-
زندگی عشق است افسانه نیستآنکه عشق را آفرید دیوانه نیستعشق آن نیست که در کنارش باشیعشق آن است که به یادش باشی
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
03-09-2013 03:00 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
دنیا دار مکافات:
وقتی پرنده ای زنده است … مورچه ها را می خورد ، وقتی میمیرد مورچه ها او را میخورند.
زمانه و شرایط در هر موقعیتی میتواند تغییر کند.
در زندگی هیچ کس را تحقیریاازار نکنید.
شاید امروز قدرتمند باشید… اما یادتان باشد ، زمان از شما قدرتمند است.
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد.
اما وقتی زمانش برسد … فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست.
پس خوب باشید و خوبی کنید.
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
کدوم خواستن،کدوم جـنون، کدوم عشق / شاید خیلی از این حرفا دروغه
تا وقتی با همیم از عشق می گیم / نباشیم قولمون حتی دروغه
از این عشق هایی که زنجیر میشه / هوس هایی که دامن گیر میشه
می ترسم چون دلم بی اعتماده / به احساسی که بی تاثیر میشه
نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست / نه اینکه زندگی بی عشق میشه
فقط کاش بین این حس های مبهم / بفهمم آخرش چی عشق میشه
مثل حرفی که نگاهی نمی گفته و می گفته / اتفاقیه که گاهی نمی افته و می افته
مثل یخ زدن تو آتیش، حال سوختن تو سرما / تو بیداری یه خیاله، یه حقیقته تو رویا
تو فکرش نیستیم و پیداش می شه / ولی وقتی که باید باشه میره
به حال و روز ما کاری نداره / همیشه یا براش زوده یا دیره
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
روی آن شیشه ی تبدار تو را رها کردم
اسم زیبای تو را با نفس جا کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را
وانگهی روبروی عکس قشنگت نشستم و سیر تماشا کردم.
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
حرف دل:
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
می خواهم آب شوم در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود
می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم
استواری امن زمین را زیر پای خویش…
پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم
از دیگران شکوه آواز می کنم
فریاد می کشم که ترکم گفتند!
چرا از خود نمی پرسم:
کسی را دارم
که احساسم را
اندیشه و رویایم را
زندگی ام را با او قسمت کنم؟
ازکسی نمی پرسند
جه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید
از عادات انسانیش نمی پرسند ، ازخویشتنش نمی پرسند
زمانی به ناگاه
باید با آن رودرروی درآید
تاب آرد
بپذیرد
وداع را
درد مرگ را
فروریختن را
تا دیگربار
بتواند که برخیزد
به تو نگاه می کنم
و می دانم
تو تنها نیازمند یکی نگاهی
تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت کند
بگشایدت
تا به در آئی.
من پا پس می کشم
و در نیم گشوده
به روی تو
بسته می شود.
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
گیرم که ز مال و زر کسی قارون شد ———- مرگ است زپی!
یا آن که به علم و دانش افلاطون شد ———- کو حاصل وی؟
اندوخته ام ز کف همه بیرون شد ———- کو ناله ی نی؟
ز اندیشه کونین دلم پرخون شد ———- کو ساغر می؟
(مشتاق اصفهانی)
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
نیمه شب آواره و بی حس و حال
درسرم سودای جامی زوال
پرسه ای آغاز کردم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال
ازجدایی یک دو روزی میگذشت
یک دو سال از عمر رفت و برنگشت
دل بیاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار راآن دو چشم مست آهو وار را
همچو راضی مبهم وسربسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد وهم آشیان شد با من او
همنشین وهم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بودم توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین شد آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد ودر خلوتم دمساز شدگفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پا بر جاست دل بی تو شام بی فرداست دل
گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان
گفتمش عشقت به دل افزون شده دل زجادوی رخت افسون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش…..
طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش
درسرم جز عشق او سودا نبودبحر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشقم هیچ گلی زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار اما وفابا مانداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ماسنگی گذاشت
بیگمان ازمرگ ما پروا نداشت…….
آخر این قصه هجران بود وبس…….
حسرت ورنج فراوان بود وبس……..
یار ما را از جدایی غم نبود بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
آن کبوتر عاقبت از بند رست ر
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
بخت بدبین……دل او قسمت نشد این گدا مشمول این رحمت نشد
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست……………
از غمش با دود ودم همدم شدم باده نوش غصه ی او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم.ذره ذره آب گشتم کم شدم
عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر آخر این یک بار از من بشنو پند برمن وبر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق دیرینت گسسته تار وپود………….
گر چه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است باش با او یاد تو ما را بس است
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
محبت نام زندگیست
زندگی نام وفاست
وفا نام آرزوست
آرزو نام لبخند است
لبخند نام خوشی است
خوشی نام اشک است
اشک نام غم است
غم نام عشق است
عشق نام قلب است
قلب نام توست.
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
شعر
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و این لیلای تو…من نیستم
گفت:ای دیوانه،لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره صحرا،نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی،گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
-
آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها…
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیم
که آن یکی که هست کیست
و آن هیچکس کجاست
کاش میشد یافت
کاش میشد شکستنی نبود
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن
خرد نشد…..
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )