بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 از مجموع 1

موضوع: چند شعر زیبا از خورخه لوییس بورخس

  1. #1
    غریب آشنا آواتار ها
    • 1,800
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    تشکر ها
    1,198
    پست های وبلاگ
    30

    new12 چند شعر زیبا از خورخه لوییس بورخس

    چند شعر زیبا از خورخه لوییس بورخس


    کم کم یاد خواهی گرفت


    تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را


    اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر


    و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند


    و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.


    کم کم یاد میگیری


    که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری


    باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه


    منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد


    یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی


    که محکم باشی پای هر خداحافظی


    یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.








    مرزها


    سطری از ورلن هست که هرگز بخاطر نخواهم آورد


    خیابانی هست نزدیک که پاهایم را از رفتن بدان بازداشته اند


    آینه ای هست که مرا برای آخرین بار دیده است


    دری هست که من آن را تا پایان جهان بسته ام


    در میان کتاب های کتابخانه ام (من می‌بینمش)


    کتابی هست که هرگز آن را نخواهم گشود


    در این تابستان پنجاه ساله خواهم شد


    مرگ می‌فرسایدم، بی وقفه.





    همدست


    وقتی به صلیبم می‌کشند، من باید صلیب و میخ ها باشم


    وقتی جام را به دستم می‌دهند، من باید دروغ باشم


    وقتی در آتشم می‌افکنند، من باید دوزخ باشم.


    من باید هر لحظه‌ی زمان را نماز بگزارم و سپاسگزارش باشم


    من از همه‌ی اشیاء تغذیه می‌کنم.


    وزن دقیق کائنات، تحقیر، هیاهو


    من باید مدافع زخم های خود باشم.


    نه شفا می‌طلبم و نه بیماری


    من شاعرم.








    کویر


    فضای بی زمان


    ماه به رنگ شنزار است.


    اکنون، درست در این لحظه


    مردان متاروس و ترافلگار


    می‌میرند.





    زندانی


    یک سوهان


    نخست در آهنین بزرگ


    روزی آزاد خواهم شد.





    مکبث


    اعمال ما، راه خود را دنبال می‌کنند


    راهی که بی پایان است.


    من شاه خود را کشتم


    تا شکسپیر بتواند تراژدی آن را بسراید.





    * کتاب اول موسی. باب چهارم. آیه ی هشتم


    در نخستین صحرا بود


    دو بازو، سنگی بزرگ را پرتاب کرد.


    فریادی نبود، خون بود.


    آنجا نخستین مرگ بود.


    من نمی‌دانم، هابیل بوده ام یا قابیل.





    ماه


    چه تنهایی بیکرانی ست در این طلا


    ماه شب ها، دیگر آن ماه نیست که آدم نخستین دید.


    قرن های شب زنده داران


    ماه را سرشار شراب های کهن کرده است.


    نگاهش کن


    آینه ی توست!





    یک رویا


    سه تن آن را می‌دانستند


    زنی که معشوقه‌ی کافکا بود


    کافکا او را به خواب دیده بود.


    سه تن آن را می‌دانستند


    مردی که دوست کافکا بود


    کافکا او را به خواب دیده بود.


    سه تن آن را می‌دانستند


    زن به دوست گفت:


    دلم می‌خواهد امشب با من عشقبازی کنی.


    سه تن آن را می‌دانستند


    مرد پاسخ داد: اگر گناه کنیم


    کافکا دیگر ما را به خواب نخواهد دید.


    یک تن آن را می‌دانست


    و بر زمین کس دیگری نبود.


    کافکا با خود گفت:


    اکنون که آن دو رفته اند و تنها مانده ام


    دیگر، خود را به خواب نخواهم دید.





    منبع:
    http://faryad.epage.ir

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!



    کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است: Isooda

  2. # ADS
    نشان دهنده تبلیغات
    تاریخ عضویت
    -
    محل سکونت
    -
    ارسال ها
    -

     دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی
     

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •