PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اتیمولوژی هنر (معنی‌ عام‌ و خاص‌ هنر)



NIMA.N
09-01-2009, 06:49 PM
آیا هر آنچه‌ اكنون‌ دربارهٔ‌ «هنر» honar گفته‌ می‌شود، همان‌ است‌ كه‌ در باب‌ «آرت‌» art گفته‌ می‌شود؟ حقیقت‌ آن‌ است‌ كه‌ لفظ‌ فارسی‌ «هنر» برخلاف‌ امروز، در گذشته‌ هیچگاه‌ به‌ معنی‌ هنر خاص‌ كه‌ با ابداع‌ poiesis و صنعت ‌Techne سروكار پیدا می‌كند، به‌ كار نرفته‌ است‌.
لفظ‌ هنر در زبانهای‌ اروپایی‌ به‌ یونانی‌ تخنه‌techne ‌، به لاتین‌ آرتوس‌ و آرس ‌،ars به‌ آلمانی‌ كونست‌kunst و به‌ فرانسه‌ آر art و به‌ انگلیسی‌ آرت art از ریشه‌ هندواروپایی‌ ar به‌ معنای‌ ساختن‌ و به‌ هم‌ پیوستن‌ و درست‌ كردن‌ آمده‌ است‌، و كلمه‌ ارتنگ‌ و ارژنگ‌ و اردم‌ فارسی‌ از این‌ ریشه‌ آمده‌ است‌.
این‌ الفاظ‌ در تاریخ‌ گذشته‌ اروپا تنها برای‌ هنرهای‌ خاص‌ به‌ كار نمی‌رفته‌ است‌، و به‌ معنی‌ فضیلت‌ نیز آمده‌، و بیشترین‌ كاربرد آن‌ در فرهنگ‌ یونانی‌ در اصطلاح‌ هنرهای‌ هفتگانه‌ یونانی‌ و در قرون‌ وسطای‌ مسیحی‌ به‌ اصطلاح‌ «هنرهای‌ آزاد»بوده‌، كه‌ هنرهای‌ فكری‌ و ذوقی‌ بوده‌اند.در همه‌ این‌ تركیبات‌ باید به‌ جای‌ هنر و art كلمه‌ صنعت‌ را به‌ كار برد.
از اینجاست‌ كه‌ متفكران‌ مسلمان‌ به‌ جای‌ كلمه‌ هنرهای‌ خاص‌ از الفاظ‌ صنعت‌ و صنایع‌ مستظرفه‌ و فنون‌ جمیله‌ بهره‌ می‌گرفتند. اصل‌ و ریشه‌ هنر در زبان‌ فارسی‌ به‌ سانسكریت‌ برمی‌گردد و با لفظ‌ سونر sunar و سونره ‌sunara كه‌ در اوستایی‌ و پهلوی‌ به‌ صورت‌ هونر hunar و هونره ‌hunara آمده‌ است‌، پیوند دارد.
«سو» سانسكریت‌ همان‌ «هو» به‌ فارسی‌ است‌، كه‌ معنی‌ هر دو نیك‌ و خوب‌ است‌، و نرو نره‌ به‌ فارسی‌ به‌ معنی‌ مرد و زن‌ است‌، و هونر و هونره‌ به‌ معنی‌ نیك‌ مرد و نیك‌زن‌. در زبان‌ فارسی‌ قدیم‌ نیز «چهار هنران‌» به‌ معنی‌ فضایل‌ چهارگانهٔ‌ شجاعت‌ و عدالت‌ و عفت‌ و حكمت‌ عملی‌ به‌ معنی‌ فرزانگی‌ آمده‌ است‌، و در اشعار فارسی‌ به‌ معنی‌ «فضیلت‌» استعمال‌ شده‌ است‌. آن‌ بزرگی‌ كه‌ به‌ فضل‌ و به‌ هنر گشت‌ بزرگ‌ نشود بد به‌ بد گفتن‌ و بهمان‌ و فلان.‌ از اینجا معنی‌ عام‌ هنر، شامل‌ هر فضیلت‌ و كمالی‌ می‌شود، و در برابر عیب‌ قرار می‌گیرد.
كمال‌ ِسرّ محبت‌ ببین‌ نه‌ نقـص‌ گناه‌
كه‌ هركه‌ بی‌هنر افتد نظر به‌ عیب‌ كند
گاهی‌ اوقات‌ هنر به‌ معنی‌ فناء فی‌الله‌ و مقام‌ بی‌غرضی‌ تعبیر شده‌، چنانكه‌ مولانا جلال‌الدین‌ بلخی‌ می‌گوید:
چون‌ غرض‌ آمد هنر پوشیده‌ شد
صد حجاب‌ از دل‌ به‌ سوی‌ دیده‌ شد
با این‌ مقدمات‌ «هنر به‌ معنی‌ عام‌» با ابداع‌ و صنعت‌ سروكار ندارد. درحالی‌ كه‌ «آرت‌ و آرتوس‌» و از آنجا معادل‌ یونانی‌ آن‌ «تخنه‌» با این‌ مراتب‌ پیوند دارند. كار هنرمند ابداع‌ است‌ یعنی‌ به‌ پیدایی‌ آوردن‌ حقیقت‌؛ به‌ یونانی‌ پوئیسیس‌poiesis . یونانیان‌ آنچه‌ را كه‌ ما امروز «شعر» می‌خوانیم‌ پوئیسیس‌ می‌نامیدند، به‌ فرانسه‌Poesie و به‌ انگلیسی ‌poetry . اما ابداع‌ و پوئیسیس‌ در هر محاكات‌ و تخیّل‌ و تشبیهی‌ دركار می‌آید، بنابراین‌ ابداع‌ با خیال‌ سروكار دارد. هنر به‌ این‌ معنی‌ تركیب‌ یافته‌ از صورتهای‌ خیالی‌ است‌.
هیدگر در پرسش‌ از هنر به‌ نكته‌ای‌ بنیادی‌ توجه‌ كرده‌، و آن‌ دوگانگی‌ طرح‌ ماهیت‌ هنر است‌. از یك‌سو سخن‌ از میمسیس‌mimesis و محاكات‌ و تخیل‌ و تشبیه‌ و تقلید است‌، و از سویی‌ سخن‌ از پوئیسیس‌ و ابداع‌ و به‌ پیدایی‌ آوردن‌ امر نهانی‌ و غیبی‌، و ظاهر كردن‌ امری‌ باطنی‌. پوئیسیس‌ ساحتی‌ از وجود انسان‌ در فلسفه‌ ارسطو است‌، كه‌ معطوف‌ به‌ فن‌ و صنعت‌ یعنی‌ تخنه‌ techne به‌ یونانی‌ است‌، كه‌ به‌ فارسی‌ هنر به‌ معنی‌ خاص‌ و جدید لفظ‌ است‌. ارسطو تخنه‌ یعنی‌ هنر به‌ معنی‌ خاص‌ را به‌ دو معنی‌ تفسیر كرده‌ است‌: اول‌ هنری‌ كه‌ متوجه‌ تكمیل‌ كار طبیعت‌ (كالاهای‌ ساخته‌ شده‌) است‌؛ و دوم‌ هنری‌ كه‌ كارش‌ محاكات‌ و تقلید و تخییل‌ است‌ كه‌ همان‌ هنرهای‌ زیبا باشد.
قابل‌ ذكر است‌ كه‌ معنای‌ محاكات‌ mimesis و پوئیسیس ‌poiesis و حتی‌techne در عصر ماقبل‌ یونانی‌ معنایی‌ ماورایی‌ و غیبی‌ دارند، چنانكه‌ محاكات‌ در عرف‌ فیثاغورث‌ تخیّل‌ ابداعی‌ ماورایی‌ كهكشانی‌، از عالم‌ ارواح‌ قبل‌ از ابدان‌ است‌ و پوئیسیس‌ ابداع‌ و به‌ پیدایی‌ آوردن‌ امر غیبی‌ و نهانی‌، و بالاخره‌ تخنه‌ و هنر انكشافی‌ كهن‌، به‌ سخن‌ هیدگر، در بدو پیدایی‌ تقدیر غرب‌، به‌ اوج‌ قلهٔ‌ انكشافی‌ صعود كرد كه‌ به‌ آن‌ اعطا شده‌ بود. هنر، حضور ایزدان‌ را، گفتگوی‌ تقدیر الهی‌ و تقدیر آدمی‌ را روشن‌ می‌كرد، و به‌ سادگی‌ تخنه‌ خوانده‌ می‌شد. هنر یعنی‌ تخنه‌، پارسا و پروموس‌promos بود، و استیلای‌ حقیقت‌، و صیانت‌ از آن‌ را به‌ جان‌ می‌خرید. «تخنه‌» از امر خلاف‌آمد عادت‌ سرچشمه‌ می‌گرفت‌.
در حقیقت‌ تخنه‌ در آن‌ روزگار معادل‌ تكنیك‌ و تكنولوژی‌ و صنعت‌ امروزی‌ تلقی‌ نمی‌شد، بلكه‌ حقیقت‌ را در صورت‌ ظهوری‌، با درخشش‌ تابناكی‌ پدیدار می‌ساخت‌، كه‌ افلاطون‌ از این‌ درخشندگی‌ و پرتوافشانی‌ به‌ to ekphanestaton در «رسالهٔ‌ فایدرُس‌» تعبیر می‌كند. تخنه‌ و پوئیسیس‌ بعد از آغاز عصر متافیزیك‌، آن‌ معنای‌ عالی‌ خود را از دست‌ داد، و به‌ هرگونه‌ فعل‌ ساختن‌، گرد هم‌ آوردن‌ و صورت‌ دادن‌ به‌ اجزاء اطلاق‌ شد. برای‌ یونانیان‌ این‌ ساختن‌ در عصر متافیزیك‌ و منطق‌ عقلی‌، به‌ حوزهٔ‌ ایده‌ها و نظر نیز تعلّق‌ پیدا كرد، و به‌ صناعات‌ فكری‌ خمسه‌ در منطق‌ شهرت‌ یافت‌، كه‌ شعر و خطابه‌ از آنهاست‌.
افلاطون‌ در «رسالهٔ‌ گرگیاس‌» از زبان‌ سقراط‌ می‌گوید: «باید بررسی‌ كنیم‌ و ببینیم‌، آیا در میان‌ آن‌ مردان‌ كسی‌ بوده‌ است‌، كه‌ بتوان‌ او را هنرمند به‌ معنی‌ اصیل‌ و راستین‌ نامید؟ بی‌گمان‌ تو نیز تصدیق‌ می‌كنی‌ كه‌ كسی‌ دربند نیكویی‌ مردمان‌ است‌، بی‌نقشه‌ و هدف‌ سخن‌ نمی‌گوید، بلكه‌ همواره‌ اصلی‌ معین‌ را درنظر دارد، همچنانكه‌ ارباب‌ حرفه‌های‌ گوناگون‌ نیز، مصالح‌ حرفهٔ‌ خود را به‌ اقتضای‌ نقشه‌ای‌ معین‌ انتخاب‌ می‌كنند.


ادامه دارد

NIMA.N
09-01-2009, 06:49 PM
اگر نقاشان‌ و معماران‌ و كشتی‌سازان‌ را بنگری‌، می‌بینی‌ كه‌ هر كدام‌ اجزاء و مصالح‌ كار خود را با نظمی‌ خاص‌ فراهم‌ می‌سازد، و هر جزء را به‌ شكلی‌ درمی‌آورد، كه‌ با تن‌ آدمی‌ سروكار دارند، مانند پزشكان‌ و استادان‌ ورزش‌، كه‌ همواره‌ در این‌ اندیشه‌اند كه‌ تن‌ را تابع‌ نظم‌ قاعده‌ای‌ خاص‌ كنند.»
از نظر افلاطون‌ اصل‌ در تخنه‌ و پوئیسیس‌ «ساختن‌» است‌، و برای‌ او هیچ‌ تفاوتی‌ میان‌ هنرمند نقاش‌ و سایر حِرَف‌ و صنایع‌ و فنون‌ نیست‌. امّا در تفصیل‌ سخن‌، میان‌ شاعران‌ و دیگر ارباب‌ صنایع‌ فرق‌ می‌گذارد، و به‌ ظاهر از باب‌ دروغگویی‌، شاعران‌ را از مدینه‌ فاضله‌ و یوتوپیای‌ خویش‌ اخراج‌ می‌كند، و دیگران‌ را حفظ‌ می‌كند.
از كلمات‌ افلاطون‌ می‌توان‌ دریافت‌، كه‌ او در كار ساختن‌ و ابداع‌، مفاهیمِ «منظم‌ و هماهنگ‌» را می‌آورد، كه‌ در نظر او مترادف‌ مفهوم‌ یا لازمهٔ‌ ذات‌ «زیبا و زیبایی‌» است‌. كار هنری‌، ابداع‌ همان‌ نظم‌ و قاعدهٔ‌ خاص‌ است‌. برای‌ یونانیان‌ متأخر و فیلسوفان‌ بزرگ‌ یونانی‌، تفاوتی‌ ماهوی‌ میان‌ انواع‌ ساختن‌ وجود نداشت‌. تخنه‌، ساختن‌ یا پوئیسیس‌ بود، خواه‌ ساختن‌ شعری‌، یا تصویری‌، یا كشتی‌ای‌ یا ساختمانی‌.
قدرمسلم‌ نگاه‌ متافیزیكی‌ متأخر یونانیان‌ به‌ هنر، دیگر فاقد آن‌ ساحت‌ قدسی‌ ماورایی‌ و جادوییِ متمایز بود، و بسیار ساده‌، از انواع‌ تولید كردن‌. در اینجا تفاوتی‌ میان‌ تولید هنر و دیگر صُوَر ساختن‌ و تولید، در نزد افلاطون‌ و دیگر یونانیان‌ متأخر وجود نداشت‌. از این‌ منظر است‌ كه‌ اثر هنری‌، صرفاً از نظر فایده‌ای‌ كه‌ به‌ مدینه‌ می‌رساند، برای‌ افلاطون‌ مهم‌ است‌، و اگر چنین‌ نباشد یعنی‌ فایده‌ نرساند، از مدینه‌ طرد می‌شود، و این‌ نگاه‌ تحقیرآمیزی‌ است‌ در قلمرو متافیزیك‌ غرب‌، كه‌ با افلاطون‌ و سقراط‌ آغاز شد، و تا دوران‌ اخیر نیز موضوعیت‌ دارد، و هنر بیشتر از جهت‌ لذت‌ بردن‌ و آموزش‌ و امور فرعی‌ اهمیت‌ پیدا می‌كند.
به‌ لفظ‌art و ars بازگردیم‌، كه‌ گفتیم‌ بواسطه‌ تخنه‌ و تكنیك‌ ظهور و بروز می‌كند، و آن‌ هم‌ از ریشه ‌ar سانسكریت‌ و artem لاتین‌ به‌ معنای‌ «گردهم‌ آوردن‌» است‌، كه‌ همهٔ‌ محصولات‌ فكری‌ و یدی‌ را شامل‌ می‌شود. تعبیر هنرهای‌ آزاد liberal arts برای‌ این‌ محصولات‌ است‌. در قرن‌ پانزدهم‌ در زبان‌ انگلیسی‌ اصطلاح‌ «هنر جادو» magic art نیز به‌ كار رفته‌ بود كه‌ كار هنرمندانه‌ باشد، و آن‌ همان‌ سحر اذهان‌ و افكار است‌.
در پایان‌ قرون‌ وسطی‌، و نیز در روزگار رنسانس‌ از دو نوع‌ هنر یا ars و artos یاد شد، یكی‌ را ars mechanicus می‌خواندند، و مقصود از آن‌ فن‌ یا هنر مكانیكی‌ای‌ بود كه‌ به‌ تولید دستی‌ یا جسمانی‌ بازمی‌گشت‌، و دیگری‌ را ars liberalis می‌نامیدند كه‌ تاحدودی‌ برابر هنرهای‌ زیبا است‌، و به‌ ابداع‌ فكری‌ و ذوقی‌ و هنر انسانی‌ ارتباط‌ پیدا می‌كرد.
گاه‌ در مباحث‌ هنری‌ و فلسفی‌ از این‌ مفهوم‌ ثانوی‌ هنر با اصطلاح ars poetica نیز یاد می‌شد، اصطلاحی‌ كه‌ قرن‌ها پیش‌ هوراس‌ شاعر و ادیب‌ یونانی‌ به‌ كار برده‌ بود، بر این‌ اساس‌ شعر هنری‌ متعالی‌ تلقی‌ می‌شد، و نقاشی‌ درحدّ تولیدی‌ مكانیكی‌ ارج‌ و اعتباری‌ نداشت‌، زیرا تعلّق‌ به‌ كار یدی‌ داشت‌، و یونانیان‌ و مسیحیان‌ فرهیخته‌ برای‌ آن‌ شأنی‌ جدی‌ قائل‌ نبودند، هرچند قائل‌ به‌ ضرورت‌ آن‌ برای‌ بیان‌ افتخارات‌ تاریخی‌ و بیان‌ زندگی‌ خویش‌، و یا بیان‌ و آموزش‌ عقاید دینی‌ بودند.
در عصر رنسانس‌ از نظر فیلسوفان‌ و هنرمندان‌، رتبه‌بندی‌ هنر به‌ یدی‌ و فكری‌ بی‌اعتبار شد. حتّی‌ هنرمندانی‌ مانند داوینچی‌ از فضیلت‌ نقاشی‌ بر شعر و دیگر هنرها سخن‌ گفتند.

ادامه دارد

NIMA.N
09-01-2009, 06:50 PM
امّا علی‌رغم‌ این‌ مراتب‌، هنوز میان‌ صنعت‌ تولیدی‌ و هنرهای‌ زیبا تا قرن‌ هجده‌ تفاوتی‌ قائل‌ نبودند، و باخ‌ موسیقیدان‌ خود را نه ‌Artist یا هنرمند، بلكه ‌Artisan یعنی‌ صنعتگر می‌خواند. امّا به‌ تدریج‌ هنرهای‌ زیبا شأنی‌ اساسی‌ نزد متفكران‌ یافت‌، چنانكه‌ در قرون‌ وسطی‌ و ماقبل‌ یونانی‌، شاعر چنین‌ مقامی‌ داشت‌، یعنی‌ زبان‌ شاعر زبان‌ خداوند تلقی‌ می‌شود، كه‌ از طریق‌ وحی‌ تلقی‌ كلمات‌ می‌كند. او جایگاهی‌ قدسی‌ در فرهنگ‌ شرقی‌ داشت‌.
حال‌ نیز، نه‌ آنكه‌ تقدّس‌ ماورایی‌ پیدا كند، امّا در نظر رمانتیكها و فلاسفهٔ‌ قرن‌ نوزده‌ مانند گوته‌ و شلینگ‌ و هگل‌، شعر و هنرهای‌ زیبا در كنار دین‌ و فلسفه‌ از فعالیتهای‌ فكری‌ اساسی‌ انسان‌ تلقی‌ می‌شد. از این‌ پس‌ فقط‌ افعال‌ خاص‌ «ابداع‌ هنری‌» تلقی‌ شد.
زمانی‌ هر پیشه‌ور یا هر Artisan كه‌ ماهر بود Artist نام‌ می‌گرفت‌، اما در قرن‌ نوزده‌ این‌ واژه‌ در مورد كسی‌ به‌ كار رفت‌، كه‌ گونهٔ‌ خاصی‌ از حقیقت‌، یعنی‌ حقیقت‌ تخیلّی‌ را بیان‌ كند. در همین‌ ایام‌ بود كه‌ واژهٔ‌ استتیك ‌ Aestheticsنیز در زبان‌ انگلیسی‌ از ریشه ‌aisthetikos و aisthetis و aistheta یونانی‌، به‌ معنی‌ امر مشهود حسی‌ بكار رفت‌، و مقصود از آن‌ بیان‌ علمی‌ بود كه‌ به‌ داوری‌ و حكم‌ در مورد آثار هنری‌ می‌پرداخت‌. فاعل‌ این‌ اسم‌ به‌ صورت ‌aesthete یعنی‌ «داوری‌ اثر هنری‌ می‌كند و منتقد است‌، و به‌ زبان‌ انگلیسی‌های‌ امروزی‌ اهل‌ كریتیك ‌critic است‌» استعمال‌ شد.
در زبان‌ آلمانی‌ از كلمه ‌kunst در برابر واژه‌ لاتینی ‌ arsاستفاده‌ می‌كنند. اصل‌ این‌ لفظ ‌konnen به‌ معنای‌ توانستن‌ است‌. این‌ لفظ‌ مانند تخنهٔ‌ یونانی‌ در آغاز نسبتی‌ به‌ ظاهر با «زیبایی‌» یعنی ‌Schonheit نداشت‌، در قرن‌ هجدهم‌ در تركیب‌ هنرهای‌ زیبا die schonen kunst به‌ كار رفت‌. البته‌ هنرهای‌ زیبا شامل‌ هنرهای‌ ششگانه‌ خاص‌ كهن‌ می‌شد: یعنی‌ شعر، نقاشی‌، مجسمه‌سازی‌ (صنایع‌ مستظرفه‌)، موسیقی‌، معماری‌ و نمایش‌. دربارهٔ‌ استتیك‌ در آینده‌ به‌ تفصیل‌ اشاره‌ خواهد رفت‌.
امّا اجمالاً این‌ كه‌: اولاً دربارهٔ‌ مبدأ یونانی‌ آن‌ برای‌ هنر، كه‌ اصالت‌ هنری‌ را به‌ امر مشهود حسی‌ می‌دهد، و ثانیاً احیاء آن‌ به‌ مثابه‌ نوعی‌ شناخت‌ خاص‌ حسی‌ هنری‌، كه‌ با شناخت‌ فلسفی‌ و علمی‌ و شناخت‌ اخلاقی‌ متفاوت‌ می‌شود، و از سوی‌ بومگارتن‌ موضوع‌ مستقل‌ بحث‌ فلسفی‌ قرار می‌گیرد، و این‌ خود مبدأ تفكیك‌ زیبایی‌ هنری‌ از حقیقت‌ فلسفی‌ و خیر اخلاقی‌ است‌، كه‌ تا عصر پست‌مدرن‌ استمرار یافته و اكنون‌ برخی‌ از متفكران‌ در مقام‌ گذر از این‌ چندپارگی‌ معرفت‌ انسانی‌اند.