PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سياست‏هاى نظامى و ادارى بنى عباس در هند



Borna66
09-06-2009, 08:27 PM
سياست‏هاى نظامى و ادارى بنى عباس در هند
(422 - 132ه)
دكتر سياوش يارى
پس از سقوط بنى اميه، مناطق تحت سلطه آنان از جمله بخش‏هايى از غرب هند به تدريج زير نفوذ و سلطه بنى عباس قرار گرفت. در اين زمان، شيعيان نيز كه از آل عباس نااميد و ناراضى بودند، تحت تعقيب و آزار آنان قرار گرفته و به مناطق دوردستى چون سند روى آوردند. اين مسئله باعث ايجاد حساسيت و توجه ويژه بنى عباس به قلمرو اسلامى در هند و سند گرديد. به علت وجود اتباع قبيله‏هاى عرب كه از مدت‏ها قبل از اسلام با يك‏ديگر اختلاف و درگيرى داشتند، اختلافات قبيله‏اى بالا گرفت كه اين امر، سبب توقف فتوحات مسلمانان و تقويت جبهه غير مسلمانان گرديد و پايه‏هاى حكومت اسلامى را در اين منطقه سست نمود. اين اختلافات و دورى سند و هند از مركز خلافت و جاه‏طلبى برخى از سران قبايل سرانجام باعث پيدايش حكومت‏هاى مستقل در منصوره و ملتان گرديد كه رقابت‏هاى محلى و منطقه‏اى را به اوج خود رساند. اين اقدام، هم زمان و يا اندكى پس از تحركات استقلال طلبانه در شمال افريقا و ايران صورت پذيرفت كه فرجام آن چيزى جز چنددستگى و تضعيف دنياى اسلام نبود.
واژه‏هاى كليدى: سند، هند، بنى عباس، منصوره، ملتان، هبارى‏ها، بنوسامه.
مدخل‏
آغاز تسلط بنى عباس بر سند
سكوت مورخان در خصوص وقايع عهد بنى عباس در سند و كمبود اطلاعات در اين زمينه، مانع ارائه تصوير درست و روشنى از حكومت كارگزاران عباسى در آن ديار گرديده است. هم‏زمان با سقوط بنى اميه، منصور بن جمهور، پس از شكست يزيد بن عرار، آخرين حاكم منصوب بنى اميه در سند، حكومت مستقلى در سند تشكيل داد. او برادرش، منظور را نيز در حكومت سند با خود شريك ساخت و سرزمين‏هاى غرب رود سند را به وى سپرد و خود مناطق شرقى رود را اداره مى‏نمود.2
وقتى كه ابومسلم با كمك ياران و طرف‏داران بنى عباس، حكومت بنى اميه را سرنگون كرد، سفاح (136 - 132ه )، مغلّس عبدى را به عنوان حاكم سند روانه آن منطقه نمود. او، منظور، برادر منصور، را شكست داد، ولى در نبردى با منصور، پس از شكست، به اسارت درآمد و كشته شد.3 ابومسلم اين بار موسى بن كعب تميمى را به مقابله او فرستاد و وى منصور را شكست داد. منصور در حالى كه گريخته بود، در بيابان از تشنگى جان سپرد. بدين ترتيب، موسى حكومت سند را در دست گرفت. برقرارى ارتباط با ياران و سرداران منصور و به احتمال زياد، دادن وعده‏هايى به آنها، از دلايل پيروزى وى بر منصور بوده است.4 موسى، شهر منصوره را مرمت كرد و نواحى و مناطق مختلف سند را با لشكركشى تصرف كرد و حكومت خود و بنى عباس را بر سند تحكيم و تثبيت نمود.5
برخى گزارش‏ها از آغاز اختلاف‏هاى قبيله‏اى و نزاع ميان قبايل عرب مناطق سيستان و سند در اين دوره حكايت دارد. اين اختلافات، ريشه در نزاع‏هاى قبيله‏اى اعراب قحطانى (جنوبى) و عدنانى (شمالى) داشت كه در دوره بنى اميه به آن دامن زده شده بود. به نظر مى‏رسد كه اين درگيرى‏ها، اغلب در ناحيه سيستان و خراسان بوده است‏6، چرا كه بلاذرى و چچنامه گزارشى از درگيرى‏هاى قومى و اختلافات قبيله‏اى در سند، طى اين دوره، ارائه نداده‏اند.
در سال 141ه ، موسى بن كعب به عراق بازگشت و عيينه، فرزندش، جانشين وى در سند شد. او تا سال 143ه والى آن جا بود. در اين سال، منصور (158 - 136ه ) عمر بن حفص، معروف به هزار مرد، را به عنوان حاكم سند به آن منطقه اعزام نمود. عيينه از تسليم سند به وى خوددارى كرد و در نتيجه، بين آن دو جنگ درگرفت.7 برخى نيز معتقدند كه عيينه عليه منصور شورش نمود و همين امر باعث شد كه منصور او را بركنار و عمر بن حفص را جانشين وى نمايد. هم چنين نقل شده است كه چون در دوره عيينه، آتش اختلافات و نزاع قبيله‏اى - كه به وسيله پدرش از بين رفته بود - شعله‏ور شد و او از حل آن عاجز ماند، بركنار گرديد. به هر صورت، عيينه پس از شكست و دستگيرى به بغداد فرستاده شد، اما در بين راه گريخت و تا رُخج در ناحيه سيستان فرار كرد و در آن جا برخى از يمنى‏ها او را كشته و سرش را به بغداد فرستادند.8

تحركات شيعيان‏
در دوره منصور، شيعيان فعاليت‏هاى بسيارى براى نفوذ در سند انجام دادند. دورى سند كه در انتهاى نقطه شرقى خلافت قرار داشت، خوارج، علويان و بعدها اسماعيليان را كه تحت تعقيب قرار مى‏گرفتند، وادار مى‏ساخت كه براى خود در اين منطقه پناهگاهى جست‏وجو كنند9. از طرف ديگر، اختلاف ميان قبيله‏هاى مختلف سند و به طور كلى، شرق قلمرو خلافت اسلامى، زمينه نفوذ دسته‏هاى مخالف بنى اميه و بنى عباس، چون خوارج، شيعيان و اسماعيليان را فراهم مى‏ساخت.10 اما فعاليت شيعيان، به خصوص شيعيان زيدى در سند، ريشه‏هاى عميق‏ترى داشت.
