PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : على(ع) و نحوه نگرش به قدرت



Borna66
09-06-2009, 08:39 PM
على(ع) و نحوه نگرش به قدرت
على كريمى
تشريح انديشه سياسى على(ع) و ديدگاه هاى وى درباره قدرت همواره مورد توجه مورخان و محققان بوده است. اما در اين ميان نظريه اى كه امام على(ع) را از ساير حاكمان اسلامى متمايز مى نمايد, حاكم آرمانى و اصولى بودن و نگاه اعتبارى داشتن به قدرت است. نوشتار حاضر كه مقدمه اى در اين زمينه است, سعى در بررسى اين ديدگاه بر اساس برخى شواهد تاريخى دارد.

واژه هاى كليدى: على(ع), قدرت, ديدگاه آرمان گرايى, نگاه اعتبارى و اصولى.
مقدمه
به طور كلى, دو ديدگاه درباره نوع نگاه به قدرت وجود دارد كه هر كدام تعريف و شاخص هاى ويژه خود را دارند, ديدگاه آرمان گرايى (ايده آليسم) و ديدگاه واقع گرايى (رئاليسم).
بررسى ديدگاه واقع گرايى خارج از حوزه بحث است, اما ايده آليسم ((به آن دسته از تئورىهايى اطلاق مى شود كه به ذهن يا روح اهميت مى دهد و قدرت مهم روح انسان را فكر او مى داند و علاوه بر آن قدرت اراده يا آزادى اراده را نيز جزء قدرت هاى روح مى داند)).((2))در اين ديدگاه, جست جوى قدرت به هر قيمت و حفظ آن با هر شيوه اى نامناسب است.انديشه آرمان گرايى يا ايده آليسم, بشر را ذاتا خوب و خيرخواه فرض مى كند و اين نظر كه همگان در تلاش براى كسب قدرتند را مردود مى داند. ايده آليست ها امور و روابط بين الملل را بر مبناى اخلاق, عدالت, اعتماد و تعهد در نظر مى گيرند. به اعتقاد آنان, سياست بايد مطابق آرمان ها يا اصول متعالى عمل كند. شاخص هاى مهم انديشه آرمان گرايى عبارتند از:
1. قدرت, فى نفسه, محلى از اعراب ندارد, بلكه فقط در جهت خير از آن استفاده مى شود;
2. در اين انديشه, بيشتر به اعمال مسالمتآميز تكيه و راه حل اختلاف از طريق آشتى جويانه دنبال مى شود;
3. آرمان ها و اخلاق در صحنه بين المللى, راهنما, انگيزه و معيار كشورها است;
4.اين انديشه, بشر را ذاتا خوب و خيرخواه فرض مى كند.((3))
به نظر ما قدرت در ديدگاه على(ع) اصيل نبوده تا جست و جو و حفظ آن به هر قيمت باشد, بلكه در نگاه حضرت, قدرت سياسى, اعتبارى و دستيابى و حفظ آن با استفاده از هر شيوه اى جايز نيست. على(ع) واقعا اصول گرا بود و اصول را مهم تر از حكومت مى دانست و در حقيقت قدرت براى او اصل و محور نبود, بلكه آن چه برايش مطرح بود, حفظ مكتب بود.
جرج جرداق نويسنده مسيحى لبنانى مى نويسد:
حكومت و سياست از آغاز پيدايش تا امروز دو معنا داشته, يكى اين كه سياست دانش احياى مردم است و اگر اين نباشد وسيله اى بى ارزش براى هدف پست است. ديگر اين كه سياست چيزى جز يك مشت كارهاى پهلوانى نيست و از علم و وجدان دور است, بلكه متكى بر حيله, نيرنگ, تزوير و نفاق است تا منافع اشخاص را تإمين كند, بدون اين كه به مصلحت و منفعت جمعى ارتباط داشته باشد.((4))
در نگاه على(ع) وظيفه حكومت, خدمتگزارى و دادگرى است و اعتبارش فقط در اين جهت است; بدين سبب حضرت قدرت را در خدمت احيا و گسترش اصول و اهداف متعالى مورد نظرش ـ كه احياى سنت رسول و اصول اصيل اسلامى بود ـ مى دانست.
در ادامه به اختصار, براى آرمانى نگريستن و اصولى و اعتبارى بودن قدرت در نگاه على (ع), شواهد تاريخى ارائه مى شود.

1. پاسخ منفى على (ع) به درخواست حمايت ابوسفيان
بعد از آن كه بيعت با ابوبكر روى داد ـ و محمد بن اسحاق هم تحت عناوين ((بيعت يوم السقيفه و بيعت العامه))((5)) از آن ياد كرده است ـ و عده اى مهاجر و انصار از پذيرش بيعت ابوبكر خوددارى ورزيدند و ابوسفيان هم آشكارا اعلام كرد كه حاضر است در حمايت از على (ع) مدينه را پر از سواران كند, حضرت دست به شورش نزد و حاضر نشد از حمايت شخصى چون ابوسفيان براى رسيدن به قدرت استفاده كند. جدا از امكان تحقق اين امر, يك علت نپذيرفتن پيشنهاد ابوسفيان از جانب على(ع) را مى توان نگاه خاص آن حضرت به قدرت دانست; چه اگر قدرت را اصيل مى ديد, شايد مى توانست با حمايت ابوسفيان آن را به دست آورد.
ابوسفيان بن حرب نيز از جمله كسانى بود كه از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيد و گفت:
بنى هاشم, چنان نباشيد كه مردم و به ويژه تيم بن مره يا عدى در حق شما طمع كنند; چه امر زمامدارى جز در ميان شما و به دست شما نيست و جز ابوالحسن كسى شايستگى آن را ندارد. اى ابوالحسن, با دستى كاردان و نيرومند خلافت را قبضه كن, چه تو بر آن چه اميد مى رود, نيرومند و توانايى و البته مردى كه قصى پشتيبان او است حق او پايمال شدنى نيست.((6))
ابوسفيان بعد از جريان سقيفه به على گفت:
آيا شايسته است پايين ترين تيره هاى قريش در كسب قدرت از تو پيش بيفتند؟! به خدا قسم, اگر بخواهى در حمايت از تو مدينه را پر از سواران جنگى مى كنم, دست خود را دراز كن كه با تو بيعت كنم.
على(ع) در پاسخ گفت:
اى ابوسفيان, نه, هميشه به دنبال فرصتى براى ضربه زدن به اسلام هستى و من هيچ نياز به كمك تو كه پيوسته با اسلام و مسلمانان خصومت كردى ندارم.((7))
حضرت خود درباره رد درخواست ابوسفيان مى فرمايد:
خلافت را بدينسان به دست آوردن, همچون آبى بد مزه و نا دلپذير و لقمه اى گلوگير است.((8))
به هر حال, اگر چه ابوسفيان و عباس از على(ع) خواستند براى كسب خلافت اقدام كند, اما او هيچ كوششى براى كنترل جماعت به وسيله بنى هاشم انجام نداد.((9))
در حقيقت, با آن كه على(ع) بعد از رحلت پيامبر خود را شايسته خلافت و جانشينى رسول را, حق خود مى دانست, چون با عدم اقبال مردم و جريان سقيفه مواجه شد, در چهار چوب نگاه اعتبارى خود به قدرت, حاضر نشد از هر ابزارى براى كسب آن استفاده كند.

2.همراهى با خلفاى نخستين براى حفظ وحدت اسلامى
بعد از وقوع جريان سقيفه و بيعت مردم با ابوبكر و پيش آمدن جريان مرتدين, على(ع) به منظور حفظ وحدت جامعه اسلامى و ياران اندك خود با ابوبكر بيعت كرد.
او به هيچ وجه نمى خواست رويداد سقيفه موجب بر هم خوردن وحدت مسلمانان شود. على(ع) با تقدم بخشيدن به وحدت در روش سياسى خود ثابت كرد كه به رغم زمينه و موقعيت مناسب, وارد هيچ حركت ماجرا جويانه اى نمى شود.((10))
على(ع) وقتى مى بيند, اگر شمشير بكشد مركز خلافت اسلامى متلاشى است, اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشير بكشد, ناچار صبر مى كند.((11))
بر اساس منابع تاريخى, ابوبكر اندكى قبل از مرگش عمربن خطاب را به جانشينى برگزيد. على(ع) چون با خلافت عمر مواجه شد, همانند عصر ابوبكر, به منظور پيشرفت امور مسلمين با او بيعت و همراهى نمود و حتى با اين كه خود را از حاضران شوراى عمر, شايسته تر به خلافت مى دانست, چون عثمان به خلافت رسيد به منظور تقويت حاكميت اسلام با او بيعت و همراهى كرد, هر چند كه كمى بعد به سبب موضوعاتى كه بررسى آن ها در حوصله اين بحث نيست از عثمان فاصله گرفت.
مى توان گفت, اگر على(ع) به قدرت نگاه اصيلى داشت, دست كم مى توانست با اتخاذ برخى مواضع و همراهى نكردن با خلفا, موجبات ضعف آنان را فراهم كند; اما به سبب آن كه حفظ مكتب برايش مهم شمرده مى شد, صبر تلخ پيشه كرد, كه در خطبه شقشقيه بدان اشاره مى كند:
خلافت را چون شترى ماده ديدند و هر يك به پستانى از او چسبيدند و سخت دوشيدند و تا توانستند, نوشيدند و من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم, رنج ديدم و خون دل خوردم.((12))

3. على(ع) و شوراى عمر
على(ع) بهترين فرصت براى كسب قدرت را در جريان شوراى عمر به سبب پايبندى به اصول از دست داد و حاضر نشد با گفتن دروغ مصلحتى مبنى بر پيروى از سنت شيخين, قدرت را كسب كند و بعد به راه خود رود.
چون عمر ضربت خورد و رإيش درباره شخص معين قرار نگرفت, از اين رو كار را در ميان شش نفر از بزرگان صحابه نهاد كه عبارت بودند از على(ع), عثمان بن عفان, طلحه, زبير, عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص و به آن ها دستور داد در طى سه روز كسى را از ميان خود به خلافت برگزينند.((13))
در اين شورا, چون بعد از مدتى عبدالرحمان از حق انتخاب شدن صرف نظر كرد, حق انتخاب كردن خليفه را به دست آورد. عبدالرحمان به سوى على(ع) آمد و دستش را گرفت و گفت:
با تو بيعت مى كنم به شرط آن كه بر اساس كتاب خدا و سنت رسول و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى.
على(ع) در پاسخ گفت:
تو با من بر اساس پيروى از كتاب خدا و سنت رسول و اجتهاد و رإى خودم بيعت كن. ((14))
عبدالرحمن نپذيرفت و پيشنهاد خود را با عثمان در ميان گذاشت و او به پيروى از كتاب خدا و سنت رسول و شيخين متعهد شد و به خلافت برگزيده شد.((15)) در نگاه على(ع) به قدرت, مصلحت انديشى به منظور جلب نفع شخصى, زشت شمرده مى شود. مصلحت هميشه مونتاژ دين و دنيا بوده است, اما على(ع) مصلحت انديشى را نمى پذيرد,((16)) هر چند به بهاى از دست دادن قدرت باشد.

4.على (ع) و تإكيد بر محاكمه پسر خليفه
بنا به نوشته مورخان, پس از كشته شدن عمر به دست ابولولو, عبيدالله بن عمر ,اقدام به قتل خود سرانه هرمزان (مسلمان) و دختر ابولولو و جفينه (مردى ترسا از حيره) كرد, اما عثمان با اين استدلال كه نمى تواند تحمل كند, ديروز پدر را بكشند و امروز فرزند را, حاضر به پرداخت ديه شد و از اجراى حكم قصاص خوددارى كرد, اما على(ع) بر اين امر اصرار داشت كه او بايد قصاص شود, تا جايى كه اين تصميم سبب شد بعد از روى كار آمدن على(ع) به خلافت, عبيدالله بن عمر به نزد معاويه روانه شود.
مردم درباره خون هرمزان و نگهدارى عثمان از عبيدالله بن عمر سخن بسيار گفتند. پس عثمان به منبر آمد و گفت: من خودم صاحب خون هرمزانم و آن را براى خدا و عمر بخشيدم و براى خون عمر آن را رها كردم.
پس مقداد بن عمرو به پا خاست و گفت: هرمزان چاكر خدا و پيامبر او است و تو را نمى رسد كه حق خدا و پيامبرش را ببخشى. گفت: پس مى نگريم و مى نگريد. سپس عثمان, عبيدالله بن عمر را از مدينه به كوفه فرستاد و او را در خانه اى فرود آورد.((17))
اما على(ع) در عهد عثمان خواهان قصاص عبيدالله بن عمر بود و بر خلاف نظر عثمان بر اين امر اصرار داشت.((18)) و اين امر به سبب پايبندى حضرت بر اجراى احكام اسلامى بوده است.

5. على (ع) و بدرقه ابوذر
على(ع) در زمان عثمان, بر خلاف رإى او به همراه فرزندانش به بدرقه ابوذر كه, از سوى عثمان به ربذه تبعيد شده بود, رفت. عثمان به مروان گفت: اى مروان, او (ابوذر) را بيرون كن و كسى را مگذار كه با او سخن گويد تا بيرون رود. پس على و حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و عمار بن ياسر براى ديدن ابوذر بيرون آمدند, پس على رفت كه با او سخن گويد, ليكن مروان گفت: اميرمومنان نهى كرده است كه كسى با او سخن گويد. پس على تازيانه را بلند كرد و بر شتر مروان نواخت و گفت: دور شو, خدايت به آتش كشاند. سپس او را بدرقه كرد و با او سخنانى گفت كه شرح آن طولانى است((19)) و هر مردى از آنان با او سخن گفت و بازگشتند و مروان نزد عثمان باز آمد و در اين باب ميان او و على گله مندى پيش آمد و سخنانى زننده به يكديگر گفتند.((20))

6.على (ع) و تإكيد بر اجراى حكم شرعى درباره وليد بن عقبه
على(ع) در عهد عثمان, بر وليد بن عقبه, حاكم منصوب خليفه بر شهر كوفه, به دليل شرب خمر حد جارى ساخت; اين در حالى بود كه بسيارى به سبب خويشى وليد با خليفه از اجراى اين حكم خوددارى مى ورزيدند. در سال 26, عثمان وليد بن عقبه را والى كوفه كرد و او نماز بامداد را با مردم در حال مستى چهار ركعت خواند, پس عثمان او را عزل و به جاى او سعيد بن عاص را نصب كرد, و چون وليد از راه رسيد, عثمان گفت كه او را حد مى زند, پس مردم براى خويشاوندى او, كه برادر مادرى عثمان بود, پيش نرفتند, اما على برخاست و او را حد زد.((21))

7. على (ع) و قتل عثمان
از مطالعه منابع تاريخى و نهج البلاغه به دست مىآيد كه على(ع) موضع اصلاحى, انفعالى در جريان شورش عليه عثمان اتخاذ كرده و نظر حضرت اصلاح عثمان يا كناره گيرى او از خلافت و واگذارى آن به شورا بوده است, نه قتل خليفه. و على(ع) شخصا برنامه اى براى قتل عثمان و استفاده از اين موقعيت براى رسيدن به قدرت نداشته است. حضرت در جريان شورش عليه عثمان خواهان مهار بحران بود و بدين سبب بود كه ميانجيگرى ميان شورشيان و عثمان را پذيرفت و سعى كرد با سخنان خويش عثمان را وادار به اصلاح امور كند.
على(ع) در نهج البلاغه شانزده نوبت درباره عثمان سخن گفته است و هر چند گروه انقلابيون را ذيحق دانسته, قتل عثمان در مسند خلافت را با مصالح كلى اسلام منطبق ندانسته است.((22))
براى مثال, على(ع) در چند مورد موضع خود را درباره قتل عثمان بيان داشت:
مردم بر عثمان خرده گرفتند, من يكى از مهاجران بودم, بيش تر خشنودى او را مى خواستم و كم تر سرزنش نمودم.((23))
به خدا سوگند كوشيدم آزار مردم را از او باز دارم, چندان كه ترسيدم در اين كار گناهكار شوم.((24))
اگر كشتن عثمان را فرمان داده بودم, قاتل بودم و اگر مردمان را از قتل وى باز داشته بودم, يارى او كرده بودم.((25))

8. على (ع) و پذيرش خلافت
على(ع) كه خود را شايسته ترين كس براى جانشينى رسول خدا مى دانست, چون پس از رحلت پيامبر به مدت بيست و پنج سال از كسب مقام خلافت دور ماند و در اين مدت تغييراتى بر خلاف ديدگاهش در جامعه بروز كرد, بعد از آن كه عثمان به قتل رسيد, در آغاز حاضر به پذيرش مقام خلافت نشد و شرايط زمانى را بدترين زمان براى تحقق حكومت خود دانست و تنها بعد از اصرار توإم با فشار مردم و پذيرش شروطش آن را پذيرفت و اين امر تنها بدين سبب بود كه بتواند اهداف متعالى خود را پياده كند, و گرنه على(ع) قدرت محور نبوده است كه در هر شرايطى به دنبال كسب قدرت برود.
بر اساس روايت منقرى, على(ع) در حالى كه از پذيرفتن قدرت ناراضى بود, با اصرار مردم و به علت جلوگيرى از تفرقه, خلافت را پذيرفت.((26))
به گزارش مولف الغارات على(ع) به علت فشار مردم و بعد از آن كه مردم شروط وى را پذيرفتند و آنان قول همكارى و وحدت دادند, به ناچار خلافت را پذيرفت.((27)) حضرت در پاسخ اصرار مردم فرمود:
مرا بگذاريد و ديگرى را به دست آوريد كه ما پيشاپيش كارى مى رويم كه آن را رويه ها است و راه راست ناشناسا گرديد... من اگر وزير باشم بهتر است تا امير. ((28))

9. على (ع) و تإكيد بر ظلم ستيزى و عدالت خواهى
نوع نگاهى كه على(ع) به قدرت و مظاهر آن داشت, سبب شد هيچ گونه ملاحظه اى در اجراى حق و گرفتن حق مظلوم از ظالم نداشته باشد, بدين منظور, به محض به دست گرفتن قدرت آشكارا اعلام كرد كه تمام امتيازات باطل و اموالى كه به ناحق در دوره عثمان به افراد داده شده است را باز پس مى گيرد, و عدالت را بر قرار مى سازد; و البته با علم به اين كه اتخاذ چنين سياستى او را با مشكلاتى مواجه مى كند, دست به اين اقدام زد.
سياست على(ع) صريح بود و نمى خواست كارى را كه مى خواهد بكند در دلش مخفى نگه دارد و بگويد فعلا حرف صريحى نزنم تا اين مردم كه امروز آمدند با ما بيعت كنند و خيال كنند كه اين نظم موجود همان طورى كه هست حفظ مى شود, ولى بعد كه بر كار سوار شديم برنامه هايى را كه مى خواهيم, اجرا كنيم.((29))
على(ع) سعى در اجراى حدود الهى و برقرارى عدالت و مساوات داشت; بدين منظور, در همان آغاز خلافت خود فرمود:
بدانيد, اگر درخواست شما را پذيرفتم با شما چنان كنم كه خود مى دانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده اى گوش نمى دهم.()
(30) على(ع) در زمينه ستاندن حق مظلوم از ظالم فرمود:الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له, والقوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه.((31))
عدالت خواهى و ستم ستيزى, شاخصه مهم شخصيت على(ع) است تا جايى كه على(ع) يكى از اهداف حكومت خود را احقاق حق مستضعفان و برقرارى عدالت مى داند و گر نه حكومت فى نفسه برايش ارزشى نداشته است و خود در پاسخ ابن عباس حكومت را بى ارزش تر از نعلين پينه بسته اى دانسته است((مگر آن كه حقى را بر پا سازم يا باطلى را بر اندازم)).((32))
على(ع) عدالت را رساندن هر فردى به حقش و در هم شكستن تمام موانع در ارتقاى افراد و قرار گرفتن هر چيزى در جاى خودش و اعطاى هر حقى به مستحقش مى داند و درباره فلسفه عدالت مى فرمايد:
خداوند متعال براى رهبران عدالت مقرر داشته كه خود را با مستمندان يكسان قرار دهند تا فقرا ناراحت نشوند.((33))
حضرت در اهميت عدالت مى فرمايد:((ملاك السياسه العدل))((34)) و ((خيرالسياسات العدل))((35)) و ((العدل إفضل السياستين)).()
على(ع) در آغاز (36)حكومت درباره اجراى عدالت فرمود:
به خدا اگر ببينم كه به مهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد, آن را باز مى گردانم كه در عدالت گشايشى است و آن كه عدالت را برنتابد ستم را سخت تر يابد. ((37))
حضرت در جاى ديگر مى فرمايد:
به خدا اگر هفت اقليم را با آن چه زير آسمان ها است به من بدهند, تا خدا را نافرمانى كنم و پوست جوى را از مورچه اى ناروا بربايم چنين نخواهم كرد.((38))

