بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 از مجموع 1

موضوع: ترجمه A Day’s Wait ارنست همینگوی

  1. #1
    O M I D آواتار ها
    • 18,250
    • 15,114
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    راه های ارتباطی
    تشکر ها
    3,267
    پست های وبلاگ
    555

    filish ترجمه A Day’s Wait ارنست همینگوی

    يک روز انتظار

    ارنست همينگوي


    هنوز از تخت بيرون نيامده بوديم که به اتاق آمد تا پنجره‌ها را ببندد. احساس کردم
    مريض حال است. مي‌لرزيد و رنگش پريده بود، و طوري قدم برمي‌داشت که انگار راه رفتن
    برايش سخت است.
    - چيزي شده، بابا جون؟
    - يک کمي سرم درد مي‌کنه.
    - پس بهتره بري و بخوابي.
    - لازم نيست. حالم خوبه.
    - گفتم برو بخواب. لباسهام رو که پوشيدم، مي‌آم مي‌بينمت."
    ولي پايين که رفتم، ديدم لباسهايش را عوض کرده و کنار شومينه نشسته است. پسرکِ نُه
    ساله خيلي بي‌حال و مريض به نظرم آمد. دستم را روي پيشانيش گذاشتم و ديدم که تب
    دارد.
    گفتم: "بهتره بري بالا و استراحت کني. انگار مريض شدي."
    گفت: "هيچ چيزيم نيست."
    دکتر که آمد، تبش را اندازه گرفت.
    پرسيدم: "تبش چقدره؟"
    "صد و دو درجه."
    پايين که آمديم دکتر سه جور کپسول و طرز مصرف آنها را به من داد. يکي تب‌بُر بود،
    يکي ديگر مُسهل بود، و سومي هم اسيد خون را پايين مي‌آورد. دکتر گفت ميکروب
    آنفولانزا فقط در محيط اسيدي زنده مي‌ماند. ظاهراً چيزي نبود که در مورد آنفولانزا
    نداند، و گفت اگر تبش از صدو چهار درجه بالاتر نرود، اصلاً نبايد نگران سلامتي‌اش
    باشيم. اخيراً آنفولانزاي خفيفي شيوع پيدا کرده بود، و اگر بچه سينه‌پهلو نمي‌کرد،
    خطري نداشت.
    به اتاق که برگشتم درجه تبش را با زمان مصرف کپسول‌ها روي تکه کاغذي نوشتم.
    - دوست داري برات چيزي بخونم؟
    پسرک گفت: "اگر خودت مي‌خواي، اشکالي نداره."
    رنگش پريده بود و زير چشم‌هايش گود افتاده بود. آرام روي تختش دراز کشيده بود و
    انگار حواسش جاي ديگري بود.
    بلند بلند داستان دزدان درياييِ هاوارد پلاي را برايش خواندم، ولي معلوم بود که
    حواسش به داستان نيست.
    پرسيدم: "بهتري، باباجون؟"
    گفت: "تا حالا که فرقي نکردم."
    لبة تخت نشستم و براي خودم کتاب خواندم تا وقت دادنِ کپسول بعدي برسد. بايد خوابش
    مي‌برد، ولي نگاهش که کردم، ديدم با نگاهي عجيب به پايين تخت زل زده بود.
    - چرا نمي‌خوابي؟ وقت خوردن داروها که شد بيدارت مي‌کنم.
    - دلم مي‌خواد بيدار باشم."
    چند دقيقه‌ بعد، رو کرد به من و گفت: "بابا جون، اگر اذيت مي‌شي، لازم نيست پيش من
    بماني."
    - اذيت نمي‌شم.
    - نه، منظورم اين است که اگر اذيت مي‌شي، مجبور نيستي پهلوم بموني.
    احساس کردم هذيان مي‌گويد. ساعت يازده که شد کپسول‌هايش را دادم و از خانه بيرون
    رفتم.
    هواي صاف و سردي بود، و برفي که روي زمين نشسته بود چنان يخ زده بود که انگار تمام
    درختان بي‌شاخ و برگ، بوته‌ها، شاخه‌هاي هرس شده، چمن و زمين لخت، همه و همه را با
    يخ لعاب داده بودند. سگ‌ شکاريِ‌ کم سن و سال‌مان را هم با خودم بردم تا قدري بالاي
    جاده در کنار نهرِ يخ‌زده گشت بزنيم، ولي ايستادن و يا راه رفتن روي يخ‌ها خيلي سخت
    بود و سگِ قرمزي چند بار ليز خورد ولي به زحمت خودش را نگه داشت، من هم دو بار
    زمين خوردم، يکبارش آنقدر محکم بود که تفنگ از دستم افتاد و روي يخ‌ها سُر خوردم.
    يکبار هم يک دسته بلدرچين را از زير بوته‌هايي که از بالاي يک طرفِ نهر آويزان بود
    پَر داديم، و وقتي که داشتند بالاي نهر مي‌پريدند و دور مي‌شدند، دوتايشان را با
    تفنگ زدم. چندتايشان ‌لاي درخت‌ها رفتند، ولي بيشترشان ‌لاي بوته‌هاي انبوه پنهان
    شدند و اگر مي‌خواستم آنها را پَر بدهم، بايد چند بار روي بوته‌هاي يخ‌زده
    مي‌پريدم. تازه، بلدرچين‌ها که بيرون مي‌پريدند، روي بوته‌هاي يخ‌زده‌ و فنرمانند
    تعادل نداشتم و خيلي مشکل مي‌توانستم آنها را شکار کنم، به خاطر همين فقط توانستم
    دو تايشان را بزنم، و پنج‌بار هم تيرم خطا رفت. ولي خوشحال از اينکه يک دسته
    بلدرچين نزديک خانه پيدا کرده‌ام و يک روز ديگر هم مي‌توانم به شکار بيايم، راهي
    خانه شدم.
    به خانه که رسيدم، گفتند پسرک کسي را به اتاقش راه نمي‌دهد.
    مي‌گفت: "حق نداريد به اتاقم بياييد. نبايد مريضيِ من را بگيريد."
    به اتاقش رفتم و ديدم درست همانطور که قبلاً پهلويش بودم، روي تخت دراز کشيده است،
    رنگ‌پريده و بي‌حال؛ ولي گونه‌هايش از تب گل انداخته بود، و هنوز مثل قبل به پايين
    تخت زُل زده بود.
    تبش را گرفتم.

    - چقدر است؟
    گفتم: "نزديک صد درجه." ولي تبش دقيقاً صد و دو درجه و چهار دهم بود.
    گفت: "تبم صد و دو درجه بود."
    - کي گفته؟
    -دکتر.
    - تبَتْ زياد نيست، نبايد نگران باشي.
    - نگران نيستم، ولي دستِ خودم نيست.
    - فکرش را نکن. زود خوب مي‌شوي.
    گفت: "فکرش را نمي‌کنم." و دوباره به پايين تخت زُل زد. معلوم بود دارد در ذهنش با
    چيزي کلنجار مي‌رود.
    - اين کپسول رو با آب بخور.
    - فکر مي‌کني اصلاً فايده‌اي داشته باشد؟
    - معلومه که فايده داره.
    گوشه تخت نشستم و کتاب دزدان دريايي را باز کردم و شروع کردم به خواندن، ولي ديدم
    حواسش به داستان نيست، براي همين ساکت شدم.
    - فکر مي‌کني چند وقت ديگر مي‌ميرم؟
    - چي؟
    - يعني چقدر به مردنم مانده؟
    - قرار نيست بميري، تو حالت خوبه؟
    - چرا، قراره بميرم. خودم شنيدم گفت تبش صد و دو درجه است.
    - آدم که از تب صد و دو درجه نمي‌ميره، اين حرف‌ها چيه که مي‌زني؟
    - من که مي‌دونم مي‌ميره. فرانسه که به مدرسه مي‌رفتم، بچه‌ها مي‌گفتند آدم با تب
    چهل و چهار درجه مي‌ميره، ولي الان من صد و دو درجه تب دارم.
    پس پسرک يک روز تمام، يعني از ساعت نُه صبح، منتظر بود که بميرد.

    گفتم: "حيوونکي شاتز! طفلکي! اين اندازه‌ها مثل مايل و کيلومتره. براي همين قرار
    نيست بميري. اندازة دماسنج‌ها با هم فرق مي‌کنه. مثلاً دماي عادي با اون دماسنج سي
    و هفت و با اين دماسنج نود و هشته."
    - تو مطمئني؟
    - معلومه که مطمئنم. دقيقاً مثل فرق مايل و کيلومتره. اگه با سرعت هفتاد مايل در
    ساعت رانندگي کنيم، يعني سرعت‌مون چند کيلومتر در ساعته؟
    - که اينطور!
    ولي نگاهش که به پايين تخت دوخته بود، آرام شد. اخم‌هايش هم از هم باز شد، و
    بالاخره، فرداي همان روز هر چند قدري بي‌حال بود، ولي بي‌خيال بازي مي‌کرد و خيلي
    راحت بر سر چيز‌هايي به گريه مي‌افتاد که اصلاً اهميتي نداشت.
    زندگی تفسیر سه کلمه است : خندیدن .... بخشیدن .... و فراموش کردن

    .... پس.... بخند .... ببخش .... و فراموش کن
    کاربر مقابل پست O M I D عزیز را پسندیده است: Intellectual

  2. # ADS
    نشان دهنده تبلیغات
    تاریخ عضویت
    -
    محل سکونت
    -
    ارسال ها
    -

     دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی
     

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •