PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوختن و ویرانی تخت جمشید به دست اسکندر



Borna66
09-06-2009, 06:39 PM
داستان تاراج خزانه و سوختن کاخ های تخت جمشید از فصول "درخشان!" تاریخ اسکندر است و در نوشته های مورخان مشهوری چون پلوتارک،دیودروس،ژوستن،است رابو و آریان نقل شده که خلاصه مطالب آن چنین است:هنگامی که اسکندر به نزدیکی شهر رسید،تیرداد خزانه دار به وی پیغام داد که شهر بی دفاع است و او باید زود بیاید و خزانه را پیش از آن که اوباش آن را غارت کنند تحویل بگیرد.هدف تیرداد آن بود که شهر و مردم را از نابودی نجات دهد،چون می دانست اسکندر برای تاراج می آید و پایداری مدافعان را تحمل نخواهد کرد. ولی تیرداد،مقدونیان را نشناخته بود آنان دهکده های شهر را ویران کردند و به پارسه در آمدند.این شهر،توانگر ترین و شکوهمند ترین شهر های جهان به شمار می رفت.،دویست سال آبادی و فرمانروایی مایه ی آن شده بود که حتی خانه های مردم عادی نیز از دارایی و مال و منال پر باشد همه جا زرو زیور و خواسته انبار بود.در اوایل فوریه 330 ق.م.این شکوه به سر آمد،اسکندر شهر را به سربازان خود سپرد تا هر چه می خواهند با آن و مردمش بکنند. تمام مردان آن-از پیر و جوان-از دم تیغ گذشتند و زنان و دختران به بردگی در آمدندو فروخته شدند زرو زیور و پارچه های گرانبها،جنگ افزارهای نفیس و فرشها و پرده های عالی،ودیگر مال و منال مردم پارسه همه به تاراج رفت.آز و ولع مقدونیان در ربودن اموال تاراجی چنان بود که به جان همدیگر می افتادند و یکدیگر را می دریدند.

اسکندر ارگ شاهی را برای خود نگه داشت و پس از ورود به کوشک داریوش،خزانه دویست ساله آن را ربود و از انبوه زر و سیم بدست آورد که به یکصد و بیست هزار تالان نقره بالغ می شد(هر تالاننقره برابر بود با 33660گرم،بنابراین تاراجی اسکندر به حدود چهار هزارو چهارصد کیلوگرم نقره سر میزده است).

برای اینکه این مال و منال را به جایی دیگر و ایمن تر حمل کنند،سه هزار شتر و عده زیادی قاطر از شوش آوردند و گنجینه داریوش و جانشینانش را از جای کندند و بردند. اسکندر دوماه در تخت جمشید ماند و سپس به رغم اندرز مشاور پیرش "پارمینیون"،ارگ شاهی را به آتش کشید و آن را منهدم کرد.علت این کار نه مستی و از خود بیخودی بود-چنان که برخی از نویسندگان متاخر برای تبرئه او ادعا کرده اند-و نه لذت انتقام کشی از خشیارشا که آتن را آتش زده بود-آنگونه که بسیاری که مورخان پنداشتند. زیرا اسکندر هنوز برده ی می و زنان خود فروش نشده بود تا بخاطر تائیس،روسپی آتنی،ارگ با شکوهی را که اکنون دیگر به خودش متعلق بود تباه کند.،فرهیختگی یونانی او هم به اندازه ای نبود که بشود وی را "قهرمان آتن" خواند.برعکس،یونانیان روشنفکر، به رهبری دموستنس خطیب دشمن وی بودند.

به گفته ژوستن،مورخ رومی معاصر قیصر اگوست،وقتی یونانیان خایرونیا(338ق.م) از او و پدرش شکست خوردند،دوره حکومت افتخار آمیزو آزادی کهن خود را سر آمده یافتند.بسیاری از آنان،به خصوص مردم ثیب که جرات یافتند با او درآویزند،سرانجام به بردگی و نابودی در آمدند.هیچ متنی نشان نمی دهد که اسکندرآرزو داشته انتقام سوختن آتن به دست ایرانیان را بگیرد و جای این پرسش باقی است که آیا می توان آن مرد را که با تعدادی از بزرگترین شهرهای یونان،آن اندازه وحشیانه و تحقیرآمیز رفتار کرده بود،خواهان انتشار یونای گری و رهبری این جریان دانست(عقیده عده از بزرگان آتنی این بود که باید به ساقی اسکندر- که می گفتند وی را زهر داده بود-پاداشی کلان بخشید و او را ارج فراوان نهاد.آیا اگر اسکندر،قهرمان کین آور و منتقم آتنی ها بود نسبت بدو چنین می اندیشیدند؟)

علت حقیقی آتش زدن پارسه(تخت جمشید) این بود که می دید ایرانیان پایتختی باشکوه و مذهبی،و مرکزی ملی در اینجا ساخته اند که تا باقی است امید آنان به زنده ماندن دولت هخامنشی و نگه داری آیین های ملی ایرانی به جای خواهند ماند و هرگز آن مقدونی را جانشین پادشاهان خویش نخواهند دانست(وقتی اسکندربر تخت داریوش نشست،دیدند که برای او بزرگ است و پاهایش به زیر زیر پایه کرسی نمیرسد (دیودروس،کتاب هفدهم،فصل66،فقره 3).البته این خواری برای او چندان تحمل پذیر نمی بوده است.) این بود که به عمد و از روی شوق آن راآتش زد تا به همه بفهماند که دولت هخامنشی و مرکز و زادگاه آن،نابود شده است و از آن پس تنها او را باید آقای آسیا دانست.

اما این خیالی باطل بود،چرا که فرمانروایی وی هفت سالی بیش نپایید و آمال وی نیز با خود وی بر باد رفت.

ایرانیان این کار اسکندر را فراموش نکردند و به گفته ی یک نویسنده ی دوره ی ساسانی:

"اهریمن ملعون برای از میان بردن ایمان و توجه مردمان به آیین [زرتشت] اسکندر را برانگیخت... تا به کشور ایران بیاید و ستمگری،جنگ و غارت گری را به آنجا بیاورد.آمد و فرمانروایان ایرانشهر را کشت و پایتخت های شاهان را به تاراج داد و ویران کرد... و کتابهای آیین [زرتشت] را سوزاند و حکیمان،موبدان و دانشمندان ایران زمین را کشت و تخم کینه و نفاق را میان بزرگان پراکند"

منبع: کتاب راهنمای مستند تخت جمشید نویسنده: مرحوم دکترعلیرضا شاپور شهبازی

Borna66
09-06-2009, 06:39 PM
با درود به روان پاک همه ی جانباختگان خاک ایران زمین .
بی گمان داستان الکساندر مقدونی بیش از اندازه با حقیقت هم آغوش شده اما به باور ما چیزی مگر رویاهای شکل گرفته ی دشمنان تاریخ این سرزمین نیست. ناگفته نماند از آن روی که ما سالهاست در این باره پژوهش کردیم نمیتوانم همه ی دست رنج خودمان را با سخاوت زیادی پیشکش دوستان کنم. بنا به سپارش یکی از یاران ارجمند در امرداد بخشی هر چند گزیده را در اینجا خواهم آورد.( تا زمانی که برای جلوگیری از تحریف آن دانش نامه ی خودمان را به چاپ رسانیم.)
نخست اشاره به جنگها ی درونی پارس شایسته است.
از شورشهای زمان داریوش بزرگ که چشم پوشی کنیم.
نخستین بار پس از بنیان گزاری شاهنشاهی پارسی میان " بغا بوخشه ( مگابیز)" و "ارتخشتره(اردشیر) یکم هخامنشی "جنگ رویاروی در گرفت که پیروزی از آن سردار نامی و میهن پرست پارسی بغابوخشه بود پس از چند بار جنگیدن در زمانی چند ماهه که آن هم به سبب برخی بی کفایتیهای اردشیر شاه قابل احترام هخامنشی بود در مصر شورش شد و مگابیز این سردار نامور و با گذشت پارسی با وجود پیروزی در جنگ دوباره پرچم سرداری اردشیر را در دست گرفت و رهسپار مصر شد آنجا را آرام کرد مبادا با این جنگهای درونی سپاه پارسی ناتوان شود (همان کاری که اگر خسرو پرویز و بهرام چوبین هم درکشان میرسید کشور را دست تازیان نمیدادند) پس از آن مگابیز فروتنانه برای صلاح سرزمینش جز فرمانبرداری از اردشیر کاری نکرد و به راستی او شایسته ی شاه پارس بود نه اردشیر .
بار دوم که برای ما از دید تاریخ با ارزش تر است نبرد کورش پسر کوچک داریوش دوم و برادر بزرگترش اردشیر دوم هخامنشی است پس از شاهی اردشیر// .
کورش به پشتیبانی "پریساتیا" مادرش ادعای پادشاهی کرد از ارمنیا(ارمنستان) با سپاه خود به ایونیه (سرزمین های یونانی قبرس امروزی) رفت . بسیار زیبا روی و تنومند بود در نبرد ها 2زخم به اردشیر// زده بود با ثروت بسیار و سپاه پرتوانی که داشت یک سالی به پادشاه یونان بدل شده بود جوری که خود یونانیان و اروپاییان مانند دیودور سیسیلی و پلوتارک مینویسند فرمانروایان و جباران آتنی و اسپارتی از او وقت باریابی میگرفتند که گاهی پس از چند روز انتظار پشت درهای کاخش دست از پا دراز تر باز میگشتند. نکته ی جالب اینجاست که او دهها هزار نفر از یونان به عنوان مزدور اجیر کرد برای جنگ با اردشیر//.
این نخستین بار است که میتوان گفت یونانیان به پارس حمله میکردند. پس از چند جنگ سخت سپاه اردشیر دشمنان را نا توان کرده و در نبرد پایانی کورش که دلاورانه میجنگید کشته شد یونانیان قتل عام شدند 10 هزار نفرشان زنده ماندند و بازگشت غمگینشان هنوز سوگنامه ی یونانیان است " گزنفون" مورخ نامی نویسنده ی کورش نامه میان آنان بود و کتابی نوشت با نام"آناباسیس" یا بازگشت 10هزار تن که در همین باره است و هنوز به پارسی ترجمه نشده!!! پس این میتواند اولین حجوم یونانیان به پارس باشد.

اکنون باید دید الکسانر از کجا آمد.:
به کتیبه های هخامنشیان نگاه کنید بیشتر پادشاهان نام سرزمین های به فرمان و در قلم رو را آورده اند . نامی از مقدونیه نیست!!! در حالی که همه ی گاه نویسان یونانی به این سرزمین(مقدونیه) به عنوان خراجگزار . مستعمره یا دست کم هم پیمان پارسی ها اشاره کردند پس چگونه هیچ یک از شاهان هخامنشی نامی از آن نبرده اند؟ کمی درنگ کنید گویا تحریف کنندگان تاریخ فراموش کرده اند ما میدانیم دست کم سرزمین های به فرمان خودمان چه نام داشتند. سرزمین منطبق بر مقدونیه امروزی " آرکه لائوس " نام داشته است که در کتیبه ی خشایارشا px2 میتواند اشاره به قومیتشان باشد ( یونانیان آن طرف دریا) یا یونانیانی که کلاه خود به سر دارند. فردوسی طبق نوشته های پهلوی از او به نام اسکندر (مغانی) یک شاهزاده ی ایرانی یاد میکند. اشاره به جنگ های داخلی ایران و انتقال قدرت. آیا فردوسی کمتر از پلوتارک میداند؟! یا استرابون بیشتر از فردوسی میداند؟!!
چرا در این سرزمین پارس الکساندر شهری نساخته است؟ چگونه الکساندریه را در مصر ساخت ولی در این سرزمین حتی یک پیکان یا شمشیر از خود به جای نگذاشته است؟ مسیر جنگی الکساندر را بررسی کنید و زمان جنگهای او را حتی اگر بدون درگیری و جنگ تا هند پیشروی کرده باشد نمیتوانسته با این شتاب به هند برسد . در حالی که ما میدانیم هر جنگ مختصری میتوانسته چند ماه وقت او را بگیرد حتی اگرپارسی ها از سیاست و تکنیک جنگی دفاعی شهر سوخته بهره میبردند و زمان عقب نشینی آتش برای دشمن باقی میگزاشتند الکساندر برای رسیدن آذوقه و تجدید قوا با مشکل جدی و از دست دادن زمان روبرو میشد . گویا این مورخان رویا پرداز از دانش جغرافی و ریاضی بی بهره بوده اند.به عقب باز میگردیم مگر نه اینکه پلوتارک و دیودور در کتابهای خود نوشته اند 6000 کشتی هخامنشیان در آبهای مدیترانه(امروزی) حاضر بوده اند و " ممنون" مزدور هوشمند اردشیر /// و داریوش/// بر آبها نظارت داشته است و "ارتبز پارسی" آنجا همه چیز را زیر نظر داشته است. پس آقای الکساندر و 45000 سپاهی او نا مرئی بوده اند که 6000 ناو جنگی اجازه ی عبور به آنان داده اند؟؟؟!!!
فرض میکنیم الکساندر نا مرئی شده و از آبها گذشته است. میدانیم که سپاه همبسته ی 3 شهربانی پارسی به فرماندهی " اسپیترا دات( سپهرداد) پارسی" آنجا منتظر راهزنان مقدونی بودند چگونه این راهزنان در برابر حجوم بی وقفه ی ذست کم 90هزار ارتش هخامنشی فرصت پیاده شدن از کشتی یافتند؟؟ سخن ساده ای نیست سخن از ارتشی پر تجربه و کار آزمودست که میدانسته چگونه دشمن را در آب خفه کند. جالب اینجاست که به گفته ی رویا پردازان اول از همه الکساندر پیاده شده کلاه خود او به ضرب گرز گران سپهرداد میشکند اما خودش سالم مانده و سپهرداد کشته میشود( جل الخالق) بنگرید این داستان به تاریخ شبیه است یا به رویای کودکی که قهرمان سازی میکند تا در خلوتش او را بستاید؟؟
نبرد ماراتن و پس ارز آن پلاته را به خاطر بیاورید ( که همان هم 1 کلاغ 1000 کلاغ است) پارسیان که در زمان پیشگرد( عقب نشینی)به گونه ای سازمان دهی شده رفتار میکردند یعنی صفوف مقدم میجنگیدند تا دسته های عقبی به کشتی سوار شوند در آب گیر افتاده نابود شدند اما 45000 سپاهی الکسانر در برابر سپاه 120هزار نفری آماده و منتظر پارسی (به گمان ما 90هزار یعنی هر شهربانی 30هزار) نفری به آسودگی پیاده شده و پیروز شدند
پوران فرخزاد این بانوی گرانمایه ی ایرانی در کارنامه ی به دروغ به درستی به شباهتهای تندیس میترا و الکساندر اشاره میکند. آری در نوشته های مربوط به میترا(مهر) از حالت خمیدهی سر او به چپ بارها یاد شده همینطور افسردگی چهره ی او هنگام ذبح گاو جالب است که چند تندیس یافت شده ی الکساندر همان مهر است کافیست تصاویر را با هم در برابری قرار دهید حتی مورخان کلاسیک بارها برای سرپوش گذاشتن نوشته اند که الکساندر سری داشته به سمت چپ خمیده!!! به گمان شما آنها ما را چه اندازه نفهم میدانند؟؟کاخ تچر از دوره ی هخامنشی - اشکانی - ساسانی و حتی تازیان سنگ نبشته دارد و موزه ی خط های باستانی شناخته میشود کجاست اثری از الکساندر مقدونی؟؟ چرا پیروزی خود را با یک سنگ نبشته جاودانه نکرد؟ چون او هم مانند بت من و سوپرمن یا اسپایدرمن رویایی بیش نیست اینان قهرمانان اروپاییان هستند.
فرزندان ایران باید بدانند که چه دروغهای شاخداری را میتوان باور کرد اما نباید. سخن برای گفتن بسیار است.
شاد باشید. زلال باشید. ایرانی باشید تا پایدار باشید

Borna66
09-06-2009, 06:41 PM
بازخوانی دروغی۲۳۰۰ ساله

آنگاه كه افسانه جاى تاريخ را مى گيرد (بخش نخست)
اشاره:
از دید بسیاری از ایرانیان اسکندر مقدونی سرداری جنگی مشابه بسیاری از جنگاوران تاریخ است.شاید هیچکدام از ما ایرانی ها از اسکندر مقدونی و سفر جنگی وی به آسیا چیزی در حد۱۰سطرنیز ندانیم اما بد نیست بدانیم اسکندر مقدونی«افتخار تمدن غربی وپایه تفکرات غلط بسیاری از غربی ها نسبت به شرق(به ویژه ایران)است».
کودک،جوان و حتی تحصیل کردگان غربی همگان اسکندر را ستایش می کنند واو را به مانند یک «قدیس رزم آور»می دانن،شاید تا اینجای قضیه به ما ایرانی ها مربوط نباشد.«عده ای از مردم دنیا مایلندبا شخصیت خیالی به نام اسکندر مقدونی وفتوحاتش برای خود پشتوانه تاریخی بسازند.
اما داستان به اینجا ختم نمی شود.غرب که چیزی بیش از 500 سال سابقه فرهنگ ساز ی وتمدن ندارد با کمک شخصیت دروغین اسکندر تمدن های 3تا 5 هزار ساله ایران،هند ومصر را منکوب می کند.
قصه و افسانه هاى اسكندر كه در كتابهاى درسى غرب به عنوان حقايق مسلم و تاريخ بهمردم آنها باورانده شده، ديدغرب را به ايران و هند و مصر و تمدنهاى بين النهرين تغيير داده است.
غرب در كنار داستان اسكندر از طريق خلق داستانهايى نظير نبرد ماراتون (از روى اين داستان رشته ورزشى براى المپيك ساختند) نبرد (سالاميس) اين نبرد دريايى عظيم هنوز به عنوان شاهكار نبردهاى دريايى در دانشگاههاى نظامى قرن بيست ويكم غربى يادمى شود! و نبرد ترموپيل براى خود پايه هاى تاريخى ساخته و در نبردهاى خيالى خود بارها از طريق يونانيانامپراتورى هاى چندهزارساله شرقى را شكست داده است! اين مسائل همه در كنار يكديگر نگارنده را برآن داشت كه بررسى كوتاهىپيرامون سفر جنگى اسكندر داشته باشد. البته زير سؤال بردن اسكندر به هيچ عنوان به معنى نفى كامل اسكندر مقدونى نيست،بلكه هدف تنها ايجاد سؤالات متعدد درباره اين سردار يونانى است. سؤالاتى پيرامون اينكه آيا كسى قادر بوده بابرخوردارى از سپاهى اندك ( كمتر از ۴۰ هزارنفر) ۳ امپراتورى بزرگ زمان خود را (كه يكى از آنها يعنى ايران خود ۴۰ كشور راتحت اختيار داشت) به سادگى از پاى درآورد؟
اين مقاله البته بيشترين كمك را از كتابهاى سفر جنگى اسكندرمقدونى دروغ تاريخ نوشتهمرحوم دكتر احمد حامى و قصه سكندر و دارا نوشته اصلان غفارى گرفته است و سعى كرده با بهره گيرى از آثار تحقيقاتاين دو نويسنده پرتلاش ايرانى و استفاده از «علم منطق» و همچنين نگاهى از زاويه توانايى نظامى پايه هاىتاريخ متداول پيرامون اسكندر رازير سؤال ببرد. پيش از اين ايرانيان زيادى درباره اسكندر مطلب نوشته اند و داستاناو را را زير سؤال برده اند اما به همان اندازه ايرانيانى بوده اند كه داستان اسكندر و دارا را درست مى پنداشته اند. اين مقاله به دنبال ايجاد فتح بابى دوباره پيرامون بحث درباره اسكندر مقدونى است .
دروغ هر چه بزرگتر، باوركردن آن راحت تر
تخصص اصلى غربيها نه درجنگ و يا ارائه تكنولوژى بلكه در سياست و زرنگى ووارونه سازى واقعيات است. غربيها داراى سابقه فرهنگى اندكى هستند تمدن ۵ هزارساله مصر، ۴ هزارساله چين و هندو ۳ هزارساله ايران براى آنها جايى براى تفاخر نمى گذارد كل سابقه تمدن غرب به تمدن ۲ هزارساله يونان و روم كه آن هم شامل جنوب اروپا مى شودمحدود است. فرانسه، آلمان، انگليس، اتريش، هلند و بلژيك كلاً در ۱۰۰۰ سال قبل مملو از جنگل نشينانشمالى بوده كه براى دستيابى به زن و ثروت تا سرحد مرگ به نبرد با يكديگر مى پرداخته اند.
دكتر احمد حامى مى گويد: «با تلاشى ۳۰ساله مى توان كشور ايران را تا آنجا صنعتى كردكه بيشتر نيازمندى هاى مردم خود را بسازد و كشورى پيشرفته شود اما چند سده بايد بگذرد تا كشورهاى صنعتىفرهنگشان به پايه فرهنگ مردم ايران زمين، هندوستان و چين برسد تا از غارت كردن كشورهاى غيرصنعتى و مردم كشى درآن كشورها به دست خودشان يا دست نشاندگانشان دست بردارند؟» به راستى غربيها به ويژه انگليسها براى آنكه بتوانند مانع تحقير ملتهاى خود دربرابر ملل شرق شوند چه بايد مى كردند؟ تغيير تاريخ. اين كار را آنها با دو هدف انجام دادند اول كوچك و ذليل كردن تمدنهاىبزرگ شرقى و دوم ايجاد انگيزه هاى ناسيوناليسى و غرور در مردم غرب. نگوييد كه اين كار از غربيها ساختهنيست. از دست بردن در انجيل مقدس، اقدامات كليساى انگيزاسيون در تغيير روايات و تاريخ وباورهاى مردم (دستيافته هاى صدها دانشمند و فيلسوف اروپايى به خاطر بيان واقعيات در قرون ۱۶ تا ۱۸ سوزاندهشدند) گرفته تا دگرگون نشان دادن تاريخ سرخپوستان آمريكا، محوكردن تمدنهاى بدوى اما ريشه دار آفريقايى و آمريكاىمركزى و جنوبى تنها پاره اى از تلاش تاريخ نويسان غرب (كه اتفاقاً اكثراً نظامى، دولتى و حتى مأموران ويژهاطلاعاتى بودند) بوده است غرب به ويژه آمريكا و انگليس در نيمه دوم قرن بيستم موفق شد با كمك رسانه هاى عظيمخود (از سينما و راديو تلويزيون گرفته تا هزاران عنوان كتاب و روزنامه هاى با تيراژ ميليونى) تاريخ جنگدوم جهانى را كاملاً وارونه نشان دهد، افكار عمومى جهانى را از ويرانگرى و كشتار در نبردهاى شرق آسيا (ويتنام،كامبوج، كره و لائوس) بى خبر نگاه دارد و … براى غرب هيچ كارى غيرممكن نيست
درباره دكتر احمد حامى
مرحوم دكتر احمد حامى كه لقب پدر مهندسى عمران ايران را با خود به همراه دارد ازجمله مفاخر بزرگ ايران در سطح مرحوم پروفسور حسابى است اگرچه به اندازه وى مشهور نگشت. دكتر حامى در سال ۱۳۰۸ بههمراه پايه گذاران اصلى دانشگاههاى ايران تقريباً همزمان با افرادى مانند مرحوم دكتر بازرگان، مرحومدكتر يدالله سحابى و دكتر حسابى به خارج (برلن) رفت وى در ۱۳۱۵ از دانشگاه زوريخ سوئيس فارغ التحصيل شد و به رياست اداره راه استانتهران منصوب شد. وى از اولين اساتيد دانشكده فنى دانشگاه تهران و از پايه گذاران دانشكده فنى كنونىدانشگاه تهران بود. دكتر حامى ۴۶ سال در دانشگاه تهران درس داد و به تعهد خود به اين ملت وفادار ماند او در ۱۳۶۲ كتاب سفرجنگى اسكندر مقدونى را نوشت. وى نويسنده چندين كتاب در زمينهمصالح ساختمانى، راهسازى و ساختمان سازى است اما جداى از آن اين استاد ۷ كتاب تاريخى ديگر به جز كتاباخيرالذكر نوشته است. همكارى و مشاركت وى در ساخت و راه اندازى بسيارى از راهها، پلها، راه آهن، فرودگاه و بنادرسبب شده تا به او لقب پدر راههاى ايران را بدهند. دكتر حامى طى سالهاى ۵۵ تا ۷۹ در سمت مشاور عالى ساختمان و مصالح ساختمانى در مركزتحقيقات ساختمان و مسكن بود. اين مرد بزرگ كه در طول دوران حياتش دمى از تحقيق و خدمت به ايران دست برنداشت (دركنار دهها كتاب و گزارش منتشر شده اش ۲۳گزارش و كتاب منتشر نشده داشت) در بهمن۱۳۷۹ دار فانى را وداعگفت. آنچه از گفته اين مرد مشوق نگارنده براى ارائه كارى هر چند ناچيز در كنار تحقيقات وسيع او شد جمله اىدر مقدمه كتاب سفر جنگى اسكندر بود
«من يكى از هزاران هزار ستايشگر فرهنگ ايران زمين هستم، ايران زمين و مردمش را دوستدارم، در اين نوشته، از دروغ نوشته هاى اسكندرنامه ها، اسكندرشناسان و ستايشگران اسكندر پرده برداشته واسكندر مقدونى را در سنجش با چنگيز، تيمورلنگ وناپلئون به يك جنگجوى رديف چندم پايين آوردم بر آيندگان است كهاين كار را دنبال كرده و شر اين هيولاى دروغين را از سر تاريخ ايران زمين بكنند.»
روايت اسكندر از ديد مورخين غربى
اسكندر مقدونى مطابق تعريف غرب جوانى بوده كه پس از مرگ پدرش (فيليپ مقدونى) وارثپادشاهى مقدونيه و يونان باستان شد. البته مورخين غربى خودنيز به مشكوك بودن نسبت پدرى و پسرى فيليپ واسكندر اشاره مى كنند و دليل آن را نيز شك فيليپ به المپياس زن خود (و مادر اسكندر) مى دانند اسكندر از همان ابتدا عزم فتوحات بزرگ را درسر داشت. وى در ۲۰سالگى پس از گذشتيكسال از جلوسش (پس از قتل فيليپ) به بالكان حمله كرد و با عبور از رود دانوب كليه ولايات آن ديار راتسخير كرد و تا ايلريا در يوگسلاوى كنونى پيش رفت. وى سپس براى سركوبى يك گروه ديگر از جنگاوران شورشى در شهر تب بهاين شهر لشكر كشيد. يونانيان با پشتيابى از اهالى تب سعى كردند مانع پيروزى مجدد سردار مقدونى شوند تابلكه شرايط استقلال آنها فراهم شود اما اين ممكن نشد و اسكندر در نبردى سهمگين ۶هزار نفر از دشمنان خود را كشت و۳۰هزار نفر را اسير گرفت به گفته مورخين غربى در ۳۳۴ قبل از ميلاد اسكندر با نيروهاى خود از مقدونيه حركتكرد و به طرف آسيا روانه گرديد. سپاه وى متشكل از ۵هزار سوار و ۳۰هزار پياده بود. اين نيرو به واسطه نبردهاىپى در پى بسيار جنگاور و قوى بوده است. قشون اسكندر در مدت كوتاهى خود را به هلس پونت ( داردانل امروزى) براى عبور از دريا رسانده و بدون اطلاع نيروى درياى عظيم ايران (؟) از اين تنگه گذر مى كند و وارد غرب تركيهكنونى مى شود. در آنجا سپاه عظيم ايران آماده كارزار با وى مى شود نيروهاى ايرانى در نبرد گرانيك۱۰تا ۲۰هزار سوار و ۲۰ تا ۱۰۰هزار پياده عنوان شده است. پس از نبردى سنگين در نهايت سپاه ايران با حدود۴۰هزار تلفات متلاشى مى شود تلفات مقدونيها در اين نبرد سهمگين (به روايت خود غربيها) تنها ۱۱۰كشته بوده است. شكست ايران در آسياى صغير سبب شد تا سارد و لوديه كه خراج گذار ايران بودند به سرعت تسليم شوند و پس از آناسكندر طى يكسال با انجام چندنبرد محلى كل تركيه كنونى را تحت انقياد خود درمى آورد و در ۳۲۳قبل از ميلادآماده نبرد سرنوشت ساز ديگرى با ارتش ايران در ايسوس (سوريه كنونى) مى گردد. در اين نبرد كه داريوش سوم فرماندهنيروهاى ايرانى را بر عهده داشت به گفته مورخين يونانى (كه مورخين جديد غربى نيز آن را زير سؤال نبردند) سپاهپارسيان بالغ بر ۶۰۰هزار سوار و پياده بود. اين به معناى برترى ۲۰ بر يك ايران برطرف مقدونى است. مورخين همگى نقل كرده اند كه در اين دشت به علت كمى جا كشتار بى رحمانه اى به راهافتاد اما در نهايت سپاه مقدونى با كشتن ۱۱۰هزار ايرانى ودادن تلفاتى در حدود ۳۰۰كشته (؟) ستون فقرات ارتشايران را در هم مى شكند. پس از اين پيروزى درخشان، اسكندر به طرف فينيقيه مى رود و با جنگاورى شهرهاى حاشيهمديترانه را فتح مى كند در ۳۳۲قبل از ميلاد اسكندر شهر صور مهمترين شهر منطقه را محاصره كرد و با نبردى سختبه تصرف درآورد. كشته هاى صورى در اين نبرد ۸هزار مقتول و ۳۰هزار اسير بود. وى تنها با نبرد در غزه و شكست اين دژ ناگهان وارد خاك مصر مى شود و كل شهرهاى بزرگمصر تابع او مى شوند. وى سپس از طريق پيمودن مسير لبنان و سوريه كنونى وارد بين النهرين مى شودو از طريق فرات به سمت شرق رانده و ناگهان در عراق كنونى خود را در مواجهه با سپاه يك ميليون نفرى (؟) داريوش مى بيند. در اين نبرد نيز ايران شكست سختى خورده و پادشاه ايران آواره دشت و بيابان مى شود. تلفات مقدونى هابين ۳۰۰ تا ۱۱۰۰نفر و تلفات ايرانيان بين ۴۰ تا ۳۰۰هزار نفر عنوان مى شود. بعد از اين نبرد گويى ديگر رمقى در ايران براى مبارزه نمانده و شهرهاى بزرگ بابل وشوش تصرف شده و اسكندر به قصد پرسپوليس و پاسارگاد حركت مى كند.
وى تنها در گردنه اى در نزديكى راه رامهرمز و بهبهان كنونى با نيروى ايرانى در حدود۴۰هزار نفر مواجه مى شود كه اين نيرو على رغم رشادت زياد، با آشنايى به جغرافياى محل و برابرى نيرو با طرفمقابل (سپاه اسكندر نيز همان حدود روز اول بوده است!) شكست سختى مى خورد و از هم مى پاشد و استخر و پاسارگاد بهتصرف اسكندر درآمده و پرسپوليس به آتش كشيده مى شود اسكندر مقدونى در سال۳۳۰ پيش از ميلاد عزم فتح اكباتان پايتخت زمستانى هخامنشى راكرده ولى عقب نشينى داريوش سوم به دروازه كاسپين، اكباتان را مغلوب اسكندر مى كند. اسكندر با پيمودن مسير همدان به رى و از آنجا به دامغان كنونى يا شهر صددروازه عزممبارزه ديگرى را با داريوش كرد كه به وى خبر دادند داريوش به دست سردارانش كشته شده است. اسكندر مقدونى در۳۲۹قبل از ميلاد هيركانيا (گرگان امروزى) را فتح كرده و با عمده نيروهاى خود در سال بعد افغانستان امروزى وكوههاى هند وكش را پشت سرمى گذارد و از دره معروف پنج شير نيز مى گذرد
وى سپس بلخ را تسخير كرده و خجند را در حوالى جيحون فتح مى كند. تا اينجاى كار بهگفته سرپرسى سايكس ژنرال انگليسى و نويسنده كتاب تاريخ ايران، اسكندر ۵۶۰۰كيلومتر از يونان دور شده بود! در ۳۲۷ قبل از ميلاد اسكندر با سپاه رويين تن خود (!) به هند حمله مى كند. سپاهاسكندر در آن زمان به ۱۲۰هزار نفر رسيده و با عبور از تنگه خيبر و شكست پادشاهان محلى پنجاب به ساحل شمالى رود سندرسيد وى سپس با عبور از سند به نبردى سنگين با پادشاه ديگرى به نام پروس پرداخت به گفتهمورخين اگرچه اسكندر در اين نبرد نيز پيروز شد اما به تصميم سران سپاهش از فتح بقيه هند صرفنظر كرد و امر بهبازگشت داد. سرپرسى سايكس انگليسى مى نويسد؛ حركت اسكندر به طرف اقيانوس هند عقب نشينى نبود چه او رود جيحونرا به طيب خاطر فتوحات خود قرار داد و از جلو به رود سند سرازير شد و پس از تمشيت بلاد متصرفه، خود بهنواحى جنوب شرقى ايران مى رسد اگر به نقشه رجوع كنيم مى بينيم كه ما بين مصر و پنجاب مركز مهمى باقىنمانده كه صداى پاى جنگاوران او را نشنيده و يا نبرد و توانايى او را نفهميده باشد. (۱)پس از اين ديگر جنگهاى اسكندر تقريباً به پايان رسيده و وى بسادگى (!) از ميانمناطق ناشناخته حدود ۳هزار كيلومتر از غرب هندوستان، بلوچستان ايران، سيرجان و استان فارس مجدداً به پاسارگادبازمى گردد اسكندر ۲سال پس از حمله به هند در ۳۲۳پيش از ميلاد در سن ۳۲سالگى درگذشت اين تمام داستان اسكندر مقدونى نيست بلكه مورخان غربى در كنار اين روايت دهها نهبلكه صدها افسانه و حكايت فرح بخش و شگفت آور از خدايان يونان، انسانهاى عجيب و رفتار خداى گونه اسكندر نقلكرده اند و سفر اسكندرمقدونى را مجموعه اى از تاريخ وافسانه جلوه داده اند، كه اين نوشتار قصد ورود به اين مباحثرا ندارد.
منبع:روزنامه ایران(علی غفوری)
ادامه دارد ...

Borna66
09-06-2009, 06:42 PM
سپاه عظيمى كه هرگز وجود نداشت (بخش دوم)
بررسى امكان نفوذ اسكندر به داخل خاك ايران وهند ومصربيش از ۲۳۵۰ سال از نبردهاى اسكندر مقدونى فاصله گرفته ايم اما بسيارى از اقداماتاو حتى با تكنولوژى هاى نوين نيز ناممكن است . هركس بهره اى هرچند اندك از دانش نظامى داشته باشدمى تواند حدسبزند داستان اسكندر هرگز در ابعاد عنوان شده مقدور وممكن نبوده ونيست.
سپاه هاى عظيمى كه هرگز وجود نداشت :
شاه بيت روايت اسكندرنامه نويسان، نبردهاى عظيم سردار مقدونى با سپاه هاى ايران است . به جز دهها جنگ فرعى كه هركدام در نوع خود بزرگ وپرتلفات بوده اند، ۳ نبرد در كمتر از ۵ سال روى داده كهورود اسكندر به آسيا ومتصرفات ايران را تسهيل كرده است اما پذيرش وجود چنين جنگهايى با چنين ابعادىتقريباً ناممكن به نظر مى رسد بررسى جنگهاى سه گانه گرانيكوس، ايسوس واربيل (گوگمل) نشان مى دهد حدود ۲ميليونسرباز ايرانى در مصاف با ۳۵هزار جنگجوى يونانى ومقدونى شكست خورده ومتحمل صدها هزار تلفات شده اند. بنابهروايات مورخان يونانى و غربى كشته هاى ايرانى حدود ۲۷۰برابر طرف يونانى وحدود ۱۶۲ تا ۴۵۵هزار نفر و تلفاتيونانيان ۵۹۵تا ۱۶۶۵ نفر بوده است اما به دلايل متعدد اين امر امكان ندارد. تهيه سپاه هاى چندصدهزارنفرى در دنياى قديم ممكن نبوده است. دنيا در ۲۳۵۰ سال قبل بسيار كم جمعيت وابعاد شهرها وكشورها از نظر جمعيت بسيار كمبوده بنابراين ارتشها نيز عمدتاً ۱۰تا ۵۰هزار نفره بوده اند. دولت هخامنشيان نيز على رغم عظمت وقدرت تنها يكارتش حرفه اى ۱۰هزارنفره (سپاه جاويدان) در اختيار داشته است. اين امپراتورى به فراخور حال نبرد وسردار طرفمقابل ارتشى از نيروهاى محلى رانيز سامان مى داده است در چنين وضعيتى يك كشور ولو قوى ترين امپراتورى قبلاز ميلاد مسيح قادر به بسيج ۲ميليون سرباز در كمتر از ۴سال نبوده است. نويسندگان داستانهاى اسكندر تعداد نيروهاى ايرانى در نبرد گرانيكوس را ۸۵هزارنفرذكر مى كنند كه اگرچه اين رقم معقول تر از تعداد نفرات نبردهاى ايسوس واربيل است اما سؤال برانگيز است . چگونهممكن است يك امپراتورى باستانى تنها در سرحدات دوردست خود ۸۵هزار نيرو داشته باشد حال آنكه مطابق اظهاراتمورخان اين تنها نيروهاى قراول وطلايه دار بوده است؟ چگونه ممكن است در نبردهاى ايسوس يا اربيل (در هركدام به تنهايى ) داريوش سوم موفقبه تجهيز نيم ميليون تا ۱‎/۴ ميليون سرباز شود؟ جهت اطلاع خوانندگان جمعيت جهان در آن زمان چيزى كمتر از ۳۰۰ ميليون نفر بوده (جمعيت جهان در ۱۸۳۰ يك ميليارد نفر و در ۱۹۳۰ ، ۲ ميليارد نفر برآورد شده است) ممكن است جمعيت جهان در آنسالها حتى كمتر از ۲۰۰ ميليون نفر نيز بوده باشد. چنانچه دكتر شيخى در كتاب جامعه شناسى جمعيت خود، جمعيتجهان در ۱۰۰۰ قبل از ميلاد مسيح را ۱۸۰ ميليون نفر و در بدو تولد حضرت مسيح حدود ۲۰۰ ميليون نفرمى داند. آيا ممكن است زمانى كه جمعيت جهان يك سى ام امروز بوده امپراتورى بتواند ارتشىبزرگتر از ارتشهاى امروز جهان بسيج كند؟ اين در حالى است كه خاورميانه كه در حال حاضر به زحمت ۲۰۰ ميليون نفر جمعيت دارد درآن زمان شايد جمعيتى معادل ۱۵ تا ۲۰ ميليون نفر (حداكثر) داشته است وعمده جمعيت ۲۰۰ ميليون نفرى جهان درچين، شرق آسيا، هند وجنوب آسيا متمركز بوده اند باز هم جهت اطلاع خوانندگان در حال حاضر كمتر از ۱۰ كشور جهان ارتشى بزرگتر از ۵۰۰هزار نفر در اختيار ميليون نفر، روسيه يك ميليون نفر، هند يك ميليون نفر، پاكستان۷۰۰ هزار نفر، دارند (چين ۳ ميليون نفر، آمريكا ۱‎/۸ كره شمالى ۸۰۰ هزار نفر، تايوان، ايران وتركيه نيز ارتشهايى در حدود ۵۰۰ تا ۶۰۰هزار نفر دراختيار دارند. چنانچه مشاهده مى شود اصولاً در زمان قديم كسى توانايى چنين تجهيز نيرويى به ابعاديك ميليون نفر را نداشته است.
لجستيك
كابوس يك ژنرال چيست؟ توپهاى بزرگ دشمن، سربازان رزمنده حريف، تجهيزات طرف مقابل؟خير تنها لجستيك . لجستيك خشك ترين وبى رحمانه ترين پارامتر در نبرد است. لجستيك رياضى محض است . هيچانعطافى رانمى پذيرد. ناپلئون ارتش نيم ميليون نفره خود و هيتلر ارتش ۴ ميليون نفره خود در روسيه را بهدليل عدم محاسبه «لجستيك» از دست دادند. ناپلئون مى گفت: سرباز چيزى جز يك شكم نيست. در نبردهاى فعلى هر لشگر به هنگام آفند نياز به حدود ۱۰۰۰ تن تجهيزات و غذا در روزدارد. ممكن است وزن اين ملزومات در ۲ هزار سال قبل كمتر بوده باشد. اما آن زمان وسايل ترابرى و آذوقه رسانىتنها چارپايان بوده اند و نه كاميوهاى پرقدرت ، هلى كوپتر و هواپيما اصولاً كسى كه صحبت از ارتشهاى يك ميليون نفره در ۲۳۰۰ سال قبل مى كند احتمالاً ازلجستيك و علم منطق كوچكترين بهره اى نبرده است آيا مى توان تصور كرد داريوش سوم براى بسيج۵‎/۱ميليون سرباز ۱۵ تا ۲۰ درصد مردان سالم شاهنشاهى ايران را براى جنگ با يك سردار كوچك مقدونى بسيج كند؟ غذا واسلحه اين ارتش را چه كسانى مىتوانستند تأمين كنند. آيا كشاندن يك ارتش ۶۰۰ هزار نفره از جنوب ايران به سوريه كنونى در ۲۳۰۰ سال قبل ممكنبوده است. يا مى شد ارتشى در همين حدود را به اربيل كشاند؟ امروزه نيز اگر ارتشى ۱۰۰ يا ۱۵۰ هزار نفره بخواهد از بين شهرى يك تا دو ميليوننفره بگذرد اگر ملزومات خود را (از نظر خوراك ونيازهاى اوليه) را حمل نكند شهر مذكور را دچار قحطى مى كند. چه برسرشهرهاى ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار نفر، برخى مورخان مى گويند مثلاً به هنگام عبور ارتش هاى مذكور آن شهرها دچاربدبختى و قحطى مى شده اند اما چنين رواياتى را نمى شود پذيرفت چرا كه يك شاه براى حمايت از شهرهاى آبادخود(حتى براى حفظ منافع خود) به نبرد با مهاجم مى پردازد. مگر ممكن است هدف او تخريب شهرهاى خودى باشد؟ مى توان پذيرفت كه روستاهاى زيادى در جريان لشگر كشى ها از بين رفته باشد(يا حتىشهرهاى ۵ تا ۱۰ هزار نفرى) اما مگر اين مناطق مى توانند پاسخگوى شكم گرسنه ۶۰۰ هزار سرباز جوان كه نيازمند۸‎/ ۱ميليون وعده غذا در روز هستند شوند؟
ارتشهاى بزرگ
در جهان ارتشهاى بزرگ زيادى در قرون گذشته شكل گرفته اند اما همگى آنها مربوط بهقرون ۱۶ به بعد بوده اند. ناپلئون نابغه بزرگ نظامى با كمك دهها ژنرال تحصيلكرده خود در سال ۱۸۱۲ بزرگترينلشكرهاى تاريخ را براى حمله به روسيه بسيج كرد ارتش او معروف به گراند آرمه شد. وى ۲ هزار سال پس ازاسكندر مقدونى به دنيا آمده بود. مقياس نبردهاى اروپاى پرجمعيت قرن ۱۹ ارتشهاى ۱۲۰ هزارنفره تا حداكثر ۲۰۰ هزارنفرهبوده است. عثمانيان پس از پيروزى هاى شگفت آور در آسياى صغير و خاورميانه با ارتش ۲۰۰هزارنفره به ايران (در زمان شاه اسماعيل) حمله كردند. سلطان سليمان موسوم به شاه قانون نيز در ابتداى قرن شانزدهمارتش عظيمى را براى فتح وين گردآورد. اين ارتش مسلماً كمتر از ۴۰۰ هزارنفر بوده است اما درقرون قديم، به جز ارتش چنگيزخان كه به دليل هجوم از شرق پرجمعيت كه از نظر نفوس بدون مشكل بود،جهان شرق به زحمت ارتش ۳۰۰ هزارنفرى به خود ديده است. امراى محلى از لشكرهاى ۲۰ تا ۴۰هزارنفرهاستفاده مى كردند و شاهان و امپراتوران نيروهاى ۱۵۰ هزارنفره گرد هم مى آوردند. اصولاً چنانچه ذكر شد مقدوراتآن زمان اجازه تجهيز بيش از اين را نمى داد لژيونهاى مخوف رومى نيز معمولاً حداكثر نفراتى در حدود ۵۰ تا ۱۰۰ هزارنفر در اختيارداشتند. فالانژهاى رومى براى مبارزه با جنگل نشينان شمال اروپا يا ولايات كم جمعيت عرب از واحدهاى ۵ تا ۱۰هزارنفره استفاده مى كردند. نكته جالب آنكه برخى مورخين جديد غربى از جمله ژنرال سرپرسى سايكس رئيس پليس جنوبايران در دوران قاجار و تحصيلكرده دانشگاههاى جديد نظامى انگليس همين دروغهاى بزرگ درباره ارتشهاى چندصدهزارنفره داريوش را در كتاب تاريخ ايران خود تكرار كرده است وى در جلد اول كتاب خود درباره نبرد اسيوس مى نويسد: ارتش داريوش با ۶۰۰ هزارنيرودرگير نبرد با اسكندر مقدونى با ۳۵ هزار نيرو در دشتى به عرض ۳ كيلومتر (۲ مايل) مى شود! وى به اين سؤال پاسخ نمى دهد كه چگونه ۶۵۰ هزار رزمنده در دشت ۳ كيلومترى جا مى شدهاند. اصولاً آيا سرداران ايرانى چوپان بوده اند يا نظامى؟ اگرنظامى بوده اند كه به خوبى مى توانستند حدسبزنند متراكم كردن آن همه جمعيت در يك محوطه كوچك تنها راهى براى قتل عام شدن نيروها است. آيادر دشتى به عرض ۳كيلومتر بيش از ۲۰ تا ۴۰هزارنفر قادر به پيكار هستند؟
سرپرسى سايكس و دهها تاريخ نويس غربى ديگر همگى «انسان جديد» محسوب مى شوند آنها يانظامى يا مورخ و يا افرادى با تخيل قوى بوده اند و خوب مى دانستند كه «منطق»، چنين رواياتى رانمى پذيرد مگر آنكه هدف نه روايات تاريخى بلكه جعل روايت باشد
يك به ۲۷۰
در نبردهاى قرن بيستم بارها و بارها ارتشى ارتش ديگر را كاملاً غافلگير كرده و باانهدام آن جنگ را برده است. هجوم ناگهانى آلمان بر لهستان، شكست سنگين فرانسه از آلمان، پيروزى اسرائيل درنبردهاى ۶ روزه و دره بقاع (۱۹۸۲) يا پيروزى انگليس بر آرژانتين در نبرد مالويناس و نبردهاى پرتلفات كره وويتنام. اما در تمام اين نبردها على رغم استفاده از تسليحات بسيار پيشرفته (در كشتن انسانها) و يا جنگاورى يك طرف وحتى عنصر غافلگيرى برترى بيش از ۱۰ به يك نبوده است. مثلا ً آمريكا براى آنكه نيم ميليون نظامى ويتنامشمالى را از بين ببرد خود ۵۰هزار كشته داد. ارتش آلمان براى كشتن ۳۰ ميليون اسلاو خود متحمل ۶ميليون تلفات شد. اسرائيل در نبردهاى غافلگيرانه خود عمدتاً تنها موفق به از بين بردن تجهيزات اعراب شد ارتش رزمديده انگليسى در نبردمالويناس عليه ارتش جهان سومى آرژانتين حداكثر بهبرترى ۵بريك رسيد. بالاترين درجه تلفات مربوط به جنگ آمريكا و عراق است. در اين نبرد كاملاً نابرابرارتش اول جهان با استفاده از سلاحهاى كنترل از راه دور، اجراى آتش سنگين، پرنده هاى بدون سرنشين كشور و ارتشى كه۱۲سال تحريم را تحمل كرده بود آن هم با كمك ديپلماسى شكست داد. در اين نبرد آمريكا و انگليس ۱۰۰كشته درقبال حدود ۵هزار كشته عراقى دادند. يك به پنجاه.
اكنون چگونه مى توان باور كرد كه يونانيان در ۲۳۰۰سال قبل به برترى يك به ۲۷۰نفر (درتلفات جنگها) با سپاههاى ايرانى دست يافته باشند؟ در دنياى قديم فرمانده لايق، سلاح برتر، انگيزه و جنگاورىحداكثر مى توانست نسبت ۱۰ به يك را در جنگ ايجاد كند. مى توان پذيرفت يونانيان در نبردهاى ايسوس و اربيل باتلفاتى در حدود ۵۰۰ تا ۱۰۰۰نفر۱۱۰هزار نفر در يك نوبت و ۴۰تا ۳۰۰هزار نفر (متفاوت به دليل روايات غربيان) در نوبت ديگر از ايرانيان را ازبين ببرند؟ در دنياى قديم نيز به مانند جنگهاى امروزى، در برخى موارد يك نيرو به دليلبرخوردارى از عنصر غافلگيرى، اعتقاد ويا فرماندهى مناسب ارتش مقابل را به شدت شكست مى داده اما در اينگونه موارد حداكثرنسبت درجه تلفات يك به ۵ يا ۱۰بوده نه يك به ۱۰۰ يا ۲۷۰!
اگر يونانيان داراى چنين توان بالايى در جنگاورى بوده اند چگونه ۳۰۰سال در انقيادارتش ايران بودند و اگر ايرانيان اين قدر در جنگاورى ضعيف بودند چگونه دهها مليت را فرمانروايى مى كردند؟ پياده نظام سنگين اسلحه و جنگاور مورخين قديم وجديد اروپايى براى آنكه داستانهاى خود را واقعى تر نشان دهند، چنيناظهار مى دارند كه يكى ازدلايل برترى غيرعادى سربازان يونانى بر سربازان پارسى، هندى و فنيقى ورزيدگى نيروهاىيونانى به دليل برخوردارى از آموزشهاى سخت و به كارگيرى زرههاى سنگين، سپرهاى بزرگ و شمشيرهاى بسيار محكم بودهاست. اگر چه اين شاخصه مى تواند سبب برترى شود اما اين برترى حداكثر يك به ۲ يا يك بر ۳ خواهد بودچرا كه در دنياى قديم سربازان تقريباً بلاشرط از ميان مردان قوى، ورزيده و جان سخت انتخاب مى شدند. پياده نظام در ارتشهاى باستانى مجبور بود هفته ها زير آفتاب سوزان و يا سرماى سخت سپر، شمشير، خفتان، كلاهخود،خنجر، بازوبند و گاهى نيزه خود را به دوش بگيرد و در ميدان نبرد در رزم تن به تن بكشد يا كشته شود چنين مردانىهرگز نمى توانستند غيرورزيده، با بنيه ضعيف و يا جنگ نديده باشند. ازنظر تجهيزات نيز نمى توان تصوركرد امپراتورى بزرگ هخامنشى سربازان خود را با اسلحه و تجهيزات ناكافى هدايت كند. از سوى ديگر، تاريخ بارها شاهد نبرد سربازان سنگين اسلحه و سربازان محلى و ياسوارانعشايرى بوده و كم نبوده كه سربازان عادى بر نيروهاى سنگين اسلحه ظفر مى يافتند.
لژيونرهاى رومى بارها شكستهاى سختى از نيروهاى ايرانى بويژه در زمان پارتيان (اشكانيان) متحمل شدند چنانكه كراسوس سردار رومى ۲۰هزار لژيونر ورزيده رومى را در نبرد با سرداران ايرانى از دستداد. يا جوليوس سزار براى نبرد با جنگل نشينان ژرمن و گل سالها وقت تلف كرد ودر انتها مهاجمين در اثرگرسنگى تن به تسليم دادند. سپاههاى منظم و پرقدرت عثمانى نيز در قرون۱۶ تا ۱۹هيچ گاه نتوانستند حريف دلاورىايرانيان و عشاير ايرانى شوند و در زمانى كه امپراتوريهاى اروپايى با سپاهيان سنگين اسلحه خود در برابر سپاهيانعثمانى اسلحه بر زمين مى گذاشتند جنگاوران ايرانى حملات پى درپى عثمانيان را دفع مى كردند. سلطان سليمعثمانى زمانى با ۲۰۰هزار سرباز به ايران حمله كرد و در مواجهه با سپاه ۳۵هزارنفرى شاه اسماعيل تنها زمانى موفق بهظفر گرديد كه توپخانه (اسلحه ناشناخته براى ايرانيان در قرن شانزدهم) نيمى از سپاه شاه جوان ايران را از بينبرده بود، مضافاً اينكه برترى وى از نظر عددى به سپاه ايران ۶ بر يك بود اصولاً سپاههاى منظم و مجهز اگرچه كارايى بالايى در نبردهاى قديم داشتند اماسپاههاى مقابل آنها اگر جسارت مبارزه داشتند تسليحات و نظم آنها را مى شكستند. شكستهاى پى درپى نيروهاى منظم ينى چرىعثمانى از نادر و يا شكست روميان از پارتها (پارتها به دليل حملات ايذايى بلاانقطاع خود به صفوف فالانژهاىرومى در نزد ملل غرب پارتيزان ناميده شدند و بعدها اين كلمه رواج بسيار زيادى در جنگلهاى جديد پيدا كرد) ياشكستهاى ارتش روسيه از تاتارها، قزاقها و تركمنها در قرون ۱۸ و ۱۹ نشانه هايى از اين مسأله است
مزدوران يونانى كجا بودند؟
بنا به روايت مورخين يونانى و رومى دههاهزار يونانى مزدور در ارتش ايران مشغولفعاليت بوده اند. اين نيروها به دليل آنكه جنگاورى را به عنوان حرفه و راه كسب درآمد انتخاب كرده بودند قاعدتاًبايد بسيار قوى و جنگاور بوده باشند. اكنون سؤال اينجاست كه اين يونانيان چرا نتوانستند ضربات سنگين به ارتشاسكندر بزنند تا ارتش او در هر نبرد به جاى ۱۱۵كشته و يا ۴۵۰كشته چند ده هزار كشته بدهد؟
۵۶۰۰كيلومتر درعمق
اسكندر مقدونى از آنجايى كه درس نظامى نخوانده بود براى از بين بردن دشمنان خود خطسير مستقيمى را طى نكرد و حركتى زيگزاگى براى فتح آسياى صغير، بين النهرين، ايران، مصر، آسياى ميانه و هند راادامه داد. به همين دليل مى توان گفت وى پيش از ۱۵هزار كيلومتر راه پيموده است سرپرسى سايكس ژنرال انگليسى و نويسنده كتاب تاريخ ايران مى گويد، در هنگام تقرباسكندر به شمال غربى هند، وى ۵۶۰۰كيلومتر از يونان (به خط مستقيم) فاصله گرفته بود آيا اين سؤال پيش نمى آيد كهتأمين مايحتاج اين نيرو با چنين فاصله بعيدى چگونه صورت مى گرفته است؟ يا اسكندر از احوال يونان و مقدونيه چگونهباخبر مى شده است؟ اگر كسى به فرض مثال جاى اسكندر در يونان بر تخت مى نشست خبر آن ۵۰ تا ۱۰۰روز بعد به گوش وىمى رسيد! نبايد از ياد برد كه كل مسير پشت سر اسكندر پر از دولتهاى معارض بوده و در يوناننيز به گفته مورخان، مردم آتن به دنبال فرصتى براى قطع دست مقدونيها بوده اند. اصولاً مى توان پذيرفت پادشاهى از ۲۰سالگى (پس از مدت بسيار كوتاهى كشور داراى) بهيك سفر جنگى ۱۲ساله برود و در كشورش شورشى رخ بدهد و يا آنكه سرداران غيرهمراهش به وى خيانت نكنند.
منبع:روزنامه ایران(علی غفوری)
ادامه دارد ...

Borna66
09-06-2009, 06:43 PM
بازخوانی دروغی۲۳۰۰ ساله

سردارى گرفتار در سرزمينهاى خيالى (بخش سوم)
نگاهى به روايت دكتر احمد حامى از داستان اسكندر
روايت مرحوم دكتر احمد حامى به عنوان كسى كه سازنده بسيارى از پلها و جاده هاى اصلىايران در ۵۰ سال قبل بوده وهمچنين به عنوان كارشناس فنى مى تواند مورداستناد قرار گيرد. وى اگرچه تحت تأثيرعرق ملى به دنبال بررسى سفر جنگى اسكندر مقدونى رفته اما تقريباً در كتاب خود تحت عنوان «سفر جنگى اسكندرمقدونى به درون ايران و هندوستان بزرگترين دروغ تاريخ است». به بيراهه نرفته و بجز در برخى موارد، عمدتاً مستدل بهاين روايت پرداخته است وى در ابتداى كتاب خود مى گويد از سال ۱۳۱۶ خورشيدى كه به خدمت وزارت راه درآمدم، بر آن شدم كه راه سفر جنگىاسكندر را در ايران از نزديك بررسى كنم راهى را كه به نوشته اسكندرنامه، اسكندر و سپاهش در ايران پيموده اند، از كنار كرخهبه شوش به دزفول به شوشتر به هفتكل به رامهرمز به بهبهان وازخرمشهر به ماهشهر به آغاجرى به بهبهان و ارغون بهدوگنبدان به فهليان به ممسنى به كازرون به شيراز و از شيراز به اردكان فارس و از شيراز به مرودشت، و از بند امير تاتخت جمشيد را پيموده و بررسى كرده ام بارها ساختمان تخت جمشيد را از ديد طرح، جنس سنگ و روش ساختن رسيدگى كرده ام. راهتخت جمشيد به اصفهان را ده ها بار پيموده ام. مسير راه تابستانى شيراز به اصفهان، دنبال رود كربه رامگردبه خسروشيرين به قلعه گبرى به ايزد خواست را بررسى كرده ام. ساختن راه اصفهان به داران به ازنا به دورود راسرپرستى كرده ام.در راه دورود به بروجرد به همدان دهها بار رفت وآمد كرده ام. راه باستانى همدان به ساوه به تهران رامسير يابى و ساختن آن راسرپرستى كرده ام و نوسازى راه تهران به ايوانكى و ارابه رو كردن راه ايوانكى بهسردره خواربه سمنان را سرپرستى كرده و از سمنان به دامغان، چه در راه و چه دنبال راه آهن بارها رفت وآمد كرده ام. راه از دامغان به كلاته به قلعه به رادكان به كردكوى و به گرگان را براى ساختن ،مسيريابى كرده ام. راه گرگان به گنبد كاوس و گرگشان به مينودشت را خوب مى شناسم. راه گنبد كاووس به مينودشت بهبجنورد به شيروان به قوچان به مشهد را مسيريابى كرده و ساختن راه گنبد كاووس به بجنورد را سرپرستى كرده ام. بهراه بجنورد به اسفراين به سبزوار به نيشابور به فريمان و به راه مشهد به فريمان به تربت جام به تايباد به مرزافغانستان خوب آشنا هستم راه ميرجاوه به زاهدان به كرمان به رفسنجان به شهر بابك را مى شناسم و راه شهر بابكبه هرات به خوانسار به ارسنجان به مرودشت را براى ساختن بررسى كرده ام راه چابهار به نيكشهر به اسپكه به بمپور به ايرانشهر به دلكان به زهكلات به جيرفتبه سيرجان را براى ساختن راه آهن بررسى كرده و راه كرمان به بندرعباس را هم، از سيرجان و از جيرفت براى ساختنراه آهن و راه بررسى كرده ام راه همدان به كرمانشاه به قصرشيرين به مرزعراق وبا راه بروجرد به خرم آباد به اهوازبه خرمشهر و به سربندر خوب آشنايى دارم. با آنچه دربالا خوانديد، در ايران راهى نيست كه اسكندرنامه نويسان وستايشگراناسكندر، او را از آن راه گذرانده باشند ومن آن راه را نپيموده باشم و نشناسم. با اين آگاهى به خواننده اطمينان مى دهم كهاسكندر در تنگ بوان در كهگيلويه شكست خورده، پس نشسته و به سوى باختر بازگشته و به درون ايران راه نيافته است. اما وى اصل داستان اسكندر را به شرح زير روايت مى كند: گمراهى همه اسكندرنامه نويسان، اسكندرشناسان، ستايشگران اسكندر وغربزدگان پيرو آنهادر اين است كه هندجنوب خوزستان را ، هندوستان پنداشته اند. اين گمراهى گريبانگير «مانى» شناسان و «توماس» شناسان هم شده است ناپلئون بناپارت ، امپراتور فرانسويان هم كه در آغاز گمان كرده بود، اسكندر از مصربه هندوستان رفته است، براى يورش بردن به هندوستان از راه ايران، با فتحعلى شاه قاجار پيمان بست. پس از آنكه بهمصر رفت تا از آنجا مانند اسكندر، راهى هندوستان شود، در مصر دروغ بودن «سفر جنگى اسكندرمقدونى به درون ايرانو هندوستان» را دريافت و از مصر به كشور فرانسه بازگشت و زير پيمانش با شاه قاجار زد. در زير سرگذشت كوتاه شده افسانه اى الكساندرس مقدونى را از هنگام پياده شدن درآسياى صغير در سال ۳۳۴ پ م. تا زمان مردنش در شهر «اور» در سال ۳۲۳ پ م. مى خوانيد: نوجوانى ناز پرورده و تازه به شاهى رسيده به نام «الكساندرس» فرزند فيليپ دوم شاهمقدونيه و «اليمپياس» كه از فشارروانى رنج مى برده، زيرا پدرش را كشته بودند ومادرش او را فرزند پدرش نمى دانستهومى گفته كه: «الكساندرس فرزند فيليپ نيست، مار بزرگى به بستر من خزيده و مرا باردار كرده است». شاه نوجواناز بيم كشته شدن و براى رهايى از زخم زبان مردم كه او به «مارزاده مى گفتند نه شاهزاده» با چند صدماجراجوىمانند خود، دل به دريا زده، ترك يار و ديار كرده ، براى به چنگ آوردن مال و زورمند شدن ۳۳۴ پ م. از تنگه هلسپونت (داردانل امروزى) گذر كرده، در كناره آسياى كوچك پياده شده است.
نيروى محلى در «گرانيك» (بيغا چاى امروزى) جلوى اسكندر و يارانش را گرفته و آنها راگريزانده است.اسكندر ويارانش همانند راهزنان، نخست از گرانيك به سوى جنوب تا «هاليكارناس» سپس به سوىجنوب خاورى تا«سيد» (سى د) ، پس از آن به سوى شمال تا «آنكيرا» (آنكاراى امروزى)، از آنجا به سوىجنوب تا ايسوس دستبرد زنان با جنگ و گريز از شهرى به شهرى و از جايى به جايى مى گريختند تا گرفتار نيروىمحلى نشوند. اسكندر و يارانش ، دو هزار كيلومتر راه از گرانيك به هاليكارناس به سيد به آنكيرا به ايسوسرا هجده ماهه پشت سرگذاشتند اسكندر و يارانش در ايسوس گرفتار نيروى محلى ايران گشته وناگزير به جنگ كردن شدند ودر جنگ ايسوس شكست خورده به سوى جنوب گريختند. اگر اسكندر و يارانش، جورى كه در اسكندرنامه ها آمده، در جنگ ايسوس پيروز شدهبودند، نياز نبود به فنيقيه و مصر بگريزند، مى توانستند پس از پيروزى ايسوس، بدون برخورد با نيروى ايران، خود را بهحلب رسانيده و از آنجا دنبال رود فرات با پيمودن بيشينه ۱۲۰۰ كيلومتر راه به بابل بروند واز بابل راهى شوش شوندوكم از دو سال زودتر شوش، پايتخت هخامنشيان را بگيرند.
اسكندر و يارانش پس از شكست خوردن در ايسوس به اندازه اى ناتوان شده بودند كه بهنوشته اسكندرنامه ها براى صور امروزى) هفت ماه جلوى آن شهر ماندند گرفتن شهركوچك Tyros (اسكندر و يارانش با جنگ و گريز خود را در سال ۳۳۲ پ م. به مصر رسانيدند. مصريان كه براى رهايى از زير يوغ شاهان هخامنشى، چند بار سر به شورش برداشته بودندكه خشايارشاى يكم، اردشير يكم و به ويژه اردشير سوم آنها را سركوب كرده بودند. ستمگرى و كشتار اردشيرسوم ، مصريان را سخت به درد آورده بود روز شمارى مى كردند تا از شاهان هخامنشى انتقام بگيرند. همين كه از گريختن اسكندر ويارانش به مصر آگاه شدند، آنها را با آغوش باز پذيرفته او را يارى كردند تا براى جنگ با ايران، از مردان جنگىسپاهى سازمان دهد. اسكندر با مال غارتى و با يارى مصريان، سپاه چند هزارى گردآورى كرد و در بهار سال۳۳۱پ م. به فنيقيه رفته و رسيده است. از اين پس اسكندرنامه ها دروغ پردازى و افسانه سرايى كرده اند. اسكندر وسپاه وى به شهر صور Tyros را روزى ۵۹ كيلومتر دوانده اند تا ۶۵۰ كيلومتر راه ميان صور تا كنار رود فرات رايازده روزه بپيمايند و آنها را جهانده اند كه ۳۲۰ كيلومتر راه ميان فرات و دجله درنينوا را روزى ۸۰ كيلومتر، پشتسر گذارند. اسكندر هدفش جنگ كردن با داريوش نبوده و از اين كار مى ترسيده و گرنه مى توانسته باپيمودن يك هزار و صد كيلومتر راه، خود را از صور به دمشق ، دنبال رود فرات به بابل (هله امروزى) برساند. و از آنجا به شوش يورش برد. اسكندر در پى غارت كردن بوده، تا مال زياد گردآورده و به مقدونيه فقير ببرد. چون در راه صور به دمشق به بابل چيز زيادى براى غارت كردن نبوده، از اين رو از صور رو به شمال به راه افتاده،خود را به آسياى كوچك رسانيده كه، براى غارت كردن ارزش جنگيدن را داشته است. اسكندر و سپاهش پس از پيمودنآسياى كوچك خود را به قفقاز رسانيد از نام جاهايى كه اسكندرنامه هانوشته اند و آنها را در زير مى خوانيد بر مى آيد، كهآنها در قفقاز و پيرامون آن بوده اند كه، اسكندرنامه ها واسكندرشناسان آنها را به خاور ايران امروزى، به افغانستانامروزى، به هندوستان باخترى پاكستان امروزى) برده اند، تا اسكندر و سپاهش را به هندوستان برسانند دروازه كاسپين ـ دربند خزر يا باب الابوات است در كناره باخترى درياى خزر و شمالباكو، كه تا پايان جنگ هاى ايران و روس ۱۸۲۸ شمالى ترين شهر ايران بود. آمازون ـ كشور زنان پستان سوخته، كه از كوه هاى قفقاز تا رودخانه فاز(ريون امروزىكه در شمال باتوم به درياى سياه مى ريزد) زيستگاهشان بوده است. ملكه آمازون ها، در هيركانى به ديدن اسكندررفته است مركند ـ واژه مادى است كه از دوپاره : مز = ماد+ كند، از ريشه كندن ساخته شده است . اكنون دهى است نزديك نخجوان در جنوب رود ارس. اريان ـ اران يا آلان است در شمال رود ارس در قفقاز . البانى ها و ارنودهاهم ازاينها هستند سوسيا ـ شهرشوشى ، يكى از هفده شهربزرگ قفقاز كه پس از جنگهاى ايران و روس كهپايانش معاهده تركمانچاى بود روسها ازايران جدا كردند.(۱۸۲۸) ، هيركانى ـ كه از يك سو همسايه آسورى ها (در اروميه) بوده ، مرز ديگرش به درياىكاسپيان (درياى خزر) مى رسيده ومردمش با آران ها هم پيمان مى شدند، آذربايجان خاورى است كه جاهايى به نام «هير»و «هيران» هنوز در آنجا هست باختر ـ بلخ امروزى نيست . جايى بوده در همسايگى سكاهاى اروپايى ، كه در آن سوىروددن مى زيستندو از بلخ بيش از پنج هزار كيلومتر هوايى دور است . «اسكندر پس از آنكه ده روزه از كوه قفقازگذشت به شهر اسكندريه كه در سفر اول خودش به «باختر» بنا كرده بود رسيد.» سعديان ـ جايش در ورارود (ماوراءالنهر ) نبوده ومردمش در نزديكى ذن ساكن بوده اند پاراپاميز ـ كوه يخ بسته اى در قفقاز كه به نوشته آريان، اسكندر ده روزه از آن گذركرده است. كيلومتر، بلندى اش ۱۱۱۰ متر ، پايش وسيع وهرچه بالا مى رفت كوه آ ارنس ـ اسكندركوهى را كه دورش۵ ‎/۱۸
باريك تر مى شد تا به نوك تيزش مى رسيد، با دشوارى گرفته است . درجايى كهاسكندرشناسان در هندوستان نشان مىدهندچنين كوهى نيست. اين كوه بانشانى هايى كه داده شده به «آرارات » كه رود ارس درباختر وجنوب آن روان استوشكل مخروطى دارد بهتر مى خورد تا كوهى ناشناخته در هندوستاناسكندر پس از غارت كردن آسياى كوچك وقفقاز، مال فراوانى گرد آورده با آن مال جوانانماجراجوى مانند خود را دررديف سپاهيان خود اجير كرده و زورمند شده است . اسكندر زورمندشده ، به فكر چاپيدننينوا پايتخت كشور آسوروبابل، افتاده واز راه ارمنستان سپاه خود را به كنار دجله رانده تا از آنجا، دنبالرود دجله به نينوا و به بابل برودداريوش سوم براى جلوگيرى از پيشروى اسكندر زورمند شده با لشكرى انبوه به سوى شمالرانده در GAUGAMELA يا گردنه گوساله (گوگه به كردى وفارسى = گوساله + مله به كردى = گردنه) جايى كه از سوىباختر ۱۱۴كيلومتر از اربيل دور بوده، ميان سردشت درايران وقلعه دزه در كردستان عراقجنگ سختى درگرفته ، كهلشكريان داريوش سوم نتوانستند سپاهيان جنگ كرده وكارزار ديده اسكندر را شكست دهند. هنگام جنگ ، داريوش سه يمبه دست فرمانده پاسدارانش «بنوجنبس ابن آذربخت» كشته شده، لشكر داريوش سوم از همپاشيده وكشور هخامنشيان كهبى سروسرور شده بود فرو ريخته است. ابوريحان بيرونى در باره جنگ داريوش سوم با اسكندر نوشته است كه: (فارسى شدهداناسرشت چاپ ۱۳۲۱ تهران ص. سپس (اسكندر) به سوى ارمنيه وباب الابواب رفت… پس به سوى داراابن دارا شتافت … دريكى از اين غزوات، ۶) … رئيس حراس دارا كه «بنوجنبس ابن آدربخت بود»، دارا را بكشت واسكندر به ممالك داراچيره شد… پس از كشته شدن داريوش سوم واز هم پاشيدن لشكريانش و فروريختن شاهنشاهى هخامنشى ،الامى ها كه دوسده «خود سرورى» شان را از دست داده وبزير فرمان شاهنشاهان هخامنشى رفته بودند، به اميد آنكهدودمان هخامنشى را ريشه كن كرده واز نو «خودسرور» شوند، اسكندر را به شوش خواندند، به پيشوازش رفتند، او رابه شوش آوردند وگنجينه وديگر دارايى هاى هخامنشيان را به او پيشكش كردند الامى ها، براى انتقام گرفتن از شاهان هخامنشى، از گنجينه هاى تخت جمشيد افسانه هابه اسكندر گفتند تا او را وادار كنند به تخت جمشيد برود ودر آنجا همان كارهايى را بكند كه «آسوربانى پال» و لشكرآسوردرالام كرده بودند اسكندر كه پس ازكشته شدن داريوش سوم در جنگ اربيل (گوگه مله) رايگان به يكى ازپيروزيهاى بزرگ تاريخ باستان دست يافته بود ، مغرور از اين پيروزى ، پنداشته بود كه كار ايران به پايان رسيدهاست. خواست مانند «آسوربانى پال » پادشاه آسور تخت جمشيد را غارت كرده به آتش بكشد ومردم آن را از دم تيغ بگذراند (همان كارهايى را كه دروغنويسان اسكندرنامه ها درباره رفتن اسكندر وسپاهش به تخت جمشيد، از كشتن ،سوزاندن، غارت كردن … نوشته اند). اسكندر و سپاهش پس از زمان كوتاهى ماندن در شوش، روانه تخت جمشيد شدندوتاكهگيلويه پيش رفتند تا به «تنگ بوان» رسيدند. ممسنى ها (مماسن اسكندرنامه ها) اسكندر و سپاهش را به درون تنگبوان كشيده، باران سنگ برسرشان ريختند وآنها را در هم كوبيدند. اسكندر دريافت كه آنچه پنداشته ، نادرستبوده ا ست. جورى كه اسكندرنامه ها نوشته اند «اسكندر ديد چون چاره اى جز عقب نشينى ندارد، حكم آن را داد». آنچه از اين پس درباره رفتن اسكندر به تخت جمشيد ، به همدان به دامغان به گرگان بههرات به بلخ به ورارود (ماوراءالنهر ) و بازگشتنش به بلخ و رفتنش از آنجا به كابل، به هندوستان تا كراچىوبازگشتنش از راه بلوچستان به كرمان به پازارگاد، به شوش ، هرزه كارى هايش در شوش و رفتنش از شوش به كرمانشاهوبازگشتنش به خوزستان، در اسكندرنامه ها نوشته اند، از آغاز تا پايان، از سرتا ته ، از اول تا آخر، ازابتدا تا انتها، از بيخ وبن دروغ است وكمترين ارزش تاريخى ندارد اسكندر پس از عقب نشينى در جنگ كهگيلويه، راه ديار خويش در پيش گرفته است. چوناسكندر مى خواسته سپاهش را Patala(پاتله = پاى تپه) به سوى رود از راه بابل، دنبال رودفرات به كنار درياى روم (مديترانه) برساند، از «عارابيوس» (شط العرب ) به راه افتاده و دنبال رودزهره به سوى باختر رفته خود وسپاهش را به «هند» رسانيده است. هندى كه در جنوب خوزستان بوده وامروزه هنديجان نام دارد و رود هنديان (دنبالهرودزهره )در آنجا به خليج فارس مى ريزد، هندعليا (هندكوهستانى ص ۱۸۸۰ ت ا ب از پلوتارك ) هندساحلى ( ص ۱۸۶۲از كنت كورث )…
اسكندر سپاهش را از «هندعليا» به سوى باختر، از شمال خورموسى به كنار «رودعارابيوس» (شط العرب ) برده است پس از آنكه اسكندر سه چهارم سپاه خود را در نبرد با مردم بين النهرين از دست مى دهدبه سوى بابل به راه افتاده ودر ۳۳سالگى در اور (۳۲۳ پيش از ميلاد) مى ميرد. (سفر جنگى اسكندر مقدونى ۷ تا ۱۳)
برخى دلايل احمد حامى براى ترديد درنوشته هاى مورخان يونان و غرب
دكتر احمد حامى يكى از مهمترين دلايل اشكال در روايات اسكندرنامه نويسان را به كاربردن نامهاى اشتباه ذكر مى كند. بطور مثال وى گوگه مله مورداشاره تاريخ نويسان را كه محل سومين وبزرگترين جنگداريوش سوم با اسكندر بوده را نه منطقه اى در ۸۴ كيلومترى خاور موصل بلكه در ۱۹۵ كيلومترى خاور موصل مى داند. وىمى گويد : جاى گوگمل كه اسكندرنامه نويسان نشان داده اند بايد در كوهستان سردشت و قلعه ديزه كنونى باشد وى هندعلياى مورداشاره نويسندگان يونانى را همان هنديجان امروزى مى داند و نههندوستان بزرگ. حامى معتقد بوده كه اسكندر پس از شكست در دره بوان (از ممسنى ها) به سوى باختربازگشته و به هندعليا رفته است. وى از ۲۱ منطقه نام مى برد كه با پيشوند هند آغاز شده مى گويد، كلمه هند در فرهنگايرانى بسيار به كار گرفته شده وى از ۲۱ منطقه نام مى برد كه با پيشوند هند آغاز شده مى گويد، كلمه هند در فرهنگايرانى بسيار به كار گرفته شده در زير نام جاهايى در ايران كه با پيشوند هند آغاز مى شوند مى خوانيد
هند زمين ـ دهى در تارم پايين، زنجانهند كندى ـ دهستانى در تارم بالا،زنجانهنده خاله ـ دهى در شهرستان فومنهندوكلا ـ در شهرستان آملهندو مرزـ در بخش نوشهرهندآباد ـ در بخش سردشتهندوآباد ـ درقتور، خوىهندمينبى ـدر شهرستان ايلامهندى من ـ در شهرستان سنندجهندى بلاغ ـ در شهرستانسنندجهنده ـ در شهرستان بروجردهندى ـ درشهرستان خرم آبادهنديجان ـ درجنوب باخترى بهبهانهندآباد ـ درشهرستان نيشابورهندوارك ـ در شهرستانسبزوارهندو الان ـ دهى از دهستان طبسهنديز ـ شهرستان سيرجانهند چوب ـدر شهرستان نايينهندوآباد ـ شهرستان اردكانهندوكش ـ در شهرستانفريدنهندرابى ـ جزيره اى در خليج فارس
دكتر احمد حامى همچنين معتقد بوده كه كلمه باكترياى مورد اشاره اسكندرنامه نويسانبلخ نيست بلكه جايى در حوالى دن امروزى و در سرزمين سكاها بوده است اگرروايات كنت كورث و هرودوت را بخوانيد آنها رود تاناايس (يادن) مورد اشاره درباكتريا را مرز بين اروپا و آسيا ذكر كرده اند حال آنكه حداقل بلخ ۳ هزاركيلومتر با آن نقطه فاصله داشته است!
حامى در كتاب خود مى گويد: شهر تاريخى بلخ، باكترياى اسكندرنامه ها نيست، بلخ در شش كيلومترى شمال باخترمزارشريف و در كنار رود بلخاب و در ۷۰ كيلومترى جنوب آمو دريا جا دارد و از رويه دريا ۳۵۰ متر بلندتر است. بلخاب يكى از پرآب ترين شاخه هاى «آمودريا» است كه در بهار سال ۱۹۶۷ سيلابش ۱۷۵۲مترمكعب در ثانيه اندازه گيرى شده است. درازى بلخاب نزديك به ۳۵۰ كيلومتر است كه پس از گذشتن از كناربلخ، به سوى شهر آقچه روان گشته و سپس به آموى مى ريزد. دره بلخاب آباد است و از بلخ تا كنار آمو آبادىزياد است مانند: ديوالى، خيرآباد، غرچينگ شهر باستانى «ترمذ» دركنار شمالى رود آموى، روبروى بلخ جا دارد، اين مى رساند كه: باكتريا، شهر باستانى بلخ نيست. اكسوس هم كه به نوشته اسكندرنامه ها از كوههاى قفقاز سرچشمه گرفته و به درياىكاسپيان مى ريزد، آموى نيست. رود «آموى» كه رودكى درباره آن گفته است: «ريگ آموى و درشتى هاى آن، زيرپايمپرنيان آيد همى» شهر باستانى سغد (سوغود، در سنگ نوشته نقش رستم) كه از بلخ بيش از ۴۰۰ كيلومتر دور استهم سغديان يا soderes اسكندرنامه ها نيست.
همچنين آمودريا نيز اوكسوس نيست زيرا به نوشته اسكندرنامه ها سرچشمه اين رود قفقازاست كه به كاسپيان (درياى مازندران) مى ريزد. سرچشمه آمودريا در پاميراست و به درياچه آرال مى ريزد و هيچگاهبه درياى كاسپيان نمى ريخته، چون كه بستر آمودريا از كناره هاى خاورى، درياى كاسپيان پايين تر است وآب آمودريا به آنجاها سوار نمى شده است. همچنين احمد حامى براى تقويت تئورى خود مبنى بر سرگردان بودن سپاه اسكندر درقفقاز وآسياى صغير به جاى هندوستان و آسياى مركزى و عمق خاك ايران دروازه كاسپين مورد اشاره يونانيان را دربندر خزر دانسته كه اين شهر ميان راه باكو و ماخاج قلعه (داغستان كنونى) واقع است.
پدر راههاى ايران، مماسن مورد اشاره اسكندرنامه نويسان را نيز در بلخ نمى داندبلكه آن را بخشى از شهرستان كازرون داشته كه اسكندرو سپاهش پس از گذر از بهبهان براى رفتن به تخت جمشيد بايد ازآن مى گذشتند. حامى اين منطقه را تنگ بوان دانسته كه به دليل عرض كم ممسنى ها در دو طرف دره موضعگرفته و با سنگ سپاه اسكندر را در هم كوبيده اند.
منبع:روزنامه ایران(علی غفوری)
ادامه دارد ...

Borna66
09-06-2009, 06:44 PM
بازخوانی دروغی۲۳۰۰ ساله

اشتباه چند هزار کیلومتری (بخش چهارم)
ایرادات حامی به جنگ های اسکندر
دکتر احمد حامی به عنوان یک فرد فنی که تخصص ویژه ای در احداث راه ها،خطوط مواصلاتی و اهمیت ترابری داشته معتقداست جنگ های اسکندر بسیار سوال برنگیز است.وی درباره جنگ گرانیک اولین جنگ بزرگ اسکندر با قراولان ایران وجنگ ایسوس می گوید:
آماده کردن خوراک،پوشاک،آب،خوابگاه،جن گ افزار و...برای 64500 تا 154500جنگنده،امروز کار بس دشواری است و دوهزار و سیصد سال پیش ممکن نبوده است.پیشامد جنگ گرانیک باید چنین بوده باشد که آلکساندرس جوان،از اینکه پدرش Philoppos کشته شده و مادرش Olympias او را فرزند پدرش نمی دانسته،رنج می برده و خجالت می کشیده و سرافکنده بوده،برای گریز از تحقیر شدن و پوشانیدن نقاط ضعف خانوادگی،خود را به آب وآتش زده و از خطر نهراسیده است.این جوان جنگجو با چند صد تن از مردان ماجراجوی همانند خودش،در تنگه هلس پونت(داردانل امروزی)از آب گذشته و در کناره آسیای کوچک پیاده شده و به روش راهزنان،به آبادی ها و شهر های آسیای کوچک باختر یدستبرد می زده است.از دستبرد زدن ها،مالی به چنگ آورده وبا مال غارتی،یاران تازه اجیر کرده و کم کم زورمند شده و کارش بالا گرفته است.
استاندار پارسی لیدیه که با اینگونه راهزنان آشنایی داشته،دفع اسکندر را سرسری گرفته و به نگهبانان محلی واگذار کرده است.اسکندر و یارانش برای فرار از پیگیری نگهبانان،از جایی به جایی و از شهری به شهری غارت کنان می گریختند.آن ها نخست دردریا به سارد سپس به افسوس Ephesos به میلت Milet تا هالی کارناسوس Halikarnass رفتند،از آنجا در کنار دریا(تا بتوانند اگر نیاز باشد از راه در یا فرار کنند)راهی خاور شدند وبه سیدیهSide رسیدند.از سیدیه رهسپار شمال شده تا آنکیراAnkyra (آنکارای امروزی)پیش رفتند.از آنجا به سوی جنوب دنبال رود هالیس(قزل ایرماق امروزی)به تاراسوس وبه ایسوسIsoss رسیدند.اسکندر ویارانش بیش از دو هزار کیلومتر راه از گرانیک تا ایسوس را هجده ماهه با جنگ وگریز پیموده و در ایسوس گرفتار لشکریان داریوش سه یم که به نوشته اسکندر نامه ها از بابل به آنجا رفته بودند شدند.اسکندر و یارانش راه از گرانیک تا ایسوس را با میانگین روزانه کمتر از چهار کیلو متر پیموده اند.
در زیر چگونگی جنگ ایسوس رابه نوشته اسکندر نامه ها می خوانید:داریوش سه یم از 323هزار تا600هزار لشکریان پیاده و سوار در بابل برای جنگ ایسوس گرد آورده بود.به فرمان داریوش سه یم روی رودخانه فرات پل هایی ساخته بودند که لشکریان داریوش سه یم پنج روزه از روی آن ها گذر کرده اند.داریوش سه یم،مادر،زن،پسر ودختران خود رابه جبهه جنگ برد...
مادر داریوش در جنگ ایسوس بهسال 333پ.م کم ازکم،شصت ودو سال داشته،می شود باور کرد که داریوش سه یم مادر پیرش را همراه دیگر بانوان دربار به جنگ برده باشد؟
اگر رسم زمان بوده که فرماندهان مادر خود را به جنگ ببرند.پس چرا اسکندر مادر جوانتر خود را همراه نیاورده بود تاباردیگر مار بزرگی به بسترش نرودکه برای اسکندر برادر یا خواهری درست بکند...
دهقان هایی که از نزدیک شدن قشون مقدونی ترسیده و فرار کرده بودند،به اردوی داریوش خبر بردند،که قشون اسکندر در ایسوس است.این خبر باعث تحیر ایرانی ها گردید،زیرا می پنداشتند که سپاه مقدونی در حال عقب نشینی و فرار است...
به نوشته اسکندرنامه نویسان لشکریان داریوش در جنگ ایسوس 20هزار فلاخن انداز+30هزار یونانی اجیر+20هزار پیاده به فرماندهی،یک یونانی،از مردم تسالی+3هزار گارد ویژه شاه+40هزار پیاده برده و پهلوی ایم لشکر،سواره نظام گرگانی و مادی ایستاده بودند وپشت سر آن هالشکریان ملت های دیگر.
لشکر داریوش 6هزار پیشقراول داشت که همگی به زوبین وفلاخن مسلح بودند...مادر داریوش،زن داریوش و زنان دیگر را در قلب اشکر جا داده بودند.
دکتر حامی داستان آریوبرزن را نیز خیالی می داند ومی گوید:یونانیان و غرب این داستان را برای خاق حادثه ای مشابه ترموپیل(گردنه ای که خشایار شاه از آن به یونانیان حمله کرد)از خود ساخته اند.وی می گوید:اسکندر نامه نویسان برای انتقام گرفتن(روی کاغذ)از پارسی ها در جنگ ترموپیل و دلخوش کردن یونانیان،از روی گرده جنگ ترموپیل دروغ دیگری ساخته به دروغ هایشان افزودند.جایی را که در کهگیلویه«تنگ پارس»انگاشته اند(به جای معبر ترموپیل).چوپانی از مردم لیکیه که به زبان های پارسی و یونانی آشنا بوده!اسکندر و سپاهش را به درون پارس راهنمایی کرده است(به جای خیانتکار یونانی که راه از میان کوه به پشت معبر ترموپیل را به پارسی ها نشان داده.)کسی راهم به نام«اری برزن»با25هزار تا40هزارلشکر تراشیده اند که از تنگ پارس نگهبانی می کرده است(به جای لئونیداس وسیصد اسپارتی).او را به دست سپاهیان اسکندر نابود کرده اند.
این دروغ را بسیار ناشیانه ساخته اند،چون که در میان تنگه های کهگیلویه ،جایی به نام تنگ پارس نبوده ونیست.روشن نکرده اند که چوپان لیکیه ای در سرمای زمستان در میان برفی که سربازان مقدونی در آن فرو می رفته اند وزمین علف برای چراندن گله نداشته ،در کوهستان کهگیلویه چه می کرده است؟که اسکندر او را پیدا کرده باشد.این مرد لیکیه ای در کدام جنگ گرفتار شده وچگونه گذرش به کهگیلویه افتاده بوده است؟مردم کهگیلویه چوپان نداشتند که از لیکیه به دوری بیش از دو هزار کیلومتر ،اسیری را به چوپانی بگیرند که به آن ها خیانت کند.اسکندر با بیش ازهزار سپاهی از شوش به سوی پارس به راه افتاده است.از این ها بایدشماری در جنگ کشته شده باشند.آیا می شود باور کرد که اری برزن ساخته اسکندر نامه ها با 25هزار تا 40هزار لشکرش که دست کم دو برابر سپاهیان اسکندر بوده و جای جنگ را خوب می شناخته ،از سپاه دوازده هزاری نورسیده اسکندر شگست خورده ونابود شده باشد؟
ستایشگران اسکندر وغرب زدگان پیرو آن ها بروند و از کهگیلویه دیدن کنند که آیا می شده 37هزار تا 52 هزار سپاهیان و لشکریان پارس،در آنجا آرایش جنگی گرفته باشند.در کوهستان کهگیلویه برای 37هزار تا 52هزار کس از کجا وچگونه خوراک و بالا پوش زمستانی و خوابگاه تهیه می کرده اند؟
درباره تخت جمشید
دکتر حامی معتقد بود که تخت جمشید هرگز پایتخت هخامنشیان نبوده است.بلکه جای مقدسی بوده که در آنجا جشن ها به پا می شده وامروزه هم کوهی که تخت جمشید در دامنه آن ساخته شده کوه رحمت می نامند.
وی آتش سوزی در تخت جمشید را نیز ناممکن می دانسته چرا که معتقد بود،تخت جمشید با سنگ و بر روی سنگ ساخته شده و تنها هنگام تشریفات بر روی ستون های آن الوار می گذاشتند و روی الوارها چادر می کشیدند.
حامی برای این ادعای خود دلیلی تجربی و آزمایشگاهی می آورد و می گوید:اگر تخت جمشید در آتش سوخته بود سنگ های آن باید به زیر اجسام سوزان فرو می ریخته شده کمی پخته می شد و به مرور آب باران و برف باپوسته سنگ آهک شکفته(caoh2) داده باشد ولی سنگ هایی که از زیر خاک در آمده همگی سالم است وآج تیشه سنگ تراشان زمان هخامنشی هنوز بر روی آن ها دیده می شود.استدلال دیگر حامی،حکومت 412ساله ساسانیان است که از شهر استخر در 4کیلومتری شمال تخت جمشید بر آمده اند.وی می گوید:اگر تخت جمشید پایتخت بوده چرا باید حتی خاک آن را پادشاهان ساسانی نروفته باشندتا 2300سال بعد غربیها آن را از دل خاک بیرون آورند؟
گذر از راه های صعب العبور
حامی راه اصفهان به لرستان و از آنجا به همدان را 480کیلومتر ذکر کرده و می گوید:بشتر این راه کوهستانی و بلندی آن از دریا 2000متر است.زمستان های سختی دارد وگذر از آن در زمستان ممکن نیست،راه همدان به ری و به دامغان (مورد اشاره اسکندر نامه نویسان)نیز حدود1100کیلومتر است.برای پیمودن این راه دست کم شش ماه وقت لازم است.البته اگر هیچ درگیری نظامی در این 1580کیلومتر روی نداده باشد که مطابق گفته اسکندر نامه نویسان رخ نداده و این راه 4 ماهه طی شده است.
مورخین یونان همچنین راه اسکندر به گرگان(از دامغان امروزی)را 4روزه ذکر می کنند حال آنکه به گفته حامی این راه 84کیلومتری،کوهستانی وجنگی بوده وپیمودن آن دو هفته زمان نیاز داشته است.پ
مورخین یونان می گویند:اسکندر در حوالی گرگان ملکه آمازون را ملاقات کرده حال آنکه اگر روایات قبلی آن ها پذیرفته شود زنان آمازون در باتوم(حوالی دریای سیاه)بوده اند.این یعنی دروغی به بزرگی 1500کیلومتر!
حامی درباره حرکت اسکندر از گرگان به بلخ نیز می گوید:از جنوب افغانستان امروزی تکوه های قفقاز 2هزار کیلومتر راه هوایی است و اسکندرنامه نویسان چون آگاهی از جغرافیای ایران و شرق نداشته اند زمان و مکان را از یاد برده اند.آن ها برای آنکه اسکندر را به نزدیکی هند برسانند 2500کیلومتر کوهها ورودها آسیای صغیر را به8 سمت شرق برده اند!
وی حرکت اسکندر به هند(از بلخ)را نیز نادرست می داند.
وی به مقایسه حرکت اسکندر در 2300قبل از میلاد ونادرشاه در قرن هجدهم می پردازد ومی گوید:نادرشاه2070سال بعد از اسکندر از راه سیستان به قندهار،به غزنه،به کابل،به جلال آباد به تنگه خیبر،به پیشاور واز آنجا با عبور از رود سند وپنجاب به لاهر ودهلی رسیده است.وی هفتصد کیلومتر از راه مذکور را(سیستان به جلال آباد)در 198روز(روزی 5/3کیلومتر)پیموده و در شعبان 1151قمری به تنگه خیبر رسیده وبا عبور از تنگه به سوی پیشاور ولاهور تاخته و در دشت کرنال هندوان را شکست داده است.
نادرشاه این 1700کیلومتر را 277روزه پیموده حال آنکه اسکندر(ناآشنا به منطقه)در 2070سال قبل از وی این راه را19روزه پیموده است!!!
روایت نویسنده کتاب«قصه سکندر و دارا»
اصلان غفاری نویسنده کتاب«قصه سکندر ودارا»(چاپ شده به سال 1355)نیز با دقت به بحث لشکرکشی اسکندر به خاک ایران پرداخته است.وی از چند زاویه داستان اسکندر را بیشتر قصه می داندتاروایت تاریخی.وی مورخین اسکندر را مورد برسی قرار داده،برخی روابات افسانه ای آن ها را نقل می کند،استدلال می کند که از عمر کوتاه او این مقدار کار به ثمرآمده ممکن نبوده سرزمین مقدونی نمی توانسته چنین لشکرکشی بزرگی را سامان دهد.البته وی به نکات فراوان دیگری نیز اشاره می کند.
مورخان یونانی
اصلان غفاری شش نویشنده را اسکندرنامه نویس اصلی می داند.
1-دیورسیسیلی که در قرن اول قبل از میلاد می زیسته وقدیمی ترین مورخی است که آثاری درباره اسکندر به او منسوب است از 40کتاب او 21کتاب موجود وچنانچه کتاب های او بدون دستبرد وتحریف به ما رسیده باشداین مورخ سه قرن بعد از اسکندر می زیسته وقاعدتاً نوشته های او که نزدیکترین مورخ به اسکندر است باید مورد توجه خاص باشد.
2-کنتکورث-(کوینتوس کورثیوس روفوس)در قرن اول میلادی زندگی کرده وتاریخ اسکندر او مربوط به زمان امپراطور روم کلودیوس اول است(41-51میلادی)وبنابراین درحدود چهار قرن بعد از اسکندر تاریخ خودرا نوشته.کتاب های اول ودوم وآخر کتاب پنجم و ابتدای کتاب ششم او گمشده و بعداًدیگران خواسته اند آن را تکمیل کنند.کنتکورث فریفته کارهای اسکندر بوده است.
3-پلوتارک(پلوتارخ)بین 50 تا120 میلادی می زیسته وشرح حال اسکندر را ضمن کتاب زندگانی مردان نامی آورده ولذا در حدودچهار قرن ونیم بعد از اسکندر تاریخ خود را نوشته است پلوتارک را یکی از درست نویس ترین مورخان به حساب آورده اند ولذا لازم است شمه ای از اظهار نظر دانشمند فیلسوف ویل دورانت را درباره او به اختصار نقل می کنیم:
«...قصد نداشت که صرفاًتاریخ و یا حتی شرح حال بنویسد بلکه می خاست به وسیله مثالهای تاریخی به مردم درس فضیلت و قهرمانی بدهد وهیچ گاه برای اینکه داستانش را به یک نتیجه اخلاقی برساند کمترین فرصت را از دست نمی دهد...پلوتارک در زندگانی اسکندر صریحاًاعلام می دارد که به خصلت بیشتر علاقه مند است تا به تاریخ...مسلماً نباید توقع داشت که وجدان ودقت مورخی شایسته را داشته باشد اشتباه در مورد نام ها،جاها وتاریخ وقایع در نوشته هایشبسیار است در این باره تا آنجا که بتوانیم قضاوت کنیم وقایع را بدمی فهمد حتی از انجام وظایف اصلی شرح حال نویسی هم بر نمی آید.»
4-ژوستن-اسم او درست معلوم نیست و تقریباً بین 138تا161میلادی یعنی پنج قرن بعد از اسکندر می زیسته این مورخ کتابهای تروک پمپه مورخ را خلاصه کرده وچون تالیفات مذبور مفقود بوده است این خلاصه جای آن را گرفته است.ناگفته نماند که ژوستن متهم است که کتابهای تروک پمپه را بعد از خلاصه کردن از بین برده استراجع به زمان حیات او هم بعضی تا قرن چهارم میلادی پایین آمده اند یعنی در زمان زندگانی او دو قرن اختلاف!
5-آریان-از بین اشخاصی که تاریخ اسکندر رانوشته اند آریان ستایش مخصوصی نسبت به اسکندر دارد.آریان در حدود سال 130میلادی قنسول روم در ایالات کاپادوکیه در آسیای صغیر بوده وبا آلانها که از طرف قفقاز وگرجستان آمده بودند جنگ کرده وآنها را شکست دادهاست.
آریان تاسال 180میلادی زنده بوده واکثر نوشته های او مفقود شده است وافتخار می کند که از ستایشگران اسکندر است وگمان داردکه از طرفخدایان به او الهام شده تا تاریخ این پادشاه رابنویسد وبطوری که ملاحضه می شود در حدود پنج قرن بعد از اسکندر می زیسته است.
6-استرابون-در پنت به دنیا آمده از 40فبل تا40بعد از میلاد تاریخ او را حدس می زنند استرابون جزو جغرافیدانهاست او در کتابهای مربوطبه آسیا،آسیا را دو قسمت کرده تاکوههای توروس تراواد(در آسیای صغیر)وماورای کوههای مذبورشامل هند وایران،بابل،آشور،بین النهرین،فنیقیه،فلسطین،عرب ستان وغیره.کتابهای او یگانه تصنیفی استکه درجه علم مردم ان زمان را به احوال زمین می رساند(البته بهتر است بگوییم درجه جهل مردم آن زمان را می رساند)وبخصوص از لحاظ ماشایان توجه است که تقریباًپس از چهار قرن که از سفر جنگی اسکندر گذشته هنوز اطلاعات مردم یونان و روم از داخله ایران .ممالک شرقی آن در حدود صفر و چیزی نزدیک به افسانه بوده است.
نکته ای که غفاری برآن تاکید می کند این است که قدیمی ترین مورخ درباره اسکندر 300سال پس از مرگ وی زندگی می کرده این 300سال خلا را آیا نمی شده با دروغ پر کرد؟
وی سپس سوال می کند که چگونه است که ایرانیان در قرن هفتم میلادی(1100سال بعد)باید از روی نوشته های غربی ومخلوطی از افسانه وواقعیت از اواخر حکومت هخامنشیان با خبر شوند؟
افسانه ها
اصلا ن غفاری در کتاب خود به دنبال دستیابی به این نکته است که آیا سرگذشتهای ذکر شده مربوط به اسکندر داستان نویسی بوده ویا تاریخ نویسی چرا که یک تاریخ نویس هیچ گاه روایات دور از واقعیات وقصه پردازی را به جای تاریخ به خورد خاننده نمی دهد.
وی در کتاب خود می گوید:داستان اسکندر از روز تولد تا هنگام مرگ بطوری در افسانه ها،معجزه ها وحوادث قهرمانی پیچیده شده که مطالعه آن،کتابهای رموز حمزه،حسین کرد وامیر ارسلان را به ذهن متبادر می کند.تنها رجحانی که قصه اسکندر بر کتابهای مزبور دارد در کیفیت نویسندگی و انشای ان است چه نویسندگان غربی بقدری محاورات وصحنه های وقایع فرعی را دقیق شرح وترسیم کرده اند کهدر بادی نظر،افسانه حقیقت جلوه می کند.در حالیکه اگر افسانه ها معجزات و اتفاغات عجیب را از اصل داستان کسر کنیم رشته وقایع طوری از هم گسیخته می شود که قابل رفو نیست وبغلاوه چیز مختصری از آن باقی می ماند.لشگرکشی در صحاری سوزان وبی آب وریگهای روان لیبی ومصر جز اینکه«ابری پدید آمده و آفتاب را بپوشاندوپس از آن بارانی ببارد ومقدونیها را سیرابکند»یا اینکه«دسته ای از کلاغها راهنمایی قشون را به عهده بگیرند»یا به قول آریان «دومار رهبری را به عهده دار شوند»به نحوه دیگری امکان پذیر نیست.در جنگ سابوسها در هند چون شمشیر آنها زهرآلودبودتمام زخمیهای مقدونی فوراً می مردند جز اسکندر که در این گیر ودار سالم می ماند!ودر همین زمینه«اسکندر در خواب دید که ماری گیاهی در دهان داشت و به او گفت که این گیاه علاج زهر است.در جست وجوی گیاه شده،آن رایافتند وهمینکه این گیاه را روی زخم بطلیمیوس گذاشتند درد ساکت وجراحت التیام یافت»(روایات کنت کورث ودیولور»
ازاین قبیل وقایع غریبه و معجزات گذشته داستانهی قهرمانی است که شخص اسکندر را درردیف حسین کرد قرار می دهد.شهر صور مدت هفت ماه در محاصره نیروی اسکندر بود بالاخره:«اسکندر دوروز به سپاهیان خود استراحت داده روزسوم یورش عمومی به بحریه وقشون خود داد.ماشین های جنگی از هرطرفبه کارافتاد ودر این حمله اسکندر از برجی چوبین که ساخته بودند به وسیله پل معلق به دیوار برآمد که ازآنجا با صوریهایی که دیوار را محافظت می کردند جنگ کرده وعده ای رانیز بانیزه و شمشیر کشته برخی را با سپر تنه زده به پایین انداخت چون اسلحه اودرخشان وخوداوهمعلایق پادشاهی داشت وازیک بلندی فرمان می داد صوریها ایستگاه اوراهدفتگرگ تیر قرار دادند ولی از خوشبختی اوهیچکدام از تیرهااصابت نکرد.»
ازنبردی درهند:
«اسکندرنردبان راازدست سربازی گرفته به دیوار چسبانید سپرراروی سرخودگرفته ازنردبان بالارفت و روی سنگر قرار گرفت.در این حال اوتکیه به سپرخودداده مدافعین راازسنگرپایینافکند وبرخی راباشمشیر زد...چون اسکندر به واسطه درخشندگی اسلحه وشجاعتی که بروز دادجالب توجه بود هندیها تیرهای زیادی بر اوباریدندودراین وقت اسکندر دیدکه بایدبر سنگر قرار گرفته خود را هدف تیر ها قرار دهد یا از سنگر به درون قلعه بجهد.اوشق آخری را اختیار کرد زیرا پنداشت که شاید این کار دشمنانش را مرعوب سازد!!!بعد که درون قلعه واقع شدچند نفر هندی حمله کرده،اسکندر عده ای راباشمشیر دفع کرد ودونفر راباسنگ،هندی ها چون دیگر جرات نکردند نزدیک شوند او را تیر باران کردند.در این حال...عده ای به درون قلعه جسته به کمک او رسیدند...تیر دیگری جوشن اسکندر را درید و بالای سینه اوفرو نشست وهواوخون از رخش فوران نمود.اسکندر از پادر نیامد ولی چون خون زیادی از او رفت ضعیف گشته روی سپرش افتاد دراین حال په سست جلو او ایستاد وبا سپری که اسکندر از معبد می نرودرتروابرداشته بود و او را حامی خود می دانسته او راپوشیده !!ولئوناتوس از طرف دیگر اورادفاع می کرداین دو نفر مجروح شده بودند واسکندر در حال نزع بود.
ذکر این مختصر برای نمونه است و ماجراهای افسانه ای داستان اسکندر را(که اتفاقاً خیلی زیاد است)بکلی از نظر دور داشته ایم.حکایت نهنگ یاحیوان عجیب الخلقه ای که راه دریایی را نشان داد یا اینکه نان را می شکستند خون می شد.داستان میشی که بره ای زایید که برسر کلاهی داشت مانند تیار پارسی ودر دو طرف تیار اعضای تناسلی مرد وزن دیده می شد واز این قبیل لاطائلات سراسر داستان راپر نموده است وبرای ما مجال ورود در این مباحث وانتقاد از این مطالب نیست.وجود این قصه ها به پژوهنده حق می دهدکه به سایر قسمت ها نیز با نظر شک وتردیدبنگرد.نویسنده کتاب،قصه سکندر ودارا درباره سفر جنگی اسکندر به هند می گوید:
در زمانی که سفر خیالی الکساندرمقدونی را به هند تجسم کرده اند و هند تمدنی درخشان،فرهنگی پیشرفته،ادبیاتی وسیع،زبانی جامع،صنایعی کامل و دینی چون دین بودایی داشته واز لحاظ علمی وفلسفی،دینی وفرهنگی به مراتب از یونانیان پیشرفته تر بوده است.همراهان خیالی اسکندر ویا قصه پردازان که جزعی ترین محاورات و حالات پهلوانان داستان را ظبط و نوشته اند چون کوچکترین اطلاعی از وضع تمدنی و فرهنگی این سرزمین نداشته اند
ازآن همه مظاهرعالی تمدن ذکری نکرده بل اراجیفی چند بهم بافته اند وبه نام عجایب نقل کرده اند.
منبع:روزنامه ایران(علی غفوری)
ادامه دارد ...

Borna66
09-06-2009, 06:45 PM
بازخوانی دروغی۲۳۰۰ ساله

پايان كار يك سردار (بخش پنجم)
مدت كوتاه و كارهاى زياداصلان غفارى در كتاب خود فصلى را به ناممكن بودناقدامات اسكندر در زمانى كوتاه ۱۲ سال اختصاص داده است و مى گويد: ممكن نيست كسىبتواند در مدت كوتاه عمر اسكندر مقدونى اين همه كار انجام دهد.وى ابتدا به نقلاز كتاب مجمع التواريخ و القصص مى نويسد: پادشاهى اسكندر رومى ۱۴ و به روايتى ۱۲سال بود. اسكندر به مغرب و مشرق رسيد و عالم بگرديد و پادشاهان را قهر كرد و بروبحر به زير پاى آورد و اين به جز به عمر دراز نتوان كرد و الله اعلم
وى سپس نقل ديگرى از ياقوت حموى نويسنده معجم البلدان مى آورد كه او نيز اسكندر رازير سؤال برده است . در كتاب مذكور جلداول صفحه ۲۳۵ آمده است: «اهل سير گفته اند كهاسكندر بن فيلفوس رومى پادشاهانى را بكشت و بر بسيارى چيره گشت و كشورهاى بيشمارىرا تا اقصاى چين فتح كرد و سد را بنا و كارهاى زيادى نموده بمرد در حاليكه عمر او۳۲سال و ۷ ماه و در اين مدت دمى نياسوده بود. مؤلف گويد: اگر اين موضوع راست باشدعجيب و مخالف عادت است. آنچه به گمان من مى رسد و خدا داناتر است اينكه مدت پادشاهىاو اوج نيكبختى او اين مقدار بوده وعلما آن را به حساب عمر او گذاشته اند. سير آفاقو طى منازل به همراهى لشگريان بخصوص اگر كندى حركت قشون و احتياج به كسب آذوقه وعلوفه و دفاع مدافعين قلاع وشهرها در نظر گرفته شود احتياج به زمان دارد. اين محالاست كه با وجود داشتن سنى كمتر از ۲۰ سال بتواند در كشور خودنظم و نسق برقرار وهيبتش در دلها جا بگيرد و لشگريان گرد او جمع آيند و سردارى و سرورى به دست آورد واينكه تجربه و عقلى به هم رساند كه آن همه حكمتها يى كه به او نسبت مى دهند براى اوقابل درك باشدمحتاج به زمان دراز ديگرى است. پس در چه زمانى او سير جهان و كشورگشايى ها و ايجاد شهرها و گماشتن دست نشاندگان را انجام داده است...»
مورخان يونانى و رومى پادشاهى اسكندر را يازده و عمر او را پس از فوت داريوش ۶ يا ۷سال دانسته اند. اسكندرى كه در اسكندر نامه ها معرفى شده جوانيست ۲۲ ساله با عده اىقليل كه البته بازهم براى منطقه كوچكى چون مقدونيه زياد است و در حاليكه از پشت سرخود نامطمئن بوده سفر جنگى خود را آغاز مى كند. در غياب اسكندر بين آنتى پاتر نايبالسلطنه او و يونانيان ناراحت مرتباً منازعه برپا بود و بخصوص آژيس شاه اسپارت بهكمك لاسدمونيها با آنتى پاتر جنگ كردو حتى نوشته اند كه اسكندر ۶۰۰ تالان پولبراى آنتى پاتر فرستاد تا مانع شورش يونان شود.با چنين وضع و در چنين شرايطىاگر كارهايى كه طى ۱۰ يا ۱۱ سال كرده شده مورددقت قرار دهيم با مؤلف مجمل التواريخهم صدا شده خواهيم گفت كه «اين كار جز به عمر دراز نتوان كرد» مگر آنكه قدرت خيال ومعجزاتى كه در اين سفر جنگى كراراً به منصه ظهور رسيده به ميدان آمده همه كار ها راروبراه و هر چيز را به جاى خود قرار دهد. نويسنده كتاب قصه سكندر و دارا از جملهموارد ناممكن سفر اسكندر را به شرح زير معرفى مى كند: طول خط سير و سرعت حركت ـمسيرى كه براى اسكندر قائل شده اند به قدرى طولانى و پرپيچ و خم و تعداد جنگها،محاصره ها، كشورگشاييها به اندازه اى پشت سر هم و زياد است كه حتى براى ما كه درعصر اتم و جت و موشك هستيم و بخصوص براى اشخاصى كه كمى به فنون استراتژى نظامى واردباشند و به ويژه اگر در نظر گرفته شود كه از عده سى و پنج هزارنفرى ارتش اسكندر سىهزار پياده بوده اند باورنكردنى است. پلوتارك مى گويد: «اسكندر در تعقيب داريوش درمدت ۱۱روز ۲۰۶ فرسنگ روى اسب راه پيمود. اگر كسى به طور تقريب مدت توقفهاى اسكندررا از روى كارهايى كه در رديف شهرسازى، كشتى سازى، عروسى، جشنها، نمايشها وغيرهحساب كند مسلماً براى جنگها و عمليات نظامى و راهپيماييها وقتى باقى نخواهد ماند. به همين علت بوده كه براى ارتش او سرعتى مافوق تصور قائل شده اند. تازه معلوم نيستبا در نظر گرفتن مدت توقفها اگر براى قشون او سرعتى معادل ۱۰۰كيلومتر در روز حسابكنيم حساب طول خط سير درست دربيايد و حال آنكه اين سرعت از توانايى بشر و اسب خارجو مسلما ً نمى تواند به حقيقت بپيوندد
شهرسازى ـ اسكندر صرف نظر از جنگها و جدالها، محاصره ها، راهپيماييها، كشتى سازيهاو... به طور متوسط سالى چندين شهر ساخته است. و اگر برعكس آنچه گفته شد ايامى كهصرف جنگ و جدالها محاصره ها و راهپيماييها شده ازمدت سفر جنگى كسر كنيم وقتى براىشهرسازى باقى نخواهد ماند! يا بايد ساختمان شهرها را به حساب روز و هفته سنجيد درهر حال يكى از داستانهاى مسخره اسكندرنامه ها داستان شهرسازيهاى اسكندر است گويىبراى شهرسازى مثل گندم اقدام به پاشيدن تخم آن مى كرده اندو يا آنكه منظورنويسندگان از كلمه شهر غير از مفهوم متداول امروزى آن بوده است. مدت زمانى كهاسكندر از رودهيد اسپ تا مصب سند پيموده ۷ الى ۱۰ماه دانسته اند دراين مدت از لحاظشهرسازى عمليات او به قرار زير بوده است
۱ـ اسكندر در كنار رود هيداسپ به يادبود اسب خود به نام بوسفال كه مرده بود شهرى بناكرد.۲ـ در همان نزديكى سگ او هم به نام په ريتاس به رحمت ايزدى پيوست و شهرى همبه ياد او ساخت (افسوس كه گربه نداشت يا اگر داشت نمرد تا شهرى هم به نام او ساختهشود).۳ـ شهرنيكه يا نيكايا را ترميم و تعمير كرد.۴ـ اسكندر در محل تلاقىرود آل سه زين و سند شهرى بنا كرد.۵ـ در كنار رود سند نيز شهرى ديگر و كارخانهكشتى سازى ساخت.۶ـ در ايالت موسيكانوس به امر او قلعه اى ساختند.۷ـ درولايت سامباست اسكندر شهرى به نام اسكندريه بنا كرد.۸ـ در پتاله (مصب رود سند)هفس تيون به امر او بندر و كارخانه كشتى سازى ساخت.۹ـ در كنار اقيانوس براىآنكه يادگارى از خود باقى بگذارد جاى مساعدى انتخاب و شهر و بندرى ساخت كه به ناماسكندريه موسوم شد.
حال قضاوت با خواننده است كه امكان ساختن ۹شهر و چند كارخانه كشتى سازى و تصرف۲۰۰۰شهر و مطيع نمودن ۷نوع مردم را با جنگهاى خونين كه طى آنها اسكندر در چند جاتاسرحد مرگ مجروح و مسموم مى شود (خود جراحات وارده به اسكندر سخت و محتاج ماههااستراحت بوده است) مورد بررسى قرار دهد و چنانچه جواب منفى بود آيا اين حوادث را بهچيزى جز خيالبافى و قصه پردازى مى توان تعبير نمود؟!
تعداد شهرهايى كه اسكندرساخته ۲۲ يا ۲۴ شهر و به قولى هفتاد نوشته اند. مثلاً بناى شهر ازمير، اسكندريهمصر، خاراكس در بين النهرين، را به او نسبت مى دهند. پشتيبانى ارتش اسكندر از سوىكشور كوچك مقدونى ممكن نبود.
اگر گفته مورخان را قبول كنيد مقدونيه بخشى ازامپراتورى هخامنشى و بسيار كوچكتر از حتى يونان بوده است. نويسنده قصه اسكندر ودارا سؤال مى كند كه چگونه ممكن است اين كشور كوچك توان پشتيبانى جنگهاى طولانى راداشته باشد. مضافاً آنكه يونان ضميمه شده به مقدونيه را هرگز نمى توان متحدمقدونيهدانست چرا كه دشمنى بين يونان و مقدونيه عميق تر از آن بوده كه آنها بتوانند حتى بهطور موقت دشمنى را فراموش كنند. بنابراين مقدونيه تنها بازور مى توانست يونان راآرام نگاه دارد. اصلان غفارى در مقايسه مقدونيه (و حتى مقدونيه و يونان با هم) باامپراتورى عظيم روم مى گويد: وجود قصه هايى به نام اسكندر در قرن اول پيش از ميلادو پيرايه هايى كه افسانه نويسان به آن بسته اند علاوه بر جهانگيرى و نفوذ به شرق رادر رم دامن زده و به طورى كه درتاريخ زندگانى مردان نامى آن ديار ديده مى شود اغلبسرداران و امپراتوران نامى چون كراسوس، ژول سزار، آنتوان، كاراكالا، سولا، تراژان وغيره هوس كشورگشايى و اسكندر شدن را در سر مى پرورانيده و عده اى جان و مال و ارتشخود را بر سر اين سودا از دست داده اند در حالى كه نيروهاى انسانى،مادى ، طبيعىامپراتورى عظيم رم و نبوغ سرداران بزرگ آن سرزمين با يونان و مقدونيه (نه مقدونيهتنها) قابل مقايسه نبوده است روميان به تصديق دوست و دشمن از هر لحاظ و بخصوص ازلحاظ نظامى داراى نبوغ خاصى بوده و اروپا را تا انگلستان به انضمام تمامى شمالآفريقا و شرق مديترانه در حيطه اقتدار خود درآورده بودند در حالى كه يونان ومقدونيه اگر قصه ده ساله اسكندر را ناديده انگاريم و اگر به تاريخهاى قديم و جديدكه تماماً له يونان تنظيم شده متكى باشيم طى قرون متمادى از حدود يونان باستان وجزيره سيسيل پافراتر نگذاشته واگر هم گذاشته اند با ناكامى مواجه گرديده اند. چنانچه روايات مربوط به جنگهاى ايران و روم صحيح باشد شكست سرداران و امپراتورانبزرگى چون كراسوس، آنتونيوس، تراژان و تار ومار شدن لژيونهاى بى شمار رمى يعنىفاتحين گل وژرمانى در سرزمينهاى غربى فلات ايران به دفعات و طى چندين قرن دليلديگرى بر واهى بودن افسانه اسكندر و قشون كشى و فتوحات او با آن عده قليل و وضعنامرتب مى باشد اگر از لحاظ نظامى نيز موضوع مورد بررسى و مداقه قرار گيرد على رغمنقشه ها و كروكيهايى كه درباره جنگها به وسيله مورخين جديد كشيده شده بى اعتباربودن اين روايات آشكار مى شود.
سرنوشت حكومت هخامنشى چه شد؟
ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش بيايد كه پس عامل سقوط حكومت هخامنشيان چهبوده؟ در هر حال اين حكومت منقرض شده و جاى خود را به يك سلسله ديگر داده است. درپاسخ بايد گفت كه سلسله هخامنشيان به مانند ۲۹ حكومت پادشاهى در ايران در كنارطلوع با افول نيز مواجه شده و دچار فروپاشى گرديده است. در زير برخى دلايل سقوطهخامنشيان مى آيد:
۱ـ وسعت بيش از اندازه
براساس يك تئورى، زمانى كه يك امپراتورى از حدى بزرگتر شود دچار تعارضات درونى شدهو بالاخره از هم مى پاشد. امپراتورى هخامنشيان از دهها مليت و صدها شهر بزرگ و كوچكتشكيل شده بود. درصد پيشرفت حدود ولايات تحت فرمان شاهان هخامنشى به اندازه اى بودهكه ايران را در آن زمان به بزرگترين امپراتورى باستانى تبديل كرد. مصر، فينيقيه،يونان، ايلام، بابل، فارس، بلوچستان، هندغربى، ساير حكومتهاى بين النهرين، سارد،لوديه، ماوراءالنهر، ماوراى قفقاز، صور، غزه و … تنها بخشى از اين پادشاهى بودهاست. اكنون بايد پذيرفت كه گرد هم آوردن اين همه مليت در كنار هم نياز به تدبيرمردانى چون كوروش و داريوش كبير و يا قدرت نظامى خشايارشاه داشته و اگر پادشاهايران به هر دليلى ضعيف مى شده كل كشورهاى تحت امر او تمايل به تمرد پيدا مى كردند. از هم پاشيده شدن امپراتورى بسيار بزرگ عثمانى و روم و يا جمهورى سوسياليستى شوروىوپادشاهى انگلستان نمونه هايى از اين مسأله بوده كه چگونه قدرتهاى جهانى در اوجعظمت دچار زوال گرديده اند. امپراتورى هخامنشى نيز از اين قاعده مستثنى نبودهاست.
هجوم يك نيروى بيگانه
هجوم اسكندر مقدونى با سپاه كم اما جنگجو و ماجراجويش سبب تزلزل اركان حكومت ايراندر ۲۳۰۰ سال قبل شده است. به ويژه آنكه در اثربى تدبيرى شاه ايران، اسكندر خود رابه آسياى صفير، مصر و غرب خاورميانه و دولتهاى متعارض با ايران رسانده و غرب و شمالغرب امپراتورى ايران را ضعيف كرده است. از سوى ديگر شكست در يك جنگ در كنار خيانترئيس حراست شاه ايران (كه منجر به مرگ داريوش سوم شد) خود مى تواند سبب افزايشآشفتگى درسپاه و حكومت ايران شود. حمله اسكندر سبب شده تا به جز ايران و سرزمين هاىايرانى نشين ساير مناطق تحت امر ايران قدرت گريز از مركز پيدا كنند و كار امپراتورىبدون پادشاه ايران ساخته شود. اشرافيت بى اندازه، تجمل گرايى، شكاف طبقاتى و … آنچهاز گفته اكثر مورخين برمى آيد، امپراتورى هخامنشى كه درابتدا توسط شاهان عادل ومقتدر ايجاد شده بود در انتهاى كار به دست افراد بى كفايت و ظالم افتاد. فقر بخشىبزرگ از مردم در كنار ثروت برخى ديگر نارضايتى طبقات مختلف را سبب شده بود و هيچچيز به اندازه اين قضيه در انهدام يك كشور مؤثر نيست.
حكومت سلوكيان
مطابق تعريف يونانيان و غربيها، حكومت سلوكيه در ايران ۶۰ تا ۷۰ سال به طولانجاميده و جانشينان اسكندر در اين مدت ايران را كاملاً تحت اختيار داشته اند. اكنون سؤال اين است كه اگر اسكندر بهسرزمين اصلى ايران وارد نشده پس چه كسانى در سالهاى ۳۲۶ ق.م تا ۲۵۰ ق.م در ايران قبل از حكومت پارتها فرمانروايىمى كرده اند؟ در پاسخ به اين سؤال مى توان گفت كه دو احتمال وجود دارد.
۱ـ حكومت ايران بين سالهاى ۳۲۶ ق . م تا ۲۵۰ ق. م به شكل مركزى وجود نداشته و بهمانند قرون ۹ تا ۱۳ ميلادى به شكل ملوك الطوايفى بوده است تا آنكه پارتيان (يا اشكانيان) از شمال ايرانبرخاسته و كل ايران را مجدداً به شكل يك امپراتورى شكل داده اند.
۲ـ حكومت پارتيان ۶۰۰ سال نبوده بلكه ۶۷۰ سال بوده و از همان ابتدا پس از مرگ شاههخامنشى، پارتيان قدرت را (مثلاً به فاصله چندسال) به دست گرفته اند. نبايد از ياد برد كه اطلاعات پيرامونپارتيان در ايران و جهان نسبتاً اندك بوده و تا همين چندى پيش تصورات نادرستى از حكومت آنها بوده است. از جمله چنانچهاصلان غفارى در كتاب خود ذكر مى كند شاعر انديشمند ايرانى ابوالقاسم فردوسى درحالى كه بخش بزرگى از شاهنامهرا به تاريخ ايران اختصاص مى دهددر باره پارتيان چنين مى گويد:
چو كوتاه شد شاخ وهم بيخشاننگويد جهانديده تاريخشاناز آنها به جز نامنشنيده امنه در نامه خسروان ديده ام
واين سؤال برانگيز است كه چگونه فردوسى از آنها هيچ اطلاعى نداشته حال آن كه اينحكومت طولانى ترين دوران پادشاهى ايران را داشته است
پيداشدن برخى آثار كم اهميت از دوران سلوكيه
برخى از مورخان وجود دوران سلوكيه را با مواردى چون پيداشدن سكه هاى يونان درايرانتوجيه مى كنند اما اصلان غفارى مى گويد: آيا پيداشدن سكه هاى ساسانى در اسكانديناوىمى تواند نشانه حكومت ساسانى در شمال اروپا باشد.نتيجه گيرى نهايى
اسكندر مقدونى سردارى ماجراجو، بااستفاده از نام پدرش فيليپ مقدونى فاتح يونان، بانيرويى حدود ۳۰هزار نفر واردآسياى صغير مى شود در نبردهاى محلى با نيروهاى مرزبان وساتراپهاى ايران ناموفق است.اما به دليل نارضايتى ملل تحت حكومت ايران، (در آسياى صغير، خاور نزديك وحاشيه درياى مديترانه) دفع كامل اوممكن نمى شود. در نهايت در نبرد با قلعه غزه در شمال شرق مصر حاكميت ايران دراين كشور را متزلزل كرده وبه خطرمى اندازد.مجدداً با اجيركردن نيروهاى تازه وتشويق توسط كشورهاى شمال وشمال غرب ايران براى نبرد باداريوش باز مى گردد وچنانچه ذكر شد به دليل ضعف فرماندهى وقتل داريوش به دست رئيس نگهبانانش بر ارتش ايران ظفرمى يابد اما براى ورود به خاك اصلى ايران درهمان ابتداى كار از مردم محلى ساكن جنوب سلسله جبال زاگرس شكستخورده ودوباره به بين النهرين عقب نشينى مى كند و در بابل در اثر افراط در ميگسارى وخوشگذرانى در۳۲سالگى مى ميرد. اين مقاله تنها برچند چيز اصرار مى ورزد ودرمورد باقى اطلاعات رسيده از گذشتگان تنها به ديدهترديد مى نگرد اما آنها را رد نمى كند.
۱ـ يونانيان سابقه جهانگيرى نداشته اند بنابراين نمى توانسته اند ابزار موردنيازيك فرمانده (هرچندنابغه) را براىكشورگشايى هاى بى حد وحصر فراهم كنند
۲ـ اسكندر مقدونى از نظر رزمى سردارى جسور ومبارز بوده اما باتوجه به اطلاعاترسيده حتى از مورخان يونانى ، وى هوش ودرايت يك سردار جهانگشا را نداشته است . بدونوجودچنين اصلى نمى توان چنگيز، تيمور، ناپلئونوسزار شد. حركت از بين مناطق صعب العبور، بى توجهى به عقبه نظامى و تداركاتى ،ميگسارى بى حد وحصر، …
۳ـ نمى توان در ۲۰سالگى به كشورى چيره شد وپس از آن ۱۲ سال بدون حضور مجدداً درآنكشور از منابع آن براى تسخير جهان استفاده كرد. چنانچه سردارانى مانند نادر،ناپلئون، چنگيزخان ، تيمور لنگ ، اعراب، سزار،… همگى بطور دائم از كشور موطن خودتغذيه مى شدند وكليه سردارانى كه از وطن فاصله گرفتند و بى توجه به لجستيك وتداركاتوارد نقاط ناشناخته شدند نظير هانيبال وشارل ۱۲ عليرغم رشادت و پيروزى اوليه موفقبه نتيجه گيرى نهايى نشده اند.
۴ـ در جنگهاى قديم به هيچ عنوان ميسر نبوده كه سپاهى درمقابله با ارتش ۱۰ يا۲۰برابر خودوارد جنگ شده وحتى آنها را شكست دهد وياتلفات يك به ۲۰ ، ۳۰ يا ۲۷۰برابر اصلاً پذيرفته نيست. ديگر اينكه درسپاه اسكندر خبرى از متخصصين قلعه گيرى ،قلعه كوب منجنيق وبرجهاى متحرك نبوده ويا نمى توانسته باشد وبدون اين وسايل نمىتوان شهرهاى بزرگ را تسخير كرد واگر بوده كه نمى توان روزى ۱۰۰كيلومتر راه پيمودويا از رودخانه هاى خروشان و دره هاو يا كوههاى پربرف گذر كرد
۵ـ دست آخر اينكه جعل تاريخ بسيار ساده است! تاريخ قرن بيستم را به سادگى سانسورمى كنند ويا اطلاعات پيرامون آن را بطور ناقص منتشر مى كنند، چگونه مى توان انتظارداشت تاريخ اسكندر مقدونى در ۲۳۵۰ سال قبل بدون اشكال جدى باشد آن هم درحالى كهنزديك ترين مورخ به او چندقرن با اوفاصله داشته است وچنانچه ذكر شد مورخان تاريخيونان باستان اكثراً داستان نويس، روايتگر عادى و يا شيفته شخصيت اسكندربوده اند.
منبع:روزنامه ایران(علی غفوری)
ادامه دارد ...

Borna66
09-06-2009, 06:46 PM
مدت كوتاه و كارهاى زياد

اصلان غفارى در كتاب خود فصلى را به ناممكن بودناقدامات اسكندر در زمانى كوتاه ۱۲ سال اختصاص داده است و مى گويد: ممكن نيست كسىبتواند در مدت كوتاه عمر اسكندر مقدونى اين همه كار انجام دهد.وى ابتدا به نقلاز كتاب مجمع التواريخ و القصص مى نويسد: پادشاهى اسكندر رومى ۱۴ و به روايتى ۱۲سال بود. اسكندر به مغرب و مشرق رسيد و عالم بگرديد و پادشاهان را قهر كرد و بروبحر به زير پاى آورد و اين به جز به عمر دراز نتوان كرد و الله اعلم
وى سپس نقل ديگرى از ياقوت حموى نويسنده معجم البلدان مى آورد كه او نيز اسكندر رازير سؤال برده است . در كتاب مذكور جلداول صفحه ۲۳۵ آمده است: «اهل سير گفته اند كهاسكندر بن فيلفوس رومى پادشاهانى را بكشت و بر بسيارى چيره گشت و كشورهاى بيشمارىرا تا اقصاى چين فتح كرد و سد را بنا و كارهاى زيادى نموده بمرد در حاليكه عمر او۳۲سال و ۷ ماه و در اين مدت دمى نياسوده بود. مؤلف گويد: اگر اين موضوع راست باشدعجيب و مخالف عادت است. آنچه به گمان من مى رسد و خدا داناتر است اينكه مدت پادشاهىاو اوج نيكبختى او اين مقدار بوده وعلما آن را به حساب عمر او گذاشته اند. سير آفاقو طى منازل به همراهى لشگريان بخصوص اگر كندى حركت قشون و احتياج به كسب آذوقه وعلوفه و دفاع مدافعين قلاع وشهرها در نظر گرفته شود احتياج به زمان دارد. اين محالاست كه با وجود داشتن سنى كمتر از ۲۰ سال بتواند در كشور خودنظم و نسق برقرار وهيبتش در دلها جا بگيرد و لشگريان گرد او جمع آيند و سردارى و سرورى به دست آورد واينكه تجربه و عقلى به هم رساند كه آن همه حكمتها يى كه به او نسبت مى دهند براى اوقابل درك باشدمحتاج به زمان دراز ديگرى است. پس در چه زمانى او سير جهان و كشورگشايى ها و ايجاد شهرها و گماشتن دست نشاندگان را انجام داده است...»
مورخان يونانى و رومى پادشاهى اسكندر را يازده و عمر او را پس از فوت داريوش ۶ يا ۷سال دانسته اند. اسكندرى كه در اسكندر نامه ها معرفى شده جوانيست ۲۲ ساله با عده اىقليل كه البته بازهم براى منطقه كوچكى چون مقدونيه زياد است و در حاليكه از پشت سرخود نامطمئن بوده سفر جنگى خود را آغاز مى كند. در غياب اسكندر بين آنتى پاتر نايبالسلطنه او و يونانيان ناراحت مرتباً منازعه برپا بود و بخصوص آژيس شاه اسپارت بهكمك لاسدمونيها با آنتى پاتر جنگ كردو حتى نوشته اند كه اسكندر ۶۰۰ تالان پولبراى آنتى پاتر فرستاد تا مانع شورش يونان شود.با چنين وضع و در چنين شرايطىاگر كارهايى كه طى ۱۰ يا ۱۱ سال كرده شده مورددقت قرار دهيم با مؤلف مجمل التواريخهم صدا شده خواهيم گفت كه «اين كار جز به عمر دراز نتوان كرد» مگر آنكه قدرت خيال ومعجزاتى كه در اين سفر جنگى كراراً به منصه ظهور رسيده به ميدان آمده همه كار ها راروبراه و هر چيز را به جاى خود قرار دهد. نويسنده كتاب قصه سكندر و دارا از جملهموارد ناممكن سفر اسكندر را به شرح زير معرفى مى كند: طول خط سير و سرعت حركت ـمسيرى كه براى اسكندر قائل شده اند به قدرى طولانى و پرپيچ و خم و تعداد جنگها،محاصره ها، كشورگشاييها به اندازه اى پشت سر هم و زياد است كه حتى براى ما كه درعصر اتم و جت و موشك هستيم و بخصوص براى اشخاصى كه كمى به فنون استراتژى نظامى واردباشند و به ويژه اگر در نظر گرفته شود كه از عده سى و پنج هزارنفرى ارتش اسكندر سىهزار پياده بوده اند باورنكردنى است. پلوتارك مى گويد: «اسكندر در تعقيب داريوش درمدت ۱۱روز ۲۰۶ فرسنگ روى اسب راه پيمود. اگر كسى به طور تقريب مدت توقفهاى اسكندررا از روى كارهايى كه در رديف شهرسازى، كشتى سازى، عروسى، جشنها، نمايشها وغيرهحساب كند مسلماً براى جنگها و عمليات نظامى و راهپيماييها وقتى باقى نخواهد ماند. به همين علت بوده كه براى ارتش او سرعتى مافوق تصور قائل شده اند. تازه معلوم نيستبا در نظر گرفتن مدت توقفها اگر براى قشون او سرعتى معادل ۱۰۰كيلومتر در روز حسابكنيم حساب طول خط سير درست دربيايد و حال آنكه اين سرعت از توانايى بشر و اسب خارجو مسلما ً نمى تواند به حقيقت بپيوندد
شهرسازى ـ اسكندر صرف نظر از جنگها و جدالها، محاصره ها، راهپيماييها، كشتى سازيهاو... به طور متوسط سالى چندين شهر ساخته است. و اگر برعكس آنچه گفته شد ايامى كهصرف جنگ و جدالها محاصره ها و راهپيماييها شده ازمدت سفر جنگى كسر كنيم وقتى براىشهرسازى باقى نخواهد ماند! يا بايد ساختمان شهرها را به حساب روز و هفته سنجيد درهر حال يكى از داستانهاى مسخره اسكندرنامه ها داستان شهرسازيهاى اسكندر است گويىبراى شهرسازى مثل گندم اقدام به پاشيدن تخم آن مى كرده اندو يا آنكه منظورنويسندگان از كلمه شهر غير از مفهوم متداول امروزى آن بوده است. مدت زمانى كهاسكندر از رودهيد اسپ تا مصب سند پيموده ۷ الى ۱۰ماه دانسته اند دراين مدت از لحاظشهرسازى عمليات او به قرار زير بوده است
۱ـ اسكندر در كنار رود هيداسپ به يادبود اسب خود به نام بوسفال كه مرده بود شهرى بناكرد.۲ـ در همان نزديكى سگ او هم به نام په ريتاس به رحمت ايزدى پيوست و شهرى همبه ياد او ساخت (افسوس كه گربه نداشت يا اگر داشت نمرد تا شهرى هم به نام او ساختهشود).۳ـ شهرنيكه يا نيكايا را ترميم و تعمير كرد.۴ـ اسكندر در محل تلاقىرود آل سه زين و سند شهرى بنا كرد.۵ـ در كنار رود سند نيز شهرى ديگر و كارخانهكشتى سازى ساخت.۶ـ در ايالت موسيكانوس به امر او قلعه اى ساختند.۷ـ درولايت سامباست اسكندر شهرى به نام اسكندريه بنا كرد.۸ـ در پتاله (مصب رود سند)هفس تيون به امر او بندر و كارخانه كشتى سازى ساخت.۹ـ در كنار اقيانوس براىآنكه يادگارى از خود باقى بگذارد جاى مساعدى انتخاب و شهر و بندرى ساخت كه به ناماسكندريه موسوم شد.
حال قضاوت با خواننده است كه امكان ساختن ۹شهر و چند كارخانه كشتى سازى و تصرف۲۰۰۰شهر و مطيع نمودن ۷نوع مردم را با جنگهاى خونين كه طى آنها اسكندر در چند جاتاسرحد مرگ مجروح و مسموم مى شود (خود جراحات وارده به اسكندر سخت و محتاج ماههااستراحت بوده است) مورد بررسى قرار دهد و چنانچه جواب منفى بود آيا اين حوادث را بهچيزى جز خيالبافى و قصه پردازى مى توان تعبير نمود؟!
تعداد شهرهايى كه اسكندرساخته ۲۲ يا ۲۴ شهر و به قولى هفتاد نوشته اند. مثلاً بناى شهر ازمير، اسكندريهمصر، خاراكس در بين النهرين، را به او نسبت مى دهند. پشتيبانى ارتش اسكندر از سوىكشور كوچك مقدونى ممكن نبود.
اگر گفته مورخان را قبول كنيد مقدونيه بخشى ازامپراتورى هخامنشى و بسيار كوچكتر از حتى يونان بوده است. نويسنده قصه اسكندر ودارا سؤال مى كند كه چگونه ممكن است اين كشور كوچك توان پشتيبانى جنگهاى طولانى راداشته باشد. مضافاً آنكه يونان ضميمه شده به مقدونيه را هرگز نمى توان متحدمقدونيهدانست چرا كه دشمنى بين يونان و مقدونيه عميق تر از آن بوده كه آنها بتوانند حتى بهطور موقت دشمنى را فراموش كنند. بنابراين مقدونيه تنها بازور مى توانست يونان راآرام نگاه دارد. اصلان غفارى در مقايسه مقدونيه (و حتى مقدونيه و يونان با هم) باامپراتورى عظيم روم مى گويد: وجود قصه هايى به نام اسكندر در قرن اول پيش از ميلادو پيرايه هايى كه افسانه نويسان به آن بسته اند علاوه بر جهانگيرى و نفوذ به شرق رادر رم دامن زده و به طورى كه درتاريخ زندگانى مردان نامى آن ديار ديده مى شود اغلبسرداران و امپراتوران نامى چون كراسوس، ژول سزار، آنتوان، كاراكالا، سولا، تراژان وغيره هوس كشورگشايى و اسكندر شدن را در سر مى پرورانيده و عده اى جان و مال و ارتشخود را بر سر اين سودا از دست داده اند در حالى كه نيروهاى انسانى،مادى ، طبيعىامپراتورى عظيم رم و نبوغ سرداران بزرگ آن سرزمين با يونان و مقدونيه (نه مقدونيهتنها) قابل مقايسه نبوده است روميان به تصديق دوست و دشمن از هر لحاظ و بخصوص ازلحاظ نظامى داراى نبوغ خاصى بوده و اروپا را تا انگلستان به انضمام تمامى شمالآفريقا و شرق مديترانه در حيطه اقتدار خود درآورده بودند در حالى كه يونان ومقدونيه اگر قصه ده ساله اسكندر را ناديده انگاريم و اگر به تاريخهاى قديم و جديدكه تماماً له يونان تنظيم شده متكى باشيم طى قرون متمادى از حدود يونان باستان وجزيره سيسيل پافراتر نگذاشته واگر هم گذاشته اند با ناكامى مواجه گرديده اند. چنانچه روايات مربوط به جنگهاى ايران و روم صحيح باشد شكست سرداران و امپراتورانبزرگى چون كراسوس، آنتونيوس، تراژان و تار ومار شدن لژيونهاى بى شمار رمى يعنىفاتحين گل وژرمانى در سرزمينهاى غربى فلات ايران به دفعات و طى چندين قرن دليلديگرى بر واهى بودن افسانه اسكندر و قشون كشى و فتوحات او با آن عده قليل و وضعنامرتب مى باشد اگر از لحاظ نظامى نيز موضوع مورد بررسى و مداقه قرار گيرد على رغمنقشه ها و كروكيهايى كه درباره جنگها به وسيله مورخين جديد كشيده شده بى اعتباربودن اين روايات آشكار مى شود.
سرنوشت حكومت هخامنشى چه شد؟
ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش بيايد كه پس عامل سقوط حكومت هخامنشيان چهبوده؟ در هر حال اين حكومت منقرض شده و جاى خود را به يك سلسله ديگر داده است. درپاسخ بايد گفت كه سلسله هخامنشيان به مانند ۲۹ حكومت پادشاهى در ايران در كنارطلوع با افول نيز مواجه شده و دچار فروپاشى گرديده است. در زير برخى دلايل سقوطهخامنشيان مى آيد:
۱ـ وسعت بيش از اندازه
براساس يك تئورى، زمانى كه يك امپراتورى از حدى بزرگتر شود دچار تعارضات درونى شدهو بالاخره از هم مى پاشد. امپراتورى هخامنشيان از دهها مليت و صدها شهر بزرگ و كوچكتشكيل شده بود. درصد پيشرفت حدود ولايات تحت فرمان شاهان هخامنشى به اندازه اى بودهكه ايران را در آن زمان به بزرگترين امپراتورى باستانى تبديل كرد. مصر، فينيقيه،يونان، ايلام، بابل، فارس، بلوچستان، هندغربى، ساير حكومتهاى بين النهرين، سارد،لوديه، ماوراءالنهر، ماوراى قفقاز، صور، غزه و … تنها بخشى از اين پادشاهى بودهاست. اكنون بايد پذيرفت كه گرد هم آوردن اين همه مليت در كنار هم نياز به تدبيرمردانى چون كوروش و داريوش كبير و يا قدرت نظامى خشايارشاه داشته و اگر پادشاهايران به هر دليلى ضعيف مى شده كل كشورهاى تحت امر او تمايل به تمرد پيدا مى كردند. از هم پاشيده شدن امپراتورى بسيار بزرگ عثمانى و روم و يا جمهورى سوسياليستى شوروىوپادشاهى انگلستان نمونه هايى از اين مسأله بوده كه چگونه قدرتهاى جهانى در اوجعظمت دچار زوال گرديده اند. امپراتورى هخامنشى نيز از اين قاعده مستثنى نبودهاست.
هجوم يك نيروى بيگانه
هجوم اسكندر مقدونى با سپاه كم اما جنگجو و ماجراجويش سبب تزلزل اركان حكومت ايراندر ۲۳۰۰ سال قبل شده است. به ويژه آنكه در اثربى تدبيرى شاه ايران، اسكندر خود رابه آسياى صفير، مصر و غرب خاورميانه و دولتهاى متعارض با ايران رسانده و غرب و شمالغرب امپراتورى ايران را ضعيف كرده است. از سوى ديگر شكست در يك جنگ در كنار خيانترئيس حراست شاه ايران (كه منجر به مرگ داريوش سوم شد) خود مى تواند سبب افزايشآشفتگى درسپاه و حكومت ايران شود. حمله اسكندر سبب شده تا به جز ايران و سرزمين هاىايرانى نشين ساير مناطق تحت امر ايران قدرت گريز از مركز پيدا كنند و كار امپراتورىبدون پادشاه ايران ساخته شود. اشرافيت بى اندازه، تجمل گرايى، شكاف طبقاتى و … آنچهاز گفته اكثر مورخين برمى آيد، امپراتورى هخامنشى كه درابتدا توسط شاهان عادل ومقتدر ايجاد شده بود در انتهاى كار به دست افراد بى كفايت و ظالم افتاد. فقر بخشىبزرگ از مردم در كنار ثروت برخى ديگر نارضايتى طبقات مختلف را سبب شده بود و هيچچيز به اندازه اين قضيه در انهدام يك كشور مؤثر نيست.
حكومت سلوكيان
مطابق تعريف يونانيان و غربيها، حكومت سلوكيه در ايران ۶۰ تا ۷۰ سال به طولانجاميده و جانشينان اسكندر در اين مدت ايران را كاملاً تحت اختيار داشته اند. اكنون سؤال اين است كه اگر اسكندر بهسرزمين اصلى ايران وارد نشده پس چه كسانى در سالهاى ۳۲۶ ق.م تا ۲۵۰ ق.م در ايران قبل از حكومت پارتها فرمانروايىمى كرده اند؟ در پاسخ به اين سؤال مى توان گفت كه دو احتمال وجود دارد.
۱ـ حكومت ايران بين سالهاى ۳۲۶ ق . م تا ۲۵۰ ق. م به شكل مركزى وجود نداشته و بهمانند قرون ۹ تا ۱۳ ميلادى به شكل ملوك الطوايفى بوده است تا آنكه پارتيان (يا اشكانيان) از شمال ايرانبرخاسته و كل ايران را مجدداً به شكل يك امپراتورى شكل داده اند.
۲ـ حكومت پارتيان ۶۰۰ سال نبوده بلكه ۶۷۰ سال بوده و از همان ابتدا پس از مرگ شاههخامنشى، پارتيان قدرت را (مثلاً به فاصله چندسال) به دست گرفته اند. نبايد از ياد برد كه اطلاعات پيرامونپارتيان در ايران و جهان نسبتاً اندك بوده و تا همين چندى پيش تصورات نادرستى از حكومت آنها بوده است. از جمله چنانچهاصلان غفارى در كتاب خود ذكر مى كند شاعر انديشمند ايرانى ابوالقاسم فردوسى درحالى كه بخش بزرگى از شاهنامهرا به تاريخ ايران اختصاص مى دهددر باره پارتيان چنين مى گويد:
چو كوتاه شد شاخ وهم بيخشاننگويد جهانديده تاريخشاناز آنها به جز نامنشنيده امنه در نامه خسروان ديده ام
واين سؤال برانگيز است كه چگونه فردوسى از آنها هيچ اطلاعى نداشته حال آن كه اينحكومت طولانى ترين دوران پادشاهى ايران را داشته است
پيداشدن برخى آثار كم اهميت از دوران سلوكيه
برخى از مورخان وجود دوران سلوكيه را با مواردى چون پيداشدن سكه هاى يونان درايرانتوجيه مى كنند اما اصلان غفارى مى گويد: آيا پيداشدن سكه هاى ساسانى در اسكانديناوىمى تواند نشانه حكومت ساسانى در شمال اروپا باشد.نتيجه گيرى نهايى
اسكندر مقدونى سردارى ماجراجو، بااستفاده از نام پدرش فيليپ مقدونى فاتح يونان، بانيرويى حدود ۳۰هزار نفر واردآسياى صغير مى شود در نبردهاى محلى با نيروهاى مرزبان وساتراپهاى ايران ناموفق است.اما به دليل نارضايتى ملل تحت حكومت ايران، (در آسياى صغير، خاور نزديك وحاشيه درياى مديترانه) دفع كامل اوممكن نمى شود. در نهايت در نبرد با قلعه غزه در شمال شرق مصر حاكميت ايران دراين كشور را متزلزل كرده وبه خطرمى اندازد.مجدداً با اجيركردن نيروهاى تازه وتشويق توسط كشورهاى شمال وشمال غرب ايران براى نبرد باداريوش باز مى گردد وچنانچه ذكر شد به دليل ضعف فرماندهى وقتل داريوش به دست رئيس نگهبانانش بر ارتش ايران ظفرمى يابد اما براى ورود به خاك اصلى ايران درهمان ابتداى كار از مردم محلى ساكن جنوب سلسله جبال زاگرس شكستخورده ودوباره به بين النهرين عقب نشينى مى كند و در بابل در اثر افراط در ميگسارى وخوشگذرانى در۳۲سالگى مى ميرد. اين مقاله تنها برچند چيز اصرار مى ورزد ودرمورد باقى اطلاعات رسيده از گذشتگان تنها به ديدهترديد مى نگرد اما آنها را رد نمى كند.
۱ـ يونانيان سابقه جهانگيرى نداشته اند بنابراين نمى توانسته اند ابزار موردنيازيك فرمانده (هرچندنابغه) را براىكشورگشايى هاى بى حد وحصر فراهم كنند
۲ـ اسكندر مقدونى از نظر رزمى سردارى جسور ومبارز بوده اما باتوجه به اطلاعاترسيده حتى از مورخان يونانى ، وى هوش ودرايت يك سردار جهانگشا را نداشته است . بدونوجودچنين اصلى نمى توان چنگيز، تيمور، ناپلئونوسزار شد. حركت از بين مناطق صعب العبور، بى توجهى به عقبه نظامى و تداركاتى ،ميگسارى بى حد وحصر، …
۳ـ نمى توان در ۲۰سالگى به كشورى چيره شد وپس از آن ۱۲ سال بدون حضور مجدداً درآنكشور از منابع آن براى تسخير جهان استفاده كرد. چنانچه سردارانى مانند نادر،ناپلئون، چنگيزخان ، تيمور لنگ ، اعراب، سزار،… همگى بطور دائم از كشور موطن خودتغذيه مى شدند وكليه سردارانى كه از وطن فاصله گرفتند و بى توجه به لجستيك وتداركاتوارد نقاط ناشناخته شدند نظير هانيبال وشارل ۱۲ عليرغم رشادت و پيروزى اوليه موفقبه نتيجه گيرى نهايى نشده اند.
۴ـ در جنگهاى قديم به هيچ عنوان ميسر نبوده كه سپاهى درمقابله با ارتش ۱۰ يا۲۰برابر خودوارد جنگ شده وحتى آنها را شكست دهد وياتلفات يك به ۲۰ ، ۳۰ يا ۲۷۰برابر اصلاً پذيرفته نيست. ديگر اينكه درسپاه اسكندر خبرى از متخصصين قلعه گيرى ،قلعه كوب منجنيق وبرجهاى متحرك نبوده ويا نمى توانسته باشد وبدون اين وسايل نمىتوان شهرهاى بزرگ را تسخير كرد واگر بوده كه نمى توان روزى ۱۰۰كيلومتر راه پيمودويا از رودخانه هاى خروشان و دره هاو يا كوههاى پربرف گذر كرد
۵ـ دست آخر اينكه جعل تاريخ بسيار ساده است! تاريخ قرن بيستم را به سادگى سانسورمى كنند ويا اطلاعات پيرامون آن را بطور ناقص منتشر مى كنند، چگونه مى توان انتظارداشت تاريخ اسكندر مقدونى در ۲۳۵۰ سال قبل بدون اشكال جدى باشد آن هم درحالى كهنزديك ترين مورخ به او چندقرن با اوفاصله داشته است وچنانچه ذكر شد مورخان تاريخيونان باستان اكثراً داستان نويس، روايتگر عادى و يا شيفته شخصيت اسكندربوده اند.
منبع:روزنامه ایران(علی غفوری)

Borna66
09-06-2009, 06:46 PM
سفر جنگي اسكندر مقدوني به ايران وهندوستان بزرگترين دروغ تاريخ است.


از زمان هاي بسيار قديم , رواياتي بنام ذوالقرنين و دو سر در شرق در شرق , كمال اشتهار را داشته و حتا نوشته اند كه نام ذوالقرنين نيز اسكندر بوده است . اين روايات و روايات ديگري از زندگاني شاهان اوليه اشكاني , منشا داستانهاي مختلف اسكندر نامه ها بوده كه از آنها تقليد و به الكساندر مقدوني نسبت داده شده است . اغلب مورخين شرقي جد اولين شاه اشكاني را ( اش الجبار ) يا ( اس ايكنار ) و امثال اينها نوشته اند كه مسلما اين كلمه تعريب ( اس گنتار ) مي باشد كه با اسكندر ( نه الكساندر ) تشابه لفظي زياد دارد. گنتار به معني دلير است همچنانكه مورخين ارمني مثل موسا خورن اين شخص را ارشك دلير ناميده اند .مورخ مزبور ميگويد : ( ارشك , جنگي وحشت آور كرده تمام مشرق را به تصرف در آورد و مقدونيها را از بابل براند ) . خط سير اسكندر تا رسيدن به بابل از لحاظ جغرافيايي تا حدي روشن ودرست ترسيم شده است ولي هر اندازه از رود فرات و بالا خره از دجله به طرف مشرق پيش ميرود , تشويش نامها و ابهام وضع جغرافيايي شهرها و كشورها بيشتر مي شود . چون اسكندرنامه ها را در قرون بعد از اسكندر نوشته اند اين تشويش و پريشاني نامها , علامت آنست كه مورخان و نويسندگان قرون بعد نيز از اوضاع و احوال تاريخي و جغرافيايي داخل و شرق فلات ايران به كلي بي اطلاع بوده اند . بايد معلوم شود نويسندگاني كه جزييات گفتگوهاي اسكندر و يارانش را ضبط كرده اند چرا اسم بلاد و مناطق را ننوشته و به اجمال آنهم بي سر و ته بر گزار نموده اند!

قديمي ترين مورخي كه درباره ي الكساندر ( اسكندر ) چيزي نوشته سه قرن بعد از اسكندر بوده است . اين خلا سيصد ساله را به چه چيز مي توان حمل كرد ؟ تازه مي بينيم كه در قرون بعد شخصي بنام كاليستن دروغين كارنامه ي جعلي براي اسكندر نوشته و آن را به كاليستن , مورخ الكساندر كه مي گويند همه جا همراه الكساندر بوده نسبت داده و به همين انگيزه به كاليستن دروغين مشهور شده است . مهمترين نكاتي كه در بين كارهاي بسيار و باورنكردني اسكندر به چشم مي خورد و خيالي بودن موضوع را مسلم ميدارد , شرح ميدهيم :

* مسيري كه براي اسكندر قايل شده اند به قدري طولاني و پر پيچ و خم , و تعداد جنگها , محاصره ها , كشور گشاييها به اندازه اي پشت سر هم و زياد است كه حتا براي ما كه در عصر اتم و جت و موشك هستيم , وبخصوص براي اشخاصي كه كمي به فنون نظامي وارد باشند به ويژه اگر در نظر گرفته شود كه از عده ي سي و پنج هزار نفري ارتش اسكندر , سي هزار پياده بوده اند , باور نكردني است .

* اسكندر صرفنظر از جنگها و جدالها , محاصره ها , راه پيمايي ها و ... بطور متوسط سالي چندين شهر ساخته است ( گفته اند اسكندر 22 يا به قولي 70 شهر اسكندريه ساخته است ) واگر روزهايي كه صرف جنگ و راه پيمايي ها شده از مدت سفر جنگي كم كنيم وقتي براي شهر سازي باقي نخواهد ماند ! در هر حال يكي از داستانهاي مسخره ي اسكندر نامه ها داستان شهر سازيهاي اسكندر است .

*كارهاي خلق الساعه زياد است . مثلا در آغاز سفر جنگي صحبت از وسايل قلعه گيري نيست ولي در هر جا ضرورت پيدا مي كند بي درنگ ماشينهاي قلعه كوب به كار مي افتندو با كمك آنها حصارها ودر بعضي جاهها كوهها يكي پس از ديگري تسخير مي شوند . موضوع كشتي سازي آن هم در حدود دو هزار كشتي در سرزمين هند بسيار قابل توجه است .

* كشور كوچك مقدونيه كه تا كمي قبل از اسكندر بنا به نوشته ي عموم مورخين جزو شاهنشاهي هخامنشي بوده از لحاظ موقعيت جغرافيايي وطبيعي طوري نيست كه بتواند داراي منابع مادي و انساني براي جنگ و جدلهاي بزرگ باشد . تنظيم كنندگان اسكندر نامه ها به گمان خود با منظم كردن يونان به مقدونيه خواسته اند از لحاظ كمبود منابع انساني و مادي , اين نقيصه را براي آن كشور برطرف نمايند . اگر چه كشور كوچك يونان نيز فاقد آن قدر نيروي مادي و انساني بوده و انضمام آن به مقدونيه نمي تواند كفه ي نيرو را به نفع كشور اخير تغيير دهد. دشمني مقدونيها با يونانيها عميقتر از آن بوده كه كارهاي قهرماني اسكندر بتواند آن شكاف را پر نمايد .

* مورخين جديد چون بلخ را با باختر يكي دانسته اند يك حكومت يوناني و باختري در اين نقطه تصور نموده اند كه بعدها به وسيله ي اشكانيان منقرض مي شود . ولي باختر نمي تواند بلخ باشد و مسلما ان را بايد در قسمتهاي غربي فلات ايران جستجو كرد. حدس تطبيق باكتريا با بختياري , طبيعي به نظر مي رسد . بلخ وباكتريا با هم چسبندگي ندارند وفقط براي رفع و رجوع سفر خيالي اسكندر به مشرق ايران , اين دو كلمه يكي دانسته شده اند .

* هند مندرج در مدارك كلاسيك , هندوستان فعلي نيست . مسعودي و طبري تصريح مي نمايند كه بصره و نواحي خوزستان بنام سرزمين هند موسوم بوده است . در ناحيه ي خوزستان فعلي اسامي دٍهها و مناطقي چند با كلمه ي ( هند ) و (اند ) شروع ميشود چون : هنديجان , انديمشك , هندورابي و....

* كاوشهاي باستانشناسي هيچ گونه اثري از نفوذ و استيلاي مقدونيان در داخل و شرق ايران نشان نمي دهد . عاقبت نيز اشكانيان , بابل و شام را از سلوكيان گرفته و به سلطنت آنها در اين نواحي خاتمه مي دهند.

Borna66
09-06-2009, 06:47 PM
رد فرضیه یکصدساله سنگ قبر اسکندر



رضا مرادی غیاث آبادی

انتساب پاره‌ای رویدادهای تاریخی و آثار و ادوات باستانی به شخصیت‌های مشهور و شناخته شده تاریخی، در ایران و سراسر جهان رواج داشته است. چنین انتساب‌هایی نه تنها توسط عامه مردم، که گاه بدست دانشمندان انجام پذیرفته است. پای نفشردن بر درستی داده‌های تاریخی یا استنباط‌های پیشین، پژوهش‌های بیشتر و کوشش برای جبران اشتباه‌های متداول، وجه مشخصه میان پژوهشگران و عوام است. چنین انتساب‌هایی به اسکندر، انوشیروان و شاه عباس بیش از دیگران دیده شده است. برای نمونه در متون ادبیات فارسی از اسکندر شخصیتی مقدس برساخته‌اند که تا اندازه‌ای چهره‌ای پیامبرگونه می‌یابد و حتی در شاهنامه فردوسی برای حاجی شدن، به زیارت مکه نیز فرستاده می‌شود.
در سال 1887 میلادی، سنگ‌قبری نگارین در گورستان سلطنتی سیدون (صیدا) بدست می‌آید که با پژوهش‌های نخستین ویلیام سی موری William C. Morey در کتاب «گزیده تاریخ یونان» Outlinesof Greek History (شیکاگو، 1903) به عنوان سنگ گور اسکندر مقدونی معرفی می‌شود و تا به امروز تمامی پژوهشگران این فرضیه را پذیرفتند (برای نمونه‌ بنگرید به مدخل‌های وب‌سایت‌های دانشنامه بریتانیکا (http://www.britannica.com/eb/art-1827/Alexander-the-Great-in-battle-detail-from-the-so-called)، دانشگاه کلمبیا (http://www.columbia.edu/itc/mealac/pritchett/00routesdata/bce_399_300/alexander/alexander.html) و دانشگاه کمبریج (http://www.cambridge2000.com/gallery/html/P40112644e.html) در همین زمینه). این سنگ قبر مشهور، امروزه در موزه باستان‌شناسی استانبول نگهداری می‌شود و این نگارنده موفق شده بود تا در تابستان سال 1368 از آن دیدن کند.
پژوهش‌های تازه وینسنز برینکمن VinzenzBrinkmann (http://www.stiftung-archaeologie.de/objects.html) که توسط میخائیل سی‌یبلر Michael Sieblerدر شماره هفتم شهریور امسال (29 اوت 2007) در روزنامه فرانکفورتر آلگماینه منتشر شده است، فرضیه انتساب این سنگ قبر به اسکندر مقدونی را با قاطعیت رد می‌کند و با شواهد تازه ناشی از دانش نوین مطالعات رنگ‌نگاری فرابنفش، رنگ‌های واقعی اثر را نیز بازسازی می‌کند. بموجب مطالعات او، این اثر از سال 320 پیش از میلاد و از آن «اَبـدالـونـیـمـوس» Abdalonymos شاه ایرانی تبارِ سیدون (صیدا) در فینیقیه باستان و لبنان امروزی بوده است.
پژوهش‌های برینکمن و گزارش سی‌یبلر، علاوه بر آگاهی‌های تازه از صاحب راستین این اثر، جزئیات جالبی را از محتوای سنگ‌نگاره‌های اثر، همچون نگاره ایرانیانی با پوشاک گشاده و رنگین که سپرهایی با نگاره‌های مشابه نقش‌های تخت جمشید بر دست گرفته‌اند، چگونگی پوشاک آن زمان (که گویا برخی پوشاک‌ها تنها از یک کلاه خود عبارت بوده است)، رنگ‌آمیزی پارچه‌ها و دیگر ادوات در اختیار می‌نهد.
نقش بازسازی شده بالا که از روزنامه فرانکفورتر آلگماینه برگرفته شده، تنها بخشی از سنگ‌نگاره‌ها را نشان می‌دهد. در بخش‌های دیگر، نگاره‌هایی از شیر و خورشید، نبردهای پیادگان و سواران، شاهین یا عقاب، تیراندازی و شکار شیر و گوزن، زین‌افزار اسبان، و نگاره‌های جالب دیگری دیده می‌شود.

Borna66
09-06-2009, 06:47 PM
بن مايه ها :
1-اسكندر مقدوني بزرگترين دروغ تاريخ - احمد حامي 1363
2-روزنامه ایران-علی غفوری
3- تارنگار (http://ancientpersia.blogfa.com/)ایران باستان (http://ancientpersia.blogfa.com/)
4- تارنماي رضا مرادي غياث آبادي (http://www.ghiasabadi.com/)
5- ايران باستان - حسن پيرنيا - 1369
گردآوري و پژوهش : درفش كاوياني - انجمن سرزمين پارسيان
http://www.sarzaminparsian.com/