PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگي نامه حضرت سجاد عليه السلام



مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:48 AM
زندگي نامه حضرت سجاد عليه السلام

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:50 AM
بسم الله الرحمن الرحيم
حضرت زين العابدين امام سجـاد عليه السلام

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:50 AM
نام: على‏
پدر و مادر: حضرت امام حسين‏ عليه السلام، شهربانو (دختر يزدگرد سوّم)
شهرت: سجّاد، زين العابدين‏ عليه السلام
زمان و محل تولّد: روز پنجم شعبان سال 38 هجرى ( يا 15 جمادى الاولى همان سال) در مدينه.
زمان و محل شهادت: در 12 يا 18 و يا بنا بر مشهور در 25 محرم سال 95هجرى در مدينه به ‏تحریک هشام ‏بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت رسيد.
مرقد شريف: در مدينه منوّره در قبرستان بقيع‏
دوران زندگى: در دو بخش:
الف) 22 سال با پدر.
ب) 35 سال عصر امامت خود.
طاغوتهاى زمان: 9 نفر، از يزيد تا هشام بن عبد الملک (دهمين خليفه اموى) لعنة الله علیهم اجمعین.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:51 AM
رهبرى و رهبران الهى‏
وقتى كه مى‏شنويم وحى ما را به ‏ولايت فرمان مى‏دهد دچار حيرت ‏و شگفتى مى‏شويم و از خود مى‏پرسيم: اين همه تأكيد پى در پى و اين همه‏ تعبيرهاى فراوان و ترغيب و تشويق براى چيست؟
خداوند مى‏فرمايد: « أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ(1)».
« از خدا و رسول و اولى‏الامر خودتان پيروى كنيد.»
قرآن همواره ما را به فرمانبردارى از زمامداران شرعى و پذيرفتن ‏اوامر آنان فرا مى‏خواند و از فرمانبرى طاغوتها و ظالمان نهى مى‏كند، بيش از صد مورد بر ضرورت سرپيچى از ستمگران دستور مى‏دهد و با صيغه‏ هاى گوناگون و با شيوه ‏هاى مختلف بر ضرورت التزام و پاى بندى ‏بشر به اطاعت و انضباط، تصريح مى‏كند.
در قرآن كريم آمده است:
« فَلاَ وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى‏ يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي‏أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً(2)».
« نه چنين است، به پروردگارت سوگند كه اينان ايمان نياورند مگر آنكه در نزاعشان تو را حاكم كنند و از آنچه حكم كرده‏ اى احساس سختى و دلتنگى‏ نكنند و كاملاً تسليم تو باشند.»
در دهها آيه قرآنى و به تعبيرهاى گوناگون بر ضرورت رجوع به خدا و پيامبرش همواره تأكيد شده‏ است. خداوند در يكى ‏از اين آيات مى‏فرمايد:
« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ‏يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن‏يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً(3)».
« آيا می نگرى به آنان كه مى‏پندارند به آنچه بر تو فرود آمده و آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان آورده ‏اند امّا مى‏خواهند باز طاغوت را به خود حاكم گيرند حال آنكه اينان مأمور بودند كه به طاغوت كفر ورزند و شيطان مى‏خواهد آنان را به گمراهى بكشاند.»
بسيارى از آيات ما را از اينكه ستمگران و طاغوت را بين خود داور قرار دهيم نهى كرده و ما را به دورى از آن فرا خوانده است.
خداوند سبحان، در صدها مورد مردم را از شرک باز داشته و آن را ستمى بزرگ و نابخشودنى قلمداد كرده و فرموده است:
« لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (4)».
« همانا اگر شرک ‏ورزى، اعمالت تباه خواهد شد.»
شرک چيست؟ مگر بت پرستى شرک نيست؟ مگر قائل شدن به‏ معبودهايى جز خدا و آنها را همچون يهود و نصارا و احبار، ارباب خود دانستن شرک تلقى نمى‏شود؟
بدين سان درمى‏يابيم كه ولايت الهى، محور آيات قرآن و روح توحيد و راه رسيدن به خشنودى و بهشت است.
به راستى اين همه سفارش و تأكيد براى چيست؟ شرح و توضيح حكمت‏ اين مسأله، نياز به نگارش كتابهاى مفصّلى دارد. ما مى‏كوشيم به اختصار فلسفه نهفته در اين امر را توضيح دهيم، اميدواريم كه انديشه ‏و ديدگاههاى اسلامى خواننده گرامى در اين جهت با ما يار و مددكار گردد، تا توضيح اين مهم آسان تر انجام پذيرد.
اوّلاً: دو راه فرار روى انسان قرار دارد. يكى راهى است كه او را به‏ بهشت و خشنودى خداوند رهنمون مى‏شود. و دوّمى راهى شيطانى است‏ كه او را به ژرفاى دوزخ سوق مى‏دهد. هر یک از اين راهها هدف جداگانه‏ دارند و جهت مخالف هم مى باشند. هر جهتى را امام و پيشوايى است‏ و هر امام ويژگيها و نام هاى خاصّى دارد و پيروان آنها نيز از راه و شيوه ‏اى ‏مخصوص به خود برخوردار هستند!.
ستيزى كه در آن هيچ سازش و آشتى وجود ندارد، ستيز هميشگى ميان راه خدا و راههاى شيطان مى‏باشد.
خداوند مى‏فرمايد: « يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراًمِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ* يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور بإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِيم(5)».
« اى اهل كتاب! همانا رسول ما آمد تا حقايق بسيارى از آنچه از كتاب ‏آسمانى پنهان مى‏داريد براى شما بيان كند و بسيارى از خطاهاى شما را ببخشد همانا براى هدايت شما از سوى خدا روشنايى و كتابى آشكار آمد. خداوند بدين كتاب هر كس را كه از پى رضا و خشنودى در آيد به راههاى سلامت ‏هدايت كند و آنان را از ظلمتها به نور راهبر گردد و به راه راست هدايت كند.»
ولايت خدا و هواخواهى و دوستدارى اوليائش و پيروى از پيشواى‏ برگزيده او و ذوب شدن در حزب صالحان، بى گمان همان ولايت الهى‏ است. به همين دليل است كه مكاتب الهى و پيامبران و جانشينان آنها، مردم را به اين ولايت فرا خوانده و سفارش كرده‏ اند.
ثانياً: فلسفه آفرينش انسان در اين جهان ، براى آزمايش او بوده ‏است تا بداند كه آيا راست مى‏گويد يا جزو دروغگويان است؟ آيا يكدل ‏است يا اهل ‏نفاق و دورويى است؟ بشر در هيچ چيز همانند پيروى از رهبران الهى و نپذيرفتن رهبرى زراندوزان و زورمداران مورد امتحان ‏و ابتلا قرار نمى‏گيرد. آيا مى‏دانيد چرا؟

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:51 AM
در روح انسان تكبرى است كه بايد حتماً بر آن چيره شود تا بهشتى‏ گردد. اگر بشر نتواند با تلاش و كوشش خويش در اين دنيا از چنگ اين ‏تكبر رهايى يابد در آخرت همين تكبر، او را به سوى دوزخ سوق خواهد داد. چرا كه هر كس ذره ‏اى تكبر در وجودش باشد، نمى‏تواند به بهشت گام‏ نهد. كبر، آدمى را به ياوه گوييها و ادعاهاى پوچ، همچون ادعاى خدايى ‏مى‏كشاند. اگر تكبرى كه به فرعون دست داده بود به هر انسان ديگرى هم ‏دست دهد نمى‏تواند از آنچه فرعون ادعا كرده بود، خوددارى كند، بالاخره او هم خواهد گفت كه « أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏».
هنگامى كه انسان مأمور به اطاعت از كسى شود، آن هم نه به خاطر ثروت و يا هواخواهى بلكه به خاطر فرمان خدا، آنگاه دلش از غبار تكبر صاف و پاک شود. بدترين كوته انديشى مردم به هنگام بعثت ‏پيامبران ‏عليهم السلام همين عامل بوده، چون آنان با خود مى‏انديشيدند كه ‏چگونه مى‏شود از انسانهايى هماند خود فرمان برند؟! خداوند در قرآن ‏كريم از قول آنان چنين نقل مى‏كند:
« فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُر(6)».
« آيا ما بشرى از جنس خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت ما گمراه‏ و در آتش ها خواهيم بود.»
برخى ساده لوحان مى‏پرسند: چرا خداوند مردم را با فرمانبردارى از پيامبران و امامان كه از همين مردمان عادى هستند، امتحان مى‏كند؟ آيا بهتر نبود كه خداوند پيامبران را به نيروهايى خارق العاده و ثروتهاى هنگفت‏ و فرزندان و ياران بى شمار مجهز مى‏كرد تا مردم در اطاعت از آنان كمتر چون و چرا كنند؟!
هرگز... زيرا در اين صورت فلسفه امتحان و ابتلا، از بين مى‏رفت‏ و اطاعت مردم از آنان براى پاک كردن دلها از تكبر نبود و در نهايت ‏فرمانبرداران پاک و منزه نبودند تا شايسته ورود به بهشت باشند، بهشتى‏ كه جايگاه بندگان پاكى است كه خود را از هر گونه شائبه شرک و كبر مبرا داشته ‏اند.
امير مؤمنان امام على‏ عليه السلام اين فلسفه را چنين توضيح مى‏دهد:
« خدا اگر مى‏خواست آدم را از نورى كه پرتوش چشمها را مى‏زند و زيبائيش خردها را مبهوت مى‏كند و بوى خوشش دلها را مى‏برد، بيافريند هر آينه مى‏آفريد. اگر او را چنين مى‏آفريد سرها در برابرش فرود مى‏آمد و فرشتگان به آسانى از امتحانى كه خداوند براى آنان قرار داد سربلند بيرون‏ مى‏آمدند. ولى خداى سبحان آفريدگانش را به چيزهايى كه ريشه و علّتش را نمى‏دانند گرفتار مى‏كند و بدين شيوه آنها را مى‏آزمايد تا سركشى و خودپسندى ‏و كبر و غرور را از وجودشان دور فرمايد».(7)
آن ‏حضرت در همين باره مى‏فرمايد:
« هنگامى كه خداوند سبحان، رسولانش را براى هدايت مردم فرستاد، اگر اراده مى كرد، مى توانست گنجهاى طلاى ناب و باغهاى پر از درختان ميوه را در دسترس آنها بگذارد و آنها را با مرغان آسمان و جانوران زمين دمسازشان ‏بدارد و اگر چنين كرده بود مردم از روى ناچارى سر به فرمان آنها مى‏نهادند و ديگر آزمايشى براى تشخيص خوب و بد وجود نداشت، و اصل پاداش ‏نيكى و درستى، و كيفر كجى و تبهكارى در روز رستاخيز از ميان مى‏رفت ‏و هيچ كس اخبار آسمانى و وعده و وعيد را راست نمى‏پنداشت و آنان را كه‏ دعوت پيامبران را پذيرفته و همه گونه رنج و آزارى را تحمّل كرده بودند، مزدى ‏در ميان نبود و ايزد متعال مؤمنان را سزاوار و شايسته ثواب نيكو كاران ‏نمى‏نمود. امّا او رسولانش را با عزم راسخ و پولادين و ظاهرى ضعيف - مانندخود مردم - قرار داد و با قناعت چشم و دلشان را سير كرد و با بى نيازى گوش و زبانشان را به راه راستى و درستى آورد».(8)
سپس آن‏ حضرت پس از سخنان مشروحى درباره دور بودن اولياى خدا از زخارف دنيوى مى‏فرمايد:
« ولى خداوند بندگانش را به انواع سختيها مى‏آزمايد و آنها را به عبادت ها و مجاهدت ها فرمان مى‏دهد و با انواع سختيها گرفتارشان مى‏كند تا تكبر و خودپسندى را از دلشان بزدايد و فروتنى را در نهادشان جاى دهد».
« اللَّه... اللَّه... در سرنوشت تبهكارى و سرانجام شوم ستمكارى و بدفرجامى ‏تكبر... كه آن از مصيبتهاى بزرگ ابليس است، و دام گسترده او است، كه چون ‏زهر كشنده دل‏ها را مى‏ميراند..»(9)
اين چنين وحى مردم را به تسليم در برابر پيامبران و اوصيا آنان فرمان ‏مى‏دهد و براى پيروى از آنها پاداشى بزرگ در نظر مى‏گيرد. در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود:
« محكم ترين بندهاى ايمان عبارتند از: محبّت و دشمنى در راه خدا و دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا».(10)
از امام زين العابدين ‏عليه السلام نيز روايت شده است كه فرمودند:
« هر كه ما را نه از براى دنيا دوست بدارد از ما بهره ‏اش را مى‏گيرد و هر كه با دشمن ما دشمنى كند، نه به خاطر عداوت شخصى‏ كه خود با او دارد، روز رستاخيز با محمّد و ابراهيم و على به پيشگاه خداوند درآيد».(11)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:51 AM
همان گونه كه انسان با ولايت مى‏تواند ريشه‏ هاى تكبر و ادعاى ‏الوهيّت را در درون خود بخشكاند مى‏تواند با آن به جنگ طمع و شهوت هاى‏دنيوى برود. زيرا كسى كه از اولياى خدا فرمان مى‏برد، زورمداران ‏و زراندوزان با وسايل گوناگون، همچون تبليغات منفى، فشار اقتصادى، شكنجه بدنى و حتّى تبعيد و قتل به رويارويى و ستيز با وى برمى‏خيزند.
از آنجا كه ولايت، آزمونى بزرگ براى انسانهاست، شرط قبولى ‏اعمال نيز قرار داده شده است. زيرا هدف طاعت هاى ديگر، رام و خوار كردن روح فرعون مآب و ستمگر انسانى است. تا آن را براى اطاعت از خدا آماده كند. اين روح بايد براى اطاعت از پروردگارش رام شود و از طريق بندگى خدا از آلودگيهاى كبر، شرک و شک، پاک و پاكيزه گردد. اين هدف با ولايت، كاملاً تحقّق مى‏يابد. زيرا، فروتنى بشر در برابر بشرى همانند و همنوع خود كه از سوى خداوند مبعوث شده و هيچ نيروى‏ خارق العاده يا ثروت هنگفتى ندارد و تنها و تنها براى اطاعت از فرمان‏ خداوند انجام مى‏شود، مسأله ‏اى است كه شديداً از سوى نفس مورد مخالفت قرار مى‏گيرد، تا آنجا كه برخى براى فرار از ولايت، خواستار فرود آمدن عذاب خداوند مى‏شوند.
اجازه دهيد، برخى از رواياتى را كه در برترى و فضيلت ولايت نقل‏ شده بخوانيم تا از فضيلت بزرگ آنها آگاه شويم و بدانيم كه چگونه در حديث مشروحى از اميرمؤمنان ‏عليه السلام آمده است كه آن ‏حضرت در پاسخ به ‏پرسش هاى يكى از كافران فرمود:
« ايمان دو گونه است: ايمان قلبى و ايمان زبانى. ايمان منافقان دوره رسول‏ خدا صلى الله عليه و آله و سلم از نوع دوّم ايمان (زبانى) بود. هنگامى كه شمشير اسلام بر آنان ‏چيره گشت و ترس، آنان را فرا گرفت، به زبان ايمان آوردند، امّا به دل مؤمن ‏نبودند. ايمان قلبى يعنى تسليم بودن در برابر پروردگار و هر كه كارها را به ‏صاحبش تسليم كند از فرمان او سر باز نزند، چنان كه ابليس از سجده در برابر آدم‏ علی نبینا و آله و عليه السلام سر باز زد، بيشتر امّتها از اطاعت پيامبرانشان سرپيچى كردند و يگانه ‏پرستى آنان سودى به حالشان نداشت. چنان كه آن سجده ‏هاى طولانى ابليس ‏براى وى سودمند نيفتاد كه یک سجده ابليس چهار هزار سال به طول ‏مى‏انجاميد، امّا ابليس ‏از اين سجده ‏ها جز زينت و زيور دنيا و قدرت بر وسوسه ‏كردن مردم نمى‏خواست.
بنابراين نماز و صدقه جز با هدايت به راه نجات و طريق حق، سودمند نيستند».(12)
از اين رو خداوند پيروى و بندگى بنده ‏اى را كه از پذيرش ولايت سر باز زند، قبول نمى‏كند گرچه او در اين راه مشكلات و مشقت هاى بسيارى هم ‏متحمّل شود. از امام صادق علیه السلام به نقل از پدرانش ‏عليهم السلام روايت شده است.
« موسى بن عمران ‏علی نبینا و آله و عليه السلام به مردى برخورد كه دستهايش را رو به آسمان‏ گرفته بود و دعا مى‏كرد. حضرت موسى پى كار خود رفت و پس از هفت‏ روز بازگشت و دوباره همان مرد را ديد كه دستهايش را بالا گرفته و دعا و زارى مى‏كند و نيازش را از خدا مى‏خواهد خداوند عزوجل به حضرت ‏موسى وحى كرد كه اى موسى اگر او آنقدر ما را بخواند تا زبانش‏ باز ايستد، دعايش را اجابت نمى‏كنم، مگر آنكه از درى كه به او دستور داده ‏ام، نزد من وارد شود».(13)
در واقع ولايت انسان، محک اعمال اوست. اگر ولايتش صحيح باشد، اعمالش نيز صحيح است و اگر ولايتش باطل باشد اعمالش نيز باطل است.
در حديثى كه ابوسعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده، آمده است:
« اگر بنده‏ اى، هزار سال بين ركن و مقام ، خداى را بندگى كند و سپس‏ همچون گوسفندى مظلومانه ذبح شود، خداوند وى را با كسانى كه به آنها اقتدا كرده و هدايتشان را پذيرا شده و روش آنان را پيموده است محشورش كند. اگر بهشتى باشند او هم بهشتى است و اگر دوزخى باشند او نيز دوزخى است».(14)
همچنين ولايت، وجهه ی جامعه است و بر آن حساب و پاداش مترتب‏ مى‏شود. امام على علیه السلام از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم از جبرئيل از خداوند عزوجل روايت ‏كرده است كه فرمود:
« به عزّت و جلالم سوگند كه تحقيقاً هر ملتى را كه در مقابل ولايت پيشواى‏ ستمگرى كه از جانب خداوند تعيين نشده است، سر فرود آورند، مورد عذاب ‏قرار خواهم داد. اگر چه آن ملت خود در كردارشان پاک و پرهيزكار بوده‏ باشند و تحقيقاً از هر ملتى كه در برابر ولايت پيشواى عادل كه از سوى خداوند تعيين شده، سر فرود آورند گذشت مى‏كنم اگر چه در كردارشان اشتباهات‏ و لغزشهايى داشته باشند».(15)
اينجا است كه در محدوده چهار چوب ولايت الهى، زندگى و سيماى‏ امام سجّاد عليه السلام را مورد بحث و بررسى و شناخت قرار مى‏دهيم. هيچ یک ‏از پيامبران و امامان و جانشينان پرهيزكار آنان و علماى ربّانى در پى‏ حكومت و سلطنت نرفتند و يا رهبرى جنبشهاى سياسى را، به معنايى كه ‏ما مى‏فهيم، در دست نداشتند بلكه آنان براى پاک كردن دلهاى مردم‏ و جوامع شان از بت ‏پرستى و طاغوت تلاش مى‏كردند. با اين وصف، مهم‏ترين فلسفه زندگى آنان تحقّق اين هدف نبوده تا گفته شود آنها در تحقّق هدف با شكست رو برو شدند، بلكه نخستين و مهم‏ترين هدف، آزمايش مردم بوده و آنان وحى الهى را بر مردم مى‏خواندند، و به تعليم ‏و تزكيه ايشان همّت مى‏گماشتند. خداوند متعال در اين باره مى‏فرمايد:
« هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ ‏وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِين(16)».
« او كسى است كه براى بى سوادان رسولى از خود ايشان فرستاد كه بر آنان ‏آياتش را مى‏خواند و پاک مى‏سازدشان و كتاب و حكمت را بديشان مى‏آموزد اگر چه اينان پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.»
آرى، يكى از اهداف مهم بعثت پيامبران و حركت ها و قيام هاى اوصيا و اولياى آنها، آماده كردن مردم براى قيام به قسط و عدل بوده است، نه‏ اينكه پيامبران خود در ميان مردم به اجراى قسط و عدل بپردازند و به ‏تعبير ديگر وكيل مردم در اجراى عدالت باشند كه اين تعبير را وحى‏ با بيانى رسا مردود شناخته است. به اين آيه از قرآن كريم دقت كنيد:
« لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ‏ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاس وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُ هُ‏وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ(17)».
« ما پيامبران خود را به دلايل و معجزات فرستاديم و با ايشان كتاب و ميزان (عدل) نازل كرديم تا مردم به راستى و دادگرى، قيام كنند و آهن را فرود فرستاديم كه در آن قدرتى بسيار و سودهايى براى مردمان است تا خداوند بداند كه چه كس او و رسولانش را با ايمان قلبى ياورى خواهد كرد كه خداوند بس‏ نيرومند و عزيز است.»

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:52 AM
حضرت امام سجّاد عليه السلام وارث پيامبران‏
از آنجا كه امام زين العابدين ‏عليه السلام، رسالت پيامبران را از جدش محمّد مصطفى‏ صلى الله عليه و آله و سلم به ارث برده است، مى‏توان گفت كه مهم‏ترين و اوّلين فلسفه‏ امامت ايشان همان فلسفه رسالت انبياء پس از دعوت مردم به خدا، يعنى‏ آزمايش مردم بوده است و ديگر اهداف متعالى رسالت همچون برقرارى‏ عدل و داد و يارى مظلومان، در راستاى همين حكمت جاى دارند.
براى ديگر ائمه ‏عليهم السلام شرايط تحقّق اهداف پيش بينى شده به ويژه هدف ‏سياسى فراهم شد. همان گونه كه اميرمؤمنان دو بار با قريش جنگيد، يك‏بار در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تحت رهبرى آن ‏حضرت و بار ديگر در زير پرچم رسالت و در زمان امامت خود، و در كنار ياران برگزيده پيامبر.
امام حسن علیه السلام نيز با معاويه لعنة الله علیه به رويارويى برخاست و به خاطر مصلحت ‏مسلمانان دست از جنگ برداشت. امام حسين علیه السلام هم نخست با تمسک به ‏روشهاى صلح جويانه با معاويه رو به رو شد، سپس در برابر فرزند نابكارش يزيد، دست به شمشير برد تا آنكه مظلومانه به شهادت رسيد.
ديگر ائمه نيز هر یک به طور غير مستقيم و با به كارگيرى روشهاى‏ گوناگون ايفاگر نقشهاى سياسى خود بودند، حال آنكه شرايط عمومى‏ دوران امام سجّاد، به ‏خاطر عواملى كه بعداً به ‏بيان آنها خواهيم پرداخت، اقتضا مى‏كرد كه آن‏ حضرت بيشتر به دعا و نيايش پروردگار روى آورد.
از اين رو زندگى امام سجّاد عليه السلام تابلويى است كه به نور پروردگارش ‏درخشان شده و تجلّى خيره كننده ايمان خالص و عشق شديد به خداوند و عبادت و بندگى اوست.
هنگامى كه صفات امام على بن الحسين‏ عليهما السلام را از زبان حضرت امام باقر عليه السلام‏ مى‏خوانيم، پى مى‏بريم كه ولايت خدا و ولايت اوليايش يعنى چه؟ و چرا اين همه بر آن تأكيد شده است؟ و چگونه زندگى امام سجّاد علیه السلام پرتويى از اين‏ نور الهى است؟ امام پنجم حضرت محمد باقر علیه السلام مى‏فرمايد:
« على بن الحسين‏ عليهما السلام در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى‏خواند چنان كه اميرمؤمنان ‏عليه السلام مى‏خواند. پانصد درخت خرما داشت و پاى هر درخت دو ركعت نماز مى‏گزارد و چون به نماز مى‏ايستاد رنگ سيمايش ‏دگرگون مى‏شد.
در نماز مانند بنده ‏اى كه پيش فرمانرواى بزرگى ايستاده، مى‏ايستاد و اندامش از ترس خدا مى‏لرزيد. نماز را مثل كسى مى‏خواند كه گويا با نماز وداع مى‏كند و مى‏پندارد كه ديگر نماز نخواهد خواند، و عمرش ‏كفايت نخواهد داد كه نماز بهترى بجا آورد. روزى در حال نماز یک ‏طرف از رداى آن حضرت افتاد، رداى خود را درست نكرد تا آنكه از نماز فارغ شد يكى از يارانش از اين موضوع پرسيد. او فرمود: واى بر تو آيا نمى‏دانى در برابر چه كسى ايستاده بودم؟ به راستى همان مقدار از نماز بنده ‏پذيرفته است كه حضور قلب داشته باشد. آن مرد عرض كرد: پس ما هلاک ‏شديم! فرمود: هرگز. بلكه خداوند با قرار دادن نوافل، كمبود نمازها را جبران مى‏كند.
حضرت هميشه در تاريكى شب با انبانى پر از درهم و دينار از خانه ‏بيرون مى‏رفت. و چه بسا كه مواد غذائى و هيزم به دوش مى‏كشيد و به درخانه فقرا و مستمدان مى‏رفت و در مى‏زد و هر كس از خانه بيرون ‏مى‏آمد، از آن اموال و غذاها به او مى‏بخشيد. وقتى به فقير بخششى‏ مى‏كرد، روى خود را مى‏پوشانيد تا شناخته نشود. چون امام علیه السلام به شهادت رسید و آن بخششها قطع شد، همه دانستند كه آن شخص امام على بن‏ الحسين ‏عليهما السلام بوده است. چون پس از شهادتش او را بر روى تخته نهادند تا بشويند، پشت آن‏ حضرت را نگريستند، كه همچون سر زانوى شتر بر آن‏ پينه بسته بود. زيرا بارهاى سنگين غذا و پول را بر دوش مى‏گرفت و به‏ خانه فقيران مى‏برد. روزى از خانه بيرون شد. رو پوش خزى بر دوش‏ داشت. گدايى به آن‏ حضرت برخورد و از روپوش خوشش آمد. حضرت آن‏ روپوش را به آن فقير بخشيد.
در زمستان جامه خزى مى‏خريد و چون تابستان مى‏شد آن را مى‏فروخت و پولش را صدقه مى‏داد. در روز عرفه جمعى را ديد كه گدايى‏ مى‏كردند. فرمود. واى بر شما در چنين روزى حاجت هاى خود را از غيرخدا طلب مى‏كنيد؟!
آن‏ حضرت هيچ گاه با مادر خود ، هم غذا نمى‏شد. از او پرسيدند: اى‏ فرزند رسول خدا شما بيشتر از همه كس به مادر خود نيكى مى‏كنيد و با او رابطه داريد پس چرا با او غذا نمى خوريد؟ فرمود: دوست ندارم دستم به ‏سوى لقمه‏ هايى دراز شود كه چشم او قبلاً آن را نشانه گرفته باشد.
مردى به او گفت: اى فرزند رسول خدا من شما را در راه خدا دوست‏ دارم. امام فرمود: «خداوندا ، من به تو پناه مى‏برم از اينكه روزى در راه‏ت و دوست داشته شوم در حالى كه تو مرا دشمن بدارى».
بر ماده شترى بيست بار به حج رفت و یک تازيانه بر او نزد و چون آن‏ ماده شتر مرد دستور داد لاشه‏ اش را به خاک سپارند تا مبادا درندگان او را پاره پاره كنند.
درباره خصوصيات او از كنيزش سؤال شد. گفت: آيا به تفصيل درباره ‏اش بگويم يا خلاصه؟ گفته شد: خلاصه. گفت: هرگز در روز براى ‏او خوراک نياوردم و در شب برايش رختخواب نگستردم!!
روزى با عدّه ‏اى برخورد كرد كه به وى ناسزا مى‏گفتند. در برابر آنها ايستاد و فرمود: اگر راست مى‏گوييد خداوند مرا بيامرزد و اگر دروغ ‏مى‏گوييد خداوند شما را بيامرزد.
چون طالب علمى به خدمتش مى‏رسيد، مى‏فرمود: وقتى طالب علم از منزلش بيرون آيد، قدم روى هيچ تر و خشكى نگذارد مگر آنكه تا طبقه‏ هفتم زمين براى او تسبيح گويند.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:52 AM
صد خانوار از فقيران مدينه را سرپرستى مى‏كرد و همواره مايل بود كه ‏يتيمان و بيچارگان و مسكينان كه هيچ چاره‏ اى نداشتند، بر سر سفره‏ اش ‏حاضر باشند. با دست خود به آنها غذا مى‏داد و هر كدام عيال وار بودند، به خانواده آنها هم خوراک مى‏داد. غذايى نمى خورد مگر آنكه از آن غذا به فقرا صدقه دهد.
به دليل زياد نماز خواندن هر سال هفت‏ بار جاهاى سجده‏ اش پوست ‏مى‏انداخت و آن پوستها (پينه‏ ها) را جمع مى‏كرد و چون وفات يافت با وى به خاک سپردند.
بيست سال بر پدرش امام حسين ‏عليه السلام گريست. هرگز خوراكى نزدش ‏نمى‏گذاشتند مگر آنكه مى‏ديدند كه او مى‏گريد، تا آنجا كه يكى از غلامانش عرض كرد: اى فرزند رسول خدا آيا اندوه شما پايانى ندارد؟! امام فرمود: واى بر تو، يعقوب پيامبر، «دوازده» پسر داشت كه خدا يكى را از نظرش ناپديد كرد. او از بس گريست كور شد و موى سرش از شدّت اندوه سپيد گشت و پشتش از غم خميد، حال آنكه پسرش زنده بود. امّا من به چشم خود ديدم كه پدر و برادر و عمو و هفده نفر از خاندانم در كنارم كشته شدند، پس چگونه اندوهم پايان پذيرد؟».
كتابهاى تاريخ از ذكر كرامات امام سجّاد عليه السلام فراوان است(18) و اين البته ‏شگفت نيست. زيرا امامى با اين صفات، شايسته برخوردارى از فضل ‏و كرامات الهى است. آيا مگر خداوند بندگان صالح خويش را با اجابت‏ دعاهايشان مورد تكريم قرار نمى‏دهد؟ كه خود فرموده است:
« وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ(19)».
« و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.»
پس چگونه مى‏شود كه خداوند دعاى كسى را كه در عشق به او ذوب ‏شده تا آنجا كه از شدّت عبادت، بيم مرگش مى‏رود، اجابت نكند؟
اجازه دهيد با هم روايت زير را بخوانيم و سپس آن را با داستانهايى‏كه قرآن درباره بندگان صالح خداوند نقل كرده است به مقايسه بگذاريم، تا دريابيم كه هر دو، در واقع دو رودخانه ‏اند كه از یک جا سر چشمه‏ مى‏گيرند.
ابراهيم ادهم روايت كرده كه: من با قافله در صحرا مى‏رفتم كارى ‏پيش آمد و از قافله جدا گشتم. پس ناگهان با كودكى كه در حال راه رفتن ‏بود برخورد كردم. گفتم: سبحان اللَّه! صحرايى بى آب و علف و كودكى كه‏ در آن راه مى‏رود؟! پس به كودک نزدیک شدم و به او سلام دادم. كودک‏جواب سلامم را گفت. پرسيدم: كجا مى‏روى؟ گفت: به خانه پروردگار، گفتم: عزيزم! تو كوچكى رفتن به خانه خدا نه بر تو واجب است و نه از سنّت است. گفت: اى پيرمرد! هنوز كوچک تر از مرا نديده ‏اى كه ‏بميرد؟! پس گفتم: آذوقه و مركبت كو؟ گفت: آذوقه ‏ام تقواست ‏و مركبم پاهايم و مقصدم مولايم. گفتم: غذايى همراه تو نمى‏بينم؟ گفت: پيرمرد آيا نيكوست كه كسى تو را به ميهمانى فرا خواند و تو از خانه‏ ات با خود غذا ببرى؟ گفتم: نه. گفت: كسى كه مرا به خانه ‏اش فرا خوانده ‏خودش سير و سيرابم مى‏كند. گفتم: بيا سوار شو تا از حج باز نمانى. گفت: وظيفه من جهاد و كوشش است و رساندنم به مقصد دست اوست. مگر اين‏ سخن خداوند را نشينده ‏اى كه فرمود:
« وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا و َإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (20)».
« و كسانى كه به خاطر ما جهاد كنند، به راههاى خويش هدايتشان كنيم‏ و خداوند با نيكوكاران است.»
وى گويد: در همين حال و هوا بوديم كه ناگهان جوان نيكو چهره ‏اى با جامه سپيد و زيبائى نمايان شد و با آن كودک معانقه كرد و بر او درود فرستاد. من به سوى جوان پيش رفتم و به او گفتم: تو را به خدايى كه‏ زيبايت آفريد سوگند كه اين كودک كيست؟ گفت: او را نمى‏شناسى؟! او على بن حسين بن على بن ابى‏طالب‏ عليهم السلام است. پس جوان را رها كردم ‏و سراغ كودک رفتم و گفتم: تو را به پدرانت سوگند كه اين جوان كيست؟ فرمود: او را نمى‏شناسى؟ او برادرم خضر است كه هر سال نزد ما مى‏آيد و بر ما درود مى‏فرستد گفتم: تو را به حق پدرانت سوگند آيا بما نمى‏گويى‏ كه چسان بى‏توشه و آذوقه در اين بيابان ره مى‏سپرى؟ گفت: من با توشه، اين صحرا را درمى‏نوردم و توشه‏ ام چهار چيز است. گفتم: آنها كدامند؟ فرمود: دنيا را با اين همه گستردگى، مملكت خداوند مى‏دانم، و تمام مخلوقات را بندگان و كنيزكان و عيال او به حساب مى آورم و اسباب ‏و ارزاق را به دست خدا مى‏دانم و قضاى او را در تمام زمين خدا جارى‏ و نافذ مى‏بينم. عرض كردم: چه خوب توشه‏ اى دارى زين العابدين! تو با اين توشه از كوره راهاى آخرت عبور كنى پس معلوم است كه مى‏توانى از كوره راهاى دنيوى هم برهى!(21)
حماد بن ‏حبيب كوفى ‏القطان نيز داستان ‏مشابهى ‏را نقل كرده و گفته ‏است:
در «زباله»(22) از قافله جدا ماندم. چون شب فرا رسيد، به درختى بلند پناه بردم. چون تاريكى بيشتر شد ناگهان جوانى را ديدم كه با جامه ‏اى ‏سپيد كه بوى مشک از آن به مشام مى‏رسيد، مى‏آيد. تا آنجا كه توانستم، خود را پنهان كردم. جوان آماده نماز شد. سپس ايستاد در حالى كه ‏مى‏گفت: اى كسى كه ملكوت همه چيز به دست توست و با جبر و ت‏خويش بر همه چيز چيره گشتى در دلم سرور اقبال بر خودت را داخل كن ‏و مرا به ميدان فرمانبردارانت ملحق فرما.
سپس نمازش را شروع كرد. چون ديدم اندامش آرام يافته و حركاتش ‏سكون گرفت، به سوى محلّى رفتم كه او در آنجا وضو گرفته بود، ناگاه ‏چشمه جوشانى ديدم. من نيز براى نماز آماده شدم و به او اقتدا كردم. ناگهان محرابى ديدم كه گويا در همان وقت پديدار شد، او را ديدم كه هر گاه به آيه ‏اى كه در آن ذكرى از وعده و وعيد بود، برمى‏خورد با ناله ‏و زارى آن را تكرار مى‏كرد. پس چون شب رو به پايان مى‏رفت ايستاد و گفت: « اى كسى كه گم‏گشتگان او را قصد مى‏كنند، رهنمايش مى‏يابند، و بيمناكان قصدش مى‏كنند پناهگاهش مى‏يابند، و عابدان به او پناه‏ مى‏برند و او را سر پناه خويش مى‏يابند. كى آرام مى‏يابد كسى كه بدن‏ خويش را براى غير تو به زحمت انداخته و چه زمانى شاد مى‏شود كسى كه‏ جز تو ديگرى را قصد كرده است؟ معبودا! تاريكى پايان مى‏گيرد در حالى ‏كه من در خدمت به تو كارى نكرده ‏ام، و از چشمه مناجات تو سينه را سيراب نساخته ‏ام. بر محمّد و آل او درود فرست و سزاوارترين دو كار را نسبت به من به انجام رسان. اى مهربان‏ترين مهربانان». من ترسيدم او از دستم برود، و كارش بر من نهان ماند. از اين رو به او درآويختم و گفتم: تو را به خدايى كه گزند رنج و خستگى را از تو برداشت و لذّت ترس را به‏ تو عطا كرد چرا بال رحمت و كنف رقت خويش را از من دريغ مى‏دارى، كه من سرگشته و حيرانم؟ فرمود اگر توكّل تو راست باشد سرگشته نباشى. در پى‏ام روان شو. چون زير درخت رسيد. دستم را گرفت، در نظرم آمد كه زمين زير پايم كشيده مى‏شد. صبحگاهان به من گفت: مژده بده كه اين ‏مكّه است. فريادها را مى‏شنيدم وزايران خانه حق را مى‏ديدم. گفتم: به‏ خدايى كه در روز قيامت و تنگدستى به او اميدوارم تو را سوگند مى‏دهم، كه كيستى؟ گفت: حال كه قسم دادى، بدان كه من على بن الحسين بن على‏بن ابى‏طالب هستم.(23)
آرى، امام اخگرى از پرتو خيره كننده ايمان و شراره‏ اى از آتش برفروخته رسالت بود.
تاريكى بر خيابانهاى مدينه سايه مى‏گسترد. مردم به خانه ‏هاى خود خزيده بودند، باران مى‏باريد باد سرد زمستانى مى‏وزيد. « زهرى» گويد: حضرت زين العابدين ‏عليه السلام را ديدم كه آرد بر دوش گرفته بود و مى‏رفت عرض‏ كردم: اى فرزند رسول خدا! اين چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم. توشه‏ اى‏ آماده كرده ‏ام تا به جايى تسخيرناپذير ببرم.
«زهرى» گويد: گفتم: اين غلام من است اجازه ده آن بار را بر دوش‏ گيرد. حضرت نپذيرفت. گفتم: بدهيد من آن را بر دوش گيرم و شما را از بردن ‏آن آسوده كنم. حضرت‏ فرمود: زحمت ‏رساندن توشه سفر را مى‏خواهم ‏خود تحمّل كنم تا ورودم را به آنجا كه قصد كردم نيكو گردد. و افزود:
به حق خداوند از تو مى‏خواهم كه از من جدا شوى و مرا واگذارى.
زهرى از آن‏ حضرت جدا شد. پس از چند روز، زهرى به آن‏ حضرت ‏گفت: اى فرزند رسول خدا من از آن سفرى كه در آن شب درباره آن سخن‏ مى‏گفتى، اثرى نيافتم!؟
امام فرمود: آرى! چنان نبود كه تو پنداشتى، مقصودم سفر آخرت بود كه براى آن آماده مى‏شدم. سپس آن‏ حضرت هدف خود را از بردن آن توشه ‏در شب به خانه‏ هاى نيازمندان، توضيح داد و گفت: آمادگى براى مرگ‏ بادورى از حرام، و ايثار در راه خير به دست مى‏آيد.(24)
در واقع ريشه‏ هاى شخصيّت امام زين العابدين ‏عليه السلام در افق معرفت او به ‏خداوند، و يقين او به قيامت، و آگاهى‏اش به سرعت گذرايى كه ساعات ‏شبانه روزى عمر انسان را مى‏بلعد، و فراوانى واجبات و تكاليف، امتداد مى‏يافت!

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:54 AM
وقتى كسى از او مى‏پرسيد: چگونه صبح كردى اى فرزند رسول خدا؟ مى‏فرمود:
« صبح كردم در حالى كه از من هشت تقاضا شده است: خداوند عمل به ‏فرايضش را از من مى‏خواهد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمل به سنّتش. خانواده قوّت ‏مى‏خواهد و نفس شهوت و شيطان مى‏خواهد كه پيروى‏اش كنم و آن دو فرشته ‏نگاهبان خواستار راستى عملند و ملک الموت روح را مى‏خواهد و قبر جسد م‏را. من در ميان اين هشت تقاضا قرار دارم».(25)
آن ‏حضرت نمودار شكوهمند اين آيه از قرآن بود:
« الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ‏ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار»(26).
« كسانى كه خداى را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى‏كنند و پيوسته در آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند» و مى‏گويند «پروردگار اينها را بيهوده‏ نيافريدى. منزهى تو پس ما را از رنج آتش در امان نگاه دار.»
او چنان در محبّت و عشق خدا غوطه ور بود كه رودهاى عشق و محبّت ‏به صورت راز و نيازهايى، كه تاريخ تنها گوشه اندكى از آنها را در «صحيفه» اى معروف به « سجادّيه» ثبت كرده است، بر لبانش جارى‏ مى‏شد. بياييد با هم به يكى از اين راز و نيازهاى پر شكوه و جذاب كه ‏چشمها را خيره مى‏سازد، گوش فرا دهيم:
« همانا همّتم به سوى تو منقطع شده و رغبتم به طرف تو برگشته است پس‏ تو مراد منى نه ديگرى، و بيدارى و خوابم فقط از براى توست نه جز تو. و ديدارت پرتو و روشنى چشم من است و اتصال تو به من نفس من است، اشتياقم به توست و سرگشتگى‏ام در محبّت تو و دلباختگى ام به عشق توست. خشنودى تو آرزويم و ديدنت نيازم و در كنار تو بودن تقاضايم و نزديكى به تو منتهاى درخواست من است. آرام و راحتم در راز و نياز با توست، داروى ‏بيمارى‏ام نزد توست و شفاى تشنگى‏ام و خنک كننده سوزش درونم و رفع ‏گرفتارى‏ام همه در درگاه توست. پس در وحشتم انيس من باش، لغزشم را بكاه و بپوشان و توبه‏ ام را بپذير و دعايم را پاسخ گوى و خود نگهدار عصمت ‏من و بى نياز كننده تهيدستى‏ام باش. مرا از خود جدا و دور مكن اى نعيم‏ و بهشت من و اى دنيا و آخرت من اى مهربان‏ترين مهربانان».(27)
كدامين قلب سرشار از ايمان است كه سرچشمه چنين سخنان پر شور و تابناكى است؟ كدامين قلب افروخته از شوق خداست كه با عشق به خدا اين گونه با او راز و نياز مى‏كند؟ آرى... تنها قلب اين امام است، كه‏ نماز، محبوب‏ترين كارها نزد اوست و ذكر خدا شغل او و عبادت صبغه و نشانه زندگى اوست! روزى بر خليفه اموى، عبد الملک بن مروان، وارد شد. عبد الملک از ديدن نشانه سجود بر پيشانى امام على بن الحسين ‏عليهما السلام ‏به شگفتى افتاد و گفت: اى ابومحمّد! آثار كوشش و اجتهاد بر تو ظاهر گشته، و خداوند نيكى و پاداش خود را براى تو تضمين كرده، تو پاره تن ‏رسول خدايى و با او نسبت نزدیک و استوارى دارى. تو بر خاندان ‏و معاصرانت صاحب فضيلت‏ بزرگ هستى و هيچ كسى مانند تو و نه پيش از تو از فضل و علم و دين و تقوا برخوردار نگشته ‏است جز نياكان گذشته ‏ات.
عبد الملک همچنان امام را مى‏ستود كه آن‏ حضرت فرمود:
« هر آنچه ياد كردى و وصف نمودى همه ‏از فضل خداى سبحان و تأييد و توفيق او بود پس كجا مى‏توان شكر آنچه را كه بر ما ارزانى داشته است‏ بجاى آورد.
اى امير مؤمنان؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنان در نماز مى‏ايستاد كه پاهايش‏ ورم مى‏كرد و چنان روزه مى‏گرفت كه از تشنگى دهانش خشک مى‏شد. به ‏او گفته شد:
اى رسول خدا آيا مگر خداوند گناهان گذشته و آينده تو را نيامرزيد؟ فرمود:
آيا من بنده ‏اى سپاسگزار نباشم؟ سپاس خداى را بر آنچه نعمت داد و آزمود و سپاس در انجام و آغاز.
به خدا سوگند اگر اعضايم پاره پاره شوند و سيلاب اشک بر دامانم ‏روان گردد، هنوز شكر یک دهم يكى از هزاران هزار نعمت خداوند را كه شمارشگران، از شمارش آنها عاجزند، نتوانسته ‏ام بجاى آورم. و تمام ستايش ستايشگران نمى‏تواند با يكى از اين نعمتها برابر شود، نه به ‏خدا. خداوند مرا مى‏بيند كه هيچ چيز از سپاس و ياد او در شب يا روز، در نهان يا آشكار بازم نمى‏دارد. اگر براى خانواده ‏ام و نيز براى ديگر مردمان، از خاص و عام، بر من حق و حقوقى نبود، كه اداى آنها تا آنجا كه در توان من است بر من واجب باشد، هر آينه با دو ديده ‏ام به آسمان‏ و با قلبم به خدا مى‏نگريستم و اين نگاه ها را باز پس نمى‏گرفتم تا آنكه‏ خداوند كه بهترين داوران است كار مرا تمام سازد».
امام گريست و عبد الملک نيز گريه سر داد و گفت: چه تفاوت بزرگى‏است ميان بنده ‏اى كه در جستجوى آخرت است و براى آن مى‏كوشد و بنده ‏اى كه در پى دنياست از هر راهى كه آن را به دست آورد، به راستى در آخرت او را هيچ بهره ‏اى نيست سپس به امام روى كرد و از نيازهايش ‏پرسيد و از مقصودى كه به خاطر آن پيش عبد الملک آمده بود و شفاعتش ‏را پذيرفت و به او انعام داد».
وقتى « طاووس» آن ‏حضرت را در اواخر شب ديد كه بر گرد خانه كعبه ‏طواف مى‏كند از او كارهاى شگفتى مشاهده كرد، تا آنجا كه دلش به حال ‏امام مى‏سوزد. طاووس مشاهداتش را اين گونه بيان مى‏كند:
امّا سجّاد عليه السلام را ديدم كه از شب تا سحر طواف و عبادت مى‏كرد، چون‏ هيچ كس را نديد به آسمان نگريست و گفت:
« معبودا! ستارگان ‏آسمانهايت فرو نشستند و چشمان مخلوقاتت ‏آرام يافتند، و درهايت به روى گدايان باز شده‏ است. به سويت آمده‏ ام تا مرا بيامرزى و به‏من رحم ‏آورى و سيماى جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و سلم را در عرصات قيامت ‏به ‏من بنمايانى».

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:54 AM
سپس گريست و گفت:
« به عزّت و جلالت سوگند من با نافرمانى‏ام قصد مخالفت تو را نداشتم، و اگر عصيان تو را كرده ‏ام به تو شک نداشته و به شكنجه ‏ات نادان نبوده ‏ام ‏و خويش را در معرض مجازات تو قرار نداده ‏ام. امّا نفسم، گناهم را برايم ‏آراست، پرده پوشاننده تو بر من فرو افتاد و مرا بر اين كار يارى كرد، پس‏ اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مى‏رهاند؟ و اگر تو ريسمانت را از دست من‏ ببرى به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟ پس واى از فرداى بدى كه مى‏خواهم در برابرت بايستم، آن هنگامى كه به سبک باران گفته شود: بگذريد و به گرانباران‏ گفته شود: فرو افتيد پس آيا من با سبكباران خواهم گذشت، و يا با گرانباران ‏خواهم ماند؟ واى بر من، هر چه عمرم طولانى‏تر شد گناهانم افزون گشت ‏و هيچ توبه نكرده‏ ام. آيا نوبت آن فرا نرسيده كه از پروردگارم شرم كنم»؟
سپس گريست و اين ابيات را خواند:
أَتُحْرِقُنى بِالنَّارِ يا غايَةَ الْمُنى‏
فَأَيْنَ رَجآئى ثُمَّ أَيْنَ مَحَبْتى(28)

أَتَيْتُ بِأَعْمالٍ قِباحٍ رَزيتى‏
وَ ما فِى الْورى‏ خَلْق جَنى‏ كجنايَتى(29)

سپس گريست و فرمود:
« منزهى تو! معصيّت مى‏شوى امّا انگار كه نمى‏بينى و شكيب مى‏ورزى‏ گويى كه معصيت نمى‏شوى. به مخلوقاتت با كارهاى نیک دوستى مى‏كنى آن‏چنان كه گويى تو به آنان نيازمندى حال آن كه سرورم تو از آنان بى نيازى».
سپس بر زمين به سجده افتاد. طاووس گويد: به او نزدیک شدم و سرش‏ را بلند كردم و بر زانوانم نهادم و گريستم تا آنجا كه اشكهايم بر گونه ‏هاى ‏مباركش جارى شد. پس امام نشست و گفت:
« چه كسى مرا از ذكر پروردگار باز داشت»؟!
گفتم: من طاووس هستم اى فرزند رسول خدا اين همه زارى و شيون ‏براى چيست؟ ما بايد چنين گريه و زارى سر دهيم كه همه نافرمان ‏و گنهكاريم. امّا پدر تو حسين بن على ‏عليهما السلام و مادرت فاطمه زهرا عليها السلام ‏و جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
امام به من نگاهى كرد و فرمود:
هيهات! هيهات! اى طاووس با من از پدر و مادر و نيايم سخن مگوى.
خداوند بهشت را براى كسى آفريد كه فرمانش برد و نكويى كند، گرچه غلامى حبشى باشد و دوزخ را براى كسى آفريد كه عصيانش كند گرچه قرشى زاده باشد. آيا نشنيده ‏اى كه خداوند مى‏فرمايد:
« فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ(30)»؛ « پس‏ چون در صور دميده شود نه خويشاوندى ميان آنهاست و نه پرسش شوند»؟
به خداى سوگند سود نرساند تو را فرداى قيامت مگر كردار نيكويى كه‏ پيش فرستاده ‏اى».(31)
از آنجا كه امام زين العابدين ‏عليه السلام، خداوند را دوست مى‏داشت كار خود را به او وانهاده و كاملاً تسليم او بود. در اين باره به داستانى كه از زبان آن ‏حضرت نقل شده است، توجّه فرماييد:
« به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم به من گفت: چه چيزى ميل ‏دارى؟ گفتم: ميل دارم از كسانى باشم كه بر آنچه خداوند، برايم تدبير كرده راضى باشم و چيزى به او پيشنهاد نكنم. فرمود: آفرين شبيه ابراهيم ‏خليل گشتى كه وقتى جبرئيل به او گفت: آيا نيازى دارى؟ پاسخ داد: به‏ پروردگارم پيشنهادى عرضه نمى‏كنم بلكه خداوند مرا بس است و او خود خوب وكيلى است».
بدين سان خداوند او را دوست مى‏داشت و مورد اكرام و تقدير خود قرار مى‏داد و بر مقامش مى‏افزود و به وسيله او تقدير خودش را جارى ‏مى‏ساخت و مردم را به گردن نهادن به رهبرى او ملزم مى‏كرد.
داستان زير از غايت عشق و محبّت خداوند به امام زين العابدين‏ عليه السلام ‏حكايت مى‏كند. اين داستان را گروهى از عباد و فقهاى بصره يعنى ثابت‏ بنانى، ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى و مالك ‏بن دينار نقل كرده‏ اند، براى شناخت بيشتر اين افراد به نقل مطالبى درباره‏ اين گروه كه در حاشيه كتاب شریف بحارالانوار آمده است، مى‏پردازيم:
1 - ثابت بنانى: از تابعين بود. ابونعيم در كتاب حلية الاولياء (ج‏2، ص‏268 تا ص‏333) درباره او چنين مى‏نويسد: ثابت از متعبدان ‏و متهجدان عارف بود. ابونعيم گويد: وى از بسيارى از صحابه مثل ابن ‏عمر و ابن زبير و شداد و انس روايت كرده است و بسيارى از تابعان نيز از وى روايت كرده‏ اند مثل عطاء بن ابى‏رباح و داوود بن ابى هند و على بن‏ زيد بن جدعان و اعمش و...

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:55 AM
2 - ايوب سجستانى: او نيز از تابعين بود. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج‏3، از ص‏3 تا ص‏14) راجع به او مى‏نويسد: و از ايشان سرور عباد و رهبان، منور به يقين و ايمان، سجستانى ايوب بن كيسان است.وى فقيهى دانشمند و عابدى بود كه بسيار به حج مى‏رفت. از مردم مأيوس‏ و با خدا مأنوس بود.
ايوب از انس بن مالک و عمرو ابوالعتاهيه و حسن و ابن سيرين ‏و ابوقلابه حديث نقل مى‏كرد.
اردبيلى در جامع الرواة ج ‏1 ص ‏111 گويد: ايوب بن ابى تميمه كيسان‏ سختيانى العنزى البصرى، كنيه‏ اش ابو بكر و آزاد شده عمار بن ياسر بود. عمار خود بنده‏ اى آزاد شده بود بنابراين او آزاده شده شخصى آزاده شده به ‏شمار مى‏آيد. سرش را سالى یک بار مى‏تراشيد و چون موهايش بلند مى‏شد فرق باز مى‏كرد. وى در سال 131 هجری قمری در پى انتشار طاعون در بصره، از دنيا رفت.
3 - صالح مرى: پدرش بشير نام داشت. ابو نعيم در حلية الاولياء (ج‏ 6 ، ص ‏165) درباره او مى‏نويسد: قارى پرارج و واعظ پرهيزكار ابوبشير صالح مرى، صاحب قرائت و ترس و اندوه بود. نيكان را به حركت‏ وامى‏داشت و با بدان به ستيزه برمى‏خاست.
از حسن و ثابت و قتاده و بكر بن عبد اللَّه مزنى و منصور بن زاذان‏ وجعفر بن زيد و يزيد رقاشى و ميمون بن سياه و ابان بن ابى‏عياش و محمّد بن زياد و هشام بن حسان و جريرى و قيس بن سعد و خليد بن حسان‏ روايت نقل مى‏كرد.
4 - عتبه غلام: آزاده بزرگوار و پاک از تيرگيها و بيدار به شهادت ‏و كلام. عبيد اللَّه بن محمّد گويد: وى عتبة بن ابان بن صمعه بوده و پيش از پدرش از دنيا رفت. از رباح قيسى درباره تسميه او به غلام پرسش كردند، گفت: او مردى متوسّط الحال بود. امّا ما او را غلام مى‏ناميديم زيرا او در عبادت غلام رهان بود. وى در جنگ روم در قريه حباب به شهادت رسيد. ابونعيم اصفهانى در حلية الاولياء (ج ‏6 ص ‏226 تا 238) مفصلاً درباره ‏او سخن گفته است.
5 - حبيب فارسى: ابونعيم در حلية الاولياء (ج‏ 6 ص‏ 149) گويد: ابومحمّد فارسى از ساكنان بصره و صاحب كرامات و مستجاب الدعوه بود. حضورش در مجلس حسن بن حسن و تأثير موعظه حسن بر دل او موجب ‏گشت كه چشم از دنياى فانى بپوشد و به جهان آخرت روى كند. او فقط در چهار بار مجموعاً چهل هزار (درهم) صدقه داد.
6 - ابو يحيى مالک بن دينار: ابونعيم طى شرح مفصلى در حليةالاولياء (ج ‏2 از ص‏ 357 الى ص‏398) درباره او مى‏نويسد: او عارف‏ و خدا ترس بود. شهوت هاى دنيوى را ترک گفته و در مبارزه با نفس بر آن ‏پيروز مى‏شود.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:55 AM
استجابت دعاى امام سجّاد عليه السلام
از ثابت بنانى نقل شده است كه گفت: من به همراه عدّه‏ اى از عباد بصره همچون ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى‏ و مالک بن دينار به حج مشرف شده بوديم. چون به مكّه رسيديم متوجّه ‏كمبود آب شديم. كمبود بارندگى موجب تشنگى بيش از حد مردم شده بود. مكيان و زائران خانه حق، به ما التماس كرده و مى‏خواستند كه آبشان ‏دهيم. آنگاه ما به كعبه رفتيم و طواف كرديم و با خضوع و زارى در كنار خانه كعبه به دعا پرداختيم امّا دعاهايمان اجابت نشد. ما در همين حال و هوا بوديم كه ناگهان جوانى كه حزن و اندوه از چهره‏ اش مى‏باريد، نمايان ‏شد. چند بار به گرد كعبه طواف كرد و آنگاه به سوى ما آمد و گفت:
اى مالک بن دينار و اى ثابت بنانى و اى ايوب سجستانى و اى صالح‏ مرى و اى عتبه غلام و اى حبيب فارسى و اى سعد و اى عمر و اى صالح‏ اعمى و اى رابعه و اى سعدانه و اى جعفر بن سليمان!
ما گفتيم: بفرماييد اى جوان. پرسيد: آيا در ميان شما يكى نيست كه‏ خداوند او را دوست بدارد؟ گفتيم: اى جوان بر ما دعا كردن است و بر او اجابت گفتن. گفت: از كعبه دور شويد كه اگر در ميان شما یک تن بود كه‏ خدا او را دوست مى‏داشت دعايش را پاسخ مى‏گفت.
سپس خود به كعبه در آمد و به سجده بيفتاد. مى‏شنيدم كه در سجده ‏اش ‏مى‏گفت: سرورم تو را به ‏محبّتت به‏ من سوگند، مكّيان ‏را از باران ‏سيراب كن.
ثابت گويد: هنوز سخنش تمام نشده بود كه باران همچون دهانه‏ هاى مشک باريدن گرفت. پرسيدم: اى جوان! از كجا دانستى كه خداوند تو رادوست دارد؟!
فرمود: اگر او مرا دوست نمى‏داشت به زيارت خودش فرا نمى‏خواند. پس چون مرا به ديدار خويش نايل گردانيد دانستم كه دوستم دارد. بنابراين او را به محبّتش به من سوگند دادم و او هم دعايم را اجابت فرمود. سپس از ما دور شد و اين ابيات را خواند:
مَعْرِفَةُ الرَّبِّ فَذاكَ الشَّقى(32)
مَنْ عَرَفَ الرَّبَّ فَلَمْ يُغْنِهِ‏
في طاعَةِ اللَّهِ وَماذا لَقى(33)
ما ضرّ فِى الطَّاعَةِ ما نالَهُ
و َالْعِزُّ كُلَّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقى(34)
ما يَصْنَعُ الْعَبْدُ بِغَيْرِ التُّقْى‏

پس گفتم: اى مكيّان اين جوان كه بود؟ گفتند: على بن الحسين بن على‏بن ‏ابى‏طالب ‏عليهم السلام. از منهال بن‏ عمرو در خبرى نقل ‏شده ‏است كه گفت: به حج‏ رفتم و با على بن الحسين‏ عليهما السلام ديدار كردم. او پرسيد: حرمله بن كاهل چه‏ مى‏كند؟ گفتم: او را زنده در كوفه ديدم. پس آن‏ حضرت دستهايش را بالا برد و سپس گفت: خدايا گرماى آهن را به وى بچشان! خدايا حرارت آتش‏ را به وى بچشان! پس از مدّتى به سوى مختار رفتم. ناگاه ديدم عدّه ‏اى دوان ‏دوان به سوى او آمدند و عرض كردند: اى امير مژده! حرمله دستگير شد.
حرمله از چنگ مختار گريخته و خود را پنهان كرده بود. مختار نيز دستور داد تا دستها و پاهايش را قطع كنند و به آتش بسوزانندش.
امام زين العابدين ‏عليه السلام هر روز دعا مى‏كرد كه خدا قاتل پدرش را به وى‏ مقتول بنماياند. پس چون مختار قاتلان امام حسين ‏عليه السلام را كشت، سر عبيد اللَّه بن زياد و عمر بن سعد را با فرستاده ‏اى از جانب خود به سوى‏ آن ‏حضرت فرستاد و به فرستاده ‏اش گفت: او (حضرت سجّاد عليه السلام) شب را به نماز مى‏ايستد و چون سپيده بردمد نماز صبح مى‏خواند، و مى‏خوابد، سپس برمى‏خيزد و مسواک مى‏كند و آنگاه برايش غذا مى‏آورند. پس چون به درب خانه آن‏ حضرت رسيدى، درباره او بپرس. اگر گفتند كه بر سفره نشسته ‏و غذا پيش رويش نهاده ‏اند، از او اجازه ورود بگير و اين هر دو سر را بر سفره او بنه و بگو كه مختار به تو سلام رساند و گفت: اى فرزند رسول ‏خدا خداوند انتقام تو را گرفت.
فرستاده مختار، مأموريت خود را همان گونه كه دستور گرفته بود انجام داد. پس چون امام زين العابدين ‏عليه السلام سرهاى ابن زياد و ابن سعد را بر سفره غذايش ديد به سجده افتاد و گفت: «خدا را سپاس كه دعايم را مستجاب كرد و كين مرا از قاتلان پدرم گرفت».
آنگاه براى مختار دعا كرد و براى او پاداش نيكو درخواست كرد.(35)
هنگامى كه به گوشه ‏اى از شخصيّت امام زين العابدين ‏عليه السلام پى مى‏بريم ‏و با فناى او در ذات خداوند و ذوب او در عشق خداوندى و خلوصش از آلودگيهاى مادى آشنا مى‏شويم، به گوشه ‏اى از فلسفه ولايت و رهبرى نيز آگاهى مى‏يابيم و مى‏توانيم بفهميم كه چرا در اسلام آيات و روايات اين‏ همه بر اصل ولايت و رهبرى سفارش و تأكيد كرده ‏اند. زيرا ولايتى ‏همچون ولايت امام سجّاد عليه السلام است كه توان پالايش نفس انسانى را دارد و آن را به معراج كمال مى‏رساند.
ولايت پيامبران و امامان به جامعه مؤمن، رنگ ايمان مى‏بخشد و عمل به تعاليم اولياى خدا را براى آن آسان مى‏گرداند و به جامعه امكان ‏حركت در پى اين الگوها و شخصيّتهاى خدايى و پيروى از آنان را مى‏دهد. به علاوه اين گونه رهبرى، گلزار عشق به خدا را در دل مردم آبيارى مى‏كند و آن را از پژمردگى و افسردگى در امان مى‏دارد، چرا كه دوستى و محبّت‏ اولياى خدا از محبّت خداوند سرچشمه مى‏گيرد، همچنان كه جويبارها از چشمه‏ اى جوشان. حتّى مى‏توان گفت كه محبّت اولياى خدا امتداد محبّت خداست، البته شواهد و نمونه ‏هاى فراوانى مى‏توان براى اين سخن‏ ارائه داد.
چگونه شخصى مى‏تواند ادعاى خدا دوستى كند امّا كسى همچون امام ‏زين العابدين ‏عليه السلام را كه با عبادت و تهجد به درگاه خداوند، در عشق خدا غرق شده است ، دوست نداشته باشد؟! آيا مگر خداوند نفرموده است:
« قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ(36)».
« بگو اگر مرا دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خداوند دوستتان بدارد.»
اینک بياييد تا جرعه ‏اى از اين چشمه جوشان عشق خدا برداريم...
بياييد بيش از گذشته دوستان خدا را دوست بداريم، باشد كه دلهاى ما از هواهاى دنيوى و از محبّت مردم ناپاک و پست، پاک و پاكيزه گردد...

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:55 AM
ولادت و دوران زندگى امام سجّاد عليه السلام
حضرت امام زين العابدين ‏عليه السلام در كوران رويدادهاى سياسى كه در تكوين امّت‏ اسلام و ترسيم خطوط و ويژگيهاى تاريخى آن نقش به سزايى داشتند، قرار گرفته بود.
در خانه اميرمؤمنان امام على‏ عليه السلام ديده به جهان گشوده بود. در آن ‏هنگام امام على علیه السلام مبارزه ‏اى تلخ با دشمنان اسلام در جمل و صفيّن و نهروان ‏را آغاز كرده بود. پدر حضرت سجّاد، امام حسين علیه السلام، در آن روزگار علاوه‏ بر همكارى با پدرش در اداره امور مسلمانان، فرماندهى سپاه اسلام را نيز بر عهده داشت.
بى گمان اين رويدادهاى سهمگين كه تا امروز نيز پس از گذشت‏ چهارده قرن در محيط ما تأثير داشته، در شخصيّت اين مولود بزرگوار، اثر شگرفى از خود بر جاى نهاد. اين برهه پر آشوب با قتل خليفه سوّم تؤام ‏بوده و از پى آن بنى اميّه به خونخواهى عثمان لعنة الله علیه برخاستند.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:56 AM
مادر امام سجّاد عليه السلام
در كتابهاى تاريخ آمده است كه مادر امام سجّاد عليه السلام « شهربانو» دختر آخرين پادشاه ساسانى « يزدگرد سوّم» بوده است.
امپراتورى ايران، همچون هر نظام جاهلى ديگر بر ظلم و ستم‏ و سياستهاى طبقاتى استوار بود. با درخشيدن نور اسلام، اين نظام همچون ‏درختى پوک و پوسيده كه از وزش بادهاى سهمناک ريشه كن مى‏شود، نابود شد. پادشاه ايران از شهرى به شهرى مى‏گريخت تا آنكه سرانجام درخراسان به قتل رسيد و خانواده ‏اش در همان شهر ماندگار شدند تا آنكه ‏خراسان در روزگار خلافت عثمان لعنة الله علیه در سال 32 هجرى به دست مسلمانان‏ فتح شد و خانواده امپراتور مقتول ايران، به اسارت مسلمانان در آمدند و به مدينه آورده شدند. چون آنها را در پيشگاه خليفه سوّم و اصحاب ‏بزرگ پيامبر حاضر كردند، اميرمؤمنان على بن ابيطالب علیه السلام عثمان لعنة الله علیه را به ‏گراميداشت خاندان يزدگرد تشويق كرد و بدين منظور حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى او خواند كه فرموده بود: « عزيزان قومى را كه به ذلّت ‏افتاده ‏اند، گرامى داريد». شايد يكى از حكمتهاى اين سخن دلجويى از مردمى باشد كه همواره سران و بزرگان خود را مورد احترام قرار مى‏دادند، تا مبادا پرده ‏هاى كينه و دشمنى ميان آنان و پذيرش اسلام، مانعى ايجاد كند. چون عثمان در اين باره درنگ كرد، اميرمؤمنان ‏عليه السلام فرمود:
« به خاطر خدا سهم خود و سهم بنى هاشم را از اينان آزاد كردم».
انصار و مهاجران نيز در اين كار از آن ‏حضرت پيروى كردند. خليفه هم‏ چاره‏اى جز اين فرا روى خود نديد. آنگاه امام على علیه السلام پيشنهاد داد كه هر یک‏از اسراء را به حال خود بگذارند تا همسرى مناسب براى خود برگزينند. يكى از دختران يزدگرد؛ امام حسين علیه السلام را برگزيد و دوّمى نيز امام حسن‏ علیه السلام و بنابه قولى محمّد ابن ابى بكر را به همسرى خود انتخاب كرد.
« شهربانو » در اين سال باردار شد و در نيمه جمادى الاوّل سال 33 هجرى نخستين فرزند خويش را به دنيا آورد و در همان روزهاى اول پس‏ از زايمان بدرود حيات گفت. سپس يكى از كنيزان امام حسين علیه السلام متكفّل ‏نگهدارى كودک شد. بدين ترتيب امام زين العابدين علیه السلام در دامن آن كنيز بزرگ شد. مردم مى‏پنداشتند كه آن زن مادر واقعى امام سجّاد علیه السلام است در حالى كه او كنيز امام حسين علیه السلام بود.(37)
امام سجّاد هفت ساله بود كه پدر بزرگش، اميرمؤمنان‏ عليه السلام در محراب‏ مسجد كوفه به شهادت رسيد. پس از چند ماه اهل بيت علیهم السلام به مدينه ‏بازگشتند، جايى كه على بن الحسين در خانه‏ هاى آكنده از بوى خوش‏ پيامير صلى الله عليه و آله و سلم رشد كرده بود. امام هفده ساله بود كه عمويش امام حسن‏ مجتبى علیه السلام را با زهر به شهادت رساندند.
امام سجّاد در سايه پدر بزرگوارش امام حسين علیه السلام، نقش رهبرى را درروياروئى با ارتداد جاهليّت مآب اموى را تجربه مى‏كرد.
درباره ويژگى اين مبارزه و ريارويى آرام و مخفيانه، اطلاعات اندكى‏ در دست ‏است. در واقع از اين دوره تنها سخنرانيهاى امام حسين ‏عليه السلام بر عليه‏ معاويه لعنة الله علیه و نامه ‏هاى آتشين آن‏ حضرت به‏ او و قيامهايى كه به‏ رهبرى اصحاب ‏پيامبر كه هواخواه اهل بيت آن ‏حضرت بودند، براى ما باقى مانده است.
امّا به نظر می رسد که همين اطلاعات اندک مى‏تواند تصوير كاملى از اوضاع سياسى كه امام سجّاد علیه السلام در زمان پدرش، يعنى در سنين جوانى با آن ‏دست به گريبان بوده، در پيش روى ما به نمايش بگذارد.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:56 AM
پس از عاشورا
اين نيروى جنبش سياسى در زمان معاويه لعنة الله علیه، هر چه بود در واقع به ‏مثابه ی آتشى در زير خاكستر به شمار مى‏آمد كه معاويه با زيركى معروف‏ خويش و با وسايل گوناگون همچون بذل و بخشش اموال و مناصب، به‏ عنوان حق السكوت به آزمندان و خوراندن عسل زهرآلود به آزادگان، اين وضعيّت را ايجاد كرده بود.
جريانهاى سياسى بى‏صبرانه در انتظار نابودى ‏معاويه بودند از همين رو حادثه كربلا، در واقع جرقه ‏اى بود كه آتش‏ انقلابها را در چهار گوشه جهان ‏اسلام برافروخت. اين حادثه درست در زمانى روى داد كه وارث ابوسفيان‏ و مرد زيرک عرب (معاويه لعنة الله علیه) به درک رفت بدين ترتيب، با مرگ معاويه عصر انقلابهاى مخالف «جاهليّت پنهان» آغاز گرديد.
پس از شهادت امام حسين‏ عليه السلام، مدينة الرسول به قيام برخاست و يزيد بن معاويه را از حكومت بركنار كرد. در مكّه عبداللَّه بن زبير قيام كرد و خواهان خلافت شد. در كوفه، قيامى به رهبرى سليمان بن صرد و سپس ‏به رهبرى مختار صورت پذيرفت. بدين سان، وقوع قيامها و انقلابها ويژگى حيات سياسى حاكم بر كشور اسلامى و شيوه و روش شاخص آن دررويارويى با طغيان و تباهى به شمار مى‏آمد.
از اين رو مى‏توانيم روزگار زندگى امام سجّاد عليه السلام به ويژه اندكى پس از واقعه عاشورا را عصر قيامها و انقلابها نامگذارى كنيم.
انقلاب به خودى خود هدفى مقدّس نيست، بلكه هدف مقدّس همين ‏ارزشهاى والايى است، كه موجبات انقلابها را فراهم مى‏آورد، و گرنه ‏زيان اين انقلابها فراتر و بزرگتر از سود آن خواهد بود. آيا مگر انقلاب فى‏ نفسه، طغيان عليه نظام حاكم و آشفته ساختن فضاى امنيّت و ايجاد اضطراب و خونريزى نيست؟ البته! بنابراين انقلاب وضعيتى استثنائى ‏است كه عقلا آن را نمى‏پسندند امّا همين انقلاب شرعيت و قداست خود را از همان ‏اهداف والايى كه قصد رسيدن و تحقّق بخشيدن به آنها را دارد، كسب مى‏كند. انقلاب به معنى كلى خود، مردم را از تاريكيهاى جمود و نادانى و ستم به روشنايى حركت و عقل و عدالت‏ هدايت مى‏كند، ويژگى‏ و شاخصه زندگى پيامبران و امامان و بندگان نیک خداوند گشته است.
از آنجا كه انقلاب زنگار غفلت و بى تفاوتى را از دل مى‏زدايد و ابرهاى درهم و تاریک ستم و تجاوز را از تشكيلات ‏انقلابيون دور و پراكنده مى‏سازد، و كابوس طغيان و تباهى را از جامعه ريشه كن ‏مى‏كند، مسئوليّت هر رزمنده و نشان حقانيت هر فرد با كرامت و با شرف مى‏گردد. از اين روست كه وحى نيز در ضمن تعبير « قيام براى خدا» بر هدف انقلابها تأكيد كرده است. خداوند متعال مى‏فرمايد:
« قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِ‏ِ...».(38)
« بگو همانا شما را به یک سخن پند مى‏دهم آن كه بخاطر خدا قيام كنيد...»
و نيز مى‏فرمايد: « قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّه». (39)
« نگهداران عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد.»
همچنين وضعيّت انقلابهايى كه به بركت شهادت امام حسين‏ عليه السلام تمام‏ آفاق ديار اسلام را فرا گرفته بود، به هويّت و رنگ و روح و ارزش نياز داشت تا در ضمير امّت استوار گردد و همچون بارقه ‏اى زودگذر و طوفانى‏ گذرا از پرتو افشانى و حركت باز نايستد. اين انقلاب مى‏بايست راهى‏ مكتبى و مستقيم براى خود برگزيند تا آلت دست افراد آزمند يا متهورى ‏همچون عبداللَّه بن زبير، كه از انقلاب به بدترين شكل سو ء استفاده‏ مى‏كردند، قرار نگيرد.
ابن زبير پس از شهادت امام حسين‏ عليه السلام به منبر مى‏رود و بر آن ‏حضرت‏ درود مى‏فرستد و قاتلش را لعن مى‏كند و آنگاه يزيد را از خلافت خلع‏ مى‏كند امّا همين كه پايه ‏هاى حاكميتش را مستحكم مى‏پندارد، كينه خود را با اهل بيت پيامبر آشكار مى‏گرداند و حتّى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم درود نمى‏فرستد.
بنابراين، به خاطر آن كه اوضاع انقلابى، مركب راهوار هر قدرت ‏طلب نشود، و كسانى همچون ابن زبير از آن سو ء استفاده نكنند، امام ‏سجّاد عليه السلام گام به صحنه نهاد تا هويّت مكتبى و رنگ الهى و شكوه و جلال ‏انقلاب را كه در ارزشهاى وحى نمود مى‏يافت و راه راست و استوارى را كه شريعت خداوند آن را ترسيم كرده بود، بدان باز ببخشد.
شايد بتوان گفت كه اين حياتى ترين نقش رهبرى بود كه امام‏ سجّاد عليه السلام بدان همّت گمارد. اين نقش هيچ گاه پيامد وضعيّت مزاجى‏ و جسمانى امام نبود و يا ربطى به اين نداشت كه مثلاً آن‏ حضرت خود شاهد وقايع فاجعه آميزى همچون واقعه كربلا بوده و آن واقعه در وى‏ تأثير بسيار نهاده و جز گريه و شيون و زارى در طول زندگى خود، دست‏ به كارى ديگر نزده است!
آرى، واقعه كربلا « عاشورا» در روح بزرگ آن ‏حضرت اثرى ژرف از خود بر جاى نهاد. امّا نبايد فراموش كرد، كه امام معصوم تكليف الهى ‏خويش را انجام مى‏دهد. نه آنچه را كه حالتهاى روحى روانى اش بر وى‏ مقرّر مى‏دارند. دليل ما بر اين امر آن است كه امام زين العابدين علیه السلام كه روح ‏بزرگوارش به تهجد و گريه عجين گشته پس از شهادت پدرش، همراه با حضرت زينب علیها السلام پيام رسان عاشورا مى‏شود. آيا مى‏دانيد پيام عاشورا چه‏ بود؟ اين پيام، پيام زخمهاى فردى انقلابى، و خونى جوشان، و دردى ‏طغيانگر و قيامى آرام ناپذير بود. مگر خطبه آتشين آن‏ حضرت در ميان‏ كوفيان، آن هم پس از گذشت سه روز از فاجعه ی كربلا را نشينده ‏ايد كه چه ‏سان احساس همدردى آنان را برانگيخت و از دلهايشان زنگار ترس‏ و ترديد را زدود تا آنجا كه مردم به آن ‏حضرت گفتند: هر چه مى‏خواهى ‏به ما فرمان ده. مطيع فرمان توييم. ما يزيد را خواهيم گرفت و از كسانى‏كه به تو و ما ستم كرده‏ اند، بيزارى مى‏جوييم.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:56 AM
امّا آن ‏حضرت به آنها گفت:
« درخواست من از شما اين است كه نه با ما باشيد و نه بر ما».
اینک به قسمتهايى از اين سخنرانى پر شور و انقلابى گوش فرا دهيد.
امام سجّاد عليه السلام به مردم اشاره كرد. همه ساكت شدند. آنگاه خدا را ستود و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و فرمود:
« اى مردم! هر كه مرا مى‏شناسد، خوب مى‏داند كه من كيستم و آن كه مرا نمى‏شناسد، اینک خودم را به او معرفى مى‏كنم. من على پسر حسين پسر على‏ هستم. من پسر كسى هستم كه در كنار رود فرات سر بريده شد. من پسر كسى‏ هستم كه حرمتش دريده شد و ثروت و دارايى‏اش به يغما رفت. پس شما با كدامين چشم به ‏رسول ‏خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‏نگريد، آن هنگام كه به‏ شما مى‏فرمايد: عترت م‏را كشتيد و حرمت م‏را دريديد پس ‏از امّت من‏ نيستيد» سپس ‏آن ‏حضرت ‏گريست. (40)
و نيز هنگامى كه آن ‏حضرت را به اسيرى نزد ابن زياد بردند، با وى كه‏ مى‏پنداشت تا ابد بر خط مكتبى پيروز شده، به ستيز برخاست و فرمود:
« به زودى ما و شما خواهيم ايستاد (در پيشگاه خداوند) و مورد پرسش‏ قرار خواهيم گرفت. آنگاه شما چه پاسخى خواهيد داد؟ ولى، به خاطر دشمنى‏ با جدّ ما به دوزخ برده خواهيد شد».(41)
زمانى كه ابن زياد آهنگ قتل امام را كرد، آن ‏حضرت به او گفت:
« آيا تو مرا به قتل تهديد مى‏كنى؟! مگر نمى‏دانى كه قتل براى ما عادت ‏است، و شهادت كرامتى براى ما از جانب خداوند است».
موضع گيرى آن‏ حضرت در برابر طاغوت و جنايتكار بزرگى مانند يزيد كه از هيچ جنايت زشتى در سالهاى كوتاه حكومتش فرو گذارى نكرد، اوج مبارزه و نمونه ‏اى والا در جهاد با كلمه به شمار مى‏آيد.
یک بار ديگر نيز، زمانى كه خطيب يزيد در مسجد جامع اموى اهل ‏بيت پيامبر عليهم السلام را مورد دشنام و ناسزا قرار داد، امام سجّاد به پاسخ گويى ‏برخاست و گفت:
« واى بر تو اى سخنران خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدى ‏و دوزخ را جايگاه خود گردانيدى!»
سپس به يزيد نگاه كرد و از او خواست كه بر منبر رود. يزيد چاره ‏اى ‏جز قبول درخواست امام نداشت. چون امام سجّاد عليه السلام بر منبر قرار گرفت ‏آن خطبه بليغ را كه هنوز صداى آن در جهان انعكاس دارد، ايراد كرد.
وقتى طاغوت عراق، حجاج بن يوسف ثقفى، خانه كعبه را ويران كرد امام سجاد عليه السلام به او گفت « اى حجاج! آهنگ بناى ابراهيم و اسماعيل ‏كردى و آن را در كوى و خيابان افكندى و به يغمايش بردى. انگار مى‏پندارى كه اين ميراث توست». حجاج با شنيدن اين سخنان بر فراز منبر رفت و مردم را سوگند داد كه هر چه برده ‏اند، پس بياورند.(42) بنابراين ‏شجاعت، خوى و خصلت امام چهارم بود امّا شرايطى كه آن ‏حضرت در آن به سر مى‏برد، از كمبود انقلاب و شجاعت خبرى نبود. زيرا واقعه ‏كربلا، ضمير امّت را از شجاعت آكنده بود در عوض اين دوران به ويژگى‏ ايمانى كه مرتبط با انقلاب و اهداف ارزشمند آن بود، نياز شديد داشت، و از همين رو، امام كوشش خود را به اين سمت متوجّه كرد! برخى از ساده انديشان مى‏پندارند كه اين امر، از شخصيّت امام سجّاد عليه السلام نشأت‏ مى‏گيرد چنان كه درباره پيامبران نيز معتقدند كه فداكارى ابراهيم و صبر نوح و تندى موسى و زهد عيسى‏ عليهم السلام و اخلاق حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر صفات متمايز هر یک از فرستادگان خدا، ويژگى خاصّ شخصيتى آنان و معلول حالات مزاجى ايشان بوده است. حال آنكه اينان از ياد برده ‏اند كه‏ خداوند خود آگاهتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد. در واقع ‏خداوند هر كجا حكمتش اقتضا كند رسالت خويش را همان جا مى‏نهد.
ويژگيهايى كه از هر یک از پيامبران ظاهر شده، مطابق با شرايطى‏ بوده كه در آن مى‏زيسته و نيز طبق روحيه مردمانى بوده كه با آنها سروكار داشته ‏اند.
تا آنجا كه اگر فرض كنيم پيامبرى در مقام و موقعيّت پيامبرى ديگر مبعوث مى‏شد، بدون ذره ‏اى كم و كاست همان رفتارى را پيش مى‏گرفت‏ كه آن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پيش گرفته بود.
هر یک از ائمه همچون انبيا، برنامه ‏اى داشته‏ اند كه مطابق آن عمل‏ مى‏كرده‏ اند و اين برنامه در ضمن سياق تاريخى كه در آن مى‏زيسته ‏اند، طراحى شده بود.
امام سجّاد عليه السلام نيز بر مبناى اين برنامه الهى عمل كرد. زندگى ‏آن ‏حضرت قلّه عبادت و زارى به درگاه خدا و نشر روح ايمان در جامعه ‏و تربيت مردانى بزرگ همچون زهرى و سعيد بن جبير و عمر بن عبداللَّه ‏سبيعى و... در زهد و تهجد بود.
بدين سان برنامه امام سجّاد عليه السلام راه امامتش را ترسيم كرده بود. برنامه ‏آن ‏حضرت تأكيد بر بعد روحى بود مضافاً آنكه آن ‏حضرت طلايه دار ديگر امامان در حوادث دشوار پس از خود بود با اين تفاوت كه نياز به اين بعد روحى در زمان امام زين العابدين بيشتر احساس مى‏شد و براى همين ‏آن ‏حضرت نيز بيشتر در اين جهت تلاش مى‏كرد. امّا پرسش اينجاست كه: امام چگونه از عهده اين مهم برآمده؟ و از چه راهى براى رسيدن به اين ‏هدف بزرگ استفاده كرد؟

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:57 AM
روش امام زين العابدين عليه السلام در تربيّت روحى‏
از آنجا كه ائمه هدى، براى تمام نسلها در هر ديار و دوره ‏اى مشعلهاى ‏فروزان حقّند و از آنجا كه شرايط حاكم بر یک ديار و دوره با آنچه بر ديار و دوره ‏اى ديگر تفاوت دارد و از آنجا كه خداوند، رسالتهاى خويش‏ را با برانگيختن حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم و جانشينان معصوم حضرتش پايان ‏بخشيده است، پس حكمتش اقتضا مى‏كند كه سيره هر یک از آنان جهت ‏هدايت با روشى خاص متمايز باشد، تا روشهاى گوناگون آنان، گنجينه‏ اى‏ پر بار براى مردم باشد. تا هر كس مطابق با خود و شرايط ويژه ‏اى كه در آن ‏به سر مى‏برد، از آنها بهره گيرد.
شيوه ايمانى امام على بن الحسين‏ عليهما السلام همان شيوه‏ اى است كه به طور كلى با شرايطى كه اینک در برخى از كشورهاى ما به چشم مى‏خورد، تناسب دارد. زيرا خداوند حالت انقلابى را به ما ارزانى داشته كه اين‏ حالت همواره به روح ايمانى روز افزونى نيازمند است تا مباد انقلاب از راه مستقيم و دينى خويش جدا گردد، و سياست و منافع و شرايط آن، طهارت ايمانى را كه تلاشگران راه خدا بدان نيازمندند از بين ببرد.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:58 AM
روش و برنامه ی امام سجاد عليه السلام چه بود؟
اولاً: بندگان مخلص و پاكدل پيش از آنكه به زبان، مردم را به خدا فرا بخوانند، با كردار خويش راه خدا را تبليغ مى‏كنند. آنان به مردم فرمانى ‏نمى‏دهند مگر آنكه خود پيش از آنان، آن كار را انجام داده باشند.
زندگى امام سجّاد، صفحه ايمانى تابناک و پاكى بود كه ما در فصل ‏ديگر درباره آن سخن خواهيم گفت. صحابى مشهور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، جابر بن ‏عبداللَّه انصارى درباره امام سجّاد گفته است: در فرزندان پيامبران كسى را چون على بن الحسين نديدم!
ثانياً: تربيّت نسلى از علماى ربّانى كه آنان نيز به نوبه خود دانشمندان‏ و انقلابيون و بندگان صالح را تربيت كردند. بدين سان تعاليم امام از طريق‏ جانهاى پاک سلسله وار به ديگران انتقال مى‏يافت.
در ميان اين افراد، مردانى از عرب و موالى بودند و هر یک داستان‏ و تاريخى براى خود داشتند. بياييد از عطر خوش سيره حواريون و ياران ‏امام سجاد عليه السلام كه اكثراً از تابعين بودند، اندكى بهره ‏مند شويم:
الف - سعيد بن جبير يكى از اين تابعين بود كه روح ايمان را از امام ‏زين العابدين ‏عليه السلام برگرفته بود. او در عبادت و جهاد سرمشق بود و به « بصير العلماء» شهرت داشت. تمام قرآن ‏را در دو ركعت مى‏خواند و آوازه علم و دانش او در ميان دانشمندان چنان بود كه مى‏گفتند: بر روى ‏زمين كسى نيست جز آنكه به دانش سعيد بن جبير نيازمند است.(43)
سعيد به دست طاغوت عراق، حجاج، به شهادت رسيد. امام صادق علیه السلام درباره او فرمود:
« سعيد بن جبير به على بن الحسين اقتدا مى‏كرد و على هم او را مى‏ستود. علّت اينكه حجاج او را كشت نيز همين بود. سعيد مردى راست ‏كردار بود».(44)
از متن گفتگوى پر شورى كه ميان او و جلاّد فرومايه بنى‏اميّه رد و بدل‏ شده، مى‏توان به اوج استقامت و پايدارى اين دانشمند ربّانى پى برد.
گفته ‏اند چون او را نزد حجاج بن يوسف ثقفى بردند، حجاج به او گفت: تو شقى بن كسير هستى.
سعيد پاسخ داد: مادرم مرا بهتر مى‏شناسد او مرا سعيد بن جبير نام نهاد.
همچنين نقل كرده‏ اند كه حجاج از وى پرسيد كه دوست دارى چگونه‏ كشته شوى؟ سعيد پاسخ داد: تو خود انتخاب كن حجاج گفت: چرا؟ سعيد پاسخ داد: چون مرا به هر روشى كه بكشى من تو را در روز قيامت به‏ همان شيوه به قتل مى‏رسانم.
ب - ابواسحاق عمر بن عبداللَّه سبيعى همدانى از ياران مورد اعتماد امام‏ سجاد عليه السلام بود. وى در عبادت به مرتبه ‏اى رسيده بود كه درباره ‏اش مى‏گفتند كه در آن روزگار عابدتر از وى كسى نبود چرا كه هر شب یک بار قرآن را ختم مى‏كرد و چهل سال نماز صبح را با وضوى نماز شب به جاى مى‏آورد. او محدّث بود و در نزد عام و خاص هيچ كس در نقل روايت از او موثّق ‏تر به شمار نمى‏آمد.(45)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:58 AM
ج - « زهرى» در دربار امويّان كار مى‏كرد. روزى مردى را مجازات ‏كرد و آن مرد هنگام مجازات جان سپرد. اين امر موجب ترس و وحشت ‏او شد و در نتيجه از دربار گريخت. و براى مدت نُه سال در يكى از غارها اعتكاف گزيد. امام سجّاد عليه السلام در سفر خود به حج، در ميان راه او را ديد به وى گفت:
« من بر تو از يأست بيش از گناهت مى‏ترسم. ديه ‏اى براى خانواده (مقتول) بفرست و خود به سوى خانواده ‏ات روانه شو. در پى دينت باش».
زهرى گفت: سرورم مشكل مرا حل كردى. خدا خود آگاهتر است كه ‏رسالت خويش را در كجا قرار دهد.
زهرى به خانه خود رفت و در شمار ياران امام على بن الحسين ‏عليهما السلام‏ جاى گرفت. از اين رو يكى از بنى‏مروان به طعنه به او مى‏گفت: زهرى، پيامبرت، (يعنى امام سجاد علیه السلام) چه مى‏كند؟!(46)
از اين روايت مى‏توان پى ‏برد كه خداوند چه گونه مردم را به وسيله ‏ی امام هدايت مى‏كند تا آنجا كه كارگزار بنى اميّه و يكى از بزرگترين‏ و مشهورترين علما در نزد فرقه‏ هاى اسلامى همچون زهرى را به راه‏ راست رهبرى مى‏نمايد.
د - سعيد بن مسيب بن حزن از تابعين بزرگى بود كه به دست اميرمؤمنان تربيّت شده بود و در خط اهل بيت ‏عليهم السلام جاى داشت و جزو اصحاب برگزيده امام سجّاد بود آن ‏حضرت درباره وى فرموده است:
« سعيد بن مسيب داناترين مردم به آثار گذشتگان است».(47)
روزى، مردى به سعيد گفت: هيچ كس را از فلانى پرهيزكارتر نديدم. سعيد گفت: آيا على بن الحسين را ديده ‏اى؟ مرد گفت: نه. سعيد گفت: من هيچ كس را از او پرهيزگارتر نديدم.(48)
علاوه بر اينها گروه بسيارى از علماى بزرگ اسلام نيز بوده‏ اند كه درس‏ زهد و تقوا و تفسير و حكمت و فقه را از محضر امام سجّاد عليه السلام‏ فرا گرفتند. شيخ مفيد در اين باره مى‏گويد: فقها از آن‏ حضرت، دانشهاى‏ بسيارى فرا گرفتند و مواعظ و دعاها و فضايل قرآن و حلال و حرام را از آن ‏حضرت ياد گرفته، و حفظ كردند.
ابن شهر آشوب گويد: كمتر كتابى در زهد و موعظه يافت مى‏شود كه در آن از قول امام زين العابدين روايتى نقل نشده باشد.(49)
امام سجّاد علیه السلام به طلاب علم كه در مدينه به ديدارش مى‏آمدند، بسيار احترام مى‏گذاشت و اين امر را سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‏دانست. دانشمندان پيش از آنكه از علم و معرفت آن ‏حضرت برخوردار گردند از رفتار ايشان، هدايت و پرهيزكارى را الهام مى‏گرفتند.
به راستى چه كسى بود كه نور خدا را در اين چهره الهى و از چشمى كه از ترس خدا سرشار بود و پيشانى كه در اثر سجود پينه بسته بود و زبانى كه‏ هيچ گاه از ياد خدا غافل نمى‏شد و كلاً از سيره او كه نور خدا از آن تابان ‏بود، الهام نگيرد؟!
عبداللَّه بن حسن مى‏گويد: مادرم فاطمه دختر امام حسين‏ عليه السلام مرا مى‏گفت كه در محضر على بن الحسين بنشينم. من هيچ گاه در محضر او ننشستم مگر آنكه وقتى برمى‏خاستم از او خيرى آموخته بودم. اين خير يا ترس از خدا بود كه با ديدن خدا ترسى وى در دلم ايجاد مى‏شد و يا دانشى‏ بود كه از او بهره ‏مند مى‏شدم.(50)
موج فتوحات اسلامى، هر روز كشور جديدى را فرا مى‏گرفت و بخش‏ تازه‏ اى به پيكر حكومت اسلامى اضافه مى‏كرد امّا اين پيكر به محركى‏ ايمانى نياز داشت تا فرهنگها و سنّتها و منافع گوناگون را در بوته امّت ‏واحده، ذوب كند.
امام زين العابدين ‏عليه السلام و ياران و هواداران وى، با به كار بستن راهها و شيوه‏ هاى گوناگون مسئوليّت اين مهم را بر دوش داشتند. آن ‏حضرت به‏ موالى بسيار احترام مى‏گذاشت. موالى مردمى بودند كه پس از فتح ‏كشورهايشان به وسيله اسلام و بهره ‏ورى كافى از معارف الهى؛ به دين‏ اسلام گرايش مى‏يافتند.
بسيارى از موالى، جز و ياران خوب امام سجّاد عليه السلام بودند امام نيز در استوار ساختن ارزشهاى الهى در دل گروهى از افراد برگزيده آنان، شيوه‏ اى ‏بى نظير داشت. بدين ترتيب كه برده ‏اى را مى‏خريد و با بهترين شيوه با او برخورد مى‏كرد و پس از مدّتى وى را آزاد مى‏كرد و براى آنان امكانات ‏یک زندگى خوب را فراهم مى‏نمود بنابراين هر یک از اين بردگان آزاد شده، به صورت یک رسانه تبليغاتى براى امام سجّاد در ميان افراد قوم ‏خود درمى‏آمدند.
بياييد پيش از آنكه بدانيم امام سجّاد عليه السلام چگونه بردگان خود را آزاد مى‏كرد به شيوه رفتارى آن‏ حضرت با ايشان نگاهى بيفكنيم. در واقع اين ‏اخلاق حسنه، براى بردگان در كنار هدايت مستقيم آن‏ امام خود مكتبى‏ عملى محسوب مى‏شد.
يكى از راويان به نام عبدالرزاق مى‏گويد: كنيز على بن الحسين ‏عليهما السلام‏ براى ايشان آب آورد تا آماده نماز شود. ناگهان آفتابه از دست كنيز افتاد و به صورت امام سجّاد اصابت كرد و صورت آن‏ حضرت را مجروح نمود. امام سرش را بلند كرد و به كنيز نگريست. كنيز گفت: خداوند مى‏فرمايد: « وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ » امام فرمود: خشم را فرو خوردم. كنيز گفت: « وَالْعَافِينَ عَن النَّاس» امام به او فرمود: خداوند تو را ببخشايد. كنيز گفت: « وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» امام فرمود: برو كه در راه خداوند عزّوجل آزادى!(51)
آن‏ حضرت با بردگانى كه در نظر گروهى از مردم آن روزگار، سرشتى‏ جز سرشت انسان داشتند، اين گونه برخورد مى‏كرد، چگونه مى‏توان قبول ‏كرد كه اين اخلاق والا در آنان مؤثر واقع نشود؟! روايت زير نيز صحنه ‏والايى از گذشت و جوانمردى و ايثار آن‏ حضرت را به نمايش مى‏گذارد:
عدّه ‏اى ميهمان نزد آن‏ حضرت نشسته بودند. امام از خدمتكارش‏ خواست كه زودتر گوشتى را كه در تنور بود برايش بياورد. خدمتكار به ‏سرعت آن را به طرف امام آورد امّا ناگهان چنگكى كه در دست داشت، افتاد و به سر يكى از پسران آن ‏حضرت كه زير پلكان بود، خورد و او را كشت امام به خدمتكار كه متحيّر و نگران شده بود فرمود: « تو آزادى‏ چون عمداً مرتكب اين قتل نشدى» و آنگاه خود به كار كفن و دفن ‏فرزندش پرداخت.(52)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:58 AM
آنچه گفته شد نمونه ‏هايى از اخلاق والاى امام در برخورد با موالى بود. شيوه بنده آزاد كردن امام نيز شيوه‏ اى بسيار متمايز بود كه تاريخ آن را با شكوه و شگفتى روايت مى‏كند. ابن طاووس در كتاب « شهر رمضان» كه ‏معروف به « اقبال الاعمال» است از امام صادق ‏عليه السلام نقل كرده است كه ‏فرمود: وقتى ماه رمضان فرا مى‏رسيد، على بن الحسين هيچ یک از غلامان و كنيزانش را توبيخ نمى‏كرد، و چنانچه بنده‏ اى مرتكب خطا و گناه ‏مى‏شد آن گناه را پيش خود يادداشت مى‏كرد كه فلان غلام اين گناه را در روز فلان انجام داد و يا فلان كنيز اين گناه را مرتكب شد. تا اينكه شب‏ آخر ماه مبارک فرا مى‏رسيد، امام همه را به گرد خود جمع مى‏كرد و يادداشتهاى خود را بيرون مى‏آورد. سپس مى‏فرمود: فلانى تو چنين ‏و چنان كردى امّا من تو را تاديب نكردم و آيا به خاطر مى‏آورى؟ بنده ‏مى‏گفت: آرى به ياد دارم اى فرزند رسول خدا. امام به همين ترتيب تمام ‏بندگانش را بازخواست مى‏كرد و از آنان اقرار مى‏گرفت، سپس خود در ميانشان مى‏ايستاد و مى‏گفت : بانک برآريد و بگوييد:
« اى على بن الحسين، پروردگارت تمام اعمال تو را گرد آورده ‏همچنان كه تو تمام اعمال ما را گرد آورده ‏اى. نزد او كتابى است كه به حق‏ بر تو سخن مى‏گويد و هيچ كوچک و بزرگى را فرو گذار نكرده، جز آنكه‏ تمام آنها را گرد آورده است. و تو هر آنچه را كه كرده‏ اى نزد او حاضر مى‏يابى چنان كه ما تمام آنچه را كه كرده‏ ايم نزد تو حاضر مى‏بينيم. پس‏ عفو كن و بگذر تا خداوند تو را ببخشايد و از تو بگذرد. كه او مى‏فرمايد: پس ببخشاييد و چشم بپوشيد. آيا دوست نداريد كه خداوند (گناهانتان ‏را) براى شما بيامرزد»؟! امام سجّاد عليه السلام اين سخنان را مى‏گفت و به آنان‏ تلقين مى‏كرد و خدمتكارانش با آن ‏حضرت همصدا مى‏شدند. امام در ميان ‏آنان مى‏ايستاد و مى‏گريست و مى‏گفت:
« پروردگارا! تو ما را فرمودى كه از كسانى كه به ما ستم كرده‏ اند، بگذريم‏ و ما كسانى را كه در حق ما ستم كرده بودند، بخشيديم چنان كه تو خود به ما فرموده بودى پس از ما بگذر كه تو، به عفو و بخشش از ما و مأموران‏ سزاوارترى. معبودا كرم كردى. پس مرا مورد اكرام قرار ده چون من با درخواست از تو به خير و نيكى دست يافتم پس مرا با بهره ‏مندان از خودت درآميز. اى كريم!».
سپس به خدمتكارانش روى مى‏كرد و مى‏گفت: من شما را بخشيدم ‏پس آيا شما هم از بديهاى من درگذشتيد؟ همانا من فرمانروايى بد، پست، ستمگر و تحت فرمان پادشاهى كريم، بخشنده، دادگر، نيكى‏ كننده و نعمت دهنده هستم.
غلامان و كنيزان مى‏گفتند: سرورا! ما از تو گذشتيم حال آنكه تو هيچ ‏بدى در حق ما مرتكب نشدى. آنگاه امام سجاد علیه السلام به آنان مى‏فرمود: بگوييد خداوندا از على بن الحسين بگذر چنان كه او از ما گذشت. و او را از آتش ‏رهايى بخش چنان كه او ما را از بندگى رهانيد.
غلامان اين سخنان را تكرار مى‏كردند و امام سجّاد عليه السلام مى‏فرمود: « آمين رب العالمين. برويد كه شما را عفو كردم و آزادتان ساختم به اين‏ اميد كه من نيز مورد بخشش قرار گيرم و آزاد شوم». پس چون روز عيد فطر فرا مى‏رسيد، به آنان انعام‏ هايى مى‏داد كه ايشان را مصون مى‏داشت‏ و از آنچه مردمان داشتند، بى‏نياز مى‏ساخت.
هر ساله در آخرين شب ماه رمضان، بيست بنده يا اندكى كم و زياد آزاد مى‏كرد و مى‏فرمود: خداوند متعال در هر شب از ماه رمضان، هنگام ‏افطار هفتاد هزار دوزخى را از آتش مى‏رهاند. چون آخرين شب ماه‏ رمضان فرا رسد، حضرت سجاد عليه السلام به همان تعداد كه در طول ماه آزاد كرده بود، بنده آزاد مى‏كند و مى‏فرمود: « من دوست دارم كه خداوند مرا ببيند كه در خانه‏ ام در سراى دنيا بنده ‏ها را آزاد مى‏كنم، به اين اميد كه او هم مرا از دوزخ برهاند».
هيچ خدمتكارى را بيش از یک سال به كار نمى‏گرفت. وقتى بنده ‏هايى ‏را در آغاز يا ميانه سال مى‏خريد، با فرا رسيدن شب عيد فطر آنها را آزاد مى‏ساخت، و به جاى آنها غلامان ديگرى به خدمت مى‏گرفت و سپس‏ آنها را هم آزاد مى‏كرد. شيوه آن ‏حضرت تا هنگام شهادت اين چنين بود. امام سياهان را بى آنكه به آنها نيازى داشته باشد، مى‏خريد و با خود به‏ عرفات مى‏آورد و بديشان كار خود را روا مى‏كرد و چون كارش با آنها تمام مى‏شد دستور مى‏داد كه آنها را آزاد كنند و بديشان انعام و مال دهند.(54)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:59 AM
نقش امام در تبليغات مكتبى‏
تبليغ مكتبى، يعنى فراخوانى آشكار مردم به خدا و ارزشهايى الهى، كه وحى، مردم را بدانها دعوت كرده است. در منطق اسلامى شايد بتوان ‏كلمه « اذان» را با واژه تبليغ مترادف دانست. هنگامى كه دعوت به خدا مهم ترين ركن براى رسالتهاى الهى محسوب شود، مى‏توان تبليغات را بُعد اساسى و مهم آن به شمار آورد.
واقعه وحشتناک و فجيع عاشورا يكى از بزرگترين انگيزه‏ هاى تبليغاتى ‏بود. مگر امام حسين ‏عليه السلام نفرموده است كه: من كشته اشكم؟ مگر از ائمه‏ اهل بيت احاديث متواتر درباره فضيلت گريه بر امام حسين و زيارت‏ مزارش و دعا در زير گنبد او نقل نشده است؟ امام زين العابدين به همراه‏ بازماندگان حادثه كربلا به ويژه عقيله بنى هاشم، حضرت زينب كبرى سلام الله علیها اين نقش‏ تبليغاتى را كه امام حسين علیه السلام نيز به خاطر آن شهيد شد، بر عهده گرفتند.
امام زين العابدين سى و پنج سال از عمر شريف خويش را به اين مهم‏ اختصاص داد تا آنكه پايه ‏هاى نهضت مبارک حسينى را در وجدان امّت‏ اسلام، بر محورهاى زير استوار كرد:
الف - نخستين و بزرگترين ابزار تبليغاتى، آشكار ساختن بُعد تراژدیک و فاجعه آميز واقعه كربلا بود، تا اين حادثه در عمق وجود نسلهاى آينده، جاويد ماند و شعله ‏اى افروخته در دل مؤمنان باشد تا انگيزه ‏هاى خير و فضيلت را در آنان جان بخشد و آنها را به جهاد و ايثار فرا خواند تا آنجا كه با گذشت قرنهاى متمادى باز هم بگويند: « اى كاش ‏ما نيز همراه تو بوديم تا به اين پيروزى بزرگ نائل مى‏آمديم». و همواره‏ سربازى فداكار در راه خدا باشند تا عاشوراى كربلا یک بار ديگر تكرار نشود. يا اگر هم به وقوع پيوست در آن شركت فعال داشته باشند و از حق ‏با تمام نيرو دفاع نمايند.
از اين روست كه مى‏بينيم امام زين العابدين را يكى از « پنج‏ گريه ‏كنندگان»(55) جهان دانسته و او را در شمار آدم و يعقوب و يوسف‏ و حضرت فاطمه علیها السلام دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ذكر كرده ‏اند.
آن‏ حضرت سى و سه سال پس از فاجعه كربلا همچنان مى‏گريست.خوراكى پيش رويش نمى‏نهادند جز آنكه اشک راه گلويش را مى‏بست‏ و مى‏گفت: فرزند دخت رسول خدا را گرسنه كشتند. چون برايش آب‏ مى‏بردند اشكش سرازير مى‏شد و مى‏فرمود: فرزند دختر رسول خدا را لب ‏تشنه از پاى درآوردند.
چون قصابى را كه در حال سر بريدن گوسفند مى‏ديد از وى مى‏پرسيد كه آيا گوسفند را آب داده است؟ آنگاه مى‏گريست و مى‏فرمود: نوه رسول ‏خدا را در حالى كه در كنار رود فرات بود، تشنه به قتل رساندند.
گريه او دل دوستداران و اهل بيتش را به درد مى‏آورد.
روزى يكى از دوستدارانش به آن‏ حضرت عرض كرد: اى پسر رسول ‏خدا فدايت گردم من مى‏ترسم كه شما از بين برويد! فرمود: من از اندوه‏ و غم خويش به خدا شكايت مى‏برم، درباره خدا چيزى مى‏دانم، كه شما نمى‏دانيد. من هر گاه قتلگاه بنى‏فاطمه را به ياد مى‏آورم اشک گلوگيرم ‏مى‏شود.(56)
ب - گريه، تنها رسالتى نبود كه امام زين العابدين آن را براى ثبت در تاريخ بر دوش گيرد. بلكه آن‏ حضرت رسالت « ايجاد حركتهاى انقلابى» را برگزيد. از همان روزهاى آغازين حماسه كربلا، سخنان اهل بيت ‏عليهم السلام‏ و در پيشاپيش آنها سخنان امام سجّاد علیه السلام و حضرت زينب كبرى علیها السلام در ويران‏ كردن ديوار سكوت و ترديد و ترس در كوفه و شام و سپس در مدينه‏ منوره، نقش بسيار بزرگى ايفا كرد.
بنا بر بعضى از روايات تاريخى هنگامى كه « اشدق»، عامل يزيد از ترس قيام مردم مدينه، اهل بيت را در شهرهاى اسلامى پراكنده كرد، براى نشان دادن مظلوميّت امام ‏حسين علیه السلام در هر محفلى، منبر و دستگاه ‏تبليغاتى نيرومندى برپا شد.
يكى از مشهورترين سخنرانيهاى امام سجّاد عليه السلام، سخنرانى عميق‏ و جالبى است كه در مسجد شام ايراد كرده است. اجازه دهيد پيش از ذكر تمام اين‏ سخنرانى، به برخى از نكات مهم آن اشاره كرده در آن تأمل كنيم:
1 - امام سجّاد عليه السلام هنگامى كه به سخنران پيش از خود مى‏فرمايد:
« تو خشنودى مخلوق را به بهاى خشم خالق خريدى و دوزخ راجايگاه خود گردانيدى» و يا آنجا كه به يزيد توجّه مى‏كند و مى‏فرمايد: « آيا اجازه مى‏دهى كه بر منبر نشينم و سخنى بگويم كه در آن خوشنودى ‏خداست و براى كسانى كه در اينجا نشسته ‏اند نفع و ثواب دارد»، در واقع ‏اهداف منبر را مشخص مى‏سازد. از اينجا مى‏توان دريافت كه سخنان ‏و ارشادات سخنران بايد، خالصانه و از براى خدا باشد. او بايد از آنچه‏ خدا را خشنود مى‏سازد سخن بگويد و لو آنكه طاغوتها از گفتار او به خشم‏ آيند و بايد از چيزى سخن بگويد كه به حال مردم سودمند افتد نه از چيزى‏ كه زيانشان برساند.
2 - آن ‏حضرت سخن خود را با نام خداوند سبحان‏ آغاز مى‏كند و مردم را از مجازات او مى‏ترساند و ياد مرگ و نابودى را در اذهان آنها زنده مى‏كند كه هيچ پندى مؤثرتر از مرگ و هيچ مانعى استوارتر از نابودى نيست.
در برخى روايات آمده است كه چون امام زين العابدين علیه السلام سخن خود را درباره مرگ كامل كرد، مردم بسيار گريستند، چرا كه دلهايشان نرم شده‏ بود و از اين پس با استقبال بيشترى به تحليلهاى سياسى آن‏ حضرت گوش ‏مى‏سپردند.
3 - امام خطّدرخشان سياسى خود را كه به خاتم پيامبران حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم ‏و اهل بيت معصومین او علیهم السلام مى‏رسد، براى مردم بيان كرد و ويژگيهاى آنان‏ را كه نمونه‏ هاى والايى در يقين و استقامت و جهاد بودند، برشمرد.
4 - امام سجاد عليه السلام، پرده از مظلوميّت پدرش سيّدالشّهداء برگرفت، و پرچم سرخى كه وجدانهاى آزاده را به قيام براى خدا و در راه يارى‏ مظلومان فرا مى‏خواند، بر دوش گرفت.
اين مورد، از مهم ترين محورهاى منبر حسينى است، تحریک ‏عواطف و تهييج حزن و اندوه نهفته در وجدان مردم.
5 - پس از آنكه يزيد به مؤذن دستور داد كه با سر دادن اذان سخن امام ‏را قطع كند، آن ‏حضرت چنان كه رسم بود منبر را رها نكرد بلكه به هنگام‏ گفتن دوّمين شهادت « أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» مؤذن را متوقف كرد و مسئوليّت قتل پدرش را بر عهده يزيد گذاشت و به‏ قول معروف‏ انگشت‏ بر نقطه حساس‏ گذاشت.
از اينجا درمى‏يابيم كه یک خطيب حسينى نبايد تنها از دور به حقايق ‏سياسى اشاره كند بلكه وظيفه دارد، با صراحت و روشنى به مسائل اشاره‏ كند تا مردم آگاهى يابند و حجّت بر آنها تمام شود.
بدين سان امام سجّاد توانست با به كارگيرى اين شيوه زيبا و درخشان، تخت حكومت يزيد را به لرزه درآورد تا آنجا كه يزيد از جنايت پليد خود بيزارى جست و به انبوه خشمگين جمعيّت كه نزدیک بود او را در خود فرو گيرند گفت: اى مردم آيا گمان مى‏كنيد كه من حسين را كشتم. خداوند، عبيداللَّه بن زياد عامل مرا در بصره لعنت كند كه حسين را كشت!!(57)
اینک به نقل سخنرانى امام كه بايد الگوى منبرهاى حسينى قرار گيرد، مى‏پردازيم:
« اى مردم شما را از دنيا و آنچه در آن است هشدار مى‏دهم. چرا كه دنيا سراى زوال و نابودى است و (مردم) قرون گذشته را كه دارايى و عمرشان از شما بيشتر بود، از ميان برده و اینک پيكرهايشان طعمه خاک گشته، و احوالشان دگرگون شده است. آيا شما پس از ايشان (به دنيا) طمع مى‏ورزيد. افسوس، افسوس چاره‏ اى جز پيوستن و ملاقات (با مردگان) نيست. پس در آنچه از روزگارتان گذشته و در آنچه باقى مانده بنگريد. و پيش از گذشتن ‏فرصت و خاموش گشتن فروغ آرزو، كردارهاى شايسته ‏اى را كه بر شما روى ‏مى‏آورد، انجام دهيد. پس به زودى از قصرها گرفته شويد و به قبرها منتقل ‏گرديد و به كردارهايتان محاسبه شويد.
به خدا سوگند چه افراد گنهكارى كه (در آن سرا) حسرتها بر آنها كاملاً چيره گرديد و چه عزتمندانى كه در پرتگاههاى نيستى و نابودى فرو افتاده‏ اند كه ديگر (در آن دنيا) پشيمانى سودى ندارد و از ستمگر دست برنمى‏دارند... همه ی آنچه كرده ‏اند، حاضر يابند و البته پروردگارت به هيچ كس ستم نخواهد كرد».(58)
گويند: به خاطر تأثير عميق مواعظ امام علیه السلام در دل شنوندگان، مردم ناله ‏و شيون سر دادند. آنگاه امام علیه السلام فرمود: « اى مردم به ما شش چيز داده شد و با شش نعمت برترى يافتيم. علم، حلم، جوانمردى، فصاحت، شجاعت و محبّت در دل مؤمنان به ما داده شد و به اينكه پيامبر برگزيده، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم از ماست و صديق از ماست ‏و طيّار از ماست و شير خدا و رسولش از ماست و دو سبط اين امّت از مايند، بر ديگران برترى گرفتيم.
پس هر كس مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد و هر كه نمى‏شناسد اینک حسب‏ و نسب خود را براى او بازگو مى‏كنم.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 11:59 AM
اى مردم! من فرزند مكّه و منى هستم، فرزند زمزم و صفا، فرزند كسى كه ‏زكاة را بر دوش خود مى‏كشيد و به اين سوى و آن سو مى‏برد. من فرزند بهترين ‏كسى هستم كه جامه پوشيد و ردا بر دوش گرفت، من فرزند بهترين كسى هستم‏ كه طواف كرد و سعى نمود، من فرزند بهترين كسى هستم كه حج كرد و لبّیک ‏گفت، من‏ فرزند كسى هستم كه‏ بر براق ‏سوار شد و به ‏آسمان عروج كرد، من فرزند كسى‏ هستم كه‏ از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برده شد، من فرزند كسى هستم‏ كه جبرئيل با او به "سدرة المنتهى" رسيد، من پسر كسى هستم كه تا مقام "قاب قوسين او ادنى" رسيد، من پسر كسى هستم كه با فرشتگان آسمان نماز گزارد، من پسر كسى هستم كه خداى بزرگوار به او وحى مى‏فرستاد، من پسر محمّد مصطفى هستم. من پسر على مرتضى هستم. من‏ پسر كسى هستم كه آنقدر با مردمان جنگيد و شكستشان داد كه عاقبت به يكتايى خداوند، اقرار كردند. من پسر كسى هستم كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با دو شمشير مى‏جنگيد،و با دو نيزه مى‏جنگيد و دو هجرت كرد و دو بار دست بيعت داد و در بدر و حنين جنگيد و حتّى لحظه ‏اى هم به خداوند كفر نورزيد. من پسر شايسته ترين مؤمنان و وارث پيامبران و كوبنده ی ملحدان و پيشواى‏ مسلمانان و نور مجاهدان و زيور عبادتگران و سرور گريه ‏كنندگان و صابرترين ‏صابران و برترين قيام كنندگان از آل ياسين و پرورش يافته رب العالمين، هستم. من پسر كسى هستم كه به جبرئيل و ميكائيل مؤيد و منصور بود، او قاتل مارقان و ناكثان و قاسطان بود، با ناصبيها پيكار و مبارزه كرد او بهترين ‏مفاخر قريش بود، او نخستين كسى از مؤمنان بود كه به نداى خدا و رسولش‏ پاسخ گفت و دعوت او را پذيرفت، اوّلين سابقان و در هم كوبنده ی ‏متجاوزان و نابودكننده ی مشركان بود، او تيرى بود كه از كمانهاى خدا بر منافقان ‏فرود آمده بود، زبان حكمت عابدان و ياور دين خدا و ولى امر او و بستان ‏حكمت خدا و خزانه علم الهى بود. جوانمرد و بخشنده و پر هيبت، دانا و پاک، ابطحى، پيشگام و شكيبا، روزه دار و مهذب، قيام كننده و قاطع نسل مشركين‏ و پراكنده كننده احزاب مشركين و ثابت قدم و قوى اراده و سرسخت چونان ‏شيرى خشمناک بود. در ميدان كارزار، هنگامى كه نيزه ها به يكديگر نزدیک ‏مى‏شدند و عنان اسبان در كنار يكديگر قرار مى گرفتند، آنها را مى‏كوبيد و نابود مى‏كرد. همچون آسياب كه مى‏گردد و علفها را به كنارى مى‏افكند. شير حجاز و قوچ عراق بود، مكّى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و أحدى و شجرى‏ و مهاجرى بود. سيد عرب بود و شير جنگ، وارث مشعرين و پدر سبطين، حسن و حسين بود، آرى اين جدّ من على بن‏ ابى‏طالب ‏عليه السلام است».
سپس فرمود: « من پسر فاطمه زهرايم، پسر سرور زنان...»
آن ‏حضرت همچنان به معرفى خود ادامه داد تا آنكه بانک ناله و فرياد مردم به آسمان بلند شد و يزيد ترسيد كه مبادا، مردم بر وى بشورند. از اين ‏رو به مؤذن دستور داد تا اذان بگويد و گفتار امام سجاد علیه السلام را قطع كند. چون ‏مؤذن گفت: اللَّهُ أَكْبَر، امام سجّاد عليه السلام فرمود: هيچ چيز بزرگتر از خدا نيست و چون مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إلَّا اللَّه، امام سجاد فرمود: موى‏ و پوست و گوشت و خونم بر اين گواه است.
همين كه مؤذن گفت: « أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه»، امام از فراز منبر رو به يزيد كرد و گفت: آيا اين محمّد جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر بگويى‏ جدّ توست دروغ گفته و كفر ورزيده اى و اگر بگويى كه او جدّ من است ‏پس چرا عترت وى را كشتى؟
راوى گويد: مؤذن گفتن اذان و اقامه را تمام كرد و يزيد جلو ايستاد و نماز ظهر را به جاى آورد.(59)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:00 PM
دعا، وسيله تربيت و تبليغ‏
خداوند پيام خويش را براى هدايت ما فرستاده است. به نظر شما چگونه مى‏توانيم به او لبيک گوئيم و پاسخ نداى خداوند را بدهيم؟
كليد اين كار دعاست. دعا شيوه سخن گفتن بنده با پروردگارش است‏ همچنان كه وحى اوج سخن گفتن پروردگار با بندگانش.
دعا ركن اصلى عبادت و پيوستگى و وصل و جوهر نماز است. هر دعايى پسنديده و نيكوست. امّا خداوند نعمت دعا را وقتى بر ما ارزانى ‏داشت كه به ما آموخت چگونه از طريق كتابى كه سرشار از دعاهاى ‏اوليائش است، و نيز با دعاهايى كه ما از نيايش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اهل‏بيتش‏ عليهم السلام به ارث برده‏ ايم، او را بخوانيم. به نظر مى‏رسد كه تمام اين‏ دعاها را بندگان خدا از پيامبران و آنان از وحى الهى، به ارث برده ‏اند، يا دست كم بايد اين نيايش ها را تجليات وحى بر دلهاى بندگان هدايتگر و مقرب خدا دانست، و يا انعكاس معارف وحى بر دلهاى پاک و زبانهاى‏صادق آنان به شمار آورد.
بنابراين، دعاهاى مأثور روى ديگر وحى مى‏باشند. اين دعاها سايه‏ وحى و پرتو درخشان و تفسير و تأويل آن مى‏باشند. همچنين نيايش ها گنجينه ‏هاى معارف ربّانى و ديواره ‏هاى نفوذ ناپذير حكمت می باشند و در مقدمه آنها، دعاهاى صحيفه سجاديه قرار دارند كه از كلمات امام زين‏ العابدين ‏عليه السلام گردآورى شده ‏اند.
امام زين العابدين از اين نيايش ها، چه هدفى را تعقيب مى‏كرد؟ بى‏گمان اين دعاها، پرتويى از قلب روشن شده او به ايمان و سيلابى از دل ‏نورانى او به عشق خدا بود. اين واژه ‏ها بر لبان مردى جارى مى‏شد كه در محبّت پروردگارش ذوب مى‏شد. تمام اين دعاها، رسا و روانند و هيچ‏ نشانى از تكلّف در آنها ديده نمى‏شود.
آرى اين نيايش ها، اهداف فراوانى را تحقّق بخشيدند، برجسته ترين ‏آنها، آن بود كه به بندگان خدا بياموزد كه چگونه با پروردگار بزرگشان ‏سخن گويند و در بارگاهش گريه و زارى سر دهند، و خشنودى او را خواستار شوند و به نام هاى نيكش بخوانند و چگونه از او خواهش كنند و چه بخواهند؟
اين اهداف الهى به نوبه خود به برخى از امور زندگى بخش، منتهى ‏مى‏شد كه معمولاً مورخان هنگام برشمردن حكمت صحيفه سجّاديه از آنها ياد مى‏كنند و ما نيز به طور بسيار خلاصه به آنها مى‏پردازيم:
الف - در دوره امام زين العابدين ‏عليه السلام فشارها تا آنجا شديد بود كه ‏حضرت زينب كبرى ‏عليها السلام براى مدّتى واسطه ‏اى ميان امام و مؤمنان در شؤون‏ امامت بود و به فعاليّت مى‏پرداخت.
در چنين شرايط دشوارى طبيعى بود كه امام از طريق دعاهايى كه تا امروز نيز همچون نسيمى مُشك بار و آرامش بخش در ميان امّت وزيدن ‏دارد، بينش هاى وحى و ارزشهاى رسالت را نشر دهد.
ب - امام به عنوان یک انقلابى خداجو، از مبارزه با طاغوت و فساد كه او را به خاطر شرايط دشوار زمانه به رنج و سختى مى‏افكندند، دست ‏بر نداشت بلكه با نيايش هايى كه دستگاه حكومتى نمى‏توانست او را از آنها منع كند به مبارزه با دستگاه طاغوت پرداخت. بدين گونه خداوند بر ما اتمام حجّت كرده كه هيچ گاه از مبارزه با طاغوتيان از پا ننشينيم و با هر وسيله ممكن، حتّى در سخت ترين شرايط اختناق و سركوب ، به قيام برضدّ آنها ادامه دهيم.
ج - اين دعاها، با توجّه به محتواى والا و موعظه‏ هاى ربّانى كه در بر دارند، وسيله ‏اى براى تربيت مردم بر تقوا و فضيلت و ايثار و جهاد مى‏باشد. نخبگان امّت، همچون گياهى نورسته كه از نور خورشيد تغذيه ‏مى‏كند، از اين دعاها بهره ‏مند مى‏شوند. همانند جنبشهاى انقلابى كه‏ جهت پیشبرد هدف خود نياز به ابزارى همچون نشريّات مخفى‏ و جلسات محرمانه و شعارها و اعلاميّه‏ ها دارند تا اعضاء و هواداران خود را در راه مبارزه به پيش سوق دهند.
اين نيايش هاى پاک نيز ابزار مكتبى نخبگان مؤمنى بود كه به رويارويى‏ با نظام اموى مى‏شتافتند.
دعاهاى امام كه اینک در مجموعه ‏اى به نام « صحيفه سجّاديه» جمع ‏آورى شده ، همان انگيزه ايمانى است كه روح ايمان را در شرايط سخت‏ و دشوار براى ما به ارمغان مى‏آورد. گمان نمى‏كنیم كه پس از قرآن ‏كتابى همچون صحيفه سجّاديه باشد كه اين گونه قلب محرومان را تسلى ‏بخشد و خون انقلاب را در رگهاى مستضعفان به جوش آورد، و دلهاى‏ مجاهدان را به درخشش خود روشن كند و هدايتگر انقلابيون در راه ‏مبارزه باشد. درود خداوند بر اين روح پاكى كه در اين كتاب موج مى‏زند، و درود خداوند بر كسانى كه هر بام و شام، با خواندن اين دعاها به درگاه ‏حضرتش زارى مى‏كنند، و پيوند با او را مى‏جويند.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:01 PM
شعر، منبـر سيّار
نغمه ‏هاى حيات، در ژرفاى وجود انسانى در قالب اوزان و معانى بديع ‏شعرى، نمودار مى‏شوند. اعراب در زمان جاهليّت و نيز در قرون نخستين‏ اسلام، به شعر توجّه بسيارى نشان مى‏دادند. پروردگار نيز در سوره ‏شعراء، سرايندگان مؤمنى را كه به يارى مظلومان همّت مى‏گمارند، ستوده است. امامان معصوم ‏عليهم السلام به شعر به عنوان منبرى سيّار كه به ‏سرعت در ميان مردم نفوذ پيدا مى‏كند، توجّه نشان مى‏دادند، همچنان كه‏ طاغوتيان نيز به نوبه ی خود از شعر به عنوان ابزارى براى تبليغات دروغين ‏و گمراه كننده ی خود بهره مى‏بردند.
امام زين العابدين ‏عليه السلام نيز گاهى شعر مى‏سرود. مشهورترين شعرى كه ‏از آن ‏حضرت نقل كرده ‏اند ابيات جاويد زير است كه در آنها مى‏فرمايد:(60)
يَجْرَعُها فِى الْأَنامِ كاظِمنا(61)
نَحْنُ بَنُو الْمُصْطَفى‏ ذُو غُصَص
أَوَّلُنا مُبْتَلى‏ وَآخِرُنا(62)
عَظِيمَةٌ فِى الْأَنامِ مِحْنَتُنا
وَ نَحْنُ أَعْيادُنا مآتِمُنا(63)
يَفْرَحُ هذَا الْوَرى‏ بِعيدِهُمْ‏
يَأْمَنُ طُولَ الزَّمانِ خائِفنا(64)
وَالنَّاسُ فِى الْأَمْنِ وَالسُّرُورِ ما
ئِلِ بَيْنَ الْأَنامِ آفَتَنا(65)
وَما خُصِصْنا بِهِ مِنَ الشَّرَفِ الطَّا
جاحِدَنا حَقَّنا وَغاضِبَنا(66)
يَحْكُمُ فينا وَالْحُكْمُ فيهِ لَنا

ابن شهرآشوب نيز در مناقب، اين ابيات را به امام سجّادعليه السلام نسبت‏داده است:(67)
إِذا مَيِزَ الصَّحاحُ مِنَ الْمِراض(68)
لَكُمْ ما تَدَّعُونَ بِغَيْرِ حَق
كَما عَرَفَ السَّوادُ مِنَ الْبَياض(69)
عَرَفْتُمْ حَقَّنا فَجَحَدْتُمُونا
وَقاضينا الْإِلهُ فَنِعْمَ قاض(70)
كِتابَ اللَّهِ شاهِدُنا عَلَيْكُمْ‏

امّا تأييد آن‏ حضرت از سوى شاعران مدافع حق را مى‏توان از خلال ‏ماجرايى كه براى « فرزدق» رخ داده، دريافت. فرزدق اگر چه جزو شعراى دربار اموى به شمار مى‏آمد، امّا از نظر تاريخى او به بيت علوى ‏گرايش دارد و زمانى كه فرصتى مى‏يابد، قريحه ‏اش به جوش آمده قصيده‏ شكوهمند و معروف خود را در مدح امام مى‏سرايد. چون هشام و حكومت ‏اموى بر وى خشم مى‏گيرند و او را زندانى مى‏كنند، امام فوراً براى او انعامى مى‏فرستد چنان كه برخى از مورخان مى‏نويسند فرزدق از آن پس‏ تا پايان عمر در سايه امامت راستين اسلام زندگى خود را سپرى كرد. امّا ماجراى فرزدق و سرودن آن قصيده زيبا چنين است:
« سبكى» در كتاب طبقات الشافعيه به سند متصل از ابن عايشه عبداللَّه‏ بن محمّد از پدرش نقل كرده است، كه گفت: هشام بن عبد الملک با وليد به سفر حج رفت و به گرد خانه كعبه طواف كرد. او هر چه كوشيد تا خود را به « حجرالاسود» برساند نتوانست، از اين رو منبرى براى او نهادند و وى بر آن نشست و به مردم مى‏نگريست. اطراف او را گروهى از شاميان ‏احاطه كرده بودند. در اين هنگام بود كه ناگهان امام على بن الحسين عليهما السلام كه زيباروترين ‏و خوشبوترين مردمان بود پديدار شد و گرد خانه خدا طواف كرد و همين ‏كه به نزدیک حجرالاسود رسيد، مردم راه را براى امام باز كردند. مردى ‏از شاميان پرسيد: اين كيست كه ابهتش چنين مردم را مرعوب مى‏كند؟!

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:02 PM
هشام از بيم آنكه مبادا شاميان به وى تمايل يابند، پاسخ داد: او را نمى‏شناسم. فرزدق كه در آن ميان حاضر بود، گفت: امّا من او را مى‏شناسم. مرد شامى پرسيد: ابوفراس او كيست؟ آنگاه فرزدق قصيده ‏خود را در معرفى امام سجّاد عليه السلام به آن مرد سرود، « سبط ابن جوزى» و « سبكى» اين قصيده را با اندكى تفاوت اين چنين نقل كرده‏ اند:
هذَا الَّذى تَعْرفُ الْبَطْحاءُ وَ طْأَتَهُ‏
وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ(71)

هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ اللَّهِ كُلِّهمُ‏
هذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ(72)

يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانُ راحَتِهِ‏
رُكْنُ الْحَطيمِ إذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ(73)

إذا رَأَتْهُ قُرَيشٌ قالَ قائِلُها
إلى‏ مَكارم هذا يَنْتَهى الْكَرَمُ(74)

إنْ عُدَّ أَهْلُ التُّقى‏ كانُوا أَئِمَّتَهُمْ‏
أَوْ قيلَ مَنْ‏خَيْرُ أَهْل ‏الْأَرْض قيلَ هُمُ(75)

هذَا ابْنُ فاطِمَةَ إنْ كُنْتَ جاهِلَهُ‏
بِجَدِّهِ أَنْبِياءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا(76)

وَلَيْسَ قَوْلُكَ مَنْ هذا بِضائِرهِ‏
الْعَرَبُ تَعْرفُ مَنْ أَنْكَرْتَ وَ الْعَجَمُ(77)
* * *

بُغْضى حَياءً وَ يُغْضى‏ مِنْ مَهابَتِهِ‏
فَما يُكَلَّمُ إلّا حينَ يَبْتَسِمُ(78)

يُنْمى‏ إلى‏ ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتى قَصُرَتْ‏
عَنْها الْأَكُفُّ وَعَنْ إدْراكَها الْقَدَمُ(79)

مِنْ جِدَّهِ دانَ فَضْلُ الْأَنْبِياءِ لَهُ‏
وَ فَضْلَ اُمَّتِهِ دانَتْ لَهُ الْاُمَمُ(80)

يَنْشَقُّ نُورُ الْهُدى‏ مِنْ صُبْح غُرَّتِهِ‏
كَالشَّمْس يَنْجابُ عَنْ‏ إشْراقِهَا الظُلَمُ(81)

مَشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ نَبْعَتُهُ‏
طابَتْ عَناصِرُهُ وَالْخِيَمُ وَالشِّيَمُ(82)

اللَّهُ شَرَّفَهُ قَدْراً وَ فَضَّلَهُ‏
جَرى‏ بذاكَ لَهُ فى لَوْحِهِ الْقَلَمُ(83)

كِلْتا يَدَيْهِ غَياثٌ عَمَّ نَفْعُهُما
يَسْتَوْكِفانِ وَ لا يَعْرُوهُما الْعَدَمُ(84)

سَهْلُ الْخَليقَةِ لا تَخْشى‏ بَوادِرُهُ‏
يَزينُهُ اِثْنانِ حُسْنُ الْخُلْق وَالْكَرَمُ(85)

حَمَّالُ أَثْقالِ أَقْوام إذا فُدِحُوا
رَحِبَ الْفَناءِ أَرْيَبَ حينَ يَعْتَزمُ(86)

ما قالَ "لا" قَطُّ إلّا فى تَشَهُّدِهِ‏
لَوْلَا التَّشَهُّدُ كانَتْ لائُهُ نَعَمُ(87)

عَمَّ الْبَريَّةِ بِالْإحْسانِ فَانْقَشَعَتْ‏
عَنْهَا الْغَيابَةُ لا هَلْق وَلا كَهمُ(88)

مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دينٌ وَبُغْضُهُمُ‏
كُفْرٌ وَ قُرْبُهُمْ مُنْجى وَ مُعْتَصَمٌ(89)

لا يَسْتَطيعُ جَوادٌ بُعْدَ غايَتِهمْ‏
وَلا يُدانيهِمْ قَوْمٌ وَ إنْ كَرُمُوا(90)

هُمُ الْغُيُوثُ إِذا ما أَزِمَّةٌ أَزِمَتْ‏
وَالْاُسْدُ اُسْدُ الشَّرى‏ وَالْرأْىُ مَحْتَدِمٌ(91)

لا يَنْقُصُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أَكُفِّهمُ‏
سِيَّانَ ذلِكَ إنْ أَثِرُوا وَ إنْ عَدِمُوا(92)

يَسْتَدْفَعُ السُّوءَ وَالْبَلْوى‏ بِحُبِّهمْ‏
وَ يَسْتَرب بِهِ الْاِحسانُ وَالنِّعَمُ(93)

مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْر اللَّهِ ذِكْرُهُمُ‏
فى كُلِّ بُدْءٍ وَ مَخْتُومٌ بهِ الْكَلِمُ(94)

يَأْبى‏ لَهُمْ أَنْ يَحِلَّ الذَّمُّ ساحَتَهُمْ‏
خُلْقٌ كَريمٌ وَ أَيْد بِالنَّدى‏ هَضِمٌ(95)

أَىُّ الْخَلائِقَ لَيْسَتْ فى رقابِهمْ‏
لا وَلِية هذا أَوَّلَهُ نَعَمُ(96)

مَنْ يَعْرفِ اللَّهَ يَعْرفُ أَوَّلِيَّةَ ذا
الدّينُ مِنْ بَيْتِ هذا نالَهُ الْاُمَمُ(97)

اين على بن الحسين بن على ابى‏طالب‏ عليهم السلام است. هشام خشمگين شد و دستور داد فرزدق را در محلى به نام عسفان، بين مكّه و مدينه، زندانى ‏كنند. امام سجاد هزار دينار براى او فرستاد. امّا فرزدق آن را نپذيرفت ‏و گفت:
آنچه گفتم از روى خشم به خاطر خدا و رسولش بود، از اين رو بابت ‏آن پاداش نمى‏ستانم

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:03 PM
امام على بن الحسين به وى پاسخ داد: چنانچه ما اهل‏بيت چيزى ببخشيم، دوباره به ما باز نمى‏گردد. آنگاه فرزدق بخشش امام‏ را پذيرفت و هشام را نكوهش كرد و گفت:
إلَيْها قُلُوبُ النَّاس يَهوى منيبها(98)
أَيَحْبِسُنى بَيْنَ الْمَدينَةِ وَالَّتى‏
وَ عَيْناً لَهُ حَوْلادءُ بَاد عُيُوبَها(99)
يَقْلِبُ رأساً لَمْ يَكُنْ رأسَ سَيِّد

هشام از اين ابيات آگاهى يافت و فرزدق را آزاد ساخت امّا حقوقش را كه سالانه هزار دينار بود، از ديوان قطع كرد. فرزدق از اين امر نزد امام ‏سجّاد شكايت برد و آن ‏حضرت به وى چهل هزار دينار بخشيد و به وى‏ فرمود: اگر به بيش از اين احتياج مى‏داشتى حتماً به تو مى‏بخشيدم.
فرزدق چهل سال زندگى كرد و سپس بدرود حيات گفت. خدايش ‏رحمت كند!

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:03 PM
رساله حقوق‏
برخى كه در پژوهش، از مراتب والاى ايمان برخوردارند، مى‏پرسند: چگونه تلاش كنيم تا مؤمن واقعى شويم؟ امام زين العابدين ‏عليه السلام در پاسخ‏ به سؤال اينان، رساله حقوق را نگاشته كه در آن وظايف و مسئوليّتهاى‏ مؤمن در قبال خداوند و مردم مشروحاً باز گفته و در یک كلام ويژگى ‏روابط قائم بر پايه ‏هاى متوازن و عادلانه را توضيح داده است. آغاز اين‏ رساله چنين است:
« بدان، خدايت رحمت كند، كه خداوند را در هر حركتى كه مى‏كنيم و در هر سكونى كه دارى و هر جا كه باشى حقوقى است و نيز در هر اندامى كه‏ بچرخانى و يا در هر وسيله ‏اى كه بدان كار مى‏كنى حقوقى است، كه برخى از برخى بزرگتر است و بزرگترين حقوقى كه خدا بر تو واجب كرده، حقوقى ‏است كه بر خودت مقرر نموده، كه با وجود اعضاى گوناگونت، از سر تا پايت‏ را فرا مى‏گيرد.
پس او حقى را براى ديدگانت و حقى را براى گوشت و حقى را براى ‏زبانت و حقى را براى دستت و حقى را براى پايت و حقى را براى شكمت‏ و حقى را براى فرجت، بر تو قرار داد. اين اعضاى هفت گانه ‏اى است كه كليه‏ كارها به وسيله آنها انجام مى‏پذيرد. سپس خداوند عزّوجل، براى كردارت نيز حقوقى قرار داد. براى نماز و روزه و زكات و قربانى كردن و كارهايت حقوقى‏ بر تو قرار داد سپس اين حقوق از تو به ديگران رسد كه بر تو حق واجب دارند و واجب ترين اين حقوق بر تو حق پيشوايان توست و سپس حقوق رعيت ‏و آنگاه حقوق بستگانت».(100)
امام سخنان خود را درباره اين حقوق و فروع آنها ادامه مى‏دهد و رابطه ميان انسان و خلق و خالق را آن چنان كه بايسته و شايسته است ‏بيان مى‏كند و با بررسى رساله حقوق مى‏توان به نتايج زير پى برد:
1 - سخنان امام سجّاد عليه السلام متوجّه مؤمنان برگزيده است: كسانى كه‏ كمالات را نشر مى‏دهند و در جهت دستيابى بدانها مى‏كوشند. برخى از حقوق مطرح شده در اين رساله جز واجبات و برخى ديگر كه در اكثريت ‏قرار دارند، جزو مستحبات مى‏باشند.
2 - اين رساله و نيز ديگر رساله‏ ها و وصايايى كه از ائمه‏ عليهم السلام صادر شده كه توسط دانشمند بزرگ «حسن بن على بن شعبه حلبى» در كتاب‏ گرانبهاى تحف العقول گرد آمده است، به مثابه ی دروس ارزشمندى است از جانب اهل بيت كه به منظور تربيت نمونه‏ هاى برتر و پيشاهنگان مسلمان‏ ايراد گشته تا با به كار بستن آنها، الگوى ديگر مردمان قرار گيرند. ما مسلمانان و به ويژه حوزه ‏هاى علميه كه در واقع امتداد خط تربيتى اهل‏ بيت ‏عليهم السلام هستند، امروزه، با بازگشت به اين رساله‏ ها و وصايا، بسيار نيازمنديم!
اگر سازمانها مكتبى و تشكيلات اسلامى به اين ذخاير ايمانى پايبند باشند، از رجوع به بسيارى از فرهنگهاى ناقص و يا التقاطى بى‏نياز مى‏شوند و براى تحریک هواداران و پيروان خود، ديگر نيازى به ‏برانگيختن تعصبات و انگيزه ‏هاى قبيله ‏اى و بت پرستانه كه جز زيان ‏و نابودى ارمغان ديگرى براى ما ندارند، بى نياز خواهند بود.
3 - اين رساله توازن شخصيّت ايمانى ما را نگاهبان خواهد بود و ما را از زياده روى در بعد شريعت و فرو نهادن ابعاد ديگر در امان خواهد داشت. چرا كه ما بايد با به كار بستن برنامه ‏هاى مشخص، همچون رساله‏ حقوق، گنجايش كافى براى جاى دادن تمام ابعاد شريعت را در خود ايجاد كنيم. سخن آخر آنكه: اين رساله، بينش فراگير و ژرف نگرى و باریک ‏انديشى قرآنى را كه متناسب با مقام امامت سيد الساجدين‏ عليه السلام است، و هيچ فقيه يا دانشمندى بدون اتصال با اين چشمه جوشان، بدان نائل‏نخواهد آمد منعكس مى‏سازد، پس درود خدا بر آن كس كه اين رساله را نوشت و سلام خدا بر آن كس كه به آنچه در اين رساله آمده عمل كند!

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:04 PM
كرامت ها و شهادت امام زين العابدين‏عليه السلام
در كتابهاى‏ روايى، بسيار به اين حديث قدسى برمى‏خوريم كه ‏مى‏فرمايد:
« عَبْدى أَطِعْنى تَكُنْ مَثَلى أَقُولُ لِلْشَّىْ‏ءِ كُنْ فَيَكُون وَ تَقُولُ لِلْشَّىْ‏ءِ كُنْ فَيَكُونَ ».(101)
در قرآن نيز مثالهاى واقعى از تاريخ انبياء و صالحانى كه خداوند دعاهايشان را در امورى كه مردم در آنها به درماندگى رسيده بودند، اجابت كرده است، فراوان است. آيا طوفان نوح و كشتى‏اش و آتش ابراهيم ‏كه خداوند آن را سرد و بى گزند ساخت و عصاى موسى كه به صورت‏ اژدها آشكار مى‏شد و سخن گفتن عيسى در گهواره و استجابت دعاى‏ زكريا كه خداوند با وجود آنكه پير و ناتوان شده بودند، بديشان‏ فرزندى عطا فرمود، كرامت خداوند نبود كه به اين بندگان مخلص عطا فرموده؟ پس چرا بر برخى گران است كه همچنان كه كرامت هاى خدا را بر پيامبران مى‏پذيرند، كرامت حضرتش را بر ديگر اولياى وى بپذيرند؟! آيا مگر در حديث نبوى نيامده است كه:
« عُلَماءُ اُمَّتى كَأَنْبياءِ بَنى إسْرائيلَ »(102).
پس چگونه به تصريح قرآن، صدور معجزه ‏ها در روزگار بنى اسرائيل ‏امكان‏ پذير است‏ امّا صدور آن به‏ دست ‏اهل‏بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ناممكن باشد؟!
آيا به راستى بر خداوند دشوار است كه كرامات خود را بر دستان امام ‏سجاد عليه السلام است كه اینک با هم برخى از ويژگيها و صفات او را از نظر گذرانديم، جارى كند؟ و براى اين منظور چه كسى بهتر و سزاوارتر از آن‏كه برخوردار از اين صفات است؟! او عبادتگر شبها بود و روزه دار روزها، همواره از ترس خدا مى‏گريست و پيوسته در پيشگاه حضرتش ‏پيشانى بر خاک مى‏ساييد و...
اینک ما از خرمن زندگى درخشان و مالامال از كرامات آن ‏حضرت، خوشه ‏اى چند مى‏چينيم تا اين يقين در ما افزون شود كه خداوند دعاى ‏بندگان مخلصش را كه با تمام هستى و وجود خويش در كنار پروردگارشان آرام يافته‏ اند به شرف اجابت نائل مى‏كند. آنگاه از راه اين ‏يقين است كه عشق و علاقه ما به اهل بيت علیهم السلام افزون مى‏گردد و مگر محبّت ‏آنان خود رهايى از دوزخ و وسيله نزديكى به خدا نيست؟!
1. يكى از كرامت هاى آن ‏حضرت اين بود كه خداوند از طريق رؤيا به ‏وسيله پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم، آن ‏حضرت را از ماجرايى مطلع كرد. داستان از اين ‏قرار است:
از امام صادق ‏عليه السلام روايت شده است كه فرمود: وقتى كه عبدالملک بن ‏مروان به خلافت رسيد به حجاج بن يوسف نوشت:
« بسْم اللَّهِ الرَّحْمن الرَّحيم‏
از عبدالملک بن مروان امير المؤمنين به حجاج بن يوسف امّا بعد، در ريختن خون بنى عبد المطلب بنگر و خون آنها را پاس دار و از اين كار دورى گزين كه خود شاهد بودم كه چون آل ابوسفيان در اين كار ولع نشان‏ دادند، جز اندكى بر سرير پادشاهى درنگ نكردند. و السلام».
امام صادق فرمود: عبدالملک اين نامه را نهانى به حجاج فرستاد و خبر اين نامه در همان ساعتى كه نوشته و به سوى حجاج فرستاده بود به ‏على بن الحسين علیهما السلام رسيد. به او گفته شد كه عبدالملک نامه‏ اى چنين و چنان ‏به حجاج نوشته است و خداوند از اين بابت او را سپاس نهاده و فرمانروايى‏اش را استوار ساخته و بر مدّت آن بيفزوده است امام صادق‏ فرمود: آنگاه على بن الحسين علیهما السلام نامه ‏اى چنين نگاشت:
«بسْم اللَّهِ الرَّحْمن الرَّحيم
به عبدالملک بن مروان اميرالمؤمنين از على بن الحسين. امّا بعد، همانا تو در فلان روز و فلان ساعت از فلان ماه نامه ‏اى چنين و چنان نگاشته‏ اى. و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا از اين نامه آگاه كرد و خداوند اين كار تو را سپاس نهاد و پايه ‏هاى فرمانروايى‏ تو را استوار نمود و بر مدّت آن افزود».
سپس نامه را پيچيد و بر آن مهر نهاد و به غلامش سپرد كه بر اشترش ‏بنشيند و به محض آنكه عبدالملک را ديد اين نامه را به وى تسليم كند. چون غلام به دربار عبدالملک رسيد نامه را تسليم وى كرد. وقتى ‏عبدالملک نامه را گشود و به تاريخ آن نظر كرد، ديد درست همان‏ تاريخى است كه در آن به حجاج نامه نگاشته. بنابراين در صداقت على بن‏ الحسين‏ عليهما السلام ترديد نكرد و بسيار شادمان شد و به پاداش آنكه اين نامه ‏شادمانش كرده بود، به سنگينى شتر آن ‏حضرت، براى وى درهم فرستاد.(103)
2. يكى ديگر از كرامت هاى آن ‏حضرت در ارتباط با ابوخالد كابلى است‏ كه امام باقر عليه السلام اين مطلب را نقل كرده است:
« ابوخالد كابلى روزگار درازى محمّد بن حنفيه، فرزند اميرمؤمنان ‏علی عليه السلام و عموى امام سجّاد، را خدمت مى‏كرد و هيچ گاه در امامت وى به خود ترديد راه نمى‏داد تا آنكه روزى نزد محمّد رفت و به او گفت: فدايت گردم مراتب دوستى و احترام و اخلاص من ثابت شده است. پس تو را به حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرمؤمنان ‏عليه السلام سوگند آيا مرا آگاه‏ نمى‏كنى كه تو همان امامى هستى كه خداوند طاعتش را بر مردم واجب‏ كرده است؟ محمّد گفت: ابوخالد تو مرا به امورى بزرگ سوگند دادى. على بن الحسين امام من و تو و همه مسلمانان است. ابوخالد تا اين سخن را شنيد به سوى على بن الحسين رو كرد و از آن ‏حضرت اجازه ورود خواست. به امام سجّاد گفته شد كه ابوخالد بر در است. امام به او اجازه ورود داد. چون ابوخالد وارد شد، نزدیک امام رفت آن ‏حضرت گفت: اى كنكر خوش آمدى، تو هيچ گاه به ديدار ما نمى‏آمدى! درباره ما به چه چيزى‏ پى بردى؟ ابوخالد، از سخنى كه از على بن الحسين شنيده بود سجده‏ شكرى به جاى آورد و سپس گفت: سپاس خدا را كه مرا از دنيا نبرد تا آنكه پيشوايم را شناختم. امام سجاد علیه السلام از وى پرسيد: چگونه پيشوايت را شناختى؟ گفت: تو مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود خواندى و حال ‏آنكه من در كار خودم كور و گمراه بودم.
عمرى دراز محمّد بن حنفيه را خدمت كردم و درباره امامت او به ‏خود ترديد راه نمى‏دادم تا آنكه چون به او نزدیک شدم به حرمت خداوند متعال و حرمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و حرمت اميرمؤمنان ‏عليه السلام سوگندش دادم، او هم مرا به تو هدايت كرد و گفت: او پيشواى من و تو و همه مخلوقات ‏خداست. سپس به من اجازه ورود دادى. چون نزدت آمدم و نزديكت شدم‏ مرا به نامى كه مادرم بر من نهاده بود، مورد خطاب قرار دادى از اينجا دانستم كه تو پيشوايى هستى كه خداوند اطاعتش را بر من و تمام مسلمانان‏ واجب كرده است».(104)
3. شيخ طوسى يكى ديگر از كرامت هاى امام زين العابدين علیه السلام را چنين نقل ‏مى‏كند: على بن الحسين به قصد گزاردن حج، عازم مكّه شد و در صحرايى‏ ميان مكّه و مدينه به مردى برخورد كه او هم در سفر بود. آن مرد به امام‏ گفت: فرود آى. امام از او پرسيد چه كارى دارى؟ مرد پاسخ داد. مى‏خواهم تو را بكشم و هر چه همراه دارى بردارم. امام سجاد به او فرمود: من آنچه را كه همراه دارم با تو تقسيم مى‏كنم و تو را از خود حلال مى‏كنم. دزد گفت: نه. امام فرمود: پس از آنچه همراه دارم مقدارى‏ اندک باقى گذار تا بدان به مكّه برسم. امّا دزد نپذيرفت. امام از او پرسيد: خدايت كجاست؟ دزد پاسخ داد: خوابيده. ناگهان دو شير درنده نمايان‏ شدند كه يكى سر مرد را گرفت و ديگر پايش را. آنگاه امام سجاد عليه السلام‏ فرمود: پنداشتى كه خدايت خوابيده و از تو غافل است؟!(105)
4. يكى ديگر از كرامت هاى آن ‏حضرت هنگام وفاتش آشكار شد. وى در روز 25 يا 18 ماه محرم سال 94 هجری در اثر زهرى كه امويّون به وى ‏خورانيدند، به شهادت رسيد. در اين سال گروهى از فقها نيز از دنيا رفتند چنان كه اين سال را سنة الفقها (سال فقها) نام نهادند. به نظر من هيچ ‏بعيد نيست كه رژيم اموى در روزگار فرمانروايى وليد بن عبدالملک، مخالفان خود را كه از فقهاى بزرگ بودند و كسانى همچون سعيد بن‏ مسيب و عروة بن زبير و سعيد بن جبير در ميان آنها جاى داشتند ، به‏ وسيله زهر از ميان برداشته باشد. در كتابهاى تاريخى آمده است كه در اين‏ سال تمام فقهاى مدينه چشم از جهان فرو بستند.(106)
آيا به راستى عقل مى‏پذيرد كه تمام فقها به طور تصادفى در عرض يك‏سال از دنيا بروند. حال آنكه مى‏دانيم و معروف است كه امام سجّاد عليه السلام‏ در اثر زهرى كه به دسيسه عبدالملک و در شرايطى بحرانى به وى‏ خورانيده شده بود، دنيا را وداع گفت.
در هر حال هنگام شهادت آن‏ حضرت، كرامت هاى عجيبى از وى به ‏ظهور رسيد. وى در آن هنگام از هوش رفت و یک ساعت در همان حال‏ باقى ماند. چون پارچه را از او كنار زدند فرمود: « خدا را سپاس كه بهشت ‏را به ما ميراث داد كه از آن هر جا كه خواهيم مقام گيريم. پس چه ‏نيكوست پاداش كارگزاران».
سپس فرمود: « برايم قبرى مهيا كنيد و آن را تا سطح زمين برسانيد. آنگاه پارچه را بر خود افكند و جان به جان آفرين تسليم كرد».(107)
پس از شهادت آن‏ حضرت كرامتى ديگر از وى آشكار گرديد. اين ‏كرامت را سعيد بن مسيب نقل كرده است و ما با ذكر اين كرامت، پرونده ‏تابناک زندگى امام زين العابدين ‏عليه السلام را مى‏بنديم.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:05 PM
از عبدالرزاق از معمر از زهرى از سعيد بن مسيب و نيز عبدالرزاق از معمر از على بن زيد نقل كرده است كه گفت: به سعيد بن مسيب گفتم تو به من گفتى كه على بن الحسين، نفس زكيه است و تو همتايى براى او نمى‏شناسى؟ سعيد پاسخ داد: همچنين است و آنچه درباره او گفته‏ ام ‏چندان هم بعيد و ناآشنا نيست به خدا سوگند همانند او ديده نشده است. على بن زيد گويد: پرسيدم همين دليل استوار، عليه خود توست پس چرا بر جنازه او نماز نگزاردى؟! سعيد پاسخ داد: قاريان، تا على بن ‏الحسين ‏عليهما السلام به سوى مكّه نمى‏رفت، بدان شهر روانه نمى‏شدند. پس او به‏ طرف مكّه رهسپار شد و ما نيز با او بيرون شديم. هزار نفر در ركاب‏ آن ‏حضرت بودند. پس چون به «سقيا» رسيديم، فرود آمد و نماز گزارد و سجده شكرى به جاى آورد...
در روايت زهرى از سعيد بن مسيب نقل شده است كه سعيد گفت: مردم از مكّه بيرون نمى‏شدند تا آنكه على بن الحسين، سيد العابدين ‏عليه السلام، بيرون آيد. پس آن ‏حضرت از مكّه خارج شد من نيز با وى بودم. او در يكى‏ از منازل بين راه فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد و در سجودش تسبيح‏ گفت. پس هيچ درخت و كلوخى نماند جز آنكه همراه با حضرتش خداى‏ را تسبيح مى‏كردند. ما از تعجب، فرياد سر داديم. آن‏ حضرت سر خود را بالا آورد و پرسيد: اى سعيد آيا فرياد سر مى‏دهى؟! گفتم: بلى اى فرزند رسول خدا. آنگاه آن ‏حضرت فرمود:
اين تسبيح اعظم است. پدرم از جدّم و او از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم ‏روايت كرد كه فرمود: با اين تسبيح، هيچ گناهى بر جاى نمى‏ماند. گفتم: اين تسبيح را به ما نيز بياموز.
در روايت على بن زيد از سعيد بن مسيب آمده است كه آن‏ حضرت در سجودش تسبيح گفت. پس هيچ درخت و كلوخى در گرداگرد آن ‏حضرت‏ نبود مگر آنكه به همان تسبيح امام سجّاد عليه السلام مترنّم بودند. من و اصحابم ‏از ديدن اين صحنه به شگفت افتاده بانگ سر داديم. سپس امام فرمود: « اى سعيد! زمانى كه خداوند متعال جبرئيل را آفريد، اين تسبيح را بدو الهام فرمود. پس آسمانها و هر كه در آنها بود با اين تسبيح اعظم وى را تسبيح گفتند و اين اسم اكبر خداى عزّوجل است. اى سعيد! پدرم حسين از پدرش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از جبرئيل از خداوند جلّ جلاله نقل كرده است ‏كه فرمود: هيچ بنده‏ اى از بندگانم به من ايمان نياورد و تو را تصديق نكرد و در مسجدت دو ركعت نماز، به دور از چشم مردم نگزارد جز آنكه ‏تمام گناهان گذشته و آينده او را بيامرزيدم».
از اين روست كه من نمونه ‏اى بهتر از على بن الحسين نديدم. چه، او اين حديث را برايم باز گفت هنگامى كه او از دنيا رفت، نيكوكار و بدكار بر جنازه ‏اش حاضر شدند و خوش‏ كردار و تباهكار او را ستودند. همه ‏جنازه او را تشييع كردند تا آنكه بر زمين گذارده شد.
من گفتم: اگر روزى از روزگار بايد دو ركعت نماز واقعى بخوانم، همين امروز است. جز یک مرد و یک زن كس ديگرى باقى نمانده بود. سپس آن دو به سوى جنازه رفتند و من شتابان نماز گزاردم. پس صداى ‏تكبيرى از آسمان آمد و تكبيرى از زمين پاسخش گفت. باز تكبيرى از آسمان آمد و تكبيرى از زمين جوابش داد من فريادى كشيدم و به صورت‏ بر زمين افتادم. آن كه در آسمان بود، هفت تكبير بگفت و آن كه در زمين ‏بود نيز هفت تكبير سر داد و بر على بن الحسين درود فرستاد. مردم به ‏مسجد آمدند، امّا من نتوانستم دو ركعت نماز به جاى آورم و بر جنازه ‏على بن الحسين نماز بگزارم.
گفتم: اى سعيد اگر من جاى تو مى‏بودم جز نماز بر على بن الحسين‏ چيزى ديگر انتخاب نمى‏كردم. اين همان زيان آشكار است. سعيد گريست ‏و سپس گفت: من تنها قصد خير داشتم، اى كاش بر او نماز مى‏گزاردم! چرا كه ديگر همانند او ديده نمى‏شود.(108)

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:07 PM
پی نوشت:
1) سوره نساء، آيه 59.
2) سوره نساء، آيه 65.
3) سوره نساء، آيه 60.
4) سوره زمر، آيه 65.
5) سوره مائده، آيات 16 - 15.
6) سوره قمر، آيه 24.
7 و 8 - نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
9 نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
10) بحار الانوار، ج ‏27، ص‏ 57.
11) صحيفه سجّاديه، ص‏56.
12) نهج البلاغة، همان خطبه.
13) يعنى ولايت پيامبر و اوصياى او.
14) صحيفه سجّاديه، ص‏56.
15) صحيفه سجّاديه، ص‏201.
16) سوره جمعه، آيه 2.
17) سوره حديد، آيه 25.
18) برخى از اين كرامتها را در پايان بحث ياد خواهيم كرد.
19) سوره غافر، آيه 60.
20) سوره عنكبوت، آيه 69.
21) بحارالانوار، ج‏46، ص‏3، قصه ابراهيم.
22) نام محلى در راه مكّه.
23) بحارالانوار، ج‏46، ص‏41 - 40.
24) بحارالانوار، ج‏46، ص‏49.
25) في رحاب ائمّة اهل البيت، ج‏3، ص‏234.
26) سوره آل عمران، آيه 191.
27) مفاتيح الجنان، ص‏124.
28) اى غايت آمال من آيا مرا به آتش مى‏سوزانى؟ پس اميدو محبت من كجاست؟
29) با كردارى نا پسند و زشت به نزدت آمدم در حالى كه در ميان مخلوقاتت هيچ كس‏جنايتى را كه من مرتكب شده‏ام انجام نداده است.
30) سوره مؤمنون، آيه 101.
31) ماجراى امام با طاووس در مسجد الحرام.
32) هر كه پروردگار را شناخت و شناخت خداوند او را بى نياز نساخت، تيره روز و بدبخت است.
33) آنچه او در راه طاعت خداى انجام داده و آنچه در اين راه ديده است؛ بر طاعت وى‏چه زيانى رساند؟
34) بنده جز تقوا چيزى فراهم نسازد چرا كه عزت همه از آن پرهيزكار است.
35) بحار الانوار، ج‏46، ص‏53 - 51.
36) سوره آل عمران، آيه 31.
37) در برخى از آنچه نقل شد بر حديثى كه از امام روايت شده و در بحار الانوار ج‏46،ص ‏8 آمده است استناد جستيم. طبق اين روايت اسارت دختران يزدگرد در زمان عثمان روى داده است امّا در بعضى روايات آمده كه آنان در زمان عمر به اسيرى ‏گرفته شدند. امّا اين روايت دور از سياق تاريخى است چرا كه با فتح خراسان و تاريخ ‏ولادت امام زين العابدين و... سازگارى ندارد.
38) سوره سبأ، آيه 46.
39) سوره نساء، آيه 135.
40) ناسخ التواريخ، ج‏2، ص‏140.
41) ناسخ التواريخ، ج‏2، ص‏141.
42) عوالم العلوم، ج ‏18، ص‏179.
43) عوالم العلوم، ج ‏18، ص‏280.
44) همان مأخذ، ص‏182.
45) عوالم العلوم، ج‏18، ص‏281.
46) عوالم العلوم، ج‏18، ص‏282.
47) بحار الانوار، ج‏46، ص‏133.
48) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏3، ص‏196.
49) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏3، ص‏196.
50) عوالم العلوم، ج‏18، ص‏283.
51) عوالم العلوم، ج‏18، ص‏198.
52) عوالم العلوم، ج‏18، ص‏199.
54) عوالم العلوم، ج‏18، ص‏199.
55) البكّائون الخمسة.
56) البكّائون الخمسة، ص‏209.

مهندس.كوچولو
08-14-2009, 12:07 PM
57 و 58) البكّائون الخمسة، ص‏209.
59) ناسخ التواريخ، ج‏2، ص‏241.
60) بحار الانوار، ج‏45، ص‏139 - 138.
61) ما، تبار مصطفى، اندوه مندانيم كه گلوهاى ما اين اندوهها را در ميان مردمان‏ فرو مى‏خورد.
62) محنت ما در ميان خلايق بس سخت و دشوار است و اوّلين و آخرين ما به دشواريها مبتلاست.
63) اين مردمان به فرا رسيدن موسم عيد خود شادكام مى‏شوند حال آنكه عيدهاى ما، سوگهاى ماست.
64) مردم در آرام و شادى‏اند امّا ترسنده ما، در طول روزگار، ايمن و راحت نيست.
65) ما به شرف و شرافت برگزيده شديم، كه اين ويژگى خاص آفت ما مى‏باشد.
66) كسى كه حق ما را منكر است و بر ما خشم مى‏گيرد به ما حكم مى‏راند حال آنكه ما بايد (بر او) حكم برانيم.
67) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏3، ص‏249.
68) شما را باد آنچه به نا حق ادعا مى‏كنيد، آن هنگام كه سلامت از بيمارى ممتاز گردد.
69) حقانيت ما را شناختيد و سپس انكارمان كرديد همچنان كه سياهى از سپيدى‏شناخته مى‏شود.
70) كتاب خدا گواه ماست بر شما و خداوند داور ماست كه او نیک داورى است.
71) اين كسى است كه سرزمين بطحا جاى قدر و منزلت او را مى‏شناسد و خانه كعبه و حل و حرم نيز او را مى‏شناسند.
72) اين فرزند بهترين بندگان خداست. اين پاک و پاكيزه و پيراسته و شناخته شده است.
73) جود و عطاى كف بخشش او چنان است كه چون بخواهد حجر را استلام كند و بر ركن «حطيم» گام فرا نهد، ركن مى‏خواهد او را نزد خود نگه دارد تا از جود و عطايش‏ برخوردار گردد.
74) چون قريش بدو بنگرد، گوينده آنها اعتراف كند كه، كرم وجود، به منزلگاه مكارم اين ‏مرد منتهى مى‏شود.
75) اگر پرهيزكاران شمرده شوند، ايشان پيشوايانند و اگر پرسيده شود كه بهترين اهل ‏زمين چه كسانى‏اند؟ گفته شود: ايشان.
76) اين فرزند فاطمه است اگر او را نمى‏شناسى، او كسى كه پيامبران خدا به جدّش ختم‏ شده‏ اند.
77) اين كه تو مى‏گويى اين كيست؟ زيانى به او نمى‏رساند چرا كه عرب و عجم اين كسى‏ را كه تو نمى‏شناسى، نیک مى‏شناسند.
78) از بسيارى حيا ديده فرو مى‏پوشد و مردمان نيز به خاطر هيبت وى، ديده برمى‏بندند و جز زمانى كه تبسم مى‏كند، با او سخن گفته نمى‏شود.
79) او به قله عزّت دست يافته كه دستها و پاها از رسيدن بدان ناتوانند.
80) كسى كه برترى انبيا در برابر فضيلت جدّش كم مايه گشته و فضيلت امّتش (باعث ‏شده تا) امّتهاى ديگر در برابرش سر فرود آورند.
81) نور هدايت از درخشش جبينش تابان است همچون خورشيد كه با طلوعش پرده ‏هاى ‏تاريكى را از هم مى‏درد.
82) او از سرچشمه پيامبر سرازير گشته است و از اين رو عناصر وجودش و اخلاق ‏و سجايايش پاک و پاكيزه است.
83) خداوند او را از ازل تشرف بخشيده و برترى داده است و قلم قضا در تحقيق اين ‏مشيت بر لوح قدر روان گشته است.
84) هر دو دستش ابرى فياض و رحمت گستر است كه رگبار فيض فرو مى‏بارند وجود و عطايشان هيچ گاه كاستى نمى‏گيرد.
85) خلق وخوى نرمى دارد و كسى از رفتارش بيمناک نخواهد شد و هميشه دو خصلت‏ حلم و كرم جوانب شخصيّت او را مى‏آرايند.
86) او به دوش كشنده بار سنگين اقوامى است كه زير آن به زانو در آمده ‏اند و چون با دشوارى و سختى رو به رو گردد، خردمند و چاره جوى و هشيار است.
87) هرگز جز در تشهد نمازش "لا" "نه" نگفت و اگر تشهد چنان نمى‏بود آن "لا" هم ‏به "نعم" "آرى" تبديل مى‏گشت.
88) احسان او همه انسانها را در بر گرفته و از اين رو ظلمت رخت بر بسته است و ستم‏ و بيمى وجود ندارد.
89) او از خاندانى است كه محبّت ايشان دين، و دشمنى با آنان كفر و نزديكى كردن با آنها دژ و پناهگاه است.
90) هيچ بخشنده‏ اى به قله كرم و نهايت جود و بخششگرى آنان نمى‏رسد و هيچ قومى هر قدر هم كه بخشش كنند، با ايشان برابرى نتوانند كرد.
91) اينان به گاه بحرانهاى سخت، بارانهاى رحمتند و به گاه نبرد، شيران ژيان معركه ‏اند.
92) سختى معيشت آنان، دستان بخششگرشان را از بخشش نمى‏كاهد و اين گشاده دستى ‏در حالت توانگرى و تنگدستى براى آنان يكسان است.
93) بدى و بلا به محبّت ايشان دفع گردد و احسان و نعمت به لطف محبّت ايشان افزونى ‏گيرد.
94) در هر آغازى پس از ذكر نام خدا، نام ايشان مقدّم است و هر كلام به نام آنان پايان ‏يابد.
95) خوى بزرگوارى و كف بخشايشگر آنان، مانع از آن است كه نكوهش و سرزنش در ساحت مقدّس ايشان فرود آيد.
96) كدام قبيله و گروه‏ است كه از نياكان اين ‏مرد بزرگ، نعمتى بر گردن خود نداشته باشد؟
97) هر كه خداى را بشناسد، نياكان او را نيز نیک مى‏شناسد كه دين از خانه او به ‏مردمان رسيده است.
98) گمان مى‏برد مرا در ميان "راه" مدينه، و جايى كه دلهاى مردم براى بازگشت به آن‏ عشق مى‏ورزند، زندانى كرده است.
99) سرى را برمى‏گرداند كه سر سرورى نيست و چشمى دارد لوچ كه عيبهاى آن نمايان ‏شده است.
100) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج ‏3، ص‏216.
101) بنده‏ ام مرا فرمان بر تا چون من شوى. من به چيزى مى‏گويم "شو" مى‏شود و تو هم ‏به چيزى مى‏گويى "شو" مى‏شود.
102) دانشمندان امّت من، چونان پيمبران بنى اسرائيلند.
103) بحارالانوار، ج‏46، ص‏44.
104) بحارالانوار، ج‏46، ص‏46.
105) بحارالانوار، ج‏46، ص‏41.
106) همان مأخذ، ص‏154، به نقل از تذكرة الخواص چاپ (ايران) ص‏187 و نيز تاريخ ابن عساكر.
107) بحارالانوار، ج‏46، ص‏153.
108) بحارالانوار، ج‏46، ص‏150 - 149.