بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 از مجموع 1

موضوع: داستان کوتاه آینه

  1. #1
    غریب آشنا آواتار ها
    • 1,800
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی
    تشکر ها
    1,198
    پست های وبلاگ
    30

    new12 داستان کوتاه آینه

    چندین سال پیش بود . ما در یک خانواده خیلی فقیر در یک ده دور افتاده به نام ” روکی ” ، توی یک کلبه کوچک زندگی می کردیم . روزها در مزرعه کار می کردیم و شبها از خستگی خوابمان می برد .
    کلبه ی ما نه اتاقی داشت ، نه اسباب و اثاثیه ای ، نه نور کافی . از برداشت محصول آنقدر گیرمان می آمد که شکم پدر و مادر و سه تا بچه سیر بشود . یادم می آید یک سال که نمی دانم به چه علتی محصولمان بی دلیل بیشتر از سال های پیش شده بود ، بیشتر از همیشه پول گرفتیم .

    یک شب مامان ذوق زده یک مجله خاک خورده و کهنه را از توی صندوق کشید بیرون و از توش یه عکس خیلی خوشگل از یک آینه نشان مان داد . همه با چشم های هیجان زده عکس را نگاه می کردیم . مامان گفت بیایید این آینه را بخریم ، حالا که کمی پول داریم ، این هم خیلی خوشگل است . ما پیش از این هیچ وقت آینه نداشتیم ، این هیجان انگیزترین اتفاقی بود که می توانست برایمان بیفتد . چون خوشبختانه پول کافی هم برای خریدش داشتیم . پول را دادیم به همسایه تا وقتی به شهر می رود آن آینه را برایمان بخرد .
    آفتاب نزده باید حرکت می کرد ، از ده ما تا شهر حداقل پنج فرسنگ راه بود ، یعنی یک روز پیاده روی ، تازه اگر تند راه می رفت .
    سه روز بعد وقتی همه داشتیم در مزرعه کار می کردیم ، صدای همسایمان را شنیدیم که یک بسته را از دور به ما نشان می داد . چند دقیقه بعد همه در کلبه دور مامان جمع شدیم .

    وقتی بسته را باز کرد مامان اولین کسی بود که جیغ زد : وای ی ی ی … ، تو همیشه می گفتی من خوشگلم ، واقعاً من خوشگلم !
    بابا آینه را گرفت دستش و نگاهی در آن کرد . همینطوری که سبیل هایش را می مالید و لبخند ریزی می زد با آن صدای کلفتش گفت : آره منم خشنم ، اما جذابم ، نه ؟
    نفر بعدی آبجی کوچیکه بود : مامان ، واقعا چشم هام به تو رفته ها !
    آبجی بزرگه نفر بعدی بود که با هیجان و چشم های ور قلمبیده به آینه نگاه می کرد : می دونستم موهام رو این طوری می بندم خیلی بهم میاد !
    با عجله آینه را از دستش قاپیدم و در آن نگاه کردم . می دانید در چهار سالگی یک قاطر به صورتم لگد زده بود و به قول معروف صورتم از ریخت افتاده بود ولی چون آینه نداشتیم این موضوع را فراموش کرده بودم .
    وقتی تصویرم را در آینه دیدم ، یکهو داد زدم : من زشتم ! من زشتم ! بدنم می لرزید ، دلم می خواست آینه را بشکنم ، همین طور که دانه های اشک از چشمانم سرازیر بود به بابا گفتم : یعنی من همیشه همین ریختی بودم ؟
    - آره عزیزم ، همیشه همین ریختی بودی .
    - اونوقت تو همیشه من رو دوست داشتی ؟
    - آره پسرم ، همیشه دوستت داشتم .
    - ولی چرا ؟ آخه چرا دوستم داری ؟
    - چون تو مال من هستی !
    سال ها از آن قضیه گذشته ، حالا من هر صبح صادقانه به خودم نگاه می کنم و می بینم ظاهرم زشت است .
    آن وقت از خدا می پرسم : یعنی واقعاً منو دوستم داری ؟
    و او در جوابم می گوید : بله .
    و وقتی از او می پرسم که چرا دوستم داری ؟
    به من لبخند می زند و می گوید : چون تو مال من هستی و من تمام مخلوقاتم را بسیار دوست می دارم …

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!



    کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است: sfx

  2. # ADS
    نشان دهنده تبلیغات
    تاریخ عضویت
    -
    محل سکونت
    -
    ارسال ها
    -

     دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی
     

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •