PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مشترک مورد نظر زیر پل منتظر است



Fahime.M
08-07-2009, 08:38 PM
وشته: فاطمه جعفریان
پیام را پنج بار دادم. نوشته بودم"نمی توانم ساعت دو زیر پل باشم . پدرم آمده محل کارم و قرار است برویم بیمارستان کارهای بستری اش را انجام بدهیم. "
پنج شنبه ی پیش برای هر دومان کار پیش آمد و نتوانستیم همدیگر را ببینیم.هفته ی پیش همکارم ازم خواست یک ربع به جاش بنشینم تا بچه اش را شیر بدهد و پوشکش را عوض کند .ولی انگار قرار نبود بچه سیر شود یا مادرش رفته بود مستقیم از کارخانه پوشک بچه بیاورد چون برگشتنش یک ساعت طول کشید. وقتی آمد خندید و گفت: ببخشید ! تو نمازخانه خوابم برده بود.
ساعت ده شب بود داشتیم برمی گشتیم خانه، پدر را بستری نکرده بودند. نیما زنگ زد. قرار بود تا من تک زنگ نزدم او زنگ نزند. گفتم: بله؟
گفت: خیلی بی خیالی، من تا ساعت چهار زیر پل منتظرت بودم.
گفتم: نفیسه جان من پنج پیام دادم و گفتم که نمی توانم بیایم.
گفت: خیلی بی فکری، فکر می کنی مرا دو ساعت زیر پل منتظر گذاشتن کار با مزه ای است. نه عزیزم من این دو ساعت را می توانستم حداقل استراحت کنم که آلان سر کار مثل جنازه نباشم.
بابا کنار راننده نشسته بود برگشت نگاهم کرد. گفتم: نفیسه جان به خدا پیام دادم ، آن هم پنج بار.
گفت: اگر ساعت پنج شیفت دوم کارم شروع نمی شد انقدر احمق بودم که تا فردا صبح منتظرت می ایستادم. چرا زنگ نزدی؟
نشد بگویم چون پدرم تمام مدت مثل بچه ی کوچکی بهم چسبیده بود نتوانستم تماس بگیرم. وقتی سکوت کردم گفت: اصلا ازت توقع نداشتم. تو که خوب می دانی هر ساعت آزاد برای من چقدر ارزش دارد. می توانستم چه کارهایی بکنم.
معلوم بود هیچکدام از پیامها را نگرفته. گفت: اگر شهرداری دسته گلم را نبرده باشد فردا صبح می توانی پلاسیده اش را زیر پل پیدا کنی.
قطع کرد. گفتم: خواهش می کنم، فردا می بینم ات. خداحافظ.
رسیدیم خانه. باید بهش زنگ می زدم . اما ترسیدم کسی صدام را بشنود. مجبور شدم پیام بدهم. نوشتم" باور کن پنج پیام دادم و نوشتم نمی توانم بیایم. حالا پیامها نرسیده من چه گناهی دارم؟"
دو دقیقه بعد جواب داد" من چه گناهی دارم؟ "
دو روز بعد پیام داد که شب قبل پنج پیام از من دریافت کرده که نوشته ام نمی توانم ساعت دو زیر پل باشم. جواب دادم " دیدی دروغ نمی گفتم. متاسفم انقدر منتظر ماندی، هر کاری می کنم از دلت در بیاورم. می خواهی بروم تا صبح زیر پل بایستم. یا با دست خودم برات رتیل یا مارمولک بگیرم. "
دو ساعت گذشت و جواب نداد، نوشتم" اگر جواب ندهی یعنی هنوز ناراحتی، اینطوری می روم موهام را از ته می تراشم و دیگر بلند نمی کنم."
پنج دقیقه طول کشید تا جواب داد. نوشته بود" ببخشید دیر جواب می دهم. رستوران شلوغ است. حرفهات بامزه بود اما بیشتر دل تنگم کرد. "
نوشتم " پنج شنبه ساعت سه می توانم زیر پل باشم."
جواب فرستاد" پنج شنبه سرمان شلوغ است اما می آیم. یک ساعت هم مرخصی می گیرم. دو زیر پل هستم. "
پیام کوتاه چیز خوبی است. بی صدا بی آن که رییس بخش بفهمد یا همکار فضولت بویی ببرد یا بترسی مادرت صدات را بشنود یا برای گفتگوی طولانی برادر و پدرت بهت بدبین بشوند می توانی با کسی که دوستش داری حرف بزنی. البته اگر به وقت برسد.
پنج شنبه یک ساعت زودتر از اداره آمدم بیرون. ساعت دو زیر پل بودم. ساعت سه نیما هنوز نیامده بود. به همراهش زنگ زدم هر بار شنیدم " ارتباط با مشترک مورد نظر امکان پذیر نمی باشد"
فکر کردم شاید مشترک مورد نظر نتوانسته مرخصی بگیرد و یک ساعت دیگر می رسد. ساعت چهار شد و معلوم نشد مشترک مورد نظر کدام گوری است. تمام شب شماره های غریبه ای بهم زنگ زدند اما جواب ندادم و قطع کردم. منتظر تماس او بود. زنگ نزد. فردای آن روز زنگ زد. اما نه با شماره خودش. همان شماره ی غریبه بود. گفت: تلفنم را قطع کرده اند نامردها. بدهی داشتم. دیروز با گوشی دوستانم بهت زنگ زدم ولی تلفنت همه اش می گفت مشترک مورد نظر در دسترس نیست یا می گفت مشترک مورد نظر اصلا از بیخ تو شبکه موجود نیست. فکر می کنم گوشیت زیر پل آنتن نمی دهد.
گفتم: باور نمی کنم. می خواستی آن دو ساعت هفته ي پيش را تلافی کنی، خیلی بد جنسی ، نامردی.
گفت: قسم می خورم به جان زیبا کار پیش آمد. اگر از قبل می دانستم صبح هر طوری شده به اداره ات زنگ می زدم و می گفتم اما دست من نبود. یکهو پیش آمد. به هزار بدبختی یکی را جای خودم گذاشتم و آمدم. ترافیک عصر پنج شنبه که می دانی چطوری است.از سر مفتح تا زیر پل را دویدم. وقتی رسیدم تو داشتی می رفتی. سوار پیکان سفید شدی. همان مانتو آبی با مقنعه ی سیاه را پوشیده بودی، درست نمی گویم؟صدات کردم، نشنیدی.
ــ زرنگی آقا! من همیشه مانتو آبی می پوشم ،لباس فرم است، از آن گذشته اصلا یادم نیست آن روز چه تاکسی ای سوار شدم.
چیزی ته دلم می خواست حرفهاش را باور کنم. گفتم:آنجا زیر پل همه فکر می کردند من دختر علافی هستم.
ــ متاسفم جبران می کنم.
ــ چرا دیشب زنگ نزدی همین ها را بگویی؟
ــ با گوشی دوستهام بهت زنگ زدم جواب ندادی، همه اش قطع کردی.
ــ باطری موبایلم دارد تمام می شود بعدا بهت زنگ می زنم.
فرداش پیام داد. با گوشی خودش.نوشته بود" امروز پول قرض کردم. خطم وصل شد خوبی؟"
جواب ندادم. ده دقیقه بعد پیام فرستاد" قهری؟ "
جواب دادم : نه، حوصله ندارم.
جواب فرستاد" خوب کی می شود خانمی را که حوصله ندارد و قهر هم هست را دید تا هم از قهر درش بیاورم و هم حوصله اش را سر جاش ؟"
با این که می داند فقط پنج شنبه ها آن هم دو تا چهار که تنها ساعت آزاد او در طول روز است می توانیم همدیگر را ببینیم نمی دانم چرا باز می پرسد کی ببینم ات. حتی روزهای جمعه مثل سماور خانه ی ما سر کار است و روز تعطیل ندارد.
جواب فرستادم" تا آخر هفته هر روز باید بعد از کارم بروم بیمارستان. پدرم را بستری کرده اند. بعد باید بروم خانه، این روزها که بابا خانه نیست من هم دیر بروم مادرم نگران می شود. اما پنج شنبه ساعت سه می توانم ببینمت".
جواب داد " خوب است اما می دانی که پنج شنبه ها رستوران شلوغ است. اگر نیم ساعت دیر کردم ناراحت نشوی، حتما می آیم. مطمئن باش. "
این را همیشه می گوید. دکتر بابا گفته پدر را پنج شنبه صبح ترخیص می کند یا شنبه صبح. اصلا اگر شانس من است دکتر پدر را دو تا چهار پنج شنبه مرخص می کند. اگر این طوری بشود بعد از ساعت پنج می روم. مگر چی می شود؟ بابا دو یا سه ساعت تو بیمارستان معطل می شود. خوب بشود. دست بالا می خواهد بد و بیراه بگوید که اصلا مهم نیست. می گویم تو اداره کار پیش آمد. باید به نیما بگویم حتی اگر همراهم اصلا در شبکه موجود نبود بداند که من حتما آنجا زیر پل ایستاده ام و منتظرش هستم. این طوری پیش برود چهره اش را آرام آرام فراموش می کنم.


نقد داستان



آقای نعتی : داستان واقعگرای اجتماعی با گرایش طنز آفرینانه است. به خودی خود در سطح چیزی برای گفتن ندارد اما دارای لایه پنهان است. انسانهای در تنگنا قرار گرفته که به طور غیر مستقیم به خوبی نشان داده می شوند. مثل نیما که برای ایجاد ارتباط به پیامهای کوتاه دست می زند اما نا موفق است یا زنی که در نمازخانه بچه شیر می دهد و خوابش می برد.
آقای شاه امیر: چیزی که در این داستان به چشم می اید نقش تصادف است که به داستان لطمه می زند. مثل قطع شدن تلفن که بدون پیش زمینه است و در داستان بسیار به چشم می آید و نقش مهمی دارد و داستان را پیش می برد. چند تشبیه هم در داستان هست که جالب نبود مثل تشبیه نیما به سماور خانه که حتی روزهای جمعه کار می کند. یا راوی می گوید با دست خودم برات رتیل یا مارمولک بگیرم که شاید طنز جالبی باشد اما به جا نبود و می شد بهانه ی بهتری برای آن آورد.
خانم رحمتی : داستان واقعگرای مدرن است. راوی اول شخص. داستان دل مشغولی های روزمره و ارتباط امروزی را بیان می کند. یک جور ناباوری در داستان هست که اعتماد آدمها را نسبت به هم سلب می کند .داستان در خدمت روایت است و کمبود توصیف دارد.من هم اعتقاد دارم مارمولک خوب ننشسته. ولی حوادث ملموس و امروزی بود که نکته ی قوت داستان بود.
آقای یعقوب زاده: من از دید نقد روانکاوی به متن نگاه می کنم. ابتدا المانهایی از متن بیان می کنم و بعد ارتباط آن را با روانکاوی بیان می کنم. ما سه نقش کنش مند در داستان می بینیم. 1- راوی 2- پدر راوی 3- نیما. پدر یک جور در حاشیه ی رابطه این فرد با نیما قرار دارد و نیما نقش محوری تری دارد. در ظاهر این اشکالات سیستمهای مدرن و موبایل است که مانع ارتباط است اما چیزی که باعث اختلال این رابطه است وجود پدر است. بیماری و مسائل پدر بهانه ای است که راوی نمی تواند سر قرار حاضر شود یا به همراه خود جواب بدهد یا هر گاه جواب بدهد راحت حرف نمی زند. از طرفی پدر بیمار است از این لحاظ ضعیف و ناتوان است اما یک جابه جایی در جایگاه پدر است که جالب است؛ در ظاهر بیمار است اما در رابطه ی راوی نقش مهم و قدرتمندی را دارد و با اقتدار ظاهر می شود و مانع رابطه است. در غیاب پدر راوی در مقابل مادر احساس مسئولیت دارد و نقش پذیر است. ولی در پایان پدر را کاملا کنار می گذارد تا به علاقه اش بپردازد. در داستان، نیما یا راوی هیچکدام منفی نیستند به نظر می رسد هر دو قربانی محیط و شرایطی هستند که نمی توانند با هم رابطه داشته باشند.عقده ی اختگی در ناخودآگاه متن هست. در عقده¬ی الکترا هم پسر و هم دختر به مادر گرایش دارند و بر سر آن با پدر درگیر هستند.آگاهی دختر در سن بلوغ باعث می شود به سمت پدر به عنوان نماد قدرت گرایش یابد. این تمایل از مادر به سمت پدر رو به تمایل شبه جنسی می رود و خواستار این رابطه است اما سرخوردگی ایجاد می شود و به سمت مادر گرایش می یابد و با او همزاد پنداری می کند و می پذیرد با مردی که جایگاهی مشابه پدر دارد ازدواج کند. به این ترتیب در سن بلوغ آماده می شود تا به سمت فردی از جنس مخالف متمایل شود.در این داستان سایه و سیطره ی پدر بر راوی به گونه ای است که نیما در تقابل پدر است و راوی نمی داند کدام را انتخاب کند. در این مرحله با توجه به المانهایی مثل همکاری که می رود به بچه شیر بدهد و راوی به جای او می نشیند و حتی تشبیه پدر به بچه ای که به راوی چسبیده و آشکار شدن کارکرد موبایل. معلوم می شود پدر بر راوی غلبه و سیطره دارد. اما در پایان داستان این تسلط و سیطره را راوی می شکند و نیما را انتخاب می کند و متن کار خودش را به درستی به اتمام می رساند و راوی مرحله زن شدن را می پیماید و در موقعیت اول نمی ماند یعنی راوی کسی که در ابتدای داستان بوده نیست.
