-
پای گریز نیست که گردون کمانکش است
پای گریز نیست که گردون کمانکش است |
|
جای فزاع نیست که گیتی مشوش است |
ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است |
|
برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است |
چون مار ارقم است جهان گاه آزمون |
|
کاندر درون کشنده و بیرون منقش است |
با خویشتن بساز و ز کس مردمی مجوی |
|
کان کو فرشته بود کنون اهرمنوش است |
با هر که انس گیری از او سوخته شوی |
|
بنگر که انس چیست مصحف ز آتش است |
عالم نگشت و ما و تو گردندهایک از آنک |
|
گردون هنوز هفت و جهت همچنان شش است |
در بند دور چرخ هم ارکان، هم انجم است |
|
در زیر ران دهر هم ادهم، هم ابرش است |
خاقانیا منال که این نالههای تو |
|
برساز روزگار نه بس زخمهی خوش است |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
03-26-2013 03:22 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست |
|
نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست |
گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا |
|
یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست |
خون به خون میشوی کز راحت نشانی مانده نیست |
|
خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست |
از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک |
|
هرگز از کاشانهی کرکس همائی برنخاست |
باورم کن کز نخستین تخم آدم تاکنون |
|
از زمین مردمی مردم گیائی برنخاست |
وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر |
|
کز میان انس و جان وحشت زدائی برنخاست |
کوس وحدت زن درین پیروزه گنبد کاندراو |
|
از نوای کوس وحدت به نوائی برنخاست |
درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را |
|
کاندر او تا اوست خصل بیدغائی برنخاست |
میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان |
|
کز جهان تاریکتر زندان سرائی برنخاست |
از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک |
|
هرگز از گوگرد تنها کیمیائی برنخاست |
از کس و ناکس ببر خاقانی آسا کز جهان |
|
هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
دل پیشکش تو جان نهاده است
دل پیشکش تو جان نهاده است |
|
عشقت به دل جهان نهاده است |
جان گر همه با همه دلی داشت |
|
با عشق تو در میان نهاده است |
تا نام تو بر زبان بیفتاد |
|
دل مهر تو بر زبان نهاده است |
اندک سخنی زبانت را عذر |
|
از نیستی دهان نهاده است |
نظاره قندز هلالت |
|
موئی به هزار جان نهاده است |
از نالهی من رقیب در گوش |
|
انگشت خدای خوان نهاده است |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
کار گیتی را نوائی مانده نیست
کار گیتی را نوائی مانده نیست |
|
روز راحت را بقایی مانده نیست |
زان بهار عافیت کایام داشت |
|
یادگار اکنون گیایی مانده نیست |
وحشتی دارم تمام از هرکه هست |
|
روشنم شد کشنایی مانده نیست |
دل ازین و آن گریزان میشود |
|
زانکه داند با وفایی مانده نیست |
زنگ انده گوهر عمرم بخورد |
|
چون کنم کانده زدایی مانده نیست |
کوه آهن شد غمم وز بخت من |
|
در جهان آهن ربایی مانده نیست |
با عنا میساز خاقانی از آنک |
|
خوش دلی امروز جایی مانده نیست |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
به یکی نامهی خودم دریاب
به یکی نامهی خودم دریاب |
|
به دو انگشت کاغذم دریاب |
به فراقی که سوزدم کشتی |
|
به پیامی که سازدم دریاب |
درد من بر طبیب عرض مکن |
|
تو مسیح منی خودم دریاب |
کارم از دست شد ز دست فراق |
|
دست در دامنت زدم دریاب |
من از خیرهکش فراق هنوز |
|
دیت وصل نستدم دریاب |
الله الله که از عذاب سفر |
|
به علیالله درآمدم دریاب |
دردمندم ز نقل خانهی آب |
|
به گلاب و طبرزدم دریاب |
من که در یک دو نه سه چار یکی |
|
بستهی ششدر آمدم دریاب |
من که خاقانیم به دست عنا |
|
چون خیال مشعبدم دریاب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب |
|
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب |
به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری |
|
چند جامی بکش از بادهی گلفام بخسب |
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال |
|
شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب |
گر به خورشید رخی گرم شود آغوشی |
|
تا دم صبح قیامت ز سر شام بخسب |
بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب |
|
بگذر از ننگ مبرا بشو از نام بخسب |
همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار |
|
در جهان بیخبر از کف وز اسلام بخسب |
نغمهی من بشنو باده بکش مست بشو |
|
شب ماه است به جانان به لب بام بخسب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
رویم ز گریه بین چو گلین کاه زیر آب
رویم ز گریه بین چو گلین کاه زیر آب |
|
از شرم روی توست رخ ماه زیر آب |
ماهی تنی و میکنی از اشک من گریز |
|
نه ماهیان کنند وطن گاه زیر آب |
نی نی توراست عذر که مشک و میی بهم |
|
نی مشک و می شود آنگاه زیر آب |
تخم وفاست دانهی دل چون به دست توس |
|
خواهی به زیر خاک بنه خواه زیر آب |
در اشک گرم غرقم و آنگاه سوخته |
|
کس دید غرق سوخته به نگاه زیر آب |
دریا کشم ز چاه غمت گر برآرم آه |
|
سوزد نهنگ را طپش آه زیر اب |
همسایگان ز تف دلم برکنند شمع |
|
چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب |
گریم چنان که از دم دریای چشم من |
|
هر گوش ماهیی شود آگاه زیر اب |
آبم برفت و گر شنود سنگ آه من |
|
از سنگ بشنوند علیالله زیر آب |
ای در آبدار جوانی ز پیچ و خم |
|
در آب شد ز شرم تو صد راه زیر آب |
حال من و تو از من و تو دور نیست زانک |
|
تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب |
خاقانیا به چاه فرو گوی راز دل |
|
کز دوست رازدارتر آن چاه زیر آب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
کار عشق از وصل و هجران درگذشت |
|
درد ما از دست درمان درگذشت |
کار، صعب آمد به همت برفزود |
|
گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت |
در زمانه کار کار عشق توست |
|
از سر این کار نتواند درگذشت |
کی رسم در تو که رخش وصل تو |
|
از زمانه بیست میدان درگذشت |
فتنهی عشق تو پردازد جهان |
|
خاصه میداند که سلطان درگذشت |
جوی خون دامان خاقانی گرفت |
|
دامنش چه، کز گریبان درگذشت |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
انصاف در جبلت عالم نیامده است
انصاف در جبلت عالم نیامده است |
|
راحت نصیب گوهر آدم نیامده است |
از مادر زمانه نزاده است هیچکس |
|
کوهم ز دهر نامزد غم نیامده است |
از موج غم نجات کسی راست کو هنوز |
|
بر شط کون و فرضهی عالم نیامده است |
از ساغر زمانه که نوشید شربتی |
|
کان نوش جانگزایتر از سم نیامده است |
گیتی تو را ز حادثه ایمن کجا کند؟ |
|
کورا ز حادثات امان هم نیامده است |
دزدی است چرخ نقبزن اندر سرای عمر |
|
آری به هرزه قامت او خم نیامده است |
آسودگی مجوی که کس را به زیر چرخ |
|
اسباب این مراد فراهم نیامده است |
با خستگی بساز که ما را ز روزگار |
|
زخم آمده است حاصل و مرهم نیامده است |
در جامهی کبود فلک بنگر و بدان |
|
کاین چرخ جز سراچهی ماتم نیامده است |
خاقانیا فریب جهان را مدار گوش |
|
کورا ز ده، دو قاعده محکم نیامده است |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
-
پای گریز نیست که گردون کمانکش است
پای گریز نیست که گردون کمانکش است |
|
جای فزاع نیست که گیتی مشوش است |
ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است |
|
برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است |
چون مار ارقم است جهان گاه آزمون |
|
کاندر درون کشنده و بیرون منقش است |
با خویشتن بساز و ز کس مردمی مجوی |
|
کان کو فرشته بود کنون اهرمنوش است |
با هر که انس گیری از او سوخته شوی |
|
بنگر که انس چیست مصحف ز آتش است |
عالم نگشت و ما و تو گردندهایک از آنک |
|
گردون هنوز هفت و جهت همچنان شش است |
در بند دور چرخ هم ارکان، هم انجم است |
|
در زیر ران دهر هم ادهم، هم ابرش است |
خاقانیا منال که این نالههای تو |
|
برساز روزگار نه بس زخمهی خوش است |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!