-
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست |
|
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست |
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت |
|
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست |
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد |
|
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست |
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود |
|
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست |
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق |
|
آن که او عالم سر است بدین حال گواست |
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم |
|
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست |
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم |
|
باده از خون رزان است نه از خون شماست |
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود |
|
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
10-12-2012 07:05 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست |
|
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست |
|
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست |
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد |
|
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست |
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو |
|
به هواداری آن عارض و قامت برخاست |
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت |
|
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست |
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت |
|
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست |
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری |
|
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست |
|
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست |
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید |
|
تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست |
در اندرون من خسته دل ندانم کیست |
|
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست |
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب |
|
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست |
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود |
|
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست |
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من |
|
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست |
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم |
|
گرم به باده بشویید حق به دست شماست |
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند |
|
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست |
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب |
|
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست |
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند |
|
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
خیال روی تو در هر طریق همره ماست |
|
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست |
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند |
|
جمال چهره تو حجت موجه ماست |
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید |
|
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست |
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد |
|
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست |
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو |
|
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست |
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است |
|
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست |
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای |
|
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست |
|
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق |
|
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست |
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا |
|
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست |
کمر کوه کم است از کمر مور این جا |
|
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست |
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد |
|
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست |
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر |
|
چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست |
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد |
|
یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست |
|
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست |
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود |
|
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست |
بیار باده که در بارگاه استغنا |
|
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست |
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل |
|
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست |
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج |
|
بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست |
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش |
|
که نیستیست سرانجام هر کمال که هست |
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر |
|
به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست |
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی |
|
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست |
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید |
|
که گفته سخنت میبرند دست به دست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست |
|
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست |
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان |
|
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست |
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین |
|
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست |
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند |
|
کافر عشق بود گر نشود باده پرست |
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر |
|
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست |
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم |
|
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست |
خنده جام می و زلف گره گیر نگار |
|
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست |
|
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا |
|
وز قد بلند او بالای صنوبر پست |
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست |
|
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست |
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست |
|
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست |
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید |
|
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست |
بازآی که بازآید عمر شده حافظ |
|
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست |
|
که مونس دم صبحم دعای دولت توست |
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد |
|
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست |
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر |
|
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست |
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست |
|
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست |
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست |
|
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست |
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست |
|
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست |
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز |
|
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست |
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی |
|
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است |
|
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است |
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست |
|
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است |
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان |
|
تحریر خیال خط او نقش بر آب است |
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود |
|
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است |
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن |
|
اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است |
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید |
|
در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است |
سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم |
|
دست از سر آبی که جهان جمله سراب است |
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت |
|
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است |
حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز |
|
بس طور عجب لازم ایام شباب است |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx