-
فرزندان بزرگتر Iq بیشتری دارند
به گزارش پژوهشگران در بررسي گستردهاي كه ميتواند نقطه پاياني بر بيش از نيم قرن بحث و جدل علمي درباره رابطه ميان IQ و ترتيب تولد باشد، معلوم شده كه فرزندان بزرگتر در خانوادهها معمولا نسبت به برادر/خواهرهايشان IQ بالاتري به دست ميآورند. به گفته پژوهشگران اين تفاوت ميانگين در IQ جزئي اما معنادار بود؛ سه نمره بالاتر در فرزند ارشد نسبت به فرزند پس از خود. و نيز افزودند اين نتايج آشكار ميسازد كه اين تفاوت ناشي از ديناميك خانواده است نه عوامل زيستشناختي همچون محيط پيش از تولد.
پژوهشگران از مدتها پيش شواهدي در اختيار داشتند كه فرزندان نخست معمولا وظيفهشناستر و محتاطتر از برادر/خواهرهايشان هستند و برخي بررسيهاي پيشين تفاوتهاي معناداري در IQ يافته بودند. اما منتقدان ميگفتند آن گزارشها قطعي نيستند زيرا تفاوتهاي عظيم در نحوه تربيت بچهها در خانوادههاي مختلف را به حساب نياوردهاند.
3 نمره ممكن است در يك آزمون IQ خيلي زياد به نظر نيايد، اما كارشناسان ميگويند در مورد بعضي افراد ميتواند قابلتوجه باشد. از اين گذشته به گفته پژوهشگران نتايج به دست آمده- كه به شكل دو مقاله جداگانه در دو ژورنال Science
و Intelligence به چاپ رسيدهاند- منجر به بررسي عميقتر ديناميك خانواده مسبب چنين تفاوتهايي است. اگرچه اين بررسي در مورد مردان انجام شده دانشمندان معتقدند نتايج حاصل تقريبا به طور قطع در مورد زنان نيز صدق ميكند. فرانك سالووي (F. Sulloway)، روانشناس انستيتو شخصيت و پژوهشهاي اجتماعي وابسته به دانشگاه كاليفرنيا در بركلي ميگويد: «از نظر من اين دو مقاله مهمترين آثاري هستند كه در 70 سال گذشته در اين رشته به چاپ رسيدهاند.» دكتر سالووي كه در اين پژوهش شركت نداشته اما در همراهي آن سرمقالهاي نوشته است، ميافزايد: «پيش از اين درباره تاثير اين عوالم ترديدهايي وجود داشت اما اكنون ديگر جايي براي ترديد نيست.» او در سرمقاله خود در مجله «ساينس» ضمن تحسين اين مقاله اشاره ميكند كه چگونه اين مقاله نظريههاي ترتيب تولد و IQ را دقيقتر ميكند.
بررسي تاثير ترتيب تولد به طرز وحشتناكي دشوار است و بعضي منتقدان با اين همه هنوز در درستي آن ترديد دارند. جوزف لي راجرز (J. L. Rodgers)، روانشناس دانشگاه اوكلاهما كه از ديرباز در وجود چنين تاثيرهايي ترديد داشته معتقد است كه اين تحليل جديد قانعكننده نيست. او مينويسند: «در گذشته نيز صدها گزارش در مورد تاثير ترتيب تولد به چاپ رسيد كه قابلقبول نبودند. مطمئن نيستم كه نمودارهاي مقالهاي كه در ژورنال ساينس به چاپ رسيد واقعي باشند. بايد روش كارشان را دقيقتر توصيف كنند.»
اگر تفاوت برادر/خواهرها در IQ واقعي بود پس چرا پژوهشهاي پيشين به اين وضوح ديده نشده بود؟ يك دليل ممكن است قدرت آماري اين مقاله جديد باشد: جدول دادههاي كريستنسن/بيركدال واقعا عظيم است. در اين پژوهش دو همهگيرشناس نروژي دادههاي مربوط به ترتيب تولد، وضعيت سلامتي و نمرههاي IQ 241310 مرد 18 و 19 ساله كه در فاصله سالهاي 1967 تا 1976 به دنيا آمدهاند را با استفاده از اسناد نظامي تحليل كردند. اين پژوهشگران پس از تصحيح عواملي نظير سطح تحصيلات پدر و مادر، سن مادر هنگام تولد و تعداد افراد خانواده كه ممكن بود بر نمره IQ تاثير بگذارند به اين نتيجه رسيدند كه نمره فرزندان ارشد به طور متوسط 2/103 و حدود 3 درصد بالاتر از فرزند دوم (3/100) و 4 درصد بالاتر از فرزند سوم (99) است. اين تفاوت در حالت ميانگين وجود دارد كه يعني خانواده به خانواده فرق ميكند و در بيشتر خانوادهها ديده ميشود اما نه در همه آنها.
سپس اين دانشمندان به نمرههاي IQ 63951 جفت برادر مراجعه كردند و به همان نتايج دست يافتند. بنابراين تفاوت در محيط خانواده نميتواند نمرههاي بالاتر فرزندان ارشد را تبيين كند. به نظر دكتر پيتر كريستنسن (P.Kristensen)، همهگيرشناس دانشگاه اسلو و نويسنده اصلي مقالهاي كه در ژورنال ساينس به چاپ رسيد، اين نتايج تقريبا به طور قطع در مورد زنان نيز صدق ميكند زيرا جنسيت تاثير چنداني روي نمره IQ ندارد. نويسنده همكار او در اين دو مقاله دكتر تور بيركدال (T.Bjerkedal)، همهگيرشناس نظامپزشكي نيروهاي مسلح نروژ است. اين پژوهشگران براي آنكه ببينند آيا تفاوت مشاهدهشده ميتواند ناشي از عوامل زيستشناختي باشد يا خير نمرههاي مردان جواني را بررسي كردند كه پس از مرگ برادر بزرگترشان در خانه، فرزند ارشد شدند. نمرههاي آنها به طور متوسط نزديك به نمره فرزندان نخست زيستشناختي بود. در چنين مواردي نمره IQ فرزند دوم به طور متوسط تا 6/102 افزايش مييابد. فرزندان سومي كه دو برادر بزرگترشان مرده باشد بيش از همه رشد IQ نشان ميدهند و درحالت ميانگين به 5/103 ميرسند. دكتر كريستنسن ميگويد: «اين مدرك كاملا محكمي است كه نشان ميدهد تبيين زيستشناختي درست نيست.»
دانشمندان علوم اجتماعي براي تبيين چگونگي احتمالي تاثيرگذاري ترتيب تولد بر نمره هوش، چندين نظريه پيشنهاد كردهاند؛ فرزندان نخست تمام توجه پدر و مادرشان را در خردسالي منحصر به خويش دارند و حتي اگر آن توجه بعدها با آمدن يك يا چند فرزند ديگر به تساوي ميان آنها تقسيم شود به معناي آن است كه در طول زمان مجموع توجه افراد بالغ به فرزندان نخست بيشتر خواهد بود كه به لحاظ نظري موجب تقويت قدرت تكلم و توانايي استدلال در آنها ميشود.
اما اين استدلال يك يافته خللناپذير در بچههاي زير 12 سال را تبيين نميكند: در ميان اين نوجوانان فرزندان بعدي معمولا در آزمونهاي IQ، بيشتر از فرزندان ارشد نمره ميگيرند و عملكرد بهتري دارند(براي مثال نمره آزمون IQ فرزند دوم در 10 سالگي از نمره 10 سالگي فرزند اول بيشتر است.) نظر پژوهشگران آن است كه اين پيشرسي احتمالا نشان ميدهد فرزندان جديد چگونه ذخاير فكري خانواده را در مجموع تغيير ميدهند. اضافه شدن يك بچه كوچك تا جايي كه به يك برادر يا خواهر بزرگتر مربوط است ميتواند به تعبيري محيط فكري خانواده را در مجموع تضعيف كند؛ با اين حال فرزند كوچكتر هم از پختگي پدر و مادر بهره ميبرد و هم از برادر يا خواهر بزرگتر. اين ديناميك ميتواند آوانسي كه فرزند بزرگتر از پدر و مادرش ميگيرد را به سرعت از بين برده يا حتي معكوس سازد. در اينجا اين پرسش مطرح ميشود كه پس فرزندان بزرگتر چگونه بار ديگر به جلو صف باز ميگردند؟
يك احتمال كه از سوي روانشناسي به نام رابرت زايونك (R.Zajonc) مطرح شده آن است كه فرزندان بزرگتر در نقش طبيعيشان به عنوان معلم سرخانه كوچكترها به دانش خويش استحكام بخشيده و به آن سازمان ميدهند. زايونك ميگويد: «توضيح دادن چيزي براي برادر يا خواهر كوچكتر به دانش شما شكل ميدهد و سبب ميشود بر پايه آن به ميزان قابل توجهي رشد كنيد. برادر كوچكتر سوالاتي ميپرسد و در مفاهيم و تبيينها ترديد ميكند و اينها به بلوغ فكري برادر بزرگتر كمك خواهد كرد.» خلاصه آنكه اين درسها بيشتر به نفع معلم است تا شاگرد. تكفرزندها از منافع توجه بيشتر پدر و مادر برخوردار ميشوند اما فرصت آموزش به برادر يا خواهر كوچكتر را از دست ميدهند.
تبيين بالقوه ديگر به اين مربوط ميشود كه برادر/خواهرها چگونه در خانواده، كنجي براي خويش مييابند. در برخي پژوهشها معلوم شده كه هم فرزندان بزرگتر و هم فرزندان كوچكتر معمولا فرزند ارشد را منظمتر، مسووليتپذيرتر و موفقتر توصيف ميكنند. پژوهشها نشان ميدهد پدر و مادرها به تجربه ميدانند كه فرزندان كوچكتر براي متمايز كردن خود، اغلب به دنبال كسب مهارتهاي ديگري همچون رفيقبازي، فعاليتهاي ورزشي پرخطر و سازهاي موسيقي غيرمتعارف ميروند. دكتر سالووي ميگويد: «آنها همچون سهرههاي داروين براي كسب حداكثر سود از محيط و پرهيز از رقابت مستقيم بر سر منابعي كه در اختيار فرزندان ارشد است به راههاي ديگر رو ميآورند. آنها مهارتها و علايق گوناگوني پيدا ميكنند كه آزمونهاي IQ معمولا آنها را اندازه نميگيرند.»
با اين همه نميتوان اين پژوهش را حرف آخر در اين زمينه دانست. اگر به راستي رتبه اجتماعي موجب تفاوت در IQ ميشود پس اين تاثير بايد در فرهنگهايي كه يك جنس را بر ديگري ترجيح ميدهند آشكارتر باشد. در جامعهاي مردسالار، فرزندان دومي كه اتفاقا نخستين پسر باشند بايد از فرزند نخستي كه دختر است نمره بيشتري در آزمون IQ بگيرند. شايد نروژ جاي مناسبي براي آزمودن اين مساله نباشد اما چنين دادههايي را از كشورهاي ديگر نظير كره جنوبي بايد بتوان به دست آورد.
در هر حال اين پژوهش تاثير محيط روي IQ را نشان ميدهد كه بهترين نمونه آن «اثر فلين» است. اثر فلين (Flynn Effect) نشان ميدهد كه نمره IQ طي نسلها افزايش يافته است و اين افزايش ناگزير به محيط بيشتر مربوط ميشود تا به ژنها. با اين حال دانشمندان نروژي عوامل مادرزادي را نيز كنترل كردند. پرسش اين بود كه آيا محيط رحم در آبستنيهاي بعدي تغيير ميكند. ميدانيم كه در حاملگيهاي دوم به بعد ميزان آنتيبادي در خون مادران افزايش مييابد. از آنجا كه طبق شواهد احتمال به دنيا آوردن كودكان داراي اختلالات يادگيري در مادران مبتلا به بيماريهاي خودايمني بيشتر است، تقويت سيستم ايمني در حاملگيهاي دوم به بعد قاعدتا ميتواند تاثير سوئي روي تكوين هوش در جنين داشته باشد. ظاهرا كار كريستنسن/ بيركدال اين نظريه را منتفي ميسازد.
اين نوع آزمايشها ميتوانند تبيين كنند كه چرا فرزندان كوچكتر اغلب نسبت به برادر يا خواهر بزرگترشان، ماجراجويانهتر زندگي ميكنند. پژوهشها نشان ميدهد كه احتمال شركت آنها در ورزشهاي خطرناك از فرزندان ارشد، بيشتر است و بيشتر احتمال دارد به جاهاي ناشناخته سفر كنند. معمولا از فرزندان نخست نامتعارفتر و غيرعاديترند و برخي از الهامبخشترين و تاثيرگذارترين چهرهها در علم، دوران كودكيشان را زير سايه يك برادر يا خواهر بزرگتر (يا دو يا سه يا چهار) گذارندهاند.
چارلز داروين، نويسنده اثر انقلابي «اصل انواع» از 6 فرزند خانواده پنجمي بود. نيكلاس كپرنيك، اخترشناس لهستانيتبار كه ثابت كرد مركز منظومه شمسي خورشيد است نه زمين، در ميان 4 فرزند خانواده از همه كوچكتر بود. رياضيدان و فيلسوف مشهور، رنهدكارت كه سومين وآخرين فرزند خانواده بود از چهرههاي كليدي انقلابي علمي به شمار ميآيد كه در قرن شانزدهم آغاز شد.
فرزندان ارشد نسبت به برادر و خواهرهاي كوچكترشان جوايز نوبل بيشتري در رشتههاي علمي بردهاند. اما اين كار را اغلب با پيشبرد درك رايج انجام دادهاند و نه با واژگون كردن آن. سالووي ميگويد: «اين تفاوت در خلاقيتهاي هر سال يا هر دهه و خلاقيتهاي هر قرن وجود دارد؛ تفاوت ميان نوآوري و نوآوري بنيادستيز. وقتي پدر و مادرها از من ميپرسند در اينباره چكار بكنيم هميشه يك پاسخ به آنها ميدهم: هيچ كار. فرزندان كوچكتر اين طوري شانس بيشتري دارند.»
New York Times, Jun. 22, 2007
New York Times, Jun. 25, 2007
Scientific American, Jun. 22, 2007
کاربر مقابل پست Borna66 عزیز را پسندیده است:
فریبا
-
04-20-2009 11:30 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
مرسی . مفید بود
یعنی من که فرزند آخری هستم .....؟
غصه نخور دلم ... هر کسی جایگاهی داره که درکش برای همگان دشواره ...
اگه تو رو شکستن ...چون میخواستن کوچیک بشی ...درست به قدر فهم و درک خودشون .
کاربر مقابل پست فریبا عزیز را پسندیده است:
Borna66
-

نوشته اصلی توسط
فریبا
مرسی . مفید بود
یعنی من که فرزند آخری هستم .....؟

با سلام.
بله شك كنيد بده كه اينور هستم
انجور هم هستم