-
دیوان غزلیات و ابیات برگزیده صائب تبریزی
غزلیات
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا |
|
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا |
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟ |
|
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا |
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب |
|
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا |
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص |
|
خانه دار گوشهی چشم قناعت کن مرا |
چند باشد شمع من بازیچهی دست فنا؟ |
|
زندهی جاوید از دست حمایت کن مرا |
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگی |
|
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا |
گرچه در صحبت همان در گوشهی تنهاییم |
|
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا |
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم |
|
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا |
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من |
|
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا |
از فضولیهای خود صائب خجالت میکشم |
|
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟ |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
10-25-2012 08:48 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا |
|
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا |
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است |
|
آنچه از عمر سبکرفتار میماند به جا |
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی |
|
در کف گلچین ز گلشن، خار میماند به جا |
جسم خاکی مانع عمر سبکرفتار نیست |
|
پیش این سیلاب، کی دیوار میماند به جا؟ |
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست |
|
وقت آن کس خوش کزو آثار میماند به جا
|
زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل |
|
از شمار درهم و دینار میماند به جا |
نیست از کردار ما بیحاصلان را بهرهای |
|
چون قلم از ما همین گفتار میماند به جا |
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور |
|
برگ صائب بیشتر از بار میماند به جا |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را |
|
بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را |
چون موجهی سرابیم، در شورهزار عالم |
|
کز بود بهرهای نیست، غیر از نمود ما را |
آیینههای روشن، گوش و زبان نخواهند |
|
از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را |
خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا |
|
زان در نیارد از پا، چرخ کبود ما را |
چون خامهی سبک مغز، از بی حضوری دل |
|
شد بیش روسیاهی، در هر سجود ما را |
گر صبح از دل شب، زنگار میزداید |
|
چون از سپیدی مو، غفلت فزود ما را؟ |
تا داشتیم چون سرو، یک پیرهن درین باغ |
|
از گرم و سرد عالم، پروا نبود ما را
|
از بخت سبز چون شمع، صائب گلی نچیدیم
|
|
در اشک و آه شد صرف، یکسر وجود ما را |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
نداد عشق گریبان به دست کس ما را
نداد عشق گریبان به دست کس ما را |
|
گرفت این می پرزور، چون عسس ما را |
به گرد خاطر ما آرزو نمیگردید |
|
لب تو ریخت به دل، رنگ صد هوس ما را |
خراب حالی ما لشکری نمیخواهد |
|
بس است آمدن و رفتن نفس ما را |
تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم |
|
که خرج آه سحر میشود نفس ما را |
غریب گشت چنان فکرهای ما صائب |
|
که نیست چشم به تحسین هیچ کس ما را
|
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
اگر به بندگی ارشاد میکنیم ترا
اگر به بندگی ارشاد میکنیم ترا |
|
اشارهای است که آزاد میکنیم ترا |
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار |
|
که ما به جاذبه امداد میکنیم ترا |
درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار |
|
خراب میشوی، آباد میکنیم ترا |
ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار |
|
که از طلسم غم آزاد میکنیم ترا |
فرامشی ز فراموشی تو میخیزد |
|
اگر تو یاد کنی، یاد میکنیم ترا
|
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی |
|
بهار عالم ایجاد میکنیم ترا |
مساز رو ترش از گوشمال ما صائب |
|
که ما به تربیت استاد میکنیم ترا |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
یک بار بی خبر به شبستان من درآ |
|
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ |
از دوریت چو شام غریبان گرفتهایم |
|
از در گشادهروی چو صبح وطن درآ |
مانند شمع، جامهی فانوس شرم را |
|
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
|
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است |
|
بند قبا گشوده به آغوش من درآ |
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست |
|
ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
دانستهام غرور خریدار خویش را
دانستهام غرور خریدار خویش را |
|
خود همچو زلف میشکنم کار خویش را |
هر گوهری که راحت بیقیمتی شناخت |
|
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
|
در زیر بار منت پرتو نمیرویم |
|
دانستهایم قدر شب تار خویش را |
زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک |
|
در خواب کن دو دیدهی بیدار خویش را |
هر دم چو تاک بار درختی نمیشویم |
|
چو سرو بستهایم به دل بار خویش را |
از بینش بلند، به پستی رهاندهایم |
|
صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا |
|
باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا |
سرمهی خاموشی من از سواد شهرهاست |
|
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا |
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار |
|
دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا |
در محیط رحمت حق، چون حباب شوخچشم |
|
بادبان کشتی از دامان تر باشد مرا |
منزل آسایش من محو در خود گشتن است |
|
گردبادی میتواند راهبر باشد مرا
|
از گرانسنگی نمیجنبم ز جای خویشتن |
|
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا |
میگذارم دست خود را چون صدف بر روی هم |
|
قطرهی آبی اگر همچون گهر باشد مرا |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا |
|
هر لالهای پیاله جدا میدهد مرا |
باغ و بهار من نفس آرمیده است |
|
بیماری نسیم، شفا میدهد مرا |
سیرست چشم شبنم من، ورنه شاخ گل |
|
آغوش باز کرده صلا میدهد مرا
|
آن سبزهام که سنگدلیهای روزگار |
|
در زیر سنگ نشو و نما میدهد مرا |
در گوش قدردانی من حلقهی زرست |
|
هر کس که گوشمال بجا میدهد مرا |
استادگی است قبله نما را دلیل راه |
|
حیرت نشان به راه خدا میدهد مرا |
این گردنی که من چو هدف برکشیدهام |
|
صائب نشان به تیر قضا میدهد مرا |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx
-
گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا
گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا |
|
ویران اگر نمیکنی آباد کن مرا |
حیف است اگر چه کذب رود بر زبان تو |
|
از وعدهی دروغ، دلی شاد کن مرا |
پیوسته است سلسلهی خاکیان به هم |
|
بر هر زمین که سایه کنی، یاد کن مرا |
شاید به گرد قافلهی بیخودان رسم |
|
ای پیر دیر، همتی امداد کن مرا |
گشته است خون مرده جهان ز آرمیدگی |
|
دیوانهی قلمرو ایجاد کن مرا |
بی حاصلی ز سنگ ملامت بود حصار |
|
چون سرو و بید ازثمر آزاد کن مرا |
دارد به فکر صائب من گوش عالمی |
|
یک ره تو نیز گوش به فریاد کن مرا |
...
ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!
کاربر مقابل پست غریب آشنا عزیز را پسندیده است:
sfx