PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعرهای تنهایی و مرگ



Fahime.M
07-06-2009, 10:07 PM
سلام بر همه
دوستان اینجا هر شعری در مورد تنهایی و مرگ دارین بنویسید.

Fahime.M
07-06-2009, 10:22 PM
مرگ يک بار رخ نميدهد...
زيرا همه ما هر روز چند بار ميميريم
هر بار که با آرزوها٬ عطوفتها٬ علايق و پيوندهای خود وداع می کنيم
می ميريم......................

yalda
07-06-2009, 11:15 PM
نوازشم کن...!!! نترس....؟؟؟ تنهایی واگیر ندارد...

آنقدر مرده ام كه هيچ چيز نمي تواند
مردنم را ثابت كند
وآنقدر از اين دنيا سيرم كه روز مرگم را
جشن ميگيرم
و اگر اين دنيا را دوست داشتم روز تولدم
نمي گريستم...!!

yalda
07-06-2009, 11:16 PM
همه اندوه من از نادانی
همه اندوه من از تاریکی
باز این رهگذر خوابیده
باز از آن کوچه و آن مهتابی
فقط اینجاست که من میفهمم
آسمان دل من تنها بود........

yalda
07-06-2009, 11:21 PM
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی ،
دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگ بارم را

Fahime.M
07-07-2009, 12:42 PM
چه اندوه بار است ؛
بزرگ می شویم
که بمیریم.

چه اندوه بار است
عمری
در مسافرخانه ای سر راهی زیستن
که مسافرش از ساس کمتر است
و از دوش زنگ زده اش
سم فرو می ریزد

از خود گذشته اند ریشه ها
تنهایی را تاب می آورند
برای رسیدن میوه ای که نه می بینندو نه می شناسند
از جان گذشته اند شهیدان
برای روشنایی کوچکی می میرند
که به خیالشان می رسد ،

چه اندوه بار است در اشیانه ی ققنوسی زیستن
که پری ندارد.

استخوانم را آرد کن
و نانش را ببخش
به پرنده ای
که دقیقه ای از عمرش باقی مانده است ،
دهانم را از چهره ی زردم باز کن
و بع آنانی ده
که دلی برای سخن گفتن دارند و دهانی ندارند .

مصیبت بار است
آرزوی آن که بزرگ شویم
و بمیریم.
روزی دیگر آغاز می شود
و می شنوم در میدان ها پرچم ها را تکان می دهند ،

دشوار است
زیستن
در مسافر خانه ای که دری ندارد
و بوی سوختن
از ملافه و تختش برخاسته است .


شمس لنگرودی

Fahime.M
07-07-2009, 01:11 PM
دسته ای علف چیده ام
خاطراتی از تو ، که پائیز زرد کرده و
کشته .
همه ی ما به آغوش زمین باز می گردیم ...
رایحه ی کشدار دسته های علف ،
و به یاد داشته باش ، که به انتظار دیدنت می مانم .



آپولینر

Fahime.M
07-10-2009, 10:26 PM
مثل برگیم

که خزان چین و چروک می بخشد ما را ...

مثل برگیم

که پاییز امیدمان بود

برای مرگ !

پاییزیم

که در افق می بالیم

به شکفتن ستاره

بر دل خورشید ...

برگیم

که پاییز چروک می دهد ما را

بر درخت زندگانی ...!

Fahime.M
07-28-2009, 08:24 AM
رنگي كنار شب
بي حرف مرده است
مرغي سياه آمده از راه هاي دور
مي خواند از بلندي بام شب شكست
سرمست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست
در اين
شكست رنگ
از هم گسسته رشته ي هر آهنگ
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك
مرغ سياه آمده از راههاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ ‚ بي تكان
لغزانده چشم را
بر شكل هاي در هم پندارش
خوابي شگفت مي دهد
آزارش
گلهاي رنگ سرزده از خاك هاي شب
در جاده اي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار
هر دم پي فريبي اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار
بندي گسسته است
خوابي شكسته است
روياي سرزمين
افسانه شكفتن گلهاي رنگ را
از ياد برده است
بي حرف
بايد از خم اين ره عبور كرد
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است

