PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تشيع بصره در قرون نخستين



Borna66
09-06-2009, 08:48 PM
تشيع بصره در قرون نخستين
مصطفى سلطانى
منابع تاريخى بصره را شهرى سنى و طرفدار عثمان معرفى كرده اند, در حالى كه بصره قديم فى الجمله شيعه عثمان بوده نه بالجمله. استعمال واژه شيعه على(ع) در مقابل شيعه عثمان در محاورات مردم بصره و... گوياى اين مدعا است كه شيعيان از آغاز در حيات سياسى ـ مذهبى شهر تإثير گذار بوده اند; از اين رو بايد پيشينه تشيع بصره را همگام با تولد شهر دانست, هر چند اين گروه از جمله اقليت هاى مذهبى شهر به شمار مىآمدند. در قرن پنجم, تفكر شيعى در اين شهر بسط و گسترش يافت و مذهب غالب شهر شد. مقاله حاضر به ارائه شواهدى در اثبات وجود تشيع در بصره در قرون نخستين مى پردازد.
واژه هاى كليدى: بصره, تشيع, شيعه على(ع), شيعه عثمان, قيام.
مقدمه
شيعه به معناى پيرو است كه در ادبيات اسلامى بر پيروان على(ع) و محبان آن حضرت اطلاق مى شود, البته اين واژه در قرون نخستين بر كسانى كه به تقدم على بن ابى طالب(ع) بر عثمان باور داشتند يا قائل به افضليت على(ع) بر خلفا بودند يا اطاعت و پيروى تام از ائمه مى كردند نيز اطلاق مى شد و گاه افرادى را شيعه مى خواندند كه جنبه لاهوتى به ائمه مى دادند. مقاله حاضر در جستجوى شواهد و قرائنى است كه نشان از وجود تشيع در بصره در قرن هاى اوليه اسلام (تا سال 400 ق) دارد. مورخين عموما اين شهر را عثمانى مى دانند اما شواهد و قرائن فراوانى نشان مى دهد كه در سده هاى نخست قمرى شيعيانى در اين شهر سكونت داشته اند. به نظر نگارنده, حكم به عثمانى مذهب بودن عموم ساكنان بصره مى تواند ناشى از تإثير عثمانى ها بر تاريخ نگارى باشد(2) چون مى توان گفت آغاز و رشد شيعه امامى در بين قبائل عراق از نواحى بصره و كوفه و حله بوده است. در هر حال در بين قبايل مختلف گرايش به شيعه وجود داشته و عده زيادى از اهالى شهر دوستدار اهل بيت بوده اند. بصره امروز هم از جمله شهرهاى شيعه نشين عراق مى باشد, هر چند اقليت هاى مذهبى ديگرى نيز در اين شهر زندگى مى كنند; به هر حال درباره مذهب اين شهر دو فرضيه قابل طرح و بررسى است:
1. در قرون نخستين اين شهر عثمانى مذهب بوده و با امامت على بن ابى طالب(ع) مخالفت مى كرد.(3) اصمعى معتقد است ((البصره كلها عثمانيه)).(4) حماد بن ابى سليمان نيز معتقد است اين شهر عثمانى بوده است, او مى گويد ((بصره قطعه اى از شام است كه در ميان ما فرود آمده است)).(5) ماسينيون مى گويد ((بصره موطن اهل جماعت بود)).(6) حسين جعفرى مى گويد ((در بصره به طور كلى جو ضد تشيع حاكم بود)).(7) شارل پلا معتقد است تا زمان مرگ عثمان در بصره شيعه اى وجود نداشت.
2. با وجود حاكميت حاكمان عثمانى اين شهر نيز چون شهرهاى ديگر شيعه داشته است.

مقاله حاضر قصد ندارد وجود عثمانى مذهبان را در بصره نفى كند, بلكه همگام با مورخين معتقد است مذهب غالب در بصره عثمانى گرى بوده است, اما در پى آن است با غبار روبى از فرضيه دوم بدون نظر به گونه هاى مختلف تشيع شواهد و قرائنى را ارائه نمايد كه از وجود تشيع در اين شهر حكايت دارد.

پيشينه تحقيق
درباره اين موضوع (تشيع بصره) كمتر كند و كاو شده و مطالبى هم كه در منابع تاريخى آمده پراكنده و گاه مختصر است, البته كتاب هايى مستقل به اين بحث پرداخته اند كه شمارشان از انگشتان دست تجاوز نمى كند, از جمله:
شارل پلا صفحاتى از كتاب الجاحظ فى البصره و بغداد و سامرإ را به اين مهم اختصاص داده است; كتاب پلا را دكتر ابراهيم الكيلانى به عربى ترجمه كرده و در سال 1406ق در بصره به زيور چاپ آراست. نوشتار دوم كتاب مختصر البصره فى نصره الامام الحسين(ع) است كه نزار منصورى تإليف كرده است. منصورى در كتاب خود, نيم نگاهى به تشيع بصره و نقش آن ها در قيام عاشورا و خونخواهى سالار شهيدان دارد. اين كتاب نيز در سال 1421ق در قم به چاپ رسيد. گفتنى است در بعضى منابع سخن از كتبى به ميان آمده كه از تشيع بصره بحث كرده اند كه متإسفانه به دلايل مختلفى در دسترس ما نيستند.

سابقه تاريخى شهر بصره قبل از اسلام
قبل از اسلام به آن منطقه اليصير مى گفتند. در زمان كلدانيان اين شهر داراى نام هايى چون; تدمر و تروم و ترون بود. اين نام ها برگرفته از زبان آرامى هاست كه كلدانيان بر اين شهر نهادند.(8) در عهد كورش, عجم به قصد نابودى دولت كلدانى به عراق حمله برد و با تصرف شهرهاى عراق دولت كلدانى حاكم بر عراق فرو پاشيد. عجم بعد از تسلط بر عراق نام جديد ((هستاباد اردشير)) را بر اين شهر نهاد. بعد از حمله عجم به عراق به دليل نبود دولتى مستقل و تاخت و تاز فارس ها و دولت روم, خرابى كامل بر شهر استيلا يافت; از اين رو نام اين شهر را الموتكفه نهادند.


بصره بعد از اسلام
تاريخ تإسيس
در تاريخ تإسيس اين شهر اختلاف نظر وجود دارد. عده اى بر اين باورند بصره در سال چهاردهم قمرى به دستور عمر و به وسيله عتبه بن غزوان ساخته شد.(9) گروه ديگرى قائلند بصره در سال پانزدهم هجرى قمرى ساخته شد. در نظر عده اى از مورخان, اين شهر در سال شانزدهم هجرى قمرى تإسيس شد.(10) برخى منابع گزارش از احداث بصره در سال هفدهم هجرى قمرى مى دهند.(11) گروهى معتقدند بصره شش ماه قبل از كوفه تإسيس شد,(12) نيز گفته اند كوفه در سال هفدهم يا هجدهم هجرى قمرى تإسيس شد.
نتيجه اين كه در بين منابع تاريخى, اجماع و اتفاقى درباره تإسيس اين شهر وجود ندارد, اما مى توان گفت اين شهر بين سال هاى چهاردهم تا هجدهم بنا شده است.

بصره قديم (تا قرن چهارم قمرى)
اين عنوان در جغرافياى عراق بر بصره از زمان تإسيس تا اواخر قرن چهارم اطلاق مى شود. مراد از آن شهرى است كه در سال شانزدهم هجرى قمرى به دستور عمر و به وسيله عتبه بن غزوان ساخته شد كه بر اساس آمار ارائه شده از سوى امويان حدود سى و پنج هزار نفر در آن زندگى مى كردند. بر پايه همين گزارش بافت جمعيتى شهر قديم بصره عبارت بود از مسيحيانى كه حدود شش هزار نفر بودند و فارس ها كه آن ها نيز حدود شش هزار نفر از جمعيت شهر را تشكيل مى دادند, بقيه جمعيت بصره قديم متشكل از اعرابى بود كه عده كثيرى از آن ها عثمانى مذهب بودند, هر چند عده قليلى از شيعه مذهبان و نژاد ترك نيز در بافت جمعيتى بصره وجود داشته اند.
بصره شناسان معتقدند روستاى الزبير كنونى نشانه اى از بصره قديم است. اين شهر به دلايل مختلفى چون حمله تاتار و مغول ... و اعراب باديه نشين و آتش سوزىها(13) و امراض و بيمارىهايى چون طاعون و... كاملا از بين رفته است. از شهر قديم بصره آثارى چون مسجد على(ع) و قبر طلحه و زبير و ابن سيرين و حسن بصرى باقى مانده است.(14)

بصره جديد (از قرن چهارم به بعد)
از قرن چهار قمرى به بعد مراد از شهر بصره در جغرافياى عراق شهرى است كه در دوره ((شيخ عبدالسلام عباسى)) كه به ((آل باش اعيان العباسى))مشهور بوده است تإسيس شد. اين شهر در هفت مايلى شرق بصره قديم در حوالى ابله باستانى بنياد نهاده شد. مورخين بناى بصره امروزى را در سال 375ق مى دانند كه در آغاز بصيره (بصره كوچك) ناميده مى شد. اين شهر كم كم توسعه يافت و به شهر بزرگى تبديل شد كه امروزه به بصره مشهور شده است.(15)

بافت جمعيتى شهر (بصره قديم)
جمعيت بصره از پنج قبيله مهم تشكيل مى شد كه عبارتند از:
1. بكر بن وائل كه در مركز و بخش شرقى بصره و در دو محل البطنيه و الزابوقه زندگى مى كردند.
2. قبيله عبدالقيس, كه در شرق و شمال در محلى در نزديكى البورت سكونت داشتند وعده كثيرى از آن ها شيعه بودند.
3. بنى تميم, كه در غرب و جنوب غربى اين شهر و در منطقه اى از مربد تا جامع زندگى مى كردند.
4. قبيله ازد, كه در شمال غربى و در منطقه حدان و هداد زندگى مى كردند.
5. اهل العاليه, كه افراد آن متشكل از قبائل بنى قيس و قريش و كنانه و بجيله و خثعم و مزينه و اسد بودند كه در بخش مركزى شهر و در بين الجامع و البطنيه زندگى مى كردند.(16)
ماسينيون معتقد است تمام افراد قبيله بكر و عبدالقيس شيعه بودند, اما اكثر طوائف تميم ضد تشيع بودند به جز طائفه اى از بنى سعد كه متمايل به تشيع بودند; در ديدگاه وى به جز موالى از طائفه بنى اسد همه آن ها ضد تشيع بودند.


شواهد تاريخى وجود تشيع در بصره
نشانه هاى وجود تشيع در نيمه اول قرن نخست
ادله قاطعى در نيمه اول قرن اول قمرى بر تشيع بصره وجود ندارد, ولى بعضى از شواهد نشان از ظهور و بروز گرايش به تشيع است. زمان عثمان در وقت جمعآورى قرآن و يكى كردن نسخ آن بعضى از شيعيان كوفه و بصره بر عثمان خرده گرفتند كه چرا نسخه قرآن عثمانى با نسخه اى كه به خط على است تفاوت دارد.(17) اين اعتراض و توجه به قرآن اميرمومنان(ع) مى تواند علامتى بر وجود علويان (در مقابل عثمانيان) در بصره باشد.
مورخان نقل مى كنند در سال 35ق مالك بن حارث نخعى و مالك اشتر با دويست نفر از اهالى كوفه و حكيم بن جبله عبدى با صد نفر از اهل بصره و عبدالرحمن بن عديس بلوى با سيصد نفر از مصر براى اعتراض به عملكرد عثمان و حكام او به طرف مدينه حركت كردند و در محلى به نام ذى خشب مستقر شدند;(18) در نهايت اين حركت به قتل عثمان انجاميد. نتيجه اين كه شركت صد نفر از اهالى بصره در اين اعتراض و محاصره خانه عثمان و قتل وى مى تواند نشانه اى از وجود تشيع در اين شهر باشد.
وقتى عثمان از ورود شورشيان به ذى خشب آگاه مى شود على(ع) را به نزد آن ها مى فرستد و شورشيان با وساطت حضرت منصرف مى شوند و به بلاد خويش برمى گردند. پذيرش وساطت على(ع) از سوى شورشيان مويد تمايل آن ها به على و تشيع است.(19)
مورخان مى نويسند زمانى كه عايشه آهنگ بصره نمود دعوتنامه اى براى قبيله بنى سعد فرستاد و آن ها را به همكارى و شركت در جنگ جمل دعوت نمود, اما قبيله بنى سعد از يارى عايشه خوددارى كردند و به منطقه الحلجا كه در دو فرسخى بصره بود كوچيدند. مهم تر اين كه احنف بن قيس نامه اى به اين مضمون براى على(ع) نوشت: يا اميرالمومنين قبيله ما آماده يارى رساندن به شما هستند, اگر اجازه دهى با صد سوار به سوى شما آييم و اگر اجازه ندهى ما (بنى سعد) وارد معركه جمل نمى شويم. در نهايت آن ها به دستور على(ع) در جنگ شركت نكردند, زيرا على(ع) به آن ها گفت: مصلحت در اين است كه شما در جنگ شركت نكنيد.(20) برخورد بنى سعد با عايشه و ارسال نامه به على(ع) نشان از وجود شيعه در اين شهر دارد, در حالى كه خيلى از قبايل بصره به عايشه پيوستند و خليفه زمان خويش را تنها گذاشتند. اين عكس العمل بنى سعد را اگر به حب تعبير نكنيم نشان از اين واقعيت است كه از على(ع) بغض نداشته اند.
از جمله شواهد تشيع بصره تا واقعه جمل (36يا 35ق) گزارش ابوعمر است, مبنى بر اين كه وقتى طلحه و زبير به بصره نزديك شدند عثمان بن حنيف با استعداد هفتصد نفر كه عمدتا از قبيله ربيعه بودند سپاهى تشكيل داد و حكيم بن جبله العبدى و بكر بن وائل را به فرماندهى انتخاب كرد و به سوى آن ها گسيل داشت. اين لشكر در الزابوقه با سپاه عايشه برخورد كردند. بين دو جبهه جنگى سخت شعله ور شد. معروف است در آن معركه حكيم بن جبله مى گفت: اللهم اشهد, اللهم اشهد. او مى گفت در جنگ با طلحه و زبير هيچ شك و ترديدى ندارم, هر كس در ستيز با اين دو مردد است برگردد.(21) بر اساس اين گزارش شيعيانى قبل از جنگ جمل در بصره زندگى مى كردند و از نماينده على(ع) نيز اطاعت مى كردند.
نشانه ديگر پيروى بصرىها از على(ع) رواياتى مى باشد كه حاكى از وجود تصورى كلى از واژه دين على در مقابل واژه دين عثمان است, از جمله اين روايات داستان اسارت عمرو بن يثربى ضبى است. گفته شده كه در جنگ جمل يكى از ياران عايشه به نام عمرو بن يثربى ضبى اسير سپاهيان على(ع) شد. او سه نفر از مردان جنگجوى على(ع) را به شهادت رسانده بود. وى هنگام اسارت شعرى به اين مضمون سرود كه من بر دين عثمانى هستم. على(ع) دستور قتل او را صادر نمود. وقتى از علت حكم پرسيدند. حضرت على(ع) فرمود: او مى گويد سه نفر از پيروان دين على را كشته است.
عبدالوهاب الخيرو در اين زمينه مى گويد: بعد از سقيفه على(ع) ياران و پيروانى در بصره داشت كه بعد از قتل عثمان و بيعت مهاجر و انصار با على(ع) به شيعه على(ع) مشهور شدند.(22) شارل پلا هم مى گويد: قبل از مرگ عثمان عده اى از قبيله بكر بن وائل و الزط وسيابجه و بنى عبدالقيس در صف ياران و انصار على(ع) بودند كه بعد از جنگ جمل با على(ع) بيعت كردند.(23)
گفته مى شود بعد از شكست مصر, عمرو بن حمق , حجر بن عدى, حبه بن جوين عرنى بجلى, حارث بن اعور همدانى و عبدالله بن سبإ همدانى نزد على(ع) آمدند و نظرش را درباره ابوبكر و عمر و... پرسيدند. على(ع) جوابيه اى براى آن ها نوشت. در بخشى از جوابيه آمده است... شنيدم آن ها به مكه رفتند و با سپاهى كه يك يك آن ها با من بيعت كرده بودند آهنگ بصره كردند, اين دو بر نماينده من و نگهبانان بيت المال تعرض كردند و بر مردم شهرى كه همه در بيعت من بوده اند تاختند... آن ها به شيعيان من هجوم آوردند و شيعيان مرا زير شكنجه و حبس و تبعيد قرار دادند و عده اى از آن ها را به شهادت رساندند... ;(24) لفظ شيعه در كلام حضرت مى تواند نشانى از تشيع در بصره باشد.
در جنگ جمل عده اى مإمور پى كردن شتر عايشه شدند, از جمله عدى بن حاتم الطائى, ابوظريف, مالك اشتر, عمار بن ياسر, المثنى بن مخرمه العبدى. به نظر بلاذرى مثنى ابن مخرمه از شيعيان بصره بوده است.(25) همچنين گفته مى شود رزمنده اى كه به دستور على(ع) با شمشيرش پاى شتر عايشه را قطع كرد اعين بن ناحيه تميمى دارمى بود, وى از شيعيان بصره و از طايفه شاعر مشهور بصرى فرزدق بوده است و هم اكنون قبر وى در بصره زيارتگاه شيعيان است.(26)

شيعيان بصره و جنگ صفين
شركت شيعيان بصره در پيكار صفين خود نشانى از وجود تشيع در اين شهر است.(27) بنابه نقل مجلسى(ره) وقتى على(ع) از بصره به سوى كوفه حركت كرد عده اى از بزرگان بصره, چون احنف بن قيس و جاريه بن قدامه و حارث بن زيد و زيد بن جبله و اعين بن ضبيعه با عده زيادى از اشراف بنى تميم همراه على(ع) بودند; به گزارش وى احنف بن قيس خطاب به على(ع) گفت: اى اميرالمومنين اگر بنى سعد در جنگ جمل شما را يارى نكردند با دشمن شما نيز همراه نبودند... اى اميرالمومنين بستگان ما در بصره زندگى مى كنند, اگر ما را به سوى آن ها بفرستى عده زيادى از آن ها همگام با ما به يارى تو خواهند پرداخت و كوتاهى گذشته را جبران خواهند كرد. همو مى افزايد وقتى سخن احنف به پايان رسيد على(ع) به احنف بن قيس فرمود: نامه اى براى قوم خود بنويس و آن ها را به قيام عليه معاويه دعوت كن. او نيز به دستور اميرالمومنين(ع) عمل نمود و فردى به نام حارث نامه احنف را به بستگان بصرى وى رساند. گفته مى شود وقتى نامه احنف به بستگانش رسيد اكثر اهالى بصره به قصد يارى على(ع) به كوفه آمدند.(28) علاوه بر نامه احنف بن قيس, نامه على(ع) به ابن عباس (فرماندار بصره) شاهد گويايى بر وجود تشيع در بصره قبل از جريان صفين است; بنا به گزارش اسكافى وقتى على(ع) مصمم بر جنگ با ناكثين شد نامه اى به فرماندار شيعى بصره (عبدالله بن عباس) نوشت واز او خواست فردى را جانشين خود نمايد و به حضرت ملحق شود تا با هم به جنگ معاويه بروند. اين نامه بيانگر وجود حكومت شيعى در بصره است و نشان از وجود شيعيان در اين شهر دارد, چون فرد شيعى بايد به جاى ابن عباس معرفى شود تا نماينده على(ع) در بصره شود. همچنين گزارش مى شود در صفين مضريان از كوفه و بصره در ميانه و قلب لشكر على(ع) مى جنگيدند و احنف بن قيس فرماندهى تميميان بصره را به عهده داشت. حضين بن منذر فرمانده بكريان و جاريه بن قدامه سعدى فرمانده بنى رباب و اعين بن ضبيعه فرماندهى بنى حنظله بصره را به عهده داشتند. اسكافى در ادامه گزارش مى گويد خالد بن معمر فرماندهى زهل بصره و حريث بن جابر حنفى فرماندهى لهازم بصره و عمروبن حنظله فرمانده عبد قيس بصره و حارث بن نوفل هاشمى فرماندهى قريش بصره و قبيصه بن شداد هلالى فرماندهى بنى قيس بصره را به عهده داشتند. علامه مجلسى هم از شركت قبيله ربيعه در جنگ صفين خبر مى دهد. وى از بسيارى بزرگان چون خالد بن العمر الذهلى, على بن بكر بن وائل, عمرو بن مرجوم العبدى از عبدالقيس, صبره بن شيبان الازدى(29) و شريك بن الاعور الحارثى از اهل العاليه وا حنف بن قيس و...(30) نام مى برد.
هاشم عثمان از ((الهدايه الكبرى)) نوشته ابن حمدان خصيبى نقل مى كند: وقتى جنگ بين على(ع) و معاويه به پايان رسيد على(ع) دستور داد تا اهالى عراقين (كوفه و بصره) دست از جنگ بردارند, على(ع) به رزمندگان خطاب كرد ((...انكم معاشر شيعتنا طالبتمونا بالمراجعه عن قتال معاويه والهدنه)). گفته شده وقتى پيام على(ع) به رزمندگان رسيد حدود سه هزار نفر رزمنده شيعى ـ كه همه آن ها اهل كوفه و بصره بودند ـ دست از جنگ كشيدند و در نزد اميرالمومنين اجتماع كردند.(31)


شيعيان بصره و امام حسن(ع)
صلح امام حسن(ع) و بازتاب آن نيز از وجود شيعيان در بصره خبر مى دهد. سليمان بن صرد بعد از صلح امام حسن(ع), خدمت امام رسيد و گفت: صلح شما باعث تعجب ما شد, چرا كه چهل هزار جنگجو از اهل كوفه و جمعى از شيعيان بصره با تو بودند.(32) استعمال لفظ شيعه در اين گفتگو دال بر وجود شيعيانى در بصره است.
گفتگوى عمرو بن عاص با معاويه بن ابوسفيان شاهد ديگرى بر وجود تشيع در بصره است; علامه مجلسى نقل مى كند در زمان امام حسن(ع) احنف بن قيس و صعصعه بن صوحان به نمايندگى از مردم بصره نزد معاويه رفتند, عمروعاص به معاويه گفت: اين دو نفر از شيعيان على(ع) هستند و على را در جنگ جمل و صفين يارى كردند.(33)
در نقل ديگرى آمده است مغيره تصميم داشت با لشكرى بر خوارج بتازد, فردى از ياران وى گفت: افراد اين لشكر را از شيعيان انتخاب كن. او با استعداد حدود سه هزار نفر كه همه از شيعيان بصره بودند به جنگ خوارج رفت.(34) به بيان ((مادلونگ)) وقتى بصريان ماجراى صلح امام حسن(ع) را شنيدند و از رفتار معاويه در كوفه آگاه شدند خلافت معاويه را نپذيرفتند و دست به قيام و انقلاب زدند.
از سوى ديگر ابن قتيبه گزارش مى دهد بعد از صلح امام حسن(ع) عده قليلى از شيعيان شهرهاى مدينه و مكه و يمن و بصره صلح را نپذيرفتند و نزد محمدبن حنفيه رفتند و با او دست بيعت دادند و زكات مال خود را به او مى پرداختند, وى نيز براى شهرهاى مختلف نماينده تعيين كرد; از اين رو شيعيان شهرهاى مذكور نظام اموى را تحمل نكردند و عليه آنان دست به قيام زدند.(35) شيعيان بصره مرتبا از اطاعت امويان سرباز زدند تا اين كه در سال 45ق زياد بن ابيه والى بصره شد و كشتار فجيعى بين شيعيان به راه انداخت و مجددا بصره را به حكومت امويان برگردانيد. (36) آنچه ذكر شد اگرچه ادله قاطعى بر وجود تشيع در بصره نيست, اما مى تواند نشانه اى از آن باشد.


شيعيان بصره و امام حسين(ع)
هر چند در زمان قيام سالار شهيدان حاكمان بصره راه هاى خروجى شهر را به شدت تحت كنترل قرار دادند و از خروج بصريان ممانعت مى كردند,(37) اما منابع تاريخى بيان از آن دارند كه هوشيارى و بيدارى تشيع از دوره امامت امام حسن(ع) تا دوره ولايت و امامت امام حسين(ع) همچنان ادامه يافت و عده كثيرى از شيعيان بصره در واقعه طف به يارى سالار شهيدان شتافتند. گفته شد وقتى كوفيان سالار شهيدان را به كوفه دعوت كردند حضرت در روز ترويه سال 60ق رهسپار عراق شد, در حالى كه عده اى از اهالى مكه و حجاز و جمعى از اهالى بصره سالار شهيدان را همراهى مى كردند.(38) بصرىهايى كه حضرت را همراهى مى كردند در مكه به او ملحق شدند كه يزيد بن بثيط و فرزندان عبدالله و... از آن جمله اند.
در تاريخ آمده, سالار شهيدان نامه اى خطاب به بزرگان شيعه بصره نوشت و آن ها را به اطاعت و يارى خود دعوت كرد, رجال و بزرگانى چون مالك بن مسمع البكرى, احنف بن قيس, منذر بن الجارود و... مخاطب نامه بوده اند. وقتى نامه امام حسين(ع) به اهالى بصره رسيد يزيد بن مسعود عده اى از قبايل مختلف را ـ كه از بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد... و بنى عامر بودند ـ جمع نمود و نامه سالار شهيدان را براى آن ها قرائت كرد و سپس براى آن ها سخن گفت.
وى ضمن سخنانى معاويه و حسين(ع) را معرفى كرد و مردم را به يارى حسين(ع) تشويق نمود. بنابر نقل مورخان, اهالى بصره دعوت سالار شهيدان را پذيرفتند و يزيد بن مسعود طى نامه اى ـ كه حجاج بن بدر السعدى آن را خدمت امام برد ـ خبر قبول ولايت سالار شهيدان از جانب بصرىها را به امام رساند.(39) ما براى جلوه بهتر بحث به مطالبى چند اشاره مى نمائيم:

شهداى شيعى بصره در واقعه كربلا
1. ادهم بن اميه العبدى البصرى, او از جمله صحابيانى بود كه در مكه به سالار شهيدان پيوست.(40)
2. حجاج بن بدر التميمى السعدى البصرى.(41)
3. سيف بن مالك العبدى البصرى.(42)
4. سالم مولى عامربن مسلم البصرى العبدى.(43)
5. عامربن مسلم بن حسان بن شريح العبدى البصرى.(44)
6. عبدالله بن يزيد بن ثبيط العبدى البصرى.(45)
7. الهفهاف بن المهند الراسبى البصرى.(46)
8. يزيدبن ثبيط العبدى بن عبدالقيس البصرى.(47)

راويان شيعى بصره و امام حسين(ع)
بصره از جمله شهرهاى مهم عراق و عدل كوفه بود. در اين شهر راويان شيعى فراوانى به سماع و نقل حديث مشغول بودند; در اين قسمت به نام چند راوى شيعى كه از امام حسين(ع) نقل حديث نمودند اشاره مى شود:
ابان بن العياش, الاحنف بن قيس بن معاويه, ظالم بن عمرو بن سفيان بن جندل,(48) عبدالله بن حكيم بن جبله العبدى البصرى,(49) قيس بن الهيثم,(50) ماريه بنت منفذ العبدى بن عبدالقيس البصرى,(51) المثنى بن مخرمه العبدى البصرى,(52) مسعود بن عمرو ابوقيس الازدى البصرى,(53) نضره الازديه البصريه,(54) يزيد بن مسعود ابوخالد النهشلى البصرى.(55)

بازتاب شهادت سالار شهيدان در بصره
مورخان و مقاتل نويسان مى نويسند زمانى كه سالار شهيدان رهسپار كربلا شد نامه اى به سران بصره نوشت.(56) وقتى نامه سالار شهيدان به بصره رسيد عبيدالله مردم را از يارى سالار شهيدان منع كرد و دستور داد تا مرزبانان راه هاى خروجى شهر را با دقت كنترل كنند و از خروج شيعيان جلوگيرى نمايند; از اين رو اكثر شيعيان بصره توفيق يارى حسين(ع) را نيافتند.(57) بعد از شهادت سالار شهيدان كوفيان پشيمان شدند و در صدد خونخواهى حسين(ع) برآمدند. كوفيان قبل از هر اقدامى, نامه دعوتى براى شيعيان بصره نوشتند تا بصرىها نيز در خونخواهى حسين(ع) شيعيان كوفه را يارى كنند. نامه كوفيان به دست ((المثنى بن مخرمه العبدى)) از قبيله بنى تميم رسيد. المثنى جوابيه اى خطاب به سليمان بن صرد خزاعى نوشت و در آن جوابيه گفت: نامه شما را خوانديم و با فكر شما (خونخواهى حسين) موافقيم. به نقل طبرى بعد از مدت بسيار كوتاهى, المثنى بن مخرمه با سيصد نفر از اهالى بصره براى خونخواهى حسين(ع) راهى كوفه شد;(58) نتيجه اين كه در زمان شهادت سالار شهيدان و بعد از آن شيعيانى در بصره بودند.
هر چند اين عده به دلايلى در واقعه كربلا حضور فعالى نداشتند, اما در خونخواهى سالار شهيدان ايفاى نقش كردند. به گزارش ((الكساندر آدامون)) شيعيان بصره بعد از مرگ يزيد از فرصت استفاده كردند و به قيام و انقلاب دست زدند. در اين قيام حدود ده هزار مسلح شركت داشتند. اين لشكر به قصد انتقام از عبيدالله بن زياد به سوى شام حركت كرد. ثمره اين قيام فرار عبيدالله از بصره بود. گفته مى شود مروان بن حكم با فرستادن لشكرى انقلاب بصرىها را سركوب كرد.(59)

جلوه هاى شيعى بصره در قرون اوليه اسلام
قيام هاى شيعى بصره
وقوع قيام هاى شيعى در بصره خود نشانى از وجود تشيع در سده هاى نخست در اين شهر است; با توجه به اين كه در ضمن مباحث به قيام هاى به وجود آمده در قرن نخست اشاره مى شود در اين قسمت به قيام هاى به وجود آمده از قرن دوم قمرى به بعد اشاره مى كنيم:


1. قيام زيد بن على بن الحسين در كوفه
از جمله شواهد تاريخى تشيع در بصره, شركت شيعيان بصره در قيام زيد بن على بن الحسين است. به گزارش مورخان از جمله قيام هاى علوى كه نيمه اول قرن دوم قمرى در كوفه به وقوع پيوست قيام زيد بن على بن الحسين بود كه ماهيتى شيعى و ضد اموى داشت. وقتى زيد تصميم به قيام گرفت ياران شيعى كوفى وى به او گفتند: صدهزار نفر از شيعيان كوفه و بصره و خراسان با تو بيعت و از تو حمايت مى كنند. به گزارش ابومخنف فقط پانزده هزار نفر از رزمندگان زيد كوفى بوده اند و بخش عمده نيروى رزمى زيد را شيعيانى از مدائن و بصره و واسط و موصل و خراسان و جرجان تشكيل مى دادند.(60)
مويد كلام فوق سخن عبدالله فياض است كه مى گويد: در قرن اول و دوم قمرى در مناطق شرقى سرزمين هاى اسلامى تشيع به فرقه زيديه گرايش داشته اند. از اين رو وقتى قيام زيد بن على در كوفه ظهور مى كند عده زيادى از شيعيان بلاد ديگر به او ملحق مى شوند كه در بين آنان شيعيانى از بصره نيز وجود داشته اند.(61)


2. قيام ابراهيم بن عبدالله
از جمله قيام هاى شيعى كه در نيمه قرن دوم در بصره به وقوع پيوست قيام ابراهيم بن عبدالله بود. اين قيام را محافل زيدى و تشيع معتزلى كوفه و بصره پشتيبانى كردند. مويد سخن فوق اين است كه در ديوان ابراهيم نام عده كثيرى از اهالى بصره ثبت شده است. گفته شده ابراهيم در سال 145ق به بصره رسيد, اما چنين به نظر مى رسد كه وى بعد از انجام حج در سال 142ق در بصره اقامت داشت و در طى اقامتش در بصره, كاتب ابراهيم كه از قبيله بنى عبدالقيس بود نامه اى براى وى نوشت. وى در اين نامه به تبيين جايگاه وى در بصره پرداخت و خطاب به او نوشت: تو در بصره از جايگاه بلندى بهره مندى , عده زيادى از انصار با تو همراه هستند و خوارج نيز به يارى تو همت گماشتند. وى با تكيه بر اين دو عامل قيام كرد. به هر حال حركت وى از وسيع ترين حركت هاى شيعى بصره بود كه با تكيه بر تعلقات شيعى به وقوع پيوست. در مراحل اوليه نهضت عده اى از رجال بصرى چون بشير الرحال واعمش سليمان بن مهران و عباد بن منصور القاضى و المفضل بن محمد و... با او بيعت كردند و در جنگ, با وى همراه بودند. منابع تاريخى جريان قيام را اين گونه حكايت مى كنند:
وقتى نفس زكيه در سال 145 در مدينه دست به قيام زد برادرش ابراهيم بن عبدالله در بصره مستقر شد, چرا كه عمده اهالى اين شهر شيعه بودند. وى در سال 145ق اقدام به قيام و انقلاب نمود. گفته مى شود علويون كه حدود چهارده هزار نفر آن ها از بصره بودند نقش تعيين كننده اى در قيام وى ايفا نمودند. بعد از شكست نفس زكيه منصور تصميم گرفت با ابراهيم بجنگد, از اين رو لشكرى را به فرماندهى عيسى بن موسى به جنگ وى فرستاد. دو لشكر در باخمرى با هم روبه رو شدند كه با شكست ابراهيم و شهادت وى جنگ به پايان رسيد.(62) مسلم بن قتيبه الباهلى و محمدبن سليمان پس از ابراهيم به ترتيب فرماندار بصره شدند. محمد بن سليمان بيش از سه هزار خانه و صد هزار نخل خرما را كه متعلق به شيعيان بود از بين برد و پنج نفر از برجستگان شيعه را در بصره به دار آويخت. دعبل خزائى قصيده بلندى در رثاى محمد بن سليمان دارد.(63) گفتنى است در قيام ابراهيم بيست هزار جنگجوى بصرى به شهادت رسيدند. (64)

3. قيام هاى ديگر
از قيام هاى شيعى بصره مى توان به قيام ابن طباطبا استناد كرد كه مدتى در بصره حكومت شيعى برقرار كرد. قيام صاحب زنج در سال 255ق كه ادعاى تشيع داشت يكى ديگر از نشانه هاى وجود تشيع در بصره است.


نشانه هاى تشيع در ميراث فرهنگى بصره
فرهيختگان شيعى بصره
وجود رجال شيعى در بصره گواه ديگرى بر وجود تشيع در اين شهر است, در صفحاتى كه پيش روى شماست به تعدادى از رجال فرهيخته شيعى اين شهر اشاره مى كنيم:

1. إبوالاسود الدوئلى
وى در طبقه اول راويان حديث بصره قرار دارد كه علاوه بر حديث, شعر و حكمت نيز مى دانست.(65) او از جمله ثقات و تابعينى بود كه از على(ع) و ابوذر و ابن عباس... نقل روايت نموده است. او از بزرگان سادات شيعى و از طايفه قريش بصره بود كه در محبت به على(ع) زبانزد عموم بوده است. در جنگ جمل و صفين همگام با على(ع) جنگيد و در زمان حكومت ابن عباس بر بصره كاتب وى و قاضى شهر بود(66) و بعد از ابن عباس نماينده على(ع) در بصره شد. او بعد از شهادت على(ع) از مردم براى امام حسن مجتبى(ع) بيعت گرفت و هنگام دعوت مردم به بيعت با امام مجتبى(ع) مى گفت: او از سوى پدر به وصايت و امامت رسيده است. گفته شده وى از اصحاب اميرالمومنين على(ع) و امام حسن و امام حسين و امام سجاد(ع) بوده است و در سال 69ق از دنيا رفت.

2. الخليل بن احمد الفراهيدى
گفته شده كه وى در سال صد قمرى متولد شد و در سال 175 در بصره درگذشت. مورخين درباره نحوه تفكر و مذهب وى اختلاف نظر دارند. عده اى بر اين نظرند كه وى پيرو تفكر خوارج بوده است, گروهى ديگر بر اين عقيده اند كه وى اباضى مذهب بوده و ديدگاه ديگرى حكايت از تشيع وى دارد. مخزومى كه در شناخت خليل و ارائه نظرهاى وى تلاش گسترده اى كرده مى گويد: وى از جمله خوارج و اباضى مذهب بود, اما بعدا تحت تإثير استاد خود ايوب سختيانى از اباضى گرى عدول كرد و به مذهب اهل سنت روى آورد; وى پس از مدت كوتاهى مجددا به اباضى گرى برگشت و در نهايت از اباضى گرى به تشيع روى آورد و با تفكر شيعى بدرود حيات گفت. اعتقاد خليل به ((امر بين امرين)) شاهدى بر تشيع وى است. سخن وى به شاگردانش بر تشيع وى صحت مى نهد. گفته شده كه يكى از شاگردان وى از او پرسيد: چرا على(ع) امام الكل فى الكل است. وى جواب داد: چون مجموعه هستى به على(ع) محتاج اند, در حالى كه على نيازمند به چيزى نيست. در سوال ديگرى از وى پرسيدند كه چرا مردم از ابوبكر پيروى مى كنند, در حالى كه على(ع) افضل از اوست, وى جواب داد: بهر نوره نورهم وغلب ظهوره ظهورهم والناس إميل بإمثالهم.(67)
همچنين گزارش مى شود كه از وى درباره فضائل على(ع) سوال شد, وى جواب داد: در حق كسى كه دوست دارانش از ترس دشمن و دشمنانش از روى حسد و بغض فضائل وى را كتمان مى كنند چه بگويم, همين قدر بگويم كه فضائل وى مغرب و مشرق عالم را مسخر كرده است.
همچنين از خليل نقل شد بهترين مشوق انسان در طلب علم سخن على(ع) است كه مى گويد: قدر كل إمر ما يحسن.
گفتنى است كه روضات الجنات مى گويد: او هم عصر با امام صادق(ع) و از جمله اصحاب وى بوده است. محسن امين نيز گزارش مى دهد كه وى امام باقر(ع) را درك كرده است.(68)

3. فرزدق شاعر ابو فراس همام بن غالب التميمى الدارمى
وى در سال نوزدهم قمرى در بصره متولد شد. اجداد او از فصحاى عرب بودند. وى شيعه مذهب بود, اما در زمان بنى اميه تشيع خود را كتمان مى كرد و در عهد هشام كه مراحل پايانى حيات خود را مى گذراند عقيده خود را اظهار نمود و به اتهام شيعه گرى به دستور هشام زندانى شد. به گزارش منتهى المقال وى از اصحاب على بن الحسين(ع) بوده است. قصيده ميميه وى در مدح امام سجاد(ع) مشهور است(69) و گفتگوى وى با امام حسين(ع) نيز بيانگر محبت وى به اهل بيت(ع) است. وى در سن نود سالگى در بصره به ديار معبود شتافت.

4. سيد حميرى, اسماعيل بن محمد بن يزيد بن ربيعه المعروف بالسيد الحميرى
وى در سال 105ق در عمان متولد شد و زندگى خود را در بصره گذراند و در سال 173در بغداد درگذشت. وى از اصحاب امام صادق(ع) بود و امام كاظم(ع) را نيز درك نموده است. او در اوائل زندگى خود از جمله خوارج بوده است, اما با گذشت زمان به مذهب كيسانيه گرايش يافت و بعد از آن مذهب شيعه امامى را برگزيد. گفته مى شود كه پدر و مادر وى پيرو فرقه اباضيه بودند و در خانه محقرى در محله بنى ضبه بصره زندگى مى كردند. احمد كمال زكى مى گويد: وجود شاعر شيعى بزرگى چون سيد حميرى در بصره سبب افتخار علويان بصرى بوده است.(70) او در مدح اهل بيت(ع) سروده هاى فراوانى دارد, قصيده بائيه يا مذهبه وى كه حاوى 117 بيت و در مدح اهل بيت(ع) است زبانزد اهل ادب است. اين قصيده از اهميت ويژه اى برخوردار بود, از اينرو سيد مرتضى علم الهدى, محمد باقر مجلسى و نورالله شوشترى و سيد محمد مسدد شرحى بر آن نگاشتند.

5. ابان, بكر بن محمد بن حبيب بن بقيه ابو عثمان المازنى
وى از قبيله مازن بنى شيبان است و در علم نحو و لغت تبحر داشت و زندگى را در بصره سپرى نمود و از علماى اماميه بصره به شمار مىآمد. عده زيادى از رجاليون وى را از جمله ثقات شمرده اند. گفته شده كه وى قائل به ارجإ بود. علماى علم رجال درباره تولد وى سكوت اختيار نموده اند و در سال وفات وى نيز اختلاف دارند. چنين گزارش شده كه وى در سال 247 تا 249ق درگذشت, در حالى كه به گزارش ((روضات)) ابوعبدالله عبدون مدعى بود كه به خط ابوسعيد السكرى ديده است كه ابوعثمان در سال 284ق به رحمت خدا رفت و ((معجم الادبإ)) مى گويد كه وى در سال 230ق دعوت حق را اجابت كرد.(71)
كمال زكى گزارش مى دهد بكربن محمد خود شيعى مذهب بود, در قبيله اى شيعى زندگى مى كرد, اما در نزد دشمنان شيعه خود را مخالف شيعه خصوصا شيعيان كوفه معرفى مى كرد.(72)

6. محمد بن احمد بن عبيدالله الكاتب
وى معروف به ((المفجع)) و ((مضراب اللبن)) مى باشد كه شاعرى شيعى و اهل بصره بوده است. او قصيده اى در مدح على(ع) دارد كه به ((قصيده الاشباه)) معروف است. در علت نام گذارى قصيده آمده است كه روزى رسول خدا(ص) با اصحاب خود نشسته بود, در آن انجمن رسول خدا(ص) فرمود: اگر مى خواهيد در علم آدم و همت نوح و اخلاق ابراهيم و مناجات موسى و سنت عيسى و صبر محمد(ص) خلاصه شويد به كسى كه الان وارد انجمن مى شود بنگريد. لحظاتى از كلام رسول الله(ص) نگذشته بود كه على(ع) وارد مجلس شد. مفجع هم چكيده اين نقل را در قصيده خود به نظم درآورده است, لذا قصيده خود را به ((الاشباه)) ناميده. گفته شده كه وى قبل از سال 330ق به رحمت خدا شتافت. به نظر حاجى خليفه وى در سال 320ق درگذشت.(73)

Borna66
09-06-2009, 08:49 PM
7. ابواسماعيل ابان بن ابى عياش البصرى التابعى
وى مقيم بصره بود و در ولاى قبيله عبدالقيس زندگى مى كرد. او از زمره تابعين بود, او مردى زاهد و پارسا بود و از انس بن مالك صحابى رسول خدا(ص) احاديثى نقل نمود و با حسن بصرى نشست و برخاست داشت. وقتى متوليان دولت بر شيعه گرى وى آگاه شدند و فهميدند كه وى حامل اسناد دست اول نهضت اسلام نبوى است او را منزوى و متروك الحديثش كردند; از آن به بعد وى را به صفاتى چون مسكوت عنه و منكر الحديث و ضعيف و... موصوف كردند و به كذب در حديث متهم نمودند.
علاوه بر رجال ياد شده بزرگانى چون جعفر بن سليمان, على بن زيد, عماره بن جوين, نوح بن قيس, ابو صفره ظالم بن سواق, ابوالعينإ ابو عبدالله محمد بن القاسم بن خلاد الاهوازى البصرى, ابوالقاسم نصر بن احمد بن نصر البصرى, على بن زيد بن جدعان الاعمى ابوالحسن القرشى البصرى, شعبه بن الحجاج بن الورد العتكى ابوبسطام البصرى, عباد بن عبدالصمد ابومعمر البصرى, عوف بن ابى جميله ابوسهل الاعرابى البصرى (م 58ـ م147ق), نوح بن رياح الازدى الحدانى, (... ـ م 183ق), الجلودى ابو احمد عبدالعزيز بن يحيى بن احمد بن عيسى الجلودى البصرى, احمد بن على بن العباس بن نوح السيرافى, محمد بن هذيل بن عبدالله شيعى (معروف به ابوهذيل علاف) (135ـ م225ق) و عامر بن عبدالله بن حسين بن على الهاشمى البصرى(217ـ م278ق) و انس بن مالك بن النضر, خادم رسول خدا (م92ق) و عبدالله بن الجارود رئيس قبيله عبدالقيس و محمد بن سيرين(74) و عمر بن اذينه(75) و ابومحمد الحسن على بن محمد بن هارون و ابوالحسن على بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم التمار ـ كه امامى مذهب بود ـ در بصره زندگى مى كردند.
بايد اذعان كرد جمع كثيرى از علماى شيعه در سده هاى نخست قمرى در بصره زندگى مى كردند, به نحوى كه در سال 210ق وقتى خليفه عباسى به عامل خود در بصره دستور داد كه آمار علماى مدرسه بصره و مولفات مهم آن ها را براى وى اعلام دارد. او به خليفه عباسى نوشت كه هفتصد استاد و مدرس و مجتهد مشغول تدريس هستند كه اكثر آن ها شيعه هستند و يازده هزار محصل مشغول تعليم و تحصيل مى باشند كه اكثر آن ها نيز شيعه هستند, همچنين جمع كثيرى از روات و اصحاب ائمه اطهار(ع) از بصره برخاسته اند, چنان كه شيخ طوسى در ((رجال)) و ((الفهرست)) خود به بعضى از آن ها اشاره كرده است. شيخ محمد على اردبيلى حائرى جمعى از ثقات بصره را در ((جامع الرواه)) ضبط نموده است و در اكثر كتب رجالى نام آن ها ثبت است.(76)

فرق شيعى بصره
گفتنى است عقيليه از جمله فرقه هاى شيعى بصره است. اين فرقه حدود هزار خانوار بودند كه خود را منسوب به على(ع) مى دانستند.(77) ناووسيه از جمله فرقه هاى شيعى بصره در سده هاى اول است; اينان منسوب به عجلان بن ناووس هستند و ايشان را ((صارمه)) نيز گفته اند. در نظر شارل پلا زيديه كه منسوب به زيد بن على هستند از بصره نشإت گرفتند. (78) به دليل وجود بستر مناسب در بصره, ابراهيم بن عبدالله كه يكى از رهبران فرقه زيديه است محل قيام خود را اين شهر قرار مى دهد و عده زيادى از اهالى بصره با او همراه مى شوند, به نحوى كه در ديوان وى نام عده زيادى از بصرىها ثبت شده است. مويد سخن پلا گزارش اصفهانى است كه مى گويد: ان الشيعه لما لقوا زيدا فقالوا له إين تخرج عنا... و معك مائه إلف سيف من إهل الكوفه والبصره والخراسان و... .(79)
همچنين نصيريه فرقه ديگر شيعى است كه محمد بن نصير النمرى البصرى در اين شهر بوجود آورده است. در عصر حاضر اين فرقه در سواحل شمالى لبنان و الجزيره و انطاكيه و اسكندرونه (كه از استانهاى تركيه مى باشد) و استانبول و بلغارستان و امريكاى جنوبى خصوصا در برزيل مشغول به فعاليت هستند و از جمله غاليان در حق على(ع) مى باشند.

فرق شيعى بصره در قرن چهارم
به روايت مقدسى در قرن چهارم بيشتر اهل بصره قدرى, شيعى, معتزلى و حنبلى بودند. مقريزى سخن مقدسى را تإييد نموده مى گويد: مذهب رافضى در بلاد مغرب, شام, ديار بكر, كوفه, بصره, بغداد و جميع عراق و بلاد خراسان و ماورإالنهر همچنين حجاز, يمن و بحرين منتشر شده بود.(80) نتيجه اين كه در قرن چهارم عده اى از ساكنان بصره شيعى مذهب بوده اند, ولى به سبب سيطره عثمانيان در فشار بودند. به نظر خوارزمى در قرن چهارم قمرى عراق محل پويايى شيعه بود. مركز تشيع عراق كوفه بود و عقايد شيعه از كوفه به بصره راه يافت و بصره نيز شيعى مذهب شد.

اسماعيليان و بصره
با تحقيق در زندگانى حميدالدين كرمانى, ردپايى از وى را در عراق خصوصا بصره مى يابيم كه خود نشان از وجود اسماعيليان در بصره در دهه هاى آخر سده چهارم و دو دهه اول قرن پنجم قمرى است. وى برجسته ترين داعى فاطمى است كه در دوران خلافت حاكم در شرق فعاليت داشت. كرمانى نويسنده اى ايرانى بود كه احتمالا در كرمان زاده شد و بعدها نيز تماس خود را با اسماعيليان آن خطه حفظ كرد. وى بيشتر زندگى خود را در عراق سپرى كرد و به خصوص در بغداد و بصره فعاليت داشت, از اين رو ملقب به حجه العراقين بود. در تاريخ وفات وى اختلاف است, اما مى توان گفت كه او بعد از سال 411ق در بصره وفات يافت.
كتاب ((المجالس البصريه)) و ((المجالس بغداديه و البصريه)) در حقيقت مجموعه اى از مباحث تإويلى وى است كه در بصره و بغداد ارائه شد. وجود كرمانى نشان از وجود اسماعيليان در بصره دارد.

رسائل اخوان الصفا
در حدود نيمه قرن چهارم يك مكتب فلسفى مهم در بصره رونق گرفت كه ((اخوان الصفا)) ناميده مى شد. اينان فقط يك گروه فلسفى نبودند, بلكه يك جماعت سياسى ـ دينى بودند. دانشمندانى كه درباره مجموعه رسائل اخوان الصفا تحقيق نموده اند معتقدند اخوان كه نويسنده مجموعه رسائل هستند داراى تمايلات شيعى بودند و برخلاف مشى پنهانى و سرى خود تشيع خويش را هرگز پنهان نمى كردند, بلكه بارها بر آن تإكيد نمودند. آن ها خاندان پيامبر(ص) را گنجينه دانش خدا و وارثان دانش پيامبران مى شمارند.(81) در تفكر آنان محبت به پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) او و نيز ولايت على بن ابى طالب(ع) بهترين وصى پيامبر(ص) سبب اتحاد بين برادران بوده است. (82) همچنين آن ها ولايت و خلافت بزرگ را شايسته پيامبر(ص) و ولايت ويژه را شايسته اهل بيت(ع) مى شمارند و از اين راه اهل بيت(ع) را بر همگان برترى مى دهند.(83) در مواضع ديگرى آن ها به خلفاى اموى و عباسى انتقاد مى كنند.(84) عده اى معتقدند آن ها از جمله شيعيانى بودند كه تمايل به فرقه اسماعيليه داشتند وعده اى آن ها را معتزلى مى دانند.
مصطفى غالب معتقد است آن ها اسماعيلى بودند(85) و مادلونگ تصريح مى كند كه اخوان از فرقه قرامطه بودند. اما ((فواد معصوم)) از صدور حكم قطعى درباره مذهب اخوان امتناع مى كند, گرچه دلايلى بر شيعى ـ معتزلى بودن آن ها ارائه مى دهد. با توجه به مجموع نظرهايى كه درباره اين گروه سرى مطرح شد مى توان گفت آن ها لااقل شيعه به معناى محب بودند, از اين رو وجود آن ها در بصره مى تواند نشانى از وجود تشيع در سده چهارم قمرى در اين شهر باشد.

آرامگاه هاى شيعى بصره تا قرن پنجم قمرى
در بصره جمعى از علما و امامزاده ها و اصحاب ائمه و برجستگان شيعه به خاك سپرده شده اند كه مدفن آنان از زيارتگاه هاى شيعيان است كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم: آرامگاه ابوعبيد الله احمد بن عيسى بن زين العابدين على بن الحسين بن على بن ابى طالب (157ـ247ق) از افاضل و فقهاى شيعه كه در بصره فوت نمود و در حفه بنى كليب به خاك سپرده شد; بقعه طاهر بن محمد بن القاسم بن حمزه بن الحسين بن عبيد الله ابن عباس بن اميرالمومنين على(ع) كه در عصر المعتمد به شهادت رسيد; بقعه طاهر بن احمد بن القاسم بن محمد البطحانى بن القاسم بن حسن مثنى بن امام حسن مجتبى(ع); بقعه ابوالحسن على بن محمد إبى الطيب بن محمد بن عمر بن اميرالمومنين على(ع); بقعه حضرت جعفر بن اسحاق امام موسى الكاظم(ع); بقعه ابوعبيدالله محمد بن على بن حمزه بن الحسن بن عبيدالله بن العباس بن اميرالمومنين على(ع); بقعه يوسف بن المنتصر بن المختار بن الناصر بن الهادى يحيى بن القاسم الرسى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل بن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنى ابن امام الحسن المجتبى(ع); بقعه طاهر بن القاسم بن محمد بن القاسم بن الحسن بن زيد بن امام الحسن المجتبى(ع) كه به دست صاحب الزنج به شهادت رسيد; بقعه الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب; بقعه اعين بن ضيعه بن ناجيه تميمى دارمى, وى پسر برادر صعصعه بن ناجيه جد شاعر معروف فرزدق است, و از ملازمين و اصحاب اميرالمومنين على(ع) بود, امام(ع) در جنگ جمل به وى دستور داد پاهاى شترى را كه عايشه بر آن سوار بود قطع كند. وى در سال 38ق به شهادت رسيد.
علاوه بر آنچه گذشت عده اى از صحابه پيامبر(ص) و تابعين در بصره مدفون هستند, از جمله آن ها:
1. حكم بن جبله عبدى و سه برادر و سيصد نفر از يارانش كه اكثر آن ها از قبيله عبدالقيس و بكر بن وائل بودند.
2. زيد بن صوحان عبدى
3. ظالم بن سرادق ازدى
4. هند بن ابى هاله تميمى پسرخوانده پيامبر(ص)
5. ابومجد احنف بن قيس تميمى.

متشيعان معتزلى بصره
خاستگاه اعتزال شهر بصره بوده است و در زمان بشر بن معتمر(م210ق)(86) اين تفكر به بغداد كشانده شد. صدور اين تفكر به بغداد در حقيقت با نوعى تحول همراه بود و نوع خاصى از اعتزال كه علوى الرإى بود شكل گرفت.(87) بشر بن معتمر كه عامل انتقال اين تفكر از بصره به بغداد بود از نظر سياسى جانبدار علويان بود, لذا سال ها در زندان هارون الرشيد به سر برده است. با استقرار تفكر اعتزال در بغداد, يك تقسيم بندى ابتدائى درباره معتزله شكل گرفت كه به مكتب اعتزال بصره و مكتب اعتزال بغداد معروف شد. تفاوت اين دو مكتب به شرح زير بود كه مكتب اعتزال بصره (قدما) معتقد به فضل ابوبكر بر على(ع) بود و ترتيب خلفاى چهارگانه را ترتيب فضل آنان بر يكديگر مى دانستند, اما مكتب اعتزالى بغداد معتقد به فضل و برترى على(ع) بر ابوبكر بودند.
ابن ابى الحديد درباره گرايش معتزله بصره و بغداد در زمينه تفضيل مى نويسد: قدماى بصرىها همچون عمرو بن عبيد, نظام, جاحظ, ثمامه ابن اشرس, هشام بن عمرو فوطى و ديگران بر اين باورند كه ابوبكر افضل بر على(ع) بود و ترتيب خلفاى چهارگانه ترتيب فضل آنان بر يكديگر مى باشد, اما معتزله بغداد همگى از قديم وجديد همچون بشر بن معتمر, عيسى بن صبيح, جعفر بن مشير, ابوجعفر اسكافى, خياط, ابوالقاسم بلخى و شاگردان وى على(ع) را برتر از ابوبكر مى دانستند.(88) همو مى گويد: اما بصرىهاى ديگر (متإخرين) قائل به تفضيل بودند كه ابوعبدالله حسين بن على بصرى و قاضى عبدالجبار و... از جمله آن ها مى باشند. ابن متويه درباره قاضى عبدالجبار مى گويد: او در آغاز از جمله متوقفين بوده است و بعدا قائل به تفصيل شده است.
در نظر ابن ابى الحديد بسيارى از معتزله قائل به توقف هستند كه واصل, ابوهذيل, ابوهاشم جبائى, شيخ ابوحسين محمد بن على بن طيب بصرى از جمله آنان هستند, هر چند اينان على(ع) را بر عثمان ترجيح داده اند.(89) خلاصه اين كه با انتقال تفكر اعتزال از بصره به بغداد و شكوفايى معتزله بغداد, معتزله بصره براى مدتى هر چند كوتاه رشد چندانى نداشت, اما ديرى نپاييد كه با ظهور ابوعلى جبائى و فرزندش ابوهاشم و شاگردش قاضى عبدالجبار مكتب بصره مجددا پويا شد. تجديد حيات مكتب بصره در اين عصر همراه با تغييراتى بوده است كه عمده ترين تغيير, تإثير پذيرى معتزله از شيعه بوده است.
دقت در نوشته هاى قاضى عبدالجبار در طبقات المعتزله نشان از آن دارد كه معتزله بصره مشى معتزله بغداد را در وارد كردن اهل بيت(ع) در اعتزال پذيرفته اند. وى در بيان طبقات معتزله از صحابه شروع مى كند: اول اميرالمومنين على(ع) را متذكر مى شود سپس نام خلفا و برخى صحابه را با عنوان رضوان الله عليهم مىآورد,(90) سپس از حسنين(ع) و محمد بن على سخن به ميان مىآورد; در طبقه سوم از ابوهاشم فرزند محمد بن حنفيه سخن مى گويد و وى را استاد واصل معرفى مى كند, سپس از امام سجاد(ع) و برخى ديگر از علويان نام مى برد و در بخشى از مباحث از قيام شيعى ابراهيم بن عبدالله ستايش مى كند و تصريح به حضور معتزله در آن دارد, طبرى و ابن اثير مى گويند محافل زيدى و تشيع معتزلى كوفه و بصره از قيام ابراهيم بن عبدالله پشتيبانى كرده اند.(91)
در شرح اصول خمسه كه تعليقه اى بر كتاب قاضى است در مواردى به كلمات اميرمومنان(ع) كه مويد عقيده تنزيه است استناد شده كه نشان از حضور علائم شيعى در معتزله حتى از نوع بصرى آن است. خلاصه مطلب اين كه ما معتقديم:
الف) معتزله بصره, عموما و معتزله متإخر اين شهر خصوصا تحت تإثير تشيع قرار داشت;
ب) به دليل اثرپذيرى معتزله از شيعه, بزرگان و متفكران معتزلى متإخر اين شهر در مباحث مختلفى چون فقه, كلام, ... نقطه نظرهاى مشتركى با شيعه داشتند.
ما براى تبيين و توضيح بيشتر مدعاى خود به نحو مختصر به معرفى ديدگاه شيعى چند تن از شيعيان معتزلى بصره مى پردازيم:
1. ابوالهذيل, محمدبن الهذيل بن عبدالله بن مكحول ابوالهذيل العلاف البصرى (م235ق). او از عالمان به نام زمان خود بود و در طبقه ششم از معتزله قرار داشت. از نشانه هاى تشيع وى اين كه احمد بن ابى داود بر جنازه او نماز ميت اقامه كرد و در نماز پنج تكبير گفت. وقتى از ابى داود سوال شد چرا در نماز پنج تكبير گفتى گفت: ابوهذيل متشيع بود, لذا به نحو شيعيان بر جنازه وى اقامه نماز نمودم (ان إبا هذيل كان يتشيع لبنى هاشم فصليت عليه صلاتهم).(92)
گفتنى است كه در عصرى كه ابوهذيل مى زيست شيعه به كسى اطلاق مى شد كه على را بر عثمان ترجيح مى داد.
2. ابو اسحاق ابراهيم بن سيار بن هانى معروف به نظام (م. اوائل سده سوم قمرى).
او از جمله معتزليان متشيع بصره است. وى در عين تعلق به جريان كلامى و عقلانى اعتزال (اهل سنت بودن) به آرا و نظريات شيعى نيز نظر داشت. وى معتقد بود حجيت و اعتبار در شرع تابع قول و رإى امام معصوم است(انما الحجه فى قول الامام المعصوم).(93) ((سامى النشار)) نيز معتقد است كه وى قائل به حجيت قول معصوم بوده است. كلام صبحى نيز مويد ديگرى بر مطالب فوق است, او مى گويد: ثم قول آخر منسوب الى النظام, انه يسرى الحجه فى الاحكام بعد القرآن والحديث هو إن توجد من امام معصوم, وان صح ذلك عنه فالنظام قد تبنى تماما موقف الشيعه الاماميه و تإثر فى ذلك بمتكلمهم الاكبر هشام بن الحكم.
شهرستانى نقل مى كند كه وى درباره امامت على(ع) ديدگاه شيعيان را دارد, او رإى نظام را اين گونه ارائه مى دهد: ((و قد نص النبى(ص) على على رضى الله عنه فى مواضع وإظهر اظهارا لم يشتبه على الجماعه الا ان عمر كتم ذلك و هو الذى تولى بيعه إبى بكر يوم السقيفه)).(94) در صورت صحت اين انتصاب وى در امامت با اماميه متفق بوده است. علاوه بر شواهد فوق صبحى مى گويد: نظام معتقد بود كه تقدم مفضول بر افضل در امامت جايز نيست (وان الامامه لا يصح إن تصرف عن الافضل الى المفضول). (95) صبحى مى گويد: اين رإى از آراى ناب شيعى وى مى باشد.
از جمله آراى شيعى وى رد قياس است, وى معتقد است كه قياس را نمى توان از ابزار استنباط احكام شرعى دانست, در حالى كه معتزله بصره در موارد شك و فقد نص از كتاب و سنت, قياس را حجت مى دانستند; صبحى مى گويد: ((و شذ النظام من بين المعتزله فى انكار القياس و يقول عبد البر, ما علمت إحد من البصريين ولا غيرهم ممن له نباهه سبق ابراهيم النظام الى القول بنفى القياس)). شهرستانى ديدگاه نظام را درباره قياس اين گونه نقل مى كند: ((و كذلك القياس فى الاحكام الشرعيه لا يجوز إن يكون حجه)).(96)
3. ابو على جبائى(م235ـ م303). او شاگرد ابو يعقوب شحام و از جمله معتزليان بصره است كه تحت تإثير تشيع قرار داشت.گفته شده است او وقتى اين سخن رسول خدا(ص) را شنيد كه حضرت فرمود ((إنا حرب لمن حاربكم وإنا سلم لمن سالمكم)) (حضرت دوستى با اهل بيت را دوستى با خود و جنگ با آنان را جنگ با خود دانسته است) نواصب را به دليل بى توجهى به اين خبر مورد نكوهش قرار داد و گفت: دوستى نواصب با معاويه كاملا معارض با اين كلام رسول خدا(ص) در شإن على و حسن و حسين(ع) و فاطمه(س) است.
همو خواستار اتحاد بين معتزله و شيعه بود. و تنها موضوع اختلافى ميان آنان را امامت مى دانست.(97) گفتنى است درباره مكتب او و مسإله تفضيل اختلاف است. ابن مرتضى معتقد است شيعه (روافض) به دليل عدم شناخت از مذهب ابوعلى است كه او را متهم به نصب كرده اند. او كتاب عباد بن سليمان را كه در تفضيل ابوبكر بود رد كرد, اما كتاب ((المعيار والموازنه)) اسكافى را كه در اثبات فضل امام على(ع) بر ابوبكر بود رد نكرد.
ابن ابى الحديد معتقد است وى ابتدائا از جمله متوقفين بود و در بسيارى از نوشته هاى خود مى گفت اگر خبر طير صحيح باشد على(ع) افضل است(ان صح خبر الطائر فعلى إفضل) اما در اواخر عمر و آخرين نظريه پردازىهاى خود قائل به تفضيل على(ع) شد; همو مى افزايد: عبدالجبار به صورت شفاهى از ابوهاشم نقل كرده است كه پدرش در آخر عمر رإى خود را دائر بر تفضيل امام على(ع) اظهار كرد.(98)
4. ابوعبدالله الحسين ابن على بصرى(م367ق). او از جمله معتزليان متشيع بصره است. وى استاد قاضى عبدالجبار معتزلى بود. ابن ابى الحديد مى گويد: او از جمله غاليان بوده و كتابى در اين باب دارد. ابن مرتضى مى گويد: وى گرايش زيادى به على(ع) داشت. كان يميل الى على(ع) ميلا عظيما و...إحسن فيه غايه الاحسان.(99)
عبدالجبار مى گويد: او قائل به تفضيل على(ع) بر همه خلفا بود, لذا ملقب به ((المفضل)) شد (إما شيخنا إبو عبد الله البصرى فقد قال: ان إفضل الناس بعد رسول الله(ص) على بن إبى طالب(ع)ثم إبوبكر, ثم عمر, ثم عثمان, ولهذا كان يلقب بالمفضل).(100)
ابن شهر آشوب مى گويد: وى كتابى در تفضيل على(ع) بر ديگران داشت; همو مى گويد: اين كتاب ((الدرجات)) نام داشت. صاحب ((مناقب)) نيز اين سخن را تإييد مى كند, وى از كتاب الدرجات نقل مى كند كه بغدادىها و اكثر معتزله بصره قائل به برترى على(ع) بعد از رسول(ص) هستند و اين قول ابوعبدالله بصرى نيز است. به نظر مى رسد مراد ابن ابى الحديد كه مى گويد ((وصنف فيه كتابا مفردا)) همين كتاب الدرجات باشد.
5. قاضى عبدالجبار, قاضى القضاه ابوالحسن عبدالجبار بن احمد بن عبدالله الهمدانى الاسد آبادى (م415ق). وى بزرگترين نماينده اعتزال بصرى در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم قمرى بود. او شاگرد ابوعبدالله بصرى بوده است. او ابتدائا در تفضيل يكى از چهار نفر متوقف بود, اما زمانى كه كتاب شرح اصول خمسه را نوشت قطع به برترى على(ع) پيدا كرد. در شرح اصول خمسه آمده است: و قد كان قاضى القضاه يتوقف فى الافضل من هولإ الاربعه كالشيخين الى إن شرح هذا الكتاب (شرح اصول خمسه) فقطع على إن إفضل الصحابه إميرالمومنين على(ع).
شاگردان وى نيز عمدتا از تشيع تإثيرپذير بودند, صبحى ضمن معرفى تعدادى از شاگردان وى مى گويد: بسيارى از آنان شيعه و به ويژه زيدى مذهب بودند.

خاتمه
درونمايه نوشتار حاضر اين است كه منابع تاريخى عنايتى به پردازش تاريخ تشيع بصره نداشتند. اين منابع به دلائل عديده چون وجود حكومت هاى عثمانى و تسخير تريبون هاى تبليغاتى به وسيله آن ها از بدو حيات سياسى مذهبى اين شهر, بصره را شهرى سنى مذهب و عثمانى معرفى كرده اند, در حالى كه مقاله حاضر اين ديدگاه را به نحو مطلق نپذيرفته و معتقد است بصره قديم فى الجمله گرايش به عثمانى مذهبان داشت نه بالجمله , چرا كه از زمان تإسيس شهر, پيروانى از على(ع) در آن مى زيسته اند كه به پيرو ((دين على)) مشهور بودند. اين واژه كه داراى معناى سياسى خاصى بود در جنگ جمل تشخص يافت. از سوى ديگر در زمان عثمان واژه شيعه على(ع) در مقابل شيعه عثمان در محاورات مردم بصره وارد شده و در پيكار صفين به عنوان يك واژه سياسى در نبرد به كار برده شد. ثمره درس آموزى در مدرسه تاريخ اين است كه شيعيان از آغاز در حيات سياسى مذهبى شهر تإثيرگذار بودند و هرگاه زمينه و بستر مناسبى براى ايجاد حركت و نهضتى فراهم مى شد اقدام به نهضت و انقلاب مى كردند, از اين رو بايد پيشينه تشيع شهر را از آغاز تإسيس شهر جستجو كرد, چرا كه قدمت تشيع بصره همگام با تولد شهر است.
در كلامى مختصر, نوشتار حاضر معتقد است بصره قديم كلا عثمانى مذهب نبوده, بلكه مذاهب ديگرى چون تشيع نيز در بافت سياسى ـ مذهبى آن وجود داشته و در زمان هاى متعدد و حوادث و وقايعى چون واقعه جمل و صفين و طف و... جلوه گر مى شده است. اين فرقه در بصره قديم (تا قرن چهارم) از جمله اقليت هاى مذهبى شهر به شمار مىآمد, آدام متز با عبارت ((فليس بها من شيعتنا الا القليل)) معتقد است حتى در قرن سوم قمرى در بصره عده قليلى شيعه وجود داشتند و هيچ گاه از صحنه سياسى ـ مذهبى شهر محو و نابود نشدند و با فرا رسيدن قرن پنجم هجرى قمرى و فراهم شدن زمينه هاى گسترش تفكر شيعى در بصره تشيع در اين شهر رو به رشد و بالندگى نهاد, به نحوى كه بعدها به عنوان مذهب غالب اين شهر جلوه گر شد; از اين روست كه بصره امروزى از جمله شهرهاى شيعه نشين عراق به شمار مىآيد.

پى نوشت ها:
1. پژوهشگر مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
2. ابى بكر خوارزمى, رسائل خوارزمى; تصحيح نسيب وهيبه الخازن, ص 172 ـ ;171 شارل پلا, الجاحظ فى البصره و البغداد و السامرا, ترجمه ابراهيم الكيلانى,ص255.
3. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, تاريخ الامم و الملوك, ج4, ص;146 ابن قتيبه الدينورى, عيون الاخبار, تحقيق محمد الاسكندرى, ج1, ص ;237 احمد صدر حاج سيدجوادى و كامران فانى و بهإ الدين خرمشاهى, دائره المعارف تشيع, ج3, ص;362 آدام متز, الحضاره الاسلامى فى القرن الرابع, ج1, ص7.
4. ابى عمر احمدبن محمدبن عبدربه, العقد الفريد, ج3, ص 308.
5. جابر بن زيد الازدى, الطبقات الكبرى, ج6, ص ;333 رسول جعفريان, تاريخ تشيع در ايران, ج2, ص 359.
6. لوئيس ماسينيون, خطط الكوفه و شرح خريطها, ترجمه محمد تقى المصبعى, ص 57.
7. سيد حسين محمد جعفرى, تشيع در مسير تاريخ, ترجمه محمد تقى آيت اللهى, ص293.
8. احمد صدر حاج سيد جوادى, كامران فانى, بهإ الدين خرمشاهى, همان, ج3, ص262.
9. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان, ج3, ص89, آثار البلاد و اخبار العباد ,ص ;306 مجمل التواريخ و القصص ص ;512 رسول جعفريان, تاريخ خلفا از رحلت پيامبر (ص) تا اول امويان, ج2, ص114.
10. حسن ابراهيم حسن, تاريخ سياسى اسلام, ج1, ص;476 رسول جعفريان, همان 326.
11. ترجمه التنبيه و الاشراف, ص340.
12. حسين رجبى,كوفه و نقش آن در قرون نخستين اسلامى, ص99.
13. احمد صدر حاج سيدجوادى, كامران فانى, بهإ الدين خرمشاهى,همان,ج3, 263.
14. گروهى, دائره المعارف الاسلاميه, ج7, ص303.
15. احمد صدر حاج سيد جوادى و..., همان, ج3, ص263.
16. شارل پلا, همان, صص 68 ـ 57 ـ ;56 معجم قبائل عرب, ج1, ص17.
17. محمد هادى معرفت, التمهيد فى علوم القرآن, ج1, ص227, به بعد; محمود راميار, تاريخ قرآن, ص488 رژى بلاشر, در آستانه قرآن, ترجمه محمود راميار, ص81.
18. ابى جعفر محمد بن جرير الطبرى, همان, ج3, ص402 ـ 408,; زندگانى على (ع), ص 325.
19. مسعودى, ترجمه مروج الذهب,ج1, ص700, 701.
20. ابى جعفر محمد بن جرير الطبرى, همان, ج3, ص ;511 ويلفرد مادلونگ, جانشينى حضرت محمد (ص) ص ;232 نزار المنصورى البصره فى نصره الامام الحسين, ص24.
21. ابن اثير, الكامل فى التاريخ, ج2, ص ;318 مادلونگ, همان,ص22.
22. عبدالوهاب الخيرو, اداره العراق فى صدر الاسلام, ص37.
23. شارل پلا, همان, ص266.
24. ابن هلال ثقفى, الغارات, ترجمه عبدالحميد آيتى, ص;109 مادلونگ, همان ص371.
25. احمد جابر البلاذرى, انساب الاشراف, ج3, ص 79 ـ 85.
26. احمد صدر حاج سيد جوادى و..., همان, ج3, ص265.
27. احمد بن جابر البلاذرى, همان, ج3, ص 79 ـ ;85 نصر بن مزاحم, پيكار صفين, ترجمه پرويز اتابكى, ص2.
28. محمد باقر المجلسى, بحار الانوار, ج32, ص;306 نزار المنصورى, همان, ص;27 ويلفرد مالونگ, همان, ص 325 .
29. محمد باقر المجلسى, همان, ج32, ص120.
30. احمد بن جابر البلاذرى, همان, ج3, ص 79 .
31. هاشم عثمان, العلويون بين الاسطوره و الحقيقه, ص 305.
32. ابن قتيبه الدينورى, الامامه و السياسه, ج1, ص;161 علامه مجلسى, همان, ج44, ص;45 احمد جابر البلاذرى, همان, ج3, ص 290 ـ 291.
33. علامه مجلسى, همان, ج44, ص 123.
34. عبد الله فياض, تاريخ الاماميه و اسلافهم من الشيعه, ص;51 ابى جعفرمحمدبن جريرطبرى, همان,ج4,ص146.
35. ابن قتيبه الدينورى, همان, ج2, ص;131 عبدالله بن عيسى اسماعيل بصرى, تاريخ المدينه البصره, تحقيق فاخر حبر معطر, ص;27 عبدالامير الشامى, تاريخ الفرقه الزيديه, ص75.
36. ابن اعثم كوفى, الفتوح, ص772.
37. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, ج4, ص;265 ابن اثير, همان, ج2, ص 538.
38. نزار المنصورى, همان, ص;41 علامه مجلسى, همان, ج44, ص364.
39. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان, ج4, ص;263 عبدالله بن عيسى اسماعيل بصرى, همان, ص;28 ابن اثير, همان, ج2, ص;535 شارل پلا, همان, ص265.
40. عبد الله مامقانى, تنقيح المقال, ج2, ص;106 نزار المنصورى, همان, ص39.
41. محسن الامين, اعيان الشيعه, ج4, ص;564 نزار المنصورى, همان, ص39.
42. علامه مجلسى, همان, ج101, ص;304 عبد الله مامقانى, همان, ج2, ص;117 نزار المنصورى, همان, ص39.
43. ابى جعفر محمدبن الحسن الطوسى, رجال, ص77, رقم ;16 علامه مجلسى, همان, ج22, ص184, ج4, ص64 و ص72.
44. ابى جعفر محمدبن الحسن الطوسى, همان, ص77, رقم ;16 على بن داود الحلى, رجال, ص252 رقم ;25 محمدبن جرير طبرى, ج5, ص354.
45. ابى جعفر محمدبن الحسن الطوسى, همان, ص83, رقم ;360 ابن حجر العسقلانى, تهذيب التهذيب, ج1, ص97.
46. ابن حبان التميمى ثقات ابن حبان, ج4, ص;55 محسن الامين, اعيان الشيعه, ج3, ص227.
47. ابى جعفر محمدبن الحسن الطوسى, همان , ص46, رقم ;1 ابن حبان التميمى,همان, ج4, ص;400 نزار المنصورى, همان, ص46.
48. نزار المنصورى, همان, ص46.
49. ابن حبان, همان, ج4, ص400.
50. نزار المنصورى, همان, ص;37ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, ج5, ص357.
51. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان, ج5, ص357.
52. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان, ج5, ص;558 علامه مجلسى, همان, ج45, ص354 ـ ;362 نزار المنصورى, همان, ص48.
53. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان, ج5, ص560.
54. جواد شبر, ادب الطف, ج1, ص;103 نزار المنصورى, همان, ص50.
55. جواد شبر, همان, ج1, ص267.
56. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان,ج4, ص;265 ابن اثير, همان, ج2, ص;538 ابن طاووس, لهوف, ص;38 محسن الامين, همان, ج1, ص;590 لوط بن يحيى الازدى, وقعه الطف, ص;103 سيد حسين محمد جعفرى, همان, ص212.
57. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان,ج2, ص;536 نزار المنصورى, همان, ص;36 سيد حسين محمد جعفرى, همان, ص235.
58. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان, ج2, ص536.
59. الكساندر آداموف, ولايه البصره فى ما فيها و حاضرها, ج2, ص;15 عبد الله بن عيسى بن اسماعيل بصرى, همان, ص36.
60. احمد يحيى بن جابر الازدى, همان, ج2, ص;237 رسول جعفريان, تاريخ تشيع در ايران, ص;168 ابى الفرج الاصفهانى, مقاتل الطالبيين, ص132 ـ ;134 محمد حسين رجبى, كوفه و نقش آن در قرون نخستين اسلامى, ص397.
61. عبد الله فياض, همان, ص ;63 ابى الفرج الاصفهانى, همان, ص128 ـ 131.
62. ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان, ج4, ص318 ـ 305 ـ 319 ـ 327 و ;310 شارل پلا,همان, ص269, عبدالامير الشامى, همان, ص149.
63. مسعودى, مروج الذهب, ج1, ص300.
64. احمد صدر حاج سيد جوادى و... ج3, ص264.
65. كارل بروكلمان, تاريخ الادب العربى, ج1, ص;172 گروهى, موسوعه البصره الحضاريه, ص49.
66. افتدى, رياض العلمإ, ج3, ص24.
67. محمد باقر الموسوى, روضات الجنات, ج3, ص;300 قاضى نور اله شوشترى, مجالس المومنين, ص;554 محسن الامين, همان, ج6, ص330.
68. محمد باقر الموسوى, همان, ج3, ص300,
69. احمد الاسكندرى و مصطفى غياثى, الوسيط فى ادب العربى و تاريخه, ص;171 محمد باقر الموسوى, همان, ج6, ص;6 عبدالجليل, تاريخ ادبيات عرب, ص72 و ص217.
70. احمد كمال زكى, الحياه الادبيه فى البصره, ص469.
71. محمد باقر الموسوى, همان, ج2, ص;134 محسن الامين, همان, مجلد3, ص;595 علامه حلى, رجال علامه, ص106, باب رابع; عبد الله الرومى الحمومى, معجم الادبإ, مجلد2, ص340 به بعد.
72. احمد كمال زكى, همان, ص79.
73. مصطفى بن عبدالله القسطنطينى,كشف الظنون, مجلد6, ص33
74. عبد الواحد ذنون طه, العراق فى عهد الحجاج بن يوسف, ص77.
75. سليم بن قيس, تاريخ سياسى صدر اسلام, ترجمه محمود افتخار زاده, ص 38 ـ 25.
76. احمد صدر حاج سيد جوادى و... ج3, ص265.
77. الناشى الاكبر, مسائل الامامه, ص42 ـ ;40 محمد جواد مشكور, فرهنگ فرق اسلامى, ;335 قاضى نور الله شوشترى, همان, ص143.
78. شارل پلا, همان, ص 27 ـ 273 ـ ;274 اسماعيل الاشعرى, مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين ج1,ص 97 ـ 90 ـ 74 ـ ;68 عبدالكريم شهرستانى, صص 166 ـ 174 ـ 176 ـ 178.
79. عبد الله فياض, همان, ص63.
80. تقى الدين احمد بن على المريزى, المواعظ و الاعتبار, ج2, ص358.
81. مجموعه رسائل اخوان الصفا و خلان الوفإ, ج4, صص 186 ـ 195 ـ 375 ـ 376.
82. همان.
83. همان.
84. زير نظر كاظم موسوى بجنوردى, دائره المعارف بزرگ اسلامى, ج7, ص25.
85. مصطفى غالب, اخوان الصفا, ص20 ـ 25 ـ 28 ـ 29.
86. رسول جعفريان, مناسبات فكرى معتزله و شيعه, ص51.
87. رسول جعفريان, همان, ص63
88. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, ص 7 ـ 9.
89. احمد بن عبدالجبار, شرح اصول الخمسه, ص767.
90. ابوالقاسم بلخى و الحاكم الجشمى و قاضى عبدالجبار, فضل الاعتزال و طبقات المعتزله, ص214.
91. ابن اثير, همان, ج3, صص585 ـ ;586 ابى جعفر محمد بن جرير طبرى, همان, ج6, ص251 ـ250
92. ابوالقاسم بلخى و الحاكم الجشمى و قاضى عبدالجبار, همان, ص254.
93. عبدالكريم شهرستانى, همان, ج1, ص57.
94. همان.
95. احمد محمود صبحى, فى علم الكلام, ج1, ص219.
96. عبدالكريم شهرستانى, همان, ج1, ص57.
97. ابوالقاسم بلخى و الحاكم الجشمى و قاضى عبدالجبار, همان, ص192.
98. ابن ابى الحديد, همان, ج1, ص 7 ـ 8 ; ر.ك:تاريخ تشيع, ص422 ـ 423.
99. منصور اليمانى, المنيه و الامل فى شرح الملل و النحل, ص190.
100. احمد بن عبدالجبار,همان, ص767.
منابع:
ـ آداموف, الكساندر, ولايه البصره فى ماضيها وحاضرها, ترجمه هاشم صالح التكريتى, چاپ اول (بغداد, 1402ق).
ـ آل چلپى, عبد الهادى, العراق قديما وحديثا (بيروت, 1398ق).
ـ ابن اثير, الكامل فى التاريخ, چاپ اول (بيروت, دار احيإ التراث العربى, 1408ق).
ـ ابن الغملاس, ولاه البصره (بغداد, دار منشورات البصرى, 1962م).
ـ ابن النعمان, محمد (شيخ مفيد), الارشاد, ترجمه هاشم رسولى محلاتى (تهران, انتشارات علميه اسلامى, 1346ش).
ـ الازدى, جابربن زيد, الطبقات الكبرى (بيروت, دار بيروت للطباعه والنشر, 1405ق).
ـ الازدى, لوط بن سعيد, وقعه الطف, تحقيق هادى يوسفى غروى (قم, انتشارات جامعه مدرسين, 1367ش).
ـ الاسكافى, ابى جعفر, المعيار والموازنه, تحقيق محمد باقر المحمودى, چاپ دوم (عربستان, مركز فيصل للبحوث والدراسات الاسلامى, 1408ق).
ـ الاسكندرى, احمد و مصطفى, غنائى, الوسيط فى الادب العربى و تاريخه (مصر, چاپ مكتبه المعارف, 1350ش).
ـ افندى اصفهانى, عبدالله, رياض العلمإ وحياض الفضلإ (قم, چاپ قيام, 1401ق).
ـ الامينى, احمد, الغدير, چاپ دوم (تهران, دار الكتب الاسلاميه, 1366ش).
ـ البغدادى, طاهربن محمد, الفرق بين الفرق, تحقيق محمد محى الدين عبدالحميد (بيروت, المكتبه المصريه للطباعه والنشر, 1419ق).
ـ البلاذرى, احمدبن جابر, انساب الاشراف, تحقيق سيد باقر محمودى, چاپ اول (بيروت, موسسه الاعلمى للمطبوعات, 1394ق).
ـ البلخى, ابوالقاسم والجشمى الحاكم وقاضى عبدالجبار, فضل الاعتزال وطبقات المعتزله (تونس, الدار التونسيه للنشر, 1974م).
ـ بيضون, ابراهيم, ملامح التيارات السياسى فى القرن الاول الهجرى, چاپ اول (بيروت, دار النهضه العربيه, 1979م).
ـ پلا, شارل, الجاحظ فى البصره, ترجمه ابراهيم الكيلانى, چاپ اول (دمشق, دارالفكر للطباعه والنشر, 1406ق).
ـ تبريزى, محمدعلى مدرس, ريحانه الادب, چاپ چهارم (تهران, كتابفروشى خيام, 1374ق).
ـ التميمى السبتى, محمد حبان, ثقات ابن حبان, تحقيق محمد عبدالسعدخان, چاپ اول (هند, دائره المعارف العثمانيه, 1393م).
ـ تهرانى, آقابزرگ, طبقات اعلام الشيعه, چاپ دوم (مشهد, دارالمرتضى, 1404ق).
ـ جعفريان, رسول, مناسبات فرهنگى معتزله و شيعه, چاپ اول (قم, مركز نشر سازمان تبليغات اسلامى, 1372ش).
ـ الحسينى ارموى, جلال الدين, تعليقات نقض (تهران, چاپخانه رز, 1358ش).
ـ الحسينى, جمال الدين احمدبن على, عمده الطالب (لبنان, مكتبه الحياه, بى تا).

ـ حسينى, محمدعلى, فى ظلال التشيع, چاپ اول (كويت, مكتبه الالفين, 1403ق).
ـ الحموى, ياقوت, معجم البلدان (بيروت, دار احيإ التراث العربى, 1399ق).
ـ حنبلى, ابى الفلاح, شذرات الذهب فى اخبار من ذهب (قاهره, مكتبه القدسى, 1350ق).
ـ حيدراسد, الامام الصادق والمذاهب الاربعه, چاپ دوم (تهران, مكتبه الصدر, 1411ق).
ـ الخوئى, ابوالقاسم, معجم الرجال الحديث, چاپ چهارم (قم, مركز نشر آثار الشيعه, 1410ق).
ـ خوارزمى, ابى بكر, رسائل خوارزمى, تصحيح نسيب وهيبه الخازن (بيروت, دار مكتبه الحياه, 1970م).
ـ خياط, محمدبن عثمان, الانتصار (قاهره, مكتبه الثقافه الدينيه, بى تا).
ـ الخيرو, عبدالوهاب, اداره العراق صدر الاسلام (بغداد, 1346ق).
ـ الخيون, رشيد, معتزله البصره و بغداد, چاپ اول (لندن, دارالحكمه, 1997م).
ـ دفترى, فرهاد, تاريخ وعقايد اسماعيليه, ترجمه فريدون بدره اى, چاپ اول (بى جا, پژوهش فروزان, 1379ش).
ـ الدينورى, ابن قتيبه, الامامه والسياسه, به اهتمام محمد محمود الرافعى (چاپ قاهره, 1322ق).
ـ ـــــــــــــــــــــــــ ــ , عيون الاخبار, تحقيق محمد الاسكندرى, چاپ دوم (بيروت, دار الكتاب العربى, 1416ق).
ـ ذنون طه, عبدالواحد, العراق فى عهد الحجاج بن يوسف الثقفى (عراق, مكتبه بسام, بى تا).
ـ راميار, محمود, تاريخ قرآن, چاپ سوم (تهران, موسسه انتشارات اميركبير, 1369ش).
ـ رجبى, محمدحسين, كوفه ونقش آن در قرون نخستين اسلامى, چاپ اول (تهران, انتشارات دانشگاه امام حسين(ع), 1378ش).
ـ الرهيمى, عبدالحليم, تاريخ الحركه الاسلاميه فى العراق, چاپ اول (بيروت, دار العالميه للطباعه والنشر والتوزيع, 1985م).
ـ السماوى, محمدبن طاهر, ابصار العين فى انصار الحسين (قم, مكتبه البصيرتى, بى تا).
ـ السيد طه الشيخلى محمد روف, البصره القديمه وضواحيها, (بغداد, بى نا, 1392م).

ـ شاكر مصطفى, المدن فى الاسلام حتى العصر العثمانى (بى جا, ذات السلاسل, 1408ق).
ـ شبرجواد, ادب اللطف, چاپ اول (بيروت, دارالمرتضى, 1409ق).
ـ شبرحسن, شذرات السياسيه من حياه الائمه, چاپ اول (تهران, بى نا, 1418ق).
ـ شوشترى, قاضى نورالله, مجالس المومنين (تهران, كتابفروشى اسلاميه, 1375ش).
ـ الشهرستانى, محمدبن عبدالكريم, الملل والنحل (بيروت, دار المعرفه, 1402م).

ـ الشيبى كامل, مصطفى, تشيع و تصوف, ترجمه عليرضا ذكائى قراگزلو, چاپ اول (تهران, موسسه انتشارات اميركبير, 1359ش).
ـ الصفدى, صلاح الدين, الوافى بالوفيات, تحقيق سراندرانكه (بى جا, دارالنشر, 1402ق).
ـ صدر حاج سيد جوادى, احمد و فانى, كامران و خرمشاهى, بهإالدين, دائره المعارف تشيع, چاپ سوم (تهران,انتشارات شهيد سعيد نفيسى).
ـ الضبى الاسدى, سيف بن عمر, الفتنه ووقعه الجمل, چاپ دوم (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1360ش).
ـ الطباطبائى, ابراهيم بن عبدالله, العراق بين الماضى والحاضر والمستقبل, ترجمه هاشم صالح التكريتى, چاپ اول (بغداد, 1402ق).
ـ طبرى, محمدبن جرير, تاريخ الامم والملوك (تاريخ طبرى), تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (تهران, دار سويدان, 1387ق).
ـ ظاهرى, ابن حزم, الفصل فى الملل والاهوإ والنحل, تحقيق محمد ابراهيم نصر و عبدالرحمن عمير, چاپ دوم (بيروت, دارالحيل, 1416ق).
ـ عباسى, عبد القاهر باش اعيان, البصره فى إدوارها التاريخيه (بغداد, 1381ق).

ـ عبدالجبار, احمد(قاضى عبدالجبار), طبقات معتزله (تونس, الدار التونسيه للنشر, بى تا).
ـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ , شرح اصول خمسه, چاپ دوم (بى جا, مكتبه وهبه, 1408ق).
ـ العكبرى, ابى عبدالله محمد(شيخ مفيد), الجمل او النصره فى حرب البصره, چاپ دوم (قم, مكتبه الداورى, بى تا).
ـ العمرى, على بن ابى الغنائم, المجدى فى انساب الطالبيين, تحقيق الشيخ احمد المهدوى, چاپ اول (قم, مكتبه آيه الله العظمى المرعشى النجفى, 1409ق).
ـ عيسى بن اسماعيل بصرى عبدالله, تاريخ المدينه البصره, تحقيق فاخر حبر معطر (بصره, 1406ق).
ـ غالب مصطفى, اخوان الصفا (بيروت, دار ومكتبه الهلال, 1989م).
ـ ـــــــــــــــــــــ , اعلام اسماعيليه (بيروت, منشورات داراليقظه العربيه, 1964م).
ـ فياض عبدالله, تاريخ الاماميه واسلافهم من الشيعه, چاپ سوم (بيروت, موسسه الاعلمى للمطبوعات, 1406ق).
ـ قباديانى, ناصرخسرو, سفرنامه, به كوشش نادر وزين پور, چاپ چهارم (تهران, بى نا, 1358ش).
ـ القزار, محمدصالح داود, الحياه السياسيه فى العراق فى العصر العباسى الاخير (بغداد, بى نا, 1391ق).
ـ القزوينى, اميرمحمد, الشيعه الاماميه ونشإه العلوم الاسلاميه, چاپ اول (قم, الشريف الرضى, 1413ق).
ـ القسطنطينى, مصطفى بن عبدالله, كشف الظنون عن اسامى الكتب والفنون, چاپ پنجم (بيروت, دارالفكر, 1402ق).
ـ كمونه حسينى, عبدالرزاق, آرامگاه هاى خاندان پاك پيامبر(ص) و بزرگان, ترجمه عبدالعلى صاحبى, چاپ دوم (مشهد, آستان قدس, 1375ش).
ـ كوفى, ابن اعثم, الفتوح, تصحيح غلامرضا طباطبائى, (تهران, بى نا, 1372ش).
ـ گروهى, دائره المعارف الاسلاميه, چاپ اول (تهران, مركز دائره المعارف اسلامى, 1359ش).
ـ مادلونگ, ويلفرد, جانشينى حضرت محمد(ص), ترجمه گروهى, چاپ اول (مشهد, بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس, 1377ش).
ـ ماسينيون, لوئيس, خطط الكوفه وشرح خريطها, ترجمه محمدتقى المصبعى, چاپ اول (نجف, مطبعه العربيه الحديثه, 1399ق).
ـ ـــــــــــــــــــــــــ ـــ , قوس زندگى منصور حلاج, ترجمه روان فرهادى, چاپ سوم (تهران, انتشارات منوچهرى, بى تا).
ـ مامقانى, عبدالله, تنقيح المقال (نجف, دار الحبل, 1353ق).
ـ المبارك, عبدالحسين, من مشاهير اعلام البصره (بغداد, بى نا, بى تا).
ـ متز, آدام, الحضاره الاسلاميه فى القرن الرابع الهجرى, ترجمه محمد الهادى ابوزيد (بيروت, دارالكتب العربى, 1378ق).
ـ المخزومى, مهدى, الخليل بن احمد الفراهيدى اعماله ومنهجه (بغداد, مطبعه الزهرإ, 1960م).
ـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــ , الفراهيدى عبقرى من البصره, چاپ اول (بغداد, بى نا, 1972م).
ـ مزاحم, نصر, كتاب صفين, تحقيق عبدالسلام محمد هارون, چاپ دوم (قاهره, موسسه العربيه الحديثه, 1382ق).
ـ مستوفى, حمدالله, نزهه القلوب, تصحيح كاليسترنج, چاپ اول (تهران, دنياى كتاب, 1362ش).
ـ مسعودى ابوالحسن, مروج الذهب, ترجمه ابوالقاسم پاينده, چاپ سوم (تهران, نشر انتشارات علمى و فرهنگى, 1365ش).
ـ معرفت, محمدهادى, التمهيد فى علوم القرآن, چاپ سوم (قم, نشر اسلامى, 1416ق).
ـ معصوم فواد, اخوان الصفا, چاپ اول (سوريه, دارالهدى للثقافه والنشر, 1998م).
ـ مغنيه, محمدجواد, الشيعه والحاكمون, چاپ پنجم (بيروت, دارمكتبه الهلال للطباعه والنشر, 1971م).
ـ مقدسى, ابوعبدالله محمد, احسن التقاسيم فى معرفه الاقاليم, چاپ دوم (لندن, بى نا, 1906م).
ـ منصورى, نزار, البصره فى نصره الامام الحسين(ع), چاپ اول (قم, المطبعه القلم, 1421ق).
ـ مونس, حسين, اطلس تاريخ اسلام, ترجمه آذرتاش آذرنوش, چاپ اول (تهران, سازمان جغرافيايى نيروهاى مسلح, 1357ش).
ـ ناجى, عبدالجبار, اسهامات المورخى البصره فى الكتاب التاريخيه, چاپ اول (بغداد, دار الشعون الثقافه العامه (آفاق عربيه), 1990م).
ـ النجاشى, احمدبن على, رجال, تحقيق سيد موسى الشبيرى الزنجانى (قم, جامعه مدرسين, 1407ق).
ـ اليمانى, منصور, المنيه والامل فى شرح الملل والنحل, تحقيق محمد جواد مشكور (بى جا, موسسه الكتاب الثقافيه, بى تا).