PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگاني حضرت امام حسن عسکری عليه السلام



مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:50 PM
زندگاني حضرت امام حسن عسکری عليه السلام

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:51 PM
ميلاد فرخنده
در روز دهم ربیع الثانی 232 هجری و در مدینة الرسول بیت گرامی امام هادی علیه السلام به پیشواز دومین فرزندش از زنی دانا و پارسا که او را حُدیث یا سلسل می خواندند، رفت.(1)
تا سال 243 هجری در مدینه ماند زیرا چنین به نظر می رسد که پس از این سال همراه با پدر بزرگوار خویش به پایتخت خلافت عباسی یعنی سُرّمن رأی منتقل شد و در آنجا با پدر خود در منطقه به نام عسکر مسکن گزید و بر همین اساس ملقب به عسکری شد.
علاوه بر این لقب، آن حضرت را به القاب دیگری نیز می خواندندکه عبارتنداز... صامت، هادی، رفیق، زکی، نقی. این القاب خود منعکس کننده خصلتهای پسندیده ای هستند که در طول زندگی آن حضرت از وی در ارتباط با مردم به ظهور رسید. کنیه او «ابو محمد» بود و عامه مردم آن حضرت و پدر و جدّ او را ملقب به ابن الرضا علیه السلام می کردند.(2)
امام حسن عسکری علیه السلام برادری داشت از خودش بزرگ تر که او را محمد می خواندند. این محمد مردی و والامقام بود چنان که چشمان شیعیان بدو به عنوان جانشین پدرش دوخته شده بود زیرا وی بزرگ ترین فرزند امام هادی علیه السلام بود اما حضرت هادی به یاران خواص اشاره می کرد که امام بعد از وی ابو محمد حسن خواهد بود و محمد (برادر امام حسن علیه السلام) نیز عملاً در سن جوانی از دنیا رفت و اینک مزار او در جایی میان بغداد و سامراء واقع است و زوار به گرد حرمش جمع می آیند و خدا را می خوانند و خدا را هم برای بزرگداشت محمد و پدران پاکش، دعای آنها را مستجاب می گرداند.
با وفات «سید محمد» (نامی که وی بدان در میان مردم شهره شده است) همه دانستند که یازدهمین امام، ابومحمد حسن خواهد بود. برای توضیح بیشتر امام هادی علیه السلام در کنار جنازه فرزندش محمد خطاب به امام حسن عسکری فرمود: «فرزندم برای خدا سپاسی تازه به جای آر که درباره تو فرمانی تازه پدید آورد.»(3)
شاید، آنچه که خداوند برای او پدید آورد نعمت اتفاق و عدم بروز خلاف پیرامون امامت او پس از پدرش بوده باشد. زیرا پس از وفات محمد، آن حضرت بزرگ ترین فرزند پدرش محسوب می شد... اگر چه امامت موهبت الهی است که اصلاً با ملاکهایی همچون سنّ و نظایر آن پیوستگی ندارد. دلیل ما بر این نکته آن است که امام هادی علیه السلام پیش از وفات پسرش ابو جعفر محمد (معروف به سید محمد) به امامت حسن اشاره می فرمود چنانکه روایات دیگری نیز در تأیید این مطلب (امامت امام حسن) از سوی پدران بزرگوار آن حضرت نقل شده است. بیایید با هم برخی از نصوصی را که شیعه بر محتوای آنها اتفاق دارد بخوانیم. این روایات بر امامت امام حسن عسکری علیه السلام از دلالت کافی برخوردارند.
علی بن عمر نو فلی گوید: با ابوالحسن عسکری امام هادی علیه السلام در خانه اش بودم که ابوجعفر بر ما گذشت. پرسیدم: آیا این صاحب ماست؟ فرمودند: نه، صاحب شما حسن است.(4)
علی بن عمر و عطار در روایتی گوید: در زمان حیات محمد (سید محمد) خدمت حضرت هادی علیه السلام رسیدم و من گمان می کردم او امام یازدهم است، به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! کدام یک از فرزندانت را به امامت تخصیص دهم؟ فرمود: هیچ یک را تخصیص ندهید تا فرمان من برای شما صادر شود و بعد از این نامه ای نوشتم که این امر (امامت) در دست کیست. آنگاه برای من نوشت: در دست فرزند بزرگترم و ابو محمد از جعفر بزرگ تر بود.(5)
این جعفر همان کسی است که بعداً ملّقب به کذاب یا تواب شد زیرا مدتی دعوی امامت کرد و سپس از ادعای خود بازگشت و توبه کرد... ابو جعفر (سید محمد)بزرگ ترین فرزند امام هادی علیه السلام بود اما چنان که پیداست او در آن هنگام دنیا را بدرود گفته بود.
امام هادی علیه السلام به ابوبکر الفهفکی نامه ای نگاشت و به او فرمود: «طبع فرزندم ابو محمد از دیگر افراد خاندان محمد درست تر و حجت و برهانش از دیگران استوارتر است و او بزرگترین فرزند من است و جانشین من و دستاویزها و احکام امامت به وی می رسد پس هر چه می خواهی از من بپرسی، از او سؤال کن که آنچه بدان نیازمندی نزد اوست».(6)
امام جواد علیه السلام نیز به این حقیقت اشاره کرده و در حدیثی که توسط عقربن دلف روایت شده، آمده است: «از ابو جعفر، محمد بن علی الرضا، شنیدم که می فرمود: پیشوای پس از من فرزندم علی است، فرمان او فرمان من و گفتار او گفتار من، و طاعت از او طاعت از من و پیشوای پس از او فرزندش حسن است».(7)
به علاوه روایات مستفیضی از سوی پیشوایان مورد اعتماد حدیث به نقل از پیامبر وارد شده که تعداد ائمه اثنی عشر و نام و صفات آنها را بیان کرده است تا آنجا که در مؤمنان جای تردیدی در این نکته باقی نمی گذارد که پس از امام هادی حجت بالغه خداوند سرور ما حضرت امام حسن عسکری علیه السلام است.
بدینسان وظیفه امامت اسلامی و خلافت الهی پس از وفات امام هادی به امام حسن عسکری علیه السلام که در آن هنگام 23 سال از سن شریفش می گذشت انتقال یافت.
سالهایی که آن حضرت امامت مردم را عهده دار گردید مصادف شد با بقیه دوران حکومت معتز عباسی و پس از آن حکومت مهتدی و در نهایت پنج سال از حکومت معتمد.(8)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:51 PM
صفات و کرامات امام حسن عسکری عليه السلام
برخی از معاصران امام علیه السلام او را چنین وصف کرده اند: آن حضرت سبزه بود و چشمانی فراخ داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیکل و جوان بود از شکوه و هیبت بهره داشت.(9)
شکوه و عظمت او را وزیر دربار عباسی در عصر معتمد، یعنی احمد بن عبیدالله بن خاقان، به وصف کشیده است اگر چه او خود سر دشمنی با علویها را داشت و در بدنام کردن آنها می کوشید، در وصف آن حضرت چنانکه در روایت کلینی آمده چنین گفته است:
در سُرّ من رای هیچ کس از علویه را همچون حسن بن علی بن محمد بن الرضا نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سکوت و عفاف و بزرگواری و کرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام بنی هاشم همتایی چون او ندیدم. بنی هاشم او را بر سالخوردگان و توانگران خویش مقدم می دارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیران و عوام الناس او را مقدم می کنند و درباره او از کسی از بنی هاشم و فرماندهان و دبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نکردم جز آنکه او را در نزد آنان در غایت شکوه و ابهت و جایگاهی والا و گفتار نکو یافتم و دیدم که وی را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدم می شمارند و دشمن و دوست از او تمجید می کنند.» (10)
شاکری یکی از کسانی که ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف وی چنین گفته است: استاد من امام عسکری علیه السلام مردی علوی صالحی بود که هرگز نظیرش را ندیدم، روزهها دوشنبه و پنجشنبه در سامراه به دارالخلافه می رفت، روز نوبت عده بسیاری گرد می آمدند و کوچه از اسب و استر و الاغ و هیاهوی تماشاچیان پُر می شد و راه آمد و شد بند می آمد وقتی که او می پرسید هیاهوی مردم و شیهه اسبان و بانگ الاغها آرام می شد و چهار پایان کنار می رفتند و راه باز می شد به طوری که لازم نبود جلوی حیوانات را بگیرند. سپس او داخل می شد و در جایگاهی که برایش آماده کرده بودند، می نشست و چون عزم خروج می کرد و دربانان فریاد می زدند: چهار پای ابو محمد را بیاورید. سر و صدای مردم و حیوانات فرو می نشست و به کناری می رفتند تا آن حضرت سوار می شد و می رفت. »
شاکری در توصیف امام می افزاید: « در محراب می نشست و سجده می کرد در حالی که من پیوسته می خوابیدم و بیدار می شدم. می خوابیدم در حالی که او در سجده بود. کم خوراک بود. برایش انجیر و انگور و شفتالو (هلو) و چیزهایی شبیه اینها می آوردند و او یکی دو دانه از آنها می خورد و می فرمود: محمد! اینها را برای بچه هایت ببر. می گفتم: تمام اینها را؟ می فرمود: آنها را بردار که هرگز بهتر از این ندیدم.»(11)
هنگامی که طاغوت بنی عباس آن حضرت را دربند انداخت، یکی از عباسیان به کسی که مامور زندانی کردن امام بود و صالح بن وصیف نام داشت، گفت: بر او سخت بگیر و او را آسوده مگذار. صالح گفت: با او چه کنم؟ من دو تن از بدترین کسانی را که توانستم پیدا کنم، یافتم و آنها را مامور وی ساختم و اینک آن دو در عبادت و نماز به جایگاهی بزرگ رسیده اند. سپس دستور داد آن دو تن را احضار کنند از آن دو پرسید: وای بر شما! شما با این مرد (امام حسن) چه کردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت درباره مردی که روزها روزه می دارد و تمام شب را به نماز می ایستد و با کسی هم سخن نمی شود و به کاری جز عبادت نمی پردازد. چون به ما می نگرد به لرزه می افتیم و چنان می شویم که اختیارمان از کف بیرون می شود!(12)
همه از ارزش و نهایت کرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارش آگهی داشتند، تا آنجا که معتمد خلیفه عباسی وقتی در آن شرایط بحرانی و ناآرامی که هر خلیفه تنها یک یا چند سال معدود بر تخت خلافت می توانست بنشیند، روی کار آمد نزد امام عسکری علیه السلام رفته از وی خواست که دعا کند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد (به نظر معتمد این مدت در قیاس با مدت زمامداری خلفای پیش از وی بسیار دراز بوده است!) امام علیه السلام نیز دعا کرد و فرمود: خداوند عمر تو را دراز گرداند!
دعای امام در حق معتمد اجابت شد و وی پس از بیست سال درگذشت.(13)
این یکی از کرامتهای امام علیه السلام است در حالی که کتابهای حدیث از کرامتهای بی شمار آن حضرت که ذکر آنها از حوصله این کتاب مختصر بیرون است، آکنده و سرشار می باشد. مقصود ما از ذکر برخی از کرامات امام علیه السلام برای این است که به حق او آگاه شویم و این نکته را دریابیم که ائمه هُدی همه نور واحدند و از ذرّیتی پاک که خدا برای ابلاغ پیامش و اتمام حجتش و اکمال نعمتهایش برما، آنها را برگزید... بگذارید با هم به راویان گوش بسپاریم تا ببینیم چگونه این کرامتها را برای ما بیان می کنند:
1/ یکی از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمد بن صالح از ابو محمد امام عسکری علیه السلام درباره این فرموده خدای تعالی «لله الامر من قبل و من بعد».(14)
پرسید. امام علیه السلام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنکه بدان امر کرده باشد و باز امر از آن اوست بعد از آن که هر آنچه خواهد بدان امر کرده باشد. من با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست که فرمود: «الاله الخلق والامر تبارک الله رب العالمین».(15)
پس امام رو به من کرد و فرمود: همچنان که تو با خود گفتی: «الاله الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین». من گفتم... گواهی می دهم که تو حجت خدایی و فرزند حجت خدا بر خلقش».(16)
2/ یکی دیگر از راویان به نام علی بن زید نقل می کند که همراه با ابو محمد علیه السلام از دارالعامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسید و من خواستم برگردم فرمود: اندکی درنگ کن. سپس به من اجازه ورود داد و چون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول برای خود کنیزی بخر که فلان کنیز تو مُرد. در صورتی که وقتی من از خانه بیرون آمدم آن کنیز در کمال نشاط و خرمی بود. چون برگشتم غلام را دیدم که گفت: همین حالا کنیزت فلانی بمُرد. پرسیدم: چطور؟ گفت: آب در گلویش گیر کرد و جان داد. (17)
3/ ابوهاشم جعفری گوید: از سختی زندان و بند و زنجیر به ابو محمد علیه السلام شکایت بردم. آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود می گزاری پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خود به جای آوردم.(18)
4/ از ابو حمزه نصیر خادم روایت شده که گفت: بارها شنیدم که ابو محمد علیه السلام با غلامانش و نیز دیگر مردمان با همان زبان آنها سخن می گوید در حالی که در میان آنها اهل روم و ترک و صقالبه بودند. از این امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدینه به دنیا آمده و تا زمان وفات ابوالحسن امام هادی علیه السلام در بین مردم ظاهر نشده و هیچ کس هم او را ندیده پس این امر چگونه ممکن است؟ من این سخن را با خود گفتم پس امام رو به من کرد و فرمود: خداوند حجت خویش را از بین دیگر مخلوقاتش آشکار ساخت و به او معرفت هر چیز را عطا کرد. او زبانها و نسبها و حوادث را می داند و اگر چنین نبود هرگز میان حجت و محجوج (رعیت) فرقی دیده نمی شد.(19)
5/ امام را به یکی از اعوان ستمکاران که نحریر نام داشت، سپردند. زن نحریر به وی گفت: از خدا بترس. تو نمی دانی چه کسی به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگاری امام را به شوهرش یاد آوری کرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناکم نحریر به او پاسخ داد: او را در میان درندگان خواهم افکند. سپس درباره اجرای این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به او اجازه دادند. (این عمل در واقع به مثابه یکی از شیوهای اعدام در آن رورگار بوده است).
نحریر، امام علیه السلام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت که آنها امام را می درند و می خورند. پس از مدتی به همان محل آمدند تا بنگرند که اوضاع چگونه است. ناگهان امام را دیدند که به نماز ایستاده است و درندگان گرداگردش را گرفته اند. لذا دستور داد او را از آنجا بیرون آورند.(20)
6/ از همدانی روایت کرده اند که گفت: به ابو محمد علیه السلام نامه ای نوشتم و از او خواستم که برایم دعا کند تا خداوند پسری از دختر عمویم به من عطا فرماید. آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذکور عطا فرمود. پس چهار پسر برایم به دنیا آمد.(21)
7/ عبدی روایت کرده است: پسرم را به حال بیماری در بصره رها کردم و به ابو محمد نامه ای نگاشتم و از وی تقاضا کردم که برای بهبود پسرم دعا کند. آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگر مؤمن بود، بیامرزد راوی گوید: نامه ای از بصره به دستم رسید که در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزی که ابو محمد خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافی که میان شیعه در گرفته بود، در امامت تردید داشت.(22)
8/ یکی دیگر از راویان نقل کرده است که مردی از دوستان ابو محمد عسکری علیه السلام که به پیشه حکاکی روی نگین اشتغال داشت، روزی نزد آن امام آمده و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! خلیفه فیروزه بزرگی را به من داد و گفت روی آن نقشی چنین و چنان بزنم. همین که آهن را روی آن گذاردم به دو نیم شد و این مسأله باعث مرگ من خواهد شد. امام به او فرمود: انشاءالله بیمی بر تو نیست.
مرد حکاک گوید: به خانه خود بازگشتم چون صبح روز بعد فرا رسید، خلیفه مرا خواست و گفت: دو کنیزم در این نگین با هم خصومت کردند و راضی نمی شوند مگر آنکه این نگین میان آنها قسمت شود، تو هم آن را دو قسمت کن... من بازگشتم و نگین را که دو تکه شده بود برداشتم و به دارالخلافه آمدم. آن دو کنیز به این تقسیم خرسند شدند و خلیفه هم به این خاطر به من نیکی کرد و خدا را سپاس گزاردم.(23)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:51 PM
9/ یکی از راویان از محمد بن علی نقل می کند که گفت: کار زندگی بر ما سخت شد. پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنی حضرت عسکری علیه السلام، می گویند مردی بخشنده است. گفتم: او را می شناسی؟ گفت: نه او را می شناسم و نه تا به حال او را دیده ام.
به قصد منزل او در حرکت شدیم. در بین راه پدرم به من گفت: چقدر محتاجیم که او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهم برای لباس و دویست درهم برای آرد و صد درهم برای هزینه. محمد فرزندش گوید: من نیز با خود گفتم ای کاش او سیصد درهم برای من دستور دهد، صد درهم برای خرید یک دراز گوش و صد درهم برای هزینه و صد درهم برای پوشاک تابه ناحیه جبل (اطراف قزوین) بروم.
چون به در سرای امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: علی بن ابراهیم و پسرش محمد وارد می شوند. چون داخل شدیم و سلام کردیم به پدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدی؟ پدرم عرض کرد: سرورم! شرم داشتم شما را با این حال دیدار کنم.
چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و کیسه ای به پدرم داد و گفت: این 500 درهم است! دویست درهم برای خرید لباس و دویست درهم برای خرید آرد و صد درهم برای هزینه. آنگاه کیسه ای دیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم برای خرید یک دراز گوش و صد درهم برای خرید لباس و صد درهم برای هزینه، ولی به ناحیه جبل نرو بلکه به طرف سورا (جایی در اطراف بغداد) حرکت کن.(24)
10/ در روایتی از علی بن حسن بن سابور روایت شده است که گفت: در زمان حیات امام حسن عسکری علیه السلام در سامره خشکسالی روی داد... خلیفه به دربان و مردم مملکت خود دستور داد برای خواندن نماز باران از شهر بیرون روند. سه روز پیاپی رفتند و هر چه دعا کردند باران نبارید.
در چهارمین روز، رئیس رهبانان و نصاری هم شرکت کردند. در میان آنها راهبی بود که هرگاه دست دست خویش را به سوی آسمان بالا می برد، باران باریدن می گرفت مردم از کار او در دین خود به شک افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصاری گراییدند.
خلیفه کسی را به سراغ امام عسکری علیه السلام که دربند هم بود فرستاد. او را از زندان بیرون کردند. خلیفه گفت: امت جدّت را دریاب که هلاک شدند. امام علیه السلام فرمود: به خواست خدای تعالی فردا به صحرا خواهم رفت و شک و تردید را برطرف خواهم کرد.
روز پنجم که رئیس نصاری و راهبان بیرون آمدند حضرت با عده ای از یاران بیرون رفت. همین که نگاهش به راهب افتاد که دست خود را به سوی آسمان فراز آورده بود به یکی از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را که میان انگشتانش بود، بگیرد. غلامان فرمان امام را اطاعت کرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهی را در آورد. امام عسکری علیه السلام استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینک دعا کن و باران بخواه. راهب دعا کرد اما ابرهایی که آسمان را گرفته بودند کناری رفتند و خورشید پیدا شد!!
خلیفه پرسید: ابو محمد! این استخوان چیست؟ امام علیه السلام فرمود: این مرد از کنار قبر یکی از پیامبران گذر کرده و این استخوان را برداشته است. و هیچ گاه استخوان پیامبری را آشکار نسازند جز آنکه آسمان باریدن گیرد.(25)
11/ ابو یوسف (الشاعر القصیر)شاعر متوکل روایت کرده است که پسری برایم زاده شد و تنگدست بودم. به عده ای یادداشتی نوشتم و از آنها کمک خواستم. با نا امیدی بازگشتم به گرد خانه امام حسن علیه السلام یک دور چرخ زدم و به طرف در رفتم که ناگهان ابو حمزه که کیسه ای سیاه در دست داشت بیرون آمد. درون کیسه چهارصد درهم بود. او گفت:
سرورم می گوید: این مبلغ را برای نوزادت خرج کن که خداوند در او برای تو برکت قرار دهد.(26)
12/ ابو هاشم می گوید: یکی از دوستان امام علیه السلام نامه ای به او نوشت و از او خواست دعایی به وی تعلیم دهد. امام به او نوشت: این دعا را بخوان: «یا اسمع السامعین، و یا ابصر المبصرین، و یا عزّ الناظرین، و یا اسرع الحاسبین، و یا ارحم الراحمین، و یا احکم الحاکمین، صلّ علی محمد و آل محمد، و اوسع لی فی رزقی و مدّ فی عمری، و امنن علیّ برحمتک و اجعلنی ممّن تنتصر به لدینک و لا تستبدل بی غیری».
ابو هاشم گوید: با خود گفتم: خدایا مرا در حزب و زمره خویش قرار ده. پس ابو محمد علیه السلام به من رو کرد و فرمود: تو نیز اگر به خدا ایمان داشته باشی و پیامبرش را تصدیق کنی و اولیایش را بشناسی و آنان را پیرو باشی در حزب و گروه او هستی پس شاد باش و شاد باش!(27)
آنچه گفته شد، گزیده ای اندک از کرامات امام عسکری علیه السلام است. اما کرامتهای فراوان دیگری نیز از آن حضرت به ظهور رسیده که این اوراق گنجایش آن را ندارند و بسیاری دیگر نیز هست که راویان آنها را نقل نکرده اند...
این کرامتها نشانگر آنند که مردم به او به عنوان جانشین بر حق رسول خدا و امام معصوم از ذرّیه آن حضرت ایمان داشته اند و ما در کتابهایی که پیش از این درباره پیشوایان معصوم نگاشته ایم گوشه ای از حکمت ظهور این کرامتها را به دست این بزرگواران و پاکان، بیان کرده ایم.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:52 PM
نظاره گر عصر خود
خواننده ارجمندی که همراه ما زندگی پیشوایان هدایتگر علیه السلام را دنبال کرده به نیکی می داند که نقش ائمه علیهم السلام امتداد نقش پیغمبران است و رسالت آنان همان رسالت جاودانه ای است که کتابهای آسمانی نوید آن را داده اند. این رسالت عبارت است از دعوت مردم به خداوند و ترغیب آنان در کسب پاداش او و بیم دادنشان از کیفر سخت الهی!! و واداشتن مردم به تبعیت از رضوان و خشنودی کردگار و پاک کردن نفوس آنان از رذایل و پلیدیها و تطهیر آنها با عشق و ایمان و خوی والا و سرانجام آموختن دستورات دینی به آنها...
یکی از بزرگترین مسئولیتهای پیامبران علیهم السلام رهبری جامعه مؤمن است بدانچه که با این مسئولیت پیوند دارد، همانند تطبیق اصول و ارزشهای الهی بر جزئیات زندگی روزانه و متبلور ساختن این اصول در چهار چوب مواضع و عملکردها و فعالیتها تا آنجا که پیغمبر و پیشوای پس از او و سپس صدیقان به مثابه الگوها و حجتهای خداوند بر مردم در می آیند و باب عذرها و بهانه ها بر روی آنان بسته می شود و باید سریع و قاطعانه عمل کنند و عزم خویش را با پرتوهای درخشان اراده جزم سازند. از همین روست که نباید نقش امام را تنها در صحنه سیاسی، به معنی محدود کلمه، محصور کرد اگر چه سیاست خود با سایر امور نیز در ارتباط و پیوند است. آیا مگر فرهنگ بر سیاست تأثیر نمی گذارد؟ و مگر نه این که اقتصاد و آموزش و پرورش و سیستمهای اجتماعی عواملی هستند که سیاست آنها را پدید می آورد؟
بنابراین باید میان این دو مفهوم از سیاست تفاوت قایل شویم، یکی سیاست به معنی خاص است که به معنی اداره نیروهای اجتماعی مؤثر در جهان حکومت است که زمامداران و رهبران سیاسی در پی آنند. این همان سیاست مستقیم است ( به عبارت دیگر سیاست به معنی محدود آن).
مفهوم دیگر سیاست، معنی عام آن است یعنی پدید آوردن نیروهای فعال در جامعه که در نهایت در جهان حکومت تاثیر می گذارند. این سیاست غیر مستقیم است که معمولاً مصلحان و صاحبان اصول دگرگون ساز به دنبال تحقق آن حرکت می کنند ( به عبارت دیگر سیاست به معنی عام آن).
تردیدی نیست که پیغمبران و جانشینان آنها استراتژی تغییر و انقلاب اصلاح گرایانه را در تمام ابعاد فرهنگی (نشر دعوت ) و تربیتی (تزکیه نفوس) و اجتماعی (ساختن جامعه ای ایمانی و تنظیم روابط آن) رهبری می کردند البته گاه از مواقع آنان نیز در پی سیاست به معنی خاص و محدود آن بوده اند، یعنی کشور را به صورت انفرادی اداره می کردند یا آنکه با دیگر نیروها در اداره کشور مشارکت می جُستند...
پیغمبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله وسلم همین گونه به اصلاح جامعه مکه همت گمارد و در آنجا تجمع ایمانی را بنیان نهاد و روابط آنها را نظام داد و سپس حکومت خویش را با استفاده از همان افراد، در مدینه منوره پایه ریزی کرد. امام علی علیه السلام طی سالهای خلافت ظاهری اش، سیاست به شیوه مستقیم را پی گرفت در حالی که پیش از این و در زمان حکومت خلفای پیش از خود عهده دار نقش اصلاح گرایانه بود و با آن به اشکال مختلف در سیاست به شیوه مستقیم همکاری و مساهمت می کرد.
ائمه اطهار علیهم السلام با تمام امکانات و قدرتی که فرا چنگشان می آمد کمر به اصلاح می بستند و نیروی سیاسی فعالی در جامعه پدید می آوردند. آنان از راه رهبری مستقیم مؤمنان گزیده از پیروانشان به این هدف نایل می آمدند.
این وضع همچنان ادامه داشت تا آنکه امام حسن عسکری علیه السلام به امامت رسید. آن حضرت در خلال سالهایی که پیشوایی مسلمانان را بر عهده داشت، اقدام به اداره شیعیان کرد. شیعه ای که در روزگار امام کاظم علیه السلام تبدیل به وزنه سیاسی بزرگی شده بود و در دورانی که امام رضا علیه السلام به عنوان ولی عهد برگزیده شد، به مثابه یک قدرت سیاسی به رسمیت شناخته شده بود و این حالت راحتی تا غیبت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف حفظ کرده بود...
امام عسکری علیه السلام چگونه شیعه را اداره می کرد؟ و چگونه از طریق شبکه وکلا که در حقیقت نمایندگی او را بر عهده داشتند در سر تا سر گیتی تشکّل پیدا کرد؟ و نامه نگاری میان وکلا و آن حضرت چگونه انجام می شد؟
اینها حقایقی است که متأسفانه تاریخ که تنها به پادشاهان و جنگها وحتی شبهای باده گساری آنها اکتفا کرده، از آنها ذکری به میان نیاورده و زندگی مردم و جریاناتی را که در جامعه وجود داشته، ناگفته گذارده است.
اما احادیثی که بسیاری از جزئیات زندگی ائمه را در خود ثبت کرده، ماده مورد وثوقی است که می توانیم از خلال مطالعه آنها به پاره ای از حقایق پی ببریم ولی باید در نظر داشت که حتی این احادیث هم در همین حد باقی می مانند و به تنهایی تمام تصویری را که ما مایلیم برای شناخت زندگی امام علیه السلام از آن بهره ببریم، منعکس نکرده است. این دوران همچون زندگی دیگر ائمه به ویژگی پنهانکاری مطلق ممتاز است آن هم نه فقط از ترس زمامداران طاغوتی بلکه به عنوان عملیات احتیاط آمیز برای آینده و فاکتورهایی که بر آن حاکم بودند و نیز به عنوان روشی در پرورش مردم برای آموزش حقایق بزرگتری که قلب اکثر آنان تاب تحمل سنگینی آن را نداشت...
آنچه در سطور بعد نقل می کنیم پاره ای از حقایق مربوط به زندگی امام عسکری علیه السلام است که البته باید با شناخت خود از سیره دیگر ائمه علیهم السلام آن را کامل کنیم.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:52 PM
/ امام عسکری و تقیّه شدید:
از آنجا که امام علیه السلام برای غیبت کبری زمینه سازی می کرد و یکی از ویژگیهای عصر غیبت تقیه است، زندگی او حتی بیشتر از دیگر امامان به شدیدترین حالات پنهانکاری ممتاز شده است. ماجراهای زیر می توانند گوشه ای از حالات تقیه را در دوران امام بازگو کنند:
الف/ داوود بن اسود گوید: سرورم ابو محمد امام عسکری علیه السلام مرا فرا خواند و چوبی که گویا پایه دری بود، گرد و دراز به اندازه کف دست، به من داد و فرمود: این چوب را به عمری (یکی از نمایندگان مقرب آن حضرت) برسان. به راه افتادم. در خیابانی با یک سقاّء که استری داشت رو به رو گشتم. استر راه مرا سدّ کرده بود. سقاء بانگ زد که راه را باز بگذار. من همان تکه چوب را بالا بردم و بر استر زدم چوب شکست. به قسمت شکستگی چوب نگاه کردم و چشمم به نامه هایی که در آن تعبیه شده بود، افتاد. شتابان چوب را در آستینم نهان کردم. سقاء شروع به داد و فریاد کرد و به من و سرورم دشنام داد.(28)
امام علیه السلام از شیوه پنهانکاری این گونه و با این سطح عالی، حتی برای رساندن نامه هایش از خانه ای به خانه دیگر و یا از شهری نزدیک به شهر نزدیک دیگر، استفاده می کرد.
در پایان ماجرا هم می بینیم که حامل نامه به خاطر عدم رعایت اصول پنهانکاری با عتاب شدید سقاء مواجه می گردد.
خادم امام علیه السلام به نقل از آن حضرت گوید: اگر شنیدی کسی به ما دشنام می گوید به راهی که به تو فرموده ام برو، مبادا درصدد جوابگویی بر آیی و یا بخواهی بدانی که آن شخص کیست؟ چون من در شهر و دیاری بد زندگی می کنم. پس راه خود گیر که اخبار و احوال تو به ما می رسد. این نکته را بدان.(29)
ب/ شیوه سخن گفتن با اشاره و ایما در محافل شیعه امری بس شایع بوده است. این امر از بسیاری از ماجرهایی که نقل شده، کاملاً محسوس است. در ماجرای زیر به این شیوه بر می خوریم و همچنین میزان عمق هشدار امام از مخالفت با تقیه را در می یابیم. اجازه دهید با هم به این ماجرا گوش فرا داریم:
محمد بن عبدالعزیز بلخی گوید: روزی در خیابان گوسفندان بودم که ناگهان ابو محمد علیه السلام را دیدم که به قصد دارالعامه.(30)
از خانه اش بیرون آمده بود. با خود گفتم: اگر فریاد بر آرم که ای مردم این حجت خدا بر شماست، او را بشناسید آیا مرا خواهند کشت؟ چون به من نزدیک شد، انگشتان سبابه اش را بر دهانش گذارد و به این معنی که ساکت باش و همان شب آن حضرت را دیدم که می فرمود: یا پنهانکاری است یا کشته شدن پس از خدا بر خویشتن بترس.(31)
ج/ باز درباره به کارگیری شیوه سخن گفتن با اشاره به ماجرای علی بن محمد بن حسن برمی خوردیم. وی می گوید: جماعتی از اصحاب ما از اهواز آمده بودند و من نیز با ایشان بودم. سلطان به سوی صاحب بصره (که در بصره خروج کرده بوده و همان صاحب الزنج معروف است) آمده بود. ما نیز برای دیدن ابو محمد علیه السلام ( که معمولاً برای اجرای اصل تقیه، در چنین مناسباتی سلطان را همراهی می کرد) بیرون آمده بودیم بودیم.
ما به او که گذر کرده بود، می نگریستیم و خود میان دو در سر من رأی نشسته بازگشتش را انتظار می کشیدیم. آن حضرت بازگشت و همین که به موازات ما رسید و به ما نزدیک شد، ایستاد و دستش را به طرف کلاهش بُرد و آن را از روی سرش برداشت و به دست دیگرش داد و با آن یکی دست بر سرش کشید و در چهره یکی از افراد ما خندید.
مرد فوراً گفت: گواهی می دهم که تو حجت و برگزیده خداوندی. به او گفتم: فلانی مسأله تو چه بود؟ گفت: من در مورد او شک داشتم. پس با خود گفتم: اگر او بازگشت و کُلاه از سر گرفت به امامتش اقرار می کنم.(32)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:52 PM
پاره ای از ويژگيهای دوران امام حسن عسکری عليه السلام
چرخه تمدن در هر یک از امتهای بشری به سوی فرجام فاجعه آمیز خود شتاب می جوید مگر آنکه مصلحان امت به پا خیزند و کشتی حیات را از توفانهای هلاک و ابرهای فتنه دور سازند... شاید آیه زیر نیز به همین حقیقت اشاره داشته باشد:
«فلولا کان من القرون من قبلکم اولوا بقیة ینهون عن الفساد فی الارض الاّ قلیلاً...»(33)
سپس می افزاید: «و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون»(34)
پس تا زمانی که حرکت اصلاح در جامعه جریان داشته باشد و به امر به معروف و نهی از منکر همت گمارد و پیوسته در برابر کانونهای فساد (طاغوتیان، عیّاشان بی درد و هواداران نادان) استقامت و رزد، عذاب الهی در مورد آن به تأخیر می افتد. چه، این جامعه به نیرویی تبدیل شده که امت را از فرو افتادن در پرتگاه باز می دارد.
در دوران امام عسکری علیه السلام عوامل نابودی و از هم گسیختگی در تمدن اسلامی فزونی گرفته بود و اگر دفاع امام و هواخواهانش از ارزشهای حق و عدل و جهاد آنان بر ضد تجمل گرایی و ستم و جهل نبود، چه بسا که این تمدن بطور کلی از هم می پاشید و به نابودی می گرایید.
خلفا و اطرافیان فاسد آنها در ترور و سرکوب و سرقت اموال مردم و اسراف در صرف آنها در محافل عیاشی و خوشگذرانی خود یا خرید وجدانهای شاعران و فرومایگان غرق گشته بودند...
ترور و سرکوب آزادگان و مصلحان توسط زمامداران، قانون حکومتی ایشان بود. به عنوان نمونه هنگامی که شام بر ضد حکومت آل عباس در عهد متوکل به پا خواست، خلیفه مذکور سپاه قوامه را متشکل از سه هزار نیروی پیاده و هفت هزار سواره به سوی آنان روانه کرد. این سپاه وارد شام شد و سه روز (همه کاری را) در دمشق روا شمردند.(35)
یکی از شیوه های اعدام کردن افراد در آن روزگار این بود که شخص متهم را جلوی درندگان می انداختند تا دریده و خورده شود و یا آنکه او را در تنور می انداختند و یا تا سر حدّ مرگ به باد کتک می گرفتند. سرکوب و اختناق تا آنجا گسترش یافته بود که به مثابه شیوه ای در مبارزات داخلی میان خاندان حاکم در آمده بود و هم از این روست که می بینیم انقلابها و ترورها در بین افراد خاندان خلیفه صورت زبان تفاهم به خود گرفته بود...
این متوکل ستمکار است که خداوند فرزندش منتصر را بر وی چیرگی می دهد. او با برخی از فرماندهان ترک سپاه خویش پیمان می بندد و شبانه بر متوکل هجوم می برند و او و وزیر ستمگرش فتح بن خاقان را که هر دو غرق در لهو و فجور بوده اند، می کشند تا آنجا که شاعر در حق او می گوید:بین نای و مزهر و مدام هکذا لتکن منایا الکرام
کأس لذاته و کأس الحمام بین کأسین اورثاه جمیعا
بصنوف الاوجاع و الاسقام لم یزل نفسه رسول المنایا

ترجمه: مرگ بزرگان باید این گونه باشد: میان (بانگ) نای و عود و شراب، میان دو جام که هر دو را به میراث به او دادند، جام لذاتش و جام مرگ، همواره نفس او پیک مرگ بود با انواع دردها و بیماریها.(36)
پس از مرگ متوکل، نظام پسر و قاتلش چندان به درازا نپایید زیرا گفته اند که ترکهایی که او را در از میان برداشتن پدرش یاری کرده بودند، ترسیدند که مبادا علیه خود آنها بشورد. از این رو به وسیله پزشک ویژه اش معروف به ابن طیغور او را مسموم ساختند. آنها برای این کار سی هزار دینار به این پزشک رشوه دادند و او هم با قلمی مسموم منتصر را رگ زد و وی در همان ساعت جان بداد.(37)
پس از منتصر، نوبت به حکومت مستعین رسید که ترکها او را خلع و با معتز بیعت کردند. مستعین به بغداد گریخت و برای نبرد با ترکها سپاهی فراهم آورد اما ترکها او و سپاهش را شکست دادند و خود او را که هنوز به سی و دو سالگی نرسیده بود، کشتند.
اما معتز که دشمن سر سخت اهل بیت علیهم السلام بود و از پدرش کینه و عداوت با خاندان شریف نبوی را به ارث برده بود، نفر بعدی بود که به دست ترکها از بین رفت. او را در روزی بشدّت گرم زیر آفتاب نگاه داشتند و او ناچار خود را در محضر قاضی بغداد از خلافت خلع کرد. سپس وی را با تأمل کشتند.
ترکها پس از قتل معتز، مهتدی را روی کار آوردند. وی نیز در سرکوب و وارد آوردن فشار بر اهل بیت علیهم السلام و شیعیان و هواخواهان آنها، از سیره نیاکانش پیروی می کرد تا آنجا که گفته بود: به خدا قسم آنان را از روی زمین درو خواهم کرد. اما خداوند پیش از آنکه او به گفته اش جامه عمل بپوشاند، روانه دوزخش کرد. یکی از فرماندهان ترک بر او یورش برد و گردنش را زد و شروع به نوشیدن خون او کرد تا آنکه سیراب شد. پس از مهتدی با معتمد بیعت کردند. او نیز در هوسرانی و گنهکاری و سرکوب و اختناق چیزی از شجره ملعونه (بنی عباس) کم نداشت.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:52 PM
آنچه گفته شد تصویری گذرا از سرشت نظامی می بود که پایه خود را در امور خارجی و داخلی بر اختناق و سرکوب بنیان نهاده بود.
سیطره ترکها که عباسیان آنها را به عنوان مزدورانی برای حفاظت از تاج و تخت خویش و مقابله با خشم عرب به استخدام گرفته بودند از یک سو و برگزیدن ایرانیان و برتر شمردن آنها از دیگران از دیگر سو، با گذشت زمان به مشکلی بزرگ برای حکومت عباسی مبدل شد. زیرا سپاه ترکان مزدور چه بسا از جریانات سیاسی و فرهنگی خاصی متأثر می شدند و جناح خود را برضد جریان دیگر کمک می کردند و به تبع همین امر علیه خلیفه اقدام به کودتای نظامی می کردند. در این میان البته وجود رهبرانی که پشتیبان و مؤید جناح علوی بوده اند، هیچ بعید نیست چنان که برخی از شواهد تاریخی نیز بر این امر دلالت دارند.
در اینجا قانون سیاسی مشهوری وجود دارد که می گوید: هرگاه نظام در سرکوب و اختناق فرو رود، مردم را به هوسرانی و گنهکاری بیشتر سوق می دهد تا بلکه مردم بدین وسیله از زندگی پر مرارت خویش که با آن مواجهند غفلت ورزند.
زمامداران عباسی نیز همین قانون را از روزهای آغازین حکمروایی شان به کار بستند. داستانهای هزار و یک شب و اخبار کاخهای آکنده از اسباب کامروایی و پستی، گواه همین مسأله می تواند باشد.
هر اندازه که زمان سپری می شد و سرکوب عباسیان و جدایی آنها از توده ها فزونی می گرفت، در لذات و خوشگذرانیها هم بیشتر فرو می رفتند، تا آنجا که در روزگار روی کار آمدن متوکل هرزگی و عیاشی به اوج خود رسیده بود. مجالس او بسیار پر آوازه اند تا آنجا که مورخان گفته اند که وی صاحب پنج هزار کنیزک فراشی بود و که می گویند با همه آنها همبستر شده بود و یکی از غلامانش می گفت: اگر متوکل به قتل نرسیده بود به خاطر کثرت جماع، چندان عمر درازی نمی کرد.(38)
هوسرانی و خوشگذرانی به حساب توده های مستضعف انجام می شد. چون نظام مردم را وا می داشت تا خراج (که به مثابه مالیات امروزی بود). بیشتر بپردازند و مخالفان را سرکوب کنند. هرگاه عیاشیها و هرزگیهای نظام موجب تهی شدن خزانه می گردید، والیان برای جمع اموال مردم و تحمیل مالیات گزاف بر آنها، دست به کار ابداع شیوه های تازه تری می شدند.
اموال دولتی را به خود ویژه می داشتند. و شمار اموال نور چشمیها به میلیونها می رسید. خلیفه اموال گزافی را که شمار آن را هزاران هزار گفته اند بر سران سپاه، نزدیکان و بستگان و شعرای چاپلوس خود بذل و بخشش می کرد.
عطایای متوکل به یکی از کنیزانش پنجاه هزار بود. در زمان خلافت مقتدر مجسمه ای سیمین از یک روستا ساختند. در این مجسمه هر آنچه که در یک روستا یافت می شد، به چشم می خورد، درختان و حیوانات و خانه هایی که همه از نقره ساخته شده بودند. برای ساخت چنین مجسمه ای پول هنگفتی به مصرف رسید و سرانجام مقتدر آن را به یکی از کنیزان مادرش هدیه داد.
متوکل قصری با شکوه که یک میلیون و هفتصد هزار دینار برای آن هزینه کرده بود، ساخت. یکی از اطرافیانش به نام یحیی نزد وی آمد و گفت: امیرالمؤمنین! امیدوارم خداوند تو را به خاطر ساختن این قصر سپاس بگذارد و به پاس آن بهشت را نصیب تو گرداند.
متوکل از سخن این چاپلوس فرومایه در شگفت شد چرا که او خود خوب می دانست که متوکل از راه سرقت اموال مردم چنین قصری بنا کرده پروردگار بدین امر راضی نبوده است، لذا از وی پرسید: چطور؟ یحیی پاسخ داد: چون تو با این قصر مردم را مشتاق بهشت می گردانی. و همین مسأله باعث خواهد شد که آنان دست به انجام کردارهای شایسته ای بزنند که بدانها امید دخول در بهشت را دارند. متوکل از شنیدن این سخنان شاد شد.(39)
متوکل دستور داد هیچ کس در این قصر پای ننهد مگر آنکه جامه ای ابریشمین و نگارین در بر کرده باشد. وی همچنین بازیگران و نوازندگان را در این قصر حاضر و آماده کرده بود...
شانه به شانه این عیاشی و هرزگی، عموم مردم در تنگدستی و بینوایی به سر می بردند که امام علی علیه السلام فرموده بود:
«نعمتی سرشار ندیدم مگر آنکه در کنار آن حقّی تباه شده، بود».
شاعران تنگدست از این زندگی دشواری که مردم با آن دست و پنجه نرم می کردند، بهترین تعبیرها را کرده اند. یکی از آنها در توصیف حال خود که البته می تواند توصیف جامعه اش نیز باشد، شعری سروده و بیان کرده است که چگونه بر دخترانش گرسنگی زور آورده:سود الوجوه کسواد القدر وصبیة مثل صغار الذر
بغیر قمص و بغیر ازر جاء الشتاء و هم بشر
و بعضهم ملتصق بصدری تراهم بعد صلاة العصر
و بعضهم منحجر بحجری و بعضهم ملتصق بظهری
حتی اذا لاح عمود الفجر اذا بکوا عللتهم بالفجر
عنهم و حلوا با صول الجدر و لاحت الشمس خرجت اسدی
هذا جمیع قصتی و امری کانهم خنافس فی حجر
فانت انت ثقتی و ذخری فارحم عیالی و تول امری
انا ابو الفقر و ام الفقری کینت نفسی کنیة فی شعر

و بچه هایی دارم مثل مورچه های کوچک، سیه چرده همچون سیاهی دیگ. زمستان آمد و آنان با آنکه جزو بشرند، بی پیراهن و شلوارند. ایشان را بینی پس از نماز عصر (هنگام غروب) که برخی از آنها به سینه ام چسبیده اند و برخی دیگر به پشتم و برخی به آغوشم چسبیده اند.
چون گریه کنند، آنان را تا صبح و عده دهم و تا ستون سپیده آشکار گردد و خورشید سر زند خود را از دست آنان می رهانم و همه در پایه دیوار می افتند. گویی سوسکهایی هستند در دیوار، این تمام ماجرا و کار من است.
پس بر خانواده ام رحم آر و کار مرا بر عهده گیر که تو، خودت تکیه گاه و یار زمان حاجت منی. کنیه ای در شعر بر خود گذاردم (این چنین) من ابو الفقر (پدر فقر) و ام الفقر (مادر فقر) هستم.(40)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:53 PM
مخالفان حکومت با محاصره اقتصادی سختی رو به رو می شدند. در عصر متوکل محاصره سلاله علوی تا بدان جا پیش رفت که بانوان علوی تنها یک پیراهن داشتند، که به نوبت با پوشیدن آن، نماز خود را به جای می آوردند.(41)
به خاطر همین وضع اجتماعی فلاکت بار، آتش انقلابهای اجتماعی شعله ور گردید. یکی از بارزترین این انقلابها_در دوران امام عسکری علیه السلام _ انقلاب یحیی بن عمر طالبی بود که در کوفه به وقوع پیوست. یحیی کوفه را متصرف شد و زندانیان را از بند رها کرد. اما در نهایت این انقلاب توسط سپاه عباسی سرکوب شد و رهبر آن نیز به قتل رسید. روز قتل یحیی در تاریخ جنبش مکتبی، روزی بزرگ است زیرا این حادثه یکی دیگر از حلقه های زنجیره مصیبتهایی است که بر خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم وارد آمد. شاعری در سوگ یحیی اشعاری سروده که برخی از ابیات آن چنین است:و بکاه المهند المصقول بکت الخیل شجوها
و بکاه الکتاب و التزیل و بکاه العراق شرقا و غربا
جر جمیعاً علیه عویل و المصلی و البیت الحجر
یوم قالوا ابوالحسین قتیل کیف لم تسقط السماء علینا

سپاه بر اندوه او گریست و شمشیرهای هندی و صیقل داده شد بر او گریستند. و عراق، از خاور تا باختر، بر او گریست، و قرآن نیز بر او گریه کرد. و مصلی و کعبه و حجرالاسود همه (بر مرگ او) شیون و فغان سر دادند. چسان آسمان بر ما فرو نیفتاد روزی که گفتند ابوالحسین (یحیی بن عمر) کشته شد.(42)
یکی دیگر از این انقلابها، شورش زنج به رهبری علی بن عبدالرحیم از بنی عبدالقیس بود که خود ادعا می کرد علوی است. اما مورخان در صحت ادعای او تردید می کنند و از امام عسکری علیه السلام بیانی صادر شده که نسبت او را با اهل بیت علیهم السلام مردود دانسته است.
بی گمان این حرکت، یکی از بزرگ ترین انقلابهای آن دوره بوده است. زیرا محرومان و تنگدستان از حرکت او پیروی کردند و این انقلاب توانست تا برهه ای از زمان مقداری از تاب و توان خلافت عباسی را مصروف خود سازد.
این شیوه قساوت بار که زمامداران به نام خلافت اسلامی، در اداره کردن کشور از آن بهره برداری می کردند تأثیری منفی بر فرهنگ دینی مردم از خود بر جای نهاد! در این میان کسانی که از فلسفه یونان تأثیر پذیرفته بودند، فرصت را غنیمت شمرده در صدد بر آمدند تا مردم را نسبت به حقایق دینی گمانمند کنند. یکی از کسانی که کمر به این کار بسته بود فیلسوف معروف «اسحاق کندی» بود. وی دست به تألیف کتابی در رد قرآن و توضیح تناقضات آن (به شیوه فلاسفه که آشفتگی و سبکی افکار یکدیگر را به نقد می کشیدند و رد می کردند) زد. چون این خبر به گوش امام عسکری علیه السلام رسید، یکی از شاگردان کندی را خواست و به او فرمود:
آیا در میان شما خردمندی نیست که استادتان کندی را از کاری که درباره قرآن پیش گرفته، باز دارد؟
چون شاگرد کندی از امام علیه السلام درباره چگونگی این امر پرسش کرد، آن حضرت به او فرمود: آیا آنچه را که به تو القا کنم بدو می رسانی؟ شاگرد گفت: آری. پس امام فرمود:
نزد او روانه شو و با وی اُنس بگیر و ملاطفت کن و در کاری که پیش گرفته یاری اش نما. پس چون میان شما دوستی واقع شد به او بگو: مسأله ای به نظرم رسیده که می خواهم درباره آن از شما پرسش کنم. تو از او استدعای پاسخ می کنی. به او بگو: اگر متکلمی با این قرآن پیش شما آید و بپرسد آیا جایز است که خداوند از آن سخنی که در قرآن فرموده، معنایی جز آنکه تو اندیشیده ای و بدان رفته ای اراده کرده باشد؟ او تو را خواهد گفت که جایز است. چون او (کندی) مردی است که چون چیزی بشنود می فهمد. پس چون به تو این جواب را داد به او بگو: از کجا می دانی شاید آنچه خداوند اراده فرموده غیر از آن معنایی باشد که تو بدان رفته ای و آن را مراد خداوند گرفته ای که خدا آن لفظ را در غیر معانی آن وضع فرموده است.
شاگرد نزد کندی رفت و بنا به دستوری که امام به او داده بود، رفتار کرد و سخنی را که امام به او آموخته بود، با کندی در میان نهاد و در دل کندی مؤثر افتاد. زیرا او همچنان که امام فرموده بود: مردی باهوش و فهیم بوده و پی برد که به مجرد احتمال، چنان که فلاسفه می گویند، استدلال را باطل می کند و اگر این سخن در میان شاگرد دانش بپیچد کسی به کتاب او باور پیدا نمی کند و او با تألیف چنین کتابی به کوتاه اندیشی خود حکم داده است.
از این رو دست از تألیف کتاب کشید اما از همان شاگرد پرسید: تو را سوگند به من بگو که این سؤال از کجا برایت پیدا شد؟ شاگرد گفت: بر قلبم عارض شد و آن را با شما در میان نهادم. کندی گفت: هرگز چنین نباشد.
کسی مثل تو نمی تواند چنین سخنی بگوید... مرد گفت:... امام ابو محمد علیه السلام مرا بدین کار دستور داده بود... کندی گفت: چنین سخنانی تنها از ناحیه این خاندان علیهم السلام مطرح می شود... آنگاه کتاب خود را گرفت و از بین برُد.(43)
این گونه امام علیه السلام دین جد خویش را از نوشته های شبهه آمیز و گمراهانه رهانید. شاید این شاگرد هم از شیعیان امام بوده که در دستگاه کندی نفوذ کرده است. زیرا به کار گیری این روشها از سوی رهبران مکتبی در مقابله با جریانهای منحرف، امری مطلوب به شمار می رود. چه بسیار اقدامات شجاعانه دیگری بوده که رهبری مکتبی برای جلوگیری از هجومهای فکری دشمنان، آنها را پیاده کرده اند اما به خاطر سری بودن آنها_مثل همین اقدام_و یا به خاطر از بین رفتن منابع و مآخذ تاریخی در بوته کتمان باقی مانده اند.
داستان راهب حیله گری که می کوشید در دین افراد ضعیف و کم اطلاع خلل وارد کند، و شرح آن پیش از این گذشت، نیز یکی از همین اقدامات می تواند باشد.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:55 PM
شهادت جانگداز امام حسن عسکری عليه السلام
روز هشتم ربیع الاول سال 260 هجری، روز درد آلودی در شهر سامراء بود چه، خبر شهادت امام عسکری در عنفوان شباب همه جا را فرا گرفت.
بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوی خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه کردند، چرا؟ چون توده های محرومی که مهر و حرمت خود را نسبت به امام، از ترس سرکوب نظام همیشه در خود نهان می داشتند، امروز عنان عواطف خروشان خویش را از کف داده اند.
آه که اهل بیت نبوت در راه تحکیم شالوده های دین و نشر ارزشهای توحید جه رنجها که متحمل نشدند...
آه چه خونها که از آنان نریختند و چه حرمتها که ندریدند و اصلاً حقوق و قرابت آنان را به رسول خدا رعایت نکردند...
براستی محنت اولیای خدا در طول اعصار چه بی شمار بوده و پایگاه و پاداش آنان در پیشگاه پروردگار چه بزرگ است!
این امام بزرگواری که اینک از دنیای آنان رخت بر می بندد در حالی که هنوز از عمر مبارکش 26 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم کرد، از عهد متوکل ستمکار و فرومایه که دشمنی علیه اهل بیت رسالت را سر لوحه کار خویش قرار داد و مزار ابی عبدالله الحسین علیه السلام را ویران کرد تا دوران مستعین که به خاطر کینه ورزیدن به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن حضرت را نزدیکی از سر سخت ترین مردانش زندانی کرد. (این مرد اوتاش نام داشت که بعداً پس از دیدن پاره ای از کرامتهای امام علیه السلام، به پیشوایی آن حضرت ایمان آورد). همین خلیفه، در دوران خویش نزدیک بود امام را بکشد اما خداوند او را فرصت نداد و وی از خلافت بر کنار شد.
همچنین معتز در روزگار خویش می کوشید امام را در بند کند لیکن آن حضرت به درگاه خداوند تضرع کرد تا آنکه معتز نیز از دنیا رفت.
حتی در روزگار مهتدی امام از آزار وی در امان نبود، او می کوشید امام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا که زندانی اش کرد و قصد کشتنش را نمود لیکن امام علیه السلام به یکی از اصحابش به نام ابو هاشم آگهی داد که:
«ابوهاشم! این ستمگر قصد کرده مرا امشب بکشد، اما خداوند عمر او را کوتاه گرداند. مرا فرزندی نیست و خداوند به زودی مرا فرزندی عطا خواهد فرمود.»(44)
بالاخره آنکه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذیت قرار داشت تا آنکه به دست وی به زندان افتاد.
آری امام عسکری علیه السلام بیشتر مدت رهبری خویش را در دشواری و سختی گذراند و این همان چیزی است که موجب مهر ورزیدن ما به او می شود. آیا امام علیه السلام به مرگ طبیعی مرد یا آنکه توسط زهر به شهادت رسید؟ زهر یکی از مشهورترین ابزارهای ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دینی محبوبی مثل امام علیه السلام آنها را وا می داشته که با اتخاذ این روش ایشان را تصفیه کنند.
دلیل دیگر ما بر اتخاذ این شیوه از سوی خلیفه، طرز برخورد آنان با امام به هنگام بیماری اش می باشد. خلیفه به پنج تن از افراد مورد وثوق خویش گفته بود که در طول مدت بیماری امام، همواره با او باشند. وی همچنین عده ای پزشک به خاطر آن حضرت طلبیده بود تا وی را شبانه روز همراه باشند...(45)
علت این امر چه بود؟ دو علت می توان برای چنین رفتار شگفت آوری پیدا کرد: نخست: برائت جستن از مسؤلیت ترور امام در برابر توده ها بر حسب ضرب المثلی که در میان سیاستمداران معروف است: او را بکش و زیر جنازه اش گریه کن...
دوم: همه مردم و بویژه سیاستمداران می دانستند که ائمه اهل بیت علیه السلام همواره از احترام بسیار توده های مردم بر خوردارند و شیعه بر این باور است که امامت در میان آنان از بزرگی به بزرگ دیگر منتقل می شود. و اینک این امام یازدهم است که می خواهد از دنیا رخت بربندد. بنابراین باید حتماً او را جانشینی باشد اما این جانشین چه کسی است؟
خلفای عباسی پیوسته می کوشیدند به هنگام شهادت یکی از ائمه پی ببرند که جانشین او کیست؟ به همین علت ائمه علیهم السلام نیز به هنگام احساس خطر بر جانشین خود او را پنهان می کرد تا وقتی که خطر از بین برود.
از دیگر سو احادیثی که درباره حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف وارد شده، از خاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان می دانند که مهدی دوازدهمین جانشین است و اگر بگوییم که زمامداران عباسی چیزی از این احادیث نمی دانستند، نامعقول می نماید. از همین روست که می بینیم آنان پیوسته و با هر وسیله ای می کوشند تا نور الهی را فرو نشانند اما هیهات...
به این دلیل است که معتمد عباسی، به هنگام شدت گرفتن بیماری امام و رو به مرگ بودن آن حضرت، تدابیری استثنایی می اندیشد.
پس از آنکه امام علیه السلام چشم از جهان فرو می بندد، معتمد دستور می دهد خانه او را بازرسی کنند و کنیزانش را زیر نظر بگیرند. او نمی دانست خداوند خود رساننده فرمان و کار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنج سال است که به دنیا آمده و از دید جاسوسان امام مخفی شده است و گزیدگان شیعه با وی بیعت کرده اند...
بدین گونه امام بواسطه زهر معتمد جان داد.(46)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:55 PM
و پس از وفات و غسل و تکفین وی ابو عیسی بن متوکل از جانب حکومت و به نیابت از خلیفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس از فراغ از نماز، صورت امام را نمایان ساخت و آن را بویژه به هاشمیها و علویها و مسؤولان بلند مرتبه و قاضیان و پزشکان نشان داد و گفت: این حسن پسر علی پسر محمد پسر رضا که به مرگ طبیعی، در بستر خویش مرده است و به هنگام رحلتش فلانی و فلانی از خادمان و محرومان امیرالمؤمنین و فلانی و فلانی از قاضیان و فلانی و فلانی از پزشکان بر بالین او حضور داشته اند آنگاه چهره مبارک آن حضرت را پوشاند.(47)
این اقدامات برای این بود که مبادا پای حکومت در قتل امام به میان آید، و همین امر نشانگر آن است که حکومت از جانب مردم متهم به کشتن امام علیه السلام بوده است.
بدینسان امام عسکری علیه السلام رحلت کرد و از پس خویش راهی درخشان بر جای نهاد تا نسلها از روشنی آن هدایت گردند...
آن حضرت را در همان اقامتگاه شریفش در شهر سامراء، در کنار مزار پدر بزرگوارش، به خاک سپردند که تا امروز نیز زیارتگاه مسلمانان است. درود خدا بر او باد روزی که زاده شد و روزی که به شهادت رسید و روزی که زنده بر انگیخته خواهد شد...و درود خدا بر هواخواهان و پیروان او تا روز رستاخیز...

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:56 PM
آخرين وصيت
آفتاب امامت به نهانگاه خود می رفت زیرا خداوند این گونه مقدر کرده بود که این آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت کبرا پرتو افشانی کند. از این رو امام حسن عسکری علیه السلام دست به دو کار مهم زد: نخست: تأکید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت برای ولی الله اعظم امام منتظر عجل الله تعالی فرجه الشریف.
دوم: تحکیم شالوده های مرجعیت دینی.
الف/ گرفتن بیعت برای امام منتظر:
احادیث فراوانی درباره امام حجت سلام الله علیه وجود دارد که از پیغمبر و تمام ائمه علیهم السلام صادر شده اما تأکید امام عسکری علیه السلام بر این امر تأثیر رساتری داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را برای خواص از یاران خویش مشخص کرد. همچنین روایتهای فراوانی در این باره وارد شده که به ذکر یکی از آنها اکتفا می ورزیم:
احمد بن اسحاق بن سعید اشعری روایت کرده است که: بر ابو محمد حسن بن علی علیه السلام وارد شدم و خواستم درباره جانشینش از وی بپرسم. اما آن حضرت خود بدون مقدمه فرمود:
«احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالی از زمانی که آدم را آفرید زمین را از حجت خدا بر خلقش خالی نگذاشته و تا روز قیامت هم خالی نگذارد. بدو (حجت) است که بلا از مردم زمین دور می شود و بدو باران فرو می بارد و بدو برکات زمین برون می آیند».
گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خلیفه کیست؟
پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بیرون آمد و بچه ای روی دوش گرفته بود صورتش گویی ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش می گذشت. سپس امام علیه السلام فرمود:
«احمد! اگر کرامت تو بر خدای عزوجل و بر حجتهایش نمی بود، این کودکم را به تو نشان نمی دادم. او همنام و هم کنیه رسول خدا و کسی است که زمین را از عدل و داد پر می کند پس از آنکه ستم و بیداد پر شده باشد.
احمد! حکایت او در این امت همچون حکایت خضر و همانند داستان ذوالقرنین است. به خدا سوگند چنان غیبت درازی کند که هیچ کس از هلاکت در آن رهایی نیابد مگر آن که خداوند او را بر اعتقاد به امامتش استوار کرده و در طول این مدت با دعا برای تعجیل فرجش همراهی نموده باشد».(48)
ب/ مرجعیت خردمندانه دینی:
برای این امامت که امتداد رسالت الهی است باید کیان و موجودیت اجتماعی در جهان وجود داشته باشد. این کیان شیعیان مخلص و فداکارند. از طرفی اینان نیز باید از نظامی اجتماعی و استواری برخوردار شوند تا بتوانند در برابر رخدادها و مبارزه جوییها توانا باشند. این نظام در رهبری مرجعیت تبلور می یابد. بدین معنی که شیعیان به گرد محور عالمان الهی و اُمنای وی بر حلال و حرام، جمع شوند. از این رو در دوران امام عسکری علیه السلام شالوده نظام مرجعیت تحکیم یافت و نقش دانشمندان شیعه، بدین اعتبار که وکلا و نوّاب و سفیران امام معصوم علیه السلام هستند، برجستگی ویژه ای پیدا کرد و روایتهای فراوانی از امام عسکری علیه السلام درباره نقش دانشمندان دینی در بین مردم منتشر شد که یکی از آنها همان روایت معروفی است که امام عسکری علیه السلام از جد خویش امام صادق علیه السلام روایت کرده است و در آن آمده:
امام آن که از فقیهان خویشتندار است و دین خویش را پاسدار و با هوا و هوس خود ستیزه کار و امر مولای خویش را فرمانبردار، پس بر عوام است که از او تقلید کنند».
از همین رو دانشمندان هدایت یافته به نور اهل بیت علیهم السلام امور امت را در دوران امام علیه السلام عهده دار شدند و با امام درباره مسایل مشکلی که با آنها برخورد می کردند، نامه می نگاشتند و امام هم پاسخهایی به آنها می نوشت و نامه ها را به امضای (توقیع) خویش مُهر می کرد. این نامه ها پیش علما به تواقیع معروف شد و برخی از آنها از سوی امام عسکری علیه السلام شهرت خاصی کسب کردند.
آنچه در زیر می آید نام گروهی از یاران امام و کسانی است که از وی روایت می کردند. چنان که از تاریخ پیداست برخی از این افراد در مرکز رهبری شیعه جای داشته اند.
1/ ابراهیم بن ابی حفص: نجاشی درباره وی می گوید: او یکی ز سالخوردگان یاران ابو محمد عسکری علیه السلام است. و در تعریف او افزوده: وی ثقه و وجه (از نامداران) است و کتابی دارد به نام الردّ علی الغالیه و ابو الخطاب...(49)
از کلمه «وجه» چنین می توان فهمید که وی شخصیت معروفی در نزد شیعیان و یا تمام مردم داشته است.
2/ احمدبن ادریس قمی. نجاشی درباره وی گوید: او ثقه و فقیه بود و در میان اصحاب کثیرالحدیث و صحیح الروایه است.(50)
3/ احمدبن اسحاق اشعری. وی نماینده و فرستاده مردم قم و از یاران خاص امام عسکری علیه السلام بوده است.
او همچنین کتابهایی از ائمه علیهم السلام روایت کرده است. شیخ طوسی درباره او گوید: او از جمله کسانی است که صاحب الزمان را دیده.(51)
4/ حسن بن شکیب مروزی. او دانشمند، متکلم و نویسنده چند کتاب بوده و در سمرقند سکنی داشته است. شیخ طوسی این مرد را در شمار یاران امام عسکری علیه السلام بر شمرده است.(52)
5/ حسن بن موسی خشاب. نجاشی درباره او می گوید: او از نامداران اصحاب ماست، مشهور و پر دانش و پر حدیث است. چندین تألیف دارد که برخی از آنها عبارتند از: «الرد علی الواقفه» و «النوادر».(53)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:56 PM
/ حفص بن عمرو العمری شیخ طوسی او را از یاران امام عسکری علیه السلام محسوب داشته و از جانب امام علیه السلام درباره او توقیعی صادر شده که در آن آمده است:
«از شهر بیرون مرو تا عمری را دیدار کنی خداوند به پاس رضای من از او، از وی راضی و خشنود باد. پس بر او سلام می کنی و او را می شناسی و او هم تو را می شناسد. او پاک و امین و پاکدامن است و به ما نزدیک. تمام چیزهایی که از نواحی (مختلف شهرها) به سوی ما آورده می شود، آخر کار بدو می رسد تا آن را به سوی ما بفرستد».(54)
این توقیع بیانگر شیوه امام علیه السلام در تحکیم رهبری صالح در طایفه شیعه است تا مرجعیت را برای رسیدگی به امور شیعیان سرو سامان بخشد و این امر برای قرون بعدی، به مثابه سنتّی حسنه در آید.
7/ حمدان بن سلیمان (ابو سعید نیشابوری). شیخ طوسی او را جزو یاران امام عسکری جای داده است. او فردی ثقه و از نامداران شیعه بود.(55)
8/ سعدبن عبدالله قمی. این سعد معاصر امام حسن عسکری علیه السلام بوده اگر چه شیخ طوسی درباره او گوید: نمی دانم آیا از او روایت کرده است. نجاشی درباره او گوید: سعد، شیخ این طایفه (شیعه) و فقیه و حجت آن است و کتابهای فراوانی تألیف و برای شنیدن حدیث مسافرت کرده و از پیشوایانش در حدیث که از امامان مذاهب مختلف بودند، حدیث شنیده است.(56)
9/ سید عبدالعظیم حسنی. نژاد او به امام مجتبی علیه السلام منتهی می شود. او عالم، فقیه، پارسا و پرهیزگار و دشمن حکومتهای ستمگر بود. ائمه علیه السلام شیعیان خود را می گفتند که بدو مراجعه کنند. ابو حماد رازی در روایتی گفته است: در سامراء بر علی بن محمد (امام هادی علیه السلام ) وارد شدم و از آن حضرت از برخی از چیزهای حلال و حرام پرسیدم. امام پاسخ سؤالهای مرا داد و همین که با او خداحافظی کردم، فرمود:
«حماد! اگر در ناحیه خویش درباره مسأله ای دینی اشکالی برایت پیش آمد، آن را از عبدالعظیم بن عبدالله حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان.»(57)
وی در منطقه ری در میان شیعیان از آوازه بلندی برخوردار بود، اگر چه همواره می کوشید مخفی باشد و کارهای خود را علنی نکند.
آن بزرگوار را وقتی از دنیا رفت، در باغی که همان جا بود به خاک سپردند و تا امروز آرامگاهش زیارتگاه شیعیان است.
10/ عبدالله بن جعفر حمیری. وی شیخ اهل قم و از افراد معروف آنان بود. کتابهای زیادی در عرصه های مختلف نگاشت. حدود سال 290هجری به کوفه آمد و مردم آنجا از وی احادیث بسیاری شنیدند.(58)
11/ علی بن جعفر همانی. وی بنا به تعبیر برقی مردی فاضل و پسندیده و از وکلای امام هادی و امام عسکری علیه السلام بود. کسی درباره او حدیث جالبی نقل کرده که در آن آمده است:
او در زمان خلافت متوکل به جرم ارتباط با امام هادی محبوس شد. چون مدت حبس او دراز گردید یکی از امیران عباسی (عبدالله بن خاقان) را به سه هزار دینار وعده داد تا با متوکل درباره او سخن بگوید. چون عبدالله با متوکل درباره همانی صحبت کرد متوکل گفت: عبدالله! اگر به تو مشکوک شوم خواهم گفت که رافضی هستی. و نیز افزود: این وکیل فلانی امام هادی علیه السلام است و من در نظر دارم او را بکشم. چون این خبر به همانی رسید، نامه ای به ابوالحسن امام هادی علیه السلام نگاشت و گفت: سرورم! خدا را خدا را درباره من در نظر گیر. به خدا می ترسم که به تردید دچار شوم. امام علیه السلام در کاغذی کوچک پاسخ او را چنین نوشت:
اما اگر کار به تو تا آنجا رسید که من می دانم پس بزودی خدای را درباره ات قصد می کنم.
این ماجراها در شب جمعه روی داد. فردا صبح متوکل دچار تب شد و در روز دوشنبه تا آنجا حالش خراب شد که بر او ضجه و شیون می کشیدند. متوکل دستور داد هر زندانی که نامش را نزد او می برند، آزاد کنند تا آنکه علی بن جعفر همانی را نیز یاد کردند. متوکل به عبدالله بن خاقان گفت: چرا کار او را بر من عرضه نداشتی؟ عبدالله گفت: هرگز نام او را تکرار نمی کنم. متوکل گفت: همین حالا او را آزاد کن و از وی بخواه که مرا حلال کند.
همانی را آزاد کردند و او به فرمان ابوالحسن علیه السلام به مکه رفت و در آنجا مجاور شد.(59)
اختلافی میان علی بن جعفر و شخصی به نام فارس که در زعامت شیعه با وی به رقابت برخاسته بود، در گرفت. یکی از شیعیان به امام عسکری در این باب نامه ای نوشت. امام هم در پاسخ علی بن جعفر را توثیق فرمود. در ضمن این نامه آمده بود:
خداوند قدر علی بن جعفر را بزرگ گرداند و ما را بدو بهره مند سازد. و افزود:
در حوایج خویش نزد علی بن جعفر برو و از فارس بترسید و او را در چیزی از امورتان داخل مگردانید.(60)
از این توقیع پیداست که ائمه علیه السلام چگونه امور شیعه را از طریق وکلایشان سرو سامان می دادند و مرجعیت دینی را در محافل خود تحکیم می بخشیدند.
12/ محمد بن حسن صفار. او از سران شیعه در قم و مردی ثقه، بزرگوار بود که دهها کتاب تألیف کرد و در آنها احادیث اهل بیت علیهم السلام را در مسایل مختلف حفظ نمود. بین او و امام عسکری علیه السلام نیز نامه هایی رد و بدل شده است.(61)
13/ فضل بن شاذان. او یکی از پر کارترین شیعیان است. گفته اند برخی از مؤلفات وی از رضایت و خشنودی امام عسکری علیه السلام بهره مند گشته اند و آن حضرت درباره احادیث او نوشته: این حدیث صحیح و سزاوار است بدان عمل شود. همچنین گفته اند امام علیه السلام در یکی از مؤلفات فضل نگریست و فرمود:
«اهل خراسان به جایگاه فضل بن شاذان و بودن او در میانشان باید غبطه بخورند».(62)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:56 PM
/ عثمان بن سعید عمری. وی یکی از ستونهای نظام مرجعیت در دوران امام حسن عسکری علیه السلام است و ائمه به جایگاه او اشاره کرده اند. او در نزد شیعیان مقامی والا داشت و امام هادی علیه السلام پیروان خود را بدو ارجاع می داد چنان که این نکته در روایت احمد بن اسحاق قمی ذکر شده است. وی گوید: یکی از روزها بر ابوالحسن علی بن محمد علیه السلام وارد شدم و پرسیدم: سرورم! همیشه این امکان برای من نیست که خدمت شما مشرّف شوم. پس سخن چه کسی را بپذیرم و فرمان چه کسی را اطاعت کنم؟ آن حضرت به من فرمود:
«این ابو عمرو مردی است ثقه و امین. آنچه به شما گفت از جانب من می گوید و آنچه به شما رساند از جانب من رسانده است.»
چون ابوالحسن علیه السلام وفات یافت خدمت فرزندش ابو محمد حسن عسکری علیه السلام رسیدم و همان سؤالی که از پدرش کردم از او نیز پرسیدم. آن حضرت به من گفت: «این ابو عمرو مردی است ثقه و امین و در زندگی و مرگ مورد اعتماد من است. آنچه به شما گفت از جانب من گوید و آنچه به شما رساند از جانب من رسانده است.»(63)
پس از امام عسکری علیه السلام، عثمان بن سعید برای پنجاه سال مقام نیابت از مولا و سرور ما امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را عهده دار شد و میان شیعیان و امام غایب علیه السلام به منزله پلی ارتباطی بود.
15/ علی بن بلال. وی نیز از سران شیعه در واسط (چنانکه معلوم می شود)بود. و ائمه علیه السلام در نامه های خود بدو اعتماد می ورزیدند. در یکی از نامه هایی که از سوی امام عسکری علیه السلام بدو نوشته شده، آمده است:
«من می دانم که تو بزرگ ناحیت خویش هستی. پس دوست داشتم نامه ای جداگانه به تو بنویسم و تو را به این وسیله مورد اکرام قرار دهم.»
همچنین آن حضرت در نامه ای دیگر خطاب به اسحاق (یکی از یارانش) درباره علی بن بلال چنین نوشته است:
«اسحاق! نامه ما را بر علی بلالی که خدا از او راضی باد، بخوان که او ثقه و مورد اعتماد است و بدان چه بر او واجب است آگاه و داناست».(64)
16/ عمری، فرزند عثمان بن سعید. او نیز همچون پدرش یکی از ارکان نظام مرجعیت است که ائمه علیهم السلام در میان شیعیان پایه آن را گذاردند. او از سوی ائمه در امور مربوط به شیعه، مورد اعتماد بود. احمد بن اسحاق از امام عسکری علیه السلام پرسید: با چه کسی ارتباط داشته باشم؟ و جواب مسایل خود را از چه کسی بگیرم و سخن چه کسی را بپذیرم؟ امام علیه السلام بدو فرمود: «عمری، عثمان بن سعید و فرزندش (یعنی محمد)! آن دو ثقه هستند و هر چه به تو رساندند از جانب من رسانده اند».(65)
به هنگام وفات پدر محمد بن عثمان، توقیعی از سوی امام منتظر علیه السلام در این باره خطاب به محمد صادر شده که در آن آمده بود:
«خداوند تو را پاداش فراوان دهد و صبر نیکو در مصیبت او به تو عطا فرماید. تو مصیبت زده شدی و ما نیز مصیبت زده شدیم. فراق او تو را و نیز ما را به وحشت انداخت. پس خداوند او را در آرامگاهش شاد دارد. از کمال سعادت پدرت آن است که خداوند فرزندی چون تو بدو عطا فرموده که پس از وی جانشین او باشی و به کاری که او می کرد، بپردازی و از برای او ترحم کنی و طلب آمرزش نمایی.»(66)
اینان که نامشان گفته شد برخی از وکلا و نوّاب امام و کسانی بودند که ارکان نظام مرجعیت در میان امت، بدانها استحکام یافت. نظام مرجعیت به مثابه شیوه ای در حرکت سیاسی و راهی استوار برای دعوت به خدا و سازماندهی مکتبی برای جامعه، قلمداد می شود. همچنین این نظام می تواند، به وقت بازگشت حکومت به دست اهل آن، نظامی سیاسی برای امت باشد. نظام مرجعیت همچون نظام امامت از ژرفای دین سرچشمه می گیرد. چون این نظام به دور از غوغاهای طایفه گرایی و عشیرت زدگی است همچنان که با روح حزب گرایی و گروه گرایی، فاصله دارد. طایفه شیعه همواره در زیر سایه این تشکّل مکتبی، از دوران ائمه اطهار علیهم السلام، زندگی کرده و از تواناییهای شگرف آن برخوردار بوده است اگر چه عقب ماندگی مردم گاه موجب توقف آن می شده و اجازه نمی داده است که این نظام در برخی ابعاد به سوی تکامل مورد نظر خود شتاب جوید...
از آنجا که عصر امام حسن عسکری علیه السلام به تحکیم این رهبری (مرجعیت) ویژگی می یابد و نیز به خاطر آنکه این رهبری تاکنون عهده دار امور دنیوی و اخروی شیعیان بوده است، مناسبت دارد در همین جا اندکی از واقعیت مرجعیت و ابعاد آن سخن بگوییم:
اوّلاً: از آنجا که مرجعیت، نظامی الهی است و نیروی اجرای اوامر آن از فطرت انسان و وجدان و روح تقوا در درون او سرچشمه می گیرد، این نظام می تواند با سایر احکام شرعی که آنها هم با روح تقوا به اجرا در می آیند، منسجم و هماهنگ باشد.
سیاست در اسلام، همچون جامعه و امور شخصی، محراب عبادت و معراج مؤمن است. به خاطر خداست که مؤمن از ولیّ امر خویش فرمان می برد و در راه خدا به نبرد با دشمنان خدا می شتابد و برای کسب خوشنودی خداست که زیر درفش جنبش دینی گرد می آید و او امر دین را به اجرا می گذارد و برای تبعیت از فرمان خداست که با طاغوت به مخالفت می پردازد و بر ضد قدرت ستمگر می شود و موجودیتی سیاسی به جای آن بنا می نهد...
از این رو کلمه تقوا و نه حمّیت جاهلیت و عصبیت تنگ و محدود آن، محور جامعه اسلامی می گردد و به صورت نقطه عطف آن و زنجیری که ارکان جامعه را به هم می پیوندد، در می آید...
از همین روست که در قرآن می خوانیم: « اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیه حمیة الجاهلیه فانزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و الزمهم کلمة التقوی و کانوا احق بها و اهلها و کان الله بکلّ شئ علیماً».(67)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:56 PM
فرق بسیاری است میان حمیّت جاهلیت و کلمه تقوا. چون حمیّت که ابن خلدون آن را عصبیت می نامد و آن را سبب فرمانروایی و محور مدنیّت می داند، از ارزشهای مادی نشأت می گیرد و به ستیز و خونریزی وا می دارد و به هیچ وجه با احکام الهی که دارای ارزشهای انسانی پاک از شایبه های شرک و حقد و تحزب است، مناسبت ندارد.
از همین روست که خداوند سبحان می فرماید: « و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم».(68)
بدین سان طاعت اولی الامر، در راستای طاعت خدا و رسول جای دارد و حتی تبلوری از آن دو وسیله ای برای رسیدن به آن دو است. بنابراین اطاعت خدا و پیامبرش بدون اطاعت از این رهبری که خداوند بدان فرمان داده، چگونه امکان پذیر خواهد بود؟!
ثانیاً: از آنجا که اساس مرجعیت، تقواست نه حمیّت بنابراین، این کیان از مرزهای اقلیم و خون و زبان و دیگر تمایزات مادی که میان مردم جدایی می اندازد، پا فراتر می نهد و جامعه اسلامی پاکیزه ای پدید می آید که بر اساس طاعت از امام بر حق (ولیّ امر مسلمانان) بنیان گرفته و پلی است میان امتهای دیگر و وسیله ای است برای نزدیک شدن آنها به هم و محوری است برای آنکه به گرد آن فراهم آیند و نتیجةً آنکه بر فراز موانع خون و اقلیم و منافع، مؤمن به شریعت گردند و بر مردم به حق گواه باشند و در میان آنها به اجرای قسط و عدل همت گمارند. چنان که پروردگار سبحان نیز می فرماید: « کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً».(69)
جامعه مقدسی که مکاتب آسمانی ما را بدان می خوانند، سیاه و سپید، تهیدست و توانگر، عرب و عجم و دور و نزدیک را زیر پرتو توحید و در خانه صدق و بر خوان خدای رحمان گرد می آورد و مرجعیت چیزی جز چهار چوبه این جمع مبارک و خجسته نیست!
اگر رسالتهای الهی در طول اعصار و قرون، انسانها را به حکومت خدا در زمین مژده داده اند و از سیطره عشق و عدالت و احسان در این حکومت سخن رانده اند باید گفت که تجمع مرجعیت حق می تواند تصویری از این مملکت موعود باشد که عنایت پروردگار سبحان آن را می پرورد.
ثالثاً: از آنجا که محور تجمع در سایه مرجعیت خردمندانه همان تقواست که خداوند سبحان درباره آن می فرماید:
« یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم».(70)
پس کفایت و امانت یگانه ابزار برای ارتقای افراد می باشد و در این میان ثروت و نسب و نژاد و دیگر پارتیها سودی ندارد...
بنابراین کفایت و امانت همچون گوی است که افراد جامعه برای دست یافتن بدان با یکدیگر به رقابت بر می خیزند و همتها و آرمانهای آنها بواسطه همین امر برتری می گیرد و جامعه در آسمان مجد و عظمت بالا می آید. چون کفایت و امانت. برای هر جامعه پیشرفته ای همچون دو بال هستند که او را به سعادت و رستگاری سوق می دهند.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:57 PM
سخن آخر
آخرین سخن آنکه خداوند سبحان حجت بالغه خویش را با این مرجعیت خردمندانه، بر بندگانش تمام ساخت اما آنها را به پذیرش آن مجبور نکرد همچنان که به پذیش سایر اصول و احکام وادار نکرده است. و مردم به اندازه نزدیکی خود به این نمونه والا به نیکبختی می رسند و اگر از آن فاصله بگیرند و دور شوند، حجت بر آنها تمام شده است!

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:57 PM
سخنان تابناک
سخنان پیغمبر و خاندان او پرتوهایی هستند که از جانهای پاک آنان، پس از تابیدن آفتاب قرآن کریم بر آنها، درخشیدن می گیرد. این نور، نور خداست و هدایتی از هدایتهای خدا. روانهای ناآرام بدین نور به آرامش می رسند و کشتیهای بیچارگان پس از گردشی سخت در میان امواج شک و تردید، در ساحل امن آنها به راحت و آسایش دست می یابند. آنچه در سطور زیرین، با یکدیگر می خوانیم کلمات نورانی است که تاریخ از گفتارهای امام علیه السلام در خود جاودان نگاه داشته است.
1/ امام حسن عسکری علیه السلام در رهنمودی خردمندانه به یکی از پیروانش شیوه شایسته ای را که تبعیت از آن در شرایط بحرانی و دشوار سزاوار است، توصیه می فرماید. آن حضرت چنین می گوید:
«شما را به ترس از خدا و پارسایی در دین خود و کوشش در راه خدا و راستگویی و امانت پردازی به هر که به شما چیزی سپرده خوب باشد یا بد، و به طول دادن سجده ها و خوش همسایگی سفارش می کنم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم بدین روش آمده. در عشایر آنان نماز بخوانید و بر سر جنازه آنها حضور یابید، و بیمارهاشان را عیادت و حقوقشان را ادا کنید. زیرا هر کس از شما که در دیانت خود پارسایی کرد و راست گفت و امانت پرداخت و با مردم خوش رفتاری کرد و گفتند: این (فرد) یک شیعه است، من از این امر شادمان می شوم.
از خدا بپرهیزید و زیور باشید نه مایه زشتی و ننگ. هر گونه دوستی را برای ما جلب کنید و هر زشتی را از ما بگردانید. چون هر خوبی که درباره ما گفته شود ما شایسته آنیم و هر بدی که درباره ما گفته شود ما چنان نیستیم.
ما در کتاب خدا حقی است ثابت و قرابتی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داریم، و خداوند ما را پاک شمرده و احدی مدّعی این (کرامت) نیست مگر دروغگو. بسیار خدا و مرگ را یاد آرید، و قرآن بخوانید و بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار درود فرستید که درود بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ده حسنه دارد. آنچه را به شما توصیه کردم خوب به خاطر سپارید، شما را به خدا می سپارم و بر شما درود می فرستم».(71)
2/ ایمان مردم به رهبری شاهد و حاضر در میان آنها، بسی مشکل تر و گران تر است از ایمان آوردن آنان به کسی که از بین آنها رفته و رخت بر بسته است. زیرا آنها اگر به رهبر شاهد حاضر ایمان بیاورند، از آنها می خواهد که از او پیروی کنند و تابع و مطیع دستوراتش باشند و فرمانبری بسیار گران است بویژه وقتی که دیدگاهها و منافع با یکدیگر تناقض پیدا کنند. از این رو شرایط توقف (وقف) نزد بسیاری از شیعیان، به هنگام وفات یک امام و جانشینی امامی دیگر پیدا می شود. بسیاری از این توقفها از جانب وکلایی بوده که اموال و حقوق مردم در نزد آنها بوده است و توفان ریاست و شهوت قدرت آنان را به بازی گرفته است.
امام حسن عسکری علیه السلام از ناحیه چنین افرادی، آزارهای بسیاری متحمل شد به طوری که حتی می توان گفت آن حضرت بیش از امامان پیشین آزار دید و رنج کشید چنان که خود در حدیثی که از وی روایت کرده اند، فرموده است:
«هیچ کدام از پدرانم آزموده نشدند چنان که من به خاطر تردید این گروه درباره ام، آزموده شدم.»
چه بسا عامل این تردید، شک در استمرار امامت بوده باشد. از این رو آن حضرت در رد این شک می فرماید:
«اگر این امر (امامت) امری است که بدان باور آورده اید و برای آن سر تسلیم فرود آورده اید موقت می بود و سپس از هم گسسته می شود، پس جای شک بود، اما اگر این امر تا زمانی که امور خدا ادامه دارد، متصل و ناگسسته است، پس این شک چه معنایی دارد؟!».(72)
آن حضرت به یکی از یاران مورد اعتماد خود به نام اسحاق بن اسماعیل نیشابوری که نامه های فراوانی میان او و امام رد و بدل گشته، نامه ای می نگارد. در این نامه به احتجاج امام بر امامت و میزان اهمیت آن بر می خوریم. بیایید در این نامه دقت به خرج دهیم.
«خداوند ما و شما را در پرده خود نگاه دارد و در همه کارهایت به نیروی صنع خویش تو را یار باد، خدایت رحمت کند، نامه ات را (خواندم و) فهمیدم ما به شکر خدا و نعمت او اهل بیتی هستیم که بر دوستان خود دلسوزیم، و به احسان پیاپی خدا و بخشش وی بدیشان خوشحالیم، و هر نعمتی که خدای تبارک و تعالی بر آنها ارزانی دارد به شمار گیریم. ای اسحاق! خداوند بر تو و همتایانت نعمت خود را تمام کند، تمام آن کسانی که خداوند به آنها مهر ورزیده و به نعمت خود آنان را همچون تو بینا کرده و کمال نعمت خود را به بهشت رفتن آنان، مقدر داشته است. هر نعمتی هر چه هم والا و با ارزش باشد چیزی نیست جز آنکه _ والحمدلله تقدست اسمائه _ باید شکر آن ادا شود. و من می گویم «الحمدلله» برترین چیزی است که ستاینده خدا او را تا ابد سپاس گزارده در برابر منّتی که خداوند بر تو نهاده است از رحمت خویش و تو را از هلاکت رهایی بخشیده، و راه تو را در گذر از آن گردنه هموار فرموده. به خدا سوگند که آن گردنه ای است بس دشوار و گذر از آن سخت و بلایش بزرگ و در کتابهای پیشینیان از آن یاد شده. شما در دوران امام گذشته تا زمانی که از دنیا رفت، و در دوران امامت من کارهایی داشتید که پسندیده و موفق نبود.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:57 PM
ای اسحاق! یقیناً بدان که هر کس از این دنیا نابینا بیرون رفت در آخرت هم کور باشد و گمراه تر.
ای اسحاق! دیدگان کور نیستند بلکه دلهایی که درون سینه هایند کور هستند و این سخن خداست در کتاب استوارش از قول ستمگر آنجا که می فرماید: «پروردگارا! چرا مرا کور محشور کردی که من بینا بودم. خدا فرماید: این چنین آیات ما به تو رسید پس آنها را فراموش کردی و (در برابر) تو هم امروز فراموش شدی».(73)
و کدامین آیت بزرگ تر از حجت خدا بر حقش و امین او در بلادش و گواه او بر بندگانش می باشد؟!
کسی که گذشتگان از پدران نخست از پیمبرانند و پدران بعدی اش اوصیا که درود و برکات خدا بر تمام آنها باد.
شما را کجا سرگردان کردند و همچون چهارپایان به کجا رو می آورید؟! از حق رخ بر می تابید و به باطل می گرایید، و نعمت خدا را ناسپاسی می کنید یا از کسانی هستید که به پاره ای از کتاب ایمان می آورند و به پاره ای دیگر کفر می ورزند. پس پاداش آن کس که چنین می کند، از شما یا غیر شما، چیزی نیست مگر خواری در زندگی دنیا و عذاب طولانی در زندگی پاینده اُخروی، و به خدا که این رسوایی بزرگ است.
خداوند که از روی منت و رحمتش بر شما فرایضی مقرر فرمود، نه برای آن بود که بدانها نیاز داشته بلکه (قرار دادن این فرایض) رحمتی بود از جانب او، که معبودی جز او نیست، بر شما تا پلید را از پاک جدا سازد و آنچه را که در دلهای شماست بیازماید و آنچه در دلهایتان است پاک و صاف کند تا به سوی رحمت خدا مسابقت گذارید و جایگاههای شما در بهشتش تفاوت یابند. پس بر شما حج و عمره و گزاردن نماز و پرداختن زکات و روزه و ولایت را واجب فرمود و دری هم به روی شما گشود که درهای فرایض را بدان باز گشایید تا کلیدی (برای رسیدن) به راه او باشد. اگر محمد و جانشینان از فرزندانش نبودند شما چون چهارپایان سرگشته می شدید، هیچ کدام از فرایض را در نمی یافتید.
و آیا می توان به شهری در آمد جز از راه دروازه اش؟!
و چون بر شما منت نهاد به قرار دادن اولیا (امامان) پس از پیامبرتان، در کتاب خویش فرمود:
«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را دین شما پسندیدم».(74)
پس برای اولیای خود بر شما حقوقی قرار داد و شما را به ادای آن دستور فرمود تا آنچه از زن و مال و خوردنی و نوشیدنی بر دوش دارید، برای شما حلال باشند. خداوند فرمود:
«بگو از شما مزدی بر آن نخواستم جز دوستی خویشانم».(75)
و بدانید که هر کس بخل ورزد، بر خود بخل ورزیده و خداوند بی نیاز است و شما نیازمندانید. و سخن درباره آنچه به سود و به زیان شما بود به درازا کشیده شد...»(76)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:57 PM
ما به قلّه های حقايق رسيده ايم
3/ ائمه علیهم السلام به مقام دنیوی یا ثروت و یا شهرت مباهات نمی کردند بلکه فخر آنان به حب خدا و انتساب به رسول خدا و... علم و تقوا بود. آنچه در زیر نقل می شود سخن شکوهمندی است منسوب به امام عسکری علیه السلام که آن را پشت جلد کتابی به خط مبارکش یافته اند. در این مکتوب آمده است:
«ما با گام های نبوت و ولایت به قله های حقایق رسیده ایم و راههای هفتگانه را با نشانهای فتوت روشن ساخته ایم. ما شیران آوردگاهیم و ابرهای پر باران. شمشیر و قلم در دنیا و در فش سپاس و دانش در آخرت در کف ماست. فرزندان ما خلفای دینند و هم پیمانان یقین، و چراغهای امتهایند و کلید های بزرگواری. کلیم موسی علیه السلام را وقتی حلّه نبوت پوشاندند که ما از او پیمان وفاداری گرفتیم، و روح القدس در بهشت آسمان سوم بود و از باغهای تازه رس ما می چشید، و پیروان ما گروه رستگارانند و دسته پاکان. برای ما یار و نگاهبانند و بر تیرگی فزون گروهند و مددکار، و بزودی چشمه سارهای زندگی (واقعی) پس از شراره های آتش برای آنان شکافته می شود».(77)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:58 PM
درسهايی برای زندگی
4/ بهترین درسها همان است که انسان از آنها در زندگانی خویش بهره بر می دارد. ائمه هدی علیه السلام آموزشهای زندگی بخش فراوانی ارائه داده اند که اگر ما به فهم آنها نایل شویم نیکبخت ترین مردم در دنیا و نزدیک ترین آنان به خشنودی خداوند در آخرت خواهیم بود. در آنچه ذیلاً نقل می شود به تأمل درباره پاره ای از سخنان امام علیه السلام در این عرصه مهم خواهیم پرداخت:
تا آنجا که تحمل داری، درخواست و سؤال مکن، زیرا برای هر روزی، رزق جدید است و بدان که پا فشاری و اصرار درخواسته ها، ارزش انسان را از بین می برد و باعث رنج و سختی می گردد. صبر پیشه کن تا خداوند دری به روی تو باز کند که گذشتن از آن برای تو سهل و آسان باشد. چه نزدیک است خداوند کار ساز به انسان مستأصل و امنیت و آسایش به فراری ترسان، پس شاید غیرتها نوعی از تأدیب الهی باشد. و بهره ها و نصیب ها مراتبی است، پس بر چیدن میوه ای که نرسیده است عجله مکن، که فقط در وقت که به صلاح تو است، آگاه تر است، به اختیار او در همه امور خود که به نفع توست اطمینان کن، و در بر آوردن حاجات خود قبل از رسیدن وقت آن، عجله منما که قلب و سینه ات، تنگ می شود، و یأس بر تو چیره می شود. و بدان که از برای خود و بخشش اندازه و مقداری است که اگر از آن فزونی یابد، اسراف خواهد بود و از برای حزم و احتیاط اندازه ای است که هر گاه از آن بیشتر شود، جبن و ترس است و از برای اقتصاد و میانه روی مقدار است که زیادتر از آن بخل است و شجاعت را مقداری است که افزون آن تهور و بی باکی است و اگر اهل دنیا دانائی و فهم داشتند. و دریافت می کردند، دنیا خراب و ویران می شد.(78)
«بهترین برادران تو کسی است که گناهت را فراموش کرد و نیکی تو را به خویش یاد آورد. سست حیله ترین دشمنان کسی است که دشمنی را آشکار ساخت پیوستن به آن که به نیکی اش که از شرّش ایمنی نداری.»
«زیبائی چهره، جمال برون است و زیبایی عقل جمال درون است.» «سزاوارترین مردم به محبت کردن، کسی است که از او امید محبت کردن دارند.»
«هر که به خدا انس گرفت از مردم امید، و علامت انس به خدا وحشت از مردم است.»
«پلیدیها در خانه ای قرار داده شدند و دروغ کلید آن خانه است.»
«چون دلها به نشاط آمدند، در آنها به ودیعت نهید و چون امیدند با آنها وداع گویید.»
«نادانی دشمن است، و حلم حکومت و راحت دلها را نشناخت آن که حلم، پاره های اندوه صبر و دشمنی را به وی جرعه جرعه نچشاند.»
«هر که بر پشت باطل سوار شد و در سرای پشیمانی فرود آمد.»
«تقدیرهای غالب با کشمکش دفع نگردند، و ارزاق نوشته شده را به آز نتوانند رسید، و با امساک نتوان آنها را دفع گرداند.»
«عطایای (شخص) کریم تو را پیش او خوب جلوه می دهد و بدو نزدیکت می سازد، و عطایای (شخص) فرومایه تو را از او دور می کند و به نزدش منفورت می سازد».
«هر که پارسایی خوی او باشد و کرم سرشت او و بردباری عادت او دوستش زیاد گردد و تمجید بر او فراوان، و با ستایشهای نیکویی که از او می کنند بر دشمنانش پیروز می شود.»
در تشویق به روزه گرفتن و نماز شب خواندن فرمود:
«شب زنده داری گواراتر از خواب است و گرسنگی در خوبی خوراک فزاینده تر.»(79)
«مؤمن برای مؤمن برکت است و بر کافر حجّت.»
«دل احمق در دهان اوست و دهان حکیم در دل او.»
«توجه به رزقی که برایت تضمین شده، تو را از کار واجبت باز ندارد.»
«هر که بیش از حدّ شرعی در وضو آب بریزد و بشوید مثل کسی است که وضویش را نقض کرده.»
«سرفرازی حق را واننهاد جز آنکه خوار شد، و خواری حق را نگرفت مگر آنکه سرفراز شد.»
«دوست نادان، مایه رنج است.»
«دو خصلت است که بالای آنها چیزی نیست: ایمان به خداوند و سود رساندن به برادران.»
«گستاخی فرزند بر پدر، در خُردی اش، منجر به ناسپاسی او در بزرگی اش شود.»
«اظهار شادمانی در برابر شخص غمزده، بی ادبی است.»
«بهتر از زندگی چیزی است که اگر از دستش بدهی، زندگی را منفور داری و بدتر از مرگ چیزی است که چون بر تو فرود آید مرگ را محبوب شماری.»
«ریاضت دادن نادان و ترک دادن معتاد از چیزی که بدان عادت کرده، خود معجزه است.»
«تواضع نعمتی است که بر آن حسد نبرند.»
«آدمی را طوری گرامی ندار که بر او سخت بگذرد.»
«هر که برادرش را نهانی اندرز داد او را آراسته و آن که در برابر دیگرانش پند گفت، زشتش ساخته».
«هیچ بلایی نیست مگر اینکه برای خدا در پیرامون آن نعمتی است.»
«چه زشت است برای مؤمن گرایشی که او را خوار می کند».(80)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:58 PM
پندهای ربّانی
5/ آن حضرت فرمودند:
«پارساترین مردم کسی است که به هنگام برخورد با امور شبهه ناک باز ایستد، عابدترین مردم کسی است که فرایض را بر پای دارد، زاهدترین مردم کسی است که از حرام دست شوید، سخت کوش ترین مردم کسی است که گناهان را ترک گوید.»
شما در عمرهای کاسته شده و روزهای شمرده شده (اندک) هستید، و مرگ ناگهان سر می رسد. هر که تخم نیکی بکارد خوشی بدرود، و آن که تخم بدی بکارد پشیمانی بدرود. هر زارعی را همان چیزی است که می کارد. کند کار را بهره از دست نرود، و آزمند آنچه را که برایش مقدر نیست به دست نیاورد. هر که به خیری رسد خدایش داده و هر که از شری در امان نگاه داشته شود، خدایش نگاه داشته.»
در نامه مبارکشان به ابن بابویه فقیه مشهور، فرمود اند:
«اما بعد، تو را ای پیر و معتمد و فقیهم، ابوالحسن علی بن حسین قمی، که خدایت برای کسب خشنودیهایش تو را موفق بدارد و به رحمت خویش از صلب تو فرزندانی صالح عطایت فرماید، سفارش می کنم به تقوای خدا و برپای داشتن نماز و پرداخت زکات که نماز از مانعان زکات پذیرفته نشود.
و تو را سفارش می کنم به آمرزش گناه، و فرو خوردن خشم، و پیوست با همدلی با برادران، و کوشش در (جهت رفع) نیازهای ایشان در سختی و آسانی، و بردباری در برابر نادانان، و نفقه در دین، و ترتیب در کارها و رعایت قرآن، و خوشخویی، و امر به معروف و نهی از منکر که خداوند عزوجل فرمود:
«در بسیاری از راز گویی اینان هیچ خیری نهفته نیست مگر آنکه به صدقه امر کند یا نیکی یا اصلاح میان مردم، و آن کس که از پی خشنودی خدا این کار را بکند بزودی پاداشی بزرگ عطایش فرماییم».(81)
و دوری از تمام زشتیها. و بر تو باد گزاردن نماز شب (سه بار این دستور را تکرار فرموده) و هر که نماز شب را کوچک انگارد از ما نیست.
پس به وصیت من عمل کن و شیعیانم را بگو تا بدان وادار شوند. و بر تو باد انتظار فرج که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: برترین اعمال امت من، انتظار فرج است»، شیعیان همواره در اندوه خواهند بود تا آنکه فرزندم ظهور کند همان که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدو مژده داد که زمین را از عدل و داد پر می کند از پس آنکه از ستم و بیداد پر شده باشد.
پس ای پیر من شکیبا باش و همه شیعیانم را به شکیبایی فرمان ده که «زمین از آن خداست، آن را به هر که از بندگانش خواهد به میراث دهد، و فرجام از آن پرهیزکاران است.»(82)
و درود بر تو و بر تمام شیعیانم و رحمت و برکات خدا بر ایشان باد.
خدا ما را بس است چه خوب وکیل و چه خوب سرپرست و چه خوب یاوری است.»(83)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:58 PM
دعا: استراتژی مبارزه
6/ دعاهای مأثور از خاندان وحی علیه السلام، همواره به عنوان استراتژی مبارزه بر ضد تمام انواع فسادهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... بوده است. مگر نه اینکه دعا قلب را به پروردگار نزدیک می کند.؟ و روح مؤمن را به آفاق معرفت خدا به تعالی می برد؟ هرگاه معرفت انسان به خدا فزونی می گیرد. یکی از برجسته ترین مصادیق این تعالیم، انقلاب بر ضد طاغوتیان و صبر و پایداری در رویارویی با آنان و تسلیم نشدن در برابر ابزارهای بیم و امید و گمراه کننده ایشان است...
کلمات دعا در نزد اهل بیت، که آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به میراث برده اند، چونان پر مایه ترین گنج و قیمتی ترین غنیمت است. دعا در نزد آنان دایرة المعارفی است الهی. در آنها آیات حکمت و شیوه های تربیت و آگاهیهای سیاسی و دیدگاههای فرهنگی را می توان پیدا کرد.
دعایی که امام حسن عسکری علیه السلام به اهل قم آموخت و همچون یک منشور سیاسی و سندی جهادی و استراتژیی برای حرکت و شیوه ای مکتبی در آن بُرهه حساس منتشر شد، امروز از گنجینه های اهل بیت قلمداد می شود. سزاوار ماست.
که شبانه روز به خواندن و تأمل در این دعا بپردازیم، تا شناخت و یقین و ثبات قدم و هدایت بیشتری فراچنگ خویش بیاوریم. اینک بگذارید با هم عبارات این دعا را زمزمه کنیم و در آنها ژرف بیندیشیم:
1_ «سپاس خدای را به خاطر شکر نعمتهایش، و طلب افزونی آنها، و جلب روزی اش، و طلب خالص شدن برای او و بدو نه دیگری، و پناه از ناسپاسی و کفر پیشگی در عظمت و بزرگی او، سپاس کسی که می داند هر نعمتی که به او می رسد از جانب پروردگارش است و هر کیفری که به او می رسد به خاطر بدکرداری اوست و خدا درود فرستد بر محمد، بنده و پیامبرش و برگزیده خلقش و وسیله (پیوند) مؤمنان به رحمتش، و (نیز) درود بر تبار پاک او و والیان کار او».
2_ «خدایا! تو خود (مردم را) به فضل خویش دعوت کردی، و به خواندنت فرمودی، و اجابت دعا را برای بندگانت ضامن شدی، نومید نکردی کسی را که به میل خویش به تو توسّل جُست، و با حاجت خود قصد (درگاه)تو را کرد، و دستی خواهش گر را از عطای خویش تهی باز نگرداندی، و از عطای بی عوض خویش نا امید پس نزدی، و هر که به سوی تو کوچید تو را نزدیک بیافت، و هر که بر تو وارد شد موانع سر راه او را برداشتی...».
3_ «معبودا! و اینک من به دلخواه خویش (درگاه) تو را قصد کردم، و در فضل تو را دست خواهشم کوبید، و قلبم با خشوع خواری با تو راز و نیاز می گوید، و هم خود تو را بهترین شفیع خویش به درگاهت یافتم، تو خواهش مرا می دانی پیش از آنکه به اندیشه ام خطور کند یا در خاطرم راه یابد، پس خدایا همین که تو را می خوانم به اجابتم بپیوند، و خواهش مرا با رسیدن به حاجتم قرین گردان».
4_ «خدایا! کژی فتنه ها ما را در برگرفت، و سرپوش حیرت بر ما چیره گشت، و فرومایگان و حقیران ما را در هم کوفتند، و آنان که در دین توبه ایشان اطمینان نبود بر ما حاکم شدند، و آن که حکم تو را معطل گذارد کارهای ما را به ستم ربود، و در نابودی بندگانت و در تباه ساختن دیارت کوشید...».
5_ «پروردگارا! فیئ ما پس از تقسیم دست به دست گشت، و امارت ما پس از مشورت یاوه شد، و پس از انتخاب امّت به منزله میراث در آمدیم، آنگاه با سهم یتیم و بیوه زنان (اسباب) موسیقی و نوازندگی خریداری شد، و در گزینش مؤمنان اهل ذمه اختیاردار شدند، و فاسق هر قبیله کارهای آنان را برعهده گرفت، پس مدافعی ایشان را از هلاکت باز ندارد، و پاسبانی به دیده رحمت به آنها ننگرد، آن که داراست جگری سوخته از تشنگی را سیر نکند، ایشان صاحبان متاعی اندکند در سرایی تباه شده، و طلایه داران مسکنت و بیچارگی اند، و خلفای اندوه و ذلّت...».(84)
6_ «معبودا! کشت باطل درو شد، و نهایت آن رسید، و ستون های آن استواری یافت، و پاره هایش فراهم آمد، و جوانه اش زود سر برزد، و شاخش بالیدن گرفت...».
7_ «خداوندا! دروگری از حق برای او بیار تا تنه اش را در هم کوبد، و ساقه اش را در هم شکند، و کوهانش را از هم بدرد، و بینی اش را بر خاک مالد تا باطل با آن سیمای پلیدش نهان گردد، و حق با آن زیور زیبایش پدیدار شود».
8_ «خدایا! برای ستم ستونی بر جای مگذار مگر که ویرانش سازی، و سپری بر جای منه مگر که آن را بدری، و وحدت کلمه ای قرار مده مگر که پراکنده اش کنی، و لشکری مجهز برای آن مگذار مگر که خوارش کنی، و ستونی برقرار مدار مگر که آن را فرو ریزی، و بالا برنده درفشی برای آن باقی مگذار مگر که سرنگونش سازی، و سرسبزی قرار مده مگر که خشکش گردانی».
9_ «خدایا! پس خورشیدش را درهم بپیچ و نورش را ببر، و نامش را محو کن، و به حق سر آن را بکن، و سپاهیانش را پراکنده ساز، و دلهای یاورانش را آکنده از هراس کن».
10_ «خداوندا! دنباله ای از آن (باطل) باقی مگذار مگر نابودش کنی، و نه بنیه ای جز آنکه با خاک یکسانش نمایی، و نه حلقه ای جز آنها در هم بکوبیش، و نه سلاحی جز آنکه کُندش گردانی، و نه مرکوبی مگر آنکه هلاکش کنی، و نه بر دوش دارنده پرچمی جز آنکه سرنگونش دارای».
11_ «بار خدایا! یارانش را پس از پیوستگی از هم گسسته دار، و پس از همسخنی پراکنده شان فرمای، و پس از چیرگی امّت سرافکنده و خوارشان بدار، و از (سیمای) روز (گرم و درخشان) عدل و داد برای ما نقاب بر گیر، و آن را جاودانه به ما بنمایان بی آنکه ظلمتی در آن باشد، نوری بی آنکه تیرگی با آن باشد، و ابر (پر باران) آن را بر ما پیاپی بباران، و برکتش را بر ما فرود آر، و او را بر دشمنانش چیرگی بخش و بر آنان که با او سر ستیز دارند یاری اش فرمای».
12_ «خداوندا! حق را آشکاری ده، و تاریکی فراگیر ستم و سپاهی حیرت را به او روشن و نورانی کن. خداوندا! دلهای مرده را بدو جان بخش، و خواستهای گوناگون و آرای پراکنده را به او جمع کن، و حدود ضایع شده و احکام وا نهاده (دینت) را بدو بر پای دار، و شکمهای از گرسنگی بر آمده را بدو سیر کن، و بدنهای ناتوان و خسته را بدو راحتی بخش، همچنان که ما را به خواندن او توفیق عنایت کردی، و غافلان را از اطراف او دور فرمودی، و در دلهای، مهر او و امید و خوش گمانی به او را برای اقامه احکامش جای دادی».
13_ «کردگارا بهترین یقینها را درباره او برای ما (به ارمغان) آور، ای آن که تحقق بخشنده گمانهای نیکی، و تصدیق کننده آرزوهای به تأخیر افتاده ای.
«خدایا! دروغگویشان نشان ده کسانی را که درباره او با تو به ستیز برخواستند، و به واسطه او گمانهای کسانی را که از رحمت تو مأیوس و نا امید گشته اند، باطل فرمای».
14_ «بارالها! ما را یکی از اسباب او و یکی از پرچمهای او و یکی از دژهای او قرار ده، چهره های ما را به زینت یافتن او شاداب و زیبا گردان، و ما را به نصرت او ارجمند بدار، و نیّت ما را نیکو کن تا ما را برای او (و هم) بدو پیروز گرداند، و حسوُدان و آنان را که چشم انتظار رسیدن پشیمانیها و عقوبتها بر ما هستند به غم ما شاد مکن، تو خود بی گناهی ما را می بینی، و دل ما را که هیچ کینه ای از آنان در خود نگرفته و آرزوی وقوع بلا بر آنان را ندارد، نظاره گر هستی، حال آنکه اینان درباره ما پی فرصت می گردند، تا چون غافل شدیم بر ما یورش آورند».
15_ «خداوندا! تو ما را از خودمان آگهی دادی، و به عیبهای نهانمان بینا فرمودی، ما می ترسیم همین آشکاری اجابت تو ما را از تو غافل بدارد، حال آنکه تو بر آنان که سزاوار نیستند می بخشی، و بر خواهشگران آغازگر نیکی و احسانی، پس بر حسب کرم و بخشش و فضل و امتنان خویش کار ما را راست آور که تو هر چه خواهی کنی و آنچه خواهی حکم دهی، ما به تو روی کرده ایم و از گناهان خود (به درگاه تو) توبه آورده ایم».
16_ « پروردگارا! آن که به تو می خواند، و بنده تو که به قسط قیام می کند، محتاج رحمت توست، و نیازمند یاری تو بر طاعت، چون آغاز نعمت خویش بودی بر او، و جامه های کرامت خویش را تو خود بر قامت او پوشاندی، و محبّت طاعت خویش را بر او افکندی، و از محبّت خود گامهایش را در دلها استواری دادی، و او را بر کارهایی که اهل زمانش از آنها چشم پوشیدند توفیق عمل ارزانی کردی، و او را فریاد رس بندگان ستمدیده است قرار دادی، و یاور کسانی که جز تو یاری نیافتند، و زنده کننده احکام وا نهاده از کتابت، و برافرازنده پرچمهای دینت و سنّتهای پیامبرت که سلام و صلوات و رحمت و برکات تو بر او و خاندانش باد، قرارش دادی».
17_ « پس خداوندا او را از عذاب و بلای تجاوزگران در دژی استوار محافظت فرمای، و دلهای پراکنده دین جویان را به نورش روشنایی بخش، و بهترین چیزی را که به قیام کنندگان به عدل و دادت از پیروان پیامبران، رساندی به او نیز برسان».
18_ « بارالها! خوار کن به واسطه او کسی را که در رجوع به محبّت تو با او همکاری نمی کند، و آن را که به دشمنی با او برخواسته است، و با سنگ کوبنده خویش بر آن که در صدد ایجاد در دین توست از راه ناچیز شمردن دین و از هم گسستن امور آن، بکوب و خشم گیر بر آن که به خونخواهی او بر نمی خیزد و یاری نمی رساند، در حالی که او به خاطر تو با خویشان و بیگانگان در ستیز و دشمنی می افتد که البته این منّتی است از جانب تو بر او نه از او بر تو».

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:58 PM
_ « کردگارا! پس همچنان که او جان خویش را در راه تو آماج بیگانگان قرار داد، و در حمایت از مؤمنان برای تو خون خویش را تقدیم کرد، و شر نافرمانان مرتد و گمانمند را دفع کرد تا آنجا که گناهانی که آشکارا می کردند پنهان (و نابود) کرد و آنچه را که دانشمندان ترک کرده بودند، در حالی که خداوند از آنها پیمان گرفته بود بر مردم آشکارش سازند و نهانش ندارند، ظاهر گرداند و مردم را خواند که تنها تو را به طاعت ویژه دارند، و از آفریده هایت برای تو نیازی نگیرند که فرمانش برتر از فرمان تو باشد، با آن تلخیهای سخت و خونبار که با حواس دلش جرعه جرعه نوشید، و اندوه و غمهایی که بر او دست داد، و رویدادهای مهم بر او هراس انداختند و غصه های گلو گیر او شد که گلو ها از فرو دادنش ناتوان گشتند، و هیچ کسی بر او مهربانی نکرد، از بینندگانی که به کاری از کارهای تو می نگریستند، و دستی به دگرگون کردن آنها و باز گرداندن آن به حریم محبت تو بلند نشد».
20_ « پس خدایا! او را به یاری خودت پشتگرم فرما، و توانایی او را در آنچه از انجام آن بازمانده، مثل طرد آنان که در حریم تو خیمه زده اند، بیفزای و از تأیید خویش در نیرو و قدرت او توانایی قرا ده، و ما را از أنس به او رمیده مکن، و او را پیش از رسیدن به آرمانش که همان فراگیر کردن صلاح و راستی در همکیشان خویش و ظاهر کردن عدل و داد در امتش می باشد، نمیران».
21_ « پروردگارا! به خاطر استقبالی که از قیام به فرمان تو نشان داد، جایگاهش را در روز رستاخیز والا گردان، و پیامبرت، محمد، را که درود تو بر او و دودمانش باد، به دیدارش و نیز دیدار کسانی که از دعوت او پیروی کردند شاد بدار، و به خاطر آنچه از او دیدی، مثل قیام به فرمانت پاداش او را کامل عطا کن، و او را در زندگی اش به خود مقرّب فرما، و به خواری ما به واسطه دوری او رحمت آر، و اگر او را از دست دادیم به ضعیفی ما در برابر کسانی که به همراهی او (قائم) آنها را سرکوب کردیم و دست کسانی که ما بر آنها چیره گشتیم تا از فرمانی او دورشان سازیم، بر ما دراز گشت رحم کن و به تفرقه ما پس از الفت و وحدت در زیر سایه حمایت او رحم آر، و به حسرت ما هنگام فریاد خواهی از او در جایی که ما را از یاری او باز نشاندی، ترحّم فرما».
22_ « بار خدایا! او را از آنچه بر او بیم می رود ایمن و آسوده قرار ده، و تیرهای نیرنگ را که از سوی بدکرداران به سوی او و همکارانش و یاورانش بر طاعت پروردگارش، آنان که سلاح و دژ و پناهگاه و اُنس او گرداینده ای، دور گردان. کسانی که از زن و فرزند خویش دست شستند، و از وطن خود رخت بربستند، و بستر نرم را رها کردند، و از تجارت خود چشم پوشیدند، و زندگیشان را دستخوش زیان ساختند، و بی آنکه از سرنوشت خود بگریزند جمع و انجمن خود را رها کردند، و با بیگانگان که مددکارشان بودند در آمیختند، و بستگان نزدیک خود را که رویاروی آنها ایستادند، ترک گفتند، و پس از پشت کردن و گسستن در طول عمرشان، دوباره گردهم آمدند، و اسباب متصل به متاع اندک دنیای گذران را از هم بریدند».
23_ « پس خداوندا! آنها را در امن حرز و سایه حمایت خویش بگیر، و خشم بندگانی که به دشمنی آهنگ آنها را کرده اند از ایشان باز بدار، و به خاطر دعوت ایشان کفایت و یاری خود را بر آنها تمام فرما، و به پشتیبانی و یاری نور تو را خاموش کنند، نابود فرما».
24_ « پروردگارا! به واسطه آنها سراسر آفاق و اقطار جهان را از عدل و داد و رحمت و فضیلت آکنده فرما، و مطابق کرم و بخشش خود تلاش آنها را پاس بدار، از همان سپاسی که به بندگانت که به عدل و داد قیام کردند ارزانی داشتی، و از پاداش خویش آن را بر ایشان ذخیره فرما به واسطه آن مراتبشان والا گردد، که تو هر کار که خواهی کنی و هر چه خواهی حکم دهی...».(85)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:58 PM
پی نوشت:
1) بحار الانوار/ج50/ص236.
2) همان مأخذ.
3) همان/ص 244.
4) همان/ص 242.
5) همان/ص 244.
6) همان/ص 245.
7) همان/ص 239.
8) همان/ص 236.
9) سیرة الائمة الاثنی عشر/ص 490.
10) همان/ص 482.
11) همان/ص 253.
12) همان/ص 309.
13) البته طول خلافت معتمد بیش از بیست سال بوده و شاید پس از گذشت مدتی از دوران خلافتش نزد امام آمده و این خواسته را مطرح کرده است. همان/ص 309.
14) روم/،امر از آن خداست از قبل و از بعد.
15) اعراف/54،.....خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانیان
16) همان/ص 257.
17) همان/ص 264.
18) همان/ص 267.
19) همان/ص 268.
20) همان/ص 268.
21) همان/ص 269.
22) همان/ص 274.
23) همان/ص 276.
24) همان مأخذ.
25) همان/ص 271.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:59 PM
26) همان/ص 294.
27) همان/ص 299.
28) بحارالانوار/ج50/ص 283.
29) همان مأخذ.
30) شاید مقصود جایی بوده که امام با رعام داشته است.
31) همان مأخذ.
32) همان/ص 294.
33) هود/116؛ پس چرا نبود از قرنهای پیش از شما بازماندگانی که از تباهکاری در زمین نهی کنند مگر اندکی...
34) همان/117 او پروردگار تو چنان نیست که شهرها را به ستم بکشد در حالی که مردم آنها اصلاح کنندگان باشند.
35) حیاة الامام العسکری/ص 217.
36) همان/ص 242.
37) همان/ص 246.
38) همان/ص 231.
39) همان/ص 192. به نقل از عیون التواریخ6/ورقه 170 منبعی در کتابخانه امام امیرالمؤمنین نجف اشرف.
40) همان/ص 195 به نقل از طبقات ابن معتز/ص 377.
41) همان/ص 234 به نقل از مقاتل الطالبیین.
42) همان/ص 216 به نقل از کامل بن اثیر/ج5/ص 314_316.
43) همان/ص 220_221 به نقل از مناقب/ج4/ص 424.
44) همان/ص 254، به نقل از مهج الدعوات/ص 274.
45) همان/ص 267 به نقل از ارشاد/شیخ مفید/ص 383.
46) همان/ص 267 به نقل از ارشاد ص 383.
47) همان/ص 268 به نقل از ارشاد همان صفحه.
48) همان/ص 263.
49) حیاة الامام الحسن العسکری/باقر شریف القرشی/ص 131.
50) همان/ص 135.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 02:59 PM
51) همان/ص 136.
52) همان/ص 141.
53) همان/ص 142.
54) همان/ص 144.
55) همان.
56) همان/ص 148
57) همان/ص 150.
58) همان/ص 151.
59) همان/ص 156.
60) همان/ص 157.
61) همان/ص 161.
62) همان/ص 153.
63) همان/ص 155.
64) همان/ص 155.
65) همان/ص 168.
66) همان مأخذ.
67) فتح/26؛هنگامی که کفرورزان در دل خویش حمیّت نهادند، حمیّت جاهلیت. پس خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و کلمه تقوا را همراه ایشان کرد که آنان بدان سزاوارتر و شایسته آنند و خدا به همه چیز داناست.
68) نساء/59؛ از پیغمبر و صاحبان امر از میان خودتان پیروی کنید.
69) بقره/143؛ این گونه شما را امتی میانه قرار دادیم تا گواهانی بر مردم باشید و پیغمبر بر شما گواه باشد.
70) حجرات/13؛ ای مردم ما شما را از مرد و زنی بیافریدیم و شما را شاخه ها و تیره هایی گردانیدیم تا شناسا شوید همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.
71) همان/ص 372.
72) بحار الانوار/ج75/ص 372.
73) طه/126؛ (رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیراً قال کذلک اتتک ایاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی).
74) مائده/5؛ (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً).
75) شوری/43؛ (قل لا اسالکم علیه من اجر الاّ المودة فی القربی).
76) همان/ص 376_374.
77) همان/ص 378.
78) همان مصدر/ص 378_389.
79) همان/ص 378.
80) همان/ص 377_378.
81) نساء/114، (لا خیر فی کثیر من نجواهم الامن امر بصدقه او معروف او اصلاح بین الناس و من یفعل ذلک ابتغاء مرضات الله فسوف نویته اجراً عظیماً).
82) اعراف/128، (ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین).
83) حیاة الامام الحسن العسکری علیه السلام /ص 80_81 .
84) این قسمت از دعا نشانگر وضع اسفبار مردم در آن برهه و علت شیوع فساد در میان آنهاست.
85) مهج الدعوات/سید بن طاووس/ص 67_63.