-
مجموعه اشعار سهراب سپهری
سلام دوستان عزیز هرکسی که از یک شعر سهراب زنده یاد را دوست داره رو اینجا بزاره
من از این یکی خوشم میاد البته تمام اشعار سهراب را دوست دارم پر از احساس هستند!
رنگي كنار شب
بي حرف مرده است .
مرغي سياه آمده از راه هاي دور
مي خواند از بلندي بام شب شكست .
سر مست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست .
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ .
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشواره پژواك .
مرغ سياه آمده از راه هاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ، بي تكان .
لغزانده چشم را
بر شكل هاي در هم پندارش .
خوابي شگفت مي دهد آزارش :
گل هاي رنگ سر زده از خاك هاي شب .
در جاده هاي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار
هر دم پي فريبي، اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار
بندي گسسته است
خوابي شكسته است
رؤياي سرزمين
افسانه شگفتن گلهاي رنگ را
از ياد برده است .
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است .
2 کاربر پست sunyboy عزیز را پسندیده اند .
Fahime.M, X2008
-
09-05-2008 04:55 PM
# ADS
نشان دهنده تبلیغات
-
pnugirl
و چه تنها...
ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر و گیاهی به نماز
غم ها را گل کردم پل زدم از خود تا صخره دوست
من هستم و سفالینه تاریکی و تراویدن راز ازلی
سر بر سنگ و هوایی که خنک و چناری که به فکر و روانی که پر از ریزش دوست
خوابم چه سبک ابر نیایش چه بلند و چه زیبا بوته زیست و چه تنها من
تنها من و سرانگشتم در چشمه یاد و کبوترها لب آب
هم خنده موج هم تن زنبوری بر سبزه مرگ و شکوهی در پنجه باد
من از تو پرم ای روزنه باغ هم آهنگی کاج و من و ترس
هنگام مناست ای در به فراز ای جاده به نیلوفر خاموش پیام
2 کاربر پست pnugirl عزیز را پسندیده اند .
Fahime.M, sunyboy
-
تور در اب بیاندازیم
وبگیریم طراوت را از اب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم
کاربر مقابل پست Fahime.M عزیز را پسندیده است:
sunyboy
-
من دراین تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
من دراین تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را ترکرد
من در این تاریکی
درگشودم به چمنهای قدیم
به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته نورس مرگ آب را معنی کردم
2 کاربر پست sunyboy عزیز را پسندیده اند .
Fahime.M, X2008
-
به سراغ من اگر می ایید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان رگهای هوا پر قاصد هاییست
که خبر می ارند از گل واشده دورترین بوته ی خاک
به سراغ من اگر می ایید
نرم و اهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
2 کاربر پست Fahime.M عزیز را پسندیده اند .
sunyboy, X2008
-
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه
مهرم نور
دشت سجاده ی من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم که اذانش را باد گفته باشد
سر گلدسته ی سرو
من نمازم را پی تکبیرت الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج
کعبه ام بر لب اب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم
می رود باغ به باغ می رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشنی باغچه است......
2 کاربر پست X2008 عزیز را پسندیده اند .
Fahime.M, sunyboy
-
ماه
رنگ تفسیر مس بود
مثل اندوه تفهیم بالا می آمد
سرو
شیهه بارز خک بود
کاج نزدیک
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سیاه می زد
کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد
از زمین های تاریک
بوی تشکیل ادرک می آمد
دوست
توری هوش را روی اشیا
لمس می کرد
جمله جاری جوی را می شنید
با خود انگار می گفت
هیچ حرفی به این روشنی نیست
من کنار زهاب
فکر می کردم
امشب
راه معراج اشیا چه صاف است
کاربر مقابل پست sunyboy عزیز را پسندیده است:
Fahime.M
-
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش ارامترین خواب جهان خواهد بود.....گل
کاربر مقابل پست Fahime.M عزیز را پسندیده است:
sunyboy
-
رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راه های دور
می خواند از بلندی بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست
در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته ی هر آهنگ
تنها صدای مرغک بی بک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژوک
مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ‚ بی تکان
لغزانده چشم را
بر شکل های در هم پندارش
خوابی شگفت می دهد آزارش
گلهای رنگ سرزده از خاک های شب
در جاده ای عطر
پای نسیم مانده ز رفتار
هر دم پی فریبی این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار
بندی گسسته است
خوابی شکسته است
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گلهای رنگ را
از یاد برده است
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است
کاربر مقابل پست sunyboy عزیز را پسندیده است:
Fahime.M
-
درتاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید
خودم رادر پس در تنها نهادم
و به درون نهادم
اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد
سایه ای در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد
پس من کجا بودم ؟
شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسانداشت
و من انعکاسی بودم
که بی خودانه همه خلوت ها را به هم می زد
و در پایان همه رویاها درسایه بهتی فرو می رفت
من در پس در تنها مانده بودم
همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام
گویی وجودم در پای این در جا مانده بود
در گنگی آن ریشه داشت
ایا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود ؟
در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود
و من درتاریکی خوابم برده بود
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هوشیاری خلوت خوابم را آلود
ایا این هوشیاری خطای تازه من بود ؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
فکری در پس در تنها مانده بود
پس من کجا بودم ؟
حس کردم جایی به بیداری می رسم
همه وجودم رادر روشنی این بیداری تماشا کردم
ایامن سایهگمشده خطایی نبودم ؟
دراتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت
پس من کجا بودم ؟
درتاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بود
کاربر مقابل پست sunyboy عزیز را پسندیده است:
Fahime.M