PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ادبيات جهانی شده



Fahime.M
07-15-2009, 07:58 PM
مهدي پاك‌نهاد


ادبيات جهانی شده

1-جهاني شدن حاوي مضموني دوپهلوست. اين دوگانگي بيش از آنكه برخاسته از تناقضات موجود در جهان امروز باشد، ناشي از ماهيت اين رخداد است. به عبارتي، دوگانگي، جزئي از مضمون دروني جهاني شدن و وابسته به ذات آن است. فرايند جهاني شدن از سويي مستلزم به رسميت شناخته شدن جهان پيراموني‌ست. به عبارت ديگر، تحقق اين فرايند به ميانجي حضور و مشاركت همه كشورها و دول در اين عرصه صورت مي گيرد و بدين ترتيب تمايز و شكاف موجود ميان آنها ناپديد مي‌شود. به نحوي كه در صورت ايده آل آن ، ما شاهد يك يكساني و همگون سازي در عرصه جهاني خواهيم بود. اما از سوي ديگر، درست در مقابل صورت نخست، جهاني شدن، به معناي استيلا و هژموني يك تمدن بر تمدن‌هاي ديگر است. يعني گسترش و شمول يك سيستم، به نحوي كه ديگر سيستم‌ها را در خود فرو برده و تحليل برد.
اما از طرف ديگر، نتيجه اين دو صورت به ظاهر متناقض يك چيز است: يك دست و يكسان شدن همه چيز.
2- مفهوم جهاني شدن را از منظر ديالكتيك دو مفهوم كلي و جزئي نيز مي توان به تصوير كشيد، كه از اين منظر نيز ما باز با همان تناقض مذكور مواجه مي‌شويم. از يك طرف قرار بر اين است كه با گسترش فرايند جهاني شدن، انواع مختلف صور فرهنگي (در اينجا فرهنگ به عنوان يك مثال ارايه شده. همين حكم درباره اقتصاد، سياست، علم، تكنولوژي، هنر نيز صادق است.) در اقصي نقاط دنيا به رسميت شناخته شوند. اين انواع گوناگون صور فرهنگي، به مثابه اشكال جزيي كليتي به اسم فرهنگ هستند. بنابراين مي‌توان گفت جهاني شدن به معناي ميل به پذيرش « جزء»هاي متعدد و در نهايت جزيي گرايي است. اما از سوي ديگر اين صور «جزيي» ، به ميانجي وجود يك مفهوم كلي قابل تعريف مي‌شوند. به نحوي كه در نهايت همه اشكال مختلف فرهنگي، در قالب يك فرهنگ بزرگ‌تر (تحت عنوان فرهنگ غرب) ادغام و منحل مي‌شوند. گسترش اينترنت، مثال بارز اين ديالكتيك كلي گرايي و جزيي گرايي است. چرا كه هم به يكساني و همگون سازي منجر مي‌شود، و هم به ظهور تكثر و ناهمگوني دامن مي‌زند.
3- چنين وضعيتي در حوزه ادبيات نيز حاكم است. در ادبيات معاصر جهان (در اينجا رمان مد نظر است) ما شاهد سنت هاي مختلف ادبي هستيم. سنت آلماني زبان، آنگلوساكسون، آمريكاي لاتين، شرق دور، ادبيات عرب، و ... در اينكه هر كدام از اين سنت‌ها داراي زبان (به عنوان شاخص‌ترين عنصر متمايز كننده) ، محتوا، و افق هاي فكري و هنري خاص خود هستند ترديدي نيست. هر كدام از اين سنت‌ها پايبند سبك‌ها و ويژگي‌هايي هستند كه محصول شرايط و بسترهاي مندرج در فرهنگشان و سنت به جا مانده از ادبيات پيش از خودشان است. هر كدام از آنها نويسنده يا نويسندگاني را به جهان معرفي كرده‌اند و بخشي از پيكره ادبيات جهاني را ساخته‌اند. به همين خاطر است كه ما مي‌توانيم از سنت هاي «گوناگون» ادبي سخن بگوييم. سنت‌هايي كه از يكديگر «متمايز»اند و هر كدام نمونه‌اي از اعتلاي يك زبان محلي محسوب مي‌شوند: زبان آلماني، فرانسوي، اسپانيايي، و يا عربي.
اما تكثري كه در بالا به آن اشاره شد، تنها به واسطه يك مفهوم كلي‌ست كه معتبر مي‌شود. يا به عبارتي به ميانجي مفهومي كه قادر است همه اين سنت‌ها را در دل خود جا داده و به آنها اعتبار بخشد، و آن چيزي نيست مگر خود ادبيات، يا شكل مشخص‌تر آن يعني زبان. زبان به مثابه يك مفهوم كلي، بستر و زمينه‌اي است كه به مصاديق جزيي ادبي كه در قالب سنت‌هاي ادبي به وجود مي‌آيند رسميت و هويت مي‌بخشد.
4- زبان، به عنوان مهم‌ترين سازه ادبيات، نه تنها شكل‌گيري انواع قالب‌هاي ادبي را ممكن مي‌سازد، بلكه همچنين تجلي گاه نشانه‌ها و عناصري است كه سنت‌هاي مختلف را از هم تميز مي‌دهد. هر زباني حامل مجموع تجربه هستي شناختي يك جامعه است و از همين رو به عنوان روايت نمادين هر اجتماعي از تاريخ خود، منحصر به فرد باقي مي‌ماند. زبان‌هاي مختلف، نظام هاي معنايي مختلفي هستند كه هر كدام افقي تازه از هستي را منكشف مي‌سازند. بنابراين تكثر زبان‌ها، امكان تبلور و شكوفايي تجربه‌هاي منحصر به فردي از هستي را ممكن مي‌سازد.
فرايند جهاني شدن، با همگون سازي و در نهايت منحل كردن تكثر زبان‌هاي محلي موجود در قالب يك زبان واحد، در ادبيات ظاهر شده است. گسترش و شمول هر چه بيشتر زبان انگليسي، به عنوان زبان معيار جهاني در دهه‌هاي گذشته، رفته رفته اين واقعيت را نمودار ساخته است كه ادبيات امروز، براي بقاي خود ناچار از سرسپردگي به سنت آنگلوساكسن است. همانطور كه در ابتداي متن حاضر اشاره شد، به رسميت شناخته شدن تكثر موجود در جهان، تنها، ظاهري است كه در بطن خود، يك‌دست كردن و واحد‌سازي مجموعه مصاديق جزيي را به دنبال دارد. در ادبيات هم چنين وضعي را شاهديم. از يك سو در سال‌هاي اخير شاهد اقبال شديد از سنت هاي ادبي پيراموني، يعني سنت آمريكاي لاتين، افريقا، و شرق دور (و چه بسا در سال‌هاي آتي خاور ميانه و خاصه ادبيات عرب) بوده‌ايم، كه به رسميت شناخته‌شدن‌شان به واسطه مهر تاييد قلب ادبيات، يعني اروپا بوده است. اما اين تنها صورت ظاهري ماجراست. صورت ديگر آن، كاهش چشمگير زبان‌هاي محلي و ميل هر چه بيشتر به استفاده از زبان انگليسي است، كه اين خود، نشانگر ميل ادبيات پيراموني براي به رسميت شناخته شدن توسط جهان مركزي (اروپا) است. زبان‌هاي محلي، به عنوان اصلي‌ترين عنصر حامل سنت، رو به زوالند، و ظاهرا سنت‌هاي موجود ادبي براي بقاي خود، بايد از فيلتر يك زبان واحد عبور كنند. اما اينكه چنين ادبياتي، كه براي بقاي خود، نيازمند استفاده از نشانه‌هايي بيگانه، واحد، و يك‌دست شده است، اساسا سخن تازه اي براي گفتن خواهد داشت يا خير، پرسشي است كه جهان سال‌های آينده به آن پاسخ خواهد داد.