-
[خدايا به داده و نداده و گرفته ات شكر : كه داده ات نعمت است و نداده ات حكمت و گرفته ات امتحان]
4 کاربر پست mahnaz عزیز را پسندیده اند .
MAHBOOBEH, mojgan77, NIMA.N, saeed.d
-
08-31-2009 03:52 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
درك معني عشق برام سخته.تصور من از عشق خيلي فراتر از چيزي هست كه دست كودكاني بازيگوش ميبينم.اگر وصالي در عشق باشه،به معني دفن اونه.عشق زماني قشنگه كه هيچگاه به معشوقت نرسي.عشق زماني قشنگه كه زشتيهاي معشوقت رو نبيني.تا وقتي به او نرسي هيچ زشتي نميبيني.كاستيهاش هم با كمي چاشني عاشقانه،بانمك و قابل گذشت ميشه.راستشو بگم وقتي ميبينم دو نفر كه مدعي عاشقي هستن به هم نميرسن،خوشحال ميشم.بدجنسي نيست.تضمين جاودانگي عشقه.
2 کاربر پست MAHBOOBEH عزیز را پسندیده اند .
mamady, mojgan77
-
سلام
سلام عزيزم اگه امكانش براتون وجود داشته باشه مايلم با هاتون بيشتر آشنا شم تلفن من 09382806644 مي باشد
-
امشب ماه تقريباً كامله.من معتقدم انرژي ماه توي اين شبا خيلي زياده.و براي من زيادتر.
نميدونم چرا اينقدر دلتنگ ميشم اين شبا.گاهي كلافه ام و وقتي به آسمون نگاه ميكنم ميبينم ماه كامله.
چقدر قشنگه.چقدر عظمت داره.چه نيرويي داره.عاشق اينم كه زير نورش بخوابم و ستاره ها رو نگاه كنم.
ولي گمونم اگه الان بخوابم يخ ميزنم.
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...
که داشتنش
جبران تمام نداشتنهاست
2 کاربر پست MAHBOOBEH عزیز را پسندیده اند .
mamady, mojgan77
-
روز با تمام غرورش
ناز با خورشید جان بخشش
به بزرگی آسمونش
می رود که جایش را به سکوت تنهایی و خلوت دل بدهد
غروب نه از جنس پر نور روز است و نه از جنس پر شور شب
از جنس رحمت است و خواستن
عمرش کم است مثل گل
ولی زیبایی هایش پر نور و پر شور
آغاز نیاز شبانه است و
به خواب رفتن چشم ها
و بیدار ماندن دل ها
جان های مشتاق را به سکوتی از جنس راز می برد
غروب از جنس خون است و ایثار
از جنس لطافت کودکانه است و گریه
از جنس ناز است و نیاز ....الهي در هر غروب دل ها زنده شوند با ياد تو
کاربر مقابل پست mamady عزیز را پسندیده است:
MAHBOOBEH
-
نیمه شب آواره و بی حس و حال٬ در سرم صودای جامی بی زوال
پرسه ایی اغاز کردیم در خیال٬ دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت٬ یک دوسال از عمر رفت و برنگشت
دل بیاد آورد اول بار را٬ خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اصرار را٬ آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود٬ چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او٬ هم نشین و هم زبان شد با من
خسته جان بودم که جان شد با من او٬ ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی٬ این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر٬ وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم زه دنیا بی خبر٬ دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد٬ گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش ......
گفتمش در عشق پا برجاست دل٬ گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو ذورق وان شوی دریاست دل٬ بی تو شام بی فرداست دل
گفت در عشقت وفادارم بدان٬ من تو را بس دوست میدارم بدان
با تو شادی می شود غم های من٬ با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده٬ دل زه جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده٬ عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش٬ طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود٬ بحر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود٬ همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره عافاق بود٬ در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار .....
روزگار اما وفا با ما نداشت٬ طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت٬ بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصَه هجران بود و بس٬ حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود٬ در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود٬ سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست٬ ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست٬ این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رفت٬ رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است٬ خسم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد٬ این گدا مشمول آن رحمت نشد٬ آن طلا حاصل به این قیمت نشد با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه او من شدم مست و مخمور و خراب از غم شدم
زره زره ابگشتم
کم شدم .....
اخر اتش زد دل دیوانه را ......
اخر اتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من .....
عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زه سر دیشب از کف رفت فردا را اگر
اخر این یک بار از من بشنو پند بر منو بر روزگارم دل نبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود ..... عشق دیرین گسسته تار و پود
گر چه اب رفته باز اید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود ...
بعد از این هم اشیانت هر کس است .... بعد از این هم اشیانت هرکس است
باش با او یاد تو ما را بس است
2 کاربر پست mamady عزیز را پسندیده اند .
MAHBOOBEH, mojgan77
-
-
شعر چاووشي!!!
چقدر خاطره!!!
در آن سوی این دلتنگی ها خدایی هست...
که داشتنش
جبران تمام نداشتنهاست
-
جامه ای بافته ام
تار و پودش از عشق
خواستم تا به تو اش هدیه کنم
لیک دیدم که در آن گوشه باغ
لاله ای پنهانی
با نسیمی می گفت:
جامه عشق برازنده هر قامت نیست.
3 کاربر پست tania عزیز را پسندیده اند .
MAHBOOBEH, mamady, mojgan77
-
خاطرم نيست تو از باراني ياكه از نسل نسيم !
هر چه هستي گذرا نيست هوايت بويت !
فقط آهسته بگو با دلم مي ماني................................
3 کاربر پست mamady عزیز را پسندیده اند .
MAHBOOBEH, mojgan77, tania