10.على (ع) و تإكيد بر اجراى سياست تسويه درباره بيت المال
على(ع) با روش هايى كه بعد از پيامبر در تقسيم بيت المال شكل گرفت به مخالفت برخاست و در اين امر بر مساوات و برابرى بدون هيچ گونه تبعيض و امتيازى تإكيد كرد و در يك اقدام عملى در آغاز خلافت خود به عبيدالله بن رافع, خزانه دارش, دستور داد به همه سه درهم بدهد كه اين عمل با اعتراض عده اى از اشراف و بزرگان مواجه شد و حتى عده اى چون طلحه و زبير و... از قبول سهم خود به نشانه اعتراض خوددارى كردند و مدتى بعد زنان عرب هم از اين كه در عطا با زنان عجم مساوى شدند, اعتراض كردند; اما على(ع) كسى نبود كه براى جلب رضايت عده اى از اصولش بگذرد و بدين سبب حتى در اواخر خلافت خود به درخواست مالك اشتر مبنى بر بخشش به سران قبايل و شيوخ به منظور استفاده از نفوذشان در بسيج مردم, پاسخ منفى داد.
على(ع) با اين كه مى دانست تقسيم عادلانه بيت المال هر چند حق است, اما هماهنگ با مصلحت نيست و بايد سردمداران را مقدم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بيش تر دهد و از سهم مستضعفان بكاهد, اما هرگز اين كار را نكرد و دقيقا طرفدار اجراى حق و عدالت بود; هر چند براى گروهى ناخوشايند باشد تا جايى كه از حمايتش دست بردارند و به مخالفتش برخيزند.((39)) رفتارهاى على(ع) در عصر پيامبر هم به تبعيت از سنت رسول مويد تقسيم برابر دارايى ها است. على بعد از سريه يمن در زمان پيامبر, چون به خدمت حضرت رسيد و سپس به سوى سپاه بازگشت و ديد ابو رافع در قبال درخواست سپاهيان لباس هاى نو به آنان بخشيده است, از اين كار او به شدت ناراحت شد و دستور داد آن جامه ها را از تن به در كندند.((40)) حضرت به خويشان خود در اين زمينه امتيازى نداد. ابو رافع, خزانه دار على(ع) بر بيت المال مى گويد:
روزى على به خانه رفت, دخترش زيور گرفته بود و مرواريدى از بيت المال را بر او ديد كه از پيش مى شناخته بود, گفت: اين را از كجا آورده اى؟ به خدا بايد دست او را ببرم. ابو رافع گويد: چون اصرار وى بديدم, گفتم:اى اميرمومنان, به خدا من اين را زيور برادر زاده ام كرده ام, اگر من نداده بودمش چگونه بدان دست مى يافت. پس او خاموش شد.((41))
بر اساس روايت هاى مختلف, على(ع) به درخواست عقيل بن ابى طالب مبنى بر بخشش بيش از سهمش از بيت المال توجهى نكرد و آن را برابر با خيانت كردن به نمازگزاران روز جمعه (روايت ثقفى كوفى) يا سوختن در آتش (روايت نهج البلاغه) يا سرقت (روايت سيوطى) دانسته است. على(ع) املاكى كه عثمان به خويشان خود داد را باز پس گرفت((42)) و بيت المال را طورى تقسيم مى كرد كه در محل آن چيزى ديده نمى شد.((43))
عبدالله بن عباس به امام حسن(ع) نوشت:
برخى مردم به اين دليل پدر تو را ترك كرده و به سوى معاويه رفتند كه چون او در تقسيم بيت المال به صورت مساوى با همه رفتار مى كرد و آن ها نمى توانستند اين اقدام او را تحمل كنند.((44))
على آن قدر در حفظ بيت المال دقيق بود و در اين راه بر عمال و نزديكان و مإموران خراج سخت مى گرفت كه مورخان او را به بخل و خست وصف كردند و كاملا طبيعى بود كسانى كه به انگيزه حصول به منافع مادى قيام كرده بودند در مقابل چنين نگرشى به پا خيزند.((45))

11. على (ع) و بى اعتنايى به توصيه مصلحت انديشان
على(ع) در اقدامى مهم به عزل واليان عثمان (جز ابوموسى اشعرى) پرداخت و به توصيه هاى كسانى چون مغيره بن شعبه و عبدالله بن عباس در ابقاى موقت آن ها, به خصوص معاويه, توجهى نكرد و از طرف ديگر حاضر نشد به افرادى چون طلحه و زبير و رهبران قبايلى چون اشعث بن قيس امتيازى بدهد و از اين طريق قدرت خود را حفظ كند.
طلحه و زبير از على خواستار ولايت بصره و كوفه شدند, على نپذيرفت و گفت شما نزد من بمانيد تا به كمك شما اين كار را تحمل كنم.((46)) مغيره گفت:
تو را حق نيك خواهى و اطاعت مسلم است. با رإى درست امروز كار فردا را سامان توانى داد و با تباهى امروز كار فردا را تباه خواهى كرد.معاويه را بر سر كارش نگهدار و همه عاملان عثمان را بر كارشان نگهدار و چون اطاعت آوردند و از سپاهيان بيعت گرفتند, تغييرشان بده يا واگذار.((47))
على(ع) در برابر درخواست ابن عباس مبنى بر ابقاى موقت معاويه و دادن امتياز به طلحه و زبير گفت:
اين كه گفتى نگاهش دارم به خدا ترديد ندارم كه از لحاظ كار دنيا نكو است و به صلاح است, اما تكليفى كه بر گردن دارم و معرفتى كه از حال عملشان دارم ايجاب مى كند كه هيچ كدامشان را به كار نگمارم.((48))
در حقيقت على(ع) حاضر نبود از ستمگران به عنوان عوامل اجرايى خويش استفاده كند, هر چند به كارگيرى آن ها سبب استحكام حكومتش شود.
على(ع) بر اساس عقيده به مخالفت با عثمان برخاست و هنگامى كه با او بيعت شد, خواست قبيله و غنيمت را باطل كند و تمام امور را بر اساس عقيده قرار دهد و در اين راه ناچار بود در صفوف موافقان خود تغييراتى ايجاد كند و در حقيقت اين عمل نوعى تمرين اساسى در سياست بود.((49))

12. پاى بندى به عهد و پيمان
على(ع) شاخصه تفاوت سياست خود را با معاويه در همين امر مى دانست و نه تنها خود به اين امر سخت پايبند بود, در نامه هايى كه به كارگزارانش مى نوشت بر اجراى اين اصل تإكيد داشت و اين مسإله در راستاى نگاه اعتبارى به قدرت بود; چه اگر قدرت در نظر او اصيل بود بايد با استفاده از هر شيوه اى از آن محافظت مى كرد.

على(ع) فرمود:
به خدا سوگند, معاويه زيرك تر از من نيست, ليكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمى نمود زيرك تر از من كسى نبود.((50))
حضرت با آن كه در جريان جنگ صفين راضى به حكميت نبود, اما بعد از انعقاد صلحنامه با معاويه آن را محترم شمرد و نقض آن را جايز ندانست.
على(ع) در نامه معروف خويش به مالك اشتر او را به پايبندى به عهد و پيمان سفارش مى كند و دليل اين كار را برايش توضيح مى دهد:
و اگر با دشمنت پيمان نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد و پيمان خويش وفا كن و آن چه را بر ذمه دارى ادا و خود را چون سپرى براى پيمانت بر پا, چه مردم بر هيچ چيز از واجب هاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشند... پس در پيمان نه خيانتى توان كرد و نه فريبى داد و نه مكرى پيش آورد. ((51))

13. على (ع) و پاى بندى به اخلاق سياسى
على(ع) براى حفظ قدرت, حاضر به گفتن دروغى يا به كارگيرى نيرنگ و فريبى نبود و به راستى و درستى توجه خاصى داشت.البته خود مى دانست در عصرى زندگى مى كند كه
گوينده حق اندك است, و زبان در گفتن راست ناتوان, آنان كه با حقند, خوارند و مردم به نافرمانى خدا گرفتار, سازش يكديگر را پذيرفتار, جوانشان بدخو و پيرشان گنهكار, عالمشان دو رو و قارى شان سود جو.((52))
على(ع) تإكيد دارد كه براى دستيابى و حفظ حكومت حاضر به دغل كارى و خيانت نيست و فرمود:
بزرگ ترين خيانت, خيانت به مسلمانان است.((53))
از نظر او, حفظ قدرت بر مبناى صداقت ارزش دارد و حضرت ((صداقت را بنيادىترين اصل سياست مديريتى شمرد و صداقت و رو راستى با مردمان را اصل مهم حاكميتش قرار داده بود. در نگاه او, صداقت نخستين شرط سياستمدارى است)).((54))
على(ع) براى تداوم حكومتش از زور, استبداد, تطميع و فريفتن مردمان با امور دنيوى, اجبار يا فريب استفاده نكرد و مقيد به اصول دينى بود و با اين كه مى دانست مردم چگونه رام مى شوند, حاضر به استفاده از شيوه هاى نادرست نبود و به همين دليل هم در صحنه سياسى مغلوب شد; اما به سبب پايبندى به اين امور است كه به عنوان چهره اى ماندگار در تاريخ بشرى مى درخشد و به سبب الگوى خاصى كه در حكومت دارى ارائه داده است مورد ستايش عموم مورخان و محققان قرار گرفته است.

Borna66
09-06-2009, 08:40 PM
14. على (ع) و بى اعتنايى به مظاهر دنيوى
على(ع) هرگز براى رسيدن به مواهب دنيوى حاضر به زير پا گذاشتن اصول اساسى خود نبوده و اگر هم به دنيا, قدرت و مظاهر آن توجه داشت, براى اجراى عدالت و ستاندن حق مظلومان از ستمگران و احياى سنت رسول بود.
على(ع) دعوا بر سر قدرت را اختلاف بر سر آب بينى بز مى داند و در نكوهش دنيا گفته است ((به خدا كه اين دنياى شما در ديده من خوارتر از استخوان خوكى است كه در دست گرى باشد)).((55))
على(ع) قدرت را وسيله آزمايش مى داند:
خدا ساختن كارشان را از تو خواست و آنان را وسيلت آزمايش تو ساخت.((56))
حضرت دنيا و مظاهر آن را فريب خود ناتوان دانست:
اى دنيا, اى دنيا, از من دور شو! با خودنمايى فرا راه من آمده اى؟ يا شيفته ام شده اى؟ مباد كه تو در دل من جاىگيرى, هرگز! جز مرا بفريب! مرا با تو چه نيازى است؟ من تو را سه بار طلاق گفته ام و بازگشتى در آن نيست, زندگانى ات كوتاه است و جاهت ناچيز و آرزوى تو داشتن خرد.((57))
على(ع) در موارد ديگرى هم به نكوهش دنيا پرداخته است,((58)) اما اين بدان معنا نيست كه حضرت توجهى به دنيا نداشته است, بلكه بر عكس خود به كار و كوشش و آباد كردن زمين ها, كشاورزى و درخت كارى توصيه مى كرد و خود نيز اين كارها را انجام مى داد. منتها آن چه از نگاه على(ع) ناپسند شمرده مى شد, غرق شدن در دنيا و دور شدن از خداوند متعال است.

15. على (ع) و تإكيد بر ساده زيستى
على(ع) اگر مى خواست, مى توانست به عنوان خليفه و بالاترين مقام سياسى جامعه اسلامى هر طور بخواهد زندگى كند, اما هيچ گاه اين گونه رفتار نكرد. ابن قتيبه مى نويسد:
على در دوران خلافتش از هر وقت ديگر زاهدانه تر زندگى كرد و وقتى به او اعتراض مى شد, مى گفت پيشواى مردم بايد مراقب اعمال خود باشد.((59))
على(ع) براى بهبود زندگى خود و نزديكانش برداشت شخصى از بيت المال را نمى پسندد و از نظر او ((مال, مال مردم است و حاكم و خويشان او حق گرفتن چيزى از آن به مقدار حق خود ندارند.((60))
على(ع) به ساده زيستى خود و علت آن اشاره دارد:
بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده... به خدا از دنياى شما زرى نيندوختم و از غنيمت هاى آن ذخيرت ننمودم. بر جامه كهنه ام نيفزودم... و اگر خواستمى, دانستمى چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابريشم را به كار برم, ليكن هرگز هواى من بر من چيره نخواهد گرديد و حرص مرا به گزيدن خوراك ها نخواهد كشيد. چه بود كه در حجاز يا يمامه كسى حسرت گرده نانى برد, يا هرگز شكمى سير نخورد و من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى باشند از گرسنگى به پشت دوخته و جگرهاى سوخته, يا چنان باشم كه گويند درد تو اين بس كه سير بخوابى و گرداگردت جگرهايى بود در آرزوى پوست بزغاله. آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرمومنان گويند و در ناخوشايندهاى روزگار شريك آنان نباشم؟ يا در سختى زندگى نمونه اى برايشان نشوم.((61))
تجزيه و تحليل محتواى اين نامه كه على(ع) آن را در خطاب به عثمان بن حنيف والى بصره در اعتراض به شركت در مهمانى يكى از جوانان ثروتمند بصره نوشته است,نشان مى دهد كه حضرت با درك شرايط زمانه و با علم به اين كه در برخى نقاط دنياى اسلام مردم در سختى زندگى مى كنند, به اتخاذ اين شيوه منظور همراهى با آنان و درك شرايطشان نمود و در راستاى همين سياست است كه به محض ورود به كوفه حاضر نشد در قصر اقامت كند. ((حضرت دوازدهم رجب سال سى و ششم هجرى وارد كوفه شد. به آن حضرت گفتند:
اى اميرمومنان, آيا در كاخ منزل نمى كنى؟ فرمود: حاجتى به منزل كردن در آن قصر نيست)).((62))
حضرت نه تنها ساده مى زيست, بلكه ثروتى هم كه داشت در ميان تهيدستان و تنگدستان تقسيم مى كرد.((روش او در زندگى, قناعت در خوراك و پوشاك بود, او تمام درآمد سرشارى كه از املاك خود به دست مىآورد را در ميان تنگدستان و بينوايان صرف مى كرد و خود و خانواده اش از جامه تنها به كرباسى خشن و از خوراك به قرص نانى جوين مى ساختند)).((63))
16. رعايت اصول انسانى و اخلاقى در رويارويى با دشمنان
على(ع) همواره سعى در حفظ اصول انسانى و اسلامى داشت و توصيه هاى آن حضرت به سپاهيانش در آغاز و جريان جنگ جمل, صفين و نهروان و اجازه برداشت آب به سپاه معاويه بعد از تصرف شريعه (بر خلاف اقدام معاويه) و رفتارش با كسانى چون عمروبن عاص در جنگ صفين اين مدعا را ثابت مى كند. به تعبير مودودى, روشى كه حضرت طى نبرد جمل اختيار كرد فرق خليفه و پادشاه را به خوبى نشان مى دهد.((64))
على(ع) در جريان جنگ جمل بر ياران خود بانگ زد و فرمود:
هيچ كس را تعقيب مكنيد و هيچ زخمى را مكشيد و هيچ مالى را غارت نكنيد و هر كسى سلاح بر زمين گذارد و هر كس در خانه خود را ببندد در امان است.((65))
همچنين به ياران خود توصيه كرد:
تا ايشان كسى از شما را نكشته اند جنگ را آغاز مكنيد و چون به هزيمت شدند از اموال ايشان چيزى مگيريد و بر زخميان و مجروحان تندى و بد رفتارى مكنيد.((66))

همچنين فرمود:
شرمگاهى را آشكار مكنيد, هيچ پرده اى را مدريد, بى آن كه بار يابيد به هيچ خرمگاهى درون مشويد و زنان را بر ميازاريد هر چند شما را دشنام دهند و به فرماندهان و نيكانتان ناسزا گويند.((67))
على(ع) در برابر اعتراض ياران خويش كه مى گفتند, چگونه جنگ كردن با مخالفان جايز است, اما غارت زنان و اموال آنان نه, فرمود:
مسلمانان را نمى توان به اسارت گرفت و اموالشان را غارت كرد و زنانشان را به خود تعلق داد, چون اينان بر مبناى اسلام ازدواج كرده اند. و چون قانع نشدند, گفت: كدام يك از شما حاضر است, ام المومنين عايشه را سهم خود بگيرد و در اين جا بود كه شورشيان متوجه خطاى خود شدند و به حكم او گردن نهادند.((68))

نوع نگاه على(ع) به قدرت و پايبندى اش به رعايت اصول اخلاقى آن قدر واضح بود كه سياستمداران و زيركان عصر آن را مى شناختند و اين مطلب از پاسخى كه عمرو بن عاص به معاويه در خصوص نگرانى اش در تصرف شريعه به دست على(ع) داد, نمايان است. ((چون ياران على بر شريعه غالب شدند, ياران معاويه گفتند: اكنون كه آب را گرفته اند ما بيچاره ايم, عمرو بن عاص گفت: كارى كه تو با على و همراهانش روا شمردى على با تو و يارانت روا نمى شمارد)).((69)) ملاحظه مى شود كه على(ع) بر خلاف تاكتيك هاى نظامى آن عصر ((امر كرد قشون معاويه از آب مانند لشكر خودش استفاده نمايند)).((70)) و اين كار حضرت, آشكارا تفاوت ميان نگاه اعتبارى و اصيل را به قدرت نمايان مى سازد. برخورد على(ع) با عمروبن عاص در جريان جنگ صفين,((71)) بر رعايت اصول اخلاقى از سوى ايشان تإكيد دارد, در حالى كه دشمنان او از انجام هر اقدامى حتى كشف عورت براى نجات خويش صرف نظر نمى كردند, حضرت حاضر نشد دشمن خويش را در هر حالى به قتل برساند.
على(ع) براى حفظ قدرت حاضر نشد از اصول غير اخلاقى چون سب و دشنام گويى استفاده كند و چون در جريان جنگ صفين مطلع شد كسانى چون حجر بن عدى و عمرو بن حمق خزاعى به لعن معاويه و اهل شام مشغولند,((72)) فرمود:
من خوش ندارم شما دشنام گو باشيد, ليكن اگر كرده هاى آنان را باز گوييد و حالشان را فرا ياد آريد به صواب نزديك تر بود و در عذرخواهى رساتر. به جاى دشنام بگوييد: خدايا ما و آنان را از كشته شدن برهان و ميان ما و ايشان قرار گردان و از گمراهى شان به راه راست برسان.((73))
در حالى كه دشمنان على بد گويى و ناسزا گفتن را شعار خود قرار داده و آن را يكى از طرق تبليغ عليه او مى دانستند, على(ع) از اين راه استفاده نكرد و با بهترين بيان حقيقت حال آن ها را بيان مى فرمود.((74)) على نه تنها به جعل حديث نپرداخت, بلكه استفاده از اين ابزار را براى حفظ قدرت بسيار زشت مى شمرد. حضرت توصيه مى كرد كه مراقب جاعلان حديث باشند و در قبول حديث احتياط كنند.
در دست مردم حق است و باطل, راست و دروغ, ناسخ و منسوخ, عام و خاص, و آن چه در خاطر سپرده شده است و آن چه حديث گويد, بدان گمان برده است و بر رسول خدا در زمان او دروغ بستند تا آن كه برخاست و گفت: هركه به عمد بر من دروغ بندد, جايى در آتش براى خود آماده سازد.((75))

17. امانت دانستن قدرت
على(ع) بر خلاف حاكمانى چون معاويه كه نگاهى اصيل به قدرت داشت, آن را به منزله امانت مى نگريست و تلاشش رعايت اصول امانت دارى درباره قدرت بود و اين امر از اعمال او و سفارش هايى كه به واليان خويش نمود, به دست مىآيد.
حضرت در نامه اى كه به اشعث بن قيس والى آذربايجان نوشت, حكومت را امانتى در دست او معرفى كرد:
وظيفه حكومتى كه به تو سپرده اند طعمه اى نيست كه به چنگ آورده باشى, بلكه امانتى است كه به تو داده اند و مالى كه در دست دارى همه اموال خدا است و تو فقط گنجور خداوند بر آن اموالى تا آن را به من بسپارى.((76))
على(ع) در نامه اى ديگر به عبدالله يا عبيدالله بن عباس او را به سبب سهل انگارى در نگهدارى امانت و استفاده شخصى از مظاهر قدرت, سرزنش كرده است:
من تو را در امانت شريك خود داشتم و تو امانت مسلمانان را تباه كردى, چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا نمودى, در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مىآشامى... به خدا اگر حسن و حسين چنان كردند كه تو كردى, از من روى خوش نديدندى و به آرزوى نرسيدندى تا آنكه حق را از آنان بستانم و باطلى كه به ستمشان پديد شده, نابود گردانم.((77))

18.توصيه به فرزندانش در چگونگى برخورد با ابن ملجم
على(ع) براى تبعيت از سنت پيامبر ـ على رغم قول شيخ مفيد در ارشاد, كه معتقد است حضرت دستور به سوزاندن ابن ملجم داده است ـ به فرزندان خود توصيه كرد كه حتى در برخورد با ابن ملجم اصول انسانى و اسلامى را رعايت كنند و اگر پدرشان با ضربت او به شهادت رسيد, ضربتى به او بزنند و اگر زنده ماند خود در اين باره تصميم خواهد گرفت:
پسران عبدالمطلب, نبينم در خون مسلمانان فرو رفته ايد و دست ها را بدان آلوده و گوييد اميرمومنان را كشته اند! بدانيد جز كشنده من نبايد كسى به خون من كشته شود, بنگريد! اگر من از اين ضربت مردم او را تنها يك ضربت بزنيد و دست و پا و ديگر اندام او را مبريد كه من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: بپرهيزيد از بريدن اندام مرده هر چند سگ ديوانه باشد.((78))
در حقيقت, على(ع) با اين توصيه خواست سنت جاهلى مثله كردن كه پيامبر(ص) آن را لغو كرده بود و دوباره زمينه هاى احياى آن فراهم شده بود را ملغا سازد.

19. محتواى وصيت على(ع)
على(ع) در توصيه هاى خود به فرزندانش شيوه هاى حفظ قدرت را به آنان نياموخت, بلكه آن چه بر آن تإكيد داشت رعايت اصول اصيل اسلامى و مسائل اخلاقى و عدم توجه به دنيا و مظاهر آن است.
نگاهى به وصيت على(ع) كه منابع مختلف((79)) آن را نقل كرده اند, نشان مى دهد كه حضرت فرزندانش را به برپايى نماز و روزه گرفتن, پرداخت زكات, بردبارى, پايدارى, نيكى, امر به معروف و نهى از منكر, عمل به فرمان هاى الهى و اداى فرايض, دفاع از حق, به ياد مردم بودن, خدا را همواره در نظر داشتن, فريفته دنيا نشدن, رعايت عدالت, تقوا, بخشش گناهكاران, فرو بردن خشم, نيكى با همسايگان, تربيت درست فرزندان, به حساب خود رسيدگى كردن, دوستى با نيكان, حفظ دين, توجه به ستم ديدگان, حفظ اتحاد, تلاش در برقرارى صلح ميان مسلمين, توجه به قرآن و سنت رسول, توجه به ايتام, برپايى جهاد و... توصيه نموده است.

نتيجه
نگاه على(ع) به قدرت, آرمانى, اعتبارى و اصولى بوده است و آن چه براى حضرت اهميت داشت, حفظ مكتب و عقيده بود و ايشان به قدرت به عنوان ابزارى براى رسيدن به اهداف متعالى مد نظرش مى نگريست و اساسا حضرت, اصول محور بوده است نه قدرت محور; بدين سبب دست به هر اقدامى جهت كسب قدرت و حفظ آن نزد و نگاه على(ع) به دنيا, قدرت, ثروت و سياست آن است كه از آن ها حداقل استفاده را بكند و از ديدگاه او قدرت زمانى ارزش دارد كه در خدمت حق و سعادت مردم باشد.

پى نوشت ها:
1. كارشناس ارشد تاريخ اسلام.
2. على شريعتمدارى, اصول و فلسفه تعليم و تربيت, ص161.
3. حسن شعبانلو, ((الگوى آرمان گرايى و واقع بينى در انديشه و سيره امام على(ع))), انديشه صادق, 1379, شماره اول, ص37.
4. جرج جرداق, امام على(ع) صداى عدالت انسانى, ترجمه سيد هادى خسروشاهى, ج5, ص33.
5. رفيع الدين محمدبن اسحاق همدانى, سيرت رسول الله, ص553.
6. احمد بن ابى يعقوب(يعقوبى), تاريخ يعقوبى, ترجمه محمد ابراهيم آيتى, ج1, ص526.
7. تقى الدين المقريزى, النزاع و التخاصم فيما بين بنى اميه و بنى هاشم, ص73.
8. سيد جعفر شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 5, ص12, 13.
9. the Encyclopedia of islam, leiden, E,J.Brill, volume I A - B,P.381.
10. ابراهيم بيضون, رفتار شناسى امام على(ع) در آيينه تاريخ, ترجمه على اصغر محمد سبحانى, تلخيصى از صفحات 33, 35.
11. على شريعتى, على حقيقتى بر گونه اساطير, ص75.
12. شهيدى, همان, خطبه 3, ص10.
13. محمد بن على, ابن طباطبا, تاريخ فخرى, ترجمه محمد وحيد گلپايگانى, ص131, 132.
14. كمال الدين ميثم بن على بن ميثم البحرانى, شرح نهج البلاغه, ج1, ص261.
15. عبدالعزيزالدورى, مقدمه فى تاريخ صدر الاسلام, ص50.
16. على شريعتى, شيعه, (مجموعه آثار, ج7) ص191.
17. يعقوبى, همان, ج2, ص55.
18. سيد جعفر شهيدى, زندگانى اميرمومنان على(ع) (على از زبان على(ع)), ص51.
19. سيد جعفر شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 130, ص 128, 129.
20. يعقوبى, همان, ص67, 68.
21. همان, ص57, 58.
22. عزيزالله بيات, تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه, ص68.
23. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, نامه 1, ص271.
24. همان, خطبه 240, ص269.
25. همان, خطبه 30, ص31.
26. نصربن مزاحم منقرى, واقعه صفين, ترجمه كريم زمانى, ص119.
27. ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى, الغارات, ترجمه محمد باقر كمره اى, ص131, 132.
28. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 92, ص85.
29. مرتضى مطهرى, پيرامون انقلاب اسلامى, ص146, 147.
30. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 192, ص244.
31. همان, خطبه 37, ص37.
32. همان, خطبه 33, ص34.
33. محمدباقر مجلسى, بحارالانوار, ج1, ص378.
34. محمد محمدىرىشهرى, ميزان الحكمه, ج4, ص445.
35. همان.
36. همان.
37. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 15, ص16.
38. همان, خطبه 244, ص260.
39. ناصر مكارم شيرازى و همكاران, پيام اميرالمومنين(ع), ج2, ص353.
40. محمد بن عمر واقدى, مغازى, ترجمه محمود مهدى دامغانى, ج3, ص828.
42. محمدبن جرير طبرى, تاريخ طبرى, ترجمه ابوالقاسم پاينده, ج6, ص2698.
43. ابوالحسن على بن حسين مسعودى, مروج الذهب و معادن الجوهر, ترجمه ابوالقاسم پاينده, ج1, ص708, 709.
44. على بن الحسن الشافعى, ابن عساكر, تاريخ مدينه دمشق, ج3, ص277.
45. عزالدين ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج16, ص1.
46. محمد عابد الجابرى, العقل السياسه و العربى (نقد العقل العربى 3), ص159.
47. مطهربن طاهر مقدسى, آفرينش و تاريخ, ج1 ـ 3, ص875.
48. طبرى, همان, ص;2340 غريغوريوس ابوالفرج امرون ابن العبرى, تاريخ مختصر الدول, ترجمه محمدعلى تاجرپور و حشمت الله رياضى, ص;165 عبدالرحمن بن خلدون, مقدمه, ترجمه محمدپروين گنابادى, ج1, ص398, 399.
49. همان, ص;2342 شهاب الدين احمد نويرى, نهايه الارب فى فنون الادب, ترجمه محمود مهدوى دامغانى, ج5, ص111.
50. الجابرى, همان, 159.
51. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 200, ص236.
52. همان, نامه 53, ص338, 339.
53. همان, خطبه 233, ص265.
54. همان, نامه 62, ص288.
55. محمد محمدىرىشهرى, سياست نامه امام على(ع), ترجمه مهدى مهريزى, ص38.
56. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, كلمات قصار236, ص400.
57. همان, نامه 53, ص326.
58. همان, كلمات قصار, 77, ص372.
59. همان, نامه 38, ص312 و نامه 53, ص319 و كلمات قصار103, ص377.
60. محمدبن عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينورى, الامامه و السياسه, ج1, ص51.
61. سيد قطب, عدالت اجتماعى در اسلام, ترجمه سيد هادى خسرو شاهى و محمد گرامى, ج2, ص394.
62. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, نامه 45, ص317, 318.
63. ابوحنيفه احمد بن داوود دينورى, اخبار الطوال, ترجمه محمود مهدوى دامغانى, ص189.
64. ابن طباطبا, همان, ص189.
65. ابوالاعلى مودودى, خلافت و ملوكيت, ص152.
66. دينورى, همان, ص178, 188.
67. مقدسى, همان, ص;877 شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, نامه 14, ص280.
68. ابو على مسكويه رازى, تجارب الامم, ج1, ص491.
69. سيد مرتضى عسكرى, نقش ائمه در احيإ دين, ج16, ص195.
70. يعقوبى, همان, ص83.
71. عباس محمود عقاد, شخصيت حضرت على(ع), ترجمه سيد جعفر غضبان, ص35.
72. مقدسى, همان, ص;888 شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 84, ص66.
73. بيضون, همان ص96 به نقل از اخبار الطوال, ص164.
74. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 206, ص240.
75. عباس محمود عقاد, همان, ص45.
76. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 210, ص240.
77. نصربن مزاحم منقرى, پيكار صفين, ترجمه پرويز اتابكى, ص38.
78. شهيدى, ترجمه نهج البلاغه,نامه 41, ص313, 314.
79. همان, نامه 47, ص321 و ابن طباطبا, همان, ص137, 138.
80. همان, نامه 31, ص296 ـ ;307 ابوالفرج على بن حسين اصفهانى, فرزندان ابوطالب, ترجمه جواد فاضل, ج1, ص50, 51.
منابع:
ـ ابن ابى الحديد, عزالدين, شرح نهج البلاغه, تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم, چاپ اول, (قاهره, دار احيإ الكتب العربيه, 1378 ق).
ـ ابن اسحاق, رفيع الدين محمد همدانى, سيرت رسول الله, مصحح جعفر مدرس صادقى, چاپ دوم, (تهران, نشر مركز اطلاعات, 1364).
ـ ابن العبرى, غريغوريوس ابوالفرج امرون, تاريخ مختصر الدول, ترجمه محمد على تاج پور و حشمت الله رياضى, چاپ اول(تهران, اطلاعات, 1364).
ـ ابن خلدون, عبدالرحمن, مقدمه, ترجمه محمدپروين گنابادى, چاپ دوم, (تهران, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, 1366).
ـ ابن طباطبا, محمد بن على, تاريخ فخرى, ترجمه محمد وحيد گلپايگانى, چاپ سوم, (تهران, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, 1367).
ـ ابن عساكر, إبى القاسم على بن الحسن, تاريخ مدينه دمشق, (بى جا, دارالبشير, بى تا).
ـ ابن قتيبه الدينورى, إبى محمد عبدالله بن مسلم, الامامه و السياسه, تحقيق, محمد الزينى (بيروت, دارالمعرفه, بى تا).
ـ اصفهانى, ابوالفرج على بن حسين, فرزندان ابوطالب, ترجمه جواد فاضل, چاپ دوم (بى جا, موسسه مطبوعاتى علمى, بى تا).
ـ بيضون, ابراهيم, رفتارشناسى امام على(ع) در آيينه تاريخ, ترجمه على اصغر محمدى, سيجانى, چاپ اول, (تهران, دفتر نشر و فرهنگ اسلامى, 1379).
ـ بيات, عزيزالله, تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه, چاپ دوم(تهران, مركز چاپ و انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى, 1370).
ـ البحرانى, كمال الدين ميثم بن على بن ميثم, شرح نهج البلاغه, چاپ دوم, (بى جا, دفتر نشر الكتاب, 1404ق).
ـ ثقفى كوفى, ابراهيم بن محمد, الغارات, ترجمه محمد باقر كمره اى, چاپ اول(بى جا, فرهنگ اسلام, 2536).
ـ الجابرى, محمد عابد, العقل السياسه و العربى (نقد العقل العربى3) چاپ دوم (بيروت, مركز دراسات الوحده العربيه, 1992م).
ـ جرداق, جرج, امام على(ع) صداى عدالت انسانى,ترجمه سيد هادى خسروشاهى, چاپ سوم(قم, خرم, بى تا).
ـ دينورى, ابوحنيفه احمد بن داوود, اخبار الطوال, محمود مهدوى دامغانى, چاپ اول(تهران, نشر نى, 1364).
ـ الدورى, عبدالعزيز, مقدمه فى تاريخ صدر الاسلامى, چاپ دوم, (بيروت, المطبعه الكاتوليكيه, 1961م).
ـ سيد قطب, عدالت اجتماعى در اسلام, ترجمه سيدهادى خسروشاهى و محمدعلى گرامى, چاپ هشتم, (تهران, شركت سهامى انتشار, بى تا).
ـ شريعتى, على, شيعه, (مجموعه آثار, ج7)چاپ اول, (تهران, سحاب كتاب, 1358).
ـ ــــــــــ, على حقيقتى بر گونه اساطير, (بى جا, بعثت, بى تا).
ـ شريعتمدارى, على, اصول و فلسفه تعليم و تربيت, چاپ هيجدهم(تهران, موسسه انتشارات امير كبير, 1380).
ـ شهيدى, سيد جعفر, ترجمه نهج البلاغه, چاپ يازدهم(تهران, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, 1376).
ـ ـــــــــــــ, زندگانى اميرمومنان على(ع) (على از زبان على), چاپ نوزدهم(تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1379).
ـ شعبانلو, حسن, ((الگوى آرمان گرايى واقع بينى در انديشه و سيره امام على(ع), انديشه صادق, 1379, شماره اول.
ـ طبرى, محمدبن جرير, تاريخ طبرى, ترجمه ابوالقاسم پاينده, چاپ دوم, (تهران, اساطير, 1362).
ـ عسكرى, سيد مرتضى, نقش ائمه در احيإ دين, چاپ اول (تهران, دانشكده اصول الدين, 1379).
ـ عقاد, عباس محمود, شخصيت حضرت على(ع), ترجمه سيد جعفر غضبان, چاپ سوم (ساحل, بى تا).
ـ مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, عزيزالله عطاردى, چاپ اول(تهران, عطارد, 1378).
ـ مسعودى, على بن الحسين, مروج الذهب و معادن الجوهر, ترجمه ابوالقاسم پاينده, چاپ دوم(تهران, بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 2536).
ـ مسكويه رازى, ابو على, تجارب الامم, تصحيح ابوالقاسم امامى, چاپ اول (تهران, سروش, 1369).
ـ مطهرى, مرتضى, پيرامون انقلاب اسلامى, چاپ دوم, (قم, صدرا, بى تا)
ـ مقدسى, مطهر بن طاهر, آفرينش و تاريخ, ترجمه محمدرضا شفيعى كدكنى, چاپ اول, (تهران, نشر مركز, 1374).
ـ مكارم شيرازى, ناصر و همكاران, پيام اميرالمومنين, چاپ اول, (تهران, دارالكتب الاسلاميه, 1379).
ـ محمدى رىشهرى, محمد, سياست نامه امام على(ع), ترجمه مهدى مهريزى, چاپ اول, (بى جا, دارالحديث, 1379).
ـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــ, ميزان الحكمه, چاپ اول, (قم, دفتر تبليغات اسلامى, 1374).
ـ المقريزى, تقى الدين, النزاع و التخاصم فيما بين بنى اميه و بنى هاشم(قم, شريف رضى, 1370 ه' ش / 1412 ه'ق)
ـ منقرى, نصربن مزاحم, واقعه صفين, ترجمه كريم زمانى جعفرى, چاپ اول(بى جا, موسسه خدمات فرهنگى رسا, 1364)
ـ ــــــــــــــــــــــــ, پيكار صفين, ترجمه پرويز اتابكى, چاپ دوم, (تهران, آموزش انقلاب اسلامى, 1370)
ـ مودودى, ابوالاعلى, خلافت و ملوكيت, خليل احمد حامدى, منصوره(لاهور, دارالعروبه, 1983م).
ـ نويرى, شهاب الدين احمد, نهايه الارب فى فنون الادب, ترجمه محمود مهدوى دامغانى, چاپ اول, (تهران موسسه انتشاراتى امير كبير, 1364).
ـ واقدى, محمد بن عمر, مغازى, چاپ اول(تهران, مركز نشر دانشگاهى, 1366)
يعقوبى, احمد بن ابى يعقوب, تاريخ يعقوبى, ترجمه محمد ابراهيم آيتى, چاپ هفتم, (تهران, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, 1374).
- the Encyclopadia of islam, leiden, E,J.Brill, volume I A-B