خانم دارا: خوانش مسلط داستان به داستانهای پسامدرن می ماند . نویسنده داستان را به سمت متافیکشن و پسامدرن که مورد تایید پاتریشیا وو است گرایش می دهد. داستان به طور خودآگاهانه به مصنوع بودن و هدفمند بودن خود تاکید دارد تا به منظور خود نزدیک شود و به ناکارآمدی تکنولوژی امروز در ارتباط انسانی اشاره دارد.در ابتدای داستان موبایل می خواهد مشکلات را تسریع کند یعنی راوی با دادن 5 پیام می خواهد بگوید سر قرار نمی رسد اما پیامها نمی رسد و باعث گله مندی می شود. با حضور پدر که مانع راحت حرف زدن است این مسئله ادامه پیدا می کند و این عدم رسیدن پیامها تمام شدن باطری موبایل در جایی که دارد رابطه خوب می شود و یا آنتن ندادن گوشی همراه باعث می شود همه ی رابطه خراب بشود تا تکنولوژی این رابطه را تحت شعاع قرار می دهد و راوی نیما را مشترک مورد نظر خطاب می کند یعنی از انسانها موجودی غریب می سازد. در پایان راوی تصمیم می گیرد نسبت به پدر بی مسئولیت شود و به او دروغ بگوید.در نهایت با کنار گذاشتن این تکنولوژی که راوی می گوید " حتی اگر در شبکه نبودم باز زیر پل هستم " راوی قصد دارد این وسیله را کنار بگذارد تا بتواند به ملاقات نیما برود.
خانم جهان آرا: داستان درباره ی عدم ارتباط دو نفر به خاطر مسئله ی موبایل و مشغله ی کاری است به نظرم نویسنده دست هر دو شخصیت را بسته تا نتوانند همدیگر را ببینند یعنی یک طوری عمدی در کار است.
خانم اشترانی: یک عمد هست که دو شخصیت همدیگر را نمی بینند. این مسئله اغراق شده . داستان را واقعگرای مدرن خواندم. تشبیه پدر به بچه اصلا خوشایند نیست تشبیه پدر به کنه بهتر بود. شخصیت در ابتدا علیه گفتمان غالب عمل می کند یعنی دوست پسر دارد اما در بعضی قسمتها این طور نیست و طبق گفتمان عمل می کند مثل کوتاه کردن موها برای حربه ای زنانه تا طبق گفتمان تعریف شده از زن به عنوان موجودی زیبا برای مرد استفاده شود. یا دختر به شماره ی غریبه جواب نمی دهد . دلیلی ندارد جواب بدهد چون اگر هم جواب بدهد تهدیدی برای او ندارد. اینها ایراد داستان نیست منظورم اشاره کردن به نوع شخصیت است که در سردرگمی قرار دارد و تکلیفش را نمی داند که البته بیشتر آدمهای عصر ما همینطور هستند.
خانم خاک زاد: داستان واقعگرا با مایه ی طنزآلود است. واقعگرا است چون با تجربه زیستی ما همخوان است. طنز است چون غلو و اغراق مایه ی اصلی داستان است که چون داستان طنز است این غلو و اغراق هم توجیه دارد. اطلاعات داستانی غیر مستقیم داده شده که خوب است مثل شغل نیما که خواننده خود به آن پی می برد یا وضع مالی نیما که نمی تواند قبض موبایل را بدهد می فهمیم موقعیت اقتصادی خوبی ندارد. ما از خلال گفتمان و کنش پی به این اطلاعات می بریم. ما با داستان عشقی مدرن رو به رو هستیم با زندگی شلوغ امروزی و ترافیک کاری که تنها راه ارتباط افراد پیام کوتاه است که راوی دلیل استفاده از آن را می گوید اما مشکلاتی را هم ایجاد می کند. بیشتر مکانِ نام برده در داستان پل است. در هرمونوتیک پل محل اتصال دو نقطه است یا وضعیتی میان دو نقطه روشن و ثابت . این دو شخصیت زیر پل هستند ولی تکلیفشان روشن نیست و داستان این مسئله را خوب بیان می کند. داستان از دسته ی داستانهای پرسشی است: آیا در این جوامع بسته ارتباط امکان پذیر است ؟ در کشورهای جهان سومی آزادی انسان نفیمی شود و این دو فقط به پیام دادن در این رابطه محدود می شوند و متن این مسئله را به چالش می کشد.
خانم جعفری: داستان ساده ای بود که مسائل و مشکلات انسان امروز را نشان می داد. جا ندارد که سطح دیگری را در آن ببینیم. مشغله ی کاری و نرسیدن پیامهای کوتاه و قطع شدن تلفن همراه در جامعه ی ما انقدر رواج دارد و معمولی شده است که جای بحث در لایه های دیگر را ندارد. انقدر این مسایل تکراری و روزمره شده که داستان دیگر درخشش ندارد. با توجه به سابقه خانم جعفریان به نظرم ایشان از زبان و نثر غافل بوده و کار چندانی نکرده. زبان هیچ نقشی در داستان نداشته و برجسته نشده و لحن راوی هم لحن نویسنده است .
آقای گودرزی: وقتی داستان از زبان اول شخص است کیستی راوی مطرح می شود. راوی دختری است که دوست پسر دارد کار می کند وپدرش بیمار است. نیما و رابطه با او و لحن و موقعیت داستان طنز است که نشان می دهد ژانر داستان طنز واقعگرا یا واقعگرای طنزآلود است. واقعگرا است چون با تجربیات ما همخوان است و قسمتهایی که غلو و بزرگ نمایی شده در حوزه ی طنز پاسخ داده می شود. یعنی نویسنده چیزها را از حد خودش بزرگ تر می کند تا توجه خواننده را به مسئله ی مهمتری جلب کند یا موقعیتی را افشا کند. اگر داستان واقعگرای صِرف بود این تصادفها اشکال بود. پس این تصادفها داستان را واقعگرای مدرن نمی کند. هر جایی که راویِ زن حرف می زند داستان خوب عمل می کند اما جایی که نیما حرف می زند مثل ناراحت شدن نیما از نرسیدن دختر به محل قرار زیاد جالب نیست. یکی از محورهای متن تاثیر تکنولوژی است بر زندگی امروز که تلفن همراه نشانه ی آن است و لحن طنز آلود هم همین مسئله را نشان می دهد. دوم تقابل سنت و تکنولوژی است یا مدرنیته و تجدد که خودش را در این ابزارها نشان می دهد. جواب ندادن به شماره ی غریبه در دیدگاه سنتی درست است. این تقابل نشان می دهد که در جامعه ی جهان سومی، تکنولوژی هم کارکرد ناقصی دارد و به جای تاثیر مثبت اثر منفی در روابط می گذارد. جمله ی پایانی که کلید اصلی است در عین حال مفهوم محوری را هم می رساند، اما موقعیت هستی شناسی داستان را تغییر می دهد به همین خاطر بهتر است این جمله حذف شود. انسان در جامعه ی کنونی ما با ابزار مدرن رو به رو است اما فرهنگ استفاده از آن در جامعه ی ما موجود نیست. در بخش سنتی ترس از خانواده باعث می شود که روابط با دیگری پنهان بماند. دشواری های فرهنگی خلأ میان تکنولوزی و فرهنگ را نشان می دهد و طنز هم به این موقعیت قوت بیشتری بخشیده است. این مسائل امکان ناپذیر بودن رابطه را نشان می دهد و سعی می شود که همه چیز با طنز پاسخ داده شود.در طنز برای جلب توجه خواننده به عمد دست شخصیت را می بندند و بزرگنمایی می کنند. در این داستان هم در لحن و هم در موقعیت طنز دیده می شود.