Fahime.M
07-28-2009, 08:25 AM
مرگ در ذهن اقاقی جاریست
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه ی سیمین دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید
مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره ی سرخ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ در سایه نشسته است
به ما مینگرد و همه میدانیم …

Fahime.M
07-28-2009, 08:28 AM
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

Fahime.M
07-28-2009, 08:29 AM
من شاعر مرگم
و شعر مرگ را آنچنان بلند فرياد خواهم زد

تا همه بدانند که
تقصير روزگار نيست
اگر من و تو بي توبه مي ميريم...

Fahime.M
07-28-2009, 08:32 AM
در کلاس زندگی
درسهای گونه گونه هست
درس مهر
درس قهر
درس با هم آشناشدن
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن
درس دست یافتن به آب و نان
درس زیستنکنار این و آن
در میان این معلمان و درسها
در میان نمره های صفر و بیست
یکمعلم بزرگ نیز
در کلاس هست و در کلاس نیست
نام اوست "مرگ"
وانچه را که درسمی دهد
"زندگی" است

Fahime.M
07-28-2009, 08:38 AM
نمیدانی که تنهایم

نمی بینی تو -مرگ زرد دنیایم

نمیخواهم ز اینک خاطراتم را

و میبندم دهانم را که میسوزد

ز هر بغضی که در سینه به خود دارم

و میخوانم غم تلخ جدا گشتن ز فردایم

نمیبینی تو- دفن ارزوهایم

و عزم رفتنی کردی که در من میگشاید زخم شبهایم

نمیدانی ز دیروزم

که در من خرد شد خود باوریهایم

فقط میپرسی و میخواهیم

تا سفره ی دل را به رویت باز بگشایم

Fahime.M
07-28-2009, 08:43 AM
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد

ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد

و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:

خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد

Fahime.M
07-28-2009, 08:44 AM
زندگی چون قفسی است،قفسی تنگ
پر از تنهایی و چه خوب است،لحظه غفلت ان زندانبان
بعد از ان هم پرواز................

Fahime.M
07-28-2009, 08:45 AM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته



از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته


یک سینه غزق مستی دارد هوای باران



از این خراب رسوا امشب دلم گرفته


امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم


شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته


خون دل شکسته بر دیدگان تشنه


باید شود هویدا امشب دلم گرفته


ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو


پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته


گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است


فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

Fahime.M
07-28-2009, 08:47 AM
شبیه قطره باران که آهن را نمی فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد

نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت
الفبای دلت معنای نشکن را نمی فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی دوستت دارم
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد

من ابراهیم عشقم ، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد

چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد

دلم خون است ، تا حدّی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

برای خویشتن دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد . . . کسی من را نمی فهمد

Fahime.M
07-28-2009, 08:48 AM
اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست
نه! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست

آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم
ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست

حتي نفس‌هاي مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هواي هيچ كس نيست

دنياي مرموزي‌ست ما بايد بدانيم
كه هيچ‌كس اينجا براي هيچ‌كس نيست

بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي كه مي‌داند خداي هيچ‌كس نيست

من مي‌روم هر چند مي‌دانم كه ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچ‌كس نيست

Fahime.M
07-28-2009, 08:49 AM
وصیتم این است
این قلم خیس گریه را
به کودکی در جنوب جستجو بسپارید!
تا در دفتر مشق های نا تمامش بنویسد
آن مرد سیب دارد ...
آن مرد انار دارد ...
آن مرد سبد ندارد !
یا هر پرنده یی را که از پهنای پنجره ی کلاسش گذشت
نقاشی کند
گوش کن !
صدای آن پری پریشان نی نواز را می شنوی
که هنوز
بعد از گذشت این همه روز
خواب بلند دریا راآشفته می کند ؟
نمی خواهم جز او کسی برایم گریه کند
راضی به غلتیدن قطره یی هم بر گل گونه هایت نیستم !
می خواهم در جنگلی از درختان کاج خاکم کنند
تا عطر سوزنی کاجها همیشه با من باشد
مثل نگاه تو
که تا خاموشی واپسین فانوس افروخته یدنیا
همراهم است
برای کفن هم همان ترمه ی تا خورده ی یادگاری خوب است
تنها اگر به قبای قاصدکی بر نمی خورد
تاری از طلای مویت را
در دست من بگذار
می خواهم وقتی به انتهای آسمان رفتم
آن را به موهای بلند خورشید گره بزنم
تا هر کس خورشید را نگاه کند
خطوط پاک چهره ی تو را هم ببیند
آن وقت همه خواهند دانست
بانوی بهاری من که بوده است
همین را می خواهم و
دیگر هیچ!

Fahime.M
07-28-2009, 08:50 AM
تو بیا...
که اگر آمدنت دیر شود
یا اگر آمدنت قصه پوچی باشد
من ترا ای همه خوب
تا دم مرگ....
نخواهم بخشید

Fahime.M
07-28-2009, 08:50 AM
بی تو تنهایم

با تو سکوت

با این همه

دلم برای تو تنگ می شود…

فریبا
07-28-2009, 08:53 AM
مرگ من هجرتی است ..
از دیاری که دوست نمیداشتم بخاطر نامردمانش
احمد شاملو .

Fahime.M
07-28-2009, 09:00 AM
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

Fahime.M
07-28-2009, 09:00 AM
عاقبت خواهم مرد....
نفسم مي گويد وقت رفتن دير است.....
زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
اين همه بوي اقاقي كه مشامم دارد
چشم هايم پرسه زنان كوچه ها را ديدند
خلوت و ساكت و سرد
يك به يك طي شده اند......
اي واي كوچه آخر من بن بست است
شوق دل دادن يك ياس به يك كاج بلند
شوق پرواز كبوتر بر سر ابر سفيد
پاكي دست پر از مهر و صفاي مادر
لذت بوسه يار زير نور مهتاب....
اين همه دوستي را چه كنم؟.....
عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد...
همرهم چيست در اين راه سفر؟؟؟
يك بغل تنهايي چند خطي حرف ناگفته دل حسرت شنيدن كلام نو
عاقبت خواهم مرد....
مي دانم روز هجرت روز كوچ باورم نزديك است....
دير و زودش كه مهم نيست بايد بروم...
راحت جان كه گران نيست بايد طلبم....
بعد از من...
دانه ها را تو بريز پشت شيشه چشمها منتظرند
تو بپاش گرمي عاطفه ات را دستها منتظرند
من كه بايد بروم
اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زيبايت را
قدر يك ياس كبود و زخمي
قدر يك قلب و دل بشكسته
قدر يك جاده پيوسته
خوب مي دانم مردنم نزديك است حس پرواز تنم....
حس پرپر شدن ترانه هاي آرزوم...
تو بگو من چه كنم؟؟؟
با اميدي كه به من بسته شده
با قراري كه به دل بغض شده
با نگاهي كه به من مست شده
تو بگو من چه كنم....من كه بايد بروم
من كه سردم شده است با تماس دست سردت اي مرگ....
من كه بي جان شده ام بس گوش سپردم به صداي پر ز اوهام تو ...مرگ!
اما دوستت دارم
پر پروازم ده تو بيا همسفرم باش بيا يارم باش
آسمان منتظر است روح من عاشق آبي آرام بلند است
تو بيا تا برسم من به اين آبي خوشرنگ خيال
تا نيايي اي مرگ تو بگو من چه كنم....
وقت تنگ است دگر كوله بارم اصرار سفر دارند
من كه خود مي دانم مردنم نزديك است....

Fahime.M
08-06-2009, 06:27 PM
می بینی ؟
دیگر تنها نیستم !
جای تو را بغض پر کرده است ...

Fahime.M
08-06-2009, 06:27 PM
او که می گفت به باد :


انتهای سفر گل دانه است !!!


کو ببیند که ز هر دانه ی تنهایی من




بوته ی خاری رست ...

Fahime.M
08-06-2009, 06:30 PM
تمام آبرويم را
در زلزله ای باختم.
زلزله ای که مرکزش
درون قلبم بود.
پس لرزه هايش انگشتانم را لرزاند.
او آنجا بود
و
ويرانی مرا
می ديد...

Fahime.M
08-07-2009, 04:24 PM
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد.........
وسعت تنهاییم را حس نکرد............
در میان خنده های تلخ من ...........
گریه پنهانیم را حس نکرد..............
در هجوم لحظه های بی کسی.......
درد بی کس ماندنم را حس نکرد.....
انکه با اغاز من مانوس بود............
لحظه پایانیم را حس نکرد...........

Fahime.M
08-07-2009, 04:26 PM
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم
وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی
بی آنکه بدانی
من این روزها
... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت
بی آنکه بدانی
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
براستی
... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را
... به سادگی
من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام
... تو باور لحظه های من شده ای
...
وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی
دیوانه می شوم
خیال سفر نداری ! ؟

Fahime.M
08-07-2009, 08:04 PM
میروم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم ازاد باش

گرچه تو تنهاتر از من میروی

ارزو دارم ولی عاشق شوی

ارزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

Fahime.M
08-07-2009, 08:05 PM
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم

Fahime.M
08-18-2009, 10:59 AM
این وقت شب انگار

کسی دارد دانه دانه دلتنگیهایش را

لای برفها می کارد ...

*

کم می آورم

برف چشمانم هی آب می شوند...

*

زمستان

همین است که هست

حالا در این باغچه
حتی
دلتنگی هم
نمی روید!

Fahime.M
08-18-2009, 11:01 AM
مي دانم

دل آسمان مي شكند

چگونه مي توانم گريه نكنم

از آن همه ستاره

تنها سنگي شعله ور

به خانه ام افتاد

گيسوانش را بريدند و

برايم پست كردند

و باقي اينكه

سلامت باشم

چگونه مي توانم گريه نكنم

من از باز كردن هيچ نامه اي خوشبخت نبوده ام

Fahime.M
10-29-2009, 11:33 AM
دستهایم باز است

پس چرا منتظری؟

سینه ام داغ تمنای تنت

ولبم سوخته ی داغ لبت

من که می دانم تو مشتاق منی

پس چرا منتظری؟

سینه ام در این کویر زندگی لاله ای رویانده

تقدیم تو باد

هر نفس گویی ترنم می کند

من که محتاج تو ام

مرگ چرا منتظری ؟

Fahime.M
11-02-2009, 12:42 PM
نه نام كس به زبانم نه در دلم هوسي
به زنده بودنم اين بس كه مي كشم نفسي

جهان و شادي ي ِ او كام دوستان را باد
پر شكسته ي ما باد و گوشه ي قفسي

از آن به خنجر حسرت نمي درم دل خويش
كه يادگار بر او مانده نقش ِ عشق كسي

بهار عمر مراگر خزان رسد، كه در او
نرُست لاله ي عشقي، شكوفه ي هوسي

سكوت جان من از دشت شد فزون كه به دشت
دراي قافله يي بود و ناله ي جرسي

شكيب خويش نگه دار و دم مزن، سيمين!
كه رفت عمر و ز اندوه او نمانده بسي

Fahime.M
11-02-2009, 12:44 PM
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي امروزها ديروزها

ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم مرمر هاي زرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد و درد

مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارق از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله مي زد خون شعر
خاك مي خواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند

بعد من ناگه به يك سو مي روند
پرده هاي تيره ي دنياي من
چشم هاي نا شناسي مي خزند
روي كاغذ ها و دفتر هاي من...

Fahime.M
11-25-2009, 03:15 PM
از پله ها كه بالا مي آمدم

فنجاني چاي

انتظارم را مي كشيد ...

از پله ها بالا مي آيم

فنجان چاي

و

صندلي خالي ...!

Fahime.M
11-25-2009, 03:16 PM
اندیشه از من دور شده ...

گمش کرده ام !

کافیست در آب راهی،چاهی ...پای بگذارم ...

شناور خواهم ماند ...

آنقدر که از من خالی ام !

رها ...

بی هیچ قید ...

بی هیچ بند ...!

Fahime.M
11-25-2009, 03:17 PM
خیره می شوم برای هزارمین بار

به جای خالی تو

رو به روی خودم ...

به یاد وقتهایی که ثانیه ها

هزار بار ترکم می کردند و

تنها می شدم ...!

Fahime.M
11-25-2009, 03:19 PM
من

جا مانده از اين همه هياهو

دوان دوان به صفر مي رسم

به نقطه اي سرخط

براي ثبت شدن

براي بودن

همين ...!

Fahime.M
12-07-2009, 11:24 AM
زندگی قافیه ی شعر من است
شعر من وصف دلارایی توست
در ازل شاید این
سرنوشت من بود
می سرایم به امیدی که تو خوانی
ور نه .....
اخرین مصرع من
قافیه اش مردن بود

Fahime.M
12-07-2009, 11:24 AM
پنجره ام را می بندم

این همه پنجره ی باز برای دنیا کافی ست ...

روزگاری اگر صدای خنده ام به آسمان رفت

تو انگار کن که مست شادی ام !

کاش اگر بغض هایم آب شدند

ترحم چشمانت را به خیسی چشمانم پیشکش نکنی !

از خلوت تنهایی ام سرمستم

و می دانم

همین حالا ...

دنیا به تنهایی من نیاز دارد ...!

Fahime.M
12-12-2009, 04:06 PM
شب سرد است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من ادمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها .

( سهراب سپهری )

Fahime.M
12-12-2009, 04:07 PM
مي توان تنها ماند
مي توان تنها خفت ميشود تنها مرد!
مي توان با فرياد ....دل به فرداها داد
مي توان بي غوغا...دل به اين دريا داد
مثل يک دريا موج
ميتوان اشک بريخت
همچو طوفاني سخت
مي توان آه کشيد
مي توان مثل درخت ....ريشه در خاک دواند
مي توان همچو نسيم......پاي بر کوه نهاد
مي توان چون صحرا
آتشي در دل داشت
مي شود مثل بهار
نفسي پر بر داشت
ميتوان تنها رفت.......
مي توان تنها مرد...............
مي توان تنها ماند ؟!!

Fahime.M
12-12-2009, 04:10 PM
من پنداشتم
او مرا خواهد برد
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
به همان خانه ی بی رنگ رویا
و همان لحظه که بی تاب شوم
او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد
ولی برد ز یاد

Fahime.M
12-12-2009, 04:11 PM
تنهایی عظیم نشسته برابرم
. ای جهان حرف می زنی
. یا همین آفتاب خسته ی شهرم
. اجاق ترا
. گرم می کند
. و با هر اشاره دستت
. دریا میان رگم خواب می رود
. ای مخملی که سرو
. گلبوته های حرف ترا سبز می کند


. ابریشم سیاه دو چشمت
. یاد آور شبی زمستانی است
. من بی ردا
. بدون وحشت دشنه
. شادمانه خواب می رفتم
. ابریشم سیاه دو چشمت
. خانه ی من است
. آن خانه ای
. که در آن خواب می روم
. و می میرم


خسرو گلسرخی

Fahime.M
01-16-2010, 01:44 PM
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد

ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد

و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:

خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد

Fahime.M
01-16-2010, 01:48 PM
رفتی و گفتی که تنها می شوی
گفتمت هر لحظه یادت با من است

گفتی از خاطر ببر،یادم مکن
گفتمت آیین من دل بستن است

گفتی از دل بربکن سودای من
گفتمت دل بی تو با من دشمن است

شادمان گفتی خداحافظ تو را
گفتمت این لحظه جان کندن است

رفتی اما بی تو تنها نیستم
آفرین بر غم که هر دم با من است