شاهان و چه در خانه های مردم عامه ( نه فقط زرتشتیان ) اجرا می شده.
با هجوم قوم عرب و نفوذ فرهنگ اسلامی و تطبیق فرهنگ ایران ف زرتشتی با اسلام ، برداشتهای اسلامی از سنتهای ایرانی از جمله نوروز صورت گرفت. از آنجمله از زبان و قلم اندیشمندان اسلامی رفت که : خداوند حضرت آدم را در اول فروردین آفرید و پیامبر گرامی اسلام ، حضرت علی (ع) را در این روز در دشت غدیرخم به امامت و ولایت معرفی کرد و ...
به این ترتیب نوروز و صدها سنت اصیل ایرانی به مدد فرهنگ تطبیقی و التقاطی ف خاص ایران به سنتهای اسلامی وارد شد.
در طی سالیان پر فراز و نشیب ف تاریخ ایران کوششهایی یا از روی دشمنی یا نادانی و یا درد دین (!) برای کمرنگ کردن و بی اهمیت جلوه دادن نوروز صورت گرفت. بنابر نمونه ، امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش می کند که : (( ایرانیان ، جشن ف نوروز و سده را نگیرند! چراغانی نکنند! لباس ف نپوشند! حتی عزاداری کنند تا مجوس از بین برود!! ))
اما انگار این افکار منور و انقلابی (!) کمی زیادی انقلابی بود ، چون هیچگاه اجرا نشد!
و امروزه نیز اگرچه از تشریفات بسیار و تنوعات قومی ف نوروز کاسته شده اما بنظر می آید جشن مبارک نوروز را دیگر کسی نمی تواند از ایران جدا کند. حتی اگر افراد و مسئولانی نادان ، احمقانه عنصر هویت ملی را مقابل ف هویت مذهبی ایرانیان قرار دهند و ملیت را خطری برای دیانت ف نیم بند!!
اسطوره ها ، رسوم و فلسفه ی آنها :
نیاز به تولدی دوباره ، پاک شدن از آلودگی ها و اشتباهات ف گذشته و شروع ف یک زندگی ف نو در وجود آیین زرتشت و ایران ف باستان بصورت اعتقاد به یک نقطه عطف خاص یعنی آفرینش متمرکز شده است.
طبیعت پس از گذران ف دوره ای سرد و بی محصول ، با آغاز بهار زنده شده و در واقع آفریده می شود. ( در اسلام و همچنین عرفان ف اسلامی موضوع خلق مدام ، منطبق با این عقاید ایران باستان است ) انسان نیز باید بعنوان یکی از مخلوقین ف الهی سعی کند همراه طبیعت به رستاخیز برخیزد.
ماه فروردین را ماه ف فَروَهَرها یا فَروَشی ها می نامند. و آن عید اموات است. درین ماه بدلیل رستاخیز ( نو شدن ف موقت دنیا ) پرده ی میان زنده گان و مردگان به کناری رفته و ارواح ف نیک ف درگذشتگان به ملاقات ف زندگان می شتابند. رسم معروف قاشق زنی ، نیز از همین اعتقاد نشات می گیرد. ارواح ف نیک بصورت افرادی که رویشان پوشیده ست به پشت در خانه های زنده ها آمده و زنده ها نیز به آنان به رسم یادبود و برکت هدیه ای می دهند. و نیز تمیز کردن خانه ها و روشن کردن چراغها و شمعها در زمان تحویل سال برای رضایت خاطر و هدایتف فرورها ست.
در روز ابتدای فروردین ، که بنام ف پاک و برکت دهنده ی اهورامزدا( خدای پاک ) مزین شده است ، خورشید وارد برج حَمَل شده و جهان از نو آفریده می شود.
ایرانیا قدیم برای استقبال از سبزی ف بهاران ، 25 روز مانده به فروردین بر 12 ستون ف خشتی یا سنگی سبزه می کاشتند. ( 12 ستون ، اشاره به اعتقاد ف کهن ف قرار گرفتن ف جهان بر روی 12 ستون )
ششمین روز ف فروردین که بنا به نظرات بسیاری محققان و موبدان زرتشتی ، سالروز تولد زرتشت اسپنتمان است ، به نوروز ف بزرگ معروف است. (( آورده اند که در بامداد ف آن روز به کوه ف بوشنج شخص ف خاموشی که دسته ای از گیاهان ف خوشبو در دست دارد ساعتی نمایان است ، سپس پنهان می شود و تا سال ف دیگر در همین هنگام دیگر نمایان نمی گردد.
و نیز :
در این روز مردم به یکدیگر آب می پاشند و دلیل ف آن همان خود شستن و پاکیزگی ست.
پارسیان در تمامی روزهای فروردین خانه های خود را چراغانی کرده و چوبهای خوشبو می سوزانند و شمع ها را روشن نگاه می دارند.
خوانچه ای پهن می کنند که بر آن هفت چیز که نامشان با حرف ف سین شروع شده باشد می گذارند ( هفت سین ). مانند :
سبزه : نمودار ف گلهای زیبا و زینتی ، سرسبزی و خرمی . سیب : میوه ای بهشتی و نماد ف زایش . سمنو : از جوانه ی گندم ، نمود رویش و برکت . سنجد : بوی برگ و شکوفه ی آن محرک ف عشق و دلباختگی ست. و ...
آینه و شمع بر سر سفره هفت سین نیز نماد ف نور و روشنایی و شفافیت است. معمولا تخم مرغ نیز بر سر سفره ی هفت سین هست که نماد ف نطفه و باروری و زایش است. نیز در اساطیر ف ایران ، جهان ، تخم مرغی شکل است ، آسمان چون پوسته ی تخم مرغ و زرده اش نمودگار زمین است. ماهی ف زنده نیز نماد سرزندگی و شادابی ست.
... و هزاران فلسفه و رسوم متفاوت که در گوشه و کنار ف ایران عزیزمان پراکنده ست . در بعضی از کشورهای شرق آسیا مانند چین ، هند و پاکستان نیز هر ساله مراسمی شبیه به نوروز انجام می شود.
و اما ، حکایت نوروز نه حکایت ف چسبیدن ف متعصبانه به سنتها و نه پان ایرانیست شدن است بلکه فراگیری و عمل به فلسفه ی نو کردن ف افکار و دلهایمان است و چه چیزی بهتر از آن که تمام اشتباهات گذشته را به خداوند همواره بخشنده بسپاریم و با روحی آزاد و آزاده ( زندگی ) کنیم!



http://www.nourooz.com/images/zartosht.jpg

در این زمینه :
کتابهای ( دیدی نو از دینی کهن اثر دکتر فرهنگ مهر) ( بندهشن نوشته فرنبغ دادَگی ترجمه مهرداد بهار ) ( اساطیر و فرهنگ عامه ی ایران اثر دکتر جابر عناصری ) ( اسطوره ی بازگشت جاودانه اثر میرچا الیاده ) ( اساطیر ایران باستان اثر عصمت عرب گلپایگانی )

Borna66
09-08-2009, 08:32 PM
چنين جشن فرخ ...
http://www.pasargad.info/cpg/albums/myftp/jashn-bastan/farokh/farokh%20%281%29_1.jpg
http://www.pasargad.info/cpg/albums/myftp/jashn-bastan/mehregan/normal_mehregan%20%282%29_1.jpg
نوروزي ديگر از راه مي‌رسد.نوروزي به استواري دماوند ,به قدمت استوره ,به تازگي برگهاي بهاري . نوروزي ديگر از راه مي‌رسد تا كوي و برزن و خيابان پر شود از مردماني كه با هر سطح درآمد و تواني , جامه و خانه و كاشانه را نو مي‌كنند تا زيبايي افزاي اين جشن كهن باشند .
نوروزي ديگر از راه مي‌رسد تا باز سفره هفت سين از پستوي خانه بدر آيد , تا باز پدر با تنگ ماهي قرمزو عطر سنبل از راه برسد و باز بر سفره هفت سين با دعاي سال نو بر لب ,كهنه ها را نو كنيم و غم ها را بدور افكنيم .
نوروزي ديگر از راه مي‌رسد تا زادروز پيامبري را به شادي بنشينيم كه پيامش انديشه برانگيز است و خرد افزا و خواست و آرزويش پيشرفت و آباداني براي همه مردمان سرزمين‌ها .
نوروزي ديگر از راه مي‌رسد تا باز سيزدهَ خستگي‌هامان را به سبزي سبزها گره بزنيم و سالي پر از كار و شور و شادماني را در پيش گيريم .
نوروزي ديگر از راه مي‌رسد تا به ايراني در هركجاي دنيا ياد آور شود كه از فرهنگ و آييني والا بهره مي‌برد , تا سر افكنده روزگارش نباشد و به فرخندگي تبارو خردمندي نياكان خويش ببالد.
نوروز با همه پيچيدگي‌ها,راز و رمز ها و آيين‌هايش از راه مي‌رسد و اين نوشتار مي‌كوشد تا به اين جشن كهن نگاهي كوتاه بيافكند.


چهارشنبه سوري , جشن آتش و نورو صدا.
بوي آتش ودود و كنده سالهاست كه با صداي ترقه و نارنجك و سيگارت در هم پيچيده تا ميراث نامبارك ايستادگي در برابر آيين‌هاي مردمي را به گوش همگان برساند .سالهاست كه صداي دلخراش انفجار مواد منفجره ,صداي قاشقزن‌هاي آييني را در خود خفه كرده است.
بسياري از نويسندگان و پژوهشگران بر اين باورند كه چهارشنبه سوري در تاريخ باستاني ايران پايه و نشاني ندارد و بيگمان چهارشنبه سوري از رسم‌هاي كهن پيش از اسلام نيست .چون در آن زمان به مانند تقويم امروزي زرتشتيان, هر روز ماه را نامي بود , نه روزهاي هفته را .
روانشاد استادپور داوود در اين باره مي‌نويسد : «ايرانيان باستان شنبه و آدينه نداشتند .روز چهارشنبه در نزد اعراب روز شوم و نحسي است و ايرانيان آتش افروزي پايان سال را به شب آخرين چهارشنبه انداختند تا پيش آمدهاي سال نو از آسيب روز پليدي چون چهارشنبه بر كنار بماند .» [1] (http://www.yataahoo.com/Religion/Chenin....htm#_ftn1)


پنجه ,جشن پيشواز از فروهر ها
آيين آتش افروزي پايان سال كه استاد پور داوود از آن ياد مي كند ,پنج روز پايان سال است كه زرتشتيان بر بام ها آتش روشن مي‌كردند تا فرود روان و فروهر نياكان را به خان و مان خويش رهنمود شوند .
دكتر محمد رضا راشد محصل در اين باره مي‌گويد : «اگر ساكنان خانه شرايط اقامت اين روان ها را فراهم مي‌كردند تا نوروز بزرگ كه ششم فروردين ماه , برابر با زاد روز اشو زرتشت است در خانواده خويش مي‌ماندند و شاهد مهر و محبتي بودند كه اعضاء خانواده نسبت به هم ابراز مي كردند .»2 (http://www.yataahoo.com/Religion/Chenin....htm#_ftn2)
وي شرايط اقامت روان ها را اينگونه بر مي شمارد «از عمده ترين اين شرط‌ها تميز بودن خانه و پاكيزگي ظاهر و باطن افراد خانواده است كه بيش از هر چيز در طلب و جذب اين مهمانان آسماني تأثير دارد. بايد ديوارها سفيد باشد و به ويژه اتاقي كه مراسم نوروزي در آن برپا مي‌شود از درخششي خاص برخوردار باشد . به علاوه بايد صلح و صفا در ميان اعضاي خانواده بر قرار باشد و همديگر را دوست بدارند وگر نه ميهمانان آسماني دلتنگ مي‌شوند و به جاي خويش باز مي‌گردند . در نتيجه نعمت ها باز گرفته مي‌شود و بركت از خانه رخت بر مي‌بندد» 2 (http://www.yataahoo.com/Religion/Chenin....htm#_ftn3)
اينك ديگر نوروز از راه رسيده , ايرانيان هر آنچه نيك است و اهورايي انجام مي دهند تا روان نياكان را شاد سازند . هر يك در هر قوم و مسلكي بر سر سفره هفت سين چيزي مي‌گذارند . دكتر مرتضي هنري در اين رابطه مي‌نويسد : «در اين سفره كه بر زمين مي‌گسترند هفت , سيني مي‌گذارند . هفت عدد نا ميرايي و جاودانگي و كمال است و با هفت امشاسپندان يا هفت جاودانه مقدس ارتباط كامل دارد . و چيزهايي كه بر سر سفره مي گذارند نشانه و نماد آرزوها و آفرين ها» 3 (http://www.yataahoo.com/Religion/Chenin....htm#_ftn4)
وي اينگونه ادامه مي‌دهد « رابطه آنچه كه بر سر سفره نوروزي مي‌گذارند با حروف سين , شين وميم را مي توان به حساب تفنن‌هاي مطلوب ذوق و سليقه ايراني گذاشت كه زيبايي خودش را دارد»3 (http://www.yataahoo.com/Religion/Chenin....htm#_ftn5)

سيزده بدر جشن سبزه هاي گره خورده
سيزده بدر در ميان آيين هاي نوروزي پيچيدگي خاص خود را دارد. گروه زيادي از پژوهشگران ارتباط اين ايين را با نحسي سيزده مطرح مي كنند .گروهي اهميت عدد 12 را بياد مي آورند . در ميان پژوهشگران كم اند آناني كه به نام زرتشتي سيزدهمين روز فروردين كه «تير» است وارتباط ويژه اي با باران دارد توجه داشته باشند.
به هر حال گوناگوني قومي و فرهنگي اين سرزمين بيش از آنستكه ما را به يافتن ريشه‌ايي يكتا و يگانه براي آيين‌هاي نوروزي اميدوار سازد . در اين رهگذر تنها به كهن بودن اين جشن با شكوه پي مي‌بريم و بر دانش و هوش و خرد نياكان بي‌گمان مي‌شويم, آنگونه كه فردوسي توسي سرود :
كنم آفرين بر نياكان خويش گزيده بزرگان و پاكان خويش
چنين جشن فرخ بدين روزگار بما ماند از آن خسروان يادگار



پاي نوشت‌ها :

آناهيتا , نوشته استاد پور داوود, انتشارات امير كبير 1343
نوروز جشن زايش انسان و طبيعت , گفتگو با دكتر محمد رضا راشد محصل ,همشهري پنجشنبه 25 اسفند 1379
نوروزگان ,دكتر مرتضي هنري , انتشارات سروا 1377

Borna66
09-08-2009, 08:33 PM
گاهانبار ها يا گاسانبا ها






علاوه بر اينگونه مواقع که هفت روز جشن يا سه روز مهمانی ،‌درايران برپا می شد ، جشنها ی ديگری ، غير از نوروز و سده و مهرگان نيز درايران مرسوم بود که بنام جشنهای مذهبی ، گاهنبار خوانده میشد .

واژه جشن ، از یزش و يزشن آمده است . و يزش بهمان معنی عبارت و پرستش است که امروز به کار میرود ، از همين ريشه است که ( يسن ) و ( يشت ) پديد آمده و واژه مرکب ( مزديسن ) يعنی پرستنده مزدا ( خدای

دانا ) .

جشنهای گاهنبار ، عبارت از شش جشن بود که علت برگزاری آنهم ، جشنهائی بمناسبت تغييرات طبيعی فصلهای سال بود ه است .

اما در اواخر ، هر يک از پديده های جهان مثل آسمان و زمين و ... را در يکی از اين روز ها تصور کرده اند. . و به نظر ميرسد که چنين گمانی مربوط به زمان اخير بوده است . ( يعنی ميتوان اينطور برداشت کرد که اگر زمان آفرينش که در حال حاضر 4 ميليارد سال تخمین زده شده است را 365 روز در نظر بگيريم ، مراحل شش گانه آفرينش در شش روز پايانی اتفاق افتاده است .

و نه زمان خود زرتشت ، زيرا که در گفتار هائی که راجع به آفرينش و پديد آمدن خرد و نيرو و توانائی در قالب آفربنش کيومرث آمده ، فلسفه آفرينش در نزد ايرانيان بسيار بسيار عميق تر از آنست که فی المثل گمان بريم ، آسمان در روز دی بمهر ارديبهشت ماه ( 15 ارديبهشت ) بوجود آمده است ،....و اينها مسلما از تغييرا تی است مع در طول زمان در فلسفه زرتشت پديد آمده و اما :

1- گاها نبا ر اول – ميديو زرم :‌ميا ن بهار سه ماهه ،‌چهل و پنجمين روز سال خورشيدی ( دی بمهر ارديبهشت ماه ،‌ارديبهشت ماه )

2- گاهنبار دوم – ميديو شهم : ميان تابستان هفت ماهه ، يکصد و پنجمين روز سال خورشيدی ( دی بمهر تير ماه – 15 تير

ماه)

3- گاهنبا ر سوم : پيتی شهم :پايان تابستان سه ماهه ، يکصد و هشتادو پنجمين روز سال
( انارا م روز شهریور – 30 شهريور )

4-گاهنبار چهارم – ايا سرم : پايان تابستا ن هفت ماه ، دويست و دهمين روز سال ( انارام روز مهر ماه – 30 مهر )

5 – گاهنبار پنجم – ميديارم : ميان زمستا ن پنج ماهه ، دويست و نودمين روز سال روز دیماه – 20 دی .

زمانی برگزار ميگردد که هنگام آرامش و استراحت دامدارا ن آفريده شدن جانوران بر روی زمین است .

6 – گاهنبار ششم – همس پت ميديم : پايان زمستان پنج ماهه ، سيصد و شصت و پنجمين روز سال – روز وهشتو اشت .

بگفته روانشاد پور داوود ... ( نظر به معنی لفظی کلمات ، گهنبار ها ، اساسا جشن هائی بو د برای اوقات مختلف سال ،

ميديو زرم –بمعنی ميان بهار و اين جشنی است در نيمه بهار هنگامی که زمين سبز و خرم است .ميديو شهم – يعنی ميا ن تابستان و در اين گاهان بار آب آفريده شده است . پيتی شهم گاه يعنی – دانه آور و از آن ،‌و قتی اراده شده که گندم رسيده و خرمن بدست می آيد . و درباور زرتشتيان هنگام آفريده شدن زمين از سوی خداوند است .

اياسرم – يعنی بر گشت و از آن ، هنگامی اراده شده که چوپان با گله پيش آمد . زمستان از چرا گاه تابستانی به خانه بر

می گردد.

ميديا ريم يعنی – ميان سال ، همس پت ميدیم برابر شدن روز و شب را معنی ميدهد . در باور زرتشتيان هنگام آفرينش انسان است . اين جشن اخير که به فروهر ها اختصاص دارد در هنگامی است که ( فروهر) های درگذشتگان از برای سرکشی باز ماندگان خود فرود می آیند .

در قسمت جشنهای ساليانه کردان ، جشنها ئی را می بينيد که ياد آور اين گاهنبا رها است . فی المثل جشنی به نام ( سو دانه

گيا دروان ) در بين کردان بر پا می شود که مصادف با 21 فروردين است و در آن گياهان مزارع را به کمک يکديگر درو می کنند .

و اين نظير

ميديو زرم است . يا اينکه جشن ( سورانه خرمن جو ) شبیه است به گاهنبار پيتی شهم

بخصوص ( جيش نه هوار غان ) که جشن برگشتن گوسفندان از ييلاق به خانه است که درست در مهر ماه انجام می گيرد و مطابق است با گا هنبار ايا سرم .



منابع :

زروان – فريدون ميبدی

گاه شماری و جشن های ايران باستان - هاشم رضی


__________________

Borna66
09-08-2009, 08:33 PM
به نام داداریکتایفرَهمنداشوافزون ىجهان اَستومَند

انوشگى و دير زيوَشى از بهر دوست داران راستين خداوند جهان آفرين و پيروان راه اشايى و راستى
ايدون باد ايدون تر باد

اصولا" هر قوم و ملتی دارای یک سلسله عقاید و مراسم میباشد، که مجموع این عقاید و رفتارهای ناشی از آن «فرهنگ» آن ملت را تشکیل می دهد که این فرهنگ نشانگر نوع نگرش آن قوم به جهان هستی و درون مایه نهادی آن جامعه است.نژاد سرفراز آریایی و ملت بزرگ پارس نیز از این قاعده مستثنی نبوده و اتفاقا" ملت ما ملتیست غنی از این آداب و رسوم کهن،که هر کدام از این سنن خود حدیثی است از سرفرازی و پندار نیک این قوم شریف آریایی.

بيا تا جهان را به بد نسپريمبه كوشش همه دست نيكي بريم

نباشد همي نيك و بد پايدار همان به كه نيكي بود يادگار


جمشيد در اوستا پسر«ويونگهان»viyounhana است. ويونگهان نخستين كسي است كه«هوم»homa را برابر آيين مي فشارد و اين نيك بختي به او مي رسد كه داراي فرزندي به نام«يمه خشئته» yimakhshaeta به چم(به معنی) جم در خشان يا جمشيدمی شود.جم يك شخصيت هند و ايراني است و با نام«يمه» yema در هند نخستين كسي از بي مرگان است كه مر گ را بر مي گزيند راه مرگ را مي پيمايد تا را ه جاويدان را به مردمان نشان دهد. او سرور دنيا در گذشتگان مي شود. جم در ايران بسيار گرامي است و با پيوند«شيد»shida به چم درخشان همراه است. در اوستا و نوشتارهاي پهلوي داراي صفت زيبا و خوب رمه«هوثوه»hvathvah است و در نوشته هاي «ودايي»veda و پهلوي جمشيد را كسي بنام«جمه»یا«جميك»yima يا«يما» yamak«يمك» همراهي مي كند. در دوران پادشاهي جمشيد شكوه و ناميراي فرمانرواي مي كند.و مردم در آسايش هستند و دوران زرين ايران رخ مي دهد كه هميشه ايرانيان از اين دوره به نام بهترين دوره ياد مي كند.اما كم كم سرما به خاستگاه اين نژادگان راه مي يابد و جم براي اين كه مردم به نابودی نروند به گفته اهورا مزدا« ورجمكرد» varajamkardبه چم دژ ساخته جم، بنيان مي كند. اين دژ مانند كشتي نوح در نژادگان سامي هنگام طوفان نوح است. به اندیشه دانشمند بزرگ بانو ژاله آموزگار و برخي ديگر اسطوره ورجمكرد به دوران پيش از«اشو زردشت» برمي گردد كه بعد ها با پيوند به بخش هاي ديگر داستان، درون داستان هاي ديني گرديده است.جم كارهاي بزرگي انجام مي دهد؛ كه در اينجا به برخي از آنها گذرا اشاره مي كنم. آباداني هاي بسيار، آموزش هنرهاي گوناگون، ساختن ابزار جنگ، نرم كردن آهن، اما مهم ترين كارهاي جمشيد از ديد بنده اين سه كار هستند. نخست رهبري كردن نژدگان هند و ايراني به سرزمين« ايران وئج».eranvajiya دوم ساختن طبقات اجتماعي به سه پايه؛ دين مردان ارتشداران، برزيگران و پيشوران.سوم بنيان گذاشتن جشن پرشكوه نوروز که موضوع این نوشتار است.

جم بعداز نظم دادن به جهان وآباد کردن گیتی وآموزش های هنرهای گوناگون در روز اورمزد از ماه فروردین به دیوان (برای آشنایی با دیوان به کتاب بانوی دانشمند دکتر ژاله آموزگار نگاه کنید)دستور داد که تخت زرین وگوهر نشان وی را به آسمان ببرند پندار من در مورد اینکه تخت را به آسمان بردند این است که دیوان تخت جم را با مراسم ویژه به نشیمن گاه جم که شاید در میان سینه کوه باشد برده اند زیرا در دوران کهن معبد ها را در میان کوه ها می ساختند.و باز در دوران کهن اکثر اقوام از روش دین مردان-شهریاران پیروی می کردند و طبیعی است که جم هم که از این دین مردان-شهریاران بوده است و به گفته ی کتاب مقدس ما زرتشتیان اوستا حتی پیشنهاد پیامبری به از سوی اهورا شده است دور از ذهن هم نیست که جایگاهش در معبد میان کوه نباشد.این چنین بود که با نشستن جم بر تخت زرین مانند خورشید در میان زمین وآسمان تابان شد و لقب شید را که چم درخشان است را از آن خودش کرد .این روز را جم روز نو خواند و جشن گرفت زیرا گاه جدید ی درپادشاهی جم آغاز شد که این برگ تازه در روز نخست سال خورشیدی رخ داد.ازاین به بعد نوروز را که بعد از جشن سده پدید آمده بود زیرا سده در میان جشن های کهن نخستین است از نظر زمانی زیرا در زمان هوشنگ پدید آمده است بعد جشن نوروز در زمان جم بعد مهرگان در زمان فریدون و بعد تیرگان در زمان منوچهر.

پدید آمدن نوروز را استاد سخن امش اوروان (روان جاوید)فردوسی بزرگ این گونه نقش می کشند:


به فر کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه برو گوهر اندر نشاخت

که چون خواستی دیو برداشتی
زهامون به گردون بر افراشتی

چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا

سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج تن ،دل ز کین

به جمشید برگوهر افشاندند
مرآن روز را روزنو خواندند

بنو روز نو شاه گیتی فروز
بر آن تخت بنشست پیروز روز

بفرمانش مردم نهاده دوگوش
به رامش جهان پر ز آوای نوش


اما چه هنگامی نوروز به صورت تاریخی وارد فرهنگ ایرانی شد اطلاعات درستی در دست نیست برخی شواهدی از دوران ماد ها می آورند که زیاد قابل اعتماد نیست اما از هنگام پادشاهی داریوش بزرگ می دانیم که جشن نوروز گرفته شد و گاهشماری اوستایی جای گاهشماری کهن را گرفت و تخت جمشید را تخت گاه جشن نوروزی میدانیم .شاهان هخامنشی در این روزهادر تالار کاخ آپادانا بار عام می دادند چند مجلس بار عام نوروزی از داریوش بزرگ در تخت جمشید به دست آمده است .نمایندگان کشور های خارجی ،استانداران ،گروه های مختلف، به پیش گاه شاه بار می یافتند ، هدیه می دادند و هدیه می گرفتند.داریوش بزرگ در نوروز به معبد بابل می رفت ودست خدای بابل مردوک را می گرفت تا این گونه مشروعیت خدایی خود را یادآوری کند.


شاهان ساسانی با شکوه فراوان نوروز را جشن می گرفتند .پادشاه با جامه ابریشمی در بارگاه می نشست و موبدان موبد با سینی بزرگی که در آن نان وسبزی وشراب وانگشترودوات و قلم ...بود با ادب به پیش شاه می رفت وشادباش می گفت وجشن jashanخوانی می کرد.

پس از چیرگی تازیان نوروز فرخ رنگ خودرا از دست نداد در میان ایرانیان مسلمان و حتی بزرگان دین مانند اما م علی با شکوه برگزار می شد عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی معتضد خلیفه عباسی جشن نوروز با شکوه برگزار کردند .در زمان دیلمیان و غزنویان و سلجوقیان این جشن در دربار باشکوه تمام برگزاز می شد.دربیرون ایران هم اکبرشاه در هندوستان در سال 1584 مسیحی نوروز گرفت و گاهشماری را به گاهشماری ایرانی-زرتشتی برگرداند .پادشاهان عثمانی هم نوروز می گرفتند.
نوروز در میان شاهان به دوبخش عام وخاص بخش می شود که در نوروز عام 5 روز ابتدا نوروز به مردم عادی اختصاص داشت و نوروز ویژه به نام نوروز خاص در روز 6 نوروز که زاد روز مرد بزرگ ایران است یعنی اشو سپیتمان زرتشت بزرگ و هم روز پیامبری آن وخشور بزرگ هم هست جشن می گرفتند .

از آیین برجسته ی نوروز هفت سین است .
در گذشته این هفت سین را در اتاقی به نام فروردین که دیوارهای کاملا سفید داشت می نهادند در دور آن گل ، شیرینی واز همه مهم تر آتش می نهادند و هر فرد از خانواده با دست خود هیزمی را هدیه
به نیت یک گذشته ی خود به آتش می کرد.این هفت سین به فروهر ها پیش کش می شد.اما بعد ها رنگ وبوی دیگری گرفت برخی اعتقاد دارند که این هفت سین هفت چین بوده است یعنی هفت چیز چیدینی
از درختان و گیاهان مانند خرما ، سیب ،انگور ، به ، و هر ناحیه به فراخور خود .برخی اعتقاد دارند که این هفت سین به دلیل اینکه در درون هفت سینی که از چین می آوردند و گران قیمت و نفیس بود
می چیدند برخی اعتقاد دارند که در اصل هفت شین بوده است و شراب وشیرینی و شمع و ... این اعتقاد که هفت شین بوده می تواند درست باشد اما نه با این سین ها زیرا تمام این چیز ها همگی
تازی هستند و چگونه می شود ما جشنی داشته باشیم که نماد های آن از زبان مردم بی فرهنگ آن زمان درست شده است. پس علت این تفکر چیست؟علت این است که درزبان پهلوی پارتیک که به نوعی
مادر پهلوی ساسانیک است برخی از (س) ها (ش) تلفظ می شد .برای نمونه خروس حیوان خانگی در پهلوی پارتیک خروش وسیر گیاه معروف شیر تلفظ می شد برخی می پر سند پس شیر لنبات چه
می شود در زبان پهلوی ساسانیک باید گفت می شود جیوم .این بود که هفت شین بوده است .
اما هفت سین از چه چیزی درست می شود؟
هر سینی جزو هفت سین نیست .باید شرایط سین ها با سنت مناسب باشد این شرایط عبارتند :

1- پارسی باشند: یعنی از واژه های اصیل باشند که در فرهنگ پهلوی بوده است پس سکه نمی تواند باشد چون عربی است
2-گیاهی باشد : یعنی از گیاه باشد سماق نمی تواند باشد چون ترکی ایغوری است
3- خوردنی باشد :یعنی قابل خوردن یا استفاده بخوری از آن شود پس سوسن و سنبل هم نمی تواند باشد برخی سبزه را می گویند نمی شود خورد اما ریشه سبزه را در زمان گذشته استفاده خوردنی
می کردند و هم اکنون هم در برخی موارد می کنند.



حالا هفت سین اصیل کدام است ؟
1- سیر
2- سیب
3- سرکه(برخی می گویند سرکه عربی است این درست نیست سرکه واژه پهلوی سرکک است و از ایران وپارسی به تازیان راه یافته)
4- سمنو(پهلوی آن سمنوک)
5- سنجد(پهلوی آن سنگت)
6-سبزی(که در زمان ساسانیان 25 روز مانده به نوروز روی هفت ستون از چند نوع گیاه می گذاشتند تا معلوم شود آن سال در آن منطقه کدام گیاه بهتر می روید)
7- سپند (برخی می گویند که سپند را نمی توان خورد اما سپند گیاه مقدس زرتشتیان است و در گذشته خواص پزشگی و خوردنی داشته است )
در کنار این سین ها در سفره نوروزی آب ،آینه ،کتاب مقدس،نان، گل ،شراب، ماهی سرخ ،تخم مرغ رنگ شده .... می گزارند که بستگی به مناطق و فرهنگ بومی دارد


باری به هر جهت نوروز تان فرخنده باد







میهنم!ای مهد مهرومهرگان میهنم!ای خاک پاک عاشقان
سرزمین باستانی کهن میهنم ایران من ایران من
ای وطن ای سرزمین جاودان خاک پاکت قبله آزادگان
مهر تو آمیخته با جان من راه تو هم دین و هم ایمان من
میهنم ای زادگاه خسروان ای تو مهد کورش و نوشیروان
ای کهن بوم و برم ای سرزمین این تویی تاج سر مشرق زمین
می پرستم هر وجب از خاک تو هرزمان جانم بود درراه تو
گرببازم سر به راه تو رواست گردهم جان از برای تو بجاست
ای وطن ای مهد انسانهای نیک ای پیامت گفته و کردار و هم پندار نیک
مهرتو می جوشد اندر جان من وین نمیرد گر رود جانم ز تن
جان فدای آن درفش کاویان سر فدای آن زمین و آن مکان
ای سرای آریایی کهن ای شکوه سرفراز ایران من
مام من ا ی مهربان مام وطن مهر تو جاری چو خون در جان و تن
بسته ام پیمان خود با تو به دل گررود جانم ز تن مهر تومی ماند به دل
میهنم ای کان فرهنگ و هنر این منم فرزند مرز پر گهر
مهر مهرت خورده بر پیشانیم هرزمان در هر کجا ایرانیم
که نمازم را به جز تو قبله نیست دل به جز مهرت ز هر مهری تهیست


چامه از ایراندخت آریا منش

Borna66
09-08-2009, 08:33 PM
عبارت آشناي   اي واي “ و ارتباط آن با   ايزد هوا “



پانزدهمين يشت اوستا موسوم است به  رام يشت“ اما در هيچ جاي آن از رام اسم برده نشده بلكه سرتاسر اين يشت در تعريف و توصيف ايزد وايو(Vayu)" يعني فرشته هوا مي باشد. اوستاشناسان بهمين دليل معتقدند كه نام اين يشت بايد  وايو“ يشت مي بود. رام يشت با باد و  وايو“ ايزد هوا كه نام ديگرش در پهلوي  واي“ يا   اندرواي“ است آميخته شده . وايو صفات زيادي دارد از آن جمله : جوينده ، نيك كردار، چيره شونده ، پيش رونده ، پس رونده ، پاينده فر، سخت ترين ، قوي ترين ، شكست دهنده ، ستيزه شكن ، تموج آورنده موج ريزنده ، موج انگيز ، زبانه كشنده ... و روشن است كه اينها همه صفات باد است . بسياري از پادشاهان و پهلوانان ايران زمين براي پيروزي بر دشمنان خود از   وايو “ كمك خواسته اند و او آنها را اجابت كرده است ، از آن جمله فريدون براي پيروزي بر اژي دهاك ، جمشيد براي فراهم كردن زندگي خوش آريائيان ، تهمورث براي پيروزي بر اهريمن ، كيخسرو براي پيروزي بر افراسياب ، و اتفاقا مي دانيم كه باد در ميدان كارزار يكي از عوامل اصلي پيروزي يكي از طرفين كارزار است .
" وايو “ همچنين به درخواست دوشيزگان پاك براي رسيدن به شوهران خوب و خوشبخت شدن و كامياب گرديدن پاسخ مساعد مي دهد.
از شگفتي هاي بسيار خيره كننده روزگار يكي همين است كه هنوز هم پس از هزاران سال، دوشيزگان و بانوان ، اين ايزد را همانطور مخاطب قرار مي دهند :   اي واي “. و گمان مي رود كه  اي واي“ همانست كه به عنوان يكي از قواي انساني با شيرمادر در وجود به وديعه گذاشته ميشود! غير از كمك گرفتن دوشيزگان از  واي“ كه هنوز بصورت   اي واي“ در بيان ما باقي مانده است ، عبارت  واي بر تو“ به معني آنست كه ايزد باد مقابل تو قرار گيرد و معلوم است كه در جنگ آنكه باد را مقابل خود داشته باشد با شكست مواجه است . و نيز عبارت   باد به پشتش خورده“ كنايه از كسي است كه همواره در جنگ از عنايت و پشتيباني   ايزد واي“ برخوردار بوده و بهمين جهت خود داراي زور نيست . خطاب   واي من“‌ خود به خوبي از ايزد واي سخن مي گويد كه معادل   خداي من ! “ بكـار مي رود ، و اين نشانه تاثيراتي است كه افكار و اساطير يا اديان گذشته بر افكار جديد مي گذارد و همان واي است كه سعدي درباره اش مي گويد :
فرشته اي كه مقيم است بر خزائن باد چه غم خور دكه بميرد چراغ پيره زني
كه در آن از فرشته واي يا فرشته باد سخن رفته است . برگرفته از : جنيدي، فريدون. زروان . تهران : سازمان پژوهش فرهنگي ايران ، 1358. ص.103-101.
پورداود. ادبيات مزديسنا ، يشتها ( جلد دوم ) . ص. 135-134 .

Borna66
09-08-2009, 08:34 PM
فروهر به چه معنیست؟



نوشين فرودي

نياكان ما از چند هزار سال پيش دريافته بودند كه هر انسان زنده از تن، جان، روان، وجدان و فروهر (Fravahr) سرشته شده كه پويندگي و بالندگي انسان از كوشش و جوشش آن‌هاست.
فروهر از دو واژه‌ي “فره  به معني جلو، پيش و “وهر  يا ورتي به معني برنده و كشنده درست شده است و شايد بتوان گفت از نظر زندگي، فروهر بزرگترين و باارزش‌ترين جزء وجود انسان است ، چون پرتوي از هستي بي‌پايان اهورامزداست كه انسان را به‌سوي رسايي رهنما مي‌شود و وظيفه‌ي پيش‌بري و فرابري، براي انسان به برترين پايه‌ي هستي را داراست. و پس از مرگ با همان پاكي و درستي به اصل خود (اهورامزدا) مي‌پيوندد.
امروزه نگاره‌ي زير بين زرتشتيان نمايانگر شكل فروهر است و به‌عنوان نشانواره‌ي دين زرتشتي به‌كار مي‌رود. اين نگاره، گذشته‌ي چندين هزارساله داشته و شبيه آن در جاهاي ديگر و نزد قوم‌هاي ديگري ديده شده است ولي شكل كنوني آن در كتيبه‌هاي هخامنشي بالاي سر پادشاهان ديده مي‌شود.
http://www.yataahoo.com/Religion/Images/faravahar2.gif



تصوير فروهر

هر پاره‌اي از نگاره‌ي فروهر يادآور اهميت و مسوليت فروهر در زندگي است:
1- سر: سر فروهر به‌صورت مردي سالخورده است تا با ديدن آن به‌ياد آوريم كه فروهر مانند بزرگان و افراد مسن ما را راهنمايي مي‌كند.
2- دست‌ها: دست‌هاي فروهر به‌طرف بالاست به‌خاطر آنكه هميشه به اهورامزدا توجه داشته باشيم.
در دست فروهر حلقه‌اي وجود دارد كه آن‌را نشانه‌ي احترام به عهد و پيمان مي‌دانند.
3- بال‌ها: بال‌هاي فروهر باز است. چون با ديدن بال‌هاي باز، ذهن انسان متوجه پرواز و پيشرفت شده و از ديدن اين دو بال باز فورا به ياد مي‌آورد كه فروهر او را به‌سوي پيشرفت و سربلندي راهنمايي مي‌كند.
همچنين هر بال خود داراي سه بخش است كه نشانه‌ي انديشه‌نيك، گفتار نيك و كردار نيك بوده و با ديدن اين سه بخش آگاه مي‌شويم كه هرگونه پيشرفتي بايد از راه درست يعني به‌وسيله‌ي انديشه و گفتار و كردار نيك انجام شود.
4- دايره ميان شكل: دايره خطي‌ است منحني كه از هر نقطه‌ي آن شروع كنيم باز به همان نقطه خواهيم رسيد. منظور از اين دايره در ميان فروهر، نشان‌دادن روزگار بي‌پايان است. به اين معني كه هر عمل و كرداري كه در اين زندگي (روي دايره) صورت گيرد نتيجه‌ي آن در همين دنيا متوجه انسان است و اثر آن باقي خواهد ماند. (باز به همان نقطه از دايره خواهد رسيد). و در جهان ديگر روان از پاداش يا جزاي آن برخوردار خواهد شد.
5- دامن: دامن فروهر از سه قسمت به‌وجود آمده كه نشانه‌ي انديشه و گفتار و كردار بد است . از مشاهده‌ي اين سه بخش درمي‌يابيم كه همواره بايد انديشه و گفتار و كردار بد را به زير افكنده، پست و زبون سازيم. (همانطور كه دامن در زير قرار دارد)
6- دو رشته‌ي آويخته: اين دو رشته نشانه‌ي سپنتامينو (مينوي خوب) و انگره‌مينو (مينوي بد) است كه هميشه ممكن است در انديشه‌ي انسان ظاهر شوند . وظيفه‌ي هر زرتشتي اين است كه خوبي را در انديشه‌ي خود قرار داده و بدي را از آن دور كند (نيك بينديشد).
منابع:
1- منوچهرپور، منوجهر. بدانيم و سربلند باشيم: فشرده‌اي از آموزش‌هاي دين زرتشت. تهران: فروهر، 1377. ص. 54-50 .
2- در راه شناخت دين زرتشت. تهران: فروهر، 1380. ص. 28-27 .


گرفته شده از سایت:
http://www.yataahoo.com/ (http://www.yataahoo.com/images/Faravahar.jpg)

Borna66
09-08-2009, 08:34 PM
(( در 14000 سال بیش در کتاب اوستا ( کتاب آسمانی زرتشتان ) به کروی بودن زمین ووجود خورشید وکهکشانها وستارگان اشاره رفته است . ))

(( بنیانگذار دانش ستاره شناسی ایران زرتشت دوم بود که در 6000 سال پیش می زیسته ویکی از بزرگترین ستاره شناسان دنیای کهن بوده .))

(( بر اساس سنگ نبشته ای که به دست آمده ، سابقه پزشکی در ایران به 6000 تا 8000 سال پیش میرسد.))

(( اولین جراحی مغز در 5000 سال پیش در ایران انجام گرفته است . این جراحی بر روی دختری 14 ساله انجام شده . ( شهر سوخته زابل ) ))

(( سنگ نبشته هایی که از شوش به دست آمده ، نشان میدهد که ایرانیان دراوایل هزاره دوم در 4000 سال پیش اطلاعات جالبی درباره ی معادلات دو مجهولی داشته اند . ))

(( ما در ایران باستان 16 نوع الفبا داشته ایم که یکی از الفباها به نام ( وش دبیره )365 حرف داشته است که نت های موسیقی را ایرانیان ازروی همین الفبا اختراع کرده اند وحتی شرشر آب ونغمه ی پرندگان را با این الفبا نوشته اند .))

(( نخستین پروازکه دزتاریخ ثبت شده است، مربوط به کیکاوس (http://manitala.persianblog.com/) پادشاه کیانی است او برای تحقییق آرزوی خود دستورداد که به چهارگوشه ی تختش نیزه وبرسر نیزه ها خوراک گذارند وبه چهارپایه ی تخت ، چهار شاهین ببندند. وبدین وسیله شاهینها تخت را به آسمان بردند . ))

(( اولین دانشگاه و بیمارستان جهان در جندی شاپورکازرون ، درزمان داریوش اول پایه گزاری شد ودر زمان ساسانیان به اوج شکوه وعضمت خود رسید . ))

(( نخستین یکتا پرستان دنیا ایرانیانف زمان هخامنشیان بودند . آنها فقط اهورا مزدا ( خدا ) را می پرستیدند. ))

(( فن پارچه بافی در ایران سابقه ی7000 ساله دارد . ))

(( قدیمی ترین قالی جهان مربوط به 5000 سال پیش است وبه دست ایرانیان بافته شده . ( قالی پازریک ) ))


زيبا وشاد باشيد http://www.persianblog.com/images/smileys/3.gif

Borna66
09-08-2009, 08:34 PM
یسنا 48_ پیروزی راستی بر دروغ


خشن اتره اهورمزدا
درود بر همه انسان های راستین خدای دانا از هر رنگ و نژادی

یسنا 48 _پیروزی راستی بر دروغ , سازندگی بر ویرانی , افزایندگی بر کاهندگی

خشنود گردانم اهورامزدا را
1,2_با گزینش راستی به جای دروغ , آدمی به بی ارزشی پندارسازی دروغسازان پی می برد. و با دستیاری نیکویی, سامان دل را, از مهر و فروتنی و آرامش, آکنده
می سازد.
پس ای خدای دانا
در آستانه تلاشی که در پیش است, مرا از دانستنی ها بیاگاهان, دانش و بینش فزاینده به من ارزانی دار تا در کوشش های که آغاز میکنم, پیروز باشم. باور دارم که سرانجام, راستی بر دروغ چیره می شود, چه, این خواست تو و سرانجام درست زیستن است.

3,4,5,6_خدای دانا, از راه اشا آگاهی داده است که, برای فرزانگان, راستی (اشا)بهترین راه زندگی است. همه آنان که خردمند و اهورایی هستند, از این روش درست زندگی, از راه منش نیک, آگاه می شوند و با دلبستگی با سپنتامینیو هم آهنگ
می گردند.
هر کس با گزینش خود (اختیار) به خوبی یا بدی می گراید, و گفتار و کردار و دین خود را با منش خود, به گونه ای شکل میدهد. همین چگونگی اندیشه, و همین گزینش راه است که, سرنوشت و آینده آدمی را میسازد.
پس ای خدای دانا
بشود که هرگز بدی و فرمانروایان بد, بر ما چیره نشوند.
بشود که رهبران خوب, با راهنمایی سپنتامینیو(خوبی فزاینده) و سپنتا آرمیتی( مهر و فروتنی و خدمت فزاینده) زندگانی خود را وقف آباد کردن زمین, پیشرفت راستی و پاکیزگی کنند و جهانیان را به سوی فروغ مینوی بکشانند.
بی گمان, آبادی جهان, تندرستی و فراغ روزی می آورد. خدای دانا, جهان را با همه نعمت های آن, برای زندگی و شادی داده است. آدمیان امانت دار جهان و
طبیعت اند و در برابر قانون اشا, باید جهان را سبز و آباد نگاهدارند, بهتر و نیکوتر کنند.

7_ای مردمان, خشم را از خود دور کنید. نگذارید هیچ چیز شما را به ستم و سنگدلی وا دارد . هرگز مهر و فروتنی را از دست ندهید . آگاه باشید که نیاکان, با خوبی و سازندگی فزاینده و آرامش به جایگاه راستی میرسند و با اهورامزدا همراه می شوند.

8_ای خدای دانا
بهره وری از نیروی سازندگی و نیک تو , آرزوی من است, و برای یاران و خودم, آن نیروی اخلاقی و اهورایی را درخواست دارم که به همراه آن , برکات تو به ما ارزانی میشود.
آرزوی من آن است که, همکاران و همراهانم نیز بتوانند با پیمودن راه اشا , از خواست تو آگاه شوند , در گسترش راستی و آرامش , در این جهان کار کنند و تو را در اندیشه خود دریابند.

9_ای خدای دانا
از همه توانایی تو آگاهم و می دانم آنان که با بدی رفتار میکنند و راستان را آزار میدهند , در برابر نیروی اهورایی ناتوانند .
ای خدای دانا, چگونه باید با مهر و خوبی فزاینده ی تو , به همه حتی به بدان , برکاتی راکه از دهشمندی تو ناشی میشود , نشان دهم؟

10,11,12_ای خدای دانا
کی آدمیان به هوش می آیند تا از دروغ و از هر چه زدودنده خرد است , پرهیز نمایند.
کی مردمان از گوش دادن به تبلیغات پیشوایان دروغین دین و فرمانروایان ستمکار , دست برمیدارند و کی کج اندیشی , خشم و ستم برمی افتد؟
ای خدای دانا , کی سپنتاآرمیتی, آرامش و فروتنی و مهر و داد اشا, آشتی و یکرنگی و آبادانی را به جهان باز می آورند؟ کی به بیداد و خونریزی دروغکاران پایان داده میشود ؟
و کی مردمان با عشق به سپنتامینیو در برابر دروغ و انگرمینیو خواهند ایستاد؟ این کسان بی گمان سود رسانانی خواهند بود که , به ندای سپنتامینیو پاسخ میدهند .
به مهر و فروتنی و خدمت(سپنتا آرمیتی ) می گرایند و آن چه را راستی و داد (اشا) فرمان می دهد, با دل و جان انجام میدهند .
اینان پایان دهندگان خشم و ستم و ناراستی خواهند بود و در آن هنگام , راستی بر دروغ چیره شده است.
__________________

Borna66
09-08-2009, 08:34 PM
پیام زرتشت



ترا که برترانف انسانی و از برای راستی

و روشنایی می میری ، مپندار که نامت

بر سنگ ها سنگواره شود.

این را چوپانان هم آموخته اند که جاودانگی

از آنف پیکارگرانف رهایی انسان است.

از گاتها – یسنا هات 43.
باز سرایی سید علی صالحی
اباز شور بهار و شادی عید
جلوه نرگس و بنفشه و بید
سبز در سبز سفره صحرا
نغمه بی غم چکاوک ها
باز هم لاله های صحرایی
در خم دره های رویایی
می شکافد دل زمین را تنگ
عشق می روید از گفل و گفلسنگ
ای فلاتف بلندف پا برجا
ای نمیر ای جاودان بر پا
باز دور از تو – از تویی می گویم
در بهارت دوباره می رویم
مخمل سبزف رویش برگی
بی گزند از گزند و بی مرگی
به سپیدی چو برف کوهستان
سرخ و پوینده در رگ دوران
تو همان سرزمین یکتایی
که نشاندار هورمزدایی
گوهرین باغ بی خزانی تو
خاکف زرتشت زرنشانی تو
آنکه آیین بخردی آورد
رسم و راه یگانگی گسترد
رسم یکتا پرستی یزدان
اعتبار بر اراده انسان
در کلامس ترانه بود و نوید
شوق آزادی و پیام امید
گفت : دانای راه خویشتنی
که پذیرای نور و اهرمنی
تا که رو سوی روشنی داری
شادی و خرمی به بار آری
زنده روزی و اهرمن سوزی
خود ز ایزد وَشانف پیروزی
دور باد از تو اهرمن منشی
خشم و آز و دروغ و بدکفنشی
-------------------------------------
قرن ها رفته در سیاهی و کین
کان سپنتا مرام مهرآیین
می سراید برای خلقف زمین
از گلوگاهف سبز فروردین :
از تو اهریمنت گریزان باد
تکیه گاهت هماره یزدان باد.


هما ارژنگی

Borna66
09-08-2009, 08:35 PM
آيين مانی
ماني (277-216م) پيامبرايراني است که نفوذ افکارش بيش از يک هزارسال در خفطّه وسيعي از چين تا اروپاي مرکزي و شمال آفريقا حادثه آفريده. وي در آخرين سال هاي حکومت اشکانيان به دنيا آمد. پدرو مادرش احتمالاً از دودمان نجباي اشکاني و پيرو مذهب ماندايي ها يا صابئين بودند که پس از مهاجرت از فلسطين در دشت ميشان از نواحي خوزستان مي زيستند. صابئين یا ماندائی ها غسل تعميد مي يافتند و طريقه گفنوسي، مخلوط با عقايد بابفلي و ايراني، در معتقدات ايشان راه يافته بود.

ماني روز جلوس شاپور اوّل، دوّمين پادشاه ساساني، از راه آشنايي با برخي شاه زادگان و درباريان، به حضور شاه رسيد و کتاب خود شاپورگان را بدو تقديم داشت ومورد علاقه و احترام او قرار گرفت و ساليان دراز در مسافرت ها و جنگ ها همراه شاپور به نقاط مختلف سفر کرد. وی ظاهراً در مداواي بيماران نيز شهرت داشت، امّا چون از درمان فرزند شاه درماند مورد غضب وي قرار گرفت.

در زمان جانشينان شاپور، ماني سال ها در زندان بود و عاقبت به بدخواهي موبَدان بزرگ درباري، از جمله کَرتير، محاکمه و وحشيانه شکنجه و کشته شد. محکوميت ماني نتيجه قدرت فوق العاده اي بود که موبَدان زَرتفشتي، با پيوند دين و سياست در دوران ساسانيان، به دست آورده بودند. پيکر بي جان ماني سال ها بر دروازه جندي شاپور آويخته بود. اين دروازه را تا قرن ها بعد آن را دروازه ماني مي خواندند.

ماني با اديان زمان خويش آشنايي گسترده داشت و معتقداتش ترکيبي از عقايد مسيحي، زَرتفشتي و بودايي بود. وي اساس اديان را يکي مي دانست و بر جنبه هاي اخلاقي تأکيد بسيار داشت و رعايت احوال توده هاي محروم را لازم مي شمرد. از اين نظر حتي دشمنان ماني، چون سنت اگوستين، نيز به اخلاق والاي او شهادت داده اند. در دستورات اخلاقي ماني هرگونه حرص مال و جاه و شهرت زشت شمرده شده است. وي پيش آهنگ صلح و آشتي بود و به کار بردن جنگ افزار و جنگ آوري را جايز نمي دانست.

به باور مانَويان، زناشويي و داشتن فرزند اسير کردن دوباره نور در ظلمتف مادّه و تن است. بنابراين، برگزيدگان مانَوي از ازدواج پرهيز داشتند. با اين همه زنان درجوامع مانَوي مورد احترام بسيار بودند. در تاريخ روم از زني به نام جوليا ياد مي شود که يکي از مبلّغان معروف ماني بود. وي در دربار امپراتور با شجاعت و زبان آوري تمام از عقايد خويش دفاع کرد و عاقبت چون ديگر مانَويان جان بر سر اعتقادات خود گذاشت.

مانَويان در شعائر ديني از تشريفات و تظاهرات دوري مي جستند و به قرباني و غسل و تعميد نيز اعتنا نداشتند. امّا هنر نزد ايشان بسيار گرامي بود. ماني مخترع خطّ جديدي مشتق ازخطّ سفرياني نيز بود و آثار خود را به اين خط مي نگاشت. افزون بر اين، وي معتقدات پيچيده خود را درباره دستگاه عظيم آفرينش که در مخيّله پرورده بود در کتابي به تصوير درآورد. اين کتاب اَرتَنگ يا اَرژَنگ ناميده مي شد و ازجهت زيبايي و رنگ آميزي مَثَل بود.

موسيقي نيز در دين ماني مقامي بزرگ داشته است. سرودهاي مذهبي و مجالس عمومي دعا و نيايش با موسيقي همراهي مي شد. به نظر مانَويان نماز و موسيقي دو هديه آسماني است و پرداختن به آن پاداش بزرگ دارد. در آثار متعدّدي که از مانَويان درچين، هند و ترکستان برجاي مانده نشانه هاي خطّ خوش، کاغذ نفيس و تزيينات صفحه و نقّاشي جلد با بيان شاعرانه و آهنگين و ديد هنرمندانه درآميخته است.

دين ماني درزمان خود او به وسيله مبلّغان به سراسر جهان متمدّن آن روزگار پراکنده شد. پس از کشته شدن ماني سرکوب مانَويان با شدّت و خشونت بسيار در داخل ايران دنبال گرديد، امّا درهمان زمان يکي از ملوک عرب حمايت آنان را به عهده گرفت و بسياري از مانويان فراري نزد او رفتند. حدوديک قرن پس از قتل ماني، در سوريه، مصر، آفريقاي شمالي تا اسپانيا و مملکت گال از حضور فعّال مانويان نشان بسيار برجاي بوده است. در قرن چهارم ميلادي، سنت آگوستين، که بعدها آثار او از جمله مهم ترين نوشته ها در دفاع از مسيحيت به حساب آمد، به مدّت نه سال مانَوي شد. در کتاب هاي معروف او شهر خدا و شهر دنيا، که در ردّ عقايد ماني نوشته شده، تأثير عقايد ماني آشکار است. اهميّت و نفوذ مانَويان دراين قرن در رم، مرکز پاپ، به درجهاي بود که کنستانتين، امپراتور روم در سال 326م برضدّ اهل بدعت (مانَويان) فرماني صادر کرد و درسال 372م والنتاين حقوق اجتماعي را ازمانَويان سلب کرد و براي برگزيدگان مانَوي حکم اعدام و تبعيد داد. امپراتور يوستينين درسال 520م، که مصادف با درگيري هاي شديد امپراتوران روم و شاهنشاهان ساساني بود، براي کليه مانَويان حکم اعدام صادر کرد زيرا به عنوان عناصر طرفدار ايران موجب هراس دربار امپراتوران روم بودند. در همين اوان مانَويان در ايران نيز مورد شکنجه و آزار قرار مي گرفتند.

دين ماني در اواخر قرن هفتم ميلادي به چين راه يافت. درسده دهم ميلادي رياست مذهبي مانَويان از بابفل به سمرقند منتقل شد، از راه جامعه هاي سرّي و پنهاني منتشر و هم رديف با عقايد تائو و بودا پيروان بسيار يافت. بعد از اسلام، در زمان خلفاي افموي و عبّاسي، کشتار مانويان بارها صورت گرفت. دراين زمان ايشان را زَنديق يا زَنديک مي گفتند. نوشته هاي بسيار در ردّ عقايد آنان برجاي مانده است. با اين همه شماري قابل ملاحظه از ايرانيان نامي دربار خلفا مانَوي بودند يا ايشان را به داشتن اين عقايد متّهَم مي کردند. ابن مفقَفَّع، مترجم و نويسنده بزرگ دربار افموي و اوايل دوره عبّاسي از مشهورترين آن هاست. انديشه هاي حسين بن منصور حلاّج نيز شباهت هاي آشکار با عقايد مانَويان دارد. درقرن چهاردهم ميلادي، جنگ هاي صليبي برضد کاتارها که شعبه اي از پيروان ماني بودند در اروپا به کشتار وحشيانه مردمي انجاميد که مرگ را، همچون زَندیق(زندیک)های ايراني در دوران خلافت عبّاسي با سکوت و سکون پذيرا مي شدند. بدين ترتيب دين ماني کمابيش هزار تا هزارو دويست سال دوام کرد و بر بسياري از رويدادهاي اجتماعي دوران خود اثر گذاشت. مزدک نيز معتقدات اقتصادي و اجتماعي خودرا از مانَويت گرفت و در اروپا، تا قرن هاي دوازدهم و سيزدهم، بسياري از شورش هايي را که عليه مالکان بزرگ و کليسا رخ مي داد متأثّر از عقايد مانويان مي دانستند.

Borna66
09-08-2009, 08:35 PM
ديديم که در آيين مانی آميختگی جهان از بدی و خوبی چگونه بيان گرديد و اين دين برای اين پرسش که بدی چگونه به جهان راه يافته پاسخی ساده دارد .و ديگر اينکه هر کسی برای پالايش روشنايی از تاريکی در گيتی وظيفه ای بر عهده دارد و زندگی برای هر کس دارای معنايی است . در اين آيين مردمان به دو گروه به نامهای برگزيدگان و نيوشندگان تقسيم می شدند. لايه برگزيدگان کسانی بودند که تنها وظيفه شان پالايش تکه های روشنايی بوده .آنان روزانه خوراکی دينی می خوردند که خود در آماده کردن آن نقشی نداشتند .کندن سبزی ها چيدن ميوه ها و حتی خرد کردن شاخه بخاطر اينکه تکه های روشنايی در آنها وجود دارد و آنرا به درد می آورد و از اينگونه کارها که به تکه های روشنايی آسيب می رساند پرهيز می کردند.پس از خوراک خوری نيايشی می کردند که در آن گفته می شد ((من تو را در بخاری نينداخته ام کس ديگری آنرا برای من آورد من آنرا بی گناهانه خوردم)).برگزيده بايد خوراک را بی گناهانه می خورد تا به روح زنده کشور روشنايی آسيب نمی رسانيد.بدين گونه پس از مرگ برگزيده تکه های خاص و روشنايی از کشور روشنايی برخوردار می شد. روح زنده در رهسپاری خويش نخست در ماه جايگزين می گشت و در آنجا يک بار پالايش می گشت اگر ماه از روح زنده روشنايی آگنده بود آنگاه سوی خورشيد می رفت در آنجا کاهش می يافت و باز پر شدن را آغاز می کرد.مانی گرايان می گفتندhttp://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif(آدم هنگامی که به ماه می نگرد می بيند روح زنده را چه می شود.))روح ها سرانجام در خورشيد به آماج خود می رسند به ميهنی که از آن آمده اند به کشور روشنايی.
و اما نيوشندگان کسانی بودند که زندگی برگزيدگان را ممکن می ساختند .و چون برگزيدگان بايد در برابر روح زنده بی گناه می ماندند نيوشندگان خوراک آنها را آماده می ساختند.هر چند نيوشندگان با کندن سبزی و پختن نان برای برگزيدگان در برابر روح زنده گنهکار می شدند اما با برآوردن وظيفه زندگی شان گناهانشان بخشوده می گشت .گذشته از اين آنان می توانستند اميدوار باشند که در زندگی بعدی همچون برگزيده باز زاده شوند.مانی در زندگی پيشين خود نيز باز يک برگزيده بود .حتی در زمان خردسالی هم از کندن سبزی های باغ پرهيز می کرده .داستان زندگی مانی در کتاب کهنه کوچکی که دست نويس است و روی پوستين نوشته شده و توسط آلمانی ها در کلن نگه داشته می شود آمده است.اينکه اين انديشه ها و باورها برگرفته از خود مانی است و يا به مرور زمان و مانند ديگر اديان توسط پيروان اين دين وارد گرديده جای تامل دارد .در نوع زندگی برگزيدگان رده پاهای سوفی گری منفی را می توانيم مشاهده کنيم و رياضت کشيدن و عدم فعاليت و داشتن زندگی پويا و فعال به اميد رسيدن به خداوند همان چيزيست که سالها مايه به انحراف کشيده شدن انديشه های سوفيان چه در ايران و چه در ديگر نقاط جهان گرديد در حاليکه می دانيم در عرفان ايرانی هرگونه اهمال در کار و تلاش و حتی سختی دادن به بدن که موجب سستی آن گردد به شدت نکوهش گرديده و از کارهای اهريمنی محسوب می شود اشو زرتشت در گاتها اين نکته را بخوبی روشن می سازد:
ما خواستاريم از زمره کسانی باشيم که جهان را بسوی پيشرفت و آبادانی و مردم را بسوی راستی و پارسايی رهنمايند.يسنا ۳۰ بند ۹
از اين دو راه آنکه نيک انديش و در پيشبرد جهان کوشاست راه رستگاری را اختيار کند و آنکه بدانديش و تن پرور است جز از رنج و سختی بهره ای نخواهد برد.يسنا ۳۱ بند ۱۰
هر کشاورزيکه زمين را بارور سازد راه اشويی را می پيمايد.يسنا ۴۹ بند ۱۰

Borna66
09-08-2009, 08:35 PM
اصول دین زرتشت كدام است ؟




شايد شما توجه کرده اید که در نگاره هاي ترسیم شده از اشوزرتشت، این پیامبر بزرگ ایرانی عصايی 9(نه) بند دردست دارد. همچنين بر پايه سنت زرتشتیان هر فرزند بهدین هنگاميکه به سن تکلیف می رسد طی مراسمی ويژه که مراسم سدره پوشی نامیده می شود در برابرموبد زوت و همه فامیل و آشنایان با آزادی کامل به اصول و فروع دین اشوزرتشت پیمان وفاداری می بندد، پوشش ساده و سفیدرنگ سدره نیز از 9(نه) تکه تشکیل شده است. این 9 بند یا نه تکه، بيانگر 9 اصل دین زرتشتي است که چکیده پیام های او را به ما می رساند که من سعی می کنم اکنون برای شما به طور بسیار فشرده بیان کنم، آنگاه خواهید ديد که چرا و چگونه، این پیام ها که پایه دین زرتشت شناخته شده است. هرگز قدیمی نمی شود و نه تنها برای انسان های امروزی تازه و بکر و عملی و قابل پیاده کردن است، بلکه تا انسان وجود دارد، اگر هر کس، در هر زمانی این اصول را پایه باورهای خود قراردهد و به آنها پایبند باشد، هم می تواند فرد شایسته اي باشد و هم مي تواند جامعه خود را به سوی کمال و رسايی راهنماباشد:
1-باور به يكتايي خدا: خدايي كه اهورا(هستي بخش) و مزدا (داناي بزرگ) است و اين دو صفت بزرگي ودانايي هم آهنگ و از هم جدا ناشدن است . خدايي كه د رهمه جا ودر همه چيز درتجلي است. خدايي كه هر چه را آفريده نيك و لازم و ملزوم يكديگرآفريده و خلاصه خدايي كه صفات كامل آن در نماز صدويك نام خدا شرح داده شده است: برهمه چيز آگاه، بر همه كارتوانا و بي نياز و... .

2-باور به پيامبري اشوزرتشت: نخستين پيام آوري كه پس از شك كردن به باورهاي پيشينيان خود پس از ده سال در كوه اشيدرنه، از سوي اهورامزدا به پيامبري برگزيده شد و از توحيد و نبوت و معاد خبرداد و پيام خود را مانتره (برانگزينده انديشه) ناميد و از دين(دئنا) به مفهوم وجدان سخن به ميان آورد. باورهايي كه ابتدا به مردم خود ارايه نمود و آرام آرام دين او بخش بزرگي از اين كره خاكي را در برگرفت و پيروان او مزده يسنان يا مزداپرستان و بعدها بهدين و زرتشتيان ناميده شدند.

3-باور به روح و جهان واپسين(جهان مينوي): يعني بهشت و گروسمان(خانه راستي) و دوزخ(خانه دروغ).

4-باور به اشا(راستي): اشوزرتشت اولين كسي است كه به وجود هنجار هستي(اشا) پي برد واز حاكم بودن قانون اشا در جهان هستي (گيتي و مينو) سخن گفت. و فرمود انسان مي تواند با خردخويش به قوانين طبيعت (اشا) پي برده و از آن استفاده و يا سوءاستفاده نمايد. وانسان تنها زمانی می تواند خوشبخت زندگي کند که قوانین اشا را به درستی بشناسد و خود را با این قانون ابدی (اشا) هم آهنگ و همراه سازد و.....

5- باور به گوهر آدمی وآدمیت: برپایه آموزشهای اشوزرتشت تمام انسانها از هرجنس ونژادومذهبي دارای وجدان(دئنا) و خرد بوده و از جسم، جان، روح و فروهرف بسیار بالنده تري نسبت به ديگرموجودات برخوردار می باشد و قدرت تشخیص نیک از بد و ارزش گذاری را داشته وآزادی کامل در انتخاب راه را دارند و سرنوشت خود را می سازند و دارای حقوق برابر می باشند و در مجموع «من» دارند ومی توانند «من» خویش را به هر صورتی که مایل باشند تغییر دهد و دارای بهترین منش«سپنته من» یا بدترین منش«انگره من» گردند و آموزش می دهد که وظیفه هر زرتشتی پیروی از «سپنته من» و مبارزه با تمام نیروهای اهریمنی یا«انگره من» است و... .

6- باوربه هفت پایه کمال: اشوزرتشت اهورامزدا را دارای شش فروزه: وهومن(منش نيك«یا اندیشه و گفتارو کردارنیک»)، اردیبهشت(راستی)، شهریور(تسلط برنفس)، سپندارمزد(دانش اندوزی و پویايی)، خرداد(رسايی خواهی و کمال جويی) و اَمرداد(بی مرگی و جاودانگی) می شناسد و می آموزاند که هر کس با تمرین و ممارست از این شش فروزه اهورايی به طور کامل برخوردارگردد، در پایه هفتم تکامل خویش به جز خدا نمی بیند و با او یکی می گردد. این باور دردوران های بعد به صورت هفت شهر عشق یا هفت خوان رستم و نمادهای گوناگون دیگر در فرهنگ و عرفان ایرانی باقی مانده است.

7- باور به نیکوکاری و دستگیری از نیازمندان: دین زرتشت دور نگهدارنده جنگ افزار و آشتی دهنده است. خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم نماید. باور به اینکه هر کس در هر مقام مادی و معنوی می تواند و باید به دیگران یاری رساند. گذشت و فداکاری(خویت وَدس) و کمک به نیازمندان، در دین زرتشت به صورت وقف و گفهنبار و جشن خوانی ها و بخشش (میزد) و غیره.... به گونه ای بسیار آبرومند برگزار می گردد.

8- باور به سپنتايي بودن (مقدس بودن) چهار آخشیج: آب و باد و خاک و آتش در دین زرتشت سپنتا است و زرتشتی وظیفه دارد محیط زیست را در حد توان پاک نگاه دارد.

9- باور به فرشکردبودن: بنابر آموزش های گاتها، ما خواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را بسوی پیشرفت و آباداني می برند و با تمام توان در پویايی اندیشه و گفتار و کردار و آبادانی جهان سهیم گردیده فرشکرد(تازه کننده جهان) باشند. هر بهدین باید کوشش کند با آوردن نور بر تاریکی و با دانش بر جهل پیروز گردد. مثبت نگری و یافتن روش های نوین در زندگی (فرشکرد) یکی از مهمترین پایه های اساسی دین زرتشتي است.

Borna66
09-08-2009, 08:37 PM
جناب موبد شايد اين نخستين باري باشد كه يك مجله مرتبط با حوزه علميه قم، با يك موبد زرتشتي مصاحبه مي كند. ضمن سپاس ، اجازه مي خواهم تا در همين سرآغاز ساده ترين و در عين حال دشوارترين پرسشم را مطرح كنم: از چشم شما دين و دين داري به چه معناست؟
اصولا واژه دين را ما نخستين بار در متن اوستا مي بينيم. دين همان �دئنه� است كه در اوستا به معني نيروي تشخيص خوب از بد يا وجدان آگاه آمده است. اگر به اين واژه توجه بكنيد، پاسخ خود را مي يابيد: خداوند به انسان ها هديه اي ارزشمند داده كه همان خرد و بينش است. پس اگر اشخاص بتوانند دانا بشوند و در گذر زندگي شان خوب و بد را بشناسند، يعني نيروي دئنه خودشان را بيدار كنند، دين دار مي شوند. به عبارت ديگر از نظر اوستا دين دار به كسي مي گويند كه بتواند خوب و بد را در زندگي تشخيص دهد و خوبي ها را انتخاب كند

بااين تعريفي كه حضرتعالي فرموديد، آيا مي توان گفت كه براي دين وجهه اي دروني قايل هستيد؟

بله همين است. يعني دين داري امري شخصي و دروني است پيامبران آمده اند كه نگرش درست و راه درست را سفارش كنند و آنها را از نگرش و راه نادرست جدا كنند. كسي دين دار است كه بتواند با خرد و بينش خودش نيكي ها را بپذيرد

البته شايد اين به نوعي معناي تدين باشد، منظور من آموزه دين بود يعني آن چيزي كه من به عنوان يك متدين بايد به آن ملتزم بشوم؛ آيا شما آن را هم دروني مي دانيد؟

خود دين نيروي تشخيص خوب از بد است. حالا درك اين كه خوب و بد كجاست، سفارش هايي كه توسط پيامبران از سوي خداوند به انسان ها داده شده است، براي فردي كه مي خواهد دين دار باشد مي تواند راهگشا باشد

جناب موبد وقتي سخن از ديني به ميان مي آيد ، نكته اي را بعنوان جان مايه و بنياد آن به شمار مي آورند. مثلا مسيحيت را با رافت و مهرباني مشخص مي كنند يا اسلام را با تسليم و تقوي متمايز مي نمايند. برهمين منوال جنابعالي دين زرتشت را با كدام ويژگي مي شناسانيد؟

همه اساس و شكوه آموزش هاي اشوزرتشت، به نظر من، در پيوستن به �اشه� است. اشه واژه اي است كه نمي توانيم يك كلمه خاص در فارسي را مترادف آن بگيريم. بعضي ها مي گويند راستي و پاكي و نظم كيهاني و هماهنگي موجود در اجزاي جهان است. در بعد انساني، �اشون� به كسي مي گويند كه خويش را با اشه درپيوسته و با آن هماهنگ است. اين امر به عرفان وجودي انسان بازمي گردد؛ يعني فروتني، گذشت، مهرباني، عشق، عاطفه ؛ آن ويژگيهاي خاصي كه انسان مي تواند در روان پاك خودش، پايدار بكند و بعد ثابت كند كه من هم در اين هستي جايگاه خودم را به عنوان يك انسان پيدا كرده ام. در واقع ، مفهوم �اشه� به ما مي گويد كه در اين هستي براي هر جنبنده اي و هر موجودي جايگاه خاصي وجود دارد
به عبارتي زرتشت معتقد است كه سراسر اين هستي را اگر به يك اركستر بزرگ تشبيه كنيم، همه سازهاي آن را خداوند كوك كرده است و فقط انسان است كه چون اختيار گزينش زندگي بهتر يا بدتر را دارد، بايد براي رسيدن به هماهنگي با اين اركستر بزرگ تلاش كند
ابر و ماه و خورشيد و فلك دركارند تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردارند؛ يعني همه آن سازها را كوك كرده اند و شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري. عيب سازي كه دست انسانهاست و مي خواهند بنوازند، اين است كه كوكش توسط خودش انجام مي شود. بقيه سازها كوك شده خدايي هستند موسيقي ملايم هستي را همه مي نوازند. زرتشت مي گويد كه اي انسان، سازت را طوري كوك كن كه همنوا باشد با اين هستي، يعني به نظر من ، اصل پيام زرتشت مي خواهد كه انسانها از هر قشر، نژاد و رنگي � تفاوت نمي كند � دعوت بكند كه راه زندگي كردن فقط يكي است و آن هم �اشويي� است، مي توانيد با اختيار خودتان به آن برسيد. به برعكس آن هم مي توانيد برسيد، يعني در برابر اشون شدن، �درگونت� است؛ يعني دروغ؛ يعني پيروان دروغ. كسي كه پيرو دروغ باشد مي شود �درگونت� كه در فارسي دروند شد. پس شيوه زندگي كردن دو گونه است يا بايد از خردت بهره بگيري، از اين خرد كه بهره گرفتي با توجه به دانش و زمان و بعد زمان و مكان، انسان بودن خودت را ثابت كني؛ اگر هم نخواستي، با اختيار خود مي توانيد بعد بد خردمندي خودت را به كار بگيري،‌ منش اهريمني را به كار بگيري و بشوي جزء جامعه حيواني

آيا مي توان وجه مشتركي ميان جان مايه هاي اسلام، مسيحيت و زرتشتي گري كه فرموديد تسليم، محبت و �اشويي� است ، قائل شد؟

مي شود گفت عمل صالح، كردار نيك، و در نهايت نزديك شدن به خدا؛ يعني عرفان

اين گونه كه فرموديد ما مي توانيم بگوييم كه فلسفه زرتشت مبتني بر �اشويي� است؛ يعني همنوايي و همساز بودن با كل حقيقت هستي؛ و اين كه انسان همواره بر اساس هماهنگي با اركستر بزرگ هستي، ساز درون خود را بنوازد. ممكن است قدري بيش تر در باب عرفان زرتشت و نوع نگاه ايشان به رابطه انسان با خدا توضيح دهيد؟

از آنچه زرتشت در �گاهان� گفته ،‌درست به همان نتيجه اي مي رسيم كه در �انا لله و انا اليه راجعون� مطرح است؛ يعني همه از سوي حق آمديم و به سوي حق بازخواهيم گشت. همه از يك اصليم و به آن اصل مي انديشيم و به آن كه نور حقيقت است نزديك مي شويم. بنابراين يك فروزه اي در وجود همه انسانهاست به نام فروهر كه هميشه پاك است. خرد رسايي از سوي اهوره مزدا. اين خرد را آنقدر بايد در وجود خودمان پرورش بدهيم و گسترش بدهيم كه سراسر جان ما را دربر بگيرد. منشاء عرفان ويژه زرتشت همين است و هفت مرحله دارد كه از �وهومن� (=بهمن) شروع مي شود و به �سروش� مي رسد
اصولا پيام زرتشت اين است كه بايد به خدا نزديك شويم؛ در اين بخشي كه انسان بايد به خدا نزديك بشود، زرتشت معتقد است كه خداوند فروزه ها يا صفت هاي زيادي را دارد؛ ولي در بين اين صفتها، شش صفت هستند كه مي توانند در انسان هم وجود داشته باشد؛ يعني به عبارتي انسان مي تواند شش صفت خداوندي را در خودش داشته باشد. از بي نهايت صفتهايي كه خداوند دارد ، اين شش صفت از �وهومن� شروع مي شود. �وهو� يعني نيك و �من� يعني منش؛ يعني انديشه. پس وهومن مي شود نيك انديشي. دارا شدن فروزه يا صفت وهومن به اين معني است كه انسان بايد همه هستي را نيك ببيند
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم
يا
منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن منم كه ديده نيالوده ام به بد ديدن
وهومن يعني همه چيز بايد نيك ديده بشود؛ هم چنان كه سهراب سپهري مي گويد‌
چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
دومين گامي را كه ما داريم اشه است؛ يعني سامان اين هستي كه بر مبناي نيكي و پاكي و مهر استوار است، و �اشه وهيشته� يعني نيك ترين راه � اشويي� را انسان بايد در خودش بوجود بياورد؛ يعني دنبال ويژگيهاي اخلاقي بگردد و آنها را در خودش پرورش بدهد تا مقام خودش را به عنوان يك انسان دستگير بكند در فارسي به آن �ارديبهشت� مي گوييم.سومين مرحله �خشترويريه� است كه در فارسي به �شهريور� تبديل شد. يعني پادشاهي بر خود؛ يعني تسلط، قدرت و توانايي. انسان اگر بتواند بر نفس خودش و توانمنديهاي خودش كنترلي داشته باشد،‌آن سومين گام است كه پشت سر مي گذارد
مرحله بعدي �سپنت آرمئيتي� است كه در فارسي به �سپندارمذ� و �اسپند� يا �اسفند� تبديل شد. سپنته يعني مقدس و آرمئيتي يعني آرمان و عشق پاك و سازنده، آرزوي پاك و آرزوي نيك
در مرحله بعدي مي رسيم به �هوروتات� كه در فارسي به �خرداد� تبديل شد. خرداد يعني رسايي،‌يعني كمال
آخرين مرحله در بين اين شش مرحله �امرتات� يا �امرداد�‌؛ يعني بي مرگي يا جاودانگي است. كه بعد از اين مرحله به خدا پيوستن و به خدا رسيدن است؛ انسان در آن مرحله ، وجود خودش را ديگر حس نمي كند. و آخرين مرحله مي شود �سرئوشه� يا �سروش�؛ يعني نداي درون
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
در اينجا ديگر انسان محرم مي شود و پيغام سروش، پيغام اهورايي، و نداي درون به او مي رسد. اين در واقع آن هفت راهي بود كه در واقع در تصوف و عرفان زرتشتي به آن اشاره شده و من فكر مي كنم كه نخستين باري است كه به اين شكل اشاره مي شود. در آيين مهرپرستي هم ما اين هفت مرحله را داريم كه از كلاغ شروع مي شود؛ يعني رازداري و به پير مي رسد كه به معني مرشد است؛ ولي به اين شكلي كه انسان مي تواند در خودش يك ويژگيهاي خدايي را مطرح بكند و آنها را بپذيرد و آنها را پرورش بدهد و روان و جان خودش را به خداوند برساند و نزديك بكند، در انديشه زرتشت مطرح مي شود

جناب موبد ، بسياري از خوانندگان هفت آسمان ، دلمشغول مباحث كلامي و ديني هستند. از اين رو اجازه مي خواهم تا پرسش بعدي را به چگونگي ثنويت در دين زرتشت اختصاص دهم:‌ هم چنان كه بهتر مي دانيد درباره چگونگي توحيد در دين زرتشت مناقشات كم نيستند،‌به گونه اي كه برخي آن را در توحيد ، هم سنگ اديان ابراهيمي شمرده اند ؛ و بعضي هم راه خلاف را پيموده ، آن را يك سره ، ثنوي يا دوخدايي دانستند. نظر جنابعالي در اين باره چيست؟

ما وقتي كه به آغاز كار اشوزرتشت پيامبر ايراني مي پردازيم، مي بينيم اصلا ايشان با �دوئاليزم� يا دوگانه پرستي مبارزه مي كند؛ يعني پيش از اشوزرتشت، اقوام ايراني دوگونه خدا داشتند خداياني به نام �اهوره� (=اسوره در هند) كه در برابرشان خداياني به نام �ديو� (=دئو در هند) مي گفتند. به تعبير ديگر : خدايان بد و خدايان خوب ، كه هر دو مورد نيايش و ستايش مردم بودند. براي خدايان بد ،‌ قرباني مي كردند تا از شر آنان در امان باشند و خدايان خوب را مي ستودند تا زندگي شان با بركت و خوشي بشود. زرتشت رفرم خودش را اين گونه ايجاد كرد كه �مزدا� را در كنار �اهوره� � يعني هستي بخش � كه مردم از پيش به آن باور داشتند،‌اضافه كرد و خدايي يكتا به نام �‌اهوره مزدا�‌را به مردم معرفي نمود.�مز� يعني بزرگ و �دا�‌ يعني دانا و خردمند. اشوزرتشت معتقد بود كه خدا نمي تواند پديدآورنده بدي ها باشد. به اين ترتيب، آن ديوها ديگر نفي گشته و از مرتبه خدايي ساقط شدند. بنابراين در ديني كه اشوزرتشت آورد، چيزي به نام دو خدا معنا ندارد و ايشان مروج يكتاپرستي شد؛ يعني دانستن اينكه تنها يك خدا وجود دارد و او همه نيكي و خوبي است
ولي بعدها متوجه مي شويم كه وقتي انديشه ناب اشوزرتشت رواج مي يافت ، و وقتي كه خودش از صفحه روزگار بيرون رفته بود،‌ كساني كه هم چنان معتقد به باورهاي پيشين بودند، بار ديگر جان گرفتند و اين بار با زيركي خاصي، آن افكار و انديشه هاي سابق را به نام اشوزرتشت رواج دادند. بنابراين اشوزرتشت اصلا بنيان گذار يكتاپرستي بود
اما علت آن مناقشه ها كه شما پرسيديد، به فهم هاي سطحي از متن سروده هاي اشوزرشت، يعني گاهان، برمي گردد. در آنجا، اشوزرتشت از دو گوهر همزاد و متضاد در آفرينش ياد مي كند. ذكرشدن اين دو گوهر همزاد و متضاد كه آن ها را �سپندمينيو� (=منش نيك) و �انگره مينيو� (=منش بد) مي ناميم، بعدها موجب اين افكار و انديشه شد كه بعضي ها پنداشتند كه نكند منظور از اين دو گوهر همزاد و متضاد، دو خدا باشند؛ در حالي كه اين طور نيست. اين دو گوهر همزاد و متضاد را مي توانيم به مثبت و منفي تشبيه كنيم؛ به كشش و رانش، يا به كنش و واكنش؛ اما در اصل،‌هيچ كدام بد نيستند؛ هر دو نيكند و هر دو كامل كننده هم هستند. شب و روز هيچ كدام بد نيستند. هر دو بايد وجود داشته باشند. اگر يكي نباشد آن يكي هم نيست. از سياهي و سفيدي اگر يكي نباشد، آن ديگري هم نيست
اشوزرتشت پس از بندي كه در آن به دو گوهر همزاد اشاره مي كند،‌ مي گويد كه هرگاه اين دو گوهر همزاد در انديشه انسان متبلور و متولد بشوند؛ شخص دانا از اين گوهر استفاده مي كند و آن را تبديل مي كند به سپندمينيو؛ يعني سازنده ، نيك و مقدس؛ و شخص بدانديش از اين گوهر استفاده مي كند و آن را تبديل مي كند به انگره مينيو ؛ يعني ويران كننده و اين انگره مينيو بود كه در فارسي به اهريمن و اهرمن تبديل شد؛ اما از آنجايي كه ما مثل بسياري از ديگر اديان؛ مثلا عزيزان مسلمان كه �اعوذ بالله من الشيطان الرجيم�‌ را به كار مي برند؛ يعني مي خواهند بدانديشي در وجودشان نباشد، هنگامي كه مي خواهيم به حضور خداوند برويم ، در نيايش روزانه خود داريم: � شكسته اهريمن باد ��؛ يعني بدانديشي از من دور باد ( حتي سه بار ما ذكر مي كنيم ) . شايد اين امر در باور آن كساني كه خوب نتوانستند اين فلسفه و اين فرهنگ را تجزيه و تحليل بكنند، به اين معني شد كه ما يك چيزي داريم در برابر خدا به نام اهريمن و مي خواهيم آن را شكست دهيم. اين شد كه دوئاليزم را مطرح كردند،‌ در حالي كه اين نيست اهريمن همان انگره مينيو است ، مينيو يا مينو يعني منش و انگره ؛ يعني ويران كننده و خراب كننده و وقتي كه من در نيايش مي گويم كه � شكسته اهريمن باد �‌، مي خواهم كه آن بدانديشي از من دور باد و اين دوئاليزم نيست

من اين طور مي فهمم كه در اين ساختار، دوئاليزمي كه احساس مي شود،‌ بيش تر يك دوئاليزم اخلاقي و رفتاري است ، نه يك دوگانگي واقعي در سطح آفرينش. درست است ؟

بله ، اين دوئاليزم در دستگاه آفرينشي هست كه خود ، همه نيكي و همه خوبي است؛ يعني آن نظمي كه اشوزرتشت به آن اشاره مي كند بر اثر هماهنگي اين دو گوهر همزاد پديدار مي شود؛ يعني پايداري جهان هستي � يا �اشه� � كه بر اثر اين كنش و واكنش ، به وجود مي آيد كه البته هر دو نيك هستند؛ ولي از وقتي كه انسان در اين هستي حضور پيدا مي كند ، و از بعد اين امر در انديشه او متولد مي شود، به بد و نيك تبديل مي شود؛ يعني بدي و نيكي فقط در جامعه انساني مطرح مي شود و آن هنگامي است كه اين دو گوهر همزاد در انديشه انسان بروز مي كنند

اين مطالب كه شما آورديد، مبين برداشت هاي فلسفي از آموزه هاي زرتشت است؛ اما پرسش اين است كه از نگاه يك فرد مومن زرتشتي نيز اين ساختار و اين دو بن همزاد ،‌ همين گونه فهم مي شود ؟ آيا در سطح مردم عادي نيز اعتقاد به اهوره مزدا و اهريمن بر همين منوال است كه شما فرموديد ؟

هر كسي از ظن خود شد يار من ! متاسفانه انسان ها سنتي تر زندگي مي كنند؛ چون كمتر به فلسفه باورهايشان فكر مي كنند؛ به طور سنتي اينها دقيقا فكر مي كنند كه اهريمن يك چيزي است ؛ يك موجودي است؛ يك پديده اي است كه در كنارشان هست و آن را مي خواهند شكست دهند. در حالي كه وقتي فلسفي به موضوع نگاه مي كنيم، انگره مينيو ؛ يعني خرد زايل كننده ، يعني يك منش ناپاك، منشي كه قرار است وقتي كه به كنش دربيايد، ويراني به بار بياورد . اين منش را بايد از خودمان دور كنيم؛ پس در اينجا شيطاني در كار نيست كه جنبه مادي داشته باشد، يا يك ديو شاخ و دم دار

Borna66
09-08-2009, 08:37 PM
به نظر مي رسد كه موضوع اهريمن و اهوره مزدا در دوران گذشته و حتي براي متكلمان زرتشتي، به اين روشني كه شما فرموديد نبوده و در برخي متون كهن پهلوي ، مشخصا از ثنويت در دستگاه آفرينش دفاع شده است. از طرف ديگر ، بعضي از بيگانگان به اشتباه ، صحبت از دوخدايي كرده اند و همين تصور در ذهن برخي نويسندگان هم هست كه تصور مي كنند كه زرتشتيان به دو خدا معتقدند و دو خدا را مي ستايند: يكي اهريمن و يكي اهورامزدا. روشن است كه اين استنباط غلط است و هيچ كجا در نيايش هاي زرتشتي، چه در گذشته و چه در حال ، به هيچ عنوان ما ستايش اهريمن را نمي بينيم و به همين دليلشايد كلمه ثنوي هم كلمه اي تماما صحيح و تعبيري كاملا منطبق با واقعيت نباشد. من بحثم اين است كه چه شد كه اين موضوع اهريمن و اهورامزدا اينقدر چالش برانگيز گرديد؟ چرا قضيه از ابتدا به همين روشني طرح نشد؟

ببينيد آنچه كه من عرض كردم و مسلم هست، اين است كه انسان هاي پيش از زرتشت در طبيعت خودشان همواره پديده هاي متضاد را حس مي كردند. آنان شب سرد و تاريك را در مقابل روز روشن و گرمابخش مي ديدند. آنان خشكسالي را مي ديدند و سبزي را مي ديدند. بارندگي را مي ديدند ، عدمش را هم مي ديدند. آنان از حيوانات موذي آسيب مي ديدند و در كنار آن از حيوانات سودرسان هم بهره مي بردند. آنها خار را مي ديدند، گل را هم مي ديدند. از طرف ديگر همان طوري كه گفتم ، پيش از اشوزرتشت باورهايي در مورد دئوها وجود داشت ؛ يعني خداياني كه بايد آنها را راضي و خشنود كرد تا زيان نرسانند. خوب مردم آن تضاد را در هستي مي ديدند و لمس مي كردند و باورش داشتند؛ پس براي هركدام از اين ها ،‌پديدآورنده اي را گمان كردند: پديدآورنده خوبي و پديدآورنده بدي. مثلا در آيين ميترائيسم، حتي بايد قرباني هايي براي جلب نظر ديوان انجام داد، تا ديگر خشكسالي نيايد، تا ديگر خاري وجود نداشته باشد در نتيجه ، نگرش دوگانه پرستي به طور طبيعي در مردم جان گرفته بود؛ اما اشوزرتشت اين طرز فكر را رد كردند. ايشان مي خواستند به مردم بفهمانند كه خار هم بايد وجود داشته باشد و بد نيست. معلوم است كه باور به چنين انديشه اي براي مردم خيلي دشوار بود. در نتيجه ،‌ انديشه انقلابي اشوزرتشت در اقليت قرار گرفت. كمااينكه ما مي بينيم كه زرتشت مثل خيلي از پيامبران در منطقه خودش كه زندگي مي كرد كسي حرفش را نپذيرفت تقريبا 12 سال طول كشيد تا 22 نفر پيرو پيدا كرد. اين خيلي آمار كمي است. حتي در روايات هست كه ايشان مجبور شدند مهاجرت كنند و به جايي بروند كه مردم بتوانند حرفشان را از نظر فلسفي تجزيه و تحليل بكنند
باري، اين طور بود كه نمود دين زرتشتي در بخش مهمي از تاريخ خود، در نتيجه در اقليت قرارگرفتن انديشه هاي خود اشوزرتشت، به شكلي شد كه بيگانگان گمان كردند، زرتشتيان يا دو خدا را مي ستايند يا به دو خدايي معتقدند كه با هم در حال جنگند. ولي به فرمايش شما ما در رفتارهاي زرتشتيان هيچگاه نمي بينيم كه اهريمن يا ديوان ستوده شوند، يا پرستش آنها سفارش شده باشد

من از سخنان شما اين طور نتيجه مي گيرم كه صحبت هايي كه درباره وجود نگرش هاي ثنوي در دين زرتشتي شده، ناشي از خطاكاري در دو سطح است:‌ يكي در سطح كساني كه پس از زرتشت، دين او را منحرف كردند و باورهاي كهن آريايي را از نو زنده كردند؛ و ديگري در سطح بيگانگاني كه دچار بدفهمي متون و آيين هاي زرتشتي شده ، گمان كردند كه آنان واقعا دو خدا را مي پرستند. آيا استنباط من درست است ؟

بي گمان همين طور است

نتيجه ديگري كه مي توانم از سخنان شما بگيرم اين است كه باورهاي دوگانه گرايي، واقعا روزگاري در هيات اعتقاد به اهوره ها و دئوها در ميان ايرانيان وجود داشته است؛ ولي تاثير آموزه هاي زرتشت آنقدر قاطع بود كه حتي پس از روزگار او ديگر ايرانيان به دوگانه پرستي در مفهوم مطلق آن ،‌رجعت نكردند. به عبارت ديگر اگر چه پس از زرتشت ، مفاهيم توحيدي آموزه هاي او دستخوش آسيب شد، ليكن اين آسيب در حد تجسم بخشيدن به اهريمن � و نه پرستيدن او � باقي ماند. درست است ؟

كاملا درست است. وقتي اشوزرتشت با آن الهام دروني كه از سوي خداوند به او رسيد، دريافت كه خدا نمي تواند بد يا آفريننده بدي ها باشد. سراسر هستي يعني نيكي و اشه . و خدايي كه اشوزرتشت معرفي كرد ، خدايي يگانه بود و اين خود آغازي بود براي يگانه پرستي . در نتيجه، ايشان با پيام خودشان پندار و گمان درباره خدايان نيك و بد را از ميان مردم حذف كردند؛ يعني از آن به بعد ديگر اسطوره ها كمتر در ميان مردم وجود داشت. در نتيجه وقتي فرآيندي در طبيعت به وجود مي آمد، مردم براي درك آن به اسطوره ها متوسل نمي شدند و به اين ترتيب خرافات آرام آرام از ميان مردم رخت بربست؛ چون آيين زرتشت آيين واقعيت هاست؛ يعني آن چه دارد اتفاق مي افتد ، بايد يك توجيه علمي داشته باشد

به عبارت ديگر ، محور اساسي رسالت زرتشت ،‌اسطوره شكني و سوق دادن مردم به خردورزي بود؟

بله . ايشان در سروده هايشان مي گويد من با خردم و دانش زمان مي خواهم به واقعيت هاي هستي پي ببرم. حتي ايشان در سروده هايشان پرسش هايي در مورد برخي واقعيت هاي زندگي مطرح مي كند، بي آن كه جوابي براي آنها بياورد و مي گويد كه دانش زمان آرام آرام ،‌ جواب اين پرسش ها را براي شما مطرح مي كند. در اين جا،‌ اشوزرتشت به سراغ حدس و گمان نمي رود؛ بلكه آنچه را مي داند مي گويد و آنچه را نمي داند ، بي پاسخ مي گذارد تا آنها را دانش آينده پاسخ گويد

بسيار خوب،‌ اجازه بدهيد تا قدري هم به جايگاه آتش در باورهاي زرتشتي بپردازيم: در طول تاريخ مكررا به زرتشتيان آتش پرست اطلاق شده است. حتي در بسياري از تفاسير قرآني، از مجوس يا عبارت �عبدة النار� يادشده ، از تفسير طبري گرفته تا تبليغات صدام حسين بر ضد ايرانيان ، همواره چنين تعبيري به كار رفته است. اگر چه خطا بودن اين تعبير را مفسراني چون علامه طباطبايي، روشن كرده اند؛ اما من مي خواهم شما به عنوان يك روحاني زرتشتي، در اين مورد سخن بگوييد

ببينيد آتش عنصر بسيار ارزشمندي بود كه بنا به اسطوره هوشنگ، ايرانيان آن را كشف كردند و اصلا ربطي به زرتشت ندارد اگر قرار است كسي بگويد كه زرتشتيان آتش را گرامي مي دارند ، خوب پس بنا به مهر نيايش كه در اوستا هست ، مهر را هم گرامي مي داريم، خورشيد را هم گرامي مي داريم. ايرانيان قبل از اين كه زرتشت متولد بشود ، بنا به همان اسطوره هوشنگ، آموختند كه چگونه آتش را به دست بياورند؛ يعني مهار كنند. شايد پيش از آن، آتش را مي شناختند؛ منتهي مثل بقيه حيوانات و پرندگان از آتش فرار مي كردند. آتش خود به خود مثلا در جنگها روشن مي شد، حيوانات فرار مي كردند، انسان هم فرار مي كرد و از آن مي ترسيد؛ ولي خيلي دوست داشت كه در سرماي زمستان و بر اثر ترس و وحشتي كه از حيوانات درنده داشت، درون غار، آتشي در كنارش مي بود. وقتي كه آتش كشف شد، متوجه شد كه اين آتش نياز به پرستاري دارد. در نتيجه ، پرستندگان آتش شدند. پرستنده از پرستار مي آيد. پرستاري كه در بيمارستان كار مي كند،‌ با زحمت و تلاش مي خواهد كه آتش وجود يك بيمار را حفظ كند و نگذارد آن آتش خاموش شود. پرستندگان آتش از همان زمان پيدايش آتش به وجود آمدند؛ چون ديدند آن آتش دارد خاموش مي شود،‌ رفتند هيزم برايش فراهم كردند؛ به تعبيري ، خوراك به آن دادند؛ چون ديدند باد و باران آن را از بين مي برد،‌ برايش اتاقكي ساختند و سقف زدند آتشگاه اين گونه به وجود آمد. اما هنوز مردم زرتشتي نبودند. مرز بين توحش و تمدن از اينجا آغاز شد؛ يعني مردم ديگر غارنشين نبودند؛ بلكه آمدند در كنار دشت و آن پاسداري از چهار عنصر مشهور ، از آنجا مطرح شد. به جاي نور خورشيد هم آتش قرار گرفت و اين آتش را كنار چشمه هاي آب و در آتشكده هايي كه ساختند،‌ پرستاري مي كردند تا چهار عنصر را با هم مورد پرستش؛ يعني پرستاري كردن ؛ يعني پاك نگه داشتن ، قرار بدهند. به همين شكل آتشكده ها را ما كنار چشمه ها مي بينيم : آتش، آب و هوا و خاك مورد احترام بودند. هنوز هم در ميان پارسيان هند كه زرتشتياني هستند كه از ايران كوچ كرده اند، مي بينيد كه در آتشكده هايشان يك چاه آب وجود دارد؛ پس حتي از پيش از اشوزرتشت، چهار عنصر را با هم گرامي مي داشتند؛ ولي از آنجا كه آتش نمود و بروز بيشتري داشت ؛ زيرا آتش روشني بخش و گرمابخش بود و از آنجا كه آتش اجاق خانه ها را گرم مي كرد و همه مي رفتند از آتشكده ، آتش براي اجاق خانه شان مي بردند، يك جنبه تقدس بيشتري به خود گرفت؛ يعني خاموش شدن آتش آتشكده مساوي بود با خاموش شدن گرماي يك روستا
تصور كنيد اگر كه يك روز در خانه كبريت يا فندك نداشته باشيم و بخواهيم گازمان را روشن كنيم، اصلا نمي توانيم اين كار را انجام دهيم پس آن موقع مي رفتند و از آتشكده آتش مي آوردند احتمال زياد دارد كه خود اشوزرتشت در نوجواني اش با سفارش مادرش مثلا مي رفته و از آتشكده آتش براي اجاق خانه شان مي آورده است بعدها وقتي كه زرتشت به پيامبري برگزيده شد و به راز هستي پي برد، او محل حضور و وجود خداوند را روشنايي دانست و نور و روشنايي را قبله ما قرار داد تا در روشنايي، نماز بخوانيم. همان چيزي كه در قرآن مجيد داريم � الله نور السموات و الارض �. ما به سوي روشنايي نيايش مي كنيم. يكي از آن روشناييها روشنايي آتش است. روشنايي خورشيد هم هست، روشنايي ماه هم هست، هر نوع روشنايي اي. اما مساله مهم تر را از قول حافظ مي گويم
از آن به دير مغانم عزيز مي دارند كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست
پس ما بايد به آتش جان و روان خودمان فكر كنيم و به ياد آن بايد نيايشمان را انجام بدهيم. منتهي بعدها مي بينيم كه در اين نگرش هم تحريف انجام شد. مثلا شما اگر به هند تشريف ببريد،‌ مي بينيد كه پارسيان هند كه زرتشتيان آنجا هستند، پس از قرن ها كه مهاجرت كرده اند، در مجاورت افكار و انديشه هاي هندوئيسم قرار گرفتند، كه به بت هايي كه دارند بسيار احترام مي گذارند و از جلوي در ،‌ كه به داخل بتكده شان مي روند تعظيم مي كنند ، كرنش مي كنند،‌ زمين را مي بوسند و مي روند خدمت بتها. خوب ، ايرانياني كه به هند مهاجرت كرده بودند ، در آغاز ، اين كار را با آتش انجام نمي دادند؛ كمااين كه ما در ايران اصلا اين كار را انجام نمي دهيم؛‌ ولي آنها براي اين كه كمتر از ديگران نباشند ، احترام خاصي به اين مجمر آتش قرار دادند؛ به شكلي كه زمين آتشكده را مي بوسند و دست به سينه مي روند تا نزديك آتش. اگر غريبه اي وارد بشود، فكر مي كند كه دارند آتش را مانند بت مي پرستند؛ چون عين اين رفتار را كمي آن طرف تر نسبت به بت ها هم ديده است. در حالي كه اشوزرتشت تنها چيزي كه از اين آتش برگرفت و سفارش كرد ، اين بود كه به سوي روشنايي آن نيايش بكنيد

پرسش بعدي من درباره شيوه تدفين زرتشتيان است ظاهرا تا چند دهه پيش مرسوم بوده است كه جسد مردگان در دخمه و در معرض حيوانات مردارخوار مي نهادند. زنر در كتاب طلوع و غروب زردشتي گري، اين شيوه را ناشي از جعليات مغان در دين زرتشت مي داند و آن را در شمار آموزه هاي اصيل زرتشتي نمي داند. ممكن است نظر خود را درباره ربط اين شيوه تدفين با آموزه هاي زرتشت بفرماييد؟

ببينيد در اين موضوع ، بعد زمان و مكان مطرح است. شما درنظر بگيريد كه مثلا ما روي كشتي زندگي كنيم و يك نفر فوت بكند. بعد از چند روز مي بينيم كه بو برمي دارد و مي پوسد؛ پس مجبوريم كه جسد را در آب بيندازيم و كار ديگري نمي شود كرد. يا مثلا وقتي اقوامي در منطقه اي زندگي مي كنند كه سراسر پوشيده از برف يا يخ استو بخواهند جسد را حتما به خاك بسپارند، بايد چندين متر حفاري كنند تا به زمين برسند. روشن است كه اين كار را نمي شود انجام داد. پس شيوه تدفين بستگي دارد به بعد زماني و مكاني . به هرحال ، آن چه را كه ما از آموزشهاي خود اشوزرتشت استفاده مي كنيم ، اين است كه هم تن بايد ارزشمند، يعني سالم و قوي باشد و هم در بعد رواني، ما بايد سالم و نيرومند باشيم؛ اما پرداختن به هر دو در زماني است كه اينها با هم باشند؛ يعني تني كه روان در آن وجود دارد؛ ولي وقتي از هم جدا شدند، اين روان است كه به سرنوشت خودش مي رسد و تن ديگر بي ارزش است. يك قفس خالي از پرنده ارزشي ندارد. اين قفس را ما بايد براي اين كه ديگر جايي را اشغال نكند، از محيط زندگي مان بيرون ببريم كه اين كار با شكل ها و شيوه هاي مختلف انجام مي شده است. در ايران باستان، گاهي آن را مي سوزاندند كه در شاهنامه فردوسي هم آمده است. گاهي هم بالاي بلندي ها مي گذاشتند تا كركس ها آن را تجزيه بكنند و بخورند. شايد هم در زماني، مثلا به دليل قتل عام هاي فراواني كه انجام مي شد، اصلا امكان خاك پذيري آن وجود نداشت؛ مثلا در جنگهايي كه به فرض 5000 نفر حضور پيدا مي كردند، 4000 نفر كشته مي شدند و 1000 نفر مي ماندند، اين 1000 نفر چگونه مي توانستند با روش تدفين در خاك‌، آن 4000 نفر را به خاك بسپارند؟ خيلي كار دشواري است. اگر خيلي كار مي كردند، اينها را جمع آوري مي كردند و در يك منطقه اي مي گذاشتند و مي رفتند. پس اين ها به موضوع هاي ديني برنمي گردد و در آموزه هاي اشوزرتشت ، ما دستوري راجع به چگونگي تدفين نمي بينيم؛ ولي پاسداري از چهار عنصر اصلي؛ يعني آب و باد و خاك و آتش را مي بينيم

در حال حاضر ، زرتشتيان ايران برخلاف پارسيان هند، مردگان خود را به خاك مي سپارند. تحول در شيوه تدفين زرتشتيان از دخمه گذاري ديروز به خاك سپاري امروز ، با چه توجيهي رخ داده است؟ آيا در اين شيوه ، خاك آلوده نمي شود؟

آن چيزي كه الان بحث برانگيز است ، اين است كه زرتشتيان چرا از آن مراسم دخمه گذاري به خاك سپاري رسيدند؟ و با اين نگرش كه خاك را نبايد آلوده كنند،‌ چرا مرده ها را به خاك مي سپارند؟ در پاسخ بايد بگويم كه ما از يك سو خود را موظف به تميز نگه داشتن آن چهار عنصر مي دانيم و از يك سو اينها را تميز كننده هم مي دانيم چون هم آب پاك كننده است و هم آتش پاك كننده است و هم هوا آلودگيها را بر مي دارد و با خودش مي برد و هم خاك كه با آن تيمم مي كنيم، پاكيزگي ايجاد مي كند. در گذشته، ظرفها را با خاك تميز مي كردند. اين چهار عنصر، پاك كننده هم هستند؛ پس مي توانند به نوعي آلودگيهايي را هم كه در اين فضاست از جمله كالبد بي جان انسانها را كه يك �نسو� به حساب مي آيد ،‌ آن را هم مي توانيم به خاك بسپاريم، تا آن آلودگي را از بقيه چيزها جدا كند و بگيرد دخمه گذاري فقط يك امتياز داشت:‌ آن موقعي كه مرده ها را در دخمه مي گذاشتند، اگر آن كركسها مي بودند و تجزيه مي كردند، جسم را از بين مي بردند. ما فضاي زمين زيادي را كه براي زندگي يا كشاورزي مناسب است، به جسدهايي اختصاص داده ايم كه ديگر براي ما كاري هم انجام نمي دهند. آن موقع امتيازش اين بود كه وقتي به سر مزار درگذشتگان مي رفتند، يعني به كنار دخمه، از همه روانها كه ما به آن مي گوييم هماروانان و فروهر درگذشتگان ياد مي كردند؛ ولي وقتي كه اختصاص پيدا بكند به يك جاي خاصي از زمين ، به مثلا پدر من يا مادر من كه فوت كرده است، من مستقيم مي روم سراغ پدر و مادر خودم . با خود فكر مي كنم كه اينجا فقط براي او آمده ام. يك فضاي بزرگي از زمين كه بايد كشاورزي بشود، آباداني بشود، دانشگاه ساخته بشود ، و ما مي توانيم استفاده هاي ديگري بكنيم، حالا مرده ها آن را پوشانده اند؛ ولي ما زرتشتيان آنچنان تعصبي نداريم كه حتما بايد به يك شيوه خاصي مرده هايمان را دفن كنيم؛ اين است كه امروزه براي هماهنگي با ديگر مردم ايراني،‌ آنها را به خاك مي سپاريم

خوب اگر ممكن است يك مقداري وارد جنبه هاي مردم شناسي بشويم و رفتارهاي ديني زرتشتيهاي ايران را براي ما تجسم بكنيد، يعني آشنايي و نزديكي بيشتر بشود؛ درباره نماز و روزه و آداب طهارت كه مرسوم است و انجام مي شود، مقداري توضيح دهيد

ببينيد آموزه هايي كه اشوزرتشت در گاهان مطرح كرده اند، يك سري دستورات كلي براي انسانهاست؛ ولي مسائلي را كه در زندگي روزمره انسانها ممكن است پيش بيايد، آنها را واگذار مي كند به دانش زمان و خرد انسان. به عنوان مثال ما آن چنان دست و روي خود را نمي شوييم كه در زمان پيامبر مي شستند و نمي دانيم چگونه مي شستند. خوب ، آن زمان وسايل پاك كننده امروزي وجود نداشت ، آن زمان وسايل خودش را داشت. بنابراين ، اين مسائل را واگذار مي كند به زمان و دانش زمان و خرد انسان

به تعبيري به اجتهاد عالمان دين واگذار مي شود

بله، در مورد نماز ، وقتي كه به اولين بند گاهان ، يعني هات 28 يسنا مراجعه مي كنيم، مي بينيم كه اشوزرتشت مي فرمايد : �اي خدا دانا، با دستهاي افراشته، تو را نماز مي گذارم�. حالا چرا دستهاي افراشته؟ بايد باز هم به دانش زمان مراجعه كنيم. برخي باورشان اين است كه اين دست نياز را مطرح مي كند؛ و برخي هم باورشان اين است كه اين دست چون رو به آسمان است؛ يعني نظر به بالا و پيشرفت دارد. بعضي هم بر اساس اين كه انرژي و انرژيهايي كه در فضا هست و انسان مي تواند در خودش آنها را بارور بكند و ذخيره بكند، به اين نتيجه رسيده اند كه انگشتان انسان وقتي به سوي آسمان باشد، مي تواند جاذب انرژي هم باشد پس يك چيز ثابت شده اي نيست؛ ولي اصل زرتشت مي گويد كه با دستهاي برافراشته تو را نماز مي گذارم و نيايش مي كنم، و با كارهاي راست و پاك خود كه از روي خرد انجام مي گيرد، مي خواهم جهان را آباد و جهانيان را شاد كنم. پس نماز مي شود همان عبادت كه به جز خدمت خلق نيست؛ يعني نماز بايد يك عملي باشد كه در اين عمل ، لبخند بر لب انسانها بيايد. وظيفه انسان، شاد كردن ديگران است و در كنارش سازندگي ، تلاش ، كار و كوشش
هر كسي در زندگي خودش به نسبت توانمندي هايش ، مي تواند يك سازنده باشد، نسبت به دانشش، و نسبت به آن چيزي كه از اين هستي آموخته است. اين نمازي است كه خود اصل زرتشت به آن اشاره مي كند، اما طبيعي است كه مردم يك چيز ملموس تر از اين ها را مي خواهند. اين خيلي بالاست. مردم مي خواهند يك چيزي داشته باشند كه با آن در زندگي روزانه اثر بگذارند. بنابراين ، نماز هم به انديشه مي شود، هم به گفتار و كلام و هم به عمل . در بخش گفتاريش ما يك نمازي داريم كه در پنج گاه انجام مي شود: گاه اوشهن در آغاز روشنايي . اوشهن؛ يعني تابش نور. در گاه اوشهن، هوا دارد روشن مي شود. آن انرژيهاي مفيد هم در فضا وجود دارد. گاه اوشهن 15 تا 20 دقيقه بيشتر نيست و هنوز آفتاب بر نيامده است. گاه بعدي هنگام برآمدن آفتاب و همينجور مي رسد تا گاه شب كه نمازهايي مي خوانيم و يك سري مطالب برگرفته از خود پيام زرتشت در اين است و يك سري از پيامها را ما مي بينيم كه در زمان ساسانيان به آن اضافه شده و حتي يك قسمتش به صورت زند است كه ما داريم و به صورت نماز خوانده مي شود
در مورد روزه ، ما روزه را به آن شكل نداريم كه غذا نخوريم؛ زيرا در انديشه زرتشت ، اگر شخصي خردمند باشد، هميشه در حال روزه است. يعني آن چيزي كه براي ما حرام است، چيزي است كه به جسم و جان ما آسيب وارد بكند. پس هر چيزي كه براي جسم زيان آور و حرام است،‌ نبايد مصرف بشود. اما ما يك نوع پرهيز داريم كه عبارت است از مصرف نكردن گوشت در 4 روز از هر ماه. اين روزها عبارتند از : روزهاي بهمن ، ماه، گوش و رام . يادآور مي شوم كه ايرانيان باستان، هفته نداشتند و هر روز ماه را به نامي مي خواندند

فلسفه كشتي بستن و سدره پوشيدن توسط زرتشتيان چيست؟ آيا همه زرتشتيان اين دو را همواره با خود دارند؟

ببينيد ما گزارش هايي داريم كه در زمان خود اشوزرتشت، بچه ها وقتي به سن خاصي مي رسيدند و مي توانستند در شكار يا جنگ و مبارزه شركت بكنند، به اينها يك لباس رزم مي پوشاندند و يك كمربندي به عنوان كمربند شكار يا براي استفاده در جنگ بر روي آن مي بستند. زرتشت آيينش بر مبناي صلح طلبي بود و حتي اشاره مي كند كه جنگ افزار را بايد كنار بگذاريم. بنابراين اين پوشش و اين لباسي را كه مربوط به جنگ بود تبديل كرد به پوشش مهر و فروتني. لباسش را تبديل كرد به يك لباس سفيد از جنس پنبه و كتان كه در زير پوشيده مي شود و به آن ،‌ سدره مي گوييم؛ به علاوه يك كمربندي كه سه بار به دور كمر پيچيده مي شود، به نام كشتي از جنس پشم گوسفند. بنابراين ، افراد در سن خاصي كه سن خردمندي است و از 7 تا 15 سالگي متغير است، فرزنداني كه زرتشتي زاده هستند، با يك پژوهش در دين نياكان خودشان، اگر دوست داشته باشند، آيين راستي، آيين مهر و آيين فروتني را بپذيرند، اينها در مراسمي توسط موبد، لباس سفيد بر تن مي كنند و كمربند كشتي را بر روي لباس گره مي زنند. يك برداشتي كه ما مي توانيم از اين كمربند داشته باشيم، اين است كه اين در واقع، مرز بين انديشه ، خرد و عاطفه را از آن ويژگيهاي حيواني انسان مشخص مي كند و جدا مي كند؛ يعني كشتي به كمر بسته مي شود. وقتي به كمر بسته شد، متوجه مي شويم كه بالاي آن كشتي محل قلب و احساس و دل و جان و روان و مغز و خرد و انديشه است. اين است كه اين را هم مي توانيم تداعي كنيم كه اين كشتي مرز بين انسان بودن و حيوان بودن را هم مشخص مي كند و سفارش مي كند با آن نوازشهايي كه بر كمر ايجاد مي كند به هنگام تكان خوردن و راه رفتن ، نوازشهايش مي گويد كه اي انسان، اي برادر تو همه انديشه اي، مابقي خود استخوان و ريشه اي؛ يعني بپرداز به آن قسمت بالا، يعني تو خردي، تو عاطفه اي، تو عشقي. زرتشتيان اصولا اين را به عنوان نماد بيروني خودشان مي دانند؛ يعني نماد دروني شان پيوستن به انديشه و گفتار و كردار نيك است، ولي به عنوان نماد بيروني بايد اين كشتي را به كمر داشته باشند؛ پارسيان هند اين را حتما دارند و جزء لباسهايشان است؛ ولي ايرانيان ، خوب يك گروهيشان دارند؛ ولي تعدادي ندارند؛ چون حس مي كنند كه اين بر بدنشان مثلا چيز زيادي است ،‌ و ممكن است آنها را مثلا به زحمت بيندازد

خوب، مناسبات بين زرتشتيان و پيروان ساير اديان نكته قابل توجهي است. من مي خواهم بدانم كه صرفنظر از آن روايت ها كه در تاريخ آمده است، آيا در شرايط كنوني زرتشتيان در حشر و نشر با مسلمانهاي ايران آيا مشكلات خاصي دارند؟ يا محدوديتهايي اعمال مي شود؟

در جوامع انساني اصولا ممكن است بعضي از مسائلي هم پيش بيايد كه يك گروه خوششان بيايد و يك گروهي رنج ببينند يا كمي ها و كاستي ها را حس بكنند. ما زادگاهمان سرزمين ايران است و خانه مان اينجاست. خوشبختي فرهنگ ايران در گذر زمان اين بوده است كه افراد تازه وارد را هم پذيرفته و بسياري از نكات اخلاقي و فرهنگي را به او هم آموخته است. هر چند نگرشهاي تعصب انگيز گاهي جامعه ما را آزار داده است؛ ولي آنچنان نبوده است كه ما بخواهيم بزرگش بكنيم. امروز هنوز ما مي بينيم كه بعضي از موارد هست مثل آن قانون ديه كه براي اقليتهاي مذهبي وجود دارد و البته قرار است اصلاح بشود. يا آن لايحه 881 كه اگر يكي از افراد خانواده هاي اقليت مسلمان شود، ارث فقط به او مي رسد. اين ها يك مقدار آسيب هاي اجتماعي وارد مي كند. يك خانواده اي كه به هرحال چند نفرند، وقتي شوهرشان فوت مي كند،‌ پدر آن خانواده فوت مي كند و يكي از اين افراد با وجود اين كه ما حساسيت نداريم، هر كه بخواهد هر ديني را مي تواند انتخاب بكند و آزادي در دين داريم؛ ولي باعث مي شود كه تمام ارث را بدهند به آن شخصي كه مسلمان شده و بقيه افراد خانواده واقعا به يك آسيب اجتماعي و اقتصادي مبتلا مي شوند. اين نگرش باعث مي شود كه اقليت ها يك دل زدگي نسبت به تصميم اكثريت پيدا كنند. غير از اين يكي دو تا نكته ، مساله خاصي در ميان نيست

به نكته بسيار ظريفي اشاره كرديد و اين من را وامي دارد تا پرسشي ديگر طرح كنم : در برخي از مراحل تاريخي، فشارها و سختي هايي بر زرتشتيان ايران تحميل شده است؛ مثلا هنگامي كه محمود افغان به ايران حمله كرد، به عنوان يك متعصب، خيلي بر زرتشتيان سخت گرفت. گاه مي شد كه در هنگام بارش باران، زرتشتيان حق تردد در بازارها را نداشتند، گاه مي شد محله زرتشتيان را به آتش مي كشيدند، يا آنها را مورد قتل و غارت قرار مي دادند. به راستي به چه دليل، اجداد شما به اين دين پايداري نشان دادند و همه محنت ها را تحمل كردند؟

حافظ مي فرمايد
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
افكار و انديشه هاي ايراني، حالا در قالب هر انديشه اي ، هدفش رسيدن به حقيقت است. هدفش سازندگي و تلاش است. در نتيجه، اگر يك تازه واردي هم بيايد و بخواهد كه اين را زير سوال ببرد؛ يعني تلاش نباشد، به خدا رسيدن نباشد، كوشش نباشد، خوب ما نبايد تابع آن تازه وارد و حركات تحجرانگيزش بشويم بايد ما آن هدف اصلي را به او هم بخورانيم و گسترش بدهيم. اين است كه يكي از شعارهاي زرتشت اين است كه آنچنان زندگي كن كه خرد رسا به تو مي گويد؛ نه آنچنان كه جامعه دروغين آن را مي پسندد

Borna66
09-08-2009, 08:37 PM
کشف شدن زبان و ترجمه گاتاهابنا به نوشته نويسنده انگليسی پل کريوازک « جهان را دگرگون کرد»، و بنا به نوشته ارستو فيلسوف بنام يونانی تمام فلسفه استادش افلاتون را ساخت و تنها سه سال پس از کشف شدن زبان و ترجمه گاتاها، برای بزرگترين فيلسوف دوران نوين اروپائی نيچه الهام بخش کتاب معروف « آنچنان گفت زرتشت» شد.
زبان اوستا در اواخر سده 18 بوسيله زبانشناس فرانسوی انکتيل دو پرون کشف شد و در 1771 در سه جلد بزرگ در پاريس به چاپ رسيد.
ترجمه ی اوستا, چنان شوری در اروپا به بار آورد که زبان شناسهای ديگری از چهار گوشه اروپا به ترجمه اوستا پرداختند و نويسندگان بنامی همچون ولتر، فون کليست، گريم، ديدرو، ورد سميت گوته، شلی، بايرون ،نيچه و بسياری ديگر از اواخر سده ی هجدهم و تمام سده ی نوزدهم وارد ميدان زرتشت شناسی شدند.
موسيقی دانان بزرگ هم به اين کشف بزرگ فرهنگی پيوستند. آهنگساز بزرگ فرانسوی« ژان پير رمو» اپرای معروف خود را بنام "زرتشت" ساخت, موزار ديگر آهنگساز بزرگ زرتشت را در اپرای خود "نی سحر آميز" آورد و و ريچارد اشتراوس سمفونی خود را بنام "آنچنان گفت زرتشت" در شکوه زرتشت آفريد


فردریش نیچهدر کتاب (چنین گفت زرتشت) می نویسد: "روزی بر فراز کوه آگاهی و دانش مزدا آفریده جانش را فراگرفت. وهومن و امشاسپندان را دید.آری. اینک اشو زرتشت برگزیده شده بود.او از ابتدا هم برگزیده بود.
او فهمید که روز را هیچگاه پایانی نیست و شب را هرگز انجامی نخواهد بود.
نیچه این صحنه پایین آمدن از کوه را از زبان زرتشت خطاب به خورشید اینگونه بیان میکند:ای اختر بزرگ.اگر بر آنها که نور نثار میکنی.نمیتابیدی.خوشبختی تو کجا میبود؟
ده سال است که تو اوج گرفته و بر غار من تابیده ای.اگر به خاطر من و عقاب من و مار من نبود.تو تاکنون از نور خود و از این کوره راه به تنگ آمده بودی.ولی هر بامداد ما انتظار قدوم تو را داشتیم و از نور تو تا آخرین حد استفاده نموده و بر تو درود میفرستادیم.
فغان که من از دانش خویش به تنگ آمده ام.همچون زنبور عسلی که بیش از حد عسل گرد آورده..باشد نیازمند انم که دست هایی به سویم دراز شود تا قسمتی از آن را بر آنان نثار کنم.
من انچه گرد آورده ام را با رغبت تقدیم و تقسیم خواهم نمود."

ثنويت اميدوكل اگرچه ويژگيهايي دارد ، شباهت زيادي به ثنويت اخلاقي اشوزرتشت دارد .
دموكريت نيز كه قسمت اعظم آثارش مفقود گرديده است آشكارا تحت تأثير مزديسنا بوده است . چنانكه مي گويد :
از هوشمندي اين سه چيز پديد مي آيند : اندشه نيك ، سخن نيك و كردار نيك.
گفتار نيك سايه كردار نيك است .
لورانس ميلس در مقايسه اي كه بين زرتشت و هراكليت مي نمايد ، ميگويد : عقل هراكليت در حكم نيرويي كه خود به جنبش در مي آيد همان است كه در اوستا « اشا »، « وهومنه » و « روان » نام دارد .


عقيده هراكليت مبتني بر اينكه آتش ماده المواد است و همه چيز در حال تغيير و تحول است شبيه ديالكتيك مزديسنا است .

عقيده هراكليت بنحوي شبيه آيين مزديسنا بود كه داريوش بزرگ از حكيم يوناني دعوت كرد به ايران بيايد و زير سايه او در دربار بسر برد

Borna66
09-08-2009, 08:38 PM
پروفسور آسموسن (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D8%B3%D9%85%D9%88%D8%B3%D9% 86&action=edit) درباره خدای زرتشت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA) می‌‌گوید: «روح و فکر زرتشت در تسخیر خدای واحد، اهورا مزدا، بود. نام اهورامزدا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B2%D8%AF%D 8%A7) به تمام معنی پرورده و زائیده فکر زرتشت بود و مطالعات فراوانی که در این زمینه انجام شده حاکی از آن است که قبل از او کسی با این نام آشنایی نداشته است. در متون قوم اکد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%DA%A9%D8%AF&action=edit) به نام سه خدا به نامهای مزدکو، اسرا، فرش بر می‌‌خوریم ولی این سه نام ارتباطی با نام اهورامزدا ندارد. (آسموسن،ج.پ، ص 104-105) نیبرگ در مورد پیام زرتشت چنین می‌‌گوید: «توجه دقیق به پیام زرتشت نشان می‌‌دهد که او تا اندازه بسیار زیادی پای بند به عقاید میترایی بوده و به هیچ وجه تغییری در آنها ایجاد نکرده است. بلکه برعکس او بسیار محتاط بوده و جنبه نو و تازه اصولاً در مواد آموزه‌های او نیست بلکه در ترکیب این مواد است» (نیبرگ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%86%DB%8C%D8%A8%D8%B1%DA%AF&action=edit)، هنریک ساموئل، 1359، ص 89) نیبرگ زرتشت را کاهنی می‌‌دانسته که در روزگاران قدیم در یکی از جوامع بدوی آسیای میانه، پیشوای دین بوده و اجراء آداب و مناسک قبیله خود را بر عهده داشته و با عالم ارواح از راه رقص (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%82%D8%B5) و سماع (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9&action=edit) و خلسه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%84%D8%B3%D9%87) و با نوشیدن موادی که از گیاهان نشئه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%86%D8%B4%D8%A6%D9%87&action=edit)‌آور به دست می‌‌آمده، ارتباط برقرار می‌‌کرده است. ازاینرو می‌‌گوید: زرتشت بسیاری از سرودهای خود را در حال جذبه و بیخودی سروده است. (مجتبایی، فتح اله، 1365، ص 14)
ویدن گرن (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%88%DB%8C%D8%AF%D9%86_%DA%AF%D8 %B1%D9%86&action=edit) در همین ارتباط می‌‌گوید: «... در یک جذبه نزدیک به خواب عمیق به نام خوفنه است که زرتشت رؤیتهای خود را داشته و گفتارهای اهورامزدا را شنیده است. احتمالاً در جامعه نخستین زرتشتی ایجاد حالت جذبه بوسیله ماده مخدر عادی بوده است. این شیوه احتمالاً منشأ هندو ایرانی دارد زیرا در میان هندیها نیز تأیید شده است.» همو در جای دیگر می‌‌گوید: «از نظر ما زرتشت صاحب جذبه‌ای است که در میان گروهی مرید نمودار می‌‌شود که آنها نیز به حالت جذبه خو گرفته اند. با این وجود این رفتار به اصطلاح شمنی فقط چهارچوب خارجی عمل اوست برای هر تاریخ نگار روشن است که شخصیتهای بزرگ نیز از همان کاری آغاز می‌کنند که در محیط خودشان انجام می‌‌گرفت. بنیانگذاران دینها نیز استثناء نیستند و این کار از مقام آنها در تاریخ نمی‌کاهد.» (ویدن گرن، گئو،ص111-112) سپس چنین می‌‌گوید: «گرایش به یکتاپرستی مطمئناً در آموزه زرتشت وجود دارد. منتها این گرایش نمی‌تواند فراگیر شود چرا که گرایش به دوگانه پرستی که بطور مطلق با آن در تقابل قرار گرفته، مانعی در برابر آن است. » (ویدن گرن، گئو، ص 111)
زنر در مورد زرتشت می‌‌گوید: «این مطلب که زرتشت با دین کهن به مخالفت برمی خیزد بسیار روشن است.» سپس ضمن آوردن نمونه هایی از این مخالفت در جای دیگر می‌‌گوید: زرتشت خود را پیامبری می‌‌دانست که از جانب خدا فرستاده شده تا نه تنها دین جدیدی بیاورد بلکه مراسم عبادی کهن را نیز اصلاح کند. او خود را پیامبری می‌‌دانست که با خدا سخن می‌‌گوید و سخنان او را می‌‌شنود. او پیامبری است که صدایش برای دوستی و احترام راستی بلند است. او دوست خداست. ارتباط او با خدا از روی پستی و حقارت نیست بلکه او از خدا استمداد می‌‌طلبد آنگونه که دوستی از دوست دیگر کمک می‌‌خواهد.» (Zaehner, R.C, 1975, PP.37-39) وی در مورد اهورامزدا چنین می‌‌گوید: «اهورا مزدا خالق همه چیز اعم از مادی و معنوی است. و از آنجا که همه چیز را به وجود آورده است خلقش exnihilo" است. او خالق اراده و قادر مطلق است. و وجودش به هیچ وجه با نیروهای شر چنانکه در دین زرتشتی متأخر می‌‌آید، محدود نمی‌شود. اوست که تمام انسانها را بنا بر اعمالشان در روز واپسین داوری می‌‌کند. (Ibid,PP.54-55)
هنینگ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%87%D9%86%DB%8C%D9%86%DA%AF&action=edit) در همین راستا می‌‌گوید: مردمی که زرتشت در میان آنها ظهور کرده و به ترویج و تبلیغ دین ثنوی خود پرداخته است، یگانه پرست بوده اند، و ثنویت زرتشتی «اعتراضی بر یگانه پرستی» بوده است. (مجتبایی، فتح اله، 1365، 26)
نیولی نویسنده مقاله دین زرتشتی در دائره المعارف الیاده در همین ارتباط می‌‌گوید: «نوآوری اصلی دین زرتشت که به واسطه آن از ادیان مردم هند و اروپایی خاور نزدیک و مرکز آسیا متمایز گشت، تأکید آن بر توحید بود. البته ثنویت به عنوان چهره برجسته آن باقی می‌‌ماند. باید گفت که هر دو جنبه (توحید و ثنویت) برای فلسفه زرتشت و نظریه دینی او اساسی است. ارزش والای این اندیشه نزد زرتشت، سبب شد تا یونانیان او را بیشتر یک انسان حکیم بدانند تا مؤسس دین، ایشان نویسنده گاتاها را به عنوان یکی از عالیترین و مهمترین نمایندگان «حکمت بیگانه» دانستند. (Gnoli, Gherardo, P581)
در مورد مفهوم خدا در دین زرتشت مولتون می‌‌گوید: «اسورای دانا» بیش از دوران زرتشت وجود داشته است. خدای دانا ایزد خاص آریایی ها بود. و این مسأله خود مؤید این است که زرتشت یک آریازنتو بوده است نه یک مغ که سالها بعد او را به آن محکوم کردند. برای اینان اهورامزدا خدای قبیله بود. و نسبت به ایزدان طبقات دیگر در مقام بالاتری قرار داشت. به نظر می‌‌رسد که اولین قدم زرتشت این بود که از چندگانه پرستی موجود به سوی بیگانه پرستی رود و از ایزدی که بزرگترین ایزدان بود به سوی خدای واحد رود. (James, Hope, Moulton, 1913, P.90) سپس در جای دیگر می‌‌گوید: من اذعان می‌‌کنم که دین زرتشت دین توحیدی بود. قضاوت ما درباره فکر زرتشت تنها از طریق کاتاهاست. در گاتاها شاهد ترکیب مفاهیم نظری و عملی می‌‌باشیم. در جهان اندیشه، زرتشت در میان کیفیات، صفات و اصولی زندگی می‌‌کند که به اندازه چیزهایی که می‌‌بیند برای او واقعی اند. لذا نیازی به تشخیص بخشیدن به آنها نیست. قبیله او کشاورز بود. و دائماً مورد آسیب قبایل صحرا نشین واقع می‌‌شد. این مسأله نفرت او را نسبت به خدایان قبایل مهاجم برانگیخت. چنین ذهنی در تأکید بر حقیقت به این استنتاج نظری می‌‌رسد که حقیقت واحد است. (loc.cit, p94)
این نظریات پراکنده و گاه متناقض مؤید این مسأله است که اکثر محققین و ایرانشناسان با مشکل جدی که در ابتدای این بحث به آن اشاره شد یعنی گوناگونی منابع و مآخذ و ناهماهنگی و تأویل پذیری آنها مواجه بوده‌اند و عده‌ای از ایشان به دلیل عدم توجه به تمام ابعاد لازم برای یک تحقیق دقیق در دام خطا گرفتار شده اند. برای مثال نظریه هنینگ با تمام اطلاعات و آگاهیهایی که از اوضاع دینی مردم سرزمینهای شرق ایران از آن روزگار تا کنون بدست آمده است و همچنین با همه تحقیقاتی که در این زمینه شده است ناسازگار است. پشتهای اوستا که بیانگر اوضاع دینی پیش از عهد زرتشت است و همچنین سرودهای خود زرتشت، کاتاها، به روشنی نشان می‌‌دهد که پیش از زمان او نوعی چندگانه پرستی به صورتی که در وداها و برهمنه‌های هند به نظر می‌‌رسد، در سرزمینهای شرق ایران رواج داشته و پیشوایان و کارگزاران آداب و مناسک دینی «کویها» و «کرپنها» و «اوسیجها» بوده‌اند که دروداها نیز از آنان صحبت شده، و دشمنان دین مزدا پرستی زرتشت بوده اند، ایزدانی مانند میتره، آناهیتا، ورثرغنه، وایو و ایزدان دیگری که در قسمتهای اوستا ستایش شده اند، قبل از زمان زرتشت توسط مردمی که به دین او روی آوردند پرستیده می‌‌شدند. و بعدها نیز به تدریج در مزداپرستی راه یافتند و در کنار اهورا مزدا و امشاسپندان قرار گرفتند.ثنویت نیز بر خلاف نظر هنینگ در ایران پیش از عهد زرتشت سابقه طولانی داشته و نه تنها در زروان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86) پرستی (که زرتشت صریحاً در یسنا 30 بدان اشاره می‌‌کند) بلکه در دوگانگی میان دئوه ها و اهوره ها مطرح بوده و در معتقدات دینی و جهان بینی مردم مؤثر بوده است. مسأله ثنویت در دین زرتشت در همین مقاله مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
اما نیبرگ، او چون میان بعضی از اعمال و عقایدی که به شمنان سکایی و اقوام بدوی آسیای میانه نسبت داده شده است، از یکسو، و برخی از آداب و عقاید دین زرتشتی و رقص و سماع صوفیانه، از سوی دیگر، شباهتهایی دیده است زرتشت را در اصل از شمنان آسیای مرکزی به شمار آورده است (مجتبایی، فتح اله، 1365، ص 17-26) البته با تعریفی که غربیان از دین شمنی دارند و آنها را افرادی می‌‌دانند که فریاد بر می‌‌کشند و کارهایی را برای تسخیر ارواح به جا می‌‌آورند. بیان این شباهت در اینجا تنها تحقیر کردن حالت روحانی و نیایشهای پرشور زرتشت و یکتا

Borna66
09-08-2009, 08:39 PM
سری پرسش و پاسخ براتون میزارم که یکی از وبلاگ نویسان عزیز زحمت جواب دادنشون رو کشیده امید وارم به دردتون بخوره
گرفته شده از:
زرتشت پيامبر ايراني (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.spitman.blogfa .com%2F)

آيا زرتشتيان آتش پرست هستند ؟ اگر نه پس چرا آتشكده دارند؟

پاسخ : خير ، كشف آتش در تاريخ ايران به زماني پيش از پيامبري اشوزرتشت مي رسد . و آتشكده ها پس از آن محلي براي تامين آتش اجاق خانواده ها و داراي احترامي ويژه بوده است . زرتشتيان به پيروي از نياكان آريايي خود همواره چهار آخشيج يعني هوا ـ خاك ـ آب و آتش را پاك كننده مي دانستند و تلاش مي كردند تا آنها را آلوده نسازند ، بلكه سرودهاي نيايش را براي هر يك داشتند .
در بينش اشوزرتشت خداوند را بايد در روشنايي جستجو كرد پس هر زرتشتي به هنگام نيايش رو به سوي روشنايي مي كند، هرگونه روشنايي درنماز تفاوتي ندارد . نور خورشيد ، ماه ، چراغ كه يكي از آنها نيز مي تواند روشنايي آتش باشد .
از سوي ديگر ايرانيان باستان ، آتش را نماد موجوديت خود يا نمادي از هويت ملي خود مي دانستند و به آن افتخار مي كردند زيرا آتش از بين برندة ناپاكي ها و روشن كنندة تاريكي ها است ، گرما و انرژي آتش چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخش مي آورد و آتش دروني انسان انديشه او را به خـردف بي پايان اهورايي پيوند ميدهد ، پس زرتشتيان به پيروي از نياكان خود همچنان آتش را در آتشكده ها پرستاري مي كنند تا يادآور پويايي روشنايي در هستي باشد .

02ـ6 پرسش : روزه گرفتن در دين زرتشتيان چگونه است ؟
پاسخ : زرتشتيان روزه داشتن را همانند اديان ديگر ندارند . در باور آنان تن جايگاه روان است بنابراين بايد همواره نيازهاي آن را برآورده ساخت تا روان ، شاد و آرام باشد . تن بايد قوي باشد تا توان كار و تلاش براي سازندگي را داشته باشد . از سوي ديگر زياده روي در خوردن و آشاميدن نيز به جسم و روان آسيب مي رساند و از كارهاي ناشايست است زرتشتيان به جاي روزه گرفتن در هر ماه سي روزه خود ، چهار روز ويژه دارند به نام هاي وهمن ـ ماه ـ گوش و رام كه از خوردن هرگونه غذاي گوشت دار پرهيز مي كنند .

03ـ6 پرسش : غسل و آداب طهارت در دين شما چگونه است ؟
پاسخ : اشوزرتشت هنگامي به پيامبري برگزيده شد كه مردم ايران متمدن شده بودند و با توجه به شرايط زمان خود كارهاي شخصي و روزانه خود را مي دانستند . چگونگي خوردن و آشاميدن ، لباس پوشيدن و پاكيزگي تن و محل زندگي خود را آموخته بودند پس اشوزرتشت احكام ويژه اي در زندگي روزانه آنان سفارش نكرد . در مورد بهداشت فردي نيز اشارة او به پيروي از خرد و همراه شدن با دانش زمان است . بنابراين در هرزمان ، در هر شهر و كشور انسان بايد آخرين داده هاي علمي را براي بهزيستي در نظر داشته باشد و از دانش هاي گوناگون در زمينة بهداشتي ـ پزشكي ـ حقوقي ـ اقتصاد و غيره پيروي كند .

04ـ6 پرسش : شيوه برخورد با اموات و جسد مرگان چگونه است ؟


پاسخ : در آموزشهاي اشوزرتشت تن و روان هر دو ارزشمند هستند تن بايد سالم ، نيرومند و پاك و از سوي ديگر روان نيز شادمان و آرام باشد بنابراين تن تا زماني ارزش داردكه روان را به شادماني در خود نگهدارد ولي هنگامي كه از هم جدا شدند روان جاودانه خواهد شد . تن بدونف جان به نام نفسا يعني پليدي ناميده مي شود كه بايد
از محيط زندگي ديگران خارج شود تا محيط زيست را آلوده نسازد و اين بستگي به زمان و مكان زندگي دارد . زرتشتيان تعصب خاصي در نوع برخورد با جسد مردگان ندارند زماني آنرا در دخمه ها و بالا ي كوه ها قرار مي دادند تا مرغان لاشخور آنها را از بين ببرند و اين عمل را شايد از نياكان آريايي خود به يادگار داشتند چون آنها در مناطق پوشيده از برف بودند و امكان خاكسپاري وجود نداشت و در برخي از نقاط ايران جسد مردگان را به شيوه هاي گوناگون به خاك مي سپردند بهر حال هم اكنون در ايران رسم خاكسپاري وجود دارد در حاليكه در برخي از كشورها مانند هندوستان و پاكستان در كنار خاكسپاري رسم دخمه گذاري هم انجام مي گيرد . آنچه مسلم است مانند بسياري از رفتارهاي اجتماعي ديگر زرتشتيان مي كوشند تا با خردمندي از دانش زمان در هر رشته به ويژه موضوع برخورد با مردگان نيز بهره بگيرند .

05-6 پرسش : چرا در هنگام نيايش بايد كلاه يا روسري بر سر داشته باشيم ؟
پاسخ : در باور سنتي و گزارش اوستا، هاله ي از روشنايي به نام خفوَرفنَه (فر) پيرامون تن ف انسان را فرا گرفته است اين هالة نور در انسانهايي كه نيكوكار باشند و به خداوند نزديكتر شوند با شعاع بيشتري همراه است چون اين هاله نور ، پيرامون سر انسان بيشتر است عقيده بر اين است كه به هنگام نيايش و براي ايجاد تمركز حواس به هنگام راز و نياز با خداوند بايستي سرها پوشيده باشند از سوي ديگر پوشيدن سر به هنگام نيايش هماهنگي در چهره ها ايجاد مي كند و چهرة انسان روحاني تر خواهد بود .

پرسش : آيا گاه نخست هاون است يا اشهن؟ چنانچه اشهن ميباشد ، چرا در خرده اوستا 6-06
نخست از گاه هاون نامبرده مي شود ؟
پاسخ : در خرده اوستا و نيايش گاه اشهين نخست به سردار خانه سپس درگاههاي بعدي نيايش به
ترتيب به سردار ده ـ شهر ـ كشور و رهبر دين درود فرستاده شده است از سوي ديگر در فرهنگ ديني و سنتي زرتشتي هر روز با آغاز گاه اشهين و روشن شدن هوا آغاز مي گردد چنانچه اگر شخصي پيش از روشن شدن هوا از جهان درگذرد ، تاريخ درگذشت او را روز قبل از آن به حساب مي آورند ، در خرده اوستا نيز پس از برآمدن آفتاب و روشنايي گاه اشهين هنگامي كه فروغ خورشيد بر زمين گسترده مي شود گاه هاون آغاز مي گردد زنده ياد موبد رستم شهزادي نيز گاه اشهين را آغاز روز و نيايش مي دانست ولي تقويم خورشيدي از نيمه شب تغيير مي كند و روز بعد آغاز مي گردد .

7 0-6 پرسش : آيا معاشرت دختر و پسر طبق آيين زرتشت آزاد است ؟


پاسخ : در جشن هـا ، مـراسـم هاي گوناگون و گردهم آيي خانوادگي از ديرباز تاكنون دختران و پسران زرتشتي پا به پاي يكديگر بوده و سعي كرده اند تا بر مبناي پيام راستي پيامبرشان اشوزرتشت و با پيروياز ارزش هاي فردي انساني در سازندگي تازه كردن زندگي و گسترش راستي سهم ويژه اي داشته باشند .

08-6 پرسش : آيا در گاتها و كتب ديني زرتشتيان ، نوشيدن مشروبات الكلي منع شده است ؟


پاسخ : استفاده از هر گونه خوراك ، نوشيدني ياموادي كه موجب آسيب رساندن به جسم ـ جان وخردمندي انسان شود از ديدگاه اشوزرتشت ناشاييست مي باشد در بينش اشوزرتشت تشخيص اثرات هر كدام از اينها بر وجود انسان ، بستگي به خرد همگاني و دانش زمان دارد .

9 0-6 پرسش : سفره سنتی شاه پری از کجا آمده است و دلیل بودن عروسک در این سفره چیست ؟
پاسخ : سفره ها یی مانند شاه پری - وهمَرو و بی بی سه شنبه ریشه در باورهای سنتی و کهن ایرانی و غیر گاتایی دارند که برخی از آنها با اندیشه و فرهنگ غیر ایرانی نیز ترکیب شده اند .
عروسک های پارچه ای - آجیل مخصوص و غیره نیز نمادهایی از حضور پریان و نیروهای -غیر طبیعی در باور استوره یی مردم آن زمان دارد .

10-6 پرسش : اگر بخواهیم روز عشق را تعریف کنیم به نظر شما از نظر آیین باستانی چه روزی مناسب است ؟ مهر روز از مهر ماه ( جشن مهرگان ) ؟ یا روز زن و مادر ( جشن اسفندگان ) ؟


پاسخ : تمام لحظه ها و روزهای زندگی باید با عشق همراه باشد . این پرسش تنها به دین زرتشت بستگی ندارد که آنرا پاسخ بدهیم - به نظر من سپنته آرمئی تی تعریفی ارزشمند از عشق و آرمانی پاک و سازنده در زندگی است . از آنجا که این ویژگی در زنان و مادران بهتر مشاهد شده است روز جشن اسفندگان که مربوط به سپاسگزاری از مهر مادران است روز مناسبی برای نظر خواهی از دیگران برای روز عشق خواهد بود .

11-6 پرسش : در آیین زرتشتی آیا خوردن گوشت حرام است ؟
پاسخ : دربینش اشوزرتشت چون مبنای تشخیص هر رویداد و گزینشی از روی خردمندی و دانش زمان است بنابراین باید آنچه از دیدگاه دانش روز به تن ، روان و خردمندی آسیب وارد می سازد، پرهیز کرد . خوردن گوشت یا هر غذا و آشامیدنی در صورتی پسندیده است که پشتوانه دانش بشری را درزمان خود به همراه داشته باشد .

12-6 پرسش : در آیین زرتشتی ، در باره خوردن گوشت چه آمده است ؟
پاسخ : اشوزرتشت ، راه درست زیستن از روی خردمندی و دانش زمان و از روی اختیار را سفارش می کند . پیامبر چگونگی خوردن ، آشامیدن ، لباس پوشیدن و زندگی کردن و نوع هر یک را به دانش زمان واگذار کرده است . زرتشتیان در باور سنتی خود چهار روز در هر ماه را از خوردن هر گونه غذایی که در آن نوعی گوشت باشد پرهیز می کنند نام آن روزها عبارتند از وهمن - ماه - گوش - رام .

13-6 پرسش : رفتن به خانه کسانیکه تازه روان در گذشته دارند در روز اول نوروز درست است ؟
پاسخ : روز اورمزد از ماه فروردین نخستین روز از سال نو و جشن نوروز است این روز در سنت دیرینهزرتشتی به نام پرسه نیست دو روز در سال خورشیدی به نام پرسه همگانی وجود دارد روز اورمزد از ماه تیر و اورمزد در ماه اسفند بنابراین تنها خویشان و دوستانی به خانه درگذشته می روند که در سالهای پیش نیز برای شادباش نوروزی به آن خانواده رفت و آمد داشتند پس برایحضور همگانی افراد نیست .

14-6 پرسش : رفتن به آرامگاه در روز اول نوروزی ، آیا درست و طبق دستورات دین است ؟
پاسخ : رفتن به آرامگاه در روز اول نوروز رسم همگانی نیست چون در باور سنتی زرتشتیان روزهای پنجهآخر سال مراسم یادبود روان و فروهر درگذشتگان است نیاکان ما در سپیده دم از نخستین روز هر سال با آب پاشی و روشن کردن آتش بر بلندی ها و بام ها به بدرقه روان و فروهر درگذشتگان می رفتند و پس از آن روز سال نو را با شادمانی آغاز می کردند .

15-6 پرسش : آیا چاپ عکس جانباختگان عزیز زرتشتی در اولین برگ تقویم سال نو درست است ؟
پاسخ : جانباختگان ، یعنی کسانی که در راه ارزش های نیک انسانی و میهنی درطول تاریخ ایران ، جان خودرا نیز فدا کرده اند از جایگاه ارزشمندی برخوردارند و نام بسیاری از آنان را نیز به گونه ایدریاد باد در اجرای مراسم دینی می خوانیم ولی بهتر است که عکس آنان به جای چاپ درنخستین صفحه تقویم به برگه دیگری انتقال دهیم تا هم از آنان یاد کرده باشیم و هم شادمانی نوروز هر سال را جاودانه کرده باشیم .

16-6 پرسش : آیا یک زرتشتی می تواند با غیر زرتشتی ازدواج کند ؟ با چه شرایطی ؟
پاسخ : در بینش پیامبر ایران ، زرتشتی به کسی گفته می شود که با هنجار اشا هماهنگ شود و از خرد نیکبهره بگیرد ، گفتار و کردار خود را برنیکی ها استوار سازد اینگونه اشخاص تنها باید با دانایان و خوش گفتاران و نیکو کرداران همراه و همگام شوند و ازدواج کنند از سوی دیگر در برخی از کشورها مقرر شده است تا پیروان ادیان گوناگون هر یک ازدواج مربوط به خودشان را در دفاتر ویژه ای ثبت کنند تا مشخص گردد که از نظر سنتی پیروان کدام دین و آیینی هستند بنابراین چنانچه زرتشتی زاده ای بخواهد نام او همچنان در دریف اسامی زرتشتیان ثبت گردد و از آداب و رسوم سنتی نیاکان خود پیروی کند باید ازدواج اودر دفاتر مربوط به انجمن های زرتشتی ثبت گردد.

17-6 پرسش : همگی می دانیم که زبان فارسی کنونی از لغات عربی بسیاری بهره گرفته است . منظور من اصطلاحاتاسلامی مثل " سلام ، انشاالله ، شهید ، حضرت " است که توسط برخی موبدان و افراد زرتشتی بخصوص در امور دینی اسفتاده می شود ، نظر شما چیست ؟
پاسخ : فکر می کنم اگر هر ملتی از فرهنگ ویژه خود در همه بخش ها بهره مند گردد هویت ملی و فرهنگیخود را رساتر و باشکوه تر به دیگران نشان خواهد داد بنابراین نیکوتر خواهد بود تا از واژگانی استفاده شود که مربوط به فرهنگ زرتشتی و پارسی است تا به آرامی واژگان درست پارسی جایگزین کلمات بیگانه کرد .

18-6 پرسش: بعضي از موبدان تمايلى به زرتشتي شدن غير زرتشتيان ندارند،
مگر نه این است که انسان آزاد ومختار است ؟ پس چرا موبدان آنها راراهنمایی نمی کنند ؟
پاسخ :به گفته شما انسان آزاد و مختار است. دین زرتشت که بنیانگزار آن پیامبر ایران بوده ، آیین راستی ، آزادی ، شادی ، سازندگی ، داشتن اخلاق و رفتار نیک ، بیانی شیرین و اثر بخش و اندیشه یی رسا می باشد ، پس هر کس می تواند این ویژگی ها و همانند آنها را در کردار خود بارور و پویا سازد تا زرتشتی بودن خود را ثابت کند . از سویی ، در ادیان دیگر نیز سفارش پیامبران در جهت انسان سازی است . موبدان وظیفه راهنمایی کردن غیر زرتشتیان را به دین زرتشت ندارند ولی آنها نیز باید ویژگی های سفارش شده در بینش زرتشت را در کردار خود استوار سازند و سفارش های پیامبر را به آگاهی پژوهشگران و خواستاران برسانند .

19-6 پرسش : روزهای ورهرام ایزد ، سروش ایزد ، مهر ایزد ، تشتر ایزد به چه علتی روزهای عزیز نام گرفته اند ؟
پاسخ : درگاه شماری زرتشتی ، هر ماه سی روز است و هر روز نام ویژه ای دارد که همه گرامی هستند . از آنجا که نام برخی از روزها برگرفته از باورها و استوره های کهن ایرانی است ، در چنین روزهایی ایرانیان باستان خواسته وآرزوهایی ویژه از خداوند داشتند . وراهرم ، نام ایزدف پیرزوی بخش - سروش نماد فرمانبرداری - مهر سمبل روشنایی و پیمان و تشتر، ایزدف باران زا بوده و به دلیل نقش آنها در زندگی مردم ، از آنها بیشتر یاد شده است .

20-6 پرسش : فکر می کردم اشوزرتشت به خوردن ، نوشیدن و پوشیدن افراد کاری ندارد ، اینکه می گویند از نوشیدن شراب سفکرآور منع شده ایم ، دقیقا کدام بند گاتها بدان اشاره می کند ؟
پاسخ : اشوزرتشت به چگونگی خوردن ، آشامیدن و کارهای عادی هر فرد کارى ندارد وی در هات 32 بند 14 وهات 48 بند 10 ، اشاره به مراسمی می کند که به سفارش پیشوایان دروغین برای خشنودی خدایان پنداری انجام می شده و مردم در آن با هدیه گوشت قربانی شده گاو ، با شادی فریاد می کشیدند و از نوشابه های سفکرآور استفاده می کردند.

21-6 پرسش : فرق بین موبد ، هیربد و دستور چیست و کدام بالاتر یا پایین تر است ؟
پاسخ : موبد از واژه مَگوپَت آمده است ، موبدان یا مغان در اصل قبیله ای از سرزمین ماد بودند که پیشوایان روحانی فقط از میان آنان برگزیده می شدند – هیربد از واژه آئیتره پئی تی آمده که به معنی آموزگار دینی است و دستور از واژه پهلوی دَستوبَر آمده به معنی قاعده و قانون و از داوری کردن و فتوی دهندگی می آید ( دانشنامه مزدیسنا – دکتر جهانگیر اٌشیدری ) به هر حال هر سه مورد از کسانی هستند که درامور دینی زرتشتی فعالیت دارند و چون نقش هر یک با دیگری متفاوت است نبايد مقام و مرتبه ای برای آنها در نظر داشت .

22-6 پرسش : شرایط و مراحل موبد شدن چیست ؟
پاسخ :فرزندان موبد در زمان گذشته آموزشهای اجرای مراسم دینی را در کنار پدر خود می آموختند و پس از کسب تجربه وآزمایش ، درمراسم نوزادی شرکت می کرده و پس از آن خود نیز اجرا کننده مراسم آیینی می شدند . بعضی از آنان با تحصیل در مراکز آموزشی دینی که اغلب آنها در هندوستان بود به مقام موبد دانشمند می رسیدند اکنون نیزاین شرایط برای آنان فراهم است ولی بیشتر ترجیح می دهند پس از نوزادی ، تنها برخی از مراسم آیینی را انجام دهند .

23-6 پرسش : از آنجا که رشته دانشگاهی شما فلسفه زرتشت بوده است ، خواهشمند است ، در باره شرایطورود به دانشگاه هند و تحصیل در این رشته توضیحاتی را بیان بفرمایید ؟
پاسخ : پارسیان هندوستان ، دانشکده هایی را برای آموزش دین و فرهنگ زرتشتی در این کشور بنیاد نهاده اند. دانشکده های کاماآتورنان در شهر بمبئی که ویژه موبدزادگان است ، دانشکده زرتشتیان در شهر سنجان (گجرات ) و دانشگاه سپنتا در شهرپونا در این رشته دانشجو می پذیرند برای ورود به این مراکز دانشگاهي ، با دیپلم متوسطه ایران ، آزمون ورودی و گزینش امکان پذیر است واحدهای درسی در موضوع ادیان - فلسفه - تاریخ ادیان - زبان و ادبیات اوستا و آداب و رسوم دینی وغیره است که در صورت موافقت دانشکده ، برخی از واحدها به صورت مکاتبه يی نیز پذیرفته می شود .

24-6پرسش : آیا در سنت زرتشتیان روز خاصی برای درختکاری در نظر گرفته شده است ؟ و اگر نیست چه روزی را پیشنهاد می کنید ؟
پاسخ : کاشتن درخت و ایجاد سرسبزی ، گرامیداشت آب ، خاک ، هوا و روشنایی است که از دیرباز در این سرزمین از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده به شکلی که پیشه کشاورزی در ادبیات اوستایی مقدس شمرده شده است و جشن هایی به نام گاهنبار در جهت بزرگداشت درخت و گیاه و کشاورزی شکل گرفته شده است . در سنت زرتشتیان پس از زاده شدن هر فرزندی ، پدر خانواده در نزدیکی محل سکونت خود نهال درخت همیشه سبز مانند سرو یا کاج در زمین می کارد و همراه با رشد فرزند خود از آن درخت نیز پرستاری می کند . ماه اسفند ( سپندارمذ) که از واژه سپنته آرمئی تی آمده و به معنای داشتن آرمانی مقدس و جشن اسفندگان روز 29 بهمن هر سال است ، به نام روز مادر و روز زن در فرهنگ ایرانی نامگذاری شده است و چون زن و زمین هر دو در زایندگی ، افزایندگی و پرورش دادن نقش یکسانی دارند و در فصل کاشتن درخت هم قرار دارد می تواند آغاز هنگام درخت کاری و ایجاد سرسبزی در نظر گرفته شود .

25-6 پرسش : اگر شخصي در خارج از كشور به آيين زرتشتي درآيد آيا از نظر زرتشتيان ايران به رسميت شناخته مي شود ؟
پاسخ : ايران قانون ويژه خود را دارد و هر يك از اديان الهي تاييد شده در قانون اساسي در انجام مراسم ديني خود آزاد هستند و در احوال شخصيه و تعليمات ديني بر طبق آيين خود عمل مي كنند و به اين ترتيب شاملزرتشتي زادگان خواهد بود .
26-6 پرسش : طلاق در آیین زرتشت چگونه است ؟
پاسخ :چنانچه زناشویی براساس خردمندی انجام شود جدایی پس از آن جایگاهی ندارد و تنها در مواردی خاص انجام می گیرد .

27-6 پرسش : در آیین زرتشت روزه چگونه است ؟
پاسخ :در آیین زرتشت روزه به شیوه ادیان ابراهیمی نیست و باور همگانی بر این است که در تمام زندگی بایداعتدال در خوردن و آشامیدن وجود داشته باشد و تنها چهار روز در هر ماه از خوردن غذاهای گوشتی پرهیز می کنند .

28-6 پرسش : کورش بزرگ در منشور پاسارگارد به جای اهورامزدا از خدای بابل مردوک و هیود نام می برد . آیامی توان تیجه گیری کرد که پیامبر هیود از پیامبر ما پیشتر می زیسته است ؟ و آیا می توان از این طریق به زمان درست زندگانی اشوزرتشت پی برد ؟
پاسخ : دلیلی ندارد که با نام بردن خدای بابل نتیجه گیری کرد که پیامبری قبل یا بعد بوده شاید دلیل آن احترام کورش به همه اقوام و پیامبران بوده است .

29-6 پرسش : افشهن چه معنایی دارد ؟
پاسخ :افشهن یعنی تابش روشنایی و گاه نماز پیش از بر آمدن آفتاب است که زرتشتیان برای آمدن روشنایی نیایش می کنند .

30-6 پرسش : در آیین زرتشت دست تقدیر و قسمت چگونه بیان می شود ؟
پاسخ : دین زرتشت ، آیین خردورزی است و گزینه ای به نام سرنوشت و تقدیر در آن نقشی ندارد . آنچه در هر زمان و در هر شرایط پیش روی انسان قرار می گیرد ازرویدادهای گوناگون و طبیعی است که به وجود می آید و با دانش وخردمندی باید با آن روبرو شد و مبارزه کرد .

پرسش : آیا سدره و کفشتی قبل از زرتشت بوده یا در زمان او به وجود آمده است ؟6-31پاسخ : به درستی مشخص نیست . بعضی از پژوهشگران باور دارند که پیش از پیامبری اشوزرتشت ، جوانان در سن ویژه یی لباس رزم می پوشیدند و کمربند شکار بر آن می بستند ، پیامبر که مخالف جنگ و سفارش دهنده صلح و دوستی است سفارش می کند تا به جای آن از پیراهنی به نام سدره که در اوستا به صورت وهومنه وستره یعنی لباس نیک اندیشی آمده استفاده کنند و کمربند فروتنی یعنی کفشتی بر روی آن ببندند .

32-6 پرسش : آیا یک زرتشتی باید خود را بنده خدا بنامد؟
پاسخ : اگر تفسیر واژه بنده ، یعنی نوکر ، اسیر و غلام باشد . خیر، زیرا در بینش اشوزرتشت انسان به دلیل خردمند بودن آزاد آفریده شده تا خود راه نیک را برای رسیدن به زندگی بهتر برگزیند بنابراین او یار و دوست خداوند به شمار می آید .

پرسش : آیا زرتشت در باره زنا حکمی داده است ؟ 6-33
پاسخ : اشوز زرتشت در زمینه های حقوقی ، اقتصادی ، بهداشتی و روابط اجتماعی اشاره به پیشرفت جهان از روی خردمندی و بابهره گیری از دانش زمان دارد و با حقوق بشر که همه انسانها را به سوی زندگی نیک رهنمون سازد هماهنگ است .

پرسش : سمبل اشا چیست ؟ 6-34
پاسخ : اشا یعنی راستی و درستی و ارزش های نیک انسانی ، بر سفره مراسم سنتی زرتشتیان نماد و سمبل اشا وهیشتا که به معنی بهترین اشا است و در فارسی به اردیبهشت ترجمه شده فروغ و روشنایی را در نظر گرفته اند .

پرسش : زبانی که زرتشتیان به آن صحبت می کنند چیست ؟ 6-35
پاسخ : گویش ویژه یی است نزدیک به زبان پهلوی ساسانی که زرتشتیان با آن سخن می گویند .

واژه جمعه عربی است ، نیاکان ما به جای آن از چه واژه ای استفاده میکردند ؟6-36
در گاه شماری زرتشتی هفته نداریم بنابراین نام روزهای هفته هم نیست روزهای اورمزد و دی بدین و دی به آذر و دی به مهر از روزهایی بوده که در هر ماه سی روزه ایرانیان باستان به جای روز آدینه از آن بهره می گرفتند .

37-6 اگر واژه تازی را از زبان امروزی فارسی دور کنیم ، به چه میزان زبانمان
شبیه زبان نیاکان مان می شود ؟
بسیاری از واژگان پارسی وجود دارد که می توان از آن ها به جای کلمات بیگانه از آن بهره گرفت و فراموش شده اند و طبیعی است . که با بیکارگیری از واژگان پارسی به گویش نیاکان نزدیکتر خواهیم شد .
6-38 آيا نماز روزانهزرتشتيان به فارسي خوانده مي شود يا زباني ديگر ؟
نيايشي كه در خرده اوستا تنظيم شده به زبان اوستايي و اندكي از آن نيز به زبان زند و پارسي است.در بينش اشوزرتشت هيچ نيايشي نيست كه از جان و دل برآيد وبي پاسخ بماند .
39-6 آيا زرتشتيان به زبان اوستايي آشنا هستند؟
پيام اشوزرتشت و اوستا به زبان اوستايي است و زرتشتيان برخي از بخش هاي سروده هاي مقدس را مي دانند و به عنوان نيايش مي سرايند . نوشتن خط اوستايي كه دين دبيره نام دارد نيز بعضي از زرتشتيان به ويژه جوانان آموخته و از آن بهره مي گيرند . 6-40 كدام روز هفته روز مقدس زرتشتيان است ؟
در گاه شماري زرتشتيان ، هفته وجود ندارد آنان براي سي روز در هر ماه نامي برگزيده و به كار مي برند و تمام روزها ، نيك و براي تلاش و سازندگي و مهرباني در پيش روي انسان قرار گرفته اند.

6-41 چه چيزهايي در دين زرتشت حرام است ؟
تمام چيزهاييكه با سفارش دانش گوناگون زمان ـ برخرد ، جسم و روان انسان آسيب وارد مي سازد و با هويت و ارزش هاي نيك انساني هماهنگ نيست ، استفاده از آن ها ناشايست است .

Borna66
09-08-2009, 08:39 PM
عنوان: اهنودگات- یسنا29_درباره پیامبری اؼ/span>


خشن اتره اهورمزدا
درود بر همه انسانهای راستین خدای دانا از هر رنگ و نژادی

یسنا29
(خشنود گردانم اهورامزدا را

1_(ای اهورامزدا) روان آفرینش به درگاه تو گله مند است از برای که مرا ساختی که مرا بیافرید, ستم و ستیزه و خشم و زور مرا به ستوه آورده, مرا جز تو نگهبانی نیست یک زندگانی پایدار و خرمی بمن بخش

2_آنگاه آفریدگار روان آفرینش از اشا بپرسید: آیا تو داوری برای روان آفرینش میشناسی که بدو آسایش بخشد و غمخوار او گردد کیست آن کسی که سزاوار چنین قضاوتی است کسیکه خشم و هواخواهان دروغ را درهم تواند شکست

3_اشا در جواب آفریدگار گوید : یاور توانایی برای روان آفرینش نیست در میان مردمان کسی نیست که بداند چگونه با زیر دستان رفتار کند
(اهورامزدا گوید):همان در میان خاکیان تواناترین کسی است که من از اثر استغاثه اش بیاری او شتابم

4_(اشا گوید):مزدا از همه کس بهتر بیاد دارد که در گذشته از دیو و مردم چه اعمالی سر زد و از این پس چه از آنان بروز خواهد کرد با خود اهوراست قضاوت آنچه اراده اوست ما بدان خشنودیم

5_مادو من و روان آفرینش دستها را بسوی اهورا بلند کرده وی را میستایم که روا مدارد نیکوکاران دچار زوال شوند و هواخواهان دروغ بکارگران درست غالب گردند

6_آنگاه مزدا اهورا خدایی دانا و آیین شناس خود گوید: از برای تو داور دادگریکه از روی آیین مقدس رفتار کند نیست خداوند دهقان ستور پرور را برای غمخواری تو مقرر داشت

7_این سرودهای ستایش از مزدااهورایی است که اراده اش با راستی یکسان است و از برای رستگاری جهان و مردم درستکردارش فرود آمده است
(روان آفرینش)پرسید: در میان مردمان کی وهومن برای محافظت من برگزیده شد

8_وهومن پاسخ دهد): یگانه کسی که آیین ایزدی پذیرفت زرتشت سپنتمان است اوست ای مزدا که اندیشه راستی بگستراند از این رو باو گفتار دلپذیر داده شد

9_آنگاه از روان آفرینش خروش برخاسته(گوید) آواز مرد ناتوانی بمن رسید مرا خواهش مرد دلیر و زورمندی بود کی چنین دلاور زبردستی بفریادم خواهد رسید

10_(زرتشت گوید) ای اهورا بروان آفرینش تاب و توانایی بخش از راستی و پاک منشی اقتداری بر انگیز که از نیروی آن صلح و آسایش برقرار گردد آری ای مزدا من دریافتم که خود آنرا توانی بر انگیخت

11_کجاست عدالت و پاک اندیشی و شهریاری پس ای مردم مرا بپذیرید تا جمع پیروان تعلیم دریافت کند
(روان آفرینش گوید ) ای اهورا انیک پناه ما فرا رسید و از پی شکرانه آن ستایش خویش تقدیمت میکنم
__________________________________________________ __________ _این ها عبارت است از گفتگو و سوال و جواب در میان اهورامزدا و وهومن و اشا و گوشورون(روان آفرینش) و زرتشت
__________

Borna66
09-08-2009, 08:39 PM
عنوان: اهنودگات_یسنا,30


خشن اتره اهورمزدا
درود بر همه انسان های راستین خدای دانا از هر رنگ و نژادی

یسنا 30:
نخستین پیام اشو زرتشت درباره راه زندگی, دوگانگی منش ( پس از برگزیده شدن پیامبر)

1_اینک برای کسانی که خواستار شنیدن اند, از دو روش اندیشیدن, از دو منش , از نیک اندیشی و بد اندیشی سخن میگویم منش نیک, راستی و داد( وهومن و اشا ) را میستایم . راه رسیدن به خوشبختی( اوشتا )را نشان می دهم . سخنانی می گویم که فرزانگان را به کار آید. از این روی:
گفتار خود را نخست با ستایش اهورامزدا_ خداوند جان و خرد_ آغاز میکنم

2_از شما میخواهم که با تیز بینی , به این سخنان گوش فرا دهید.با اندیشه روشن به آنها بنگرید . و سپس هر یک از شما مردان و زنان , با آگاهی بایسته و پیش از آن که کار تازه شدن جهان به پایان رسد, راه خود را برگزینید

3_دو منش نیک و بد از آغاز زندگی, به گونه همزاد در اندیشه , گفتار و کردار آدمی, آشکار می شوند. آدمیان در گزینش بین دو منش , آزادند . روشن است که فرزانگان, نیکی و نابخردان, بدی را انتخاب میکنند.

4_در آغاز از برخورد این دو همزاد, زندگی و نا زندگی ( سازندگی و تباهی) پدیدار شد. ناراستان بدمنشی و تباهی و راستان نیک اندیشی و سازندگی را برمی گزیدند . و همین الگو تا پایان دنبال خواهد شد

5_6_ای شنوندگان
همه شما در گزینش راه زندگی خود آزادید ( این حقی است که طبق قانون اشا برای شما مقرر است ) ولی بدانید و آگاه باشید : آنان که اندیشه و منش نیک را برگزیدنند, خود را در راه روشنایی و درخشندگی جاودان می گذارند , و خداوند جان و خرد را خشنود می سازند . در برابر کسانی که درباره درستی این سخنان, دودلی به خود راه دهند, راستی را از نا راستی باز شناخته و منش نیک را بر نمیگزینند , در راه تاریکی افتاده , به خشم رو آورده , زندگی خود و دیگران را تباه میکنند.

7_8_کسانی که دین راستین را برگزینند و از آزمایش سر بلند بیرون آیند , از داده های اهورایی , از نیروی شهریاری مینوی (خشترا یا شهریور ) , از منش نیک ( وهومن یا بهمن) از راستی و داد( اشا یا اردیبهشت ), از مهر و دوستی و فروتنی و خدمت به دیگران( سپنتا آرمیتی یا اسفند ) بهره مند شده به خود شناسی و رسایی (ه ارتات یا خرداد) رسیده و آرامش را در یافت میکنند و جاودان (امرتات یامرداد ) میشوند. در برابر فریب خوردگانی که ناراستی را بر گزیدنند مزه تلخ بدکاری را خواهند چشید و رنج گناه کاری را خواهند دید.
ای شنوندگان آگاه باشید که:
بنا به قانون دگرگونی ناپذیر و نیرومند اشا که نظام آفرینش را پاسداری میکند . هر کس کاشته خود را درو خواهد کرد . دروغکاران پی خواهند برد که کژی و کاستی , آز و ستم ,بد بختی به بار خواهد آورد . از این رو, راه خود را تغییر داده با پیروی از منش نیک , به راستی و مهر و داد خواهند گروید.

9_10_پس بیایم و از کسانی باشیم که در راه آبادانی و تازه کردن جهان , گام برمیدارند.
ای جهانیان ,و ای خردمندان و اشوان بیاید با پیروی از راستی و داد (اشا), و با یکدیگر همگام و همکار شویم . با گزینش خرد و منش نیک ( وهومن ) دودلی و ناباوری را از خود دور کرده و با کمک منش نیک , راستی , و روشنایی در راه تازه کردن جهان کوشا شویم. باور داشته باشیم راستان و نیکان , با همکاری, یگانگی و همبستگی, دروغ را در هم می شکنند . پوچی پیروزی های نا پایدار و فریبنده آشکار می شود . فروغ راستی , زشتی های فریب را نمایان میکند و در آن هنگام , گمراهان , از روش زیستن خود دست بر داشته به سراغ منش نیک و راستی رفته و برای دریافت برکات اهورایی بی تابی خواهند کرد .

11_ای کسانی که برای شنیدن سخنان من آمده اید اگر این نهادهایی (اصولی) را که خداوند جان و خرد, در قانون اشا , برای شما آورده است, به خوبی درک کنید و به درستی کار بندیدبه خوشبختی خواهید رسید . همیشه به یاد داشته باشید که:

ارمغان راستی همانا زندگی بهتر , پر بارتر , و شادی بخش تر و پر آرامش تر است و میوه دروغ, همانا زیان دیر پا, اندوه جان سوز و نا آرامی شرر بار است . از این رو , به شما اندرز میدهم که:
منش نیک را برگزینید ,تا در پرتو فروغ روشنای اهورایی به خرسندی جاودان برسید.

Borna66
09-08-2009, 08:39 PM
01ـ2 پرسش : كتاب آسماني زرتشتيان چه نام دارد ؟
پاسخ : كتابي كه در برگيرنده پيام و آموزشهاي اشوزرتشت است گات ها نام دارد . گات ها خود بخشي از مجموعة اوستا است كه يسنا نام دارد و 72 هات دارد . اكنون اين پرسش به وجود مي آيد كه اوستا چيست ؟ از آنجا كه باورها و ادبيات حماسي و اسطوره يي در ايران پيش ازپيامبري زرتشت و پس از او نيز وجود داشته و همه به زبان اوستايي سروده شده است بنابراين كتابهايي مانند : يشت ها ـ ونديداد ـ ويسپرد و خرده اوستا نيز موجود است كه به خط اوستايي است ، برخي از آنها مانند ونديداد مربوط به احكام و باورهاي كهن ايراني است و ربطي به پيام اشوزرتشت ندارد ولي اين مجموعه نيز اوستا ناميده مي شود البته در لابلاي آنها نكات اخلاقي ، تاريخي ، حقوقي و راهكارهاي بسيار مهم و با ارزشي نيز وجود دارد بهرروي پيام ويژة اشوزرتشت و آموزشهاي او در كتاب گاتها آمده است .

02ـ2 پرسش : اوستاي موجود چه بخش هايي دارد و موضوع آنها چيست ؟

پاسخ : نوشته هايي كه به نام اوستا به يادگار مانده اند عبارتند از : يَسنا ـ يَشت ها ـ ويسپَرَد ـ وَنديداد و خرده اوستا .
يسنا : نيايش هايي در ستايش پروردگار و آفريده هاي نيك اوست ، يسنا از مهمترين بخش اوستا و داراي 72 هات ( بخش ) است كه 17 هات از آنها را پيام اشوزرتشت تشكيل داده است .
يشت ها : سرودها و گفته هاي بسيار كهن و حماسه هايي در ستايش ايزدان است كه مهمترين آنها اورمزد يشت ـ ورهرام يشت ـ ارديبهشت يشت ـ مهر يشت ـ هوم يشت و سروش يشت است .
ويسپرد : نيايش ها و سرودهايي براي برگزاري جشن ها به ويژه جشن گاهنباراست .
ونديداد : كه قانون و احكام بسيار قديم و مربوط به دانش مردم پيش از پيامبري اشوزرتشت در باره پاكيزگي و احكام پرهيز از مردار و قانون ضد ديوان مي باشد .
خرده اوستا : از همه بخش ها جوان تر است گزيدة بخش هايي از يشت ها و يسنا است ، نمازهاي روزانه وسرودهايي در باره مراسم آييني ودرگذشتگان درآن گنجانده شده است .
03-2 پرسش : كدام قسمتهاي خرده اوستا از گاتهاست ؟ مثلا (يتااهو)
پاسخ : گزيده هاي كوتاه از گاتها ، يسنا ، يشت ها و بخش هاي ديگر اوستا درخرده اوستا گنجانده شده كه سرودهاي گاتها در آن سهم كمتري دارند   كفه وفرفثرم جا ـ كفم نامزدا و ... “ از گاتها هستند سرود   يتااهو“ نيز در وزن شعري همانند اهنودگات است و از سرودهاي ارزشمند يسنا به شمار مي رود

- 2 پرسش : در یسنا و یشت ها بارها از فروهر اهورامزدا و امشاسپندان ( فروزه های اهورامزدا ) نام برده شده است مگر اهورامزدا دارای فروهر است ؟
پاسخ: در باور سنتی زرتشتیان ، فروهر نیرویی اهورایی در نهاد هر شخص است که روان او را به سوی راستی و اشویی راهنمایی می کند . پس فروهر نیرویی اهورایی است و نه اینکه اهورامزدا دارای فروهر باشد .

واژه اوستايي انديشه نيك ، گفتار نيك و كردارنيك چيست ؟
انديشه نيك ترجمه واژه هومَتَ – گفتارنيك ازواژه هوخْتَه – كردانيك از واژه هووَرشْتَه مي باشد .


در باره فروهر بيشتر توضيح دهيد ؟ آيا او همان اورمزد خدا است ؟‌

فروهر را پيش از اين نيز شرح داده ايم، نيروي پيش برنده و ذره اي از نيروي اهورايي در وجود هر شخص است كه انسان را به سوي پيشرفت و تكامل سفارش مي كند . پس ذره اي از نيروي اهورايي است ولي اورمزد خدا نيست.

Borna66
09-08-2009, 08:40 PM
پرسش : آيا زرتشتيان آتش پرست هستند ؟ اگر نه پس چرا آتشكده دارند ؟

پاسخ : خير ، كشف آتش در تاريخ ايران به زماني پيش از پيامبري اشوزرتشت مي رسد . و آتشكده ها پس از آن محلي براي تامين آتش اجاق خانواده ها و داراي احترامي ويژه بوده است . زرتشتيان به پيروي از نياكان آريايي خود همواره چهار آخشيج يعني هوا ـ خاك ـ آب و آتش را پاك كننده مي دانستند و تلاش مي كردند تا آنها را آلوده نسازند ، بلكه سرودهاي نيايش را براي هر يك داشتند .

در بينش اشوزرتشت خداوند را بايد در روشنايي جستجو كرد پس هر زرتشتي به هنگام نيايش رو به سوي روشنايي مي كند، هرگونه روشنايي درنماز تفاوتي ندارد . نور خورشيد ، ماه ، چراغ كه يكي از آنها نيز مي تواند روشنايي آتش باشد .

از سوي ديگر ايرانيان باستان ، آتش را نماد موجوديت خود يا نمادي از هويت ملي خود مي دانستند و به آن افتخار مي كردند زيرا آتش از بين برندة ناپاكي ها و روشن كنندة تاريكي ها است ، گرما و انرژي آتش چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخش مي آورد و آتش دروني انسان انديشه او را به خـردف بي پايان اهورايي پيوند ميدهد ، پس زرتشتيان به پيروي از نياكان خود همچنان آتش را در آتشكده ها پرستاري مي كنند تا يادآور پويايي روشنايي در هستي باشد .

روزه گرفتن در دين زرتشتيان چگونه است ؟


پاسخ : زرتشتيان روزه داشتن را همانند اديان ديگر ندارند . در باور آنان تن جايگاه روان است بنابراين بايد همواره نيازهاي آن را برآورده ساخت تا روان ، شاد و آرام باشد . تن بايد قوي باشد تا توان كار و تلاش براي سازندگي را داشته باشد . از سوي ديگر زياده روي در خوردن و آشاميدن نيز به جسم و روان آسيب مي رساند و از كارهاي ناشايست است زرتشتيان به جاي روزه گرفتن در هر ماه سي روزه خود ، چهار روز ويژه دارند به نام هاي وهمن ـ ماه ـ گوش و رام كه از خوردن هرگونه غذاي گوشت دار پرهيز مي كنند .

پرسش : شيوه برخورد با اموات و جسد مرگان چگونه است ؟


پاسخ : در آموزشهاي اشوزرتشت تن و روان هر دو ارزشمند هستند تن بايد سالم ، نيرومند و پاك و از سوي ديگر روان نيز شادمان و آرام باشد بنابراين تن تا زماني ارزش داردكه روان را به شادماني در خود نگهدارد ولي هنگامي كه از هم جدا شدند روان جاودانه خواهد شد . تن بدونف جان به نام نفسا يعني پليدي ناميده مي شود كه بايد

از محيط زندگي ديگران خارج شود تا محيط زيست را آلوده نسازد و اين بستگي به زمان و مكان زندگي دارد . زرتشتيان تعصب خاصي در نوع برخورد با جسد مردگان ندارند زماني آنرا در دخمه ها و بالا ي كوه ها قرار مي دادند تا مرغان لاشخور آنها را از بين ببرند و اين عمل را شايد از نياكان آريايي خود به يادگار داشتند چون آنها در مناطق پوشيده از برف بودند و امكان خاكسپاري وجود نداشت و در برخي از نقاط ايران جسد مردگان را به شيوه هاي گوناگون به خاك مي سپردند بهر حال هم اكنون در ايران رسم خاكسپاري وجود دارد در حاليكه در برخي از كشورها مانند هندوستان و پاكستان در كنار خاكسپاري رسم دخمه گذاري هم انجام مي گيرد . آنچه مسلم است مانند بسياري از رفتارهاي اجتماعي ديگر زرتشتيان مي كوشند تا با خردمندي از دانش زمان در هر رشته به ويژه موضوع برخورد با مردگان نيز بهره بگيرند .

آيا در گاتها و كتب ديني زرتشتيان ، نوشيدن مشروبات الكلي منع شده است ؟


پاسخ : استفاده از هر گونه خوراك ، نوشيدني ياموادي كه موجب آسيب رساندن به جسم ـ جان وخردمندي انسان شود از ديدگاه اشوزرتشت ناشاييست مي باشد در بينش اشوزرتشت تشخيص اثرات هر كدام از اينها بر وجود انسان ، بستگي به خرد همگاني و دانش زمان دارد .

اگر بخواهیم روز عشق را تعریف کنیم به نظر شما از نظر آیین باستانی چه روزی مناسب است ؟ مهر روز از مهر ماه ( جشن مهرگان ) ؟ یا روز زن و مادر ( جشن اسفندگان ) ؟


پاسخ : تمام لحظه ها و روزهای زندگی باید با عشق همراه باشد . این پرسش تنها به دین زرتشت بستگی ندارد که آنرا پاسخ بدهیم - به نظر من سپنته آرمئی تی تعریفی ارزشمند از عشق و آرمانی پاک و سازنده در زندگی است . از آنجا که این ویژگی در زنان و مادران بهتر مشاهد شده است روز جشن اسفندگان که مربوط به سپاسگزاری از مهر مادران است روز مناسبی برای نظر خواهی از دیگران برای روز عشق خواهد بود .

رفتن به آرامگاه در روز اول نوروزی ، آیا درست و طبق دستورات دین است ؟


پاسخ : رفتن به آرامگاه در روز اول نوروز رسم همگانی نیست چون در باور سنتی زرتشتیان روزهای پنجهآخر سال مراسم یادبود روان و فروهر درگذشتگان است نیاکان ما در سپیده دم از نخستین روز هر سال با آب پاشی و روشن کردن آتش بر بلندی ها و بام ها به بدرقه روان و فروهر درگذشتگان می رفتند و پس از آن روز سال نو را با شادمانی آغاز می کردند .

روزهای ورهرام ایزد ، سروش ایزد ، مهر ایزد ، تشتر ایزد به چه علتی روزهای عزیز نام گرفته اند ؟


پاسخ : درگاه شماری زرتشتی ، هر ماه سی روز است و هر روز نام ویژه ای دارد که همه گرامی هستند . از آنجا که نام برخی از روزها برگرفته از باورها و استوره های کهن ایرانی است ، در چنین روزهایی ایرانیان باستان خواسته وآرزوهایی ویژه از خداوند داشتند . وراهرم ، نام ایزدف پیرزوی بخش - سروش نماد فرمانبرداری - مهر سمبل روشنایی و پیمان و تشتر، ایزدف باران زا بوده و به دلیل نقش آنها در زندگی مردم ، از آنها بیشتر یاد شده است .

فرق بین موبد ، هیربد و دستور چیست و کدام بالاتر یا پایین تر است ؟


پاسخ : موبد از واژه مَگوپَت آمده است ، موبدان یا مغان در اصل قبیله ای از سرزمین ماد بودند که پیشوایان روحانی فقط از میان آنان برگزیده می شدند – هیربد از واژه آئیتره پئی تی آمده که به معنی آموزگار دینی است و دستور از واژه پهلوی دَستوبَر آمده به معنی قاعده و قانون و از داوری کردن و فتوی دهندگی می آید ( دانشنامه مزدیسنا – دکتر جهانگیر اٌشیدری ) به هر حال هر سه مورد از کسانی هستند که درامور دینی زرتشتی فعالیت دارند و چون نقش هر یک با دیگری متفاوت است نبايد مقام و مرتبه ای برای آنها در نظر داشت

از آنجا که رشته دانشگاهی شما فلسفه زرتشت بوده است ، خواهشمند است ، در باره شرایطورود به دانشگاه هند و تحصیل در این رشته توضیحاتی را بیان بفرمایید ؟


پاسخ : پارسیان هندوستان ، دانشکده هایی را برای آموزش دین و فرهنگ زرتشتی در این کشور بنیاد نهاده اند. دانشکده های کاماآتورنان در شهر بمبئی که ویژه موبدزادگان است ، دانشکده زرتشتیان در شهر سنجان (گجرات ) و دانشگاه سپنتا در شهرپونا در این رشته دانشجو می پذیرند برای ورود به این مراکز دانشگاهي ، با دیپلم متوسطه ایران ، آزمون ورودی و گزینش امکان پذیر است واحدهای درسی در موضوع ادیان - فلسفه - تاریخ ادیان - زبان و ادبیات اوستا و آداب و رسوم دینی وغیره است که در صورت موافقت دانشکده ، برخی از واحدها به صورت مکاتبه يی نیز پذیرفته می شود .

آیا در سنت زرتشتیان روز خاصی برای درختکاری در نظر گرفته شده است ؟ و اگر نیست چه روزی را پیشنهاد می کنید ؟


پاسخ: کاشتن درخت و ایجاد سرسبزی ، گرامیداشت آب ، خاک ، هوا و روشنایی است که از دیرباز در این سرزمین از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده به شکلی که پیشه کشاورزی در ادبیات اوستایی مقدس شمرده شده است و جشن هایی به نام گاهنبار در جهت بزرگداشت درخت و گیاه و کشاورزی شکل گرفته شده است . در سنت زرتشتیان پس از زاده شدن هر فرزندی ، پدر خانواده در نزدیکی محل سکونت خود نهال درخت همیشه سبز مانند سرو یا کاج در زمین می کارد و همراه با رشد فرزند خود از آن درخت نیز پرستاری می کند . ماه اسفند ( سپندارمذ) که از واژه سپنته آرمئی تی آمده و به معنای داشتن آرمانی مقدس و جشن اسفندگان روز 29 بهمن هر سال است ، به نام روز مادر و روز زن در فرهنگ ایرانی نامگذاری شده است و چون زن و زمین هر دو در زایندگی ، افزایندگی و پرورش دادن نقش یکسانی دارند و در فصل کاشتن درخت هم قرار دارد می تواند آغاز هنگام درخت کاری و ایجاد سرسبزی در نظر گرفته شود .

افشهن چه معنایی دارد ؟


پاسخ :افشهن یعنی تابش روشنایی و گاه نماز پیش از بر آمدن آفتاب است که زرتشتیان برای آمدن روشنایی نیایش می کنند .

سمبل اشا چیست ؟ 6-34


پاسخ : اشا یعنی راستی و درستی و ارزش های نیک انسانی ، بر سفره مراسم سنتی زرتشتیان نماد و سمبل اشا وهیشتا که به معنی بهترین اشا است و در فارسی به اردیبهشت ترجمه شده فروغ و روشنایی را در نظر گرفته اند .




پرسش : زبانی که زرتشتیان به آن صحبت می کنند چیست ؟ پاسخ : گویش ویژه

یی است نزدیک به زبان پهلوی ساسانی که زرتشتیان با آن سخن می گویند .




واژه جمعه عربی است ، نیاکان ما به جای آن از چه واژه ای استفاده میکردند ؟6-36

در گاه شماری زرتشتی هفته نداریم بنابراین نام روزهای هفته هم نیست روزهای اورمزد و دی بدین و دی به آذر و دی به مهر از روزهایی بوده که در هر ماه سی روزه ایرانیان باستان به جای روز آدینه از آن بهره می گرفتند .

آيا زرتشتيان به زبان اوستايي آشنا هستند؟




پيام اشوزرتشت و اوستا به زبان اوستايي است و زرتشتيان برخي از بخش هاي سروده هاي مقدس را مي دانند و به عنوان نيايش مي سرايند . نوشتن خط اوستايي كه دين دبيره نام دارد نيز بعضي از زرتشتيان به ويژه جوانان آموخته و از آن بهره مي گيرند .



چه چيزهايي در دين زرتشت حرام است ؟



تمام چيزهاييكه با سفارش دانش گوناگون زمان ـ برخرد ، جسم و روان انسان آسيب وارد مي سازد و با هويت و ارزش هاي نيك انساني هماهنگ نيست ، استفاده از آن ها ناشايست است .

در روز نوروز مردم افغانستان به مزار در شهر بلخ مي روند آيا اين ربطي به كشته شدن اشوزرتشت در بلخ دارد؟
در تاريخ و روايت سنتي زرتشتي آمده است كه پيامبر اين سرزمين در نيايشگاهي از شهر بلخ از جهان درگذشته است و بعضي از پژوهشگران نيز باور دارند كه مزار شريف در افغانستان ، آرامگاه اشوزرتشت است بنابراين شايد حضورمردم افغانستان به هنگام نوروز در اين مكان يادآور احترام آنان به اين پيامبر باشد .

آیا ازدواج با نزديكان (محارم) بين زرتشتيان در روزگاران گذشته صحت دارد ؟

خير ، اين مورد يكي از اتهاماتي است كه به جامعة زرتشتي نسبت داده اند و دروغ بزرگ تاريخي است .

اشوزرتشت در هات 53 از گات ها دختر خود پورچيستا را به ازدواج با جاماسب كه هيچ نسبتي با خانواده پيامبر ندارد سفارش مي كند اگر ازدواج با نزديكان پسنديده بود پيامبر به آن اشاره مي كرد يا در تاريخ زندگي زرتشتيان و متون ديني آنان مواردي به ثبت رسيده بود .

آيا زرتشتيان براي خاك سپاري از كفن استفاده مي كنند ؟


آري ، از كفن استفاده مي كنند .

آيا در آيين زرتشت انسان بعد از مرگ در باره اعمال و كردار خود مورد بازخواست قرار مي گيرد ؟
بينش اشوزرتشت ، آيين كنش و واكنش است رسم كيفر به شخص كژانديش و دروغ كار و در مقابل پاداش به نيكوكاران در جهان مادي و مينوي است .
6-49 آيا واژه مهربان در ايران قديم معنايي غير از معناي امروزي آن داشته است ؟
مهربان از دو قسمت مهر يعني نورخورشيد و پيمان داري و پسوند بان يعني نگهدارنده تشكيل شده است. مهربان يعني پاسبان روشنايي ها ، شايد درآيين مهر به كساني گفته مي شده كه وظيفه پاسداري از روشنايي را برعهده داشته اند .


آيا در رستاخيز وقتي كه فروهرها به نور حقيقت برمي گردند به صورت فروهري واحد و يكتا خواهند شد و يا فروهر هر شخص جداگانه خواهد بود ؟‌
ازآنجا كه در باور سنتي زرتشتيان فروهر نيروي پيش برنده اهورايي در وجود انسان ها است ، حكم واحد دارد هرچند درجهان مادي بيشماراز اين ذره مينوي در نهاد انسان ها به امانت از سوي خداوند است.


6-53 زرتشتيان بر سر مزار درگذشتگان چه مي خوانند ؟
زرتشتيان پس از خاكسپاري مردگان ، در مراسم پرسه و در مزار درگذشتگان جمله اوستايي زيرراخوانده و با سه بار سرايش اشم وهو آن را به پايان مي برند .
خَشنَوافَََترَه ٠ اَهورَهه ٠ مَزداو٠
ايريس تَنام٠ اوروانفو٠ يَزَه مَيده ٠ يا٠ اَشَه اف ونام ‎‎‎‎‎‎‎ْفَْرَه وَشهَ يفو٠
اَشم وهو(سه بار)
معني اين جمله چنين است:  برروان و فروهر نيكان و پارسايان درگذشته درود باد.“

Borna66
09-08-2009, 08:40 PM
پرسش : آيا زرتشتيان آتش پرست هستند ؟ اگر نه پس چرا آتشكده دارند ؟

پاسخ : خير ، كشف آتش در تاريخ ايران به زماني پيش از پيامبري اشوزرتشت مي رسد . و آتشكده ها پس از آن محلي براي تامين آتش اجاق خانواده ها و داراي احترامي ويژه بوده است . زرتشتيان به پيروي از نياكان آريايي خود همواره چهار آخشيج يعني هوا ـ خاك ـ آب و آتش را پاك كننده مي دانستند و تلاش مي كردند تا آنها را آلوده نسازند ، بلكه سرودهاي نيايش را براي هر يك داشتند .

در بينش اشوزرتشت خداوند را بايد در روشنايي جستجو كرد پس هر زرتشتي به هنگام نيايش رو به سوي روشنايي مي كند، هرگونه روشنايي درنماز تفاوتي ندارد . نور خورشيد ، ماه ، چراغ كه يكي از آنها نيز مي تواند روشنايي آتش باشد .

از سوي ديگر ايرانيان باستان ، آتش را نماد موجوديت خود يا نمادي از هويت ملي خود مي دانستند و به آن افتخار مي كردند زيرا آتش از بين برندة ناپاكي ها و روشن كنندة تاريكي ها است ، گرما و انرژي آتش چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخش مي آورد و آتش دروني انسان انديشه او را به خـردف بي پايان اهورايي پيوند ميدهد ، پس زرتشتيان به پيروي از نياكان خود همچنان آتش را در آتشكده ها پرستاري مي كنند تا يادآور پويايي روشنايي در هستي باشد .

روزه گرفتن در دين زرتشتيان چگونه است ؟


پاسخ : زرتشتيان روزه داشتن را همانند اديان ديگر ندارند . در باور آنان تن جايگاه روان است بنابراين بايد همواره نيازهاي آن را برآورده ساخت تا روان ، شاد و آرام باشد . تن بايد قوي باشد تا توان كار و تلاش براي سازندگي را داشته باشد . از سوي ديگر زياده روي در خوردن و آشاميدن نيز به جسم و روان آسيب مي رساند و از كارهاي ناشايست است زرتشتيان به جاي روزه گرفتن در هر ماه سي روزه خود ، چهار روز ويژه دارند به نام هاي وهمن ـ ماه ـ گوش و رام كه از خوردن هرگونه غذاي گوشت دار پرهيز مي كنند .

پرسش : شيوه برخورد با اموات و جسد مرگان چگونه است ؟


پاسخ : در آموزشهاي اشوزرتشت تن و روان هر دو ارزشمند هستند تن بايد سالم ، نيرومند و پاك و از سوي ديگر روان نيز شادمان و آرام باشد بنابراين تن تا زماني ارزش داردكه روان را به شادماني در خود نگهدارد ولي هنگامي كه از هم جدا شدند روان جاودانه خواهد شد . تن بدونف جان به نام نفسا يعني پليدي ناميده مي شود كه بايد

از محيط زندگي ديگران خارج شود تا محيط زيست را آلوده نسازد و اين بستگي به زمان و مكان زندگي دارد . زرتشتيان تعصب خاصي در نوع برخورد با جسد مردگان ندارند زماني آنرا در دخمه ها و بالا ي كوه ها قرار مي دادند تا مرغان لاشخور آنها را از بين ببرند و اين عمل را شايد از نياكان آريايي خود به يادگار داشتند چون آنها در مناطق پوشيده از برف بودند و امكان خاكسپاري وجود نداشت و در برخي از نقاط ايران جسد مردگان را به شيوه هاي گوناگون به خاك مي سپردند بهر حال هم اكنون در ايران رسم خاكسپاري وجود دارد در حاليكه در برخي از كشورها مانند هندوستان و پاكستان در كنار خاكسپاري رسم دخمه گذاري هم انجام مي گيرد . آنچه مسلم است مانند بسياري از رفتارهاي اجتماعي ديگر زرتشتيان مي كوشند تا با خردمندي از دانش زمان در هر رشته به ويژه موضوع برخورد با مردگان نيز بهره بگيرند .

آيا در گاتها و كتب ديني زرتشتيان ، نوشيدن مشروبات الكلي منع شده است ؟


پاسخ : استفاده از هر گونه خوراك ، نوشيدني ياموادي كه موجب آسيب رساندن به جسم ـ جان وخردمندي انسان شود از ديدگاه اشوزرتشت ناشاييست مي باشد در بينش اشوزرتشت تشخيص اثرات هر كدام از اينها بر وجود انسان ، بستگي به خرد همگاني و دانش زمان دارد .

اگر بخواهیم روز عشق را تعریف کنیم به نظر شما از نظر آیین باستانی چه روزی مناسب است ؟ مهر روز از مهر ماه ( جشن مهرگان ) ؟ یا روز زن و مادر ( جشن اسفندگان ) ؟


پاسخ : تمام لحظه ها و روزهای زندگی باید با عشق همراه باشد . این پرسش تنها به دین زرتشت بستگی ندارد که آنرا پاسخ بدهیم - به نظر من سپنته آرمئی تی تعریفی ارزشمند از عشق و آرمانی پاک و سازنده در زندگی است . از آنجا که این ویژگی در زنان و مادران بهتر مشاهد شده است روز جشن اسفندگان که مربوط به سپاسگزاری از مهر مادران است روز مناسبی برای نظر خواهی از دیگران برای روز عشق خواهد بود .

رفتن به آرامگاه در روز اول نوروزی ، آیا درست و طبق دستورات دین است ؟


پاسخ : رفتن به آرامگاه در روز اول نوروز رسم همگانی نیست چون در باور سنتی زرتشتیان روزهای پنجهآخر سال مراسم یادبود روان و فروهر درگذشتگان است نیاکان ما در سپیده دم از نخستین روز هر سال با آب پاشی و روشن کردن آتش بر بلندی ها و بام ها به بدرقه روان و فروهر درگذشتگان می رفتند و پس از آن روز سال نو را با شادمانی آغاز می کردند .

روزهای ورهرام ایزد ، سروش ایزد ، مهر ایزد ، تشتر ایزد به چه علتی روزهای عزیز نام گرفته اند ؟


پاسخ : درگاه شماری زرتشتی ، هر ماه سی روز است و هر روز نام ویژه ای دارد که همه گرامی هستند . از آنجا که نام برخی از روزها برگرفته از باورها و استوره های کهن ایرانی است ، در چنین روزهایی ایرانیان باستان خواسته وآرزوهایی ویژه از خداوند داشتند . وراهرم ، نام ایزدف پیرزوی بخش - سروش نماد فرمانبرداری - مهر سمبل روشنایی و پیمان و تشتر، ایزدف باران زا بوده و به دلیل نقش آنها در زندگی مردم ، از آنها بیشتر یاد شده است .

فرق بین موبد ، هیربد و دستور چیست و کدام بالاتر یا پایین تر است ؟


پاسخ : موبد از واژه مَگوپَت آمده است ، موبدان یا مغان در اصل قبیله ای از سرزمین ماد بودند که پیشوایان روحانی فقط از میان آنان برگزیده می شدند – هیربد از واژه آئیتره پئی تی آمده که به معنی آموزگار دینی است و دستور از واژه پهلوی دَستوبَر آمده به معنی قاعده و قانون و از داوری کردن و فتوی دهندگی می آید ( دانشنامه مزدیسنا – دکتر جهانگیر اٌشیدری ) به هر حال هر سه مورد از کسانی هستند که درامور دینی زرتشتی فعالیت دارند و چون نقش هر یک با دیگری متفاوت است نبايد مقام و مرتبه ای برای آنها در نظر داشت

از آنجا که رشته دانشگاهی شما فلسفه زرتشت بوده است ، خواهشمند است ، در باره شرایطورود به دانشگاه هند و تحصیل در این رشته توضیحاتی را بیان بفرمایید ؟


پاسخ : پارسیان هندوستان ، دانشکده هایی را برای آموزش دین و فرهنگ زرتشتی در این کشور بنیاد نهاده اند. دانشکده های کاماآتورنان در شهر بمبئی که ویژه موبدزادگان است ، دانشکده زرتشتیان در شهر سنجان (گجرات ) و دانشگاه سپنتا در شهرپونا در این رشته دانشجو می پذیرند برای ورود به این مراکز دانشگاهي ، با دیپلم متوسطه ایران ، آزمون ورودی و گزینش امکان پذیر است واحدهای درسی در موضوع ادیان - فلسفه - تاریخ ادیان - زبان و ادبیات اوستا و آداب و رسوم دینی وغیره است که در صورت موافقت دانشکده ، برخی از واحدها به صورت مکاتبه يی نیز پذیرفته می شود .

آیا در سنت زرتشتیان روز خاصی برای درختکاری در نظر گرفته شده است ؟ و اگر نیست چه روزی را پیشنهاد می کنید ؟


پاسخ: کاشتن درخت و ایجاد سرسبزی ، گرامیداشت آب ، خاک ، هوا و روشنایی است که از دیرباز در این سرزمین از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده به شکلی که پیشه کشاورزی در ادبیات اوستایی مقدس شمرده شده است و جشن هایی به نام گاهنبار در جهت بزرگداشت درخت و گیاه و کشاورزی شکل گرفته شده است . در سنت زرتشتیان پس از زاده شدن هر فرزندی ، پدر خانواده در نزدیکی محل سکونت خود نهال درخت همیشه سبز مانند سرو یا کاج در زمین می کارد و همراه با رشد فرزند خود از آن درخت نیز پرستاری می کند . ماه اسفند ( سپندارمذ) که از واژه سپنته آرمئی تی آمده و به معنای داشتن آرمانی مقدس و جشن اسفندگان روز 29 بهمن هر سال است ، به نام روز مادر و روز زن در فرهنگ ایرانی نامگذاری شده است و چون زن و زمین هر دو در زایندگی ، افزایندگی و پرورش دادن نقش یکسانی دارند و در فصل کاشتن درخت هم قرار دارد می تواند آغاز هنگام درخت کاری و ایجاد سرسبزی در نظر گرفته شود .

افشهن چه معنایی دارد ؟


پاسخ :افشهن یعنی تابش روشنایی و گاه نماز پیش از بر آمدن آفتاب است که زرتشتیان برای آمدن روشنایی نیایش می کنند .

سمبل اشا چیست ؟ 6-34


پاسخ : اشا یعنی راستی و درستی و ارزش های نیک انسانی ، بر سفره مراسم سنتی زرتشتیان نماد و سمبل اشا وهیشتا که به معنی بهترین اشا است و در فارسی به اردیبهشت ترجمه شده فروغ و روشنایی را در نظر گرفته اند .




پرسش : زبانی که زرتشتیان به آن صحبت می کنند چیست ؟ پاسخ : گویش ویژه

یی است نزدیک به زبان پهلوی ساسانی که زرتشتیان با آن سخن می گویند .




واژه جمعه عربی است ، نیاکان ما به جای آن از چه واژه ای استفاده میکردند ؟6-36

در گاه شماری زرتشتی هفته نداریم بنابراین نام روزهای هفته هم نیست روزهای اورمزد و دی بدین و دی به آذر و دی به مهر از روزهایی بوده که در هر ماه سی روزه ایرانیان باستان به جای روز آدینه از آن بهره می گرفتند .

آيا زرتشتيان به زبان اوستايي آشنا هستند؟




پيام اشوزرتشت و اوستا به زبان اوستايي است و زرتشتيان برخي از بخش هاي سروده هاي مقدس را مي دانند و به عنوان نيايش مي سرايند . نوشتن خط اوستايي كه دين دبيره نام دارد نيز بعضي از زرتشتيان به ويژه جوانان آموخته و از آن بهره مي گيرند .



چه چيزهايي در دين زرتشت حرام است ؟



تمام چيزهاييكه با سفارش دانش گوناگون زمان ـ برخرد ، جسم و روان انسان آسيب وارد مي سازد و با هويت و ارزش هاي نيك انساني هماهنگ نيست ، استفاده از آن ها ناشايست است .

در روز نوروز مردم افغانستان به مزار در شهر بلخ مي روند آيا اين ربطي به كشته شدن اشوزرتشت در بلخ دارد؟
در تاريخ و روايت سنتي زرتشتي آمده است كه پيامبر اين سرزمين در نيايشگاهي از شهر بلخ از جهان درگذشته است و بعضي از پژوهشگران نيز باور دارند كه مزار شريف در افغانستان ، آرامگاه اشوزرتشت است بنابراين شايد حضورمردم افغانستان به هنگام نوروز در اين مكان يادآور احترام آنان به اين پيامبر باشد .

آیا ازدواج با نزديكان (محارم) بين زرتشتيان در روزگاران گذشته صحت دارد ؟

خير ، اين مورد يكي از اتهاماتي است كه به جامعة زرتشتي نسبت داده اند و دروغ بزرگ تاريخي است .

اشوزرتشت در هات 53 از گات ها دختر خود پورچيستا را به ازدواج با جاماسب كه هيچ نسبتي با خانواده پيامبر ندارد سفارش مي كند اگر ازدواج با نزديكان پسنديده بود پيامبر به آن اشاره مي كرد يا در تاريخ زندگي زرتشتيان و متون ديني آنان مواردي به ثبت رسيده بود .

آيا زرتشتيان براي خاك سپاري از كفن استفاده مي كنند ؟


آري ، از كفن استفاده مي كنند .

آيا در آيين زرتشت انسان بعد از مرگ در باره اعمال و كردار خود مورد بازخواست قرار مي گيرد ؟
بينش اشوزرتشت ، آيين كنش و واكنش است رسم كيفر به شخص كژانديش و دروغ كار و در مقابل پاداش به نيكوكاران در جهان مادي و مينوي است .
6-49 آيا واژه مهربان در ايران قديم معنايي غير از معناي امروزي آن داشته است ؟
مهربان از دو قسمت مهر يعني نورخورشيد و پيمان داري و پسوند بان يعني نگهدارنده تشكيل شده است. مهربان يعني پاسبان روشنايي ها ، شايد درآيين مهر به كساني گفته مي شده كه وظيفه پاسداري از روشنايي را برعهده داشته اند .


آيا در رستاخيز وقتي كه فروهرها به نور حقيقت برمي گردند به صورت فروهري واحد و يكتا خواهند شد و يا فروهر هر شخص جداگانه خواهد بود ؟‌
ازآنجا كه در باور سنتي زرتشتيان فروهر نيروي پيش برنده اهورايي در وجود انسان ها است ، حكم واحد دارد هرچند درجهان مادي بيشماراز اين ذره مينوي در نهاد انسان ها به امانت از سوي خداوند است.


6-53 زرتشتيان بر سر مزار درگذشتگان چه مي خوانند ؟
زرتشتيان پس از خاكسپاري مردگان ، در مراسم پرسه و در مزار درگذشتگان جمله اوستايي زيرراخوانده و با سه بار سرايش اشم وهو آن را به پايان مي برند .
خَشنَوافَََترَه ٠ اَهورَهه ٠ مَزداو٠
ايريس تَنام٠ اوروانفو٠ يَزَه مَيده ٠ يا٠ اَشَه اف ونام ‎‎‎‎‎‎‎ْفَْرَه وَشهَ يفو٠
اَشم وهو(سه بار)
معني اين جمله چنين است:  برروان و فروهر نيكان و پارسايان درگذشته درود باد.“

Borna66
09-08-2009, 08:41 PM
پرسش : آيا زرتشتيان آتش پرست هستند ؟ اگر نه پس چرا آتشكده دارند ؟

پاسخ : خير ، كشف آتش در تاريخ ايران به زماني پيش از پيامبري اشوزرتشت مي رسد . و آتشكده ها پس از آن محلي براي تامين آتش اجاق خانواده ها و داراي احترامي ويژه بوده است . زرتشتيان به پيروي از نياكان آريايي خود همواره چهار آخشيج يعني هوا ـ خاك ـ آب و آتش را پاك كننده مي دانستند و تلاش مي كردند تا آنها را آلوده نسازند ، بلكه سرودهاي نيايش را براي هر يك داشتند .

در بينش اشوزرتشت خداوند را بايد در روشنايي جستجو كرد پس هر زرتشتي به هنگام نيايش رو به سوي روشنايي مي كند، هرگونه روشنايي درنماز تفاوتي ندارد . نور خورشيد ، ماه ، چراغ كه يكي از آنها نيز مي تواند روشنايي آتش باشد .

از سوي ديگر ايرانيان باستان ، آتش را نماد موجوديت خود يا نمادي از هويت ملي خود مي دانستند و به آن افتخار مي كردند زيرا آتش از بين برندة ناپاكي ها و روشن كنندة تاريكي ها است ، گرما و انرژي آتش چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخش مي آورد و آتش دروني انسان انديشه او را به خـردف بي پايان اهورايي پيوند ميدهد ، پس زرتشتيان به پيروي از نياكان خود همچنان آتش را در آتشكده ها پرستاري مي كنند تا يادآور پويايي روشنايي در هستي باشد .

روزه گرفتن در دين زرتشتيان چگونه است ؟


پاسخ : زرتشتيان روزه داشتن را همانند اديان ديگر ندارند . در باور آنان تن جايگاه روان است بنابراين بايد همواره نيازهاي آن را برآورده ساخت تا روان ، شاد و آرام باشد . تن بايد قوي باشد تا توان كار و تلاش براي سازندگي را داشته باشد . از سوي ديگر زياده روي در خوردن و آشاميدن نيز به جسم و روان آسيب مي رساند و از كارهاي ناشايست است زرتشتيان به جاي روزه گرفتن در هر ماه سي روزه خود ، چهار روز ويژه دارند به نام هاي وهمن ـ ماه ـ گوش و رام كه از خوردن هرگونه غذاي گوشت دار پرهيز مي كنند .

پرسش : شيوه برخورد با اموات و جسد مرگان چگونه است ؟


پاسخ : در آموزشهاي اشوزرتشت تن و روان هر دو ارزشمند هستند تن بايد سالم ، نيرومند و پاك و از سوي ديگر روان نيز شادمان و آرام باشد بنابراين تن تا زماني ارزش داردكه روان را به شادماني در خود نگهدارد ولي هنگامي كه از هم جدا شدند روان جاودانه خواهد شد . تن بدونف جان به نام نفسا يعني پليدي ناميده مي شود كه بايد

از محيط زندگي ديگران خارج شود تا محيط زيست را آلوده نسازد و اين بستگي به زمان و مكان زندگي دارد . زرتشتيان تعصب خاصي در نوع برخورد با جسد مردگان ندارند زماني آنرا در دخمه ها و بالا ي كوه ها قرار مي دادند تا مرغان لاشخور آنها را از بين ببرند و اين عمل را شايد از نياكان آريايي خود به يادگار داشتند چون آنها در مناطق پوشيده از برف بودند و امكان خاكسپاري وجود نداشت و در برخي از نقاط ايران جسد مردگان را به شيوه هاي گوناگون به خاك مي سپردند بهر حال هم اكنون در ايران رسم خاكسپاري وجود دارد در حاليكه در برخي از كشورها مانند هندوستان و پاكستان در كنار خاكسپاري رسم دخمه گذاري هم انجام مي گيرد . آنچه مسلم است مانند بسياري از رفتارهاي اجتماعي ديگر زرتشتيان مي كوشند تا با خردمندي از دانش زمان در هر رشته به ويژه موضوع برخورد با مردگان نيز بهره بگيرند .

آيا در گاتها و كتب ديني زرتشتيان ، نوشيدن مشروبات الكلي منع شده است ؟


پاسخ : استفاده از هر گونه خوراك ، نوشيدني ياموادي كه موجب آسيب رساندن به جسم ـ جان وخردمندي انسان شود از ديدگاه اشوزرتشت ناشاييست مي باشد در بينش اشوزرتشت تشخيص اثرات هر كدام از اينها بر وجود انسان ، بستگي به خرد همگاني و دانش زمان دارد .

اگر بخواهیم روز عشق را تعریف کنیم به نظر شما از نظر آیین باستانی چه روزی مناسب است ؟ مهر روز از مهر ماه ( جشن مهرگان ) ؟ یا روز زن و مادر ( جشن اسفندگان ) ؟


پاسخ : تمام لحظه ها و روزهای زندگی باید با عشق همراه باشد . این پرسش تنها به دین زرتشت بستگی ندارد که آنرا پاسخ بدهیم - به نظر من سپنته آرمئی تی تعریفی ارزشمند از عشق و آرمانی پاک و سازنده در زندگی است . از آنجا که این ویژگی در زنان و مادران بهتر مشاهد شده است روز جشن اسفندگان که مربوط به سپاسگزاری از مهر مادران است روز مناسبی برای نظر خواهی از دیگران برای روز عشق خواهد بود .

رفتن به آرامگاه در روز اول نوروزی ، آیا درست و طبق دستورات دین است ؟


پاسخ : رفتن به آرامگاه در روز اول نوروز رسم همگانی نیست چون در باور سنتی زرتشتیان روزهای پنجهآخر سال مراسم یادبود روان و فروهر درگذشتگان است نیاکان ما در سپیده دم از نخستین روز هر سال با آب پاشی و روشن کردن آتش بر بلندی ها و بام ها به بدرقه روان و فروهر درگذشتگان می رفتند و پس از آن روز سال نو را با شادمانی آغاز می کردند .

روزهای ورهرام ایزد ، سروش ایزد ، مهر ایزد ، تشتر ایزد به چه علتی روزهای عزیز نام گرفته اند ؟


پاسخ : درگاه شماری زرتشتی ، هر ماه سی روز است و هر روز نام ویژه ای دارد که همه گرامی هستند . از آنجا که نام برخی از روزها برگرفته از باورها و استوره های کهن ایرانی است ، در چنین روزهایی ایرانیان باستان خواسته وآرزوهایی ویژه از خداوند داشتند . وراهرم ، نام ایزدف پیرزوی بخش - سروش نماد فرمانبرداری - مهر سمبل روشنایی و پیمان و تشتر، ایزدف باران زا بوده و به دلیل نقش آنها در زندگی مردم ، از آنها بیشتر یاد شده است .

فرق بین موبد ، هیربد و دستور چیست و کدام بالاتر یا پایین تر است ؟


پاسخ : موبد از واژه مَگوپَت آمده است ، موبدان یا مغان در اصل قبیله ای از سرزمین ماد بودند که پیشوایان روحانی فقط از میان آنان برگزیده می شدند – هیربد از واژه آئیتره پئی تی آمده که به معنی آموزگار دینی است و دستور از واژه پهلوی دَستوبَر آمده به معنی قاعده و قانون و از داوری کردن و فتوی دهندگی می آید ( دانشنامه مزدیسنا – دکتر جهانگیر اٌشیدری ) به هر حال هر سه مورد از کسانی هستند که درامور دینی زرتشتی فعالیت دارند و چون نقش هر یک با دیگری متفاوت است نبايد مقام و مرتبه ای برای آنها در نظر داشت

از آنجا که رشته دانشگاهی شما فلسفه زرتشت بوده است ، خواهشمند است ، در باره شرایطورود به دانشگاه هند و تحصیل در این رشته توضیحاتی را بیان بفرمایید ؟


پاسخ : پارسیان هندوستان ، دانشکده هایی را برای آموزش دین و فرهنگ زرتشتی در این کشور بنیاد نهاده اند. دانشکده های کاماآتورنان در شهر بمبئی که ویژه موبدزادگان است ، دانشکده زرتشتیان در شهر سنجان (گجرات ) و دانشگاه سپنتا در شهرپونا در این رشته دانشجو می پذیرند برای ورود به این مراکز دانشگاهي ، با دیپلم متوسطه ایران ، آزمون ورودی و گزینش امکان پذیر است واحدهای درسی در موضوع ادیان - فلسفه - تاریخ ادیان - زبان و ادبیات اوستا و آداب و رسوم دینی وغیره است که در صورت موافقت دانشکده ، برخی از واحدها به صورت مکاتبه يی نیز پذیرفته می شود .

آیا در سنت زرتشتیان روز خاصی برای درختکاری در نظر گرفته شده است ؟ و اگر نیست چه روزی را پیشنهاد می کنید ؟


پاسخ: کاشتن درخت و ایجاد سرسبزی ، گرامیداشت آب ، خاک ، هوا و روشنایی است که از دیرباز در این سرزمین از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده به شکلی که پیشه کشاورزی در ادبیات اوستایی مقدس شمرده شده است و جشن هایی به نام گاهنبار در جهت بزرگداشت درخت و گیاه و کشاورزی شکل گرفته شده است . در سنت زرتشتیان پس از زاده شدن هر فرزندی ، پدر خانواده در نزدیکی محل سکونت خود نهال درخت همیشه سبز مانند سرو یا کاج در زمین می کارد و همراه با رشد فرزند خود از آن درخت نیز پرستاری می کند . ماه اسفند ( سپندارمذ) که از واژه سپنته آرمئی تی آمده و به معنای داشتن آرمانی مقدس و جشن اسفندگان روز 29 بهمن هر سال است ، به نام روز مادر و روز زن در فرهنگ ایرانی نامگذاری شده است و چون زن و زمین هر دو در زایندگی ، افزایندگی و پرورش دادن نقش یکسانی دارند و در فصل کاشتن درخت هم قرار دارد می تواند آغاز هنگام درخت کاری و ایجاد سرسبزی در نظر گرفته شود .

افشهن چه معنایی دارد ؟


پاسخ :افشهن یعنی تابش روشنایی و گاه نماز پیش از بر آمدن آفتاب است که زرتشتیان برای آمدن روشنایی نیایش می کنند .

سمبل اشا چیست ؟ 6-34


پاسخ : اشا یعنی راستی و درستی و ارزش های نیک انسانی ، بر سفره مراسم سنتی زرتشتیان نماد و سمبل اشا وهیشتا که به معنی بهترین اشا است و در فارسی به اردیبهشت ترجمه شده فروغ و روشنایی را در نظر گرفته اند .




پرسش : زبانی که زرتشتیان به آن صحبت می کنند چیست ؟ پاسخ : گویش ویژه

یی است نزدیک به زبان پهلوی ساسانی که زرتشتیان با آن سخن می گویند .




واژه جمعه عربی است ، نیاکان ما به جای آن از چه واژه ای استفاده میکردند ؟6-36

در گاه شماری زرتشتی هفته نداریم بنابراین نام روزهای هفته هم نیست روزهای اورمزد و دی بدین و دی به آذر و دی به مهر از روزهایی بوده که در هر ماه سی روزه ایرانیان باستان به جای روز آدینه از آن بهره می گرفتند .

آيا زرتشتيان به زبان اوستايي آشنا هستند؟




پيام اشوزرتشت و اوستا به زبان اوستايي است و زرتشتيان برخي از بخش هاي سروده هاي مقدس را مي دانند و به عنوان نيايش مي سرايند . نوشتن خط اوستايي كه دين دبيره نام دارد نيز بعضي از زرتشتيان به ويژه جوانان آموخته و از آن بهره مي گيرند .



چه چيزهايي در دين زرتشت حرام است ؟



تمام چيزهاييكه با سفارش دانش گوناگون زمان ـ برخرد ، جسم و روان انسان آسيب وارد مي سازد و با هويت و ارزش هاي نيك انساني هماهنگ نيست ، استفاده از آن ها ناشايست است .

در روز نوروز مردم افغانستان به مزار در شهر بلخ مي روند آيا اين ربطي به كشته شدن اشوزرتشت در بلخ دارد؟
در تاريخ و روايت سنتي زرتشتي آمده است كه پيامبر اين سرزمين در نيايشگاهي از شهر بلخ از جهان درگذشته است و بعضي از پژوهشگران نيز باور دارند كه مزار شريف در افغانستان ، آرامگاه اشوزرتشت است بنابراين شايد حضورمردم افغانستان به هنگام نوروز در اين مكان يادآور احترام آنان به اين پيامبر باشد .

آیا ازدواج با نزديكان (محارم) بين زرتشتيان در روزگاران گذشته صحت دارد ؟

خير ، اين مورد يكي از اتهاماتي است كه به جامعة زرتشتي نسبت داده اند و دروغ بزرگ تاريخي است .

اشوزرتشت در هات 53 از گات ها دختر خود پورچيستا را به ازدواج با جاماسب كه هيچ نسبتي با خانواده پيامبر ندارد سفارش مي كند اگر ازدواج با نزديكان پسنديده بود پيامبر به آن اشاره مي كرد يا در تاريخ زندگي زرتشتيان و متون ديني آنان مواردي به ثبت رسيده بود .

آيا زرتشتيان براي خاك سپاري از كفن استفاده مي كنند ؟


آري ، از كفن استفاده مي كنند .

آيا در آيين زرتشت انسان بعد از مرگ در باره اعمال و كردار خود مورد بازخواست قرار مي گيرد ؟
بينش اشوزرتشت ، آيين كنش و واكنش است رسم كيفر به شخص كژانديش و دروغ كار و در مقابل پاداش به نيكوكاران در جهان مادي و مينوي است .
6-49 آيا واژه مهربان در ايران قديم معنايي غير از معناي امروزي آن داشته است ؟
مهربان از دو قسمت مهر يعني نورخورشيد و پيمان داري و پسوند بان يعني نگهدارنده تشكيل شده است. مهربان يعني پاسبان روشنايي ها ، شايد درآيين مهر به كساني گفته مي شده كه وظيفه پاسداري از روشنايي را برعهده داشته اند .


آيا در رستاخيز وقتي كه فروهرها به نور حقيقت برمي گردند به صورت فروهري واحد و يكتا خواهند شد و يا فروهر هر شخص جداگانه خواهد بود ؟‌
ازآنجا كه در باور سنتي زرتشتيان فروهر نيروي پيش برنده اهورايي در وجود انسان ها است ، حكم واحد دارد هرچند درجهان مادي بيشماراز اين ذره مينوي در نهاد انسان ها به امانت از سوي خداوند است.


6-53 زرتشتيان بر سر مزار درگذشتگان چه مي خوانند ؟
زرتشتيان پس از خاكسپاري مردگان ، در مراسم پرسه و در مزار درگذشتگان جمله اوستايي زيرراخوانده و با سه بار سرايش اشم وهو آن را به پايان مي برند .
خَشنَوافَََترَه ٠ اَهورَهه ٠ مَزداو٠
ايريس تَنام٠ اوروانفو٠ يَزَه مَيده ٠ يا٠ اَشَه اف ونام ‎‎‎‎‎‎‎ْفَْرَه وَشهَ يفو٠
اَشم وهو(سه بار)
معني اين جمله چنين است:  برروان و فروهر نيكان و پارسايان درگذشته درود باد.“

Borna66
09-08-2009, 08:42 PM
گزارش "مهر" ، مرزهای ادبیات فولکلور و ادبیات کلاسیک بسیار سیال است، به گونه ‌ای که این دو نوع از ادبیات در سطحی وسیع و گسترده از یکدیگر متاثر شده ‌اند. بدین سبب گاهی اوقات تشخیص آنها از یکدیگر دشوار به نظر می‌ رسد. برای تشخیص این دو گونه از ادبیات، تفاوت‌های سبکی از اهمیت زیادی برخوردارند. ادبیات فولکلور معمولا گرایش زیادی به ساده‌ نویسی دارد. آفرینش‌های ادبیت فولکلور از نظر زبانی با استفاده از عناصر اندکی از زبانی عربی مشخص می‌شوند، اما از آنجا که واژگان به عاریت گرفته شده از زبان عربی در میان عامه مردم کاربرد چندانی ندارد، عناصر ایرانی زبان در واژگان ادبیات فولکلور اعتبار شایانی می‌ یابند.
http://www.mehrnews.ir/mehr_media/image/2006/01/170363_orig.jpg
یکی از مهمترین شاخص‌ها برای تشخیص ادبیات فولکلور از ادبیات کلاسیک، توجه به این نکته است که آیا اثر مورد نظر به صورت شفاهی (فولکلور) یا مکتوب (کلاسیک) انتقال یافته است؟ این شاخص اگر چه در ادبیات کشورهای اروپایی اهمیت زیادی دارد، اما در تشخیص مرزهای میان ادبیات فولکلور و کلاسیک ایران چندان قابل اعتنا نیست در ایران به شکل‌ها و گونه‌هایی برمی‌خوریم که از نظر طرح و نوع در هیچ‌ یک از تقسیم‌بندی‌های ادبیات فولکلور اروپا نمی‌گنجد، چرا که بخش اعظمی از آفرینش‌های ادبیات فولکلور به صورت مکتوب درآمده و به همین شکل نیز به ما رسیده‌اند. ادبیات فولکلور نمایشی موقعیتی بینابین دارد، زیرا در کنار مطالب مکتوبی که روی صحنه اجرا می‌شود و نیز در کنار گفتارهای شفاهی اجراکنندگان، از بداهه گویی نیز استفاده می‌شود.
به‌طور کلی می‌توان گفت که ادبیات کلاسیک میل و ذائقه طبقه حاکم را ارضا می‌کرد و یا کارکرد آن براساس منافع طبقه حاکم در مبارزه با مخالفانشان بود. از سوی دیگر آفرینش‌های ادبیات فولکلور نیازهای قشر ضعیف را برآورده می‌کرد. ادبیات فولکلور تنها به ارائه تصویری یک بعدی و ایدئولوژیک نمی‌پردازد، بلکه در این آثار می‌توان علاوه بر محکوم کردن و نادرست خواندن خطاها و نقص‌های اجتماعی، شواهدی را یافت که به نوبه خود نوعی نقص قلمداد می‌شوند. قابل درک است که طبقه حاکم با وقوف بر اهمیت کتابت، عده‌ای را به نوشتن مامور می‌کردند.
این نوع ادبیات که بیشتر به نوعی از ادبیات مبتذل شبیه است، علاوه بر ابهام‌های فراوان می‌کوشد تا افکار عمومی طبقه ناآگاه جامعه را که حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارند، از موضوعات داغ روز منحرف سازد؛ اما ادبیات کلاسیک معتبر و ارزشمند نیز معمولا به طبقه اشراف، ثروتمندان، دانشمندان و روحانیون اختصاص دارد. این موضوع از یک سو به سبب تعداد اندک نسخ و هزینه بالای کتابت بود(در روزگار جدید نیز مربوط به هزینه‌های بالای چاپ است) و از سوی دیگر، مربوط به تفاوت‌های فرهنگی و سطح سواد عامه مردم با طبقه حاکم می‌شد.
به گزارش "مهر"، کتاب ادبیات فولکلور ایران از 9 بخش تشکیل شده است. این بخشها عبارتند از: بخش اول: ادبیات فولکلور حماسی ایران، بخش دوم: ادبیات سرگرم‌ کننده در ادبیات فولکلور ایران، بخش سوم: ادبیات فولکلور مکتوب، بخش چهارم: تاثیر ادبیات فولکلور بر ادبیات نوین فارسی و تاجیکی، بخش پنجم: ادبیات فولکلور مذهبی، بخش ششم : ادبیات نمایشی فولکلور ایران، بخش هفتم : شعر فولکلور، بخش هشتم : کلمات قصار و دو بیتی‌های فولکلور، بخش نهم : معما و ضرب‌ المثل.

Borna66
09-08-2009, 08:42 PM
ره‌يافت‌هايی به دين زرتشت




در اين گفتار و بخش‌هاي بعدي آن كوشش خواهد شد كه تبيين و تحليلي روش‌مند و هرمنوتيك از برخي انديشه‌ها و آيين‌هاي كهن زرتشتي كه مدت‌هاست مورد سوء فهم واقع شده‌اند، عرضه گردد.


1 ــ بر خلاف بسياري از اديان جهان، به ويژه دين‌هاي سامي – ابراهيمي، گيتي و جهان مادي در بينش و آيين زرتشت داراي جايگاهي بس والا و ارزش‌مند است. آن گروه از نويسندگاني كه دين زرتشت را بيرون از چارچوب و محدوده‌ي آن بررسي نموده‌اند، چنين دريافته‌اند كه در اين آيين، جهان مادي (زمين، گيتي) امري فاني و ظلماني و بي‌ارزش و در تضاد و تقابل مطلق با جهان پاك و پاياي مينوي معرفي شده است.
اما اين تصور، سخت به خطاست. در انديشه‌ي زرتشت، حيات مادي اوج كمال انسا‌ن‌ها است و انتقال مردم و ديگر موجودات از جهان مينوي و از شكل مينوي به جهان مادي و هيأت مادي، نه سقوط و هبوط بل كه عين عروج و كمال است: مبارزه با «دروغ» و بدي‌ها و نابودي نهايي اهريمن در هنگامه‌‌ي رستاخيز تنها در زمين و در جهان مادي ممكن و محقق مي‌گردد و پس از رستاخيز نيز بهشت و ملكوت خداوند بر همين زمين مستقر مي‌شود و مردمان سربلند برآمده از آزمون نهايي آخرت (رود آتشين)، با تن مادي و در همين زمين مادي سعادت‌مند و جاودانه خواهند زيست (بن‌دهش، ص148؛ متون پهلوي، ص144) و اين همه، نشانه‌ي محوريت و جايگاه والاي زمين و حيات مادي در سير كمال انسان‌ها و تمام كائنات است.
شأن و مرتبه‌ي ويژه و برتر انسان نيز فقط در زمين آشكار و شكوفا مي‌شود چرا كه آزادي و اختيار و اراده‌ي او تنها در اين جهان و در هنگام گزينش از ميان نيكي‌ها و بدي‌هاي گيتي‌ست كه متجلي و عملي مي‌گردد و نه در جهان مينوي كه امكان هيچ گزينش و اختياري در آن نيست.
در بينش زرتشت، كار و معاش مادي نيز از جايگاه والايي برخوردار است و اين امر نشانه‌اي ديگر بر اهميت و ارزش‌مندي حيات و جهان مادي در اين آيين است.

براي نمونه، زرتشت پرورش دام و حفظ و نگه‌داري دشت‌ها و مراتع و منابع طبيعي را كه پيشه‌اي رايج و اصلي در جامعه‌ي وي بود، عملي سخت مؤمنانه و عبادي به شمار مي‌آورد و آن را عين خدمت به خداوند و در جهت پيش‌برد نيكي و راستي مي‌داند (گاهان، يسنه‌ي 33/3). بايد توجه داشت كه در آيين زرتشت، زمين و جهان مادي و متعلقات سودمند آن، آفريده‌ي اهوره‌مزدا دانسته مي‌شود و از اين رو اصل و گوهر آن، يكسره پاك و نيك و مفيد مي‌باشد.

زرتشت برخورداري از دارايي مادي را ــ كه در آن زمان عبارت از دام بود ــ تقبيح و تحقير نمي‌كند بل كه آن را نعمت و لطف خداوند مي‌داند كه براي سعادت و آسايش انسان‌ها آفريده و متعلق گرديده است (گاهان، يسنه‌ي44/6 ، 47/3). حتا دارايي مادي تا بدان حد در نزد زرتشت ارزش‌مند است كه مي‌گويد به مؤمنان در بهشت، «دو گاو آبستن» پاداش داده خواهد شد (گاهان، يسنه‌ي 46/19).

با اين اوصاف، در دين زرتشت جهان مادي و حيات مادي نه تنها بي‌ارزش و حقير و ظلماني تصور نمي‌شود، بل كه سير كمال انسان و سعادت و رستگاري و جاودانگي وي فقط در آن است كه محقق مي‌گردد: زميني كه براي همه‌ي انسان‌ها ملموس و مأنوس است. در اين ميان، جهان مينوي تنها مبدأ حركت بشر به سوي دست‌يابي به كمال و رستگاري در جهان مادي (زمين) است.



2 ــ يكي ديگر از آيين‌هاي اصيل و كهن دين زرتشت، اصل «ازدواج با محارم» (به اوستايي: Xvaetvadatha؛ به پهلوي: Xvedodah) است كه به علت بغرنجي و پيچيدگي ناشي از ريشه‌هاي بسيار كهن آن، مانند برخي ديگر از انديشه‌ها و سنت‌هاي زرتشتي، مورد بد فهمي پژوهش‌گران واقع شده، اصالت و حتا موجوديت آن در اين دين، رد و انكار گرديده است. اما بدين اصل نه تنها در تمام متون و آموزه‌هاي زرتشتي تأكيد و تصريح شده، بل كه از واجبات ديني نيز به شمار آمده است و لذا هيچ سند و دليل معتبري در رد اصالت آن در دست نمي‌باشد و البته تصور جعلي بودن تمام متون و آموزه‌هاي مربوط به اين اصل، بسيار ساده‌لوحانه است.

نخستين اشاره‌ي تاريخي به اجراي اصل «ازدواج با محارم»، روايت هردوت (كتاب سوم، بند 31) است كه مي‌گويد «كبوجيه» براي نخستين بار چنين قاعده‌اي را نهاد و با خواهران‌اش ازدواج كرد. از اين نكته چنين برمي‌آيد كه او نخستين پادشاه ايراني بوده كه كوشيده است اين اصل و سنت را كه همراه دين زرتشت در همان عصر از شرق به غرب ايران راه يافته بود و براي ايرانيان غربي (پارس‌ها) هنوز غريب و نامأنوس مي‌نمود، به اجرا در آورد (بويس 1375، ص117). از عمل به اين اصل در ميان ديگر شاهان هخامنشي نيز ياد شده است.

اسناد به دست آمده از دوران اشكانيان نيز گواه عمل به اين اصل در آن روزگار است (بويس 1381، ص 127). «كرتير» (موبد بزرگ عصر ساساني) در سنگ‌نوشته‌ي خود تصريح مي‌كند كه يكي از كارهاي برجسته‌اش، گسترش اصل «خويدوده» در ميان مردم بوده است (همان، ص141). متون پهلوي زبان زرتشتي كه پس از اسلام به تحرير درآمده‌اند، همگي به اين اصل اشاره دارند: دين‌كرد، داتستان دينيك، گزيده‌هاي زادسپرم، پندنامه‌ي آذرباد مارسپندان، ارداويراف‌نامه، مينوي خرد، روايات داراب هرمزديار. كتاب‌هايي چون روايات پهلوي و روايت اميد اشو وهيشتان نيز به گونه‌ي تفصيلي به اين موضوع پرداخته‌اند. حتا در كتاب‌هاي تاريخي دوران اسلامي هم به اجراي اين اصل در ميان زرتشتيان اشاره شده است. مانند تبصرة العوام مرتضا رازي، تاريخ يعقوبي و… (رضي، ص95 ــ 925).

بديهي‌ست كه با وجود اين تعداد اسناد و گواهي‌هاي روشن و صريح، نمي‌توان اصل «خويدوده» يعني ازدواج با محارم را غيراصيل و ساختگي پنداشت و به مغاني فرضي منسوب داشت. عموم زرتشتيان حتا پس از اسلام نيز با وجود فشارهاي وارد شده، به اين اصل مؤكد ديني عمل مي‌كردند تا سرانجام در سده‌هاي 18 و 19 ميلادي گروهي از پژوهش‌گران غربي با تفسير به رأي دين زرتشت، چنين القا كردند اصل ياد شده ــ به لحاظ عدم همخواني با اديان ابراهيمي و به ويژه مسيح ــ جعلي و غير اصيل است و بدين ترتيب، تدريجاً آيين خويدوده متروك گرديد. (البته اين سنت كهن در دوران بعد، به صورت ازدواج ميان خويشاوندان نزديك مانند پسر خاله و دختر خاله و پسر عمو و دختر عمو، در ميان ايرانيان مسلمان باقي و جاري‌ ماند و حتا مورد سفارش و ستايش قرار گرفت!)

ازدواج با محارم در ميان بسياري از اقوام باستاني مانند مصريان و ايلاميان رايج بوده و بخشي از آيين‌هاي ديني و فرهنگي آنان را تشكيل مي‌داده و طبعاً قبح و كراهتي بر آن مترتب نبوده است. حال اگر در فرهنگ‌هاي كنوني و برخي فرهنگ‌هاي باستاني چنين عملي قبيح دانسته مي‌شود، معقول نيست كه با معيار قرار دادن آن، عقايد و رفتارهاي‌ صاحبان فرهنگ‌هاي متفاوت، تقبيح و محكوم گردد.

اما در باره‌ي دلايل و عوامل پيدايش اصل خويدوده گفته مي‌شود كه جامعه‌ي زرتشتي در ابتداي شكل‌گيري به لحاظ شمار اندك پيروان و اعضاي خود، زناشويي درون خانوادگي را باعث افزايش آحاد اين جامعه و نيز پرهيز از آميزش با كافران شمرده و لذا عامل تحكيم پايه‌هاي دين دانسته است. بر اين اساس در آن روزگار، مؤمنان زرتشتي اين اعتقاد را يافتند كه چنين ازدواج‌هاي نزديكي عملاً خدمت به تحكيم دين و باعث نيرومندي آن است و بنابراين به لحاظ مذهبي، عمل و سنتي واجب به شمار آمد (بويس 1381 ،ص81؛ بويس 1375، ص7 ــ 116). چنين بود كه از آن پس، اصل خويدوده در ميان شاهزادگان و روحانيان و مردم عادي به انجام مي‌رسيد و در ادبيات و متون و اسناد تاريخي آنان تصريح و ستوده مي‌شد.


3 ــ يكي از عقايد نادرست اما رايج درباره‌ي دين زرتشت، رد وجود ايزدان و معبودهاي گوناگون در آموزه‌هاي اصيل زرتشت و نسبت دادن وحدانيتي از نوع اديان سامي ــ ابراهيمي به آن است. خاستگاه اين عقيده و تلقي اشتباه، نخست، انطباق دادن الگوي وحدانيت اديان سامي بر نظام يزدان‌شناسي (theology) آريايي ــ زرتشتي و دوم، تحليل اصول اين دين بدون در نظر گرفتن مقطع زماني و مكاني پيدايش آن است.

بنا بر مورد اول، پژوهشگران مسيحي انتظار داشتند كه در دين زرتشت نيز مانند اديان سامي ــ ابراهيمي، خدايي يگانه كه هم منشأ نيكي و هم منشأ بدي باشد بيابند! آنان بر اساس همين پيش‌فرض، بر اين گمان افتادند كه يزدان‌شناسي زرتشت نيز بايد همچون يزدان‌شناسي اديان سامي ــ ابراهيمي مي‌شد و حال كه نشده، قطعاً جعل و تحريفي در آن راه‌يافته است!! در مورد دوم، پژوهشگران به مقطع بسيار كهن دين زرتشت توجه نكرده و ندانستند كه در نگاه انسان آنيميست (Animist) عصر زرتشت، تمام عناصر و پديده‌هاي گيتي داراي روح يا عقلف مدبر (ايزد، خدا) بوده و آدمي در لحظه لحظه‌ي حيات و معاش خود، يكسره با موجودات و عرصه‌هاي قدسي و مينوي سروكار داشته است.

طبيعتاً از نگاه اين انسان كهن، وجود انبوه خدايان در پيرامون‌اش و ستايش آنان، نه كفر و شرك، بل كه عين ايمان و خداشناسي بوده است. دين زرتشت نيز كه پيامبر آن روحاني كيش سنتي روستاي‌اش بوده است، در همين بستره و زمينه‌ي عقيدتي و ديني برآمده و رشد كرده و امري جدا و بيگانه از آن محيط و جامعه نبوده است. در اين ميان، تنها كافي بود كه پيامبر انبوه خدايان سودمند شناخته شده در كيش سنتي آريايي را آفريدگان و كارگزاران اهوره مزدا در پيش‌برد «اشه» و نابودي «دروغ» معرفي نمايد و بدين ترتيب، چند ــ خدايي (polytheism) كيش كهن را با برتري و يگانگي اهوره مزدا، سازگار نمايد. بديهي است كه زرتشت نه بر اين باور و انديشه بوده و نه مي‌توانسته و مقدور بوده كه براي توحيدي ساختن دين خود، بنيان ديني و بينش اسطوره‌اي مردمان آن عصر را (كه خود نيز يكي از آنان بوده) تماماً زير سوال برد يا ناديده گيرد و انكار كند.

صرف نظر از اين موارد، انكار وجود و اصالت ايزدان و معبودهاي گوناگون و مستقل در دين زرتشت و جعلي و ساختگي پنداشتن آن‌ها، ادعايي بدون سند و دليل است؛ چرا كه تمام سنت زنده‌ي زرتشتي و تمام متون آن (حتا گفتارهاي خود زرتشت) آكنده از اعتقاد به معبودهاي گوناگون كهن و نو است و اين تصور كه دين زرتشت دچار جعل و تحريف در سراسر متون و آموزه‌هاي آن شده است، به آشكارا نامعقول و غيرمنطقي‌ست.

برخي ديگر از پژوهشگران كه براي رد چند ــ خدايي زرتشتي نتوانسته‌اند به حربه‌ي جعلي انگاشتن اين عقايد متمسك شوند، به تفسير و تأويل سليقه‌اي اين اصول روي آورده و تمام آموزه‌هاي زرتشتي را با بينشي سمبوليستي تحليل كرده‌ و خدايان شناخته شده در آن را رمز و نمادي از اخلاقيات و معنويات و نيكي‌ها و… دانسته‌اند. اما اين تصور نيز به وضوح نادرست و كج‌فهمانه است؛ چرا كه اساساً با ريشه‌ها و بنيان‌هاي باستاني و آنيميستي اين آيين تماماً مباينت دارد و نيز با تصريح متون و سنت زنده‌ي آن در تضاد كامل است.



4 ــ همان گونه كه انكار موجوديت و اصالت معبودهاي گوناگون در دين زرتشت، امري نادرست و نامستند است، رد وجود و اصالت «ثنويت» (Dualism = دوبفن‌شناسي) در يزدان‌شناسي زرتشت و نسبت دادن «تثليث» به آن (بدين معنا كه اهوره مزدا خالق و پدر سپند مينو و انگره مينو، و در نتيجه منشأ غايي نيكي و بدي‌ست) نيز مبتني بر هيچ نوع سند و مدرك و دليلي در ميان متون و آموزه‌هاي زرتشتي نيست.
نكته‌ي مهم آن كه انگاره‌ي «ثنويت» آموزه‌ي كليدي و محوري دين زرتشت است چرا كه تبيين كننده‌ي مبدأ و منشأ و مقصد و ماهيت آفرينش و كيهان در اين آيين است: زرتشت در آموزه‌هاي خود اعلام مي‌دارد كه جهان هستي دو مبدأ جداگانه دارد؛ بدي‌ها و رنج‌ها مخلوق انگره مينو (اهريمن) و نيكي‌ها و سودمندي‌ها آفريده‌ي اهوره مزدا هستند و آدميان با گزينش آگاهانه و آزادانه‌ي راستي و نيكي در گيتي و حيات زميني (كه عرصه‌ي نبرد اورمزد و اهريمن است) و مبارزه‌ي تمام عيار با بدي‌ها، سعادت و كمال خود و رهايي آفرينش را از شر نيروهاي زيانكار اهريمني فراهم مي‌آورند و سرانجام با نابودي كامل اهريمن و كارگزاران‌اش در هنگامه‌ي رستاخيز، ملكوت خداوند را بر زمين پاك و عاري از عيب، مستقر مي‌سازند.

بنابراين، انگاره‌ي «ثنويت» هم منشأ جهان هستي را تبيين مي‌نمايد، هم مقصد نهايي آن و هم وظيفه و جايگاه انسان را در اين ميان، كه جملگي در محور تقابل و رويارويي دو بنيان ازلي و جداگانه‌ي هستي مي‌گردد: اهوره مزدا و اهريمن.

موضوع ديگر آن كه نسبت دادن آفرينش انگره مينو (اهريمن) به اهوره مزدا و در نتيجه تصور اين كه اهوره مزدا منشأ نهايي بدي نيز هست، از نگاه دين زرتشت كفر مطلق است. چرا كه اهوره مزدا نه تنها ماهيتاً پاك و نيك است، بل كه گزينش وي نيز در ازل راستي و نيكي‌ست و آفرينش وي نيز سراسر سودمند و نيك بوده و آرمان او نيز در خلقت گيتي و آدمي، صرفاً دور و عاري ساختن هستي از بدي و رنج و زياني‌ست كه اهريمن پديد آورده است.

اساساً ويژگي و مشخصه‌ي بنيادين و معروف آيين زرتشت آن است كه براي بدي‌ها و آفات گيتي ــ بر خلاف اديان ابراهيمي ــ منشأيي مستقل و جداگانه قائل است و چنين بيان مي‌كند كه خداوندي كه مظهر و منشأ خير و نيكي‌ست، نمي‌تواند همزمان منشأ بدي و زيانكاري باشد و اين امر با ذات مطلقاً پاك و نيك اهوره مزدا ناسازگار است. اين نكته نيز گفتني‌ست كه در متون اوستايي و پهلوي، هيچ افسناد و تصريحي به جدايي و جداگانگي سپند مينو از اهوره مزدا وجود ندارد: «سپند مينو» روح آفرينش‌گر اهوره مزداست و نه فرزند و زاده‌ي او و يا خدايي جدا و مستقل.


كتاب‌نامه:
«متون پهلوي»: تدوين جاماسب آسانا، ترجمه‌ي سعيد عريان، 1371
«بن‌دهش»: نوشته‌ي فرنبغ دادگي، ترجمه‌ي مهرداد بهار، 1369
هاشم رضي: «ونديداد»، جلد دوم، 1376
مري بويس 1381: «زردشتيان»، ترجمه‌ي عسكر بهرامي
مري بويس 1375: «تاريخ كيش زرتشت»، جلد دوم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده

Borna66
09-08-2009, 08:42 PM
خشن اتره اهورامزدا
درود بر همه انسان های راستین خدای دانا از هر رنگ و نژادی

یسنا46_درباره دشمنی دروغ پردازان و وظیفه راستکاران به هدایت آنان

به خشنودی اهورامزدا
1_چگونه میتوانم در انجام وظایف ام ,تو را خشنود سازم؟ رهبران روحانی دروغ پرداز , خویشان و دوستان مرا فریب داده بر ضد من برانگیخته و آن ها را از من رانده اند اهل شهر و محل را وادار میکنند با من درشتی و ستیز کنند, رهبران دنیایی بدکار و
دروغ پرداز ,مرا آزار می دهند .
به کدام سرزمین روی آورم؟به کجا پناه برم؟

2,3,4_ای خدای دانا
یارانم اندک اند,داراییم ناچیز است , توانایی ام اندک است , می دانم بدون دستیاری منش نیک و راستی در این ماموریت بزرگ و در رساندن پیام تو به مردم, کامیاب نخواهم شد. از این رو از تو درخواست کمک دارم.
آیا روزی خواهد رسید که خرد سود رسان با آموزش های رسای خود, برابر قانون استوار زندگی (اشا)راستی را والایی دهد و منش نیک را چیرگی بخشد؟
ای خدای دانا, من آیین و آموزش تو را برگزیدم , هر چند می دانم که دروغکاران در همه جا پیروان راستی را آزار داده و از کوشش آنان جلوگیری میکنند .
من آیین و آموزش تو را برگزیدم, هر چند می دانم که درگیری با بدان , کاری دشوار و سهمناک است .زیرا آنان بی پروا به هر ستم و آزاری دست میزنند.
با همه اینها , آماده ام تا در برابر آنان ایستادگی کنم و از جان خود نمی هراسم. با همه توان ,مردم را به سوی راستی و دانش نیک رهنمون خواهم شد.

5,6,7,8_ای خدای دانا
به خوبی آگاهم ,راستکاران که منش نیک دارند, باید برابر با آیین راستی و با دانایی , دروغکاران را راهنمای کنند تا منش خود را بهبود بخشند باید با مهر و فروتنی با گمراهان رفتار کرد . باید درباره راه راستی , منش نیک و آزادی گزینش دین , با آنان سخن بگویند و نتایج نیکوکاری و بد کاری را به آنان گوشزد کنند. از این راه , بسیاری از گمراهان و دروغ پردازان , به زشتی رفتار خود پی می برند , به تغییر راه زندگی دست میزنند , از تباهی رهایی یافته و به راستی خواهند گروید.
ای خدای دانا
به خوبی آگاهم که, راستکارانی که در راهنمایی و نجات تبهکاران کام بر نمیدارند , مانند آن است که خود در دام دروغ افتاده باشند و با کوتاهی خود از گروه راستکاران بیرون خواهند شد . زیرا برابر با دین راستین که تو مقرر داشته ای , هر کسی که به هدایت و نجات دروغکار نشتابد, مانند آن است که با او همکاری کرده و دروغ کار شده باشد . راستکار باید دوست راستکار و راهنمای دروغکار باشد.
ای خدای دانا
می دانم که فروغ منش نیک و راستی , ما را پشتیبانی و نگاهداری میکند. می دانم که از پرتو , این دو فروزه مینوی _ دانایی و راستی_ آیین تو استوار می شود . می دانم که آزار و بدی کسانی که می کوشند به جهان و دیگران آسیب رسانند , به خودشان بر می گردد . می دانم که دشمنی و خشم , آنان را از زندگی خوب باز داشته , به خواری و تباهی خواهند کشاند.
9,10,11_ای خدای دانا
در یافته ام که تو دهنده و سازنده ( آفریننده ), نگاهدارنده و افزاینده نیکی ها هستی
در یافته ام که آیین راستی و آن چه تو , آفریننده جهان , از راه منش نیک به من نمایانده ای , پیروز می شود . دانسته ام که تنها تو , و فروزه های تو ,
در خور ستایشند.
ای خدای دانا
من با خوبی های که همه مردان و زنان راستکار از برکت داده های تو ارمغان ام می کنند , و از توانایی راستی و منش نیک که تو به آنان ارزانی داشته ای , و آنان با من در راه گسترش دین تو , کار می برند , به نیایش تو برمی خیزم و میدانم که , از پل چینوت_مرز رستگاری_خواهم گذشت.
ای خدای دانا
می دانم که سرانجام پیشوایان دین دروغ , و شهزادگان ستمگر , با بد کاری های خود , زندگیشان را تباه می سازند. می دانم که آنان ,با روان ناپاک و وجدان آلوده نخواهند توانست از پل چینوت بگذرند و به رستگاری برسند. می دانم که آنان برای همیشه در خانه دروغ بسر خواهند برد.

Borna66
09-08-2009, 08:42 PM
خشن اتره اهورمزدا
درود بر همه انسان های راستین خدای دانا از هر رنگ و نژادی

اشتودگات _ یسنا 46
پیام اشو زرتشت به نزدیک ترین پیروانش

خشنود گردانم اهورامزدا را
12,13,14,15,16,17_
ای فریان تورانی, که دین راستین را پذیرفته ای , به یاری راستی و منش نیک از میان فرزندان و نوادگان تو , کسانی پدید می آیند که با آرامش درون و کوشش بیرون , جهان را آباد می سازند. خداوند دانا با منش نیک و راستی , در شهریاری خود به آنان توانایی می بخشد. همه کسانی که با باور و مهر , به یاری و همکاری با من برخاسته اند , در کارنامه راستی از نام و نشان نیک بهره برده اند , از زندگی نیک و شادی افزون که داده های خدایی است بر خوردار خواهند شد . ما همه این کسان را دوستان خوب دین راستی می شماریم.

کی گشتاسب , دوست راستکاری است که می خواهد انجمن راستکاران را گسترش و توانایی بخشد و از نام نشان نیک آن پشتیبانی کند , از همه راستکارانی که با برخورداری از مهر گشتاسب به بارگاه او راه می یابند, با سخنان نیک یاد خواهیم کرد.

ای فرشوشتر هوگو , با یاران خود , راهتان را در راه راستی و به سوی آرامش دنبال کنید تا به پایه ای برسید که در آنجا , شهریاری منش نیک , فرمانروایی دارد و شکوه خداوندی ناپایان است. در این راه , خرسندی از آن شما و یارانتان خواهد بود.

ای جاماسب دانا , هر کس که داد را از بیداد باز شناسد , خدای دانا او را پاسدار پیام راستی میداند . اینک پیام راستی اهورایی را برایت باز گو می کنم تا با دانش الهامی , آن ها را برای جویندگان راستی و داد , باز گو کنی.

ای هیجدسبان سپنتمان , اکنون روی سخنم با شما است , به این بهترین سخنان گوش فرا دهید . داد را از بیداد و راستی را از دروغ و سازندگی را از ویرانگری باز شناسید. با کردار راست و دادگری و سازندگی , خرسندی را از آن خود کنید و بدانید که , راستی و داد ,قانون تغییر ناپذیر خدایی_قانون اشا_است.

18,19_به آگاهی همه شما می رسانم:
از راه منش نیک کسانی را که از دل و جان با من دوست و همراه و همکارند , و در گسترش دین راستی می کوشند , به خوبی می شناسم و آنان را یاری می کنم . در برابر, با کسانی که با راستی ستیز دارند و با راستان دشمنی میکنند, می ستیزم . در این رودر رویی , من راهی را برمی گزینم که خداوند راستی را خشنود سازم. کسی که از راه راستی با زرتشت همراه است و در راه تازه کردن و نوسازی جهان
می کوشد , از مواهب جهان تازه شده بهره خواهد برد .
این چیزی است که خدای دانا و بر همه چیز آگاه , مرا از آن آگاه ساخته است

Borna66
09-08-2009, 08:43 PM
خشن اتره اهورمزدا
درود بر همه انسان های راستین خدای دانا

سپنتمدگات_یسنا47
درباره آفرینندگی و فراگرد آفرینش و درباره سپنتامینو فروزه اهورایی

خشنود گردانم اهورامزدا را
1_در پرتو مهر و شهریاری , اهورامزدا به کسانی رسایی و جاودانی را ارزانی می دارد که در اندیشه , گفتار و کردار خود , تنها از سپنتامینو (روان خوبی و افزاینده )پیروی میکنند و راه راستی را می پیمایند

2_آن کس که سپنتامینو را راهنما و الگوی کرداری خود کند , اندیشه اش با وهومن همراه می شود . زبانش با مهر و دوستی ( آرمیتی )دمساز می گردد. و
دست هایش در راه اشا, برای کمک و خدمت به دیگر مردان کار می افتد. چنین کسی باور دارد که :
سپنتامینو سرچشمه نیکی و سازندگی است.

3_اهورامزدا در روان و خرد افزاینده و آفریننده خود (سپنتامینو )جهان را برای شادی مردمان آفرید , و مهر و فروتنی افزاینده ( سپنتا آرمیتی )به کار نگاهداری آرامش و آسایش جهان گماشت.
هر آن کس که با پیروی از سپنتامینو رفتار کند , مهر و فروتنی سپنتاآرمیتی را همواره در دل خواهد داشت و با کوشش های سازنده خود , با آفریننده دانا , همکار و دمساز میشود.

4_سپنتامینو ( روان و خرد افزاینده )کرده ها و پرداخته های دروغ کاران را بی اثر
می کند . راستان از کار خود سود و بدکاران زیان میبرند. راستکار (اشو )هر اندازه فقیر باشد , هرگز از راه راستی روی نمیگرداند و به هر روی , از بازتاب های اشویی شاد و خرسند می شود . و کژ کار , هر اندازه ثروتمند باشد , هرگز از خوشبختی راستین بهره ای نخواهد داشت.
زیرا دروغ و ناراستی جز اندوه , چیزی به بار نمی آورد.

5_نیکو کاران , به سبب راستی , نیکی و سازندگی های خود , از بهترین داده های اهورایی سپنتامینو بهره مند می شوند. و بدکاران به سبب دروغ , بدی و ویرانگری ,همیشه به اندوه به سر برده , و روانشان در تاریکی دست و پا میزند و از مهر و داده های سپنتامینو , به دور خواهند ماند

6_ای خدای دانا
از راه سپنتامینو ( روان نیکی و افزاینده )تو راه راست را به ما نشان دادی . در پرتو فروغ تو , جویندگان راستی به روان نیکویی و افزاینده ( سپنتامینو )می گروند و راه راستی (اشا ) را دنبال میکنند. اینها با بهره وری از منش نیک (وهومن ) و وجدان خود, دین راستین را می پذیرند و برای آرامش , سازندگی و افزایندگی در جهان , کوشش میکنند

Borna66
09-08-2009, 08:43 PM
خشن اتره اهورامزدا
درود بر همه انسان های راستین خدای دانا از هر رنگ و نژادی
یسنا49_درباره رستگاری(پیروی از سپنتامینیو) و بدفرجامی(ستیز با سپنتامینیو)

خشنود گردانم, اهورامزدا را
1,2_هنگامی که می کوشم بدان را از راه دروغ برگردانم, و به راه راستی رهنمون شوم, ((بندو)) در برابر من با سرسختی ایستادگی مبکند.
ای خدای دانا, از تو می خواهم که مرا یاری دهی تا با کشش مهر و خرد, راه راستی را به او نشان دهم و با یاری منش نیک, او را از پاداشی که از راه رستگاری در انتظارش خواهد بود, آگاه کنم.
سر سختی ((بندو)) مرا نگران ساخته است. زیرا دروغ پراکنی خود را به سختی دنبال میکند . مردمان را می فریبد و به گمراهی میکشاند .((بندو)) هرگز به سپنتامینیو توجهی ندارد. راستی و مهر را, نمی خواهد و می کوشد راستان را آزار دهد.

3_ای خدای دانا,تو آزادی گزینش را برای مردمان خواسته ای . همچون تو سود رسانی راستی و زیان دهی دروغ را به مردمان گوشزد کرده ای و تو ما را آگاه نموده ای که:
راه راستی و راه مهر و دوستی یکی است
از این رو, ما باید با منش نیک رایزنی کنیم و از دروغ و دروغکاران بگسلیم.

4,5_آنان که با بد منشی و بد زبانی, به خشم و ستم دست می زنند و در کار مردمان خوب و سازنده , خلل پدید می آورند, بیهودگانی هستند که هرگز , روی خوشی
نمی بینند! برون اینان آدمیان را ماند ودرونشان دیوان را, درون اینان یکسره پلید و دگرگون شده است.
در برابر, آنان که به نیک منشی و خوب گفتاری آراسته اند و به دلخواه خود , و از روی آزادی , سپنتامینیو را برگزیده اند, مهر و دوستی را در دل و جان خود پرورش می دهند و در پرتو شهریاری اهورایی, با اشا و سپنتامینیو دمسازند.

7,6_از این رو ای خدای دانا,من تو را نیایش میکنم و از تو میخواهم, از آن خوبی های که در سپنتامینیو, برای ما پی ریزی کرده ای, مرا بیاگاهانی, تا آنها را به همه یاد آور شوم تا پیروان راه تو , دین درست را برگزینند و با تو دمساز شوند, تا دوستان, شاگردان و همکاران من, راه خود را آزادانه برگزینند و برای دیگران راهنمایان شایسته ای باشند.
ای خدای دانا, تو گواهی که من پیام تو رابا راستی به همه بازگو کرده و می کنم .

8,9_ای خدای دانا, با آگاهی به این که برکات ناشی از راستی, همان نفس راستی است و از آن جدا نیست, از تو میخواهم تا آن برکات را به فرشوشتر و دیگر یاران من عطا کنی تا با بهره گیری از شهریاری اهورایی تو بتوانند پیام راستین تو را دریابند و به دیگران خدمت کنند, و همواره از دروغ دوری جویند.
از تو میخواهم که, آن برکات را به جاماسب دانا عطا کنی تا به آموزش های تو گوش کند. او فرد راست کرداری است که برای سود رسانی به دیگران, آماده شده است. او هرگز اندیشه پیوستگی به دروغکاران را به خود راه نداده و خود را در خرد راستی استوار نگاه داشته است . او از کسانی است که به گزینش درست, در روز بزرگ, وجدان خود را برای برخورداری از بهترین پاداش, آماده کرده است و آن پیروی از آیین راستی است .

10_ای خدای دانا من در منش نیک که منزلگاه تو است, نیایش, آرامش و دلبستگی نیکوکاران به شهریاری اهورایی تو را پاسداری میکنم. اینها, پر ارج ترین پدیده ها هستند که بر روی زمین لبخند می زنند .

11_در برابر , من میدانم که, روان دروغکاران که درونشان تاریک و سیاه است, تا هنگامی که آمادگی دیدن روشنایی راستی را پیدا نکنند, در منزلگاه دروغ و در گروه رهبران بدکار, دروغساز و خودپرست, خواهند ماند و جز بد اندیشى,
بد کرداری و بد گفتاری, کاری از آنان ساخته نخواهد بود

12_ای خدای دانا, به من که زرتشت هستم و تو راستایش میکنم و به همه کسانی که پرستنده تو اند , آن چه را که از دیدگاه تو بهترین است, ارزانی خواهی داشت

Borna66
09-08-2009, 08:43 PM
خشن اتره اهورمزدا
درود بر همه انسان های راستین خدای دانا از هر رنگ و نژادی

اشتودگات _ یسنا 46
پیام اشو زرتشت به نزدیک ترین پیروانش

خشنود گردانم اهورامزدا را
12,13,14,15,16,17_
ای فریان تورانی, که دین راستین را پذیرفته ای , به یاری راستی و منش نیک از میان فرزندان و نوادگان تو , کسانی پدید می آیند که با آرامش درون و کوشش بیرون , جهان را آباد می سازند. خداوند دانا با منش نیک و راستی , در شهریاری خود به آنان توانایی می بخشد. همه کسانی که با باور و مهر , به یاری و همکاری با من برخاسته اند , در کارنامه راستی از نام و نشان نیک بهره برده اند , از زندگی نیک و شادی افزون که داده های خدایی است بر خوردار خواهند شد . ما همه این کسان را دوستان خوب دین راستی می شماریم.

کی گشتاسب , دوست راستکاری است که می خواهد انجمن راستکاران را گسترش و توانایی بخشد و از نام نشان نیک آن پشتیبانی کند , از همه راستکارانی که با برخورداری از مهر گشتاسب به بارگاه او راه می یابند, با سخنان نیک یاد خواهیم کرد.

ای فرشوشتر هوگو , با یاران خود , راهتان را در راه راستی و به سوی آرامش دنبال کنید تا به پایه ای برسید که در آنجا , شهریاری منش نیک , فرمانروایی دارد و شکوه خداوندی ناپایان است. در این راه , خرسندی از آن شما و یارانتان خواهد بود.

ای جاماسب دانا , هر کس که داد را از بیداد باز شناسد , خدای دانا او را پاسدار پیام راستی میداند . اینک پیام راستی اهورایی را برایت باز گو می کنم تا با دانش الهامی , آن ها را برای جویندگان راستی و داد , باز گو کنی.

ای هیجدسبان سپنتمان , اکنون روی سخنم با شما است , به این بهترین سخنان گوش فرا دهید . داد را از بیداد و راستی را از دروغ و سازندگی را از ویرانگری باز شناسید. با کردار راست و دادگری و سازندگی , خرسندی را از آن خود کنید و بدانید که , راستی و داد ,قانون تغییر ناپذیر خدایی_قانون اشا_است.

18,19_به آگاهی همه شما می رسانم:
از راه منش نیک کسانی را که از دل و جان با من دوست و همراه و همکارند , و در گسترش دین راستی می کوشند , به خوبی می شناسم و آنان را یاری می کنم . در برابر, با کسانی که با راستی ستیز دارند و با راستان دشمنی میکنند, می ستیزم . در این رودر رویی , من راهی را برمی گزینم که خداوند راستی را خشنود سازم. کسی که از راه راستی با زرتشت همراه است و در راه تازه کردن و نوسازی جهان
می کوشد , از مواهب جهان تازه شده بهره خواهد برد .
این چیزی است که خدای دانا و بر همه چیز آگاه , مرا از آن آگاه ساخته است

Borna66
09-08-2009, 08:43 PM
هدف از آفرينش انسان



ما، زرتشتيان بر اين باوريم كه خداوند ما را آفريده است، تا زندگاني را تازه كنيم و جهان را نو سازيم. تازه گرداني و نوكردن زندگاني و جهان مادي مقصود و هدف آفرينش است. به زبان گزارش‌هاي مقدس، به كار و كوشش براي نوكردن زندگاني «نبردكردن با اهريمن» گفته مي‌شود.
خويش‌كاري هر زرتشتي نبرد كردن با اهريمن است. هر يك از مردمان براي خويش‌كاري كردن آفريده شده‌اند. در زندگاني روان هر يك از مردمان در برابر كارهاي او مسول است و در مينو روان به داوري فراخوانده مي‌شود. پس از داوري ، روان پاداش يا پادافره خواهد گرفت.
در گيتي اگرهر كسي خويش‌كاري‌هاي فردي واجتماع خود را به سرانجام رساند ، فَرَه به او رو مي‌كند وخوشبخت و دارا و توانا مي‌شود و فرهمند مي‌گردد.
تازه گردانيدن زندگاني يك راه دارد و آن نيز «راه اشويي» است. به «راه اشويي» رفتن هم‌آهنگ شدن با «اشا» است.
هم‌آهنگي با اشا به معناي رفتن به «راه اشويي» است. راه در جهان يكي است و آن راه اشويي است. رفتن به راه اشويي يا عمل كردن به فلسفه‌ي دين زرتشتي آسان نيست. هم‌آهنگي با اشا به معناي آن است كه هر لحظه و هميشه بايد آگاهانه و از روي دانش و خرد نيكي بر بدي برگزيده شود.
براي برگزيدن نيكي بايد آگاه و خردمند و دانا بود. آسنَ خرد يا خردذاتي را خداوند در نهاد هر يك از ما قرارداده است و خود ما نيز مي‌توانيم با آموختن، گوشو سرود خرد يا خرد اكتسابي بدست آوريم. با كمك خردذاتي مي‌توانيم دانش و آگاهي بدست آورده خردمند شويم و جهان را نو كنيم.
از ديدگاه دين زرتشتي، كار و انديشه انسان، مي‌بايد پيوسته در حال نوآوري باشد. زندگي بدون آفرينندگي، تيره و خاموش و مرگ آور است. كاشتن يك گُل و يا درخت تا نوشتن يك نوشتار و كتاب ، ساختن يك آهنگ و ايجاد يك هنر، زادن يك فرزند و فرآورد يك محصول ، همه وهمه خدمت و ياري به آفرينش است.
تنها زندگي‌اي شكوهمند و سرشار و زنده است كه در آن همه نيروهاي انساني به كار مي‌افتد وهنر و نوآوري و شادي و خوشبختي تا جنب و جوش ، كوشش و پويش همه جا را فرا مي‌گيرد.
واپس گرايي، كهنه پرستي و خشك انديشي در آرمان زرتشتي ناستوده و ناشايست است.
گفتن«جهان و كارجهان جمله هيچ در هيچ است» در دين زرتشتي گناه است.
در دين زرتشتي، انسان بايد پيوسته براي بالا بردن توان بدني، خرد و روان خويش و همچنين براي بالا بردن توان اقتصادي، ديني و سياسي خود ابزارآلات ، شيوه و وسايل نوي بيافريند.
انسان بايد براي همزيستي با يكديگر و ايجاد تمدن، پويا و سودرسان براي همه،‌پيوسته درتلاش باشد.
آرمان زندگي انسان ، آباداني و شادماني جهانيان است كه مي‌توان با انديشه، گفتار و كردار نيك به آن دست يافت.
در نماز اشم وهو ، مي‌خوانيم: «خوشبختي است، خوشبختي از براي كسي است كه بهر بهترين راستي، راست و پاك باشد». خوشبخت كسي است كه، كار خوب را تنها براي خوب‌بودن خودِ آن كار انجام دهد و هيچگونه چشمداشتي نداشته باشد.
«پروردگارا بشود مانند كساني شويم كه جهان را به سوي تكامل و آبادي پيش مي‌برند. اي خداوند جان و خرد و اي هستي بخش بزرگ، بشود كه در پرتو «راستي و پاكي» از ياري تو برخوردار گرديم تا زماني كه ما دستخوش بدگماني و دودلي هستيم، انديشه و قلب ما يكپارچه به توجه پيدا كند.»
اهنودگات، هات30، بند9
«اي مزدا كسيكه هميشه به انديشه‌ي، ايمني و سود خويش است، چگونه به جهان شادي بخش مهر خواهدورزيد؟ پارساياني كه در برابر هنجار هستي و راستي وپاكي زندگاني مي‌كنند، در مكاني كه پرتو خورشيد تو درخشان و جايگاه دانايانست، به سر خواهند برد.»
سپنتمد گات، هات 50 ، بند2

ياري نامه :
1-زهرآب؛ دين‌بنده آونهير، جستاري درباره‌ي دين وآيين و گزارش‌هاي سپندينه؟ انتشارات راهگشا، شيراز، 1382،صص199تا204.
2-شهزادي؛ رستم،جهان بيني زرتشتي، انتشارات سازمان فروهر، تهران، 1367، صص30و31.
3-گاتها يا سرودهاي اشوزرتشت، ترجمه‌ي موبد فيروز آذرگشسب.

Borna66
09-08-2009, 08:43 PM
http://www.zartoshti.org/admin/Thoughthead.gif

http://www.zartoshti.org/daily/218.gif

http://www.zartoshti.org/admin/index_Links.gif
http://www.zartoshti.org/Gathas_Links.gif

Borna66
09-08-2009, 08:44 PM
از الان نشستم دارم اين مطالب رو تايپ ميكنم و فكر كنم استادان من از جمله مديران اين بخش اين مطلب رو ميدونند اما بازم تايپ ميكنم براي كساني كه نميدونن

نماز در دين زرتشت

بنا به سنت، نماز زرتشتيان پنج بار در روز انجام ميشود . در روزگار ما نماز خوانده مي شود ولي اگر كسي كسي نزديك درمهر زندگاني كند و بخواهد،ميتواند درمهر نماز بخواند . ان چه كه مهم است و بايد به ياد داشت ، اين است كه دين زرتشتي ، روش روش زندگاني است و بايد ان را در زندگاني به كار برد . خواندن نماز اين سود را دارد كه ادمي را به ياد اهورا مزدا و دستورهاي ديني - راستي ، سازندگي ، كار و كوشش ، رايزني با خرد و سرانجام انديشه ، گفتار و كردار نيك - مياندازد وگرنه ، اگر كسي بيانديشد كه او ميتواند به هر كار نادرستي دست زند و با خواندن نماز گناهانش بخشيده شود ، اشتباه ميكند.
زرتشتي بودن به كردار است نه به گفتار ، هر نماز با اين زمزمه ها اغاز ميشود

به نام خداوند بخشنده مهربان
خشنود گردانم ، اهورامزدا
باور دارم به دين مزدا پرستي كه اورده زرتشت است.پيرو اموزشهاي اهورايي هستم كه از ديو (دروغ) . دوگانه پرستي به دور است
سپس بنابر ان كه چه هنگامي از روز يا شب باشد ، يكي از نمازهاي پنج گانه خوانده ميشود

نماز هاون ( بامدادان = از بر امدن خورشيد تا نيمروز )
من مي ستايم و ارج ميگذارم و خشنود مي كنم فرشته پاسپان بامداد و سازنده را ( هاون)
من مي ستايم و ارج ميگذارم و خشنود ميكنم ان سرور دهكده ( ويس) را كه پاك و دادگستر و سازنده است
در پستهاي بعدي باقي نمازها و جملات بيشتر ميگذارم

Borna66
09-08-2009, 08:44 PM
گاه ازيرن ( پسين تا فرو رفتن خورشيد )
من ميستايم و ارج ميگذارم و خشنود ميكنم فرشته پاسبان پسين پاك را ( ازيرن )
من ميستايم و ارج ميگذارم و خشنود ميكنم ان سرور كشور ( دخيو ) را كه پاك و دادگستر و سازنده است

نمازگاه سروثرم ( فرو رفتن خورشيد تا نيمه شب )
من ميستايم و ارج ميگذارم و خشنود ميكنم فرشته پاسبان شب ( ايوي سر و ثرم ) پاك را
من مي ستايم و ارج مي گذارم و خشنود ميكنم همه رهروان راه اشويي زرتشت را و سرور اشوان را

نمازگاه اوشهي نااي(از نيمروز تا بر امدن افتاب ) من ميستايم و ارج ميگذارم و

خشنود ميكنم فرشته پاسبان پگاه ( اوشهي نا اي) پاك را.
من ميستايم و ارج ميگذارم و خشنود ميكنم ان سرور خانه ( نمانا) كه پاك و سازنده و دادگر است

كاملتر خواهد شد

Borna66
09-08-2009, 08:45 PM
آتشکده هاي ايران - مکانهاي مقدس - زيارتگاههاي زرتشتيان
http://www.ariarman.com/fire.gif

آتشکده کاریان :

نام دیگر آن آتشکده آذرفرنبغ یا آذر خورداد است که در معنی می شود آتش فره ایزدی . مکان آن در شهر فیروز آباد یا اردشیر خره یا اردشیر خوره در صد و بیست کیلومتری جنوب شیراز است و کاخ بزرگ آن که توسط شاهنشاه اردشیر بابکان ساخته شده بود هم اکنون فرو ریخته است . اردشیر به همین جهت نام شهر را ارتخشر خوره ( ارت خشتر ) نامید . در معنی کل می شود شهر شکوه و جلال اردشیر . خوره به معنی فر و شکوه و جلال است . شهر گور یا فیروز آباد نیز بعدها نام گرفت . این مکان از زیارتگاههای بزرگ مردمان فلات ایران بوده است . فخر الدین اسعد گرگانی در داستان ویس و رامین که به دوره شاهنشاهی اشکانیان مربوط است نوشته است
به خاصه زین دل بدبخت رامین
که آتشگاه خرداد است و برزین


آتشکده آذر برزین مهر :

آتشکده آذربرزین مهر یکی از سه آتشکده مقدس ایران است ( آذر گشسب - آذر برزین - کاریان ) که در شهر نیشابور یا ابرشهر خراسان قرار دارد . در پهلوی به نام آتور بورگین میتر خوانده می شود به معنی آتش مهر بالنده است . تاریخ ساخت آن بسیار کهن است به طوریکه به زمان اشو زرتشت باز میگردد و در بند 8 از فصل 17 بندهش آمده است : آذربرزین مهر تا زمان گشتاسب در گردش بوده و پناه جهان تا اینکه اشو زرتشت اسپنتمان دین آورد و گشتاسب شاه دینش را پذیرفت آنگاه گشتاسب آتش مقدس را در کوه ریومند در آذر برزین مهر قرار داد



آتشکده بردسوره :

به گفته مسعودی در کتاب نامدار مروج الذهب این آتشکده توسط فریدون شاه بنا شد که آتش آن را از طوس خراسان آورده بود و در بخارای ایران قرار داد


آتشکده آذر شب :

آتشکده ای است که گشتاسب شاه در بلخ بنا کرد و به گفته مورخین گنجهای خود را در آن قرار داد . بلخ در تاریخ جزوی از خراسان بزرگ بوده است که متاسفانه در دوره ننگین قاجار به روسها فروخته شد


آتشکده آذرنوش :

آتشکده ای است در بلخ که این نیز همچون آذرشب در خراسان بزرگ ایران بوده است . بلخ نیز همچون مرو شهری از شهرهای ایران بوده است که در دوره قاجار های وطن فروش در قراردادهای ننگین ترکمانچای و گلستان به روس داده شد . فردوسی بزرگ آن را نوش آذر نامیده است . فردوسی می فرماید : شهنشاه لهراسب در شهر بلخ - بکشتند و شد روز ما تار و تلخ - و از آنجا به نوش آذر اندر شدند - رد و هیربد را همه سر زدند



آتشکده باکو :

آتشکده ای بزرگ بوده است در ایران شمالی ( باکو ) که در نزدیکی چاه نفت قرار داشته است . محل آن در روستای سوراخانی در 15 کیلومتری باکو می باشد تاریخ ساخت آن به سال 400 پیش از میلاد توسط ایرانیان می باشد . بدلیل مواد نفتی موجود این منتطقه این آتشکده همیشه در نزد ایرانیان روشن و برافروخته بوده است . باکو از باگوان زبان پهلوی ایران گرفته شده است و شهری ایران است که در دوره قاجار به روس فروخته شد . این مکان مقدس پس از یورش تازیان ویران شد ولی سالها بعد از آن دوباره مرمت و بازسازی شد ولی آتش آن خاموش بود تا سال 1975 که آتش آن دوباره روشن گشت و به مکانی توریستی تبدیل شد


آتشکده سیروان :

این آتشکده پیش از به پادشاهی رسیدن انوشیروان دادگر محل بت ها بود و پس از وی بت ها ویران شدند و آتش مقدس را در آنجا قرار دادند . محل آن سیروان و ری بوده است . به گفته مسعودی تاریخ نگار مشهور این آتشکده در پیش از ظهور زرتشت ساخته شده است



آتشکده نیاسر :

این آتشکده توسط شاهنشاه اردشیر بابکان ساخت شده است طول و عرض آن 14 متر در 14 متر می باشد . این بنا پس از یورش تازیان ویران شد ولی سپس توسط مردم بازسازی گشته است و امروز تقریبا سالم می باشد . نیاسر در 35 کیلومتری شمال غربی شهر کاشان قرار دارد و در منطقه ای کوهستانی در ارتفاعات کرکس می باشد . چشمه ای باستانی به نام چشمه اسکندر نیز در آنجا قرار دارد . در نیاسر غاری که متعلق به دوره پارتیان بوده است نیز وجود دارد . به احتمال قوی این غار معبد میترایی بوده است که امروزه از مکانهای دیدنی این شهر می باشد


آتشکده اردشیر :

در استخر استان فارس می باشد که نام دیگرش آتشکده آناهیتا یا ناهید می باشد . چون اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانی از خانواده موبدان بزرگ بوده است به همین دلیل این آتشکده را به شادمانی برقراری سلسله جدیدش در ایران ساخت . در تاریخ بلعمی و طبری آمده است که چون یزدگرد سوم نوه خسروپرویز بوده است پس بزرگان ایران او را به مقام پادشاهی رسانند و در آتشکده اردشیر استخر تاج شاهنشاهی را بر سر وی گذاشتند و سپس او را به پایتخت ایران در بغداد تیسپون فرستادند



آتشکده آناهیتا یا معبد آناهیتا : آناهید یکی از چهار عنصر مقدس آب و آتش و هوا و خاک است . در معنی می توان گفت که پاک و با عفت و با تقوی است که ارمنیان درست آن را تلفظ میکنند . این زیارتگاه پس از آذرگشسب از بزرگ ترین مکانهای باستانی و مقدس ایران بوده است که از دوره شاهنشاهی اشکانی ( پارتیان ) باقی مانده است . در شهر کنگاور در مسیر کرمانشاهان قرار دارد . ستون ها و پلکان این معبد هنوز پس از بیش از 2000 سال باقی و مستحکم است . این مکان در شهر کردنشین ایران بوده است و در نزد کردان آریایی دارای احترام خواصی می باشد . کردستان ایران و منطقه اورامان آن یکی از مشهور ترین مناطق اصیل ایران است که هنوز بسیاری زرتشتی دارد و به زبان پهلوی سخن می گویند . ریشه زبان کردی امروزی نیز پهلوی باستانی ایران است . پیر شهریار یا پیر شالیار از افراد مشهور هورامان کردستان است که وی موبدی زرتشتی بود و چند کتاب از وی بر جای مانده است . ابن فقیه در کتاب مشهور البلدان نوشته است : هیچ ستونی شگفت انگیز تر از ستونهای معبد آناهیتا کنگاور نیست


آتشکده دارابگرد :

به گفته تاریخ مروج الذهب مسعودی این آتشکده به فرمان اشو زرتشت بنا گشت . زرتشت به یستاف شاه فرمان داد تا آتش مقدس جمشید شاه را که مورد احترام وی بوده است را بیابند و بیاورند . یستاف شاه این آتش را در خوارزم پیدا نموده است و به دارابجرد فارس آورد و اطرف آن را شهر زیبایی ساخت . این آتشکده در سال 332 هجری قمری به نام آتشکده آذر جوی نامیده می شده است



آتشکده شاهپور :

در ساحل خلیج قسطنطنیه روم پس از اینکه شاهنشاه شاپور پسر اردشیر پسر بابک وارد شد آن را ساخت و تا دوران خلفای اسلامی نیز پا برجا بود



آتشکده پوران :

این مکان توسط ملکه پوران دخت ساسانی دختر شاهنشاه خسروپرویز ساسانی در عراق عجم در نزدیکی مدینه السلام ساخته شده است



آتشکده کرکویه : این آتشکده در شمال سیستان کنونی قرار داشته است .احترام بسیاری مردمان این شهر برای این آتشکده قائل بودند و به گنبد رستم نیز مشهور بوده است . این آتشکده تا قرن 17 هجری که قزوینی آن را وصف کرده است بسیار خرم و زیبا بوده است ساخت آن به روزگار کیخسرو باز میگردد که بسیار کهن است . دو شاخ بزرگ گاو داخل آن قرار داشته است و در وسط آنها آتشگاه قرار داشته است


آتشکده بارنوا :

به گفته مسعودی دومین روز پس از به قدرت رسیدن شاهنشاه اردشیر بابکان این آتشکده ساخته شد . مکان آن در جنوب ایران است

Borna66
09-08-2009, 08:45 PM
آتشکده سرده : در یزد بخش تفت روستایی به نام سرده قرار دارد که دارای آتشکده ای کوچک بوده است . پس از یورش تازیان مردم از نابودی آتش این مکان توسط آنان جلوگیری کردند


آتشکده آذرباد :

آتشکده ای در تبریز بوده است که در متون پهلوی آذربادگان هم نوشته شده است به معنی نگهدارنده آتش . به احتمال قوی اثری از آن به جای نیست


آتشکده آذر گشنسب یا آذر جشنس :

یکی از مشهورترین و بزرگ ترین آتشکده های فلات ایران که در آذربایجان غربی در 49 کیلومتری شمال شرق شهر تکاب کنونی قرار دارد امروزه به آن تخت سلیمان می گویند . در دوره شاهنشاهی اشکانیان مهم ترین پادشاه آذربایجان آریوبرزن و پسرش ارت وزد بوده است . بیشتر پادشاهان ایران پس از نشستن بر اریکه شاهنشاهی ( جلوس ) به نیاشگاه آذرگسشب آذربایجان می رفتند و به درگاه خداوند نیایش و سپاس و درود می فرستاده اند و سپس هدایایی تقدیم می کردند . آتشکده شیر نیز همان آذرگشسب است که خرابه های آن نزدیک تخت سلیمان است . ساخت این بنا به بیش از 3000 سال باز میگردد و در کتاب هفتم دینکرد در بند 39 سازنده آن را کیخسرو پسر سیاوخش شناخته شده است . که فر ایزدی به او رسیده بود . آذرگشسب در کنار دریاچه چیچست قرار دارد و در گذشته کاخهای بسیار باشکوه و سترگ در اطراف آن بنا بوده است . این دریاچه به صورت خودجوش هر ثانیه 44 لیتر آب از خود بیرون میدهد

آتشکده خوار اصفهان :

حمزه اصفهانی می نویسد اردشیر در یک روز سه آتشکده در اصفهان یا اسپهان بنا کرد . یکی در شرق . دیگری در میان شهر و آخری در غرب شهر . دلیل آن را از طلوع خورشید تا غروب آن دانسته است . اولی به نام آتشکده اردشیر است که در منطقه قلعه ماربین یا مارین واقع شده است . دومی آتشکده زروان نام دارد که در قریه دارک از روستای خوار است . سومی آتشکده مهر اردشیر نام دارد که در اردستان واقع شده است . مهم ترین و سالم ترین آنها در کوه آتشگاه امروزی واقع است . ارتفاع آن از دشت 200 متر و از شهر اصفهان 8 کیلومتر فاصله دارد . معبد آن نیمه ویران است و امروزه به آتشکده اصفهان معروف است

زیارتگاه پیر هریشت :

این مکان در 14 کیلومتری شهر اردکان یزد قرار دارد . به باور ایرانیان این مکان جایگاه ابدی یکی از ندیمگان شهبانو دختر یزدگرد سوم شاهنشاه ایران است که پس از تعقیب تازیان به این مکان پناه برده است و در آنجا هنگام نیایش ناپدید شده است . این مراسم از هفتم تا یازدهم فروردین ماه برگزار می شود که برابر است با روز امرداد تا خورداد روز از فروردین ماه هر سال


زیارتگاه ستی پیر :

زیارتگاه ستی پیر در نزدیکی مریم آباد یزد قرار دارد بنای آن مانند قلعه است که آثار چهار برج باستانی در اطراق قلعه دیده می شود . مراسم این زیارتگاه در بیست و چهارم خرداد ماه هر سال برابر با روز اشتاد از ماه خورداد باستانی اجرا می گردد


زیارتگاه پیر سبز :

نام دیگر این زیارتگاه چک چکو است که در فاصله 65 کیلومتری شمال غرب یزد در دامنه کوهی آهکی قرار دارد . این مکان از مهم ترین و مشهور ترین زیارتگاههای ایران و جهان است . به صورتیکه بسیاری از زرتشتیان کشورهای اطراف ( هند - پاکستان - تاجیکستان و . . . ) هر ساله در مراسم این زیارتگاه شرکت میکنند . محل این زیارتگاه در دامنه کوهی با شیب زیاد قرار دارد . این مراسم از 24 تا 28 خرداد هر سال برابر با روز اشتاد تا انارم از ماه خورداد باستانی اجرا می گردد


زیارتگاه پیر نارستانه :

این زیارتگاه در داخل دره ای واقع شده است که سه طرف آن را کوه پوشانده است و در 30 کیلومتری شرق یزد قرار دارد . مراسم این نیایشگاه از روزهای 2 تا 6 تیر ماه برگزار می شود که برابر است با سپندارمذ روز تا آذر روز از تیر ماه . چشمه ای زیبا نیز در کنار این نیاشگاه قرار دارد که آب آن از بارندگی تامین می شود . بسیاری از ایرانیان بر این باور هستند که این مکان آرامگاه شاهنشاه اردشیر ساسانی بنیانگذار سلسله ساسانیان است که به اردشیر پاپکان شناخته می شود . مردم در این روز در این مکان حاضر می شوند و به روان انوشه نیاکان ایران و جانباختگان راه میهن و بزرگان از دینا رفته ایران درود می فرستند


زیارتگاه پیر بانو :

این زیارتگاه به باور مردمان آرمگاه شهبانوی ایران است که خاتون بانو نام داشته و در فاصله 120 کیاومتری شمال غربی یزد و در جنوب شهر عقدا و در بین دره ای به نام زرجو قرار دارد . ساکنان این روستا با آب چشمه زندگی خود را می گذارنند . زمان این مراسم از 13 تا 17 تیر ماه است که برابر است با مهر روز تا ورهرام روز از تیر ماه باستانی . این نیایشگاه در مسیر رودخانه فصلی قرار دارد


زیارتگاه پیر نارکی :

در فاصله 55 کیلومتری شهر یزد و غرب شهرستان مهریز در دامنه کوه بلندی با سنگهای آهکی سیاه این زیارتگاه واقع شده است . در این نیاشگاه چشمه آب زیبایی وجود دارد . عده ای بر این باور هستند که این مکان آرمگاه نازبانو شهبانوی ایران است . مراسم این نیایشگاه از 11 تا 15 امرداد ماه است که برابر است با روز دی به مهر تا فروردین روز از ماه امرداد باستانی

زیارتگاه درب‌مهرهاي كرمان :

آتشكده محله‌ي دولتخانه از دهش شادروان پولاد اسفنديار يزدي مقيم بمبئي در سال 1280 خورشيدي بنا شده است و تا امروز پرستشگاه زرتشتيان مي‌باشد و هزينه‌هاي آن از كمك زرتشتيان تهيه مي‌شود . آتش اين آتشكده تا كنون نيز روشن بوده و هرساله در روز يازدهم دي‌ماه در اين محل برگزار مي‌شود كه به گهنبار دولتخانه معروف است . يكي ديگر از آتشكده‌هاي مهم و جديد كرمان كه تا امروز نيز پابرجاست و مردم براي روزهاي فرخنده به آنجا رفته و شمع و عود روشن مي‌كنند، آتشكده واقع در كوچه‌ي دبيرستان ايرانشهر است . دربمهر نو كرمان به‌وسيله‌ي دهشمندان قنات غساني (يكي از دهات اطراف كرمان) ساخته شده است و آتش ورجاوند دربمهر قنات غسان به دربمهر كنوني منتقل گشت بخشي از هزينه دربمهر نو از دهش موبدزادگان سرور و شيرين، دو خواهر قنات غساني به‌نامگانه پدرشان دستور رستم دستور مرزبان بنا گرديد. چون بناي دربمهر از دهش بهدينان قنات غسان بوده، آتش دربمهر قنات غسان به‌وسيله‌ي موبدان آنجا به‌نام موبد بهرام اسفنديار آريايي، موبد نوشيروان جهانگير اشيدري، و موبد گشتاسب بهمن پور جهانبخش به دربمهر كنوني منتقل گرديد . امروزه اين آتشكده شامل موزه‌اي است كه به ثبت اداره‌ي ميراث فرهنگي استان كرمان رسيده است و آثار و اسناد قديمي خانواده‌هاي كرماني و حتي نسخه‌هاي خطي قديمي و اشيايي چون چرخ چاه، چرخ ريس، سماور برنجي، اتوهاي ذغالي و … در آنجا وجود دارد

زیارتگاه شاورهرام‌ايزد : زيارتگاهي بيرون دروازه‌ي ناصريه و متصل به خيابان ناصريه است، اين محل در قديم معروف به پيرسنگي بوده و درب كوچكي از سنگ هم داشته است گذشته از زرتشتيان، مسلمان‌ها نيز به اين محل باور دارند و با پاكي نيت نيازهاي خود را از اين محل مي‌خواهند . چنين معروف است كه هنگام هجوم افغان‌ها به كرمان، شب را در كنار خندقي كه نزديك شاورهرام‌ايزد بود استراحت كرده تا فرداي آن‌روز، اين حدود را غارت كنند شبانه پرچم سبزي در اين محل ظاهر گشت و در قلب سپاه آنان افراشته و برپا شد. افغان‌ها به گمان‌اينكه دشمن به ايشان حمله‌ور شده در تاريكي شب به كشتن يكديگر پرداختند و پاي‌ به فرار گذاشتند
علت ديگري كه باعث شده به اين محل احترام بگذارند اين است كه محمد اسماعيل‌خان حاكم كرمان، جد سردار نصرت اسفندياري مصمم بود كه مسير دروازه‌ي ناصريه را از اواسط شاورهرام‌ايزد بگذرانند. هرچند زرتشتيان عجز و التماس كردند تا او را از اين تصميم منصرف كنند مؤثر واقع نشد، شبانه پيرمردي سفيدپوش و نوراني از چاهي كه در اين محل قرار دارد خطاب به او گفت: تو مي‌خواهي خانه‌ي مرا خراب كني؟ خانه‌ات را خراب و افراد آن را پريشان خواهم كرد. فرداي آن‌روز محمد اسماعيل‌خان از تصميم خود دست برداشت و دستور داد روي آن چاه صفه‌اي بسازند. يكي از زرتشتيان اين عمل را به امر او انجام داد و اين صفه تا امروز وجود دارد و امروزه زرتشتيان در اين قسمت شمع روشن مي‌كنند

زیارتگاه شاه‌مهرايزد : زيارتگاهي است در شمال شهر كرمان، اين محل را باغچه بوداغ‌آباد مي‌خوانند. جشن فرخنده‌ي سده و آتش‌افروزي اين جشن در اين محل برپا مي‌شود. اين محل داراي باغي است كه دو ساختمان با حوض نسبتا بزرگ و آشپزخانه‌اي كه تنور آن محل پخت نان و فضاي آن براي پخت آش و سيروگ در روزهاي مهرايزد است دارد. اين آشپزخانه از دهش هرمزديار خداداد اشيدري به‌نامگانه‌ي مادرش روانشاد ماه‌خورشيد اشيدري قنا غساني بوده است اين زيارتگاه كه مورد توجه و باور بسياري از مسلمان‌ها نيز هست، در روزهاي فرخنده‌ شاهد خيرات جمعيت زيادي از زرتشتيان مي‌باشد . چند سال قبل تالاري از دهش رشيد نيك‌بخش در اين مكان ساخته شد كه مراسم عروسي و جشن‌هاي مهم زرتشتيان كرمان چون سده در آنجا برگزار مي‌شود. در مقابل شاه‌مهرايزد زميني است كه در روز جشن سده خرواري از هيزم در آنجا افروخته مي‌شود




آرامگاه مقدس جاماسب فیلسوف :

اين اثر باستاني و با ارزش در حدود 85 كيلومتري جنوب شرقي شيراز كه در مسير جاده شيراز جهرم در سمت راست جاده و نرسيده به شهر خفر قرار گرفته است كه پس از ورود به جاده فرعي به روستاي كراده منتهي مي‌شود و پس از آن در شرق كراده روستاي گاره واقع شده كه آرامگاه جاماسب حكيم در بيرون اين روستا قرار دارد فاصله روستاي كراده تا روستاي گاره دو كيلومتر است كه از ميان كوچه باغ‌هاي سرسبز راهي باريك و خاكي ناهموار را به‌طرف آرامگاه طي مي‌كند . نام اصلي اين روستا گاره يا كاره مي‌باشد كه اهالي منطقه به‌آن جومه بزرگي مي‌گويند كه مخفف جاماسب بزرگ است . اهالي منطقه جاماسب را به كسر « س » تلفظ مي‌كنند . پيرمردان و پيرزنان اين منطقه جاماسب را خانباز هم مي‌خوانند و درباره جاماسب يا خانبازخان داستان‌ها و اشعار بسياري در منطقه استان فارس گفته شده است . از جمله مي‌گويند كه خداوند به جاماسب گفت : كه در روزي معين عمرت به‌پايان مي‌رسد و جاماسب در روز موعود به اين منطقه وارد شده و در همان جا جان‌به جان آفرين تسليم كرد و اهالي گاره برايش مقبره‌اي ساختند



زیارتگاه میترایی قلعه کنگلو :

این بنا که به نخستین نیایشگاه ساسانی معروف است در مازندران واقع شده است . دیواره های آن از جنس گچ و ساروج می باشد و زیر بنای آن 50 متر مربع است . بنای اصلی آن در سه طبقه بوده است که امروزه فرو ریخته است . شمال این بنا به کوهی بزرگ و صخره ای به نام خورنرو راه دارد

نیایشگاه دهانه غلامان : در 44 کیلومتری شهرستان زابل در 40 سال پیش به یاری طوفانی بزرگ شهری از زیر خاک بیرون آمده است که سال ساخت آن به 500 پیش از میلاد باز میگردد . شنهای رونده این شهر را به مدت بیش از 2000 سال از دید عموم مخفی نگاه داشته بوده است در کنار این شهر بنایی چهارگوش به وسعت 2500 متر مربع می باشد که زیارتگاه دینی ایرانیان بوده است که سکوههای بلند آن نشان از اجرای مراسم دینی مردم این منطقه داشته است


بن مایه این نوشتار


مروج الذهب - ابوالحسن علی بن حسین مسعودی - ذکر آتشکده های ایرانیان
دانشنامه مزدیسنا - دکتر جهانگیر اوشیدری
البلدان - احمد ابن ابی یعقوبی
مسالک الممالک - ابو اسحق ابراهیم اصطخری
سایت فرهنگی یتاآهو زرتشتیان

Borna66
09-08-2009, 08:45 PM
نماز در دین زرتشتی

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/1b/Yazd_fire_temple.jpg/250px-Yazd_fire_temple.jpg (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1:Yazd_fire_temple.jp g)


آتشکده یزد

در آیین زرتشتی نماز عملی اجباری و اعتیاد گونه نیست که بصورت برده وار و ترس از آدمی ظالم خوانده شود و یا تجارتی سود رسان نیست تا کسی برای رسیدن به ثروت و بهره لازم آنرا بجا آورد نماز در دین زرتشت خود شناسی است و در نماز باید اندیشه پالایش شود بر طبق اعتقادات دین زرتشت هر یک از موجودات ذره ای از اهورا مزدا را در خود دارند و این فروهر در وجود من شما و دیگران است برای همین است که این آیین تنها آیینی است که قربانی نمودن برای خدا در آن منع شده است حتی گیاهان و جمادات هم از این فروهر بی بهره نمی باشند. به همین خاطر است که آشو زرتشت در بخشی از نیایش خود می فرمایند http://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif(با فروتنی کامل پیش از همه چیز خواستارم که بهره ای از خرد مقدس خود را به من عطا فرمایی تا به همراهی درستی کردار و ضمیر پاک بتوانم خوشبختی روان آفرینش را(همه جهانیان) فراهم سازم)).
در مورد روزه در آیین زرتشت نیز باید گفته شود که روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اینکه باعث سستی بدن و عدم فعالیت مفید و کار روزانه می شود حرام می باشد. چون این موارد در آیین زرتشت نکوهیده شده وبی کاری و تن پروری بشدت نهی شده است و امابرای افراط نکردن در خوردن گوشت حیوانات روزهای دوم و دوازدهم و چهاردهم و بیست و یکم هر ماه زرتشتیان از خوردن گوشت پرهیز می کنند این چهار روز متعلق به چهار امشاسپند وهمن ؛ماه و گوش و رام که از حامیان چهارپایان هستند می باشد.
اما نیایشی که امروزه در بین زرتشتیان متداول می باشد و خواندن آن نیازی به آداب و رسوم خاصی ندارد و در هر هنگام از شبانه روز می توانیم آنرا بخوانیم و سپاس خدای یگانه را بجای آوریم و نباید فراموش کنیم که این ما هستیم که به راز و نیاز و برقراری ارتباط با خداوند نیاز داریم و باید روح و روان خود را پالایش کنیم . این نیایش برگرفته از نیایش اشو زرتشت در یسنا ۲۸ می باشد و برای اجرای آن کافیست دستهای خود را بلند کرده و به پیروی از اشو زرتشت بخوانیم:
((با دستهای بر افراشته بسوی تو ای مزدا و با فروتنی کامل پیش از همه چیز خواستارم که بهره ای از خرد مقدس خود را بمن عطا فرمایی تا بهمراهی درستی کردار و ضمیر پاک بتوانم خوشبختی روان آفرینش را فراهم سازم.ای اهورامزدا بشود که با اندیشه نیک به تو نزدیک شده و با پیروی از قانون اشا به ارزشهای مادی و معنوی خود پی ببرم تا بدین وسیله دین داران را بسرای روشنی و خرمی و زندگی نیک هر دو جهان رهبری کنم . من این سرودهای ستایش خود را آنسان که پیش از این کسی نسروده نثارت می کنم ای اهورا ای روان راستی و ای نیک اندیش واقعی از تو در خواست می کنم تا در جهان نیروی فنا ناپذیر معنوی تجلی نماید .اینک تو را با ستایش خود فرا می خوانم بسویم شتاب و مرا از خوشبختی و کامیابی واقعی بر خوردار ساز. هنگامیکه با منش پاک تو را با سرودهای ستایش فرا می خوانم آگاهم که مرا برای رهبری روان مردم جهان گماشته ای و از پاداشی که تو ای اهورا مزدا برای کردار نیک می بخشی خبر دارم و آماده ام تا زمانیکه مرا تاب و تواناییست بمردم بیاموزم که بسوی راستی راه پویند. ای مزدا بسوی من آی و مرا از بخشش منش پاک و راستی برخوردار ساز تا بوسیله آموزش آیین مقدست گمراهان و بدکاران را براه راست رهبری کرده و بر دشمنی بد خواهان چیره گردمای اهورا مزدا مبادا هرگز کار ناشایستی از من سر زند که مورد خشم تو قرار گیرم . ای راستی و ای اصل پاک منشی پیوسته می کوشم تا تو را بستایم ای کسی که آرزوهای ما را بر می آوری تو را از ته دل درود می گویم چه می دانم نمازیکه از روی ایمان و اعتقاد کامل انجام شود بدرگاهت پذیرفته خواهد شد .ای کسی که امید بهشت ما بسوی تست.))
درود فراوان بر روان زرتشت بزرگ و تمامی پیامبرانی که در جهت راستی و تعالی روح بشر گام بر داشتند و جان خود را نیز در این راه فدا کردند .امیدوارم دوستان هم اندیش که در مورد نماز و روزه پرسش نموده بودند به پاسخ لازم رسیده باشند .با تشکر از خانم خادم(دبیر انجمن زرتشتیان) که مرا در این نوشتار یاری رساندن .همیشه پاک و اهورایی باشید.
آتش "پرستش سو" یا قبله در آیین زرتشتی



"ای نمازگزار ، نمازت را ، نیایشت را با دل پاک و روشن به آرامی و خلوص نیت بخوان و بدان ، این روشنایی که قبله گاه و پرستش سوی خود کرده ای پرتویی از روشنی جاودان است که خداوند در دل مردمان نهاده است ."
پیروان آیین زرتشت که خود را مزدیسنی یعنی پرستندگان مزدا (خداوند) نیز می گویند در نیایش های خود با تن و روانی پاک ، رو به سوی " روشنایی" ، خداوند را سپاس گفته و نیایش می کنند . زرتشتیان به گاه نیایش ، زندگی سرشار از آسایش و بهروزی را برای نیک اندیشانِ روزگار ، آرزو می کنند و آتش را در کنار سه عنصر دیگر آب و خاک و هوا گرامی می دارند و از آتشکده ها به نشانه ی مهر و پاکی در محل زندگی خود ، پاسداری می کنند . آنان از روشنایی آتش ، همانند نورهای دیگر ، به عنوان پرستش سو (قبله) به هنگام نیایش بهره می گیرند . آتش بزرگترین پاک کننده است و در عین حال نورانی ترین عنصر است و آن را سمبل اهورا مزدا میدانند .
ایرانیان از سال ها پیش ، آتش را به عنوان نماد موجودیت خود یا به عبارتی پرچمی برای هویت ملی خود در نظر داشتند و به آن افتخار می کردند . زیرا آتش از بین برنده ناپاکی ها و روشن کننده ی تاریکی هاست . گرما و انرژی آتش ، چرخ های صنعت و پیشرفت را به چرخش می آورد . آتش درونی انسان است که اندیشه او را به خرد بی پایان اهورایی پیوند می زند . بنابراین زرتشتیان به پیروی از نیاکان خود همچنان آتش را گرامی داشته ، از روشنایی آن به عنوان قبله به هنگام نیایش بهره می گیرند . اگر زرتشتیان رو به سوی نور دارند و آن را پرستش سو می دانند ، برای نزدیک شدن به اهورامزدا ، پروردگار و آفریننده کل است که خود سرچشمه ی همه نورها(شیدان شید) است .
به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان حرارت زندگی و جوش و خروش و اراده و پایداری می بخشد و دل دینداران و مشتاقان ، با برخورد به امواجش ، سبک و شاد و خرم می گردد و پرتو آن به نسبت ایمان و اخلاص ستایندگان بر دل ایشان می تابد و انوار تسلی و امیدواری ، کانون دل آنها را روشن می گرداند .
دلبستگی و اعتقاد و احترام خاص ایرانیان به آتش موجب شده که برخی به غلط چنین بپندارند که آتش نزد ایشان جنبه الوهیت دارد و لذا ایرانیان را آتش پرست بیانگارند .
فردوسی در این باره می گوید:


بدانگاه بد آتش خوبرنگ چو مر تازیان را مهراب سنگ



مپندار کآتش پرستان بدند پرستنده ی پاک یزدان بدند



برخی از اقوام سامی نیز آتش را مقدس می شمرده اند . به روایت تورات در کوه تور ، "نور خدا" به صورت آتشی بر موسی تجلی کرد و "یهوه" یا خدای موسی ، با زبانه ی آتش با موسی سخن گفت . آتش بر ابراهیم خلیل گلستان شد . موسی را خاله اش ، در کودکی ، در تنور مخفی کرد و چونن ندانسته تنور را آتش کردند ، دیدند موسی در تنور نشسته است و آتش گرد او می گردد بی هیچ زیان و گزند .
"درود و ستایش به تو ، ای آتش اهورامزدا ، می ستایم این روشنی پاک و درخشان را اینک که به ما آشکاری ، توان و نیرویمان بخش تا بهترین اندیشه و گفتار و کردار را داشته باشیم . یاریمان ده که با بدی و زشتی و دروغ پیکار کنیم . روان را پالوده گردان از بدی و راه بی فرجام تا شایسته ی پرستش اهورامزدای بزرگ باشیم ."

Borna66
09-08-2009, 08:46 PM
پيشگويي شگفت انگيز جاماسب از اوضاع گرفتار ايران در آينده ( برگزيده هاي از يشت ها )
گشتاسب شاه پرسيد : اين دين ( زرتشتی ) چند سال برقرار خواهد بود و پس از آن چه هنگام و چه زمانه اي است ؟
1 ) "جاماسب بيتخش " پاسخ داد : که اين دين هزار سال روا باشد پس از آن مردماني که هم پيمان شکن هستند با يکديگر رشک و دروغ کنند و سبب شود که ايرانشهر ( مملکت ايران زمين ) به دست تازيان سپارده شود و تازيان هر روز نيرومندتر شوند و شهر شهر را تسخير کنند . ( همانطور که سپاه تازي به ايران حمله کرد و شهرهاي ايران را يکي پس از ديگري تصرف کرد و ايرانيان را وادار به پذيرفتن اسلام يا دادن خراج کردند )
2 ) مردم ايران زمين به نابکاري - فساد - رذيلت و دروغ گرويده و از روش کردار نيکو آزرده ميوشند و کناره گرفته .
3 ) آمار گنجهاي ايرانشهر رو به گسترش مي رود و زرين و سيمين ها براي فرمانروايان انبار مي شود .
4 ) سپس همه اينها ناپديد شود و بسيار گنجهاي پادشاهان ايران به دست دشمنان رسد و مرگ بي زمانه و نابهنگام گسترش يابد. ( همانطور که کاخهاي مدائن توسط سپاهيان اسلام غارت شد و گنجها و زمردهاي چندين دهه پادشاهي ايران و فرشها ابريشم ساسانيان توسط تازيان تکه تکه و غارت شد . )
5 ) همه ايرانشهر به دست دشمنان تازي افتد و انيران ( ضد ايرانيان ) در ايران فراوان شوند به طوري که ايراني از انيراني مشخص نشود .
6 ) در آن زمان " توانگران بد انديش" بر درويشان پيشي ميگيرند و آزادگان و بزرگان ايرانهشر در رنج و سختي زندگي خواهند کرد .
7 ) به جايي خواهد رسيد که فرزندي را که زايند بفروشند و پسر مادر را زند و برادر بر برادر رحم نکند و براي کسب خواسته هاي خود از يکديگر درگير شوند . ( به وضوح در ايران ديده شده که عده اي فرزندان خودشان را براي گرفتن مقداري پول حراج ميکنند به طوري که روزنامه ايران چند ماه پيش خبر داد زني جنين خود را در شکم اش به مبلغ 1.5 ميليون تومان فروخت و آن پول را براي دادن پول پيش خانه پرداخت کرد !!! )
8 ) مردان زن صفت که ناپديد بودند در ايرانشهر هويدا ميشوند و دروغ گسترده ميشود . ( همانطور که فردوسي بزرگ در اين باره فرموده است ( بعد از فتح ايران بدست اسلاميان تازي ايران اينگونه خواهد شد ):
چو با تخت منبر برابر شود********* همه نام "بوبکر" و "عمٌر" شود
تبه گردد اين رنجهاي دراز **********شود ناسزا شاه گردن فراز
نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهر********* ز اختر همه تازيان راست بهر
...
برنجد يکي ديگري برخورد******** به داد و به بخشش کسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستي********* گرامي شود کژي و کاستي
پياده شود مردم جنگجوي********** سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي
ربايد همي اين از آن آن******** زين ز نفرين ندانند باز آفرين
نهاني بتر زآشکارا شود********* دل شاهشان سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسر******** پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده ي بي هنر شهريار******** نژاد و بزرگي نيايد به کار
به گيتي نماند کسي را وفا ********روان و زبانها شود پر جفا
ازايران واز ترک و از تازيان *********نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازي *********بود سخن ها به کردار بازي بود
همه گنجها زير دامن نهند *********بميرند و کوشش به دشمن دهند
9 ) ( اتمسفر و هواي ) ايرانشهر رو به آشفتگي و سرماي سخت و گرماي سخت مي رود و نباتات کم شود .
10 ) از آن پس زمين لرزه ( بوم گزندک ) در آنجا زياد پديدار شود و ويراني ها به بار آورد . باران بي موقع و بي سود باريدن ميکند .
11 ) سوار پيدا ميشود و پيداه سوار ميشود و دوران به دست نا اهلان و نابخردان گذرد . ( دقيقا همان صحبتي که فردوسي بزرگ درباره ايران پيش بيني کرده بود و مي بينيم که به واقعيت پيوسته و کساني سردمدار ايران شدند که کارشان چيز ديگري بوده است ) فردوسي :
پياده شود مردم جنگجوي******** سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي
12 ) مردان روي به دلقکي و لوده گري و رياکاري روي خواهند آورد و مردان جنگجو کم شود و نابکاري گسترش يابد و قلب ها از سنگ شود و سرداران نابکار و نالايق روي کار خواهند رفت .
13 ) پادشاهي و حکمراني ايران بدست کساني خواهد افتاد که انيران اند و در ظاهر بسيار دين مدار و آئيين و مسلک دار هستند.
14 ) آن تازيان با ارميان و ترکان مخلوط شوند و کشور بلبشو و نژادها عجيب و پليد شود .
و . . .
سپس گفتگوي زرتشت با اورمزد است که آينده ايران را پرسش ميکند ( از بهمن يشت ) :
1 ) در آن پست ترين هنگام 100 گونه و 1000 گونه و 10000 گونه ديوان ژوليده موي از تخمه خشم از راه برسند .
2 ) آن بد تخمان از خطه خراسان به ايرانشهر بريزند و با پرچمي با موهاي ژوليده و ظاهري نا آراسته از راه ميرسند که همگي مزدور مي باشند .
3 ) سپس شهرها و دهها به ترتيب ويران ميشوند و آنان که من اورمزد آفريدم همگي در نابودي قرار ميگرند .
4 ) آنان فريب کار بوده و آنچه که ميگويند نمي کنند . و بدترين مرام و مسلک را دارند . چون از دروغ وارد ميشوند . آنان به گفته هاي خود عمل نميکنند و در سخن خود استوار نيستند .
5 ) گفتار مردان حق به آنان ناراست آيد و گفتار راست آنان شک برانگيز خواهد شد . در عوض گفتار نابخردان - فتوي دهندگان ناحق و فريب کاران براي آنان راست آيد .
6 ) در ان زمان سوگند هاي دروغين زياد خورند و به زور به چيزي گواهي ميدهند و به اورمزد ناسزا گويند .
7 ) از گناهاني که مردم کنند از هر 5 گناه 3 گناه را پيشوايان ديني کنند و آنان کساني هستند که با نياکان دشمن هستند و عبادتي که خود گويند انجام ندهند و از دوزخ بيمي ندارند .
8 ) آب رودخانه ها کاسته شود و خشکسالي رواج يابد .
9 ) پادشاهي و فرمانروايي ايرانشهر به دست انيران افتد و همچون سغديان و ترکان و کابليان و تازيان باشند . ايشان چنان فرمانروايي بدي کنند که که مرد پرهيزگار و فرد بد کنش- کشتن هردو در نزد آنان يکي باشد .
و . . .
زراتشت نامه هم که در سال 1278 ميلادي ( 727 سال پيش ) توسط بهرام بن پژدو نوشته شد پيشگويي ها يش را از اينده وخيم ايران به صورت شعر در آورده :


به ايران بباشد سه جنگ تمام ****** بسي کشته گردند مردان نام
همه پارس و شيراز پرغم شود ******به جاي طرب رنج و ماتم شود
بود حکمراني آن ديو کين ****** که دين بهي را زند بر زمين
نيابي در آن مردمان يک هنر ******* مگر کينه و فتنه و شور و شر
و . . .
متاسفانه مي بينيم که پيشگويي ها يکي پس از ديگري به حقيقت مي پيوندند و امروز ما نوادگان کورش هستيم که ميتوانيم سرنوشت ايران را از اين گرفتاري ها نجات دهيم .
منابع : فلسفه زرتشت : اثر دکتر فرهنگ مهر – انتشارات جامی 1374 تهران - زرتشت پیامبر ایرانی – دینی نو از دین کهن : دکتر فرهنگ مهر - دکتر علی اکبر جعفری

Borna66
09-08-2009, 08:46 PM
به نام اهورا مزدا


1- زرتشت و آموزشهای او

پژوهنده دانشمند آقاي دكتر حسين وحيدي دركتاب خود مي فرمايد : " همان گونه كه مي بينيم در سرودهاي اشوزرتشت ديالكتيك را نخست در هستي تشخيص ميد هد و سپس بنياد انديشه و منش آدمي را بر چنين نگرشي استوار ميكند و متاسفانه در ازناي تاريخ بويژه در پايان دوره ساساني و پس از آن و تا به امروز درباره انديشه هاي اشوزرتشت كه در گاتها آمده برداشتهاي بسيار بادرستي مي شود و نگرش ديا لكتيكي اشوزرتشت به هستي و انسان ، به چهره جنگ اهورامزدا و اهريمن در ميآيد ، حال آنكه در گاتها آنچه هست پيكار بين سپنتا من و اهرمن است كه "سپنتا " به معني پاك و سازنده است و" انگره " به معني زشت و ويرانگر و "من " كه درواژه هاي دشمن و بهمن بجا مانده به معناي انديشه ناپاك و ويرانگر ، نه جنگ بين اهورا مزدا و اهريمن يا ثنويتي كه برخي به آن معتقدند.

در فرهنگ زرتشتي نيكي در يك واژه فشرده مي شود و آن اشا يعني راستي و بدي هم در يك واژه فشرده ميشود و آن دروج يا دروغ است . اولي سازنده هستي و دومي ويرانگر آنست نيروي سازنده در انديشه " سپنتا من " و نيروي ويرانگر در انديشه انگره مينوست .

راستي سازنده تن و روان و دروغ بي ساماني و كژ انديشي است . در ديدگان اشوزرتشت جهان آورده گاه دو كشش همزاد و هميستار (ضد ) است كه يكي سازنده و ديگري ويرانگر است و اين دو درهر زمينه و آوردگاهي ، از انديشه آدمي گرفته تا ساختمان اجتماعي و جهاني پيوسته بر ضد يكديگر در تكاپو و پويش اند و آدمي پيوسته به سود سپنتا من و بر عليه انگرمن تلاش كند .

موبد فيروز آذرگشسب در ترجمه گاتها يا سرودهاي آسماني اشوزرتشت درباره نيكي و بدي مي نويسد:

" اشوزرتشت جهان هستي را ميدان مبارزه و كشمكش دائم دو نيروي ضدين سپنتا مينو و انگره مينو دانسته و مي فرمايد : اين دو گوهر همراه و همزاد در عين حال كه با هم مخالف و درستيزند لازم و ملزوم يكديگر نيز مي باشند . و جود اين دو گوهر با هم آفرينش و هستي را پديد مي آورند . مثلا نيروي مثبت و منفي در عين مخالف بودن با يكديگر موجب بوجود آمدن برق ميگردند .

نيروي جاذبه و دافعه موجب ثابت ماندن كرات آسماني در جاي خود میباشند . نيك و بد و زشت و زيبا بستگی به طرز انديشه ما دارند . آنچه به سود ما است نيك و آنچه به زيان ما باشد آن را بد و نا زيبا مي شماريم .

بنا به فرموده " اشوزرتشت " آنچه دراين جهان وجود دارد از آفرينش خداوند يكتا ميباشد و در ذات خود نيكوست و به منظور خاصي آفريده شده اند

به عبارت ديگر نيك و بد و زشت و زيبا از زماني بوجود ميايند كه بشر پا به عرصه وجود ميگذارد و نيروي تشخيص و تميز او به كار مي افتد و به طوري كه در بند سوم از هات 30 يسنا آمده است : آن دو گوهر همزاد درآغاز در عالم تصوير پديدار مي گردند كه يكي نيكي و ديگري بدي در اندیشه و گفتار و كردار .

چنانچه از مفاد بند بالا روشن مي گردد دو گوهر سپنتا و انگره دو مينو و دو گوهر همزادي هستند كه در برابر هم قرار گرفته اند و درعالم انديشه به صورت نيك وبد ظاهر ميگردند . اصلا مفهوم خود " مينو " انديشه و منش ميبا شد كه يكي گوهر پاك يا انديشه فزاينده و سازنده است و ديگري گوهر ناپاك يا انديشه ويرانگر و تباه كننده .

انگره مینو كه بعدها درزمان ساسانيان به صورت اهریمن تغيير شكل يافته است نميتواند خالق شر باشد و در برابر اهورامزدا ، هستي بخش داناي بزرگ و سر چشمه نيكيها قرار گيرد .اهريمن در نهاد بشر وجود و بستگي به انديشه ويرانگر شيطان صفتان و دد منشان داشته و به هيچ وجه وجود خارجي ندارد .

به عبارت ديگر ميتوان سپنتا مينو و انگره مينو را به فرشته خوئي و اهريمن صفتي تعبير كرد كه هر دو در خوي و خصلت و انديشه و نهاد انسان قرار دارند و ازو جدا نيستند منتها بنا به آخر بند 3 همين يسنا دانايان و فرزانگان راه نيك و درست را برميگزينند ولي نابخردان چنين نخواهند كرد و به بيراهه خواهند رفت " شخص نادان و كود دل گرفتار هواي نفس و كج خيالي خود شده و به راه خطا خواهد رفت و در نتيجه كارهاي ناشايست و غير انساني ازو سر خواهد زد و رفته رفته ددمنشي و اهريمن صفتي در او ظهور و بروز خواهد نمود و تجسمي خواهد بود از اهريمن انسان نما ولي شخص فرزانه و دانشمند راه نيك اختيار خواهد كرد و بر هوسهاي نفساني خويش مهار خواهد زد و با كارهاي انساني و شايسته خود فرشته اي خواهد شد به صورت انسان ".
برگرفته از کتاب زرتشت و آموزشهاي او نوشته موبد رستم شهزادي

Borna66
09-08-2009, 08:46 PM
اصول دین زرتشت کدام است

موبد اردشیر خورشیدیان

شايد شما توجه کرده‏اید که در نگاره‏هاي ترسیم‏شده ازاشوزرتشت، این پیامبر بزرگ ایرانی عصايی 9(نه) بند دردست دارد. همچنين بر پايه سنت زرتشتیان هر فرزند بهدین هنگاميکه به سنتکلیف می رسد طی مراسمی ويژه که مراسم سدره‏پوشی نامیده می شوددر برابرموبد زوت و همه فامیل و آشنایان با آزادی کامل به اصولو فروع دین اشوزرتشت پیمان وفاداری می بندد، پوشش ساده وسفیدرنگ سدره نیز از 9(نه) تکه تشکیل‏شده‏است. این 9 بند یا نهتکه، بيانگر 9 اصل دین زرتشتي است که چکیده پیام های او را بهما می رساند که من سعی می کنم اکنون برای شما به‏طور بسیارفشرده بیان کنم، آنگاه خواهید ديد که چرا و چگونه، این پیام هاکه پایه دین زرتشت شناخته‏شده‏است. هرگز قدیمی نمی‏شود ونه‏تنها برای انسان‏های امروزی تازه و بکر و عملی وقابل‏پیاده‏کردن‏است، بلکه تا انسان وجود دارد، اگر هر کس، درهر زمانی این اصول را پایه باورهای خود قراردهد و به آنهاپایبند باشد، هم می تواند فرد شایسته اي باشد و هم مي تواندجامعه خود را به سوی کمال و رسايی راهنماباشد:


1-باور به يكتايي خدا: خدايي كه اهورا(هستي بخش) و مزدا (داناي بزرگ) استو اين دو صفت بزرگي ودانايي هم آهنگ و از هم جدا ناشدن است . خدايي كه د رهمه جا ودر همه چيز درتجلي است. خدايي كه هر چه راآفريده نيك و لازم و ملزوم يكديگرآفريده و خلاصه خدايي كه صفاتكامل آن در نماز صدويك نام خدا شرح داده شده است: برهمه چيزآگاه، بر همه كارتوانا و بي نياز و... .


2-باور به پيامبري اشوزرتشت:

نخستين پيام آوري كه پس از شككردن به باورهاي پيشينيان خود پس از ده سال در كوه اشيدرنه، ازسوي اهورامزدا به پيامبري برگزيده‏شد و از توحيد و نبوت و معادخبرداد و پيام خود را مانتره (برانگزينده انديشه) ناميد و ازدين(دئنا) به مفهوم وجدان سخن به ميان‏آورد. باورهايي كه ابتدابه مردم خود ارايه‏نمود و آرام آرام دين او بخش بزرگي از اينكره خاكي را در برگرفت و پيروان او مزده يسنان يا مزداپرستان وبعدها بهدين و زرتشتيان ناميده‏شدند.


3-باور به روح و جهان واپسين(جهان مينوي):

يعني بهشت وگروسمان(خانه راستي) و دوزخ(خانه دروغ).


4-باور به اشا(راستي):

اشوزرتشت اولين كسي است كه به وجودهنجار هستي(اشا) پي‏برد واز حاكم بودن قانون اشا در جهان هستي(گيتي و مينو) سخن‏گفت. و فرمود انسان مي تواند با خردخويش بهقوانين طبيعت (اشا) پي‏برده و از آن استفاده و يا سوءاستفادهنمايد. وانسان تنها زمانی می تواند خوشبخت زندگي کند که قوانیناشا را به‏درستی بشناسد و خود را با این قانون ابدی (اشا)هم‏آهنگ و همراه سازد و.....


5-باور به گوهر آدمی‏وآدمیت:

برپایه آموزشهای اشوزرتشتتمام انسانها از هرجنس ونژادومذهبي دارای وجدان(دئنا) و خردبوده و از جسم، جان، روح و فروهرِ بسیار بالنده تري نسبت بهديگرموجودات برخوردار می باشد و قدرت تشخیص نیک از بد و ارزشگذاری را داشته وآزادی کامل در انتخاب راه را دارند و سرنوشتخود را می‏سازند و دارای حقوق برابر می‏باشند و در مجموع «من»دارند ومی‏توانند «من» خویش را به هر صورتی که مایل باشندتغییر دهد و دارای بهترین منش«سپنته من» یا بدترین منش«انگرهمن» گردند و آموزش می‏دهد که وظیفه هر زرتشتی پیروی از «سپنتهمن» و مبارزه با تمام نیروهای اهریمنی یا«انگره من» است و... .


6-باوربه هفت پایه کمال:

اشوزرتشت اهورامزدا را دارای ششفروزه: وهومن(منش نيك«یا اندیشه و گفتارو کردارنیک»)،اردیبهشت(راستی) شهریور(تسلط برنفس)، سپندارمزد(دانش اندوزی وپویايی)، خرداد(رسايی خواهی و کمال جويی) و اَمرداد(بی مرگی وجاودانگی) می‏شناسد و می‏آموزاند که هر کس با تمرین و ممارستاز این شش فروزه اهورايی به طور کامل برخوردارگردد، در پایههفتم تکامل خویش به جز خدا نمی‏بیند و با او یکی می‏گردد. اینباور دردوران های بعد به صورت هفت شهر عشق یا هفت خوان رستم ونمادهای گوناگون دیگر در فرهنگ و عرفان ایرانی باقی مانده‏است.


7-باور به نیکوکاری و دستگیری از نیازمندان:

دین زرتشت دورنگهدارنده جنگ افزار و آشتی دهنده است. خوشبخت کسی است کهخوشبختی دیگران را فراهم‏نماید. باور به اینکه هر کس در هرمقام مادی و معنوی می تواند و باید به دیگران یاری رساند. گذشتو فداکاری(خویت‏وَدس) و کمک به نیازمندان، در دین زرتشت بهصورت وقف و گُهنبار و جشن‏خوانی‏ها و بخشش (میزد) و غیره.... به گونه ای بسیار آبرومند برگزار می‏گردد.


8-باور به سپنتايي بودن (مقدس بودن) چهار آخشیج:

آب و بادو خاک و آتش در دین زرتشت سپنتا است و زرتشتی وظیفه دارد محیطزیست را در حد توان پاک نگاه‏دارد.


9- باور به فرشکرد بودن:

بنابر آموزش‏های گاتها، ماخواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را بسوی پیشرفت وآباداني می‏برند و با تمام توان در پویايی اندیشه و گفتار وکردار و آبادانی جهان سهیم گردیده فرشکرد(تازه کننده جهان)باشند. هر بهدین باید کوشش کند با آوردن نور بر تاریکی و بادانش بر جهل پیروز گردد. مثبت‏نگری و یافتن روش های نوین درزندگی (فرشکرد) یکی از مهمترین پایه های اساسی دین زرتشتي است.

Borna66
09-08-2009, 08:46 PM
نیک و بد در بینش زرتشت

خداداد خنجری

یكي از پايه‌هاي مهم جهان‌بيني زرتشت، باورداشتن به وجود دوگوهر متضاد در هستي جهان، و تجلي متضاد اين دو گوهر همزاد، درانديشه‌ي آزاد انسان است.
زرتشت، در گاتهاي ورجاوند خود مي‌گويد:
“اينك براي خواستاران و دانايان، از دو گوهر هستي – كهآفريده‌ي مزداست- سخن خواهم گفت.” (گاتها، يسناي 30، بند 1)

از اين سرود، چنين درمي‌يابيم كه : پيامبر بر آن است تادرباره‌ي بنيان و گوهر هستي و نيز چگونگي پيدايش هستي، برايمردم سخن بگويد. اما در آغاز به اين حقيقت توجه دارد و آن رانيز به مردم هشدار مي‌دهد كه براي دريافت درست اين‌گونه مطالببايد خواهان بود و هم دانا. به بيان ديگر، كساني مي‌توانندمعني و مفهوم اينگونه موضوع‌هاي فكري و ذهني را به‌درستيدريابند كه پيش از هرچيز، خواستار دانستن باشند و نيز از آگاهينسبي و پايه‌اي يا توانايي درك مطلب – درحد نياز- برخوردارباشند.
اينك زرتشت براي خواستاران و دانايان، از “دو گوهر هستي” سخنمي‌گويد كه پايه و بنيان آفرينش‌اند. اين دو پديده‌ي بنيادي،از نظر ساختار و نيز عملكرد در تضاد با يكديگرند. متضاد بودناين دو نهاد را از سرودهاي بعدي پيامبر به‌خوبي مي‌توانيمدريابيم.
نكته‌ي ديگري كه توجه به آن راهگشا خواهد بود اين‌است كه ايندو گوهر بنيادي هستي، “آفريده‌ي مزدا” هستند؛ يعني مزدا(=خداوند خرد) آن‌ها را با هم به‌وجود آورده و كارآيي دادهاست. به‌عبارت ديگر، آفريدگار يكتا اين دو گوهر همزاد و متضادرا در خرد برتر خود آفريده است و آن‌گاه جهان، بر پايه‌ي ايندو گوهر بنيادي شكل گرفته و پويايي يافته است. اين دو گوهرهمراه ولي متضاد، در كوچكترين بخش هر ماده، در دانش امروز،پروتون و الكترون نام گرفته‌اند و نيروهاي ناشي از آن‌ها – كهبه‌گونه‌ي مخالف، بر هم اثر مي‌كنند – نيروي كشش و رانش ، يامثبت و منفي، يا … ناميده شده‌اند.
از ديدگاه زرتشت، اين دو گوهر همزاد، همراه و متضاد نه تنها درهمه‌ي ذره‌هاي بنيادي جهان مادي (كه امروز به آن اتممي‌گوييم)،‌ كه در همه‌ي پديده‌هاي هستي اعم از كوچك يا بزرگ ومادي يا غيرمادي، در پيوند با يكديگر – و نه مستقل از هم – عملمي‌كنند؛ و نيروهاي مخالف برخاسته از آن‌ها، نيز در سراسر جهانآفرينش جاري و ساري‌اند؛ و وجود پوياي اين دو گوهر و اين دونيرو است كه همه چيز را در جهان هستي – به هر شكل و هر كيفيت – به بودن و حركت وامي‌دارد.
نكته‌اي كه در اينجا اشاره به آن ضروري به‌نظر مي‌رسد،‌ اينستكه برخي از پژوهندگان ارجمند، اين “دو گوهر هستي” را نيكي وبدي يا خير و شر دانسته‌اند. اين برداشت – نادرست به‌نظرمي‌آيد. زيرا اين دو گوهر هستي ، به زبان گاتها، “مزداتا” يعني “آفريده‌ي مزدا” هستند.
پس، به هرروي اين دو گوهر هستي، پديده يا آفريده‌ي خداوندهستند؛ و در بينش زرتشت، آفرينش در انديشه‌ي رسا و خرد برترآفريدگار و بر پايه‌ي راستي مطلق او انجام گرفته است، بنابراينكژي و كاستي در آن راه ندارد، در نتيجه‌ در بين آفريده‌هايمزدا، بدي يا شر و كژي و تباهي موجود نيست.
خدايي كه زرتشت شناخته و شناسانده است سراسر راستي، پاكي،نيك‌انديشي، خردمندي، دانايي، رسايي، مهرباني، دادگري،‌توانايي،‌ سازندگي و نيكي است. دروغ، فريب، خشم، نارسايي،ناتواني، تباهي و بدي در ذات او نيست و پس، از ذات اوبرنمي‌تابد. به‌عبارت ديگر “بدي” آفريده‌ي مزدا نيست؛ بنابرايندو گوهر بنيادي هستي كه آفريده‌ي مزدا هستند، نيكي و بدي ياخير و شر نيستند بلكه همانطور كه گفته شد منظور از آن‌ها، هماندو گوهر متضادي است كه اساس و بنيان آفرينش است و همه‌چيز برپايه‌ي آن، پايايي و پويايي يافته است.
يكي از ويژگي‌هاي برجسته‌ي پيام‌هاي جاودانه‌ي زرتشت اينست كهدر آن‌ها به موضوع‌هاي مربوط به ماوراي طبيعت، چنداننمي‌پردازد .
از اين‌رو، زرتشت با اشاره‌اي گذرا به بنيان هستي، گفتگو را بهتجلي اين دو گوهر متضاد، در انديشه‌ي انسان مي‌كشاند و با بحثدرباره‌ي تضاد منشي، چگونگي به‌وجودآمدن نيكي و بدي را توجيهمي‌كند. آنگاه پي‌آمد گرايش انسان به نيكي يا بدي را به‌روشنيشرح مي‌دهد؛ و به اين‌ترتيب انسان را تشويق مي‌كند تا آگاهانهو آزادانه نيكي را برگزيند و با بدي به مبارزه برخيزد. به‌اين‌ترتيب، زرتشت با مطرح‌كردن وجود دو گوهر متضاد در هستيجهان، بلافاصله به بيان رابطه‌ي بين دو گوهر بنيادي از يك‌طرف، و عملكرد آن در انديشه‌ي انسان از طرف ديگر، مي‌پردازد وبدين‌گونه با تشريح آثار و نتايج آن در زندگي انسان، موضوع رااز حوزه‌ي تخيل و تفكر محض، به ميدان واقعيت و عمل هدايتمي‌كند.

وجود بدي در جهان، همواره نظر فيلسوفان و انديشمندان بزرگ رابه خود جلب كرده است؛ و هركدام كوشيده‌اند تا بر پايه‌ي بينشويژه‌ي خود، آن را به‌گونه‌اي توجيه كنند. از يك‌طرف در بينشپيام‌آوران راستين، سرشت خداوند يكتا تنها نيكي، راستي وسازندگي است. نهاد خداوند سرشار از ويژگي‌هاي نيك است، و بدي وناراستي در آن جاي ندارد. پس از اين ديدگاه، كژي و كاستي ودروغ و بدي، از ذات پروردگار بروز نمي‌كند. به تعبير ديگر، درآفرينش خداي يگانه پديده‌اي با ارزش “بد” وجود ندارد.
از طرف ديگر، در جوامع بشري “بدي” واقعيت دارد. بدي‌ها رامي‌توان ديد، مي‌توان شنيد، و مي‌توان احساس كرد. دروغ،دورويي، فريب، ستم، زورگويي، چپاول، كشتار و … اين‌ها همههستند و “بد” هستند. پس اين بدي‌ها از كجا آمده‌اند؟آفريننده‌ي جهان كه “يگانه” است و جز او آفريدگاري نيست. آفريدگار يگانه هم كه جز نيكي چيزي را نيافريده‌ است و بدي‌هادر آفرينش او نيستند. اما “بدي”ها وجود دارند، و چنان آشكارندكه نمي‌توان وجودشان را انكار كرد يا در بودنشان حتي ترديدي بهخود راه داد. اشوزرتشت، علت وجود بدي‌ها در جوامع‌ انساني رااين‌چنين دريافته است:
“ اين دو گوهر همزاد و متضاد، چون در انديشه پديدار شوند، نيكيو بدي بوجود مي‌آيد، آنگاه، دانا نيكي را مي‌گزيند و نادان بديرا .” (گاتها، يسناي 30، بند 3)

بر اين باور، بدي‌ها را نه خداوند، كه انسان مي‌آفريند. نيكي وبدي زاييده‌ي انديشه‌ي انسان‌ است. در بينش زرتشت، انسان برپايه‌ي قانون اشا (هنجار هستي يا نظام خلقت)، داراي اختياراست. بر اساس اين قانون و نظام – كه همان خواست و اراده‌يخداوند است – انسان، آزاد آفريده شده است؛ آزاد در اينكهچه‌گونه بينديشد و چه‌گونه انتخاب كند. اين آزادي انديشيدن وآزادي گزينش، روشن است كه او را در برابر چگونگي انديشه‌اش ونوع انتخابش مسول مي‌گرداند؛ به اين معني كه بر پايه‌ي قانونعكس‌العمل – كه زرتشت، فراوان بر آن تأكيد كرده است – بازتابرفتار انسان، همان‌گونه كه هست، به خودش باز مي‌گردد. به بيانديگر، نيكي يا بدي، واكنش طبيعي خود را ، خود به خود به‌وجودمي‌آورد.
قانون عكس‌العمل و بازگشت موج‌گونه‌ي واكنش انسان به خودانسان، موضوع جالب بهشت و دوزخ را در جهان‌نگري زرتشت پديدمي‌آورد كه گفتاري ديگر است، و جا دارد كه در جايي ديگر به آنپرداخته‌شود.
زرتشت، آزاد بودن انسان را در چه‌گونه انديشيدن و چه‌گونهگزيدن را اين‌چنين بيان كرده است:
“دريافتم كه انديشه‌ي رسا از توست، خرد جهان‌آفرين از توست، واي خداوند جان وخرد، اين نيز از توست كه انسان را راه‌ نمود وآزاد گذاشت كه اگر بخواهد به راستي گرايد يا دروغ را برگزيند(گاتها، يسناي 31، بند 9)

پس در بينش زرتشت،‌ اراده‌ي خداوند يا نظام آفرينش بر اين قرارگرفته است كه انسان با توانايي انديشيدن آفريده شود و نيز آزادباشد كه به‌هرگونه بينديشد و به‌هرگونه برگزيند. در اين صورت،انسان آزاد است كه نيك بينديشد يا بد. به‌عبارت ديگر، ينا بهقانون تغييرناپذير اشا (هنجارهستي يا خواست‌خداوند)، دو گوهرهمزاد و متضاد موجود در هستي، به طور طبيعي در انديشه‌ي انساننيز كارسازند، و اين تضاد كه بنياد آفرينش است تنها در اين‌جا،يعني در انديشه‌ي آزاد انسان، مي‌تواند ارزش بيافريند و نيكييا بدي را به‌وجود آورد. به بيان ساده‌تر، در جهان بي‌كرانهستي،‌ هركجا كه پديده‌ي انديشمندي چون انسان، وجود نداشتهباشد، ارزشي با مفهوم نيك يا بد نيز وجود ندارد. تصور اينحقيقت، بسيار ساده است كه در همين كره‌ي زمين اگر انسان وجودنداشت يا اين‌كه از بهره‌ي هوشي پاييني در سطح جانوران ديگربرخوردار بود و نمي‌توانست اين‌چنين بينديشد، بد يا خوب هموجود نداشت. حيواناتي كه توانايي انديشيدن ندارند، تنها به حكمغريزه رفتار مي‌كنند؛ و در اين زندگي قهري و غريزي، همه چيزبي‌“ارزش” است؛ همه‌ي رفتارها آهنگي يكنواخت دارند، و هيچ چيزييا هيچ رفتاري “بد” نيست؛ و چون بد وجود ندارد نيك هم بي‌معنياست. به‌همين دليل در دنيايي كه انسان زندگي نمي‌كند همه چيزلازم و ملزوم و مكمل يكديگرند و هيچ ارزش نيك يا بد بودن راندارد. نيكي و بدي را انديشه‌ي انسان خلق مي‌كند، و پس ازانديشه، در گفتار و كردار او نيز تجلي مي‌يابد؛ و به‌اين‌ترتيبنيك و بد در جوامع انساني عينيت پيدا مي‌كند.
بنا به تشخيص زرتشت، انسان‌ها در اين مرحله كه مرحله‌ي گزينشاست، به دو گروه بخش مي‌شوند؛ گروهي كه از دانش، آگاهي، خرد وبينش كافي برخوردارند، نيك را برمي‌گزينند، و آنان كه به هردليل از دانش و بينش لازم برخوردار نيستند فريب مي‌خورند و بهبدي مي‌گرايند، و سرانجام با پيروي از بدي و تسليم شدن بهمظاهر آن، زندگي را به تباهي مي‌كشانند.
زرتشت بر اين باور است كه انتخاب راه راست يا كژ،‌ بستگي بهميزان دانايي انسان دارد. دانا، آگاهانه راه درست رابرمي‌گزيند و نادان ناخودآگاه به راه نادرست كشيده مي‌شود. دراينجاست كه پيامبر وظيفه‌ي انسان را در ميدان كشاكش نيكي و بدي – كه خود مي‌آفريند – به‌روشني مشخص كرده است. وظيفه‌ي انسانمبارزه‌ي پيگير و افزاينده با بدي است؛‌ اما نكته‌ي قابل توجهدر اين پيام اهورايي زرتشت، اين است كه چون گرايش به بدينتيجه‌ي قهري ناداني و ناآگاهي است پس نخستين شرط اين مبارزه‌يمقدس و سازنده اين است كه دانش و بينش و آگاهي انسان‌ها به‌طورمستمر و مداوم افزايش يابد؛ و برهمين باور است كه زرتشت نخستينتكليف انسان را در اين پيكار زندگي‌ساز چنين تعيين مي‌كند: آگاه شدن و آگاه كردن، افزودن بر دانش خود و ديگران، گسترشدادن و عمق بخشيدن به بينش انسان.
“كدام راه بهترين است؟ راه راست يا راه دروغ؟
دانا بايد حقيقت را براي مردم آشكار سازد تا نادان نتواند مردمناآگاه را گمراه كند. اي مزدااهورا، كساني را كه ارزش راستي ونيك‌انديشي را براي ديگران آشكار مي‌كنند ياري كن.” (گاتها،يسناي 31، بند 17)


گفتيم كه بنا به باور زرتشت، اهورامزدا بر پايه‌ي قانون خلقت (نظام آفرينش) – كه گاتها آن را قانون اشا يا قانون راستيناميده است – انسان را در انديشيدن و در گزينش ، آزاد آفريدهاست. به‌عبارت ديگر، انسان داراي اختيار است كه نيك بينديشد يابد، راست بينديشد يا كژ، درست بينديشد يا نادرست. حال اگر راستبينديشد اين راستي در گفتار و كردارش هم منعكس مي‌شود و نيكيبه‌وجود مي‌آيد؛ و اگر كژ بينديشد اين كژي و ناراستي در گفتارو كردارش هم بازتاب مي‌يابد و در نتيجه بدي آفريده مي‌شود.
پس به‌اين ترتيب، “بد” در خلقت آفريدگار وجود ندارد و زاييده‌يانديشه‌ي ناراست انسان است؛ در اين‌صورت به‌جاي اينكه بگوييم: “نيكي” و “بدي” در جهان وجود دارد، بهتر است بگوييم: “نيك‌انديشي” و “بدانديشي” در جهان وجود دارد. (اين دو واژه‌يمركب، در اوستا به‌صورت “سپنتامينو” و “انگره‌مينو” آمده است. “مينو” به ‌معني منش و انديشه است. “سپنتا” يعني افزاينده وسازنده، “انگره” يعني كاهنده و تباهنده. پس “سپنتامينو” يعنيانديشه‌ي سازنده و نيك، و “انگره‌ مينو” يعني انديشه‌ي مخرب وبد. واژه‌ي اوستايي “انگره‌مينو” بعدا در فارسي به‌صورت “اهريمن” درآمده است. پس اهريمن در فرهنگ اوستايي نيز موجودي – به‌هرصورت – نيست بلكه به‌معني انديشه‌ي كاهنده و تباهندهمي‌باشد.
البته چون نتيجه‌ي نيك‌انديشي انسان، نيك‌گفتاري و نيك‌كردارياست و حاصل بدانديشي او ، بدگفتاري و بدكرداري مي‌باشد، وهمه‌ي اين‌ها نيز تنها در جوامع انساني واقعيت دارند، از آنبهتر اين است كه بگوييم: “انسان نيك” و “انسان بد”. يعني درحقيقت، نيكي و بدي در جهان وجود ندارند بلكه اين انسان نيك وانسان بد است كه در جهان پرورده مي‌شود و موجوديت مي‌يابد؛ واين، برپايه‌ي بينش زرتشت – چنان‌كه گفته شد – بهترين،مناسب‌ترين و درست‌ترين تعبير است.
“به‌ بهترين سخنان گوش فرادهيد و آن را با انديشه‌ي روشنبسنجيد، آنگاه هريك از شما راه خود را آزادانه برگزينيد.
اما پيش از آنكه زمان گزينش فرا رسد به‌درستي بيدار شويد وآيين راستي را دريابيد.”
(گاتها، يسناي 30، بند 2)

Borna66
09-08-2009, 08:48 PM
مهریشت

آرمیتا اختری
مهریشت مانند همه‌ی یشت‌های بلند، بسیار قدیم وبی اندازه دلکش است. وبخوبی یاد آور دوره ی آریایی است. زرتشت دین پیشین آریایی را که امروزه پایه های آن در وید برهمنان آمده است، دوباره زنده نمود ومردم را به پرستش خدای یگانه راهنمایی کرد و گروه پروردگاران گذشته را آفریده اهورامزدا خواند وهمه را گماشتگان پروردگار بزرگ نامید که از سوی او مانند کارگزاران درراهنمایی اموردنیوی بندگان پردازند، به این کارگزاران ایزدی درمزدیسنا مانند دیگر دین ها، ایزدان (فرشتگان) نام داده اند. که مهر یکی از آن فرشتگان است. یشت دهم که پس ازفرودین یشت بلند ترین یشت است، به مهر نام برداراست.
مهردراوستا ودرکتیبه های پادشاهان هخامنشی میثر(mithra) ودرسانسکریت میترَ(mitra) آمده است که درپهلوی میتر mitr شده وامروزه مهرگوییم. عهد وپیمان ومحبت وخورشید ازجمله معانی آن است، چون مهر یکی ازفرشتگان دین زرتشتی ودارای مقام بلندی است ، بسا آتشکده های دوره باستان به اسم او بوده است. امروز هم زرتشتیان به پرستشگاه خویش درمهرگویند.
درگاتها که قدیمی ترین بخش اوستا ست فقط یکبار کلمه میثرَ به معنی وظیفه مذهبی وتکلیف دینی آمده است. درفرگرد چهارم وندیداد که به طور کامل ازپیمان بستن ودرآن پایدارماندن ویا شکستن آن واقسام پیمان ها وشروط آنها گفتگو می شود واژه ی میثرَ به معنی عهدو پیمان آمده است ودریشت دهم که ویژه این فرشته است، کلمه میثرَ به جای عهدو پیمان آمده است. برخی شرق شناسان معنی قدیمی واصلی آنرا دوستی ومحبت گرفته اند. درسانسکریت هم میترَ به معنی دوستی است. ودروید مانند اوستا پروردگار فروغ و روشنایی است. با آنکه فلسفه وید واوستا با یکدیگر فرق دارد، ولی باز آن‌قدر به‌هم نزدیک وشباهت دارد که بتوان ازروی پژوهش گفت که هردودسته آریایی نژاد که ایرانیان وهندوان باشند روزی با هم مهر را می‌ستوده اند.
این پروردگار دوره آریایی وفرشته زرتشتی درهمه جا همراه ایران بوده وبه اندازه ملیت ما قدمت دارد. همچنین مجلس ایران پس ازهزار سال فراموشی، دگرباره مانند پارینه پشتیبانی هفتمین ماه سال رابدست این فرشته مهربان سپرد. روز شانزدهم هرماه به فرشته فروغ و به مهرروز موسوم است واین روز درمهرماه جشن بسیار بزرگی است که به قول بندهش مشیا ومشیانه درچنین روزی زاده شدند. این جشن را در گذشته میترا کانا یعنی متعلق به مهر می گفتند که پس ازآن مهرگان شد. این جشن به اندازه ای بزرگ وگرامی بوده است که چیره شدن عرب هم نتوانست آنرا ازمیان ببرد، چه بسا ازآیین های ایرانیان درمدت غلبه وقهر مغول ازدست رفت.
بیشتر مورخین یونانی به فرشتگان مزدیسنا به مناسبت مقام و شغلشان اسم یکی از پروردگاران خود را که با او شباهتی داشته اند می داده اند . مثلآ به ناهید ایرانی اسم الاهه یونانی داده "آرتمیس " می گفته اند، مگرمهرکه بدلیل شهرت وبزرگی ، اسم او مبدل نشده ، میترس (mitres) نامیده می شده است.

مهردراوستا :
درگاتها اسمی ازمهر به معنی فرشته فروغ وروشنایی برده نشده است ولی دیگر بخش های کتاب مقدس پراز شکوه اوست. مهریشت منظوم وبه 35 باب بخش شده است که درکل 146 قطعه است وهریک ازقطعات به طور غیرمساوی دارای بیت هایی می باشد. هلاندی تیل tiele یکی از دانشمندان شرق شناس، همه ی نوشته های مهریشت را تجزیه نموده وآثار آریایی وزرتشتی آنرا اینگونه می نویسد: ازمهریشت دومطلب عمده می توان استخراج نمود وآنرا بنیان و پایه قرار داد، اول راستی ودوم دلیری.
این یشت را نیز می توان سرچشمه راستگویی و پهلوانی ایرانیان دانست . که به ویژه دردنیای قدیم به این دو صفت شهرت داشتند، مهرایزد همواره بیدار وغرق افزار جنگی برای یاری کردن راستگویان وبرانداختن دروغگویان درتکاپو است. درآغاز یشت دهم ، بند سوم درجایی که مهریشت شروع می شود، اهورامزدا به زرتشت اسپنتمان گوید، " من مهررا مانند خود شایسته ستایش وسزاوار نیایش آفریده ام ، ای اسپنتمان کسی که به مهر دروغ گوید وپیمان شکند وشرط وفا نداند، ویران کننده کشور وکشنده راستی است، ای اسپنتمان تو نباید عهدی که بستی بشکنی ، خواه با یک مزدیسنا یا با یک دیو یسنا. چرا که پیمان با هرکه بسته شد، درست وقابل احترام است." مهردرآغاز یشت ازآفریدگان اهورامزدا محسوب می شود وبرای نگهداری عهدو پیمان مردم گماشته شده است ازاین رو فرشته فروغ وروشنایی است تا هیچ چیز ازاو پوشیده نماند ودرسراسر جهان آنچه ازراست و دروغ می گذرد وعهدی که بسته وشکسته می شود، همه نزد او پیدا وآشکار باشد.
برای اینکه از عهده خدمت پاسبانی ونگهبانی برآید، اهورامزدا به او هزار گوش وده هزار چشم داده است. درتفسیر پهلوی این یشت آمده است که این گوشها وچشمها خود جداگانه فرشتگانی هستند که ازسوی مهرگماشته شده تا همه کارهای مردمان را ازآنچه دیده وشنیده اند به او خبر می دهند، مقام مهر دربالای کوه هرا "hara" می باشد. این مکان خود به پهنای کره زمین است. یعنی که مهر درهمه جا حاضر است. همچنین ازبرای مهر برج بزرگی معین است که همیشه مانند پاسبانان درآنجا به پا ایستاده ، آماده خدمت است. مهر مانند سروش همیشه بیدار ودشمن دیو خواب است. بازوان او به اندازه ای توانا ورساست که همه ی دنیا را تواند فراگرفت ودروغگو را درهرکجا که باشد به چنگ آورد. دلیری وبینایی وفریفته نشدنی ازصفت های مختص به مهر است.
کلیه ویژگی هایی که لازمه وظیفه اوست به او داده شده است . همچنین اسباب کار پاسبانی او ازهرجهت فراهم است. مهرمانند ناموران شاهنامه ، خود برسر، زره زرین دربر، سپر سیمین به دوش افکنده ، گرز گران به دست گرفته به گردونه زرین که به یک طرز مینوی ساخته شده ودارای چرخهای درخشان بلند است ، نشسته است وچهار اسب سفید او را چست وچالاک گرد گیتی می گرداند، درگردونه مهر یک هزار تیر ناوک زرین ، یک هزار نیزه ویک هزار تبرزین پولادین ، یک هزار تیغ ویک هزار گرز آهنین موجود است.
فرشته پیروزی بهرام، فرشته فرمانبرداری سروش وفرشته دادگری وفرشته درستی اشتاد وفرشته نیک بختی وفراوانی پارند ، وفرشته توانگری وثروت اشی ( ارت)، از پیش و پس وراست وچپ مهر می تازند، به ویژه ایزد رام از یاران اوست. به مناسبت قدرت وتوانایی مهر است که درزمان قدیم پادشاهان توجه ویژه ای به او داشته اند .
درخود یشت دهم نیز بیشتر آمده است که "مهر شهریاری بخشنده است" . اواین رو درمیان طبقه اشراف و جنگجویان بیشتر از فرشتگان دیگر ستوده می شده است.
از آنجایی‌که مهر خورشید نیست، بلکه فرشته روشنایی وفروغ است ، به‌خوبی ازخود یشت دهم از بندهای 13 و 95 برمی‌آید. دراین فقره از برخاستن مهر پیش ازخورشید وگردش او پس از فرورفتن خورشید صحبت شده است.
دربند 145 همین یشت آمده است " ما ستارگان و ماه و خورشید و مهر شهریار همه کشورها را می ستاییم " .
گذشته از مهریشت دردیگر بخش های اوستا نیز میان خورشید ومهر امیتاز داده شده اشت. از آجمله دروندیداد فرگرد 19 بند 28 از هویدا شدن مهر وبدرآمدن خورشید سخن رفته است. درفصل 53 کتاب مینو خرد گوید: " دانای مینو خرد پرسید که چگونه نماز وستایش یزدان باید کرد، مینو خرد درپاسخ گفت، هرروز سه بار وقتی که خورشید ومهر برابرگشته روان گردند. "
درفصل 3 ازبهمن یشت درفقره 47 آمده است" مترو (مهر) دارنده دشتهای فراخ خروش برآورده به هوشیدر گوید، ای پسر زرتشت، دین نیک را برقرارساز وبه خورشید تیز اسب بانگ زده گوید، به جنبش درآی ، چه هفت کشور گیتی تیره وتار گردید." همچنین نگهبانی یک قسمتی از روز که نامور است به هاونی یا هاون گاه و از سپیده دم تا نمیروز می باشد نیز با مهراست.
درنوشته های نوتر وظیفه حساب و راهنمای روز واپسین به مهر داده شده است، مهردر روز رستاخیز به همراهی سروش ورشن روان راستگویان را درسر پل چینوت ازدست دیوهایی که می خواهند او را به دوزخ کشانند، نجات می دهد. ارداویراف مقدس درگذر از بهشت و دوزخ پس از آن که از پل چینوت گذشت ، مهر ورشن واندروای وبهرام با او درگردش همراه شدند. به نوشته ی بندهش انواع گل بنفشه مخصوص به مهر است .

شهرت مهر درایران و کشورهای همسایه :

چون پادشاهان ایرانی توجه ویژه ای به مهر داشتند و همه ی لشکریا ن فتح و پیروزی خود را از او می دانستند، از این رو ستایش مهر سراسر ایران زمین را فرا گرفته، درهرجا ازاو یاری وپناه خواسته می شده است، به تدریج قلمرو نفوذ او از حدود ایران هم گذشت و همه ی کشورهایی که درتحت استیلای شاهنشاهان بود رسید، دربابل که یکی از پایتختهای ایران و اقامتگاه زمستانی پادشاهان بود، مهر با پروردگار محلی شمش ( schmasch ) بواسطه شباهتی که به او داشت یکی تصور شده وبه نظر اهالی آنجا ستایش او بیگانه نیامد، چنان که ناهید ایرانی با الاهه ایستار( istar) برابر نموده پرستیده شد. درکشورهای یونانی زبان نیز با پروردگار خورشید هلیوس ( helius ) خویشی به هم رسانید، بدون آنکه پایه ی آریایی آن به هم بخورد. به این شکل گسترش خاک مهراز مغرب به دریای سیاه ودریای یونان (اژه ) وازمشرق به سند یعنی به هندوستان و کشور آریایی که مهر اززمان بسیارقدیم پروردگار فروغ بوده است کشیده شد.
می توان گفت که بزرگی وشکوه مهر درهمه ی این کشورهای گسترده آسیایی از دوره ی هخامنشیان تا چندین سده پس از میلاد مسیح برقرار بوده است. پس ازاسکندر نیز دوباره به شدت درسراسر کشورهای قلمرو مهر، آیین این فرشته روشنی پیروزی برقرار بود. از سوی خاور سلطنتی که تشکیل یافت وبعدها به شمال غربی هندوستان کشیده شد برروی سکه هایشان شعاع ودایره نور مهر دیده می شود وبه خط یونانی روی آنها مترو(مهر) وآترو (آذر) نقش شده است. همچنین از سوی باختر درهرکجای ازآسیای صغیر که سلطنتی بر پا شد، کلیه شهریاران آن کشورها خود را ازخاندان هخامنشیان می شمردند وافتخارشان دراین بود که منسوب به شاهنشاهان توانمند گذشته باشند ودرزنده نمودن آیین گذشته خود اصرار داشتند . دردوره اشکانیان وساسانیان نیز مقام مهر همچنان محفوظ ماند.

آغاز نفوذ مهر از آسیای صغیر به امپراطوری رم:

ستایش مهر بتدریج ازآسیای صغیر به خاک یونان وارد شد و درپایان سده ی اول میلادی ، لشکرکشی های دولت رم و پیروز های آن درآسیای صغیر به تدریج مهر را به اروپا نفوذ داد. در دوره ی امپراطوری کومودوس (comodus ) که از سال 180 تا 192 میلادی سلطنت کرد ، جایی نبود که اثرمهر درآنجا نباشد ، بطوریکه گسترش قلمرو مهردراروپا از کرانه های دریای سیاه به جزیره انگلستان کشیده می شد ودرآفریقا نفوذ آن تا به حدود صحرا می رسید. با توجه به نقشه کشورهای رم قدیم و گسترگی خاک آسیا می توان گفت، درهیچ سده ای ، هیچ پرودگار یا فرشته و پیغمبری به شهرت مهر نبوده است. به گفته فیلسوف و مورخ نامور فرانسه رنان (renan ) (1823- 1892 م) " اگر علت و حادثه ای روی داده و ترقی عیسویت را باز می‌داشت ، هرآینه جهان ازآن مهربود. "
درپایان سده‌ی دوم هردو ، دردورترین نقاط کشور رم پیروانی داشت ، اما نوشته ای که شاهد شکوه مهرباشد دردست نداریم، تعصب عیسویان آن زمان آثاری ازمهر حریف پرزور عیسی باقی نگذاشت. ولی آثار معبد ها ی مهر ونقوشی که ازآن درهمه کشورهای اروپا پیدا شده است، حاکی از مقام و شکوه دیرین و نشانگر برخی از عادت ها و آیین های آن روش است. دعاها وکلام ابتدا به زبان یونانی و پس ازآن لاتینی بود وبرای قوت کلام وموثر نمودن آن بعضی ازواژه های ایرانی (پهلوی ) وارد می‌کردند. صفتی که همیشه برای مهر می آوردند نبرذ می باشد که امروزه نبرد یا نبرده گوییم وبه معنی دلاور وجنگجو میباشد، دراوستا نیز صفتی که همیشه برای میثرَ آورده شده است کلمه سورَ(sura ) می باشد که به معنی نبرده است.
درتاریخ رم مشهور است که درسال 274 م قیصر اورلیان (aurlian ) امرکرد که یک معبد بزرگ برای مهر بسازند، چرا که فتح خود را درسوریه به ضد زنوب (zenub ) ملکه پامیر از پرتو مهر پرودگار پیروزی می دانست. درسده ی سوم میلادی مهر درکشورهای رم به اوج ترقی رسید وبه نظر می رسید که همه ی دنیا را فرا گیرد، تا آنکه درسال 324 م قیصر لیسیلیوس ( licilius) که درزیر علم پروردگار پیروزی مهر به ضد کونستانیتن ( constantin) که به نزد عیسویان به منزله گشتاسب است ، جنگید وشکست یافت دراین شکست خورشید نیز مغلوب صلیب گردید.
رسم ها وآیین های مهر بسیار قدیم است، چرا که بیشترآنها درایران معمول بوده ونیز قدمت برخی ازآنها به دوره ی آریایی می‌رسد .

معابد مهر وداستان پیدایش او :

معبد مهر که موسوم بوده به میتراوم (mithraum ) ویا میترا ئه (mithraea) سرداب مانند ودرزیرزمین یا غار ساخته می شده است، برای آنکه گاو ازلی درمیان غاری بدست مهر قربانی شده است، عمومامجسمه مهر درآن دیده می شود که گاوی را درزیر پا انداخته ، قربانی می کند ودو پسربچه هریک مشعلی به دست گرفته درطرف راست وچپ ا وایستاده اند. (coutes و coutopates ) مشعل دست راست سربه بالا و مشعل دست چپ سربه پایین است واین علامت طلوع وغروب خورشید می باشد. درزیر دست وپای گاو نر(ورزاو) ما وعقرب دیده می شود، دربرابر مجسمه ها آتشدان است که آتش مقدس بایستی همیشه مثل آذر مزدیسنان درآن افروخته باشد. انواع صورتهای مختلف که از هرکدام معنی اراده میشده است ، موجود است واز روی شکل ها ونقوش داستان مهررا به باور رمها چنین نقل می کنند:
مهر ازسنگ خارا زاده شد، دردستی خنجر ودردست دیگر مشعل که برای روشن نمودن تاریکی است ، ظاهر گشت. چوپانهایی که معجزه زاده شدن او را دیدند به اونماز آوردند، بره وگوساله وسایر محصولات تازه خود را نیازش نمودند، چون مهر جوانمرد دلیر ودرمعرض آسیب باد تند بود خود را درپس شاخه های درخت انجیر پنهان کرد وبا کارد خود ازدرخت میوه چید ، غذا ساخت وازبرگ آن پوشاکی برای خود تهیه نمود. نخستین پروردگاری که مهر دربرابر آن زور آزمایی کرد خورشید است، ازاین رو خورشید علوّ مقام مهر را شناخته اشعه ای ازنور دور سر او قرار داد. از این روز به بعد مهر وخورشید به هم دست داده درهرکاری هم دیگر را یاری می کنند. جنگ مهر با گاو نر که ذکرش گذشت اشاره به این معنی است که گاو نخستین آفرینش ژوپیتر (Jupiter) می باشد، آزاد دربالای کوه می چرخید، میل مهر به آن کشید که شاخ او را گرفته وبه پشتش سوار شود، اما جانور خشمگین دویدن آغاز کرد، هرچند که مهر زمین خورده بود اما دست برنداشت، خود را به شاخهای او آویخته چندی کشان کشان باآن رفت تا آنکه ورزاو خسته گشته ، تسلیم شد. آنگاه مهرسمهای دو پای آن راگرفته به دوش خویش کشید وبا تلاش زیاد به غاری که منزلش بود فرود آورد. این داستان کنایه از تلاش ورنج انسانی است دراین جهان.
مهرد گرباره ورزاو را رها نموده که آزاد درروی زمین می گردید، آنگاه خورشید ، پیک خود کلاغ را به سوی مهر فرستاد به او امر کرد که گاو نر را گرفته فدا سازد. هرچند که مهر به اجرای چنین امری خوش دل نبود ولی چاره ای جز پیروی کردن به امر آسمانی نداشت، فورا او رایافت ، زیرا درغاری پناه برده بود، مهر با دستی دومنخرین اورا گرفته وبا دست دیگردشنه به تهیگاه او فروبرد. فورا ازکالبد جانور جان سپار معجزه ای روی داده ، گیاهان درمان بخش رویید ، بطوریکه سراسر زمین سبز شد، ازفقرات آن حبوبات بوجود آمد وازخونش تاک (رز) پدید شد. خرد خبیث یا اهریمن به امیدی که ازموقع استفاده کند، آفریده های ناپاک خود مثل مار وکژدم را شتابان به سوی جانور جانسپار فرستادتا سرچشمه زندگانی آن را مسموم سازند، اما کوشش آنها بی فایده ماند وبروز معجزات را نتوانستند که بازدارند. روح گاو که توسط سگ وفادار مهر محافظت شده بود به آسمان عروج نمود ودرآنجا به اسم سیلوانوس (silvanus) نگهبان گله ورمه گردید. مهر به وسیله این فدیه به درگاه پروردگار زندگانی جهان را دوباره زنده نمود.
درهریک از روزهای هفته درجای معینی درمعبد از ستاره ویژه همان روز کمک می شده است وروز یکشنبه را که مخصوص به خود خورشید بوده مقدس می شمرده اند. بزرگترین جشن مهر درروز 25 دسامبر بوده که روز زاده شدن مهر تصور می کرده اند، یعنی کوتاهترین روز سال جشن مهر بوده است.
مردم از روز یکشنبه که مخصوص بخورشید وروز بیست وپنجم دسامبر که جشن ظهور آن بوده منصرف نمی شده اند تا اینکه از قرن چهارم میلادی 25 دسامبر روز تولد عیسی قرار داده شده است. روز یکشنبه هم نزد عیسویان روز برخاستن عیسی وبه آسمان صعود کردن وی تصور میشده وهم نزد مهر پرستان روز مخصوص مهر شمرده می شده است * مقصود این نیست که کلیه آداب ورسومات مذهب عیسی را با آیین مهر مقایسه کنیم چرا که مقابله این دوآیین کلام را به درازا کشانده ما را از حدود اوستا وایران دور خواهد کرد، گذشته از چند فقره عمده که ذکرشد بسا عادات ورسومات درمیان اقوام عیسوی بخصوص درمیان عیسویان آسیای صغیر وارمنستان درهمان جایی که مهر اززمانهای قدیم پرستیده می شده ، وجود دارد که بخوبی یاد آور مهراست.


• درخصوص آیین مهر رجوع شود به کتابهای ذیل:
-Jeano reville. Le mithriacissme (revue de lhistoire des religoions) - F . cumont texts et monuments figure relatifs aux mysteres de mithra bruxelles 1894- 1900, 2 vol.
- Les myeteres de mithra per cumont , deutsche ausg. Von gehrich leipzig n. Berlin 1923.
- Albercht dieterich. Eine mithrasliturgie I- eipzig u. Berlin 1923.
- Franz meffert des urchristentum lv teil.Gladbach 1921.
- منبع:
یشتها،جلد2 –به گزارش پورداوود – به کوشش بهرام فره وشی- چاپ سوم- انتشارات دانشگاه تهران .
__________________

Borna66
09-08-2009, 08:48 PM
هدف از آفرينش انسان

ما، زرتشتيان بر اين باوريم كه خداوند ما را آفريده است، تا زندگاني را تازه كنيم و جهان را نو سازيم. تازه گرداني و نوكردن زندگاني و جهان مادي مقصود و هدف آفرينش است. به زبان گزارش‌هاي مقدس، به كار و كوشش براي نوكردن زندگاني «نبردكردن با اهريمن» گفته مي‌شود.
خويش‌كاري هر زرتشتي نبرد كردن با اهريمن است. هر يك از مردمان براي خويش‌كاري كردن آفريده شده‌اند. در زندگاني روان هر يك از مردمان در برابر كارهاي او مسول است و در مينو روان به داوري فراخوانده مي‌شود. پس از داوري ، روان پاداش يا پادافره خواهد گرفت.
در گيتي اگرهر كسي خويش‌كاري‌هاي فردي واجتماع خود را به سرانجام رساند ، فَرَه به او رو مي‌كند وخوشبخت و دارا و توانا مي‌شود و فرهمند مي‌گردد.
تازه گردانيدن زندگاني يك راه دارد و آن نيز «راه اشويي» است. به «راه اشويي» رفتن هم‌آهنگ شدن با «اشا» است.
هم‌آهنگي با اشا به معناي رفتن به «راه اشويي» است. راه در جهان يكي است و آن راه اشويي است. رفتن به راه اشويي يا عمل كردن به فلسفه‌ي دين زرتشتي آسان نيست. هم‌آهنگي با اشا به معناي آن است كه هر لحظه و هميشه بايد آگاهانه و از روي دانش و خرد نيكي بر بدي برگزيده شود.
براي برگزيدن نيكي بايد آگاه و خردمند و دانا بود. آسنَ خرد يا خردذاتي را خداوند در نهاد هر يك از ما قرارداده است و خود ما نيز مي‌توانيم با آموختن، گوشو سرود خرد يا خرد اكتسابي بدست آوريم. با كمك خردذاتي مي‌توانيم دانش و آگاهي بدست آورده خردمند شويم و جهان را نو كنيم.
از ديدگاه دين زرتشتي، كار و انديشه انسان، مي‌بايد پيوسته در حال نوآوري باشد. زندگي بدون آفرينندگي، تيره و خاموش و مرگ آور است. كاشتن يك گُل و يا درخت تا نوشتن يك نوشتار و كتاب ، ساختن يك آهنگ و ايجاد يك هنر، زادن يك فرزند و فرآورد يك محصول ، همه وهمه خدمت و ياري به آفرينش است.
تنها زندگي‌اي شكوهمند و سرشار و زنده است كه در آن همه نيروهاي انساني به كار مي‌افتد وهنر و نوآوري و شادي و خوشبختي تا جنب و جوش ، كوشش و پويش همه جا را فرا مي‌گيرد.
واپس گرايي، كهنه پرستي و خشك انديشي در آرمان زرتشتي ناستوده و ناشايست است.
گفتن«جهان و كارجهان جمله هيچ در هيچ است» در دين زرتشتي گناه است.
در دين زرتشتي، انسان بايد پيوسته براي بالا بردن توان بدني، خرد و روان خويش و همچنين براي بالا بردن توان اقتصادي، ديني و سياسي خود ابزارآلات ، شيوه و وسايل نوي بيافريند.
انسان بايد براي همزيستي با يكديگر و ايجاد تمدن، پويا و سودرسان براي همه،‌پيوسته درتلاش باشد.
آرمان زندگي انسان ، آباداني و شادماني جهانيان است كه مي‌توان با انديشه، گفتار و كردار نيك به آن دست يافت.
در نماز اشم وهو ، مي‌خوانيم: «خوشبختي است، خوشبختي از براي كسي است كه بهر بهترين راستي، راست و پاك باشد». خوشبخت كسي است كه، كار خوب را تنها براي خوب‌بودن خودِ آن كار انجام دهد و هيچگونه چشمداشتي نداشته باشد.
«پروردگارا بشود مانند كساني شويم كه جهان را به سوي تكامل و آبادي پيش مي‌برند. اي خداوند جان و خرد و اي هستي بخش بزرگ، بشود كه در پرتو «راستي و پاكي» از ياري تو برخوردار گرديم تا زماني كه ما دستخوش بدگماني و دودلي هستيم، انديشه و قلب ما يكپارچه به توجه پيدا كند.»
اهنودگات، هات30، بند9
«اي مزدا كسيكه هميشه به انديشه‌ي، ايمني و سود خويش است، چگونه به جهان شادي بخش مهر خواهدورزيد؟ پارساياني كه در برابر هنجار هستي و راستي وپاكي زندگاني مي‌كنند، در مكاني كه پرتو خورشيد تو درخشان و جايگاه دانايانست، به سر خواهند برد.»
سپنتمد گات، هات 50 ، بند2

ياري نامه :


1-زهرآب؛ دين‌بنده آونهير، جستاري درباره‌ي دين وآيين و گزارش‌هاي سپندينه؟ انتشارات راهگشا، شيراز، 1382،صص199تا204. 2-شهزادي؛ رستم،جهان بيني زرتشتي، انتشارات سازمان فروهر، تهران، 1367، صص30و31. 3-گاتها يا سرودهاي اشوزرتشت، ترجمه‌ي موبد فيروز آذرگشسب.
__________________

Borna66
09-08-2009, 08:49 PM
امشاسپندان (فروزه هاي اهورامزدا)

خداداد

در دين زرتشتي زندگانی عبارت است از طی مدارج سعادت و کمال در این جهان واز پرتو آن به ساحت مینوی پروردگار پیوستن در جهان دیگر.
وهومن (بهمن )منش پاک ِاندیشه پاک نام یکی(اولین) از امشاسپندان می باشد.
بهمن در اوستا وهومنه در پهلوی وهومن و در فارسی وهمن یا بهمن است.این واژه مرکب است از دو جزء وهو به معنی خوب و نیک ،و منه از ریشه من که در پهلوی منشن و منیتن آن آمده است و در فارسی منش شده است. این ریشه دراوستا و فرس هخامنشی به معنی اندیشیدن و شناختن و به یاد آوردن و دریا فتن است.
مظهر اندیشه نیک و خرد و دانایی خداوند است.بهمن همان امشاسپند بزرگ است که روان اشو زرتشت را به پیشگاه مزدا اهورا راهنمایی کرد. وهومن به انسان منش نیک آموزش می دهد.
گل یاسمن سفید ،رنگ سفید،خروس سفید نشا نه های جسمانی (زمینی) وهومن می باشد.
اشا و هیشت (اردی بهشت )راستی ودرستی نام یکی دیگراز(دومین) امشاسپندان می باشد.
در اوستا اشا و هیشت ،درپهلوی ارت وهیشت و در فارسی اردی بهشت است.جزء اولی کلمه" اشا" از جمله لغاتی است که معنی آن بسیار گسترده است:راستی ودرستی،سپنتايي(تقدس)،قانون وآیین ایزدی،پاکی .جزء دیگر این واژه که " وهیشت " باشد صفت تفضیلی است یعنی بهترین.پس معنی آن بهترین راستی ودرستی است. در عالم روحانی نماینده صفت راستی و درستی وپاکی و سپنتايي مزدا اهورا است و در عالم مادی نگهبانی آ تش . " قانون اشا : قانون راستی و هنجار هستی در هر دو بخش گیتی و مینو"
گل مرزنگوش ويژه اوست.
وهوخشترا(شهریور)شهریاری وكشور نام یکی دیگراز(سومین) امشاسپندان می باشد.
در اوستا " خشترو ییریه" ،در پهلوی خشتریور و در فارسی شهریور می گویند.جزءاول این واژه به معنی شهریاری وكشور آمده است.کلمه شهراز" خشتر" آمده و در قدیم نیز از خود کلمه شهر ،مملکت اراده می شد. جزء دوم این کلمه صفت است به معنی آرزو شده که از " ور" مشتق شده.
شهریوررا به کشور آرزو شده یا سلطنت مطلوب می توان ترجمه کرد. بسا در اوستا از شهریور کشور جاودانی مزدا اهورا ،سرزمین فنا ناپذیر و بهشت برین اراده گردیده است؛آنجا که مقام خود اهورا است و انسان باید چنان زندگی کند که پس از مرگ شایسته این مملکت باشد.
شهریور سومین امشاسپندان می باشد و در عالم روحانی نماینده سلطنت ایزدی ، فر و توانايي خداوند و شهریاری مطلق مزدا اهورا است.در جهان مادی نگهدار فلزات و دستگیری فقرا (به کار بردن نیک دارایی و دستگیری نیازمندان)
سپنتا آرمیتی(سپندارمذ)پاکی،فروتن ی و محبت نام یکی دیگراز(چهارمین) امشاسپندان می باشد.
سپندارمذ را در پهلوی سپندارمت ،در اوستا سپنتا آرمیتی ودر فارسی سپندارمذ، سپندارمد، اسپندارمد، اسپندارمذ ،سفندارمذ گویند. یکی از امشاسپندان جاودانی مونث است.مظهر پاکی،فروتنی ، محبت،عشق،خلوص،فروتنی وپارسایی اهورا مزدا است و در عالم مادی نگهبانی زمین و زنان نیک با اوست. پنجمین روز ماه از آخرین ماه سال موسوم به جشن اسفندگان است.
روز سپنتا آرمیتی(سپندارمذ)در اسفند ماه روز زن يا مادر است.
بید مشک گل مخصوص سپنتا آرمیتی است.
هَوروَتات(خرداد)رسایی و کمال نام یکی دیگراز(پنجمین) امشاسپندان می باشد.
خرداد نماینده رسایی و کمال، دانش مزدا اهورا است و در گیتی به نگهبانی آب گماشته شده است.صورت اوستایی خرداد " هَوروَتات" است که هَورو صفت است به معنی رسا ،همه،درست،تمام و کمال و جزء دوم یعنی داد یا دات به معنی قانون ،عدل ارتباطی ندارد بلکه پسوند است که به انجام برخی ازواژها مانند ارشتات (راستی)و تات (درستی)و اوپرتات (برتری) می پیوندد.
'''امرداد''' نام ششمین و به عبارتی آخرین امشاسپندان است.
چرا که امشاسپندان به معنایی مقدسان بی مرگ یا جاودانان مقدس معنی می شوند و همه فروزگان اهورامزدا هستند . بدین ترتیب شش امشاسپند يا شش فروزه مزدا اهورا عبارتند از: 2. وهومنه 3.اشه و هیشته 4.خشتروییریه 5. سپنتا آرمیتی 6. هَوروَتات 7. امرتات
با سپري کردن این گام ها و دریافت فروزه های هر یک از این امشاسپندان و یاری آنها فرد اشه با بالهای خرد و عشق – آسنو خرثو(خرد ذاتی) و گوشو سرود خرثو(خرد اکتسابی یا گوشی)- به گروسمان(بالا ترین طبقه آسمان) خواهد رسید.
امرداد این واژه به اشتباه مرداد یعنی مرگ ومردن خوانده شده درصورتی که صحیح آن " امرداد "یعنی جاودانی و بیمرگی است.این واژه مشتق از سه جزء اَ به معنی نفی ،دومی از ریشه مَر به معنی مردن و جزء سوم تات پسوند است.این نام در اوستا به ویژه سرودها صفتی است از برای مزدا اهورا ،مظهر زوال ناپذیری و پایندگی.
اما در جهان خاکی نگهبانی و سرپرستی گیاه با اوست و همیشه با امشاسپند هَوروَتات یا خرداد ،نگهبان آب همراه است(سعادت و نجات – کمال و جاودانی)

منابع:



1.جهان بینی اشو زرتشت - اردشیر خورشیدیان 2.دانشنامه ی مزدیسنا- جهانگیر اوشیدری 3.فلسفه ایران باستان- دینشاه ایرانی
__________________

Borna66
09-08-2009, 08:49 PM
آيين‌هاي درگذشتگان را بشناسيم‌

راشين جهانگيري
دين يا استوره‌هاي هيچ ملتي را نمي‌توان جدا از بافت تاريخي آن دريافت . بنابراين لازم است براي شناخت استوره‌ها و باورهاي كهن ايرانيان نخست تاريخ ايران را بكاويم.
در گذشته‌ي بسيار دور اقوامي كه اكنون در اروپا و ايران و هند زندگي مي‌كنند همگي به يك گروه بزرگ تعلق داشتند كه نام كنوني آن‌ها هند و اروپايي نهاده شده است. آرياييان به عنوان بخشي از اين مجموعه اقوام،‌ راهي جنوب شرقي شده و در گروه‌هاي كوچك در فلات‌هاي ايران و هند ساكن شدند و اين زمان را به هزاره‌ي دوم و اول پيش از ميلاد نسبت مي‌دهند. (هنيلز، شناخت اساطير ايران، ص13)
دين قوم هندوايراني در مجموعه‌اي از سرودهاي باستاني هندي به‌نام ريگ‌ودا و سرودهاي باستاني ايراني به نام يشت‌ها حفظ شده است.
اين دين بازتابي است از شيوه‌ي زندگي آنان كه از زيبايي طبيعت لذت مي‌بردند و در عين حال از خشم و دشمني آشكار طبيعت در هراس بودند . خدايانشان يا به‌صورت‌هاي شخصيت‌يافته‌اي از آرمان‌هايي مانند “راستي” اند يا پديده‌هايي طبيعي چون طوفان يا قهرمانان ماجراجو مانند ابيذره و كرساسپه (گرشاسب) كه ديوان تهديدكننده‌ي بشر را نابود مي‌كنند.
با وجود تغييراتي كه در باورهاي اصيل اين اقوام به‌تدريج رخ داده، هنوز ميزان نفوذ اين استوره‌ها بر آيين‌ها و آداب و باورهايشان به‌خوبي مشهود است از جمله‌ اين آيين‌ها، استوره‌ي آيين و نمادپردازي و مراسم مربوط به درگذشتگان و روان نيكان و بدان است.
پس از درخشش دين يكتاپرستي و آيين ستايش و نيايش اهورامزدا، خداوند يگانه و هستي‌بخش دانا، با وجود گسترش آموزه‌هاي زرتشتي در سرتاسر اين سرزمين هنوز برخي ميراث گذشتگان با چندوچوني تغييرات حفظ شده و مي‌توان رد پاي استوره‌هاي باستان اين قوم را در لابه‌لاي مراسم و آيين‌هاي روحاني‌شان يافت.
از جمله استوره‌هاي زرتشتي مي‌توان به استوره‌ي نيروي خير و شر، استوره‌ي آفرينش، نخستين پدر و مادر بشر و … و استوره‌هاي مرگ و پايان جهان اشاره داشت كه امروزه به‌شكل تلفيقي از باورهاي پيش زرتشتي با آموزه‌هاي ديني زرتشتي درآمده است.
زندگي پس از مرگ
پس از مرگ روان به مدت سه شب پيرامون تن مي‌گردد . بر اساس باور به سه پايه‌ي ديني انديشه و گفتار و كردار نيك ، اعتقاد است كه روان در شب نخست به سخنانش در زندگي مي‌انديشد و به ترتيب در شب دوم به انديشه‌ها و شب سوم به كرده‌هايش فكر خواهد كرد و اين سه شب روان آرزوي يكي شدن با تن را دارد.
در اين مدت ديوان آزاردهنده مدام روان را مي‌آزارند و اين سروش دادگر است كه به پشتيباني روان مي‌شتابد. اين ميسر نخواهد شد مگر با نيايش‌ها و مراسمي كه بازماندگان براي درگذشته برپامي‌دارند. در سپيده‌دم روز چهارم داوري روان در برابر ديدگان مهر و سروش و رشن آغاز مي‌گردد. گرايشي به هيچ سو نيست ، نه به سوي توانگران و نه درويشان. درباره‌ي هر انساني كاملا بر پايه‌ي رفتار او در زمان زندگي‌اش داوري مي‌شود. پس از تعيين بهشتي ، دوزخي يا هميستگاني(برزخي) بودن روان، پلي به‌نام چينوت آشكار مي‌شود با دو رو، براي راستكاران عريض و آسان‌گذر و براي بدكاران به‌صورت تيغه‌ي تيزي مانند تيغ شمشير.
گفته‌شده كه هم بدكاران و هم راستكاران با مانعي روبرو مي‌شوند و آن رودخانه‌اي است كه از اشك‌هاي سوگواران درست شده است. زاري و گريه‌ي بيش از اندازه رودخانه را به طغيان مي‌آورد و عبور از پل را براي روان دشوارتر مي‌كند. زرتشتيان اينگونه است كه زاري و مويه‌ي بيش از اندازه را نادرست مي‌شمارند زيرا آن كار به سلامتي سوگواري‌كننده آسيب مي‌رساند و به حال درگذشته نيز فايده‌اي ندارد. آنچه از سوي زرتشتيان مفيدتر است برگزاري آيين‌هاي درست براي درگذشته و خواندن سرودها و نيايش‌هاي روحاني است زيرا اين آيين‌ها موجب آسايش فراواني براي روان درگذشته و آرامش فكري ماندگان است.
زرتشتيان همواره با اين باور و انديشه‌ي اخلاقي زندگي مي‌كنند كه مجازات روان هيچ‌گاه ابدي نيست و تنها آرمان از هر پاداش و كيفر، بازسازي و اصلاح است.و رنج جاودانه در دوزخ نمي‌تواند سازنده و بازسازي‌كننده باشد. بدين‌ترتيب دوزخ روحاني زرتشتي موقتي است و در آن روان نتيجه‌ي كردار خود در طي زندگي را متناسب با آن دريافت مي‌كند و با پيروزي نهايي نيكي بر بدي ، هماروانان از بهشت و دوزخ و هميستگان برانگيخته‌ شده و به سرمنزل نهايي يعني درگاه خداوندي رسيده و با او يكي مي‌گردند .
زرتشتيان احساس مي‌كنند كه با مردگان در ارتباط‌اند و از آن‌ها دعوت مي‌كنند تا در جشن‌هاي زندگان، نه در غم بلكه در شادي‌هاي جمعي، “براي شادي روان” شركت جويند. حتي تا چندي قبل مراسمي به‌نام شمع و لگنري در هنگام درگذشت فرد و در سي‌روز پس از درگذشت وي در روستاهاي زرتشتي‌نشين يزد برگزار مي‌شد و زندگان بدن درگذشته را پس از پاكيزگي با ساز و دهل و كرنا به‌سوي دخمه يا برج خاموشان برده و پيشاپيش وي سيني بزرگ مسي تزيين‌شده با شمع‌هاي روشن حمل مي‌كردند و او را با نور و سرور به‌سوي جايگاه ابدي‌اش راهنمايي مي‌كردند و آن‌را آغاز زندگي جاودان براي روان دانسته و اين زندگي جديد را براي روان درگذشته جشن گرفته و به‌جاي سوگ و شيون به شادي روحاني مبدل مي‌كردند. (نقل از خانم دكتر مزداپور و خانم گلبايي خوبچهر و شهناز سرخابي)
مري بويس در كتاب بنيادهاي خيريه‌ زرتشتيان صفحه 247 گفته است:
پس از مدت زماني كه از مهمان‌نوازي زردشتيان ايران برخوردار بودم به خود جرات دادم تا از ايشان درباره‌ي احساس آنان براي مردگان بپرسم كه آيا آنان هيچگاه جشني برگزار مي‌كنند كه همراه آن مراسمي براي مردگان نباشد. پاسخ آنان كه با شگفتي ملايمي همراه بود اين بود: “البته كه چنين نيست ، ما هميشه مي‌خواهيم كه مردگان در شادي‌هايمان شريك باشند.”
اما جشن‌هايي در ميان مراسم زرتشتيان وجود دارد كه به‌صورت ويژه‌تري مرتبط با درگذشتگان است از آن جمله جشن فروردينگان (فرودگ) است كه پس از آغاز نوروز سومين جشن زرتشتيان در سال جديد است. جشن نخست، زايش پيامبر در ششم فروردين ماه، جشن دوم كه منابع تاريخي كمتر به آن پرداخته‌اند روز هفدهم فروردين ماه برابر با سروش روز است كه نخستين ايزدي است كه مردم را به ذكر و زمزمه فراخواند. بيروني مي‌گويد كه ايرانيان باستان به هنگام نيايش‌ها، ناچار از خوردن خوراكي‌هاي تقديس‌شده مراسم بودند از اين‌رو نيايش را زمزمه مي‌كردند يا به‌اصطلاح زرتشتي باج يا واژ مي‌گرفتند. با رسيدن اين جشن هوا خنك و مطبوع و آب‌ها گواراست و زمان خوشي و خرمي فرامي‌رسد كه با بهار همراه است.
اما سومين جشن در اين ماه در روز نوزدهم از جشن‌هاي مهمي است كه آيين‌هاي آن مرتبط با گرامي‌داشت روان درگذشتگان است. گويا در دوره‌اي از تاريخ كه سال نو با آذر ماه آغاز مي‌شده ايام فروردگان در پايان آبان ماه قرار داشته كه اينك در پايان سال بوده و اين جشن نيز مرتبط با اين ايام است.
امروزه نيز چون گذشته در جشن فروردينگان كه به پاسداشت فروشي درگذشتگان برگزار مي‌شود زرتشتيان بر سر آرامگاه درگذشتگان رفته و در كنار موبدان به نيايش‌خواني (موسوم به آفرينگان) و داد و دهش و روشن‌كردن شمع و سوزاندن بوي خوش و پذيرايي با خوراكي‌هاي ويژه مي‌پردازند .(آذرگشسب، بي‌تا، ص12-11)
اما دوران فروردگان كه برابر است با ده روز پاياني سال، از كهن‌ترين جشن‌هاي ايراني است. در باورهاي ايرانيان باستان، هر آفريده‌ي نيك نيرويي پيش‌برنده در خود نهفته دارد كه پيش از زايش وي در آسمان‌ها و همراه ايزدان و امشاسپندان است و پس از مرگ نيز از تن جدا و با همان ويژگي نخستين، بي‌هيچ تأثيري از اعمال و كردار آدمي به عالم مينوي برمي‌گردد. اين نيرو كه فروهر يا فروشي است هرسال در آستانه‌ي آغاز سال نو به خانه‌ي خود بازمي‌گردد. واژه‌ي فرودين نيز برگرفته از همين واژه است و بنابراين فرودين ماه فروشي‌ها و فروردگان جشن منسوب به‌ آن‌هاست.
اين ايام را - كه جشن گاهنبار ششم يا جشن آفرينش انسان هم در آن واقع است – در ايران باستان در گستره‌اي وسيع جشن مي‌گرفتند. اين جشن كه از جمله آيين‌هاي پيشواز رفتن نوروز است همچون روزگار گذشته در ميان زرتشتيان ايران به‌صورت پاك‌كردن خانه‌ها، پوشيدن رخت نو و عطرآگين‌كردن خانه و خواندن نيايش‌ها و سرودهاي ديني براي پذيرايي فروشي‌هاي درگذشتگان برگزار مي‌شود و به‌نظر مي‌رسد خانه‌تكاني پيش از نوروز بازمانده‌ي همين رسم باستاني باشد.

برگرفته از:
1- هنيلز،جان. شناخت اساطير ايران. ترجمه ژاله آموزگار، احمد تفضلي. تهران: 1377.
2- بهرامي، عسگر. جشن‌هاي ايرانيان. تهران: دفتر پژوهش‌هاي فرهنگي، 1383.

Borna66
09-08-2009, 08:49 PM
http://www.yataahoo.com/Religion/Images/faravahar2.gif



تصوير فروهر

هر پاره‌اي از نگاره‌ي فروهر يادآور اهميت و مسوليت فروهر در زندگي است:
1- سر: سر فروهر به‌صورت مردي سالخورده است تا با ديدن آن به‌ياد آوريم كه فروهر مانند بزرگان و افراد مسن ما را راهنمايي مي‌كند.
2- دست‌ها: دست‌هاي فروهر به‌طرف بالاست به‌خاطر آنكه هميشه به اهورامزدا توجه داشته باشيم.
در دست فروهر حلقه‌اي وجود دارد كه آن‌را نشانه‌ي احترام به عهد و پيمان مي‌دانند.
3- بال‌ها: بال‌هاي فروهر باز است. چون با ديدن بال‌هاي باز، ذهن انسان متوجه پرواز و پيشرفت شده و از ديدن اين دو بال باز فورا به ياد مي‌آورد كه فروهر او را به‌سوي پيشرفت و سربلندي راهنمايي مي‌كند.
همچنين هر بال خود داراي سه بخش است كه نشانه‌ي انديشه‌نيك، گفتار نيك و كردار نيك بوده و با ديدن اين سه بخش آگاه مي‌شويم كه هرگونه پيشرفتي بايد از راه درست يعني به‌وسيله‌ي انديشه و گفتار و كردار نيك انجام شود.
4- دايره ميان شكل: دايره خطي‌ است منحني كه از هر نقطه‌ي آن شروع كنيم باز به همان نقطه خواهيم رسيد. منظور از اين دايره در ميان فروهر، نشان‌دادن روزگار بي‌پايان است. به اين معني كه هر عمل و كرداري كه در اين زندگي (روي دايره) صورت گيرد نتيجه‌ي آن در همين دنيا متوجه انسان است و اثر آن باقي خواهد ماند. (باز به همان نقطه از دايره خواهد رسيد). و در جهان ديگر روان از پاداش يا جزاي آن برخوردار خواهد شد.
5- دامن: دامن فروهر از سه قسمت به‌وجود آمده كه نشانه‌ي انديشه و گفتار و كردار بد است . از مشاهده‌ي اين سه بخش درمي‌يابيم كه همواره بايد انديشه و گفتار و كردار بد را به زير افكنده، پست و زبون سازيم. (همانطور كه دامن در زير قرار دارد)
6- دو رشته‌ي آويخته: اين دو رشته نشانه‌ي سپنتامينو (مينوي خوب) و انگره‌مينو (مينوي بد) است كه هميشه ممكن است در انديشه‌ي انسان ظاهر شوند . وظيفه‌ي هر زرتشتي اين است كه خوبي را در انديشه‌ي خود قرار داده و بدي را از آن دور كند (نيك بينديشد).
منابع:
1- منوچهرپور، منوجهر. بدانيم و سربلند باشيم: فشرده‌اي از آموزش‌هاي دين زرتشت. تهران: فروهر، 1377. ص. 54-50 .
2-در راه شناخت دين زرتشت. تهران: فروهر، 1380. ص. 28-27 .

Borna66
09-08-2009, 08:49 PM
پدیدار گشتن اندیشه هرمزد در آتش از نگاه اسطوره(بخش اول)

امید مهرآیین

به موجب بندهش که درباره رازهای آفرینش سخن می گوید ؛ « آتش ، اندیشه هرمزد ( اهورامزدا ) است » . هرمزد ، اندیشه مطلق است و تدبیر جهان و جهانیان در فکر والای او شکل گرفته و از آن پس به لباس مادی پدیدار گشته است . پس آتش در آغاز در اندیشه آفریننده کل جهان آمده و سپس شکل مادی به خود گرفته است .
در کتاب مینوی خرد ، عمر جهان به دوازده هزار سال تقسیم شده است که سه هزار سال از آن به آفرینش مینوی و نه هزار سال ( سه دوره سه هزار ساله ) به آفرینش مادی می گذرد . در سه هزار سال اول ، آفرینش مینوی امشاسپندان ، ایزدان و دیگر آفریدگان انجام میگیرد . در سه هزاره دوم ، آفرینش مینوی آفریده ها صورت مادی به خود می گیرید ولی همه ساکن و بی جنبش اند . سومین سه هزاره ، دوره آمیختگی خوبی و بدی ، روشنی و تاریکی یعنی دوره آمیختگی اراده و نیروهای هرمزدی و اهورایی است که نیروهای اهریمنی پریشانی به بار می آورند و بلا و بیماری و موجودات موذی در همه جهان پراکنده می شود . نیروی اهریمنی به همه چیز حمله می برد و آنها را می آلاید . اما سرانجام نیروهای ایزدی در تار و مار کردن نیروهای اهریمنی و پیروان او پیروز می شوند و آنها را به ژرفای دوزخ تار ، پرتاب می کنند . آخرین سه هزاره با پیدایش اشوزرتشت و آشکارسازی دین به دست او و پذیرش آن توسط گشتاسب شاه آغاز و با پیدایش هوشیدرماه ، هوشیدر بامی و سوشیانس ، جهان رو به خرمی می رود و نیکی بر بدی چیره می شود .
با این توضیح متوجه می شویم که تمام آفریده های مادی ، دارای ویژگی مینوی اند که این ویژگی قبل از پیدایش مادی آن آفریده شکل می گیرد .
به موجب بندهش : « هرمزد ، آتش را از برترین و والاترین ویژگی خود آفریده است . آتش برترین آفریده مادی او و نوربخش و روشنی دهنده جهانیان است . فروغ یا نور آتش از روشنی بیکران یعنی جایگاه هرمزد ، مایه می گیرد » .
در روایت های پهلوی آمده است : « اهورامزدا ، آتش را از جنس اندیشه آفرید و فروغش را از روشنی بی کران پدید آورد . به طور کلی همه آفرینش های مادی در آغاز در اندیشه هرمزد ، آفریننده کل جای گرفت و سپس جنبه مادی آن شکل گرفت و آتش این پدیده برتر ، در همه موجودات مادی پراکنده است » .
از این جمله در می یابیم که شکل مینوی آفریده ها ، آتشی است که در درون آنها نهفته است .
دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در نهان بینی
اهورامزدا با قرار دادن آتش در این آفریده ها ، بخشی از اندیشه و خرد همه دان خود را در آنان نهاده است و بدین ترتیب پیوند میان خود و آفریدگانش را ریشه دار تر و پایدارتر ساخته است .
ارتباط میان آتش و جان آدمی نیز تأکید بر این پیوستگی است زیرا تن را زنده دارد و زندگانی آدمی در گرو آن است . جان ، روشن ، گرم و هم گوهر آتش است .
آتش پذیرندۀ تخمه آدمی ( یعنی نگهدارنده نطفه و نژاد ) نیز می باشد . اگر آتش درون نباشد ، تخمه آفریده ها نیز رو به نیستی می رود .
در اوستا جمله « آثره ، پوثره اهورامزدا » دیده می شود . « پوثره » در لغت به معنی پسر و یا فرزند و یا پدیده و پرتو است . که برخی آن را پسر اهورامزدا و برخی پدیده ای از اهورامزدا می دانند . هر دو تا اندازه ای و به دلایلی درست است . آتش که در تمثیل ها ، پسر هرمزد نیز گفته شده است ، همواره و در همه جا مورد ستایش همگان است و هرمزد ، امشاسپند اردیبهشت را که سراسر روشنی و نیکی است مأمور نگهبانی از آن می کند .
بر پایه این فلسفه عمیق و فرفان زرتشتی است که آتش و نور آن سوی پرستش و نیایش زرتشتیان قرار میگیرد و به آتشکده ها معنایی ژرف و والا می بخشد .
گرامیداشت و پاسداشت آتش ، گرامیداشت تمامی اجزای هستی و خرد همه دان اهورامزداست . این آتش در ادبیات ایران و جهان نمود می یابد که نمونه آن آتش عشقی است که مولانا جلال الدین محمد بلخی از آن یاد می کند .
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است ، کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
__________________

Borna66
09-08-2009, 08:49 PM
پدیدار گشتن اندیشه هرمزد در آتش از نگاه اسطوره(بخش دوم)

امید مهرآیین

بدیدیم که به موجب بندهش : « آتش اندیشه هرمزد است » واهورامزدا بخشی ازخرد همه دان خود را به صورت آتش دردل تمام اجزا جهان قرارداده وبه دین ترتیب پیوند میان خود وآفریدگانش را ریشه دارتر ساخته است. ودرواقع شکل مینوی آفریده ها ، آتشی است که دردرون آنهاست. اما آتش این پدیده رمزآلود اهورایی ازگذشته های دور درباور مردم به صورت اسطوره هایی جاویدان نقش بسته ونمود یافته است. تا به امروز ، آتش کانون مراسم هند وزرتشتی بوده است اما ریشه های آن به دوران هند و اروپایی باز می گردد. درهند، آتش پس ازنام آگنی ستایش می شود وآن هم زمینی است وهم ایزدی. هنگامیکه فدیه را برآن می افشانند، براین باورند که آتش واسطه میان انسان وخدایان است. زیرا دراینجاست که دوجهان به هم پیوند می خورند. اَگنی خدایی است که به شکل آتش ، آن فدیه یا ماده خوشبو را دریافت می کند وبه صورت « دین مرد» آن را به خدایان تقدیم می دارد. پرتو آتش درهمه جهان پراکنده است. درخورشید که درآسمان برین است، وجود دارد ودرابرطوفان زا افروخته می شود وبه صورت برق به زمین فرود می آید ودراینجا دائما به دست مردم دوباره متولد می شود. بنابراین اَگنی راه خدایان نامیده می شود که ازآن می توان به فراخنای آسمان رسید. مرکزیت آتش دردین زرتشتی شاید یکی ازشناخته شده ترین جنبه های این دین باشد. آتش پسر اهورامزدا، نشانه مرئی حضور اوونمادی ازنظم راستین اوست. یکی ازپارسیان کنونی می نویسد: «واقعا چه چیزی می تواند بیش ازشعله پاک بی آلایش نماینده طبیعی ووالای خدا باشد که خود «نورجاودانی» است؟ ». یکی ازاسطوره های قدیمی درمورد آتش (آتر) درسرود قدیمی زامیاد یشت آمده است، ستیز میان آتر وغول اژی دَهاکهَ را برسرفره ایزدی روایت می کند. اژی سه پوزه به آیین که تجسمی است ازهوس ویرانگر، برای به چنگ آوردن فره ایزدی بتافت تا آن را خاموش کند. آتش نیز برای بدست آوردن آن شتافت وآن فره دست نیافتنی را نجات داد. اما اژی که همچنان ازپس می تاخت و« ناسزا می گفت» فریاد برآورد که اگرآتر فره را به دست آورد، براو خواهد تاخت ونخواهد گذاشت که دیگرهرگزروی زمین بدرخشد. چون آتردچار تردید شد، اژی تاخت تا فره را به دست آورد. این بار نوبت آتربود که زبان به تهدید بگشاید. به دَهاکهَ (ضحاک) هشدارداد: « ای اژدهای سه پوزه بازگرد، اگرآن فره دست نیافتنی را به چنگ آوری ، برپشت تو زبانه کشم ودردهان تو شعله افکنم که دیگر هرگز نتوانی برروی زمین آفریده اهوره گام برداری .» (یشت 19 بند 59). اژی هراسان خودرا پس کشید وفره ایزدی همچنان دست نیافتنی ماند. مشکل بتوان گفت که معنی ومفهوم اصلی این اسطوره چه بوده است، اما این اسطوره باردیگر نشان می دهد که ایرانیان باستان زندگی را نبردی میان نیروهای خیروشرمی دیدند. آتربرای خیرمی جنگید. ازاین رو دریکی ازنیایشها، «جنگجوی خوب دلیر» نامیده شده است. ارتباط قدیمی خدای آتش با عنصر طبیعی آتش درمتن قدیمی دیگری ظاهر می گردد که درآن آتش به صورت برق، دیوی را که درپی بازداشتن باران است، شکست می دهد. گرچه این اسطوره ها درعقاید وباورهای ایرانیان وزرتشتیان کم رنگ شده است، اما با اینحال هنوز آتش « جنگجو» خطاب می شود. زیرا ازمقدس ترین آتش ها، یعنی آتش بهرام درخواست می شود که با دیوان خشکسالی وتاریکی بستیزد وپیروز گردد.

Borna66
09-08-2009, 08:49 PM
بهرام یشت (قسمت اول)

پارسیان تمایل ویژه‌ای برای ازبرخوانی بهرام یشت دارند ووقتی به دقت آنرا می‌خوانیم درمی‌یابیم که انتخاب آنان بی‌پایه نیست چرا که این یشت حاوی تعداد زیادی افسانه زیبا وشاعرانه وعرفانی است. این نماد‌ها وافسانه‌ها بسیار کهن‌اند چنانکه می‌توان ریشه‌های مشترک آن را با اساطیر کهن چین یافت. همانندی بهرام یشت با اساطیر چین بویژه درمورد پرندگان، به بالاترین حد می‌رسد.
بهرام دراوستا وِرِثرَغن verethraghan ودرپهلوی ورهران است که پهلوی آن بعد‌ها با تغییر" ن" به "میم" فارسی (مانند بان پهلوی وبام پهلوی) مبدل به ورهرام شده است.نام یکی از ایزدان بسیاربزرگ مزدیسنا است وتقریبا هم مرتبه سروش است. بهرام درمهریشت یار وهمراه مهرایزد مهرایزد است و فریبندگان مهریعنی مردمان پیمان شکن را بسزا می‌رساند.
ویاور رشن درفقره 47 بهرام یشت است. وخوارشمرندگان رشن ( عدالت) را دچاررنج وآسیب می‌کند. بهرام به معنی فتح وپیروزی است وفرشته پیروزی ونگهبان فتح است ودرگاه نبرد هماوردان برای چیرگی برصفوف دشمن باید ازوی یاری بخواهند وستایش ونیایش ونذر بیشتر ازسوی هرگروه، چیرگی وغلبه را بردشمن فراهم آورده وآن جبهه جنگ را کامروا می‌کند. درآغاز بهرام یشت می‌خوانیم: زرتشت ازاهورامزدا پرسید... ای مقدس چه کسی درمیان ایزدان مینوی بهتر مسلح است وآنگاه اهورا مزدا بهرام اهورا آفریده را معرفی می‌کند. کلمه بهرام مرکب از ورثرverethra به معنای حمله وهجوم وپیروزی است. که دراوستا بسیار آمده است وغَنَghana به معنی کشنده کشنده وزننده است که جزئی ترکیبی دربسیاری واژگان اوستایی است مانند خرمنترغن که اسم چوبدستی است که درقدیم موبدان آنرا بدست گرفته برای کشتن خرفترکه حشرات موذی واهریمنی بوده‌اند بکار می‌بردند. واین یعنی خرمنتر زن.(آنچه به کمک آن حشرات موذی را زده ودورمی‌کنند.) ورثرغن خود بعنوان صفت برای انسان، فرشتگان مانند سوشیانت، هوم، واج وسروش وآذرمهربکارمی‌رود.
درسانسکریت صحنه مبارزه اندرا(Indra) که یکی ازبزرگترین پرورگاران هندوان است با ورثر که نام عفریتی اژدها شکل است آمده که درنهایت ورتر بدست اندرا کشته شده وصفت ورترهن به اندرا داده می‌شود که درسرزمین هند درجنگ‌ها یاورشان بوده یعنی کشنده عفریت دشمن. اسم ورثرغن (بهرام) که درمزدیسنا به ایزد پیروزی داده شده ازهمین ورترهن سانسکریت است وبهرام یاد‌گاری است ازپروردگاران قدیم آریایی وبه منزله اندرای هندوان است. اعمال دلیرانه بهرام که دربهرام‌یشت مندرج است بخوبی یادآور کردار‌های قهرمانانه اندارست اما عجیب است که اندرا دراوستا دوباربا نام دیو آمده وسردسته دیوانی است که ازقبای امشاسپندان‌اند.
اما بهرام دراوستا غالبا به معنی پیروزمند آمده صفتی است برای سایرایزدان ومینوان ازجمله آذر. آتش بهرام یعنی آتش پیروزمند. نگهبانی روز بیستم هرماه به بهرام فرشته پیروزی سپرده شده ودراین روز که برای زرتشتیان روزی مقدس وویژه است به پرستشگاه آتش بهرام رفته وجشن می‌گیرند.
درمینوی خرد آمده که روان درروز چهارم پس ازمرگ به همراهی سروش وباد به وبهرام نیرومند به مبارزه با دیو‌هایی مثل استو‌هاذ وبادبد وفرهزیست ونیزیست ودیو خشم پرداخته وبه پل چینود می‌رسد. دربندهش گیاه یسنبر(سوسن بر) مخصوص به ایزد ورهرام است. وبه نوعی بید مشک هم نام این ایزد را بخشیده وبه آن بهرامک می‌گویند.
بهرام یشت ازجمله یشت‌هایی است که جنبه‌ ستاره شناسی آن به مقیاس وسیعی برجا مانده است. ستاره مریخ نیز درفارسی موسوم است به بهرام همان ستاره‌ای که درلاتین به اسم پروردگار جنگ رم مارس Mars نهاده شده است. بهرام درادبیات فارسی اسم کوکب فلک پنجم است.
طرح منطقه البروح بهرام یشت که ویژگی‌های یشت را هم دربردارد، روزگار تشکیل این یشت را به یاد می‌آورد. دراین طرح ازسرطان سخنی نیست ونبودن آن گواهی برشناخت روزگار تشکیل بهرام یشت است. بسیاری ازصورفلکی منطقه البروح بابلیان با بهرام یشت مطابق است اما دویا سه صورت ازصوربهرام یشت با منطقه البروح چینیان وجه اشتراک دارد یعنی: کلاغ یا عقاب وخوک یا گراز.
مردم یکی ازکشور‌های شمال ایران این روش ستاره شناسی را به اقدام دیگرآموخته‌اند وهمین کشوراست که جای پی ریزی وشکل گیری طرح منطقه البروح بهرام یشت است. برخی برآنند که منطقه میان سی ودو تا چهل ویک درجه عرض شمالی خاستگاه این طرح است گروهی دیگر سرزمین میان سرچشمه‌های رود جیحون وهندوستان را پایگاه نخستین بنیان گذاران طرح منطقه البروح شمسی می‌دانند. مهمترین عامل شناخت این سرزمین ، حضور شتروغیبت شیر دربهرام یشت است. این شتردریشت باصفت بزرگ کوهان آمده که صفت شتربلاخی است واین شتراهلی وباربراست وازشتروحشی که هنوز درآسیای میانه زیست می‌کند متمایزاست. نویسنده یشت بخوبی ازخصوصیات این شترکه قدرت راه‌پیمایی او، موسم جفت‌گیری ادواریش ونیروی بینایی وهم انگیزاو ونشانه‌هایی که درجنگ‌ها برپیکر اووارد ‌می‌آید آگاه است. نبودن نام شیرهم شایسته تأمل است. شیردرنواحی شمال ایران هم بومی نبوده تا چه رسد به آسیای میانه که اینها به برخی ازنواحی آسیای میانه بعنوان جای پدید آمدن طرح بهرام یشت اشاره دارند. اشاره به مرغوسئن ( پرنده چینی) دربهرام یشت وهمچنین اطلاق نام وارغن (که به کلاغ ترجمه شده) به یکی ازصورفلکی بهرام یشت یاد آورآن است که کلاغ نزد چینیان به عنوان پرنده‌ای روحانی( مرغ صبح درمتن‌های چینی) مورد احترام است ونماد خورشید را بصورت کلاغ داخل دایره تصورمی‌کنند که توصیفی که ازوارغن درکرده هفتم بهرام یشت است با خصوصیات این پرنده وتوصیفات چینی آن مطابقت دارد. بنا براین احتمال اینکه طرح بسیارکهن منطقه البروح بهرام یشت درناحیه‌ای ازآسیا میانه درهمسایگی چین شکل گرفته دورازذهن نیست.

Borna66
09-08-2009, 08:50 PM
بهرام يشت(قسمت دوم)

نام هایی که در بهرام یشت به صور فلکی اختصاص یافته عبارتند از :



-1 باد (کرده یکم ) طرح بهرام یشت باباد آ غاز می شود که برابر میزان است.


2- گاو نر (کرده دوم) مطابق با ثور.



3-اسب (کرده سوم)که به آسانی با قوس مطابقت دارد که نیم اسب نیم آدمی درستاره شناسی باختر است ودر متن های پهلوی نیز (نیم اسپ ) خوانده شده است.



4- شتر (کرده چهارم)که جایگزین شیر است. در سرزمین هایی که شیر بومی نبوده



هم جانشینی برای آن در نظر گرفته شده است.



5- گراز (کرده پنجم) منطبق با سنبله که اسطوره بسیار کهن بابلی ایشتار و تاموز که دلداده اوست و به دست گراز کشته می شودرا به یاد می آورد



6- پسر پانزده ساله ( کرده ششم ) که در طرح بابلی جوزا (دو پیکر ) به گونه دو پسر است که پا به پای یکدیگر ایستاده اند و تنها تفاوت در این است که در بهرام یشت به

یک پسر اشاره دارد.

7- کلاغ (کردهفتم) برابر با عقرب در طرح کنونی و نمادی از تاریکی است و در بهرام یشت هم کلاغ نمایشگر تیرگی خزان است و چنانچه بدانیم بهرام ( مارس) در علم ستاره شناسی نشانه فصل تابستان است در می یابیم که صورت فلکی کلاغ افولی را در قدرت بهرام نمایان می سازد.



8-قوچ دشتی زیبا(کرده هشتم9 با حمل منطبق است وخانه اوج بهرام است و از اینروبه به همین نام شناخته می شودچنانکه بابلی ها بهرام را نرگال می نامیده وآنرا به شکل قوچ یا گوسفندی به نمایش در می آوردند. در بهرام یشت هم شاخ های قوچ به طور ویژه ای وصف می شود.



9- گوزن جنگنده (کرده نهم) مطابق با جدی است در طرح منطقه ابردج هندوان هم جدی سری چون سر گوزن دارد وگوزن حیوانی است که در آسیای میانه سرزمین تشکیل طرح بهرام یشت فراوان است.



10-مرد جنگاور (کرده دهم ) که مطابق با دلو است .در نمادگرایی بابلی خدای تندر و توفان نمایشگر این صورت فلکی است و به خوبی تصور یک مرد جنگاور را در ذهن پدید می آورد.



11- ماهی کر (کرده یازدهم )که مطابق با حوت است .در این کرده نیامده که بهرام به پیکر ماهی درآمد شاید به این علت که بهرام عنصری آتشین است و نمی تواند در کالبد جانوری آبزی درآید.



12-اما دوازدهمین صورت فلکی که سرطان است در طرح بهرام یشت نیامده زیرا سرطان خانه حضیض بهرام است و نیایشگران ایزد بهرام ازبرخورد با این صورت رو می گردانند که امری طبیعی است.



بخشش های ایزد بهرام به ستایشگرانش هم کاملا منطبق با طرح ها و احکام نجومی است . در بند های سیزدهم و بیست و نهم و سی و یکم و سی وسوم بهرام یشت آمده است که ایزد بهرام نیروی بینایی شگفتی همچون بینایی اسب و کرکس و شتر و ماهی کر می بخشد و این امر به یاد می آ ورد که مطابق طرح نجومی بهرام = ( مارس ) فرمانروای چشم هاست و می تواند به کسی که مورد توجه اوست چشمانی تیز بین و درخشان ببخشد همانطور که در کرده یازدهم چنین دید جشمی به زرتشت می دهدوبرعکس می تواند چشمان و بینایی کسانی را که مورد خشم وی هستند باز پس بگیرد.



در بند بیست ونهم بهرام یشت آ مده است که ایزد بهرام نیروی بازو به زرتشت می بخشد. احکام نجوم نیز حکایت ازآن دارد که هر گاه در زایچه کسی بهرام در خانه جوزا یا سنبله باشد آن کس جنگاوری توانا خواهد شد . جوزا فرماندهی جگر ها و بازوان را بر عهده دارد و هرگاه بهرام در یکی از صور فلکی سعد باشد می تواند بدین اندام ها توانایی ببخشد.

اما جدای از این طبقه بندی صور فلکی بر طبق بهرام یشت می توان به شباهت های بعضی اجزای این یشت چون پرندگان و گیاهان و . . . . با ا ساطیر چینی اشاره کرد.

Borna66
09-08-2009, 08:50 PM
برسم چیست ؟

مقصود از برسم گرفتن چیست؟

برسم گرفتن ومدتی دعا برآن خواندن همان ازبرای نعمت نباتاب سپاس به جای آوردن است که مایه تغذیه انسان، ستوران وزینت طبیعت است وبرسم را بعنوان نشانی ازکلیه رستنی‌ها درمراسم قرار داده وبه آن درود فرستاده می‌شود. گذشته ازآن واژه برز(که برسم ازاین واژه مشتق است) به معنی بالیدن ونمو کردن، دلیل دیگری برسمبل نباتات بودن برسم می‌باشد.

گذشته ازاوستا، به واسطه خبری ازاسترابون رسم گرفتن نزد ایرانیان بسیارکهن است. جغرافی‌دان مذکور راجع به یک آتشکده درکاپتا توکا(آسیای صغیر) می‌نویسد:«مغ‌ها درآنجا آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود رانگهداری کرده وهرروزدرآتشکده تقریبا یک ساعت دربرابر آتش سرود می‌خوانند ویک بسته چوب دردست می‌گیرند وپرده‌ای تا به چانه آویخته که لب‌های آنان رامی‌پوشاند.» مقصود ازبسته چوب وپرده همان برسم وپنام است.

برسم گرفتن پیش ازغذا، درعهد ساسانیان مرسوم بوده است مکررا درشاهنامه به این رسم برمی‌خوریم وازآن جمله است: درضیافت نیا طوس سفیرروم، درنزد خسروپرویز، وقتی که بندوی یکی ازگماشتگان پادشاه پیش از غذا با برسم داخل شده وشاه به ذکرباج (باژ) مشغول شد سفیر مذکور برآشفته وازسرخوان برخاست.

بیامد نیاطوس با رومیان نشستند با فیلسوفان به خوان

چوخسرو فروآمد ازتخت بار ابا جامه روم گوهرنگار

خرامید خندان برخوان نشست بشرتیزبندوی وبرسم به دست

جهان‌داربگرفت باژمهان به زمزم همی رای زد درنهان

نیا طوس کان دید انداخت نان زآشفتگی باز پس شد زخوان

همی گفت باژ وچلیپا به هم زقیصر بود برمسیحا ستم

http://www.yataahoo.com/Religion/Images/barsam1.jpg

بَر ِسمَ چیست ؟

پرستنده آتــــــش زردهشــــت همی رفت با باژو وبرسم به مشت

(فردوسی)

زوروهوم و برسم ازویژگی‌های مزدیسنا ودرمراسم دینی عمده اسباب ستایش است . چنانچه دروقت تهیه نمودن آب زور وفشردن گیاه هوم وبستن وگشودن شاخه‌های برسم، جزاوستا‌خوانی وستایش خداوند هدف وخواسته دیگری درمیان نیست. همین رسوم آداب، با ابراز وآلات ویژه درمندرجات برهمنان وکنشت یهودیان وکلیسای عیسویان هم دیده می‌شود.

این کلمه دراوستا برسمن آمده وازکلمه برز به معنی بالیدن ونمو کردن مشتق شده است. درسانسریت بره Barh عبارتست ازشاخه‌‌های بریده درخت که به هریک ازآنها درفارسی تای ودرپهلوی تاک می‌گویند. دراوستا مشخص نیست که این شاخه‌ها ازچه درختی باید باشد، همینقدر دریسنا 25 هات 3 آمده اورورم برسمنیم،یعنی برسم( شاخه بریده) درخت یا گیاه. ازاین جمله وازبخش‌های دیگر اوستا معلوم می‌شود که برسم باید ازجنس اورورا (urvara) یعنی نباتات باشد. درکتاب شایست نه‌شایست فقط به ذکرآنکه برسم باید ازدرخت پاکیزه باشد، بسنده کرده است. ولی درنوشته‌های متأ خرین گفته شده که برسم باید ازدرخت انارچیده شود.

این شاخه‌ها با آداب مخصوصی همراه سرودن سرود‌های مذهبی وبه کمک کارد ویژه‌ای به نام برسم‌چین بریده می‌شود. مدت‌هاست که به جای برسم‌های نباتی، برسم‌های فلزی ازجنس برنج یا نقره ساخته شده که ابعاد آن‌ها عبارتست ازبلندی نه بند انگشت قطر یک هشتم بند انگشت.*

محل قراردادن برسم‌ها درهنگام مراسم روی شئی است بنام برسمدان یا ماهروی وعلت نامیدن آن شباهت دوسر این شی به شکل تیغه ماه است. *(درفرگرد 19 وندیداد فقره 19 نیزهمین ابعاد برای برسم درنظرگرفته شده است.)

برگرفته از:

پورداوود، ابراهیم- ادبیات مزدیسنا – جلد اول- انتشارات انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی وانجمن ایران لیگ بمبئی. ص 32 ه و556تا 560

Borna66
09-08-2009, 08:50 PM
مراسم سدره پوشی



برابر یک رو ش کهن و پذیرفته شده باستانی ، هر فرد باید پس از درک و شنا خت دین به طور رسمی پیروی خود را از آن دین طی مراسمی اعلام نماید که در هر دین این مراسم ،‌ویژه و خاص اند. زرتشتیان نیزبایستی فرزندان خود را چه پسر وچه دختر ( طبق سنت بین 7 الی 15 و در بعضی سنخ 7 تا 11 سالگی ) با بر گزاری مراسم سدره پوشی ( که گاهی آن را نوزوتی هم می خوانند اما این واژه اقتباسی ازنو جوت پارسیان است. که جوت یا زوت یا زوت یا زود نام موبدی است که در برگزاری مراسم یسنا ، موبد اصلی است وهر آنکس که به تازگی زوت شده را نوزوت و مراسم آنرا نوزوتی گویند )‌در جرگه زرتشتیان وارد نمایند.



پذیرش دین در فرهنگ ایرانی بویژه درگفتار پیامتر اشوزرتشت اختیاری وبردوش هر فرد است که لازمه گزینش نیک ازبد را خرد دانسته است :



( گاتا – 2-30) ای مردم به سخنان مهین گوش فرا دهید ، با اندیشه روشن در آن نگریسته و میان این در آئئن ( راستی و دروغ )‌خودتمیزدهیدو پیش ازفرا رسیدن روز واپسین هر مردو زن شخصا دین را اختیار کند بشود که سرانجام کامروا گردیم . پس هر کودک باید به یاری پدر و مادرو آموزگار خویش تا پیش ازانتخاب دین خود، با دانش دین آشنا گردد وبتواند نیک وبدرا تمیز داده و توان گسترش آنرا بیابد . آنگاه روزی فرا میرسد که طبق سنت کهن ایرانیان زرتشتی ، بایستی آزمون پی دهد و هر نوجوانی که پیروز گردد شایسته پذیرش دین بهی و سدره پوشی است. این آزمون که در روزگار مابه خواندن اشم وهو و یتا اهو و احتمالا چند اوستای بایسته مثل سروش واژ و کشتی بستن خلاصه شده و گاهی این آزمون ساده



نیزدر مورد فرد علاقمند به پذیرش دین بهی صورت نی گیرد ، را باید جدی گرفت اما بپردازیم به پایه و اساس مراسم سدره پوشی :



نخست بشناسیم که نشان مزدیسنا چیست ؟‌ علامتی که یک نفر زرتشتی ( مزدا پرست ، مزدیسنا ) رااز دیگران مشخص ومتما یز میسازد دوچیزاست



1-نشانی درونی



2-نشانی برونی



نشان درونی که همان باور قلبی و ایمان به اندیشه و گفتار و کردار نیک است که پایه های آموزه اشوزرتشت است و یک زرتشتی معتقد باید وجود خود را با این سه ویژگی آراسته کند . بعبارت دیگر کسی زرتشتی حقیقی است که راستی و درستی را در اندیشه و گفتار و کردار خود بکار برد گرد اعمال و کردار بد و ناروا نگردد ، دهان خود را به گفتار بد و یاوه و دروغ و دشنام و واژگان ازار دهنده و غیبت آلوده نکند و افکار پلید ، زیان آورد ویران گر را از مغز خود براند . سر مشق قرار دادن هومت Homat ( اندیشه نیک ) با Hukht ( گفتار نیک ) شکل می گیرد و با Hwarsht ( کردار نیک ) نمود خارجی می یابد .



چنانکه گاتا می گوید : آن دو گوهر همزاد که در آغاز در عالم تصور پدیدار شدند یکی نیکی است در اندیشه و گفتار و کمردار و دیگردی بدی (‌در اندیشه و گفتارو کردار )‌ ، مرد دانا باید از ایندو نیکی را بر گزیند نه زشت را .



و در یسنا ی دهم فردگرد 16 سروده شده :



از برای پنج چیز هستم از برای پنج چیز نیستم



از برای اندیشه نیک هستم از باری اندیشه بد نیستم



از برای گفتار نیک هستم از برای گفتار بد نیستم



از برای کردار نیک هستم از برای کردار بد نیستم



ار برای فرمانبردار هستم از برای نا فرمانی نیستم



از برای راستی هستم از برای دروغ نیستم



عارف قزوینی در همین موضوع سروده است :



به چشم عقل آن دین را فروغ است که خود بینان کن دیو دروغ است



چو دین کز دارش و گفتار و پندار نکوشد ،‌بهتر از آن دین مپندار


http://www.yataahoo.com/religion/images/sedre.jpg


اما نشان برونی که همان سدره سپید و کمربند کشتی است به همان اندازه نشان درونی اهمیت داشته و هر فرد زرتشتی باید هر دو نشان را به همراه داشته باشد .



سدره Sedreh پیراهنی است گشاد با آتین کوتاه بدون یقه که از پارچه سفید درست شده که زرتشتی آنرا به عنوان نخستین پوشش در زیر لباس های دیگر بر تن دارد این پیراهن دارای 9 درز است که قطعات را بهم متصل می کند . که 2 درز پهلو (‌محل اتصال قطعه بزرگ جلو و پشت )‌نشانه یگانگی میان



نیا کان و فرزندان است ( اسلاف و اخلاف )‌2 درز آستین که آنرا به پیراهن



وصل می کند علامت کار و کوششی است که باید با دو دست انجام شود گریبان سدره چاکی دارد که تا سینه رسیده و در انتهای آن کیسه کوچکی بنام کرفه



( کارنیک ) قرار دارد که بعقیده ما گنجینه اندیشه و گفتار و کردار نیک است و در عقب هم کیسه ای بنام گرده قرار دارد که نشانه و ظایفی است که بر دوش آدمی قرار دارد و 2 درز هم این دو کیسه را به پیراهن متصل می سازد . 2 درز کوچک در پایین جامه قرار دارد که دامنهٔ پیراهن را به دو بخش اصلی جلو و پشت متصل می کنند و علامت همبستگی کهتران و ضعیفان با بر تر ان است و هر کس باید به یاد ضعیفان و زیر دستان خود باشدو سر انجام درزی که گرد اگر د پایین جامه است و نشانه بازگشت به سر منشا ٔ هستی یعنی اهورامزدا است .



واژه اوستا یی سدره وهومنه وستره Vohumana vastra یا لباس نیک اندیشی است و در کتب پهلوی واژه شپیک Shapik بجای سدره بکار رفته است . جنس پارچه امروزه از ململ سفید است اما در عهد باستان از پشم ، پنبه و حتی گاهی از ابریشم تهیه می شده است .



سدره جامه ستایش و پیروی از اهورامزدا و به منزله زره و جوشنی است که پوشنده را از شر بدیها و نا راستی ها ی درونی و برونی و صفات با شایست در امان می دارد و سفیدی آنی یا د آور پاکی و بی آلایشی است که لایق زرتشتی واقعی است . کشتی Koshti بندی است باریک و بلند متشکل از 72 نخ از پشم گوسفند که هنگام بافتن به شش دسته 12 نخی تقسیم می شود و بافته شده و درد و انتها این شش دسته به کمک گره هایی به سه 3 منگوله تبدیل می شوند . (‌نشانه اندیشه و گفتار و کردار نیک )‌ عدد 72 نماینده 72 هات یسنا ( بخش اصلی اوستای کهن که گاتا را شامل است )‌شش دسته نمادی از شش امشاسپندان ( به قولی شش چهر ه گهنبا ر)‌و 12 نخ در هر دسته نشانه 12 ماه سال است .



واژه کشتی در شاهنامه بسیار استفاده شده است :‌



سر نامداران ایران سپاه گرانمایه فرزند لهراسب شاه



که گشتاسب خوانند ایرانیان ببستش یکی کشتی اوبر میان



و



سران بزرگ از همه کشوران پزشکان دانا و کند آوران



همه سوی شاه زمین آمدند ببستند کشتی به دین آمدند



واژه اوستایی که برای کشتی در اوستا استفاده شده ائویا انگهن Aevya Anghen است . کشتی را در عهد باستان از پشم گوسفند و موی بز و شتر و حتی از پنبه می با فته اند اما امروز بصورت کلی همه ٔ کشتی ها از پشم گوسفند درست می شود . کشتی بند همبستگی و پیروی از اهو رامزدا است که هر فرد زرتشتی وظیفه دارد آنرا در هر حال ( جز موقع آب تنی و موقعی که زنی هشتان باشد )‌ به تن داشته و بر روی سدره ببندد .



کتا بهای پهلوی بدون سدره و کشتی بودن را برای فرد سدره پوش شده گناه بزرگ می دانند و واژه به کار رفته برای این افراد Vashad Davareshni یعنی گشاد راه رفتن و گشاده میان بودن و زندگی بدون سدره کشتی است .



شیوه ٔ اوستا خواندن و بستن کشتی :‌



متأ سفانه امروزه برگزاری جشن سدره پوشی و دعوت از میهمانان چنان مورد توجه قرار گرفته که اهمیت موضوع یعنی علت انجام این جشن کم رنگ شده بطوری که نوجوان زرتشتی پس از سدره پوش حتی شیوه باز و بستن کشتی و اوستا های بایسته را به دست فراموشی می سپارد بنا براین در اینجا برای آگاهی عموم زرتشتیان از شیوه درست اوستا خوانی و سدره و کشتی بستن مختصرا تو ضیح داده می شود .



پاکیزگی بدن و شستن دست و رو و پوشش سر وبه تن داشتن سدره و ایستادن



در محلی پاکیزه و رو به نور ( در روز نوز خورشید و درشب هر آنچه محیط را روشن کند .) ازبایسته های نماز خواندن است . اوستا خوانی با خواندن سروش واژ درگاه مربوطه آغازمی شود تا درمحل نمسچا یا آرمئیتیش ایژاچا که لبا س روی سدره بالا زده شده و آماده باز کردن کشتی می شویم در



یتا اهوی اول پس از نمسچا گره عقب و در یتا اهوی دوم گره جلو را باز کرده وبا انگشت سوم دست چپ از وسط کشتی را دور انگشت حلقه می کنیم و دو سر دیگر بین انگشتان 2 و 3 و 4 دست راست قرار می گیرند . سپس سروش واژ را تا انتها خوانده و اوستای کشتی را آغاز می کنیم . سر شکست اهریمن بار دست راست را روی دست چپ قرار قرار داده و سه با به سمت پایین حرکت می دهیم و سر دو واژه" شکسته و زده باد "،"نگونه و نگون سار مرگ بن " هم هر کدام یکبار تکان داده و مجددأ سر "هر کار و کرفه اشوئی که بود " دستها را روبه بالا می گیریم .سر جمله " مس و وه فیروزگر باد " با دست چپ وسط کشتی را بالا گرفته با دست دیگر از انتهای راست کشتی را به روی پیشانی و لبها رسانده یعنی دین بهی را به دیده می نهم و آنرا می ستایم و سپس در جمله " تروئی دیتی انگرهه مینیه اوش "‌کشتی را سه مرتبه به نشانه هومت و هوخت و هورشت دور کمر می پیچیم و وقتی دو سر کشتی جلو قرار گرفت در موقع سرودن یتا اهوی اول سر کشتی سمت راست را روی چپ انداخته ویک نیم گره و سر ینا اهوی بعدی سر کشتی سمت چپ راروی راست انداخته وگره راکامل می کنیم و با خواندن اشم وهو در پشت گره بعد را می زنیم که جمعا ٔ از4 گره تشکیل می شوند و به ترتیب نشانه ٔ :



1-گواهی به هستی خدای یگانه



2-گواهی به بر حق بودن دین زرتشتی و الهی آن



3-گواهی به پیغمبری اشوزرتشت اسپنتمان و در نهایت



4-پذیرفتن سه پایه دین یعنی اندیشه نیک گفتارنیک کردار نیک است.



سپس اوستای کشتی را تا پایان خوانده و در اینجا هرزرتشتی می تواند بنا به دلخواه اوستاهای بایسته دیگری چون پیمان دین ، تندرستی ، ستایش یکتا خداوند و .... را خوانده و در پایا ن با خواندن برساد و تحویل نیایش به گاه و روز وماه مربوطه نماز روزانه را به پایان برساند .



اما قدمت تاریخی سدره و کشتی به زمانهای بسیار دور برمی گردد . ر وایات و کتابهای دینی مزدیسنا این رسم بویژه کشتی بستن را به پیش از ظهور اشوزرتشت یعنی به جمشید پادشاه پیشدادی نسبت می دهند . در صد در نثر باب دهم نوشته شده که جمشید رسم کشتی بستن نهاد ودر داستان دینی فصل 39 فرگرد های 19و29 آمده که کشتی به دستور جمشید بوده و پیش از حضور زرتشت درجامعه ٔ آریایی ها رواج داشته و اشوزرتشت که آنرا رسمی پسندیده و مطابق با راستی دانست آنرا رسمیت بخشید .



در باب دهم صد در نثر و همچنین در باب 85 صد در بندهش نوشته شده در هر جای دنیا که کرداری از بهدینی زند همهٔ بسته کشتیان از ثواب آن بهره مند می گردند .



کشتی نشان همبستگی مینوی و روحانی است که تمام زرتشتیان را بهم پیوند داده و همه را در پیروی از اهورامزدا شریک و یگانه می سازد .



و اما مراسم سدره پوشی :



این آیین سنتی دینی که بر خاسته از ایمان و اعتقاد چندین هزار ساله ایست که دل مردمان این سرزمین بزرگ بویژه زرتشتیان یعنی وارثان بجا مانده ٔ فرهنگ و دین کهن ایرانی ریشه ای بس عمیق دوانده است از گذشته های دور برای نوجوانانی که امادگی پذیرش دین بهی رااعلام می کرده اند برگز ارمی شده است . شاید بعضی جوانب ظاهری مراسم امروزین شده امابنیان و هدف اصلی آن همچنان بجا مانده است . آنچه که امروزه باید بیشتر مورد توجه و دقت بزرگان دین و سران جامعه ٔ زرتشتی و از سوی دیگر پدران و مادران و آموزگاران و موبدان و هیربدان قرار گیرد روشن کردن هد ف واقعی مراسم ،‌آموختن بسیاری آموزه های دینی و فرهنگی لازم برای یک نو جوان زرتشتی ،‌سنجش آمادگی وی به کمک آزمون های دینی مذهبی (‌همچون دانستن خط دین دبیره و خواندن متون اوستایی به درستی و از رو ی آن خط ، از بر بودن اوستا های بایسته و دانستن شیوه درست کشتی بستن و نیایش خواندن و آگاهی از اصول اولیه ٔ دینی و دانستن پاسخ پرسش ها یی که بعد ها در جامعه بزرگ از وی پرسیده خواهد شد . ) ودر نهایت برگزاری آیینی در خور و شایسته ٔ فرد بر گزیده ا ز آزمونو بستن کمر بند کشتی به کمر او می باشد .



وقتی فرزند زرتشتی در آزمون مذهبی پذیرفت هشد روزی را در نظر گرفته ، در آن روز سفره ٔ سفیدی درمیان تا لار گسترانیده و در چهار گوشه ٔ آن چهار چراغ روشن یا شمع روشن و در میان سفره آفرینگانی ( مجمر آتش – سینی حاوی میوه های خشک که لرک (‌ lork ) خوانده میشود و مقداری گل و سبزه در گلدان و آویشن و برنج مخلوط با سنجد و شیرینی دریک ظرف قرار می دهند و فرد سدره پوش شونده در یک سمت سفره رو به خورشید می نشیند و موبد درطرف دیگر رو بروی وی نشسته و مراسم را با خواندن اورمزد یشت یا آتش نیایش آغاز کرده و سپس برای بستن کشتی و خواندن اوستا های کشتی و پیمان دین و برساد درپشت سر فرزند قرار گرفته و وی آستین یا انگشت کوچک موبد را گرفته و موبد کشتی را به دور کمر وی می بندد و فرزند با او هم پیوند می شود در پایان فرزند ر و به موبد ایستاده و دستا نش در میان دستان وی قرار داشته و با هم اوستای پیمان دین ار واژه واژه می خوانند و دوباره طفل در جای خود نشسته و موید در طرف دیگر سفره با خواندن اوستای تندرستی بنام فرزند سدره پوش شده آویشن و برنج و شیرینی را به تدریج به سر ا و می ریزد و بدین گونه آیین و مراسم دینی به پایان می رسد و آنچه ایمان قلبی تک تک حاضرین در مراسم ،‌ پدر و مادر ،‌موبد و دیگران است تداوم راه در ستی و پیروی از آموزه های اشوزرتشت از سوی فرد به دین گرویده است و اینرا آینده روشن می سازد .



منا بع :



1-کتاب آیین سدره پوشی نوشته موبد اردشیر آذرگشسب



2- کتاب دیدی نو از دینی کهن نوشته دکتر فرهنگ مهر

Borna66
09-08-2009, 08:51 PM
شَتْ

در این چند سال گذشته، واژه های شگفت انگیزی بر سر زبانهای برخی افتاده و گاهی هم در نوشته های آنان دیده می شود، که اگر اتفاقاً آن نوشته ها چند سالی پایدار بماند و به دست خداوندان ادب و دانش برسد، به چیزی گرفته نخواهد شد و به هیچ روی مایه گمراهی نخواهد گردید.
در زمان ناصرالدین شاه قاجار، کتاب دساتیر (امروزه همه می دانیم که این کتاب، ساخته زمان اکبرشاه هندی یا شاه عباس صفوی است و کتابی است که در همان هند ساخته شده است) با صدها لفظ مهمل از هند به ایران روی آورد و چند تن از بیمایگان آن نامه دروغین را آسمانی پنداشتند و به تاراج واژه های ساختگی آن دست بردند و نوشته های خود را به آنها بیالودند.
تا به اندازه ای که نگارنده می داند، لفظ « شَتْ» نخستین بار در نوشته های فارسی « دساتیر» به کار رفته است .فریفته شدگان الفاظ دساتیری از خود نپرسیدند که اگر این واژه ها درست است ، چرا در چندین هزار کتاب نظم و نثر فارسی هزار ساله ، نام و نشانی از آنها نیست و فقط در کتاب دساتیر که در زمان اکبر شاه هندی ( 963- 1014ه.ق ) در هند نوشته شده ، ناگهان پیدا شده است . و پس از آن در برهان قاطع و دبستان المذاهب و انجمن آرای ناصری پروز نگارش وجز اینها دیده شده و همه از همین چند قرن اخیر است و هیچ کدام آنها را اعتباری نیست .
همه پیغمبران بی نام و نشان دساتیر با عنوان شت آورده شده : شت مهاباد ، شت جی افرام ، شت شای گلیو ، شت یاسان و جز اینها .
در برهان قاطع یاد شده . شت مخفف شتل و آن زری باشد که در آخرقمار به حاضران دهند و نیز لفظی است در فارسی که در عربی ، حضرت گویند .
در « دبستان المذاهب » آمده : « شَتْ و تیمسار ، کلمه تعظیم است ، چنانچه در هندی ، سری و به تازی ، حضرت » . « در انجمن آرای ناصری » یاد شده : « شَتْ ، کلمه تعظیم است و آن را تیمسار نیز گویند و حضرت است و مخفف شتل است که در قمار خانه متعارف است » . در « پروز نگارش » نوشته شده : «دیسه شَتْ شهریار هده گذار ، پاسیار کار و کردار کار داران پرستار ...» .

میرزا صادق خان امیری ادیب الممالک فراهانی که در سال 1336 در گذشت ، نا گزیر فریب همین فرهنگها و نوشته های بی پایه را خورده که در جایی از دیوانش گوید : پنج فرجود پدید آمد از شت زرتشت که به پیغمبرش راست بود پنج گواه « شَتْ» عنوانی است که در هند از برای بازرگانان به کار برند ، همانند ارباب در ایران .این واژه باید از سانسکریت شرشتین sreshtin باشد که در فرهنگهای سانسکریت به معنی آزاده ، بزرگوار ، بلند پایه یاد گردیده است . درست است از روزگاران پیش ، بسیاری از لغت های سانسکریت به زبان فارسی در آمده و همان ها نیز به همه زبان های هند و اروپایی راه یافته است ، مانند کافور ، شکر ، نارگیل ، فلفل یا پلپل ، زنجبیل ( زنجفیل ) و ... لفظ شت را که به معنی حضرت گرفته شده ، نمی توان در ردیف اینگونه لغات به شمار آورد .در فرهنگ جهانگیری که در سال 1017 ه . ق درهند گرد آوری شده ،شت به معنی حضرت یاد نگردیده ، فقط در آنجا آمده : شت، مخفف شتل باشد که در بازی قمار به حاضران دهند.
در فرهنگ رشیدی که آن هم در هند در سال 1064 ه.ق ، دو سال پس از برهان قاطع گردآوری شده، به واژه شت که در دساتیر به معنی حضرت گرفته شده، برنمی خوریم. مانند فرهنگ جهانگیری آورده : شت، مخفف شتل که در قمار معروف است اگر لفظ شت را برخی ندانسته و نسنجیده از برای خوش آمد این وآن به کار برند و آن را پارسی پندارند، باکی نیست. اما شایسته نیست که بهدینان، پیغمبر خود را « شَتْ زرتشت » خوانند. زیرا با داشتن واژه های درست و کهن سال، نیازمند الفاظ دروغین و ساختگی نیستند.

چنانکه می دانیم، واژه پیامبر در پهلوی پتامبرpetabmber همیشه از برای یک پیشوای دین به کار رفته و می رود. زرتشت در گاتها ( سرود های خود) چندین بار خود را ماترن Mathran « یعنی کسی که گفتار ایزدی به مردم رساند » خوانده است . همچنین وخشور از واژه های کهنسال مرز و بوم ماست که به معنی برنده سخن یا گفتار بر و او کسی است که سخنان ایزدی را برگرفته به مردم رساند . دیگر از واژه های درست پارسی که بتوان پیغمبر ایران را بدان خواند ، « اشو» است . اشو در پازند و پارسی از واژه اوستایی اشون Ashavan می باشد و اوکسی است که از اشه Asha برخوردار یا از ایین راستی ، بهره ور است. در گاتها 180 بار به این واژه برخورد میکنیم . در نوشته های پازند ، همچون « مینوخرد » ، در لهجه زرتشتیان ایران ، در اشعار زرتشت بهرام پژدو ( که در شهر ری می زیست و زرتشت نامه خود را در سال 647ه. ق به پایان رسانید ) نیز به این واژه بسیار برمی خوریم .
پس شایسته نیست زرتشت با لفظی که در زبان ما بی نام و نشان است و در این سالهای اخیر از هند به ایران آمده است ، « شَتْ زرتشت » خوانده شود.



برگرفته از پورداوود – ابراهیم –آناهیتا به کوشش مرتضی گنجی – انتشارات افراسیاب 1380 – صص 256تا 259



ادامه دارد ....

Borna66
09-08-2009, 08:51 PM
تني و رواني ، گيتي و مينو





بنابر سروده هاي اشوزرتشت، هر كس بايد برون خود را از هر آلايش، پاك، تاريخ و بيماري به او راه نيابد. برون هر كس، تن و جامه و خانه و پيرامون اوست و هر گاه ما اينها را پاك نگاه داريم، قوانين بهداشت را به كار بسته و تندرست و نيرومند خواهيم بود.
در اوستا آمده است: پاكي و نيرومندي خرد و روان، بستگي به پاكي و تندرستي تن دارد. چنانچه در سروش باج مي خوانيم: پاكي تن و اشويي روانخوش. زيرا با تن بيمار و ناتوان ، كسي نمي تواند نماز و ستايش پروردگار را كه شيوه درستي و نيرومندي روان اوست به خوبي انجام دهد.
در كتاب ديگر امده است: چون انسان داراي تن و روان است ، پس بايد از نيروهاي تن و روان خود پيوسته نگاهداري كند، چه اگر نيروي روان، كاهش پذيرد، تن، سست گردد و هر گاه نيروي تن، كم شود، روان، ناتوان بماند. پس كوشش بايد كرد كه هر دو نيرومند و توانا باشد.
امشاسپندان، شش فروزه اهورامزدا بوده كه آدمي هر لحظه براي تكامل و رسيدن به آفريدگار بايد آنها را گرامي بدارد و با آن بتوانند گيتي يا جهان مادي را سپري و به جهان مينوي برسند. معني امشاسپندان ، پاكان و سودرسانان جاودان است. شش امشاسپندان كه هر كدام به نوعي با تن و روان، گيتي و مينو درارتباط مي باشند، به شرح زير است:
1)بهمن به معني نيك انديشي
2)ارديبشهت به معني بهترين راستي و پاكي ها
3)شهريور كه سومين گام بالندگي روان است به معني هماهنگي مي باشد.
4)اسفند به معني مهر و عشق
5)خرداد به معني رسايي و بالندگي و درستي تن و روان.
6)امرداد به معني جاودانگي
در اندرز گواه گران زرتشتيان آمده است:
داد و آئين ارديبهشت امشاسپند ، راستي و پاكي است. درون و برون خود را پيوته پاك نگهداريد. از كژي و ناپاكي پرهيزختاربيد. اشويي ستائيد و به داداشا راه پديد، چه كه راه در جهان يكي است و آن اشويي است. به منش ، نيك منيد. به گوشنا، نيك گوييد و به كنشن، نيك ورزيد. با همديگر ، يكدل و يكزبان بيد. از دروغ وسوگند جادويي ،گريزان بيد.آتش كه اندر گيتي ، مهر واشوئي را نماينده است گرامي داريد و به نساء و پلشتي ميالائيد.
جهان تن- واژه هايي كه به جهان تن برگردانده شده اند، در اوستا گئوش تشن مي باشد كه به معني جهان گيتي هم آمده است.
واژه گئوش تشن، از سه قسمت تشكيل شده: 1) گئو از ريشه گي به معني جان و جهان و زندگي مي باشد و با واژه هاي جريان و كيهان و گيتي كه همه از يك ريشه اند بستگي دارد. دوم: ش به نشانه افزايش واژه گئو به واژه تشن مي باشد و سوم واژه تشن است كه به معني تراشيدن و ساختن و درست كردن و به پيكر در آوردن است و درهاگاتاها به معني تن مي باشد. واژه گئوش تشن، جهان تن يا جهان آفرينش و يا گيتي و جاي زندگي است و در برابر جهان روان يا جهان مينوي مي باشد و به جاي عالم جسماني در زبان تازي است.
گئوش تشن پايه برنامه زندگي مي باشد كه از دو راه، برنامه زندگي را به ما نشان مي دهد:
1)از راه بهداشت و تندرستي
2)از راه آبادي جهان و نيكونگاه داشتن زمين و بهره مند شدن از بخشايش (نعمت هاي) آن
برنامه تندرستي اين است كه آدمي از راه كار كردن و بهداشت و ورزش و پاكي و پاكيزگي، اندام خود را نيكو نگاه دارد و بكوشد تا هميشه تندرست باشند و زياد زندگي كند. پيكر زيبا و رسا، در اوستا بسيار ستوده شده و پسنديده مي باشد و مردم هم از آن، خوششان مي آيد.
بنابر برنامه ي آبادي جهان، آمده است كه آدم هميشه در كار و كوشش باشد و زمين را آباد سازد و راهي پيش گيرد كه ارزش داشته باشد و به مردم سود برساند و كاري كند كه آبرومندانه زندگي را به سر برد و نام نيك از خود به جاي گذارد.
زندگي اين جهاني كه پرورشگاه آدمي و ديگر آفريدگان است، بسيار ارزش دارد و در بخشهاي گوناگون اوستا، زياد ستوده شده است آدمي نبايد از اين جهان، چشم پوشي كند و در انديشه پيشرفت و سربلندي نباشد. بدين سان در هات يكم گاتاها به انسان يادآوري شده است كه هر زرتشتي بايد ارزش بدن خود را بداند و آن را خوب نگاهداري كرده و همچنين ارزش اين جهان و اين زمين را كه پرورشگاه و جاي خانه و زندگي اوست ، بداند و در انديشه آباد كردن آن باشد تا هم خود از آن بهره مند شود و هم براي آيندگان و فرزندان كشور، سرزمين آباد و خوش و خرم بگذارد و با اين روش، روي زمين بهشت برين گردد و آيندگان ، از نتيجه شايستگي و كار و كوشش گذشتگان خود، در آسايش باشند.
جهان روان- كه در اوستا گئوش او روان نام گرفته است و نمودار جهان روان يا جهان مينوي است. اينجا پايه ي يافتن فرهنگ و دانش است. پايه ي آشنايي يافتن با نيروهاي دروني است كه جهان تن را مي جنباند و به كار و كوشش، وا مي دارد. آدم هنگامي كه كار و زندگي تا اندازه اي سرد سرور دارد و از جهان تن پيشرفت نمود. بايد در جهان مينويي كه جهان روان و وجدان است، گام بگذارد و نيروي دروني خود را نيز كه نگهبان تن است، پرورش دهد. چه كه اين دو جهان تن و روان، با هم بستگي دارند و يكي از آنهايي ديگري سود ندهد و آدم را به پايه پيروزي و آرامش دل و جان نرساند.
انسان تنها از راه جهان تن و مال و دارايي نمي تواند، آسودگي به دست آورد، بلكه به جهان مينوي هم نيازمند است.
اگر كسي در جهان به خوبي پيشرفت كند، مال زياد به دست آورد و در كاخ باشكوهي يا در ميان باغ زيبايي به سر برد و شب و روز، بخورد و بياشامد و بخوابد، از اين زندگي خشنود نمي شود و آرامش دل به دست نمي آورد زيرا به دوست خوب نيازمند است. به شنيدن گفتار نيك نيازمند است. دلش مي خواهد بگويد و بشنود و دلش مي خواهد چهره هاي زيبا را ببيند و آهنگ و آواز خوب بشنود، اينها همه جهان روان است، جهان مينوي است.
هنگامي كه به تن آدم آسيب مي رسد يا در دو بيماري در خود مي بينيد، افسرده و اندوهگين مي شود و اگر ديگري را در رنج و سختي ببيند باز هم افسرده مي شود. اين افسردگي از رنج ديگران، واكنش يك نيروي مينوي دروني است كه آن را جهان روان گويند.
و اين همان است كه آدمي را به هنگام انجام كار خوب، خرسند و به هنگام انجام كلر ناروا، آشفته مي سازد و در فكر و اندوه به سر مي برد و همگي اين واكنشها در ارتباط با جهان روان است.
گئوش او روان هم مانند گوش تشناز سه قسمت تشكيل يافته است: او روان يا ئورون به معني روان و گئوش كه در قسمت پيشين به آن اشاره شد.
دليل بر هم بستگي و وابستگي گئوش تشن و گئوش او روان، چنانكه در فروردين رشت آمده است (قسمت 152) : زرتشت را سرو جهان تني (جسماني) و بزرگ جهان مينوي (روحاني) مي خواند و او را آموزگار اين دو پايه مي شناسد.
همچنين در آغاز اوستاي كشتي كه براي بازگشت از گناهان است چنين آمده است: هومت و هوخت و هورشت – منشني و گوشني و كنشني و تني و رواني – گيتي و مينو ازش همه گونه و ناهي، اواخش و پشيمان و پتت هم.
بر اين پايه در مراسم و آيين (سدره و كشتي) به ما مي نمايد كه براي هميشه هر گاه كه شخص، سده را در تن و كشتي را در كم خود احساس مي كند، آموزشها و سرودهاي گفته شده در هنگام پوشيدن سدره و بستن گشتي كه درضمير ناخودآگاهش جايگير شده، در ذهن و روانش زنده مي شود و او را خود به خود به انجام كار نيك و پرهيز از كارد وا مي دارد، از اين رو از اين مراسم به عنوان يكي از با اهميت ترين آيين هاي زرتشتي، ياد شده و در واقع پيماني است كه آدمي با خداي خودش، بسته كه پيوسته در در راه راستي و پاكي و پارسايي بوده است و هرگز راه دروغ و گژانديشي و گژ گفتاري نرود.
از ديگر بايسته هاي كيش زرتشتي نيز، حتا به اهميت نقش تن و روان ، پي مي بريم:
در مورد سن زناشويي كه با بلوغ تن و انديشه و روان همراه است ، كه در پسران 18 سالگي و در دختران 15 سالگي بوده و نشان دهنده ي همراهي و اهميت تن و روان است.
سرود اشم و هو؛ كه هم پاكي تن را در بردارد و هم پاكي روان را.
هر زرتشتي بايد در پاكي تن خود بكوشد، از آلودگي ها بپرهيزد و هنگام آلوده شدن، خود را با آب پاك بشويد. در آيين زرتشتي بايد با آب پاك ، شستشو كرد و با آبي كه رنگ و بو و مزه آن برنگشته و به چيزي آلوده نباشد در مورد خوراك خوردن، زرتشيان بايد پيش از خوراك خوردن و پس از خوردن ، دست و روي و دهان خود را خوب بشويند كه همه اينها نشان دهنده اهميت تن پاك و در نتيجه روان سالم است و حاكي از گذراندن درست زندگي گيتوي و راه نهادن با سطح تكاملي بالا به جهان مينوي است.
گرد آورنده : مهتا جوانمرديان

Borna66
09-08-2009, 08:51 PM
آشنایی با فلسفه بوجود آمدن بیران



باور (‌عقیده )‌فرهنگ رامی سازد و فرهنگ تمدن و باور نیک ( درست و سازنده )‌ فرهنگ پویا به بار می آورد .



سنت یعنی بردن باور بزبان ساده و همه فهم ، بین مردم و یا بررسی دقیق سنتها ست که می توان به باور ها پی برد .



آنچه مسلم است از بدو تا سیس ایران بوسیله کورش بزرگ که از شرق تا مرز چین و از غرب تا مصر و از شمال تا روسیه و از جنوب تا حبشه وسعت داشت تا کنون ، کشور ما مورد چشم داشت بیگانگان بوده است و از دیر باز بسیاری از دشمنان ددمنش به این سرزمین حمله کرده اند و به حق و حقوق این ملت دست درازی کردند ،‌ وبا سنگ دلی چها که بر سر این ملت نیا وردند دلیر مردان و شیر زنان را کشته اند و آنهایی که زنده مانده از دست دشمنان یک لحظه آرامش و آسایش نداشتند و از آنها برای بیگاری و کارهای سخت و کشنده استفاده می کردند و مورد بدترین توهین و تحقیر قرار می دادند و پر واضح است که در چنین شرایطی زنان و دختران این مرز و بوم برای حفظ ناموس و شخصیت خویش در برابر بیگانگان خدانشناس چه باید می کردند یا باید تسلیم می شدند یا باید به جای دوردست می رفتند و بطور مخفیانه در سخترین شرایط بقیه عمر را می گذراندند و سعی آنها این بود که این مخفیگاه کنار آب روانی و سبز باشد تا مجددا گرفتار دشمنان نگردند آنقدر در آنجا می ماندند تا اینکه بر اثر گرسنگی یا موارد دیگر جان بجان آفرین تسلیم می کردند .



در فرهنگ پارسی زن و زندگی و زمین از ریشه زامیا د به مفهوم زاییدن بوده و نور خانه و کدبانو شنا خته می شود در حالیکه کلمه مرد از ریشه مرته یا مرده است و هر مرد وقتی به درجه بلوغ فکری و انسانی رسید می پذیرد که به مقام مینوی جاودانگی و بی مرگی رسیده است و از آن به بعد بایستی بدون ترس از مرگ در راه کیان فردی و خانوادگی و ملی و انسانی خویش به پیش برد و بر اساس این باور زرتشتییان شهید شدن مرد را یک امر طبیعی و از روی وظیفه می دانستند ،‌ در حالیکه شهادت بانو ایکه در راه کیان دینی و ملی خویش وظایف مردان را بعهده می گرفت و جان خویش را در راه آرمان مقدس از دست می داد اهمیت بیشتری پیدا می کرد بنا برسنت زرتشتیان اکثر همکیشان برای بزرگ داشت از جان گذشتگی زنان پارسا و فداکار یاد بودی بنا می کردند تا آرمان آنها بزرگ و گرامی داشته شود تاریخ ایران و دانش ایران شناسی ثابت کرده است که نه تنها پیر سبز و هریشت و غیره بر حق و مراد دهنده است بلکه باید آنها را با تمام وجود حفظ نمود به یقین باید پذیرفت که هر چشمه ساری به وسعت ایران قدیم که پنج برابر ایران کنونی بوده است پیر سبز و زیارتگاهی بوده که با نویی پاک سرشت از دست دیوان ددمنش فرار کرده و در سخت ترین شرایط و بدترین حالت جسمی و روانی با فدا کردن جان خود به مقام جاودانگی رسیده است .



و ما زرتشتیان با رفتن به این مکانها به حق و از روی دانش و آگاهی کامل اعتقاد داریم که این زیا رتگاها از مقدس ترین مکانهای جهان است ،‌نه تنها حرفهای کذب و خرافات را قبول نداریم بلکه این فرهنگ والای انسانی را ارج می نهیم و فرا می گیریم و به فرزندانمان می آموزیم که در مسیر زندگی ممکن است خدای ناکرده زمانی فرا برسد که جان ،‌عزیز ترین و گرانبها ترین دارایی بشر است پس برما واجب است که باورهای اشوزرتشت و سنت های او را بدرستی بشنا سیم و عمل کنیم که خود آینه تمام نمای فرهنگ زیبای اهورایی است با دیگر گوشزد میکنم حرمت این مکانها را بدرستی بجا آوریم و از کارهای نا شایست بپر هیزیم تا سر مشق دیگران بخصوص کودکان و جوانان خود باشیم .



شادی و سرود توام با زیارت و سرگرمی سالم به هر زیارتگاهی شادابی خوبی می بخشد چه نیکوست که با هما هنگی و با بجا آوردن آیین درست زرتشتی زیارت خوبی داشته باشیم .



ایدون باد ایدون تر باد

Borna66
09-08-2009, 08:51 PM
(file:///C:/Documents%20and%20Settings/Ali/My%20Documents/My%20Web%20Sites/YATAAHOO/Zoroastrianism.htm)
ابزار نبرد : نیزه

نیزه نخستین زین ابزاری است که در پاره نهم از فرگر د ( فصل )‌چهاردهم وندیداد یاد گردیده است . نیزه در اوستا ارشتی Arshti خوانده شده ، در پارسی باستان هم که زبان روزگار هخامنشی است همین واژه در سنگ نبشته های آنان بکار رفته است . در زبا ن سانسکریت که خواهر زبانها ی اوستائی و پارسی باستان است ،‌rshti آمده است . در اوستا چندین بار به جای ارشتات Arshtat واژه ارشتیArshti آمده و آن نام یکی از ایزدان یا فرشتگان مزدیسنا ست و در فارسی اشتاد گوییم و او نیز نگهبان روز بیست و ششم هر ماه است .
ارشتات = ارشتی که به معنی راستی و درستی است ،‌پیوستگی با واژه ارشتی بمعنی نیزه ندارد . در پارسی باستان هم ارشتا Areshtaبه معنی درستی است . ارشتی به معنی نیزه ، گذشته از پاره 9 فرگرد 14 وندیداد در پاره 9 از فرگرد 17 وندیداد با چند جنگ ابزار دیگر چون کارد و کمان و تیر به پر شاهین در نشانده و سنگ ،‌فلاخن یاد گردیده است و در مهر پشت پاره 20- 21 نیز به آن برمیخوریم و در پاره های 39- 40 همان یشت بازارشتی ( = نیزه ) با تیر به پر شاهین در نشانده که به چابکی از زه کمان رها شود و با سنگ فلاخن و کارد و گرز با هم آمده است .
در فروردین یشت پاره 72 ، ارشتی با نیزه و کارد و گرز و تیر و فلاخن یاد گردیده است . در هر جای اوستا که واژه ارشتی بکار رفته در گزارش پهلوی (= زند ) که درروزگار ساسانیان انجام گرفته ،‌به ارشتArsht گردانیده شده است و در توضیح پاره 9 از فرگرد 14 و ندیداد ،‌افزوده شده نیزک nezak و نیزک همان است که در فارسی نیز گوئیم . واژه نئز ه naeza خود جداگانه در اوستا آمده ،‌آنچنا ن که در بهرام یشت پاره 33 ،‌اما در اینجا به معنی نوک یا سر سوزن (‌سو کا suka ) گرفته شده ، نه نیزه . در پهلوی نیچک بسیار آمده و همین واژه را معرب کرده ،‌نیزک یا نیزق گفته اند و جمع آن نیازک است . نیازک در عربی به معنی شهاب یا ستاره دنباله دار است ،‌ستاره ای که در پهلوی " موش پر " شده و در بندهش به کار رفته است .
نیزه کوتا ه در فارسی ژوبین گفته میشود و واژه خشت هم بهمین معنی گرفته میشود . برفتند انگاه ژوبین وران ابا جوشن و خشتهای گران خشت که بمعنی آجر خام است ،‌در اوستا ایشتیه Ishtya آمده وپیوستگی با خشت به معنی نیزه ندارد . نا گزیر وا ژه ژوبین با چوبین یکی است ،‌چه برخی از جنگ ابزار ها را با چیز ها ئی که سا خته می شده نا میده اند . دانشمندانی گمان برده اند ،‌نیزه را هم که از "‌نی " می سا ختند ، چنین خوانده اند با شند.
در کنده كاري ها ئی که از پادشاهان هخامنشی بجای مانده بسا باین نیزه ورا ن بسر می خوریم بویژه نیزه وران خوزی که روی کا شیهای شوش دیده می شوند و اکنون در موزه لوور نگهداری می شود ،‌شا هکا ری است . ره هزار جنگاور ان ،‌" جاودانی " ‌که از میان پا رسها و مادها و خوزیها بر گزیده می شدند ،‌همه نیزه دارو کما نگیر بو دند .
در سنگنبشته نقش رستم پیکری کنده كاري شده به نام گاو بر وو ه که از نیزه بر یا ارشتی بر Arshti-bara داریوش یاد شده است . نیزه داری یا نیزه بری ( = نیزه وری ) یکی از بلند ترین پایه وری ها بود . کسانی که به این پایه رسیده ،‌پشت سر شاه با نیزه بر افراشته می ایستا دند و به این کار سر افراز می شدند بایستی از خاندان بزرگ و از دودمان آزادگان با شند . خود داریوش در لشکر کشی کمبو جیه به مصر در سال 535 " نیزه بر " این دومین شاهنشاه ( کمبو جیه ) هخامنشی بود . داریوش سومین شاهنشاه این خاندان پس از آن همه کشور گشائی و پیروزی در سنگ نبشته همان نقش رستم بخود با لیده گوید : بنگر به پیکر های کسانی که تخت مرا (بدوش ) برداشتند تا دریا بی که چگونه نیزه یک مرد پارسی به جاهای دور رسید ، پس آنگاه خواهی دانست که یک مرد پارسی دور از سرزمین پارسی ( دشمنان را ) شکست داد .
پسین شاهنشاه ماد که در سال 558 از کورش هخامنشی شکست دید و شاهنشاهی کشورهای پهناور او به ایرانیا ن جنوبی رسید ، در نو شته های یو نا نیان استیاژ Astyages یا گردیده ، نا گزیر نامی است که به شکل یونا نی در آ مده و د رست آن با ید در پا رسی با ستان ،‌ ارشتی ویگه Arshti vaiga با شد ، به طور لفظی یعنی نیزه انداز یا نیزه باز : مرکب از واژه ارشتی + ویگ به معنی انداختن .

برگرفته از كتاب زين ابزار استاد گرانمايه ابراهيم پورداوود

Borna66
09-08-2009, 08:52 PM
نيرنگ چيست ؟

نيرنگ كلمه اي پهلوي بوده وبه معناي مراسم ديني مي باشد. در نسخه هاي خطي يسنا ،ويسپرد و ونديداد كه در ايران نوشته شده است ،تعداد زيادي از نيرنگها يا مراسم مذهبي و ديني ضبط شده است . بسياري از دعاهاي كوتاه چه به زبان پهلويو پازند نيز نيرنگ ناميده شده است ، چنانكه نيرنگ آتش و نيرنگ كشتي نوبستن ونيرنگ دست شو وغيره را مي توان مشاهده كرد.

براي اين نيرنگها تاثيرات فوق العاده متصور مي شده اند به طوريكه حتي براي هر پيش آمدزشت و رفع هر آسيبي نيرنگ مخصوصي ارائه مي شد،تعداد زيادي از اين نيرنگ ها در زبان پازند چون ، نيرنگ بيماري ، نيرنگ حاجت خواستن ،نيرنگ سردرد ،نيرنگ تب بستن هنوز در ايران رواج دارد، تنها نام آنها عوض شده و دعا ناميده مي شود.

نيرنگ از جمله كلمات ديني زرتشتي است كه پس از گسترش اسلام در ايران و بيگانه شدن ايرينيان از معني اصطلاحات قديمي ،از معني اصلي خود منحرف گشته و از آن سحر و طلسم وشعبده و افسون وحيله اراده كرده اند.

شعرا و نويسندگان ايران هم اين كلمه را به همان معني كه در عهد خودشان رواج داشته به كار مي برده اند.چنانكه فرخي گفته:

به هيچگونه بدو جادوان حيلت ساز به كار برد ندانند حيلت و نيرنگ

و ناصر خسرو گفته:پست نشين و چشم دار و بدان كه زود زير و زبر شود نيرنگ.

با توجه به معني نيرنگ ،يكي از بخشهاي خرده اوستا به نام نيرنگستان (مراسم نامه)موسوم است.(كتاب نيرنگستان بقايايي از نسك هفدهم اوستا به نام هوسپارم مي باشد.در اين كتاب از مراسم مختلف بحث مي شود و از آن جمله : در تكاليف موبدي و در خصوص درون(نان مقدس )و در آداب سرودن گاتاها و در اثر خطايي كه در مراسم ديني از موبدي سر زندو در آداب گهنبار و در سدره و برسم و هيزم و هوم و هاون و...
پور داوود،ابراهيم.خرده اوستا. انتشارات اساطير :تهران 1380 چاپ اول ص58،59،60،75،76

پور داوود،ابراهيم.خرده اوستا. انتشارات اساطير :تهران 1380 چاپ اول ص58،59،60،75،76

Borna66
09-08-2009, 08:52 PM
نفوذ دین زرتشت در چین
سرزمین پهناور ایران از دیر باز علاوه بر نفوذ مستقیم بر امپراطوریهای غرب و شرق مطرح بوده است .ایران باستان از سوی خاور با کشور پهناور چین مرز مشترک داشت و روزگاران درازی ایرانیان و چینیان از باختر تا خاور آسیا را زیر نفوذ و تسلط خود گرفته بودند.در طی آن دورانها , اقوام ساکن سرزمین های ایرانی و چینی پیوسته با یکدیگر در ارتباط و داد و ستد بودند.بدیهی است که چنین همسایگی و مراوده هایی تاثیر بسیاری در تمدن و فرهنگ هر دو قوم بر جای گذاشته است که یکی از مهمترین آنها معرفی ادیان مختلف بخصوص دین زرتشت به چین است.
قدیمی ترین کتاب چینی که در آن از آیین زرتشتیان نام برده شده است, کتاب SE.I.PIEN.NIEN.PAO است.در طی گفتاری که در این کتاب به ایران اختصاص داده شده است آمده : " آنگاه زرتشت آیینی پدید آورد و دین خود را مستقر نمود.او از دانایان ایران بود." این اثر بین سالهای 571 الی 545 قبل از میلاد نوشته شده است که تقریبا همزمان با تولد حکیم چینی است.بنظر میرسد کشور گشایی های کوروش پادشاه بزرگ هخامنشی بگوش چینی ها رسیده بود و باعث شده بود که توجه چینیان به قدرت در حال تکوین پارسی جلب گردد.
اردشیر بابکان , نخستین پادشاه دوران ساسانیان که به نوعی احیا کننده آیین زرتشت بود دستور داد که نسخه های متعدد اوستا که به صورت پراکنده در سراسر پادشاهی او و حتی خارج از قلمرو او وجود داشت گرد اورند و از آن یک نسخه کامل ترتیب دهند.تنسر موبد موبدان مامور این کار شد و در این امر خطیر توفیق کامل یافت.ابن ندیم به این مساله اشاره کرده و از اعزام مردمانی به چین و هند و روم برای جمع آوری کتب و نسخه برداری از آنها خبر میدهد.
در دوره ساسانیان روابط ایران و چین توسعه زیادی یافت و رفت و آمد سفیران و نمایندگان سیاسی و نیز جهانگردان و زایران بودایی چین به ایران و کشورهای همجوار فزونی گرفت.
دین زرتشت در چین با نام هسیین ((HSIEN و با نویسه یا گرافی تحریر گشته است که در زمینه های دیگر به ندرت یافت شده است و همین امر مایه شگفتی گشته است. این واژه در زبان چینی به معنای آسمان و ملکوت است .بنظر میرسد دین زرتشت در اوایل سده ششم میلادی (در بین سالهای 516 تا 519 میلادی ) برای اولین بار و در نتیجه تماس های دیپلماتیک با ایران به چین راه یافت و امپراطوران چین از آن به گرمی استقبال کردندو آیین زرتشت حتی به دربار چین هم راه یافت .همسر هسوان-وو-تی (HSUAN-WU-TI) به نام لینگ-تایی-هو ((LING-TIAI-HOUاز آن جمله اند.باز هم به استناد منابع چینی , امپراطوران دو سلسله کوچک چین به اسامی "پی-چی" (PEI-CHI) و "پی-چوا" (PEI-CHOW)پیرو آیین زرتشت بودند.
مبلغان ایرانی دین زرتشت در چین را دو دسته تشکیل میدادند:دسته اول سفیران و فرستادگان ویژه پادشاهان ساسانی بودند که اجازه تبلیغ و نشر دین زرتشت را در کشور چین بدست آوردند و دسته دوم مبلغانی بودند که به دلایل مختلف به چین سفر کرده و در آنجا سکنی گزیده بودند.
در دوره امپراطوري تانگ كه به مردم آزادي مذهب داده شده بود نفوذ آيين زرتشت به اوج خود رسيد .امپراطوري تانگ هم در اين مورد سخت گيري نمي كرد و در واقع به همه اديان آزادي عمل داده بود .امپراطوران اين سلسله يك مقام رسمي دولتي براي سرپرستي اديان خارجي گماشته بودند شخصي كه براي اداره مراسم مذهبي زرتشتيان انتخاب شده بود ساجا نام داشت و اغلب از ميان ايرانيان انتخاب ميشد گويا به سال 621 ميلادي نخستين آتشكده در پايتخت چين يعني شهر شي آن امروز داير شد همچنين منابع چيني به ما اطلاع ميدهند كه تحت فرماندهي پادشاهان سلسله تانگ در پايتخت شهر چين چهار آتشكده و در پايتخت باختري دو آتشكده وجود داشت. از اشارات پراكنده در ادبيات چين چنين استباط ميشود كه در شهرهاي مهم چين چون ” چانگ - ان “ ” بو -يانگ “ ” ليانگ - جو “ ” دون -هوانگ“ ” تاي -وان“ ” يي- جو“ ” كاي-فنگ”آتشكده هاي زرتشتي در امور مذهبي فعالانه شركت مي كرده اند.متصديان اين معابد با اصطلاح غير چيني ”سافو“ ”sa-fu“ شناخته مي شدند و از پايگاه و مقام چيني برخوردار بودند.
در سال 651 pilose ( نام چيني شده پيروز ) فرزند يزگرد بعد از كشته شدن پدرش به همراه گروهي از ايرانيان كه مايل به تغيير كيش و آيين خود نبودند ايران را ترك گفته و به چين پناه بردند.پيروز به كمك زرتشتيان ايراني كه به چين رفته بودن آتشكده اي در شهر ” چانگ –ان “ پايتخت آن زمان چين بنا نهادكه معبد ايراني نام گرفت .همچنين ني ني شي (نام چيني شده نرسي )فرزند پيروز كه به مقام فرماندهي قراولان دست چپ امپراطور كينگ لونگ رسيده تلاش زيادي براي تبليغ دين زرتشت در چين نمود.پوشان –هو – فو (پشنگ) به همراه پسرش خسرو از آخرين افراد خاندان ساساني هستند كه مورخان و وقايع نگاران چيني از آنها نام برده اند.منوچهر موبدان ، موبد فارس و كرمان نيز به علت بدعتهاي بيشماري كه بر دين زرتشت رفته بود ترك ديار نوده به چين مسافرت مي نمايد.مه آفريد ، فرزند ماه فرودين زوزني نيز كه خود در آيين زرتشت بدعتي پديد آورده بود به چين مسافرت كرد.
در سال 748 ميلادي جيين –جن كاهن عالي مقان چيني به دهكده بزرگي بنام ”بو-سي“ در جزيره ”هانيان“ (hai-nan)رسيد كه در آن تعداد زيادي ايراني سكونت داشتند(لازم به توضيح است كه لفظ بو- سي كلمه چيني شده پارسي ميباشد )هم اكنون در ابتداي يكي از اين دهكده ها سنگ نوشته اي وجود دادرد كه به دو زبان چيني و فارسي عبارت ”دهكده پارسيان “ بر روي آن نوسته شده است.اين دهكده در جنوب چين ، در ناحيه اي در شرق شهر يانگ جو از استان هانسو وافع است ، و محور ميان چند درياچه و رودخانه مي باشد.
محققان چيني بر اين باورند كه پارسيان اين دهكده بازماندگان بازرگانان ايراني هستند كه در عهد خاندان تانگ يعني در بين سالهاي 618 تا 907 ميلادي در آنجا مسكن گزيده بودند.سه قرني كه از يك سو به سبب حمله اعراب به ايران بيشتر از هر زماني ديگر مهاجرت زرتشتيان ايران را فراهم آورده بود و از سوي ديگر شهر يانگ جو از آغاز دوره امپراطوري تانگ يكي از بندرهاي بازرگاني بين الملي آسيا براي داد و ستد ابريشم از راههاي دريايي به شمار مي آمد.در ادامه اين مقاله به نمونه هايي از همانندي آيينها و افسانه هاي ايران و چين اشاره شده است:
در آبان يشت پهلوانان ايراني و انيران صدها اسب و هزارها گاو و دهها هزار گوسفند به نزد ايزد بانو ” اردويسور آناهيتا“ پيشكش ميبردند ، هردو هماورد در يك پيكار پيشكش هاي يكسان نثار ايزد بانو ميكنند اما او خواست نيايشگران راستين خود را بجاي مي آورد و به دشمنان و انيران روي خوش نشان نمي دهد.در چين باستان بويژه در ناحيه دزين (tsien) پيشكش هاي بسيار همانند آنچه در آبان يشت گفته شد به نزد ايزد بانوي آبها برده مي شد .همانگونه كه پهلوانان ايراني رودخانه ها و كو ههايي را كه در نزديكي آنها پيشكش هاي خود را نثار بانو مي كردند مقدس مي شمردند ،جنگاوران چين نيز به در ياچه زونگ ”زو نگ – گي “ (tsong –ki)و كوه ” يانگ – يو “ (yan-yu) كه نياكان آنها از يو (yu) كبير به بعد همواره در كنار آنها پيشكش به نزد ايزد بانوي آبها برده بودند به ديده احترام مي نگريستند .ايزد بانوي آبها در دوره هاي طولاني سرداران دزپين را در برابر دشمنان نگاهداري كرده و در كشمكش هاي خانوادگي بديشان ياري رسانيده بود.بسياري از پهلوانان چن در هنگام درگيري با هماوردان خويش ،‌دست ياري به سوي ايزد بانوي آبها دراز مي كردند و از پشتيباني او برخوردار مي شدند.
نيايش اين ايزد بانو ويژه شاهزادگان دزين و دوستان آنها نبود و دشمنان اتها شاهزادگان (چو) كه در آغاز از پرستش ايزد بانوي هماوردان خود اكراه داشتند .سرانجام همدوش با سرداران دزين راه پرستش ايزد بانو را در پيش گرفتند تا مگر به آرزوهاي دور و دراز خود برسند.در آبان يشت نيز همچنان كه اشاره رفت هر دو هماورد عرصه پيكار مانند ارجاسب و گشتاسب و طوس و افراسياب و كيخسرو مي كوشند تا از ياري ايزد بانو آناهيتا برخوردار شوند.
در آغاز زامياد يشت توصيفي از كوهاي جهان آمده و پس از آن گزارشي است درباره فر كياني كه از هر يك از شاهان ايران به شاهي ديگر ميرسيد. پرسشي كه خود به خود براي خواننده پيش مي آيد اين است كه چرا توصيف كوهها در آغاز يشتي كه ويژه فر است آمده و مناسبت ميان فر كياني و كوههاي روي زمين چه بوده ؟در اين مورد هم گزارشگران اوستا نتوانسته اند راز گشايي كنند اما شايد بتنوان به ياري اساطير چين اين پرسش را پاسخ داد ، در چين پنج كوه مقدس وجود داشت كه چهارتاي آن در چها جهت اصلي امپراطوري چين بود و پنجمي در ميان آنها امپراطور چين بر فراز قلل اين كوهها قربانيهاي خود را پيشكش خدايان آسمان و زمين مي كرد.قربانيهايي كه روي كوهها به عمل مي آمد در هنگام آغاز امپراطوري يك دودمان تازه اهميت ويژهاي داشت، بدينسان پيوستگي ميانن فر كياني و آيينهايي را كه بر فراز كوهها برگزار مي شد در اساطير چين مي جوييم.
اما از آن گذشته در پيوند موهبت زمامداري با كوهها جريان معجزه آساتري نيز وجود داشت بنا به اعتقاد چينيان به هنگام به پادشاهي رسيدن هر يك از شاهان از يكي از كوههاي چها گانه ابر يا بخاري رنگين بر مي خاست ، مثلا وقتي ”هوانگ-دي“ به پادشاهي رسيد ا كوه ”فئو“ (fou) در كناره درياي خاوري ابري زرد رنگ برمي خاست و هنگام به قدرت رسيدن ” يائو “ از همين كوه بخاري قرمز رنگ متصاعد شد . بدين سان موهبت زمامداري به گونه اي مادي و عيني بر فراز كوهها نمايان ميگردد.


منابع و ماخذ:


1-تاريخ مختصر چين ، پرفسور جان خون نين ،

2-chinese , Iranian ,relations in pre-islamic times ,Encyclopedia Iranica ,Vol. 5,1992,P. 429

3-آيين ها و ايران و چين باستان ، نوشته: ج.ك. كويا جي ترجمه: جليل دوستخواه ،1362

4-دين بهي ،مهرداد مهرين ، 1362

5-تاريخ روابط ايران و چين دكتر علا الدين آذري ، 1377
6-مقاله اي نوشته احمد رضا ايرواني در روزنامه همشهري ، يكشنبه 23 اسفند 1377

Borna66
09-08-2009, 08:52 PM
مفهوم سرنوشت در جهان بيني زرتشتي

در جهان بيني زرتشتي ( كليات جهان بيني ، يعني اينكه ديدگاه انسان نسبت به چگونگي آفرينش ، چگونگي گردش روزگار ،‌شناخت انسان و رابطه انسانها (زن و مرد و نژاد) ، رابطه انسان با طبيعت و خالق خود و برعكس و ... مشخص شود) انسان داراي ”‌ من“ است و خداوند بزرگ دانا به همه انسانها اين توانايي را داده است كه مي‌تواند خود را درك كند و بشناسد و بداند كه هست و ... ، و مي تواند ” من“ خويش را تحت كنترل خود قراردهد و تغيير و پرورش دهد . به اين قدرت بزرگ ” قوه درك “‌ گفته مي‌شود تا بتواند دنيا را تجزيه و تحليل كند و به قوانين اشا (هنجار هستي) پي‌ببرد و قدرت اراده و اختيار بخشيده كه بتواند غرايز خود را كنترل نمايد و هر راهي كه دوست دارد برگزيند . انسان چه مرد و چه زن آزادي كامل دارد كه با خرد خويش همه چيز را مورد شناخت و سنجش قراردهد و هر چه را دوست دارد ، جه نيك و چه بد آزادانه انتخاب كند

حال اگر سرنوشت انسان را به معني وضعيت آينده او در نظر بگيريم (در لغتنامه دهخدا ، سرنوشت انسان به معناي حكم ازل و قضاي ازل يعني آنچه در روز ازل تقدير شده باشد ، آمده است) برخلاف مفهوم رايج آن كه مي‌گويد انسان بر سرنوشت خود هيچگونه تسلطي نداشته و مشيت خداوند است كه سرنوشت انسان را مي‌سازد ، در جهان‌بيني زرتشتي هر كس سرنوشت خود را با انديشه و گفتار و كردار خود مي‌سازد و سازنده سرنوشت انسان ، خود انسان است
رفتار انسان اختياري است ،‌ولي بازتاب آن جبري و گريز‌ناپذير است . اين قانون ، جزيي از نظام خلل‌ناپذير حاكم بر هستي است كه سرانجام ” گندم از گندم برويد ، جو ز جو “‌

يسناي 31 بند 20 از سرودهاي شت زرتشت مي‌فرمايد :
” كسي كه به راستي گرايد به روشنايي و شادماني خواهد رسيد ، و كسي كه به دروغ گرايد تا ديرگاه زندگي را در تيرگي و كوردلي و آه و افسوس بسرخواهد برد . براستي او را وجدانش و كردارش به چنين سرانجامي مي‌كشاند .“

بر پايه قانون اشا ،‌ رفتار انسان در همين جهان به خودش بازمي گردد و سرنوشتش را رقم خواهد زد . پس بهتر است كه با انديشه و گفتار وكردار نيك بهتربن زندگي را براي خود فراهم آوريم

برگرفته از :

1-خنجري ، خداداد ، بينش زرتشت ، چاپ دوم 1380-تهران – صص 56 تا 66 .
2-خورشيديان ، اردشير ، جهان بيني اشوزرتشت (جزوه آموزشي هيربدي) – 1381 - تهران - صص 17 تا 20 .
3-لغتنامه دهخدا .

Borna66
09-08-2009, 08:53 PM
مطلبي در مورد مهاجرت زرتشتيان به سنجان هندوستان

مي گويند وقتي كه زرتشتيان مهاجر در محلي به نام سنجان از كشتي پياده شدند به راجه‌ي (فرمانرواي) محل كه نامش “ جادي رانا “ بود پيامي فرستاده و درخواست پناهندگي نمودند . آنها در پيام خود نكات زير را به اطلاع راجه فرستادند تا وي آگاه باشد كه آيين آنها چندان با آداب ورسوم هندوان مباينت ندارد



ما پرستنده اهورامزدا ، خداوند بزرگ هستيم و براي خورشيد و عناصر چهارگانه(آب ، هوا ،‌خاك و آتش) احترام قائليم

هنگامي كه بدن‌هاي خود را مي‌شوييم و يا به عبادت مي‌پردازيم و يا غذا مي‌خوريم و يا در برابر آتش مقدس قرار مي‌گيريم ، سكوت را رعايت مي‌كنيم

هنگام اجراي مراسم مذهبي از بخور و گل و عطر استفاده مي كنيم

ما سدره و كشتي مي‌بنديم

به ما سفارش شده كه با دادودهش باشيم و هر كجا استخري و يا چاه آبي وجود دارد آن را براي استغاده ديگران كشف كنيم

به ما سفارش شده هم نسبت به مردان و هم نسبت به زنان مهربان باشيم و همدردي نشان بدهيم

هنگام عبادت و غذا خوردن كشتي مي بنديم

در آتش مقدس بخور مي‌افكنيم و آن را معطر مي‌سازيم

در زندگي زناشويي پاكي و وفاداري آيين ماست

روزي پنج بار عبادت مي‌كنيم

سالي يكبار براي نياكانمان مراسم ويژه‌ي مذهبي اجرا مي‌كنيم


راجه هندي در آغاز پناهندگي آنها را نپذيرفت و براي اينكه تقاضاي آنان را مودبانه رد كرده باشد ، ظرفي پر از شير براي رهبر آنها ارسال داشت و منظورش از اين عمل آن بود كه سرزمينش پرجمعيت است و ديگر جاي خالي در آن وجود ندارد كه آنان را در آن جاي بدهد . رهبر زرتشتيان مهاجر يك مشت شكر برگرفت و آن را با احتياط روي شير مزبور ريخت به طوري كه حتي يك قطره از شير بيون نريخت . منظور وي از آميختن شكر به شير آن بود كه اولا به راجه بفهماند باز جا براي سكونت يك عده معدود در سرزمينش پيدا مي‌شود ، دوما اين عده معدود زندگي هندوان را شيرينتر خواهند ساخت ! راجه از اين شيرين‌كاري به‌حدي خوشش آمد كه نه تنها به آنها اجازه اقامت داد بلكه تسهيلات لازم را نيز فراهم آورد تا در سرزمين هند راحت زندگي كنند .

Borna66
09-08-2009, 08:53 PM
زرتشت پيامبر وارسته و يا فيلسوفي بزرگ

اين سوال شايد درميان رهروان دين زرتشت و انديشمندان علاقمند و ديگر دوستداران اين آئين كهن بارها و بارها موجب بر پائي گفتگوها و بحث هاي فراواني گرديده است كه به همين دليل در اين چند سطر سعي گرديده تا با ارائه دلايل كافي و مستند به اين سوال پاسخي شايسته داده شود .

براي رسيدن به پاسخ مناسب ابتدا بايد كه بر چه پايه و اساسي چنين نظريه هايي بيان ميگردد .

از مفاهيم گاتها چنين بر ميايد كه اشوزرتشت انديشمند زمان خود بوده و حتي بر علم پزشكي اشراف داشته و همينطور بر مسائل اجتماعي و علوم مختلف زمانه خود مسلط بوده است . همانند يك فيلسوف و يا دانشمند ، ولي واقعيت اين است كه زرتشت تنها يك فيلسوف و يا حتي يك شاعر نبوده است .

براي فهم اين موضوع لازم است كه با دقت و حوصله تفاوت ميان انديشمند و فيلسوف را با پيامبر و همچنين حقيقت ، واقعيت و توهم ، يعني سه چيزي كه ما را احاطه نموده اند و جهان بيني هر انساني بر محور اين سه پديده استواراست را بدانيم . همين طور تفاوت ميان دين و مذهب ، كه اكثر مردم همواره اين دو را در هم ميآميزند و تفاوت دقيق اين دو مقوله كاملا مستقل را نميدانند .


http://www.yataahoo.com/religion/images/zarathustra1_small.gif


با بيان اين تفاوت ها و پرداختن به اين مباحث ميتوانيم دريابيم كه پيامهاي گاتها كه جهان بيني زرتشت را ميرساند ، اهورائي است و يا پند هاي حكيمانه يك فيلسوف ؟

ابتدا نگاهي داشته باشيم به تفاو ت ميان دانشمند ، فيلسوف و پيامبر :

الف : دانشمند

دانشمند كسي است كه بر تمام يا بخشي از دانش زمان خود احاطه داشته و عمر و زندگي خود را صرف تحقق و بررسي و استدلال مينمايد .

ب : فيلسوف

فيلسوف ، دانشمندي است كه بر اساس دانشي كه از جهان و هر چه دراوست دارد ، سعي ميكند ارتباط انسان را با آن دانسته ها و يا با طبيعت پيدا نمايد و راهي بيابد كه به طريقه درست و منطقي بتواند انسان را به مدينه فاضله برساند .

پ : پيامبر

در باب پيامبر ميتوان گفت كه به انساني گفته ميشود كه از اوضاع اجتماعي و اقتصادي و ظلم و بي عدالتي زمانه خود به ستوه آمده و براي انديشيدن به راه حل اين مشكلات براي مدتي طولاني به خلوت كامل پناه برده و پس از مدتها بررسي و كشف شهود ، عاشق و شيفته معبود خود يعني پروردگار يكتا گرديده و با خداي خود به نوعي ارتباط برقرار نموده و با كتابي مدون و دستوراتي اهورائي ، به ميان مردم خود باز گشته و به تبليغ دين خود همت گماشته و با جمع آوري ياراني هم فكر و هم انديش ، نيرو آراسته و با تدبير و دور انديشي ، در راه گسترش دين خود كوشش نموده و در نهايت جان خود را در راه هدف والاي خويش فدا مينمايد .

