PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نبشته های کهن



Borna66
09-07-2009, 04:32 PM
با درود
دوستان لطف کنن ترجمه ی متون و کتیبه های باستانی رو در اینجا قرار بدن .

Borna66
09-07-2009, 04:33 PM
منشور کورش هخامنشی



پیشگفتار

منشور كورش هخامنشی، كهن‌ترین بیانیه حقوق بشرِ شناخته شده جهان و سند سربلندی ایرانیان از همزیستی آشتی‌جویانه و گرامیداشتِ باورها و اندیشه‌های همه مردمان تابعه در هنگامه بنیادگذاری نخستین امپراطوری جهان است. دنیای باستان همواره از آتش جنگ‌ها و یورش‌های بی‌پایان در رنج بوده است و كشورهای آشتی‌جو نیز ناچار بوده‌اند تا برای رهایی مردمان خود از تاخت‌و‌تاز‌های همیشگی همسایگان ناآرام، به رویارویی و چیرگی بر آنان بپردازند. اما مهم این است كه پیروزمندانِ میدان نبرد و چیره‌شدگان بر شهرها، چگونه با سپاه شكسته و مردم فرودست رفتار می‌كرده‌اند؟‌ تاریخنامه‌های بشری بازگوكننده رفتار نیك كورش بزرگ، پادشاه نیرومندترین كشور آنروز جهان، و كنش‌های ستیزنده دیگر فرمانروایان گیتی بوده است.

جهان امروز، نه با چشمداشت بر خاك سرزمین‌ها، كه با تاختن بر اندیشه، باورها، غرور و هویت ملی مردمان، چیرگی بر آنان را در سر می‌پروراند. مردمانی كه باورها و هویت ملی و تاریخی خود را به فراموشی سپارند؛ مردمانی كه نیازمند دانش و فن‌آوری كشورهای دیگر باشند؛ شكست‌خوردگان جهان امروزند. پیشینیان ما گذشته‌ای سرافرازانه برای ما به ارمغان نهادند. ما برای فرزندان آینده خود چه دستاوردی داریم و برای شكسته نشدن در جهانِ سخت نامهربان امروز، چه راه‌هایی اندیشیده‌ایم؟

* * *

در سال 1258 خورشیدی/ 1879 میلادی، به دنبال كاوش‌های گروه انگلیسی در معبد بزرگ اِسَـگيلَـه (نیایشگاه مَـردوک، خدای بزرگ بابلی) در شهر باستانی بـابِـل در میاندورود (بین‌النهرین) استوانه‌ای از گل پخته بدست باستان‌شناسی كـلدانی به نام «هرمز رسـام» پیدا شد كه امروزه در موزه بریتانیا در شهر لندن نگهداری می‌شود.

بررسی‌های نخستین نشان می‌داد كه گرداگرد این استوانه گِـلین را نوشته‌هایی به خط و زبان بابلی نو (اَكَـدی) در برگرفته است كه گمان می‌رفت نبشته‌ای از فرمانروایان آشور و بابِـل باشد. اما بررسی‌های بیشتری كه پس از گرته‌برداری و آوانویسی و ترجمه آن انجام شد، نشان داد كه این نبشته در سال 538 پیش از میلاد به فرمان كورش بزرگ هخامنشی (550-530 پ‌م.) و به هنگام ورود به شهر بابل نویسانده شده است. از زمان نگارش این فرمان تا به امروز (1384) 2545 سال می‌گذرد.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

هرمز رسام (1826- 1910) کاشف استوانه کورش در بابل

عکس از: F (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.fotosearch.com %2FIST512%2F1273669%2F)oto search (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.fotosearch.com %2FIST512%2F1273669%2F)

شكل ظاهری این فرمان، به مانند استوانه‌ای دیده می‌شود كه میانه آن قطورتر از دوسوی آنست. انتشار و ثبت فرمان‌ها و یادمان‌های رسمی بر روی استوانه گِلین و نیز بر روی لوحه‌های مسطح، از سابقه‌ای دیرین در ایران و میاندورود برخوردار بوده، كه گونه استوانه‌ای آن نسبت به بقیه، پایداری و دوام بیشتری داشته است. بی‌تردید این فرمان در نسخه‌های متعددی برای ارسال به نواحی گوناگون نویسانده شده بوده كه امروزه تنها یكی از آنها به دست آمده است.

استوانه كورش آسیب‌هایی جدی به خود دیده است. بسیاری از سطرهای آن از بین رفته و یا بر اثر فرسودگی بیش از اندازه قابل خواندن نیستند. نبشته‌های بخش‌های آسیب‌دیده را تنها با توجه به اندازه فضای خالی و برخی حروف باقی مانده در آن می‌توان تا حدودی بازسازی كرد كه در این بازسازی نیز، بی‌گمان احتمال اشتباه‌هایی وجود دارد. بدین لحاظ و نیز به دلیل اینكه در خوانش و ترجمه نبشته‌های بابلی، هنوز نیز اتفاق نظر وجود ندارد؛ متن منشور كورش در ترجمه‌های گوناگون به تفاوت‌هایی دچار آمده است. با این نگرش، هیچیك از ترجمه‌‌های امروزی كتیبه، معادل دقیق معنای عبارت‌های اصلی آنرا ارائه نمی‌كنند. استناد به محتوای كتیبه و به ویژه كلید‌واژه‌ها، می‌بایست با دقت و وسواس بسیاری صورت پذیرد. بی‌تردید استناد به كتیبه هنگامی با اطمینان بیشتری ممكن می‌شود كه واژ‌ه یا مفهومی خاص، در بیشتر پژوهش‌ها به گونه كم‌وبیش یكسانی برگردان شده باشند.

در دانشگاه «ییل» (Yale) كتیبه كوچك و آسیب‌‌دیده‌ای نگهداری می‌شود كه ریشارد بِرگِر در سال 1975 آنرا بخشی گمشده از استوانه كورش دانست. این بخش توسط همو به كتیبه اصلی اضافه گردید و نُه سطر پایانی فعلی آنرا تشكیل می‌دهد (← سطرهای 37 تا 45).

فرمان كورش بزرگ از زمان پیدایش تا به امروز بارها ترجمه و ویرایش و پژوهش شده است. پیش از همه، جوان پر شور و كاشـف رمز خط میخی فارسی باستان یعنی هنری كِرِسْویك راولینسون در سال 1880 میلادی و بعدها ف. ویسباخ 1890، گ. ریختر 1952، آ. اوپنهایم 1955، و. اِیلرز 1974، ج. هارماتا 1974، پ. بـرگـر 1975، ا. كـورت 1983، پ. لوكوك 1999 و بسیاری دیگر آنرا تكرار و كامل‌تر كردند. متن فارسی ارائه شده در این كتاب نیز با نگرش به پژوهش‌های پیشین و روند بهبود شناخت حروف و واژگان بابلی یا اَكَدی و نیز خوانش‌های تازه‌تر منشور كورش فراهم شده و در زیرنویس‌ها به یادداشت‌های اندكی پرداخته شده است.

ترجمه و انتــشار فرمــان كــورش بــزرگ (كــورش دوم) پــرده از نادانــسته‌های بســیار برداشت و بزودی بعنوان «منشور آزادی» و «نخستین منشور جهانی حقوق بشر» شهرتی عالمگیر یافت و نمایندگان و حقوق‌دانان كشورهای گوناگون جهان در سال 1348 خورشیدی با گردهمایی در كنار آرامگاه كورش در پاسارگاد، از او بنام نخستین بنیاد‌گذار حقوق بشر جهان یاد كردند و او را ستودند. حقوقی كه انسانِ امروز پس از دوهزاروپانصد سال در اندیشه ایجاد و فراهم‌سازی آن افتاده است و آرزوی گسترش آنرا در سر می‌پروراند.

(نسخه‌بدلی از منشور كورش به عنوان كهن‌ترین فرمانِ شناخته‌شده تفاهم و همزیستی ملت‌ها در ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورك نگهداری می‌شود. این كتیبه در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیمومت جای دارد).

چه چیز باعث شده است تا فرمان كورش به این پایه از شهرت برسد؟ پاسخ این پرسش هنگامی دریافته می‌شود كه فرمان كورش را با نبشته‌های دیگر فرمانروایان همزمان خود و حكمرانان امروزی به سنجش بگذاریم و بین آنها داوری كنیم.

آشور نصیرپال، پادشاه آشور (884 پ‌م.) در كتیبه خود نوشته است: ‘‘… به فرمان آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من … ششصد نفر از لشكر دشمن را بدون ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم … حاكم شهر را به دست خودم زنده پوست كندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم … بسیاری را در آتش كباب كردم و دست و گوش و بینی زیادی را بریدم، هزاران چشم از كاسه و هزاران زبان از دهان بیرون كشیدم و سرهای بریده را از درختان شهر آویختم."

در‌كتیبه سِـناخِـریب، پادشاه آشور (689 پ‌م.) چنین نوشته شده است: ‘‘… وقتی كه شهر بابِـل را تصرف كردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه‌هایشان را چنان ویران كردم كه بصورت تلی از خاك درآمد. همه شهر را چنان آتـش زدم كـه روزهای بسـیار دود آن به آسـمان می‌رفـت. نهـر فـرات را به روی شهر جاری كردم تا آب حتی ویرانه‌ها را نیز با خود ببرد."

در كتیبه آشور بانیپال (645 پ‌م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است: ‘‘… من شوش، شهر بزرگ مقدس … را به خواست آشور و ایشتار فتح كردم … من زیگورات شوش را كه با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شكستم … معابد عیلام را با خاك یكسان كردم و خـدایـان و الـهه‌هـایشان را به باد یغما دادم. سپاهیان من وارد بیشه‌های مقدسش شدند كه هیچ بیگانه‌ای از كنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش كشیدند. من در فاصله یك ماه و بیست و پنج روز راه، سـرزمـین شـوش را تبدیل به یك ویرانه و صحرای لم یزرع كردم … ندای انسانی و … فریادهای شـادی … به دست من از آنجا رخت بربست، خاك آنجا را به تـوبـره كشیدم و به ماران و عـقرب‌ها اجازه دادم آنجا را اشغال كنند."

و در كتیبه نَـبوكَـد نَـصَر دوم، پادشـاه بـابل (565 پ‌م.) آمـده است: ‘‘ … فرمان دادم كه صد هزار چشم در آورند و صد هزار ساق پا را بشكنند. هزاران دختر و پسر جوان را در آتش سوزاندم و خـانـه‌ها را چنان ویران كردم كه دیگر بانگ زنده‌ای از آنجا برنخیزد."

این رویدادهای غیر انسانی تنها به آن روزگاران تعلق ندارد. امروزه نیز مردمان جهان با چنین ستم‌ها و خشونت‌هایی روبرو هستند. هنوز جنایت‌های آمریكا در ژاپن و ویتنام، فرانسه در الجزایر، ایتالیا در حبشه و لیبی، پرتقال و اسپانیا در آمریكای لاتین، و انگلستان در سراسر جهان، از یادها نرفته‌اند. مردم هرگز فراموش نخواهند كرد كه در عراق بمب‌های شیمیایی بر سر مردم بی‌دفاع هلبچه فروریخت و همه آنان از پیر و جوان و زن و كودك به وضعی رقت‌انگیز نابود شدند. در افغانستان و در میان سكوت حیرت‌انگیزِ جهانیان، صدها هزار تن از مردم غیر‌نظامی و بی‌دفاع شهرها قربانی مطامع ابر‌قدرت‌های امروز و گروهای سیاسی كشور می‌شوند، در حالیكه در زندگی روزمره نیز از قحطی و بیماری‌های همه‌گیر، از گرسنگی و وبا و سرما رنج می‌برند. در بوسنی و در كانون اروپای متمدن تنها به انگیزه‌های نژادی مردم و كودكان را بی‌دریغ و دسته‌جمعی به كام مرگ می‌فرستند. در مكه جامه سپید زائران را به سرخی می‌آلایند و جان و مال و ناموس آنان را مباح می‌شمرند.

كشورهای بزرگ و پیشرفته و متمدن جهان، سلاح‌های مرگبار كشتار جمعی و بمب‌های شیمیایی و میكربی خود را دیگر مستقیماً بر كاشانه مردم رها نمی‌كنند، بلكه آنها را به بهایی گزاف در اختیار كشورهایی همچون عراق می‌گذارند تا بر سر جوانان ایران زمین بریزد و آنگاه باز هم به بهای گزاف به درمان زخم‌های آنان بپردازند و از نقض حقوق بشر گلایه كنند و خود را بزرگترین پشتیبان آن بدانند.

اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حكمرانان امروز جهان، كورش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت‌عملی به عنوان شاه نیرومندترین كشور جهان، نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نكرد؛ بلكه او را به حاكمیت ناحیه‌ای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود: ‘‘ … آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم، همه مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند … مَردوك (خدای بابلی) دل‌های پاك مردم بابل را متوجه من كرد؛ زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تكان داد. من برای صلح كوشیدم. برده‌داری را برانداختم. به بد‌بختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. خدای بزرگ از من خرسند شد … فرمان دادم … تمام نیایشگاه‌هایی را كه بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌های آنان را كه خراب كرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم."

كورش پس از ورود به شهر بابل (در كنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی) فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر كرد كه قریب هفتاد سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را كه پادشاه بابل از ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد كه در سرزمین خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار كورش با یهودیان موجب كوچ بسیاری از آنان به ایران شد كه در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد و آنان ایران را میهن دوم خود می‌دانسته‌اند. در این باره در باب‌های گوناگون اسفار عَـزرا و اشعیا در كتاب تورات (عهد عتیق)، ضمن نامبر كردن كورش با عنوان «مسیح خداوند» آمده است: ‘‘ خداوند روح كورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی ممالك خود فرمانی صادر كند و بنویسد: كورش پادشاه فارس چنین می‌فرماید كه یـهُـوَه/ یـهْـوِه خدای آسمان مرا امر فرموده است كه خانه‌ای برای او در اورشلیم كه در یهودا است، بنا نمایم. پس كیست از شما از تمامی قوم او كه خدایش با وی باشد و به اورشلیم كه در یهودا است برود و خانه یـهُـوَه را كه خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید …؟ پس همگی برخاسته و روان شدند تا خانه خداوند را كه در اورشــلیم است، بـنا نمایند. ... و كورش پادشاه، ظروف خانه خداوند را كه نَـبوكَـد نَـصَـر آنها را از اورشلیم آورده و در خانه خود گذاشته بود، بیرون آورد و به رئیس یهودیان سپرد."

در اینجا مایلم بخصوص به این نكته تاكید كنم كه با وجود اینكه منشور كورش بزرگ را «نخستین اعلامیه حقوق بشر» می‌دانند، اما نوآوری چنین فرمانی از كورش نبوده است؛ بلكه این فرمان فرایند فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگی كه هرگز دستور به غارت و آدمكشی و ویرانی نداده است. و كورش این رفتار را از مردمان سرزمین خود، از نیاكان خود، از فرهنگ رایج كشورش، در آغوش مهرآمیز مادر و از پرورش او آموخته بوده و بكار بسته است. سرافرازی نخستین بیانیه جهانی حقوق بشر نه تنها برای كورش، بلكه همچنین برای فرهنگ كشوری است كه سراسر پهنه پهناور آن از كهن‌ترین روزگاران تابش‌گاهِ اندیشه نیك و كردار نیكی بوده است كه امروزه و از پس هزاران سال مردمان جهان در آرزو و آرمان فراهم ساختن آن هستند.
منشور كورش هخامنشی ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی كه از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج می‌برد

--------------------------------------------


گزیده
منم كـوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَد، شاه چهار گوشه جهان. پسر كمبوجیه، شاه بزرگ … نوه كورش، شاه بزرگ … نبیره چیش‌پیش، شاه بزرگ …
آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم، همه مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوك خدای بزرگ دل‌های پاك مردم بابـل را متوجه من كرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تكان داد … من برای صلح كوشیدم.
من برده‌داری را بر‌انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم كه هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند.
مَـردوك خدای بزرگ از كردار من خشنود شد … او بركت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همه شهرهایی را كه ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی كه بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه مردمانی كه پراكنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم و خانه‌های ویران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیكره خدایان سومر و اَكَـد را كه نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم. بشود كه دل‌ها شاد گردد.
بشود، خدایانی كه آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نیكخواهانه برایم بیابند. بشود كه آنان به خدای من مَردوك بگویند: ‘‘ به كورش شاه، پادشاهی كه ترا گرامی می‌دارد و پسرش كمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
من برای همه مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم

--------------------------------------------


متن كامل

رضا مرادی غیاث آبادی
1. «كورش» (در بابلی: ‹كو- رَ – آش›)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ‹با- بی- لیم›، شاه «سـومـر» ‹شو- مـِ- ری› و «اَكَّـد» ‹اَ‌ك- كـَ- دی- ای›، …
2. ... همه جهان
(از اینجا تا پایان سطر نوزدهم، نه از زبان كورش، بلكه به روایت ناظری ناشناخته كه می‌تواند نظر اهالی و بزرگان بابل باشد، بازگو می‌شود).
3. ... مرد ناشایستی به فرمانروایی كشورش رسیده بود.
4. او آیین‌های كهن را از میان برد و چیزهای ساختگی بجای آن گذاشت.
5. معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه» ‹اِ- سَگ- ایلَـه› برای شهر «اور» ‹او- ریم› و دیگر شهرها ساخت.
(«اِسَـگیـلَـه/ اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوك» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی «اِزَگین» در «اَرَتَـه» دارد كه در حماسه سومری «اِنمِـركار و فرمانروای اَرَته» بازگو شده است. آقای جهانشاه درخشانی در آریاییان، مردم كاشی و دیگر ایرانیان (تهران، 1382، ص 507)، «اِزَگین» را به معنای «سنگ لاجورد» می‌داند. از سوی دیگر «كاسیان» نیز رنگ آبی را رنگ خداوند بشمار می‌آوردند و «كاشّـو/ كاسّـو»، نام خدای بزرگ آنان به معنای «رنگ آبی» است. امروزه همچنان واژه «كاس» برای رنگ آبی در گویش‌های محلی بكار می‌رود. برای نمونه در گیلان، مردان با چشم آبی را «كـاس آقا» خطاب می‌كنند. همچنین برای آگاهی از پیوند اَرَتَـه با نواحی باستانی حاشیه هلیل‌رود در جنوب جیرفت بنگرید به: مجیدزاده، یوسف، جیرفت كهن‌ترین تمدن شرق، تهران، 1382).
6. او كار ناشایست قربانی كردن را رواج داد كه پیش از آن نبود ... هر روز كارهایی ناپسند می‌كرد، خشونت و بد‌كرداری.
7. او كارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت می‌كرد. اندوه و غم را در شهرها پراكند. او از پرستش «مَــردوك» ‹اَمَـر- اوتو› خدای بزرگ روی برگرداند.
(گمان می‌رود نام «مردوك» با واژه آریایی و اوستایی «اَمِـرِتات» به معنای «جاودانگی/ بی‌مرگی» در پیوند باشد. اما ویژگی‌های دیگر مردوك شباهت‌هایی با «اهورامزدا» دارد و همچون او در سیاره «مشتری» متجلی می‌شده است. همانگونه كه مردوك را با نام «اَمَـر- اوتو‌» می‌شناخته‌اند؛ از او با نام آریایی و كاسی «شوگورو» نیز یاد می‌كرده‌اند كه به معنای «بزرگترین سرور» بوده و با معنای اهورامزدا (سرور دانا/ سرور خردمند) در پیوند است).
8. او مردم را به سختی معاش دچار كرد. هر روز به شیوه‌ای ساكنان شهر را آزار می‌داد. او با كارهای خشنِ خود مردم را نابود می‌كرد ... همه مردم را.
9. از ناله و دادخواهی مردم، «اِنـلیل/ ایـلّیل» خدای بزرگ (= مردوك) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترك كرده بودند. (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش)
10. مردم از خدای بزرگ می‌خواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین كه زندگی و كاشانه‌اشان رو به ویرانی می‌رفت، توجه كند. مردوك خدای بزرگ اراده كرد تا ایزدان به «بابِـل» بازگردند.
11. ساكنان سرزمین «سـومِـر» و «اَكَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوك بسوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
12. مردوك به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه كشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب كه او را یاری دهد. آنگاه او نام «كورش» پادشاه «اَنْـشان» ‹اَن- شـَ- اَن› را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد كرد.
13. او تمام سرزمین «گوتی» ‹كو- تی- ای› را به فرمانبرداری كورش در آورد. همچنین همه مردمان «ماد» ‹اوم- مـان‌مَـن- دَه› را. كـورش با هر « سیاه سر» (همه انـسان‌ها) دادگرانه رفتار كرد.
(در تداول، نامِ بابلی «اومان‌منده» را با «ماد» برابر می‌دانند. اما به نظر می‌آید كه این نام بر همه یا یكی از اقوام آریایی كه در هزاره دوم پیش از میلاد به میاندورود مهاجرت كرده‌ بوده‌اند؛ اطلاق می‌شده است).
14. كورش با راستی و عدالت كشور را اداره می‌كرد. مردوك، خدای بزرگ، با شادی از كردار نیك و اندیشه نیكِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
15. او كورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی كه خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمی‌داشت.
(ممكن است منظور دیده شدن سیاره مشتری بوده باشد. در باورهای ایرانی، سیاره مشتری نماد آسمانی اهورامزدا/ مردوك بوده است. نك به: بارتل ل. واندروردن، پیدایش دانش نجوم، ترجمه همایون صنعتی‌زاده، 1372. او حتی منظور از «سپاه پر شمار او» را نیز ستارگان آسمان می‌داند).
16. لشكر پر شمار او كه همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ‌افزارها در كنار او ره می‌سپردند.
17. مردوك مقدر كرد تا كورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نَـبـونـید» ‹نـَ- بو- نـَ- اید› شاه را به دست كورش سپرد.
18. مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَكَّـد و همه فرمانروایان محلی فرمان كورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره‌های درخشان او را بوسیدند.
19. مردم سروری را شادباش گفتند كه به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
20. منم «كـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَّـد، شاه چهار گوشه جهان.
(از اینجا روایت به صیغه اول شخص و از زبان كورش بازگو می‌شود. استرابو نقل می‌كند كه «كورش» نامی است كه او پس از پادشاهی و با الهام از رود «كُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. پیش از این، نام او «اَگـرَداتوس Agradatus» (اَگـرَداد/ اَگـراداد) بوده است. نك به: جغرافیای استرابو، ترجمه هـ. صنعتی‌زاده، 1382، ص. 319).
21. پسر «كمبوجیه» ‹كـَ- اَم- بو- زی- یه›، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوه «كـورش» (كـورش یكم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره «چیش‌پیش» ‹شی- ایش- بی- ایش›، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
22. از دودمـانی ‌كـه ‌همیشه شـاه بـوده‌اند و فـرمانـروایی‌اش را «بِل/ بعل» ‹بـِ- لو› (خداوند/ = مردوك) و «نَـبـو» ‹نـَ- بو› گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم؛
(«نَـبـو» ایزد نویسندگی و دبیـری بـوده، و نیایشگاه او به نـام «اِزیـدَه» خوانده می‌شده است. ورود كورش «بدون جنگ و پیكار» به بابل، نه تنها در گزارش او، بلكه در متون بابلی همچون «سالنامه نبونید» و نیز در «تواریخ هرودوت» (كتاب یكم) تأیید شده است. برای آگاهی از سالنامه نبونید نگاه كنید به: Hinnz, W., Darios und die Perser, I, 1976, p. 106.).
23. همه مـردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوك دل‌های پاك مردم بابل را متوجه من‌كرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
(پذیرش كورش توسط مردم، در «كورش‌نامه/ سیروپدی» (Curou Paideia) نوشته گزنفون نیز تأیید شده است. گزنفون اظهار می‌دارد كه مردمان همه كشورها با رضایت خودشان پادشاهی و اقتدار كورش را پذیرفته بودند (سیروپدی، كتاب یكم)).
24. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
25. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تكان داد ... من برای صلح كوشیدم. نَـبونید، مردم درمانده بابل را به بردگی كشیده بود، كاری كه در خور شأن آنان نبود.
26. من برده‌داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم كه هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. مردوك از كردار نیك من خشنود شد.
27. او بر من، كورش، كه ستایشگر او هستم، بر پسر من «كمبوجیه» و همچنین بر همه سپاهیان من،
28. بركت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوك همه شاهانی كه بر اورنگ پادشاهی نشسته‌اند؛
29. و همه پادشاهان سرزمین‌های جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین» (دریای مدیترانه تا خلیج فارس)، همه مردم سرزمین‌های دوردست، همه پادشاهان «آموری» ‹اَ- مور- ری- ای›، همه چادرنشینان،
30. مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از ... تا «آشـــور» ‹اَش- شور› و «شوش» ‹شو- شَن›.
31. من شهرهای «آگادِه» ‹اَ- گـَ- دِه›، «اِشنونا» ‹اِش- نو- نَك›، «زَمبان» ‹زَ- اَم- بـَ- اَن›، «مِتورنو» ‹مـِ- تور- نو›، «دیر» ‹دِ- ایر›، سرزمین «گوتیان» و شهرهای كهن آنسوی «دجله» ‹ای- دیك- لَت› كه ویران شده بود را از نو ساختم.
32. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی كه بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی كه پراكنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم.
(با اینكه هیچ دلیل قاطعی در زرتشتی بودنِ كورش بزرگ در دست نیست؛ اما او همچون زرتشت به این باور كهن ایرانی پایبند بوده است كه هر كس در پرستش خدای خود و انتخاب دین خود آزاد است. افسوس كه موبدان زرتشتی عصر ساسانی با سختگیری‌ و خشونت‌های بی‌شمار و اعمال سلیقه‌های شخصی در تحریف آیین زرتشت، به این دستاورد با ارزش فرهنگ ایرانی آسیب زدند).
33. همچنین پیكره خدایان سومر و اَكَّـد را كه نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوك به شادی و خرمی،
34. به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود كه دل‌ها شاد گردد. بشود، خدایانی كه آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم،
(گشایش و بازسازی نیایشگاه‌ها به فرمان كورش، دستكم در یك متن دیگر شناخته شده است. بر این لوح چهار سطری كه از «اَرَخ» در میاندورود كشف شده، آمده است: “منم كورش، پسر كمبوجیه، شاه توانمند، آنكه «اِسَـگیلَـه» و «اِزیـدَه» را باز ساخت.” برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به صفحه 156 مقاله W. Eilers در كتاب‌شناسی).
35. هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نیكخواهانه برایم بیابند. بشود كه آنان به خدای من مَردوك بگویند: ‘‘به كورش شاه، پادشاهی كه ترا گرامی می‌دارد و پسرش كمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
(در باورهای ایرانی، «سرای سپند» یا «اَنَـغْـرَه رَئُـچَـنْـگْـه» (اَنَـغران/ اَنارام) به معنای «روشنایی بی‌پایان و جایگاه خدای بزرگ یا اهورامزدا و بهشت برین است).
36. بی‌گمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم). . . . .
37. … غاز، دو اردك، ده كبوتر. برای غازها، اردك‌ها و كبوتران…
(از سطر 37 تا 45 بخش نویافته‌ای است كه در مقاله «در باره منشور كورش (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.ghiasabadi.blo gfa.com%2Fcat-2.aspx)» به آن اشاره شد. این نُه سطر دنباله بلافصل سطرهای پیشین نیست).
38. ... باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور- اِنـلیل» ‹ایم- گور- اِن- لیل› را استوار گردانیدم ...
39. ... دیوار آجری خندق شهر را،
40. ... كه هیچیك از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛
41. ... به انجام رسانیدم.
42. دروازه‌هایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روكشی از مفرغ ...
43. ...كتیبه‌ای از پـادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال» ‹آش- شور- با- نی- اَپ- لی›
44. ...
45. ... برای همیشه!

Borna66
09-07-2009, 04:34 PM
کتیبه پنجم داریوش شاه در شوش

پیشگفتار
از داریوش بزرگ، کتیبه‌های فراوانی در شهر شوش به دست آمده است که بر روی سنگ‌های مرمرین، پاستون‌ها، لوح‌های گلین و یا بر آجر نگاشته شده‌اند. بیشتر این کتیبه‌ها، مانند دیگر نبشته‌های هخامنشی به سه خط و زبان فارسی باستان، عیلامی و بابلی هستند. متن زیر گزارش فارسیِ یکی از مهمترین کتیبه‌های داریوش بزرگ، یعنی کتیبه پنجم او در شوش (DSe) است که در آن اندیشه‌های داریوش در زمینه صلح‌جویی و همبستگی سرزمین‌ها، آبادانی و سامان شهرها، پاسداشت ناتوانان، پایندگی میهن و بسا نکات مهم دیگر آمده است. این کتیبه کوتاه، همراه با نویسه اصلی میخیِ فارسیِ باستان، آوانوشت و برخی توضیحات از سوی این نگارنده در دست چاپ است و ترجمان آسان‌خوانِ آن در اینجا منتشر می‌شو

-----------------------------------
بند 1 خدای بزرگ است اهورامزدا؛ که بیافرید این زمین را؛ که بیافرید آن آسمان را؛ که بیافرید آدمی را؛ که بیافرید از برای آدمی شادی را؛ که داریوش را شاهی فرا داد. یک شاه از بسیاران، یک فرمانروا از بسیاران.

بند 2 من داریوش، شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمین‌هایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه. پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، یک پارسی، پسر پارسی، یک آریایی، آریایی‌تبار.

بند 3 گوید داریوش شاه: بخواست اهورامزدا، این است سرزمین‌هایی که جز از پارس دارم. آنانرا فرمان راندم. مرا خراج گذاردند. آنچه گفتِ من به آنان بود، چنان کردند. قانون من آنانرا پایید: ماد، خوزیه، پارت، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، سیستان، آراخوزی، ثَتَه‌گوش، مَکا، گندارَه، هند، سکاییانِ هوم‌نوش، سکاییانِ تیز خود، بابل، آشور، اّرَبیه (عربیه)، مصر، ارمنیه، کاپادوکیه، اسپارت، یونانیان این سوی دریا و آن سوی دریا، اسکودر، حبشیان، کاریان.

بند 4 گوید داریوش شاه: بسا بد کرداری شده بود، من به نیکی گردانیدم. سرزمین‌ها به دیگری بر می‌تاختند و یکی دیگری را فرو می‌کوبید. من بخواست اهورامزدا چنان کردم که یکدیگر را نکوبند. هر کدام در ماندگاه خود هستند. از این قانون من بیمناکند که: زورمند، ناتوان را نمی‌کوبد و نابود نمی‌کند.

بند 5 گوید داریوش شاه: بخواست اهورامزدا، بسا کارها که نابسامانیده شده بود؛ من آنرا بسامانیدم. گذر زمان، باروی شهر . . . را برافکنده بود و بازساخت نشده بود؛ من بنیان باروی دیگری برآوردم. چنان که مانَد تا آینده‌ها.

بند 6 گوید داریوش شاه: اهورامزدا و دیگر بغان، بپایند مرا و نوشتارهای مرا و خانه/ میهن مرا.

Borna66
09-07-2009, 04:34 PM
سنگ‌نبشته خشیارشا شاه

در شهر وان
شهر کردنشین وان در پنج کیلومتری شرق دریاچه‌ای به همین نام در آناتولی شرقی (ارمنستان پیشین و ترکیه امروزی) قرار دارد. ناحیه‌ای که این شهر در آن واقع شده، دره‌ای سرسبز و حاصل‌خیز به طول تقریبی بیست و عرض شش کیلومتر است که از کوهستان‌های بلند پیرامون سیراب می‌شود. خط راه‌آهن تهران- استانبول نیز از همین دره و از شمال شهر وان عبور می‌کند و در حاشیه دریاچه به پایان می‌رسد. در اینجا، قطار و یا محموله آن سوار کشتی‌های بزرگی می‌شود تا در آن سوی دریاچه بر روی ادامه خط آهن قرار گیرد. ناحیه وان همچنین به سبب گربه‌های سپیدِ زیبا و معروفش که چشمانی دورنگ دارند، شهرتی جهانی دارد.

شهر وان و دشت‌های پیرامون آن، کهن‌ترین استقرارگاه کشور باستانی «اوروآتری» Uruatri ( در فارسی باستان: «اَرمـيـنَـه Arminah/ ارمنیه، در بابلی و آشوری: «اورارتو» Urartu) بوده است. این شهر و دریاچه در زبان اورارتویی با نام‌های «بـیـائـیـنـی» Biaini و «نائیری» Nairi شناخته می‌شده و شهر قلعه‌مانند «توشپا» Toushapa/ Tospa پایتخت اورارتوییان در سده‌های نخستین هزاره یکم پیش از میلاد نیز در همین ناحیه بوده است. بازمانده بناها و آثار اورارتویی توشپا، در قلعه و تپه‌هایی در غرب شهر امروزی وان (که به نام «وان قدیم» خوانده می‌شوند) و در فاصله دو کیلومتری از کرانه دریاچه، همچنان برجای مانده است.

کشور اورارتو همواره از سوی آشوریان در معرض تاخت و تاز بوده است. کتیبه‌ و نگارکندی از شلمنصر سوم حاکی از حمله او به این شهر، کشتار اهالی، خونین کردن کوهستان‌ها، سوزاندن شهرها و برافراشتن میل‌هایی از سر انسان‌هاست.

ارمنیه یا اورارتو، یکی از سرزمین‌های تابعه حکومت مرکزی ایران در زمان شاهنشاهی هخامنشی بوده و در آنجا، خط، زبان، ادیان و پرستش خدایان سه‌گانه ایران هخامنشی (اهورامزدا، میترا و آناهیتا) در کنار سه خدای بزرگ اورارتویی: «خالدی» Khaldi، «تِـئـیـشِـبـا» Teisheba و «شیوینی» Shivini رواج داشته است.

در «وان قدیم»، آثاری از دوره‌های گوناگون تاریخی دیده می‌شود که شامل دژ، گورستان، آرامگاه، برج، مناره، کاخ، کلیسا، مسجد و سنگ‌نبشته‌های متعدد اورارتویی و آشوری است. بسیاری از اشیای باستانی یافت‌شده در کاوش‌های منطقه، در موزه وان و نیز در موزه باستان‌شناسی شهر ارزروم نگهداری می‌شوند.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

دورنمای سنگ‌نبشته خشیارشا شاه در وان (XV) و باروهای دژ اورارتویی در بالای صخره

عکس از: Livius articles on ancient history (http://www.livius.org/a/1/inscriptions/van_XV.JPG)

در ناحیه مهم و باستانی وان، بجز کتیبه‌های اورارتویی و آشوری، یک سنگ‌نوشته از خشیارشا شاه، چهارمین پادشاه هخامنشی و فرزند داریوش بزرگ وجود دارد. این کتیبه در سینه‌کش صخره‌ای دست نیافتنی و در زیر قلعه بزرگ اورارتویی (واقع در میانه دو بخش جدید و قدیم وان) و با ارتفاع تقریبی بیست متر از سطح زمین جای دارد. از طریق پلکانی سنگی که بسوی قلعه می‌رود، می‌توان بیشتر به این اثر نزدیک شد. در این کتیبه، برخلاف کتیبه شلمنصر سوم، هیچ نشانی از خشونت و رفتارهای قهرآمیز وجود ندارد و مانند دیگر کتیبه‌های هخامنشی از «خوشبختی مردم» سخن رفته است.

کتیبه خشیارشا (با شناسه XV)، اندازه‌ای در حدود 2 در 4 متر دارد و در سه ستون نوشته شده است. ستون سمت چپ (از دید بیننده) که پهن‌تر از دو ستون دیگر است با 92 واژه و 577 حرف، به خط و زبان فارسی باستان، ستون میانی به خط و زبان عیلامی/ ایلامی، و ستون سمت راست به خط و زبان اکدی/ بابلی نو نوشته شده است. هر ستون از 27 سطر تشکیل شده و متن‌های عیلامی و اکدی، ترجمان تقریباً برابر متن فارسی باستان همین کتیبه است. این سنگ‌نگاره برخلاف نمونه مشابه خود در گنج دره همدان، بدون در یا روپوش بوده اما از نظر میزان فرسایش در وضعیت مطلوبی قرار دارد و به ویژه متن فارسی باستان آن کاملاً سالم و خوانا باقی مانده است.

مضمون کتیبه هخامنشی وان، همانند چندین کتیبه دیگر از خشیارشا و داریوش است. جز آنکه در اواخر آن، خشیارشا بازگو می‌کند که ایده و آغاز ساخت این اثر متعلق به پدرش بوده است و او آنرا به پایان رسانده است:

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

سنگ‌نبشته خشیارشا شاه در وان (XV)

عکس از: Livius articles on ancient history (http://www.livius.org/a/1/inscriptions/van_XV.JPG)

«خدای بزرگ است اهورامزدا، که بزرگ‌ترین خدایان است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که خوشبختی را برای مردم آفرید، که خْـشَـیارشا (حرف‌نوشت: خَـ شَـ یَـ ـا رَ شَـ ـا) را شاه کرد. تکِ بسیاری شاه (متن اصلی: اَئـیـوَم پَـرونـام خْـشـایَـثْـ‌یَـم)، تکِ بسیاری فرمانروا.

من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌هایی با بسیار مردمان (خْـشـایَـثْـیَـه دَهْـیـونـام پَـرو زَنـانـام)، شاه بر این زمینِ بزرگ و بس دور. پسر داریوش شاه، هخامنشی.

گوید خشیارشا شاه: داریوش شاه که مرا پدر بود، به خواست اهورامزدا بسا بهترین‌ها بکرد و فرمان کندن (کَـنْـتَـنَـئـی) اینجا را بداد، جایی که نپشته‌ای (ديـپـيـم) ننوشت. پسانگاه، من فرمان نبشتن این نپشته را دادم. اهورامزدا بپایاد با دیگر خدایان (بَـگَـئـیـبـیـش)، مرا و شهریاری مرا و آنچه که کرده‌ام».

Borna66
09-07-2009, 04:35 PM
گزارش مقدماتی از خوانش کتیبه نویافته در جزیره خارک

رضا مرادی غیاث آبادی

ویراست نخستین این گزارش در خبرگزاری میراث فرهنگی نیز منتشر شده است

در چند روز گذشته، آقای حسن ظهوری- خبرنگار کوشای خبرگزاری میراث فرهنگی- چندین گزارش از چگونگی کشف کتیبه‌ای در جزیره خارک را منتشر کرد و همچنین از توقف عملیات راه‌سازی برای بررسی‌های بیشتر در منطقه خبر داد. این گزارش کوتاه بر پایه عکس‌هایی که آقای ظهوری با لطف برای این نگارنده فرستاده، نوشته شده و جای گزارش‌های پژوهشگرانی را که در محل به بررسی آن خواهند پرداخت، نخواهد گرفت.

صخره حامل سنگ‌نبشته

کتیبه خارک که بر روی سنگ مرجانی بومی جزیره با عرض و طول تقریبی یک متر نوشته شده، در آبان‌ماه امسال و در روند تسطیح و ساخت جاده‌ای در جزیره خارک/ خارگ (در شمال غربی خلیج فارس و محدوده استان بوشهر) و از زیر خاک پیدا شده است. هرچند که در حدود ده سال گذشته، مردمان محلی با آن آشنا بوده‌اند.



ظاهر سنگ‌نبشته

این کتیبه بر سطح بالایی و رو به آسمان این صخره، و بدون تراش یا صیقل‌کاری و یا قاب‌بندی سطح حامل آن نویسانده شده است. کتیبه از شش سطر تشکیل شده که ظاهراً دربردارنده شش واژه به خط و زبان فارسی باستان متداول در عصر هخامنشی بوده و هیچیک از هشت کوته‌نوشت‌ فارسی باستان در این کتیبه بکار نرفته است. از آنجا که هر واژه در یک سطر مستقل نوشته شده، کاتب نیازی به استفاده از یک علامت کج‌میخ به عنوان واژه‌جداکن متداول در این خط را نداشته و از آن بهره‌ای نبرده است. با بررسی‌های بیشتر، امکان یافته شدن نشان‌هایی دیگر بر بخش‌های دیگر صخره وجود دارد.

در میانه اثر و در ابتدای سطرهای سوم و چهارم (که بسیار آمیخته و درهم است) نگاره‌ای به مانند یک تاج خوابیده دیده می‌شود که احتمال اینکه ناشی از فرسایش‌های طبیعی صخره و پدیده‌ای اتفاقی باشد، غیرممکن است؛ اما امکان انتساب آن به عصر هخامنشی نیز بعید به نظر می‌رسد. وضعیت سطرهای سوم و چهارم نشان می‌دهد که این دو سطر با درنظرداشت وجود نگاره تاج، از محلی جلوتر نویسانده شده‌اند.

چهار سطر بالایی یا آغازین با خطی باریک و بلند از دو سطر پایینی جدا شده‌اند که ممکن است نشانه‌ای از وجود دو کتیبه کوتاه و مستقل در بخش بالایی و پایینی باشد.

ویژگی دیگر این کتیبه، نگارش عجولانه و توأم با بی‌دقتی آن است. سنگ‌نبشته‌های شناخته‌شده هخامنشی، همگی متونی سلطنتی بوده و با دقت و ظرافت ویژه‌ای نگاریده شده بوده‌اند. کتیبه خارک از لحاظ شیوه اجرا، بیشتر شبیه ویژگی‌های کتیبه‌نویسی پهلوی عصر ساسانی است تا دقت وظرافت فنی و هنرمندانه عصر هخامنشی. در باره اصالت اثر، در پایان این نوشتار اشاره‌های کوتاهی خواهد آمد.

قدمت سنگ‌نبشته

خط میخی فارسی باستان در سال‌های آغازین پادشاهی داریوش بزرگ بوجود آمده و در پایان عصر هخامنشی به فراموشی سپرده شده است. به عبارت دیگر این خط در حدود سال 520 پیش از میلاد تا حدود سال‌های 330 پیش از میلاد به مدت 190 سال به عنوان خط سلطنتی شاهنشاهی هخامنشی رواج داشته است. هرچند که از دهه‌های پایانی این دوره تاکنون نمونه‌ای از این خط پیدا نشده است.

سبک‌های نگارشی آغازین و متأخر این خط، اندک تفاوت‌هایی در شیوه نویسش دارا هستند (برای نمونه اندازه پهنا یا بلندی برخی از علامت‌ها) که برای تعیین قدمت دقیق‌تر بکار می‌آید. کتیبه خارک بطور توأمان دارای ویژگی‌های نگارشی دهه‌های نخستین و پایانی حیات این خط است. مقایسه علامت‌های میخی کتیبه خارک با دیگر نمونه‌های نبشته‌های هخامنشی، نشان می‌دهد که دو سطر پایینی کتیبه خارک با ویژگی‌های نویسش دهه‌های نخستین هخامنشی و چهار سطر بالایی با ویژگی‌های متأخر آن نویسانده شده است. با این وجود، سطرهای بالایی یا نخستین کتیبه از نظر فرسایش ظاهری کهن‌تر به نظر می‌آیند.

خوانش و ترجمه سنگ‌نبشته

همانگونه که گفته شد، در این کتیبه شش واژه در شش سطر نوشته شده که واژگان یکم، دوم، پنجم و ششم، تقریباً به راحتی خوانده می‌شود، اما واژگان سوم و چهارم به اندازه‌ای فرسوده و تخریب شده که در مجموع بیش از چهار علامت آن قابل تشخیص نیست. از چهار واژه‌ای که خوانده می‌شوند، تنها یکی از آنها (واژه نخست) دارای سابقه در متن‌های شناخته‌شده فارسی باستان است و سه واژه دیگر بکلی تازگی دارند. در نتیجه امکان ترجمه کامل و حتی تقریبی متن سنگ‌نبشته به سادگی امکان‌پذیر نیست.

واژه یکم دارای دو حرف «آ/اَ» و «هَـ»: «آهَـه/ اَهَـه» (گذشته سوم شخص مفرد یا جمع فعل «بودن»)، به معنای «بود/ بودند».

واژه دوم دارای پنج حرف «سَ»، «آ/اَ»، «کُ»، «شَ» و «آ/اَ»: «سـاکُـشـا». ظاهراً یک نام خاص است و دارای پیشینه در متون فارسی باستان نیست. اما قابل قیاس است با واژه‌هایی در پیوند با سکاییان به مانند: «سَـکَـئيـبـش/ سْـکـیـبـیـش» (سکائیه)، واژه‌هایی در پیوند با کوشاییان به مانند: «کُـوشـا» (اتیوپی/ حبشه) و نیز قیاس با «سـاکـاس» در متون اکدی.

از آنجا که در فارسی باستان آوای خیشومی «ن» غنه پیش از آواهای انسدادی یا سایشی (همچون «ک»)، بدون آنکه نوشته شود، خوانده می‌شود؛ ممکن است که این واژه به شکل «سـانـکُـشـا» تلفظ شود. همانگونه که نام آخرین فرد شورشی در سنگ‌نبشته داریوش بزرگ در بیستون «سَـکـوخَـه» نوشته شده، اما «سْـکـونـخَـه» خوانده می‌شود.

لازم به یادآوری است که هجای «شا» (برای نمونه در «ساکشا/ سانکشا» یا «خشیارشا») در زبان فارسی باستان ارتباطی با واژه یا مفهوم «شاه» ندارد. واژه معادل شاه در فارسی باستان «خَـشـایَـثـی‌یَـه/ خْـشـایَـثْـیَـه» است.

واژه سوم دارای دو حرفِ به سختی قابل خواندنِ «هَـ» و «ای»: «هـیـ . . .» است. در متن‌های شناخته‌شده فارسی باستان، آغازه «هـی» تنها در واژه‌های در پیوند با هندیان به مانند: «هـيـنـدوش» (هند) دیده شده است.

ممکن است که آوای غیرنگارشی «ن» غنه در ادامه «هـيـ » نیز بیاید و آنرا تبدیل به «هـیـنـ . . .» کند. همانگونه که «هـیـنـدوش» و «هیندو» نیز به ترتیب به شکل «هیدوش» و «هیدو» نوشته می‌شوند.

واژه چهارم تنها دارای دو حرف مبهم «کَ» و «آ/اَ» که به احتمال فضای میان آنها نیز تخریب شده و دنباله بلافصل یکدیگر نیستند. نگاره تاج نیز در کنار حرف «کَ» جای دارد. هر چند که احتمال اشتباه نگارنده در خوانش علامت «کَ» و یا محل آن (که ممکن است در آغاز سطر سوم باشد)، وجود دارد.

خط فاصله در فاصله سطرها یا واژه‌های چهارم و پنجم، خطی باریک و بلند وجود دارد که ممکن است سطرهای بالا و پایین خود را به دو نوشته مستقل و جداگانه تبدیل کرده و در نتیجه دو سطر پایانی، ادامه مضمون سطرهای بالایی نباشند.

واژه پنجم دارای چهار حرف «بَ»، «هَـ»، «نَ» و «مَ»: «بَـهَـنَـم». این واژه نیز برای نخستین بار دیده می‌شود و معنای آن دانسته نیست. در پایان این سطر، یک نشان شبیه علامت واژه‌جداکن معکوس دیده می‌شود که آن نیز دارای پیشینه در این خط نیست.

از آنجا که در زبان فارسی باستان، هنگامی که آوای «ای» پس از «هـ» مفتوح بیاید، منجر به حفظ آوای «ای» و حذف مصوت ذاتی «هَـ» و نیز حذف صورت نگارشی آوای «ای» می‌شود، ممکن است که این واژه به شکل «بَـهـیـنَـم» خوانده شود. همانگونه که نام ایزدبانوی معروف، «اَنَـهَتَـه» نوشته شده، اما «اَنـاهـیـتـا» خوانده می‌شود.

واژه ششم دارای سه حرف «خَ»، «آ/اَ» و «ای»: «خـائـی» (علامت «ای» در عکس بالا دیده نمی‌شود). پایان این واژه مبهم است و احتمال آسیب‌دیدگی آن می‌رود. این واژه نیز در متن‌های موجود فارسی باستان دیده نشده و معنای آن دانسته نیست.



مسئله اصالت سنگ‌نبشته

بدیهی است که به هنگام کشف یک اثر باستانی، نخستین پرسشی که می‌باید بدان پرداخت، مسئله اصالت اثر و اطمینان از غیرساختگی بودن آن است. در کتیبه خارک نیز لازم است تا پیش از هر چیز، بررسی‌هایی برای اطمینان از اصالت آن انجام شود. نکته‌هایی که این کتیبه را در معرض تردیدهایی قرار می‌دهد و توضیح آنها لازم به نظر می‌رسد، عبارت است از: نگارش عجولانه و بدون دقت کافی متداول در تمامی آثار مشابه هخامنشی، کمبود یا نبود آثار فرسایش‌های ناشی از آب و باران و نیز نبود رسوب‌های سطح سنگ در درون یا لبه‌های علامت‌های میخی، نویسش کتیبه در جبهه بالایی و رو به آسمان صخره، سبک‌های چندگانه نویسش کتیبه، واژگان ناآشنا، گونه ناشناخته نویسش بخش دوم حرف «سَ» در سطر دوم، علامت وارونه شبیه به واژه‌جداکن در پایان سطر پنجم، آمیختگی و بی‌نظمی سطرهای سوم و چهارم، و نیز نشان عجیب و ناشناخته تاجی ساسانی (و یا پهلوی) بصورت خوابیده در میانه کتیبه‌ای هخامنشی.

با وجود چنین شواهدی، انتساب این اثر به عصر هخامنشی بعید به نظر می‌آید و بیشتر چنین گمان می‌رود که به دست شخصی که با زبان و خط فارسی باستان آشنایی داشته، در سده اخیر نوشته شده باشد.

Borna66
09-07-2009, 04:36 PM
گزارش مقدماتی از کتیبه صخره‌ای کهن و نویافته در ایران

رضا مرادی غیاث آبادی

این گزارش در خبرگزاری میراث فرهنگی نیز منتشر شده است

در بهار سال گذشته، با گزارش‌‌های شفاهی مردمان بومی نواحی شرقی کردستان از وجود نگارکندهایی در نزدیکی روستای «کَـن‌چَـرمی» در شمال شهر بیجار باخبر شدم. آن گفتارها به اندازه‌ای روشنگر نبود تا بتوان تشخیص داد که آیا در آن ناحیه، با سنگ‌نگاره‌ای روبرو خواهیم شد یا با سنگ‌نبشته‌ای. تصمیم گرفتم که پیش از سفر به منطقه، آگاهی‌هایی از آن بدست آورم. موضوع را با برخی از دوستان و سپس با آقای دکتر سعید عریان، دانشمند برجسته زبان‌ پهلوی و رئیس وقت پژوهشکده خط و زبان در میان نهادم. اما هیچکدام از آنان، نام و گزارشی از چنین نگارکندی را نشنیده و نخوانده بودند. در تیرماه سال 1384 با راه‌بلد جوانی از اهالی همان روستا بنام رحیم کن‌چرمی، موفق شدم تا به دیدار آن صخره‌کند بروم و عکس و گزارش‌هایی مقدماتی از آن تهیه کنم.



عکس‌های سنگ نبشته نویافته «کن چرمی»
ویژگی‌های منطقه و راه دستیابی به آن

پس از طی حدود یکصد کیلومتر در راهی که از زنجان به سوی بیجار می‌رود و پنج کیلومتر پس از روستای قجور و سه‌راهی حسن‌آباد یاسوکند، راهی فرعی از سوی راست جاده جدا می‌شود که پس از حدود سی کیلومتر و همراه با پیچ‌و‌خم‌های رود مجاور خود، با گذر از روستاهای جیران، چول ارخ، باباخان و الپهوت به روستای کن‌چرمی می‌رسد. این روستا در پایان این راه قرار دارد و پس از آن بگونه راهی مالرو و صعب‌العبور در می‌آید. نقشه‌های جغرافیایی، این روستا و رود را بنام «قمچقا/ قمچقای» ثبت کرده‌اند.

در این منطقه کوهستانی و در کنار همین روستا، می‌باید ماشین را رها کرد و پاها را در آب رود کن‌چرمی فرو برد تا با گذر از آن به ابتدای دره معروف به «دره‌ آسیاب» در جنوب غربی روستا رسید. در این دره بسیار زیبا و سرسبز، رودی بس زلال و خروشان روان است که انبوهی از درختان زرشک و آلوی جنگلی و گل‌های صحرایی رنگارنگ آنرا احاطه کرده‌اند. ریزشگاه این رود به رود کن‌چرمی، در مدخل همین دره واقع است.

پس از چند صد متر پیشروی در این دره (که گاه باید از درون آب راه رفت) به بازمانده‌های ویران بنایی لاشه‌سنگی می‌رسیم که رحیم آنرا آسیاب کهنه می‌نامید و نام دره را نیز برگرفته از همان آسیاب می‌دانست.

در روبروی آسیاب و در ارتفاع حدود 7 تا 8 متری از کف دره، تخته‌سنگی هموار وجود دارد که بطور طبیعی صیقل یافته و بر اثر اکسیده شدن در مجاورت هوا، دارای رنگی سیاه و براق است. دسترسی به نزدیکی این صخره بدون ابزار کافی بسیار دشوار و گاه ناممکن است. صخره‌کندهای کن‌چرمی بر روی همین تخته‌سنگ دیده می‌شوند و رو بسوی شرق دارند.

در دنیای باستان، همواره از چنین صخره‌هایی برای ثبت نگاره‌ها و نبشته‌ها بهره‌برداری می‌شده است که با نمونه‌های دیگر آن در «لاخ‌مزار» بیرجند و پیرامون گلپایگان و خمین آشنا هستیم. (برای آگاهی بیشتر در این باره به ترتیب بنگرید به گزارش‌های آقایان رجبعلی لباف خانیکی و رسول بشاش در کتاب «سنگ‌نگاره لاخ‌مزار»، 1373؛ و پژوهش ارزنده و ماندنی آقای دکتر مرتضی فرهادی در کتاب «موزه‌هایی در باد»، 1378).

سنگ‌نبشته و نام آن

پس از نخستین دیدار از این صخره‌کند، پی بردم که نه با یک نگاره یا تصویر، بلکه با یک متن یا کتیبه روبرو هستیم. سنگ‌نبشته‌ای که علامت‌های آنرا پیش از این در چندین نمونه از کتیبه‌های ایلامی کهن دیده بودیم.

اکنون ناچار هستیم تا در آغاز نامی برای این اثر باستانی و خط آن بیابیم. چنانچه مردم محلی، این اثر را با نامی خاص می‌شناختند و نامبردار می‌کردند، نیازی به نامگذاری تازه‌ای نمی‌بود. اما از گفتارهای رحیم و دیگر اهالی روستا چنین بر می‌آمد که نه تنها این اثر، نام خاصی ندارد؛ بلکه حتی متوجه اهمیت یا غیر عادی بودن آن نیز نبوده‌اند و چنین تصور می‌کرده‌اند که شکل‌ها و خطوطی ناشی از سرگرمی‌های جوانان و یادگارنویسی‌های آنان پس از مسابقه‌های صعود از صخره باشد.

به این ترتیب و با توجه به نبود نام دیرین برای این اثر، نگارنده نام «کن‌چرمی» را که نام رود و روستای مجاور آن است را پیشنهاد می‌کند و بطور موقت بکار می‌بندد. هر چند که گمان می‌دهد ای بسا همین نام در اصل متعلق به این کتیبه بوده باشد؛ چرا که نام‌هایی با پیشوند‌ یا پسوند «کَـن» (کندن/ کنده) و «چَـرمی» (چَـرما/ چَـرم = پوست/ پوست‌نوشته) در بسیاری از نامجاها و کتیبه‌های ایرانی بکار رفته است.

اما از سوی دیگر، خط بکار رفته در این سنگ‌نبشته نیز هنوز نامی فراگیر ندارد. والتر هینتس Walther Hinz کاشف رمز این خط در کتاب Altiranische Funde und Forschungen از اصطلاح strichschrift برای نامیدن این سبک نویسش بهره برده و دکتر پرویز رجبی معادل «مخطط» را در ترجمه فارسی آن (یافته‌های تازه از ایران باستان، 1385) بکار گرفته است. من با توجه به ظاهر این خط که شبیه شکل‌های هندسی است، عبارت «خط هندسی» را پیشنهاد کرده‌ام که آقای دکتر رجبی در گفتگویی با این نگارنده آنرا پذیرفته و نیز آقای دکتر یوسف مجید‌زاده نیز همین عبارت را برای کتیبه‌های نویافته به این خط از تپه‌ «کُـنار صندل» جیرفت بکار برده ‌است.



کتیبه‌ای به خط هندسی ایلامی از زمان کوتیک اینشوشینک، موزه لوور

عکس از کتاب یافته‌های تازه از ایران باستان، ص 47

خط هندسی

تا سال گذشته، در مجموع شانزده کتیبه به خط هندسی در ایران بدست آمده و شناخته شده است که سیزده تای آن از شهر اصلی فرمانروایی ایلامیان/ عیلامیان یعنی شوش در خوزستان بدست آمده و همگی در موزه لوور پاریس نگهداری می‌شوند. چهاردهمین کتیبه، نبشته‌ای است بر روی جام سیمین معروف به جام مرودشت که در نزدیکی تخت‌جمشید پیدا شده و در تالار گنجینه موزه ایران باستان در تهران نگهداری می‌شود.

اما در یکسال گذشته به مجموعه آثار خط هندسی افزوده شده است. دکتر یوسف مجیدزاده در کاوش‌های تپه‌های باستانی «کنار صندل» جیرفت، موفق به کشف چند نمونه دیگر از کتیبه‌هایی به این خط شد و با توجه به محل پیدایی آنان، افزودن پسوند «ایلامی» به نام خط را غیرضروری دانست و حتی در مصاحبه‌ای، اصطلاح «خط ایرانی مقدم» را پیشنهاد کرد. از آنجا که نخستین نمونه‌های خط هندسی و نیز خط معروف به «ایلامی مقدم» در تپه‌های باستانی شهر شوش بدست آمده‌اند، پسوند «ایلامی» در باره آنان بکار رفته است. اما با توجه به پیدایی نمونه‌های دیگری از خط معروف به «ایلامی مقدم» در تپه یحیی کرمان، تپه سیلک کاشان، تپه حصار دامغان، شهر سوخته سیستان و کنار صندل جیرفت، به نظر می‌آید که پیشنهاد آقای مجیدزاده شایسته پیگیری و توجه جدی باشد.



کتیبه نویافته جیرفت، از دکتر یوسف مجید زاده

پژوهش و کشف رمز خط هندسی، بیش از همه مرهون کوشش‌های فردیناند بُـورک Ferdinand Bork کارل فرانک Carl Frank و والتر هینتس است. هینتس در کتاب پیش‌گفته و در نخستین بخش آن با نام «جام سیمین نویافته از دوره ایلام کهن» به پژوهشی ناب و گسترده در زمینه خط جام مرودشت و دیگر کتیبه‌های بدست آمده به خط هندسی می‌پردازد و برای نخستین بار آوانوشت و ترجمه برخی از آنها را بدست می‌دهد. هینتس در این نوشتار موفق شده 56 حرف در قالب 61 علامت از خط هندسی را کشف رمز نماید و از آن میان، معنای 21 حرف را تقریبی و نیازمند پژوهش‌های بیشتر بداند.

ویژگی‌های ظاهری سنگ‌نبشته

همانگونه که گفته شد، این سنگ‌نبشته بر روی صخره‌ای دور از دسترس واقع است و به این سبب تنها کتیبه صخره‌ای شناخته‌شده به خط هندسی است. دیگر نمونه‌های بدست آمده از این خط به تمامی بر روی ابزار و اشیای منقول نوشته شده‌اند.

صخره حامل سنگ‌نبشته، به مرور زمان و شاید تا اندازه‌ای بر اثر تخریب‌های انسانی، آسیب دیده و دچار فرسایش شده است. از مجموع نشان‌‌های این کتیبه، 10 نشان توسط این نگارنده شناسایی و شمرده شده‌اند که چون یکی از آنها مکرر است، تنها با 9 حرف مستقل آشنا می‌شویم. بیشتر این نشان‌‌ها با رنگ زمینه خود، تضادی مناسب دارند و از دور قابل تشخیص هستند. اما ممکن است که بتوان با دقت بیشتر و در شرایط متفاوتی از زاویه تابش خورشید، بتوان حروف دیگری را نیز پیدا کرد.

نشان‌‌های نه‌گانه کن‌چرمی، تا اندازه زیادی شبیه نمونه‌های پیشین خط هندسی هستند. برخی از آنها شباهتی فراوان و برخی شباهتی اندک دارند. به نظر می‌آید که بخاطر دشواری نگاشتن بر بدنه صخره، تا اندازه‌ای شکل ظاهری نشان‌ها ساده‌تر و انتزاعی‌تر شده باشد.

دیرینگی سنگ‌نبشته

در پیرامون سنگ‌نبشته کن‌چرمی، چند نشان دیگر و برخی یادگارنوشته‌ها نیز وجود دارد که از روی سبک و رنگ آنها، مشخص است که در زمان‌های دیگر و حتی در دوران معاصر نوشته شده‌اند. شاخص‌ترین این افزوده‌ها، شکلی از یک چهارگوش با ضربدری در میان آن است. هر چند که نگارنده این گمان را نیز می‌دهد که ممکن است این نقش دقیقاً بر روی نقشی کهن تراشیده شده و در واقع آنرا بازنگاری کرده باشند. چرا که چنین علامتی در مجموعه نشان‌های خط هندسی دیده شده است.

نشان‌‌های الحاقی به کتیبه کن‌چرمی، اهمیتی فراوان در تعیین دیرینگی و قدمت آن دارند. از آنجا که سطح تراشیده شده سنگ، رنگ روشن‌تری نسبت به زمینه خود دارد و به مرور رو به اکسیده‌شدن و تیرگی می‌گراید؛ با مقایسه مقدار و میزان تغییر رنگ بخش‌های تراشیده‌شده در دوره‌های گوناگون، می‌توان یک ارزیابی تقریبی از قدمت هر بخش را بدست آورد.

از سوی دیگر، نوع خط، شکل و سبک نشان‌‌ها نیز می‌توانند راهنمایی مناسب برای تعیین قدمت باشند. از آنجا که تمامی لوحه‌های شانزده‌گانه یادشده بالا، به سال‌های سده 23 پیش از میلاد (4300 تا 4200 سال پیش) منسوب هستند و از سوی دیگر، برای لوحه‌های جیرفت نیز قدمت موقت سده 25 تا سده 21 پیش از میلاد (4500 تا 4000 سال پیش) سنجیده شده است؛ می‌توان قدمت سنگ‌نبشته کن‌چرمی را نیز در همین حدود دانست. اما احتمال‌هایی در باره قدمت بیشتر و حتی کمتر، به قوت خود باقی است. گمان‌هایی که ناشی از گونه خاص نشان‌های کتیبه است که گاه پیچیدگی‌هایی بیشتر و گاه حالت انتزاعی افزون‌تری را نسبت به همتاهای خود عرضه می‌دارد.

با توجه به سبک خط و دیرینگی بیشتر آن از سنگ‌نبشته «آنوبانی‌نی» در سرپل‌ذهاب، می‌توان گفت که گویا سنگ‌نبشته کن‌چرمی کهن‌ترین کتیبه صخره‌ای شناخته شده در ایران است.



طرح بازنگاری سنگ‌نبشته کن چرمی

محتوای سنگ‌نبشته

نگارنده در اینجا قصد ندارد تا ترجمه‌ای مقدماتی از این کتیبه را عرضه کند. چرا که هنوز پیش‌نیازهای اینکار (همچون کوشش برای یافتن علامت‌های دیگر و مقایسه‌ای فراگیر و جامع با دیگر کتیبه‌های بازمانده به این خط) فراهم نشده است. تمامی کتیبه‌های دیگری که به این خط نوشته شده‌اند، دارای سطرهایی از سوی راست به چپ بوده‌اند. اما به نظر می‌آید که سنگ‌نبشته کن‌چرمی از سوی چپ به راست نوشته شده باشد. این نکته از احساسی سرچشمه می‌گیرد که گویا نگاه سطرها و نشان‌ها و تراش خطوط بسوی راست است.

در اینجا مقایسه‌ای کوتاه میان برخی از نشان‌های سنگ‌نبشته کن‌چرمی با فهرست نشان‌های خط هندسی والتر هینتس آورده می‌شود.

نشان شماره یک در طرح بازنگاری من از کتیبه کن‌چرمی، شباهت بسیاری با نشانی دارد که هینتس آنرا هجای «شـو» نامیده است. نشان شماره 4 شبیه هجای «هـی»، نشان شماره 5 شبیه هجای «تَـش»، نشان شماره 6 شبیه هجای «ایــم»، نشان شماره 7 شبیه هجای «گـی»، نشان شماره 8 شبیه هجای «پـی» و نشان شماره 9 و 10 شبیه هجای «کَـه/ کـا» (بنگرید به عکس‌ها).

وضعیت سنگ‌نبشته در کنار چشمه‌ای زلال و در برابر آسیابی آبی که بعید نیست لایه‌های باستان‌شناختی زیرین آن گزارشی از بنایی یادمانی و یا نیایشگاهی باستانی را عرضه دارند، چنین گمانی را تقویت می‌کند که متن کتیبه به مانند نمونه‌های مشابه آن، نیایشی به درگاه خدایان و آرزویی برای پاسداشت کشور و دوام فرمانروایی باشد.

پیشنهادهایی برای پژوهش و حفاظت سنگ‌نبشته

از آنجا که سنگ‌نبشته کن‌چرمی، تنها کتیبه صخره‌کند به خط هندسی و ظاهراً کهن‌ترین کتیبه صخره‌ای ایران است؛ شایسته است تا هر چه بیشتر و گسترده‌تر، پژوهش‌هایی با دیدگاه‌ها و با اهداف گوناگون بر روی آن انجام شود. پژوهش‌های همچون: بررسی قدمت دقیق کتیبه، جمع‌آوری نشان‌های الفبایی- هجایی دیگر آن، بررسی وجود کتیبه‌ یا نگارکندهایی کهن‌تر در لایه‌های زیرین آن (همانند لاخ‌مزار)، مقایسه تطبیقی با دیگر نمونه‌های خط هندسی، ارتباط آن با فرهنگ کاسی/ کاشو، گمانه‌زنی‌هایی در بازماندهای آسیاب آبی، گردآوری داده‌های مردم‌شناختی، بررسی وضعیت فرسایش طبیعی و تخریب عمدی (عوامل و راه‌های مقابله با آن) و همچنین راه‌هایی برای حفاظت و معرفی آن.

بی‌گمان چنین بررسی‌هایی همراه با درنظرداشت کتیبه‌های نویافته جیرفت، می‌تواند آگاهی‌هایی تازه و مفید از تاریخچه و دیرینگی پیدایش خط در ایران عرضه دارد.

Borna66
09-07-2009, 04:37 PM
متن کامل

رضا مرادی غیاث آبادی

برگرفته از چاپ سوم كتاب كتيبه داريوش بزرگ در بيستون (1384) از همين نگارنده
ستون يكم
بند 1 سطرهاي 1-3 مـن «دارَيَـوَئـوش» (داريوش)، شـاه بـزرگ، شـاه شاهـان، شـاه در «پـارسَـه» (پارس)، شاه سرزمين‌ها، پسر «وِشـتـاسَـپـَه» (ويشتاسپ)، نـوة «اَرَشـامَـه» (اَرشام)، هخامنشي.

بند 2 3-6 داريوش شاه گويد: پدر من ويشتاسپ، پدر ويشـتاسـپ اَرشـام، پـدر اَرشـام « اَري‌يـارَمـنَـه» (آريـارَمـــنَـه)، پدر آريـارَمنَـه «چِـش‌پِـش» (چيش‌پيش)، پــدر چيش‌پيش «هَـخامَـنِش» است.

بند 3 6-8 داريوش شاه گويد: از اين رو ما هخامنشي ‌ناميده مي‌شويم. ما از ديرباز بزرگ بوده‌ايم. از ديرباز دودمان ما شاهي بود.

بند 4 8-11 داريوش شاه گويد: هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه ؟) شاه بوده‌ايم.

بند 5 11-12 داريوش شاه گـويـد: من بخواست «اَئـورَمَـزدا» (اهورامزدا) شاه هستم. اهورامزدا شاهي را به من داد.

بند 6 12-17 داريوش شاه گويد: اينست سرزمين‌هايي كه به بخشايش اهورامزدا به من رسيده است و من در اين سرزمين‌ها شاه هستم: «پـارسَـه» (پارس)، «اووْجَـه» (خوزيه/ عيلام)، «بابيروش» (بابل)، «اَثـورا» (آشور)، «اَرَبـايَـه» (عربيه)، «مـودرايَـه» (مصر)، «تْـيَـئي‌يْ دْرَيَـهْـيا» (دريانشينان)، «سْـپَـردَه» (اسپارت/ سارد/ ليـدي)، «يَـئـونَـه» (يونان)، «مـادَه» (ماد)، «اَرميـنَه»[1] (ارمنيه)، «كَـتـپَـتوكَـه» (كاپادوكيه/ آناتولي مركزي)، «پَـرثَـوَه» (پارت)، «زْرَكَه» (زَرَنگ/ سيستان)، «هَـرَئيـوَه» (هرات/ آريان)، «اووارَزمي‌يْ» (خوارزم)، «باخْـتْـريش» (بلخ/ باكتريا)، «سُـگودَه» (سُغد)، «گَـدارَه» (قندهار)، «سَـكَـه» (سكا)، «ثَـتَـگوش» (شايد هفت‌رود/ پنجاب)، «هَـرَئووَتيش» (آراخوزي/ رُخَـج/ شايد ناحية علياي رود هيرمند)، «مَـكَـه» (مَكا/ مُـكران/ جنوب بلوچستان). روي هم 23 سرزمين.

بند 7 17-20 داريوش شاه گويد: اينست سرزمين‌هايي كه خود را پيرو من مي‌خوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج مي‌دهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.

بند 8 20-24 داريوش شاه گويد: در اين سرزمين‌ها هر آن مردي كه شايسته بود، او را پاداش دادم و هر آن كس كه پيمان‌شكن بود؛ او را سخت گوشمال كردم. بخواست اهورامزدا اين سرزمين‌ها قانون مرا گرامي داشتند. همانگونه كه به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند.

بند 9 24-26 داريوش شاه گويد: اهورامزدا اين شاهي را به من داد. اهورامزدا مرا ياري داد تا اين پادشاهي را استوار سازم. بخواست اهورامزدا اين پادشاهي را دارم.

بند 10 26-35 داريوش شاه گويد: اين است آن كارهايي كه پس از شاهي به انجام رساندم: پسر «كـورَئـوش» (كورش) به نام «كَـبـوجـي‌يَـه» (كمبوجيه) از دودمان ما در اينجا شاه بود. اين كمبوجيه برادري داشت به نام «بَـردي‌يَـه» (بَـرديا) كه با كمبوجيه از يك مادر و از يك پدر بودند. آنگاه كمبوجيه اين برديا را كشت. هنگامي‌كه كمبوجيه برديا را كشت؛ مردم نمي‌دانستند كه برديا كشته شده است. سپس كمبوجيه به مصر رفت. هنگامي كه كمبوجيه رهسپار مصر شد؛ مردماني پيمان‌شكن شدند و در كشور، در پارس و در ماد و ديگر سرزمين‌ها دروغ فراوان شد.

بند 11 35-43 داريوش شـاه گـويـد: آنگاه يك مـردِ مَـگوس (مجوس/ مُـغ)[2] بنام «گَـئوماتَـه» (گَئومات) در «پَـئـيـشي‌يـا اووادا» و كوهي بنام « اَرَكَـدريش» شورش كرد. آنگاه كه او شورش كرد، 14 روز از ماه «وي‌يَـخـنَـه»[3] گذشته بود. او به سپاه/ مردم؟ به دروغ مي‌گفت كه من برديا پسر كورش برادر كمبوجيه هستم. سپس همة سپاهيان ياغي شدند و از كمبوجيه به سوي او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمين‌ها. او شاهي را براي خود ربود. آنگاه كه او شاهي را به دست گرفت، 9 روز از ماه «گَـرمَـپَدَه»[4] گذشته بود. پس از آن كمبوجيه به مرگِ خودش[5] درگذشت.

بند 12 43-48 داريوش شاه گويد: اين پادشاهي كه مُـغ گَئومات از كمبوجيه گرفت، از ديرباز به دودمان ما بايسته بود. مُغ گَئومات بر پارس و ماد و ديگر سرزمين‌ها دست انداخت و آنها را از كمبوجيه گرفت و از آن خود كرد. او شاه شد.

بند 13 48-61 داريوش شاه گويد: هيچ مردي، نه پارسي و نه مادي و نه كسي از دودمان ما نبود كه شاهي را از دست مُغ گَئومات بازپس گيرد. مردم از او بسيار مي‌ترسيدند چرا كه او كساني كه برديا را از پيش مي‌شناختند، مي‌كشت. از آن روي مردم را مي‌كشت كه هيچكس نداند من برديا پسر كورش نيستم. هيچكس توان نداشت كه در بارة مُغ گَئومات سخني بگويد. تا اينكه من سر رسيدم. آنگاه من از اهورامزدا ياري خواستم. اهورامزدا مرا ياري داد. آن هنگام 10 روز از ماه «باگَـيادَئيش»[6] (باگَيادي/ بَـغَـيادي) گذشته بود كه من با چند مرد، مُغ گَئومات و همة همدستانش را كشتم. در دژ «سيكَـيَـئووَتيش» در ناحية «نِــسـايَـه» (نِـسا) در مـاد او را كشتم. شاهي را از او پس گرفتم. بـخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهي را به من داد.

بند 14 61-71 داريوش شاه گويد: پادشاهي‌اي را كه از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پاي كردم. چنان در جايش استوار نمودم كه پيش از اين بود. آيين‌‌هايي را كه مُغ گَئومات از ميان برده بود؛ پايدار كردم.[7] من چراگاه‌ها و رمه‌ها و كاركنان و خانه‌هايي را كه مُغ گَئومات از مردم گرفته بود، به آنان بازگرداندم.[8] من مردمان را در جايشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمين‌ها را. من آنچه را كه به تاراج رفته بود؛ به همانگونه كه پيش از آن بود، باز پس گرداندم. اين كاري بود كه من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من كوشيدم كه خانه (دودمان/ ميهن؟) خود را در جاي خود استوار نمايم؛ همانگونه كه پيش از اين بود. من بخواست اهورامزدا، چنان كوشيدم تا توانستم نگذارم مُغ گَئومات خانة ما را تباه كند.

بند 15 71-72 داريوش شاه گويد: اينست آنچه كه پس از شاهي انجام دادم.

بند 16 72-81 داريوش شاه گويد: پس از آنكه من مُغ گَئومات را كشتم؛ مردي به نام «آثْـريـنَـه»[9] پسر «اوپَـدَرمَـه» در خوزيه/ عيلام شورش كرد. او به مردم مي‌گفت: من در خوزيه شاه هستم. سپس خوزيان شورشي شدند و به سوي آثرينَه رفتند. او در خوزيه شاه شد. همچنين مردي بابلي به نام «نَـديـتَـبَـئـيـرَه» پسر «اَئـيـنَـه ايرَه» در بابل شورش كرد. او مردم را چنين مي‌فريفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـد‌نَصَـر/ بخت‌النصر) پسر «نَـبونَـئـيتَـه» (نَبونيد) هستم. سپس همة مردم بابل به سوي او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهي را در بابل به دست گرفت.

بند 17 81-83 داريوش شاه گويد: سپس من به پيكي به خوزيه فرستادم. آثْـرينَـه بسته‌ به نزد من آورده شد. من او را كشتم.

بند 18 83-90 داريوش شاه گويد: آنگاه من به سوي نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـد‌نَصَـر مي‌خواند؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه «تـيـگْـرَه» (دجله) را در دست داشت و در آنجا ايستاده بود. رودخانه درخور ناو راني بود. آنگاه من سپاهيان را سوار بر «مَـشَـكائووَه»ها (ناوهاي رودخانه‌رو با مَـشك‌هاي باد شده) كردم و ديگران را همراه با شتران و اسبان بر برخي ديگر نشاندم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتيم. در آنجا سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 26 روز از ماه «آثْـري‌يادي‌يَـه»[10] گذشته بود.

بند 19 90-96 داريوش شاه گويد: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز با بابل نرسيده بودم كه نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـد‌نَصَـر مي‌ناميد، با سپاه خود به شهر «زازانَـه» در نزديكي «اوفْـراتـو» (فرات) رسيد تا با من نبرد كند. پس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را سخت شكست دادم. ديگران به آب افتادند و آب آنها را برد. آنگاه كه ما نبرد كرديم، 2 روز از ماه «اَنامَـكَـه»[11] گذشته بود.

ستون دوم

بند 1 1-5 داريوش شاه گويد: پس از اين نَـديـتَـبَـئـيـرَه با چند سوار گريخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم نَـديـتَـبَـئـيـرَه را. پس از آن نَـديـتَـبَـئـيـرَه را در بابل كشتم.

بند 2 5-8 داريوش شاه گويد: آنگاه كه من در بابل بودم؛ اين سرزمين‌ها بر من شورشي شدند: پارس، خوزيه، ماد، آشور، مصر، پارت، «مَـرگوش» (مرو)، ثَـتَـگوش و سكا.

بند 3 8-11 داريوش شاه گويد: مردي به نام «مَـرتي‌يَـه» پسر «چِـچِـخْـرائيش» از شهر «كوگَـنَـكا» در پارس بود. او در خوزيه شورش كرد و به مردم مي‌گفت كه من «ايمَـنيش» شاه خوزيه هستم.

بند 4 11-13 داريوش شاه گويد: آن هنگام من در نزديكي خوزيه بودم. خوزيان از من ترسيدند. آن مَـرتي‌يَـه را كه سر دستة آنان بود؛ گرفتند و كشتند.

بند 5 13-17 داريوش شاه گويد: مردي مادي به نام «فْـرَوَرتيش» در ماد برخاست و به مردم گفت كه من «خْـشَـثـريتَـه» از دودمان «اووَخْـشْـتْرَه» (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. سپس سپاهيان مادي كه در تختگاه بودند،[12] بر من شوريدند و به سوي فْـرَوَرتيش رفتند. او در ماد شاه شد.

بند 6 18-29 داريوش شاه گويد: سپاه پارسي و ماديِ زير فرمان من، كم‌شمار بود. پس از آن من سپاه فرستادم. فرماندهي آنان را به يك نفر پارسيِ پيرو من به نام «ويدَرنَـه» سپردم. بة آنان گفتم برويد و سپاه ماد را كه خود را از من نمي‌داند، در هم بشكنيد. آنگاه ويدارنا با سپاهيانش رهسپار شدند. هنگامي كه به ماد رسيد؛ در شهري به نام «ماروش» در ماد، با مادان نبرد كرد. آن كسي كه سركردة مادان بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز گرديد، 27 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود. پس از آن سپاه من در سرزميني به نام «كَـپَـدَه/ كَمپَـندَه»[13] در ماد، براي من درنگ كردند تا كه من به ماد رسيدم.[14]

بند 7 29-37 داريوش شاه گويد: يك ارمنيِ پيرو من به نام «دادَرشيش» (دادَرشي) را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نمي‌دانند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد؛ شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با دادَرشي پيش آيند. در دهي به نام «زوزَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 8 روز از ماه «ثورَواهَـرَه»[15] گذشته بود.

بند 8 37-42 داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «تيگـرَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 18 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.

بند 9 42-49 داريوش شاه گويد: براي سومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «اويَـما» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 9 روز از ماه «ثائيگَـرچيش»[16] (ثايگَرچي) گذشته بود. پس از اين دادَرشي در ارمنيه براي من درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.

بند 10 49-57 داريوش شاه گويد: سپس يك پارسيِ پيرو من به نام «وَئوميسَـه» را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نمي‌دانند، درهم شكن. پس از آن وَئوميسَـه رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد، شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با وَئوميسَـه پيش آيند. در سرزميني به نام «ايزَلا» در آشور نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 15 روز از ماه اَنامَـكَه گذشته بود.

بند 11 57-63 داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وَئوميسَـه شوند. آنان در سرزمين «اَئوتي‌يارَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را نابود كرد. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، ماه ثورَواهَـرَه رو به پايان[17] بود. پس از اين وَئوميسَـه در ارمنيه برايم درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.

بند 12 64-70 داريوش شاه گويد: پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه كه به ماد رسيدم؛ فْـرَوَرتيش كه خود را شاه ماد ناميده بود، با سپاه خود به شهر «كُـدُرُش» در ماد در آمد تا با من نبرد كند. سپس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من به سختي سپاه فْـرَوَرتيش را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 25 روز از ماه «اَدوكَـنَـئيشَـه»[18] گذشته بود.

بند 13 70-78 داريوش شاه گويد: سپس فْـرَوَرتيش با سواران كمي گريخت و به سرزمين «رَگا» (ري) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهي به دنبالش فرستادم. فْـرَوَرتيش دستگير و به نزد من آورده شد. من بيني، گوش‌ها و زبان او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دست‌بسته بر دروازه‌ نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را ‌ديدند. پس از آن، او را در «هَـگْـمَـتانَه» (اكباتان/ همدان) دار زدم و مردان برجستة همدست او را در درون دژي در هَـگْـمَـتانَـه آويزان كردم.

بند 14 78-91 داريوش شاه گويد: مردي به نام «چيثْـرَتَـخـمَـه» از «اَسَـگَـرتي» بر من نافرمان شد. او چنين به مردم مي‌گفت كه من در اَسَـگَـرتي شاه هستم. از دودمان هُـوَخشَـتَـرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسي و مادي را فرستادم. يك ماديِ پيرو من به نام «تَـخـمَـسـپادَه» را سردار آنان كردم. به آنان چنين گفتم كه برويد و اين سپاه شورشي را كه خود را از من نمي‌داند؛ در هم شكنيد. آنگاه تَـخـمَـسـپادَه با سپاه رهسپار شد و با چيثْـرَتَـخـمَـه نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشي را فرو كوبيد[19] و چيثْـرَتَـخـمَـه را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بيني و گوش‌هاي او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دست‌بسته بر دروازه نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را ‌ديدند. پس از آن، او را در «اَربَـئيرا» دار زدم.

بند 15 91-92 داريوش شاه گويد: اينست كاري كه من در ماد انجام دادم.

بند 16 92-98 داريوش شاه گويد: «پَـرثَـوَه» (پارت) و «وَركانَـه» (هيركاني/ گرگان) بر من شوريدند و خودشان را از آنِ فْـرَوَرتيش خواندند. پدرم ويشتاسپ در پارت بود. سپاهيان او را رها كرده و ياغي شدند. آنگاه ويشتاسپ با سپاهي كه وفادارش بود، رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «ويشـپَه‌ اوزاتيش» با پارتيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويشتاسپ آن سپاه شورشي را به سختي درهم شكست. آنگاه كه آنان به نبرد آغازيدند، 22 روز از ماه وي‌يَـخـنَـه گذشته بود.

ستون سوم

بند 1 1-9 داريوش شاه گويد: سپس من سپاه پارسي را از ري به نزد ويشتاسپ فرستادم. چون اين سپاه به نزد ويشتاسپ فرا رسيد؛ ويشتاسپ اين سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «پَـتيـگـرَبَـنا» با شورشيان به نبرد شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا ويشتاسپ به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، از ماه گَـرمَـپَـدَه (گَرماپَـد) 1 روز گذشته بود.

بند 2 9-10 داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در پارت انجام دادم.

بند 3 10-19 داريوش شاه گويد: سرزميني به نام «مَـرگوش» (مرو) بر من شوريد. مردي از مرو به نام «فْـرادَه» را به سرداري برگزيدند. سپس من يك پارسيِ پيرو خودم به نام «دادَرشيش»[20] (دادَرشي)، كه شهربان[21] بلخ بود را به رويارويي با او فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاهي كه خود را از من نمي‌داند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي با سپاه رهسپار شد و با مروزيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي آن سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 23 روز از ماه «آثْـري‌يادي‌يَـه» (آثْـرياد) گذشته بود.

بند 4 19-21 داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در بلخ انجام دادم.

بند 5 21-28 داريوش شاه گويد: مردي به نام «وَهـيَـزداتَـه» در شهر «تارَوا» در سرزمين «يَـئوتي‌يا» در پارس مي‌زيست. او دوباره در پارس آشوب برپا كرد.[22] او چنين به مردم مي‌گفت كه من «بَـردي‌يَـه» (برديا) پسر كورش هستم. سپس سپاه پارسي كه در تختگاه[23] بود و پيش از آن از «يَـدا/ يَـدايا؟»[24] آمده بود، بر من شوريد و به سوي وَهـيَـزداتَـه رفت. او در پارس شاه شد.

بند 6 28-40 داريوش شاه گويد: آنگاه من سپاه پارسي و مادي را كه در فرمان من بودند؛ گسيل داشتم. يك پارسي پيرو خودم به نام «اَرتَـ‌وَردي‌يَـه» را سردار آنان كردم. ديگر سپاهيان پارسي به دنبال من، روانة ماد شدند. سپس اَرتَـ‌وَردي‌يَـه با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه كه او به شهري به نام «رَخا» در پارس فرا رسيد؛ در آنجا آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا مي‌ناميد، با سپاه خود براي نبرد با اَرتَـ‌وَردي‌يَـه در آمد. سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد در گرفت، 12 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.

بند 7 40-49 داريوش شاه گويد: سپس وَهـيَـزداتَـه با سواران كمي گريخت و به پَـئـيـشي‌يـا اووادا رفت. در آنجا سپاهي را آماده ساخت و رهسپار شد تا با اَرتَـوَردي‌يَـه نبرد كند. در كوهي به نام «پَـرگَـه» به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان آغاز شد، 5 روز از ماه گَـرمَـپَـدَه (گرماپَـد) گذشته بود. وَهـيَـزداتَـه و همدستان برجستة او را دستگير كردند.

بند 8 49-52 داريوش شاه گويد: سپس من وَهـيَـزداتَـه و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را در شهري به نام «اووادَئيچَـيَـه» در پارس به دار آويختم.

بند 9 52-53 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه به دست من در پارس انجام شد.

بند 10 54-64 داريوش شاه گويد: آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا مي‌خواند، به رويارويي با شهـربان پيرو من در آراخوزي/ رُخَـج به نام «ويـوانَـه» سپاه گسيل داشت.[25] او مردي را سردار آنان كرد و به ايشان گفت كه برويد و ويوانَـه و سپاهي كه خود را از آنِ داريوش مي‌داند، درهم شكنيد. سپس آن سپاهي كه وَهـيَـزداتَـه گسيل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ويوانَـه به نبرد درآيد. آنان در دژي به نام «كاپيشَـكانيش» نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 13 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود.

بند 11 64-69 داريوش شاه گويد: پس از آن دگرباره شورشيان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ويوانَـه شدند. در سرزميني به نام «گَـدوتَـوَه/ گَـندوتَـوَه»[26] نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 7 روز ماه از ماه وي‌يَـخـنَـه گذشته بود.

بند 12 69-75 داريوش شاه گويد: پس از آن، مردي كه سردار آن سپاهي بود كه از سوي وَهـيَـزداتَـه به رويارويي با ويوانَـه گسيل شده بود؛ با اندك سواراني گريخت. او به راه افتاد و از كنار دژي به نام «اَرشادا» در آراخوزي گذشت. آنگاه ويوانَـه با سپاهي به دنبال آنان رفت. در آنجا او را بگرفت و مرداني كه از همدستان برجسته‌اش بودند را كشت.

بند 13 75-76 داريوش شاه گويد: آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد. اين است آنچه در آراخوزي به دست من انجام شد.

بند 14 76-83 داريوش شاه گويد: هنگامي كه من در پارس و ماد بودم؛ بابليان دوباره بر من شوريدند. مردي ارمني به نام «اَرخَـه» پسر «هَـلـديتَـه» در سرزميني به نام «دوبالَـه» در بابل شورش كرد. در آنجا چنين به مردم دروغ مي‌گفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـد‌نَصَـر/ بخت‌النصر) پسر «نَـبونَـئيتَـه» (نَبونيد) هستم. آنگاه بابليان بر من نافرمان شدند و به سوي آن اَرخَـه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.

بند 15 83-92 داريوش شاه گويد: پس‌آنگاه من سپاهي به بابل گسيل داشتم. يك پارسيِ پيرو خودم به نام «ويدَفَـرنـا» را به سرداري آنان برگزيدم و به آنان چنين گفتم كه برويد و آن سپاه بابلي را كه نمي‌خواهد خود را از آنِ من بداند؛ درهم شكنيد. پس ويدَفَـرنـا با سپاهي به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويدَفَـرنـا بابليان را شكست داد و آنان را ببسته و بياورد. 22 روز از ماه «وَركَـزَنَـه»[27] گذشته بود آنگاه كه اَرخَـه كه خود را به دروغ نبوكدنصر مي‌ناميد و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را دستگير كرد. من فرمان دادم آن اَرخَـه و مرداني كه همدستان برجسته‌اش بودند را در بابل به دار آويزند.

ستون چهارم

بند 1 1-2 داريوش شاه گويد: اين است آن كاري كه من در بابل انجام دادم.

بند 2 3-31 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من بخواست اهورامزدا در همان يك سالِ پس از پادشاهي انجام دادم. 19 نبرد كردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شكست دادم و 9 شاه را دستگير كردم.

يك مُـغ به نام گَـئومات بود. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كـورش هستم.” او پارس را شوراند.

يك خوزي به نام آثْـرينَـه بود. او به دروغ چنين ‌گفت: “من شاه خـوزيـه (عيلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند.

يك بابلي به نام نَـديتـَبَـئيرَه بود. او به دروغ چنين مي‌گفت “من نَبوكُــدرَچَـرَه (نَـبوكَد نَـصَـر) پسر نَـبونيد هستم.” او بابل را شوراند.

يك پـارسـي به نام مَـرتي‌يَـه بود. او به دروغ چنين مي‌گفت: “من ايمَـنيش شاه خـوزيـه (عيلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند.

يك مادي به نام فْـرَوَرتيـش بود. او به دروغ چنين مي‌گفت: “من خَشَثْريتَه از دودمان اووَخْشْتْرَه (هُوَخْشَـتَـرَه) هستم.” او ماد را شوراند.

يك سـاگـاراتي بنام چيـثْـرَتَـخـمَـه بود. او به دروغ چنين مي‌گفت: “من شاه سـاگـارتي هستم، از دودمان هوخشـتره هستم.” او سـاگـارتي را شوراند.

يك مروَزي به نام فْـرادَه بود. او به دروغ مي‌گفت: “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند.

يك پـارسـي به نام وَهـيَـزداتَـه بود. او به دروغ چنين مي‌گفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم.” او پارس را شوراند.

يـك ارمـــني به نـام اَرخَــه بود. او به دروغ چنيـن مي‌گـفت: “مـن نَبوكُـدرَچَـرَه (نَـبوكَـد نَـصَـر) پسر نَبونيد هستم.” او بابل را شوراند.

بند 3 31-32 داريوش شاه گويد: داريوش شاه گويد: اين 9 شاه را در اين نبردها دستگير كردم.

بند 4 33-36 داريوش شاه گويد: اين است سرزمين‌هايي كه شوريدند. دروغ اينان را شورشي كرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. من با آنان آنگونه كه خواستم بود، رفتار كردم.

بند 5 36-40 داريوش شاه گويد: تو كه پس از اين شاه خواهي شد؛ خود را با همة توان از دروغ پاس دار. اگر چنين مي‌انديشي كه سرزمين من در آسايش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالي ده.

بند 6 40-43 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. تويي كه از اين پس، اين نبشته‌ها را خواهي خواند (/ خواهي شنيد؟)؛ آنچه من كرده‌ام ترا باور شود. مباد اين را دروغ انگاري.

بند 7 43-45 داريوش شاه گويد: من به شتاب به اهورامزدا روي مي‌آورم (اهورامزدا را گواه مي‌گيرم) كه آنچه من در همان يك سال كردم، راست است، نه دروغ.

بند 8 45-50 داريوش شاه گويد: بخواست اهورامزدا و من، كارهاي زياد ديگري هم كرده شد كه در اين نبشته نوشته نشده است. از آن روي نوشته نشد، مبادا آنكه سپس كسي اين نبشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نگر او بسيار بيايد و اين او را باور نيايد و دروغ پندارد.

بند 9 50-52 داريوش شاه گويد: آنان كه پيش از اين شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان كار نكردند كه به دست من و بخواست اهورامزدا در همان يك سال كرده شد.

بند 10 52-56 داريوش شاه گويد: اكنون كارهايي كه به دست من انجام شده را باور دار. آن را به مردم بازگوي و آن را پنهان مكن. اگر اين «هَـدوگام» (بيانيه/ گزارش) را پنهان نداري و به مردم باز گويي؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي.

بند 11 57-59 داريوش شاه گويد: اگر اين بيانيه را پنهان داري و به مردم باز نگويي؛ اهورامزدا ترا بزند و دودمان برايت نباشد.

بند 12 59-61 داريوش شاه گويد: اين است آنچه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. اهورامزدا (متن عيلامي: «اهورامزدا خداي آرياييان») مرا بپايد و ديگر خداياني كه هستند.

بند 13 61-67 داريوش شاه گويد: اهورامزدا و ديگر خداياني كه هستند؛ از آن روي مرا ياري دادند كه من بدپيمان (بي‌وفا؟) نبودم. دروغزن نبودم. شرور (زورگو؟) نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد رفتار كردم. نه بر ناتوانان و نه بر توانا خشونت نورزيدم. مردي كه با خانه (تخت‌گاه/ مردم؟) من همراهي كرد؛ او را نيك نواختم و آنكه زيان رسانيد؛ او را سخت گوشمال دادم.

بند 14 67-69 داريوش شاه گويد: تو كه از اين پس شاه خواهي شد؛ مردي را كه دروغزن است يا آنكه شرور است را دوست مباش. آنان را به سختي گوشمال ده.

بند 15 69-72 داريوش شاه گويد: تويي كه از اين پس، اين نبشته را كه من نويساندم و اين نگاره‌ها را مي‌بيني؛ مبادا آنها را تباه سازي. تا آنگاه كه توان داري، آنها را در همين‌گونه نگاهدار.

بند 16 72-76 داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگاره‌ها را ببيني و آنها را تباه نكني و تا هنگامي كه ترا توانايي هست، نگاهشان داري؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي و اهورامزدا ترا در هر آنچه كني، كامياب كند.

بند 17 76-80 داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگاره‌ها را ببيني و تباهشان كني و تا هنگامي كه توانايي داري، نگاهشان نداري؛ اهورامزدا ترا بزند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه كني، اهورامزدا آنرا براندازد.

بند 18 80-86 داريوش شاه گويد: هنگامي كه من گَـئوماتَـة مُـغ كه خود را برديا مي‌ناميد، كشتم؛ اينان مرداني بودند كه در آن هنگام، آنجا بودند. اين مردان در آن هنگام همكاري كردند و پيروان من بودند: «ويدَفَـرنا/ وينْـدَفَـرنا» پسر «وايَـسـپارَه» پارسي؛ «اوتـانَـه» پسر «ثـوخـرَه» پارسي؛ «گَئوبَـرووَه» پسر «مَـرَدوني‌يَـه» پارسي؛ «ويدَرنَـه» پسر «بَـگابيگـنَـه» پارسي؛ «بَـگَـبوخـشَـه» پسر «داتووَهـيَـه» پارسي؛ «اَردومَـنيش» پسر «وَهَـئوكَـه» پارسي.

بند 19 86-88 داريوش شاه گويد: تويي كه پس از اين شاه خواهي شد؛ دودمان اين مردان را به نيكي نگاهداري كن.

بند 20 88-92 داريـوش شـاه گـويد: بخواست اهورامزدا ايـن است نبشته‌اي كه من كردم. افزون بر اين به «اَري‌يا» (آريايي)[28]. هم بر روي پوست (پوست درخت/ لوح گِلين) و هم بر روي چرم تصنيف شد. پيكرة خودم را هم برساختم. تبار‌نامه‌ام را هم گزارش كردم. اينها در پيش من نوشته و خوانده شد و گواهي (مُـهر؟) شد. آنگاه من اين نبشته را به همه جا در ميان سرزمين‌ها فرستادم. مردم ياري كردند.

ستون پنجم[29]

بند 1 1-14 داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من در دومين و سومين سال، پس از آنكه شاه شدم، انجام دادم. سرزميني به نام خوزيه (عيلام) شورشي شد. يك مرد خوزي به نام «اَتَـمَـئيتَـه» را سردار خود كردند. سپس من سپاه گسيل داشتم. يك مرد پارسيِ پيرو خودم به نام «گَـئوبَـرووَه» را سردار آنان كردم. آنگاه گَـئوبَـرووَه با سپاه رهسپار خوزيه شد. او با خوزيان نبرد كرد. آنگاه گَـئوبَـرووَه خوزيان را بزد و آنان را درهم شكست و سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را كشتم. آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد.

بند 2 14-17 داريوش شاه گويد: آن خوزيان بدپيمان بودند و اهورامزدا از سوي آنان ستوده نمي‌شد.[30] من اهورامزدا را مي‌ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.

بند 3 18-20 داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.

بند 4 20-30 داريوش شاه گويد: آنگاه من با سپاه به سوي سكاييان/ سكستان رهسپار شدم. به دنبال سكاييانِ «خَئودام تيگْرام» (تيزخُود/ با كلاه‌خُود نوك تيز). اين سكاييان از پيش من برفتند. چون به رود[31] رسيدم، آنگاه با همة سپاه به آنسوي رفتم. سپس من سكاييان را بسيار بزدم و سردار ديگري از آنان را گرفتم. او دست‌بسته به نزد من آورده شد و من او را كشتم. همچنين سردار آنان به نام «سْـكوخَـه/ سَـكونخَـه» را گرفتند و به نزد من آوردند. آنگاه من سردار ديگري براي آنان برگزيدم. چنانكه خواست من بود. آنگاه آن سرزمين از آنِ من شد.

بند 5 30-33 داريوش شاه گويد: آن سكـاييان بدپيمان/ بي‌وفا بودند و اهورامزدا را نمي‌ستودند. من اهورامزدا را مي‌ستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.

بند 6 33-36 داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.

كتيبه‌هاي كوتاه بيستون

a

بند 1 1-4 من داريوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمين‌ها، پسر ويشتاسپ، نوة ارشام، هخامنشي.

بند 2 4-8 داريوش شاه گويد: پدر من ويشتاسپ، پدر ويشتاسپ اَرشام، پدر اَرشام آريارمنه، پدر آريارمنه چيش‌پيش، پدر چيش‌پيش هخامنش است.

بند 3 9-13 داريوش شاه گويد: از اين روي ما هخامنشي ‌ناميده مي‌شويم. ما از ديرباز بزرگ بوده‌ايم. از ديرباز دودمان ما شاهي بود.

بند 4 13-18 داريوش شاه گويد: هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه ؟) شاه بوده‌ايم.

B

اين مُـغ گَـئـومـاتَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم. من شـاه هستم.”

c

اين آثْـريـنَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من شـاه خـوزيـه هستم.”

d

اين نَـديـتَـبَـئـيـرَه است. او به دروغ چنين گفت: “من نَـبوكُـدرَچَـرَه (نَـبـوكَـد‌نَـصَـر) پسر نَـبونـيد هستم. من شـاه بـابـل هستم.”

e

اين فْـرَوَرتيـش است. او به دروغ چنين گفت: “من خْـشَـثْـريتَـه از دودمان اووَخْـشْـتْـرَه (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. من شـاه مـاد هستم.”

f

اين مَـرتـي‌يَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من ايـمَـنيـش شاه خـوزيـه هستم.”

g

اين چيـثْـرَتَـخمَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من شـاه سـاگـارتي هستم، از دودمان هُـوَخـشَـتَـرَه.”

h

اين وَهـيَـزداتَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم. من شـاه هستم.”

i

اين اَرخَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من نَـبوكُـد‌رَچَرَه (نَـبوكَـدنَـصَـر) پسر نَـبونيـد هستم. من شـاه بـابـل هستم.”

j

اين فْـرادَه است. او به دروغ چنين گفت: “من شـاه مـرو هستم.”

k

اين سْـكوخَـه/سَـكونخَـه سكـايـي است.




--------------------------------------------------------------------------------

پانوشت‌ها:

[1] در متن بابلي: «اوراشْـتو» (اورارتو).

[2] در متن بابلي: يك مردِ مادي (اهل ماد).

[3] ششمين ماهِ سال هخامنشي كه از ابتداي پاييز آغاز مي‌شده است و برابر با اسفندماه؛ در متن بابلي: چهاردهمين روز از ماه «اَدارو» (آدار). نام ماه‌ها در سراسر متن عيلامي، همانند متن پارسي باستان است و نيازي به مقايسة آنها نيست. معادل‌هاي آراميِ نام ماه‌ها، تنها در صورتي آورده شده كه در نسخه‌هاي آرامي بدست آمده باشند (نگاه كنيد به پيشگفتار).

[4] دهمين ماهِ سال هخامنشي و برابر با تير‌ماه؛ در متن بابلي: نهمين روز از ماه «دُئـوزو»؛ در متن آرامي: روز نهمِ ماه «تَـموز». همسانيِ شمارة روزها در تقويم‌هاي متفاوتِ يادشده در گزارش اصلي و روايت‌هاي عيلامي، بابلي و آراميِ كتيبة بيستون، نشان‌دهندة اين است كه آن تقويم‌ها از نظام گاهشماريِ يكساني پيروي مي‌كرده و در نام ماه‌ها با يكديگر متفاوت بوده‌اند.

[5] دانسته نيست كه آيا داريوش با كاربرد دو واژة «اووامَـرشي‌يوش- اَمَـري‌يَـتـا» (مردنِ به خود‌مـرگي)، از «مـرگ طبيعي» سخـن مي‌راند؛ يا از «خـودكشي» و يا از «عمل سهويِ منجر به مرگ».

[6] نخستين ماهِ سال هخامنشي و برابر با مهـرمـاه؛ در متن بابلي: دهمين روز از ماه «تَـشريتو».

[7] در متن بابلي: من نيايشگاه‌هاي خدايان را كه مُغ گَئومات ويران كرده بود، بازسازي كردم.

[8] بخش‌هايي از اين بند كتيبة داريوش شباهت فراواني با كتيبة كورش هخامنشي دارد: “… فرمان دادم كه همة مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. … همة شهرهايي را كه ويران شده بود، از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاه‌هايي كه بسته شده بودند را بگشايند. همة خدايان اين نيايشگاه‌ها را به جاهاي خود بازگرداندم. همة مردماني كه آواره و پراكنده شده بودند را به جايگاه‌هاي خود برگرداندم و خانه‌هاي ويران آنان را آباد كردم. (برگرفته از منشور كورش هخامنشي، از همين نگارنده).

[9] در متن بابلي: « اَتْـريـنَـه».

[10] سومين ماهِ تقويم هخامنشي و برابر با آذرماه؛ در متن بابلي: بيست و ششمين روز از ماه «كِـسليمو»؛ در متن آرامي: روز 26 ماه «كِـسْـلِـوْ».

[11] چهارمين ماه تقويم هخامنشي و برابر با دي‌ماه؛ در متن بابلي: دومين روز از ماه «تِـبِـتـو»؛ در متن آرامي: روز 2 ماه «تِـبِـت».

[12] منظور سپاهيان ذخيره‌اي كه در جنگ شركت نداشته‌اند.

[13] قرائت اين واژه به سبب تخريب متن، مشكوك است. در متن آرامي «هَـنَـبان» آمده است.

[14] در اينجا و در بسياري از بندهاي ديگر، شمار دقيق كشته‌شدگان و اسيران سپاه دشمن در ترجمه‌هاي بابلي و آراميِ كتيبة داريوش در بيستون آورده شده است. اما گاهي اين آمار در اين دو ترجمه متفاوت است كه شايد از اشتباه كاتب و يا از تخريب كتيبه‌ها ناشي شده است. شمار كشته‌شدگان مادي در متن بابلي 3827 نفر آمده؛ در حاليكه در متن آرامي تعداد 5827 نفر ثبت شده است.

[15] هشتمين ماهِ تقويم هخامنشي و برابر با ارديبهشت‌ماه؛ در متن بابلي: هشتمين روز از ماه «اَيارو» (اَيار)؛ در متن آرامي: روز 8 ماهِ «اي‌يار».

[16] نهمين ماهِ تقويم هخامنشي و برابر با خردادماه؛ در متن بابلي: نهمين روز از ماه «سيمانو»؛ در متن آرامي: روز 9 ماه «سيوَن».

[17] منظور روز سي‌ام ماه. در متن بابلي: روز سي‌ام از ماه «اَيارو» (اَيار)؛ در متن آرامي: روز 30 «اي‌يار».

[18] هفتمين ماه تقويم هخامنشي و برابر با فروردين‌ماه؛ در متن بابلي: بيست و پنجمين روز از ماه «نيسانو»؛ در متن آرامي: روز 25 ماه «نيسان».

[19] متن پارسي باستان از تاريخ اين نبرد ياد نمي‌كند؛ اما در متن بابلي اين نبرد در روز پنجم از ماه «تَشريتو» ثبت شده است كه با روز پنجم از ماه هخامنشيِ «باگَـيادَئيش» (مهرماه) برابر است.

[20] همنامِ سرداري ارمني كه در بند 7 ستون دوم از او ياد شد.

[21] در متن پارسي باستان: «خْـشَـثْـرَپاو» (شهربان/ استاندار). همين واژه به گونة «ساتراپ» به زبان يوناني راه يافته است.

[22] اما از نخستين آشوب/ شورش سخني نرفته است.

[23] نگاه كنيد به پانويس 13.

[24] ظاهراً نام ديگر « اَنشان». درمتن عيلامي « اَن- شا- اَن» آمده است.

[25] در اينجا مانند چند واقعة ديگر، رويدادها با ترتيب زماني نقل نمي‌شوند.

[26] متن عيلامي اين محل را در آراخوزي و متن بابلي آنرا در ثَـتَـگوش مي‌داند.

[27] دومين ماهِ تقويم هخامنشي و برابر با آبان‌ماه؛ در متن بابلي: بيست و دومين روز ماه «اَرَهْسَـمَـه».

[28] مفهوم كامل اين بخش دانسته نشده است ( نگاه كنيد به پيشگفتار). براي آگاهي بيشتر، آوانوشت و معني كلمه به كلمة اين عبارت آورده مي‌شود:

اي‌(يَـ) ـم ]ايـن[ ديـپـيـمَـئي‌يْ ]نبشته‌اي/ كتيبه‌اي[ تْــيـ (ـا)م ]كه[ اَدَم ]مـن[ اَكـونَـوَم ]كـردم[ پَـتيشَـم ]افزون بر اين[ اَري‌يا ]به آريايي[ آهَـه ]بـود[ اُتـا ]و/ هم[ پَـوَسـتـايا ]بر پوست (پوست درخت/ لوح گِلين)[ اُتـا ]و/ هم[ چَـرْما ]چرم[ گْـرَثـيـتـا ]تصنيف شده[ آهَـه ]بود[.

[29] ستون پنجم بدون ترجمة عيلامي و بابلي است.

[30] در اينجا و در همة ستون پنجم (كه چند سال پس از چهار ستون پيشين نگاشته شده است)، آشكارا تغييراتي در انديشه و شيوة حكومتداري داريوش پديد آمده است. در هيچ‌ كجاي گزارش‌هاي پيشينِ داريوش، دخالت در دين و باورهاي مردم ديده نشده بود و سرداران شورشي تنها به سبب دروغ و شورش سركوب مي‌شدند. اما در اينجا باورهاي ديني آنان نيز به عنوان يكي از دلايل سركوبي مطرح شده است. (مقايسه كنيد با بند 14 از ستون يكم). پيش از اين، داريوش حتي به صراحت «خدايان ديگر» را نيز به رسميت شناخته بود. (نگاه كنيد به بندهاي 12 و 13 از ستون چهارم).

[31] در متن پارسي باستان «دْرَيَــه» (دريـا) آمده است. اما از اين واژه، معناي «رود بزرگ» استنباط مي‌شود. همانگونه كه امروزه نيز در آسياي ميانه و افغانستان از واژة «دريا» براي رودهاي بزرگ استفاده مي‌شود. (همچون «آمودريا» و «سيردريا»).

Borna66
09-07-2009, 04:37 PM
اسناد بنیادین از نظام‌های اجتماعی و اداری در ایران هخامنشی

رضا مرادی غیاث آبادی

در تخت‌جمشید چند گونه کتیبه از دوره هخامنشی دیده شده و به دست آمده است. یکی، سنگ‌نبشته‌های پادشاهان هخامنشی که به زبان و خط میخی «پارسی باستان» بر روی نمای سنگی‌ کاخ‌ها و بناهای تخت‌جمشید نویسانده شده و معمولاّ با ترجمان آن به خط میخی و زبان‌های «عیلامی» و «بابلی نو (اکدی)» همراه هستند. دوم، لوحه‌های زرین و سیمین داریوش بزرگ که از صندوق‌های سنگی در پایه دیوارهای تالار آپادانا پیدا شد و یکی از لوحه‌های زرین آن در چند سال پیش مفقود و پس از اظهارنظرهای فراوان و متناقض در باره سرنوشت آن، در نهایت چنین گفته شد که یکی از مسئولان موزه ایران باستان آنرا ربوده و «آب» کرده است. سوم، کتیبه‌هایی که بر روی اشیایی همچو سنگ وزنه، مهر، دستگیره در، آجرهای لعابدار و آوندهای گوناگون دیده شده است. بجز اینها، تعداد فراوانی کتیبه‌های جعلی در بسیاری از موزه‌های دنیا وجود دارند که به اندازه‌ای با مهارت ساخته شده‌اند که تا مدت‌ها جعلی بودن آنها دانسته نشد و در کتاب‌ها و کاتالوگ‌های قدیمی‌تر جزو آثار هخامنشی معرفی شده‌اند.

لوحه‌های تخت‌جمشید و پیدایی آنها اما گونه دیگری از کتیبه‌های تخت‌جمشید که موضوع این گفتار است، عبارت است از حدود سی هزار لوحه گلی یا «گل‌نوشته» که در کاوش‌های باروی استحکامات خاوری تخت‌جمشید و نیز در کاخ خزانه بدست آمدند. این لوحه‌ها در کاوش‌های سال‌های 13-1312 و 17-1316 کشف شده‌اند. بیشتر آنها که از باروی استحکامات شمال خاوری به دست آمدند، به نام «لوحه‌های بارو/ استحکامات» با علامت اختصاری (PF) و بخش دیگری که از کاخ خزانه در جنوب خاوری تخت‌جمشید پیدا شدند به نام «لوحه‌های خزانه» با علامت اختصاری (PT) شناخته می‌شوند.



یکی از لوحه‌های گلین تخت‌جمشید
بدست‌آمده از کاخ خزانه
سال پانزدهم پادشاهی خشایارشا
سند پرداخت دستمزد کارگران هندی
23×55×72 میلیمتر
شماره کاوش: PTT 29
بررسی و منتشر‌شده توسط جرج کامرون
تهران، موزه ایران باستان

ماندگاری لوحه‌ها تا به امروز شمار این لوحه‌ها در اصل بسیار بیشتر از این تعداد بوده است؛ اما به دلیل اینکه بر روی گل رس خام یا نپخته نوشته شده بوده‌اند و قرار هم بر این نبوده که برای زمان‌های بسیار دوری از آنها نگهداری شود، به مرور زمان از بین رفته‌اند. اما اینکه چرا همین تعداد از لوحه‌ها تاکنون سالم باقی مانده‌اند، داستان شگفتی دارد. پس از یورش سپاه اسکندر مقدونی به ایران‌زمین در سال 330 پیش از میلاد (تقریباّ 170 سال پس از نگارش لوحه‌ها)؛ گرمای شدید ناشی از آتش‌سوزی کاخ خزانه و تالار صدستون (که در کنار باروی خاوری قرار دارد) موجب پخته‌شدن و استحکام بیشتر آن لوحه‌های گلی، و پایدار‌ ماندن آنها تا به امروز می‌شود.

شکل ظاهری این لوحه‌ها تقریباّ به اندازه یک کف دست هستند و بر روی گل خام نوشته و نگهداری می‌شده‌اند. هر لوح در چند نسخه نوشته می‌شده تا برای بایگانی ادارات دیگر شهرهای مورد نیاز فرستاده شوند و یکی هم در بایگانی تخت‌جمشید نگهداری شود. بر کنار حدود 600 لوحه، اثر چند مهر فشاری و غلتان باقی مانده است که متعق به صادرکننده و دریافت‌کننده آن سند بوده است. نقش و نگارهای این مهرها نیز می‌توانند آگاهی‌های فراوانی از هنر و باورهای آن روزگار را در اختیار بگذارند. به موجب همین لوحه‌ها دانسته شده است که از چرم و اوراق پوست‌گیاهی (در فارسی باستان به نام «پَـوَسـتا») نیز برای نوشتن بهره‌برداری می‌شده که امروزه هیچ نمونه‌ای از آن به دست نیامده است.

زمان نگارش محتوای این لوحه‌ها نشان می‌دهد که تاریخ نگارش لوحه‌های بارو به سال‌های 509 تا 494 پیش از میلاد، یعنی سال‌های سیزدهم تا بیست و هشتم پادشاهی داریوش بزرگ بر می‌گردد. اما لوحه‌های خزانه در فاصله سال‌های 492 تا 458 پیش از میلاد، یعنی در فاصله سی‌امین سال پادشاهی داریوش بزرگ تا هفتمین سال پادشاهی اردشیر یکم نوشته شده‌اند.

خط و زبان تقریباّ همگی لوحه‌ها به خط و زبانی نگاشته شده‌اند که امروزه به خط و زبان «عیلامی» معروف هستند. امروزه اطلاعی از نام واقعی این خط و زبان در دست نیست. بجز این، حدود 500 لوح به زبان آرامی (آریایی)، 80 لوح همراه با ترجمه به آرامی، سه لوح به زبان بابلی نو (اکدی)، یک لوح به زبان یونانی و یک لوح دیگر به زبان فریگیه‌ای نوشته شده است. شنیده‌ام که چند لوح هم به خط و زبان پارسی باستان به دست آمده است که هنوز آگاهی کاملی در این باره ندارم.

امانت به دانشگاه شیکاگو از آنجا که کاوش‌های تخت‌جمشید توسط هیئتی از دانشگاه شیکاگو انجام می‌شد، چنین توافق شد که لوحه‌ها برای خوانش و پژوهش بر روی آن، به صورت امانت به دانشگاه شیکاگو منتقل شوند. دانشگاه پس از چند سال، شماری از لوحه‌ها که از شدت آسیب‌دیدگی، خواندن آنها امکان‌پذیر نمی‌شد را به ایران بازگرداند و پژوهش بر روی شماری از آنها که سالم‌تر و خواندنی‌تر بودند را آغاز کرد. پس از آن تعداد 300 لوح دیگر به ایران بازگردانده شده و بقیه آن همچنان در امانت دانشگاه شیکاگو است.

پژوهش و خوانش لوحه‌ها نخستین گزارش و ترجمان متن لوحه‌ها توسط ایران‌شناس بزرگ و متخصص زبان‌های باستانی ایرانی، یعنی جرج کامرون (G. Cameron) انجام شد. او دستاورد پژوهش ماندگار خود را در کتابی به نام لوحه‌های خزانه تخت‌جمشید (Persepolis Treasury Tablets) در سال 1948 در شیکاگو منتشر کرد. کتابی که هیچگاه در کشور ایران ترجمه و منتشر نشد. پس از آن ریچارد هالوک (R. T. Hollock) همتای دیگر کامرون، کار را بر روی حدود دو هزار لوحه‌ بدست آمده از باروی تخت‌جمشید ادامه داد و گزارش و ترجمان خود را در کتاب گرانقدر لوحه‌های استحکامات تخت‌جمشید (Persepolis Fortification Tablets) در سال 1969 در شیکاگو منتشر ساخت و پس از آن نیز مقاله‌های متعددی در این زمینه در نشریات گوناگون به چاپ رساند. او در سال 1977 خبر از خوانش 4500 لوح دیگر را داد که پس از درگذشت او، تکمیل و منتشر نشدند. این کتاب و مقاله‌ها نیز هیچگاه به دیده ایرانیان نیامد تا در اندیشه ترجمه و انتشار آن باشند. در واقع دنیای شگفت نهفته در این کتیبه‌ها که از آن ایرانیان است با بی‌توجهی عمیق و گسترده آنان روبرو شد.

محتوا و مضمون لوحه‌ها این لوحه‌ها برخلاف دیگر کتیبه‌های هخامنشی تخت‌جمشید که بیانیه‌ها و گفتارهایی رسمی برای همگان و برای آیندگان بوده، برای خواندن عموم نوشته و عرضه نشده‌ بوده‌اند و در واقع اسناد داخلی و حسابداری کارکنان تخت‌جمشید و یک بایگانی اداری بوده است. آنها بازگوکننده رویدادهای رسمی و حکومتی و سیاسی نیستند، بلکه در کنار آگاهی‌های فراوان دیوانی و اداری، اطلاعات فراوانی از زندگی روزمره و روزگار مردمان عصر هخامنشی در اختیار ما می‌گذارند که تاکنون با کمبود حیرت‌انگیزی در زمینه منابع و اسناد آن روبرو بوده‌ایم. البته بجز لوح‌های تخت‌جمشید، چندین بایگانی اداری دیگر از عصر هخامنشی در مصر و بابل (همچو بایگانی «موروشو») پیدا شده است.

کشف این لوحه‌ها و خوانش آنها، انقلابی در دنیای تاریخ و باستان‌شناسی هخامنشی بشمار می‌رفت. چرا که اکنون پژوهشگران بجز کتیبه‌های رسمی و آثار مکتوب تاریخ‌نگاران یونان، به سرچشمه‌ای غنی و گسترده از اسناد هخامنشی دست یافته‌اند که چون برای همگان نوشته نشده بوده‌ و قصد تبلیغ و کسب مشروعیت و یا هرگونه ملاحظه‌های سیاسی و تأثیرگذاری بر افکار عمومی را در سر نداشته‌‌اند؛ از ارزش استنادپذیری فراوانی برخوردار بوده‌ و هستند. از سوی دیگر، هیچ تاریخ‌نگار یا سیاستمداری نمی‌توانسته است مانند همیشه متن تاریخی آنرا به نفع اهداف خود تحریف و بازنویسی کند. محتوای لوحه‌ها نشان داد که سخنان بسیاری از مورخان عصر کلاسیک یونان همچو هرودوت، تا اندازه‌ای نادرست بوده است. نشان داد که برخلاف برخی ادعاها، یونانیان در ساخت تخت‌جمشید مشارکتی نداشته‌اند. نوشته‌های روی لوحه‌‌ها آگاهی‌های فراوانی از نظام گاهشماری خورشیدی- مهی هخامنشی و نیز بسیاری از نام‌های کسان و نام‌های جغرافیایی (همچو شیراز و نیریز) بدست می‌دهد.

به موجب این لوحه‌ها، ما امروز دانسته‌ایم که سازندگان تخت‌جمشید را بردگان تشکیل نمی‌دادند، بلکه مردان و زنان آزاده‌ای بوده‌اند که به اندازه تخصص خود و کاری که انجام می‌داده‌اند، دستمزد می‌گرفته‌اند. به آنان نه تنها دستمزدی شایسته، که گاه پاداش و هدیه و کمک هزینه جنسی نیز پرداخت می‌شده است. آنان می‌توانسته‌اند به هنگام پیمان زناشویی، در هنگام زایش نوزادی تازه‌رسیده، در جشن‌ها و بیماری‌ها از این پاداش برخوردار شوند. زنان در تخت‌جمشید نه تنها کار می‌کرده‌اند، بلکه پابه‌پای مردان در کارهای تخصصی و مدیریت شرکت داده می‌شدند. نوجوانان به کارآموزی می‌پرداختند و کودکان در ساعت‌های کاری والدین در کودکستان تخت‌جمشید نگهداری و تربیت می‌شده‌اند. لوحه‌ها حاکی از آن است که پرداخت نهایی و ریزه‌کاری‌های سنگ‌نگاره‌های باشکوه تخت‌جمشید، بیشتر دستاورد هنر و توانایی‌های زنان هخامنشی است.

نظام اداری تخت‌جمشید کاملاّ دقیق و منظم بوده است. دستمزدها و پاداش‌ها و کمک هزینه‌ها در اسناد متعدد ثبت و از سوی طرفین مهر می‌شده است. آنگاه این اسناد به دقت طبقه‌بندی و بایگانی می‌شده‌اند و رونوشتی از آن بسته به نیاز، برای نواحی و شهرهای دیگر فرستاده می‌شده است. هیچکس از این رویه مستثنا نبوده و مخارج بزرگان و وابستگان دربار و حتی شخص پادشاه به دقت بازبینی و حسابرسی می‌شده است.

لوحه‌ها به ما پاسخ می‌دهند که در ایران هخامنشی هیچ دینی به عنوان دین رسمی شناخته نمی‌شده و هیچ دینی نیز تبلیغ نمی‌شده است. اما در عین‌حال باورمندان به همه ادیان از پشتیبانی حکومت برخوردار بوده‌اند. پیروان همه ادیان نه تنها در امور داخلی خود آزاد بوده‌اند، بلکه برای آیین‌های ویژه خود مقرری و کمک هزینه دریافت می‌داشته‌اند.

Borna66
09-07-2009, 04:38 PM
کورش بزرگ

در تاریخ‌نامه‌های سنتی رومانیایی



کشور رومانی در زمان‌های دور و حدود سده‌های آغاز میلادی، «داچیا» نامیده می‌شده است. رومانیاییان هم به مانند بسیاری از ملل، دارای تاریخ‌نامه‌هایی کهن و سنتی هستند که در آنها باورها و استنباط‌های مردمان از آفرینش جهان و رویدادهای اسطوره‌ای و تاریخی باز آمده است. این سرگذشت‌ها مانند همه نمونه‌هایی که در میان دیگر مردمان جهان دیده می‌شود، با افسانه‌ها و تک‌نگاری‌های داستانی توأم هستند.

یکی از مهم‌ترین این آثار عبارت است از کتاب «رویدادنگاری» که «میهائیل موکسا/ میخائیل موکسالیه» (Mihail Moxalie) در سده شانزدهم میلادی/ دهم ایرانی، آنرا بر اساس روایت‌های ملی و نیز گزارش‌های منابع کهن‌تر بیزانسی و مولداویایی، همچون اثر منظوم کنستانتین مناسِس (Constantin Manasses) از سده یازدهم میلادی/ پنجم ایرانی، تألیف و تدوین کرده است. مشهور است که موکسالیه تا جای ممکن از افزودن روایت‌های غلوآمیز و تخیلی به کتاب خود دوری می‌کرده و از خردی عالمانه برای گزینش روایت‌ها بهره می‌برده است.

آشنایی ایرانیان با آثار تاریخی رومانی و به ویژه موکسالیه، بیش از همه مدیون ترجمه‌های ویورل باجاکو (Viorel Bageacu) دانشمند معاصر، استاد زبان فارسی و ایران‌شناس نامی رومانیایی است. او یکبار مقاله «فردوسی در فرهنگ رومانی» را به کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی (دانشگاه تهران، 1369) عرضه داشت، در حالیکه پیش از آن نیز مقاله‌ای از او با نام «ایران در نخستین کتاب‌های جغرافیایی رومانی» (ترجمه محمدعلی صوتی) در شماره بهار سال 1358 مجله آینده منتشر شده بود. همچنین در سال 1370 کتابی از دکتر باجاکو در تهران منتشر شد که با نام «یافته‌های ایرانشناسی در رومانی» در بردارنده پانزده گفتار کوتاه در این زمینه بود. این کتاب مأخذ اصلی نگارنده برای این گفتار بوده است.

چنانکه از گفته‌های باجاکو در کتاب بالا بر می‌آید، ترجمه یونانی «رویدادنگاری» موکسالیه یکی از نخستین کتاب‌های چاپ شده در جهان پس از اختراع دستگاه چاپ است. کتابخانه آکادمی بخارست به تنهایی بیست نسخه خطی از این کتاب را در مخزن خود دارد.

اثر موکسالیه در بر دارنده گزارش‌هایی از تاریخ تمدن‌ها و پادشاهان گوناگونِ روزگاران گذشته است. در این میان، به ایران و به ویژه به کورش بزرگ هخامنشی نیز پرداخته شده است. از آنجا که پیش از این و در کتاب «منشور کورش هخامنشی» نمونه‌هایی از درستی ادعاهای کورش در بیانیه مشهور خود را به نقل از منابع مستقل دیگری (سالنامه نبونید، تواریخ هرودوت و کورش‌نامه گزنوفون) آورده بودم، اینک به پاره‌‌ای از آگاهی‌های بدست‌آمده از بخش مربوط به پادشاهی کورش در رویدادنامه موکسالیه بر اساس ترجمه ویورل باجارو می‌پردازم.

دقت و درستی این گزارش و به ویژه دقت حیرت‌انگیز زمان‌ها و طول پادشاهی‌ها که در متن آمده، در قیاس با تاریخ‌نامه‌های سنتی ایرانی که جز چند اشاره‌ مبهم و کاملاً داستانی، کمترین اشاره‌ای به هخامنشیان ندارند، جای شگفتی فراوان دارد. این فراموشی گسترده در آثار ایرانی به احتمال و به مانند بسیاری نمونه‌های دیگر، بازمانده‌ای از فرهنگ‌زدایی گسترده و‌ متعصبانه دستگاه دینی- سیاسی ساسانی است که نام‌ها و یادهای بسیاری از گذشتگان را به دلیل مغایرت و مخالفت با باورهای زرتشتی ساسانی، حذف کرده بوده‌اند تا رو به فراموشی بروند. نام‌هایی همچون خاندان زال و رستم، کورش، داریوش و دیگر پادشاهان هخامنشی، پادشاهان دلاور و آزادمنش اشکانی، و نمونه‌های بی‌شمار دیگر.

در این متن، کورش (Kir) به سرزمین «پارس» منسوب شده و از کسی بنام «داریوش مادی» (Darie Mideanul) یاد شده که عموی کورش دانسته‌ شده و با یاری هم شاهنشاهی بابل را درهم شکسته‌اند. داریوش مادی با «داریوش ایستاسپ» (Darie Istasp) که در ادامه به او اشاره می‌شود، متفاوت هستند. طول پادشاهی کورش سی سال گفته شده که با آگاهی‌های امروزی تطبیق دارد.

در رویدادنامه به فرمان کورش برای آزادی یهودیان از بردگی، پس از هفتاد سال اسارت اشاره شده و اینکه آنان اجازه دارند تا در اورشلیم قلعه‌ای بسازند و در صهیون نیایشگاهی برپا دارند. بعدها داریوش ایستاسپ نیز بر این تصمیم صحه می‌گذارد و با تأکید دوباره بر آزادی آنان، «زورو واوِل» (Zorovavel) نبیره داوود را به سروری آنان می‌گمارد. (ظاهراً منظور همان «زِرّوبابل» نوه پادشاه یهودیه است که داریوش او را به فرمانداری برگماشته بود).

طول پادشاهی کبوجیه/ کمبوجیه (Kambus)، هفت سال گفته شده که دقیق و درست است. در باره کبوجیه هیچ سخنی دیگری گفته نشده است.

داریوش ایستاسپ را فاتح کشورها و جزایر و دژهای بسیار می‌داند که بر سراسر آناتولی چیره گشته است. طول پادشاهی او نیز به دقت 36 سال آمده است.

در اینجا اشاره‌ای به لشکرکشی داریوش به ماورای دانوب (رومانی امروزی) که هرودوت گزارش کرده، نشده است. داریوش مدت‌ها دشت‌های سکاییان باختری (ماساژت ها/ ماساگت ها) در فاصله میان رودهای دانوب و دُن را در تعقیب سکاییان درنوردیده بود. سکاییان با شگردی جالب، نه می‌گریختند، نه حمله می‌کردند، نه تن به جنگ می‌دادند و نه تسلیم می‌شدند. آنان به داریوش که پیغام داده بود "یا اطاعت کنید و یا بجنگید" پاسخ داده بودند که "ما نه عادت به اطاعت داریم و نه دلیلی برای بیهوده جنگیدن. اما چنانچه داریوش به ما یورش آورد، خواهد دید که چگونه از خود دفاع می‌کنیم". پس از این پاسخ دندان‌شکنانه، داریوش که از تعقیبی بی‌ثمر خسته شده بود، مأیوس و ناامید از نبرد و پیروزی بر آنان به کشور بازگشته بود.

در باره لشکرکشی داریوش به پیرامون دانوب بنگرید به: رجبی، پرویز، هزاره‌های گمشده، جلد دوم، 1380، ص 264 تا 274.

از خشیارشا (Xerx) به عنوان پادشاهی که لشکرکشی بی‌فایده‌ای بر علیه یونان براه انداخت و چیزی جز شکست و شرمندگی به همراه نداشت، یاد شده است. پادشاهی او را 28 سال دانسته که هفت سال بیشتر از دوام آن است.در مجموع، کل زمان هخامنشیان 230 سال ثبت شده که دقیق و کامل است.

در بخش‌های دیگری از تاریخ‌نامه‌های کهن رومانیایی که م. گاستر (M. Gaster) آنها را در مجموعه متون کهن رومانیایی گردآوری و در سال 1891 منتشر کرده، آگاهی‌های دیگری در باره کورش وجود دارد.

در این متون آورده شده که خداوند توانایی غلبه بر بیشتر پادشاهان را به کورش اعطا کرده بود. با اینکه او بر همه کشور و دارایی آنان دست یافته بود، اما همه آنان را زنده دستگیر کرد و هیچیک را نکشت. همچنین داستانی نقل شده که عده‌ای از پادشاهان مغلوب بجای اسب به گردونه کورش بسته شده بودند، اما بر اثر سخن یکی از پادشاهان، کورش همه آنان را از گردونه گشود، بر کنار خود نشاند و احترامشان کرد. او سپس آنان را آزاد گذاشت تا به هر سرزمینی که می‌خواهند بروند.



شاید این روایت بیش از داستانی ساختگی نباشد، اما ایجاد و گسترش چنین داستان‌هایی فرایند واقعیت‌هایی از شخصیت و رفتار کورش و تأثیر آن بر باورهای مردمان جهان آن روزگاران بوده است.