PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : صخره صخره در باران



Fahime.M
08-06-2009, 10:47 AM
صخره صخره در باران

http://pnu-club.com/imported/2009/08/182.jpg



جام جم آنلاين: وقتي از كسي يك پيشينه ذهني داشته باشي، قضاوت‌هاي قلمت هم كم و
بيش تحت تاثير آن خواهد بود. نگارنده اگر چه وحيد طلعت را از نزديك نديده، اما مي‌دانم
شاعري است جوان و سري پر شور دارد.

شعرهاي طلعت در مجموعه آب، باد، آتش، وطن ما را به ياد چهار عنصر طبيعت يعني آب، باد، آتش و خاك كه قدما بدان معتقد بودند مي‌اندازد. در اينجا شاعر به جاي خاك هنرمندانه واژه وطن را گذاشته است.
در نگاه اول آدم خيال مي‌كند با يك كتاب فلسفي رو به روست. وقتي آن را ورق مي‌زنيم ، با شعر‌هايي مواجه مي‌شويم كه كم و بيش رنگ و بوي فلسفي هم دارند. شاعر اگر چه طرح‌هاي فلسفي نمي‌ريزد و بنا هم نداشته (به گمان نگارنده) فلسفي حرف بزند، اما شعر خودش را به فضايي مي‌كشاند كه ناگزير مي‌شود اين گونه حرف بزند و استقبال كند از اين فضا.

وقتي كه دنيا خلق مي‌شد ما دو تن بوديم
هم مرز نه، همسايه نه، هموطن بوديم

***

كابوس شد زندگي مان در خواب‌هاي عميقش
تا آنچنان كه خودش خواست يك جور تعبيرمان كرد

***

آشوب كن بشور بر اين جبر مطلقت
اين بار سر نوشت خدا را رقم بزن

هركس در جهاني كه براي خودش مي‌سازد زندگي مي‌كند. اغلب افراد جامعه اين جهان را نمي‌سازند، بلكه در محدوده‌اي زندگي مي‌كنند كه ديگران برايشان ساخته‌اند. همين اعتقاداتي كه ما داريم، ساخته و پرداخته نسل‌هاي قبلي است و كمتر ريسك مي‌كنيم به بازسازي‌اش بپردازيم. شاعران ما هم بر همين اساس شعر مي‌گويند و سعي مي‌كنند حريم‌ها را حفظ كنند و پاي در منطقه ممنوعه نگذارند. اما به نظر مي‌رسد طلعت در تلاش است اين مرز‌ها را بشكند، خودش را رها كند و فكرش را آزاد كند از تمام قيد و بندها. او سعي مي‌كند جهاني بزرگ براي خودش بسازد. جهاني كه رنگ و بوي مليت ندارد. جهاني كه مرزهاي جغرافيايي به هيچ وجه محدودش نمي‌كند. او فكرش را از كليشه‌هايي كه برايش ساخته‌اند آزاد مي‌كند. به همين سبب كلمات محدودش نمي‌كنند.

وقتي كه دنيا خلق مي‌شد ما دو تن بوديم
هم مرز نه، همسايه نه، هموطن بوديم
جغرافيا معنا نمي‌شد در وجود ما
يك روح آواره ولي در دو بدن بوديم

يكي از اين نمونه‌هايي كه شاعر كليشه‌هاي فكري را مي‌شكند، در استعمال واژه چنگيز است. وي به اين واژه بار مثبت القا مي‌كند. بماند كه موفق بوده يا نه ولي سعي كرده است از چارچوب‌هايي كه ما به لغات داده‌ايم بيرون بيايد.

اي عشق اي هميشه ويرانگر آباد كن مرا كه هزاران سال
در انتظار لحظه موعودم در انتظار لشكر چنگيزم

همان‌گونه كه شاعر كم و بيش تلاش كرده جهانش را وسعت ببخشد، تلاش كرده است از تنوع اوزان هم بهره بجويد. نسبت به شاعران جوان كه اوزان خاص در شعرشان كليشه شده، طلعت هم در استفاده از اوزان كوتاه و هم در بهره‌گيري از اوزان بلند موفق بوده است. وي از وزن‌هايي كه شاعران ديگر بخصوص در اين فضايي كه بر غزل حاكم است مكرر از آنها بهره مي‌جويند كمتر استفاده كرده است. در كنار اين هنجارشكني مي‌توان به بهره‌گيري گسترده واژگان اشاره كرد. بسامد واژه‌هايي مثل باران، ابر، آسمان، ستاره و ماه كه در شاعران ديگر به يك نگاه در كتابشان انبوهي از اين كلمات خود را نشان مي‌دهند، كم است و در عوض سعي شده است واژگان تقريبا غريب بيشتر استخدام شود:

شروع تازه‌اي از زيستن نبودي اگر
هميشه ميل به انسان شدن نبودي اگر

درونمايه بيشتر غزل‌هاي كتاب آب، باد، آتش، وطن عشق است. شاعر با كسي حرف مي‌زند و ديالوگ‌هاي عاشقانه دارد. گاه با او از آغاز خلقت سخن مي‌گويد، گاه از آوارگي‌ها و سرگرداني‌ها. اين معشوق گاه به صورت نماد‌هاي اسطوره‌اي خطاب قرار مي‌گيرد و گاه به صورت شاهدي كه خوبي‌هاي مناطق مختلف در او جمع شده است.

چشم‌هايت مرا به كابل برد، دست‌هايت مرا به تركستان
بيستون را درون شعرم كند، طعم شيرين حسرت فرهاد

اين معشوقه يك وطن و زبان خاص ندارد و از قوم خاصي هم نيست گرچه شاعر گاه او را با امتيازهاي ازبكي مخاطب قرار مي‌دهد، گاه با ويژگي‌هاي تركمني مي‌خواند و گاه با خصوصيات تركي و گاهي با خصوصيات ديگر اقوام. همان گونه كه شاعر وطنش را از چار چوب مرز جغرافياي ايران بيرون مي‌داند تلاش مي‌كند اين معشوقه هموطني به همين گستردگي داشته باشد و شايد اين معشوقه وطن شاعر باشد؛ وطني كه مرزش به گستره فرهنگ فارسي است. چون بسامد كلمه وطن در شعرش بسيار زياد است.

شال بلند ازبكي از گل به تن داري
زيباي من كه چشم‌هاي تركمن داري
شيرين‌ترين بوداي شرق دور مي‌دانم
در كوه‌هاي هندوكش هم كوهكن داري
جغرافياي سرنوشت من تصور كن
هرجا كه هستي، قعر چشمانم وطن داري

***
تاثيرپذيري از شاعران ديگر و فضاي شعري در شعر‌هاي مجموعه آب، باد، آتش، وطن شايد در نگاه اول خودش را نشان ندهد، اما كم و بيش ديده مي‌شود. به نظر مي‌رسد يكي دوتا از غزل‌هاي اين مجموعه تحت تاثير غزل معروف سيدرضا محمدي «صدا ز كالبد تن بدر كشيد مرا» سروده شده است. هرچند كه به طور مستقيم اين تاثيرپذيري وجود ندارد، ولي فضاي شعرها تا حدودي به فضاي اين غزل نزديك است. اين ابيات را ببينيد.

كشاند روح مرا هر كجا كه خواست دلش
به عمد خانه عقل مرا خراب گذاشت
دو بال داد و تصويري از پرنده كشيد
دچار جبر قفس كرد، توي قاب گذاشت

***
يا اين ابيات را:
تراش داد تو را صخره صخره در باران
شكست تيشه، سپس با كلنگ خلقت كرد
كشيد تابلويي از غروب در ذهنش
و بعد نقش زد از هرچه رنگ خلقت كرد

***
ساختار شعر‌ها هر چه به سمت پايان مجموعه نزديك مي‌شويم مستحكم‌تر مي‌شود. اين استحكام در غزل‌هاي پاياني بيشتر خود را نشان مي‌دهد. غزل‌هاي تقريبا آخر كتاب با يك اسكلت‌بندي محكم سروده شده است. اوج اين استخوان‌بندي را در غزل‌هاي 42 و 44 و... مي‌بينيم. نكته ديگر اين كه در غزل‌هاي اين مجموعه زبان شاعر هم بسيار صميمي و خودماني است. شايد حسن بزرگش اين باشد كه از زبان محاوره استفاده شده است. شاعر آنقدر با مخاطب صميمي مي‌شود كه بسادگي حرف‌هايش را مي‌زند، اما محكم و هرگز نمي‌گذارد صميميت زبانش رنگ زبان كوچه و بازار بگيرد.

به ابتدا رسيدم... تو را خدا، بنويس
مرا شبيه غم خود در ابتدا بنويس
مرا كه ابر كويرم سياه بي‌باران
ببار، آه، بباران، به ابر‌ها بنويس
شروع كن به همان شيوه‌اي كه مرسوم است
براي حذف من از متن ماجرا بنويس