-
دو داستان کوتاه سرد عین سنگ(سوزان هلویگ) و شیرها (پیتر بیکسل)
سرد عین سنگ
نویسنده: سوزان هلویگ
مترجم: سمیرا نیک نوروزی
درست پس از نیمهشب در هزار متری اینجا و یک خانه روستایی در جاده بیرون از شهر جایی که یک قاتل زنجیرهای زن قربانی را گیر میاندازد، جیغهایش در دستهای پوشیده در دستکش قاتل خفه میشود، در انبوه برفی که تا چشم کار میکند تلنبار شده، صدای عــوعـــوی سگها در امتداد هم از انبار کاه و جو به گوش میرسد و در گوشهای از حــصار جایی که پرستاری قدم زنان از سرکار به خانه میرود، جایی که انبار الوار درسـت جایــی قرار گرفته که مستی ناگهان بیهوش شد و بعد از دو روز نجــــات پیدا کرد مجبور شدند هر دو پای او را ببرند، جایی که رودخانه آرام گـــــرفته و یکی از نجات یافتهها چهارده ساعت دوام آورده بود هنوز در اغماست، به ستارههایی که میلیاردها کهکشان کنارشان افتاده مینگرد و در پس یخ در بهشت لیموناد و گرد رُز، از خط افق شمالی اتومبیلی نزدیک میشود در امتـــــداد همین جاده به سرعت پیش میآید تا زمانی که قلبت تیر بکشد تقریباً در امانی.
دربارهی نویسنده:
سوزان ال- هلویگ برنامهنویس و خواننده دانشگاه تورنتو است. بنا به گفته سوزان او بزرگ شده کشتزار خاکستری همان جا که ما به آن تورنتو میگوییم است. سوزان در زمینه ادبیات داستانی فعالیتهایی داشته است. از سوزان سه گزیده اشعار به نام: آخرین واژه (1995) آواز تکامل (1995)و آسمان امی (2003)چاپ شده است.
سوزان دو کتاب به نام های: خوشی دست یافتنی و کیف پول صورتی نیز چاپ کرده است و از افتخارات ادبیاش میتوان به: منتخب دریافت جایزه از خانه شاعران گوزن نر در سال 2001 و جایزه انجمن نویسندگان کانادا در سال 1998اشاره کرد. او معمولا داستان کوتاه کوتاه مینویسد و داستانهای پیش رو از کتاب خوشی دست یافتنی انتخاب و ترجمه شده است.
منبع: www.jenopari.com
شیرها
نویسنده: پتر بیکسل
مترجم: فرانک آرتا
پدربزرگ هم دوست داشت رام کنندهی حیوانات وحشی شود تا همهی آنهایی که به او اعتماد نداشتند واذیتش کردند، عصبانی کند.هرگز در این باره صحبت نکرد. پدربزرگ در یک برکهی کوچک مرغابی نگهداری میکرد. حالا مرده از بس که در نوشیدن زیادهروی کرد. به یک باره درزندگیاش فهمید که رامکنندهی حیوانات نیست، از آن ساعت که پی برد، ورودیه به سیرک خیلی گران شده. با دختری زیبا ازدواج کرد و دریک تقویم دربارهی آب وهوا، رطوبت ونیروی باد یادداشت می نوشت. پس از مرگش، پولهایش را تقسیم کردند. حالا همه، چیزی از پدربزرگ دارند. یکی از خوانندگان روزنامه به تازگی از مسئول هیات تحریریه پرسید که آیا امکان پذیر است، در43 سالگی و بدون معلومات پیشین، فلوت زدن را آموخت. برحسب اتفاق پاسخ دادند البته کسی را میشناسد که در 64 سالگی ،استقامت، عشق وشکیبایی آموخت. هنگامی که مرد، او دیگر هیچ کس نبود. کوچکتر شد. خودخواهیاش را ازدست داد و بیشتر وبیشتر عقلش را وهمین طور نیرو و آبی که نگهداری میکرد و کفشهایی را که میپوشید. هنگامی که مرد، او دیگر هیچ کس نبود. او مرده بود.
درسن پیری خاک سپاری زیادی را دیده بود. خونسرد و جنبان روی صندلی کلیسا مینشست و کلاهش را دردست میچرخاند.
خوابش، نامنظم بود. هرجا میرسید به خواب میرفت و کمی بعد دوباره بیدار میشد. شیرها در خوابهایش ناپدید شده بودند و ورویاها با شیرها بودند. او دیگر هیچ چیزی نمیدانست. هنگامی که با دختر زیبا بود به پیشخدمت زن رستوران انعام زیادی میداد.
حالا، پولهایش تقسیم شده. نوههایش، شیرها را با خود بردند و خیلی دقیق آنها را در رختخوابشان پنهان میکنند. آن دیگر مال او و ما شد. کسی هرگز به پدربزرگ نگفت که عاقل نشده. ولی پیر شده بود. خیلی مهم است که آدم پیرشود. این دردآور است که شیرها مجبورند بروند. شیرها آرام رفته بودند و پدربزرگ متوجه نشد. او مرده بود، از بس که در نوشیدن زیادهروی کرد.
دربارهی نویسنده:
پیتر بیکسل در سال 1935 در سوئیس به دنیا آمد. نویسنده ای آلمانی زبان است و چاپ اولین کتاب او "در واقع خانم بلوم دلش می خواهد با شیرینی فروش آشنا شود" در سال 1964 شهرت بسیاری برایش به ارمغان آورد. رمان "فصل ها" منتشره در سال 1967 اگر چه با اقبال عمومی و منتقدان روبرو نشد اما در سال 1965 جایزه ی ادبی ی "گروه 47" را به خاطر چهار بخش نوشته شدهاش برده بود. در سال 1969 بیکسل با چاپ کتاب داستانهای کودکان شگفتی آفرید. داستانهای بیکسل گر چه ساده و کوتاهاند اما بار معنایی عجیبی بر روح خواننده میگذارد.
منبع من:
http://faryad.epage.ir
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
04-27-2013 06:35 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
با سلام و تشکر. فقط در مورد متن اول میخواستم بگم که دوستان به هر نوع ترجمه ای اطمینان نکنن. خانم سوزان هلویگ یکی از شعرای تقریبا نیمه مشهور کاندایی است که من افتخار ملاقات ایشون رو از نزدیک داشتم و حیفم اومد اشتباهات ترجمه ای رو که این مترجم فارسی در این متن مرتکب شدن گوشزد نکنم. درست هست که مترجم مختار هست به ترجمش شاخ و برگ بده ولی باید اصالت اثر رو هم حفظ کنه: در زیر چند نمونه از اشتباهات این مترجم رو گوشزد میکنم: ابتدا متن اصلی رو نگاه کنید:
Stone Cold
Susan L. Helwig
From: Catch the Sweet. Toronto: Seraphim Editions, 2001.
Just past midnight and one thousand yards between here and the farmhouse country road where a serial killer finds his victim her screams muffled by miles of thick snow dogs chained in the barn barking the fence corner where a nurse dies walking home from the hospital the woodshed where a drunk passes out rescued two days later they have to amputate both his legs the river where one survivor lasts fourteen hours he's still in a coma look up to where the stars careen billions of galaxies thick lime ice and rose powder on the northern horizon a car is approaching along this very road run until your chest hurts you're almost safe
1-این متن ادبی مزرعه ای رو توصیف میکنه که یه قاتل زنجیره ای در اونجا قتلهاش رو انجام میده و هیمنطور که میبیند در هر سطر یه قسمت از مزرعه رو توصیف میکنه و همینطور فصای بیرون مزرعه مثل رودخونه ...در متن ترجمه شده به دستکشهای قاتل اشاره شده ، اولا به دستکش قاتل و اینکه دستاش دستکش داشتن در متن اصلی اصلا اشاره نشده. ثانیا گفته جیغ قربانی در فضای وسیع مزرعه ناپدید میشه و یا محو میشه و نه تو دستکش . در متن ترجمه شده میگه: و در گوشهای از حــصار جایی که پرستاری قدم زنان از سرکار به خانه میرود، در حالی که ترجمه دقیق میشه: در بالای حصار زنی آویزان شده ، (پرستاری که در مسیر برگشت خود به خانه میمیرد)... بعد میاد سراغ انبار هیزم ترجمه متن فارسی: جایی که انبار الوار درسـت جایــی قرار گرفته که مستی ناگهان بیهوش شد و بعد از دو روز نجــــات پیدا کرد مجبور شدند هر دو پای او را ببرند، اصلا نامفهوم و گنگ هست: ترجمه دقیق: انبار هیزم، جایی که میخواره ای در حال جان دادن است ؟چرا ، چون هیزم ها روش ریخته و بعد از دوروز که نجاتش میدن مجبور میشن پاهاش رو قطع کنن. در آخر در ترجمه فارسی میگه:به ستارههایی که میلیاردها کهکشان کنارشان افتاده مینگرد و در پس یخ در بهشت لیموناد و گرد رُز، از خط افق شمالی اتومبیلی نزدیک میشود در امتـــــداد همین جاده به سرعت پیش میآید تا زمانی که قلبت تیر بکشد تقریباً در امانی.
در حالی که کاملا ترجمه غلطی است: اول اینکه اون کسی که داره نگاه میکنه خود قاتل هست: ترجمه دقیق این هست: او (قاتل) به لیوان شیشه ای بستنی لیمونات خود خیره شده است، (پودر رز که در اینجا اومده واسه خوشمزه کردن بستنی لیمونات بکار میبرن مثه بستنی انار که شیر ه انار رو هم کنار میز میذارن تا اگه خواستین خودتون اصافه کنید) و نور های ستاره هایی رونظاره گر است که از درون لیوان به چشم می آیند . و بعد ناگهان قاتل ماشینی رو میبینه که داره به سمت مزرعه نزدیک میشه...
این تصویر بستنی لیمونات:
و این هم اون گرد رز با ظرف مخصوصش:
3 کاربر پست Intellectual عزیز را پسندیده اند .
Isooda, sfx, غریب آشنا