حكم بن جبله عبدى كه در سال 29ه به مكران حمله كرد، از طرف‏داران على‏عليه السلام بود كه شمار زيادى از زطهاى سند، او را همراهى مى‏كردند. يكى ديگر از هواداران على‏عليه السلام، سيفى بن فصيل الشيبانى بود كه در لشكركشى سال‏هاى 42 - 39ه به سند، به خصوص قندابيل، شركت كرد. او از جمله هفت نفرى بود كه در سال 50ه پس از قيام حجر بن عدى كشته شد. در دوره محمد بن قاسم، وى به دستور حجّاج، از عتيه بن سعد جناده عوفى كه از هواداران على‏عليه السلام بود، خواست كه على‏عليه السلام را لعن كند. او از اين كار سرباز زد و به همين جهت تنبيه گرديد.11
از دوره امامت حضرت زين العابدين‏عليه السلام مردم سند به تشيّع علاقه‏مند شدند، خصوصاً به دليل آن كه آن امام، از يكى از همسران خويش از اهالى سند، صاحب فرزندى به نام زيد بود. گفته شده كه محمد حنفيه، فرزند على‏عليه السلام نيز از كنيزى سندى به دنيا آمده است.12 به نظر مى‏رسد كه اين زمينه‏ها و علاقه‏مندى ساكنان سند، جهت گسترش زيديه تنها به صورت بالقوه و انگيزه‏اى قوى بود كه مى‏توانست آنها را به خصوص به زيديه علاقه‏مند سازد، تا اين كه حجاج كه با كنترل شديد و برخوردهاى خشن و سياست‏هاى خاص خود توانسته بود تمامى مخالفان را ساكت يا نابود كند، درگذشت. پس از مرگ وى، نواحى مختلف شرق قلمرو خلافت، چون خراسان، ماوراء النهر و سند به مركز دعوت شيعيان تبديل شد، كه البته اين امر در دوره عباسيان، به خصوص پس از روى كار آمدن منصور و نااميدى شيعيان از حكومت جديد، بارزتر است. با اين حال، زيد و فرزندش يحيى، در دوره بنى اميه قيام كردند و برخى از هندى‏ها، چون زياد سندى يا هندى، در ركاب زيد بن زين العابدين‏عليه السلام جنگيدند.13
در حفارى‏هايى كه در مجموعه برهمن آباد، منصوره و محفوظه صورت گرفته، مهرى كشف شده كه بر روى آن عبارت «امام محمّد باقر» نوشته شده است. اين مهر، تاريخ ندارد، ولى مشخص مى‏كند كه امام محمّد باقرعليه السلام، در اين منطقه طرف‏دار يا طرف‏دارانى داشته است.14
اما مهم‏ترين تحول در فعاليت‏هاى شيعيان در سند، در دوره خلافت منصور صورت گرفت. در اين دوره، محمّد نفس زكيه‏15 در مدينه، بر ضد منصور قيام كرد. ولى بر اساس توافق‏هاى صورت گرفته، ابراهيم، يكى از برادران وى، در بصره زمينه قيام را فراهم نمود. آنها قبل از اين، با عمر بن حفص، حاكم سند نيز هماهنگى‏هاى لازم را براى اجراى اين قيام انجام داده بودند. بنى هاشم و ديگر طرف‏داران نفس زكيه نيز در خفا با وى بيعت كردند، ولى اخبار قيام به منصور، خليفه عباسى، رسيد و او نيز دستور سركوب آن را صادر كرد. محمد نفس زكيه به عبداللَّه، يكى از فرزندان خود، دستور داده بود كه به بصره رود و در آن جا اسبانى تهيه كند و عازم سند شود و به عمر بن حفص كه قبل از اين با نفس زكيه بيعت كرده بود، بپيوندد تا در صورت لزوم، قيام‏هايى به صورت هماهنگ در مدينه (به رهبرى نفس زكيه)، بصره (به رهبرى ابراهيم) و سند (به رهبرى عبداللَّه) انجام گيرد.
مسعودى، از ديگر فرزندان محمد نفس زكيه كه براى دعوت مردم به نواحى ديگر رفتند، سخن گفته است. از جمله، على به مصر رفت و در آن جا كشته شد. يكى ديگر از پسرانش به نام حسن به يمن سفر كرد و در آن جا دستگير و در زندان درگذشت. از برادرانش، موسى به جزيره رفت و يحيى، ابتدا عازم رى شد و از آن جا به طبرستان رفت. برادر ديگرش ادريس راهى مغرب شد كه مدتى بعد، به دستور مهدى، خليفه عباسى، مسموم شد، ولى پسرش، ادريس بن ادريس، در آن جا حكومتى تشكيل داد.16
به نوشته طبرى، عمر بن حفص، عبداللَّه را نزد خود نگه داشت و بزرگان سند را به دعوت وى فراخواند كه اين دعوت و بيعت پذيرفته گرديد و براى آغاز قيام، لباس و كلاه سفيد تدارك ديده شد.17 به احتمال قوى، عمر بن حفص، عبداللَّه را كه مخفيانه و به بهانه تجارت و فروش اسب به سند آمده بود، نزد خود پنهان كرده و بيعت وى نيز سرى و مخفيانه بوده است. در غير اين صورت، وقوع بيعت آشكار عبداللَّه، از خليفه عباسى مخفى نمى‏ماند.
در اين هنگام، پيامى از همسر عمر بن حفص رسيد كه او را از شكست و سركوب قيام نفس زكيه و قتل وى و ابراهيم خبر مى‏داد. ابراهيم، ابتدا پيروزى‏هايى كسب كرده بود و ساكنان شهرهايى چون اهواز و فارس به او پيوسته بودند، ولى سرانجام شكست خورد. بدين ترتيب، تمامى نقشه‏هاى عبداللَّه و عمر بن حفص در سند، ناتمام ماند و اوضاع دگرگون شد. اكنون آنان درباره اين كه چگونه با عبداللَّه رفتار كنند كه منصور، خليفه عباسى، آنان را مؤاخذه و مجازات نكند، به مذاكره نشستند. بر اين اساس، مقرر گرديد كه عبداللَّه، نزد يكى از راجه‏هاى هند كه با عمر بن حفص روابط دوستانه داشت، فرستاده شود. بنابر برخى گزارش‏ها، اين راجه هندى براى پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله ارزش و احترام زيادى قائل بود.18
عبداللَّه به همراه چهارصد تن از ياران خود كه از زيديه بودند، نزد اين راجه رفته و آن جا پناه گرفت. چون اخبار اين وقايع به منصور، خليفه عباسى، رسيد، شخصى را نزد عمر بن حفص فرستاد و در اين باره از وى توضيح خواست. او نيز جلسه‏اى تشكيل داد و با ياران خود به مشورت پرداخت. يكى از آنان پذيرفت كه مسئوليت كمك به عبداللَّه براى پناهندگى به راجه هندى را بر عهده گيرد تا تحويل خليفه عباسى داده شود، ولى در ظاهر چنين وانمود شد كه عمر بن حفص، وى را دستگير و براى مجازات نزد خليفه فرستاده است كه البته خليفه وى را به قتل رساند. با تمام اين اوضاع و احوال، منصور، عمر بن حفص حاكم سند را به سبب كوتاهى درباره مسئله عبداللَّه سرزنش و از حكومت سند عزل كرد و به عنوان حاكم افريقيه برگزيد.19
در دوره عمر بن حفص، خوارج نيز براى نفوذ در سند تلاش كردند كه فرجام خوبى نداشت؛ حسام بن مجاهد همدانى از داعيان خوارج، طى سفرى به سند در صدد برآمد تا ساكنان اين منطقه را به آيين خارجى فراخواند كه تلاش هايش ناكام ماند و سند را ترك كرد.20
منصور، پس از عزل عمر بن حفص، هشام بن عمرو تغلبى را جانشين وى كرد. هشام به منصور پيشنهاد داده بود كه خواهرش را به عقد خود درآورد. منصور اين پيشنهاد را رد كرد، ولى در پاسخ به اين نيت وى، او را به حكومت سند برگزيد. با اين حال، هشام بن عمرو، پس از ورود به سند، عبداللَّه را به حال خود رها كرد و از دستگيرى و تعقيب وى صرف نظر كرد. برخى معتقدند كه وى از طرف‏داران علويان بوده است.21
چون اخبار اهمال‏كارى وى به منصور رسيد، به او هشدار داد كه در امر دستگيرى عبداللَّه شتاب كند. بنا به روايت طبرى، در اين هنگام عده‏اى از خوارج، در يكى از ولايات سند قيام كردند و هشام، برادر خود سَفَنج (سفيح) را مأمور سركوبى وى نمود.22 ابن اثير بدون اشاره به خارجى بودن اين قيام، تنها نقل كرده كه فردى شورش‏گر در ولايات سند سر برآورده است.23 سفنج در مسير حركت خود براى سركوب شورش، از جوار سرزمين‏هاى راجه سند كه عبداللَّه به وى پناهنده شده بود، گذشت. در منابع نام اين راجه يا سرزمين وى ذكر نشده است. رضوى و مكلئون(Macleon) معتقدند كه قلمرو اين راجه مى‏بايست در سند عليى در شهر قندهار بوده باشد.24 در اين هنگام، عبداللَّه به همراه چند تن از يارانش به شكار آمده بود كه سفنج، به صورت اتفاقى با آنان رو به رو شد. او ابتدا تصور كرد كه با طلايه‏داران سپاه شورش‏گران برخورد كرده است، ولى چون نزديك شدند، حقيقت را دريافتند. اطرافيان سفنج سعى كردند او را از تعقيب يا هرگونه برخورد با عبداللَّه باز دارند؛ آنها به وى گفتند كه او فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله است، از جنگ با وى صرف نظر كن، به خصوص آن كه مأموريت تو چيز ديگرى است. او بدون توجه به نصيحت‏ها به قصد تقرب با خليفه با آنها جنگيد و عبداللَّه را با ده تن از ياران همراهش به قتل رساند. به اين ترتيب، عبداللَّه و يارانش شش سال پس از قيام محمد بن نفس زكيه، به سرنوشت وى دچار شدند. هشام، اخبار اين وقايع را به منصور گزارش داد. او ضمن ستايش كار وى، دستور داد كه با راجه هندى كه به عبداللَّه پناه داده بود، نبرد كند. هشام نيز در سال 151ه به قلمرو وى حمله و او را مغلوب كرد و پس از به اسارت درآوردن همسر عبداللَّه كه از اهالى سند بود و پسرش محمد - كه بعدها به ابوالحسن محمد علوى معروف گشت - آنها را نزد منصور فرستاد. منصور او را به خانواده‏اش در مدينه تحويل داد. بقيه ياران و طرف‏داران عبداللَّه بن محمد نفس زكيه نيز در سند پراكنده شدند.25
هشام بن عمرو را مى‏بايست در شمار حاكمان موفق سند به حساب آورد. او توانست همه مناطقى كه شورش نموده يا ادعاى استقلال كرده بودند، سركوب نمايد و نيز، لشكركشى‏هاى موفقيت‏آميزى به برخى سرزمين‏هاى اطراف انجام دهد. به گزارش بلاذرى، او مناطقى كه به علت دشوارى‏هاى نظامى، تا آن زمان فتح نشده بود، تصرف كرد. بلاذرى هم‏چنين فتح كشمير را نيز به وى نسبت مى‏دهد كه البته در صحت اين گزارش ترديد جدى وجود دارد. فتح قندهار،26 سركوب شورش دسته‏اى از اعراب در قندابيل، اعزام سپاهى با كشتى‏هاى جنگى به رهبرى عمر بن جمل به ناحيه نارند27 (باريد)، از ديگر اقدامات وى بود. او هم‏چنين ملتان را تصرف كرد. اين پيروزى‏ها با غنايم و اسيران زيادى همراه بود.28 مكلئون احتمال مى‏دهد كه بسيارى از تحركات و شورش‏هايى كه در طى اين دوره صورت گرفت، با قيام عبداللَّه و اقدامات وى در سند مرتبط بوده باشد.29

اختلافات قبيله‏اى و تضعيف حكومت بنى عباس‏
گزارش منابع در خصوص حوادث و وقايع عصر بنى عباس در سند پس از منصور، بسيار پراكنده است. در سال 159 ه ، مهدى، خليفه عباسى، عبدالملك بن شهاب مسمعى را به حكومت سندفرستاد. هزاران نفر، از جمله داوطلبانى از بصره و شام به سركردگى كسانى، چون ابن حباب مذحجى، ربيع بن صبيح، غسان بن عبدالملك و عبدالواحد بن عبدالملك، حاكم جديد سند را همراهى مى‏كردند. اين سپاه در سال 160ه ، با حركت از راه دريا به باريد (نارند) رسيدند و اين شهر را محاصره كردند. در اين شهر، جنگى سخت بين طرفين درگرفت، ولى سرانجام، شهر به تصرف مسلمانان درآمد و بتخانه آن به آتش كشيده شد و برخى از خادمان بتخانه و افراد درون آن در آتش سوختند و شمار ديگرى از مردم نيز در جنگ كشته شدند. در اين هنگام، مرضى در ميان مسلمانان شايع شد و تعداد زيادى از آنها، از جمله ربيع بن صبيح در گذشتند. پس از آن سپاه مسلمانان عقب نشينى كردند و خود را به ساحل فارس رساندند. در آن جا نيز بر اثر توفان دريا، عدّه ديگرى از آنان غرق شدند و عبدالملك بن شهاب مسمعى فرمانده اين سپاه و حاكم سند به زحمت خود را به بغداد رساند. در سال 161ه مهدى، مجدداً وى را به حكومت سند منصوب نمود، ولى هفده روز پس از ورود به سند، او را عزل كرد.30 در منابع، در خصوص اين عزل زود هنگام مطلبى نيامده است.
ذهبى (748 - 673ه) از فتح شهرى بزرگ در هند در سال 160ه سخن گفته است بدون اين كه نام آن را ذكر كند31 كه به احتمال قوى، همان شهر نارند يا باريد بوده است. از حوادث مهم دوره مهدى، اوج‏گيرى دوباره اختلافات قبيله‏اى بين قبايل عدنانى و قحطانى در سند بود. ساكنان هند اين وضعيت را غنيمت شمرده و برخى از سرزمين‏ها را از تسلط مسلمانان خارج ساختند.32
گزارش يعقوبى، از اوضاع نابسامان سند در دوره مهدى، خليفه عباسى، حكايت دارد. گرچه خود او اشاره مى‏كند كه مهدى، پادشاهان سند، چين، تبت، كابل، سيستان، باميان، فرغانه، تخارستان و... را به اطاعت و فرمان‏بردارى فراخواند و اغلب اين پادشاهان دعوت وى را پذيرفتند، ولى نصب و عزل چند نفر به حكومت سند در دوره‏اى كوتاه، حكايت از نابسامانى و مشكلات مربوط به حكومت عباسيان در سند داشت. به گفته يعقوبى، نخستين فردى كه از طرف مهدى، به عنوان حاكم سند برگزيده شد، روح بن حاتم مهلبى بود. او هنگامى به سند رسيد كه زطها دست به شورش زده بودند. وى پس از مدت كوتاهى، به علت بى‏كفايتى عزل گرديد و نصر بن محمد بن اشعث خزاعى و سپس، محمد بن سليمان بن على هاشمى، و بعد از او، عبدالملك بن شهاب مسمعى به حكومت سند منصوب شدند. بر اساس همين گزارش، مدتى بعد وى نيز بركنار و نصر بن محمد بن اشعث خزاعى دوباره حاكم سند گرديد. پس از وى نيز زبير بن عباس اين مقام را يافت، ولى هنوز به سرزمين سند نرسيده بود كه بركنار و فَمصَخ بن عمرو تعلبى (سطيح بن عمرو) به جاى وى منصوب شد. در دوره وى، اختلافات قبيله‏اى اعراب در سند بالا گرفت.33
در بعضى از منابع، مانند كتاب بلاذرى، تنها به نام عبدالملك بن شهاب مسمعى اشاره شده است. احتمال مى‏رود به علت حكومت كم دوام بقيه افراد كه برخى حتى بدون اينكه به سند برسند، بركنار شدند، بلاذرى، كه حوادث سند را به اختصار نوشته، به ذكر آنها نپرداخته باشد. در هر صورت، عزل و نصب اين افراد حاكى از وخامت اوضاع سياسى و نظامى سند بود. آخرين فردى كه مهدى، خليفه عباسى، به عنوان حاكم سند برگزيد، ليث بن طريف كوفى از موالى وى بود. هم زمان با دوره وى قوم زط در سال 165ه شورش كردند. خليفه عباسى، سپاه بزرگى به كمك عامل خود در سند فرستاد و آنها شورش زطها را در هم شكستند و اوضاع آرام شد.34 قوم زط كه در دوره قبل از اسلام، از بسيارى از حقوق سياسى و اجتماعى خود محروم شده بود، در دوره اسلامى هم نتوانسته بود به حقوق پايمال شده خود دست يابد. اين در حالى بود كه آنان به مسلمانان در فتح سند كمك كردند و بعد از آن، به حاشيه رانده شده و كماكان از حقوق اجتماعى خود محروم بودند و از نظر اقتصادى وضعيت مناسبى نداشتند. با اين همه، مهم‏ترين مشكل سند در اين دوره، اختلافات قبيله‏اى بين قبايل يمنى و نزارى بود. بنا به گزارش يعقوبى و ابن خياط، در دوره هارون الرشيد (193 - 170ه )، در مدتى كوتاه، بيش از هفت نفر به حكومت سند منصوب و سپس عزل شدند.
هارون ابتدا سالم بن يونس را به حكومت سند برگزيد. هر چند كه روش او در حكومت‏دارى بد نبود، مدتى بعد بركنار شد و اسحاق بن سليمان بن على هاشمى به عنوان حاكم سند عازم آن منطقه گرديد. او نيز به سرعت عزل و طيفور بن عبداللَّه بن منصور حميرى جانشين وى شد. در اين هنگام، بار ديگر جنگ و نزاع بين قبايل يمنى و نزارى درگرفت. طيفور با انتصاب جابر بن اشعث طائى به عنوان حاكم منطقه غربى رود سند، سعى در حفظ آرامش اوضاع داشت، اما در اين امر موفقيتى كسب نكرد و به جاى وى، سعيد بن سالم بن قتيبه، والى سند گرديد. او برادر خود، كثير بن سالم را به سند فرستاد. بدرفتارى‏هاى كثير، باعث بركنارى وى گرديد و حكومت سند به عهده عيسى بن جعفر بن منصور گذاشته شد. او نيز خود به سند نرفت و محمد بن عدى ثعلبى را به آن جا فرستاد. وى سعى كرد با تفرقه‏افكنى ميان قبيله‏هاى عرب منطقه، حكومت خود را تحكيم كند. يكى از اقدامات محمد بن عدى، حمله به ملتان بود كه با ايستادگى اهالى اين منطقه به شكست و عقب نشينى وى منجر شد. او نه تنها اختلافات قبيله‏اى را حل نكرد، بلكه آن را افزايش داد و شكست در ملتان نيز باعث اتلاف بسيارى از اموال بيت المال گرديد. پس از او هارون، ايوب بن جعفر بن سليمان و سپس در سال 184ه ، داود بن يزيد بن حاتم مهلّبى را به حكومت سند برگزيد و داود، برادرش مغيره را به آن جا فرستاد. در اين دوره، نزارى‏ها تصميم گرفتند كه سند را تجزيه و آن را بين قبايل قريش، قيس و ربيعه تقسيم كنند و يمنى‏ها را از آن منطقه بيرون برانند.35
با نزديك شدن مغيره به منصوره، نزارى‏ها دروازه‏هاى شهر را بستند و مانع ورود وى شدند. آنها اعلام كردند، تنها در صورتى كه مغيره تعهد نمايد كه بر اساس عصبيت‏هاى قومى حكومت نكند و عليه آنان اقدامى انجام ندهد، با وى همراهى خواهند كرد. با اين حال، وقتى كه او بر اوضاع مسلط شد، به ظلم و ستم درباره نزارى‏ها ادامه داد و اين امر باعث حمله نزارى‏ها و قتل وى گرديد. چون خبر اين حادثه به داود بن يزيد بن حاتم رسيد، خود رهسپار سند گشت و بسيارى از نزارى‏ها را در منصوره از دم شمشير گذراند. او ساكنان ديگر شهرها را نيز سركوب و تعداد بسيار زيادى از مردم را به قتل رساند و بر سراسر سند مسلط شد.36
يكى از حوادث عصر هارون، ورود و اسكان شيخ ابوتراب، از علماى بزرگ اسلامى، در سند بود. او به چند شهر مسافرت كرد و سعى در حفظ آرامش و امنيت سند كه در آتش اختلافات قبيله‏اى مى‏سوخت، داشت. ممكن است وى به منظور دعوت براى علويان و يا فرقه‏اى ديگر به اين منطقه آمده باشد. به هر حال او و شمارى از يارانش كشته شدند. منابع در خصوص اين شخص و مأموريت وى سكوت كرده‏اند. امروزه مقبره وى مورد توجه بسيارى از اشخاص قرار مى‏گيرد. تاريخ روى گنبد آن، سال 171ه را نشان مى‏دهد. اين مقبره در حدود ده كيلومترى جنوب غرب تاته،37 بين گوجه‏38 و كورى‏39 قرار دارد.40
در سال 205ه داود بن يزيد بن حاتم درگذشت و پسرش بشر، جانشين وى شد. مأمون (218 - 198ه) نيز حكومت وى را بر سند تأييد كرد، بدان شرط كه سالانه يك ميليون درهم خراج به بغداد بفرستد. مدتى اين خراج پرداخت شد، ولى سرانجام، بشر عصيان نمود. مأمون حاجب بن صالح را در سال 211ه براى مقابله با او فرستاد. اما بشر او را شكست داد و تا كرمان عقب راند. مأمون اين بار در سال 213ه ، غسان بن عباد را به همراه موسى بن يحيى بن خالد برمكى براى مقابله با او فرستاد. بشر تاب و توان مقابله را در خود نديد؛ از اين رو، از او امان خواست و تسليم شد. غسان، او را به بغداد فرستاد، ولى مأمون با او به نيكى رفتار كرد.41 پس از آن، مأمون به غسّان دستور داد كه موسى بن يحيى را بر سند بگمارد. موسى كه نخستين فرد از خاندان برمك بود كه والى سند گرديد، خدمات زيادى انجام داد. از جمله اقدامات وى ايجاد آرامش و حل و فصل اختلافات قبيله‏اى و سركوب قبايل شورشى در سند بود. هم چنين او به گجرات و كوچ، لشكركشى كرد.42
موسى تا پايان عمر خود، (221ه ) بر سند حكم‏رانى كرد. پس از وى، پسرش عمران، حكومت سند را در دست گرفت. از جمله اقدامات وى، لشكركشى به ملتان و قندابيل و سركوب شورشيان اين شهرها بود.43 از ديگر كارهاى او، سركوب شورش زطها در قيقان بود. زطها تا آن زمان، دردسرهاى زيادى براى حكومت‏هاى مسلمان سند، ايجاد كرده بودند. موسى پس از فتح قيقان و سركوب شورشيان، در نزديكى آن، شهرى به نام «بيضاء» بنا نمود و محل اسكان سپاهيانش قرار داد. او اين شهر را مقرى براى سپاهيان قرار داد كه به جنگ و فتوحات ادامه دهند و ياغيان را به راحتى سركوب كنند. هم چنين وى پس از فتح قندابيل، شورشيانى كه به سركردگى محمد بن خليل، مزاحمت‏هاى زيادى ايجاد كرده بودند، تنبيه و بزرگان آنان را به قصدار تبعيد كرد. سپس با قبيله ميد جنگيد و به روايتى سه هزار نفر از آنان را به قتل رساند. در دوره وى نيز درگيرى ميان يمانى‏ها و نزارى‏ها كماكان ادامه داشت. جانب‏دارى او از يمنى‏ها خشم نزارى‏ها را برانگيخت. آنان به رهبرى عمر بن عبدالعزيز هبارى، بر ضد او شورش نموده و او را غافلگير ساخته و به قتل رساندند.44
در دوره برمكيان، اقداماتى جهت ارتباط و تعامل علمى و فرهنگى بين سند و هند و دنياى اسلام صورت گرفت و بسيارى از كتاب‏هاى هندى به عربى ترجمه شد و برخى از دانشمندان و مترجمان، به خصوص پزشكان هندى، به بغداد رفتند و خدمات زيادى به دنياى اسلام و مسلمانان كردند.
يكى از تحولات سياسى مهم هند در عصر مأمون و معتصم، تشكيل دولت ماهانيه در سندان بود. هنگامى كه فضل بن ماهان، يكى از غلامان بنى سامه، سندان را فتح كرد، وى، هدايا و نامه‏اى كه در آن اطاعت خود را اعلام كرده بود، براى مأمون فرستاد. او در سندان، مسجد جامعى ساخت و به نام خلفاى عباسى خطبه خواند. پس از درگذشت وى، فرزندش محمد بن فضل بن ماهان به جاى او به حكومت سندان رسيد. به گفته بلاذرى، او با هفتاد كشتى جنگى به سوى قوم ميد لشكر كشيد و گروهى از آنان را به قتل رساند و برخى شهرها را به تصرف خود درآورد. اما هنگامى كه به سندان بازگشت متوجه شد كه برادرش ماهان بن فضل، بر شهر مسلط شده و براى معتصم، خليفه عباسى، نامه و هدايايى فرستاده و اعلام وفادارى نموده است. بدين ترتيب، اختلافات داخلى، اين حكومت را تضعيف ساخت و هندى‏ها با استفاده از اين فرصت بر ضد او شورش نموده و وى را به قتل رساندند. بنابراين، عمر اين سلسله حكومتى اسلامى كه در نواحى جنوبى سند خوش درخشيده بود به سررسيد و هندى‏ها بر شهر مسلط گشتند. آنان هيچ گونه اقدامى جهت تخريب مسجد مسلمانان انجام ندادند و مسلمانان به راحتى مى‏توانستند در آن مسجد نماز گزارده و حتى به نام خليفه عباسى خطبه بخوانند.45
به هر صورت، پس از قتل عمران بن موسى برمكى، معتصم (227 - 218ه)، عنبه بن اسحاق را به حكومت سند تعيين كرد.46 در دوره وى حادثه مهمى روى نداد. هنگامى كه او به سند رسيد، چند تن از شاهان محلى، از جمله عمر بن عبدالعزيز هبارى، بر برخى بلاد تسلط يافته بودند، ولى به محض ورود وى، همه از او فرمانبردارى كردند. عنبه نه سال بر سند حكم‏رانى كرد47، تا اين كه متوكل على اللَّه (323 - 247ه ) روى كار آمد و او را در سال 234ه عزل كرد. علت عزل وى آن بود كه خليفه خراسان و سند را به ايتاخ ترك واگذار كرده و عنبه، عامل ايتاخ بود؛ چون ايتاخ قصد داشت بر ضد خليفه عصيان كند، خليفه او را به زندان انداخت و به تبع آن عاملان وى نيز در مصر، سند و... در معرض اتهام قرار گرفته از كار بركنار گرديدند. عنبه به بغداد احضار شد و به جاى وى، هارون بن ابى خالد به حكومت سند رسيد.48 منابع، از حوادث و وقايع عصر وى هيچ گونه گزارشى ارائه نداده‏اند. او در سال 240ه درگذشت.
از جمله وقايع ديگرى كه به عصر معتصم منسوب است، پذيرش اسلام از جانب حاكم عسيفان است. بلاذرى كه عسيفان را شهرى بين كشمير، ملتان و كابل قرار مى‏دهد، مى‏گويد كه حاكم عسيفان مردى عاقل بود، ولى ساكنان شهر بت مى‏پرستيدند. هنگامى كه پسر حاكم مريض شد، وى از خادمان بتخانه شهر خواست كه براى شفاى پسرش دعا كنند. آنها نيز چنين كردند و اعلام نمودند كه به زودى فرزند وى، شفا خواهد يافت. اما اندكى بعد فرزندش درگذشت. حاكم عسيفان خشمگين شد و بتخانه را ويران كرد. در اين هنگام، گروهى از بازرگانان مسلمان در اين شهر بودند كه حاكم عسيفان آنها را به حضور خود فرا خواند و از آيين و دينشان سؤال كرد. آنها اسلام را براى او توضيح دادند و او نيز آن را پذيرفت و مسلمان گرديد.49

Borna66
09-06-2009, 08:28 PM
تأسيس حكومت‏هاى مستقل در منصوره و ملتان‏
در اين زمان در دنياى اسلام، به خصوص در نواحى دوردست قلمرو خلافت، سيطره و قدرت خلافت تا حدود زيادى به چالش كشيده و تضعيف شده بود. از مدت‏ها پيش، اغالبه، در مصر كوس استقلال مى‏زدند و عباسيان مجبور شدند حكومت آنان را بر افريقيه به رسميت بشناسند. در ايران نيز طاهريان از اوايل قرن سوم هجرى، ادعاى استقلال نمودند. مأمون توانست طاهر را از سر راه خود بردارد، ولى مجبور به واگذارى حكومت خراسان به فرزندان وى گرديد و در عمل، حكومت طاهريان در خراسان به رسميت شناخته شد و آنها در اين منطقه، حكومتى موروثى تشكيل دادند. تركان نيز تا حدود زيادى قدرت را در دربار خلافت بغداد در دست گرفته بودند و نفوذ خلافت كم كم به امور مذهبى و معنوى محدود شد. ساكنان سند و سردارانى كه از مدت‏ها قبل به فكر تشكيل حكومتى مستقل در منطقه بودند، از اين فرصت استفاده كردند.
بنا به نوشته يعقوبى، چون هارون بن ابى خالد درگذشت، عمر بن عبدالعزيز50 كه از بزرگان منطقه بود، در نامه‏اى به متوكل اعلام كرد كه او قادر است اداره امور را در دست گرفته و سند را براى خلفا و به نام آن نگهدارى كند. متوكل پيشنهاد وى را پذيرفت.51 عمر بن عبدالعزيز هبارى به خوبى مى‏دانست كه بدون به رسميت شناختن خلفاى عباسى نمى‏تواند به حكومت خود استحكام و مشروعيت بخشد.
خانواده عمر بن عبدالعزيز - از اعراب قريش - از دوره حكم بن عوانه به اين منطقه مهاجرت كرده بودند. پس از قتل متوكل در سال 247ه ، عمر حكومت منصوره را در خاندان خود موروثى كرد. او اكنون تنها نام خليفه را در خطبه مى‏خواند و ساليانه خراجى پرداخت مى‏نمود.52
منابع در باره ارتباط او با صفاريان مطالب زيادى مطرح نكرده‏اند، ولى احتمال مى‏رود كه او حكومت صفاريان را نيز به رسميت شناخته باشد. در وفيات الاعيان آمده است كه قبل از حمله يعقوب به بغداد، پادشاهان ملتان، رخج، زابلستان، سند و مكران به وى اظهار اطاعت و فرمان‏بردارى كرده بودند.53 خليفه عباسى كه پيشروى يعقوب در سال 262ه در كرمان، فارس و خوزستان او را به وحشت انداخت و احتمال مى‏داد كه يعقوب با صاحب الزنج متحد گردد، پيشنهاد حكومت نواحى خراسان، طبرستان، رى، فارس، سيستان، كرمان، مكران، سند و حتى صاحب شرطگى بغداد و آوردن نام وى در خطبه مكه و مدينه را داد، ولى يعقوب اين پيشنهادها را نپذيرفت. با اين همه، وى در نبرد با سپاه معتمد، خليفه عباسى، شكست خورد.54
در تاريخ سيستان، خراسان، سيستان، كابل، سند و هند، از مناطق تحت حاكميت يعقوب ذكر شده است.55 اين امر، احتمال اظهار فرمان‏بردارى هبارى‏ها از يعقوب را بيشتر مى‏كند، ولى به نظر مى‏رسد كه يعقوب، فرصت حمله به سرزمين‏هاى دوردست سند و هند را نداشته است و هبارى‏ها براى در امان ماندن از حمله‏هاى صفارى‏ها، در ظاهر به آنان اظهار وفادارى و اطاعت كرده‏اند. كما اين كه وقتى محمود به آن مناطق لشكر كشيد، آنها به وى اظهار اطاعت كردند. با اين حال، صفارى‏ها در گسترش اسلام و زبان و ادبيات فارسى در مرزهاى سند و هند نقش داشته‏اند.56
در سپاه يعقوب، شمار زيادى از هندى‏ها استخدام شده بودند.57 حكومت هبارى‏ها در سند را مى‏توان چون حكومت‏ها و سلسله‏هاى نيمه مستقل عصر عباسى در شمال افريقا و ايران به حساب آورد. آغاز حكومت هبارى‏ها در سند، به معنى شروع دوره حكومت‏هاى متغلب در سند است. عباسيان، اين حكومت‏ها را منصوب نمى‏كردند، بلكه آنها قدرت را به زور تصاحب مى‏كردند و عباسيان مجبور به مصالحه و به رسميت شناختن آنها بودند؛ به عبارت ديگر، با تأسيس حكومت هبارى‏ها، سند بين حاكمان محلى تقسيم شد، چرا كه در ملتان نيز بنو سامه به قدرت رسيدند. اين دو خاندان هر دو قريشى بوده و به نسب قريشى خود افتخار مى‏كردند.58 بدين ترتيب، بى‏توجهى خلفاى عباسى به اداره امور سند و سپردن اين ايالت به افراد نالايق سرانجام باعث خروج اين قلمرو از سلطه مستقيم آنان شد. اين در حالى بود كه آنان با اعزام افراد لايق و تقويت آنها مى‏توانستند علاوه بر تحكيم و تثبيت موقعيت خلافت و حكومت اسلامى در آن منطقه، ديگر نواحى سند و هند را كه به دست حاكمان مخالف با هم‏ديگر و بدون مركزيت واحد سياسى اداره مى‏شد، تصرف نمايند. كارى كه محمود غزنوى، با افراط در قتل و غارت و چپاول آن را به انجام رساند.
پس از عمر بن عبدالعزيز، فرزند وى عبداللَّه، حاكم سند سفلى به مركزيت منصوره شد. او نيز به نام خليفه عباسى خطبه مى‏خواند. سكه‏هايى كه از دوره وى به دست آمده، نشان مى‏دهد كه او از عباسيان مستقل بوده است، زيرا بر روى اين سكه‏ها نام خليفه ديده نمى‏شود. او تا سال 270ه بر سند حكم‏رانى كرد. در اين دوره، براى نخستين بار، قرآن به زبان سندى ترجمه شد. هم چنين، در اين دوران، شورشى به رهبرى سمح بن ابوسمح روى داد كه شورش‏گران بر «منصوره» مسلط شدند.59 احتمالاً، وى در اين شورش كشته شده باشد.60 با توجه به سكه‏هاى ضرب شده به دست عبداللَّه و اين كه نام خود وى بر روى آنان حك شده و از ذكر نام خليفه خوددارى گرديده، ممكن است كه ايادى خليفه عباسى در شورش و يا قتل عبداللَّه دخالت داشته باشند.
به طور كلى، سكوت منابع در خصوص حوادث و وقايع سند، به خصوص از دوره هبارى‏ها به بعد، خلأ بزرگى در اطلاعات ما به وجود آورده است. از اين رو، آگاهى از مسائل اواخر دوره هبارى‏ها و هنگامى كه اسماعيليان در ملتان و منصوره نفوذ پيدا مى‏كنند، بسيار كم و مبهم است. پس از عبداللَّه، برادرش موسى بن عمر الهبارى، روى كار آمد. در دوره وى، ميان اعضاى خاندان هبارى اختلافاتى روى داد. هم چنين در سال 280ه زمين لرزه ويران كننده‏اى در ديبل به وقوع پيوست كه شهر ويران شد و اغلب ساكنان آن به قتل رسيدند.61 اين شهر، بعدها به سرعت بازسازى شد و به نظر مى‏رسد به دليل اهميت اقتصادى آن، به سرعت مورد توجه و توطن شمار زيادى از مردم، به خصوص تجار و بازرگانان قرار گرفت.
استقلال هبارى‏ها در دوره موسى بن عمر، خدشه‏دار شد. موسى بن عمر، هدايايى براى خليفه عباسى فرستاد. از دوره وى، سكه‏اى باقى نمانده است. برخى اين نشانه‏ها را دليل عدم استقلال هبارى‏ها در اين دوره مى‏دانند.62 در سال 282ه هم چنين، محمد ابن ابى شوارب از طرف خليفه عباسى به عنوان قاضى منصوره اعزام گرديد.63 اين نيز مى‏تواند شاهد ديگرى بر عدم استقلال هبارى‏ها در اين دوره باشد. پس از موسى، عمر بن عبداللَّه هبارى به حكومت سند رسيد. او حاكمى قدرت‏مند و داراى ارتشى بزرگ بود و اداره امور كشور را به وزرا سپرد و دانشمندان زيادى در دربار خود جمع كرد. وزير معروف عصر وى «رياح» نام داشت. از او سكه‏هايى بر جاى مانده كه نام وى بر آنها ديده مى‏شود.64 هنگامى كه مقدسى در سال 375ه از منطقه سند بازديد كرده است، در منصوره، به نام خلفاى عباسى، خطبه مى‏خوانده‏اند. وى، اشاره مى‏كند كه تا قبل از اين، در سواحل سند، به نام عضد الدّوله ديلمى خطبه خوانده مى‏شد.65 به احتمال قوى، اين گزارش مربوط به دوره‏اى است كه آل بويه بر سواحل و جزاير خليج فارس و بغداد (مركز خلافت عباسى) مسلط گشته‏اند. آنها در اين دوره، از اين طريق سلطه خود را بر مكران و سواحل سند نيز بسط داده‏اند.66
جانشين وى، محمد ابن عمر هبارى، آخرين فرد اين سلسله حكومتى است كه اطلاعات زيادى از وى در دست نيست. احتمالاً در دوره وى، اسماعيليان از ملتان به منصوره آمده و او را به اين آيين درآورده باشند. در هنگام حمله محمود به سند، حاكمان ملتان و منصوره مدعى فرمان‏بردارى از خليفه بودند، ولى اين ادعا - بدون توجه به صحت يا سقم آن - مانع حمله محمود به آنان نگرديد.
هم‏زمان با تشكيل حكومت مستقل هبارى در منصوره، در ملتان نيز بنوسامه قدرت را در دست گرفته و سند عليى را تحت سيطره خود درآوردند. قلمرو آنان از الرور تا كشمير را در بر مى‏گرفت. با اين حال، ملتان در قياس با منصوره بسيار كوچك‏تر بود.67 در باره چگونگى و زمان تسلط بنوسامه بر ملتان كه از قبيله بنى اسد از قريش بودند، منابع، گزارش‏هاى بسيار پراكنده‏اى دارند. ورود اين قبيله، هم زمان يا اندكى پس از حمله محمد بن قاسم بوده است. ولى تعدادى از افراد اين قبيله، حتى قبل از حمله محمد بن قاسم، در مرزهاى سند حضور داشته و دست به اقداماتى زده‏اند.
در سال 65ه ، گروهى از اين قبيله، مكران را تصرف و پس از آن، با كمك داهر، حاكم سند، بر ضد خليفه اموى شورش كردند، اما سپاه خليفه آنان را شكست داد و از آن جا بيرون راند.68 در دوره خليفه معتدى (256 - 255ه )، بنوسامه، عمان را كه مركز شورش‏هاى خوارج، شيعيان و اسماعيليان شده بود، آرام كردند؛ محمد بن قاسم سامى، كه از طرف خليفه مأمور ايجاد آرامش و پاكسازى عمان از دشمنان عباسيان شده بود، اين وظيفه را به خوبى انجام داد. ارشاد اسلام احتمال مى‏دهد كه آنها در همين زمان حكومت مستقل خود را در ملتان تأسيس كرده باشند.69
جغرافى نويسان مسلمان تنها درباره شهر ملتان و بت معروف آن و برخى مزايا و ويژگى‏هاى اقتصادى شهر، سخن گفته‏اند. در خصوص خانواده سامه ابن لوى به جز نام منبه بن الاسد قريشى كه در سال 303ه بر ملتان حكم‏رانى مى‏كرد، به نام ديگرى اشاره نشده است.70 مقدسى كه در سال 375ه از آن منطقه ديدن كرده، مى‏نويسد كه در ملتان به نام خليفه فاطمى خطبه مى‏خوانند و به جز به دستور وى امرى انجام نمى‏گيرد و هدايا، پيشكش‏ها و نمايندگانى هميشه از اين جا به مصر ارسال و اعزام مى‏شوند.71 به طور دقيق مشخص نيست كه چه زمانى اسماعيليان اين خانواده را به آيين خود درآوردند، اما به هنگام حمله محمود به سند، حاكمان و بسيارى از ساكنان اين منطقه بر اين آيين بوده‏اند.

نتيجه‏
در يك ارزيابى كلى مى‏توان گفت كه مسلمانان در چهار قرن نخست هجرى، يعنى تا دوره محمود غزنوى، به پيروزى‏ها و متصرفات محمد بن قاسم اكتفا كردند، هرچند كه درگيرى‏ها به صورت پراكنده از كشمير تا مالوه در دوره بنى اميه و بنى عباس ادامه داشت، حركت مسلمانان متوقف و قلمرو آنان به سند محدود گرديده بود. لين پول، پيروزى مسلمانان در سند را يك فتح بدون نتيجه مى‏داند؛ او معتقد است كه مسلمانان، پس از محمد بن قاسم، هيچ گونه تلاش جدى براى تصرف سرزمين‏هاى حاصل‏خيز انجام ندادند.72 علت اين امر چه بود؟ آيا عدم پيش‏روى مسلمانان، معلول قدرت هندوها در برابر مهاجمان مسلمان بود؟ نهرو، يكى از دلايل اين توقف را مقاومت هندى‏ها در برابر مهاجمان مى‏داند.73 ولى در واقع پاسخ اين پرسش را بايد در جبهه مقابل جست وجو كرد. اردوى مسلمانان در سند پس از مرگ حجاج و بركنارى محمد بن قاسم، دچار آشفتگى، ضعف و اختلاف‏هاى قبيله‏اى گرديد.
دربار خلفا - چه اموى و چه عباسى - جز در دوره‏هايى بسيار محدود، به سرحدات سند و هند توجه جدى نداشتند. اين در حالى بود كه سند، ايالتى دوردست بود كه از طرف شرق، مرزهايى طولانى با غير مسلمانان داشت. خلفاى عباسى به خصوص مى‏بايست اقدامى جدى و اساسى براى رفع اختلافات قبيله‏اى در سند و تقويت جبهه مسلمانان انجام مى‏دادند. به نظر مى‏رسد بدى آب و هوا و نداشتن مزيت‏هاى ديگر، از جمله درآمد و امنيت لازم، باعث گرديد كه بسيارى از كسانى كه به عنوان حاكم سند انتخاب شدند از جانب خود نمايندگانى به آن منطقه اعزام كنند و اين نشان دهنده اهميت نداشتن اين منطقه براى آنان بود. سرانجام اهمال در حفظ و نگهدارى سرزمين سند و عدم تلاش براى توسعه متصرفات اسلامى در اين منطقه باعث گرديد كه مسلمانان حتى قسمتى از متصرفات محمد بن قاسم را از دست بدهند. به طورى كه در برخى مقاطع، جان مسلمانان و امنيت آنان تهديد مى‏شد. نتيجه اين قصور، اختلافات و...، خارج شدن سند از تحت سلطه مستقيم خلافت و سرانجام، تجزيه و تقسيم سند بين خاندان و اهالى عرب منطقه بود. گرچه برخى معتقدند كه سند نه براى حكومت‏هاى هند و نه براى خلفاى اموى و عباسى آن چنان جاذبه‏اى كه باعث توجه جدى به آن شود، نداشته است. از طرف ديگر، تا مدت‏ها كوه‏هاى هندوكش و حكومت‏هايى، چون هندوشاهيان، موانع بسيار سختى براى عبور به آن منطقه بودند.74

پى‏نوشت‏ها
1. استاديار دانشگاه ايلام.
2. Mumtaz Husain, Pathan, Sind Arab Period, )Hyder Abad Sind, 1978(, P.210.
3. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران، علمى و فرهنگى، 1371) ج 2، ص 316-317؛ و ابن خياط، تاريخ خليفة ابن خياط (بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ه ) ص 271؛ عبدالحى بن فخرالدين حسنى، نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر (حيدرآباد دكن، جامعة العثمانية، 1366ه ) ج 1، ص 42.
4. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 341 - 342.
5. احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، تحقيق رضوان محمد رضوان (قاهره، بى‏نا، 1350ه ) ص 431؛ ابن اثير، تاريخ كامل، ترجمه دكتر سيد حسين روحانى (تهران، اساطير، 1374) ج 7، ص 3318 - 3319.
6. مؤلف مجهول، تاريخ سيستان، تصحيح ملك الشعرا بهار، چاپ دوم (تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 1314) ص 140؛
Suhail Zaheer Lari, A History of Sind (Oxford, 1994) p. 34.
7. ابن خياط، پيشين، ص 285.
8. Suhail zaheer Lari, op.cit, Islam Ershad, Islam in Sind (Malaysia, international Islamic university, 2001) p. 28.
و حسنى، پيشين، ج 1، ص 39 - 40؛ يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 363 - 364.
9. Ansar zahid khan, History and culture of sind, p. 209.
10. احمد محمود الساداتى، تاريخ المسلمين فى شبيه القارة الهند وباكستانية وفضارتهم (قاهره، مكتب النهضة الشرق، بى‏تا) ص 52.
11. N. Derryl, Macleon, Religion and society in arab Sind )New York, 1986( P. 127-128.
12. Lari, op.cit, p. 32.
13. سيد عباس اطهر رضوى، شيعه در هند، ترجمه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى (قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، 1376) ج 1، ص 230 - 231.
14. Macleon, op.cit, P. 127.
15. محمد بن عبداللَّه بن حسن بن على بن ابى طالب‏
16. مسعودى، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ چهارم (تهران، علمى و فرهنگى، 1370) ج 2، ص 299 - 300.
17. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الطبرى (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1418ه ) ج 7، ص 25 - 26؛ ابن اثير، پيشين، ج 8، ص 3489 - 3490.
18. رضوى، پيشين، ج 1، ص 232 - 233.
19. طبرى، پيشين، ج 7، ص 26؛ حسنى، پيشين، ج 1، ص 33 - 35؛
Pathan, op.cit, P. 215.
20. الساداتى، پيشين، ص 54 .
21. رضوى، پيشين، ص 233.
22. طبرى، پيشين، ص 27.
23. ابن اثير، پيشين، ج 8، ص 3493.
24. رضوى، پيشين، ص 234؛ Macleon, op.cit, P. 921 ابن عنبه مى‏گويد كه عبداللَّه در كابل كشته شد. او معتقد است كه عبداللَّه پس از مرگ پدرش به سند گريخت كه به نظر مى‏رسد اين قسمت از مطالب وى صحيح نباشد. براى اطلاع ر.ك: ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى‏طالب، تصحيح محمدحسن آل الطالقانى (نجف، بى‏نا، 1961م) ص 105 - 106.
25. طبرى، پيشين، ج 7، ص 27 - 28 و رضوى، پيشين، ص 234.
26. ندوى، قندهار را نزديك بروچ مى‏داند. البته اين قندهار با شهرى با همين نام كه در افغانستان امروزى قرار دارد متفاوت است:
Nadvi, Early relations between Arabia and India, in Islamic culture, April 1937, P. 177.
27. يعقوبى از يك لشكركشى از طريق دريا به قندهار سخن مى‏گويد كه به احتمال زياد اين دو گزارش يكى است و يا اين كه يعقوبى در ذكر نام دچار اشتباه شده است. ر.ك: يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 364.
28. بلاذرى، پيشين، ص 431 و يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 364.
29. Macleon, IbId, P. 129.
30. حسنى، پيشين، ج 1، ص 36 - 37؛ عبدالزوف الفقى عصام الدين، بلاد الهند فى عصر الاسلامى (قاهره، عالم الكتب، 1980م) ص 11؛ Lari, op.cit, P. 73.
31. شمس الدين ذهبى، دول الاسلام فى التاريخ (حيدرآباد دكن، دايرة المعارف العثمانية، بى‏تا) ج 1، ص 83 .
32. شاكر محمود، پاكستان (بى جا، مؤسسة الرسالة، بى‏تا) ص 17.
33. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 398 - 399.
34. حسنى، پيشين، ج 1، ص 40.
35. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 413 - 414؛ ابن خياط، پيشين، ص 306 - 307؛ الساداتى، پيشين، ص 56 .
36. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 414، حسنى، پيشين، ج 1، ص 52 - 53؛
Lari, op.cit, P. 37.
37. Tha thah
38. Guya
39. Kori
40. Henry, Cousens, The Antiqui ties of Sind with historioal outline (Baharatia Publishiug house, 1975) P. 29.
41. حسنى، پيشين، ج 1، ص 51 - 59؛ يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 478.
42. بلاذرى، پيشين، ص 431؛ Lari, op.cit, P. 93.
43. IbId. P.39.
44. بلاذرى، پيشين، ص 432 - 433؛ حسنى، پيشين، ج 1، ص 57 - 58 .
45. بلاذرى، پيشين، ص 432 - 433؛
Nadvi, Muslim colonies in India before the Muslim conquest, jan 1935, P. 435.
46. حسنى، پيشين، ج 1، ص 507.
47. همان، ص 57؛ يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 57 .
48. همان، ج 2، ص 514 - 515؛ حسنى، پيشين، ص 57 .
49. بلاذرى، پيشين، ص 432، ندوى معتقد است كه بلاذرى دچار اشتباه شده است و عسيفان همان اسيوان است كه سيوان هم ناميده شده است. ر.ك:
Nadvi, Muslim colonies in India before the Muslim conquest, op.cit, P. 435.
50. اصطخرى مى‏گويد كه عمر بن عبدالعزيز شهر بانيه را بنا نهاد و هبارى‏ها تا مدت‏ها در اين شهر ساكن بودند. ابواسحاق ابراهيم اصطخرى، مسالك و ممالك، به اهتمام ايرج افشار، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368) ص 150.
51. يعقوبى، پيشين، ج 2، ص 520 .
52. Pathan, op.cit, P. 232; Nadvi, Muslim colonies in Sndia befor the Muslim conquest, op.cit, P. 125.
53. ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1417ه ) ج 3، ص 401.
54. ر.ن. فراى، [گردآورنده‏] تاريخ ايران كمبريج، ترجمه حسن انوشه (تهران، اميركبير، 1363) ج 4، ص 99 - 100.
55. تاريخ سيستان، پيشين، ص 233.
56. عبداللَّه سيد، ادبيات فارسى در ميان هندوان (تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1371) ص 21 - 22؛ ر.ن. فراى، پيشين، ج 4، ص 97.
57. همان، ص 110.
58. Lari, op.cit, P. 40; Ershad, op.cit, P. 31-32.
59. حسنى، پيشين، ج 1، ص 56 .
60. Pathan, op.cit, P. 236.
61. طبرى، پيشين، ج 8، ص 612 - 613.
62. Pathan, op.cit, P. 238.
63. Ershad, op.cit, P. 32-33.
64. Pathan, op.cit, P. 238.
Nadvi, op.cit, P. 153.
65. مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ترجمه على نقى منزوى (تهران، مؤلفان و مترجمان، 1361) ج 2، ص 712 - 713.
66. جان نورمن هاليستر، تشيع در هند، ترجمه آذرميدخت مشايخ فريدنى (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1373) ص 383.
67. Pathan, op.cit, P. 371.
68. قاضى اطهر مباركبورى، خلافت امويه اور هندوستان (دهلى، ندوة المصنفين، 1359ه ) ص 358.
69. Ershad, op.cit, P. 33.
70. حسنى، پيشين، ص 71.
71. مقدسى، همان، ج 2، ص 713.
72. lean pole, Stanly, Mediaeval India under Muhammadan rule, (712-1764A.D) (New york, 1971) P. 7-8.
73. جواهر لعل نهرو، كشف هند، ترجمه محمود تفضلى (تهران، اميركبير، 1361) ص 380.
74. Moulavi syed Hashemi, The Arab rule in Sindh in Islamic culture, 1927, P. 193-194.
منابع‏
- ابن اثير، تاريخ كامل، ترجمه دكتر سيد حسين روحانى (تهران، اساطير، 1374).
- ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان (بيروت، دار احياء التراث العربى، 1417ه ).
- ابن خياط، عمر و خليفه، تاريخ خليفة بن خياط (بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ه ).
- ابن عنبه، سيد جمال الدين احمد بن على، عمدة الطالب فى انساب آل ابى‏طالب، تصحيح محمدحسن آل طالقانى، (نجف، بى‏نا، 1961).
- اصطخرى، ابو اسحاق ابراهيم، مسالك و ممالك، به اهتمام ايرج افشار، چاپ سوم (تهران، علمى و فرهنگى، 1368).
- بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان، تحقيق رضوان محمد رضوان (قاهره، بى‏نا، 1350ه ).
- حسنى، عبدالحى بن فخرالدين، نزهة الخواطر وبهجة المسامع والنواظر (حيدرآباد دكن، جامعة العثمانية، 1366ه ).
- ذهبى، شمس الدين، دول الاسلام فى التاريخ (حيدرآباد دكن، دايرة المعارف العثمانية، بى‏تا).
- رضوى، سيد عباس اطهر، شيعه در هند، ترجمه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى (قم، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، 1376).
- الساداتى، احمد محمود، تاريخ المسلمين فى شبيه القارة الهند وباكستانية وفضارتهم (قاهره، مكتب النهضة الشرق، بى‏تا).
- سيد، عبداللَّه، ادبيات فارسى در ميان هندوان (تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1371).
- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1418ه ).
- فراى، ر.ن، تاريخ ايران كمبريج، ترجمه حسن انوشه (تهران، اميركبير، 1363).
- الفقى عصام الدين، عبدالزوف، بلاد الهند فى عصر الاسلامى (قاهره، عالم الكتب، 1980).
- مباركبورى، قاضى اطهر، خلافت امويه اور هندوستان (دهلى، ندوة المصنفين، 1359ه ).
- محمود، شاكر، پاكستان (بى جا، مؤسسة الرسالة، بى‏تا).
- مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، علمى و فرهنگى، 1370).
- مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ترجمه على نقى منزوى (تهران، مؤلفان و مترجمان ايران، 1361).
- نهرو، جواهر لعل، كشف هند، ترجمه محمود تفضلى (تهران، اميركبير، 1361).
- هاليستر، جان نورمن، تشيع در هند، ترجمه آذرميدخت مشايخ فريدنى (تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1373).
- يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران، علمى و فرهنگى، 1371).
- ...، تاريخ سيستان، تصحيح ملك الشعرا بهار (تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 1314).

- Ansar Zahid khan, History and culture of Sind.
- Cousens, Henry, The Antiquities of Sind with historial outline )Bahavatia Publishing house, 1975(.
- Hashemi, Moulavi syed, The Arab rule in Sindh in Islamic culture (1927).
- Islam, Ershad, Islam in Sind (Malaysia, international Islamic university, 2001).
- Lari, Suhail Zaheer, A History of Sind (Oxford, 1994).
- Leanpole, Stanly, Mediaeval India under Muhammadan rule (712-1964), (New York, 1971).
- Macleon, N. Derryl, Religion and Society in Arab Sind (New York, 1989).
- Nadvi, Muslim Colonies in India before the Muslim conquest in Islamic culture (1935).
- --------------------, Early relations between Arabia and India in Islamic culture (April 1937).