حال با داشتن دانسته هاي فوق و مقايسه آنها ميتوانيم اين ادعا را داشته باشيم كه اشوزرتشت نه يك پيامبر و يا فيلسوف بلكه پيامبري وارسته بوره است و از جنبه معنوي همان طور كه در زمان سدره پوش شدن و خواندن پيمان دين ، سه مرتبه دست در دست موبد ميخوانيم : " دين ، دين اورمزد داد زرتشت " دانسته و بيگمان ، به راسته و درسته ، دين پاك يزدان " بدون شك به پيامبري اشوزرتشت ايمان داريم .

اين موضوع را ميتوانيم از منظر علمي ، فلسفي و كارشناسي هم بررسي نمائيم . با كمك پيام گاتها كه نه زمان و مكان را نمي شناسد ، بلكه حتي بسيار فراتر از زمان حاضر ، بر مبناي علوم مختلف خداشناسي ، روانشناسي ، جهان شناسي و غيره استوار ميبا شد . گاتها گنجي گرانبهاست كه هر بندش و حتي هر لغتش با مفاهيم بسيار عميق توام است كه را ه خوشبختي را به بشر نشان ميدهد.

تفاوت ميان حقيقت ، واقعيت و توهم نيز ما را در شناختن موضوع ياري بيشتري ميرساند :

الف : حقيقت

به آن باورهائي گفته ميشود كه با مدرك مستدل و با علم و آگاهي كامل به آن رسيده ايم و ياپيامبران،

بزرگان ، پيشكسوتان و محققان و دانشمندان و كسانيكه مورد اعتماد ما هستند به آن علوم دست پيدا كردند و به ما نيز گفته و منتقل نموده اند و ما تمام آنها را قبول داشته و حتي به طور دقيق تر به آنها ايمان داريم . همانند اينكه ما انسان هستيم ، و يا زمين گرد است و يا جاذبه و جود دارد .

ب : واقعيت

بخشي از باورهائي است كه در اطراف خود حس ميكنيم و حقيقت ميپنداريم ولي ممكن است حقيقتي غير از آن داشته باشد كه ما ميبينيم و يا ميشنويم و حتي حس و يا درك ميكنيم ، همانند آسمان ، سكوت ، تاريكي و جهل ، كه واقعيت دارند ولي حقيقت ندارند . پس واقعيت نسبي است و ما بيشتر در زندگي با واقعيت ها در تماس هستيم .

پ : توهم

همه انسانها در جهان ، باورهائي دارند كه هيچگونه واقعيت خارجي و حقيقي ندارند و تنها در تخيلات فرد ساخته شره است و يا ديگرا ن برايش ساخته اند ، هر چند عميقا باور كه آن چيز ها حقيقت دارند ولي در واقع چنين نيست . تمام مسائل به اصطلاح خرافي جزو اين دسته هستند ، حتي روانشناسان عقيده دارند بسياري از مبناهاي فكري و برداشتهاي ما از جها ن از توهمات ما سر چشمه مي گيرند .

و در آخر با توضيح تفاوت ميان دين و مذهب ميتوانيم نتيجه گيري كامل تري داشته باشيم .

در مورد دين ميتوان گفت دين يعني هر آنچه كه در كتاب آسماني آمده است و انسان متدين جدا از اين كه چه مذهبي دارد ، بدون چون و چرا از ابتدا تا انتها كتاب خود را باور داشته و سعي ميكند در طول زندگاني خود به مفاهيم آن عمل نمايد . و در مقابل ، مذهب ، كه كليه سنن و آدابي را گويند كه پيروا نه هر ديني بسته به زمان و مكاني كه در آن زندگي ميكنند براي خود در نظر ميگيرند . يعني عملا هر دين در جامعه بصورت مذهب پياره ميشود و عمل مي گردد . در اين ميان بخش ديگري هم بنام سنت و جود دارد كه به تمام حركات و رفتاري كه هر انساني در زندگي روزمره خود انجام ميدهد و يا هر جامعه اي در زندگي اجتماعي خود به كار ميبندد ، گفته ميشود .

با توجه به مطالب گفته شده اين نتيجه حاصل ميگردد كه با توجه به رشد علم و پيشرفت تكنولوژي و به نوعي كهنه شدن عقايد فيلسوفان و دانشمندان گذشته ، هنوز هم پيامهاي گاتها كه كشفيا ت يا به عبارتي بهتر دريافتهاي اهورائي اشوزرتشت است ، و با زبان شعر و بصورتي بسيار واضح بيان شده ، كاملا نو ، بكر و سرشار از اشوئي ميبا شد .

بنا بر اين مفاهيمي كه بيا ن گرديد و پيامهائي كه داده شد ، نه فيلسوفانه بوره و نه دانشمندانه صرف ، اين پيامها حقيقت مطلق است كه از جانب پروردگار براي رستگاري ما آورده شده اند .

در انتها چهار بند از گاتها در مورد هاي گيتي و مينو ، خرد و وجدان ، تن و روان و تن انسان ذكرميگردد.

يسناي 31 بند 22

اي اهورامزدا شخص خردمند و هوشيارو كسي كه با منش خويش حقيقت را درك ميكند از قانون ايزدي آگاه است و با نيروي معنوي از راستي و پاكي پشتيباني كرده و گفتار و كردار خود را جز به راستي نخواهد آراست و در راه گسترش راستي گام بر خواهد داشت ، چنين شخصي نسبت بتو اي مزدا و فادار و شايسته ترين يار و مدد كار مردم بشمار خواهد رفت .

Borna66
09-08-2009, 08:58 PM
هفته – روز :

ايرانيان ، در گاه شماري خود ، پس از ماه ، بلافاصله روز را بحساب مي آوردند و واحدي بين اين دو نداشتند ، اما پس از اسلام ، بمناسبت آن كه مسلمانان مو ظف باداي نماز جما عت ، در روزهاي جمعه بودند ،‌كم كم روزهاي هفته بصورت فعلي در بين مردمان رايج شد .

و اگر چه هفته و روزهاي هفته پس از اسلام در ايران رايج شد ، اما گمان ميرود كه از دوران هاي قبل براثر روابطي كه ايرانيان با مسيحيان و كليميان داشتند ، كم كم با اين نوع گاه شماري آشنا شده بودند ، برابر با قواعد زبان خود نامهائي براي روزهاي هفته انتخاب كرده بودند .

ايرانيان ( شباط) يهوديان را به زبان خود برگرداندند و آنرا مبدل به شنبه كردند و روزهاي پس از آن را يكايك شمردند ، بدون آنكه از نامهاي اصلي متابعت كنند ،‌در نظم و نثر دوره اول ، اكثرا شنبه و يكشنبه و غيره به كار رفته است .

روز جمعه را آدينه نهادند ، كه كردان به آن هي نو ميگويند . اما در سرتاسرشاهنامه فقط يكبار بجاي نام روزه ، ( چهارشنبه ) آمده است و آنهم در سرگذشت سردار شهيد ايرا ن ، بهرام جوينده است ، اما چرا چهارشنبه آمده ، شايد علت آن وجود منعم غير ايراني است كه چنين دستوري به او داده است يا آنكه در ترجمه متن از پهلوي اين نام بعلت آنكه در نزد اعراب منعوس بوده ، بزور كه بهرام چوبين را دچار كرده داده شده.
ستاره شمر گفت بهرام را كه در چهارشنبه گام را
و گر زين بپيچي گزند آيدت همه كار ناسودمند آيدت

و نيز يك بار در نامه اي كه قيصر روم به خسرو پرويز مي نويسد ، از بزرگداشت روز يكشنبه بوسيله مسيحيان نام برده ميشود .

همين روزه پاك يكشنبه اي زهر در ، پرستيدن ايزدي

در پاسخ اين نامه نيز خسرو پرويز پس از جوابهاي لازم در مورد تقديس يكشنبه مي گويد :

اگر هر چه گفتي و پاكيزه دين ز يكشنبه روزه و آخرين
همه خواند بر مايكايك دبير سخنهاي شايسته دلپذير

و غير اين دو مورد ، درسراسر شاهنامه از روزهاي هفته نام برده نشده است ، تمام شاعران دوره اول نيز تاريخ را با نام روزهاي ايراني مي شمرند .






سه روز و هفت روز :

اما عددسه و هفت از قديم ، در نزد ايرانيان محترم و عزيز و مقدس بوده است .در بخش امشاسپندان نيز گفته شد آنانرا در انجمن همراه با اهورا مزدا آوردند كه تعدادشان هفت گردد و نيز در آئين مهر پرستان ، درجات مذهبي ، هفت بوده است .
يا اينكه انديشه نيك ، گفتار نيك ، كردار نيك خود نمونه اي از احترام به عدد سه است .
و به همين دليل ايرانيان در دوره هاي باستان جشن يا سور و ميهماني و حتي عزا را هفت روز ميگرفتند و اگر زمان اجازه نميداد در سه روز برگزار مي كردند .

مثالهائي از شاهنامه :

در مرگ سيا وش :
به يك هفته بادردوباسوگ وخشم بدرگاه شست با آب چشم
سرشتم نبرد، ناي و روئينه كوس بيامد بدرگاه ، گودرز و توس

در خواست سه روز ميهماني رستم از اسفنديار در گفتار رستم و زال :

چو ميهمان من بوده باشد سه روز چهارم چو بفروخت گيتي فروز
ميندازد آن چادر لاجورد پديد آيد آن جام ياقوت زرد
ببندم كمر ، پيش او بنده وار نجويم جدائي اسفنديار


گردآورنده : شيوا كيان مهر
منبع :زروان – سنجش زمان در ايران باستان

امیدوارم تا اینجا مورد پسند کاربران گرامی واقع شده باشد.

Borna66
09-08-2009, 08:58 PM
گاهنبار در ايران باستان


درهر مذهبي دادودهش وخير و خيرات از وظايف عمده پيروان آن مذهب است . درمذهب زرتشتي هر كس موظف است يك دهم درآمد خود را صرف داد و دهش و كمك به فقرا و مستمندان كند همچنين بسياري از افراد نيكو كار زرتشتي قبل از مرگ تمام يا قسمتي از دارائي خود را از قبيل زمين و باغ و آب و خانه ... وقف مراسم گهنبار و خيرات و داد ودهش و كمك به فقراهمكيشان خود ميكنند .

يكي از سنن ايرانيان باستان كه براي دادو دهش و خير وخيرات ، برگزار ميشد ، مجالس 6 گاهنبار يا گهنبار بود اين آئين بسيار قديمي است و پيدايش آن به اوايل دوره پيشداديان مربوط ميشود مطابق نقل تاريخ نگاران اولين بنيا نگذار گهنبار ، جمشيد – شاه پيشدادي – است .

درزمان ، يا پس از ظهور زرتشت ، تغييراتي در روش برگزاري گهنبار داده شد . درابتدا بخشهايي از اوستا را موبدان ميخواندند ، آنگاه سفره عام ميكشيدند و هر كس – اعم از فقير و غني – برسر سفره گهنبار مينشستند و از آن استفاده ميكردند . اين روش تا زمان انوشيروان ساساني ادامه يافت . در زمان او بعلت اوج گرفتن فاصله طبقاتي بين مردم تغييراتي در آيين گهنبار به وجود آمد .

شش گاهنبار يا گهنبار يا گاهان بار – بطور كلي – اشاره به شش گاه ياشش هنگام از اوقات مختلف سال دارد كه موقع آفرينش عالم و عالميان ميباشد . در آيين مزد يسني زرتشت ، اين شش گاه يا شش هنگام را به شكرانه نعمت هاي خداوند متعال جشن ميگيرند و زرتشتيان – مانند ايرانيان قديم – در اين جشنها بذل و بخشش و داد ودهش و خير وخيرات مينمايند و سپاس اهورامزدا را بجاي مي آورند. درآمد و منافع حاصله از موقوفات گهنبار نيز در اين ايام صرف نيات خير خواهانه و نيكو كارانه واقف ميشود. گذشته از اينكه اين شش هنگام ، موقع خلقت جهان و ساير موجودات و مخلوقات ميباشد ، انسان در اين روزها نيز از كار و كوشش خود نتيجه بدست ميآورد و فايده ميبرد؛ از قبيل برداشت محصول و بدست آ وردن ميوه ها و خوراكيها و غيره . هركدام از اين جشن ها كه در شش موقع انجام ميگيرد ، به مدت پنج روز ادامه مي يابد و روز آخر آن از همه مهمتر و گراميتر است و در واقع چهار روز اول به منزله مقدمات جشن است و جشن و مراسم حقيقي در روز پنجم برپا ميشود . گاهان بار از دو كلمه تركيب شده : ((گاهان )) كه به معني گاهها يعني اوقات است و(( بار)) كه به معني بار و بر و نتيجه و ثمر ، و همچنين مجلس و محفل و انجمن همگاني و بار عام ميباشد . بعضي اين كلمه را (( گاه انبار )) دانسته و موقع انبار كردن نوشته اند ؛ در صورتيكه چنين نيست و اين معني با مفهوم كلمه تطبيق نميكند ؛ زيرا در همه اين شش هنگام ، آذوقه به انبار نمي آورند و چيزي در انبار نمي گذارند كه اين معني بر آن مصداق پيدا كند ؛ بلكه همچنان كه گفته شد ، (( گاهان )) جمع گاه به معني اوقات است . موضوع ديگري كه گفته مارا تاييد ميكند ، يادداشتهاي پهلوي است كه گاهان بار را در پهلوي (( گاسان بار )) نوشته است گاسان جمع (( گاس )) است كه به معني وقت و هنگام ميباشد ؛ بنابر اين گاسان بار در پهلوي به معني وقت هاي بار و بر يا مجلس جشن است. از آنچه گذشت واضح شد كه (( گاهان )) فارسي برابر (( گاسان )) پهلوي است كه جمع (( گاس )) و به معني گاه است . گاهانبار را گاهي مختصر ميكنند و گهنبار يا گاهنبار تلفظ مينمايند .

قبل از طلوع آفتاب روز اول هر چهره از گاهان بار ، موبدان زرتشتي و ساير مردان و جوانان ، مراسمي را به نام (( واژيشت )) برگزار ميكنند . شش گاهانبار سال نزد زرتشتيان ايران و هند اوقات عبادت و نيكي و خيرات و كمك به مستمندان است . از وجوهات مربوط به اوقات گاهانبارو از محل در آمد و منافع موقوفاتي كه بر گهنبار وقف شده اند مراسم و جشنهاي بزرگ مي آرايند ، توانگر و بي نوا هر دو درآن شركت ميكنند ، آناني كه خود از عهده مخارج اين مراسم بر نمي آيند بايد در مراسم ديني كه ديگران باني آن هستند يا از موقوفات مربوطه داير ميشود شركت كنند و از خوان نعمت توانگران كه در همه جا گسترده ميشود بهره مند گردند.

آفرينگان گاهنبار:

در اوستا واژه هاي آفرينه ، آفريونه و آفريتي از ريشه فري است كه به معني ستودن و گرامي داشتن و آفرين گفتن و تحسين كردن و خشنود گردانيدن است.

دعاهايي كه با واژه آفرين آغاز ميشوند،اغلب در پس مردگان جهت آمرزش و گرامي داشت خوانده ميشود، يا در اعياد و مراسم ديني جهت همين منظور مي خوانند. مراسم آفرينگان خواني يا در آدريان خوانده و برگزار ميشود و يا اينكه موبدان آن را در خانه كسي كه چنين مراسمي را برگزار نمايد، انجام ميدهند. براي برگزاري و شركت در اين مراسم ، لازم است پاكيزگي انجام شود كه ان را پادياب (= پادياو padyav)مينامند ودر اغلب مراسم ديني ، هر شركت كننده بايد اين فريضه را انجام دهد . در آغاز لازم است پادياب كننده (( خشنوتره اهوره مزدا)) به خشنودي اهورا مزدا را خوانده و يكبار نيز ((اشم وهو)) بخواند ، پس صورت ودستها وپاها را شسته و كمربند مقدس يعني كشتي خودراباز نموده و دعاي كشتي را بخواند و دوباره كمربندش را ببندد . مراسم را دو موبد (زوت و راسپي) برگزار ميكنند ودر آتش دان ، چوبهاي خوشبو و عود ميسوزانند . ظرف هاي لرك (آجيل هفت مغز) و ميوه وآشاميدني و شمع هاي روشن از لوازم است . زوت شروع ميكنند به خواندن پازند آفرينگان و متن اوستائي را هر دو موبد با هم ميخوانند درحين اوستا خواني ، موبد يار ، ميوه ها را پاره ميكند تا متبرك گردد و پس از پايان خواندن اوستا ، همه حاضرين از لرك و ميوه ميل ميكنند و بهره مند ميگردند. يكي از مصارف موقوفات گهنبار كه در وقف نامه ها به آن اشاره شده انجام مراسم آفرينگان گهنبار است كه آنرا موبدان در طي پنج روز كه مدت هريك از گاهنبارهاست ، طي تشريفات ياد شده ميخوانند كه ترجمه آن چنين است :

به خشنودي اهورامزدا برزبان ميآورم و ميخوانم بهترين نيايشهارا . برزبان ميآورم ازجان ، باباوري نيك كه مزدا پرست زرتشتي و دشمن همه بديها وپيرو آئين اهورائي ميباشم . نيايش و آفرين ميخوانم همه گاهها و هنگامهاي روز وماه و جشنهاي سال ( گهنبار ) را كه ردان وسروران هستند و با خشنودي ستايش ميكنم ، و اين نيايش را به هنگام بامدادان ميسرايم . نيايش ميكنم و آفرين ميخوانم بريا همه گهنبارهاي سال ، هنگام هر جشني كه باشد ، به نام برزبان مي آورم و آئين هاي ويژه ميگذارم . نيايش و آفرين خواني ميكنم براي گهنبار ، ميديو زرم ، ميديوشم ، پيته شهيم ، اياسرم ، ميديارم ، همسپتمدم كه همه ردان و سروران هستند.

پيشكش كنيد ( نذرونيازواهدانمائيد) اي مزديسنان در جشنهاي سال از براي ( گهنبارها ) ميزد ( خوراكيهاي غير مايع ، خشكبار، لرك ) ازبراي اين ردان و سروران بدهيد يك گوسفند سالم و تندرست و جوان . هرگاه توانائي نداشتيد ، نياز كنيد نوشابه مقدس ( هوم ) و بنوشانيد به داناترين و آگاه ترين و راستگوترين و آنانكه بهتر و شايسته تر فرمان دهد از ميان مردمان ، كه يار و همراه بينوايان و مددكار غريبان ودوراز شهران و آموزنده دين و در اشوئي و راستي برگزيده ترين باشد . هرگاه توانايي نياز آن نيز نبود ، بدهيد براي آنچنان كسان ، باري از هيزم خشك و خوب سوز . هرگاه آن هم نشد ، به خانه آن ردگهنبار ببريد يك پشته هيزم . بسرائيد سرود بزرگي خداوند را و اهورامزدا را به نام بخوانيد در خدايگاني مطلق جهان ، اينچنين : بيگمان شهرياري زيبنده و سزاوار آن كس است كه بهتر شهرياري كند ، و اوست اهورا مزدا كه با بهترين راستي برابراست و بندگي و عبادت خود را به پيشگاه وي تقديم ميكنيم و باشد كه اينچنين ميزدي قبول شده وردگهنبار (روحاني زرتشتي كه اجرا كننده اين مراسم است) را خشنود و شادمان كند ، واين است گهنبار ميديو زرم .

هر گاه كسي از مزداييان، پيشكش و نذر گوسفند جوان يا شربت و نوشابه مقدس و يا اهداي بار و پشته هيزم خشك را به رد گهنبار ندهد و توانايي اهدا نداشته باشد و اوستاي بايسته مورد نظر را نيز نخواند و به خداوندي اهورامزدا اقرار نكند ودر چنين مراسم هم بهره نشود، به دهش (خيرات و مبرات و احسان) و يا زبان، اين اظهار بي ديني و كفر است و از جامعه مزديسنان رانده و طرد خواهد شد . در هر شش گهنبار ،چنين مراسم و هم بهرگي لازم است .

منابع : از مجله ميراث جاويدان شماره سوم - با نگاهي بر ديدي نو از ديني كهن نوشته دكتر فرهنگ مهر

Borna66
09-08-2009, 08:58 PM
آب در قرهنگ ايرانيان
ايرانيان هميشه با ديده احترام به آب نگريسته اند.هنوز هم هر جا كه «آبادان»است و«بيابان»،در پيوند است با آب و آب مايه زندگي.«آب»همراه سه عنصر «آتش»و«باد»و«خاك»نزد ايرانيان از تقدس ويژه اي برخورداراست.تقريبا در همه نوشته هاي پيش از اسلام ، جايگاه آب در مجموعه آفرينش بسيار حساس است.هرودوت مي نويسد ،ايرانيان در هيچ رودخانه اي حتي دست هايشان را نمي شويند و دست شستن ديگران را هم در آب نمي پذيرندو به رودخانه احترام مي گذارند.استرابون نيز لابد با تكيه بر نوشته هرودوت به همين موضوع اشاره مي كند.او مينويسد كه ايرانيان در آب روان شستشو نمي كنند و در آب روان لاشه و مردار وروي هم رفته چيزهاي ناپاك نمي اندازند.البته از گزارشي درباره هخامنشيان داريم،مي دانيم كه داريوش براي رساندن تيرك هاي سدر،از لبنان به شوش ،از آب روان استفاده كرده است.روشن نيست در اين رويدادها،براي جلوگيري از دژرفتاري به آب چه انديشه اي گمارده شده است.
نويسندگان پس از اسلام نيز جا به جا از آب به نام يك پديده گرانفدر ياد كرده اند .نظامي مي گويد:
چنين گفت بر من به دانش درست كه جز آب جور نبود از نخست
ز باران او گشت پيدا سپهر پديدار آمد از برق او ماه و مهر
ز ماهيتي كز بخاز اوفتاد زمين گشت و بر جاي خويش ايستاد
از تقدس آب نزد ايرانيان همين بس كه «ميهن»و«زادگاه»را «آب و خاك»مي نامند.

تيرگان ورمز اسطوره آبريزان يا آب پاشان
يكي از آيين هاي جشن تيرگان،شستشوي بيرون از برنامه روزانه و پاشيدن آب و گلاب بر سر وروي يكديگر است.اين جشن پيوند ژرفي با تقدس آب در فرهنگ ايرانيان دارد و جشن تيرگان ، تير روز از تيرماه ءايين ويژه ايزد باران است.
دو داستان بسيار زيبا و دل انگيز در مورد آيين ابريزان وجود دارد كه نشان از مهر ومحبت ايرانيان دارد.
داستان نخست به گزارش شاهنامه فردوسي و ابوريحان بيروني در آثارالباقيه مي باشد.
حكيم فردوسي در شاهنامه دل انگيز خود چنين گزارش مي دهد كه كيخسرو بعد از جنگ با افراسياب و كشتن او چنين در درونش دريافت كه كارش در جهان به پايان رسيده و بايد به جهان ايزدان بپيوندد،پس درم و دينار بسيار به موبدان وتهيدستان داد و به نامداران و سپاهيان سفارش هاي در خورد كرد و جانشين تاج و تخت برگزيد.سپس فرمان داد تا سپاه به راهي كه او مي گويد همراه شوند . پس از چندي در راه به چشمه اي برخوردند و كيخسرو همان جا فرمان به ماندن داد و گفت كه تا سحر بيشتر در كنار سپاه نيست .
ابوريحان نيز چنين ادامه مي دهد كه(افزوده بر گزارش فردوسي ) بيژن بر چهره كيخسرو- كه كنار چشمه خفته بود- آب پاشيد تا خسرو چشم گشود. از اين است كه ايرانيان با مهري كه به كيحسرو دارند ، از آن پس در تيرماه ، كه تين داستان رفته بود به سر وروي يكديگر آب مي پاشند.
داستان دوم مربوط به نوشته شمس الدين محمد ابي طالب انصاري دمشقي(درگذشت:727ه . ق ) مي باشد كه مي نويسد :همه ايرانيان در عيدهاي خود شب ها آتش مي افروزندو سپيده دمان آب مي پاشند و پاشيدن آب براي پاكيزگي است و از آن روي است كه چون فيروز ،پسر يزدگرد از كار خويش رهايي يافت و شهر اصفهان را بنا كرد ، هفت سال باران نباريد. آن گاه كه باران آمد، آب باران را بر تن خويش ريختند و شادي كردند و پس از آن سال اين كار رسم شد.

ديگر مراسم جشن تيرگان
بطوريكه زرتشتيان مي گويند در قديم اين جشن به بزرگي نوروز برگزار مي شد و 9 روز طول مي كشيد كه يكي از آداب گذشته ايد بود كه در تير روز تاري از ابريشم الوان و سيم نازك و ظريف كه تير وباد است مي بافتند و آن را به مچ دست يا دگمه لباس مي بستند و شيريني مي خوردند ودر روز باد ايزد كه بيست و دوم تير يعني 10 روز بعد است، آن تار را باز كرده به باد مي دادند و باز شيريني مي خوردند.
در مورد فلسفه اين تار مي گويند به دليل اهميت زياد اين جشن در اين روز همگي لباس نو مي پوشيدند و 9 روز جشن را ادامه مي دادند. چون براي همه پوشيدن لباس نو ممكن نبود اين تار بافته مي شد كه در واقع نماينده لباس نو بود كه به مچ دست يا دگمه لباس مي بستند كه در واقع يك پوشيدني نو از دوختني يا بافتني همراه داشته باشند.امروز بستن اين تار در ميان زرتشتيان معمول نيست.
از مراسم بسيار قديمي كه باز امروز مرسوم نيست،خوردن گندم پخته در روز جشن و شكستن سفالها در اين روز بود كه ابوريحان بيروني دليل خوردن گندم را چنين مي گويد كه چون در جنگ افراسياب و منوچهر و پس از صلح آنهامردم همچنان در حصارها زندگي مي كردند و فرصت آرد كردن گندم را نداشتند مجبور بودندگندم پخته را بخورند.شكستن سفال ها را كه از آيين هاي قديم اين جشن مي دانند به جنگ افراسياب و منوچهر و همچنين ستاره تير يا ايزد باران وآب مربوط مي دانند.
از ديگر مراسم اين جشن كه بسيار زيبا برگزار مي شد و باز بايد گفت كه امروز معمول نيست «لال شيش»مي بود.جوانان تركه به دست به خانه هايي مي رفتند و در مي زدند و با ديدن صاحب خانه او را آرام با تركه مي زدند و سپس با دريافت هديه اي تركه را به صاحب خانه مي دادند و او آن تركه را تا سال ديگر به عنوان شي متبركي نگهداري مي كرد. در اينجا شيش=تركه=تير ، يادآور تير آرش است و رفتار لال بازي حكايت از سكوت و آرامش و در عين حال پنهان كاري مي كند.
و در آخر رسم ديگري كه با ابعاد بر جاي مانده فال كوزه مي باشد كه شب جشن تمام افراد فاميل و آشنا دور هم جمع مي شدند و كوزه اي را از آب پر مي كردند و دختر باكره اي اين كوزه را مي گرداند و تمام افراد با نيتي شي اي را در آن كوزه مي انداخت و در آخر در شب اين دختر كوزه را كنار آتش گاه يا محل نورخانه مي گذاشت و تا روز بعد كه جشن بود و پايان آن همان دختر با خواندن غزل ها و شعرهاي گوناگون افراد حاضر در جشن اشيا موجود در كوزه را بيرون مي آورد و صاحب شي ، شعر شي خود را به شگون دريافت مي كرد.
برگرفته از: مهر ، فرهنگ (1374) ، ديدي نو از ديني كهن (ص 192)
رجبي ، پرويز ، جشن هاي ايراني (ص 64-91)
سرگرد اورنگ (1335) ، جشن هاي ايران باستان

Borna66
09-08-2009, 08:58 PM
تأثير و نفوذ آيين زرتشت در فلاسفه يونان


اروپاييان به تمدن يونان باستان مي نازند و آن را اساس تمدن غرب مي دانند ولي اين حقيقت را هميشه كتمان مي كنند كه تمدن يونان بر پايه تمدنهاي خاوري بويژه تمدن مصر ، ايران ، هند و بابل قرار داشت .
از جمله فلسفه ي يوناني كه خيلي تحت تأثير آيين مزديسنا قرار گرفتند ، افلاطون بود كه فلسفه اش را « حكمت ايراني در لباس يوناني » خوانده اند بي سبب نيست كه استاد پور داوود مي نويسد : فلسفه افلاطون در بسياري از موارد با تعاليم دين زرتشتي توافق دارد. بخوبي پيداست كه اين فيلسوف يوناني از مزديسنا اطلاع خوبي داشته است . از هرميپوس يوناني هم اين گفته نقل گرديده است : اوستا به يوناني ترجمه شده بود و گويا بسياري از حكماي يوناني از جمله افلاطون آن را خوانده بودند .
موارد تأثير جهان بيني زرتشتي در حكمت افلاطون بر طبق آنچه در كتاب « تأثير فرهنگ و جهان بيني ايران بر افلاطون » اثر استفان پانوسي آمده ، به شرح زير مي باشد : آموزه افلاطون درباره مُثل آموزه اي است زرتشتي ، آنچه سقراط ديمونيون خود مي ناميد چندي پيش از او آن را اشوزرتشت فروهر ناميده بود . مدلول « دئنا » در اوستا مساوي است « ايدوس » در افلاطون ، « لوگوس » مساوي است با « وهومنه ».
نيروهاي خير و نيروهاي شر افلاطون مساوي است با سپنتامينو و انگره مينوي اشوزرتشت. همانطور كه مي دانيم در آيين زرتشتي از دو نوع خرد يعني خرد ذاتي و خرد اكتسابي صحبت شده است .
افلاطون هم معتقد بود كه دانش يك نوع يادآوري بيش نيست . آيا اين نظريه افلاطون از همان خرد ذاتي اشوزرتشت سرچشمه نمي گيرد ؟
افلاطون در كتاب جمهوريت خود از زبان سقراط دموكراسي آتن را محكوم وآن را هرج ومرج ناشي از خشونت صفتي ، انحطاط فرهنگي و فساد اخلاق مي خواند و بدين طريق وي در واقع به ستايش از حكومت مردمي ايران كه سراسرش بر نظم و امنيت استوار بود مي پردازد و به اين موضوع در آثار ديگر افلاطون با صراحت اشاره شده است .
« وريزبه گير » درباره علاقه افلاطون به اشوزرتشت مي نويسد : دلباختگي آكادمي به تعاليمُُيك گونه نشئهُ وسكر خاصي بوده ، كاملا" به مانند كشف فلسفه هندي توسط شوپنهاور .
سقراط به حدي تحت تأثير آيين مزديسنا بوده كه صبح ها در هنگام طلوع خورشيد ،روبروي آفتاب مي ايستاده و مطالبي زمزمه مي كرده است ، شايد به علت گرايش به آيين زرتشتي بوده كه يونانيان را به خشم در آورده و آنها را وادار كرد سقراط را به اتهام گمراه كننده ي جوانان محاكمه و محكوم به اعدامش نمايند .
افلاطون و سقراط هر دو از فرهنگ و دين ايران باستان سيراب بوده ونظام حكومتي ايران را مي ستوده اند .
آيا اين اندشه سقراط كه هر چه زيباست نيك است و هر چه نيك است زيباست از اشوزرتشت گرفته نشده است ؟
سقراط دائم مي گفت آدمي بايد بكوشد خود را شبيه خدا كند .آيا اين انديشه از اشوزرتشت گرفته نشده است ؟

اميدوكل و دموكريت
ثنويت اميدوكل اگرچه ويژگيهايي دارد ، شباهت زيادي به ثنويت اخلاقي اشوزرتشت دارد .
دموكريت نيز كه قسمت اعظم آثارش مفقود گرديده است آشكارا تحت تأثير مزديسنا بوده است . چنانكه مي گويد :
از هوشمندي اين سه چيز پديد مي آيند : اندشه نيك ، سخن نيك و كردار نيك.
گفتار نيك سايه كردار نيك است .

هراكليت
لورانس ميلس در مقايسه اي كه بين زرتشت و هراكليت مي نمايد ، ميگويد : عقل هراكليت در حكم نيرويي كه خود به جنبش در مي آيد همان است كه در اوستا « اشا »، « وهومنه » و « روان » نام دارد .
عقيده هراكليت مبتني بر اينكه آتش ماده المواد است و همه چيز در حال تغيير و تحول است شبيه ديالكتيك مزديسنا است .
عقيده هراكليت بنحوي شبيه آيين مزديسنا بود كه داريوش بزرگ از حكيم يوناني دعوت كرد به ايران بيايد و زير سايه او در دربار بسر برد .



برگرفته از:
مهرداد مهرين,آيين راستي يا يكتا پرستي زرتشتي

Borna66
09-08-2009, 08:59 PM
چگونه میتوان زرتشتی شد ؟

به خشنودي اهورامزدا

زرتشتي بودن، پيش از هر چيز، يك آگاهي دروني و يك گزينش خردمندانه و همچنين وجداني است و در نتيجه امري فردي مي‌باشد. براي رسيدن به اين پايه بايد پيام (اشو) زرتشت را به درستي دريافت و زرتشتي انديشيد، سخن گفت و كردار داشت. اين گزينش و باور به جهان‌بيني زرتشتي، خود هم آغازگر و هم ميوه‌ي يك دگرگوني ژرف دروني مي‌باشد و نياز به زمان براي رسايي يافتن دارد.
براي گذار از گامه‌ي (مرحله) پذيرش همبودگاهي (اجتماعي) در دين زرتشتي، كه همانا “سدره‌پوشي” مي‌باشد، بايد بايستگي‌هاي (شرايط) زماني و مكاني در ديده باشند و آنجا كه شدني نيست، نيازي به انجام آن نمي‌باشد تا زماني كه آن بايستگي‌ها فراهم آمده باشند.


بنابراين هر آن كس كه پيام زرتشت را دريافت و در پيش وجدان خود برگزيد كه زرتشتي باشد، او زرتشتي است و مي‌تواند خود را زرتشتي به شمار آورد هرچند هم كه براي همبودگاه (جامعه) شناخته شده نباشد.



براي ورود به همبودگاه در جايگاه يك زرتشتي هم، هر زمان كه شايسته بداند مي‌تواند ديگران را آگاه كند و اگر دسترسي به كساني باشد كه بر مبناي قراردادهاي همبودگاهي، پروانه‌ي انجام مراسم سدره‌پوشي را دارند (كه يك موبد زرتشتي نخستين جايگاه را از اين ديدگاه دارد) از اين گامه نيز گذر خواهد كرد وگرنه كه در داد‌و‌ستد انديشه با هم‌انديشان و هم‌وجدانان (هم‌دينان) خود زندگي همبودگاهي را در جايگاه يك زرتشتي پي خواهد گرفت تا در نخستين زمان شايسته سدره‌پوش شده و وارد خانواده بزرگتر گردد.
اما براي اينكه ورود او انگيزه‌ي پشتيبانيِ خانواده گردد ، لازم است بايستگي‌هايي را كه خانواده بزرگ زرتشتيان براي اداره همبودگاه خود خواستار است ، از سوي (نو)بهدين پذيرفته شوند و رفتار گردند تا سامان زرتشتيان آشفته نشود و پيوند افراد آن دچار ناهنجاري نگردد.
اكنون كمي ژرفتر به اين سخن مي‌نگريم و سه بايستگي مهم و پايه اي
1. “ باورِ دروني”
2. “نشانه بيروني”
3. “بزرگداشت پيمان هاي همبودگاهي و پاسداشتن (رعايت) آنها”
را جدا جدا مورد بررسي قرار مي دهيم.

1- باور دروني
خداي زرتشت داناترين و تواناترين است. اهورامزدا خداي يگانه، انسان را خردمند آفريده و او را آزاد گذاشته است كه با گزينش راه درست زندگي ، خود را به او نزديك گردانده و خدا گونه شود.
انسان اگر انديشه نيك (وهومن) را برگزيند و با قوانين هستي و سپهر و سرشت (طبيعت)، كه به آن “اشا” گفته مي‌شود هماهنگي كند و سپس با پس زدن انديشه‌هاي زشت و ناپسند و چيرگي بر نَفْس، و از روي آگاهي ، كردار نيك (خشترا) را پيشه سازد، به آرامشي دروني يا (آرمئيتي) دست خواهد يافت . و آنگاه اگر اين آرامش به دست آمده دوام يابد ، انسان به رسايي (تكامل) يا “هورْوَتات” نزديك مي شود و هر چه آدمي به كمال و رسائي نزديكتر گردد از مرگ دورتر خواهد شد و اگر همه رسا گردد ، جاودانه خواهد زيست و به بيمرگي (اَمِرِتات) خواهد رسيد. در اين گامه انسانِ خُرد و ناتوان آغازين ، خدايگونه مي گردد.
آدمي با گزينش راه اشا (راستي و درستي) و پيمودن آن، خود به خود در جبهه ستيز با بديها و و زشتيها قرار مي گيرد . اما اين رو‌در‌روئي ، جنگ نيست و خون ريزي را در پي نخواهد داشت . اين رو‌در‌روئي از نوع ستيز نور با تاريكي و دانش با ناداني است. آسان ترين و شتابان‌ترين برداشتي كه از ستيز در ذهن ما، مردم خشونت زده اين دوران نغش مي بندد ، جنگ و خون‌ريزي و رويارويي خشونت بار است. اگر اين برداشت از ستيز را بپذيريم ، مي بايست گروهي در جبهه روشنائي ايستاده به طرف تاريكي تير پرتاب كنند و به اين كار هم دلخوش باشند كه تاريكي از بين خواهد رفت و يا براي ريشه كن كردن بيسوادي بايد همه ي بيسوادان را از دم تيغ بگذرانند .
راه مبارزه با تاريكي بر افروختن چراغ است و پر نورتر كردن آن ؛ تنها در پرتو نور است كه تاريكي مفهوم خود را از دست خواهد داد . راه مبارزه با بيسوادي نيز گسترش دانش است نه به دار زدن بيسوادان.
زرتشت به ما خشونت و جنگ نمي آموزد . هيچ جنگي برنده ندارد. جنگ هرگز نتوانسته است گره‌اي را بگشايد بلكه خود گره‌آفرين بوده است. هر جنگي سرانجام به آشتي/ آتش‌بس مي انجامد. هيچ جنگ و كشتاري ابدي نيست، پس براي درمان دردهاي انساني ، بايد از جنگ تا آنجائي كه مي توان پرهيز كرد. اما اين پرهيز به مفهوم بي‌پدافند (بي‌دفاع) ماندن نيست. در دين زرتشت سازماني براي جنگ افروزي وجود ندارد ولي سازمان پدافند موجود است، زيرا همواره هستند نادانان و بدانديشاني كه جنگ را به ديگران مي‌پذيرانند، كه اگر چنين باشد بايد از خود پدافند كرد و جنگ افروز را وادار به آشتي و آرامش نمود.
آرمئيتي يا (آرامش ) نزديكترين و بسوده‌ترين (ملموس‌ترين) دستاورد آموزشهاي زرتشت است. سازندگي تنها در آرامش شدني است. پيش‌نياز رشد و رسايي آرامش است. ساختن جهاني سرشار از آشتي و انسانيت تنها در سايه آرامش امكان پذير خواهد شد. آرامش بدست نخواهد آمد مگر اينكه انسانها خشترا(كردارنيك) را پيش بگيرند و با اشا (سامان و هنجار سرشتي) خود را هماهنگ سازند. فقط كساني مي‌توانند قوانين هستي و سامان سرشتي را، كه پايه‌ي راستي و درستي است، پاسداري كنند كه وهومن (انديشه نيك) را برگزينند و نيك انديش گردند.
پس سرنوشت جهان در مغز انسانها رقم زده مي شود. اگر انسانها نيك انديش شوند، سپهر و آخشيج‌ها (طبيعت، عناصر هستي) را بزرگ بدارند و رو در روي آن قرار نگيرند (آلودن محيط زيست ، ستيز با طبيعت است) و با كردار نيك خود بشريت را به آرامش برسانند، انسانيت تكامل پيدا خواهد كرد و در جهان جاودانه خواهد ماند و در اين تكامل و جاودانگي دست به آفرينش خواهد زد و همكار خداوند خواهد شد . پس مي بينيم كه از هر سو كه برويم و از هر زاويه اي به «دستگاه آفرينش » و «انسان و آينده اش» بنگريم ، سر انجام به “امشاسپندان” خواهيم رسيد كه دستگاه فلسفي و جهان بيني دين زرتشتي است.
اگر ما فلسفه دين زرتشت را بپذيريم از درون زرتشتي شده ايم .
2 –نشانه بيروني
آن هنگام كه انسان در جهان درون خود ، به اهورا مزدا و فلسفه دين بهي باورمند شد و خواست كه در اين باورمندي با ديگران همراه شود . لازم مي آيد كه پيمان وفاداري به دين بهي و زرتشتيان را آگاهي دهد.

” سدره پوشي ” نشانه‌ي بيرونيِ زرتشتي شدن است. با پوشيدن سدره و بستن كشتي آدمي هم با خود و هم با ديگران پيمان مي‌بندد كه راه زرتشت را پي‌گيري كند. سدره پوشي زايشي نو و “تولدي ديگر” است . زايشي مينوي (معنوي) در يك دينِ بهساز و آباد كننده . با پوشيدن سدره و بستن كشتي گامه‌ي كوشاي (جدي) زرتشتي شدن آغاز مي گردد.


سدره

سِدرِ ه پيراهني است بي‌يقه و بي‌آستين از پارچه نازك سفيد رنگ. يقه و آستين بلند هر دو نشانه خودنمايي است و آستين بلند و گشاد در گذشته اسباب نازش (فخر و مباهات) دارنده آن به شمار مي آمد.
سادگي و سفيدي اين جامه نشان مي دهد كه شخص نمي خواهد با دربركردن آن به جاه و مقامي برسد و آنرا وسيله اي براي رسيدن به بلندپروازي‌هاي هاي خود قرار دهد.
سدره، جامه‌ي نازش (تفاخر) نيست. جامه ساده سربازي است كه سرباز اهورامزدا به تن مي كند و رنگ و ريا در آن راهي ندارد.
باپوشيدن اين جامه‌ي ساده، سفيد و پاك ،انسان همانند و همرنگ آن مي‌گردد. هم رنگ ديگر زرتشتيان مي شود. بهدين مي شود.

كُشـتی
كشتي، بندي است كه از 72 نخ پشمي بافته شده است. بافندگان آن بايد بهدينانِ پارسا باشند . اين 72 نخ به شش رشته بخش شده است. و هر رشته اي داراي 12 نخ است. عدد 72 اشاره اي است به 72 فصل يسنا كه مهمترين بخش اوستا است. 12 اشاره دارد به 12 ماه سال و 6 اشاره اي است به شش ”گهنبار” كه جشن‌هاي ديني زرتشتيان است. كشتي بستن نشانه پيمان بهدين با خود و اهورامزدا است. با پوشيدن سدره، بهدين جامه‌ي خدمت دين را به بر مي كند و با بستن كشتي كمر خدمت به ميان مي بندد تا جهاني آباد ،آزاد و بدور از جنگ ، ناداري و … بسازد .
سدره پوشي مراسم با شكوهي است كه به دست موبد انجام مي پذيرد و دوستان و بهدينان با شركت خود در آن ، شاهد زايش مينوي يك بهدين مي گردند و با او اين زايش را جشن مي گيرند.

3 ـ (پيمان‌های ِ همبودگاهي)
زرتشتیِ، انسان آزاده ای است كه خود با خرد بيدار خويشتن ، راه زرتشت را بر می گزيند و با سدره پوش شدن ، كوشا بودن خود را در اين راه بيان می دارد. او گام در راهی می‌گذارد كه خوشبختی و شادزيوی انسان و انسانيت هدف نهايی آن است.
دين زرتشت، دين بهي است. دين كوشش است. مگر نه اينكه جهان در سايه كار و كوشش آباد خواهد شد و تنها در سايه كار و كردار نيك است كه انسان خواهد توانست به سازندگي بپردازد؟
دين بهي، دين گوشه نشيني و زانوي غم بغل گرفتن نيست و نااميدي و منفي بافي در آن راهي ندارد. آينده ، يك رويداد ناگوار برگشت‌ناپذير نيست . آينده در دست هاي ما قرار دارد. اگر بكوشيم و بسازيم آينده زيبا خواهد بود و اگر بدان نيانديشيم و كاهلي پيشه كنيم ، فرجامي بد در پيش روي ما خواهد بود.
ساختن و آباد كردن و نوسازي جهان به هم‌انديشي ، همدلي و همبستگي انسانهاي نيك انديش ، خوش گفتار و نيك كردار نياز دارد. از اين رو دين بهي ، دين همبودگاهي است.
گفتيم كه سدره پوشي، جامه سربازي اهورامزدا را به تن كردن است و كشتي، ميان بستن و بيان آمادگي براي خدمت مي باشد.
هر نو بهديني سربازي است كه در اين ”ارتش كار نيك” مي بايست جاي خود را پيدا كند و همازور و هماهنگ با ديگر بهدينان به پيش رود. پس لازم مي آيد كه سازمان همبودگاهي زرتشتيان بر مبناي آموزشهاي زرتشت سامان پذيرد.
گفتار و كردار هر زرتشتي در سرنوشت ديگر همكيشان نشان‌گذار خواهد بود. فرد، پيش از زرتشتي شدن پاسخ‌گوي كردارهاي خوب يا بد خود است و ديگران نيز كارهاي خوب و پسنديده و يا رفتارهاي زشت و ناپسند يك غير زرتشتي را به پاي جماعت زرتشتي نمي نويسند . اما هنگاميكه فرد پذيرفت كه زرتشتي شود، خود به خود بخشي از خانواده بزرگ زرتشتيان شده است و از آن پس كارهاي نيك و پسنديده و يا رفتارهاي زشت و ناپسند او دامن گير ديگر زرتشتيان خواهد بود و آنها را سربلند و يا سرشكسته خواهد كرد. از اين رو زرتشتي شدن نه تنها نيازمند ”باور دروني” و ”نشانه بيروني” است بلكه ” بزرگداشت پيمانهاي گروهي و پاسداري آنها” را نيز بايسته مي سازد. نا گفته پيداست كه باهم بودن يك گروه از انسانها ، خود به خود نياز به يك سري بنيان‌ها، هماهنگي‌ها و قانونها دارد. بدون اين بنيان‌ها،پيوستگي افراد يك همبودگاه دستخوش هرج و مرج گشته و آنها را رو در روي يكديگر مي گذارد.
درست به همين سبب ”پذيرش پيمان‌هاي گروهي” يك نياز والا به شمار مي آيد . در جامعه سنتي زرتشتيان اين نياز بگونه‌‌ي نانوشته وجود دارد و زماني دراز است كه زرتشتيان توانسته‌اند كه با پاسداشت آن، خود را نگاه دارند زيرا جامعه زرتشتي، گروه كوچكي بوده است كه نه تنها بر بنيان آموزش هاي زرتشت، هموندانش پاسخگو و پيمان‌دار نسبت به جامعه بار آمده اند ، بلكه به سبب خويشاوندي و پيوستگي تنگاتنگ خانوادگي كه نتيجه ازدواج هاي درون همبودگاهي بوده است ، چنان بافت به هم تنيده اي يافته است كه سرنوشت فرد به گروه و گروه به فرد وابسته شده و گونه‌اي هماهنگي روحي و رواني در جماعت ديده مي شود و شخصيت (كاراكتر) گروهي ويژه اي در گروه ايجاد شده است.
اكنون ببينيم چه بنيان‌هايي بايد از سوي نوبهدينان ژرف‌نگري شود:
الف ـ ”جدايي دين از سياست”
ب ـ ”پرهيز از باور ستيزي”
پ ـ ”پذيرش خويشكاري (مسئوليت) همبودگاهي و كار گروهي”

الف ـ جدايي دين از سياست
دين بهي ، دين نارواگزيني و دوبيني (تبعيض) نيست . زن ومرد ، دارا و ندار ، سياه و سفيد و …. مي توانند زرتشتي شوند. نه رنگ پوست، نه جنسيت و نه مقام همبودگاهی افراد و يا گرايش سياسي آنها هيچ كدام پايه‌ای برای پذيرش به دين نيست.
همانگونه كه كارگر ، پزشك، مهندس، كشاورز و غيره مي توانند زرتشتي شوند، سياستمداران نيز مي توانند زرتشتي شوند و زرتشتي بمانند. اما يك سازمان همبودگاهي كه بر بنيان دين استوار است نمي تواند جايگاهي براي تبليغ يك ايده سياسي ويژه شود و يا جايي براي گسترش انديشه هاي سياسيِ ويژه‌اي شده و از همه بدتر جاي يارگيري گروه هاي سياسي و حزب‌هاي گوناگون گردد.
همانگونه كه كشاورز نمي‌تواند با تراكتور به نيايشگاه وارد شده و زمين آنرا شخم بزند و بذر دلخواه خود را در آن بكارد، سياستمداران و يا كوشندگان سياسي هم نبايد سازمان همبودگاهي زرتشتيان را با حزب و سازمان سياسي يكي بگيرند و دفتر و ساختارهاي هموندگيري خود را در آن پهن كنند.
بنيان سازمان و ساختارهاي همبودگاهي زرتشتيان، آموزش‌هاي زرتشت است و افراد تنها از روي باور به دين زرتشت بايد در اين نهاد همبودگاهي هموند شوند و نه بر پايه‌ي وابستگي‌ها و گرايش‌هاي سياسي. در يك نهاد ديني، با يك جهان بيني فراتر از رنگ پوست، جنسيت و ...، ديگر چپ و راست و ميانه‌رو مفهومي ندارد. همه، زرتشتي هستند و چون زرتشتي‌اند در اين سازمان همبودگاهي هموند شده‌اند.
از اين گذشته دين و سياست دو مقوله‌ي از هم جدايند و نمي‌توان آن دو را با هم آميخت. دين به دنبال “حقيقت” است و سياست در پي “واقعيت” و سازش با آن. هر گاه بتوانيم دو دانه سيب را از يازده متر پارچه كم كنيم و يا هفت ليتر شير را به چهار كيلو آهن بيفزاييم، خواهيم توانست دين و سياست را با هم بياميزيم. دين و سياست بايد مانند دو ريل راه آهن به موازات يكديگر پيش روند اما به هم نرسند، كه اگر چنين گردد واگن‌هاي تمدن انساني واژگون شده و سبب مرگ و ويراني خواهند شد.
دين، پاسخگوي فراهم‌آوري آسايش مينوي بوده و بايد بتواند آرامش رواني، اخلاق و اميد را براي انسان به ارمغان بياورد در جايي كه سياست، خويشكاري‌اش فراهم‌كردن آسايش مادي انسان مي‌باشد.
هم سياست و هم دين براي جامعه‌ي انساني لازم هستند. هيچ كدام هم بد نيستند. آنچه بد، ناپسند و آسيب‌رسان است آميزش اين دو با هم است.

ب ـ پرهيز از باور ستيزی
هر زرتشتي در بهترين چگونگي (حالت) خود، دادگو و كاردار (وكيل) دين بهي است، نه دادستان دين‌هاي ديگر. كار ما استوار كردن و گسترش دادن آموزش‌هاي زرتشت است و نه رد كردن و خرده‌گيري از دين‌هاي ديگر. دين بهي چماق نيست كه با آن بشود بر سر دين‌هاي ديگر كوبيد. زرتشت و دينش را بايد براي خود او و فلسفه‌اش برگزيد نه براي وسيله قرار دادن و ستيز كردن با باورهاي ديگر.
البته مي‌توان دين بهي را با دين‌هاي ديگر سنجيد اما اين، سنجش ميان باورهاست كه خود كاري پژوهشي و آموزشي است و نه پيش‌زمينه‌ي يورش به باورهاي ديگر و كوبيدن اين يا آن دين، كه نه سودمند است و نه لازم. اين كار تنها مي‌تواند سبب برپا شدن تنش بين بهدينان و ديگر باورها گردد، كه اگر باورستيزان در كار خود كوشاتر باشند جنگ ديني را در پي خواهد داشت، كه مانند هر جنگ ديگر بيهوده و زيان‌آور است.


پ ـ پذيرش خويشكاری (مسئوليت) همبودگاهی و كار گروهی
آرزوي هر بهديني، بهبود زندگي خود و همكيشان و گسترش دين بهي است. سر‌و‌سامان دادن به كارهاي همبودگاهيِ زرتشتيان از تواناييِ يك و يا چند نفر بيرون است. شايسته است كه هر نوبهديني بر پايه‌ي توانايي‌ها و ويژه‌كاري‌ها (تخصص) و يا نياز همبودگاه زرتشتي در گوشه‌اي از سازمان همبودگاهي به كار بپردازد. شانه خالي‌كردن از زير كار و پشت گوش انداختن خويشكاري‌هاي همبودگاهي سبب از هم پاشيدن سامان و سررشته‌ي سازمان همبودگاهي خواهد شد.
اين كار با هيچ سنجه‌ي (معيار) اخلاقي و انساني جور نمي‌آيد. فراموش نكنيم كه پاي‌بندي به پيمان از آموزش‌هاي اخلاقي زرتشتيان است. انسان زرتشتي كسي است كه هم نسبت به خود، هم نسبت به گروه و هم نسبت به سپهر خود را پاسخگو بداند و در راه بالندگي و رسايي خود و جهان كوشا گردد.


اكنون، پس از خواندن اين نوشته، روي پرسش‌هاي زير انديشه كنيد و پاسخ آنها را در درون خود بيابيد:
آيا به دين بهي در درون خود باور آورده‌ايد؟
آيا مي‌خواهيد با سدره پوشيدن به آن رسميت بدهيد؟
آيا پيمان‌هاي همبودگاهي، يعني “جدايي دين از سياست”، “پرهيز از باور‌ستيزي” و “كار گروهي” را مي‌پذيريد؟

اگر پاسخ به پرسش‌هاي بالا مثبت است، به گروه ما خوش آمديد! اكنون هنگام آن رسيده است كه با هم بخوانيم:



به خشنودی اهورامزدا



من، به هستي خداوند يكتا و پيام‌داريِ اشو زرتشت اسپنتمان بی ‌گمانم.



من، دين بهيِ زرتشتي را برمي‌گزينم



كه بهترين راه زندگي را به من نشان مي‌دهد.



انديشه و گفتار و كردار نيك را مي‌ستايم.



دين زرتشتي را می‌ستايم، كه خواستار آزادگی



و آشتی و از‌خود‌گذشتگی و پارسايی و يگانگی است



و



ديني است كه از همه‌ي دينهاي كنوني و آينده بهتر و زيباتر است.



اهورامزدا، خداوند جان و خرد را، سپاسگزارم



و



پيمان مي‌بندم كه بر دين نيك و پاك زرتشتي استوار بمانم.

Borna66
09-08-2009, 09:00 PM
زرتشت
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/6/68/Sanzio_01_Zoroaster_Ptolmey.jpg/300px-Sanzio_01_Zoroaster_Ptolmey.jpg (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1:Sanzio_01_Zoroaster _Ptolmey.jpg)
http://fa.wikipedia.org/skins-1.5/common/images/magnify-clip.png (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1:Sanzio_01_Zoroaster _Ptolmey.jpg)
تصویری خیالی از زرتشت (در عقب تصویر) و بطلمیوس در جلو. نقاشی از رافائل، مکتب آتن، پیرامون 1510م.


زَرتُشت، زردشت،زردهُشت یا زراتُشت(در اوستا زَرَثوشْتَرَ به تعبیری به معنی «دارنده روشنایی زرین‌رنگ» و به تعبیری دیگر «دارنده شتر زردفام» و سرانجان به معنای «ستاره زرین») نام پیامبر ایرانی و بنیادگذار دین زرتشتی‌گری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C%E2%80%8C%DA%A F%D8%B1%DB%8C) یا مزداپرستی و سراینده گاهان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86) (کهنترین بخش اوستا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7)) است. بعضی پژوهشگران بر این باورند که زرتشت در روز ششم فروردین زاده شده ولی درباره تاریخ زایش او دیدگاه‌های فراوانی وجود دارد. برآوردها از ششصد تا چندین هزار سال پیش از میلاد تفاوت دارند. تولد زرتشت را در شمال غربی ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) در نزدیکی دریاچه چیچست (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%DB%8C%DA%86%D8%B3%D8%AA) (ارومیه) در روستای انبی دانسته‌اند. پس از اعلام پیامبری در سن ۳۰ سالگی، زندگی بر زرتشت در منطقه شمال غربی ‌ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) سخت شد و او ناچار به کوچ به شمال شرقی ایران آن روزگار یعنی منطقه بلخ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%84%D8%AE) شد. در آنجا زرتشت از پشتیبانی گشتاسب‌شاه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B3%D8%A8%E2%80%8C%D8%B 4%D8%A7%D9%87) برخوردار شد و توانست دین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%DB%8C%D9%86) خود را گسترش دهد. زرتشت در سن ۷۷ سالگی در روز پنجم دی ماه در نیایشگاه بلخ بدست یك تورانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C) به نام توربراتور (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D9%88%D 8%B1) کشته شد.
معنی اسم زرتشت

بیشتر از ده شکل برای اسم زرتشت در زبان فارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C) موجود است.زارتشت، زارهشت، زاردشت، زارهوشت، زردهشت، زراتشت، زرادشت، زرتهشت، زرهتشت، زره دست و زره هشت از این قبیل است ولی او خود را در گاتها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%AF%D8%A7%D8%AA%D9%87%D8%A7&action=edit) زرتشتر می نامد و گاه نیز اسم خانوادگی را که «سپیتمه» باشد افزوده می شود و به صورت «زرتشتر سپیتمه» ذکر می شود.البته این اسم خانوادگی را امروزه سپنتمان و یا اسپنتمان می گویند.ظاهراً معنی آن از نژاد سفید (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF_%D8%B3%D9 %81%DB%8C%D8%AF&action=edit) و یا از خاندان سفید است.
از بیشتر از دو هزار سال پیش تا به امروز هرکس به خیال خود معنی از برای کلمه زرتشت تصور کرده است.دینون یونانی آنرا به «ستاینده ستاره» ترجمه کرده است.آنچه که مشخص است این است که این اسم مرکب است از دو جزء «زرت» و «اشترا» هرچند که در سر زرت اختلاف بسیار است.انواع و اقسام معنی برای آن درست کرده اند که شرح همه آنها موجب طول کلام خواهد شد.البته اکثر تاریخ شناسان معتقدند زرد و زرین و پس از آن پیر و خشمگین معانی نزدیک تری هستند.بارتولومه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D9%88%D9% 84%D9%88%D9%85%D9%87&action=edit) جزء اول را «زرنت» ثبت کرده و «دارنده شتر پیر» معنی کرده است و دار (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%A7%D8%B1&action=edit) «زراتو» دانسته و آن را «زرد» ترجمه کرده است.شاید هیچکدام درست نباشد زیرا کلمه زرد در خود اوستا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7) «زیریت» است.البته «زرات» به معنی پیر آمده است ولی اینکه چرا در ترکیب با اشترا تبدیل به «زرت» شد باعث اختلاف نظر شده است.
در جزء دوم این اسم اختلاف نظری نیست زیرا هنوز کلمه شتر و یا اشتر در زبان فارسی باقی است و هیچ شکی نیست که اسم پیغمبر مانند بسیاری از اسامی قدیم ایرانی که با اسب و شتر و گاو مرکب است با کلمه شتر ترکیب یافته و «دارنده شتر» معنی می دهد و به همان معنی است که امروز در فارسی می باشد.مثل فراشتر به معنی دارنده شتر راهوار و یا تندرو است.اسم پدر زرتشت پوروش اسپ بوده که مرکب است از پوروش به معنی دو رنگ و سیاه و سفید و اسپ.پوروش اسپ معنی دارنده اسپ سیاه و سفید را می دهد.[1] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA#endnote_ketab)
زردشت دهقان زاده ای بوده که اصلیت آن به مادها بازمی گردد.پیام های او به وسیله ی سروده هایش که گات یاگاهان نامیده می شوند به مارسیده است منابع:تاریخ جامع ادیان

تبار و خانواده زرتشت

جد پدری زرتشت شخصی بود به نام پیترگتراسپه. نام خانوادگی زرتشت اسپنتمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D9%86%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%86) بود. مادر او دُغدو و پدر وی پوروشسب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4%D8%B3%D8%A8) نام داشتند. پوروشَسْب اِسپَنْتْمان مردی دانشور و درستکار بود. دغدو (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%BA%D8%AF%D9%88&action=edit) دختر فری‌هیم‌رَوا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%81%D8%B1%DB%8C%E2%80%8C%D9%87% DB%8C%D9%85%E2%80%8C%D8%B1%D9%8E%D9%88%D8%A7&action=edit) از خاندان نژادگان (اشراف) و دینور بود. حاصل ازدواج پوروشسب و دغدو پنج پسر بود و زرتشت سومین آنهاست. زرتشت از همسر خود به نام هووی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%87%D9%88%D9%88%DB%8C&action=edit) شش فرزند داشت. نام سه پسر ایشان ایسَت‌واسْتَرَه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D9%8E%D8%AA%E2% 80%8C%D9%88%D8%A7%D8%B3%D9%92%D8%AA%D9%8E%D8%B1%D9 %8E%D9%87&action=edit)، اورْوْتَتْ‌نَرَه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%92%D9%88%D9% 92%D8%AA%D9%8E%D8%AA%D9%92%E2%80%8C%D9%86%D9%8E%D8 %B1%D9%8E%D9%87&action=edit)، هْوَرْچیثْزَه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%87%D9%92%D9%88%D9%8E%D8%B1%D9% 92%DA%86%DB%8C%D8%AB%D9%92%D8%B2%D9%8E%D9%87&action=edit) و نام سه دخترشان فرینی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C&action=edit)، ثریتی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AB%D8%B1%DB%8C%D8%AA%DB%8C&action=edit) و پوروچیستا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D9%88%D8%B1%D9%88%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D 8%A7) بود. یکی از هفت شاگرد اصلی زرتشت به نام مَیدیوماه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%8E%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9% 88%D9%85%D8%A7%D9%87&action=edit) پسرعموی پیامبر بود.
هر یک از فرزندان زرتشت وظایفی عمده بردوش داشتند. به عبارت دیگر پسر ارشد او روحانی، پسر دوم جنگجو و پسر سوم شبان بوده است.
لفظ اشو که به معني مقدس روحاني و جسماني راستي و درستي است و در اوستا زياد آمده است صفت يا عنوان پيغمبر مي باشد. به طوري که در اکثر جاهاي اوستا آمده صفت اشو از جانب اهورا مزدا به زرتشت اختصاص يافته و ديگر مقامي بالاتر از ان نيست که مخلوقي از جانب خالق بخشنده، به خطاب اشوئي مخاطب شود. اشوزرتشت را از سلسله مه‌آباديان نامیده اند.

خاستگاه زرتشت

از این پیامبر ایرانی‌ در یشت‌های‌ کهن‌ سخن‌ میآید که‌ در (اَریّانَ و یَوچَه‌) در ساحل‌ رود (دائیتی) در سرزمین‌ قبایل‌ ایرانی‌ متولد گردید در (زامیادیشت‌) زیستگاه‌ زرتشت‌ را در ناحیه‌ ئی‌ میداند که‌ در آن‌ دریاچه‌ (کوسَویّ) است‌ که‌ مطابقتی‌ با دریاچه‌ هامون‌ دارد. بهر تقدیر ناحیه‌ (اَریانَّ و یوچَه‌) گاه‌ خوارزم‌ پنداشته‌ می‌شود و گاه‌ آن را آذربایجان‌ و بعضاً بدلیل‌ مراسمی‌ مذهبی‌ که‌ در ستایش‌ (اَرُدویسورااناهیتا) می‌شود آن را در سیستان‌ ذکر کرده‌اند. امروز بر این‌ باوریم‌ که‌ گاهان اثری‌ قبل‌ از زرتشت‌ پیامبر محسوب‌ می‌شود تاریخ‌ موجودیت‌ زرتشت‌ را نمی‌توان‌ بطور قطع‌ مشخص‌ نمود که‌ احتمالاً قدمت‌ آن‌ از ۱۴۰۰ سال‌ قبل‌ از میلاد تا ۶۳۰ سال‌ ق م‌ می‌دانند. زرتشت‌ از سرزمینی‌ کهنی‌ برخواست‌ که‌ مردمانش‌ آریایی‌‌ بودند.

اندیشه زرتشت

زرتشت‌ آزادی‌ و اختیار را گزینشی‌ برای‌ مردم‌ میداند. بهره‌ کار هر کس‌ همانست‌ که‌ انجام‌ می‌دهد جبری‌ برای‌ اشخاص‌ نیست‌ نیکی‌ اشخاص‌ جز بهره‌ئی‌ از نیکوئی‌ و شر اشخاص‌ جز شری‌ برای‌ وی‌ نخواهد بود. هرمزد یا اهورامزد احتمالا در این آیین خدا هستند و اهریمن هم دیو است.

Borna66
09-08-2009, 09:00 PM
اَهورامَزدا یا هُرمُزد نام خدای نیکی در دین زرتشت است.
اهورامزدا خدای خوبیها و برادر دوقلوی اهریمن -خدای بدیها- است. زردتشتی‌ها اهورا مزدا را می‌‌پرستند و معتقدند که او زمین را به عنوان میدان مبارزه اش با اهریمن ساخته است. اهورامزدا هم چنین پسری به نام اتر (Atar) دارد که با هیولای آسمان که اژدها (ریشهٔ لغت اژدها که اکنون به معنی هیولا به کار می‌رود همین اژدهاست) نام دارد می‌‌جنگد و او را در کوهی بلندی زندانی می‌کند. گرچه که سرنوشت اینگونه است که او روزی فرار می‌کند و در صدد نابود کردن نسل بشر بر می‌آید. اهورا مزدا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%B1%D8%A7_%D9%85%D8%B2%D8%AF% D8%A7) معنای مولا(اهورا) و سرور دانا(مزدا) را می‌‌رساند.روی هم اهورا مزدا خدای یکتا و سرور ایزد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D8%AF&action=edit)ان دیگر است.اهورامزدا خدای ویژه آیینهای ایرانی است که از همه آنها نام آشناتر برای مردم دین زرتشت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA) است. بر پایه باورهای کهن زروانی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B2%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%DB% 8C&action=edit) و دیگر دینهای پس از آن چون مانوی گری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%DB%8C%DB%8C%D9%86_%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C) اهورامزدا و اهریمن (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C%D9%85%D9%86) هردو زاده زروان خدای زمان بودند.جهان عرصه جنگ این دو برادر است ولی سرانجام چیرگی با اهورا مزداست.نام اهورامزدا به گونه‌های اهوره مزدا؛اورمزد و هرمز نیز نوشته و گفته شده است.

Borna66
09-08-2009, 09:00 PM
اهریمن (از اوستایی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DB%8C%DB%8C) انگره‌مَینیو) بر پایه اسطوره‌های (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%B7%D9%88%D8%B1%D9%87) ایرانی همزاد دوقلوی اهورامزدا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B2%D8%AF%D 8%A7)ست. پدرش زروان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86) خدای زمان است. زروان سوگند خورده بود که چیرگی بر جهان را به فرزندش دهد.ولی هنگامی که اهریمن زاده شد از سوگندش پشیمان گشت.به ناچار چنین خواست که جهان گاهی در چیرگی اورمزد باشد و گاهی در چیرگی اهریمن. هر چیرگی هزار سال به درازا می‌‌انجامد. همه زشتی‌ها و بدی‌های گیتی‌زادهٔ اهریمن بدنهاد است. و سرانجام در پایان کار اهریمن نابود شده و اورمزد بر او چیره می‌‌شود و کار جهان یکسره به نیکی خواهد گرایید. اهریمن را در پارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C) اهرِمن هم می‌‌گویند. می‌‌شود او را همتای شیطان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D8%B7%D8%A7%D9%86) در باورهای سامی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C) دانست.
در دین زردشت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AF%D8%B4%D8%AA) باور بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%D9%BE%D9%86%D8%AA%D8%A7_%D9 %85%DB%8C%D9%86%D9%88&action=edit) - اثر روشنی) و شر (انگره مینو - اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند. روح انسان بین این دو نیرو گرفتار است و توسط هر یک از آن‌ها به سمت خوبی‌ها و بدی‌ها کشیده می‌‌شود.

Borna66
09-08-2009, 09:00 PM
تاریخچه دین زرتشت: (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DA% 86%D9%87_%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8% B4%D8%AA&action=edit)
زرتشت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA) | گشتاسب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B3%D8%A8) | مزداپرستی در دوره هخامنشی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D B%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87_%D9%87% D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C) | مزداپرستی در دوره اشکانی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D9%BE%D8% B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%AF%D9%88%D8% B1%D9%87_%D8%A7%D8%B4%DA%A9%D8%A7%D9%86%DB%8C&action=edit) | مزداپرستی در دوره ساسانی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D9%BE%D8% B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%AF%D9%88%D8% B1%D9%87_%D8%B3%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C&action=edit) | تاریخ زرتشتیان پس از اسلام (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D8 %B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9% BE%D8%B3_%D8%A7%D8%B2_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9% 85&action=edit) | پارسیان هند (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%87% D9%86%D8%AF) | زرتشتیان ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D9%86_% D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86)


مفاهیم: اهورامزدا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%85%D8%B2%D8%AF%D 8%A7) | اهریمن | امشاسپندان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%85%D8%B4%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D9%86%D8%AF) | سوشیانت (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D9% 86%D8%AA&action=edit) | زروان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86) | فرجام‌شناسی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%81%D8%B1%D8%AC%D8%A7%D9%85%E2% 80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%D8%B2%D8%B1%D 8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C&action=edit) | هوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%88%D9%85) | آتش‌های مقدس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D8%AA%D8%B4%E2%80%8C%D9%87% D8%A7%DB%8C_%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3_%D8%B2%D8%B1% D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C&action=edit) | مغ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%BA) | گئوش‌اورورن (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%AF%D8%A6%D9%88%D8%B4%E2%80%8C% D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B1%D9%86&action=edit) | دیوها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%DB%8C%D9%88%D9%87%D8%A7_%D8 %AF%D8%B1_%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8 %B4%D8%AA&action=edit) | اردویسور اناهید (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88%DB%8C%D8% B3%D9%88%D8%B1_%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%A F&action=edit) | فروهر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%B1)

افراد مهم (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D9 %85%D8%B4%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%B1_%D8%B2%D8%B1%D8% AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C&action=edit) : زرتشت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA) | گشتاسب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B4%D8%AA%D8%A7%D8%B3%D8%A8) | کرتیر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D8%B1) | تنسر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%86%D8%B3%D8%B1) | موبدان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D9 %85%D9%88%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%86&action=edit) | ابراهیم پورداوود (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85_%D9%BE% D9%88%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF) | بابک خرمدین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%DA%A9_%D8%AE%D8%B1%D9%85%D8%AF% DB%8C%D9%86) | فرهنگ مهر (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF_%D9 %85%D9%87%D8%B1&action=edit) | منوچهرجی جاماسپ‌آسانا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%86%D9%88%DA%86%D9%87%D8% B1%D8%AC%DB%8C_%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%B E%E2%80%8C%D8%A2%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%A7&action=edit)

آیین‌ها و اماکن مقدس: جشن‌ها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AC%D8%B4%D9%86%E2%80%8C%D9%87% D8%A7%DB%8C_%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C&action=edit) | گاهنبار (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B1) | سدره‌پوشی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AF%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D9%BE%D9%88%D8%B 4%DB%8C) | آیین‌های طهارت (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%DB%8C%DB%8C%D9%86%E2%80%8C% D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B7%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%AA_% D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C&action=edit) | درون (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%B1%D9%88%D9%86&action=edit) | برسم (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A8%D8%B1%D8%B3%D9%85&action=edit) | کستی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D8%B3%D8%AA%DB%8C&action=edit) | ور (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%88%D8%B1&action=edit) | گاهشماری زرتشتی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%AF%D8%A7%D9%87%D8%B4%D9%85%D8% A7%D8%B1%DB%8C_%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8 C&action=edit) | کعبه زرتشت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%B9%D8%A8%D9%87_%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4% D8%AA) | آتشکده‌ها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D8 %A2%D8%AA%D8%B4%DA%A9%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D 8%A7&action=edit) |استودان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86) | برج خاموشان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A8%D8%B1%D8%AC_%D8%AE%D8%A7%D9 %85%D9%88%D8%B4%D8%A7%D9%86&action=edit) | چک‌چک (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%DA%A9%E2%80%8C%DA%86%DA%A9)

Borna66
09-08-2009, 09:02 PM
نمـاز و نیـایش در آئین زرتـشتـی
"نمـاز رسمی ترین راه ارتباط فرد با اهورا مزدا و یکی از راههای سپاسگذاری ازبخششهای بی کران خداوندی است که در آئین زرتـشتـی عاشقانـه همواره مورد توجه بوده وهر زرتشتـی در اوج پاکی اندیشه روزانـه پنـج بار به نیایش اهورا مزدا می پردازد وضمن سپـاس و ستـایش اهورا مزدا بر آفریده های نیک خداوندی نیز درود می فرستدو ضمنقدرشناسی خود را به خدا نزدیکتر می گرداند تا از بخشش نیک اندیشی برخوردار گردد وبر نیکی های جهان هستی بیفزاید . . . . . .

نمـاز و نیـایش در آئین زرتـشتـی
علیرضا خاکسار
یزدان پناه باد – دیر زیوشنی شاد باد (در پناه یزدان باشیم- تا دیر زمان به شادی زیست نمائیم )
اشو زرتشت پیامبر باستانی ایران در 1179 سال پیش از شاهنشاهی کورش بزرگ پیام جاودانی یکتا پرستی در جهان راپس از کنکاش و ژرف نگری درونی در میان مردمان آشکار نمود و ایرانیان آریائی را به پرستش یکتا آفریدگار جهان یعنی اهورا مزدا دعوت کردو پس از پشت سر گذاشتن مشکلات و سختی های بسیار سرانجام در دربار شاه گشتاسب بنیاد اجتماعی و مذهبی کیش زرتشتی را به شکل با شکوهی پایه گذاری نمود .
پیام اهورائی اشوزرتـشـت در گاتـها به شکل معجزه آسایی در میان نیایشها ، سروده ها ، تفسیرها و مطالب گرانبهای اوستا که به وسیله موبدان دین برای درک مردمان زمانه گردآوری و حفظ میشد چون گوهری گرانمایه و نگینی بی بدیل پس از هزاران سال رهبری کار آمد اندیشه ، مذهب و شکوه شاهنشـاهی مقتدر ایرانـی در جهان با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب بسیار در هجوم دیوسیرتان و انیران از آسیب زمانه و گزند بدخواهان و بدکنشان در امان ماندو بی گزند پهنه اندیشه و زمان را شکافت و بدست ما رسیدو همچنان آوای دل انگیزش در جان جهـان جاری وجاودان واندیشه پر شکوه یکتـا پرستی ایرانیان پاینده و پایدار است و با یک جهان بینی منطقی وروشن و با یک فلسفه قوی و پویا در اوج اقتدار بر بلندای اندیشه بشریت به نظاره جهـان و مردمان آن نشسته و تحسین اندیشمندان را برانگیخته و جان و روح حقیقت جویان را مجذوب خویش ساخته و زمینه را برای یک زندگی خوش ،سالم و پر از آسایش برای مردمان در کنار پرستش اهورا مزدا و احترام به آفریده های سودمند اهورائی فراهم آورده است .
یک زرتشتی با جهان بینی که از اشو زرتشت آموخته میداند که در این جهان وظیفه ای سنگین را به دوش می کشد و باید همواره آماده نبرد با بدی ها باشد و ضمن دوری جستن از دروغ و گناه و اندیشه های بد پاسدار ارزشها ، نیکی ها و آفریده های سودمند بوده و ضمن گسترش راستی ، شادی و انجام نیکی ودستگیری نیازمندان و یاری درماندگان همواره ارتباط خود را با اهورا مزدا حفظ نماید .
نمـاز رسمی ترین راه ارتباط فرد با اهورا مزدا و یکی از راههای سپاسگذاری از بخششهای بی کران خداوندی است که در آئین زرتـشتـی عاشقانـه همواره مورد توجه بوده و هر زرتشتـی در اوج پاکی اندیشه روزانـه پنـج بار به نیایش اهورا مزدا می پردازد و ضمن سپـاس و ستـایش اهورا مزدا بر آفریده های نیک خداوندی نیز درود می فرستدو ضمن قدرشناسی خود را به خدا نزدیکتر می گرداند تا از بخشش نیک اندیشی برخوردار گردد و بر نیکی های جهان هستی بیفزاید .
در خصوص آشنایی با نمـاز و نیـایش در آئین زرتـشتـی باید به موارد خاصی اشاره کرد و به دانسته های دسته بندی شده جداگانه ای توجه نمود . نیایشها در آئین زرتـشتـی از پیچیدگی های ظریف زیبایی برخوردار بوده و با یک فلسفه خـاص و منطقی قـوی با یکدیگر در آمیخته تا زمینه را برای پاکی انسان و اندیشیدن ژرف به اهورا مزدا فراهم آورد .
در ارتباط با توضیـح فلسفه و ارتبـاط جزئیات در نیـایشها ژرف نـگری و پاسخگویی فقط از عهده موبدان و اندیشمندان قدرتمندی که در خصوص اوستـا و زیر و بم مطالب مذهبی مرتبط با کلام مقدس گاتـها و همچنین فرهنگ دینی زرتـشتـی اطلاعات کاملی در اختیار دارند ساخته بوده و توضیحات ارزشمند ایشان را طلب میکند . در اینجا مطالب صرفاً تداعی کننده ظاهری نمـاز و نیـا یش می باشد و پرداختن به فلسفه این آئین ها بر عهده
موبدان اندیشمندی که همواره نگهبان دین بوده اند گذاشته می شود تا گوهر منطق و راز زیبائیهای نهفته در مراسم نمـاز و نیـایش را بیان کنند . در خصوص آداب نیایش مطالب را باید به چند دسته تقسیم کرد :
1 . کتاب مقدس « خرده اوستـا »
2 . نـور ، روشنـایـی و آتـش
3 . روش خواندن نمـاز و نیـایش
4 . اشکال خواندن نمازهای گروهی
5 . مـاه ، روز و گـاه نیــایش
6 . کشتی و سدره ، لباس نیـایش
7 . پـاکـی تـن و اشـو یی روان

« خرده اوستـا »
خرده اوستـا کتاب کوچک و مقدسی است که شامل قطعاتی چون دعاها ، نیایشها و نمازهایی از اوستـای بزرگ است که بهدینان زرتـشتـی همواره در زندگی روزمره جهت انجام تکالیف مذهبی به آن نیاز دارند . این کتاب ارزشمند توسط موبـد موبـدان آذرپاد مهراسپندان در زمان شاهنشاهی شاهپور دوم ساسانی از قسمتهای مختلف اوستای بزرگ جهت انجام مراسم مذهبی عامه مردم از جمله سدره پوشی ، ازدواج ، گرامیداشت درگذشتگان ، برگزاری جشنها و همچنین خواندن نماز و نیایشهای روزانه که مورد استفاده قرار میگرفت تهیه و استخراج شد و به شکل کتاب کوچکی که مورد استفاده همگان باشد دسته بندی گردیدکه شامل سروده های مقدس اشم وهو ، یتااهو ، سروش باج ، اوستای کشتی ، تندرستی ، پیمان دین ، ستایش یکتا خداوند ، صدویک نام خدا و نیایشهای خورشید نیایش ، مهـرنیایش ، ماه نیایش ، آتـش نیایش و نمازهای گاه هاون ، گاه رفتون ، ازیرن گاه ، ایوه سریترم گاه و اشهـن گاه و قطعاتی همچون اورمـزد یـشت ، هفتـن یشت ، اردیبهشـت یشت ، سروش یشت هادخت ، سروش یشت سر شب ، ورهـرام یشت ، آبـزور ، آفرینگان دهمان ، کرده سـروش ، همازور دهمان و آفرینگان گهنبار ، آفرینگان پنجه ، همازور ، فروردینگان و پتت و . . . می باشد . همانگونه که گفته شد هر کدام از این نیایشها به گونه ای ویژه توسط زرتـشتیـان در مراسم ، جشـن ها و یا نمـازها و نیـایشهای روزانـه مـورد استفاده قرار می گیرد .

نور ، روشنایی و آتـش
« آتـش» زیبـا ترین پرتو خداوند با تنـی مینـوی ، که انسـان قادر به درک آن با حواس بشری خود میباشد . پـاک ، روشـن ، زندگی بخش در تمـام اشکال خود ، چه کوچک و چه بـزرگ ، چه در زمین و چه در اوج آسمـان و قلب خورشید . فرایندی پاک و فروزان ، زنده و روشن از گـذر ماده که به سوی مینـو می شتابد و تن پوش گیتی را می سوزاند تا چشم بر مینـو بگشـاید . یـار و یـاور انسان و یـادآور او ،که او نیز باید خویشتن را همچون آتش به اشویی یعنی همان منتهای خواسته اهورائی برساند تا روزی بتواند با سر بلندی همچون آتـش پـاک سر به آسمان بساید و گیتی را با همه دلبستگیهای دلفریبش ترک گفته و حتی خویشتن را از بند جهان دوم یعنی گیتی مینـوی (1) نیز برهاند و از دام و دانه او نیز رها گشته و رو بسوی مینوی مقدس اهورائی نماید و در آن جای گیرد . با رسیدن به انسانیت که اوج خواسته اهـورا مـزدا از انسانی ست که او را آفریده سپاسگذاری ، قدرشناسی و لیاقت خود را به اهـورا مـزدا نشان دهد و ثابت نماید که قدرت درک حقیقت راستین هستی را داشته و لایق پاداش و رسیدن به مینوی مقدس اهورائی بوده است . در اینجاست که باز میتوان ژرف بینی آریایی را در اندیشه پیام آور اهـورا مـزدا به وضوح مشاهده کرد و از اینکه اشـو زرتـشت اینچنین مدبرانه اندیشه های انسانی را رهبری کرده و اینچنین هنرمندانه ژرفنای ماهیت گیتی و مینو را دریافته و او نیز همانندهنجار حاکم بر هستی که در آن کل کائنات گرمی آتـش و نور و روشنایی ستارگان را نقطه پرگار زندگی خویش قرار داده اند ، آتـش این پرتو پاک خداوندی را پرستش سوی و نماد نیایش های خود ساخته و در جان آتش پاکی مینوی اهورایی را احساس کرده بی اختیار اندیشه پاک حقیقت جوی به سوی او کشیده میشود تا از این چشمه شراب هزاران ساله جامی آتشین را به کام اندیشه تشنه خویش بکشاند و از گرمی این شراب عارفانه در راز و نیازهای عاشقانه به درک هستی و حقیقت محض دست یابد .
یک زرتـشتـی همواره به سوی روشنایی ایستاده و نماز خود را به درگاه اهورا مزدا تقدیم میکند ، چنانکه برای خواندن نماز لزوماً به سمت آتش نمی ایستد بلکه رو به سمت روشنایی خورشید یا مـاه نموده و از روشنایی آنها جهت پرستش سوی برای خواندن نماز و سپاس و ستایش اهورا مزدا استفاده میکند و در صورت نبودن خورشید به طرف نور و روشنایی آتش می ایستد .

روش خواندن نمـاز و نیـایش
نماز و نیایش در آیین زرتشتی به سه طریق خوانده میشود :

<LI class=MsoNormal dir=rtl style="COLOR: black">خوانـدن با صدای بلنـد
<LI class=MsoNormal dir=rtl style="COLOR: black">خواندن به صورت زمزمه یا واج
خواندن با منشن یا اندیشه بدون اینکه زمزمه ای شنیده شود .

ستایشهایی که به زبان اوستا است باید با آواز بلند و قسمتهای پازند را باید به زمزمه خواند . ستایش با منشن فقط به هنگام نام بردن در تندرستی یا مواقع دیگری که خواندن نیایش واجب نیست صورت میگیرد . نمازها و نیایـشها را میتوان به صورت ایستاده و یا نشسته خواند ، اما توصیه شده خواندن سروش باج و کشتی به صورت ایستاده انجام شود .

اشکال خواندن نمازهای گروهی
خواندن نماز و نیایش به شکل گروهی یا همازور شدن در ستایش بر سه گونه میباشد :

<LI class=MsoNormal dir=rtl style="COLOR: black">موبـد قسمتی از اوستا را خوانده و دیگران آن را تکرار میکنند .
<LI class=MsoNormal dir=rtl style="COLOR: black">گروهی یک قسمت از اوستا و یا نیایش را با هم با صدای بلند می خوانند .
ضمن خواندن اوستا توسط چند موبد دیگران بی صدا با حالت واج گوش داده و آن را زمزمه میکنند .

نیایش های گروهی معمولا به هنگام حضور دسته جمعی بهدینان در زیارتگاهها و همچنین آتشکده و مراسم گهنبار و . . . انجام میشود .

مـاه ، روز و گـاه نیــایش
در تقسیمات مذهبی زمانی آیین زرتشتی سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز و هر روز به پنج گاه تقسیم شده است که این ماهها و روزها با نامهای مخصوص به خود مشخص میشوند . ماهها به ترتیب : فروردین، اردیبهشت ، خورداد ، تیر ، امرداد ، شهریور ، مهر ، آبان ، آذر ، دی ، بهمن و اسفند نام گذاری شده است . (در یازدهم فروردین 1304 بنا بر تصویب مجلس شورای ملی در تقویم رسمی کشور از نامهای ایرانی سالنمای اوستایی استفاده شد و از آن زمان نام ماههای زرتشتی و تقویم رسمی کشور یکی شد.) همچنین هر روز از ماه در بین زرتشتیان به یک نام خوانده میشودکه نخستین روز ماه ، به نام اورمـزد آغاز و پس از آن با نام امشاسپندان ادامه می یابد بهمن ، اردیبهشت ، شهریور ، سپندارمذ ، خورداد ، امرداد و پس از آن با نام ایزدان دی به آذر ، آذر ، آبان ، خور ، ماه ، تیر ، گئوش در دسته اول و دی به مهر ، مهر ، سروش ، رشن ، فروردین ، ورهرام ، رام ، باد در دسته دوم و دی به دین ، دین ، ارد ، اشتاد ، آسمان ، زامیاد ، مانتره سپند و انارام در دسته سوم . در سرآغاز هر یک از این دسته ها نام دی به معنی آفریدگار جای گرفته که سه مرتبه تکرار میشود .به همین علت برای متمایز ساختن آنها از یکدیگر این روز های دی به همراه نام روز بعد خود مشهور میباشند .همچنین پنج روز باقیمانده پایان سال که به بهیزک یا پنجه معروف می باشد به ترتیب با نامهای اهنود ، اشتود ، سپنتمد ، وهوخشتره و وهیشتواش نامیده می شود .
توضیحات بالا به این منظور ارائه گردید که در پایان نماز و به هنگام خواندن برساد لازم است تا نام روز و ماه و همچنین گاه بجای آوردن نماز ذکر شود . بنا بر این در آغاز نیایش نماز گزار باید نام روز و ماه را دانسته تا در پایان نماز ، برساد را به نام گاه مورد نظر بخواند . همچنین به هنگام خواندن سروش باج یا لابه لای نیایش های دیگر قطعات مخصوص که مربوط به گاه خواندن نماز است خواسته می شود که باید مطالب ویژه گاه مورد نظر خوانده شود . در این میان روز نیز که به پنج قسمت تقسیم شده با نامهای مخصوص به خود خوانده میشود: هاون ، رفتون ، ازیرن ، ایوه سریترم ، اشهن .
· گاه هاون ، از برآمدن آفتـاب تا نیمـروز میباشد .
· گاه رفتون از نیمروز تا سه ساعت پس از نیمروز میباشد ، با توضیح اینکه از روز اورمزد و آبانماه یعنی آغاز زمستا ن بزرگ (مطابق با بیست و پنجم مهر ماه تقویم رسمی ) تا پایان سال گاه رفتون نداریم و خواندن گاه رفتون جایز نیست . گاه هاون در این روزها از برآمدن آفتاب تا سه ساعت پس از نیمروز میباشد ، یعنی عملا با کوتاه شدن طول روز گاه هاون جایگزین گاه رفتون میشود .
· گاه ازیرن از سه ساعت پس از نیمروز شروع و تا غروب خورشید ادامه می یابد .
· ایوه سریترم گاه با غروب خورشید و پیدا شدن ستاره آغاز و تا نیمه شب ادامه می یابد .
· گاه اشهن از آغاز نیمه شب تا برآمدن آفتاب است . برساد در گاه اشهن بنام روز قبل خوانده میشود یعنی عملاً آغاز روز از بر آمدن آفتاب در گاه هاون در نظر گرفته میشود .
به هنگام آغاز گاه موبد آتـشکده ، ضمن خواندن اوستا در مقابل آتـش با به صدا در آوردن زنگی که در آتشگاه و در کنار آفرینگانی آتـش قرار دارد آغاز گاه تازه را به نمازگزارانی که در آتـشکده هستند اعلام میکند .
زرتشتیان خصوصاً در روزهای اورمزد ، اردیبهشت ، آذر ، سروش ، ورهـرام و همچنین دی به آذر ، دی به مهر و دی به دین به آتـشکده رفته و به نیایش اهورا مزدا میپردازند ، همچنین در روزهای اردیبهشتگان و آذرگان مراسم جشن در آتشکده برگزار میگردد ، هر ساله ضمن برگزاری جشن اردیبهشتگان آتش آتشکده با آتش طبقات مختلف مردم « مس» میشود .
در اینجا به جزئیات و نکات ریزی که همواره به هنگام خواندن نیایشها ، مرتبط با گاه و زمان نیایش میباشد و باید به آنها توجه نمود اشاره میشود . نیایشهای روزانه را نباید نزدیک پایان گاه شروع کرد به طوری که گاه بعدی آغاز شود اما در خواندن اوستاهای بزرگ اگر گاه تمام شد برساد را باید به نام گاه قبلی خواند .
بهترین زمان برای نیایش یک ساعت پس از نیمه شب در اشهن گاه و سپس در گاه هاون و همچنین یک ساعت پس از آغاز ایوه سریترم گاه تا دو ساعت پس از آن میباشد که این ساعات بهترین زمان برای نیایش توصیه شده است .
در آغاز روز پس از خواندن اوستای بایسته ، باید خورشید نیایش و مهر نیایش با هم خوانده شود و باید توجه نمود که خواندن هر یک از این نیایش ها یکی بدون دیگری جایز نیست ، همچنین این نکته که خواندن خورشید نیایش ، مهر نیایش و آبزور در پیش آتش آتشکده ناروا ست ، در ضمن این نیایشها و خورشید یشت ، مهریشت و آبان یشت را در شب یعنی گاههای ایوه سریترم و اشهن نباید خواند .
اوستا های گاه هاون ، رفتون ، ازیرن ، ایوه سریترم و اشهن گاه که هر یک به طور جداگانه قطعاتی از خرده اوستا را به خود اختصاص داده اند را باید در گاه مخصوص به خود خواند .
ماه نیایش را فقط در شب یعنی از آغاز گاه ایوه سریترم تا پایان اشهن گاه میتوان خواند . سروش یشت سر شب فقط در ایوه سریترم گاه تا سه ساعت از شب گذشته خوانده میشود و در هنگامی دیگر خواندنش جایز نیست . در سر شب آتـش نیایش باید پس از سروش یشت سر شب و در حضور آتـش خوانده شود .
خواندن یزشنی و آفرینگانها بجز آفرینگان رفتون در گاه هاون و خواندن وهیشتواش گاه در روز توصیه شده است ، خواندن اهنود گاه یایشت گاهان برای تندرستی چند روز پشت سر هم و خواندن پتت در ده روز پنجه و روز اورداد (کبیسه) و سه روز نخست درگذشتگان جایز نیست . (مجموعه سخنرانی های موبد شهزادی – مهرانگیز شهزادی ، صفحات 65 تا 72 )

کشتـی و سـدره لباس نیـایش
سدره پیراهنی است گشاد با آستینی کوتاه و بدون یقه که از 9 تکه پارچه که در گذشته از جنس پشم ، پنبه و یا ابریشم دوخته می شد ، اما در حال حاضر سدره معمولاً از پنبه تهیه میشود . سدره در جلو از گریبان به پایین چاکی دارد که تا به سینه میرسد و در انتهای آن کیسه کوچکی قرار گرفته که به عقیده زرتشتیان مومن و معتقد کیسه کرفه نامیده میشود و معتقدند که کنشهای نیک و سودمندی که در زندگی روزمره از آنها سر میزند در آن جای گرفته و ذخیره میگردد . سدره لباس ویژه پاکی است که نشان بندگی اهـورا مـزدا است و یک زرتـشتـی موظف است در تمام لحظات بجز مواقع خاص آنرا به تن داشته باشد .
سدره پوشی معمولا در بین 7 تا 15 سالگی طی مراسمی که توسط موبد انجام میشود صورت می گیرد و پس از آن فرد رسماً در جامعه مذهبی پذیرفته میشود و همواره باید کشتی و سدره را به تن داشته باشد و نمـازهای روزانه را بجای آورد . کسی را میتوان زرتـشتـی مومن و واقعـی بشمار آورد که سدره پوشیده و کشتی بسته باشد.
کشتی بندی است باریک و بلند که از 72 نخ پشم گوسفند توسط زن موبد بافته میشود . این 72 نخ را هنگام بافتن به شش قسمت که هر یک دارای دوازده رشته است تقسیم میکنند و به هم می بافند . عدد هفتاد ودو کنایه از هفتاد و دو فصل یسنا است و عدد دوازده اشاره به دوازده ماه سال و عدد شش اشاره به شش گهنباردارد ، سه دور بستن کشتی به دور کمر و بر روی سدره اشاره به سه بنیاد آئینی دین اشو زرتـشت یعنی اندیشه نیک ، گفتار نیک و کردار نیک دارد و پیوسته آنرا یادآوری می کند .
کشتی را باید همواره پیش از خوردن غذا یا پس از آن و همچنین قبل از خواب و بعد از بیدار شدن و پیش از رفتن به آتـشکده و آتـش ورهـرام (2) و خواندن اوستـا و نمـازهای روزانه نـو کـرد .در ضمن برای پاکی تن باید پس از استحمام کشتـی نـو شود . برای کشتی نو کردن شخص باید پس از شستن دست و روی ، به هنگام خواندن سروش باج وقتی به « نمس چایا آرمی تش ایجاچا » میرسد کشتی را باز کرده و پس از اتمام سروش باج به خواندن اوستـای کشتـی بپردازد و در حین سرودن اوستـای کشتـی به ترتیب زیر دوباره کشتی را بر روی سدره به کمر ببندد که این کار همواره باید در حال ایستاده انجام شود .
ابتدا دو سر کشتی را در دست گرفته و ضمن خواندن اوستای کشتی پس از رسیدن به جمله « شکست اهریمن باد» باید با دست راست سه بار بر روی دست چپ زد ، سپس در ادامه وقتی« مس و وه وفیروزگر باد » خوانده میشود باید وسط کشتی را پیدا کرد وکشتـی را بوسید و پس از « خشنوتره اهورهه مزدا » دوم بهنگام خواندن اشـم وهو کشتـی بدور کمر میزان می شود . در ادامه سرایش اوستای کشتی در یتااهووئریو اول در « شیوتنه نام » در قسمت جلو با دست راست گره اول زده میشود و عیناً در یتـااهووئریو دوم در « شیوتنه نام » در قسمت جلو با دست چپ گره دوم زده میشود . خواندن اوستا ادامه پیدا کرده و در هنگام خواندن اشم وهو در « استی اشتا» گره اول با دست راست در پشت سر زده میشود و در « استی اشتا» دوم ، گره دوم با دست چپ در پشت سر زده میشود . مابقی اوستای کشتی تا به آخر خوانده میشود و بدین شکل کشتی نو کردن به پایان می رسد .
نیایش کشتی دارای دو قسمت پازند میباشد که بخش اوستـایی آن در میانه قرار گرفته است . در ادامه مطالب مرتبط با لباس نمـاز باید اضافه کرد که به هنگام خواندن نیایش سر باید پوشیده باشد و چنانچه نمازگزار تا سه گام نزدیک آتـش ایستاده باشد باید دهان خود را نیز با پارچه ای بنام پـنام بپوشاند .

پـاکی تن و اشـویی روان
کلیه مطالبی که باید در خصوص آشنایی با چگونگی خوانـدن نمـاز و نیـایش در کیش زرتـشتـی مورد توجه قرار گیرد از نظر گذشت و مفاهیم و اشکال ظاهری مراسم بیان شد . در آخر بطور خلاصه می توان اینگونه عنوان کردکه یک زرتشتی پس از مراسم سدره پوشی بطور رسمی به جمع زرتشتیان می پیوندد و از آن پس همیشه با پاکی تن که با خواندن اشم وهو ، یتااهو وسروش باج به هنگام استحمام و کشتی نو کردن پس از آن حاصل میشود باید نمازهای روزانه خود را بجای آورد و از بر آمدن خورشید در بامداد که از خواب بر می خیزد ، پس از شستن دست و روی با سری پوشیده در مکانی که تا هفت قدم از هر سوی پاک میباشد رو به سوی روشنایی ایستاده و ضمن گذاشتن خوشبوهایی همچون چوب صندل ، کندر و اگربتی و . . . بر آپریگون (مجمر آتش ) با نو کردن کشتی نماز خود را آغاز میکند و در ادامه با خواندن نیایشهایی از کتاب خرده اوستا همچون اشم وهو ، یتااهو و دیگر نیایشها به سپاس و ستایش اهـورا مـزدا و آفریده های نیک و سودمند اهورایی می پردازد و در پایان پس ازخواندن تندرستی ، پیمان دین و ستایش یکتا خداوند با خواندن بـرسـاد نماز و نیایش خود را با ذکر نام ماه ، روز و گـاه مورد نظر به درگاه اهـورا مـزدا تقدیم میکند . این عمل در طی شبانه روز پنج مرتبه تکرار میشود .
در حال حاضر کسانی که خواندن خرده اوستا را بطور صحیح فرا نگرفته اند و یا زمان کافی برای نیایش در اختیار ندارند ، ضمن پاکی تن و اشویی روان با خواندن 3 تا 7 مرتبه اشم وهو و یتااهو با سری پوشیده ، رو به سوی روشنایی یا آتـش ، نمـازهای بایستـه خود را بجای می آورند . ضمنـاً برای جایگزینی خوانـدن دیگر قسمتهای خرده اوستا جدولی وجود دارد که بر اساس آن با خواندن تعداد مشخصی اشم وهو و یتااهو و در پایان ، برساد همانند خواندن همان نیایشها بهره لازم برای نمازگزار حاصل می گردد .
یک زرتـشتـی در کنار نیایشهای روزانه در طی سال با برگزاری جشن های ماهیانه و داد و دهش در شش چهره گهنبار و برپایی نوروز و جشن سده و رفتن به آتـشکده و آتـش ورهرام ، شاه ورهرام ایزد (3) و زیارتگاههای دیگر در روزهای ویژه وگرامیداشت در گذشتگان در پرسه های همگانی ، تلاش میکند تا پـاکی تن و اشـویی روان خویش را همواره حفظ نماید و نیکی و پـاکی را در جهان گسترش دهد ، چنانکه هر زرتـشتـی پیوسته این آیه از گاتـها را با خود زمزمه میکند :« ات چا توئی وام خیاما یوئی ایم فرشم کرنئون اهوم مزدائوس چا اهورا ئونگهو آ مویسترا برنا اشا چا هیت هترا منائو بوت یترا چیس تیش انگهت م اتا . »
ای اهـورا مـزدا ، بشود در زمره کسانی باشیم که جهان را ، به سوی آبادانی و پیشرفت و مردم را به سوی رسایی و خوشبختی رهنمون می سازند.
اهنود گات – یسنا هات 30 بند 9

= = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = = =
پـاورقی :
1 . گیتی مینـوی : در بندهش بزرگ ، فرایند هستی یافتن جهان هنرمندانه و به گونه ای زیبـا توصیف میشود که آفریدگاربزرگ اهـورا مـزدا سر آغاز آفرینش خود را مینـو قرار داد تا جایـگاه فـروزه های نیـکـش یعنی امشاسپندان باشد . با آفرینش مینـو راز هستی شکل گرفت و اهـورا مـزدا برای آفرینش گیتی در ابتدا به آن شکل مینـوی داد و به آفرینش گیتی مینوی پرداخت و سپس به این گیتی مینوی که پس زمینه جهان مادی بود هستی گیتی ای بخشید و بدین گونه گیتی را آفرید و آنرا جایگاه زندگی در اوج آزادی و انتخاب وهمچنین تلاش پیوسته انسـان برای شرکت جستن در نبردنهایی و پیروزی بر دروغ و پلیدی قرار داد .
گیتی مینوی را که پس زمینه و سرآغاز آفرینش گیتی بوده را جایگاه روان انسـان در گذار از جهان مادی به سوی مینـوی اهـورائی قرار داد و ارتباط تنگاتنگی مابین گیتی گیتی ای و گیتی مینوی برقرار کرد ( برخی از انسانها و روان درگذشتگان در شرایط خاص توانایی گذشتن و بازگشتن از مرزهای این دو محیط را دارا میباشند برای نمونه میتوان به داستان سفر موبد ارداویراف اشاره کرد .) اهـورا مـزدا گیتی مینوی را جایگاه درنگ و بازگشتن روان برای تکامل و رسیدن به اشویی تا زمان دل کندن از دلبستگیهای انسانی و آمادگی برای ورود به جایگاه پر فروغ اهورائی ( انارام ، انغر روشنگاه خدا ) وهمپرسگی با اهـورا مـزدا در روز واپسین قرار داد .
انسان اندیشمند و آگاه باید با درک حقیقت راستین ، هدف بزرگ خود را رسیدن به مینوی اهورائی قرار داده وبرای رسیدن به فروزه های پاک اهـورائی تلاش کند تا در روز واپسین لیاقت همپرسگی با اهـورا مـزدا را دارا باشد و به آفریدگار خویش بپیوندد .

Borna66
09-08-2009, 09:02 PM
گفتاری در باره اشو زرتشت پیامبر دانشمند ایرانیان
اموزشها وفلسفه وجهان بینی زرتشت از همان دورههای کهن مورد توجه حکما و فلاسفه بزرگ جهان بوده است .اندیشمندان جهان باستان چون فیثاغورس,ارسطو,افلاطون و... با افتخار وغرور از زرتشت و فلسفه وی یاد کرده اند .در حکمت اشراق اهمیت و اعتبار و دیدگاههای وی زمینه ساز بسیاری از تحولات در فلسفه و حکمت شد .فلسفه عمیق زرتشت , از افلاطون تا هگل را از جنبه های متفاوت و سرشار خود برخوردار کرده است و نیچه مرد برتر را در وجود این بزرگ مرد تاریخ یافته و معرفی نموده است .
زرتشت نخستین پیغمبری بود که در ان دوران کهن خدای واقعی را شناخت و یکتاپرستی را مطرح کرد .در فلسفه بران بود که دو گوهر همزاد در اغاز , در عالم تصور پیدایی یافتند که بکی نیکی و ان دیگری بدیست . اساس حرکت و جنبش و زندگی از برخورد این دو می باشد و این هدف هیچ ارتباطی با ذات خداوند ندارد , در نهاد ادمی هم خیر هست و هم شر .
پروردگار ادمی را ازاد و با اختیار و اراده کامل افریده , فرد خرد مند باید از میان نیک و بد , نیک را بر گزیند نه بد را و پیرو راه سپنتا مینو باشد نه انگر مینو .
زرتشت بر علیه خرافات و موهومات دوره خود قیام کرد . قربانی پیشکش ندر ها و پرداخت باج و خراج به کاهنان و قبول زور و بیداد از سوی فرمانروایان خودکامه و زهد و ریاضت را مردود شمرده و از کردار اهریمنی معرفی نموده . کار وکوشش و زندگی خوب وسالم و خوش ونعمت از راه درست به دست امده را ستود . عبادت را فقط خدمت به مردم و پیروی از سه اصل : اندیشه و گفثار و کردار نیک معرفی کرد . بسیاری از طبقات و گروههای اجتماعی ان روز که سود خود را در خطر دیدند بر علیه وی قیام کردند اما زرتشت با مقاومتی صبورانه ایستادگی کرد و در انجام رسالت خویش کامیاب گشت
سروده های زرتشت که در میان تمام اثار دینی جهان مشخص و متمایز میباشد , موسوم است به گاثه ها .گاث سرودی است که با سدای خوش و اهنگین خوانده می شود و17 قطعه می باشد . سایر بخشهای اوستا به زرتشت ارتباطی نداشته و بعدها به این اندیشمند بزرگ و پیامبر کهن نسبت داده شده و تفاوت در سبک و معنی و مفاهیم , این مورد را کاملا" روشن می کند
یزدان پاک نگهبان ایران باد

Borna66
09-08-2009, 09:03 PM
خدا در کیش زرتشت
درباره خدا در کیش زرتشتی سخن بسیار گفته شده و میشود گروهی معلوم الحال از راه گژاندیشی و نادانی می گویند ایرانیان باستان که منظور زرتشتیان است آتش پرست بودند و اتش را خدا میدانستند.گروهی نیز مدعی میشوند که ایرانیان به دو خدا باور داشتند یکی اهورامزدا خدای نیکی و دیگری اهریمن خدای بدی.
برخی از خاورشناسان باختر زمین در پژوهشهای خود آماج ویژه ای را دنبال می کنند و ان اماج این است که نشان دهند که همه چیز برخاسته از تورات است و همه فرهنگهای جهان در مقابل تورات هیچ و پوچ است و تورات پیش اهنگ فرهنگ بشری است با پیگیری اینگونه اماج است که این گونه پژوهش گران نه تنها در مورد اوستا و فرهنگ ایران بلکه در مورد هرچیزی که مربوط به فرهنگی جز فرهنگ تورات باشد راه کژروی میپویند و با دگرگون ساختن مفاهیم کتابهای دینی و کهن سایر ملل هدف خویش را براورده میسازند بر پژوهندگان ایران زمین است که با دوری از این گونه لغزشهای که ره اورد تورات محوران (بواقع ادیان سه گانه سامی) است راه راستی را درپیش گیرند و حقیقت این اندیشه را برای مردمان بیان کنند که این خود رسالت اشو زرتشت بود بیان راستی برای بهترین راستی؟!
فرهنگ زرتشتی به خدای یکتا که هستی بخش بزرگ داناست باور دارد و جز این چیزی در فرهنگ زرتشتی نیست و زرتشتیان جز این باوری ندارند.26 سال است که یک روند مشخص سعی در تخریب چهره زرتشتیان در درون ایران دارد و در این راه با ترویج دروغ ها و ایراد تحمت های مختلف به جامعه بهدینان سعی در تخریب برنامه ریزی شده چهره این جامعه رنج کشیده دارند.جامعه ای که در پس طوفان سیاه حمله تازیان و کشتارهای چنگيز گونه حکام صفوی و تند روی های اسلامیست های افراطی توانسته موجودیت خود را حفظ کند.
هیچ کس به اندازه خود اشو زرتشت نمیتواند توصیف ماهیت مینوی اهورامزدا را بنماید.
اینک چند سروده:
پس زرتشت گفت:ای اهورامزدای پاک مرا از نام برترین خودت که بزرگترین، بهترین،زیباترین ،کارسازترین،پیروزگرترین،د رمان بخش ترین و برای راندن مردم بدمنش کاراترین است اگاه ساز تا با یاری ان بر همه مردمان بدمنش و بدکار و بدکردار چیره شوم و از انان گزندی بمن نرسد.
پروردگار اهورامزدا فرمود:ای اشو زرشت. نخستین نام من پژوهندنی است، دومین نام من گرداورنده است،سوم افزایینده و چهارم راستی و پاکی بهترین،پنجم افریدگار همه پاکی ها و نیکی ها،ششم خرد،هفتم خردمند،هشتم دانش، نهم دانشمند،دهم پاک کننده،یازدهم پاک،دوازدهم هستی بخش،سیزدهم سودمند تر، چهاردهم دشمن بدیها،پانزدهم توانا، شانزدهم پاداش دهنده، هفدهم نگهبان،هجدهم درمان بخش،نوزدهم دادار،بیستم مزدا نام من است.
ای زرتشت مرا بستای،به روز و به شب،که من اهورامزدا هستم برای نگهداری و شادمانی تو خواهم امد.
برای نگهداری و شادمانی تو سروش پاک خواهد امد.
برای نگهداری و شادی تو خواهد امد ابها و گیاهان و فرورهای پاک.
ای زرتشت اگر بخواهی بر مردمان بدمنش و ستمگران و کوردلان و کردلان راهزنان دوپا و فریبکاران و گرگان چهارپا و دوپا وانبوه دشمنان راستی با انبوهی از درفشهای برافراشته و درفشهای خونین برافراخته پیروز شوی پس این نامها را بیاد بسپار و به روز و شب فراخوان.
منم پاسبان، منم دادار و پروردگار، منم دانا و منم مینو و سودرسان،تندرستی بخش ترین نام من است،اتوربان نام است،مه اتوربان نام است،اهورا نام من است،مزدا نام من است،اشو نام من است،اشوترین نام من است،فرهمند نام من است،بینا نام من است،بینا ترین نام من است،بیناترین نام من است،درونگر نام من است درونگرترین نام من است،نگهبان نام من است،یاور نام من است، دادار نام من است،پروردگار نام من است،آگاه نام من است،اگاه ترین نام من است،افزاینده خوشبختی نام من است،مانتره فزاینده خوشبختی نام من است،فرمانروای توانا نام من است،نافریبکار نام من است،نافریبخور نام من است،دورکننده بد اندیشی نام من است،پیروز نام من است،سراسر پیروز نام من است،آفریدگار سراسر جهان نام من است،فروغ سراسر جهان نام من است،پر فروغ نام من است،فروغمند بخود نام من است، سودرسان نام من است سودرسان ترین نام من است، توانا نام من است،شادی بخش ترین نام من است،راستی نام من است،برفراز نام من است،فرمانروا نام من است، تیز بین نام من است،چنین است نامهای من.
ای سپیتمان زرتشت اگر کسی در این جهان مادی نام مرا زمزمه کند و یا به اوای بلند بخواند ایستاده یا نشسته،بهنگام بیدار شدن و بهنگام بستن و گشودن کشتی و... بدان شخص نه در ان روز و نه در ان شب دیو خشم و کینه و سرشت بد اندیشی نمیتواند گزندی برساند و گفتار و کردار و پندار بد را در او راه نخواهد بود.
بیاد نامهای من باش و از دروغگو و بد اندیش دوری جوی و از تبهکار و بدکار و گژروان دوری کن و دان که من نگهدار تو هستم همانگونه که هزار مرد یک تن را را نگهبانی نمایند.
و...
درود بر فرکیانی، درود بر ایران ویج،درود به خوشی و خوشبختی مزدا داده، درود بر راستی و درستی، درود بر همه افرینش راستین، (یتااهو وئیریو ، اشم وهو)
میستایم اهورامزدای فروغمند پرشکوه را. (یشتها، هرمزد یشت)
براستی این سروده ها چیست؟ در چه کتابی امده است و ان کتاب از ان چه کیش و ملتی است؟آیا جز این است که این سروده ها،سروده های زرتشتی است و در اوستا کتاب دینی زرتشتیان امده سخن دیگری میتوانیم بگوئیم.اگر چنین است ایا رواست که بازگفته های غرض الود دیرینه چند مغز سفلیسی انیرانی را درباره اتش پرستی و دوگانه اندیشی زرتشتیان بازگو کنیم؟ یا درست بینی و داد اندیشی بما فرمان میدهد که دست از تلغینات مشتی سامی پرست برداریم و براستی با چشم خرد امزشهای اشو زرتشت را دریابیم.بر فروهر پاک اشو زرتشت درود باد
اي روح بزرگ و پاك زرتشت وي فره تابناكزرتشت
اي آينه ي فروغ دادار از نور و فروغ عشق سرشار
خيره است جهان بهگات هايت كز عرش خدا رسد صدايت
بس قرن و هزاره ها به دوران آيين تو بودپرتو افشان
گفتار تو اوج استواري پيغام تو راه رستگاري
آيين تو منطق است وبينش انسان بود اوج آفرينش
شعر از : توران شهریاری
به گفتار وخشور خود راه جوی دل از تيرگی ها بدين آب شوی

Borna66
09-08-2009, 09:03 PM
گفتگوی اختصاصی رسم : همانطور که پیش‌تر اعلام شد ، با سه هنرمند از سه دین درباره نمایشگاه پوستر ادیان توحیدی به گفتگو نشستیم. در پنج‌شنبه‌های قبل گفتگو با یک طراح مسیحی (http://www.rasm.ir/default.asp?Aid=1013) (ادیک بغوسیان) را ارسال کردیم و این بار با یک هنرمند زرتشتی. فرهاد کشاورزی ، طراح و خوشنویس زرتشتی است که در روزهای برپایی نمایشگاه پوستر ادیان توحیدی ، با او گفتگو کردیم که اینک پیش روی شماست:


برای شروع درباره زیبایی‌شناسی از دیدگاه دین زرتشت بگویید. آیا شاخه‌ای یا مبحثی با این عنوان داریم؟
در دین زرتشت بطور مستقیم در این باره صحبت نشده است و شاخه‌ای با این عنوان ندارد که مثلا از دیدگاه عرفانی به مساله نگاه كند. شاید بدلیل اینکه تعداد پیروان این دین آنقدر اندک است که به آنصورت دیگر نمی‌تواند شاخه‌دار بشود. ولی ما برمی‌گردیم به گفته‌های خود زرتشت که در حقیقت همه چیز را در زیبایی طبیعت که ناشی از خداست ، می‌بیند و به همین دلیل است که می‌گویند زرتشت یکی از پیشگامان حفظ محیط زیست است: آب را آلوده نکنید ، آتش را آلوده نکنید ، خاک را آلوده نکنید ، هوا را آلوده نکنید. چرا می‌گوید این چهار عنصر را آلوده نکنید؟ چون اینها نشانه‌ها و آیاتی از خداوند هستند و باید همینطور زیبا باقی بمانند. به همین دلیل است که مردم را به کاشتن درخت تشویق می‌کند: "هر کس که نهالی می‌افشاند ، راستی می‌افشاند". حتی زیبایی را در معنویت بصورت جشن می‌بیند . ما هیچ مراسمی بصورت عزا نداریم و همه موارد بصورت جشن است. دین زرتشت به هیچ وجه تقابلی با زیبایی نداشته و همیشه دوست داشته که آثار منفی را از زندگی بزداید و آثار مثبت را به مردمش راهنمایی کند. در نتیجه می‌شود گفت فقط به زیبایی‌ها نگاه می‌كند. همانطور که می‌گوید: در وجود شما دو نیرو هست: سرشت نیک و سرشت بد. در ذهن و فکر هر بشری ممکن است این تلفیق وجود داشته باشد. ممکن است در آن واحد یک ایده به نظر برسد که می‌تواند هم جنبه منفی داشته باشد و هم جنبه مثبت. ولی می‌گوید شما باید با خرد خودت سرشت نیک را بر سرشت بد پیروز کنید.
من گمان می‌کنم اولین پوستر مفهومی ، در دین زرتشت طراحی شده و آن نقش فروهر است. نقش فروهر یک مفهوم است که متاسفانه به غلط تعبیرهای دیگری از آن دارند. در صورتی که ما بت‌پرست نیستیم ، یکتاپرستیم. اگر به نقش فروهر نگاه کنید ، می‌بینید که هر کدام از علایم آن مفهومی دارند: "پیرمرد" توصیه‌ایست که از دین زرتشت به پیروانش می‌کند که همیشه با یک فرد جهاندیده مشورت کنید. "دو دست" دارد که یک دستش به سمت بالا و به دست دیگرش حلقه‌ایست. دستی که به سمت بالاست یعنی اینکه شما همیشه باید به درگاه خداوند نیایش کنید. در دست چپش حلقه است ، یعنی همیشه پیمان‌تان را با دین‌تان نگهدارید. اگر دقت كنید حلقه ازدواج را هم به انگشت چپ می‌کنند ، یعنی دو نفر با هم پیمان می‌بندند که یک عمر در کنار هم زندگی کنند. آن حلقه ، حلقه پیمانی است که پیروان دین زرتشت باید با دین‌شان می‌بندند. "دایره "وسط نشان‌دهنده جهان بی‌پایان است. مدام در حال گردش و تبدیل به همدیگرست. من می‌میرم ، خاک می‌شوم ، بصورت انرژی درمی آیم ، انرژی تبدیل به ماده می‌شود و این سلسله بوجود می‌آید. انسان‌ها مدام در حال تکامل و در حال پیشرفت هستند و دوباره به آن سرچشمه اولیه‌شان باز می‌گردند. "دو بال" که در دو طرف قرار دارد ، هر کدامش سه قسمت دارد ، هر قسمت شامل اندیشه نیک ، کردار نیک ، گفتار نیک است و اینكه بصورت بال نشان داده ، اینست كه با بال‌های اندیشه نیک ، کردار نیک ، گفتار نیک ، باید پرواز کرد و به خرد کل رسید. اگر دقت کنید می‌بینید که در آن یک دامن وجود دارد که باز آن سه قسمت است ، آن اندیشه بد ، کردار بد ، گفتار بد است که باید آنها را زیر پا له کرد. دو تا "چمبره" در دو طرف هست که مثل شاهین ترازو می‌ماند ، آنها نشان‌دهنده سرشت نیک و بد است که در وجود هر فرد بصورت متعادل وجود دارد. شما نمی‌توانید بگویید که من اصلا سرشت بد ندارم ، مهم اینست که سرشت بد ، بر سرشت خوب شما غالب نشود. در نتیجه می‌بینید که در ابتدا هم یک گرافیست بوده و آمده یک نگاره‌ای را طراحی کرده که هر بخش‌اش مفهومی دارد.

این نقش فروهر را به هر دو صورت یعنی هم به سمت چپ و هم به سمت راست مصور شده. كدام درست است؟
هر دو طرف درست است ، كه این دلیل دارد. اگر دقت كنید روی آن همیشه به سمت شرق و به سمت نور است. اینست كه در جاهای مختلف به چپ یا راست است.

غیر از آن نقش فروهر ، نقوش گرافیكی دیگری هم هست؟
من چیزی پیدا نكردم و شاید باشد. اغلب آثار آن دوران در كتابخانه‌ها نگهداری می‌شد كه در اثر حمله مغول و حمله‌های مختلف سوخت و از بین رفت. در آنها چیزهایی بود که الان در دسترس نیست. از طرفی در طول چهار پنج قرن ، تابع یک سری فشارها بودیم که اینها باعث شده خیلی از آثار و علایم ما از بین برود. این اوستایی را هم که می‌بینید باقی مانده ، در اثر حفظیات افراد است. چون وقتی به ایران حمله شد ، اجازه ندادند کتاب‌های ادیان دیگر هم باشد.

پس آن مباحث زیبایی‌شناسی را بصورت شهودی می‌دانید؟
بله ، بصورت مدون به زیبایی‌شناسی دین زرتشت اشاره نشده است.

در اسلام خوشنویسی و در مسیحیت شمایل‌نگاری یکی از هنرهای اصلی هستند. هنر اصلی در آیین زرتشت چیست؟
بدلیل اینکه زمانی پادشاهان ایران دین زرتشت را داشتند ، یکی از اصلی‌ترین هنرها ، کنده‌کاری و حجاری بوده است. اگر دقت کنید بیشتر آثاری که در ایران باقی ، مربوط به حجاری و کنده‌کاری می‌باشد. رشد این هنر هم خیلی بیشتر از سایر هنرها بوده است. البته همانطور که در طبقه پایین این نمایشگاه دیدیم و عرض كردم ،‌خط دین دبیره یكی از هنرهای ماست كه تكنیک‌‌ها و سبک‌های مختلفی دارد. بعد از آن هم خطوط اسلامی زیادی پدید آمد كه فقط آنهایی كه در ایران شكل گرفت ، از ظرافت و زیبایی برخوردارند. اگر خوشنویسی‌های خطوط اسلامی را در نظر بگیریم ، سرچشمه آن خطوط از دین دبیره است. بطور مثال آن حركتی كه در انحناهای خط دین دبیره وجود دارد ، در نستعلیق هم بكار گرفته شده است. پس می‌توانیم خط را هم یكی از هنرهای پایه در دین زرتشت در نظر بگیریم.

وقتی پوسترهای این نمایشگاه را می‌دیدیم ، به مبحث جالبی درباره نور اشاره كردید که در همه ادیان مصور شده است. می‌توانید این مطلب را بیشتر توضیح دهید؟
قبله نماز ما نور است. من فکر می‌کنم تمام دین‌ها به این اعتقاد داشته باشند که نور آیتی از خداوند است. همانطور که در اسلام می‌گوید" الله نور السموات و الارض". ما در روز پنج نوبت نماز می‌خوانیم ، سه وعده در روز و دو نوبت هم در تاریکی شب. در زمان قدیم ، آتش درست کردن كار سختی بوده و کار هر کسی نبوده است. در نتیجه آتشکده درست می‌کردند و فردی بوده که آتش را پرستاری و نگهداری می‌کرده تا مردم از آن ببرند ، هم برای اجاق خانه‌شان و هم برای آن دو نوبت عبادت در شب. متاسفانه برخی ، پرستاری از آتش را به پرستش آتش تعبیر کردند و این اتهام را زدند که زرتشتی‌ها ، آتش‌پرست هستند در صورتی که فکر می‌کنم زرتشت ، اولین دینی است که در ایران یکتاپرستی را رواج داده است. ما ایرانیان هیچ‌گاه در طول تاریخ ، بت‌پرست نبوده‌ایم. قبل از اسلام ، دین زرتشت بوده که خدای یگانه را که بنام اهورامزدا می‌شناسد. اهورا مزدا به معنی "دانای بزرگ هستی‌بخش" و در حقیقت مفهوم خداوند است. قبل از آن هم مهرپرستی بوده که چیزی را در ماوراء الطبیعه می‌پرستیدند ، نه در روی زمین که ساخته خودشان باشد.

صحبت پایانی؟
صحبتم اینست با توجه به اینکه قوانین جمهوری اسلامی و نیز علمای اسلام ، دین زرتشت را بعنوان یک دین رسمی و الهی تایید کرده‌اند ، امیدوار بودم که هنرمندان ما هم این را در نظر داشتند و در اتحاد ادیان ، زرتشت را هم مد نظر قرار می‌دادند. چون من اکثرا دیدم فقط به مسیحیت ، کلیمی‌ها و اسلام توجه كرده‌اند. البته به هنرمندان خارجی خرده نمی‌گیرم چون زرتشت را نمی‌شناسند ، ولی از دیدگاه هنرمندان ایرانی ، این قابل قبول نیست و این جای گلایه دارد. در هر صورت امیدوارم آن اتحادی را که دوستان در پوسترهایشان مد نظر قرار دادند با حذف ما ، این اتحاد را بهم نزنند.

Borna66
09-08-2009, 09:04 PM
آموزش زبان زرتشتی

(مازیار رشیدی)



خوب هستید
خوش میگذرد
من زرتشتی ام
به مدرسه می رود
رفت
آمد
می رود
می خورد
می شنود
او به دبستان رفت
کاوه به سر کار می رود
مادر غذا می خورد
پدر اخبار می شنود
برادر درس می خواند
عید نوروزمبارک
من به مسافرت می روم
شب خوش
روزتان زیبا باشد
عروسی مبارک
تولد مبارک
خوشبخت بشوید
اخر هفته می بینمت
مبارزه با مفاسد اجتماعی
به پیر چک چک خوش امدید
مادر بزرگ ترانه می خواند
پدر بزرگ گشتی میبندد
من می خوام برم مسافرت
منزل ما دور است
مراسم عقدعروس و داماد
دوستت دارم
متنفرم
از آشنایی با شما خوشبخت شدم
یک کفتر دانه می چیند
دو عدد کنجشک پرواز می کنند
پنجره باز است
در کارگاه بسته بود
مازیار در مزرعه کار می کند
پرستار زحمت می کشد
موبد اوستا می خواند

(برگردان به دری)
khibid?
khashe vedrit?
me gavroone.
be madrasa e shoot
shza
omza
shoot
khra
shnova
in be dabestooni shza
kave be sari kore shoot
mere ghazoo e khra
pzer akhbore shnova
bzozer daarse khina
jaashni norooj moborak
me be mosoferate she
shavod khash
rooje gor do khash boot
oroosi moborak
tavalod moborak
khoshbaakhte bit
okheri haafta de vine
moboreza khazi mafaasedi ejtemoyi
be piri chak chak khashi omzit
memas tarona e khina
bomas koshtiye bena
me maoo veshe mosoferat she
kzayi mo diron
marosemi aghdi orooso zomoz
doostod dore
motenafere
az oshnooyi khashi shmo khosh vaaghte
yaki kooter doona e chena
do ta chghoor parvoze kren
penjora vo nen
bari korgah baashta bo
kevin tooyi mazra a kore kra
prestor zahmate kesha
moobed vesoo e khina

Borna66
09-08-2009, 09:04 PM
برای بانوان زرتشتی به یاد بود اسفندگان

(کارن خسروانی)


«سفر آفرینش»از چشمان تو آغاز می شود
با ستاره ی سرخ سپیده گاه
ایزدبانوی روشنا از سرزمین جلگه های پهناور
چرخ می خورد
در تخت گاه جم «دارنده ی رمه های نیک»
می رقصد
در شراب های هفت زمستان خورده
تا گل شود
وبا رخسار اردیبهشت
درچشمانی از خورشید
که لبانش از« منثره سپنت» شکوفاست
به پیشواز آذر
«هوم»می پاشد
برگیسوانش
تا معطر شود
تااز درخت های انار بروید
ایزد بانوی روشنا ازسرزمین جلگه های پهناور
با «برسم » در دست
زمزم وباژ گویان
«اشم وهو ...»
«یتا اهونوئیریو ...»
گر می گیرد
در آتش «برزیسوه»
می کشاند مرادر سارد
در بابل
در جلجتا
در اورشلیم هیکل سلیمان
در پارسومش
در چگورات چگازنیبل
در هر جای باستان
ایزد بانو روشنا از سرزمین جلگه های پهناور
ورز می شود
در دستان اهورامزدا
تادر پیکر «دارنده ی دشت های فراخ»
در گاه «همسپه میدم»
دیده گر سرزمین های آریایی
در سپیده گاه شود
و سفر آفرینش من را
آغاز کند
در چشمانش
باستاره سرخ سپیده گاه

Borna66
09-08-2009, 09:05 PM
دین دبیره ... !؟

(سیدرضاحسینی کوشالشاهی)


پیش نویس های یک کتاب
چکیده:
آشنای با زبان و خط یکی از اساسی ترین جنبه های یادگیری هنر است. خط دین دبیره یکی از خطوط باستانی بشریت به شمارمی رود و جایگاه ویژه ای در پیشرو بودن هنر ایرانی داشته است. پرداختن به این خط باعث گسترش دید فرد نسبت به شناخت تاریخ ایران و ادیان باستانی آن و مطمئنا یکی از لازم های است که شخص می تواند به وسیله آن قدمی به سویی قله های فرهنگ بردارد.
لازم به ذکر است قصد من از نوشتن این متن آموزش نبوده است بلکه انگیزه اصلی من آشنا کردن مخاطب است چراکه یادگری خط نیازمند تلاش بیشتری است ولیکن با قرار دادن جدول واک های مربوط به خط سعی شده تا در حد امکان کمک لازم را نسبت به خوانش متن و یادگیری آن نیز صورت گیرد تا کار علاقه مندان هم آسان تر گردد.



کلید واژه:
اوستا(یی)، دین دبیره، خط، واک، واج، واژه.


تاریچه پیداش خط:
خط آغاز همه چیز بود. پیدایش خط باعث ماندگاری ها شد. وقتی از پیدایش خط صحبت می کنیم مطمئنا منظورمان یک اختراع نیست بلکه شروع و آغاز تاریخ، فرهنگ و بینش زندگی نوع بشر است. این آغاز برمی گردد به همان نقاشی های به قول معروف «عهد بوقی» که بشر امروز را در شگفتی کار بشر آنروز قرار داده. قدیمی ترین نقاشی کشف شده متعلق به 15000 سال قبل می باشد البته دوره زمانی اصلا مهم نیست بلکه مهم فلسفه وجودی این آثار است. انسان آن روزها با نمادگرایی که در این نقاشی ها بوجود آورد سعی کرد تا تجربیات زندگانی خود یا شاید تفکرات، رویاها و اندیشه های خود را به ثبت برساند. و ناخودآگاه مسیری را برای پیدایش خط هموار کرد.
خط وسیله ایست برای ثبت کردن. سومری ها اولین کسانی بودندکه خط را بکار بردند. آنها باگسترشی که در نظام شهرنشینی داشتند (و از آن جای که ذهن آدمی محدود است) نیاز بسیاری یافتند تا جزئیات مبادلات تجاری خود را به ثبت برسانند. اینگونه بود که خط با تعریفی امروزی در حدود 3300 سال پیش از میلاد با هدفی کاملا اقتصادی و حسابدارانه بوجود آمد.این خط چند علامت کوچک داشت به طور مثال از قراردادن دوخط متقاطع درون یک دایره نمادی از گوسفند بوجود می آورند تا به آسانی شمارش راس های این حیوان ثبت و ضبط گردد.
نوشتار در آغازراه کمکی ساده بود برای حافظه بشر اما شکل و محتوای آن به تدریج و طی قرن ها متوالی متحول شد. دیگر نیاز به خط بسیار فراتر رفته بود بطوری که چند علامت کوچک یاری دهنده نیاز فکری و تخیلی انسان نبود پس خطی بوجود آوردن که با یک شئی نوک تیز به راحتی بتوان روی لوح گلی نوشت؛ خطی که امروزه به خط میخی معروف است.
خط میخی درابتدا دارای 900 نشانه بود و با پیشرفت های که توقف ناپذیر بود در 2400 سال قبل از میلاد به 500 نشانه کاهش یافت. خواندن این خط نیاز به درک و تفسیر زیاد داشت، فهم آن بسیار دشوار بود و قدرت یادگیری انسان آن دوران کم. خواننده مجبور بود سعی و تلاش زیادی به کار گیرد تاباتوجه به دیگر اجزا متن واژگان را رمز گشایی کند.
باابداع نظام آوانویسی انقلاب بزرگی درنگارش و پیدایش خط به وقوع پیوست. این نظام که منصوب به فنیقی هاست به احتمال بسیار زیاد از اندیشه نگاری های سومری اقتباس شده. با این نوع نوشتار، نوشتن از قلمرو نشانه ها خارج شد و به صورت حروف آوایی درآمد.


خط در ایران:
هرکسی با نگاهی اجمالی به تاریخچه خط در ایران متوجه اهمیت و جایگاه ویژه آن در بین ایرانیان می شود و اینکه نوشتن برای ایرانیان چقدر مهم بوده.
اولین خط ایرانیان خط میخی بود که از خط میخی تمدنهای بین النهرین اقتباس شده است و به گفته بسیاری از دانشمندان توسط آشوری ها وارد ایران شده. ایرانیان توانستند در سده ششم قبل از میلاد یعنی دوره پادشاهی داریوش، نشانه های این خط را از 500 به 42 کاهش دهند. این خط 42 نشانه که به خط میخی هخامنشی معروف است برگ های بسیاری از تاریخ را برای جهانیان به ارمغان آوردند. میخی هخامنشی به دلیل سادگی که در نگارش داشت بسیار زودتر از پدران خود رمزشناسی شد. این خط گویش پارسی باستان ثبت کرده و اولین بار توسط دانشمندآلمانی گروتفند در سال 1803 میلادی خوانده شد.
خطوط پارتی و پهلوی از خطوط مهمی هستند که در دوره امپراطوری های اشکانی و ساسانی به کاربرده می شدند، این خط ها جهت نوشتارهای معمولی و نامه نگاری سلطنتی به کار می رفت. هر کدام از این خطوط شامل 22 واک (حروف الفبا) بودند ولی وجه تمایز آنها در تعداد واج ها بود (واج به کوچکترین آواهای که جهت نوشتن وخواندن به کارمی روند مانند –َ یا پ می گویند.) اولی 34 عدد واج داشت و دومی 27 عدد.
وجود خط در ایران باستان به همین ختم نمی شد بلکه هریک از امور بااهمیت دارای خطی اختصاصی بودند مهمترین این خطوط عبارت بودند از «کسب دبیره» که مخصوص نوشتن آواهای طبیعت مانند صدای جانوران، چک چک آب، اشاره چشم و ایما و از این موارد. خط «شاه دبیره» مخصوص نوشتن پادشاه بود.فلسفه را با خط «داس دبیره» می نوشتند. خط «رازسهریه» جهت نوشتن رازهای خاندان شاهی بکار می رفت و خط «دین دبیره» که با آن متن های مذهبی و کتب دینی نوشته می شد.
البته نباید از این موضوع به راحتی گذشت که قسمت بسیاری از هنر خشنوسی ایرانیان در بعداز ورود اسلام شکوفا شد. ابداع خط های مانند کوفی ایرانی، نسخ، تعلیق، نستعلیق توسط خشنویسان ایرانی و وجود افراد بزرگی در عرصه این هنر همچون ابن مقله شیرازی(272-328هـ.ق)، میرعلی تبریزی (اوایل قرن نهم هـ.ق)، میرعماد (اوایل قرن یازدهم)، میرزا محمدرضا کلهر(قرن سیزدهم) گواهی است بر تاثیر بسزایی که ایرانیان بر خط های خشک و بی روح عربی گذاشتند و مطمئنا آنچه موجب این تاثیر شد خطوط منحنی، گردی هاو دندانه های موجود در الفباها و خط های قبل از اسلام ایران بود.


دین شناسی ایران باستان و نظری بر اوستا:
دین دبیره / دین دپیره (همانطور که ازنام نوشته پیداست) خطی می باشد که قرار است در مورد آن صحبت کنیم. برای آشنای بهتر بااین خط باید مراحلی را گذراند و بر دین شناسی ایران باستان، اعتقاد مردم در آن زمان بصورت از هم گسیخته بود بطوری که ممکن بود حتی در یک شهر چند دین و اعتقاد وجود داشته باشد اما مهمترین اعتقادی که مربوط به آن دوران می شود و از آن بسیار یاد کرده اند وجود چندخدایی است به گونه ای که در نظر معتقدین به این آیین هر پدیده ای دارای خدای جداگانه بود که در راس این خدایان «اهورا» وجود داشت چیزی شبیه اعتقاد به «زئوس»وخدایان زیر دست در اندیشه یونان باستان.
بعدها با ظهور مردی به نام «زرتشت» دین ایرانیان به یکتاپرستی تبدیل شد و از آن اعتقادهای متضاد و متفاوت دست بر داشته شد وهمه گان شروع به پرستش «اهورامزدا» خدای یکتا نمودند. این دین (که مذهب اصلی سه امپراطوری بزرگ تاریخ بشریت یعنی هخامنشی، اشکانی و ساسانی بوده است) مانند اغلب ادیان بزرگ دارای کتابی مقدس است به نام اوستا.
درمعنی نام این کتاب نظرات بسیاری وجود دارد. به طور مثال ویلیام جکسن باستان شناس آمریکایی احتمال داده که معنی آن «متن اصلی» یا «کتاب مقدس» بوده باشد. به گفته دکتر هاوک واژه ترکیبی است به معنی «آنچه داشته و شناخته شده» یا در متون مختلف آن را هم رده کلمه پهلوی «اپستاک» به معنی پایه و اساس دانسته اند.
اوستا در حال حاضر پنج پخش دارد که تشکیل شده از یسنا«پرستش» که کهنترین بخش اوستاست. ویسپرد؛ بخش تکمیلی یسنا می باشد. یشتها؛ شامل نیایش ها، تکریم ایزدان و فرشتگان و همچنین مطالب تاریخی و اساطیری. خرده اوستا که همان نمازها و دعاهای کوچک می باشد. وندیداد؛که کتاب قانون و مجازات است.
اوستا را دوبار در طول تاریخ پیش از اسلام جمع آوری کرده اند. یکی در دوره هخامنشیان که دو نسخه از آن را تهیه کردند یکی را در تخت جمشید و دیگری رادر گنج شیپیگان نگه داشتندتا اینکه هر دو توسط اسکندر نابود شد. دور دوم جمع آوری در زمان اشکانیان و ساسانیان بود، آن زمان 21 جلد از آن را تهیه کردند و بر دوازده هزار پوست گاو با قلم زرین به زبان اوستایی نوشتند.
زبان اوستایی به ریشه ایرانی، زبان های هند و ژرمن تعلق دارد، زبان فوق بسیار با زبان سنسکریت(Sanscrit)( که زبان علمی قدیم و مقدس هندوها است) شباهت دارد بطوری که اختلاف آنها بیشتر در حرف های کوچک در بین واژه گان است. این دو زبان در کنار هم، زبان هند و ایرانی را بوجود می آورند. ویلیام جکسن در کتاب خود به نام «دستور زبان اوستایی» بطور کامل به ریشه یابی این دو زبان پرداخته و مقایسه های بسیاری بین آنها راانجام داده. او سعی کرد تابا رجوع به کتب دستور زبان سنسکریت، بتواند دستورزبان روشنی از زبان اوستایی بدست آورد و البته در کنار آن به ساختار واک های دین دبیره بطور کامل پرداخته است که آنها را به ده گروه تقسیم نمود که شرح وتفضیل این ده بخش در حوصله نوشته نیست اما نام ده گروه به شرح ذیل است؛ 1.کوتاه 2.بلند 3.پسکامی 4.کامی 5.دندانی 6.لبی 7.خیشومی 8.پاشیده 9.دمشی 10.حرف متصل.


تاریخچه دین دبیره:
دین دبیره همانطور که گفتم الفبایی بود که بطور اختصاصی جهت نوشتن اوستا بکار می رفت از این رو اغلب از آن به عنوان خط اوستایی یاد می کنند. کلمه دین دبیره کلمه مرکبی می باشدکه تشکیل شده از دو کلمه دین و دبیره. اصل کلمه دین در اوستایی دئنا است به معنی کیش و طریقت و کلمه دبیره که با دبیر و دبیری دارای یک ریشه است به معنای کتابت و نوشتن.
در تاریخ پیدایش این خط، اختلاف بسیار است گروهی پیدایش آن را هم دوره امپراطوری هخامنشی می دانند و دلیلشان همان دو نسخه اوستایی هست در زمان هخامنشیان تهیه شده.عقیده این عده اینست که با خط میخی بر روی پوست گاو نمی شود نوشت پس با خط دیگری به انجام این کار پرداخته اند که احتمالا همان دین دبیره بوده است.
اما گروهی دیگر پیدایش آن را به دوره ساسانی نصبت می دهند. باور این گروه برآن است که باتوجه به واک های که به احتمال زیاد از پهلوی به دین دبیره وارد شده و همچنین کاملتر بودن دین دبیره نصب به پارتی و پهلوی پس قدمت این خط خیلی کمتر از خطوطی است که منشا آنها در زمان اشکانیان و اوایل ساسانیان بوده است. این گروه می گویند که به خاطر متروک شدن خطی که در دوره های قبل تر اوستا با آن نوشته می شده واز آنجایی که نوشتن اوستا با خط پهلوی باعث می شد تلفظ صحیح کلمات امکان پذیر نباشد (چون این خط دارای واک های مصوت نبوده و برخی واک ها دارای چند تلفظ بوده اند) پس خط کامل تری را ابداع کردند که همین خط مورد بحث ماست.
قدیمی ترین نسخه دین دبیره ای که از اوستا بدست آمده در سال 1325م نگارش شده. این نسخه توسط وسترگارد خاورشناس معروف دانمارکی به آن کشور برده شده و هم اکنون در کوپنهاگ پایتخت این کشور نگهداری می شود.
موضوعی که در مورد تاریخ این خط وجود دارد و از اهمیت ویژه ای برخوردار است طیف افرادی است که این خط را مورد استفاده قرار می دادند. همه صاحب نظران اتفاق قول دارند که دین دبیره در ایران پیش از اسلام هیچ گاه از بین موبدان زرتشتی خارج نشده است و تنها کسانی که قدرت و اجازه خواندن و نوشتن آن را داشتن همین عالمان دینی بودند. از این رو این خط را به عنوان یک خط کاملا مذهبی می شناسند.


ویژگی های دین دبیره:
دین دبیره دارای چند ویژگی منحصر به فرد است که باعث شده تا ازاین به عنوان کامل ترین خط جهان یاد شود. این ویژگی ها عبارتند از؛
1.ویژگی اول و اصلی ترین دلیل کامل بودن این خط در سادگی بیش ازاندازه آن است بطوری که با یک نشست چند ساعته می توان این خط را آموخت.
2.آسانی در نوشتار و خوانش خط. در این خط حروف صدادار مانند نوشتار لاتین بین کلمه دیده می شود و به اعضای هر واک فقط یک واج وجود دارد به همین خاطر بر خلاف اکثر خط ها دقیقا همان شنودی که از کلمه است نوشته می شود.مثلادر فارسی نویسی امروز (ها و واو) غیر ملفوظ وجود دارد که نوشته می شود ولی خوانده نمی شد مانند کلمات خانه یا خواهر. مثال دیگری که می شود زد آنهم در خطوط لاتین حرف (O) است. این حرف نصبت به جايگاه و تعداد خود در واژه ممکن است صدای (آ) یا (اُ) داشته باشد، ولی چنین حروفی در خط دین دبیره وجود ندارد.
3. طبیعی بود شکل واک ها چون همه آنها برگرفته از حرکات صورت، لب، حلق و دهان است.
4.این خط وارث و تکمیل شده خط های بزرگ خاورنزدیک همچون خط های میخی، پارتی، پهلوی می باشد. به طور مثال واک «a» ، واکی می باشد که از خط پهلوی وارد این خط شده و بر خلاف آن خط که دو واج ( آ ، اَ )را تلفظ می کرد فقط واج ( اَ ) را دربر می گیرد. و یا واک « z » از خط پارتی وارد شده که تلفظ دو واج ( ز ، ژ ) را انجام می داد که در دین دبیره فقط ( ز ) را تلفظ می کند.


واک های دین دبیره و نوشتار در این خط:
مطمئنا قسمت اصلی یک خط به نوع و شکل واک های حروف بستگی دارد. این دارای 48 یا 49 واک می باشد. این اختلاف به خاطر واک « % » می باشد که به ندرت دیده شده و اغلب احساس کرده اند که این واک از خط دیگری وارد این خط شد. به همین دلیل معمولا دین دبیره را دارای 48 واک حوانده اند. البته در مواقعی هم تعداد واک هارا 44 عدد دانسته اند که آن هم به دلیل تلفظ نسبتا مشترکی بود که بین بعضی از واک ها وجود دارد.
ما حروف دین دبیره را مانند اغلب اساتید صاحب نظر به 48 واک تقسیم می کنیم که شمال 14 واک باصدا و 34 واک بی صدا به شرح جدول موجود می باشد.
تلفظ های حروف به صورت جداگانه از حلق، دهان، زبان، دندان و لب ادا می گردد. بلند و کوتاه بودن نحوه تلفظ تاثیر بسزایی در واک ها دارد بخصوص در بین واک های صدادار، این واک ها همان طور که قبلا هم تا حدی اشاره شد وجه اصلی اهمیت این خط می باشد و حضور این واک ها باعث شده که خواندن متن بسیار ساده شود. البته در این سادگی واک های بی صدا هم به دلیل اینکه هر کدام نشان دهنده یک واج خاص هستند بی تاثیر نبودند.
در میان واک های بی صدا، واک های وجود دارد که شکل آن ها برای اول، وسط، پایان یا قبل از واج بخصوص متفاوت است تا به دلیل کاربرد زیاد و تکرار زیاد این حروف شکل وزیبای ظاهری خط از بین نرود مانند واج (ش) که دارایی سه واک؛ (C) مشدد که در اول، وسط و پایان واژه کاریرد دارد، (S) واکی که در اول واژه دیده نمی شود و (Y) که از قبل از واج «ی» می آید.
وجود واک های مرکب که از چند واج تشکیل شده است هم می تواند قابل توجه باشد واک های تلفظ آنها حتی در خوانش بصورت چند واجی می باشد. ,q,L,l ,M ? نمونه این واک که تلفظ آن وارد حروف لاتیت شده واک (q) می باشد که در لاتین تلفظ th مي دهد. یا واک (M) که تلفظ «اَنگ» در فارسی نویسی امروزی دارد. این واک ها شاید امروزه کاربرد زیادی نداشته باشد ولی نباید از این موضوع گذشت که در زمان خود تاثیر بسزایی در زیان اوستایی داشته است و باعث شده که دایره واژگان این زبان بصورت گسترده تر شکل بگیرد .( گاهی واک های از ترکیب واک های دیگر بوجود می آمدند که در شمارش واک های اصلی بشمار نمی آیند و فقط به قست افزایش زیباشناسی ظاهری متن به کار می رفتند.)
نگارش در این خط از سمت راست به چپ می باشد و با کمک چند علامت بخصوص صورت می گیرد. «,» در پایان هر واژه می آید چون واک ها به صورت جدا کنار هم قرار می گیرند و این علامت حد مرز واژه هاست. [ o] علامت اختصار است. «`» در پایان جمله می آید و کاربردی همچون « . » فارسی نویسی امروزی دارد. «`» در پایان پارگراف دیده شده. «.» نشان دهنده پایان فصل است. در میان دو مصراح علامت [ ا ] گذارده می شود. و بالاخره [ - ] بین واژه های مرکب استفاده می شود.


دین دبیره در عصر حاضر:
جالب است که اوستایی بطور کامل یک زبان مرده به حساب نمی آید چون هنوز که هنوز در مجالس دینی زرتشتیان اوستا به همان زبان کهن خویش خوانده می شود. اما دیگر خبری از دین دبیره نیست بلکه اوستا را نیز به حروف فارسی امروزی نوشته اند.
ولی خوب دین دبیره هم به طور کامل فراموش نشده مخصوصا با کتاب های که در این چند سال اخیر به چاپ رسید جایگاه ویژه ای در بین علاقه مندان پیدا نموده است، مطمئنا شرح تعدادی از این کتابها خارح از لطف نیست.
اولین کتابی که باید درباره آن صحبت کرد همان کتاب ویلیام جکسن است که در حین خواندن متن با آن آشنا شدید، « دستور زبان اوستایی» در سال 1376 بوسیله نشر ورزین و با ترجمه دکتر رقیه بهزادی به بازار کتاب وارد شد.
«داستان جم» کتابیست اثر جناب دکتر محمد مقدم که شامل متن دین دبیره، زند و ترجمه فارسی داستان جم می باشد که الیته بخش جذاب و ویژه آن واژه نامه اوستایی داستان ذکر شده می باشد. این کتاب توسط انتشارات فروهر و چاب دوم آن سال به 1363 در دسترس می باشد.
خط و زبان اوستایی کتاب معروفی است از زرتشت شناس و باستان شناس بزرگ ایران استاد هاشم رضی. رضی در فصل اول و دوم سعی در تجزیه و تحلیل تک تک واک ها کرده و همچنین در حین آموختن مخاطب را با کلماتی از زبان اوستایی آشنا می کند، فصل سوم مختص آشنایی با دین دبیره جهت مصرف امروزیس و فصل پایان و ویژه که « کتاب قرائت اوستا » نام دارد شامل متن دین دبیره، خرده اوستا می باشد. این کتاب هم توسط نشر فروهر و به سال 1373 به چاپ رسیده. دیگر کتاب های که در نشر فروهر به چاپ رسیده و کتب مطرحی در این زمینه هستند شامل می شوند از «آموزگار خود باشید؛ خواندن و نوشتن خط دین دبیره» پرویز غیبی 1379 و «دبیره» ذبیح بهروز چاپ دوم سال 1363.
اما کتاب «خط اوستایی» نوشته فرهاد آرمین نژاد هم کتاب بدی جهت آشنایی بیشتر نیست بطوری که نویسنده در این کتاب سعی کرده علاوه بر واک شناسی به تاریخ و ریشه یابی لغات اوستایی نیز بپردازد. این کتاب توسط نشر زر و در سال 1380 منتشر شد.
البته پاها از این هم فراتر نهاده شده و با پیشرفت صنعت و گسترش دنیایی کامپیوتر سعی بسیاری برای آشنا کردن افراد با این خط شده بطوری که در کنار سایت های متعدد تعدادی برنامه مولتی مدیا وجود دارد که مفید واقع گشته اند.
بهتر است بدانید اخیرا گروهی از جوانان خشنویس با ابداع شیوه ای از خطاطی این خط منحصر به فرد سعی دارند در حفظ و نگهداری آن هرچه بیشتر بکوشند.
بهار85

منابع:
1. علی کنشلو ، محمد علی ناصحی – تاریخ هنر جهان – انتشارات مدرسه – چاپ سوم 1382
2. اسماعیل رشوند – خشنویسی – انتشارات مدرسه – چاپ اول 1381
3. ویلیام جکسن – دستور زبان اوستایی – نشر فرزین – چاپ اول 1376
4. هاشم رضی – اوستا – سازمان انتشارات فروهر – چاپ دوم 1374
5. هاشم رضی – خط و زبان اوستایی - سازمان انتشارات فروهر – چاپ دوم 1373
6. پرویز غیبی - آموزگار خود باشید؛ خواندن و نوشتن خط دین دبیره - سازمان انتشارات فروهر – چاپ اول 1379
7. لغتنامه دهخدا (نسخه الکترونیکی)
8. فرهاد آرمین نژاد - خط اوستایی – نشر زر- چاپ اول 1381
9. ماهنامه پیام یونسکو – شماره 299 – اسفند 1374
10. ماهنامه پارسیان – شماره 10 – اسفند 1384

Borna66
09-08-2009, 09:05 PM
زندگی سرورمان اشو زرتشت مهر اسپنتمان



نوشتار زیر گزیده ای است از کتاب "بدانیم و سربلند باشیم" از "دکتر منوچهر منوچهرپور" که به طور خلاصه به چگونگی برگزیده شدن زرتشت از جانب اهورامزدا می پردازد:


برگزیده شدن زرتشتhttp://i15.tinypic.com/2v0cyti.jpg


در یسنای 29 از نیاز اجتماع و برگزیده شدن زرتشت در قالب یک نمایشنامه ی الهی بدین گونه سخن رفته است:

در آن جایگاه پریشان و سراسر از کشتار و تباهی، روان آفرینش (نماینده ی معنوی جهان) دست گله به درگاه اهورا مزدا بر می دارد:
پروردگارا! روان آفرینش به درگاه توگله مند است. برای چه مرا بیافریدی؟ چه کسی مرا کالبد هستی بخشید؟ خشم و ستیز، چپاول و غارت، گستاخی و تجاوز همه جا رافراگرفته; مرا جز تو پشت و پناهی نیست. از این روی نجات بخشی را که بتواند مرا از این تنگنا رهایی بخشد به من نشان ده.


آن گاه اهورامزدا در کنه ی راستی و درستی می اندیشد که چه کسی بایستی برانگبخته شود تا این ظلم و ستم را بر چیند و راستی و آیین مردمی را در جهان آشفته و پر بیداد برقرار کند. بی شک این رهبر باید آزاد، مهربان و نیرومندترین فرد در میان مردمان بوده و خواستار راستی و درستی باشد.
اهورامزدا با نیروی وهومن (نیک اندیشی) او را می یابد و به پیامبری بر می گزیند و گزینش زرتشت را به روان آفرینش بشارت می دهد و می گوید:
یگانه کسی که به دستورهای مزدا گوش فرا داد و من او را خوب می شناسم همانا "زرتشت اسپنتمان" است. تنها اوست که خواستار آموزش آیین راستی و سرودهای ستایش مزداست ، به همین انگیزه اورا شیوایی بیان خواهیم بخشید.


ولی روان آفرینش درست زرتشت را نمی شناسد و از این گزینش خشنود نگشته و بانگ برمی آورد:
آیا من باید بدون چون و چرا پشتیبانی شخص ناتوانی را قبول کرده و به سخنان او گوش دهم؟ به راستی مرا آرزوی شهریاری نیرومندو توانا بود.چه وقت چنین کسی برای یاریم به پاخواهد خواست و با بازوان نیرومند خود مرا حمایت خواهد کرد؟


لیکن در قسمت بعد می بینیم که روان آفرینش از خروش افتاده و رهبری زرتشت را می پذیرد و می گوید:
ای اهورا مزدا! به زرتشت و پیروانش نیروی معنوی و توانایی بخش و ای وهومن(نیک اندیشی مزدا)! به زرتشت نیروی اندیشه و هوش و خرد سرشار ارزانی دار تا در پرتو آن به جهانیان آرامش و آسایش بخشد. ای دانای بزرگ! ما همه او را برگزیده ترین آفرینش و شایسته ترین فرزند تو دانسته و به رهبری خویش می پذیریم.


به این ترتیب زرتشت برگزیده می شود و اجتماع او را به رهبری خویش می پذیرد.


با نگرشی درست به شرحی که گذشت درمی یابیم که در این نمایشنامه ی الهی تمام مسایل درباره ی پیدایش ادیان و سیر تکاملی آن ها نمایان شده است. یعنی ابتدا روان آفرینش که نماینده ی مردمان و به بیان دیگر بازگو کننده ی نیاز اجتماع است خواسته ی خود را مطرح می کند. فردی در میان اجتماع با نیروی "وهومن (نیک اندیشی) این نیاز را درمی یابد و با استقبال از راستی و درستی برای راهنمایی مردم برگزیده می شود. ولی اجتماع به آسانی او را نمی پذیرد. ولی بعدچون اورا برآورنده ی خواسته های نهایی خود می یابدبه دستورهایش گردن نهاده و پیروزی و سربلندی او را خواستار می شود.



- در نوشتاری جداگانه به شرح همپرسگی "زرتشت" با اهورامزدا و امشاسپندان، از کتاب "ویچی تکیهای-زات سپرم" (از موبد زات-سپرم / قرن سوم هجری) خواهیم پرداخت.


1) خانواده:


"زرتشت" پسر سوم "پوروشسپ" و "دغدو" بود که چهار برادر داشت، دو برادر مهتر به ترتیب با نام های "رتوشتر" و "رنگوشتر" و دو برادر کهتربا نام های "ودریگا" و "وین دتش".

با استناد به کتاب "بن دهشن"، زرتشت از چهارده پشت به "منوچهر" –شاه نامی پیشدادی- می رسید به این صورت که:
"زرتشت" پسر "پوروشسپ" و وی نیز پسر "پیترسپ" و وی پسر "اوروگذسپ" پسر "هئچت اسپ" می باشد که در گات ها این نام دوبار به عنوان نام خانوادگی زرتشت به کار رفته است. "هئچت اسپ" پسر "چخشنوش" پسر "پیترسپ" باشد و پیترسپ نیز فرزند "ارج ذرشن" پسر "هردار" پسر "سپی تامه" بود که در گات ها این نام هفت بار به عنوان نام خانوادگی زرتشت ذکر شده.
"سپی تامه" نیز پسر "ویدشت" و وی پسر "نیازم"، و نیازم هم پسر"ایریچ" (ایرج) است و ایرج پسر "دوراسروب" و بالاخره دوراسروب هم پسر "منوچهر".


(به طور خلاصه: منوچهر -> دوراسروب -> ایریچ -> نیازم -> ویدشت -> سپی تامه -> هردار -> ارج ذرشن -> پیترسپ -> چخشنوش -> هئچت اسپ -> اوروگذسپ -> پیترسپ -> پوروشسپ -> زرتشت )


"دغدو" مادر زرتشت نیز دختر "فراهیم روا" بود و نام مادرش "فرنو". دغدو در شهر ری به دنیا آمد. این دختر از همان آغاز جوانی بنای ناسازگاری با آداب و رسوم و خرافات مردم پیرامونش نهاد و این امر دشمنی آنان را برانگیخت تا جایی که به ناچار همراه مادرش "فرنو" مجبور به ترک زادگاهش شد و به "پیترسپ" پناه آورد. پس از چندی "دغدو" با یکی از پسران "پیترسپ" به نام "پوروشسپ" ازدواج کرد.


به موجب اوستا، زرتشت را شش فرزند بود، سه دختر و سه پسر، پسران وی "ایست واستر(باشنده ی توانا)"، "اوروتت نر(دوستدارمردم)" و "هورچیتر (خورشیدچهر)" و دخترانش "پئوروچیستا(دانا)"، "فرنی" و "تریتی" نام داشتند.
بنابر روایاتی زرتشت در طول زندگی 77 ساله ی خود، دو تا سه بار ازدواج نمود –که با مرگ یکی دیگری را انتخاب نموده – ولی، در "اوستا" تنها از زنی با نام "هووی" یاد می شود که وی نیز دختر "فرشوشتر" مشاور "ویشتاسپ شاه" (گشتاسپ شاه) است.


2) یاران زرتشت


نخستین گرونده به زرتشت، پسر عموی وی، "مدیوماه" پسر "آراستای" بود.


از دیگر یاران و گروندگان به دین بهی، می توان به "فرشوشتر" و "جاماسپ" مشاوران و وزیران اندیشمند "ویشتاسپ شاه" یا "کوی ویشتاسپ" اشاره کرد که این دو نیز جزو خاندان زرتشت گشتند به این صورت که "هووی" دختر "فرشوشتر" به همسری زرتشت درآمد و کوچکترین دختر زرتشت، یعنی "پئوروچیستا" نیز با جاماسپ ازدواج کرد که شرح و توصیف زیبا و ژرف این همسری در گات ها، هات 53 ، آمده است.


"شاه ویشتاسپ" نخستین "کوی" یا شاهی بود که به آیین زرتشت ایمان آورد وهمچنین همسر وی "کتایون" نیز به زرتشت ایمان آورد. همچنین سه پسر "ویشتاسپ" از جمله "اسفندیار"-هواخواه پرشور زرتشت- ازجمله یاران زرتشت به شمار می آیند.
از دیگر یاران زرتشت می توان به "اشس تو" پسر "مدیوماه"، و "هوشیه اثن" و "خودئنه" پسران "فرشوشتر" و همچنین "هنگ هئوروه" پسر "جاماسپ" (نوه ی زرتشت) اشاره کرد.

به طور کلی "تورانیان" از دشمنان آیین زرتشت و ایران بودند، ولی خاندان "فریانه" از میان آنان از جمله گروندگان به دین بهی -در توران- بودند.


3) دشمنان زرتشت و دین بهی


علاوه بر "تورانیان" در خارج از ایران، در داخل ایران آیین زرتشت دشمنانی داشت که همواره سد راه زرتشت بوند. از جمله ی آن ها دو گروه "کوی ها" و "کرپن ها" را باید نام برد، که از میان "کرپن ها" نیز از سه تن در گات ها به بدی یاد شده است : "اوسیج"، "گرهمه" و "بندوه". (گات ها 20/44 و 2-1/49)


4) خلاصه ای از زندگی زرتشت


به طور خلاصه می توان زندگی زرتشت را به صورت زیر مرور کرد:
در روز خرداد از ماه فروردین سال 1737 پیش از میلاد مسیح متولد شد.( در واقع ششم فروردین سال 1386 خورشیدی برابرست با 3745مین سالگرد تولد زرتشت )
در بیست سالگی خانه و خانواده را ترک گفت و به مدت " ده سال " در جستجوی بهترین راه زندگی و پرهیزگاری و پارسایی به طبیعت پناه برد و به اندیشیدن پرداخت. جز خوراکی اندک نمی خورد و کمتر می خوابید و بیشتر می اندیشید. در باره ی زندگی، رنج، خیرو شر، راه درست زیستن، خداوند، جهان هستی، گردش و چرخش کاینات، جهان پسین و سرنوشت آدمیان، حکومت و شهریاری، عبادت و کار و... تا این که سرانجام در سن سی سالگی در کنار رودی به نام "دائی تی" به همپرسگی با "اهوره مزدا" رسید و از آن پس به میان مردمان بازگشت و آن ها را تا ده سال به پذیرش و پرستش خدای یگانه و پرهیز از پرستش خدایان گوناگون و خرافات، دعوت کرد...
تا هنگامی که زرتشت از مردم و اطرافیان خود مایوس می شود و به سمت بلخ رهسپار می گردد. در بلخ، زرتشت آیینش را به "شاه ویشتاسپ" عرضه می کند و اصول و عقاید آیینش را بیان می کند. شاه نیز دانشمندان و خردمندان را به بحث و گفت و گو با زرتشت می گمارد و سرانجام ویشتاسپ، همسرش و جاماسپ و فرشوشتر( از مشاوران و وزیران ویشتاسپ) به آیین زرتشت روی می آورند و از این پس دین بهی به سرعت در کشور پراکنده می شود...
سر انجام زرتشت در سن 77 سالگی در جریان تجاوز "تورانیان" به ایران، به دست "توربراتور" در حالی که در آتشکده ای با بزرگان قوم به گفتگو نشسته بود، به شهادت رسید. تاریخ آن را برابر "پنجم دی ماه" در گاه شمار دینی و " یازدهم دی ماه" در گاه شمار خورشیدی دانسته اند.


*** در مورد تاریخ ولادت و شهادت زرتشت، نظریات بسیاری ارایه شده است ولی در این نوشتار تاریخ مورد قبول زرتشتیان را ملاک قرار دادیم که از پژوهش های شادروان "ذبیح بهروز" بدست آمده است.


.................................................. .......... .....................................


منابع:
1) اوستا، کهن ترین گنجینه ی مکتوب ایران باستان / هاشم رضی / انتشارات بهجت
2) بدانیم و سربلند باشیم / دکتر منوچهر منوچهرپور / انتشارات فروهر
3) دین بهی-فلسفه ی دین زرتشت / مهرداد مهرین / انتشارات فروهر
4) فروغ مزدیسنی / ارباب کیخسرو شاهرخ / انتشارات جامی

Borna66
09-08-2009, 09:05 PM
زندگی زرتشت – بخش نخست



*** نوشتار زیر گزیده ای است از بخش سوم کتاب " بدانیم و سربلند باشیم " اثر دکتر منوچهرمنوچهرپور (انتشارات فروهر)



نگاهی به زندگی پیامبر بزرگ ایران از زایش تا درگذشت



زرتشت در خانواده ی پوروشسب از مادری با نام دغدو زاییده شد. درباره ی حوادث و دوران کودکی او چون دیگر پیامبران روایت و افسانه های گوناگونی وجود دارد که بسیاری از آن ها برابر با اندیشه و دانش امروز نبوده و به هیچ وجه با فلسفه ی مزدیسنا هماهنگ نیستند. از این رو با توجه به روایات منطقی همین قدر می گوییم که از همان کودکی رفتار و گفتاری برتر، زرتشت را از دیگر کودکان اجتماع خود متمایز می ساخت.


چون به سن هفت سالگی رسید نزد خردمندان و بزرگان زمان، اصول مذهبی، روش کشاورزی و شفای بیماران را آموخت و در سن 15 سالگی چون دیگر جوانان هم گروه، وارد اجتماع گردید و در جرگه ی مردان بالغ پذیرفته شد. ولی هیچ گاه چون دیگر همسالان از آموختن و انیدشیدن باز نایستاد و پیوسته کارش تفکر در نظام آفرینش و زندگی مردم پیرامونش بود.





او در میان مردم کژی ها، نادرستی ها و بیدادگری های بسیاری می دید که وجودش را می آزرد و او را به چاره جویی وا می داشت.ازاین رو با مردم وپیشوایان به صحبت می نشست و از آنچه می اندیشید با آنان سخن می گفت، ولی دریافت او از همه ی این گفت و گوها فقط یک چیز بود، مردم به اعتقادات و آداب خود به این دلیل پایبند بودند که آن را میراثی از پدران خود می دانستند. بدون آن که درباره ی درستی یا نادرستی آن ها بیندیشند.





ولی او می اندیشید و در پی حقیقت بود تا بدان جا که چون بیست ساله شد از مردم کناره گرفت و به مدت ده سال روی به طبیعت زیبا آورد تا در دامان آن حقیقت را دریابد و در آن جا بود که بر زرتشت هر چیز و مساله و هر اندیشه به شکل پرسشی در آمد، پرسشی که برای دریافت پاسخ، درون نگری و درون بینی اش را بیشتر تشویق می کرد و همان جا بود که دریافت صدایی می گوید: از ما بپرس آنچه را که جویای دانستنش هستی. و زرتشت پرسید و باز پرسید:


که برای خورشید و ستارگان راه را استوار کرد؟
از کیست که ماه می افزاید و می کاهد؟


که زمین را داشته است و که آسمان را؟


که آب را آفریده است و که درختان را؟


..........................؟


..........................؟





هنوز پرسش ها درباره ی طبیعت به پایان نرسیده که زرتشت به سازمان اجتماعی نگاه می کند:


چه چیز پسر را وادار می کند تا از پدر پیروی کند؟
چه چیز مردم یک خانواده را به هم پیوسته؟
چه چیز کسان را راهنمایی می کند تا خانه، دهستان و شهرستان را بنیان گذارند و برای خود کشوری آباد پدید آورند؟





و از این پای را فراتر می نهد می می پرسد:


چه می شود و چه خواهد شد؟
آینده ی کسانی که از راستی پیروی می کنند چیست؟


و آینده ی کسانی که از کاستی پیروی می کنند کدام؟



در پی یافتن این همه پرسش و همچنین درباره ی رازی بزرگ، سراسر می اندیشید تا آن را نیک دریابد، این راز بزرگ نظم و ترتیب جهان است.


جهانی می بیند که بر روی یک قانون خلل ناپذیر استوار است و همه چیز از همین قانون پیروی می کند. این قانون "قانون راستی" است; آن راستی ای که جهان را سروسامان بخشیده است. زرتشت آن را "اشا"(راستی)می نامد.





اما این قانون از چه سرچشمه می گیرد؟ باز در خاموشی و سکوت فرو می رود و در اندیشه اش به کاوش می پردازد و در می یابد که اگر همه ی کارهای جهان از روی راستی باشد، بی گمان دانش و بینشی آن را راهبری می کند که او آن را " وهومنه " یا " منش نیک " می نامد.





و باز زرتشت نمی آساید و این پرسش برایش پیش می آید:


کیست آفریننده ی راستی؟
کیست سازنده ی منش نیک؟





سرانجام در جستجوهایش به بلندترین پایه ی اندیشه ی خود می رسد; زرتشت خدای یگانه را یافته است و او را "اهورامزدا" یا خدای زندگی و دانش می نامد.


در این حال دیگر او را با تنهایی و دامان طبیعت کاری نیست. او برگزیده ای است از سوی مزدا که کارش چاره گری در کار مردمان و زدودن نادرستی از میان آنان است. از این رو به میان مردمان باز می گردد و اندیشه ی مزداداده اش را در راه بهزیستی آن ها به کار می گیرد. او می اندیشد که برای چاره گری در کار این مردمان باید آنان را از پرستش خدایان گوناگون بازداشت و از پنداربافی و خرافات دورشان گردانید. باید به آن ها فهماند که هر پدیده و حادثه ای در این جهان برابر قانون دقیق و استواری صورت می گیرد و این جهان را نظمی است که مزدا، خدای یکتا، بنیان نهاده و خوبی و بدی زاییده ی اندیشه ی انسان است.





او می اندیشید که برای زندگانی بهتراین مردمان، باید آنان را به کار و کوشش تشویق کرد و از بیابان گردی و گله داری، به شهرنشینی و کشاورزی واداشت تا در اثر کار وکوشش وشهرنشینی از پنداربافی، به حقیقت روی آورند. اومی اندیشد که برای پیشرفت اجتماع باید اندیشه ها رابا راستی و درستی پروراندوبه آن ها آزادی داد تاهر اندیشه ای از انسان، خود سرچشمه ای از نیکی و سربلندی گردد و برای رسیدن به این هدف باید انسان ها را از بند نجبا و رهبران دروغین دین و فرمان های دست و پا گیرشان رهانید.





زرتشت با این اندیشه ها به میان مردم می آید و با آنان سخن می گوید:


اینک برای جویندگان راستی و برای مردم دانا از این دو پدیده ی بزرگ (خوبی و بدی) سخن خواهم گفت و روش ستایش خداوند جان و خرد و نیایش وهومن (نیک اندیشی) را بیان خواهم کرد.


همچنین ازدانش الهی وآیین اشا(راستی) گفت وگوخواهم نمود تا با برخورداری از رسایی، نور حقیقت را دریابند واز بخشش فردوس بهره مند گردند. ای مردم! این حقیقت را به گوش هوش بشنوید و با اندیشه ای روشن و ژرف بینی آن ها را بررسی کنید. هرمرد و زن، راه نیک وبد راخود برگزینید. پیش از فرا رسیدن روز واپسین، همگی بپاخیزید و راستی را در سراسر گیتی بگسترید.





این نخستین سخنان زرتشت با مردم است. او در این دو بند ( یسنای 30، بند 1 و 2 ) از خوبی و بدی، از آزادی عقیده و بیان، آزادی اختیار و راه نیک و بد زندگی سخن می گوید و مردم را به راستی و پاکی و اندیشه ی نیک دعوت می کند. ولی اجتماع سخنانش را نمی پذیرد. چون اودربرابر پنداربافی مردم، ازخداوند یکتا سخن می گوید. در برابر زورگویان و بیدادگرانی جون کرپن ها و کاوی ها از آزادی اراده، آزادی عقیده و آزادی بیان یاد می کند. شهرنشینی و کشاورزی را کلید پیشرفت و سربلندی می داند در حالی که در آن هنگام بسیاری به بیابان گردی خو گرفته بودند.





در این میان پندار بافی مردم و نیروی کرپن ها و کاوی ها که با گسترش اندیشه ی زرتشت جایگاهشان به خطر می افتاد دست به دست یکدیگر می دهند و زرتشت را از شهر و دیار خویش می رانند و در این انجام "بندوه" و "گرهما" که دو تن از کاهنان بزرگ اند، بیش از همه پافشاری می کنند، و زرتشت در این حال به مزدا روی می آورد:


به کدام خاک روی آورم؟ به کجا رفته، پناه جویم؟


دارایان و پیشوایان از من کناره می جویند.


نه از برزیگران خشنودم و نه از پیروان دروغ که فرمانروایان شهرند. چگونه تو را خشنود توانم ساخت ای مزدا؟





به هر حال او مجبور به ترک دیار است. در زمستانی سرد با تن خسته و پیروانی اندک گام در راه نهاد و با تحمل سختی بسیارخود رابه بلخ، پایتخت شاه گشتاسب می رساندو آیینش را براو آشکارمی سازد. شاه گشتاسب سخنانش را می شنودو گروهی ازدانشمندان وبخردان زمان را به مباحثه و گفت و گو با زرتشت می خواند. آنان چندین روز با زرتشت به گفت وگو می نشینند و گروهی نیزدرکارش اخلال می کنند. ولی درپایان اندیشه و رسالت زرتشت را پذیرا می شوند و از آن پس گشتاسب و خاندانش به زرتشت روی می آورند. از این پس زرتشت امکان می یابد تا به میان مردم رود و هر جا گروه و جمعی می بیند با آنان سخن گوید و آیین خود را گسترش دهد.





ای کسانی که از دور و نزدیک برای آگاه شدن آمدید:


اکنون گوش فرا دهید و بشنوید، من می خواهم سخن بدارم.


اینک همگی گفته هایم را به خاطر بسپارید. می خواهم سخن بدارم از آنچه مرا اهورامزدای توانا درباره ی آغاز جهان آگاه نمود.


از میان شما، آنان که به سرچشمه ی همه ی آفرینش، آن سان که می اندیشم و می گویم، ایمان نیاورند سرانجامی جز افسوس و پشیمانی نخواهند دید.

Borna66
09-08-2009, 09:06 PM
پیش کش به فره وشی روان آذر دخت مهر

نژاد گان کهن هميشه رخدادهاي ويژه را آن جهاني مي دانستند و دگرگوني هاي اين جهاني را که در اندازه ي دانش خود نمي ديدند را رنگ و بوي ديگر جهاني مي خوانند . پيشگويي ها نيز زاده از اين انديشه ها هستند .


دانش پيشگويي دانشي بود که در ميان مردمان روزگار کهن از جلوه ي ويژه اي بر خوردار بود و کوشش بر آن بود که رخدادهايي که برايشان داراي ارزش تاريخي و فرهنگي و آييني بودند را به شکل پيشگويي بيان کنند .


داستان هايي بسيار دلکش در مورد پيشگويي ها در ادبيات و تاريخ ايران بر جاي مانده است اگر چه شايد اين داستان هاي پيشگويي پس از رخداد شکل گرفته اما براي مردم اين دلچسبي وجود داشته است که پيروزي و شکست خود را اين گونه نگهداري کنند .


در مورد پيشگويان و پيشگويي ها ، دين نقش مهمي را بازي مي کند . در بيشتر پيشگويي ها ي نامدار تاريخ و ادب ايران هميشه به گونه اي دين درون شده است. چه به گونه ي پيشگويي به دست مردان دين و چه به گونه ي اختر شناسي که باز بن مايه در دين شناسي آن روزگاران داشته است . براي نمونه داستان پيشگويي نياي مادري کوروش بزرگ که در خواب تاکي را ديد که آسيا را پوشاند و بازگويي درون مايه ي آن به دست مغ بزرگ بسيار نامي است و همچنين پيشگويي جاماسب دانا براي مرگ اسفنديار در شاهنامه وبرما دانسته است که جاماسب از نخستين دين پذيران وهم چنين ستاره شناسان بنام روزگار خويش بوده است اگر چه شايد هر دو اين پيشگويي ها صد ها سال پس از رخداد درست شده باشد. شايد هم به هيچ روي اين رخدادها پيش نيامده است و ساخته شده ي انديشه ي کوشا ايرانيان است، اما به هر روي اين نشانه ها را مي توان در آن ديد که : نخست پيشگويي ها براي مردم داراي خوشايندي بوده. دوم دين به گونه اي در آن اثرگذار بوده .براي همين خوشايندي است که بسياري چون بازگويي (معناي) خواب ها ، اختر بيني، کف بيني ، آيينه بيني و گونه هاي پيشگويي با کتاب و قهوه و نخود و... به وجود آمده است.


در اين جستار بر آن شدم که دو پيشگويي را از يک رخداد ازدو نوشتار بسيار مهم برابري دهم . اين رخداد که براي ايرانيان ميهن پرست يکي از سه ستم بزرگ رفته بر آنان است . اين تازش در ميان دو تازش ديگر قرار دارد تازش نخست به دست اسکندرگجستک رخداد که پادشاهي هخامنشي و اوستاي بزرگ ما از دست رفت و سومين تازش ،تاخت و تاز مغولان است که باز بر اندازي شاهنشاهي ايران(خوارزمشاهيان) و آخرين گام براي پراکنده کردن اوستا و فرهنگ ايران بوده . واما تازش مياني که بزرگترين و اهريمني ترين تازش است. اين تازش کاري ، به دست تازياني رخداد به نام دين و در واقع براي شکم سير کني .


پيشگويي هايي که در اين جستار برابري مي دهيم پيشگويي اهورا مزدا براشوزردشت از کتاب مهم زند بهمن يسن و نامه ي جان گداز رستم فرخزاد به برادرش در شاهنامه است. هر دو به زمان پيش از تازش بر مي گردد. نخستين پيش گويي اهورا مزدا به اشو زردشت وخشورخويش در حدود دوهزار و چهارصد سال پيش از تازيان و نامه ي رستم فرخزاد پيش از جنگ قادسيه. اگرچه دانشمندان در مورد پيشگويي زند بهمن يسن مي گو يند که پس از درون شدن تازيان ساخته شده است اما بر پايه ي ستم بر ايرانيان پايه گذاري شده است و در مورد شاهنامه هم که سخن چه گوييم که شناسنامه ي ميهني ما است.



زند بهمن يسن کتابي است به زبان پهلوي از نويسنده اي ناشناس که در آن اورمزد رويدادهاي آينده ي ايران را تا پايان گيتي براي اشو زردشت پيامبر بزرگ خود پيشگويي مي کند. نام بهمن يسن بر گرفته از بند نخست فصل دوم آن است. نام ديگري که براي اين نوشتار آورده اند که بهمن يشت نادرست است زيرا درون مايه ي نوشتار نشان مي دهد که درون مايه ي همگاني دارد و به يک مينو که همان وهومنه است وابستگي ندارد . اين کتاب گزارشي است بر بخش هايي از اوستا زيرا پاره اي از گفتارهاي آن ساخت دستوري اوستايي دارد. نوشتار ناهمگون و اشاره هاي تاريخي گم ، گواه آن است که نوشتار کنوني چندان هم کهن نيست ودر برهه هاي گوناگون به تنه ي نوشتار يا افزوده شده و يا از آن کاسته شده است .


بنا بر پاره اي از نشانه ها ، اين نوشتار در هنگام پادشاهي انوشيروان ساساني نگارش شده است اما آ نچه اکنون در دست داريم به گمان دانشمند اوستا شناس دارمستتر در ميان قرن يازدهم و چهاردهم ميلادي و به گمان قويتردرسال 1099 ميلادي گرد شده است . زند بهمن يسن داراي آگاهي هاي گوناگون و سود مندي در زمينه فرهنگ ايراني است که بخش هايي همانند آن را در نوشتار هاي جاماسپ نامه ، يادگار جاماسپي وزراتشت نامه مي توان به روي جسته گريخته ديد. زند بهمن يسن بنابر ويرايش دستور بهرام گور تهمورث انگلساريا 9 بخش دارد .


اشو زردشت از اهورا مزدا بي مرگي مي خواهد اورمزد خردهمه چيز دان خود را به شکل آب بر دست اشو مي نهد و اشوزرتشت ازآن مي نوشد. اشوزردشت به خوابي 7 شبانه روزي ميرود(برابري دهيد با ارداويراز نامه) و در جهان خواب ،درختي مي بيند با 4 شاخه که به گفته ي اورمزد شاخه ي زرين هنگام پادشاهي گشتاسپ و دين پذيري مردمان به دست اشو زردشت، شاخه ي سيمين پادشاهي اردشير پاپگان و جان دوباره گرفتن دين به دست موبدان از جان گذشته ، شاخه ي پولادين پادشاهي خسرو انوشيروان و پاک کردن دين از مزدکيان و شاخه ي چهارم آهن بر آميخته اشاره به فرمان روايي ديوان خشم تخم هستند .


ما در اين نوشتار به شاخه ي چهارم و بخش چهارم که بلند ترين بخش نوشتار نيز هست نگاهي داريم .جايي که اورمزد تاخت و تاز بيگانگان را به ايران و پيامد هاي نا خوشايند آن را پيشگويي مي کند. محمد تقي راشد محصل بر گرداننده ي اين نوشتار به فارسي نوين اين فصل را :«توصيف يک فاجعه ي غير منتظره» مي داند.


ازروي ديگر رستم پسر هرمزد، نامدار به رستم فرخزاد از فرماندهان و پهلوانان دلير ايران به هنگام يزد گرد سوم از خانداني بزرگ بوده که پس از تلاش ها و جنگاوري هاي بسيار در براي ميهن اهورايي خود، ايران ، سر انجام در جنگ قادسيه به دست تازيان به ديدار اهورا مزدا شتافت .(روش کارما در اين جستاراين گونه است که نخست بند هاي زند بهمن يسن و سپس بيت هاي برابر شاهنامه را که در بردارنده ي نامه ي رستم فرخزاد است را مي آوريم.)


آورديم که اشو زردشت از مزدا اهورا بي مرگي و امش رواني خواستار شد و اهورا خرد همه دان را به گونه ي آب بر دست اشو نهاد و پيامبر آريان به خوابي هفت شبانه روزي رفتند و خوابي ديدند که درختي با چهار شاخ زرين، سيمين، پولادين و آهن آميخته به هم . مزدا اهورا گوياي خواب مي شود و اين بخش بيان گوي شاخه ي آهن بر آميخته از زبان اهورا مزدا است.


1.« زرتشت گفت که اي دادار جهان مادي !مينوي افزوني! نشان سده ي دهم چه باشد؟»


2.اورمزد گفت که:«اي زرتشت سپيتمان !نشانه هايي که در سرهزاره تو باشد روشن کنم .»


در اسطوره هاي باستاني و زرتشتي گيتي در دوازده هزار سال آفرينش شده است که اين دوازده هزار سال به چهار بخش سه هزار ساله بخش مي شود . سه هزار سال نخست مينويان – سه هزار سال دوم جهانيان اما بدون روندگي وايستا سه هزار سال سوم زندگي گيتوي و تا آخر- اشو زرتشت در آغاز سه هزاري سوم پديد آمدند .


اين دو بند سر آغاز بخش چهار است جايي که اشو زرتشت خواستار نشان دادن سده دهم از هزاره ي خود است و اهورا مزدا همه چيز دان پاسخ گو است.


در برابر اين بندها و دانشي که از رستم فرخزاد در پيشگويي دارد و گفتيم که اختر شناسان يکي از پيشگويان بوده اند



بدانست رستم شمار سپهر ستاره شمر بود با دادو مهر


با بيت بالااين گونه آغاز پيشگويي رستم فرخزاد نشان داده مي شود



بياورد صلاب و اختر گرفت ز روز بلا دست بر سر گرفت


يکي نامه سوي برادر به درد نبشت و سخن ها همه يا د کرد....


همه بودني ها ببينم همي وز آن نامش بر گزينم همي


چو آگاه گشتم از اين راز چرخ که ما را ازو نيست جز رنج به رخ


اينگونه درد نامه ي رستم فرخزاد و پيشگويي اهورا مزدا آغاز مي شود . در ادامه ي زند بهمن يسن مي آيد.


3. در آن پست ترين زمان يکصد گونه ، يکهزار گونه و بيور گونه(= ده هزار گونه) ديوان گشاده موي خشم تخمه برسند


4. پست ترين نژادها از سوي خراسان به ايرانشهر تازند،درفش برافراشته اند سلاح سياه برند(= حمل کنند) وموي گشاده به پشت و بيشتر بندگان خرد پرست وپيشه ور< و> پيشکار خشن باشند.


دربند چهارم آمدن تازيان خشم تخمه از سوي خراسان است .خراسان در جغرافياي کهن به شرق در برابر باختر به چم غرب آمده است. همان گونه که اپاختر به معناي شمال در برابر نيم روز به معناي جنوب است اما چرا اين بند مي گويد که تازيان به جاي باختر از خراسان آمدند؟! اگر خراسان را هم سمت جفرافيا نگيريم تاريخ نشان داده است که تازيان ازنيم روز ايران


واز سوي نيمروز به کشورمان درون شدن نه از استان خراسان بزرگ.


در شاهنامه در باره ي درون شدن تازيان چنين آمده:


کز اين پس شکست آيد از تازيان ستاره نگردد مگر بر زيان...


بپوشند از ايشان گروهي سياه زديبا نهند از بر سر کلاه


نه تخت و نه تاج و نه زرينه کفش نه گوهر، نه افسر، نه رخشان درفش


از ايشان فرستاده آمد به من سخن رفت هر گونه بر انجمن


که از قادسي تا لب جويبار زمين را ببخشيم بر شهريار


وز آن پس کجا بر کشانيد راه به شهري کجاست بازارگاه .


7. چنان که بسيارچيزسوزند و خانه ي خانه داران، ده دهقانان، آبادي و بزرگي و دهقاني وراست ديني و پيمان وزنهار ورامش و همه آفرينش که من اورمزد آفريدم ، تباه کنند . اين دين پاک مزديسنان ،آتش بهرام (که) در دادگاه (= آتشکده) نشانده شده است . به نيستي رسد و زنگان و آ وارگان به پيدايي رسند (= به نام و آوازه رسند).


نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهر گز اختر همه تازيان راست بهر


پياده شود مردم رزمجوي سوار آنکه لاف آورد گفتگوي


کشاورز جنگي شود بي هنر نژاد و بزرگي نيايد به بر


شود بنده ي بي هنر شهريار نژاد و بزرگي نيايد به کار


10. ديوان کشاده موي فريفتار(= فريبکار) هستند يعني آنچه گويند ، نکنند .و بد دين هستند يعني آنچه نگويند ، کنند .


چنين است گفتار و کردار نيست به جز اختر کژه در کار نيست


ز پيمان بگردنند و از راستي گرامي شود کژي و کاستي


11. ايشان را عهد و راستي و آيين نيست و زينهار ندارند و عهدي که کننده بايستند(= به عهدي که مي بندند پايدار نيستند )


13. اي زرتشت سپيتمان! در آن زمان همه ي مردم فريفتار باشند يعني بد يکديگرخواهند و دوستي بزرگ ديگر گون شود.


به گيتي نماند کسي را وفا روان و زبان ها شود پر جفا


14. و آزرم و عشق و دوستي روان از جهان برود


نهاني بتر زآشکارا شود دل مردمان سنگ خارا شود


15. مهر پدر از <دل>پسرو برادر از <دل> برادر برود، داماد از خسر(=پدرزن) جدا خواسته باشد و مادر از دختر جدا و جدا کام(= با خواست و نياز متفاوت) باشد.


بد انديش گردد پدر بر پسر پسر هم چنين بر پدر چاره گر


16. اي زرتشت سپيتمان!هنگامي که سده ي دهم تو سر آيد، خورشيد راست تر و تنگ تر وسال و ماه و روز کوتاه تر


شتابان همه روز و شب ديگر است کمر بر ميان و کله بر سر است


نباشد بهار از زمستان پديد نيارند هنگام رامش نبيد


17. و سپندار مذ، يعني زمين ،تنگتر و تنگ راه تر< باشد>


چنين بي وفا گشت گردان سپهر دژم گشت و از ما ببريد مهر


22. و مزد ايشان در برابر کار کم است و کار و کرم از دست ايشان کم رود وانواع جدا کيشان (= مخالفان) بران ايشان (= دين برادران) خواستار بدي باشد


برنجد يکي ديگري بر خورد بداد و به بخشش کسي بنگرد


زيان کسان از پس سود خويش بجويند و دين اندر آرند پيش


بريزند خون از پي خواسته شود روزگار بد آراسته


26. اي زرتشت سپيتمان ! در آن زمان شگفت يعني پادشاهي(تسلط)خسم خونين درفش و ديو گشاده موي خشم تخم (از نژاد ديو خشم) پست ترين بندگان به فرمانروايي نواحي ايران فرار روند.


خشم خونين درفش در اوستا نيز بيان شده است و خشو را داراي درفش يعني داغ خونين مي داند.


شود بنده ي بي هنر شهريار نژاد و بزرگي نيايد به کار


36. آزادگان و بزرگان و مغ مردان به شکوهي (= بينوايي) و بندگي رسند و <مردمان> تند خو و خرد به بزرگي و فرمانروايي رسند . وخردان آواره به پيشگاهي وراينيداري (= حکومت و اداره ي کشور) رسند .


چو بسيار از اين داستان بگذرد کسي سوي آزادگان ننگرد


چو با تخت و منبر برابر شود همه نام بوبکر و عمر شود



50. و جوانان و کودکان اندشناک باشند و از دلشان شوخي، بازي و رامش بر نيايد


51. و جشن و نهاد (= آيين و رسم) پيشينيان و اوسفريد (= نذر، خيرات ) ايزدان و يشت ويزش (= عبادت) و گاهنبار و فروردينگان جاي جاي کنند و بدان چه کنند با بي گماني ( به يقين ) نگرند.


چنان فاش گردد غم و رنج و شور که رامش به هنگام بهرام گور


نه جشن و نه نامش نه گوهر نه نام بکوشش ز هر گونه سازند رام


نباشد بهار از زمستان پديد نيازند هنگام رامش نبيد


55. از <هر> ده< تن> اين مردم، نه <تن> در سوي اباختر (سمت شمال) نابود شود


بدين نيز جنگي بود هر زمان که کشته شود صد هژبر دمان


56. در فرمانروايي بر ايشان هر چيز به نيستي و بي چارگي و سبکي (خواري) و نيستي رسد


تبه کرد اين رنج هاي دراز نشيبي درازاست پيش فراز



58. و پادشاهي و فرمانروايي به بندگان انيراني(غير ايراني) چون هيون، ترک، ختل و تبتي رسد که بيابان نشين و کوهيار <اند> و چيني و کابلي وسغدي رومي و هيون سپيد سرخ جامه بر اين دههاي ايران من فرمانروا باشد. فرمان و کامه (ميل وخواست ) ايشان در جهان رها باشد.


از ايران و از ترک و از تازيان نژادي پديد آيد اندر ميان


نه دهقان، نه ترک و نه تازي بود سخن ها به کردار بازي بود


62. و چشم آز ايشان از خواسته پر نباشد خواسته ي جهان گرد کند و در زير زمين نهان کنند و به سبب گناهکاري ،لواط و دشتان مرزي (= نزديکي در حالت نا پاکي زنانه) بسيار کنند و بسيار شهوت زشت ورزند.


همه گنج و ها زير دامن نهند بميرند و کوشش به دشمن دهند


ز گنج جهان رنج پيش آورد از آن رنج او ديگري بر خورد


چه سودت بسي انچنين رنج و آز که از بيشتر کم نگرد نياز


67. ايدون نيک گفت اورمزد به زرتشت سپيتمان که: « بخوان و از بر کن و از طريق زند و پا زند و گزارش بياموز به هير بدان وهاوشتان بگوي تا در جهان بگويند، پس ايشان به آنهايي که سده آگاه نيستند بگويند و اميد تن پسين و براي نجات روان خويش هرزه و زشتي و تيپاره (بلا) جدا دينان< و> ديو پرستان را بر گيرد و ببرد ( = تحمل کنند ).


ز راز سپري کس آگاه نيست ندانند کاين رنج کوتاه نيست


چو بر تخمه اي بگذرد روزگار چه سود آيد از رنج و از کار زار


که زود آيد اين روز اهريمني چو گردون گردون کند دشمني


مرا کاشکي اين خرد نيستي گر آگاهي روز بد نيستي


چو نامه به مهر اندر آورد گفت که پوينده را آفرين باد جفت


که اين نامه نزد برادر برد بگويد جز اين هر چه اندر خورد


سوگنامه ي تازش تازيان چنان است که پس ار 1376 سال يزدگردي همچنان ناله هاي رستم فرخزاد که نماد همه ايرانيان است از شاهنامه بلند است که:


دل من پر از خون شد و روي زرد دهان خشک لب ها پر از باد سرد


که تا من شدم پهلوان از ميان چنين تيره شد بخت ساسانيان


اگر نيزه بر کوه روشن زنم گذاره کند چونکه رويين تنم


اما با دليري فرزندان ايران ، هر انچه نبايد شود شد و چه بد شد


کنون تير و پيکان و آهن گذار همي بر برهنه نيايد به کار


همان تيغ کان گردن پيل وشير فکندي بزخم اندر آورد زير


نبرد همي پوست بر تازيان ز دانش زيان آمد اندر زيان


و اما در همساني اين دو نوشتار دو نوشتار ديگر را با اين نوشتار ها هماروز مي کنيم


نخست از نوشتار پهلوي پيشگويي هاي جاماسپ که در آن آمده است


گشتاسب شاه پرسيد : اين دين ( زرتشتي ) چند سال برقرار خواهد بود و پس از آن چه هنگام و چه زمانه اي است ؟
1 ) "جاماسب بيتخش " پاسخ داد : که اين دين هزار سال روا باشد پس از آن مردماني که هم پيمان شکن هستند با يکديگر رشک و دروغ کنند و سبب شود که ايرانشهر ( مملکت ايران زمين ) به دست تازيان سپارده شود و تازيان هر روز نيرومندتر شوند و شهر شهر را تسخير کنند.
2 ) مردم ايران زمين به نابکاري - فساد - رذيلت و دروغ گرويده و از روش کردار نيکو آزرده ميوشند و کناره گرفته .
3 ) آمار گنجهاي ايرانشهر رو به گسترش مي رود و زرين و سيمين ها براي فرمانروايان انبار مي شود .
4 ) سپس همه اينها ناپديد شود و بسيار گنجهاي پادشاهان ايران به دست دشمنان رسد و مرگ بي زمانه و نابهنگام گسترش يابد.
5 ) همه ايرانشهر به دست دشمنان تازي افتد و انيران ( ضد ايرانيان ) در ايران فراوان شوند به طوري که ايراني از انيراني مشخص نشود .
6 ) در آن زمان " توانگران بد انديش" بر درويشان پيشي ميگيرند و آزادگان و بزرگان ايرانهشر در رنج و سختي زندگي خواهند کرد .
7 ) به جايي خواهد رسيد که فرزندي را که زايند بفروشند و پسر مادر را زند و برادر بر برادر رحم نکند و براي کسب خواسته هاي خود از يکديگر درگير شوند .
8 ) مردان زن صفت که ناپديد بودند در ايرانشهر هويدا ميشوند و دروغ گسترده ميشود .


سوگ نامه ي تازش پليد تازيان بر ايرانشهر را با نوشتاري از کتاب ارزشمند بندهشن به پايان مي رسانم:


« چو شاهي به يزد گرد آمد ، بسيت سال شاهي کرد . آنگاه تازيان به بس شمار به ايرانشهر تاختند . يزد گرد به کار زار با ايشان قادر نبود به خراسان و ترکستان شد اسب و مرد و ياري خواست و او را آن جاي کشتند پسر يزد گرد به هندوستان شد سپاه و گند آورد . پيش از آمدن به خراسان در گذشت آن سپاه و گند بياشفت ايرانشهر به تازيان ماند .ايشان آن آيين اکه – دين خويش را رواج بخشيدند و پس آيين پيشينيان را بياشفتند، دين مزديسنان نزار کردند . نساي –شويي ، نساي نهاني و نساي خوشي را به کار نهادند . از بندهشن تا امروزاناگي از اين گرانتر نيامد چه به سبب ايشان ، نياز و ويراني و مست کنشي، به سبب اکه دادي واکه-ديني سيج و نياز و ديگر اناگي ميهمان کرده ايستاد».
__________________

Borna66
09-08-2009, 09:07 PM
زردشت دین آزادی

(نیوشا آریانا)

آزادی به مفهوم مطلق آن مطلوب هیچ ایدئولوژی و مکتبی نبودن است. اما در دید پذیرفته شده اجتماعی یعنی در حدی که به حقوق دیگران کمترین آسیبی نرسد و مورد تایید همه مکاتب و ایدئولوژی ها باشد و کمترین رژیمی در جهان آن را نفی کند.


آزادی و اختیار در ادیان مختلف به گونه های متفاوتی بیان شده است و از آن به عنوان برترین داده ی خداوندی یاد شده است.


در آیین زرتشت آزادی در والاترین جلوه خود به صورت آزادی اندیشیدن، آزادی گزینش راه زندگی و زیر بنای گات هاست. زرتشت بر این باور است که انسان در گزینش نیک یا بد دارای "اختیار" است و همین اختیار است که او را در برابر نوع انتخابش مسئول می گرداند، انسان را مسئول گزینش خیر یا شر خود می داند و بازتاب اندیشه، گفتار و کردار هر کس را به سوی خودش می پندارد. ایشان در این زمینه در گات ها یسنای 31 بند 9 می فرمایند: (( در یافتم که "اندیشه رسا"از توست،"خرد جهان آفرین" از توست، و ای خدای جان خرد این نیز از توست که جهانیان را اختیار داد که اگر بخواهند به راستی گرایند یا دروغ را برگزینند.))


بر پایه گفته های گات ها آدمی موجودی با حق طبیعی آزادی بیان عقیده است. اندیشه و خرد انسان ارزش و اعتباری برتر دارد. بنابراین هر انسانی باید آزاد باشد تا پس از سنجیدن راه های گوناگون با خرد نیک واندیشه روشن خود راه خویش را آزادانه برگزیند. اهورا مزدا نیز آدمی را در اندیشیدن، رایزنی و پذیرفتن یا رد شیوه زندگی آزاد گذاشته است. اما در عین حال از روی دادگری به او هشدار داده است.


زرتشت باور دارد که آزادی در ابراز عقاید امکان سنجش و گزینش شیوه درست را فراهم می کند. ایشان بار ها انسان را به گوش فرا دادن به بهترین سخنان و سنجیدن و گزینش آن با استفاده از اندیشه روشن و رسای خدادادی سفارش می کند.


از مواردی بسیار بارز دیگر که آزادی در عقاید را در دین زرتشت تصدیق می کند آزادی هر انسان در گزینش دین است. بر اساس باور های این دین خداوند انسان را در انتخاب دین و شیوه زندگی آزاد گذاشته است. در یسنای 31 بند 11 آمده استhttp://pnu-club.com/images/smilies/frown.gif( ای خداوند خرد، هنگامی که در آغاز منش خویش، زندگانی و وجدان و خرد را آفریدی، آن گاه توانایی کار کردن بخشیدی .خواستی تا هر کس آزادانه دین خود را برگزیند. ))


اهورا مزدا خرد است و به همه آدمیان خرد خود را ارزانی کرده است تا در کار ها رایزنی کنند. تقلید و پیروی کورکورانه در سنت زرتشتی جایی ندارد و همیشه انسان به چاره جویی در کار ها با استفاده از خرد دعوت شده است.


ریشه این آزادی، در اصول اخلاقی گات ها و در رابطه میان خالق و مخلوق است. خرد رشته ای است که اصول گات ها را به هم پیوند می دهد. آدمی در تصویر اخلاقی اهورا مزدا خلق شده است و معنای آن اینست که اهورامزدا و آدمی در فروزهایی مشترکند. یکی از آن ها آزادی و اختیار است.


در دین زرتشت از این رایطه بسبار قوی یاد شده است به گونه ای که انسان به عنوان همکار خداوند شناخته شده است. این همکاری از این جهت است قدرت اخلاقی به آدمیان بخشیده شده است. به همین جهت بین خداوند و انسان به جای حق ابوتی یا مالکیتی که در ادیان دیگر بیان شده است، حق مشارکت وجود دارد این آزادی به انسان اجازه می دهد که اگر بخواهد راه پویایی، راستی و داد را بپیماید و به شادمانی و خوشبختی دست خواهد یافت و اگر به بدی گراید دچار افسوس خواهد شد.(یسنای 40 بند 4)

Borna66
09-08-2009, 09:07 PM
آموزش زبان دری (زبان زرتشتی)



(مازیار رشیدی)

زبان دری زبان درباریان ساسانی بوده است که با آن نوشتار وسخن می راندند.این زبان با اندک دگرگونی در میان جامعه
زرتشتی نگداری شد و لهجه های زیادی گرفت. دری گونه ای از زبان دری نوین نیست بلکه مادر زبان دری نوین است .ما
به یاری مزدا بر آن شدیم که این زبان را به هم میهنان نیک آموزش دهیم تا این زبان همچنان به زندگی خود ادامه دهد.


بخش نخست
( توجه کنید A بزرگ نمایان گر الف است و aنمایانگر حرف پیشرو(فتحه) است )


1)گونه های فعل


الف) فعل های ماضی
ماضی ساده:
رفتم : shoe رفتیم : shoim
رفتی : shoi رفتید : shzid
رفت : shza رفتند : shzen
*************************************
ماضی استمراری :
می رفتم : she می رفتیم : shozim
می رفتی : shzi می رفتید : shzan
می رفت : shza می رفتند : shzen
***********************************
ماضی نقلی :
رفته ام : shzae رفته ایم: shozyim
رفته ای : shzai رفته اید : shzan
رفته : shzaha رفته اند : shzen
*************************************
ماضی بعید:
رفته بودم :sheza boe رفته بودیم : sheza boim
رفته بودی: shza boi رفته بودید : sheza boie
رفته بود: shza bo رفته بودند : sheza boen
*************************************


ب) فعل مضارع
مضارع ساده :
می روم : she می رویم : shim
می روی : shi می روید : shid
می رود : shoot می روند : shen
*************************************
مضارع التزامی :
بروم :veshe برویم : veshim
بروی: veshi بروید : veshit
برود : veshoot بروند : veshen
**************************************
ج) آینده :
خواهم رفت : mau veshe خواهیم رفت : mau veshim
خواهی رفت : dau veshe خواهید رفت : dau veshit
خواهد رفت : shau veshoot خواهند رفت : shau veshen
**************************************
د) نفی :
نروم : nashe نرویم: nashim
نروی : nashu نروید : nashid
نرود : na shoot نروند : nashen
*************************************
2) ضمایر
الف ) ضمایر جدا
من : me ما : mo
تو: tA شما: shmo
او: in ایشان: ishun/iye
*************************************
ب ) ضمایر پیوسته
(با توجه به واژه دست dAsht)
دستم : dAsht om دست مان : dAsht mo
دست ات: dAsht ood دست تان :dAsht sho
دست اش: dAsht osh دست شان : dAsht unsho
**************************************
3) اشاره
این : mooe آن : ooe
این ها : miye آن ها : eeye

Borna66
09-08-2009, 09:07 PM
نوشتن و پرداختن به شرح حال بزرگانی چون پیامبران در واقع کاری بس دشوار و سخت است ، در این میان بحث در مورد اندیشه ها و عقاید این بزرگان کار را دشوار تر و پیچیده تر میکند و آنچه مشخص است نگارش شرح حال و پرداختن به سیره ای برای زرتشت دشوار تر و بلکه نا ممکن است ، این دشواری به موجب کهنه بودن و قدمت زیادیست که زمان پیامبر داشته است و رویداد ها و پیشامدهای زندگی این بزرگوار
همچون سایر بزرگان ایرانی دستخوش افسانه ها و عقاید بسیاری گشته که گاه تحقیق راجع به داستان اصلی را غیر ممکن میسازد ، تا بدانجا که برخی محققان و پژوهشگران وی را فردی افسانه ای و اسطوره ای پنداشته و معرفی کرده اند ، اما با این حال موجودیت این بزرگمرد با همین منابع و ماخذ اندک مسلم و بی خدشه و تردید است.


http://www.aariaboom.com/images/stories/zartosht/ashoo_zartosht.jpg

بزرگترین سندی که دربارۀ زرتشت همکنون در دست داریم گاثاها ( گات ها ) یا سرودهای وی میباشد که با زبانی بسیار کهن گفته شده و از نوع گفتار ، نامها و آموزش ها و بر پایی یک دگرگونی ژرف ، در فکر و اندیشۀ دینی و اجتماعی آن زمانه آگاه میشویم
بر پایه و بنیان همین سرودهاست که کم و بیش میتوان سیمای فکری و اصلاحات و عقاید این آریایی اندیشمند را ترسیم کرد هرچند که رویداد ها و جزئیات زندگی اش از نگاه روزشماری و سالشماری در پردۀ تاریکی و ابهام باقی مانده است .
در برخی از نوشته ها مطابق معمول سیمای پیامبر و زندگی وی را با رویدادهایی شگفت انگیز تذهیب کرده اند
سه روز به تولد زرتشت مانده خانه پوروشسب را نور فراگرفته بود و از همۀ خانه نور می تافت. بزرگان ده گمان كردند كه ده آتش گرفته است. به هراس افتادند و گريز اختيار كردند، اما در بازگشت دريافتند كه به هيچ جای ده آتش نيفتاده است، بلكه در خانه پوروشسب مرد شكوهمندي زاده شده و اين روشنی از فرّۀ اوست.بنابر روايت «وجركرد ديني» تولد اشو زرتشت در روز خورداد (روز ششم) ماه فروردين بوده است و او به هنگام تولد خنديد.
بدان گه که صبح زمان دیمه داد زراتـشـــت فــرخ ز مادر بزاد
بخنـدید چون شد ز مادر جـــدا درخشان شد از خندۀ او سرا
عـجب ماند در کـار او بــاب او و زان خنـــده و خـوبی و آب او
به دل گفت کاین فرۀ ایزدیست جز این هر که از مادر آمد گریست


در مورد خاستگاه زرتشت و زندگی او نيز توافق نظری وجود ندارد. در نوشته های دوران ساسانی، زرتشت اسپنتمان ( سپيتامان ) را از قبيله «مغ» می دانند که يکی از قبايل مادی بودند که در ماد کوچک ( آتورپاتکان، آذربايجان ) زندگی می کرده اند
اشو زرتشت اسپنتمان در شهری به نام رغه ، یا راگا یا ری ( که البته هیچ گونه مدرکی برای اینکه رغه همان ری امروزی باشد در دست نیست ، گرچه در اوستا دو بار از رغه یاد شده ولی از زایش پیامبر در آنجا سخنی به میان نیامده)
در خانه پدرش در کنار رود دَرجی که به دریای چی چَست ( ارومیه ) می ریخت با چهره ای نورانی و با لبخند از مادرش دغدو زاده شد و چون نام خاندان پدرش اسپنتمان بود ، او را زرتشت اسپنتمان نام نهادند.
در یسنا هات19 فقره 18 از بودن ردان در ری زرتشتی نام میبرد که مفهوم آن به خوبی معلوم نیست
در متون پهلوی و تفسیر پهلوی رغه را در آذرآبادگان ( آذربایجان) میدانند ، شاید رغه شهر مراغه کنونی باشد که خود آذربایجانی ها مَرَغه گویند
چون در نوشتار های پهلوی از دو رغه یاد شده بعید نیست هر دو رغه در آذربایجان بوده یکی بزرگ و یکی کوچک
در این صورت ممکن است مرغه کوتاه شدۀ مه رغه باشد یعنی رغۀ بزرگ در برابر رغۀ کوچک.
بسیاری از دانشمندان نیز زرتشت را از آذربایجان حوالی رود ارس و مادرش را از رغه میدانند
در فصل 20 بندهش فقرۀ 32 و فصل 34 بندهش زرتشت را از حوالی رود دَرجه (درجی ) در آذربایجان می نویسد
نام پدرش پوروشسب و مادرش دوغدو بوده و سلسلۀ نسب پیامبر در پشت چهل وپنجم به کیومرث می رسد که بنیانگذار سلسلۀ پیشدادیان بوده
لفظ اشو که به معنی مقدس روحانی و جسمانی و راستی و درستی است و در اوستا زیاد آمده صفت یا عنوان پیامبر می باشد به طوری که در بیشتر جاهای اوستا آمده صفت اشو از جانب پروردگار به زرتشت اختصاص یافته و دیگر مقامی بالاتر از آن نیست
دربارۀ خاندان و تبار اشو زرتشت منابع و مآخذ پهلوی بسیاری وجود دارد که از پدران و چهارده نیای وی گفته شده است ، اما در اوستا روشنی و آشکاری موجود نیست
به موجب بخش سی و دو از کتاب بُن دَهِشن که در آن از دودمان و نسب زرتشت یاد شده با چهارده پشت به منوچهر از شاهان نامی پیشدادیان میرسد ، نهمین نیای زرتشت « سپی تامه » نام داشته و از همین روی است که این نام به گونۀ نام خانوادگی برای پیامبر باقی مانده و هفت بار در گاتها آمده است . در مورد نام پدر زرتشت نیز در هوم یشت یسنای نهم بند 13 از « دَئِوَدات » به عنوان پدر زرتشت یاد شده و در یشت پنجم موسوم به آبان یشت بند هجدهم نیز از او به همین نام که به معنی « دارندۀ اسب پیر » میباشد ، یاد شده است .
پنجمین نیای زرتشت « چَخشنوش » است که در فروردین یشت بند 114 فرَوَشی پارسایی به نام « چاخشنی » ستوده شده است که چه بسا منظور همین کس باشد.
نام ششمین نیا نیز « پیترسپ » بوده است که خود پسر « ارج ذرشن » معرفی شده است. « هردار » هشتمین و نام نهمین نیا « سپی تامه » می باشد که به عنوان نام خانوادگی زرتشت از گاثاها گرفته تا متأخرترین بخش های ادبی سنتی به فارسی شهرت و کاربرد داشته است
« سپی تامه » پسر « ویدَ شت » و « ویدشت » پسر « نیازم » و این نیز پسر « ایریچ » یا « ایرج » است ، « ایرج » پسر« دوراسروب » و « دوراسروب » پسر « منوچهر » می باشد .
مادر زرتشت « دوغدو » نام داشته که در منابع پهلوی از او با نام « دوغذوا » یاد کرده اند ، دوغدو به موجب بند دهم از فصل سی و دو
بُندَ هشن دختر « ف َراهیم رَوا » بوده و مادرش به موجب اشاره « زات سپرم » ، « فرِنو » نام داشته است .
از همسر نخست پیامبر آگاهی چندانی در دست نیست ، گویا پیش از مهاجرت و سفرهایش فوت شده باشد ، همسر دیگر وی « هوُوی » دختر « فرَ شوشتر » مشاور ویشتاسب شاه میباشد
در مورد فرزندان اشو زرتشت در اوستا و چند متن پهلوی آمده است که زرتشت دارای شش فرزند بوده ، سه پسر و سه دختر
پسران به ترتیب « ایسَت واسترَ » و « اوروَتت نَرَ » و « هوَرچیثرَه » نام داشته اند .
سه دختر نیز « پئورو چیستا » و « فرنی » و « تریتی » نام داشته اند.
خود نام زرتشت به معنی « دارندۀ شتر پیر » یا « ستارۀ زرین » با تغییر در جز نخست نام ، دارای معانی یی در همین حدود است
در کتاب دساتیر زرتشت را از سلسلۀ مه آبادیان معرفی کرده که البته در اوستا و هیچیک از نامه های پهلوی و هیچیک از نوشته های باستانی سابقه ندارد بنابر گفته های دساتیر سلسله مه آبادیان هزاران سال قبل از کیومرث سر سلسلۀ پیشدادیان می باشند که تقریباً ده هزار سال قبل از میلاد بوده اند . مه آباد در واقع از دو لفظ « مه » و « بود » به معنی روشن ضمیر است و به صورت « مها بودیان » یعنی روشن ضمیران بزرگ بوده که به مرور زمان واو بود به الف مبدل گشته و مهابادیان یا مه آبادیان شده است. که اگر هم به اصطلاح امروزه مه آبادیان بگیریم به معنی آبادی بخشندگان بزرگ میشود که در اوستا نیز بارها از سوشیانس یا سیوشانس به معنی سود رسان بزرگ یاد شده که این لفظ برای وخشوران و روشن ضمیرانی اطلاق شده که از سلسلۀ مه آبادیان باشند و از سلسلۀ مه آبادیان سوشیانسهای متعدد ظهور نموده اند تا آنکه اشو زرتشت کاملترین سوشیانس پدیدار شده و آیین یکتا پرستی را تکمیل و در آن سلسله ختم کرده است
زرتشت نیز در گاتاها خود را سوشیانس می خواند که به معنی سود رسان است و به کسانی اطلاق می شود که به جهان و جهانیان سود رسانند و باعث آسایش نوع بشر شوند
اغلب پادشاهان دادگر و پهلوانان نامی که به ایران خدمت کرده اند و همچنین سربازان و دانشمندان بزرگ از سوشیانس ها شمرده شده اند
در کتابهای دیگر نسب زرتشت را در پشت پانزدهم به منوچهر نسبت داده اند که منوچهر هم از نواده های ایرج پسر فریدون است ، بنابراین نسب اشو زرتشت به فریدون میرسد
از پانزده سالگي تا سي سالگي، دوران كمال انديشه و فضل و پارسايي زرتشت بوده است و در اين فاصله زماني ، اشاره كوتاهي به همسرگزيني او شده است.
... تو خود بنگر ای اهورا ، یاری کن مرا ، همان یاری ای که دوستی از دوستش دریغ نمی کند...

" گاثاها ۲ - ۴۶ "


داستان سنتی زندگی زرتشت، اشاره به سختی های او در پيدا کردن معتقدان به دينش در آذربايجان می کند که در پی آن، زرتشت به طرف شرق و به دربار «گشتاسپ» می رود و در آنجا موفق می شود پادشاه را به دين خود متمايل کند و از حمايت او بهره مند شود
بنا به شهادت فردوسی بزرگ در شاهنامه زرتشت خود به دربار آمد و پیامبری خویش را در حضور شاه رسماٌ اعلام کرد:
به شاه جهان گفت پیغمبرم تو را سوی یزدان همی رهبرم
ز گوینده بپذیر به دین اوی بیــــاموز از راه و آیــیــن اوی
بیـــاموز آیــیــن دیـن بـهی بیدین نه خوب است شاهنشهی


بدخواهان توطئه كردند،شاه فريب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افكند.
گشتاسب را اسب سياهي بود شيد نام كه ناگهان فلج شد. گويي كه دست و پايش در شكمش فرو رفته بود.پزشكان دربار ، در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسيد و او به شاه اطلاع داد كه اگر او را از زندان آزاد سازند مي تواند اسب را بهبود بخشد و براي اين كار چهار شرط گذاشت:گشتاسب دين او را بپذيرد، اسفنديار حامي دين باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسفنديار به دين بگرود و توطئه گران عليه زرتشت، رسوا و مجازات شوند.
گشتاسب شرايط را پذيرفت و زرتشت با نيايش به درگاه اورمزد اسب را شفا داد
پادشاه کشور آیین زرتشت را که در نهاد آن منافع انسان و هدفهای والای آن نهان بود پذیرفت
البته چگونه پذیرفتن دین از طرف گشتاسب به درستی روشن نیست و شاید حقیقت همان اشارۀ بالا باشد
در پی هدایت و رهنمود های زرتشت در امور دولتی ساختن سازه های دینی و تاریخی بزرگ همچون گنبدان برآذران ، آتشکدۀ مهر برزین و امثال آن ساخته شدند و زمینه های دیگر آبادانی ها نیز به تدریج مهیا گشت.
زرتشت با دست خود در آتشکدۀ مهربرزین درخت سروی کاشت و روی آن نوشت که گشتاسب دین بهی را پذیرفت ، فردوسی بزرگ در این باره اشاره می کند که :
نبشتش بر این زاد سرو سهی که پذیرفت گوشتاسپ دین بهی
گوا کرد مر سرو آزاد را چنین گستراند خرد داد را


پادشاه کشور رسماً اهل دربار ، بزرگان و مقربان را دعوت کرد که سرو کاشمر این درخت مقدس به دست پیامبرکاشته شده را ببینند ، رسم و راه او را پیش بگیرند و به دین بهی بگروند
بگیرید یک سر ره زردهشت به سوی بت چین برارید پشت
سوی گنبد آذر آرید روی به فرمان پیغمبر راستگوی


زردشت در 77 سالگي درگذشت. وفات او در روز خور ودی ماه يعني روز يازدهم ماه دي بود.
در روايت هاي ديني آمده است كه وي را « تور برادروش » يا « برادروريش » به قتل رساند
زرتشت پیامبری با مأموریتی عام بود ، هر چند که خداوند او را از کودکی برگزید اما مأموریتش را به تدریج آشکار ساخت ، زرتشت یکتا پرست بود و از جمله تعالیمش این بود که در جهان دو نیروی متضاد وجود دارد
نیکی « اهورا مزدا » و بدی « اهریمن » و به اصل زندگی های پی در پی اعتقاد داشت.
در گفتار به وجود کشمکشی دائمی در درون انسان میان اهورا مزدا « روح » و اهریمن « نفس اماره » اشاره میکند
زرتشت هدف انسان را تلاش دائمی برای غلبۀ کامل نیکی بر بدی میداند و تجلیات معنوی را به پرتو آتش تشبیه میکند
نگرش آئين زرتشت به جهان هستي، پيروي و پيوستن به قانون اشا است. از ديدگاه او خداوند جهان را بر پايه هنجاري آفريده است كه بر پايه تمام هستي حكمفرماست. او اين هنجار و نظم حساب شده را « اشا » مي نامد.
استواري قانون « اشا » بر جهان هستي بازتاب اراده و خواست پروردگار بزرگ است. انسان بايد خود را با اين هنجار هماهنگ كند. راستي و درستي ، مهر و فروتني را در خود افزايش دهد. قانون اشا نيروي هماهنگ كننده جهان هستي است و هيچ پديده اي از اتم تا كهكشان وجود ندارد كه بر پايه اين هنجار هماهنگ استوار نباشد
در دیدگاه زرتشت خداوند انتقام جو ، خشمگین و مجازاتگر نمی باشد ، بلکه سراسر داد و نیکیست
گفتار معروف زرتشت « اندیشۀ نیک » ، « کردار نیک » و « گفتار نیک » است که چون نیک بنگریم پایه و اساس تمام ایدئولوژی های جهان است.
همه پیش او دین پژوه آمدند وز آن پیر جادو ستوه آمدند
گرفتند از او سر به سر دین اوی جـهــان پـر شـد از آیـیـن اوی




در نگارش این مقاله از منابع زیر نیز بهره بُرده ام :
شرح وتفسیری در پژوهش تاریخ و زمان زرتشت - ادموند بردو زیکلی
یکتا پرستی در ایران باستان
فرهنگ ایران باستان - پورداوود
اوستا کهن ترین گنجینۀ مکتوب ایران باستان - هاشم رضی
زرتشت پیامبری که از نو باید شناخت - ارباب کیخسرو شاهرخ
چنین گفت زرتشت - نیچه
رسالۀ سوشیانس - پورداوود
شاهنامه فردوسی

Borna66
09-08-2009, 09:08 PM
اصول دین زرتشت كدام است ؟





شايد شما توجه کرده‏اید که در نگاره‏هاي ترسیم‏شده از اشوزرتشت، این پیامبر بزرگ ایرانی عصايی 9(نه) بند دردست دارد. همچنين بر پايه سنت زرتشتیان هر فرزند بهدین هنگاميکه به سن تکلیف می رسد طی مراسمی ويژه که مراسم سدره‏پوشی نامیده می شود در برابرموبد زوت و همه فامیل و آشنایان با آزادی کامل به اصول و فروع دین اشوزرتشت پیمان وفاداری می بندد، پوشش ساده و سفیدرنگ سدره نیز از 9(نه) تکه تشکیل‏شده‏است. این 9 بند یا نه تکه، بيانگر 9 اصل دین زرتشتي است که چکیده پیام های او را به ما می رساند که من سعی می کنم اکنون برای شما به‏طور بسیار فشرده بیان کنم، آنگاه خواهید ديد که چرا و چگونه، این پیام ها که پایه دین زرتشت شناخته‏شده‏است. هرگز قدیمی نمی‏شود و نه‏تنها برای انسان‏های امروزی تازه و بکر و عملی و قابل‏پیاده‏کردن‏است، بلکه تا انسان وجود دارد، اگر هر کس، در هر زمانی این اصول را پایه باورهای خود قراردهد و به آنها پایبند باشد، هم می تواند فرد شایسته اي باشد و هم مي تواند جامعه خود را به سوی کمال و رسايی راهنماباشد:
1-باور به يكتايي خدا: خدايي كه اهورا(هستي بخش) و مزدا (داناي بزرگ) است و اين دو صفت بزرگي ودانايي هم آهنگ و از هم جدا ناشدن است . خدايي كه د رهمه جا ودر همه چيز درتجلي است. خدايي كه هر چه را آفريده نيك و لازم و ملزوم يكديگرآفريده و خلاصه خدايي كه صفات كامل آن در نماز صدويك نام خدا شرح داده شده است: برهمه چيز آگاه، بر همه كارتوانا و بي نياز و... .

2-باور به پيامبري اشوزرتشت: نخستين پيام آوري كه پس از شك كردن به باورهاي پيشينيان خود پس از ده سال در كوه اشيدرنه، از سوي اهورامزدا به پيامبري برگزيده‏شد و از توحيد و نبوت و معاد خبرداد و پيام خود را مانتره (برانگزينده انديشه) ناميد و از دين(دئنا) به مفهوم وجدان سخن به ميان‏آورد. باورهايي كه ابتدا به مردم خود ارايه‏نمود و آرام آرام دين او بخش بزرگي از اين كره خاكي را در برگرفت و پيروان او مزده يسنان يا مزداپرستان و بعدها بهدين و زرتشتيان ناميده‏شدند.

3-باور به روح و جهان واپسين(جهان مينوي): يعني بهشت و گروسمان(خانه راستي) و دوزخ(خانه دروغ).

4-باور به اشا(راستي): اشوزرتشت اولين كسي است كه به وجود هنجار هستي(اشا) پي‏برد واز حاكم بودن قانون اشا در جهان هستي (گيتي و مينو) سخن‏گفت. و فرمود انسان مي تواند با خردخويش به قوانين طبيعت (اشا) پي‏برده و از آن استفاده و يا سوءاستفاده نمايد. وانسان تنها زمانی می تواند خوشبخت زندگي کند که قوانین اشا را به‏درستی بشناسد و خود را با این قانون ابدی (اشا) هم‏آهنگ و همراه سازد و.....

5- باور به گوهر آدمی‏وآدمیت: برپایه آموزشهای اشوزرتشت تمام انسانها از هرجنس ونژادومذهبي دارای وجدان(دئنا) و خرد بوده و از جسم، جان، روح و فروهرِ بسیار بالنده تري نسبت به ديگرموجودات برخوردار می باشد و قدرت تشخیص نیک از بد و ارزش گذاری را داشته وآزادی کامل در انتخاب راه را دارند و سرنوشت خود را می‏سازند و دارای حقوق برابر می‏باشند و در مجموع «من» دارند ومی‏توانند «من» خویش را به هر صورتی که مایل باشند تغییر دهد و دارای بهترین منش«سپنته من» یا بدترین منش«انگره من» گردند و آموزش می‏دهد که وظیفه هر زرتشتی پیروی از «سپنته من» و مبارزه با تمام نیروهای اهریمنی یا«انگره من» است و... .

6- باوربه هفت پایه کمال: اشوزرتشت اهورامزدا را دارای شش فروزه: وهومن(منش نيك«یا اندیشه و گفتارو کردارنیک»)، اردیبهشت(راستی)، شهریور(تسلط برنفس)، سپندارمزد(دانش اندوزی و پویايی)، خرداد(رسايی خواهی و کمال جويی) و اَمرداد(بی مرگی و جاودانگی) می‏شناسد و می‏آموزاند که هر کس با تمرین و ممارست از این شش فروزه اهورايی به طور کامل برخوردارگردد، در پایه هفتم تکامل خویش به جز خدا نمی‏بیند و با او یکی می‏گردد. این باور دردوران های بعد به صورت هفت شهر عشق یا هفت خوان رستم و نمادهای گوناگون دیگر در فرهنگ و عرفان ایرانی باقی مانده‏است.

7- باور به نیکوکاری و دستگیری از نیازمندان: دین زرتشت دور نگهدارنده جنگ افزار و آشتی دهنده است. خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم‏نماید. باور به اینکه هر کس در هر مقام مادی و معنوی می تواند و باید به دیگران یاری رساند. گذشت و فداکاری(خویت‏وَدس) و کمک به نیازمندان، در دین زرتشت به صورت وقف و گُهنبار و جشن‏خوانی‏ها و بخشش (میزد) و غیره.... به گونه ای بسیار آبرومند برگزار می‏گردد.

8- باور به سپنتايي بودن (مقدس بودن) چهار آخشیج: آب و باد و خاک و آتش در دین زرتشت سپنتا است و زرتشتی وظیفه دارد محیط زیست را در حد توان پاک نگاه‏دارد.

9- باور به فرشکردبودن: بنابر آموزش‏های گاتها، ما خواستاریم از زمره کسانی باشیم که جهان را بسوی پیشرفت و آباداني می‏برند و با تمام توان در پویايی اندیشه و گفتار و کردار و آبادانی جهان سهیم گردیده فرشکرد(تازه کننده جهان) باشند. هر بهدین باید کوشش کند با آوردن نور بر تاریکی و با دانش بر جهل پیروز گردد. مثبت‏نگری و یافتن روش های نوین در زندگی (فرشکرد) یکی از مهمترین پایه های اساسی دین زرتشتي است

Borna66
09-08-2009, 09:08 PM
نيرنگ چيست؟

نيرنگ كلمه اي پهلوي بوده وبه معناي مراسم ديني مي باشد. در نسخه هاي خطي يسنا ،ويسپرد و ونديداد كه در ايران نوشته شده است ،تعداد زيادي از نيرنگها يا مراسم مذهبي و ديني ضبط شده است . بسياري از دعاهاي كوتاه چه به زبان پهلويو پازند نيز نيرنگ ناميده شده است ، چنانكه نيرنگ آتش و نيرنگ كشتي نوبستن ونيرنگ دست شو وغيره را مي توان مشاهده كرد.
براي اين نيرنگها تاثيرات فوق العاده متصور مي شده اند به طوريكه حتي براي هر پيش آمدزشت و رفع هر آسيبي نيرنگ مخصوصي ارائه مي شد،تعداد زيادي از اين نيرنگ ها در زبان پازند چون ، نيرنگ بيماري ، نيرنگ حاجت خواستن ،نيرنگ سردرد ،نيرنگ تب بستن هنوز در ايران رواج دارد، تنها نام آنها عوض شده و دعا ناميده مي شود.
نيرنگ از جمله كلمات ديني زرتشتي است كه پس از گسترش اسلام در ايران و بيگانه شدن ايرينيان از معني اصطلاحات قديمي ،از معني اصلي خود منحرف گشته و از آن سحر و طلسم وشعبده و افسون وحيله اراده كرده اند.
شعرا و نويسندگان ايران هم اين كلمه را به همان معني كه در عهد خودشان رواج داشته به كار مي برده اند.چنانكه فرخي گفته:
به هيچگونه بدو جادوان حيلت ساز به كار برد ندانند حيلت و نيرنگ
و ناصر خسرو گفته:پست نشين و چشم دار و بدان كه زود زير و زبر شود نيرنگ.
با توجه به معني نيرنگ ،يكي از بخشهاي خرده اوستا به نام نيرنگستان (مراسم نامه)موسوم است.(كتاب نيرنگستان بقايايي از نسك هفدهم اوستا به نام هوسپارم مي باشد.در اين كتاب از مراسم مختلف بحث مي شود و از آن جمله : در تكاليف موبدي و در خصوص درون(نان مقدس )و در آداب سرودن گاتاها و در اثر خطايي كه در مراسم ديني از موبدي سر زندو در آداب گهنبار و در سدره و برسم و هيزم و هوم و هاون و...
پور داوود،ابراهيم.خرده اوستا. انتشارات اساطير :تهران 1380 چاپ اول ص58،59،60،75،76

Borna66
09-08-2009, 09:08 PM
زرتشت پيامبر وارسته و يا فيلسوفي بزرگ

اين سوال شايد درميان رهروان دين زرتشت و انديشمندان علاقمند و ديگر دوستداران اين آئين كهن بارها و بارها موجب بر پائي گفتگوها و بحث هاي فراواني گرديده است كه به همين دليل در اين چند سطر سعي گرديده تا با ارائه دلايل كافي و مستند به اين سوال پاسخي شايسته داده شود .
براي رسيدن به پاسخ مناسب ابتدا بايد كه بر چه پايه و اساسي چنين نظريه هايي بيان ميگردد .
از مفاهيم گاتها چنين بر ميايد كه اشوزرتشت انديشمند زمان خود بوده و حتي بر علم پزشكي اشراف داشته و همينطور بر مسائل اجتماعي و علوم مختلف زمانه خود مسلط بوده است . همانند يك فيلسوف و يا دانشمند ، ولي واقعيت اين است كه زرتشت تنها يك فيلسوف و يا حتي يك شاعر نبوده است .
براي فهم اين موضوع لازم است كه با دقت و حوصله تفاوت ميان انديشمند و فيلسوف را با پيامبر و همچنين حقيقت ، واقعيت و توهم ، يعني سه چيزي كه ما را احاطه نموده اند و جهان بيني هر انساني بر محور اين سه پديده استواراست را بدانيم . همين طور تفاوت ميان دين و مذهب ، كه اكثر مردم همواره اين دو را در هم ميآميزند و تفاوت دقيق اين دو مقوله كاملا مستقل را نميدانند .

http://www.yataahoo.com/religion/images/zarathustra1_small.gif

با بيان اين تفاوت ها و پرداختن به اين مباحث ميتوانيم دريابيم كه پيامهاي گاتها كه جهان بيني زرتشت را ميرساند ، اهورائي است و يا پند هاي حكيمانه يك فيلسوف ؟
ابتدا نگاهي داشته باشيم به تفاو ت ميان دانشمند ، فيلسوف و پيامبر :

الف : دانشمند
دانشمند كسي است كه بر تمام يا بخشي از دانش زمان خود احاطه داشته و عمر و زندگي خود را صرف تحقق و بررسي و استدلال مينمايد .

ب : فيلسوف
فيلسوف ، دانشمندي است كه بر اساس دانشي كه از جهان و هر چه دراوست دارد ، سعي ميكند ارتباط انسان را با آن دانسته ها و يا با طبيعت پيدا نمايد و راهي بيابد كه به طريقه درست و منطقي بتواند انسان را به مدينه فاضله برساند .

پ : پيامبر
در باب پيامبر ميتوان گفت كه به انساني گفته ميشود كه از اوضاع اجتماعي و اقتصادي و ظلم و بي عدالتي زمانه خود به ستوه آمده و براي انديشيدن به راه حل اين مشكلات براي مدتي طولاني به خلوت كامل پناه برده و پس از مدتها بررسي و كشف شهود ، عاشق و شيفته معبود خود يعني پروردگار يكتا گرديده و با خداي خود به نوعي ارتباط برقرار نموده و با كتابي مدون و دستوراتي اهورائي ، به ميان مردم خود باز گشته و به تبليغ دين خود همت گماشته و با جمع آوري ياراني هم فكر و هم انديش ، نيرو آراسته و با تدبير و دور انديشي ، در راه گسترش دين خود كوشش نموده و در نهايت جان خود را در راه هدف والاي خويش فدا مينمايد .
حال با داشتن دانسته هاي فوق و مقايسه آنها ميتوانيم اين ادعا را داشته باشيم كه اشوزرتشت نه يك پيامبر و يا فيلسوف بلكه پيامبري وارسته بوره است و از جنبه معنوي همان طور كه در زمان سدره پوش شدن و خواندن پيمان دين ، سه مرتبه دست در دست موبد ميخوانيم : " دين ، دين اورمزد داد زرتشت " دانسته و بيگمان ، به راسته و درسته ، دين پاك يزدان " بدون شك به پيامبري اشوزرتشت ايمان داريم .
اين موضوع را ميتوانيم از منظر علمي ، فلسفي و كارشناسي هم بررسي نمائيم . با كمك پيام گاتها كه نه زمان و مكان را نمي شناسد ، بلكه حتي بسيار فراتر از زمان حاضر ، بر مبناي علوم مختلف خداشناسي ، روانشناسي ، جهان شناسي و غيره استوار ميبا شد . گاتها گنجي گرانبهاست كه هر بندش و حتي هر لغتش با مفاهيم بسيار عميق توام است كه را ه خوشبختي را به بشر نشان ميدهد.
تفاوت ميان حقيقت ، واقعيت و توهم نيز ما را در شناختن موضوع ياري بيشتري ميرساند :

الف : حقيقت
به آن باورهائي گفته ميشود كه با مدرك مستدل و با علم و آگاهي كامل به آن رسيده ايم و ياپيامبران،
بزرگان ، پيشكسوتان و محققان و دانشمندان و كسانيكه مورد اعتماد ما هستند به آن علوم دست پيدا كردند و به ما نيز گفته و منتقل نموده اند و ما تمام آنها را قبول داشته و حتي به طور دقيق تر به آنها ايمان داريم . همانند اينكه ما انسان هستيم ، و يا زمين گرد است و يا جاذبه و جود دارد .

ب : واقعيت
بخشي از باورهائي است كه در اطراف خود حس ميكنيم و حقيقت ميپنداريم ولي ممكن است حقيقتي غير از آن داشته باشد كه ما ميبينيم و يا ميشنويم و حتي حس و يا درك ميكنيم ، همانند آسمان ، سكوت ، تاريكي و جهل ، كه واقعيت دارند ولي حقيقت ندارند . پس واقعيت نسبي است و ما بيشتر در زندگي با واقعيت ها در تماس هستيم .

پ : توهم
همه انسانها در جهان ، باورهائي دارند كه هيچگونه واقعيت خارجي و حقيقي ندارند و تنها در تخيلات فرد ساخته شره است و يا ديگرا ن برايش ساخته اند ، هر چند عميقا باور كه آن چيز ها حقيقت دارند ولي در واقع چنين نيست . تمام مسائل به اصطلاح خرافي جزو اين دسته هستند ، حتي روانشناسان عقيده دارند بسياري از مبناهاي فكري و برداشتهاي ما از جها ن از توهمات ما سر چشمه مي گيرند .
و در آخر با توضيح تفاوت ميان دين و مذهب ميتوانيم نتيجه گيري كامل تري داشته باشيم .
در مورد دين ميتوان گفت دين يعني هر آنچه كه در كتاب آسماني آمده است و انسان متدين جدا از اين كه چه مذهبي دارد ، بدون چون و چرا از ابتدا تا انتها كتاب خود را باور داشته و سعي ميكند در طول زندگاني خود به مفاهيم آن عمل نمايد . و در مقابل ، مذهب ، كه كليه سنن و آدابي را گويند كه پيروا نه هر ديني بسته به زمان و مكاني كه در آن زندگي ميكنند براي خود در نظر ميگيرند . يعني عملا هر دين در جامعه بصورت مذهب پياره ميشود و عمل مي گردد . در اين ميان بخش ديگري هم بنام سنت و جود دارد كه به تمام حركات و رفتاري كه هر انساني در زندگي روزمره خود انجام ميدهد و يا هر جامعه اي در زندگي اجتماعي خود به كار ميبندد ، گفته ميشود .
با توجه به مطالب گفته شده اين نتيجه حاصل ميگردد كه با توجه به رشد علم و پيشرفت تكنولوژي و به نوعي كهنه شدن عقايد فيلسوفان و دانشمندان گذشته ، هنوز هم پيامهاي گاتها كه كشفيا ت يا به عبارتي بهتر دريافتهاي اهورائي اشوزرتشت است ، و با زبان شعر و بصورتي بسيار واضح بيان شده ، كاملا نو ، بكر و سرشار از اشوئي ميبا شد .
بنا بر اين مفاهيمي كه بيا ن گرديد و پيامهائي كه داده شد ، نه فيلسوفانه بوره و نه دانشمندانه صرف ، اين پيامها حقيقت مطلق است كه از جانب پروردگار براي رستگاري ما آورده شده اند .
در انتها چهار بند از گاتها در مورد هاي گيتي و مينو ، خرد و وجدان ، تن و روان و تن انسان ذكرميگردد.

يسناي 31 بند 22
اي اهورامزدا شخص خردمند و هوشيارو كسي كه با منش خويش حقيقت را درك ميكند از قانون ايزدي آگاه است و با نيروي معنوي از راستي و پاكي پشتيباني كرده و گفتار و كردار خود را جز به راستي نخواهد آراست و در راه گسترش راستي گام بر خواهد داشت ، چنين شخصي نسبت بتو اي مزدا و فادار و شايسته ترين يار و مدد كار مردم بشمار خواهد رفت .

Borna66
09-08-2009, 09:09 PM
زرتشت و آموزشهاي او
پژوهنده دانشمند آقاي دكتر حسين وحيدي دركتاب خود مي فرمايد : " همان گونه كه مي بينيم در سرودهاي اشوزرتشت ديالكتيك را نخست درهستي تشخيص ميد هد و سپس بنياد انديشه و منش آدمي را بر چنين نگرشي استوار ميكند و متاسفانه در درازناي تاريخ بويژه در پايان دوره ساساني و پس از آن و تا به امروز درباره انديشه هاي اشوزرتشت كه در گاتها آمده برداشتهاي بسيار بادرستي مي شود و نگرش ديا لكتيكي اشوزرتشت به هستي و انسان ، به چهره جنگ اهورامزدا و اهريمن در ميآيد ، حال آنكه در گاتها آنچه هست پيكار بين سپنتا من و اهرمن است كه "سپنتا " به معني پاك و سازنده است و" انگره " به معني زشت و ويرانگر و "من " كه درواژه هاي دشمن و بهمن بجا مانده به معناي انديشه ناپاك و ويرانگر ، نه جنگ بين اهورا مزدا و اهريمن يا ثنويتي كه برخي به آن معتقدند.
درفرهنگ زرتشتي نيكي دريك واژه فشرده مي شود و آن اشا يعني راستي و بدي هم در يك واژه فشرده ميشود و آن دروج يا دروغ است . اولي سازنده هستي و دومي ويرانگر آنست نيروي سازنده در انديشه " سپنتا من " و نيروي ويرانگر در انديشه انگره مينوست .
راستي سازنده تن و روان و دروغ بي ساماني و كژ انديشي است . در ديدگان اشوزرتشت جهان آورده گاه دو كشش همزا د و هميستار (ضد ) است كه يكي سازنده و ديگري ويرانگر است و اين دو درهر زمينه و آوردگاهي ، از انديشه آدمي گرفته تا ساختمان اجتماعي و جهاني پيوسته بر ضد يكديگر در تكاپو و پويش اند و آدمي پيوسته به سود سپنتا من و بر عليه انگرمن تلاش كند .
موبد فيروز آذرگشسب در ترجمه گاتها يا سرودهاي آسماني اشوزرتشت درباره نيكي و بدي مي نويسد:
" اشوزرتشت جهان هستي را ميدان مبارزه و كشمكش دائم دو نيروي ضدين سپنتا مينو و انگره مينو دانسته و مي فرمايد : اين دو گوهر همراه و همزا د در عين حال كه با هم مخالف و درستيزند لازم و ملزوم يكديگر نيز مي باشند . و جود اين دو گوهر با هم آفرينش و هستي را پديد مي آورند . مثلا نيروي مثبت و منفي در عين مخالف بودن با يكديگر موجب بوجود آمدن برق ميگردند .
نيروي جاذبه و دافعه موجب ثابت ماندن كرات آسماني درجاي خود ميبا شند . نيك و بد و زشت و زيبا بستگي به طرز انديشه ما دارند . آنچه به سود ما است نيك و آنچه به زيان م باشد آن را بد و نا زيبا مي شماريم .
بنا به فرموده " اشوزرتشت " آنچه دراين جهان وجود دارد از آفرينش خداوند يكتا
ميبا شد و در ذات خود نيكوست و به منظور خاصي آفريده شده اند .
به عبارت ديگر نيك و بد و زشت و زيبا از زماني بوجود ميايند كه بشر پا به عرصه وجود ميگذارد و نيروي تشخيص و تميز او به كار مي افتد و به طوري كه در بند سوم از هات 30 يسنا آمده است : آن دو گوهر همزاد درآغاز درعالم تصوير پديدار مي گردند كه يكي نيكي و ديگري بدي در انديشه و گفتار و كردار .
چنانچه از مفاد بند بالا روشن مي گردد دو گوهر سپنتا و انگره دو مينو و دو گوهر همزادي هستند كه در برابر هم قرار گرفته اند و درعالم انديشه به صورت نيك وبد ظاهر ميگردند . اصلا مفهوم خود " مينو " انديشه و منش ميبا شد كه يكي گوهر پاك يا انديشه فزاينده و سازنده است و ديگري گوهر ناپاك يا انديشه ويرانگر و تباه كننده .
انگره مينو كه بعدها درزمان ساسانيان به صورت اهريمن تغيير شكل يافته است نميتواند خالق شر باشد و در برابر اهورامزدا ، هستي بخش داناي بزرگ و سر چشمه نيكيها قرار گيرد .اهريمن در نهاد بشر وجود و بستگي به انديشه ويرانگر شيطان صفتان و دد منشان داشته و به هيچ وجه وجود خارجي ندارد .
به عبارت ديگر ميتوان سپنتا مينو و انگره مينو را به فرشته خوئي و اهريمن صفتي تعبير كرد كه هردو در خوي و خصلت و انديشه و نهاد انسان قرار دارند و ازو جدا نيستند منتها بنا به آخر بند 3 همين يسنا دانايان و فرزانگان راه نيك و درست را برميگزينند ولي نابخردان چنين نخواهند كرد و به بيراهه خواهند رفت " شخص نادان و كود دل گرفتار هواي نفس و كج خيالي خود شده و به راه خطا خواهد رفت و در نتيجه كارهاي ناشايست و غير انساني ازو سر خواهد زد و رفته رفته ددمنشي و اهريمن صفتي دراو ظهور و بروز خواهد نمود و تجسمي خواهد بود از اهريمن انسان نما ولي شخص فرزانه و دانشمند راه نيك اختيار خواهد كرد و بر هوسهاي نفساني خويش مهار خواهد زد و با كارهاي انساني و شايسته خود فرشته اي خواهد شد به صورت انسان ".

Borna66
09-08-2009, 09:09 PM
تفاوت «آتشكده » با «آتشگاه» از ديدگاه آندره گدار
هخامنشيان ، معبدي به معني يوناني كلمه نداشته اند. اما جايگاههايي در هواي آزاد و نقاط مرتفع به نام آتشكده و عبادتگاه داشته اند كه ورود به آن براي همه آزاد نبوده است.
ما هنوز هيچيك از اين نقاط مرتفع هخامنشيان را نمي شناسيم. اما آثاري از چند آتشكده سراغ داريم. قديمترين آن كه احتمالاً مقدم بر سلطنت اولين پادشاه پارس بود، همان است كه در نقش رستم ، نزديك تخت جمشيد بوده است.
… اكنون از آتشكده مزبور ، جز دو آتشگاه مجاور هم ديده نمي شود وقدري بالاتر در بالاي كوه ، هفت آتشگاه ديگر هست كه چهارتاي آن دو به دو قرار گرفته و سه تاي ديگر تك هستند كه احتمال نمي رود به قدمت اوليها بوده باشند. اما به طوري كه كريستين سن مي گويد :
آتش جاودان بايد جايي داشته باشد كه از گزند زمان در امان و محفوظ بماند. و بديهي است كه در آن جا و يا در نزديكي آن آتشكده اي بوده كه دو آتشگاه نامبرده از منضمات آن بوده و آتش لازم براي انجام مراسم عمومي را از آنجا مي آورده اند.
دومين آتشكده هخامنشي بر حسب تاريخ كه اخيراً شناخته شده، آن است كه در پازارگاد ، پايتخت كوروش بزرگ بوده و از آن جز دو صفه سنگي كه در نزديكي بستر رودخانه واقع شده چيزي باقي نيست و اين پايه هاي آتشگاه ، متعلق به آتشكده اي است كه در فاصله صدمتري آن ساخته شده و اكنون اگر چه از خود آن اثري باقي نيست، دسته كم صفه اي كه ساختمان روي آن قرار داشته ديده مي شود. در ساعات معيني ، آتش توسط مغان به آتشگاهها آورده مي شده زيرا مراسم مربوط مي بايستي در هواي آزاد انجام شود. و بعد از اتمام كار دوباره آن را به آتشكده بر مي گردانده اند. مجموع ساختمان آتشكده و آتشگاههاي مربوط با ديواري كه اثر آن باقي است، محصور بوده است.
اگر سوال شود كه چرا آتشگاهها آنقدر از آتشكده دور بوده اند ، بايد دانست كه محل آتشكده بايد در مرتفع ترين و پاك ترين نقطه و جاي آتشگاه در نزديكي رودخانه باشد . بعلاوه ممكن است انتخاب محل آتشگاه در مجاورت آب كه آتشكده بستگي مخصوصي به آن دارد از لحاظ سهولت به دست آوردن آن باشد ، نه الزام مذهبي . با وجود اين به طوري كه «استرابن» مي گويد: «ايراني ها با شكوه ترين قربانيهاي خود را نسبت به آب و آتش به جا مي آورند.» اگر فرض اخير يعني ترجيح استقرار ساختمانهاي مربوط به آتشكده در مجاورت آب مورد قبول واقع شود، چنين توجيه مي شود كه قربانيها در آن واحد، هم براي آب و هم براي آتش بوده اند و علت وجود آتشگاههاي دو گانه هم كه آنقدر مورد بحث قرار گرفته همين بوده است.
بقاياي سومين آتشكده در جلگه شوش در چند كيلومتري شهر توسط «ديولافوا» كشف شده است. آن بناي زيبايي است كه تركيبش به وضوح محل اصلي آتش را نشان مي‎دهد كه دو ديوار آن را از هر گونه پليدي يا بي حرمتي حفظ مي كرده است.جلوخان سرپوشيده ستون دار آن كه درجلوي بنا واقع شده با دو محراب محل موعظه و عبادت آتشكده بود و وعاظ در بالاي پلكان مي ايستاده و حضار در حياط جمع مي شده اند. ديولافوا اين ساختمان را به اردشير دوم (358 ـ 424 ق .م) نسبت مي دهد .
توضيح مترجم

آتشگاه كه جايگاه درجه دوم آتش است ، گمان مي كنند جايي است كه پرستندگان براي اداي فرايض ديني در آن اجتماع مي كرده اند وتنها مغان حق ورود به آتشكده اصلي را داشته اند.

منبع :
گدار آندره .هنر ايران. ترجمه : دكتر بهروز حبيبي . تهران : مركز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي .چاپ سوم : 1377 . ص : 189-189.

Borna66
09-08-2009, 09:10 PM
تاريخچه مختصري از آموزشگاههاي زرتشتيان

آ

موزشگاههاي پسرانه و دخترانه ماركار و ديگر آموزشگاههاي وابسته به آن حاصل تلاش و كوشش و فداكاري رادمرد نيكوكاري است كه براي به انجام رساندن انديشه هاي نيك خود در حدود 70 سال پيش آغاز شد
روانشاد پشوتن جي دوسابائي ماركار از زرتشتياني است كه خانواده آنان سالها پيش به هندوستان مهاجرت كرده و در آنجا ساكن و به كار و زندگي مشغول شدند ، و در ميان هنديان به پارسيان مشهورند ولي ايران و سرزمين اجدادي خود را فراموش ننموده و از هر كوششي براي اعتلاي نام ايران فروگزار نمي كنند
پشوتن ماركار در سال 1250 خورشيدي در بمبئي ديده به جهان گشود و چون ديگر همسالان خود دوران كودكي و جواني و تحصيلات خود را در آنجا گذراند. ولي چون ايراني بود پيوسته عشق به ايران و خدمت به سرزمين آباء و اجدادي را سرمشق زندگي خود قرار داده و در صدد بود تا به انديشه هاي نيكش جامه عمل پوشانده و آن را به كردار نيك بدل سازد. از اينرو در سال 1301 خورشيدي با اختصاص سرمايه اي براي ايجاد پرورشگاه پسران در ايران و شهر يزد ، و با فرستادن نماينده اي فعاليت فرهنگي و تعليم و تربيت خود را آغاز كرد و در سال 1306 دبستان پسرانه ماركار و كارگرخانه جهانگيري كه در آن دانش آموزان پرورشگاه در ساعات اضافي به فراگيري كارهايي مانند پارچه بافي، زيلو بافي، جوراب و كشبافي ، خياطي و نجاري مي گذراندند، را ايجاد نمود. پشوتن ماركار براي اداره امور مدارس خود ، آنها را به انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي واگذار كرد و انجمن مزبور نماينده اي از سوي خود به يزد مي فرستاد، در سال 1306 روانشاد ميرزا سروش لهراسب كه از فارغ التحصيلان “كالج آمريكايي سابق ” تهران بود براي اداره مدارس پشوتن ماركار يزد بنمايندگي انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي و امور مربوطه به مدارس ماركار و هنرستان جهانگيري و درمانگاه و دواخانه “سررتن تاتا” كه از سوي يكي از پارسيان هند تاسيس شده بود، انتخاب گرديد. وي در همانسال از سوي پشوتن ماركار مامور داير نمودن دبستان دخترانه ماركار در يزد شد تا دختران نيز مانند پسران از سواد و آموزش بهره گيرند
با افزايش تعداد دانش آموزان، دبستان پسرانه و پرورشگاه و دبيرستان ماركار كه در خانه اي اجاره اي داير بود تكافوي تقاضاي روزافزون دانش آموزان را نمي كرد و با همت بلند و وسعت فكر پشوتن ماركار سازگار نبود از بمبئي به نماينده انجمن ، ميرزا سروش لهراسب دستور خريداري زمين و احداث ساختماني مناسب براي آموزشگاههاي روبه توسعه ماركار را صادر و نامبرده در سال 1311 خورشيدي زميني به مساحت يكصد هزار متر مربع در محل فعلي آموزشگاههاي ماركار يزد تهيه و از سال 1312 طبق نقشه اي كه توسط مهندس پارسي بنام “برزو آقا سهراب” طرح شده بود ساختمان شروع و در مهر ماه 1313 همزمان با جشنهاي گشايش آرامگاه فردوسي كليه ساختمانها آماده و با دومين سفر پشوتن ماركار به ايران و يزد؛ پرورشگاه ، دبستان و دبيرستان ماركار آماده بهره برداري و بوسيله نماينده وزارت فرهنگ و عده اي از پارسيان كه از هند به ايران سفر نموده بودند گشايش يافته و رسما كار خود را آغاز كرد و تا كنون به فعاليت خود ادامه مي دهد


پشوتن ماركار پيوسته در فكر گسترش موسسات خود بود و براي رسيدگي به امور آن رنج سفر با مشكلات 70 سال پيش را بخود نهاده و براي اولين بار در سال 1303 خورشيدي براي رسيدگي بامور پرورشگاه و مشاهده وضع آن مسافرتي به ايران و يزد نمود و در سال 1313 به منظور گشايش ساختمان جديد پرورشگاه و دبستان و دبيرستان پسرانه ماركار براي دومين بار به يزد سفر نمود و در سال 1328 براي شركت در جشن 25 ساله تاسيس مدارس خود و مشاهده پيشرفت دبستان و دبيرستان ماركار و گشايش ساختمان جديد دبستان و دبيرستان دخترانه ماركار براي سومين بار به ايران مسافرت نمود و در اين سفرها از سوي اهالي محترم يزد اعم از مسلمان و زرتشتي مورد استقبال گرم و شايان قرار مي گرفت و از جانب مقامات وقت به دريافت نشان درجه اول علمي– نشان درجه اول سپاس و نشان درجه اول همايون سرافراز گرديد
پشوتن ماركار در هيجدهم مهرماه 1342 خورشيدي در بمبئي جهان فاني را بدرود گفت ولي نام نيكش باقي و ورد زبان خاص و عام مي باشد
در دومين سفر خود در سال 1313 خورشيدي به ايران كه مصادف با گشايش آرامگاه فردوسي بود، طبق تقاضاي فرماندار وقت يزد قول احداث برج ساعتي بنام فردوسي شاعر بزرگ ايران و اهداء آن به شهرداري يزد را داد و ساختمان برج مزبور را در سال 1321 خورشيدي در ميدان ماركار روبروي آموزشگاههاي ماركار باتمام رساند و آنرا بنام “گاهنماي فردوسي” به شهرداري يزد اهداء و شهرداري نيز تعهد نمود كه نسبت به حفظ و نگاهداري و تعميرات آن كوشا باشد
تمام مخارج پرورشگاه ماركار و دبستان و دبيرستان دخترانه و ديگر موسسات وابسته به آن مانند: آموزشگاههاي زرتشتي دهات اطراف يزد، درمانگاه سررتن تاتا، زايشگاه بهمن و غيره اعم از حقوق كاركنان، معلمين و تعميرات توسط پشوتن ماركار و انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي ارسال و پرداخت مي شد كه متاسفانه از سال 1350 به بعد بعلت سخت گيري دولت هندوستان نسبت به ارسال ارز پيوسته از ميزان آن كاسته شد تا تقريبا به صفر رسيد و در اداره امور مدارس فوق وقفه پيش آمد و از رشد آن كاسته شد. ولي با كمك و مساعدت اولياي امور و آموزش و پرورش يزد با همان كيفيت به رشد فرهنگي و تعليم و تربيت خود ادامه مي دهد و سرپرستي و اداره موسسات ماركار از سوي انجمن بمبئي به انجمن زرتشتيان تهران واگذار شد كه انجمن مزبور وكالتا مدارس را سرپرستي مي نمايد

اينك فهرست وار به ذكر اسامي مدارس و موسساتي كه بنام آموزشگاههاي تابعه ماركار و انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي مشهور بوده است مي پردازد


پرورشگاه ماركار :

اين موسسه كه در سال 1301 خورشيدي شروع بكار نمود به كودكان زرتشتي كه به سن دبستان مي رسيدند و بعلت عدم بضاعت مالي و يا نداشتن دسترسي به آموزشگاه يا علل ديگر نمي توانستند به تحصيل ادامه دهند اختصاص داشت اين كودكان در پرورشگاه ماركار نگاهداري و مخارج خوراك، لباس و خواب و لوازم التحرير آنان تامين مي گرديد. چنانچه با معدل خوب موفق به اتمام تحصيلات ابتدايي مي شدند براي ادامه تحصيل در دوره اول دبيرستان پذيرفته شده و ادامه تحصيل مي دادند و طبق شرايط و آئين نامه مخصوص به ادامه تحصيل در دوره دوم دبيرستان و در صورت قبولي با بودجه اي كه براي اين كار اختصاص داشت در دانشگاههاي كشور ادامه تحصيل مي دادند. در جوار اين موسسه دارالصنايع (هنرستان) جهانگيري قرار داشت كه در ساعات بيكاري كودكان مي توانستند مطابق ذوق و انتخاب خود يكي از فنون پارچه بافي ، زيلو بافي، خياطي، نجاري و جوراب بافي را فراگيرند
پرورشگاه ماركار تا سال 1355 داير بود . از آن سال بعلت نداشتن دانش آموز بحد كافي و ساير مشكلات تعطيل شده و از ساختمان آن براي خوابگاه دانشجويان و يا اسكان مسافران زرتشتي كه از نقاط مختلف كشور به يزد مي آيند استفاده ميشود


دبستان پسرانه ماركار :

از سال 1306 با 70 نفر دانش آموز كار خود را شروع و تا سال 71 بصورت دبستان اداره ميشد و از آن سال توسط اداره آموزش و پرورش ناحيه 2 يزد به مكان ديگري انتقال يافته و از محل آن به عنوان مدرسه راهنمايي ماركار استفاده ميشود


دبيرستان پسرانه ماركار :

در شهريور 1312 در ساختمان فعلي داير شده، تا سال 50 بصورت دوره اول دبيرستان و تا سال 71 بصورت مدرسه راهنمايي و هم اكنون مجددا بصورت دبيرستان پسرانه ماركار داير است


دبستان دخترانه ماركار :

1306 خورشيدي شروع و هم اكنون داير و بكار خود ادامه مي دهد


دبيرستان دخترانه ماركار :

از سال 1312 كلاس اول دبيرستان شروع بكار كرده و تا سال 1351 بصورت اول دبيرستان و اينك با نام مدرسه راهنمايي ماركار داير ميباشد


- مجتمع آموزشي ، فرهنگي و ورزشي و ديني ماركار تهران واقع در تهرانپارس كه توسط انجمن زرتشتيان تهران سرپرستي و اداره مي شود


درمانگاه و زايشگاه بهمن گشتاسب خودي كلاه

كه توسط انجمن بمبئي احداث و اداره ميشد كه بعدا بعلت نرسيدن بودجه كافي از هند به هلال احمر يزد واگذار و مشغول بكار و داير است
علاوه بر آموزشگاهها و موسسات فوق از سال 1300 ، تعداد 14 باب دبستان دخترانه و پسرانه با سرمايه اشخاص خير در روستاهاي زرتشتي نشين يزد داير و سرپرستي آن را بعهده انجمن زرتشتيان ايراني سپرده بودند كه به مدارس تابعه ماركار مشهور و كليه امور اداري و امتحانات زير نظر نماينده انجمن ، روانشاد سروش لهراسب انجام مي گرفت فعلا تعدادي از مدارس مزبور داير و تحت نظارت اداره آموزش و پرورش يزد اداره ميشود
اميد است با توجه به نظارتي كه اولياي امور و ادارات آموزش و پرورش يزد دارند موسسات آموزشي ماركار يزد به نحو شايسته اداره و به فعاليت و پيشرفت روزافزون خود ادامه دهد
( در تنظيم از يادداشتهاي سروش لهراسب، سالنامه فرهنگ يزد، سال 28-1327 يادنامه پشوتن ماركار استفاده شده است. )


يزد – موسسات ماركار – اسفنديار مراديان 1377 خورشيدي



آموزشگاههاي زرتشتيان در يزد
زرتشتيان از ديرباز به پيروي از دستورات ديني خود و پيروي از انديشه و گفتار و كردار نيك پيوسته در انديشه به ثمر رساندن كردار نيك و شايسته بودند و طبق (بند9 يسنا30) گاتها كه مي گويد “بشود از جمله كساني باشيم كه جهان را بسوي پيشرفت و آباداني ، و مردم را بسوي راستي و پارسايي رهنمايند” هميشه درصدد ايجاد بناهاي خيريه و عام المنفعه بودند و بنا به مقتضيات زمان و مكان در آباداني شهر و ديار و كشور خود كوشا بوده اند. نخستين كسي كه براي ايجاد مدارس به سبك كنوني پيش قدم شد روانشاد “مانكجي ليميجي هاتريا”‌ بود . وي از زرتشتيان ساكن هندوستان كه به پارسيان مشهورند ميباشد. او در زمان ناصر الدين شاه قاجار پس از اطلاع از وضع نابسامان زرتشتيان آن زمان و بيسوادي آنان ، انجمني براي رسيدگي به وضع زرتشتيان ايران در بمبئي تشكيل داد كه بعدا به “انجمن اكابر پارسيان هند” تغيير نام داد
مانك جي در سال 1233 خورشيدي به ايران مسافرت كرد تا وضع زرتشتيان را از نزديك مشاهده و نسبت به جلب كمك و همراهي از هند اقدام نمايد. براي توسعه فرهنگ و آموزش سواد افراد در آن زمان كه تقريبا همگي در بيسوادي بسر مي بردند نخست 20 نفر از يزد و 12 نفر از كرمان را با پرداخت دستمزد به والدينشان براي آموزش به تهران اعزام داشت و اينان نخستين استاداني بودند كه در مدارسي مانند كيخسروي و غيره كه بعدا تاسيس گرديد به تعليم و تربيت كودكان پرداختند. سپس براي ايجاد مدارس به سبك آن زمان در يزد و كرمان به تشويق خيرانديشان هر محل كه اغلب در هندوستان ساكن بودند پرداخت و با ترغيب و تشويق آنان مدارسي در شهر يزد و روستاهاي اطراف آن ايجاد نمود كه سالها به تعليم و تربيت و سوادآموزي نونهالان اين آب و خاك مشغول بودند و نخستين فردي كه به دعوت وي پاسخ گفت روانشاد خدابخش بهمرد نرسي آبادي بود كه خانه شخصي خود را به اين كار اختصاص داد كه اينك به مدرسه ديني عمو خدابخش در نرسي آباد مشهور است
پس از مانكجي روانشاد ، كيخسرو تيرانداز خورسند كوچه بيوك معروف به خانصاحب جانشين وي شد و كارهاي او را دنبال نمود


كيخسروي يزد

بسال 1268 خورشيدي روانشاد ارباب كيخسرو مهربان رستم كيخسروي در محله زرتشتي يزد دبستاني به نام كيخسروي تاسيس و به سبك آموزش زمان خود به كودكان آموزش فارسي، عربي، انگليسي و غيره مي داد و استادان اوليه آن از دانش آموختگاني بودند كه روانشاد مانك جي در تهران تعليم داده بود كه مشهورترين آنان عبارت بودند از : استاد جوانمرد نوذر ، استاد كيومرث اردشير وفادار ، استاد ماستر خدابخش و …
دبيرستان كيخسروي از بدو تاسيس تا سال 1333 در محل قديمي كه در كنار منزل مسكوني موسس ارباب كيخسرو مهربان داير بود و پس از آن در عمارت و ساختمان كنوني دبيرستان كه در خيابان شهيد چمران واقع است و به همت فرزندان باني مدرسه نامدار كيخسروان و شاهپور كيخسروي و ارباب جمشيد امانت برادر زاده موسس و ارباب رستم گيو احداث شده بود منتقل گرديد و هم اكنون در محل مزبور داير و بصورت دبيرستان كامل تحت نظر آموزش و پرورش يزد اداره ميشود


دبستان خسروي يزد

در سال 1282 خورشيدي ارباب خسرو شاهجهان و برادرش ارباب رستم شاهجهان دبستاني دخترانه در يزد بنياد نهادند كه تا سال 1307 خورشيدي داير بود و در آن سال با شروع بكار دبستان دخترانه پشوتن ماركار ، دانش آموزان اين دبستان به آنجا منتقل شدند و دبستان مزبور تعطيل شد
روانشاد ارباب خسرو شاه جهان در سال 1285 خورشيدي مدرسه پسرانه خسروي را تاسيس كرد كه سالها مخارج آنرا پرداخت و زير نظر و سرپرستي خودشان ادامه كار مي داد. اين دبستان هم انيك داير و زير نظر اداره آموزش و پرورش ناحيه 2 يزد اداره ميشود


دبستان پسرانه دينياري

فرزانه نيكوكار شادروان رستم موبد خسرو صداقت در سال 1295 خورشيدي براي آموزش و تعليم و تربيت فرزندان روحانيون زرتشتي در محله زرتشتيان يزد دبستاني تاسيس نمود كه در سال 1302 به دبستان رسمي 6 كلاسه تبديل شد. از سال 1316 خورشيدي سه كلاس دوره اول دبيرستان به آن اضافه گرديد ولي بعدا تا سال 1328 بصورت دبستان 6 كلاسه ادامه كار داد و سپس به مدت دو سال تعطيل شد
از سال 1330 به همت فريدون پيشدادي فرزند موسس و سرپرستي آقاي سروش لهراسب و مديريت آقاي اسفنديار كاوياني در 6 كلاس در ساختماني جديد شروع بكار نمود كه كليه مخارج دبستان را فرزند موسس پرداخت مي نمود و زير نظر هيئتي بنام هيئت نظارت مركب از آقايان ارباب رستم ماونداد، مهربان مزديسني و جمشيد ارس و موبد رستم آذرگشسب اداره مي شد . دبستان مزبور اينك داير بوده و زير نظر اداره آموزش و پرورش يزد اداره ميشود


دبستان پسرانه هرمزدياري كوچه بيوك

اين دبستان در سال 1279 خورشيدي به همت و سرمايه فرزانه نيكوكار آقاي هرمزديار شهريار ساختمان و شروع بكار نمود و براي سرپرستي و اداره آن مبلغي وجه نقد به انجمن اكابر پارسيان هند سپرده تا از سود آن بودجه دبستان تامين و هزينه هاي آن پرداخت گردد
موسس نامبرده براي ساختمان مدارس روستاهاي مباركه، رحمت آباد و مريم آباد نيز كمك نموده است. وي در سال 1306 خورشيدي در بمبئي وفات يافته است


دبستان فروغي كوچه بيوك

در سال 1332 بر روي زمين روانشاد شاهوير بمان فروغي با همياري انجمن كوچه بيوك و خيرين محل ساخته شد كه اينك داير بوده و در دو شيفت دخترانه و پسرانه زير نظر آموزش و پرورش ناحيه 1 يزد اداره ميشود


دبستان گودرزي اله آباد

روانشاد گودرز مهربان اله آبادي با سرمايه خود اين دبستان را در سال 1286 خورشيدي بنا نهاد. اين دبستان 4 كلاسه و بعدا به 6 كلاسه تبديل شد و حقوق آموزگاران و مخارج دبستان از محل سرمايه اي كه موسس به انجمن اكابر هند سپرده بود پرداخت مي شده است


دبستان پسرانه گشتاسبي قاسم آباد

فرزانه نيكوكار روانشاد گشتاسب سروش قاسم آبادي در سال 1273 خورشيدي دبستاني به نام خود در قاسم آباد يزد بنا نهاد كه تا سال 1309 خورشيدي بكار خود ادامه داد . ولي چون ساختمان مدرسه قديمي بود آقاي خدامراد فرودي ساختمان آن را تجديد بنا نمود كه بصورت 4 كلاسه و بعدا 6 كلاسه داير و اداره ميشد


دبستان ماهياري مريم آباد

باني و موسس اين دبستان آقاي شهريار هرمزديار ميباشد كه در سال 1265 خورشيدي آنرا تاسيس و با سرمايه معيني آنرا به انجمن اكابر پارسيان هند واگذار نموده تا اداره و سرپرستي نمايند


دبستان پسرانه جاماسبي اهرستان

شادروان جاماسب ماندگار اهرستاني كه از زرتشتيان مقيم كويته بلوچستان بود به همراهي و همكاري فرد ديگري بنام خسرو در سال 1287 خورشيدي دبستاني در اهرستان بنياد نهاد. اين دبستان از طرف انجمن اكابر اداره و بعدا به انجمن اهرستان واگذار شد كه به سالن اجتماعات جاماسبي اهرستان تبديل شده است


دبستان پسرانه زمردي رحمت آباد

اين دبستان در ابتدا به صورت مكتب خانه بود و تحت نظر و سرپرستي آموزگاري بنام استاد خداداد اداره شده و فقط خواندن فارسي و نوشتن و حساب در آن تدريس ميشد كه بعدا توسط استاد كيخسرو دينيار كار وي دنبال شده است. ولي در سال 1326 خورشيدي دبستان مزبور به ساختمان نوساز كه توسط آقاي هرمزديار درست بنا گرديده منتقل شد و انيك در رحمت آباد داير است


دبستان پسرانه خيرآباد

اين دبستان در روستاي خيرآباد يزد در سال 1286 خورشيدي توسط خيرانديشي بنام رستم سنگ خيرآبادي تاسيس و سرمايه اي براي اداره آن به انجمن اكابر پارسيان هند اهداء شده است


دبستان مختلط اردشيري مزرعه كلانتر

اين آموزشگاه در سال 1291 خورشيدي به همت و سرمايه روانشاد اردشير خسرو تاسيس شده و تا سال 1381 خورشيدي در ساختماني قديمي داير بود كه در اين سال آقاي جمشيد بهرام ساختمان مدرسه را تجديد بنا نمود و بصورت 4 كلاسه اداره مي شده است


دبستان مختلط شيرين مباركه

خيرانديش روانشاد بهرام نوشيروان بنامگانه همسرش شيرين در سال 1293 خورشيدي مدرسه مزبور را بنياد نهاد و امتياز آن در سال 1311 بنام آقاي كيخسرو بهمردي مباركه صادر و زير نظر انجمن اكابر پارسيان هند داير و اداره ميشد


دبستان پسرانه رستمي نرسي آباد

فرزانه نيكوكار روانشاد رستم خداداد فرامرز نرسي آبادي در سال 1286 خورشيدي دبستان مزبور را بنياد نهاد و با سرمايه اي كه به انجمن اكابر پارسيان سپرده بود تا سالهاي اوايل انقلاب داير و توسط انجمن مزبور اداره و سرپرستي ميشد . از اين مكان توسط انجمن نرسي آباد براي استفاده كودكان و دانش آموزان بصورت باشگاه ورزشي درآمده و استفاده ميشود
دبستان مهر نهرسي آباد به همت روانشاد مهربان بهرام فلاحت در سال 1313 خورشيدي احداث و در سال 1335 رسما به اداره آموزش و پرورش يزد واگذار شد كه انيك در دو شيفت دخترانه و پسرانه داير ميباشد


دبستان پسرانه رستمي راحت آباد تفت

اين دبستان با سرمايه روانشاد رستم اميران در سال 1287 خورشيدي تاسيس شده و در موقع تاسيس، دبستان منحصر به فرد حوزه تفت و توابع بوده است . باني مزبور علاوه بر حقوق و مخارج دبستان سرمايه اي نيز براي جايزه دانش آموزان ساعي اختصاص داده است


دبستان خدادادي خرمشاه

در سال 1269 خورشيدي به همت و پشتكار شادروان خداداد رستم بهرام رشيد خرمشاهي معروف به كنتراكنز تاسيس شد و تا سال 1309 خورشيدي داراي كلاسهاي غيررسمي بوده است. ولي از آن سال ببعد بصورت 6 كلاسه و رسمي داير و اداره مي شده است


دبستان دختران خرمني شريف آباد اردكان

خيرانديش نيكوكار بهدين اردشير كيامنش كه يكي از فرهنگ دوستان و نيك انديشان شريف آباد در سال 1308 خورشيدي دبستاني در قريه مزبور ساختمان نمود و بانو خورشيد كيامنش و خرمن كيامنش دختر باني مدرسه تا سال 1326 خورشيدي دبستان را اداره و سرپرستي مي نموده اند و از آن تاريخ به بعد بصورت 5 كلاسه زير نظر انجمن محلي داير و اداره مي شده است و زير نظر آموزش و پرورش اردكان اداره ميشود


دبستان جمشيدي شريف آباد اردكان

اين دبستان در سال 1309 خورشيدي در ساختماني كه به همت يكي از نيكوكاران بنام جمشيد خدارحم ايجاد شده بود به مديريت و سرپرستي استاد اردشير دبستاني تا سال 1326 خورشيدي اداره مي شد . در اين سال چون ساختمان مدرسه قديمي و نامناسب بود توسط روانشاد ترك رستم خدارحم تجديد بنا گرديد و به انجمن اكابر پارسيان هند واگذار شده است و زير نظر آموزش و پرورش اردكان اداره ميشود


دبستان دخترانه رستمي اهرستان

اين آموزشگاه در سال 1308 خورشيدي به همت و سرمايه فرزانه نيكوكار شهريار رستم اهرستاني بنامگانه روانشاد رستم خداداد بمان اهرستاني و اردشير خداداد تاسيس و تحت نظارت و سرپرستي جلسه دانش پژوه بانوان زرتشتي به مديريت بانو آذرميدخت رستم كه نژاد اداره و سرپرستي مي شده است


دبستان (مدرسه راهنمايي) بهرام ايزدي

در سال 1355 آقاي بهرام ايزدي برروي زمين شخصي و با سرمايه خود دبستاني بنام بهرام ايزدي ساختمان و در اختيار آموزش و پرورش قرار داد كه بعدا بنام مدرسه راهنمايي پسرانه بهرام ايزدي ادامه كار داد
ضمنا در جوار مدرسه مزبور زميني براي ساخت مدرسه بنامگانه همسرش همايون رشيد جوانمرد اختصاص داد كه مدرسه در آن احداث و نام مدرسه راهنمايي شهربانو داير ميباشد


كودكستان رشيد

در سال 1314 خورشيدي روانشاد ارباب رشيد ايدون در يزد كودكستاني بنام كودكستان رشيد ساختمان و به رايگان در اختيار اهالي يزد قرار داد. بودجه كودكستان با كليه لوازم و اثاثيه توسط موسس پرداخت مي شده است كه بعدا بشرط كودكستان بودن به اداره آموزش و پرورش واگذار شده است


انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي

يكي ديگر از انجمن هايي كه توسط زرتشتيان مقيم هندوستان پارسيان براي ايجاد مدارس و بنگاههاي خيريه و بيمارستان و غيره تاسيس شد و به انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي مشهور است كه رياست و بنيانگزار اوليه آن روانشاه دينشاه ايراني سليسيتر بوده و نمايندگي و سرپرستي موسسات ايجاد شده توسط انجمن مزبور در ايران را روانشاد سروش تيرانداز لهراسب ميرزا سروش به عهده داشته است. مدارسي كه توسط خيرانديشان و صاحب خيران و با حمايت و تشويق و سرپرستي انجمن مزبور ايجاد شده بشرح زير ميباشد


موسسات و آموزشگاههاي پشوتن ماركار يزد

آموزشگاههاي ماركار يزد به سال 1301 خورشيدي توسط روانشاد پشوتن جي دوسابايي ماركار در يزد بنياد نهاده شد و بتدريج تكميل و دبستان و دبيرستان و پرورشگاه ماركار و برج ساعت فردوسي در ساختماني نوساز كه در سال 1312 خورشيدي ايجاد شده بود واقع در خيابان دهم فروردين ميدان ماركار به كار خود ادامه داد بعدا دبستان و مدرسه راهنمايي دخترانه ماركار در ساختماني جداگانه ايجاد شده و تا كنون به كار آموزشي و فرهنگي و آموزش نونهالان اين مرز و بوم ادامه مي دهد. شرح كامل آموزشگاههاي ماركار و زندگي نامه روانشاد پشوتن جي ماركار قبلا به آموزش و پرورش يزد ارسال شده كه نسخه اي از آن به پيوست است
روانشاد ميرزا سروش لهراسب كه خود از فرهنگيان با سابقه يزد بود ، در كمك و همراهي براي ايجاد موسسات ماركار و 14 مدرسه در روستاهاي يزد به نمايندگي انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي كوشش و فداكاري نمود و سالها بر اداره امور آن مدارس رسيدگي و نظارت داشت
مدارسي كه تحت نظر ايشان و سرپرستي انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي اداره مي شده و هم اكنون انجمن زرتشتيان تهران عهده دار نظارت و سرپرستي آن ميباشد بشرح زير است


دبستان اردشيري خرمشاه


اين دبستان به همت و سرمايه روانشاد اردشير كيخسرو ايراني از اهالي خرمشاه يزد مقيم بمبئي در سال 1304 خورشيدي بنياد نهاده شد و بسال 1306 رسما گشايش يافته و شروع به كار نمود، عده دانش آموزان اين آموزشگاه در سال اول گشايش 78 نفر بوده ، نظارت و سرپرستي آن سالها به عهده شهمردان ايران بوده ولي بعدا به انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي سپرده شده است. بعدا سرپرستي آن به انجمن زرتشتيان خرمشاه سپرده شده است
اين آموزشگاه پس از مدتي تعطيل توسط آقاي شهريار باستان بازسازي شده و هم اكنون داير ميباشد


دبستان ماهياري قاسم آباد

چون روستاي قاسم آباد يزد دبستاني دخترانه نداشته است، در سال 1302 خورشيدي اهالي محل با جمع آوري سرمايه اي در يك خانه محقر دبستاني برپا كردند. ولي چون سرمايه و ساختمان ثابتي نداشت در سال 1307 خورشيدي روانشاد كيخسرو خداداد اشتري برروي اراضي خانه شخصي بنام ماهيار از اهالي قاسم آباد ساختماني براي دبستان ايجاد كرده و بنام دبستان ماهياري قاسم آباد گشايش و شروع بكار نمود و تا مدتها داير و زيرنظر نمايندگي انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي اداره مي شده است


دبستان مهستي خيرآباد شيرين زنج خيرآباد

اين دبستان در سال 1301 خورشيدي با سرمايه تقبلي اشخاص خير محل تاسيس گرديد . ولي چون محل و سرمايه ثابت نداشت، سرهنگ مهربان سهراب ايراني در سال 1307 دبستان مزبور را بنامگانه مادر خود مهستي دختر رنج اردشير موقتا داير نمود، بعدا ساختماني مناسب براي آن تهيه كرده و بسال 1313 خورشيدي گشايش و شروع بكار نمود


دبستان دخترانه جمشيدي رحمت آباد

در سال 1309 با سرمايه اهالي محل شروع بكار نمود . ولي بعلت فقدان سرمايه كافي تعطيل شد، در مهرماه 1313 با سرمايه روانشاد جمشيد خدارحم مرزبان نرسي آبادي ساختماني جديد براي دبستان بنا گرديد و بدست پشوتن ماركار به همراه ساختمان آموزشگاههاي ماركار افتتاح گرديد. اين آموزشگاه داير و دانش آموزان در آن تعليم مي بينند و زير نظر اداره آموزش و پرورش يزد اداره ميشود


دبستان دخترانه رستمي مريم آباد

در آذرماه 1315 از سرمايه خيريه خانم تهمينه رستم بنامگانه شوهرش روانشاد رستم موقتا در محل دبستان پسرانه مريم آباد شروع بكار نمود . ولي تهمينه خانم در سال 1316 از بمبئي به يزد مسافرت و كلنگ ساختمان جديد دبستان بدست آقاي رادسرشت رئيس فرهنگ وقت يزد در آذر 1316 زده شد و در سال 1318 مدرسه در ساختمان جديد شروع بكار كرد و تا كنون داير و زير نظر آموزش و پرورش يزد اداره ميشود


دبستان دخترانه شاهپوري اله آباد

فرزانه نيكوكار شاهپور فريدون از اهالي اله آباد يزد كه از زرتشتيان مقيم كلكته بود ، در سال 1315 خورشيدي هزينه ساختن عمارت و تهيه سرمايه براي اداره دبستان را تقبل و پرداخت نمود. اين آموزشگاه در اوائل انقلاب به دبستان ادب تغيير نام داد و داير و زير نظر وزارت آموزش و پرورش اشكذر يزد اداره ميشود


دبستان مختلط فريدون نصرت آباد و دبستان اردشيري علي آباد

اين دو دبستان به همت دو نفر خيرانديش و علم دوست به اسامي ،‌ اردشير مهربان فرهي نرسي آبادي و فريدون اسفنديار كسنويه در سال 1301 خورشيدي در دو روستاي نصرت آباد و علي آباد احداث شده است
اين دو دبستان تا سال 1307 توسط نماينده خود موسسين اداره ميشد ولي از آن سال سرمايه و اداره آن را به انجمن واگذار نمودند مخارج ساختمان دبستان نصرت آباد را روانشاد اردشير اسفنديار نرسي آبادي پرداخته است. دبستان علي آباد تا سال 1313 در خانه كوچكي داير بود ولي از آن سال روانشاد اردشير مهربان فرهي ساختمان جديد مدرسه را بنا نهاد و بدست روانشاد پشوتن ماركار در مهر 1313 گشايش يافت. اين دبستان بعلت خالي شدن روستا بلا استفاده مانده است. موقع افتتاح، نصرت آباد 40 نفر و علي آباد 54 نفر نوآموز داشته است


دبستان مختلط شيرين زين آباد

اين دبستان در سال 1298 خورشيدي توسط اهالي محل داير گرديد ولي چون سرمايه معين و ثابتي نداشت ، اداره و سرپرستي و مخارج آن دچار اشكال مي شد تا اينكه در سال 1308 خورشيدي اهالي محل زين آباد كه مقيم بمبئي بودند سرمايه أي ثابت براي اداره امور مدرسه تهيه و در اختيار انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي قرار دادند كه در جوار آتشكده زين آباد دبستان بنا گرديد و توسط نماينده انجمن اداره و سرپرستي ميشد


دبستان پسرانه خدابخشي چم

در سال 1300 خيرانديش نيكوكار روانشاد خدابخش خداداد بهمردي چمي دبستان مزبور را در جوار آتشكده داير و سرمايه و اداره و سرپرستي آنرا به انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي واگذار نمود علاوه بر مخارج مدرسه، كتاب و نوشت افزار و جوائز دانش آموزان ممتاز مدرسه را موسس تقبل و پرداخت مي نمود


دبستان پسرانه شيرين تفت

خيرانديشان خداداد مرزبان و بهرام مرزبان تفتي در سال 1305 در محله باغ خندان تفت دبستاني را بنياد نهادند. اين دبستان كه در بدو تاسيس 50 نفر دانش آموز داشت تا مدتها پيش در تفت داير بود . موسسين مخارج آنرا تقبل نموده و اداره و سرپرستي آن با نماينده انجمن بود


دبستان دخترانه مرواريدي تفت

خيرانديش روانشاد خدارحم مرزبان باغ خنداني تفت بنامگانه همسر خود مرواريد بهرام بامس در سال 1304 خورشيدي در محل باغ خندان تفت افتتاح و تا سالها خود اداره و سرپرستي مي نمودند ولي از سال 1311 سرپرستي و اداره آن را به انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي واگذار نمودند و كليه امور آن زير نظر نماينده انجمن مزبور بود


دبستان مختلط جعفر آباد

روستاي جعفر آباد كه در 24 كيلومتري شهر يزد واقع شده تا سال 1321 دبستاني نداشت و دانش آموزان براي سوادآموزي به روستاي علي آباد كه در نزديكي آن قرار داشت مي رفتند. ولي در سال 1321 اهالي محل كه مقيم هند بودند سرمايه أي تهيه و براي ايجاد مدرسه به انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي سپردند و انجمن در سال 1321 دبستاني مختلط در روستاي مزبور افتتاح و چون يكي از اهالي به نام جمشيد در جمع آوري سرمايه پيشقدم شده بود ، مدرسه به نام دبستان مختلط جمشيدي جعفرآباد نامگذاري شد. اين دبستان به علت خالي شدن روستا بلا استفاده مانده است
دبستانهاي ياد شده در بالا كه همگي افراد خيرانديش و بنيانگذار آن براي اداره و سرپرستي و حقوق آموزگاران و جوائز دانش آموزان و تعميرات و ساير مخارج سرمايه هايي معين و مشخص به انجمن زرتشتيان ايراني بمبئي يا انجمن اكابر پارسيان هند واگذار نموده بودند و همه ساله براي پرداخت مخارج آن مدارس از هند به نمايندگان انجمن هاي ياد شده به ايران حواله مي شد . ولي از سال 1350 خورشيدي به بعد به علل گوناگون دولت هند از ارسال وجوه مزبور ممانعت مي نمود و در نتيجه مدارس مزبور با كسر بودجه مواجه و اداره آنها به انجمن هاي هر محل سپرده شد. تعدادي از مدارس ياد شده به علت خشك و خالي از سكنه شدن بعضي از روستاها تعطيل و تعدادي نيز به علت نداشتن دانش آموز كافي نتوانستند به كار خود ادامه دهند و چون اغلب اين مدارس در جوار آتشكده يا سالن اجتماعات هر محل قرار داشت ساختمانهاي مزبور ضميمه آنها شد
و مدارسي چون آموزشگاههاي دخترانه و پسرانه ماركار و دبيرستان كيخسروي و دبستانهاي دينياري و خسروي و چند مدرسه ديگر در روستاها به فعاليت فرهنگي و آموزشي خود ادامه مي دهند و زير نظر ادارات آموزش و پرورش اداره ميشود. هيچ يك از مدارس فوق اختصاص به دانش آموزان زرتشتي نداشت و همه افراد اعم از زرتشتي و مسلمان در آن تحصيل مي كردند و همه به طور يكسان از مزاياي آن استفاده مي نمودند

در تنظيم گزارش فوق از يادداشتهاي روانشاد سروش لهراسب و فريبرز نسيمي و سالنامه فرهنگ يزد و ماركار و كتاب فرزانگان زرتشتي استفاده شده است

اسفنديار مراديان ، تيرماه 1379 خورشيدي




دبستان بهرام گشتاسب حسن آباد ميبد

شادروان مهربان گشتاسب پور پارسي در سال 1330 خورشيدي يك باب دبستان 6 كلاسه برروي زميني به مساحت 3000 متر مربع بنامگانه پدرش روانشاد بهرام گشتاسب در روستاي حسن آباد ميبد احداث و به آموزش و پرورش اهداء نمود كه هم اكنون داير و زير نظر آموزش و پرورش ميبد يزد اداره ميشود


دبستان دخترانه و پسرانه مهر نرسي آباد

روانشاد مهربان بهرام فلاحت (1339-1258) در سال 1313 خورشيدي در نرسي آباد دبستاني دخترانه به نام مهر تاسيس نمود و تا چندين سال توسط خانواده آن روانشاد و كمك اهالي اداره مي شد. ولي چون بودجه كافي نداشت، در سال 1335 خورشيدي به اداره آموزش و پرورش يزد واگذار شد
دبستان مذكور اينك در نرسي آباد داير و در دو شيفت دخترانه و پسرانه اداره ميشود


دبيرستان دخترانه خدابخش منيري

آقاي خدابخش منيري فرزند رستم اهل و ساكن نرسي آباد دبير كارشناس زبان انگليسي ، كارمند بازنشسته آموزش و پرورش يزد
وي در سال 1370 زميني به مساحت سه هزار متر مربع براي احداث مدرسه راهنمايي به آموزش و پرورش يزد اهداء نمود كه توسط آموزش و پرورش يزد مدرسه أي راهنمايي در آن احداث گرديد و اينك به علت نبودن دبيرستان دخترانه در محل ، به دبيرستان تبديل و به نام دبيرستان دخترانه خدابخش منيري اداره ميشود


دبيرستان خدابخش مسرتي

در سال … در مركز تفت روي زميني به مساحت 1300 متر مربع متعلق به خيرانديش آقاي خدابخش مسرتي ، دبيرستاني جهت آموزش و تحصيل دختران تاسيس گرديد
پيش از ساخت اين دبيرستان به خاطر اياب و ذهاب دوشيزگان به اجبار ترك تحصيل مي كردند كه باني خير به جاي استفاده از ميوه هاي سرانه و عايدات باغ به نفع شخص، تصميم گرفت بهره گيري را جايگزين سازد تا انديشه خدمت به فرهنگ و آب و خاك بهتر در اين كشور متبلور گردد

Borna66
09-08-2009, 09:10 PM
سامانِ گیتی در جهانبینی زرتشتی دارای یک چرخشگاه (محور) یا یک گرانیگاه(مرکز) بنام اهورامزدا (=سرچشمه خرد) است، و شش امشاسپند که جهات ششگانه در پیرامون اهورامزدا را پرمی کنند:
چپ – راست- جلو – پشت سر – بالا – و پائین.
یاریگران، مشاوران و تکمیلکنندگان ششگانهی اهورا مزدا به قرار زیراند:


وهومن (بهمن= اندیشهی نیک و جانوران سودمند)
امرتات (مرداد= بیمرگی و آب)
خششروئیریه (شهریور= پادشاهی آرمانی =خودچیرگی)
هئوروتات (خرداد= تندرستی و گیاه)
سپنت ارمئیتی (اسفند=اسفندارمذ = بردباری. بخشندگی = زمین)
اشه (اردیبهشت=راستی، آیین درست، گردش کیهان و آتش)

این امشاسپندان با اهوره مزدا سامان اسطورهای هستی ایرانی را میسازند.
در سوئی دیگر انگرهمینو (اهریمن) و یاریگرانش، (دیوان و پتیارهها) با نیروهای مزدائی در نبردی کیهانی و فراکیهانی اند. نظام فلسفی ایرانی از همان آغاز بر نبرد اضداد در دو دنیای مادی و مینوی استوار بوده است.

پایهایترین پرسشهای فلسفی در آئین مزدیسنا:

نبرد اضداد :

در جهانبینی اساطیری – دینی ایرانیان دو هماورد از آغاز آفرینش در حال ستیز با یکدیگر بودهاند: اهورا مزدا و اهریمن= خدایانِ همستیزی که در جهاننگری زرتشت، فرمانده و هدایتکنندگان دو پهنهی نیک و بد بوده اند. مزدا، دارنده، آفریننده و هدایت کنندهی نیکی، زندگی، روشنائی، خرد، تندرستی، باروری و راستی است، و اهریمن دارنده و هدایتکنندهی بدی،مرگ، تاریکی، نادانی، بیماری، خشکسالی و دروغ است. در تقسیم آسمانی قدرت، ایزدان و فروهرها نُماد بیرونی اولیاند، و دیوها نُماد بیرونی دومیها.

در بینش مزدائی، اضداد باهم و همزمان بوجود آمدهاند. از همان آغاز زندگی، مرگ هم با آدم و گیاه و جانور زاده میشود:«آن دو مینوی همزاد و در اندیشه، گفتار و کردار، یکی نیک و دیگری بد» (گاهان. یسنه. هات ۳۰)



جهان را چنین است ساز و نهاد



که جز مرگ را کس ز مادر نزاد



(فردوسی)




وجود اضداد و نبرد آنها در همهی پهنههای طبیعت و روان، در زمین و آسمان وجود دارد. اساسا، ستیز این نیروها با یکدیگر است که سرنوشت و حتا سرشت گیتی را میسازد. این جهانبینی دوبُنی، آدم زمینی را فرامیخواند برای یاری اهورامزدا، و پیروزی او بر اهریمن پای به میدان بگذارد. چرا که آدم، خود پارهای از اهورامزدا است، و مزدا، جهان و انسان را از تن خود آفریده است. بنابراین، انسان مزدائی، کُنشگر است و کارا و خویشکار. او خود بخشی از خرد کیهانی یا همانا اهورامزدا است. دارندهی نیروی آفرینندگی و داد و خرد است، و باید در بهسازی گیتی سهیم باشد. و این متفاوت است با جهانبینی ادیان سامی که در آنها، انسان از گِل درست می شود و.....



در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند



آنچه استاد ازل گفت بگو، می گویم.

(حافظ)