بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 از مجموع 2

موضوع: سوتی های بچه های باشگاه دانشجویان

  1. #1
    raniya آواتار ها
    • 33
    • 15

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    راه های ارتباطی
    تشکر ها
    119

    پیش فرض سوتی های بچه های باشگاه دانشجویان

    سلام به بچه های خوب باشگاه دانشجویان
    این تاپیک از اسمش معلومه راجع به چیه دیگه
    در مورد خرابکاریاتونه خواهشا نیاین بگین ما اصلا توی زندگی سوتی ندادیم

    که هیشکی باورش نمیشه
    هر خاطره ای که براتون اتفاق افتاده بگین بخندیم

    اینو زدم برای وقتهایی که یکی دلش گرفته یا غصه داره بیاد اینجا خاطره های ما رو بخونه برای چند لحظه هم شده بخنده
    شجاعت داشته باشین!!!




    چیزایی رو بنویسین که برای خودتون اتفاق افتاده کپی نکنین از جایی لطفا
    4 کاربر پست raniya عزیز را پسندیده اند . mohsen100, shima_glk, tania, ttrasn

  2. # ADS
    نشان دهنده تبلیغات
    تاریخ عضویت
    -
    محل سکونت
    -
    ارسال ها
    -

     دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی
     

  3. #2
    raniya آواتار ها
    • 33
    • 15

    عنوان کاربری
    کاربر باشگاه
    تاریخ عضویت
    Nov 2012
    راه های ارتباطی
    تشکر ها
    119

    پیش فرض

    اول خودم میگم که یختون باز شه
    اگرم خاطره نزدین بازم که هیچی دیگه بچه های باحالی هستین

    -------------------------------------------------------------------------------
    یه روز با دختر عمه م قرار گذاشتیم بریم بیرون خیابون شالیکوبی دور بزنیم (یکی از خیابونای شلوغ گرگان)
    2 تایی دورامونو زدیم بعد 2تا چیپس خریدیم خوردیم تموم که شد من گفتم چند قدم پیش سطل آشغال بود بریم پوستاشو بندازیم
    دختر عمه م هم گفت باشه برگشتیم و من داشتم باهاش حرف میزدم با صدای معمولی شنیده میشد یعنی میگفتم آره داشتم میگفتم بهت اصن قضیه اونجوری نبود که من خیلی بهش گفتم همینجوری حرف میزدم دیدم مردم و مغازه دارا و پسرایی که تو خیابون بودن دارن مارو یه جوری نگاه میکنن هی خودمو نگاه کردم دیدم مشکل ندارم که آشغالا رو انداختم برگشتم به دختر عمه م گفتم اینا چرا مارو اینجوری نگاه میکنن؟؟؟
    دیدم دختر عمه م اصن باهام نیست همونجا وایساده منم تموم راه رو مثل خل و چلا و جنیا داشتم بلند و با احساس با خودم حرف میزدم
    همه م فک کرده بودن من خلم با یه نگاه عاقل اندر سفیهی منو میدیدن احساس میکردم پیش خودشون میگن
    طفلک به این جوونی دیوونس
    وقتی رسیدم به دختر عمه م بهش گفتم بیشعوووووور اینقد خندید اشکاش داشت میومد

    6 کاربر پست raniya عزیز را پسندیده اند . mohsen100, paksersht, shima_glk, sunyboy, tania, ttrasn

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •