-
جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا
جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا |
|
باز هم در خط بغداد فکن بار مرا |
باجگه دیدم و طیار ز آراستگی |
|
عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا |
رخت کاول ز در مصطبه برداشتیم |
|
هم بدان منزل برداشت فرود آر مرا |
سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت |
|
سفر کوی مغان است دگر بار مرا |
پیش من لاف ز شونیزیه شونیز مزن |
|
دست من گیر و به خاتونیه بسپار مرا |
گوئیم حج تو هفتاد و دو حج بود امسال |
|
این چنین تحفه مکن تعبیه در بار مرا |
گوئیم کعبه ز بالای سرت کرد طواف |
|
این چنین بیهده پندار مپندار مرا |
من در کعبه زدم کعبه مرا درنگشاد |
|
چون ندانم زدن آن در ندهد بار مرا |
دامن کعبه گرفتم دم من درنگرفت |
|
درنگیرد چون نبیند دم کردارد مرا |
شیرمردان در کعبه مرا نپذیرند |
|
که سگان در دیرند خریدار مرا |
مغکده دید که من رد شدهی کعبه شدم |
|
کرد لابه که ز من مگذر و مگذار مرا |
سوخته بید منم زنگ زدای می خام |
|
ساقی میکده به داند مقدار مرا |
حجرالاسود نقد همگان را محک است |
|
کم عیارم من از آن کرد محکخوار مرا |
زین سپس خال بتان بس حجرالاسود من |
|
زمزم آنک خم و کعبه در خمار مرا |
خانقه جای تو و خانهی می جای من است |
|
پیر سجاده تو را داده و زنار مرا |
باریا دین به بهشتت نبرد وز سر صدق |
|
برهاند همه زنار من از نار مرا |
نیست در زهد ریائیت به جو سنگ نیاز |
|
واندرین فسق نیاز است به خروار مرا |
اندران شیوه که هستی تو، تو را یار بسی است |
|
و اندرین ره که منم، نیست کسی یار مرا |
لاله می خورد که از پوست برون رفت تو نیز |
|
لاله خوردم کن و از پوست برون آر مرا |
می خوری به که روی طاعت بیدرد کنی |
|
اندکی درد به از طاعت بسیار مرا
|
گل به نیل تو ندارم من و گلگون قدحی |
|
میخورم تا ز گل گور دمد خار مرا |
میخورم می که مرا دایه بر این ناف زده است |
|
نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا |
چند تهدید سر تیغ دهی کاش بدی |
|
دست در گردن تیغ تو حلیوار مرا |
از تو منت نپذیرم که ملکوار چو شمع |
|
تخت زرین نهی اندر صف احرار مرا |
منتی دارم اگر بر سر نطعم چو چراغ |
|
بنشانی خوش و آنگه بکشی زار مرا |
کس به عیار فرستادی و گفتی که به سر |
|
خون بریزد به سر خنجر خونخوار مرا |
وز پی آنکه ز سر تو خبردار شوم |
|
کس فرستاد به سر اندر عیار مرا |
تیغ عیار چه باید ز پی کشتن من |
|
هم تو کش کز تو نیاید به دل آزار مرا |
تو نکوتر کشی ایرا تو سبک دست تری |
|
خیز و برهان ز گراندستی اغیار مرا |
کافر و مست همی خوانی خاقانی مرا |
|
کس مبیناد چو او ممن و هشیار مرا |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
02-19-2013 01:16 AM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
درد زده است جان من میوهی جان من کجا
درد زده است جان من میوهی جان من کجا |
|
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا |
دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم |
|
این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا |
او ز من خراب دل کرد چو گنج پی نهان |
|
من که خرابه اندرم گنج نهان من کجا |
یار ز من گسست و من بهر موافقت کنون |
|
بند روان گسستهام انس روان من کجا |
گه گهی آن شکرفشان سرکه فشان ز لب شدی |
|
گرم جگر شدم ز تب سرکهفشان من کجا |
روز به روز بر فلک بخشش عافیت بود |
|
آن همه را رسیده بخش ای فلک آن من کجا |
نالهی خاقانی اگر دادستان شد از فلک |
|
نالهی من نبست غم دادستان من کجا |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
سر به عدم درنه و یاران طلب
سر به عدم درنه و یاران طلب |
|
بوی وفا خواهی ازیشان طلب |
بر سر عالم شو و هم جنس جوی |
|
در تک دریا رو و مرجان طلب |
مرکز خاکی نبود جای تو |
|
مرتبهی گنبد گردان طلب |
مائدهی جان چو نهی در میان |
|
جان به میانجی نه و مهمان طلب |
روی زمین خیل شیاطین گرفت |
|
شمع برافروز و سلیمان طلب |
ای دل خاقانی مجروح خیز |
|
اهل به دست آور و درمان طلب |
زهر سفر نوش کن اول چو خضر |
|
پس برو و چشمهی حیوان طلب |
خطهی شروان نشود خیروان |
|
خیر برون از خط شروان طلب |
سنگ به قرابهی خویشان فکن |
|
خویش و قرابات دگرسان طلب |
یوسف دیدی که ز اخوة چه دید |
|
پشت بر اخوة کن و اخوان طلب |
مشرب شروان ز نهنگان پر است |
|
آبخور آسان به خراسان طلب |
روی به دریا نه و چون بگذری |
|
در طبرستان طربستان طلب |
مقصد آمال ز آمل شناس |
|
یوسف گم کرده به گرگان طلب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب
گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب |
|
جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب |
خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس |
|
برگ هوا بساز و نثار از روان طلب |
دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده است |
|
دل و اشکاف و یاسح او در میان طلب |
گر نیست گشتی از خود و با تو توئی نماند |
|
از نیستی در آینهی دل نشان طلب |
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه |
|
بس کن حدیث یافت طلب را به جان طلب |
خاقانیا پیاده شو از جان که دل توراست |
|
بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب |
اقطاع این سوار ورای خرد شناس |
|
میدان این براق برون از جهان طلب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
مست تمام آمده است بر در من نیم شب
مست تمام آمده است بر در من نیم شب |
|
آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب |
کوفت به آواز نرم حلقهی در کای غلام |
|
گفتم کاین وقت کیست بر در ما ای عجب |
گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع |
|
گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب |
او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من |
|
کانیت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب |
کردم برجان رقم شکر شب و مدح می |
|
کامدن دوست را بود ز هر دو سبب |
گرنه شبستی رخش کی شودی بینقاب |
|
ورنه میستی سرش کی شودی پر شغب |
گفتم اگرچه مرا توبه درست است لیک |
|
درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب |
گفتم کز بهر خرج هدیه پذیرد ز من |
|
عارض سیمین تو این رخ زرین سلب |
گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست |
|
گفتم معذور دار زر ننماید به شب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
به یکی نامهی خودم دریاب
به یکی نامهی خودم دریاب |
|
به دو انگشت کاغذم دریاب |
به فراقی که سوزدم کشتی |
|
به پیامی که سازدم دریاب |
درد من بر طبیب عرض مکن |
|
تو مسیح منی خودم دریاب |
کارم از دست شد ز دست فراق |
|
دست در دامنت زدم دریاب |
من از خیرهکش فراق هنوز |
|
دیت وصل نستدم دریاب |
الله الله که از عذاب سفر |
|
به علیالله درآمدم دریاب |
دردمندم ز نقل خانهی آب |
|
به گلاب و طبرزدم دریاب |
من که در یک دو نه سه چار یکی |
|
بستهی ششدر آمدم دریاب |
من که خاقانیم به دست عنا |
|
چون خیال مشعبدم دریاب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب |
|
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب |
به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری |
|
چند جامی بکش از بادهی گلفام بخسب |
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال |
|
شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب |
گر به خورشید رخی گرم شود آغوشی |
|
تا دم صبح قیامت ز سر شام بخسب |
بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب |
|
بگذر از ننگ مبرا بشو از نام بخسب |
همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار |
|
در جهان بیخبر از کف وز اسلام بخسب |
نغمهی من بشنو باده بکش مست بشو |
|
شب ماه است به جانان به لب بام بخسب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
رویم ز گریه بین چو گلین کاه زیر آب
رویم ز گریه بین چو گلین کاه زیر آب |
|
از شرم روی توست رخ ماه زیر آب |
ماهی تنی و میکنی از اشک من گریز |
|
نه ماهیان کنند وطن گاه زیر آب |
نی نی توراست عذر که مشک و میی بهم |
|
نی مشک و می شود آنگاه زیر آب |
تخم وفاست دانهی دل چون به دست توس |
|
خواهی به زیر خاک بنه خواه زیر آب |
در اشک گرم غرقم و آنگاه سوخته |
|
کس دید غرق سوخته به نگاه زیر آب |
دریا کشم ز چاه غمت گر برآرم آه |
|
سوزد نهنگ را طپش آه زیر اب |
همسایگان ز تف دلم برکنند شمع |
|
چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب |
گریم چنان که از دم دریای چشم من |
|
هر گوش ماهیی شود آگاه زیر اب |
آبم برفت و گر شنود سنگ آه من |
|
از سنگ بشنوند علیالله زیر آب |
ای در آبدار جوانی ز پیچ و خم |
|
در آب شد ز شرم تو صد راه زیر آب |
حال من و تو از من و تو دور نیست زانک |
|
تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب |
خاقانیا به چاه فرو گوی راز دل |
|
کز دوست رازدارتر آن چاه زیر آب |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
کار عشق از وصل و هجران درگذشت
کار عشق از وصل و هجران درگذشت |
|
درد ما از دست درمان درگذشت |
کار، صعب آمد به همت برفزود |
|
گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت |
در زمانه کار کار عشق توست |
|
از سر این کار نتواند درگذشت |
کی رسم در تو که رخش وصل تو |
|
از زمانه بیست میدان درگذشت |
فتنهی عشق تو پردازد جهان |
|
خاصه میداند که سلطان درگذشت |
جوی خون دامان خاقانی گرفت |
|
دامنش چه، کز گریبان درگذشت |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
انصاف در جبلت عالم نیامده است
انصاف در جبلت عالم نیامده است |
|
راحت نصیب گوهر آدم نیامده است |
از مادر زمانه نزاده است هیچکس |
|
کوهم ز دهر نامزد غم نیامده است |
از موج غم نجات کسی راست کو هنوز |
|
بر شط کون و فرضهی عالم نیامده است |
از ساغر زمانه که نوشید شربتی |
|
کان نوش جانگزایتر از سم نیامده است |
گیتی تو را ز حادثه ایمن کجا کند؟ |
|
کورا ز حادثات امان هم نیامده است |
دزدی است چرخ نقبزن اندر سرای عمر |
|
آری به هرزه قامت او خم نیامده است |
آسودگی مجوی که کس را به زیر چرخ |
|
اسباب این مراد فراهم نیامده است |
با خستگی بساز که ما را ز روزگار |
|
زخم آمده است حاصل و مرهم نیامده است |
در جامهی کبود فلک بنگر و بدان |
|
کاین چرخ جز سراچهی ماتم نیامده است |
خاقانیا فریب جهان را مدار گوش |
|
کورا ز ده، دو قاعده محکم نیامده است |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx