-
دانشگاهمونم شده یکی از جاهایی که وقتی اسمش میاد خاطره بد یکی از دانشجوها برام سپری میشه ,از طبقه 4 ام خودشو پرت کرد پایین در جا فوت کرد
حالا دانشگاهمون شده آیینه دق یا عبرت ... واقعا چرا اینطوری میشه
3 کاربر پست fr.chemi3t عزیز را پسندیده اند .
baran bala, McQueen, paksersht
-
03-04-2014 01:24 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-

نوشته اصلی توسط
fr.chemi3t
دانشگاهمونم شده یکی از جاهایی که وقتی اسمش میاد خاطره بد یکی از دانشجوها برام سپری میشه ,از طبقه 4 ام خودشو پرت کرد پایین در جا فوت کرد

حالا دانشگاهمون شده آیینه دق یا عبرت ... واقعا چرا اینطوری میشه
خیلی متاسف شدم واقعا ناراحت کننده بود اخه چرا؟ ماجراهای عشقی؟
3 کاربر پست McQueen عزیز را پسندیده اند .
baran bala, fr.chemi3t, javad jan
-
خیلی متاسف شدم واقعا ناراحت کننده بود اخه چرا؟ ماجراهای عشقی؟
همین که نمیدونیم چش بود بیشتر اذیت کننده است ,با هیچکسی صحبتی نکرده بود ,هیچکی هم از دردش خب نداشت
4 کاربر پست fr.chemi3t عزیز را پسندیده اند .
baran bala, javad jan, McQueen, paksersht
-
اخی........
2 کاربر پست baran bala عزیز را پسندیده اند .
McQueen, paksersht
-
یه روز مسول آزمایشگاه ما که از دخترا بود و اون ترم کار دانشجویی گرفته بود به خاطر این موضوع جو گرفته بودش و فکر میکرد درحد هیات علمی دانشگاهه و تو آزمایشگاه هی میومد بالای سر همه ما و دستور و گیرای الکی میداد ( اونوقت ازش سوال میپرسیدیم بلد نبود سمبل میکرد ) و یه جوری حرص همه رو درآورده بود که یه جا من بهش گفتم بیا ببینن ما درست انجام دادیم ؟ که اونم با صدای بلند طوری که همه بشنون تو آزمایشگاه برگشت بهم گفت : من نمیدونم شما خودتون باید بدونید درسته یا نه ؟ کار من این نیست ... کار من نظارته من فقط نظارت میکنم ... نظارت!
که منم در حالی که یه خنده ی موذیانه کردم همونطوری بلند گفتم ... پس فقط نظارت کن دستور نده!

ساکت شد درحالی که داشت لبخند زورکی ای میزد. و همه هم یه طورایی کیف کردن
خدایی من آدمی نیستم که بخوام به کسی گیر بدم و یا ضایعش کنم ولی این یکی با دستور و ایرادایی که الکی ازمون گرفت و داشت خود منو ضایع میکرد باعث شد جوابشو بدم

فکر کنم بی مزه بود ...
2 کاربر پست McQueen عزیز را پسندیده اند .
baran bala, javad jan
-
نه جالب بودخوشم میاد به موقع حرف میزنی و دمت گرم حالشو گرفتی
3 کاربر پست baran bala عزیز را پسندیده اند .
javad jan, McQueen, SHaDLiN
-

نوشته اصلی توسط
baran bala
نه جالب بودخوشم میاد به موقع حرف میزنی و دمت گرم حالشو گرفتی
تازه یه جا اومده بود بهمون میگفت وای باید اینکارو کنید دیگه ... ( در حالی که من میدونستم باید اون کارو انجام بدیم ) من برگشتم بهش گفتم ( با حالت مسخره بخون ) خوبه حالا واسه ما تریپ آزمایشگاه برداشته که دو تا از پسرامون که اونورتر واستاده بودن به هم نگاه کردن زدن زیر خنده آخه اونارم کفری کرده بود
3 کاربر پست McQueen عزیز را پسندیده اند .
baran bala, javad jan, SHaDLiN
-
ایول مثه خودمی تحمل حرف زور نداری
3 کاربر پست baran bala عزیز را پسندیده اند .
javad jan, McQueen, SHaDLiN
-
تو راه برگشت به مشهد بودیم{راهیان نور امسال} یه جا نگه داشتن واسه وضو و نماز منم رفتم گلاب به روتون سرویس بهداشتی چون اعتمادی به شیر اب دست شویی های تو راه نداشتم اول شیر اب رو باز کردم ببینم اب هست یا نه که یهو پیچ شیر اب که هرز شده بود پرید و منوخیس اب کرد خیس خیس شدم تاتونستم ببندمش امدم بیرون از تو توالت همسفرام از خنده غش کرده بودن منم الان سرماخوردم
3 کاربر پست baran bala عزیز را پسندیده اند .
McQueen, paksersht, SHaDLiN
-
4 کاربر پست McQueen عزیز را پسندیده اند .
baran bala, paksersht, SHaDLiN, آندریا