PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زرتشت که بود ؟



Borna66
09-08-2009, 03:03 PM
درود



اولین کار ما برای مبارزه با اهریمن و دیو درون، آشنایی با اندیشه های زرتشت است.



اولین کار ما برای مبارزه با اهریمن و دیو درون، آشنایی با اندیشه های زرتشت است.
اشو زرتشت که به دلیل یافتن و پیروی کردن از اشا، اشو نام گرفت،‌ ۳۷۴۴ سال پیش به دنیا آمد و از سن ۳۰ سالگی یعنی ۳۷۱۴ سال پیش شروع به آگاهی رسانی درباره فلسفه و آیین خود کرد. تنها گزینه او برای این کار سرود بود. او تا ۷۰ سالگی به رسالتش ادامه داده و سپس چشم از جهان فرو بست. استوره ایران او را کشته شده به دست یک تورانی معرفی میکنند. هرچند به نظر میرسد که رسالت او ناتمام نماند و گاتها نیمه کاره نیست و زرتشت هم مانند عیسی مسیح نگفت که پس از مرگ باز میگردد تا رسالتش را کامل کند. پس با توجه به عدم نیاز به بازگشت زرتشت، میتوان نپذیرفت که او کشته شده باشد. بلکه او رسالتش را تمام کرده و به آرامی و به خواست خدایش ترک جهان کرده است.




پیش نیاز درباره خود زرتشت و سروده هایش :

گروهی بیان میکنند که گفته های زرتشت پس از او به دست پیروانش به نظم درآمده است تا بتوان آنرا حفظ کرد. این بیان درست به نظر نمیرسد. چراکه نظم از نثر کهن تر است. با توجه به زمان تقریبی ۳۷۱۴ سال پیش،‌ میتوانیم بگوییم که هنوز نثر اختراع نشده بود. و یا اگر اختراع شده بود (مثلا اگر قوانین حمورابی را نوشته و نثر بدانیم) هرگز مردم عامی آنرا به کار نمیبردند بلکه فقط از سوی شاهان برای ابلاغ احکام به کار میرفت. و جنبه ای کاملا حکومتی داشت. و هنوز از نثر برای مقاصد ادبی و فرهنگی بهره برده نمیشد. چراکه بشر آنزمان مانند کودک امروزین بود و بسیار سختش بود که نثر را از بر کند. درحالیکه از بر کردن نظم و سروده بسیار آسانتر است.


پس شبهه ای نمی ماند که خود اشو زرتشت سراینده این سروده ها است و نه اینکه او تعالیمی بیان کرده باشد و یارانش پس از او آنرا به نظم کشیده باشند.

ضمن اینکه هماهنگی سروده های زرتشت نشان از یگانه بودن سراینده دارد و نمیتوان پذیرفت که پیروان او پس از او چنین کرده باشند. برای از نثر به نظم کشیدن باید تغییراتی در شکل و ماهیت داد. درحالیکه در درازای تاریخ همه زرتشتیان چنان وسواسی نسبت به سروده های زرتشت داشتند و کسی جرات نداشته در آن دست ببرد و هیچ اختلافی در مورد آن بروز نکرده است. پس نمیتوان پذیرفت که پس از زرتشت یارانش در گفته های او دست برده باشند. اما یاران زرتشت پس از او به تقلید از او سروده های دیگری از خود بروز دادند که به یسنا مشهور شد. یسنا به شکل واضح از یک گروه است و نه یک نفر و تضاد و ناهماهنگی در آن روشن است. حتا میتوان گفت که از لحاظ زمانی هم یسنا در مدتی طولانی سروده شده و نه توسط یک نسل.

در تنها موردی که شبهه باقی می ماند این است که آیا در زمان زرتشت خط وجود داشت؟ اگر وجود میداشت، با توجه به دانشمند بودن زرتشت، حتما خود او گاتها (سروده ها) را به دست خود نوشته و یاران تنها حافظ آن بودند. اما اگر بگوییم که خط اصلا وجود نداشت، آنوقت باید بپذیریم که گاتها تا چند سده شفاهی منتقل شده و سپس به نگارش درآمده است. که در اینصورت هم مشکلی بروز نمیکند. چراکه دانش زبان شناسی امروز به ما میگوید که گاتها یک لهجه و گویش ویژه دارد و گویش آن از گویش اوستا جداست. پس متعلق به دوران نگارش اوستا نیست. پس مجبوریم بپذیریم که زمانی که اوستا را نگارش میکردند (شاید در دوره مادها) به گاتها دست نزدند. چون اگر دست میزدند گویش آن با گویش اوستا یکی میشد. پس همه گاتها و حتا بخشی از یسنا متعلق به دوران زرتشت است. ضمن اینکه ویژگی شعر بودن (سبک شعر ایران باستان هجایی است) باعث میشود تا دست بردن در آن سخت باشد. یعنی حتا نمیشود یک بند یا مصرع آنرا تغییر داد بدون اینکه دانش زبان شناسی امروز به آن پی نبرد. پس میتوان پذیرفت که گاتها سروده های یک شخص معین و خاص است. باز دانش زبان شناسی به ما میگوید که زبان گاتها هم خانواده با زبان سانسکریت هند است و زبانی است شرقی. پس زرتشت متعلق به شرق ایران و همسایه هند بوده است (نه متعلق به آذربایجان و کردستان) و البته نمیتوان پذیرفت که در غرب زاده شده و سپس این راه طولانی (اگر در آنزمان جاده ای بود) را به تنهایی طی کرده و به شرق ایران رسیده و سپس به زبان شرقیان به این خوبی شعر سروده است!!!!

از لحاظ زمانی هم دانش زبان شناسی و تاریخ میگوید که زبان اوستایی در دوره مادها زبانی زنده نبود و مرده بود. اما موبدان و روحانیون مذهبی با آن آشنا بودند و فقط اوستا به این زبان نوشته میشد و به همین دلیل این زبان را اوستایی نامیدند. پس گاتها که حتما چندین سده پیش از اوستا نگارش شده (به دلیل تفاوت گویش و لهجه گاتها و اوستا) مربوط به پیش از ۳۰۰۰ سال پیش است. با توجه به اینکه تاریخ میگوید در اینزمان هنوز اقوام ماد در غرب ایران مستقر نشده بودند، پس اگر زرتشت در غرب ایران زاده شده باشد آریایی نژاد نیست. درحالیکه زبان اوستایی هم ریشه با سانسکریت و هم ریشه با پهلوی است و همه این زبانها هندواروپایی و آریایی هستند.



اگر زرتشت را مربوط به این زمان بدانیم (۳۷۴۴) باید بگوییم که ایران هنوز به تصرف کامل آریایی ها درنیامده است. اگرچه سده ها از مهاجرت و جنب و جوش آریاییها گذشته است اما بیشینه پژوهشگران تاریخی، دوره مادها (۲۷۰۰سال پیش) یا چند سده زودتر را تاریخی میدانند که ایران یکپارچه آریایی شد. پس میتوان پذیرفت که زرتشت در زمانی زاده شد که آریاییها در آستانه تسخیر ایران بودند. برخی از آنان در شرق ایران مستقر شده و برخی در شمال هند نفوذ کرده بودند. جهانبینی زرتشت به ما میگوید که محیط اطراف او یکپارچه آریایی است. پس او را باید در قلب دنیای آریایی دانست. به دنیا آمدنش در خوارزم و آغاز رسالتش در بلخ با این ویژگی هماهنگ است. عده ای تلاش میکنند که به هر نحوی است او را داخل مرزهای ایران فعلی بیاورند. من دلیلش را متوجه نمیشوم. چرا مرزهای ایران امروزین اینقدر مهم است؟ همه جهانیان میدانند که تا دو سده پیش بخش بزرگی از افغانستان متعلق به ایران بود و تا چند سده پیش (صفویان) همه افغانستان و در زمان سامانیان و ساسانیان که همه دنیا آنان را ایرانی میدانند، خوارزم هم بخشی از ایران بود و در تواریخ پس از اسلام از این سرزمینها به عنوان بخشی از ایران نام برده شده و هیچ دلیلی نیست که برای ایرانی دانستن زرتشت، او را جابجا کنیم. فقط کافیست مرزهای حقیقی ایران را بشناسیم. ضمن اینکه مهم آریایی بودن اوست. اگر ما خود را آریایی میدانیم میتوانیم بگوییم او از نیاکان و اجداد ماست.
با توجه به اشاره زرتشت به جمشید شاه، نتیجه میگیریم که زرتشت پس از جمشید است. البته زرتشت لزومی نمی بیند که به همه تاریخ آریاییها اشاره کند. او سخن از انسانیت و خرد و رابطه بین انسان و خدا و انسان و انسان میپردازد و خود میگوید که پیامش برای همه بشر است نه برای آریاییها. پس اشاره ای به زهاک نمیکند اما چون از سقوط جمشید میگوید پس دوره زهاک را هم میشناسد. پس او از جدیدتر از دوره زهاک است و اگر استوره شاهنامه را هم بنگریم، زرتشت در دوره کیانیان است و از کاوه و فریدون جدیدتر. او به گشتاسب شاه اشاره میکند و گشتاسب نامه دقیقی ویژگی های آن دوره را تا حدی (البته نه کاملا درست) بیان میکند. اما اشتباهاتی هم در شاهنامه در این بخش وجود دارد که لزومی به بحث درباره آن نیست.

با این نظریه زرتشت مربوط به زمانی است که بشر به پیشرفتهایی دست یافته است و تمدن و شهرنشینی دارد اما هنوز هم بیشینه مردم دامدار و کوچگرند. زرتشت درباره آیین مردم در زمان خود اطلاعاتی میدهد. اما آنها را تبلیغ نمیکند. سیاست بسیار عجیب زرتشت در نام نبردن از خدایان زمان خود که زرتشت آنان را دروغین مینامد، باعث میشود تا ما امروز ندانیم که مردم آن دوره دقیقا چه چیزی را میپرستیدند. او کرپانها را روحانیون نامیده و کاوی ها را زورمداران و قدرتمندان و اوسیج ها را پیروان خدایان دروغین. اکثر پژوهشگران می اندیشند که آیین رایج در دوران زرتشت میترائیسم یا مهری بوده است. این هماهنگی دارد با اشارات زرتشت به کسانی که با خوردن شراب هوم و تقدیم قربانی خدای خود را پرستش میکنند. چراکه این رسم مهرپرستان بود. اما مهرپرستان هم به نوعی یکتاپرست بودند (توحید عبادی).
میتوان مخترع این نوع یکتاپرستی (اینکه فقط یک خدا پرستش شود) را ایرانیان مهرپرست دانست. اما زرتشت از پرستش خدایان دروغین سخن گفته و آنرا نهی میکند. پس نتیجتا همه مهرپرست نبودند. نمیتوان پیروان خدایان دروغین را همان مهرپرستان بدانیم. چراکه مهر برای مهرپرستان همان یزدان پاک و خدای بزرگ است که در شاهنامه هم اشاره میشود که شاهان پیش از زرتشت هم ستاینده پاک یزدان بودند. و میتوان خدای مورد قبول آنان را مهر دانست. و نوعی از یکتاپرستی عملی (توحید عبادی) را برای آنان متصور شد. بخصوص اگر نگاهی به ودا ها (کتب دینی هندوها به زبان سانسکریت) داشته باشیم با فضای آریاییهای هندی آشنا میشویم و میبینیم که آنان خدایان متعدد را میپرستند. که البته مذاهب هندو هم تغییرات و اصلاحاتی داشته اند
.
با اینحال من زرتشت را یک انقلاب کننده بر ضد مذاهب هندو میدانم. نه بر ضد میترائیسم. اما زرتشت حتا کلمه میترا را هم بر زبان نمیراند و به جایش مدام از اهورامزدا میگوید و بدین شکل ابتدا اهورا مزدا در ایران جا افتاده و سپس در زمان مادها هم طراز با میترا و آناهیتا شده و نهایتا در زمان هخامنشیان از آنان بالاتر رفته و آنان ایزدانی آفریده اهورا مزدا میشوند. و این یعنی موفقیت نسبی زرتشت در زمینه اختراع یکتاپرستی کامل (توحید ذاتی و عبادی) که البته در زمان ساسانیان به دست زروانی ها و مانوی ها و مزدکی ها به ثنویت و دوئالیسم تبدیل شد. که نهایتا از بین رفت و باز یکتاپرستی جانشینش شد و تا امروز باقی مانده است.

تا این حد برای کسانی که هیچ از زرتشت و آیینش نمیدانند کافی است.