بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه





 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 از مجموع 1

موضوع: داستان دو برابر

  1. #1
    negar92 آواتار ها
    • 2,687
    • 2,576

    عنوان کاربری
    باز نشسته بخش زبان و ادبیات انگلیسی
    تاریخ عضویت
    Jan 2012
    شغل , تخصص
    دانشجو مترجمی زبان انگلیسی
    رشته تحصیلی
    مترجمی زبان انگلیسی
    راه های ارتباطی
    تشکر ها
    3,653
    پست های وبلاگ
    24

    Star داستان دو برابر

    ( فارسی و انگلیسی )
    The two brothers

    This is a story about two brothers named James and Henry. One was a very good boy. His name was James. He always made his mother very happy. His clothes were always clean. And he always washed his hands before he ate his dinner.

    اين داستاني درباره‌ي دو برادر به نام‌هاي جيمز و هنري است. يكي از آن‌ها پسر خيلي خوبي بود. نامش جيمز بود. او هميشه مادرش را خوشحال مي‌كرد. لباس‌هايش هميشه تميز بودند. و هميشه قبل از غذا دست‌هايش را مي‌شست.

    The other boy was Henry. He was a naughty boy. He did not close the doors. He kicked the chairs in the house. When his mother asked him to help her, he did not want to. Sometimes he took cakes from the cupboard and ate them. He liked to play in the street. He always made his mother very angry.

    پسر ديگر هنري بود. او پسر شيطوني بود. در رو نمي‌بست. با لگد به صندلي‌هاي خانه مي‌زد. وقتي مادرش از او تقاضاي كمك مي‌كرد، او انجام نمي‌داد. بعضي وقت‌ها از كابينت كيك برمي‌داشت و مي‌خورد. بازي در خيابان را دوست داشت. هميشه مادرش را عصباني مي‌كرد.

    One day the school was not open. The two boys went to the park to play. Their mother gave them some money and told them to buy their lunch with their money. They took a ball with them. Before going to the park they stopped to buy lunch. James bought a sandwich with is money but Henry bought a large packet of sweets and ate them all.

    يك روز كه مدرسه بسته بود. دو پسر براي بازي به پارك رفتند. مادرشان به ‌آن‌ها مقداري پول داد و گفت كه ناهارشان را با پولشان بخرند. آن‌ها يك توپ با خودشان برداشتند. قبل از رفتن به پارك براي خريد ناهار ايستادند. جيمز با پولش يك ساندويچ خريد اما هنري يك پاكت بزرگ از شيريني خريد و همه را خورد.

    After lunch the two boys played in the park with their ball. Then Henry wanted to go home because he was feeling sick. He had eaten so many sweets. When they got home his mother put him in bed without any dinner and told him that it was wrong to eat sweets for lunch.

    بعد از ناهار پسرها در پارك با توپشان بازي كردند. سپس هنري خواست به خونه بره براي اينكه احساس مريضي مي‌كرد. شيريني‌هاي خيلي زيادي خورده بود. وقتي رفتند خونه مادرش بدون هيچ شامي به رختخواب فرستاد و به او گفت كه خوردن شيريني براي ناهار اشتباه بود.



    طــــروات زندگـــی در جریان یادگیری است
    ذهن های بسته بوی مـــــرگ میدهند...

    http://up.pnu-club.com/images/vce8ofsvkn51mo3s63t.jpg

  2. # ADS
    نشان دهنده تبلیغات
    تاریخ عضویت
    -
    محل سکونت
    -
    ارسال ها
    -

     دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی
     

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •