PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : .:::: آرايه هاي ادبي ::::.



Fahime.M
07-07-2009, 01:22 PM
انواع نثر

سخن بر دو گونه است: يا نثر است يا نظم. نثر، در لغت به معني پراکندن و افشاندن و نيز به معني افشانده و پراکنده است، و در اصطلاح سخني است که مقيد به وزن و قافيه ( شعر و منظوم ) نباشد. نثر را طبق يک تقسيم بندي کلي بر سه نوع دانسته اند:
1 ـ نثر مرسل 2 ـ نثر مسجع 3 ـ نثر مصنوع و فني

Fahime.M
07-11-2009, 12:04 PM
1. نثر مرسل:نثري است که آزاد و خالي از قيد سجع باشد، يعني همين نثر معمول و متداول روزگار، اولين و آخرين و شايعترين نثر رايج در ايران بعد از اسلام، از نوع نثر مرسل است. کتابهاي تاريخ بلعمي (ترجمه تاريخ طبري)، ترجمه تفسير طبري، حدود العالم، سفرنامه ناصر خسرو، سياست نامه، قابوسنامه، کيمياي سعادت، تاريخ بيهقي، اسرار التوحيد و تذکره الاولياء و صدها کتاب ديگر از اين دست تا عصر حاضر است نمونه هاي نثر مرسل هستند. اينک چند نمونه از اين نوع نثر:
اندر پادشاهي بهران بن شاپور
و اين بهرام را کرمانشاه خواندند، زيرا که شاپور او را پادشاهي کرمان داده بود به کودکي، و خلق او را مطيع شدند. و ملک بر او راست شد و يازده سال ملک بود. پس روزي سپاه بر او بشوريدند و او را در ميان گرفتند و تيرش بزدند و از آن بمرد و کس ندانست که آن تير که زد، و پسرش بنشست، نام او يزد جرد الائيم و بسيار ستم کرد و از بهر آن او را اثيم خواندندش و به پارسي بزه گر خواندندي که بزه بسيار کردي. (همان کتاب، ص 920)

Fahime.M
07-11-2009, 12:30 PM
2. نثر مسجع:به نثري اطلاق مي شود که در آن، جمله هاي قرينه، داراي سجع باشند، سجع در نثر، به منزله قافيه است در شعر:
سجع: در لغت به معني آواز پردندگان است عموما، و آواز کبوتر و فاخته خصوصا، و در اصطلاح ادبا: آوردن کلمات هموزن، يا هم قافيه يا هموزن و هم قافيه است در پايان جمله هاي قرينه. به عبارت ديگر سجع آن است که کلمه هاي آخر قرينه ها، در وزن يا آخرين حرف اصلي (حرف روي) يا هر دو موافق باشند.
جمله هاي قرينه: به دو يا چند جمله اي که در پايان آنها کلمات سجع آورده مي شود، جمله هاي قرينه مي گويند. چنانکه گذشت، هر نوشته اي که در آن سجع به کار رفته باشد، مسجع ناميده مي شود، نظير نمونه هاي زير:
ـ طالب دنيا رنجور است و طالب عقبي مزدور است و طالب مولي مسرور است.
ـ بنده آني که در بند آني. هر چه نپايد دلبستگي را نشايد. منت خداي را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزيد نعمت، هر نفسي که فرو مي رود ممد حيات و چون بر مي آيد، مفرح ذات، پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شکري واجب. گداي نيک انجام به از پادشاي بدفرجام.
سجع نويسي: از شيوه هاي نويسندگي و سخنوري معمول و موافق و ملايم با طبيعت زبان عربي است و با زبان فارسي چندان سازگاري و موافقت ندارد، و به همين دليل است که از ميان اين همه سجع نويس فارسي، کار چند نفر ـ که از تعداد انگشتان يک دست هم تجاوز نمي کند ـ خواندني و مقبول و خواستني از آب در آمده است.
امير عنصر المعالي در قابوسنامه گويد:
و تکلفهاي نامه تازي، خود معلوم است که چون بايد کرد و اندر نامه تازي، سجع هنر است و خوش آيد، لکن اندر نامه پارسي، سجع ناخوش آيد، اگر نگويي بهتر.
سجع نويسي، به تقليد و پيروي از اين شيوه نويسندگي و سخنوري در زبان و ادب عربي، در ايران، رايج گرديد و پيش از شروع رسمي و قطعي سجع نويسي در ايران، فقط نمونه هايي مختصر از آن، در ديباچه بعضي کتابهاي کهن فارسي به چشم مي خورد.
ابوبکر اخويني بخارايي، در صفحه 13 ديباچه هدايه المتعلمين في الطب که به سال 373 هجري قمري تاليف کرده چنين نوشته است: سپاس مر ايزد را که آفريدگار زمين و آسمان است و آفريدگار هر چه اندر اين دو ميان است.
اما سجع نويسي در فارسي، به معني اخص کلمه و به طور رسمي از خواجه عبدالله انصاري (396 ـ 481 هجري قمري) شروع شد و پس از او، به وسيله نويسندگاني چون نصر الله منشي مترجم کليله و دمنه، نظامي عروضي صاحب چهار مقاله، قاضي حميد الدين بلخي صاحب مقامات حميدي، سعدي و مقلدان سعدي و گروهي ديگر، تداول واستمرار يافت.
ناگفته پيداست که از ميان سجع نويسان بسيار تاريخ ادب فارسي، مطلوبترين و طبيعي ترين و هنرمندانه ترين نثر مسجع، از سعدي در شاهکار بي نظير او گلستان است و از ميان مقلدان سعدي نيز، موفقترين فرد، ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني صدر اعظم محمد شاه قاجار (مقتول 1251 هجري قمري) است.
از تعريفي که از سجع کرديم، به خوبي بر مي آيد که سجع بر سه قسم است.


1 ـ سجع متوازن 2 ـ سجع مطرف 3 ـ سجع متوازي

Fahime.M
07-11-2009, 12:33 PM
1. سجع متوازن:

آن است که کلمات قرينه، در وزن، متفق، اما در آخرين حرف اصلي، مختلف باشند، همچون: بام و باد ـ دام و دار ـ کام و کار ـ نهار و نهال.
مثال از فواصل قرآن کريم:
و آتيناهما الکتاب المستبين و هديناهما الصراط المستقيم. (قرآن مجيد، 117/37 ـ 118)
مثال از نثر فارسي:
فلان را اصلي است پاک و طينتي است صاف، داراي گوهري است شريف و صاحب طبعي است کريم. (فنون بلاغت، ص 43)
ـ علم، بر سر تاج است و جهل، بر گردن غل. (رسائل خواجه عبدالله، ص 29)

Fahime.M
07-11-2009, 12:36 PM
2. سجع مطرف:

آن است که کلمه ها، در آخرين حرف اصلي (حروف روي) يکي، و در وزن متفاوت باشند، همچون: کار و شکار ـ دست و شکست ـ سير و دلير.
مثال از قرآن کريم:
الم تر کيف فعل ربک باصحاب الفيل، الم يجعل کيدهم في تضليل، و ارسل عليهم طيرا ابابيل. (قرآن مجيد، 1/105 ـ 3)
ـ الهي بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلاي خود گرفتار مکن.

Fahime.M
07-11-2009, 12:45 PM
3. سجع متوازي:

کاملترين و خوش آهنگترين نوع سجع است و آن سجعي است که کلمات هم در وزن و هم در آخرين حرف اصلي (حرف روي) مطابق باشند، همچون: کار و بار ـ دست و شست ـ باز و راز.
مثال از فواصل قرآن مجيد: فيها سرر مرفوعه و اکواب موضوعه. (قرآن مجيد، 13/88 ـ 14)
ـ خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. (کليات سعدي، ص 77)
الهي اگر چه بهشت چون چشم و چراغ است، بي ديدار تو درد و داغ است.

Fahime.M
07-11-2009, 12:46 PM
3. نثر مصنوع و فني:آميزه و ترکيبي است از دو نوع مرسل و مسجع و همراه با انبوه لغات و ترکيبات و امثال و اشعار عربي و احاديث نبوي و آيات قرآني و متضمن اصطلاحات و تعبيرات خاص دانشهاي رايج زمان. در اين نوع نثر از صنعتهاي لفظي و معنوي: بديع و بيان، اطناب، تناسب الفاظ، انواع سجع و جناس، تضاد و تقابل، اقتباسها و تلميحها، تشبيه ها، مجازها و استعاره ها به فراواني و بيشتر از نثر مسجع استفاده شده است.
خصوصيت ديگر، که آن را از مختصات معنوي نثر فني محسوب توان داشت، وجود عناصر اغراض و معاني شعر در آن است. اگر عنصر خيال را از عناصر سازنده و هم شعر مي شناسيم، بديهي است که صور خيال آن به وسيله همين تشبيه ها و تلميحها و مجازها و استعاره ها رنگ و شکل مي گيرد و قابل توهم و تجسم مي شود،

Fahime.M
07-11-2009, 04:33 PM
انواع نظم
نظم، در لغت به معني به يکديگر پيوستن و به رشته کشيدن دانه هاي جواهر و در اصطلاح سخني است که موزن و مقفا باشد. در تداول، نظم را از روي تسامح به شعر نيز اطلاق مي کنند، اما اساسا شعر با نظم فرق دارد و تفاوت آنها در اين است که: شعر ـ طبق تعاريف قدما ـ کلام موزون و مخيل است، و بنابراين تعريف، مقفا بودن جزء ماهيت شعر نيست، و نثر شعر گونه يا شعر منثور هم مي تواند وجود داشته باشد.
طبق تعريف علمي و دقيق امروزي: شعر گره خوردگي عاطفه و تخيل است که در زباني آهنگين شکل گرفته باشد و بنابراين تعريف، عناصر سازنده شعر عبارت است از: عاطفه، تخيل، زبان، موسيقي و تشکل، اما نظم، تنها، کلامي موزون و مقفاست و از عنصر عاطفه و تخيل بدور، بنابراين، نظم غير شعر هم وجود دارد، نظير نصاب الصبيان ابونصر فراهي در لغت و الفيه (هزار بيتي) ابن مالک در صرف و نحو عربي.
ملک الشعراي بهار، قطعه شعري دارد با عنوان شعر و نظم که نقل آن در اينجا بي مناسبت نيست:
شعر داني چيست؟ مرواريدي از درياي عقل شاعر، آن افسونگري کاين طرفه مرواريد سفت
قافيه (پساوند): به کلمات آخر اشعار که آخرين حرف اصلي آنها، يکي باشد، قافيه و آن حرف آخر را (روي) مي گويند، مانند کلمات جام، وام، دام، خام، بي آرام و بد نام که آخرين حرف اصلي آنها م است.
رديف: در صورتي که يک يا چند کلمه يا عبارت و يا جمله، عينا در آخر همه اشعار پس از قافيه تکرار شده باشد، آن را رديف و آن نوع شعر و قافيه را مردف مي گويند، مثلا در بيتهاي زير:

نخستين باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقي وام کردند
ز بهر صيد دلهاي جهاني کمند زلف خوبان دام کردند
به گيتي هر کجا درد دلي بود به هم کردند و عشقش نام کردند
سر زلف بتان آرام نگرفت ز بس دلها که بي آرام کردند
چو خود کردند راز خويشتن فاش عراقي را چرا بدنام کردند

Fahime.M
07-11-2009, 04:46 PM
انواع شعر
انواع شعر عروضي فارسي عبارت است از قصيده، غزل، مثنوي، رباعي، قطعه، مسمط، ترکيب بند، ترجيع بند، مستزاد و دوبيتي: اما پيش از پرداختن به تعريف اقسام شعر و ارائه نمونه هر يک، به شرح و توضيح چند اصطلاح مربوط به اشعار مي پردازيم:

بيت و مصراع: مصراع يا مصرع، در لغت به معني يک لنگه از در دو لختي و در اصطلاح حداقل سخن موزون و نيمي از يک بيت است. بيت در لغت به معني خانه و در اصطلاح حداقل شعر است که از دو مصراع تشکيل شده باشد.
بيت مصرع: وقتي هر دو مصراع يک بيت قافيه داشته باشد، آن بيت را مصرع مي نامند، يعني قافيه دار، مثل تمام بيتهاي شاهنامه و مثنوي و مانند ابيات زير:
بني آدم اعضاي يکديگرند که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت ديگران بي غمي
نشايد که نامت نهند آدمي (سعدي)

مطلع و مقطع: در اصطلاح شعرا، بيت اول غزل، قصيده و جز آن را مطلع و بيت آخر را مقطع مي گويند.
گاهي مطلع و مقطع به معني آغاز و انجام سخن به کار مي رود، خواه سخن نظم باشد يا نثر. چنانکه نظامي مي گويد:
سخن را مطلع و مقطع ببايد
که پر گفتن، ملالت مي فزايد
و در عبارت کليله و دمنه است: هر سخن را که مطلع از تيزي اتفاق افتاده باشد، مقطع به نرمي و لطف رساند... (فنون بلاغت، ص 95)
در کتب ادبي قديم، گاه به جاي مطلع و مقطع، مطالع و مقاطع گفته اند، مثلا: مطالع و مقاطع قصيده، و مراد از آن بيتهاي اوايل و اواخر قصيده است.
حسن مطلع و حسن مقطع: اگر بيت اول غزل يا قصيده اي خوب و مرغوب و زيبا در آمده باشد، مي گويند داراي حسن مطلع است. و اگر بيت آخر آنها مطبوع و دلپسند باشد، مي گويند داراي حسن مقطع است.
حسن ابتدا و حسن ختام: اگر چه مطلع و مقطع و حسن آنها، هم در نظم و هم در نثر به کار مي رود چنانکه اشاره شد، لکن اختصاصشان به شعر بويژه به قصيده بيشتر است، در حالي که حسن ابتدا و حسن ختام داراي کليت و شمول بيشتر و اعم از مطلع و مقطع است.

تشبيب، نسيب، تغزل: هر سه لغت در فرهنگها مرادف يکديگر و به معني غزل گفتن و عشقبازي نمودن و سخن عاشقانه سرودن است. در اصطلاح شعرا، پيش در آمد اوايل قصيده است کا مانند مقدمه اي در بيان زيباييهاي محبوب و حکايت حال عشق و عاشق، شور و شوق و لذت وصل، رنج هجر و فراق، يا وصف مناظر طبيعت از کيفيت فصول، آسمان، زمين، کوه، دريا دشت و صحرا و امثال آن است، آنگاه شاعر به مناسبتي شيرين و گيرا و بياني لطيف از اين مقدمه به اصل مقصود قصيده، از قبيل مدح و ستايش يا نهنيت و تعزيت و نظاير آن گريز مي زند، بنابراين تشبيب ... در حقيقت پيشاهنگ قصيده و زمينه سازي شاعر است براي ورود به اصل مقصود.

تخلص: به دو معني در ميان اهل ادب معمول است:
1. نام و شهرت شعري شاعر، مانند نامهاي خانوادگي است، همچون: سنايي، سعدي، حافظ، جامي، صائب، بهار و امثال آن:
هر که در عاشق تمام بود پخته خوانش اگر چه خام بود....
بنده عشق باش، تا باشي تا سنايي ترا غلام بود
دير آمدي اي نگار سرمست زودت ندهيم دامن از دست ...
سعدي ز کمند خوبرويان تا جان داري نمي توان جست
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوي تو از کو و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله بي انصافي است طبع چون آب و غزلهاي روان ما را بس

2. تخلص در قصيده: اين تخلص به معني گريز زدن و منتقل شدن از تشبيب و پيش در آمد است به اصل مقصود قصيده، همان طور که در ضمن بيان تشبيب بدان اشاره شد.
اين گريز زدن به وسيله بيتي که آن را بيت تخلص نامند، صورت مي گيرد: حال اگر شاعر اين بيت را به زيبايي و گيرايي و مناسبت لطيف سروده و با مهارت و استادي از تشبيب به اصل موضوع قصيده انتقال يافته باشد، به کار او حسن تخلص مي گويند.

دعاي تابيد يا شريطه: شاعر قصيده سراي ستايشگر، معمولا در پايان قصيده مدحيه، به دعاي ممدوح مي پرداخت. از آنجا که اين دعا متضمن معني ابدي و جاودانه بودن سعات و دولت و يا سلطنت او بود و به گونه شرط يعني مثلا تا صد از سيصد کمتر است يا تا خورشيد از مشرق طلوع و در مغرب غروب مي کند، تو چنين و چنان باشي، اما مي شد، به آن دعاي تابيد يا شريطه گفته اند

Fahime.M
07-11-2009, 04:57 PM
قصيده

شعري است بر يک وزن و قافيه با مطلع مصرع و مربوط به يکديگر درباره موضوع و مقصود خاص از ستايش يا نکوهش، تهنيت يا تعزيت، شکر يا شکايت، فخر يا حماسه، پند و حکمت و يا مسائل اجتماعي و اخلاقي و عرفاني، در حداقل پانزده شانزده بيت و بطور متوسط از بيست تا هفتاد هشتاد بيت. کمي يا زيادي بيتهاي قصايد بستگي دارد به اهميت موضوع، قدرت و قوت طبع شاعر و نوع قافيه و اوزان شعري. از همين روست که در دواوين شاعران قصيده سرا به قصيده هاي کمتر از بيست بيت يا متجاوز از 170 يا 200 بيت بر مي خوريم.
قصيده از حيث مضمون و محتوا، از آغاز تا امروز، دستخوش دگرگونيهايي شده است که مي توان به اجمال به شرح زير بيان کرد:
الف) در روزگار سامانيان اغلب به مدح و ستايش در حد اعتدال و مبالغه هاي شاعرانه.
ب) در دوران غزنويان و سلجوقيان به مدح و ستايش سلاطين و وزرا و امرا با تملق و چاپلوسي به حد غلو، و افراط در طرح تقاضا به حد سوال و تکدي.
ج) ناصر خسرو، با ايجاد تحول و انقلاب در مضمون قصيده، آن را در خدمت توجيه و تبيين مباني اعتقادي آيين اسماعيليان در آورد.
د) سنايي قالب قصيده را به مضامين ديني و عرفاني و زهديات و قلندريات تخصيص داد و شيوه او به وسيله عطار، شمس مغربي، اوحدي، خواجو، جامي و ديگران دنبال شد.
ه) سعدي و به تبع او سيف فرغاني را بيشتر در استخدام طرح مسائل اخلاقي و اجتماعي در آورده اند.
و) از دوران مشروطيت به اين سو، قصيده بيشتر در خدمت مسائل سياسي و اجتماعي و ميهني و ملي و ستايش آزادي قرار گرفته و در تهييج عواطف و احساسات و تنوير افکار جامعه کتابخوان نقش بسزايي داشته است. شاخصترين قصايد از اين نوع را مي توان در ديوان ملک الشعراي بهار سراغ گرفت.

Fahime.M
07-15-2009, 01:52 PM
غزل

غزل در لغت به معني عشقبازي و حديث عشق و عاشقي گفتن است، و در اصطلاح شعرا اشعاري است بر يک وزن و قافيه و با مطلع مصرع. تعداد ابيات آن به طور متوسط از پنج تا دوازده بيت و گاهي تا حدود شانزده و بندرت نوزده و بيت است، لکن کمتر از پنج بيت ـ سه چهار بيت ـ را مي توان غزل ناتمام ناميد. تفاوت غزل با تغزل و تشبيب در اين است که:
اولا، ابيات تغزل بايد همه مربوط به يک موضوع و مطلب (داراي وحدت موضوع) باشد، در حالي که غزل چنين نيست بلکه تنوع معاني و مفاهيم در غزل شرط است.
ثانيا، غزل شعري است مستقل، ولي تغزل، ابياتي است که در آغاز قصيده براي جلب توجه و آماده سازي ذهن خواننده و شنوده به مضمون اصلي قصيده مي آيد.
ثالثا غزل تنها، در مضامين عشق و عاشقي و مغازله و باين شور و حال و عواطف تند و احساسات سرکش عاشقانه سروده نمي شود، بلکه ممکن است متضمن مضامين اخلاقي و دقايق حکمت و معرفت و عرفان و جز آن باشد، در صورتي که مضمون تغزل، گاهي عاشقانه و گايه وصف طبيعت است.

Fahime.M
07-15-2009, 02:04 PM
مثنوي (دوگانه)


اشعاري بر يک وزن اما هر بيت آن داراي قافيه مستقل است، يعني دو مصراع هر بيت ه هم قافيه است. چون هر بيت آن مستلزم دو قافيه يا هر دو مصراع ابيات مقفاست، به آن مثنوي گفته اند.
تعداد ابيات مثنوي محدود نيست و به همين دليل از آن براي به نظم در آوردن تواريخ، قصص و افسانه هاي طولاني استفاده مي شود.

Fahime.M
07-15-2009, 02:12 PM
دو بيتي


شعري است در دو بيت که با رباعي در قافيه بندي يکي است، اما در وزن با آن فرق دارد، به عبارت ديگر شعري است با مطلع مصرع ولي از حيث وزن، محدوديت رباعي را ندارد.
معروفترين دوبيت هاي فارسي از باباطاهر عريان به لهجه لري است و تمام اشعاري را که به لهجه هاي محلي سروده شده باشد، ادباي قديم فهلويات (پهلويات) مي گويند.
دو بيتي هايي که به نام باباطاهر در فارسي مشهور شده اند به لهجه اصلي لري نيست بلکه آنها را به صورت فارسي در آورده يا به فارسي نزديک کرده اند.

Fahime.M
07-15-2009, 02:14 PM
مسمط


مسمط نوعي از قصيده يا اشعاري است هم وزن، مرکب از بخشهاي کوچک که همه در وزن و عدد مصراعها يکي و در قوافي مختلف باشند، به اين ترتيب:
مثلا در ابتدا پنج مصراع بر يک وزن و قافيه بگويند و در آخر، يک مصراع بياورند که در وزن با مصراعهاي قبل يکي و در قافيه مختلف باشد.
از مجموع آن شش مصراع يک بخش تشکيل مي شود که آن را به اصطلاح شعرا، يک لخت با يک رشته از مسمط گويند. و در رشته دوم باز پنج مصراع بر يک قافيه بگويند که با رشته اول در وزن يکي و در قافيه مخالف باشد، اما مصراع ششم را بر همان وزن و قافيه بياورند که در آخر لخت اول بود. از مجموع اين شش مصراع نيز يک بخش تشکيل مي شود که آن را لخت دوم يا رشته دوم مسمط مي خوانند و همچنان تا آخر مسمط که بايد چند يا چندين بار، آن عمل را تکرار کرده باشند.
هر رشته اي مشتمل است بر شش مصراع که پنج مصراع اولش با يکديگر هم قافيه اند، اما مصراع آخرش با پنج مصراع اول آن لخت هم قافيه نيست، بلکه با مصراع آخر ساير رشته ها هم قافيه است.
آنچه از باب مثال گفتيم مسمط شش مصراعي است که آن را مسمط مسدس نيز مي گويند و مسمطات منوچهري هم که نمونه آن را نقل مي کنيم از همان نوع است، اما ممکن است عدد مصراعهاي هر لخت کمتر يا بيشتر از شش مصراع باشد، پس به شماره مصراعها مثلا آن را مسمط مثلث (يعني سه مصراعي) و مربع (چهار مصراعي) و مخمس (پنج مصراعي) مي خوانند اما بيشتر از هفت مصراعي چندان معمول نيست و کمتر از سه مصراع اصلا مسمط نباشد.
و نيز ممکن است که در لخت اول استثنائا همه چند مصراع را مقفا ساخته و اختلاف قوافي را از لخت دوم شروع کرده باشند. نظير بعض مسمطات قاآني که نمونه آن را ذکر خواهيم کرد. در هر صورت مصراع آخر رشته هاي مسمط را مصراع قافيه و بند مسمط و بند تسميط مي نامند.
ابتکار مسمط از منوچهري دامغاني (متوفي 432 هجري قمري) شاعر دربار محمود و مسعود غزنوي است

Fahime.M
07-15-2009, 02:17 PM
ترجيع بند و ترکيب بند

آن است که از چند قسمت اشعار مختلف تشکيل شده باشد، همه در وزن يکي و در قوافي مختلف، به اين شرح: چند بيت بر يک وزن و قافيه بگويند و در پايان آ يک بيت مقفا بياورند که با ابيات پيش در وزن متحد و در قافيه مخالف باشد، و همچنان اين عمل را چند بار تکرار کنند به طوري که در فواصل همه بخشها بيتي منفرد آمده باشد. پس هر گاه يک بيت را در فواصل عينا تکرار کرده باشند، آن نوع شعر را ترجيع بند و بيت فاصله را ترجيع بند يا بند گردان گويند و اگر ادبيات فواصل با يکديگر فرق داشته باشد آن نوع شعر را ترکيب بند و بيت فاصله را بند ترکيب خوانند بخشهاي مختلف را در هر دو نوع ترجيع و ترکيب، خانه و بند مي گويند.
نخستين ترجيع بند سراي ايران ظاهرا فرخي سيستاني و بهترين نمونه هاي ترجيع بند از سعدي و هاتف اصفهاني است.
در ترکيب بند نيز شاعران بسياري طبع آزمايي کرده اند، اما استوارترين و موثرترين و مشهور ترين ترکيب بندها در ادب فارسي، ترکيب بند جمال الدين محمد بن عبد الرزاق اصفهاني است در ستايش رسول خدا و پيامبر گرامي اسلام و ترکيب بند محتشم کاشاني است درباره واقعه جانگداز کربلا.
نوعي ديگر ترکيب بند هست که تعداد ابيات و خانه هاي آن کمتر است و به عدد مصراعهاي هر خانه، آن را نامگذاري مي کنند.
مثلا اگر هر خانه داراي چهار مصراع باشد آن را مربع يا مربع ترکيب مي نامند و اگر در پنج مصراع باشد، مخمس يا مخمس و اگر شش مصراعي باشد، مسدس يا مسدس ترکيب مي گويند

Fahime.M
07-15-2009, 02:23 PM
تضمين


اصطلاعات مربع و مخمس و مسدس در مورد تضمين نيز به کار مي رود، بدين معني که شعري منتخب از شاعري مثلا سعدي، حافظ و ... انتخاب مي کنند و با سرودن مصراعهايي هم وزن و هم قافيه با مصراعهاي اول شعر انتخابي، آن را به صورت مسمطي چهار مصراعي يا پنج مصراعي يا شش مصراعي در مي آورند. اين نوع تضمين، چندان سابقه اي در شعر فارسي ندارد.
نوعي ديگر از تضمين که معمول شاعران از ديرباز بوده است، آن است که شاعر، يک مصراع يا يک يا دو بيت از شاعري ديگر را بر سبيل تمثيل يا براي موکد کردن سخن خويش به عاريت و امانت در سروده خود بياورد. اگر آن شعر و گوينده هر دو مشهور بودند، ذکر نام شاعر ضرورت ندارد، در غير اين صورت گوينده شعر را نام مي برند تا شاعر دوم به تهمت سرقت ادبي و انتحال متهم نشود.
رشيد وطواط مصراع عنصري را اين طور تضمين کرده است:
نموده تيغ تو آثار فتح و گفته فلک: چنين نمايد شمشير خسروان آثار
و سعدي، بيتي از فردوسي را
چنين گفت فردوسي پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
ميازار موري که دانه کش است که جان دارد و جان شيرين خوش است