-
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما |
|
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون |
|
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم |
|
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است |
|
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما |
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد |
|
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما |
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی |
|
آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش |
|
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
10-12-2012 06:46 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
ساقی به نور باده برافروز جام ما
ساقی به نور باده برافروز جام ما |
|
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما |
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم |
|
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق |
|
ثبت است بر جریده عالم دوام ما |
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان |
|
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری |
|
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری |
|
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است |
|
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست |
|
نان حلال شیخ ز آب حرام ما |
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان |
|
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما |
دریای اخضر فلک و کشتی هلال |
|
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما |
|
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما |
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده |
|
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما |
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت |
|
به که نفروشند مستوری به مستان شما |
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر |
|
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما |
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای |
|
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما |
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم |
|
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما |
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید |
|
زینهار ای دوستان جان من و جان شما |
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند |
|
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما |
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری |
|
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو |
|
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما |
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست |
|
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما |
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی |
|
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو |
|
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
میدمد صبح و کله بست سحاب
میدمد صبح و کله بست سحاب |
|
الصبوح الصبوح یا اصحاب |
میچکد ژاله بر رخ لاله |
|
المدام المدام یا احباب |
میوزد از چمن نسیم بهشت |
|
هان بنوشید دم به دم می ناب |
تخت زمرد زده است گل به چمن |
|
راح چون لعل آتشین دریاب |
در میخانه بستهاند دگر |
|
افتتح یا مفتح الابواب |
لب و دندانت را حقوق نمک |
|
هست بر جان و سینههای کباب |
این چنین موسمی عجب باشد |
|
که ببندند میکده به شتاب |
بر رخ ساقی پری پیکر |
|
همچو حافظ بنوش باده ناب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب |
|
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب |
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار |
|
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب |
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم |
|
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب |
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست |
|
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب |
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت |
|
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب |
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت |
|
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب |
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو |
|
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب |
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند |
|
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت |
|
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت |
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز |
|
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت |
درویش نمیپرسی و ترسم که نباشد |
|
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری |
|
پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت |
|
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت |
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی |
|
پیداست نگارا که بلند است جنابت |
دور است سر آب از این بادیه هش دار |
|
تا غول بیابان نفریبد به سرابت |
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل |
|
باری به غلط صرف شد ایام شبابت |
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی |
|
یا رب مکناد آفت ایام خرابت |
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد |
|
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت |
|
به قصد جان من زار ناتوان انداخت |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود |
|
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت |
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد |
|
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن |
|
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت |
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم |
|
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت |
بنفشه طره مفتول خود گره میزد |
|
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت |
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم |
|
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت |
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش |
|
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت |
کنون به آب می لعل خرقه میشویم |
|
نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت |
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود |
|
که بخشش ازلش در می مغان انداخت |
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان |
|
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت |
|
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت |
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت |
|
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت |
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع |
|
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت |
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است |
|
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت |
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد |
|
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت |
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست |
|
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت |
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم |
|
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی |
|
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
-
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
ساقیا آمدن عید مبارک بادت |
|
وان مواعید که کردی مرواد از یادت |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق |
|
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
برسان بندگی دختر رز گو به درآی |
|
که دم و همت ما کرد ز بند آزادت |
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست |
|
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت |
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت |
|
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت |
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد |
|
طالع نامور و دولت مادرزادت |
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح |
|
ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست |
|
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست |
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش |
|
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست |
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد |
|
در خرابات بگویید که هشیار کجاست |
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند |
|
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست |
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است |
|
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست |
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش |
|
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست |
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو |
|
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست |
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی |
|
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست |
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج |
|
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx